بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه2 تاریخ:23/01/1393
روایتی در جلسه گذشته مطرح شد که در کتابهای شیعه هم نیست و اصل آن در کتب اهل سنت است و جالب این است که ابوبکر بن انباری در زمان غیبت صغری بوده و از مصنّفین اهل سنت است، خودش برای این روایت سند هم ذکر کرده و چون در بین اهل سنت او معتبر است، این گونه این حدیث مسند شده است؛ اما بنده این حدیث را اولین بار در مجمع البیان دیدم. ابن الانباری در زمان غیبت صغری این روایت را آورده است و بعداً در کتب تفسیر هم به مناسبتی آمده است و آن در سوره مبارکه «واقعه» است که «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ»1، اگر تفسیرها را ببینید، از بین صد تا تفسیر شاید هفتاد تا این را بگویند که مراد «طلعٍ منضود» است! ریشه آن هم همین روایتی است که ابن الانباری با سند نقل کرده است. او این روایت را آورده است که رد کند، نه اینکه روایت را رد کند؛ بلکه میخواسته توجیهی کند تا با مقصود خودش جور در بیاید!
در هر صورت در مجمع البیان هم آمده، در تفاسیر اهل سنت هم غالباً این را میگویند که کسی این آیه را در محضر مبارک امیرالمؤمنین(صلوات الله علیه) چنین خواند: ﴿وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ﴾، حضرت فرمودند که «طلح» چیست؟ طلح به معنی موز است؛ اما گویا عرب طلح را نمیشناخت و آنچه را که میشناختند و آیه برای آن نازل شده «طلع» است و «طلع» همان خوشه خرما است و «طلع منضود» یعنی خوشه خرما را ببینید که چقدر زیبا در کنار هم چیده شده است. موز هم منضود است و گیری ندارد؛ ولی در این روایتی که ابن الانباری نقل کرده، حضرت «طلح» را «طلع» قرائت کرده است.
بنظرم در تفسیر قرطبی هم آمده که از تفاسیر معروف آنهاست و نوعاً سلفیها و اهل سنت آن را قبول دارند. قرطبی این روایت را میآورد و حتی از قشیری نقل میکند2 که حضرت این قرائتِ «طلع» را درست میدانستند. به دنبال آن، روایت ابوبکر بن انباری را میآورد و میگوید: «أسنده» که او در کتابش سند را ذکر کرده است، ولی در چه کتابی ذکر کرده را من پیدا نکردم یا اگر پیدا شده است الآن حاضر الذهن نیستم، خوب است که دنبالش باشیم که ابن الانباری در کدام کدامش این حدیث را آورده است!که بعد به حضرت عرض کردند: شما که میگویید طلع، «أ فلا نحکّه من المصحف»؟ فوری از حضرت سؤال کردند که آیا ما این را از مصحف پاک کنیم و درست کنیم؟ حضرت فرمودند که «لا، ان القرآن لا یهاج الیوم»؛ این را ابن الانباری نقل کرده است و برای آن سند آورده و بعد خودش گفته است: حضرت در ابتدا گفتند که طلح درست نیست، طلع است. بعد مردم به حضرت گفتند که ای امیرالمؤمنین! در مصحف طلح آمده است و ما غلط نخواندیم! ابن الانباری میگوید: «فرجع الی المصحف» و حضرت فرمود که عجب، آیا در مصحف این است؟ پس به آن دست نزنید؛ یعنی آنچه که در مصحف است درست است، نه اینکه آنچه من گفتهام درست باشد.
الآن اگر به سنّیها بگویید، میگویند: آن کسی که این حدیث را آورده گفته است: «علی رجع الی المصحف و کشف خطأه» که تعبیر خطا را هم حتی دارد؛ یعنی حضرت گفتند که من اشتباه کردم که طلع گفتم؛ بلکه همین طلح که در مصحف آمده درست است. هر کسی این روایت را نگاه کند، میبیند که این واضح است که حضرت نمیخواهد بگوید من اشتباه کردم؛ بلکه میفرمایند که طلع درست است. وقتی هم میگویند که «أ فلا نحکّه»؟ حضرت فرمایند: «لا یهاج القرآن الیوم»؛ الیوم یعنی فعلاً ،لایهاج یعنی چه؟هاج یعنی چیزی را تحریک کردن. هیجان، فعلان است از باب همین هاج است، هیجان نقطه اوج هاجَ است.خداوند الآن و فعلاً در این مقدراتی که بوده مصحفی به دستتتان داده،لایهاج .
این نکته بسیار مهمی است و به نفع شیعه هم نیست؛ اما اصل اینکه آنها میگویند و این روایت وجود دارد و حالا شواهد متعددی در این رابطه میآورم.
شاگرد: ترجمه فارسی «لا یهاج القرآن الیوم» چیست؟
استاد: به عبارت دیگر یعنی امروز نمیتوانیم قرآن را دستکاری کنیم. همین کاری که الآن مسلمانان میکنند که حتی در یک زمانی مصحفها را با خط معمولی نوشتند و گفتند که چرا ما در «سماوات» الف آن را نگذاریم؟ لذا الف را گذاشتند و بسیاری از مصحفها اینگونه است. دوباره گفتند که ما باید همان چیزی که آن خطّاط در روز اول نوشته ولو غلط هم نوشته باشد را بنویسیم؛ مثلاً نوشته: ﴿وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْد﴾3 که برای «بأید» یک یاء ذکر شده و واضح است؛ اما آن ناسخ دو تا یاء گذاشته است و اگر الآن به مصحفها مراجعه کنید، دو تا یاء گذاشتهاند و یک زمانی مصحف های سلطانی یک یاء نوشتند. اما دوباره گفتند که نباید هیچ چیزی دستکاری شود و عین همان را باید بنویسیم. البته قرائت معلوم است، اما چون او اینگونه نوشته، «لا یهاج القرآن الیوم»؛ دست به مصحف نزنید و طلح را طلع نکنید.
این روایت بسیار رهگشاست و الیوم هم همین چیزی است که در احتجاج و در کافی هم آمده است و حضرت وقتی مصحف خودشان را آوردند و به ایشان گفتند که بگذار و برو!که حاج آقا هم زیاد این روایت را اینگونه میگفتند:بگذار و برو! حضرت فرمودند که نمیشود و بعد هم مصحف خودشان را با خودشان بردند و فرمودند: «لَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هَذَا أَبَدا»4 و در عبارت قبل از آن هم فرمودند که تا روز ظهور امر ما اهل بیت، مصحف خاصی را که امیرالمؤمنین نوشتند را نخواهید دید.
