فهرست عامالسورةفهرست قرآن كريم

بسم الله الرحمن الرحیم

آية بعدآية [2627] در مصحف از مجموع [6236]آية قبل

22|32|ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ










(22:32:1:1) *a`lika DEM STEM|POS:DEM|LEM:*a`lik|MS -71668-@@@@(22:32:2:1) wa CONJ PREFIX|w:CONJ+ -71669-@@@@(22:32:2:2) man REL STEM|POS:REL|LEM:man -71670-@@@@(22:32:3:1) yuEaZ~imo V STEM|POS:V|IMPF|(II)|LEM:yuEaZ~imo|ROOT:EZm|3MS|MOOD:JUS -71671-@@@@(22:32:4:1) $aEa`^}ira N STEM|POS:N|LEM:$aEa`^}ir|ROOT:$Er|MP|ACC -71672-@@@@(22:32:5:1) {ll~ahi PN STEM|POS:PN|LEM:{ll~ah|ROOT:Alh|GEN -71673-@@@@(22:32:6:1) fa REM PREFIX|f:REM+ -71674-@@@@(22:32:6:2)





دیتای صرفی-کامپیوتر نور
<Word entry="ذَلِكَ" sureh="22" aye="33" id="49167">
<Subword subEntry="ذَلِكَ" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="وَ" sureh="22" aye="33" id="49168">
<Subword subEntry="وَ" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="مَنْ" sureh="22" aye="33" id="49169">
<Subword subEntry="مَنْ" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="يُعَظِّمْ" root="عظم" sureh="22" aye="33" id="49170">
<Subword subEntry="يُعَظِّمْ" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="شَعَائِرَ" root="شعر" sureh="22" aye="33" id="49171">
<Subword subEntry="شَعَائِرَ" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="اللَّهِ" root="ءله" sureh="22" aye="33" id="49172">
<Subword subEntry="اللَّهِ" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="فَإِنَّهَا" sureh="22" aye="33" id="49173">
<Subword subEntry="فَ" IsBase="0" />
<Subword subEntry="إِنَّ" IsBase="1" />
<Subword subEntry="هَا" IsBase="0" /></Word>
<Word entry="مِنْ" sureh="22" aye="33" id="49174">
<Subword subEntry="مِنْ" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="تَقْوَى" root="وقي" sureh="22" aye="33" id="49175">
<Subword subEntry="تَقْوَى" IsBase="1" /></Word>
<Word entry="الْقُلُوبِ" root="قلب" sureh="22" aye="33" id="49176">
<Subword subEntry="الْ" IsBase="0" />
<Subword subEntry="قُلُوبِ" IsBase="1" /></Word>



القواعد الفقهیة و الاصولیة








بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی گفته می‌شود که برای اینکه امری از شعائر شود باید نص شرعی بر شعائر بودن آن موجود باشد، آیا ورود چنین نص خاص لازم است؟

شعائر جمع شعیرة به معنای علامت است، و علامت بودن یک شیء بر دو نوع است، یکی اینکه خود شیء فی حد نفسه، نشانه بودن را همراهش ندارد، بلکه باید با یک عمل یا گفتار یا قرارداد، آن را به عنوان نشانه چیزی قرار داد، مثلا أعلام حرم در المشعر الحرام، و یا شتری که با اشعار کوهان آن، نشانه قرار داده میشود، و نظائر اینها، و نوع دوم اموری هستند که فی حد نفسه نشانه بودن جزء ذات آنهاست، مثل اسماء الله الحسنی که شعائر بودن آنها نیاز به نص ندارد، و همچنین مثل سجدة یا ابتهال یا دعاء یا قرآن، اینها را نمیتوان گفت که در شعائر بودن، محتاج قرارداد هستند، اگر کسی به قرآن کریم احترام کرد، آیا باید برای اینکه کار او را تعظیم شعائر بدانیم، ابتدا باید دنبال یک نص صریح بگردیم که میگوید: همانا قرآن از شعائر الله است؟! خیر، چون قرآن کریم در نشانه خدا بودن، نیاز به جعل زائد ندارد، آیا اگر کسی به رسول الله (ص) احترام کرد، برای اینکه بگوییم تعظیم شعائر کرده است باید دنبال نص باشیم که بگوید: إنّ رسول الله ص من شعائر الله؟! هرگز! کدام عاقل است که وقتی به این آیه شریفه بنگرد بگوید ربطی به تعظیم شعائر ندارد:

لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا (النور63)

یعنی واضح است که چون رسول الله ص از شعائر الله هستند پس تغییر صدا زدن حضرت و احترام در مخاطب قرار دادن ایشان، خود یکی از تعظیم شعائر است، و چقدر زیباست هماهنگی دو آیه شریفه در ذکر تقوای قلوب، که یکی تعظیم شعائر را از تقوای قلوب میداند:

ذلك ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب (الحج32)

و دیگری ادب کردن در محضر رسول الله ص، و صدای خود را بلند نکردن، از تقوای قلوب میداند:

إن الذين يغضون أصواتهم عند رسول الله أولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة وأجر عظيم (الحجرات3)

کدام عاقل است که به این دو آیه شریفه نگاه کند و بگوید: غضّ صوت در محضر رسول الله ص ربطی به تعظیم شعائر الله ندارد؟! کدام صاحب ذره‌ٰای فهم است که بگوید: تعظیم شعائر از تقوای قلب است، و غضّ صوت نزد رسول الله ص هم از تقوای قلب است، ولی ربطی با یکدیگر ندارد؟! چرا؟! چون هیچ نص صریحی وارد نشده است که رسول الله ص از شعائر الله هستند!!

اکنون میتوانیم نشانه و علامت را از منظری دیگر تقسیم کنیم، شعیرة، یا یک شیء است یا یک عمل، و هر یک یا خاص است و یا عام، و هر کدام یا نص خاص راجع به آن آمده است یا نص خاصی در نفی یا اثبات آن نیامده است، صفا و مروه که قرآن کریم میفرماید: إنّ الصفا و المروة من شعائر الله، شیء خاص هستند، اما شترها که قرآن میفرماید: و البدن جعلناها لكم من شعائر الله، شیء عام است، پیامبران، اشخاص معین هستند، ولی مؤمنین بالله، اشخاص نامعین هستند، هر مسجدی در هر کجا باشد، و هر مصحفي با هر خصوصیاتي باشد، همگی نشانه‌های عام برای یاد خدای متعال هستند، کعبه معظمه و مسجد الحرام و مشاعر و سایر مساجد خاص، و همچنین قبور انبیاء و اوصیاء علیهم السلام و مشاهد مشرفة، از شعائر خاص هستند، اما جمیع مساجد عامة و قبور علماء و صلحاء، و مصاحف کریمة، و کتب حدیث و تفسیر و علوم دینیة، همگی از شعائر عامة هستند، و تعظیم هر یک از اینها، نزد عرف عام عقلاء، کاملا واضح است، و کبیر و صغیر، و طفل و حلیم، تعظیم آنها را از توهین یا بی اعتنائی نسبت به آنها، باز میشناسند. و جهات و نکات دیگر، که به طور مختصر توضیح میدهیم:
حضرت آیة الله بهجت قدس سره الشریف در پیامی که به مناسبت تذهیب و پرده‌برداری از قبة منورة حرم حضرت فاطمة معصومة سلام الله علیها ارسال فرمودند در تعریف شعائر چنین فرمودند:
(((((بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاه علی سیدالأنبیاء محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم أجمعین .
و بعد ؛ قال الله – عزّ من قائل – و من یعظّم شعائر الله فإنها من تقوی القلوب – (حج آیه ی 32 )
تمام تقواها مرتبط به قلب است و جسد به منزله ی خادم است و اختصاص شعائر به این است که تقوا را در قلوب دیگران تثبیت می نماید و علاماتی هستند که به واسطه ی آنها به ذی العلامه پی می برند .
فرموده اند : علامات المؤمن خمس : صلاه الإحدی و الخمیس ، و زیاره الأربعین و التختّم بالیمین و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم (المزار ص 53 – بحارالانوار ج 98 ص 339 - وسائل الشيعه ج 10 ص 373 )
و همه ی آنها معلوم دیگران می شوند و به { وسیله ی } آنها به یاد خدای اجل و طاعت او می رسند .)))))

