فهرست علوم
صفحه اصلي مباحث لغت
زبانشناسی-زبان-الفبا-خط
الاشتقاق-اشتقاق كبیر

بررسی تطورات علم لغت در قرن اخیر





بسم الله الرحمن الرحیم

نگاهی به تطورات علم لغت در قرن اخیر

[1]از مایه های تاسف برای حوزه، این است که این خیزی که در قرن 20 و قرن 14، هم غربی ها و هم مصری ها، در لغت گرفته اند، در حوزه بازتاب نداشته. حالا فی الجمله شروع شده، ولی یک قرن عقب ماندگی کم نیست. حتماً باید جبران شود. هر جا هم می روید با آن کار دارید.

کتب لغوی در قرن چهاردهم

علی ایّ حال این ها در این صدسال خیلی کار کردند.

١.علم اللغه/فقه اللغه

عبدالوافی[2] دو تا کتاب حدود صد سال پیش[3]-اسمش: علم اللغة[4]، فقه اللغة[5]- در مصر چاپ کردند. این ها کتاب های خوبی بودند[6].

٢.ابراهیم انیس

بعضی از معاصرین او، دکتر ابراهیم انیس[7]، که او  هم مصری است؛ کتاب های فنی تری نوشته است.  اگر خواستید بعداً بحث کنید، کتاب های دکتر ابراهیم انیس از نظر فنی قوی تر است. ، ابراهیم انیس را صبحی صالح در کتابش می گوید[8].

٣. دراسات فی فقه اللغه

بعد از این که عده ای از این کتاب ها آمده بود و 30، 40 سالی بیشتر شاید کار کرده بودند؛  صبحی صالح «دراسات فی فقه اللغة[9]» را نوشت[10]. صبحی صالح[11] که می دانید. از روحانیون لبنان بود با یک روحیّات خاصی؛ سنّی بود؛ اما نهج البلاغه را آن هم در آن زمان، یک عالم سنی بردارد و چاپ کند- مثل عبده که چاپ کرده بود، او هم همان سبک او- وقتی سنّمان کم بود، نهج البلاغه صبحی صالح  در دست ها آمده بود. این طور کسی بود.

در رشته های مختلف کتاب دارد[12].«دراسات فی فقه اللغه» هم دارد ولی از زمان کتاب او، باز هنوز 50 – 60 سال می گذرد. در این فاصله نمی دانید چقدر کار کردند! این ها را که مباحثه می­کردیم، یکی از رفقا نمی­دانم عراق مشرّف شد یا جای دیگر از کشورهای عربی رفته بود، گفت هر چه نگاه می­کردیم، کتاب های مفصّل دانشگاهی چاپ شده بود، خیلی مایه تعجب بود. علی ایّ حال خیلی کار کردند.

۴.المعجم الاشتقاقی الموصل

یک کتابی هم تازه در آمده؛ نزدیک هشت سال است. ما که «دراسات» را مباحثه می کردیم -حدوداً ده سال پیش- هنوز در نیامده بود. بعد از مباحثه ما، این کتاب در آمد. هشت سال گذشته، ما خبر نداشتیم.

یکی از آقایان آمد. مقدمه اش را از کتابخانه فیضیه زیراکس گرفته بود.

دکتر حسن جبل

 دو سه سال هم هست که مولفش وفات کرده. محمد حسن حسن جبل[13].  مصری بود و استاد دانشگاه الازهر. خیلی هم صبغه ی دینی دارد؛ یعنی سنّیِ خیلی مقدّس و متدینی است. از ادبیات کلماتش معلوم می شود،  کتابش هم برای قرآن هست. می گوید: اصل مقصود من هم این بود که هر کسی نیاید و هر چه خواست به واژه ی قرآنی نسبت بدهد. مثل خورشید واضح کنیم که اگر در کلام خدا این واژه آمده است، معنای محوری این واژه این است که تطابق تام دارد با الفاظ خودش؛ یعنی مفردات حروفش تماما. اینها را مفصل بحث کرده است

خود کتابش را هم در الشامله می­توانید بگیرید.پی دی افش( pdf )  هم در اینترنت هست. «المعجم الاشتقاقی المؤصّل» با همزه. المؤصّل یعنی ریشه یاب.

بررسی کتاب المعجم الاشتقاقی المؤصل

الف) مبنای کتاب

١.رابطه الفاظ با معانی

یک قولی در اصول بود در این که دلالت وضعی است یا طبعی.

دلالت الفاظ بر معانی؛ ذاتی یا وضعی؟

این که دلالت ذاتی باشد، اصلاً حرف مردودی است. خیلی روشن است. همه­ی اصولیین هم، این را رد می کنند، چون آسان تر است. سریع این را جواب می دهند. در اصول فقه هم بود[14]. اگر دلالت ذاتی است پس چرا یک فارسی، عربی نمی فهمد. این اشکالات را دیده­اید که؟ اگر بگوییم دلالت ذاتی است این حرف ها درست است.

رابطه لفظ و معنا/ دلالت لفظ بر معنا

اما ما می­ گوییم یک رابطه ذاتی و طبعی بین لفظ و معناست. رابطه اعم از دلالت است. دلالت بعد از علم ما به آن رابطه است.

کسی که از دل یک غاری در کوه در آمده، ده سالش هم شده، تا حالا اصلاً بیرون غار را هم ندیده. حالا می آید بیرون غار. دود از آن عقب دارد بالا می رود. ما در کتاب می گوییم: الدخان یدل علی النار ذاتاً، اما برای کسی که ندیده لا یدلّ.  از آن دور فقط دود را می بیند. می­گوییم پس چطور یدلّ ذاتاَ؟ آخر،‌ علم باید داشته باشد، بعد بگوییم «یَدُلّ».

بین لفظ و معنا یک رابطه­ی طبعی است. بله، بعد از اینکه ما فهمیدیم ما هم شروع می کنیم به فهمیدن. علی ایّ حال این قول در اصول بود. در مفاتیح الاصول هم مرحوم سید، همین را آورده بودند[15] و جالب این بود که همه این را همین طوری جواب داده بودند. کتاب های اصولی متقدّم گاهی چیزهای خیلی خوب دارد که مظلوم واقع شده و در کتاب های اصولی متاخّر بازتاب نداشته. آدم باید مراجعه کند.

علی ایّ حال در این مبنایی که این آقای مصری رفته، این را هم در کتابش جلاء داده، یعنی می گوید من که می گویم حرف معنا دارد، معنایش را نه تنها از استعمالات عرب استخراج کردم- از استعمالات که استخراج کردم هیچ- می گویم ببینید! با جهاز نطقِ ما، وقتی این حرف را ادا می کند، با صوتش و خصوصیاتش از استعلاء و استفال و تفشی و .... تناسب دارد.«شین» تفشی دارد. تجوید اگر بخوانید می­گویند شین را چه طوری باید ادا کنید؟ با تفشّی. تفشّی چیست؟ انتشار.

٢. معنای محوری

یک بحث لغوی است که در همه جا به­درد می خورد؛ در فقه و اصول و تفسیر و حتی در غیر این­ها  و آن این است که آیا اساساً کلمات و مواد در زبان عربی یا زبان های دیگر، یک معنای واحد دارند یا نه؟

حسن جبل؛ ابن فارس

ایشان قائل به معنای محوری است، حتی این را می گوید که تفاوت من با ابن فارس این است که ابن فارس می گوید: معنای واحد، ولی خب اگر نشد له اصلان؛ ایشان می گوید از این حرف ها نزنید. لغت عرب، یک معنا دارد[16]

المعجم الاشتقاقی؛ التحقیق

مثل التحقیق آقای مصطفوی هم من همیشه شوخی می کردم؛ می گفتم ایشان از اول کتاب قسم خوردند هر ماده یک معنا، تمام[17]. یعنی چه که ما یک لفظ داشته باشیم با دو تا معنا، دو تا وضع؟! یک لفظ، یک معنا . خب التحقیق کتاب عظیمی شده است، خیلی هم سابقه برای ایشان، آقای مصطفوی، است. ولی خب ریخت این کتاب باز  فرق می کند با التحقیق که فضایی که ایشان به پا کرده است، آن یک فضای خاص خودش است.

 

 

 

 

 

 

ب) روش کتاب

این کتاب از آن هایی است که شروعِ یک کاری است که خیلی در فضای لغت دیر هم شده بود. ولی خب، ایشان با آن علاقه ای که -معلوم است- داشته، در طول یک عمرِ هشتاد و خرده ای ساله اش، کتاب را سر رسانده. چهار جلد است و لغات را بر طبق آن نظم خودشان دارد.

نظام هندسی و ریاضی

وقتی کتاب را می بینید کانّه یک طوری زبان را بر طبق یک نظام هندسی و ریاضی درست کرده است.ریاضی شده، یعنی الان امروزه نرم افزار هایی می نویسند، آنتولوژی[18] چیزها را پیاده می کنند.

اگر الان، شما آنتولوژی این کتاب را سریع پیاده بکنید به زبان های برنامه نویسی -خیلی از آن مطالب علمی دیگرمثلا کار دسته بندی سخت است، این خیلی راحت است- می بینید به سرعت جواب می­دهد در معنایابی لغت هایی که شما بعداً در عربی به آن برخورد می کنید. در تفسیر، فقه ... خیلی فایده دارد.

28 حرف، ایشان 28 معنای فیکس کنارش قرار داده، ثابت و بعدا در ترکیبات هم فرمول ارائه می دهد. حرف اول و دوم و .....

ج) بررسی محتوای کتاب

١.بیان معنای حروف

برای 28 حرف، ٢٨ معنا می گوید، بعد کل زبان را با این 28 تا، معنا می­کند[19]. صوتش  را با معنا تطبیق می­دهد.

کار میدانی برای کشف معانی

ایشان می گوید تک تک حروف عربی معنا دارد، و از چه راهی به دست می آید، می گوید بیایید برویم . لغات را کنار هم می گذارد. یعنی کار میدانی کرده برای کشف معنا[20]؛ این اول.

می گوید این کلام عرب، می آییم جمع می کنیم. این چیزی که من در آن مباحثه عرض می کردم این بود که ما -الآن امکاناتش هم فراهم شده است- مثلا تمام کلمات عربی که مشتمل بر «ر» هست این را ردیف کنیم، بعد ایشان نسبتا نزدیک به همین طور کاری را کرده است.

٢. ترکیب ثنائی حروف

الفصل المعجمی

الفصل المعجمی[21] محور کتاب او است، که حالا این یک توضیح بیشتری می خواهد الآن من کاری با این ندارم.

اشکال خصائص

و از چیزهای جالبی که اینجا تذکر داده است، ردّ ابن جنی است. من قبلا عرض کرده بودم؛ ابن جنی در خصائص در اصل حرف خیلی خوب جلو آمد، اما یک مشکل داشت. اگر این مشکل ابن جنی نبود، کارش را بعدی ها ادامه می دادند.

 ایشان یک میخی را کوبید که درجا زد؛ ماده ی سه حرفی را -همین طوری که الآن مأنوس ما است [مثل] المنجد و لسان العرب و ..... میزان قرار داد و این رهزن کار بود. ابن جنی مشکل کارش این بود که ماده­ی قضیه را سه تایی گرفت و کارش ماند. الان هزار و خرده ای سال است از ابن جنی گذشته؛ خصائص- کتابِ به این خوبی- کسی تا به حال کارش را ادامه نداده است. اگر ایشان مبنا را به جای ماده ی سه حرفی، بر دو حرفی می گذاشت کارش جلو می رفت؛ کما این که الآن ایشان[22]  این کار را کرده است.

کنارگذاشتن حروف عله

بعداً هم در تمام لغات، حروف عله را کنار می­گذارد[23]. وجهش را هم من عرض کرده بودم.  این ها حروفِ مُصَوّت هستند؛ حروف دیگر را دست کاری می کنند. رنگ می زنند. حروف اصلی، صامتند؛ حروف صامت هستند که بُنیه اصلی را دارند.

 قطع نظر از حروف عله، حرف ها را دو تا دو تایی مبنا قرار می­دهد، بعد یثلثهما. مثلّث هایش را هم می آورد.

ساده ترین مثالی که خودش ابتدا می زند می­گوید مثلا «اقام». شما بخواهید به کتاب لغت مراجعه کنید، کجا مراجعه می کنید؟ می­خواهید ببینید «اقام» یعنی چه. می روید در «قَوَمَ». ایشان می­گوید: در کتاب من، نباید بروید در «قَوَمَ».چون من «واو» و «الف» و «یاء» را در حروف دخالت نمی­دهم، باید بروید در قاف و میم، «قم». بعد در آنجا می آورد[24].یعنی اصلاً ریخت کتابش نزدیک مقاییس است؛ ولی باز خیلی حساب شده.

٣. جایگاه ترتیب حروف در معنا

نقد دیدگاه ابن جنی

بعد می گوید ابن جنّی در خصائص گفت کلمات که  تشکیل می شوند، ترتیب مهم نیست.