شاگرد: «بگذار و برو» که حاج آقا میگفتند را نفهمیدیم؟
استاد: نمیدانم از کدام کتاب، حاج آقا میگفتند: امیرالمؤمنین سوار بر یک شتری، مصحف را آوردند و فرمودند: این است آن چیزی که بر پیامبر نازل شده است و من جمعآوری کردم.شیخی نشسته بود، گفتند: بگذار و برو. حضرت فرمودند: اینکه نمیشود، خود هم باید ناظربر آن باشم، حالا مجری خارجی اش که هیچی. بگذارم و بروم و شما بعد بگویید مصحف علی پیش ما بود، اینگونه نمیشود.
اصل این روایت در کافی، جلد دوم، صفحه 633، حدیث بیست و سوم آمده است، تعبیر این است: حضرت به زمان ظهور اشاره میکنند و فرمودند: «كُفَّ عَنْ هَذِهِ الْقِرَاءَةِ»؛ شخصی قرائت دیگری میکرد و حضرت او را نفی کرد و فرمود اینجوری نخوان! «قَرَأَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا أَسْتَمِعُ حُرُوفاً مِنَ الْقُرْآنِ لَيْسَ عَلَى مَا يَقْرَأُهَا النَّاسُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كُفَّ عَنْ هَذِهِ الْقِرَاءَةِ اقْرَأْ كَمَا يَقْرَأُ النَّاسُ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ ع فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع قَرَأَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى حَدِّهِ وَ أَخْرَجَ الْمُصْحَفَ الَّذِي كَتَبَهُ عَلِيٌّ ع»؛ الآن وهّابیها به شدت بر علیه شیعه میگویند: اینکه شما میگویید امام زمان که میآید «یأتی بکتاب جدید»، خیلی حمله میکنند که پس مهدی شما میآید تا اسلام را از بین ببرد. خودتان میگویید که او قرآن دیگری میآورد، پس قرآن مسلمانها نیست! این روایت توضیح همین است که مراد همین قرآن است و مصاحفی است که خودتان هم قبول دارید و در نزد خودتان متواتر است. کتاب جدید یعنی مصحف جدیدِ امیرالمؤمنین را میآورند، نه اینکه کتاب جدیدی بیاورند که اسلام را از بین ببرند. اینها این کلمه را میگیرند و میگویند که خودتان میگویید.
«وَ أَخْرَجَ الْمُصْحَفَ الَّذِي كَتَبَهُ عَلِيٌّ ع وَ قَالَ» امام فرمودند: «أَخْرَجَهُ عَلِيٌّ ع إِلَى النَّاسِ حِينَ فَرَغَ مِنْهُ وَ كَتَبَهُ فَقَالَ لَهُمْ هَذَا كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَمَا أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ قَدْ جَمَعْتُهُ مِنَ اللَّوْحَيْنِ فَقَالُوا هُوَ ذَا عِنْدَنَا مُصْحَفٌ جَامِعٌ فِيهِ الْقُرْآنُ لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هَذَا أَبَداً إِنَّمَا كَانَ عَلَيَّ أَنْ أُخْبِرَكُمْ حِينَ جَمَعْتُهُ لِتَقْرَءُوهُ»؛ این مال کافی بود.
پس روایت «لا یهاج» در اینجا نظیر هم دارد که حضرت فرمودند. نظیرش را از کتاب سلیم هم میخواستم بخوانم. پس اصل اینگونه از روایات مفصّل است، فقط باید فهمید که فقه الحدیث و تاریخش اینگونه است. ما قبلاً عرض کردیم که کأنّه محال است ما جمع صحیحی بین این روایات بکنیم، قبل از اینکه درباره حقیقت نورانی قرآن کریم بحث کنیم. قبل از این، محال است و تلف کردن عمر است؛ لذا ما اول باید روایاتی از اهل بیت(علیهم السلام) را ببینیم که برای ما توضیح میدهند که قرآن چیست و اینها را در جلوی چشم خودمان تابلو کنیم، بعد به مباحث دیگر بپردازیم.
مثلاً یکی از آیات شریفه این است: ﴿الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير﴾5؛ این قرآن کتابی نیست که الفاظی در کنار هم باشند مثل حرف کسانی که دور هم نشسته اند و گعده کرده اند، بلکه اول یک مرحله إحکام و جمع دارد، سپس آن إحکام باز و شکوفا میشود. یک غنچه وقتی باز میشود، اینجوری نیست که در یک قفسه چند تا کتاب را در کنار هم چیده باشند، برگهای گُل مثل کتابهای داخل قفسه در کنار هم نیستند؛ بلکه برگهای گُل، باز شده یک بذر هستند که «أحکمَت ثم فصّلت».
اگر قرآن این است، پس محال است که إحکامش را بتوانیم از آن بگیریم. نمیتوانند بگویند که نقطه را نصف کن! چون محال است که نقطه نصف شود. شما اگر نقطه را بفهمید که نصف شدنی نیست، حقیقت قرآن هم اینگونه است.
حالا چگونه باز میشود که فرمود: ﴿ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾؟ قرآن تفصیل پیدا میکند و در ضمن آن میتوانند پنج تا آیه را بردارند! نکته اصلی در همینجاست. ما به ارتکازات اهل سنت کاری نداریم، در خود شیعه که این همه تهمت بر علیه شیعیان میزنند ارتکازات همه ما برای قرآن کریم چیست؟ مسائل فقهی ما چیست؟ چند تا مثال میزنم: اگر شما بگویید قرآنی که مسلمین آن را قبول دارند چگونه گوهری است؟ میگویید: یکی از آن گوهرها شب لیلة القدر است. بهترین زمان برای دعا و تضرّع و استجابت دعا است. از ناحیه معصومین میگویند که مصحف را باز کنید و این دعاها را بخوانید. مصحف را روی سر بگذار و این دعا را بخوان. این برنامه شیعه بوده و هست. این برنامه قرآن به سر گرفتن مربوط به الآنِ شیعه که نیست؛ بلکه مربوط به کتب سید بن طاووس و کافی و قبل اینها بوده و ریشهدار است.