و در ادامه به نکات بسیار عالی اشاره فرمودند که در توضیح آنها میگوییم:

۱- نشانه (علامت، شعیرة) یا به خودی خود نشانه چیزی است (مثل أسماء الله، قرآن کریم، رکوع و سجدة، انبیاء و اوصیاء علیهم السلام) و یا محتاج قراردادن او به عنوان نشانه آن چیز است (مثل کعبة معظمة، صفا و مروة، طواف و سعی، مساجد، شتر و هدی قربانی، عید فطر و قربان).

۲- نشانه یا یک شیء (مثل کعبة معظمة یا صفا و مروة و شتر قرباني و کتاب دعا و لباس عزاي امام حسين ع) است یا یک کار و عمل (مثل طواف و سعي و زيارت و عزاداري)، و یا یک مکان یا زمان (مثل مساجد و مشاهد مشرفه و روز عید و شب قدر).

۳- نشانه یا خاص است و یا عام، هرگاه یک چیز معین که تغییر نمیکند، مثل کعبه معظمه و سایر مشاعر، یا حضرت رسول (ص) و اوصیاء ایشان (ع)، مورد تعظیم قرار گیرند، نشانه خاص است، ولی نشانه‌هایی که چیز خاص یا شخص خاص یا عمل خاص یا مکان و زمان خاص نیستند ولی میتوان آنها را به عنوان یاد خدا، تکریم و تعظیم کرد، نشانه‌های عام هستند.(مثل تمام شترهاي قرباني، مصحفهاي گوناگون، مسجدها، مؤمنين، قبور علماء و صلحاء و کتب حديث و تفسير و علوم دينيه)

۴- نشانه یا نشانه مستقیم است و یا نشانه نشانه است، مثلا امام معصوم (ع) نشانه مستقیم خدا هستند، و هر طور ایشان را تعظیم و تکریم کنیم، از تعظیم شعائر حساب میشود، پس اگر ضریح بر قبر مطهر ایشان گذاشتیم، تعظیم شعائر کرده‌ایم، و از این به بعد تکریم ضریح، نشانه تکریم امام (ع) که نشانه خداست خواهد بود، یعنی ضریح، نشانه امام است که امام هم نشانه خداست، حال اگر ضریح را بوسیدیم، تعظیم شعائر کرده‌ایم، چون ضریح نشانه نشانه است، و تعظیم او، انسان را به یاد خدا میاندازد، و همچنین است بوسیدن پرچم عزاداری حضرت سید الشهداء (ع)، که تعظیم شعائر است، چون پرچم، نشانه عزاداری است، و عزاداری، نشانه تعظیم امام (ع) است، که امام هم نشانه مستقیم خدا هستند، و نشانه‌هایی که واسطه هستند برای نشانه دیگر، بسیارند در نزد عرف عام، و تکریم هر چه در نزد عرف، نشانه حساب شود، مصداق تعظیم شعائر است در نزد خود عرف.

۵- نشانه یا منصوص است یا غیر منصوص، مثلا شترهای قربانی، نص قرآنی بر شعائر بودن آنها موجود است، اما گاو و گوسفند قربانی، صریحا نص بر شعائر بودن آن وارد نشده است، و همچنین صفا و مروة صریحا شعائر نامیده شده، اما حجر الاسود صریحا به عنوان شعائر ذکر نشده است.

۶- نشانه یا منصوص است نشانه بودنش یا ممنوع است نشانه بودنش، صفا و مروة از ناحیه شرع مقدس به عنوان شعائر معرفی شده است، و شعائر بودن بت‌های مشرکین، ممنوع شده است از ناحیه شرع.

۷- تعظیم نشانه یا منصوص است یا غیر منصوص، بوسیدن حجر الاسود، تعظیم آن است، و منصوص است و همچنين تعظيم عالم ديني منصوص است، ولی بوسیدن مصحف قرآن کریم، تعظیم آن است ولی منصوص نیست.