ابن جنی در خصائص می گوید: کلمات و موادی که از سه حرف تشکیل شدند، ترتیبشان مهم نیست. ترتیب را اگر به هم بزنید معنا تغییر نمی کند. این شروع کتاب خصائص است که سه جلد است و از مهمترین کتب تاریخ ادبیات است. مثال می زند، می­گوید «قول» ، «وقل» ، «قلو» ، که آنالیز ترکیبی این سه حرف را درست بکنند، 9 تا صورت دارد ... ایشان می گوید در همه یک نحو حرکت است، بعد شاهد هم می آورند[25].

این آقای مصری آمده تغییر داده است.  او می­گوید: ابن جنی می گوید ترتیب این­ها مهم نیست، اما من می­گویم که ابدا اینطوری نیست. واقعا زبان عرب ترتیب در آن مهم است. یعنی «قَوَلَ» با «قَلَوَ» در زبان عربی فرق می کند. زبانِ کلام خداست، قرآن است. دقیقاً جایگاه حرف مهم است، هر حرف برای خودش معنای بسیط دارد-معنای بسیط که می گویند یعنی منفرد- بعد در اینکه کجای کلمه قرار بگیرد، نقش ایفا می­کند، اول کلمه باشد یا آخر. [26]

علم الاشتقاق؛ نظریاً و تطبیقاً

بعد می گوید: کتاب نوشتم ؛علم الاشتقاق[27]. می گوید من قبلا این کتاب را نوشتم. این المعجمش، معجم است. خیلی حجم انبوهی از اطلاعات در این کتابش است،مفصل. چهار جلد است ولی علم الاشتقاقش نمی دانم چقدر است. هنوز نشد که مراجعه کنم.

می گوید من آن را نوشتم و توضیح دادم و ابن جنی را رد کردم که می گوید ترتیب مهم نیست. من اثبات کردم که ترتیب مهم است؛ بعد چند تا مثال می زند.

رباعی ها

بعضی چیزهایی که مثال زده - من سابقاً، طلبگی همین طور در لغت خیلی ذهنم مشغول می شد- آن هایی که قبلاً در موردش فکر کرده بودم، برای خود من جالب بود.

مثلاً درمباحثه، ما از این رباعی ها خیلی معانی را در می آوردیم. «زلّ»، «زلزل» . ببنید «زلّ» یعنی چه؟ یعنی لغزید. دارد راه می رود، می لغزد. حالا همین را ترکیب کنی: زل زل. اگر یک بار برود «زلّ». لرزه این است که زلزله می آید و می رود، کانّه ترکیبی است از «زلّ» ها و لغزش ها. نظیر این­ها خیلی است. در آیات شریفه هم من دنبالش رفتم. همه قشنگ جواب داد.

«فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِم»[28]،‏ «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ»[29]. همه، خیلی قشنگ و خیلی زیبا جور در می آید.

زلّ/ لزّ

این مثال ها را که زد دیدم خیلی حسابی این مثال ها در توضیح او چقدر ظریف می آید جلو. بعد می گوید ببینید اگر ترتیب مهم نبود کلماتی که وقتی برعکسش می کنیم ضد هم نبایست بشوند و حال آن که در کلمات دو حرفی عرب برعکسش می کند ضد او می شود  بنا بر مبنای ابن جنی می گوید «زلّ» با «لزّ» هر دو تایش «لام» است و « زاء»، امّا این آقا می گوید اتفاقاً برعکس است. «زلّ» یعنی از جای خودش در می­رود، جدا می شود، می لغزد. «لزّ» چون «لام» اول است و «زاء» بعدش، یعنی می چسبد روی چیزی، کاملاً ضد هم[30].

وقتی می­گویید «لزّ»، «لزم» - هم که در اشتقاق کبیر با آن است- یا «لزج» و «لَزِبَ»: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِب[31]‏. چسبنده. ایشان می گوید «لزّ» اصل معنایش، چسبیدن به یک چیزی است. حالا بیایید، یُثَلّث. معنای «لزّ» را که گفتید، «لزب»، «لزم»، «لزج». در همه این­ها یک نحو چسبندگی و چسبیدن، خوابیده است. خب، ببینید خیلی زیباست. از آن طرف «زلّ»: از چیزی می لغزد، از چیزی دور می شود، از آن موطنی که بود، دور می شود؛ «لزّ» برعکس. اصلا از او دور نمی شود، چسبید.

بررسی معنای برخی از حروف

«ش»

 راجع به «شین» یک چیزی را عرض کردم، فردایش آقا آورد. دیدیم این مشترک است؛ غالب کلماتی که «شین» دارد، یک نحو تفرّق در آن هست[32]؛ اما نه تفرّقِ جدا جدا . یعنی شما غبار را که دست می زنید، پخش می شود. غبار که پخش می­شود، با درخت فرق دارد. درخت هم پخش است؛ اما پخشش یک اصلی دارد، امّا غبار، نه.

«ث»

من این طور عرض می­کردم. کلمات عربی را نگاه کنید. کلماتی که «ث[33]» در آن هست، دالّ بر تفرّق است؛ اما تفرّق مثل همین غبار، چیزی پخش می­شود. اما کلماتی که «شین» دارد، در آن هم تشعّب و تفرّق است، اما تشعّبی که یک نحو ما به الاشتراکی دارد و از یک اصلی پخش می شود. حالا شما بعداً روی کلمات فکر کنید. شعبة. شعبان. ماه شعبان اصلاً روایت هم دارد. شعبان درختی است که خصوصیاتی دارد. یا خود «شجر» و سایر چیزهایی که «شین» در آن هست، یا مثلاً «شکَّ» یعنی ذهنش از یک مطلبی که مربوط به اوست، شاخه شاخه می­شود.

«هاء»

اندازه ای که ما طلبگی دیدیم، «هاء» را آن طوری که خیلی برای ما جذاب باشد، خوب معنا نکرده بود. 28 تا معنا. بعضی هایش را خوب معنا کرده بود. من درباره «هاء» معنای سستی به ذهنم می آید. ایشان گفته بود «افراغ الجوف[34]» یعنی باطن را تخلیه کنید، یعنی مثل اینکه هوا را بیرون می دهند. از «هَهَّ»گرفته بود. شیوه کارش را باید نگاه کنید، خیلی دقیق کار کرده؛ ولی این که نتیجه گیری هایش همه جا خوب است یا نه، معلوم نیست.  ظاهراً یک سستی در «هـ» هست. وَهم ، هُم ، هواء ، وَهاء. همه اینها که می بینید، یک سستی در آن هست .واهی.

-در «وَهَب» سستی کجایش است[35]؟

ببنید حروفی که این­ها در آن هست، وقتی معنای کلمه سنگین می­شود، باید ما اول برویم آن معنا را صاف بکنیم. همین کاری که این آقای مصری کرده، بعد ببینیم ترکیبش چه می­شود؟ یعنی فوری شما بگویید «وَهَب» سستی اش کجاست؟

ما باید اول بگوییم باء یعنی چه، واو یعنی چه، بعد مجموع این سه تا را با هم بگوییم، بعد بگوییم آن سستی اش برای هاء است، آن اجتماع و اشتمالش برای واو است، آن معنای دیگرش هم برای باء است. ابتدا به ساکن نمی توانیم برویم سراغ کلمه. لذا کار این مصری خیلی جالب است. الان هم که یک نحو ریاضی شده، هر کلمه ای را می گوید از اول من گفتم از دو تا حرف تشکیل شده. همان معانی را اینجا می آوریم.

واو

می گوید: واو معنا دارد؛ معنایش چیست؟ خیلی دور نیست از آن چیزی که ما گفتیم. ما گفتیم به معنای جمع و... است. ایشان می گوید:

کلام المعجم الاشتقاقی

والواو: تعبر عن اشتمال واحتواء. وذلك أخذا من "الواو "وهو اسم للبعير الفالج، وهو ذو السنامين ولما كانت الإبل المعتادة المتعارفة عند العرب ذات سنام واحد، فإن ذا السنامين يعد جامعا ومشتملا على أكثر من غيره. وهذا يتفق مع المعنى الاستعمالي للواو الذي استخلصناه من استعمالها حيثما وقعت، كما سيتضح في المعالجات التفصيلية. وهذا المعنى يلتقي مع تكون الواو باستدارة الشفتين (مع ارتفاع في أقصى اللسان). والمستدير يضم ويشمل ما يحيط به. ومعنى الشمول والضم في الواو هو الذي عبر عنه النحاة بالعطف؛ لأن العطف يدخل المعطوف في حكم المعطوف عليه ويضمه إليه، فيشمله المعنى المنسوب للمعطوف عليه وهذا المعنى أيضا متحقق في واو الجمع، وواو القسم (تدخل المقسم به في الأمر كأنه شاهد -كقوله تعالى {ويشهد الله على ما في قلبه} وكقولهم: شهد الله، علم الله، وواو الحال (تقرن بين الأمر والحال)، وواو المعية .. كذلك. [36]

الواو؛ ذو السنامین

«و الواو تُعبِّر عن اشتمالٍ و احتواء». اشتمال : چیزی را در بر گرفتن؛ حاوی و مشتمل بر چیزی شدن؛ همان جامع و جمع و چیزی را در خودش جمع کند. از کجا می گویی؟ ببینید کسی که کار میدانی کرده است می گوید: «و ذلک أخذاً من الواو»؛ من تا اندازه ی امکانات خودم خیلی گشتم که واو را -مثل نون- پیدا کنم. من به صورت روشن پیدا نکردم. الآن ایشان پیدا کرده می گوید أخذاً من الواو؛ واو چیست؟

نون چه بود؟ مرکب بود؛ حِبر، ماهی هم بود. اما مثلا واو چیست؟ ایشان می گوید:« و هو اسمٌ للبعیر الفالج و هو ذوالسنامین»  شتر دو کوهان را می گویند واو؛ عرب مأنوس است با شتر یک کوهان؛ وقتی دو تا با هم مثل معطوف و معطوفٌ علیه دو تا که مشتمل بر دو کوهان با همدیگر جمع می شود، می شود واو. یعنی دو تا کوهان دارد.

عطف چطوری است؟ ایشان می گوید: «واو و هو ذوالسنامین و لمّا کانت الإبل المعتادة المتعارفة عند العرب ذات سنام واحد »چون شترها یک کوهان داشتند«فإنّ ذا السنامین» وقتی شتر دو تا کوهان دارد«یُعدّ جامعا و مشتملا علی أکثر من غیره»شامل، کدام است؟ آن که یک کوهان دارد یا دو تا؟ واو؛ یعنی اشمل است، جمع کرده است بین دو تا کوهان«و هذا یتفق مع المعنی الاستعمالی للواو استخلصناه من استعمالها حیث ما وقعت» هر کجا واو بیاید، یک جور معنای اشتمال و جمع و احتواء در آن است «کما سیتضح فی المعالجات التفصیلیة» می گوید من دو هزار صفحه کتاب به شما ارائه دادم، بیشتر مراجعه بکنید می بینید هر کجا واو بوده این معنا را دارد.

بررسی کیفیت تلفظ واو

بعد می گوید حالا توجه کنید، اشتمال، احتواء، جمع با نحوه ی تلفظ صوت واو هم جور درمی آید. در کل کتابش، این کار را می کند. یعنی می گوید نحوه ی جهاز نطقی ما که آن ریختی را به خودش می گیرد و یک صوتی را اداء می کند، تاثیر دارد. 

خب؛ می گوید جهاز نطق را ببینید« و هذا المعنی یلتقی مع تکوّن الواو باستدارة الشفتین» واو که می خواهید بگویید باید جمع کنید؛ شامل چیست؟ جامع است. باید دو تا لب ها را جمع کنید«مع ارتفاعٍ فی أقصی اللسان» باید آن ته زبان را هم بالا بیاورید؛ بکشیدش بالا. پس هم ارتفاع و جمع شدن؛ «اشتمال و احتواءو المستدیر یضمّ و یشملّ ما یحیط به» چیزی که گرد می شود هر چه را اندرونش است بر آن حاوی و مشتمل و محیط است.