الآن میبینید که شیعه و سایری وقتی میخواهند قرآن را روی سر بگذارند، اگر قرآنی باشد که نیمجزء داشته باشد، آیا روی سرش میگذارد یا نه؟ میگذارد. اگر به او بگویید که چرا؟ حضرت فرمودند مصحف ، تو باید قرآن کامل را بیاوری . چه جوابی میگوید؟! میگوید: قرآن، قرآن است، شما چه میگویید!؟ اگر یک واو از آن را به نیّت قرآن بنویسید، نمیتوانید دست روی آن واو بگذارید. همین واو را اگر روی سر بگذارید، قرآن را روی سر گرفتهاید.
قرآن چگونه گوهری است که متدیّنین با این گوهر، اینگونه برخورد میکنند؟ صرفاً یک چیز تعبدی و تشریفاتی است؟ عرض من این است که «تکوین» است و باید رمز آن را فهمید و از فرمایشات خود معصومین هم فهمیده میشود. روایات جالبی در این باب وارد شده است که در یکی از این روایات میفرمایند: «خذ من القرآن ما شئت لما شئت»؛ حاج آقای بهجت زیاد این عبارت را بعنوان روایت میفرمودند. من گشته بودم در نرمافزارها پیدا نکرده بودم،آقایی بودند که این روایت را در یکی از کتابهای مرحوم آقای سید نعمت الله جزائری در نرمافزار مکتبة اهل البیت پیدا کردند6. قرآن چگونه گوهری است که این کارها از آن برمیآید؟ ما باید اول این را بشناسیم.
شاگرد: این فرمایشی که در مورد تکوین فرمودید در ارتباط است با آنچه قبلاً دربارۀ تأویل فرمودید که روایات تکوینی ما مبادی تأویلی دارد؟
استاد: بله. پس ما باید اول این روایت را مدّ نظر قرار بدهیم و بفهمیم این قرآنی که خدا بر پیامبرش فرستاده چیست که خود اهل بیت آن را توضیح دادند، آنگاه به سراغ بحثهای بعدی برویم. در اول کتاب فضل القرآن در کافی شریف در روایت سوم7 چنین آمده است که قبلاً خواندهایم اما امروز کار خاص با آن داریم، که امام صادق(سلام الله علیه) فرمودند: «إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ»، مشاهده میکنید که چه وصف جالبی بکار برده است، العزیز و الجبار! بندههای شاخ شکسته میتوانند به میدان کتاب خداوند و آن خصوصیتی که او در کلام خودش قرار داده است، بروند؟ محال است. «أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ»؛ این کتابی که فرستاده، چگونه است؟ «فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ»؛ همه چیز در قرآن آمده است. سپس حضرت فرمودند: «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ میفرماید اگر کسی پیش شما بیاید و از قرآن خبر آسمان و زمین و همه چیز را بگوید، تعجب میکنید!
اگر یاد شما باشد، این مباحثه که شروع شد، عرض کردیم که اگر امام صادق بفرمایند که «بسم الله الرحمن الرحیم» یعنی اگر دو تا ماشین در خیابان به هم خوردند! آیا میروید ببینید که آیا راست میگوید؟ نه، چون اگر این را حضرت بفرمایند ما تعجب نمیکنیم، چون از روی علم غیب است و حضرت هم میفرمایند به یک علمی از ناحیه خودشان از «بسم الله» در آوردهاند. هرگز نمیگوییم که تعجب میکنیم! تعجب در جایی است که وقتی میگویند، ما میفهمیم که بله این در قرآن است. این عجیب است که فرمود: «لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ یعنی «و لو أتاکم من یخبرکم بخبر السماء و الأرض و لتعجبتم من خبره»؛ یعنی «لتعجبتم بإخبار الامام بالغیب»! اما رابطه را نفهمیدید. حضرت میفرماید که من هم از این آیه فهمیدم، بسیار خوب! از نفس إخبار تعجب میکند، ولی ظاهر عبارت این نیست. تعجب میکند از اینکه چطور این در قرآن بود؟ ظاهر عبارت این است که از این آیه میتوانید بدست بیاورید.
حالا سؤال من این است: سماعة که از امام صادق(سلام الله علیه) روایت میکند: خبرِ همه اینها در کتاب خدا آمده و «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ یعنی «لو أتاکم من یخبرکم بمصحف علی(صلوات الله علیه) و رأیتم آیته فی مصحف علیّ لتعجبتم»؟ آیا این در ذهن احدی از ما میآید؟ نه. آنچه که به ذهن ما میآید، همین مصحف است.
پس همین مصحفی که در دست ماست، همین الآن چه گوهری است که حضرت میفرماید: از همین قرآنی که دست همه شماست، امام میآید و برای شما تمام قضایا را میگویند و شما هم تعجب میکنید! آیا این محال نیست؟ خبرهای عالَم بینهایت است و قرآن محدود است، چگونه میشود این أخبار را از این قرآن بدست بیآورند؟ این همان مصحفی است که آقا در جلسه قبل گفتند تواتر در روایات تحریف آن است، در این وادی فکر کنید. باز هم روایات دیگری من یادداشت دارم.
پس معلوم میشود که فضای معرفت قرآن باید عوض شود و اول باید ببینیم خودِ معصومینی که چیزهای دیگری فرمودند، راجع به این گوهر چه چیزهایی گفتند؟ اینها را فرمودند که قرآن اینگونه است. حالا آیا محال است یا نه؟ دو مثال میزنیم که محال نیست. یکی از چیزهایی که محال نیست این است که امروزه براحتی میتوان ادعا کرد که «خذ من القرآن ما شئت لما شئت»، تبلوری از «کل شیء فی کل شیء» است، مگر نه این است که دستگاه خلقت «کل شیء فی کل شیء» است؟! قرآن هم تدوین همان تکوین است.
ما بحثی در سال گذشته داشتیم درباره «کل شیء فی کل شیء» که قرآن تدوین همین تکوین اصلی است و بالاتر از همه این کلمات مفرد است. و جامع همه کلمات هستی است. پس «خذ من القرآن ما شئت لما شئت» یعنی «فی کل شیء من القرآن کل شیء من القرآن». اگر بگویید محال است، میگوییم محال نیست.
آیا مثال دارد یا نه؟ در اشارات که آخرین تصنیف ابن سینا است، ایشان از این کارها میکند و چیزهایی که سنگین است و تصور آن برای انسان مشکل است، مثالهایی ساده میزند و میگوید که هست. یکی از مثالها این است که امروزه در همه جا میگویند که خدا ما انسانها را به گونهای آفریده است که در کل سلولهای بدن ما اطلاعات تمام بدن ما موجود است. آیا این محال است؟! شما یک سلول از پوست دست کسی میگیرید، سپس میگویید که رنگ عنبیه چشم او چگونه است! آیا محال است؟ خیر، دیگر امروزه همه این را تصدیق میکنند. از یک سلول میگوید که رنگ موی او اینگونه است. اصلاً محال نیست.
اگر شما بگویید: «فی کل سلول، کل البدن» غلط نگفتید؛ یعنی طوری این نظام است که این هم هست. بحثی که سال قبل داشتیم درباره هولوگرام یا هندسه برخالی8. هندسهای کسری بود که واحد سطح آن یک در یک نبود و کسری بود. ما میگوییم یک متر مربع یا یک متر مکعب یعنی یک واحد در یک واحد در یک واحد. هندسهای که اساس آن بر کسر بود. واحد سطح آن یکِ کامل نبود یا یک و خوردهای بود یا کمتر بود. عجائبی به پا میشد که همین امروزه در هولوگرام آن را ترسیم میکنند. هولوگرام یعنی یک برگه کاغذ است که اگر تا بینهایت بچینید، آن چیزی که از چیدن شما حاصل میشود عین همان کل است. این مطلب را امروزه در همه جا میگویند. بگردید و ببینید که چه کارهایی میکنند.
پس کلام خدا بلاتشبیه خیلی بالاتر از هولوگرام است. شما الآن یک چیزی را درآوردید و با قیچی نصف میکنید، میبینید که این دو تا نصفه، عین کل است. اگر بگویید نصف آن را بردهام، میگوییم ببر! اگر این نصف باقیمانده را نگاه کنید، کل را به شما نشان میدهد. این مثال ساده را الآن میگوییم، بعد میگوییم که چگونه میشود؟ بله، میشود. رمزش چیست؟ رمزش این آیه شریفه است: ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾، قرآن إحکامی دارد که بودن قرآن به آن است. که اگر ما میگوییم که من بدنی دارم بنام «أنا» و من یک انسان هستم، اول یک اطلاعات ژنتیکی مختص خودم دارم که آن چیز «مَن» است، بعد باز شده و چشم و گوش و سر و گردن شده است. اینها بلاتشبیه است و مثال میزنیم که چطور میشود یک چیزی اگر هم یک صفحهاش را روی سر گذاشتند، قرآن است و بلکه کل قرآن است و یک واو از آن را هم حرام است که بدون وضوء دست بزنید.
چرا اینگونه است؟ بخاطر اینکه شما اول باید بروید ژن انسان را بشناسید و ببینید که چقدر زحمت دارد، ولی وقتی که دیدید که اینجوری است باید آن را بشناسید یا اگر بخواهید هولوگرام را بشناسید، چقدر زحمت دارد تا بفهمید که چرا اینگونه میشود؟ قرآن به مراتب زحمتش از اینها بالاتر است. اول باید اینها درست شود و ببینیم که اهل بیت و خودِ قرآن کریم، خودش را چگونه معرفی کرده است؟
اگر اینجوری معرفی شد، حالا به سراغ روایاتی که وارد شده میآییم و هیچ مشکلی هم نداریم و آرام هستیم، چرا؟ چون گوهر را شناختهایم. گوهر که شناخته شد، اصلاً مشکلی نداریم. این مصحف أبیّ است، آن مصحف ابن مسعود است، اینها مصاحف هستند و مصاحف مجالی قرآن هستند و هر مصحفی برای خودش إعجاز است. من این را برای شما به جدّ عرض میکنم که هر مصحفی در هر کجا، چه خطی نوشته شده باشد و چه چاپی باشد، برای خودش إعجاز است و لذا اینکه زیاد هم گفتم اعتقاد من است، رسم شیعه این است و سنیهایی که این همه بر علیه شیعه ایراد میگیرند میشود به اینها گفت که سیره واضح شیعیان بر استخاره به قرآن چگونه است؟ معجزاتی که شیعیان از همین مصحف شما میبینند بیشتر است یا خود شما که میگویید اینها کافرند!؟
همان کسی که در این روایات بحث میکند، یک دفعه میبینید که خودش یک روز برای دیگران پنجاه تا استخاره گرفته است! آیا عملاً استخاره میگیرند یا نه؟ از همین استخارات، معجزاتی را میبینند یا نه؟ حاج آقا مکرر میفرمودند: اسم میبرد، آیه میآید اسم میبرد. عرض من این است که وقتی میخواهند استخاره بگیرند، خدای متعال مقدّر میکند هر مصحفی را در هر جایی، گاهی مصاحفی که آیه در اول قرار ندارد، برای این استخاره مصحفی میآید که وسط آیه سرِ صفحه است! و چطور حرف میزند و آنهایی که دیدید عرض بنده را تأیید میکنید .
منظور این است که هر مصحفی برای خودش إعجاز است و سر جایش کارهایی انجام میدهد. چرا ما باید از اینها غضّ نظر کنیم و بهدنبال چند تا روایتی که باید در مراحل بعدی بحث شود برویم!؟
آنچه که در کتاب سُلیم دیدم را به خدمت شما عرض کنم در دنباله آن روایت «لا یهاج» که در جلد دوم کتاب سُلیم، صفحه 659، ببینید این روایت خیلی مفصلی است و نکات بسیار عالی را در بر دارد9. اصل روایت این است که در زمان عثمان بود، عثمان در منزل خودش نشسته بود، مثل اینکه مثلاً گاهی که هوا خوب است عدهای از سنیها مینشینند و مرسوم هم میباشد که در مسجدی یا در جایی همینطور به صورتی که مشغول هستند، یک دفعه حرفی پیش میآید و به مناسبتی این مجلس گرم میشود. این روایت برای اینجاست که روایتِ یازدهم است:
«فی هذا الحدیث: إجتماع المهاجرين و الأنصار و تفاخرهم في عهد عثمان» دور هم جمع شدند و هر کدام میگفتند که ما انصار هستیم و این کارها را کردیم! یک دفعه شروع میکنند به گفتن خوبیهای خودشان. میگوید که هر کدام به طور مفصل حرفهایی زدند؛ هم انصار و هم مهاجرین. امیرالمؤمنین هم در آنجا تشریف داشتند و ساکت نشسته بودند و هیچ حرفی نمیزدند. سپس یک شخصی گفت: یا أمیر المؤمنین! شما خیلی ساکت نشستهاید، شما هم چیزی بگویید! حضرت فرمودند: اینهایی که گفتید، همه درست گفتید و همه مسلمان هستید و فضائلی دارید، راست میگویید. انصار خدمات زیادی کردند، مهاجرین هم خدمت کردند.