ذوقیات لغت؛ واقعیات لغت

من قبلا هم در بحث های لغوی همه ی اینها را جدا کردیم. آنجا که یک چیزهاییش ذوقی است، با آنجایی که نه از ذوقیت بیرون می رود و دقیقا اصلا ریاضی می شود. حالا اینها را با آن ضوابطی که قبلا صحبت شده است، خیلی هایش برمی گردد باز می فهمیم که  سنخ بیان سنخ ذوقیات است؛ با این که نه ؛ سنخ بیان اصلا سنخ اتصال یک نظام روشن منجز خیلی شفاف با همدیگر هست. این ها با هم فرق می کند

معنای عطف

خب ایشان می گوید: «و معنی الشمول و الضم فی الواو هو الذی عبّر عنه بالعطف.» عطف یعنی چه؟ یعنی شامل این است و آن. عطف همین است، شمول است و احتواء «لأنّ العطف یُدخِل المعطوف فی حکم المعطوف علیه و یضمّه الیه» ضمّ و اشتمال و احتواء «فیشمله المعنی المنصوب للمعطوف علیه» وقتی عطف شدند، آن معنا و حکمی هم که بر معطوف علیه بود، جاء زیدٌ، پس جاء به زید نسبت داده بود؛ حالا می گوییم: و عمروٌ؛ همان جاء که برای معطوف علیه بود، همان حکم را به معطوف هم جاری می کنیم پس یشمله «و هذا المعنی ایضا متحقق فی واو الجمع» واو جمع : ضربوا، مسلمون؛ ببینید تا کجا می رود؟ مسلمو؛ وقتی لب را گرد می کند و با آن شدت ارتفاع بیان می کند می خواهد بگوید یک چیز واحد نیست زیاد است، جمع است، شامل است. مسلمو؛ یا ضربوا. ایشان می گوید واو جمع؛ همینطور است.

معنای قسم

بعد می گوید«و واو القسم» واو القسمی که ما بحثش کردیم. عرض کردم خود واو می تواند واو جرّی که باشد یا اینطور باشد: و اقسم بالله؛ ایشان خود واو را معنا می کند. می گوید واو قسم به چه معنا جمع است؟ می گوید اساسا قسم این است: مثل شاهد گرفتن است. شما وقتی شاهد می گیری، یعنی چه؟ می گویید این چیزی که هست یکی دیگر هم بیاوریم و ضمیمه کنیم که شاهدمان باشد.

 قسم هم وقتی دارد حرف می زند برای تأکید آنچه را که می خواهد بگوید، از مُقسَم‌به حاضر می کند و اضافه می کند. پس واو قسم یعنی می خواهد بگوید یک چیز دیگر را هم می خواهم مشمول قرار بدهم، پس دارد حرف می زند، بعد می گوید «والله» یعنی چه؟ این واو دارد می گوید می خواهم در این چیزی که داریم، اشملش کنم و یک چیز دیگر را هم بیاورم.« واو القسم تُدخِل المُقسَم به فی الأمر، کأنّه شاهد »مثل شاهد گرفتن؛ شاهد چیست؟ از بیرون یک چیزی را جمع می کنیم با خودمان« کقوله تعالی و یشهد اللهَ علی ما فی قلبه » دارد حرف می زند می گوید دل من اینطوری است. بعد می گوید خدا شاهد است؛ این خدا شاهد است، چیست؟ مطلب عوض نشد ؛ می خواهد قلبش را بگوید ولی می خواهد خدای متعال را هم به عنوان شاهد بیاورد پس با واو می آورد. خود شاهد گرفتن، یک نحو جمع است. همین شاهد گرفتن را شما با واو اداء می کنید در مواضع دیگر. می گویید: والله؛ یعنی خدا شاهد است.

نقدی بر معانی حروف کتاب

مشکل مهمی که در این معانی من باید عرض کنم این است که اساسا ما ادعایمان این است که حروف الفباء معنای بسیط دارند. ایشان هر حرفی را یک جوری با دو سه حیث درست می کند. مانعی هم ندارد که ما دو تا حیث با همدیگر ترکیب کنیم و بگوییم این خودش یک نحو بساطت است. اما خیال می کنیم مطلب اعمق باشد از این. عمیق تر است. ولی خب فعلا که خیلی خوب است. خیلی کار جلو رفته است.

د) مزایای کتاب

خلاصه این کتابی است خیلی جالب. علی أی حال خیلی خیلی این کتاب خوب است. این کتاب در تاریخ ماندگار می شود. به گمانم در آینده یکی از کتاب های تاریخی فضای لغت می شود؛ بلکه حتی بیرون لغت.عنی نقطه ی عطفی است. حالا بعدا ان شاء الله بروید و کار بکنید و ببینید که  این کتاب چه کار کرده است، یک نفر،خیلی هم بی سر و صدا!

کار میدانی وسیع

ایشان خیلی کار میدانی کرده است[37]

پشتوانه عقیدتی محکم؛ قرآن

پشتوانه ای که ایشان دارد و آن جنبه ی عقیدتی هم که به آن حاکم است لغات قرآن است. می گوید نه این که لغات قرآن کلام خداست، این [را] دیگر نمی توانید بگویید عرف و کذا و کذا. از این ناحیه، ایشان خیلی محکم پشتوانه ی عقیدتی دارد و کارش را جلو برده است.

مقدمه کتاب

 مقدمه اش را باید بحث طلبگی کنید. ما مرده یا زنده، این ها را عرض می­کنم قدر بدانید. مقدمه­ی کتاب چهل صفحه است. فهم خودِ مقدمه اش و انس با این، یک خرده کار می برد. مقدمه اش را دو سه بار بروید و برگردید و بحث کنید. آن وقت یک عمر فوایدی دارد که از آن بهره می برید.

هـ)  اشکالات کتاب

البته این کتاب باز هم مقدّمات بحث است. ایشان یک روالی را پیش گرفته که ممکن است باز درجا بزند.

ضرورت تکمیل کتاب

 اگر بعداً تکمیلش کنید و قواعد دیگری، که آنها هم هست، به این­ها اضافه بشود و مکمّلی برای این کتاب نوشته بشود، دیگر خیلی عالی می­شود. فعلاً این کتاب، خیلی خوب است. از بهترین کتاب هایی است که در تاریخ ماندگار می شود. تا اندازه ای که به ذهن قاصر من می آید.

من شاید  ثلثِ آن ضوابط کلی که ایشان می گفته قبلا برایش یادداشت دارم؛ که یعنی این ها محتملاتی است که می شود جلو رفت. و خب ایشان سر رسانده و پیاده کرده خیلی منظم با اضافات حسابی. ممکن است که اگر بعضی جاهایش بعدا به بحث افتاد، کمبودهایی احساس بشود که آن چند تا محتملاتی که من عرض کردم به کارش بیاید.

بررسی خصوصیات صوت؛ از مکمّلات

مثلاً ایشان جهاز نطق را گرفته است[38]، خصوصیات نفْسِ صوتی هم که خارج می شود دخالت دارد. آن ها تکمیلات این هاست بعداً.

انحصار گرایی

راه ایشان،  قدم گذاشتن در یک مسیری است که چشم را روی هر اعتباری و هر اضافه ای و هر حذفی ببندیم[39]

بله، ایشان در مقدمه در صفحه ی اولی که آمد شروع کند، می گوید: از زمان ابن فارس خیلی کاری نشد، آمد تا زمان ما؛ هیچ دیگر کار نشده است[40].... بعد می گوید:

وفي أواخر القرن التاسع عشر والنصف الأول من القرن العشرين الميلاديين تطرق إلى فكرة الفصل المعجمي -من حيث هي سورة لثنائية الأصول اللغوية- ثقة من كبار لغويي العربية  في بحوثهم عن الصورة الأولى لنشأة اللغة. لكن شابت معالجاتهم أمور تقدح في علميتها: (أ) ادعاء الإبدال والقلب كثيرا، بلا سند؛ من أجل تأييد الفكرة، (ب) افتراض إضافة أحرف- في مواقع كثير مطردة لتكوين الثلاثيات وما فوقها، (ج) الانتقائية، والبعد عن الاطراد في التطبيق، (د) إغفال بيان وجه تقارب المعاني في ما ادعوا فيه ذلك ... وبذلك كله كان قسط هذه الحقبة في التأصيل لفكرة الفصل المعجمي محدودا[41].

بعد چهار پنج تا را می گوید:

أعني الشدياق والكرملي والدومينكي وزيدان واليازجي والعلايلي[42].

صبحی صالح،«کرملی» یا «دومینگی» [43]را ذکر می کرد. علی أی حال از پنج شش تا لغویین می گوید که این ها شروع کردند کار را همین که شما گفتید بعد می گوید که ایشان کاریشان یک مقدار مشکل داشت؛ یکی از مشکلات این ها همان چیزی می گوید که شما از آن دفاع می کنید. می گوید: «ادعاء الابدال و القلب کثیراً»؛ هر کجا گیر می افتادند، می گفتند این بدل آن است و این قلب است. «افتراض اضافة احرفٍ في مواقع كثير مطردة لتكوين الثلاثيات وما فوقها ، بیان وجه تقارب المعانی»او آمده و همه ی اینها را می گوید: تمام. شما هیچ چیزی را در زبان قرآن و زبان عربی قلب و ابدال و ..... را بگذارید کنار. ذهنتان را صاف کنید از این. مثل مرحوم آقای مصطفوی [در] التحقیق

علی أی حال این باید سبکی را ایشان دارد، انسان اول ببینید چه کار کرده است این خیلی مهم است کامل بفهمد که ایشان چه کار کرده است. ذهنیت ایشان که به دست آمد، بعد حالا بعد از فهم ذهنیت ایشان شروع کنیم اشکالاتی که ممکن است به آن باشد. علی أی حال خیلی ایشان زحمت کشیده است.

کار بزرگی است ولی خب یک مقدار همان فرمایش شما که یک چیزی را صد در صد می بریم، این را یک مقدار باید دقت کنیم[44].

فضایی که ایشان به پا کرده است، آن یک فضای خاص خودش است. اما این که چه اندازه سر برسد کارهایش و ..... خیلی روال خوبی شروع کرده، مواضع و خللش و اضافه کردن قواعد اضافه و یا به قول شما یک افراط گرایی هایی در زبان که هست...،

 

 

 

 

 

 

[1] متن  بالا،‌تنظیم و گردآوری مطالبی است که در جلسه درس مباحث الاصول، تاریخ ١۴/ ٩/ ١٣٩٧ و در جلسه بررسی رساله حق و حکم تاریخ ١٧/ ٩/ ١٣٩٧ مطرح شده است.

[2] علي عبد الواحد وافي (1319 هـ / 1901م - 1412 هـ /1991م)، كاتب ورائد من رواد علم الاجتماع العربي، مصري الجنسية.

ولد في أم درمان بالسودان حيث كان والده مدرساً في المدارس الأميرية ثم في كلية غوردون. عند عودة الأسرة إلى مصر، دخل مدرسة ابتدائية ثم تعلّم في الأزهر، فحفظ القرآن الكريم وطائفة من المتون العلمية التي تلقى شرحها على والده، وتخرج في دار العلوم العليا عام 1925م.كان أول فرقته، فأزفدته وزارة المعارف آنذاك في بعثتها إلى جامعة السوربون في باريس، حيث درس الفلسفة وعلم الاجتماع، فقضى بها نحو ست سنوات، فحصل على البكالوريوس عام 1928م وكان عنوان الرسالة "نظرية اجتماعية في الرق"، ثم درجة الدكتوراه في علم الاجتماع من الجامعة نفسها تحت اشراف الأستاذ "فوكونيه" أستاذ علم الاجتماع، عام 1931م وكان عنوان الرسالة "الفرق بين رق الرجل ورق المرأة".

عمل مدرساً لعلم النفس والتربية والاجتماع في الأزهر وجامعة القاهرة، والعديد من الجامعات العربية: كجامعة أم درمان بالسودان، وجامعة قسنطينة بالجزائر، وجامعة محمد الخامس بالرباط، وجامعة الإمام محمد بن سعود بالرياض.

تقلّد مناصب أكاديمية عديدة، منها عميد كلية التربية بالأزهر، وعميد كلية الآداب ورئيس قسم الاجتماع بجامعة أم درمان، وجامعة القاهرة. انتخب عضواً في مجمع اللغة العربية بالقاهرة، وبالمجمع الدولي لعلم الاجتماع، وبالمجالس القومية المتخصصة، وبالمجلس الأعلى للشؤون الإسلامية. وقد منح جائزة الدولة التقديرية للعلوم الاجتماعية من المجلس الأعلى للثقافة عام 1989م. (الموسوعه الحره)

[3] در تعلیقه بر مقدمه کتاب علم اللغه آمده است: ظهرت الطبعة الأولى لهذا الكتاب حوالي سنة 1940.(علم اللغه، ج ١، ص ۴)

[4] این کتاب در سایت کتابخانه فقاهت موجود است.

[5] مولف، کتاب فقه اللغه را پس از کتاب علم اللغه و تا قبل از سال ١٩۴۵ میلادی نوشته است. او خود در مقدمه می گوید: فمولفنا هذا فی منزله الجزء الثانی من کتابنا«علم اللغه» بغیر اننا آثرنا ان نطلق علیه اسما خاصاً  شاع استعماله فی الموضوعات التی یعرض لها و خاصه ما یتعلق منها باللغه العربیه.(فقه اللغه، ص ۵)

[6] دکتر صبحی صالح در مورد این دو کتاب می گوید: «ومن أجود الكتب العصرية إن رغبتم في تبويب اللغة على المنهج الحديث "فقه اللغة" و"علم اللغة" للدكتور علي عبد الواحد وافي.»(دراسات فی فقه اللغه، ص ٨) او البته رویه این دو کتاب را برطرف کننده نیاز باحثین به مسائل فقه اللغه نمی‌داند.

[7] إبراهيم أنيس (1324 هـ/1906م - (20 جمادى الآخرة 1397 هـ/8 يونيو 1977م) رائد الدراسات اللغوية العربية، باحث لغوي، ولد بالقاهرة، والتحق بدار العلوم العليا، وتخرَّج منها حاصلاً على دبلومها العالي في سنة 1930م. وعمل مدرّساً في المدارس الثانوية. ومن جامعة لندن حصل على البكالوريوس في سنة 1939م، ثم الدكتوراه في سنة 1941م. ونال عضوية مجمع اللغة العربية في سنة 1961م. والمجلات العربية تزخر ببحوثه ومقالاته اللغوية.

حصل أنيس على شهادته الثانوية من المدرسة التجهيزية التي كانت ملحقة بدار العلوم. وعمل إبراهيم أنيس بعد تخرجه مدرسا في المدارس الثانوية. ولما أعلنت وزارة المعارف مسابقتها لاختيار بعثة دراسية إلى أوروبا تقدم لها، وفاز بها وسافر إلى إنجلترا للحصول على الدكتوراة. حصل على شهادة في الدراسات اللغوية السامية سنة 1360 هـ / 1941. في أثناء دراسته في لندن، انتخب رئيسا للنادي المصري.

بعد عودة أنيس من أوروبا عمل مدرسا في كلية دار العلوم وبعدها في كلية الآداب بجامعة الإسكندرية، وفيها أنشأ معمل الصوتيات لتحديث الدراسات اللغوية ودراسة الأصوات. عاد بعدها إلى دار العلوم، وترقّى في وظائفها إلى أن أصبح أستاذا ورئيسا لقسم اللغويات، ثم تولَّى العمادة وأعفي منها بعد مدة ثم وليها مرة أخرى إلى أن قدم استقالته لعدم رضاه عن سير الأمور هناك.

اختير خبيرا بمجمع اللغة العربية عام 1958 م، ثم نال عضوية المجمع سنة (1381 هـ = 1961م) مع تسعة آخرين انضموا إلى المجمع حين عدل في قانونه وزيد عدد أعضائه. كانت بحوثه حول الأصوات اللغوية، واللهجات العربية، ودلالات الألفاظ، وموسيقى الشعر، إلى جانب العديد من القضايا النحوية والصرفية.

كان أنيس أول من دعا إلى إيجاد نطق نموذجي ينشر في جميع البلاد العربية، وقد وضع لمشروعه هذا خطة مفصلة تشمل: إعداد المدرسين، واستغلال الإذاعة، وتوجيه السينما والمسرح، والاستعانة بالسلطة التشريعية؛ للقضاء على سلطان اللهجات المحلية، فلا تستعمل في المدارس والإذاعة ودور المسرح والسينما، وكانت صيحته هذه غِيرةً على اللغة العربية.

من مؤلفاته

الأصوات اللغوية

من أسرار اللغة العربية

موسيقى الشعر

في اللهجات العربية

دلالة الألفاظ

مستقبل اللغة العربية المشتركة

المنصور الأندلسي.

(سايت ویکیبیدیا)

[8] او می نویسد: «إن كتبًا حديثة أخرى تتناول أبحاثًا لغوية عميقة، قد ظهرت في العواصم العربية، ولا سيما في القاهرة، فهلّا أحلنا الدارسين على أحدها، وارتضيناه كتابًا جامعًا، وإمامًا هاديًا؟

تلك أبحاث الأستاذ المحقق الدكتور إبراهيم أنيس؛ أليس فيها كتاب واحد جامع مستوفٍ للشروط؟ إن يك في كتابه عن "اللهجات", أو في مؤلفه عن "الأصوات اللغوية", أو عن "دلالة الألفاظ", أو عن "موسيقى الشعر" ضرب من الاختصاص في عرض لونٍ معين من موضوعات اللغة، فما بالنا لا نعد كتابه القيم "من أسرار اللغة" بحثًا في خصائص العربية، والخصائص -كما يعلم كل لغوي- أهم مباحث فقه اللغة.«( دراسات فی فقه اللغه، ص ٨)

او در ادامه بیان اشکال دکتر انیس در تالیفاتش می پردازد:

إنني -على إجلاللي للدكتور إبراهيم أنيس، وتطلعي إلى الإفادة من كتبه، كما تَنمُّ عن ذلك "دراساتي" هذه، أرى في جُلِّ مباحثه عيبًا لا أطيق الإغضاء عنه أو السكوت عليه، وأرجو مخلصًا أن يتداركه بنفسه في الطبعات المقبلة, وإن هذا العيب ليتمثل في تهاونه بأقول المتقدمين، وندرة عزوه الآراء إلى أصحابها، واستخفافه برد الشواهد إلى مراجعها ومظانها، كأن كتبه محاضرات عجلى لا مباحث مدروسة، أو كأنها مجموعة ملاحظات, ليس فيها تحقيق للنصوص، ونقد للوثائق، وموازنة بين المذاهب، مع أن اللغة، ولا سيما العربية، لا تدرس إلّا من خلال النصوص، فهي أصوات تسمع ثم تحفظ، ثم تنقد، وهي بذلك -كعلوم الدين- لا ينقل شيء بغير دليل يثبته، أو رواية تشهد له، أو برهان يقوم عليه.

ولو صبر الدكتور أنيس على كتبه هذه صبرًا أجمل، ومنحها وقتًا أطول، ثم لمَّ شتاتها بنفسه في كتاب واحد جامع منقح غني بالمصادر الأصلية الأساسية، لأدى في هذا العصر أجلَّ خدمة لعلماء العربية، فما من شك في انطواء بحوثه على آراء أصيلة, إن فاتها الصواب أحيانًا لم تفتها الجراءة، وإن أهملت فيها النصوص غالبًا, عوض إهمالها صلاح المنهج الذي أشهد بحرارة أنه دفع الدرسات اللغوية إلى الأمام قرونًا وأجيالًا.(همان، ص ٨-٩)

[9]  کتاب دراسات فی فقه اللغه در سایت کتابخانه فقاهت موجود است. در ابتدای این کتاب در بیان تاریخ طبع کتاب  آمده است: «الطبعة الأولى 1379هـ - 1960م »(دراسات فی فقه اللغه، ص ٣)

[10] صبحی صالح در مقدمه الطبعه الاولی درصدد پاسخ به این سوال بر می آید که چرا با وجود کتب لغوی خوبی که  قبل از او نوشته شده بود،‌ اقدام به نگارش کتابی مستقل در این زمینه کرده است؟ او در این راستا، به بررسی تفصیلی کتب سابق بر خود (البته کتاب هایی که با نگرش نو به علم لغت نوشته شده اند) می پردازد. مطالعه این مقدمه کوتاه در زمینه کتابشناسی لغت در قرن اخیر نافع است.(دراسات فی فقه اللغه،‌ص ٧-١۵)

[11] العلامة الشيخ الدكتور صبحي الصالح هو عالم، فقيه، مجتهد، أديب، لغوي، مجاهد، شهيد ويعد أحد أهم علماء الدين السنة اللبنانيين البارزين والمحدثين. ولد سنة 1926 واغتيل في 7 أكتوبر 1986 في ساقية الجنزير في بيروت. حائز على دكتوراه في علوم العربية كان قد درس سابقا في الجامعة اللبنانية وجامعة دمشق. ترأس المجلس الإسلامي الأعلى في لبنان، أمين عام رابطة علماء لبنان، الأمين العام للجبهة الإسلاميّة الوطنيّة في لبنان، مفكّر إسلامي، عضو المجامع العلميّة في القاهرة ودمشق وبغداد وأكاديميّة المملكة المغربيّة ؛

ولد في طرابلس، عام 1926م. د. صبحي إبراهيم الصالح (1345 - 1407 هـ = 1926 - 1986 م). درس الثانوية المدنية والشرعية في دار التربية في طرابلس وفي السنة الأولى من دراسته الشرعية سنة 1938م رغب في ارتداء الزي الديني وبدأ يخطب أيام الجمعة في المساجد ولم يكد يبلغ الثانية عشرة من عمره.

جمع بين الثقافتين الشرعية والمدنية منذ انتسابه إلى كلية أصول الدين في الأزهر الشريف سنة 1943م وحصوله منها على كل من الشهادة العالية (الإجازة) سنة 1947م والشهادة العالمية سنة 1949م ثم انتسابه إلى كلية الآداب في جامعة القاهرة سنة 1947م وحصوله منها على الليسانس في الأدب العربي (قسم الامتياز) سنة 1950م .

قدم إلى باريس سنة 1950م ونال شهادة دكتوراه الدولة في الآداب سنة 1954 وخلال الأعوام الأربعة التي قضاها في باريس أنشأ مع صديقه الباحث الإسلامي د. محمد حميد الله الحيدرأبادي أول مركز إسلامي ثقافي في العالم.

اشتغل بالتدريس في جامعة بيروت العربية، والجامعة اللبنانية. وظل يخطب في تلك المدة بعد صلاة الجمعة في جامع باريس ويشارك في تعليم اللغة العربية للأفارقة المسلمين ولاسيما أبناء الشمال الأفريقي ويحاضر في أندية العاصمة الفرنسية . أمضى في التدريس الجامعي اثنين وثلاثين عاماً: في بغداد أولاً ( 1954- 1956م ), وفي دمشق ثانياً ( 1956- 1963م ).وأخيراً في بيروت منذ عين أستاذاً في ملاك التعليم العالي \وفي جامعة بيروت العربية منذ تأسيسها حتى وفاته .وفي الجامعة الأردنية (1971- 1973م) وكان فيها رئيساً لقسم أصول الدين انتخب في كلية الآداب والعلوم الإنسانية في الجامعة اللبنانية رئيساً لقسم اللغة العربية منذ 1975م ثم عين مديراً لكلية الآداب سنة 1977م وهو أستاذ ذو كرسي للإسلاميات وفقه اللغة في هذه الكلية. حاضر بصفة أستاذاً زائراً في كثير من الجامعات العربية منها جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية في الرياض والكلية الزيتونية للشريعة وأصول الدين في الجامعة التونسية وسمي مشرفاً على رسائل الدكتوراه في الدراسات الحضارية واللغوية والإسلامية في جامعة ليون الثالثة بفرنسة وفي جامعة باريس الثانية (جامعة الحقوق والعلوم الاقتصادية والاجتماعية) في أطروحات تتعلق بالشريعة الإسلامية وما يبرح يشارك في مناقشة نظائر هذه الأطروحات حتى وفاته.

انتسب إلى العديد من المجامع والأكاديميات : فهو عضو مجمع اللغة العربية في القاهرة، وعضو أكاديمية المملكة المغربية، وعضو المجمع العلمي العراقي في بغداد، وعضو لجنة الاشراف العليا على الموسوعة العربية الكبرى . وتولى في حياته العديد من المناصب: * رئيس المجلس الإسلامي الأعلى وهذا المجلس الذي يرأسه المفتي الشهيد حسن خالد في لبنان وهو أعلى سلطة إسلامية في لبنان . (سایت ویکیبیدیا)

[12] أهم المؤلفات المطبوعة:

١ - الإسلام والمجتمع العصري

٢- النظم الإسلامية:نشأتها وتطورها ، بيروت ، دار العلم للملايين ، ١٣٨٥هـ، ٦٠٨ص.

٣- المرأة في الإسلام ، بيروت ، المؤسسة العربية للدراسات والنشر، ١٤٠٠هـ،٥٧ص.

٤- نهج البلاغة لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب (ضبط نصوصه وابتكر فهارسه العلمية، بيروت، دار الكتاب اللبناني، ١٣٨٧هـ، ٨٥٣ص.

٥- أحكام أهل الذمة لابن قيم الجوزية (تحقيق وتعليق) ، ط٢، بيروت ، دار العلم للملايين ، ١٤٠١هـ، ٢مج.

٦- شرح الشروط العمرية (مجرداً من أحكام أهل الذمة) ، ١٣٩١هـ.

٧- دراسات في فقه اللغة ، دمشق ، مطبعة جامعة دمشق،١٣٧٩هـ ، ٤١٢ص.

٨- مباحث في علوم القرآن، ط١٤، بيروت ، دار العلم للملايين، ١٤٠٢هـ، ٣٨١ص.

٩- الإسلام ومستقبل الحضارة، ط٢، دمشق ، دار قتيبة، بيروت ، دار الشورى، ١٤١٠هـ،٤٤٢ص.

١٠- منهل الواردين شرح رياض الصالحين للنووي، ط٥، بيروت ، دار العلم للملايين، ١٣٩٧هـ،٢مج.