«فَأَكْثَرَ الْقَوْمُ وَ ذَلِكَ مِنْ بُكْرَةٍ إِلَى حِينِ الزَّوَالِ وَ عُثْمَانُ فِي دَارِهِ لَا يَعْلَمُ بِشَيْءٍ مِمَّا هُمْ فِيهِ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ هُوَ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَقْبَلَ الْقَوْمُ عَلَيْهِ فَقَالُوا يَا أَبَا الْحَسَنِ! مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ قَالَ ع: مَا مِنَ الْحَيَّيْنِ» یعنی دو گروه مهاجر و انصار. «أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ ذَكَرَ فَضْلًا وَ قَالَ حَقّاً»؛ فضائلشان را گفتند و حق هم گفتند. «ثُمَّ قَالَ»، آنگاه حضرت به سخن آمدند و شروع کردند مطالبی را گفتند. این حدیث مفصل است تا میرسد به جایی که یک دفعه طلحه به سخن میآید و گفت: «فَقَالَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ وَ كَانَ [يُقَالُ لَهُ] دَاهِيَةُ قُرَيْشٍ10»؛ داهیه در اینجا به معنی حرفزن و نطّاق است و به معنی کسی است که به این زودی نمیتوانند او را ساکت کنند.من اینگونه فکر میکنم لغتش را نمیدانم. شما اگر چیزی در ذهنتان است بفرمایید.
ببینید که طلحه چه سؤالی کرد؟ گفت: «فَكَيْفَ نَصْنَعُ بِمَا ادَّعَى أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ»؛ اینهایی که شما گفتید ـ که حضرت چند صفحه درباره برنامههای خودشان توضیح دادند ـ ما اینها را شنیدیم اما چه کنیم که این حرفهای شما با کار ابوبکر و عمرو در تعارض است! یک بار دیگر عرض کردم که حاج آقا میفرمودند: من یک کتابی از فخر رازی داشتم میخواندم که چند صفحه استدلالات شیعه را آورده بود. و من میگفتم او در برابر این ادله میخواهد چه کار کند؟ بعد تا پایان اینهمه ادله خواندم دیدم با یک کلمه جواب همه را داده که : «هذا مما یستلزم الطعن علی السیدین الفاضلین» و تمام را با همین یک کلمه جواب داد.
خب اینجا هم طلحه شبیه همین را جواب داد. نکتهاش هم این است که در یک روایت میگوید وقتی که شما گفتید که فضل برای اهل بیت است «فَصَدَّقُوكَ جَمِيعاً»؛ آنهایی که در وقت بیعت بودند، همه گفتند که تو راست میگویی و این فضائل برای توست؛ اما چه کنیم؟ ما نمیتوانیم روی حرف پیامبر لج کنیم! شبیه «لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة»! هر چه حضرت زهرا(سلام الله علیها) بگویند، این میگوید من که نمیتوانم با پدر شما لَج کنم، گفت: «مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة»!
در اینجا طلحه میگوید که وقتی در آنجا فضائل خودت را گفتی، آنها گفتند که همه اینها درست است؛ اما ما که نمیتوانیم با پیامبر لج کنیم! «ثُمَّ ادَّعَى»؛ بعد از اینکه فضائل تو را قبول کردند «أَنَّهُ سَمِعَ نَبِيَّ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ أَبَى أَنْ يَجْمَعَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَةَ»؛ خدا إبا کرده که ما اهل بیت، هم نبی از ما بنیهاشم باشد هم خلیفه هم از ما باشد! «فَصَدَّقَهُ عُمَرُ»؛ ابوبکر این را گفت که از پیامبر شنیده و عمر «وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمٌ وَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ» هم گفتند که بله، ما هم شنیدیم که خدا اِبا کرده برای اهل بیت و توی علی(سلام الله علیه) گیر افتادی و نتوانستی چیزی بگویی! این را طلحه میگوید.
«ثُمَّ أَقْبَلَ طَلْحَةُ فَقَالَ [كُلُّ الَّذِي ذَكَرْتَ وَ ادَّعَيْتَ حَقٌّ وَ] مَا احْتَجَجْتَ بِه مِنَ السَّابِقَةِ وَ الْفَضْلِ نَحْنُ نُقِرُّ بِهِ وَ نَعْرِفُهُ وَ أَمَّا الْخِلَافَةُ فَقَدْ شَهِدَ أُولَئِكَ الْخَمْسَةُ بِمَا سَمِعْتَ»؛ پیامبر گفته است و نمیشود که با حرف پیامبر لَج کنند! حضرت در اینجا چقدر زیبا استدلال میکنند! در زمان عثمان بود. حضرت فرمود: تو میگویی که عمر اینها را شنیده؟ مگر خود عمر مرا در شورا نگذاشت؟ مگر نگفت که اهل شورا هر کدام را که برای خلافت تعیین کردند همان خلیفه باشد؟ اگر «إِنَّ اللَّهَ أَبَى أَنْ يَجْمَعَ» و من جزء اهل بیت هستم، چرا مرا در شورای خلافت گذاشت؟ خیلی استدلال قویای است.
شاگرد: آیا این روایت «إِنَّ اللَّهَ أَبَى أَنْ يَجْمَعَ» در منابع اهل سنت آمده است؟
استاد: من که پیدا نکردم و تحقیق بیشتری نیاز دارد. آنچه را که من پیدا کردم، حرف خود عمر بود که در کتاب ابن ابی الحدید هست و در تاریخ طبری هم آمده است که عمر میگوید: «إن قومكم كرهوا أن يجمعوا لكم بین الخلافة و النبوة»؛ میگوید قریش نخواستند که اینچنین بشود.