١١- الإسلام والمجتمع العصري، حوار ثلاثي حول الدين وقضايا الساعة، بيروت، دار الآداب، ١٣٩٨هـ، ٢٧٢ص.

١٢- فلسفة الفكر الديني بين الإسلام والمسيحية/لويس غردية-جورج قنواتي، ترجمة بالاشتراك مع فريد جبر، ط٢، بيروت، دار العلم للملايين، ١٣٩٨-١٤٠٣هـ، ٣مج.

١٣- علوم الحديث ومصطلحه، ط٨ ، بيروت، دار العلم للملايين، ١٤١١هـ، ٤٤٨ص.

١٤- معالم الشريعة الإسلامية، ط٢، بيروت، دار العلم للملايين، ١٣٩٨هـ، ٤٢٢ص.

١٥- انكبّ على إخراج (المعجم العربي) و(المعجم الفرنسي) مع الدكتور سهيل إدريس(سایت المکتبه الشامله الحدیثه)

[13] محمد حسن جبل، لغوي وأكاديمي مصري. ولد في (10/3/1931) بقرية "تيدة" التابعة لمركز "سيدي سالم"، بمحافظة كفر الشيخ.

التعليم

أتم محمد حسن جبل حفظ القرآن الكريم في سن الثانية عشرة. ثم التحق بمعهد دسوق الديني الأزهري، حيث أتم به الدراسة الابتدائية (تسمى الإعدادية حاليًا) في مايو 1947م. ثم انتقل إلى مدينة طنطا، ليلتحق بالمعهد الأحمدي، حيث أتمّ دراسته الثانوية – وكانت مدتها خمس سنوات – في مايو 1952م.

وقد حصل في الوقت نفسه تقريبًا – وعن طريق الدراسة المنزلية – على ما كان يسمى شهادة الثقافة (1952م)، ثم ما كان يسمى بـ"التوجيهية"- وهي الثانوية العامة الآن" – في (1953).

التحق بكلية اللغة العربية بالقاهرة، وكانت تحتشد بالأكابر من أهل العلم والفضل الذين درّسوا له، ليحصل منها على الشهادة العالية في مايو (1956م) بمجموع درجات يساوى تقدير "جيد جدًا".

وفي الوقت نفسه، تقريبًا، التحق بكلية الآداب- وقد أهله للالتحاق بها حصوله على الثانوية العامة كما سبق ذكره- قسم الدراسات الفلسفية والاجتماعية، وحصل منها على درجة الليسانس في مايو (1957م)، بتقدير "جيد".

وأعقب ذلك حصوله على دبلوم عام في التربية من جامعة عين شمس (1956م) ثم حصوله لاحقًا على دبلوم خاص في التربية من الجامعة نفسها في (1965م)

التحق عام (1965م) بكلية اللغة العربية بالقاهرة للحصول على درجة الماجستير في أصول اللغة. وكان نظام الدراسة للحصول على هذه الدرجة، آنذاك، هو دراسة سنتين، بامتحان في نهاية كل سنة، ثم بتقديم بحث (= رسالة صغيرة) في نهاية السنة الثانية، يناقش مناقشة علمية. حصل على الماجستير عام (1967م).

ثم واصل دراسته في الكلية نفسها، ليحصل منها على درجة الدكتوراه بعد تسع سنوات في تخصص أصول اللغة (= فقه اللغة/ علم اللغة)، في (1976م). وكان عنوان رسالته: "أصول معاني ألفاظ القرآن الكريم". (سایت ویکیبیدیا)

[14] لا شك أن دلالة الألفاظ على معانيها في أية لغة كانت ليست ذاتية كذاتية دلالة الدخان مثلا على وجود النار و إن توهم ذلك بعضهم لأن لازم هذا الزعم أن يشترك جميع البشر في هذه الدلالة مع أن الفارسي مثلا لا يفهم الألفاظ العربية و لا غيرها من دون تعلم و كذلك العكس في جميع اللغات و هذا واضح. و عليه فليست دلالة الألفاظ على معانيها إلا بالجعل و التخصيص من واضع تلك الألفاظ لمعانيها و لذا تدخل الدلالة اللفظية هذه في الدلالة الوضعية(أصول الفقه ( طبع اسماعيليان ) ؛ ج‏1 ؛ ص9)

[15] اختلف العلماء في أن اللفظ هل يدل على معناه بالذات أو بوضع الواضع على قولين:

الأول أنه لا يدل عليه بالذات بل بالوضع و هو للمحققين على ما يظهر من التهذيب

الثاني أنه يدل عليه بالذات و هو محكي عن عباد بن سليمان الصيمري و جماعة من معتزلة بغداد و أهل التكسير

للأولين أنه لو لم تكن بالوضع لكان باعتبار ذاته و التالي باطل فالمقدم مثله أما الملازمة فلأنه لا واسطة بين الأمرين فانتفاء أحدهما يستلزم ثبوت الآخر و أما بطلان التالي فلوجوه: ... الثاني أنه لو كانت الدلالة بالذات لوجب أن يفهم كل طائفة لغة الأخرى و إلا يلزم وجود العلة التامة بدون معلولها و هو محال و التالي باطل قطعا

الثالث ما أشار إليه بعض المحققين فقال إن دلالة الألفاظ على معانيها لو كانت لمناسبة ذاتية بينهما لما صح وضع اللفظ الدال على الشي‏ء بالمناسبة الذاتية لنقيض ذلك الشي‏ء أو ضده لأنا لو وضعناه لمجرد النقيض أو الضد لما كان له في ذلك الاصطلاح دلالة على ذلك الشي‏ء فيلزم تخلف ما بالذات و هو محال و لو وضعناه لذلك الشي‏ء و لنقيضه أو ضده فدل عليهما لزم اختلاف ما بالذات بأن يناسب اللفظ بالذات للشي‏ء و نقيضه أو ضده و هما مختلفان و هو محال انتهى

 لا يقال لا يلزم من عدم الدلالة على ذلك الشي‏ء بحسب هذا الاصطلاح و بسبب هذا الوضع عدم الدلالة عليه مطلقا بل الخصم يقول الدلالة التي كانت عليه بالمناسبة و هي الدلالة العقلية باقية بحالها و إن لم يكن لذلك الوضع الذي كان لنقيضه أو لضده مدخل فيها و قد أشار إلى هذا الباغنوي

لأنا نقول دعوى بقاء الدلالة العقلية مما يكذبه الوجدان كما اعترف به الباغنوي

نعم اعترض على الحجة المزبورة بأن دعوى لزوم تخلف ما بالذات تتوجه لو ادعى الخصم أن مجرد المناسبة كافية في الدلالة من غير مدخلية للعلم بها و أما لو ادعى أنه لا بد من العلم بتلك المناسبة كما أن عند استناد الدلالة إلى الوضع لا بد من العلم بالوضع لتحقق الدلالة و الفهم فلا يتم إذ لعل التخلف لعدم الشعور بالمناسبة

و للآخرين ما أشار إليه علامة في التهذيب فقال ذهب عباد بن سليمان إلى أن اللفظ يدل على المعنى لذاته لاستحالة ترجيح بعض الألفاظ بمعناه من غير مرجح و قد أطبق المحققون على بطلانه و المخصص إما إرادة المختار أو سبق المعنى حال خطور اللفظ بباله انتهى

و اعترض على ما أجاب به عن عباد بأنه يتمشى فيما لا يخطر غيره و لا يتمشى فيما يخطر هو و غيره

و اعلم أنه يظهر مما احتج به علامة لعباد أنه لا يقول بأن المناسبة هي السبب في الدلالة بل هي السبب في وضع الواضع و أحدهما غير الآخر و عن السكاكي أنه قال إن ما ذكره محمول على ما ذكره أئمة الاشتقاق من أن الواضع لا يهمل في وضعه رعاية ما بين اللفظ و المعنى من المناسبة(مفاتيح الأصول ؛ ص2)

صبحی صالح در مقام توضیح مبنای عباد بن سلیمان حکایتی جالب از او نقل می کند:

وممن صرَّح بهذه الظاهرة وقرَّرَها عبَّاد بن سليمان الضيمريّ أحد رجال الاعتزل المشهورين في عصر المأمون؛ فقد ذهب "إلى أن بين اللفظ ومدلوله مناسبة طبيعية حاملة للواضع على أن يضع، قال: "وإلّا لكان تخصيص الاسم المعين بالمسمّى المعين ترجيحًا من غير مرجّح"

وقد أثَّر عبَّاد في طائفة من اللغويين ظلت تدين بهذه المناسبة الطبيعية بين اللفظ ومدلوله، وربما تكلف بعضهم في إظهار هذه المناسبة حتى خرجوا على طبيعة العربية نفسها ليقولوا كلمتهم في هذا الموضوع في لغات أعجمية لا نعرف على وجه التحديد مدى إجادتهم لها. ويذكر السيوطي أن بعض من يرى رأي عبّاد "سئل ما مسمى "أذغاغ "؟ وهو بالفارسية الحجر، فقال: أجد فيه يبسًا شديدًا، وأراه الحجر"

فهذه العلاقة الطبيعية بين اللفظ ومدلوله, لا يقتصر فيها إذن -عند عبّاد وأتباعه- على اللغة العربية، بل تشمل سائر اللغات؛ لأن كلمة "أذغاغ" فارسية، ولكن هذا الذي يرى رأي عبَّاد -وهو يجهل الفارسية أو ربما كان ملمًّا بها إلمامًا خفيفًا- واستنبط المدلول من الصوت.(دراسات فی فقه اللغه، ص ١۵٠)

دهخدا در مورد واژه اذغاغ می‌نویسد: «اذغاغ. [ اَ ] ( اِ ) نقل اهل اصول الفقه عن عبادبن سلیمان الصیمری من المعتزله انّه ذهب الی ان بین اللفظ و مدلوله مناسبة طبیعیة حاملة للواضع علی ان یضع و الا لکان تخصیص الاسم المعین بالمسمی المعین ترجیحاً من غیر مرجّح و کان بعض من یری رأیه یقول انّه یعرف مناسبةالألفاظ لمعانیها، فسئل ما مسمّی اذغاغ و هو بالفارسیة الحجر فقال اجد فیه یبساً شدیداً و اراه الحجر. ( المزهر للسیوطی ص 31 ). چنین کلمه در فارسی محاورات و نیز فارسی نظمی و نثری دیده نشد. و رجوع به ادغاغ شود.»

[16] وقد تبين لعدد من أئمتنا المتقدمين من العلماء باللغة العربية الاشتقاقيين [فی التعلیقه: «أقصد في المقام الأول: الزجاج (ت ٣١٠ هـ)، وابن فارس (ت ٣٩٥ هـ).»]، ومن العلماء بمعاني المفردات القرآنية ،[ فی التعلیقه: «كالراغب الأصفهاني (ت ٤٢٥ هـ تقريبا) في المفردات، والسمين الحلبي (ت ٧٥٦ هـ) في كنز الحفاظ».] أن كل أسرة كلمات، أي كل تركيب بمفرداته (أي كلماته كلها قياسية وغير قياسية) له معنى محوري جامع. وقد ثبت لمؤلف هذا المعجم ثبوتا علميا صحة هذا الذي تبينه عدد من أئمتنا، كما ثبت له أن هذا المعنى المحوري الجامع يكون معنى واحدا لا يتعدى (١).

وكان ذلك من خلال معالجة تطبيقية لما يقرب من (٢٣٠٠) ألفين وثلاث مئة تركيب شملت جميع كلمات كل تركيب. فهذا المعنى المحوري الجامع هو الضابط وهو المعيار الذي نحتكم إليه في تقرير ما هو الدقيق من تفسيرات الأئمة للمفردة والعبارة القرآنية، أو قولهم إنه المراد بها

(١) الإمام ابن فارس كان كثيرا ما يرد استعمالات التركيب الواحد إلى معان متعددة، والإمام الراغب الأصفهاني كان عمله يتيح ذلك التعدد. وفي هذا المعجم الذي بين يديك التزمت بوحدة المعنى المحوري.(المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ص١١-١٢)

[17] و يلزم علينا أن نشير الى مطالب لا بدّ من التوجّه اليها في مطالعة هذا الكتاب، و هي امور:

1- إنّ الترادف الحقيقيّ بمعنى توافق اللفظين في معنى واحد من جميع الخصوصيّات: غير موجود في كلمات العرب، و لا سيّما في كلمات القرآن الكريم. و لكلّ من الألفاظ المترادفة ظاهرا خصوصيّة يمتاز بها عن نظائرها. و قد أشرنا الى تلك الخصوصيّات الفارقة في ضمن كلّ لغة إجمالًا.