شاگرد: ابن ابی الحدید یک چیزی دارد که حضرت وقتی وارد شورا شد، ابن عباس نامهای به ایشان نوشت که وارد شورا نشوید. حضرت هیچ چیزی نفرمود. وقتی که شورا تمام شد، حضرت امیر فرمود که من میدانستم که قضیه اینگونه میشود؛ ولی چون عمر روز اول یک حرفی زده بود که خلافت با نبوت جمع نمیشود، میخواستم دروغ آن روزش آشکار شود.
استاد: خیلی خوب است، شما این را پیدا کنید. ولی الآن برای آنها در فضای بحث، از ابن ابی الحدید قبول نمیکنند! بیشتر با زمینهای که در کتابهای دیگر پیدا شود خوب است. فضایی بود که چارهای نداشتند که به قول امروزیها از پیامبر هزینه کنند. به جایی رسیده بود که به صِرف اینکه بگویند ما نمیخواهیم، نمیشد! لذا مجبور شدند که عین قضیه فدک، باید از حرف حضرت هزینه شود، آن هم یک چیزی شد که کوهی به مویی باشد!
منظور من این جمله بود که بعد از آنکه حضرت اینها را فرمودند، تا اینجا میآید که حضرت فرمودند من قرآن را جمع کردم، طلحه گفت: «فَقَالَ طَلْحَةُ ... يَا أَبَا الْحَسَنِ شَيْءٌ أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ»؛ حالا به سر بحث ما رسیدیم. طلحه میگوید: من چیزی را میخواستم از شما بپرسم! «رَأَيْتُكَ خَرَجْتَ بِثَوْبٍ مَخْتُومٍ عَلَيْهِ فَقُلْتَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي لَمْ أَزَلْ مَشْغُولًا بِرَسُولِ اللَّهِ ص بِغُسْلِهِ وَ تَكْفِينِهِ وَ دَفْنِهِ ثُمَّ شُغِلْتُ بِكِتَابِ اللَّهِ حَتَّى جَمَعْتُهُ [فَهَذَا كِتَابُ اللَّهِ مَجْمُوعاً] لَمْ يَسْقُطْ مِنْهُ حَرْفٌ فَلَمْ أَرَ ذَلِكَ [الْكِتَابَ] الَّذِي كَتَبْتَ وَ أَلَّفْتَ وَ لَقَدْ رَأَيْتُ عُمَرَ بَعَثَ إِلَيْكَ حِينَ اسْتَخْلَفَ أَنِ ابْعَثْ بِهِ إِلَيَّ»؛ عمر گفت اینهایی را که نوشته بودی بیاور! «فَأَبَيْتَ أَنْ تَفْعَلَ»؛ شما آن را نگه داشتید و ما رنگش را ندیدیم! بعد میگوید که عمر به گونهای جمع کرد و در زمان عثمان هم به گونهای دیگر جمع کردند، این قرآن کجاست؟ حضرت فرمودند: «فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَا طَلْحَةُ إِنَّ كُلَّ آيَةٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ [فِي كِتَابِهِ] عَلَى مُحَمَّدٍ ص عِنْدِي بِإِمْلَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص [وَ خَطِّي بِيَدِي» این توضیحات را میدهند. سپس «قَالَ طَلْحَةُ كُلُّ شَيْءٍ مِنْ صَغِيرٍ أَوْ كَبِيرٍ أَوْ خَاصٍّ أَوْ عَامٍّ كَانَ أَوْ يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَهُوَ مَكْتُوبٌ عِنْدَكَ؟ قَالَ نَعَمْ وَ سِوَى ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَسَرَّ إِلَيَّ فِي مَرَضِهِ مِفْتَاحَ أَلْفِ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ» این را هم حضرت فرمود.
بعد فرمودند که قضیه رزیه یوم الخمیس را یادآوری کردند و فرمودند: «يَا طَلْحَةُ أَ لَسْتَ قَدْ شَهِدْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص حِينَ دَعَا بِالْكَتِفِ لِيَكْتُبَ فِيهَا مَا لَا تَضِلُّ الْأُمَّةُ وَ لَا تَخْتَلِفُ فَقَالَ صَاحِبُكَ مَا قَالَ إِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ يَهْجُرُ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ تَرَكَهَا قَالَ بَلَى» طلحه در آنجا بود. «قَدْ شَهِدْتُ ذَاكَ قَالَ فَإِنَّكُمْ لَمَّا خَرَجْتُمْ أَخْبَرَنِي» شما که رفتی حضرت آمدند و سه نفر را هم شاهد گرفتند سلمان و مقداد و اباذر نوشتند. اینها را که حضرت فرمودند، اینجا را ببینید اینکه میگویند «داهیة قریش» در اینجا معلوم میشود: «قَالَ طَلْحَةُ مَا أَرَاكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَجَبْتَنِي عَمَّا سَأَلْتُكَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْقُرْآنِ أَلَّا تُظْهِرَهُ لِلنَّاسِ»؛ سؤالش این بود که گفت: چرا نمیخواهی قرآن خودت را برای مردم آشکار کنی؟ عبارتش این است که میگوید آن قرآن را من دیدم: «فَمَا هَذَا وَ مَا يَمْنَعُكَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَنْ تُخْرِجَ إِلَيْهِمْ مَا قَدْ أَلَّفْتَ لِلنَّاسِ»؛ میگوید شما که بُخل ندارید، قرآن را آماده کردید، حالا الآن به دست مردم بدهید!