2- موادّ الألفاظ و هيئاتها توجبان خصوصيّة و امتيازا في معانيها و لا يبعد أن ندّعى بأنّ دلالة الألفاظ ذاتيّة في الجملة، و إن عجزت أفهامنا عن إدراكها تفصيلا، كما أنّ اختلاف الأشكال و ظواهر الأبدان يدلّ على اختلاف البواطن و لصفات، و إن لم ندركها بحقائقها، و يشهد على ذلك علم القيافة و الفراسة و خطوط الكفّ.

3- الاشتراك اللفظيّ بمعنى كون لفظ مشتركا بين معنيين أو معاني بنحو الدلالة الحقيقيّة و عند قوم معيّن: غير موجود في كلمات العرب، و لا سيّما في كلمات القرآن الكريم. و كلّما يدّعى كونه منه إمّا من باب الاشتراك المعنويّ، أو من باب الاستعمال في المصاديق و هذا هو الأغلب، أو مأخوذ من لغة اخرى و الغالب فيها هو العبرىّ ثمّ السريانىّ، أو منقول عن قوم آخرين و مستعمل عندهم.(التحقیق، ج ١، ص٨-٩)

الأصل الواحد هو المعنى الحقيقىّ و المفهوم الأصيل المأخوذ في مبدأ الاشتقاق، الساري في تمام صيغ الاشتقاق.

و ممّا ينبغي أن يتوجّه اليه: أنّ مفاهيم صيغ المشتقّات لا يصحّ أن يكون مخالفا أو ضدّا أو مغايرا هذا الأصل الواحد الثابت الأصيل، فانّ تطوّر الهيئات و اختلافها لا يوجب تغايرا و اختلافا في أصل المعنى الحقيقي، و إنّما يضاف إلي ما يستفاد من تطوّر الهيئة.

و قد أشرنا الى خصوصيّات معاني الهيئات المشتقّة في خلال المجلّد الأوّل و سائر المجلّدات.

و هذا المعنى أصل مسلّم قطعىّ لمن يريد التحقيق في تعيين الأصل الواحد، و ردّ جميع مشتقّات الكلمة و فروعها الى ذلك الأصل، و قد خفي هذا المعنى على أغلب أهل التأليف من اللغويّين و الأدباء و المفسّرين.

و أمّا تعيين الأصل الواحد و انتخابه في كلمة:

فأوّلا- بالمراجعة الى كتب في اللغة تتعرّض و تتوجّه الى المعاني الحقيقيّة، و تميّزها عن المجازيّة و لو إجمالًا، كما في مقاييس اللغة و أساس البلاغة.

و ثانيا- بالمراجعة الى معاني اللغة في المعاجم المعتبرة و تمييز ما هو الغالب و الشائع استعمالا في صيغة المشتقّة و ما يكون مرادا عند الإطلاق.

و ثالثا- بالمراجعة الى جميع موارد استعمالها و استقصاء معانيها، ثمّ استخراج ما هو الجامع بينها و الضابط لها و ما يناسب كلّا منها.

و رابعا- بالمراجعة الى كلمات يراد فيها ظاهرا و التمييز بينها و تعيين‌

خصوصيّة كلّ منها، حتّى تتعيّن خصوصيّة كلّ لغة منها و امتيازها من بينها.

و خامسا- بالمراجعة الى موارد استعمال المادّة في القرآن الكريم و الدقّة و النظر الخالص فيها، و تحصيل ما هو الجامع بينها و الصادق حقيقة على جميعها، بحيث لا يبقى تجوّز و لا التباس، فانّ الألفاظ القرآنيّة إنّما استعملت في المعاني الحقيقيّة.

و لا يخفي أنّ المهمّ الأصيل في جميع هذه المقامات: هو التوجّه الخالص و الذهن الصافي و القلب المنوّر و النفس المطهّر من الأرجاس و الكدورات، حتّى يهديه اللّه بفضله و رحمته و منّه الى ما هو الحقّ، و يرشده الى الحقائق و اللطائف المكنونة.(التحقیق، ج ١، ص ١٢-١٣)

[18] درک معنای Ontology موضوع پیچیده ای در صنعت کامپیوتر بوده است. تعریف Ontology موضوعی بوده است که بحث‌های زیادی بر سر آن همواره وجود داشته است است که عموما در حوزه هوش مصنوعی بوده است. Ontology تاریخچه بلندی در حوزه فلسفه دارد که در رابطه با موجودیت اشیا و مفاهیم در جهان صحبت می کند. همچنین غالباً  کاربرد این مفهوم در حوزه معرفت شناسی که در رابطه با دانش و دانستن است مطرح است. کلمه آنتولوژی از دو واژه یونانی سرچشمه گرفته است.

تعریف فلسفی Ontology:

به طور کلی Ontology یعنی مطالعه در رابطه با موجودیت اشیا در جهان و ارتباطاتی که آنها با یکدیگر دارند. همچنین شامل جزئیات ساختار سلسله مراتبی این اشیا می شود. همین طور در رابطه با دسته بندی اشیا با توجه به شباهت و تفاوت های آنها نسبت به یکدیگر صحبت می کند .

موجودیت به چیزی می گویم که وجود دارد، حالا این موجودیت می تواند انتزاعی باشد یا واقعی باشد، فیزیکی باشد یا غیر فیزیکی باشد. این مفاهیم در واقع تفاوت را ببین موجودیت و کیفیت آنها برقرار می کند. موجودیت می تواند یک موجودیت مشخص یا یک مفهوم انتزاعی باشد که وجود آن شی را توضیح می دهد و نه کیفیت های مرتبط با آن را. موجودیت ها بلوکهای ساختمانی اصلی در ساختار آنتولوژی محسوب می شود که فرهنگ لغات یا مجموعه لغات یک آنتولوژی را تعریف می کند

مانند کفش، معلم، آموزش، مطالعه (در واقع این مفاهیم می‌تواند فیزیکی یا غیر فیزیکی باشد )

در فلسفه ontology یعنی مطالعه آنچه وجود دارد. فیلسوف ها از مفهوم آنتولوژی برای مطرح کردن پرسش های چالش برانگیز در رابطه با ارائه تئوری ها و مدل ها و همچنین درک بهتر هستی شناسانه جهان استفاده می کنند. سوالاتی از قبیل:

اجزای زیربنایی و اساسی جهان چه هستند؟

این اجزا چگونه به یکدیگر مرتبط هستند؟

برای مثال کفش یک شیء مادی است. قدم زدن یک مفهوم غیر مادی است.  آیا اشیای فیزیکی مانند کفش واقعی تر از مفاهیمی مانند قدم زدن هستند؟ رابطه بین کفش و قدم زدن چیست؟...

تعریف Ontology در علوم کامپیوتر :

در علوم کامپیوتر Ontology در واقع یک مدل داده است که دانش را به عنوان مجموعه ای از مفاهیم در یک حوزه نمایش می دهد،  و ارتباطات بین این مفاهیم را معرفی می کند .وقتی یک آنتولوژی را توصیف می کنیم غالباً در رابطه با یک حوزه (Domain) مشخص صحبت میکنیم...

نظر به تعریف فیلسوفانه، آنتولوژی در واقع عبارت از یک تعریف و نامگذاری معین و  رسمی است از نوع و ویژگی های یک موجودیت که در یک حوزه وجود دارد. بنابراین این توضیح به کاربرد عملی آنتولوژی با تعریف  فلسفی البته با توجه به دسته بندی یا کلاس بندی کردن موجودیت ها اشاره می کند .

اینجا یک آنتولوژی یعنی توضیح چیزهایی که در یک حوزه مشخص وجود دارد، برخلاف توضیحات فلاسفه که در بالا ذکر شد.   محققان اساساً علاقه مند به بحث کردن در رابطه با این که این موجودیت ها یا مفاهیم اجزا اساسی یا ذاتی یک سیستم هستند ندارند. آنها همچنین در رابطه با این که این مفاهیم واقعی و فیزیکی یا غیر واقعی و غیر مادی هستند  نیز صحبتی ندارند. بلکه هدف در  توضیح ساختار زیربنایی است که بر اشیا و گروه ها تاثیر می‌گذارد. بنابراین محققان در این رابطه بیشتر متمرکز بر نامگذاری اجزا و فرآیندها و دسته بندی کردن مفاهیم مشابه در دسته بندی های مربوطه می باشند....

امروزه مردم به داده‌های فراوان از منابع مختلف که هر کدام مربوط به  دامنه ها یا سیستم‌های اطلاعاتی متفاوت می باشد استفاده می کنند. در واقع در مقایسه با دهه های گذشته حجم اطلاعات در هر لحظه به طرز قابل توجهی در حال افزایش است. برای مثال اگر یک سازمان را در نظر بگیریم، منابع داده آنها می‌تواند به فرم ها و حالت های مختلف نظیر فایلهای اکسل، پایگاه‌های داده (دیتابیس)،تصاویر، اسناد، دیاگرام هاو غیره باشد .از آنجایی که این اطلاعات با فرمت های کاملا متفاوتی به دست آمده اند، پیدا کردن روابط بین داده ها بسیار مشکل است.

در شرایطی مانند این بسیار سخت است که بفهمیم مثلا تصمیماتی که در قالب اسناد word ثبت شده‌اند چگونه به فرآیندهای کاری که در ساختار مدلها  و دیاگرام ها ترسیم شده اند مرتبط هستند و همچنین اینکه چگونه این فرآیندهای کاری به داده های ثبت شده در پایگاه داده مرتبط هستند و غیره .

بنابراین لازم است که بتوانیم داده ها را با وجود فرمت های مختلف، تحت شرایطی که بدانیم و تشخیص دهیم که این داده ها چه روابطی با هم دارند  نمایش دهیم. آنتولوژی ها امکان برقراری چنین روابطی را برای داده ها فراهم می کنند. آنتولوژی در واقع فرمی از مدیریت دانش است. آنتولوژی دانش موجود در یک حوزه ( سازمان یا سیستم اطلاعاتی) را   به صورت یک مدل (دیتامدل) دریافت می‌کند. این مدل سپس می تواند توسط کاربران مورد پرسش (کوئری) قرار گیرد تا انتولوژی به سوالات پیچیده پاسخ دهد و ارتباطات درون آن حوزه را نمایش دهد.(مقاله آنتولوژی چیست، سایت protege)

[19] او پس از بررسی تفصیلی معانی تک تک حروف(در صفحه ٢۶-٣٩ کتاب) به بیان خلاصه معنای هر کدام می پردازد:

[ملخص المعنى اللغوي العام لكل من الحروف الهجائية بإيجاز]

الهمزة تؤكد معنى ما تصحبه في التركيب.

ب تجمع رخو مع تلاصق ما.

ت ضغط بدقة وحدة يتأتى منه معنى الامتساك الضعيف ومعنى القطع.

ث كثافة أو غلظ مع تفش.

ج تجمع هش مع حدة ما.

ح احتكاك بعرض وجفاف.

ح تخلخل مع جفاف.

د احتباس بضغط وامتداد.

ذ نفاذ ثخين ذي رخاوة ما وغلظ.

ر استرسال مع تماسك ما.

ز اكتناز وازدحام.

س امتداد بدقة وحدة.

ش تفش أو انتشار مع دقة.

ص نفاذ بغلظ وقوة وخلوص.

ض ضغط بكثافه وغلظ.

ط ضغط باتساع واستغلاظ.

ظ نفاذ بغلظ أو حدة مع كثافة.

ع التحام على رقة مع حدة ما.

غ تخلخل مع شيء من رخاوة.

ف طرد وإبعاد.

ق تعقد واشتداد في العمق.

ك ضغط غئوري دقيق يؤدي إلى امتساك أو قطع.

ل تعلق أو امتداد مع استقلال أو تميز.

م امتساك واستواء ظاهري.

ن امتداد لطيف في الباطن أو منه.

هـ فراغ أو إفراغ.

واشتمال.

ي اتصال.

 ( كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ج ١،‌ ص ۴٠-۴١)

[20] او برای کشف معنای هر کدام از حروف عربی از دو راه استفاده کرده است:

١.بررسی معانی ترکیباتی که از حرف مورد نظر تشکیل شده باشند(خواه به نحو استیعاب یا غلبه) مثلاً در مقام کشف معنای باء به سراغ کلمه ی ببّه (الشاب الممتلئ البدن نعمة وشبابا / السمين / الكثير اللحم)می رود که از سه حرف باء تشکیل شده است. (مثال برای استیعاب)

یا در مقام فهم معنای حرف «دال» به سراغ کلمه ادد می رود( أدد الطريق: درره أي متنه ومدرجته) که از دو دال به اضافه یک حرف عله تشکیل شده است و چون حروف عله نقشی محوری در کلمات ایفا نمی کنند می توان معنای دال را بدون تکلف از این کلمه استخراج کرد.

٢. کیفیت تکوّن حرف در جهاز صوتی انسان و پیگیری رابطه طبعی صوت با معنا. که البته ایشان این راه دوم را به قوت راه اول نمی داند.

استخلصت المعاني اللغوية العامة للحروف الألفبائية العربية استخلاصا علميا، اعتبرت فيه الأساسين التاليين:

الأول: هو معاني كلمات التراكيب المكونة من الحروف المراد تحديد معناها، سواء استغرق ذلك التكوين كل أحرف التركيب، أو غلب عليها، بأن يتكون التركيب من حرفين مع حرف علة. وذلك مثل: "الببة بمعنى الشاب الممتلئ البدن نعمة وشبابا / السمين / الكثير اللحم "فإن كلمة الببة هنا مكونة من ثلاث باءات هي الحروف الأصلية لهذه الكلمة، فيمكن أن يؤخذ منها المعى اللغوي لحرف الباء وحده، ولا يكون في ذلك تكلف، وكما في كلمة (ادد): "أدد الطريق: درره " (أي متنه ومدرجته) فإن كلمة (أدد) مكونة من همزة ودالين، فيمكن أن يؤخذ منها ومن مثلها المعنى اللغوي لحرف الدال دون تكلف، وبخاصة عندما نعرف المعنى اللغوي للهمزة ونطرحه من معى كلمة (أدد) وهكذا. واستنباط المعاني اللغوية للحروف الألفبائية أخذا من التراكيب المكونة من حرف مكرر هو منهج ليس فيه خروج عن العلمية، لولا قلة هذا النوع من التراكيب، وإنما شرطه إحكام الاستنباط. أما التراكيب التي يغلب في بنائها حرف معين فحاجتها إلى إحكام الاستنباط أشد. وهناك من نوع هذا المنهج صور أخرى لم نذكرها هنا.

الأساس الثاني لتحديد معنى الحرف: هو هيأة تكونه في الجهاز الصوتي؛ فإن هيأة التكون هذه يشعر بها الإنسان عند التنبه لذلك، ويستطيع أن يحس منها بمذاق للحرف يسهم مع الاستعمالات اللغوية له في تحديد معناه. وقد كان الخليل (ت ١٧٠ هـ) ومن بعده من الأئمة يسمون تجربة نطق الحرف من أجل تحديد مخرجه: "ذوقا "و "تذوقا ". ولا يخفى أن هذا الأساس الثاني الصوتي ليس في قوة الأساس الأول الاستعمالي.( كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ج ١،  ص ٢۵)

[21] رابعا: جئت ببيان العلاقة في المعنى بين تراكيب الفصل المعجمي الواحد. والفصل المعجمي يتمثل في التراكيب التي تبدأ بحرفين بعينيهما مرتبين، سواء كانت تلك التراكيب ثلاثية أو رباعة. وقد ألحقنا بهذا الفصل ما توسط الحرفين فيه أو سبقهما أو تلاهما فيه حرف علة أو همزة، (مثلا: بيان أن التراكيب: بدد، بدو، بيد، بدأ، أبد، بدر، بدع، بدل، بدن -وهي كلها من فصل (بد) - كل منها كلماته تعبر عن سورة من الفراغ والاتساع -وما إلى ذلك- بين الأشياء).

ومعنى الفصل المعجمي هذا لفت إليه عدد من الأئمة في فصول جد محدودة، على ما سأفصل في المبحث التالي. لكن دراستنا هذه كشفت اطراده، فكان من حق لغة القرآن ودارسيها، وحق علماء اللغات أن نبرز هذه الخصيصة للغة العربية. وهذه الدراسة أحق بها؛ لأن هذه الخصيصة لا تثبت إلا بتطبيق موسع كالذي نحن فيه، فالتقطناها حتى لا تضيع، وقد عزلنا سورة اطرادها في كل فصل في فقرة خاصة في آخره، لمن شاء أن يدرسها أو يغفلها.

وتفصيل ذلك أنه تكشف لنا في أثناء الدراسة التي ذكرنا أمرها من (أولا) إلى الآن: أن الحرفين الأول والثاني الصحيحين بترتيبهما من كل تركيب، وهما اللذان سميتهما الفصل المعجمي = يستصحبان المعنى الذي كانا يعبران عنه، وهما في صورة الثلاثي المضعف (فت) مثلا، عندما يتصدران ثلاثيا منبسطا، أو يشتركان في بناء ثلاثي منبسط تكون منهما مع ثالث غير ثاني المضعفين (فتح، فتر، فتش، فتق، فتك، فتل، فتن، فتو، فتى، فتأ) في هذا المثال، بل إن ذلك المعنى يظل معهما بصورة ما، حتى لو سبقهما أو توسطهما حرف علة أو همزة، كما في (فوت) هنا، ولا يوجد تركيب (أفت ولا فأت) في هذا المثال. ( كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ،  ج ١،  ص ١٩-٢٠)

او در مورد تاریخ فصل معجمی چنین می گوید:

إن اطراد معنى الفصل المعجمي في التراكيب الثلاثية المصدرة به قد سبق إلى ملاحظته ثلاثة من الأئمة، لكن في نطاق بالغ المحدودية. فالإمام أحمد بن فارس (ت ٣٩٥ هـ) نبه على ذلك في تركيب (زلل)، في معجمه: مقاييس اللغة، والإمام محمود بن عمر الزمخشري (ت ٥٣٨ هـ) نبه على ذلك في تركيبي (نفق)، و (فلح)، وذلك في تفسيره "الكشاف "، عند كلمتي (ينفقون) و (المفلحون) في أول سورة البقرة، والإمام شهاب الدين محمود الآلوسي (ت ١١٢٧ هـ) تبع الزمخشري في ملاحظته على التركيبين، ثم نبه على مثل ذلك في تركيب واحد (حسب اطلاعي) عند كلمة "دلوك "في قوله تعالى: {أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق} [الإسراء: ٧٨]. وكلام ابن فارس والزمخشري كالإشارة فحسب ط وكلام الآلوسي عن الدلوك

زاد فيه أمثلة التراكيب الثلاثية. لكن لا أحد من الأئمة الثلاثة نبه إلى اطراد الظاهرة، أو إلى أن التراكيب الثلاثية من الفصل المعجمي يتأثر المعنى العام لكل منها بالحرف الذي يثلثها. وفي أواخر القرن التاسع عشر والنصف الأول من القرن العشرين الميلاديين تطرق إلى فكرة الفصل المعجمي -من حيث هي سورة لثنائية الأصول اللغوية- ثقة من كبار لغويي العربية (١) في بحوثهم عن الصورة الأولى لنشأة اللغة. لكن شابت معالجاتهم أمور تقدح في علميتها: (أ) ادعاء الإبدال والقلب كثيرا، بلا سند؛ من أجل تأييد الفكرة، (ب) افتراض إضافة أحرف- في مواقع كثير مطردة لتكوين الثلاثيات وما فوقها، (ج) الانتقائية، والبعد عن الاطراد في التطبيق، (د) إغفال بيان وجه تقارب المعاني في ما ادعوا فيه ذلك ... وبذلك كله كان قسط هذه الحقبة في التأصيل لفكرة الفصل المعجمي محدودا. (كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل،  ج ١،  ص ٢١-٢٢)

[22] دکتر حسن جبل در المعجم الاشتقاقی

[23] أما هذا العمل الذي بين يديك أيها القاريء الجاد، فإن التطبيق الموسع في السعي لبيان معاني ألفاظ القرآن الكريم بيانا موثقا، هو الذي أبرز -بل فرض- فكرة الفصل المعجمي فيه، وحدد معالمها، حيث اتضح به أن قسط الحروف الصحاح في التعبير عن المعاني أعظم من قسط حروف العلة والهمزة، وأن بناء فصل معجمي شطره أحد حروف العلة يصعب معه بروز معنى مشترك مطرد، فتجنبت بناء هذا النوع (كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل، ج ١، ص ٢٢)

[24] ترتیب واژگان در این معجم بر اساس ترتیب حروف صحیح آن (حروف غیر صحیح عبارتند از حروف همزه، الف، واو، یاء) است:

ترتيب التراكيب في هذا المعجم يتلخص في النظر إلى صدر الأحرف الصحيحة في التركيب؛ ثم ما يلي هذا الصدر من الحروف الصحاح ثواني ثم ثوالث. والأحرف غير الصحيحة هنا هي الهمزة، والواو، والياء، والألف المنقلبة عن أي منهما. فمثلا (أقام) يبحث عنها في باب القاف فصل القاف التي بعدها ميم، و (بات) في باب الباء فصل الباء التي بعدها تاء. و (أبد) في باب الباء فصل الباء التي بعدها دال. وستكون في الموضع نفسه في هذا المعجم كل التراكيب التي فيها هذا الترتيب متوالية. مثلا ستجد (بدد)، (بدا)، (باد)، (بدأ)، (أبد) متوالية هكذا. أما التراكيب التي فيها حرف واحد صحيح فهي في أوائل أبواب تلك الأحرف الصحيحة. مثلا (أبي) في أوائل باب الباء، (ودى) في أوائل باب الدال وهكذا .. ، والتراكيب المكونة من أحرف صحيحة -ثلاثية أو أكثر- وضعت في الترتيب الهجائي لحروفها؛ مثلا (برك) في باب الباء فصل الباء والراء.

وهذا الفصل -أعني الباء والراء مثلا- رتبت فيه التراكيب هكذا: برر، برى، بور، برأ، بأر، وبر، ثم برج، برح، برد، برز، برص، برق، برك، برم، بره. وهكذا.

والذي دعا إلى استعمال هذا الترتيب هو إبراز فكرة حمل الفصل المعجمي معنى مشتركا، باستثمار معالجة مئات الفصول المعجمية من تراكيب القرآن الكريم لإبراز صحة هذه الفكرة(المعجم الاشتقاقي المؤصل ،ج ١،  ص ۴۶)

[25] و لنقدّم أمام القول على فرق بينهما، طرفا من ذكر أحوال تصاريفهما، و اشتقاقهما، مع تقلب حروفهما؛ فإن هذا موضع يتجاوز قدر الاشتقاق، و يعلوه إلى ما فوقه. و ستراه فتجده طريقا غريبا، و مسلكا من هذه اللغة الشريفة عجيبا.

فأقول: إنّ معنى «ق و ل» أين وجدت، و كيف تصرّفت، من تقدّم بعض حروفها على بعض، و تأخّره عنه، إنما هو للخفوف‏ و الحركة. و جهات تراكيبها الست مستعملة كلها، لم يهمل شي‏ء منها. و هى: «ق و ل»، «ق ل و»، «و ق ل»، «و ل ق ، «ل ق و»، «ل و ق».

الأصل الأوّل «ق و ل» و هو القول. و ذلك أن الفم و اللسان يخفّان له، و يقلقان و يمذلان‏به. و هو بضد السكوت، الذى هو داعية إلى السكون؛ أ لا ترى أن الابتداء لما كان أخذا فى القول، لم يكن الحرف المبدوء به إلا متحركا، و لمّا كان الانتهاء أخذا فى السكوت، لم يكن الحرف الموقوف عليه إلا ساكنا

الأصل الثانى «ق ل و» منه القلو: حمار الوحش؛ و ذلك لخفّته و إسراعه؛ قال العجّاج:

* تواضخ التقريب قلوا مغلجا*

و منه قولهم «قلوت البسر و السّويق، فهما مقلوّان» و ذلك لأن الشى‏ء إذا قلى جفّ و خفّ، و كان أسرع إلى الحركة و ألطف، و منه قولهم «اقلوليت يا رجل»

الثالث «و ق ل» منه الوقل للوعل، و ذلك لحركته، و قالوا: توقّل فى الجبل:

إذا صعّد فيه، و ذلك لا يكون إلا مع الحركة و الاعتمال. قال ابن مقبل:

عودا أحمّ القرا، إزمولة و قلا

 

يأتى تراث أبيه يتبع القذفا

     

الرابع «و ل ق» قالوا: ولق يلق: إذا أسرع. قال:

* جاءت به عنس من الشام تلق‏

أى تخفّ و تسرع. و قرئ‏إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ‏ [النور: 15] أى تخفّون و تسرعون. و على هذا فقد يمكن أن يكون الأولق‏ فوعلا من هذا اللفظ، و أن‏

(الخامس) «ل و ق» جاء فى الحديث «لا آكل من الطعام إلا ما لوّق لى» أى ما خدم و أعملت اليد فى تحريكه، و تلبيقه‏، حتى يطمئن و تتضامّ جهاته. و منه اللّوقة للزبدة، و ذلك لخفّتها و إسراع حركتها، و أنها ليست لها مسكة الجبن، و ثقل المصل و نحوهما. و توهم قوم أن الألوقة- لما كانت هى اللوقة فى المعنى، و تقاربت حروفهما- من لفظها، و ذلك باطل؛ لأنه لو كانت من هذا اللفظ لوجب تصحيح عينها؛ إذ كانت الزيادة فى أوّلها من زيادة الفعل، و المثال مثاله، فكان يجب على هذا أن تكون ألوقة كما قالوا فى أثوب و أسوق و أعين و أنيب بالصحة، ليفرق بذلك بين الاسم و الفعل، و هذا واضح‏. و إنما الألوقة فعولة من تألق البرق إذا لمع و برق و اضطرب، و ذلك لبريق الزبدة و اضطرابها.