از این حرفها هزارها هزارها در سایتها بر علیه امیرالمؤمنین آمده است! طلحه هم همین بود که یک چیزی را دیده بود که «ثوب مختوم»؛ یعنی همان چیزی که به صورت طومار بزرگی بود. این را دیده بود و کنجکاو بود. میگوید من آن را دیدم، چرا نمیآوری و به مردم نمیدهید؟ «وَ مَا يَمْنَعُكَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَنْ تُخْرِجَ إِلَيْهِمْ»؟ حضرت فرمودند هر آیهای که بخواهید پیش من است. یادت هست که او گفت: «یهجُر»؟ یک صفحه حضرت صحبت کردند. طلحه میگوید: جواب مرا ندادید! «قَالَ طَلْحَةُ مَا أَرَاكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَجَبْتَنِي عَمَّا سَأَلْتُكَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْقُرْآنِ أَلَّا تُظْهِرَهُ لِلنَّاسِ»؛ چرا نمیآوری که مردم ببینند؟ «قَالَ ع يَا طَلْحَةُ عَمْداً كَفَفْتُ عَنْ جَوَابِكَ»؛ من این مطلب را پیچاندم و عمداً نمیخواستم جواب تو را بدهم! «قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَمَّا كَتَبَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ أَ قُرْآنٌ كُلُّهُ أَمْ فِيهِ مَا لَيْسَ بِقُرْآنٍ قَالَ ع بَلْ هُوَ قُرْآنٌ كُلُّهُ إِنْ أَخَذْتُمْ بِمَا فِيهِ نَجَوْتُمْ مِنَ النَّارِ وَ دَخَلْتُمُ الْجَنَّةَ فَإِنَّ فِيهِ حُجَّتَنَا وَ بَيَانَ [أَمْرِنَا وَ] حَقِّنَا وَ فَرْضَ طَاعَتِنَا فَقَالَ طَلْحَةُ حَسْبِي أَمَّا إِذَا كَانَ قُرْآناً فَحَسْبِي» این عبارت در اینجاست. بعد میگوید: «ثُمَّ قَالَ طَلْحَةُ فَأَخْبِرْنِي عَمَّا فِي يَدَيْكَ مِنَ الْقُرْآنِ وَ تَأْوِيلِهِ».
در آنجا حضرت از ایشان میپرسند که «أ فلا نحک من المصحف»؟ حضرت فرمودند: «الیوم لا یهاج القرآن»؛ ما اهل بیت برنامه داریم، اگر من گفتم که این مصحف مرا نمیبینید، دین برای خودش برنامه دارد و حساب دارد. ﴿ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِه﴾، این «ثمّ» خیلی معنا دارد. ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ﴾11؛ در این «ثم» ظرافت کاریهایی است.
حضرت به طلحه فرمودند، این خیلی نکته مهمی است که همهاش قرآن است و بلکه: «فَإِنَّ فِيهِ حُجَّتَنَا وَ بَيَانَ [أَمْرِنَا»؛ حتماً همین قرآنی که مصحف عثمان است، امر ما را تمام میکند بلا ریب. حضرت در جای دیگری هم که در احتجاج طبرسی است روایتی دارند. خدای متعال خالق بندههایش است و عالم به آینده است، قرآن خودش را بخصوص در مصاحف مختلف، تدبیر میکند و مدیر و مدبّرش خداست و هرگز کلام خودش را دست اراذل و اوباش نمیدهد. اگر اعداء او جمع شوند و بخواهند مصحفی را تنظیم کنند «و الله عالم علی امره»؛ نازل کننده قرآن است. لذا الآن همین مصحف ما چه عجائبی از معجزات در آن است؟ عدد شهرش دوازده تاست، عدد یومش 365 تاست، آیا میتوانند با این عجائب کاری بکنند؟ نمیتوانند.
حضرت در احتجاج فرمودند که خدا چون میدانست که چه چیزی پیش میآید، قرآن کریم را به گونهای تنظیم کرده است که ما اهل بیت، اشارات را میگوییم12؛ لذا حاج آقا زیاد این روایت را میگفتند که وقتی خلیفه دوم در کوچه به امیرالمؤمنین رسید گفت: یا علی! شنیدم آیات خدا را به بنیامیه تأویل میکنی؟ هنوز کارهای عثمان مانده بود و کارهای امیرالؤمنین هم مانده بود! ﴿وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾13 خودشان هم در این زمینه روایات مفصلی دارند. حضرت بجای اینکه جوابش را بدهند که میکنم یا نه، یک آیه دیگری را خواندند و فرمودند که آیا میدانی که معنی این آیه یعنی چه؟ آنگاه تأویلش را گفتند که خیلی بر عمر سخت آمد. متأسفانه الآن من ذهنم خسته است و از روایتش هیچی یادم نیست. اگر روایتش را پیدا کردید خوب است. که حضرت آن آیه را خواندند و فرمودند: آیا میدانی که منظور از این آیه چیست؟
شاگرد: آیۀ «الدّ الخصام»؟
استاد: شاید
شاگرد2: «تقطعوا ارحامکم» هست فکر میکنم که وقتی که به قدرت میرسند …
استاد: ﴿ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ﴾14 این را خواندند حضرت؟
شاگرد2:نمیدانم، یک چیزی اینگونه در ذهنم است
استاد:شاید که چون حاج آقا میگفتند چون عمر ناراحت شد گفت: «كَذَبْتَ بَنُو أُمَيَّةَ أَوْصَلُ لِلرَّحِمِ مِنْكَ »15؛ صله رحم بنی أمیه بیشتر از توست.
این یکی از کلمات کلیدی است که وقتی عثمان سر کار بود، گاهی میگفتند که این عثمان فتنه بدی شده که کشته شد و گاهی که بعضی چیزهای دیگر را که میدیدند میگفتند: این خیلی هنگامه بود. عثمان گفت: «و الله لو کان بیده مفاتیح الجنان» یا «جنات عدن لأعطیتها جمیعا بنی أمیه»16؛ تمام کلیدهای بهشت دست من باشد، همه را به بنی أمیه میدهم! یعنی این خلیفه میماند و میمُرد، یک احتمال یک در میلیونی بود که کسی غیر بنیامیه بعد از او سر کار بیآید!؟ نبود. لذا این نعمت بزرگی بود که کشته بشود ولو این فتنهها بود؛ اما بدتر میشد و بعد از او حالا معاویه سر کار آمده است و همه چیز معلوم شد نزد کسانی که بخواهند بفهمند. بخلاف اینکه (اگر بنی امیه بعد از او میآمدند) به عنوان خلیفه اصلی همه چیز تمام میشد.
روایت احتجاج را را داشتیم میگفتیم که حضرت فرمودند که چون خدا مقدّرات را میداند، الآن این مصحفی که در دست شماست، همین را طوری تنظیم کرده که عجائب فراوانی در آن وجود دارد. یکی از آنها برای خود من بسیار عجیب است و هر وقت که آن را نگاه میکنم، بُهت زده میشوم. فرمودند مثلادر یک جا اسم پیامبرش را برای همه میگذارد که معلوم است، ﴿یس﴾ که اسم رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) است. در جای دیگر میگوید: ﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلين﴾؛ اما وقتی میخواهد سلام بدهد، نمیگوید «سلام علی إلیاس»؛ میگوید: سلام علی …؟
شاگردان: إل یاسین
استاد: نمیگوید إل یاسین! مصحفی را که الآن همه اهل سنت دارند که آن را تکان ندادند، آل جداست: «سلام علی آل یاسین» و مفصّل هم درباره اینها بحث کردهاند.
اهل سنت میگویند: اینکه إلیاس بود! حالا هم باید بگوییم: «إل یاسین»؟! عدهای از خودشان میگویند که نه، در مصحف که جدا نوشته شده است و إلیاس عَلَم است و در علَم نمیشود فاصله انداخت! پس همان «آل یاسین» درست است. از خودشان هم روایت دارند که آل یاسین همان آل محمد(صلوات الله و سلامه علیهم) هستند.
امیرالمؤمنین فرمودند17 که اگر خدای متعال میآورد: «سلام علی آل محمد»، حذف میکردند. این از عجائب است. ما که نمیدانیم چه روزهایی بر اسلام گذشته است! حاج آقا میگفتند: ابن زبیر وقتی که خطبه میخواند، بر پیامبر صلوات نمیفرستاد و اصلاً اسم حضرت را نمیبرد! گفتند در خطبه اسم پیامبر را ببر! میگفت وقتی اسم پیامبر را میآورم، بنی هاشم گردنهایشان را میکشند که این کسی که اسمش را بردی از ماست! من اصلاً اسم نمیبرم تا اینها گردن نکشند.
شاگرد: خودش مگر از بنی هاشم نبود؟
استاد: ابنزبیر از بنی هاشم نبود.زبیر بن عوام مادرش از بنی هاشم بود.
خب، در اینجور فضایی اگر بخواهد اینگونه باشد که «سلام علی آل محمد(صلوات الله علیهم)»، حذف میکردند و لذا خدای متعال فرمود: ﴿سَلامٌ عَلى إلْياسينَ﴾. این خیلی روایت زیبایی است نظیرش هم خیلی است یکی دوتا روایت نیست، ولی اینکه در مصحف موجود، آل از یاسین جداست نوعی إعجاز است.
شاگرد: در قرآنی که موجود است إل یاسین است نه آل یاسین!
استاد:شما توجه نکردید، در قرائات مشهور بین خود اهل سنت، دو تاست: یکی «سلام علی إل یاسین» است و جدا کتابت شده است و قرائت دیگر این است که «آل یاسین». میگویند که چرا دو تا قرائت است؟ عدهای میگویند: «إل یاسین» چون إلیاس بود. عدهای دیگر میگویند: نه، چون در مصحف جداست و نوشته إل یاسین، اما شما بد نوشتید! چرا؟ چون اگر میخواست إل باشد نباید جدا باشد.این مطلب در تفاسیر خود اهلسنت است. پس وقتی در مصحف جداست، قرائت آنها درست است که آل است. میبینید که اینها لطافتکاریهای خداوند است که حضرت در احتجاج فرمودند؛ لذا در اینجا فرمودند: «فَإِنَّ فِيهِ حُجَّتَنَا وَ بَيَانَ [أَمْرِنَا» به چه چیزی؟ به صراحت و به کنایه و به همه چیز. تا آن وقتی که ظهور امر میشود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه﴾، تمام خصوصیاتی که این ﴿أُحْكِمَتْ آياتُهُ﴾ دارد. به همان نحوی که مصحفی که امیرالمؤمنین جمعآوری کردند از باب ارتباطش با کل إنشاءالله خودش را نشان میدهد.
«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کلمات کلیدی :
حقیقت قرآن، تدوین تکوین، تحریف قرآن، مصاحف ، مصحف علی ، اِحکام آیات ، تفصیل آیات ، اصل کل شی فی کل شی ، هندسه برخالی ، هولوگرام ، سیاق تعریضی آیات ، قتل عثمان ، ال یاسین،
1 .سوره مبارکه واقعه، آیه 29
2.تفسیر القرطبی، ج17،ص208
3 .سوره مبارکه ذاریات، آیه47
4.کافی ط الاسلامیه،ج2،ص633
5 .سوره مبارکه هود آیه 1
6.تحفة السنية في شرح نخبة المحسنية ( مخطوط ) مؤلف سید عبدالله جزائری
7 . کافی ط الاسلامیه،ج2،ص599
8 .فراکتال Fractal
10 . فی لسان العرب : رجلٌ داهٍ و داهِيَةٌ، الهاء للمبالغة: عاقل. و في التهذيب: رجل دَاهِيَة أَي مُنْكَرٌ بَصِيرٌ بالأُمور.
11. سوره مبارکه حج آیه 52
12 .مقرر: مؤید این مطلب این دو روایت شریف میباشد: قال ابوعبدالله علیهالسلام: نَزَلَ اَلْقُرْآنُ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اِسْمَعِي يَا جَارَةُ . کافی ج2ص630 و
قال امیرالمؤمنین علی علیهالسلام: فَبَعَثَهُ (رسول الله)اللَّهُ بِالتَّعْرِیضِ لَا بِالتَّصْرِیحِ وَ أَثْبَتَ حُجَّةَ اللَّهِ تَعْرِیضاً لَا تَصْرِیحاً. احتجاج ج1ص255
13 . سوره مبارکه اسراء آیه60
14 . سوره مبارکه محمد آیه 22
16.البدایةو النهایة ج10ص291
« … هَذَا مِمَّا أَخْبَرْتُكَ أَنَّهُ لَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا مَنْ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَفَا ذِهْنُهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ سَلامٌ عَلى آلِ ياسِينَ لِأَنَّ اللَّهَ سَمَّى بِهِ النَّبِيَّ ص حَيْثُ قَالَ- يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ- لِعِلْمِهِ بِأَنَّهُمْ يُسْقِطُونَ قَوْلَ اللَّهِ سَلَامٌ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا أَسْقَطُوا غَيْرَه»