(السادس) «ل ق و» منه اللّقوة للعقاب، قيل لها ذلك لخفّتها و سرعة طيرانها؛ قال:

كأنى بفتخاء الجناحين لقوة

 

دفوف من العقبان طأطأت شملال‏

     

و منه اللقوة فى الوجه. و التقاؤهما أن الوجه اضطرب شكله، فكأنه خفّة فيه، و طيش منه، و ليست له مسكة الصحيح، و وفور المستقيم.

و منه قوله:

* و كانت لقوة لاقت قبيسا

و اللّقوة: الناقة السريعة اللّقاح، و ذلك أنها أسرعت إلى ماء الفحل فقبلته، و لم تنب عنه نبوّ العاقر.

فهذه الطرائق التى نحن فيها حزنة المذاهب، و التورّد لها وعر المسلك، و لا يجب مع هذا أن تستنكر، و لا تستبعد؛ فقد كان أبو على رحمه اللّه يراها و يأخذ بها؛ أ لا تراه غلّب كون لام أثفيّة- فيمن جعلها أفعولة- واوا، على كونها ياء،- و إن كانوا قد قالوا «جاء يثفوه و يثفيه»- بقولهم «جاء يثفه» قال: فيثفه لا يكون إلا من الواو، و لم يحفل بالحرف الشاذّ من هذا، و هو قولهم «يئس» مثل يعس؛ لقلّته. فلمّا وجد فاء وثف واوا قوى عنده فى أثفية كون لامها واوا، فتأنّس للام بموضع الفاء، على بعد بينهما.( الخصائص (ابن جني) ؛ ج‏1 ؛ ص58-۶۶)

[26] ما ذكرناه من معاني الحروف بأن حددنا لكل حرف ألفبائي معنى لغويا لا يعني أن التركيب مجمل المعنى اللغوي الكامل لكل حرف من حروفه بحيث يكون معنى التركيب هو مجموع معاني حروفه. كلا، فنحن لا نقول بهذا؛ ذلك أن الدراسة التطبيقية بينت أن ترتيب موقع الحرف بين حروف التركيب له تأثير قوى في معناه المحصل في التركيب: فقد يبقى معنى الحرف كما هو، وقد يتأكد ويتقوى بما مجاوره، وقد يضعف معنى الحرف بتأثير معنى الحرف الذي يسبقه أو يليه في التركيب.

وتقريبا لهذا الأمر فإني أشبه مسألة أثر الترتيب هذه بترتيب خلط المواد المكونة لشراب من عصير الليمون المحلى؛ فالمواد هي ماء وسكر وعصير ليمون: فإذا وضعنا عصير الليمون أولا على الماء فإنه يختلط به، ثم إذا جئنا بالسكر ووضعناه على ذلك الخليط فإنه لن يذوب كله في خليط الماء والليمون، بل ربما لا يذوب منه إلا القليل، وبذا سيكون طعم الخليط قليل الحلاوة. أما إذا خلطنا السكر بالماء أولا وقلبناه حتى ذاب، ثم وضعنا عصير اللمون فإن عصير الليمون سيختلط بالماء المحلى اختلاطا تاما، وبذا ترتفع درجة حلاوة المشروب المذكور. أي أن حصلية خلط الماء بالسكر والليمون تغيرت بسبب ترتيب خلط المواد -أيها يخلط قبل الآخر. فكذلك الأمر في تكون تركيب لغوي من مادة ثلاثة أحرف مثلا -أي أنه بتغير معناه بتغير أسبقية الحرف المعين في صياغة التركيب.

وقد كنا تعرضنا لمسألة أثر ترتيب حروف التركيب في معناه عند مناقشتنا نظرية ابن جني في الاشتقاق الأكبر  (وهي تتطابق في أهم وجوهها مع مسألتنا هذه) حيث زعم -غفر الله لنا وله- أن تقاليب المادة الثلاثية (مثلا)، وهي ستة، تعطي كلها معنى مشتركا بينها جميعا يوجد في كل تركيب منها، ومثل لذلك بمادة (ق ول)، فزعم أن تراكيبها (قول / قلو / وقل / ولق / لقو / لوق) كلها تدل على معنى "الخفوف والحركة "، وأن هذا المعنى متحقق في كل منها على حدة، كما مثل بمادة (ب ج ر) زاعما أن تراكيبها (بجر / برج / جر / جرب / ربج / رجب) كلها تدل على القوة والشدة. وكذلك فعل في مثال مادة (ك ل م).

وقد ناقشنا هذه النظرية حتى نقضناها. وكان من مناقشتنا التطبيقية لها أن شرحنا معاني تلك التقاليب الثمانية عشر وبينا عدم تطابق معنيي أي تركيبين من أي مادة من المواد الثلاث، وأن أقصى ما هناك أن يتقارب معنيا تركيبين فحسب، وأن تقارب معاني التراكيب الستة هو مجرد دعوى وتكلف وخلابة، دفع إليها طغيان الفكرة على ذهن ابن جني رحمه الله.( كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ص ۴٢-۴٣)

[27] علم الاشتقاق؛ نظریاً و تطبیقاً

[28] شمس، 14

[29] آل عمران، 185

[30] این مثال‌،نهمین مورد از مثال های مولف در رد کلام ابن جنی است:

 ٩ - زل- لز: "زل الرجل عن الصخرة: زلق "فهذا انزلاق وعدم امتساك أو ثبات. ومقابله: "لز الشيء بالشيء: ألزمه إياه / ألصقه "فهذا امتساك ولصوق.( كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ص ۴۴)

[31] صافّات، 11

[32] والشين: تعبر عن تسيب وتفرق أي انتشار وتفش وعدم تجمع أو تعقد. وذلك أخذا من قولهم: "ناقة شوشاة: أي خفيفة سريعة (الانتقال الخفيف تفرق وانتشار)، ومن الشيشاء- بالكسر، وهو التمر الذي لا يشتد نواه / التمر الذي لا يعقد نوى، وإذا أنوى لم يشتد ... " (هشاشة وتسيب)؛ ومن "الأش -بالفتح: الخبز اليابس الهش، وأشت الشحمة: أخذت تتحلب " (تذوب- وهذا تسيب). وهذا المعنى للشين يلتقي مع الشعور بتكونها بخروج الهواء متفشيا منتشرا - بعد المضيق الذي يعترضه بسبب ارتفاع وسط مقدم اللسان قرب طرف إلى ما يحاذيه من الحنك. وقد وصفوها بالتفشي، وهو أقوى أوصافها، ويمثل معناها.(كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل، ص ٣٠-٣١)

[33] دکتر حسن جبل در مورد ثاء می نویسد:

والثاء: تعبر عن نفاذ دقاق بكثافة وانتشار ما كالتفشي، أخذا من قولهم: "شعر أثيث: غزير طويل، وكذلك النبات. وقد أث النبت: كثر والتف. ولحية أثة: كثة أثيثة " (يلحظ دقة الشعر والنبت). وهذا يلتقي مع الشعور بتكون الثاء صوتيا بمد طرف اللسان بين أطراف الثايا العليا والسفلى، وخروج النفس خيوطا هوائية دقيقة منتشرة من منافذ الفم التي يسمح بها وضع اللسان ذاك من جانبيه وحول طرفه. كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل، ص ٢٧)

[34] والهاء تعبر عن فراغ الجوف أو إفراغ ما فيه بقوة "وذلك أخذا من قولهم: "هه الرجل: لثغ واحتبس لسانه " (هذا الاحتباس انقطاع لما يتوقع صدوره من المتكلم يوحي بفراغ جوفه كأنه ليس عنده (في جوفه) كلام، ومن "الهوهاة- بالفتح: البئر التي لا متعلق بها، ولا مواضع فيها لرجل نازلها لبعد جاليها، (= جوانبها من الداخل) (كأنها جب لا قاع له، فهذا فراغ كامل). وهذا المعنى يلتقي مع الشعور بتكون صوت الهاء بإخراج هواء الرئتين دفعة كبيرة إلى الخارج بلا عائق؛ إذ يكون مجرى الهواء متسعا ونحس بإفراغ الهواء من الجوف بقوة.

( كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل، ص ٣٧-٣٨)

[35] اشکال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[36] كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ص ٣٨-٣٩

[37] أما هذا العمل الذي بين يديك أيها القاريء الجاد، فإن التطبيق الموسع في السعي لبيان معاني ألفاظ القرآن الكريم بيانا موثقا، هو الذي أبرز -بل فرض- فكرة الفصل المعجمي فيه، وحدد معالمها، حيث اتضح به أن قسط الحروف الصحاح في التعبير عن المعاني أعظم من قسط حروف العلة والهمزة، وأن بناء فصل معجمي شطره أحد حروف العلة يصعب معه بروز معنى مشترك مطرد، فتجنبت بناء هذا النوع.

 وقد استوفى هذا العمل (أ) سعة التطبيق (بيان المعنى المحوري لحوالي ٢٣٠٠ تركيب، تحديد المعنى المشترك لتراكيب نحو ٣٧٠ فصلا معجميا .. (ب) مع بيان وجه انضواء كل استعمال (أورده القرآن أو المعاجم اللغوية) تحت المعنى المحوري لتركيبه، وكذلك وجه تحقق معنى الفصل المعجمي في معنى كل من تراكيبه - مع البعد عن التكلف. (ج) انتفاء الانتقائية بالالتزام بمعالجة كل تركيب وردت منه كلمة في القرآن الكريم. (د) ومع الاطراد في بيان معنى التركيب، والمعنى اللغوي والصوتي للحرف الألفبائي.

ثم إني رأيت أن أبرز الفكرة تطبيقيا باستثمار سعة معالجة معاني المفردات القرآنية، وذلك بعرض معالجة تراكيب تلك المفردات في سورة فصول معجمية، وأن ذلك أولى من إغفال الفكرة وتضييعها، وأقرب من عزلها بالمعالجة مع تكرار التطبيق. وشجع على ذلك أن استدراك ما يعد مخالفة للجاري في عصرنا في اطراد ترتيب التراكيب في المعجم حسب الترتيب الألفبائي = متاح: باستيعاب طريقة ترتيب التراكيب في هذا المعجم، وبمسرد التراكيب (الفهرس).(كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ج ١،  ص ٢٢-٢٣)

[38] در بررسی معنای حروف

[39] اشکال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس به روش صاحب کتاب

[40] إن اطراد معنى الفصل المعجمي في التراكيب الثلاثية المصدرة به قد سبق إلى ملاحظته ثلاثة من الأئمة، لكن في نطاق بالغ المحدودية. فالإمام أحمد بن فارس (ت ٣٩٥ هـ) نبه على ذلك في تركيب (زلل)، في معجمه: مقاييس اللغة، والإمام محمود بن عمر الزمخشري (ت ٥٣٨ هـ) نبه على ذلك في تركيبي (نفق)، و (فلح)، وذلك في تفسيره "الكشاف "، عند كلمتي (ينفقون) و (المفلحون) في أول سورة البقرة، والإمام شهاب الدين محمود الآلوسي (ت ١١٢٧ هـ) تبع الزمخشري في ملاحظته على التركيبين، ثم نبه على مثل ذلك في تركيب واحد (حسب اطلاعي) عند كلمة "دلوك "في قوله تعالى: {أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق} [الإسراء: ٧٨]. وكلام ابن فارس والزمخشري كالإشارة فحسب ط وكلام الآلوسي عن الدلوك زاد فيه أمثلة التراكيب الثلاثية. لكن لا أحد من الأئمة الثلاثة نبه إلى اطراد الظاهرة، أو إلى أن التراكيب الثلاثية من الفصل المعجمي يتأثر المعنى العام لكل منها بالحرف الذي يثلثها) كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ،ص ٢١-٢٢)

[41] كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ص ٢٢

[42] كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ، ص ٢٢ پاورقی شماره ١

[43] ولا يسعنا في هذه "الدراسات" إلّا أن نكبر جهود العاملين الخالدين في تنمية العربية؛ كالشيخ عبد القادر المغربي في "الاشتقاق والتعريب", والأب أنستاس ماري الكرملي في "نشوء العربية ونموها واكتهالها"  والأب مرمرجي الدومينيكي في أبحاثه حول "الثنائية" في العربية والساميات (دراسات فی فقه اللغه،‌ص ١١-١٢)

... ومن الأبوين أنستاس الكرملي ومرمرجي الدومينيكي أخذت القول بالثنئاية التاريخية في اللفظ العربي(همان، ص ١٣)

[44] کلام یکی از دوستان حاضر در جلسه درس









فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است