۸- تعظیم نشانه یا منصوص است ترغیب در آن یا ممنوع است انجام آن، مثلا تطهیر مسجد، تعظیم آن است، و منصوص و واجب است، اما تذهیب مسجد ممنوع است.
در پیام معظم‌له آمده:
((((شعائر منصوصه و مورد نظر امر مانند « إنّ الصّفا و المروه من شعائر الله »( البقره آیه 160 ) و « لا الشهر الحرام و لا الهدی و لا القائد »( المائده آیه ی 2) و همچنین منصوص از منع – مثل تزیین مساجد با ذهب – مورد بحث نیستند و اگر منصوص نباشد ، امر یا نهی محل تمسک به عموم « و من یعظّم شعائر الله » می باشد .)))))


۹- تعظیم نشانه یا مستقیم است یا غیر مستقیم، مثلا تعظیم پیامبر خدا (ص) تعظیم نشانه به طور مستقیم است، اما تکریم سادات ذریة پیامبر (ص)، تعظیم ایشان به طور غیر مستقیم است.

۱۰- تعظیم نشانه یا تعظیم یک نشانه است و یا تعظیم چند نشانه با هم، در عرض هم، مثل اذان گفتن در مسجد، هم تعظيم نماز است و هم تعظيم مسجد ، و يا نماز تحيت در مسجد که هم تعظيم مسجد است و هم تعظيم نماز، و يا سلام کردن به مؤمن که هم تکريم اوست و هم از آن جهت که اطاعت از دستور پيامبر ص است تعظيم ايشان است، و زيارت امام حسين ع در شب جمعه که هم تعظيم ايشان است و هم تعظيم شب جمعه، و مثل قرآن سر گرفتن در شب قدر که هم تعظيم قرآن است و هم تعظيم شب قدر ؛ یا در طول هم یعنی نشانه نشانه، مثل بوسيدن ضريح، هم تعظيم ضريح است به عنوان اينکه نشانه امام است و هم تعظيم امام است به عنوان اينکه نشانه خداست.

۱۱- تعظیم نشانه یا چند وجهی تعظیم یک یا چند نشانه است، مثل تکريم عالم سيد که هم تعظيم اوست از جهت عالم بودن و هم تعظيم اوست از جهت سيد بودن، و یا از یک جهت تعظیم یک یا چند نشانه است، مثل سلام کردن به جمعي از سادات که تعظيم همه آنها از يک جهت است، و این تعدد جهت در مطلق عبادات جاری است، در پیام معظم‌له آمده است:
((((( پس هر عبادتی که سبب شود از برای دخول دیگران در یاد خدا و در اطاعت خدا ، مقرب است از دو جهت ؛ یکی از آن جهت که خود ، مأمورٌبه است و دیگری از آن جهت که تهییج دیگران به سوی اطاعت است و ذوالشرافتین است .
نماز شب عبادت است اگر چه کسی نفهمد، از یک جهت ؛ و نماز روز عبادت است اگر چه کسی نشنود، از دو جهت ، لذا در علل { الشرایع } مذکور است حکمت جهر به نماز شب و اخفات در نماز روز ؛ و ادخال سرور در قلب مؤمن به مباح ، عبادت است از یک جهت ، و به عبادت از دو جهت ؛ طوافِ بیت { الله } عبادت است از دو جهت، زیرا خودش مأمورٌبه است و سبب می شود برای دخول دیگران به آن، و امثالِ آن.)))))

۱۲- تعظیم نشانه یا عملی فردی است، مثل حفظ مصحف از تنجیس و تطهیر آن در صورت نجس شدن، و یا عملی شعاری و تبلیغی و اجتماعی است که یاد خدای متعال را توسط نشانه و تعظیم آن در قلوب تثبیت میکند، مثل غالب شعائر دینیة از قبیل مديحه سرايي در وصف اهل بيت ع و يا برپايي مجلس عزا، بلکه میتوان گفت که تعظیم شعائر در عمل فردی نیز به نوعی باعث یاد خدا و تقویت ایمان جمیع است، در پیام معظم‌له آمده بود:
((((( و اختصاص شعائر به این است که تقوا را در قلوب دیگران تثبیت می نماید و علاماتی هستند که به واسطه ی آنها به ذی العلامه پی می برند ، فرموده اند : علامات المؤمن خمس : صلاه الإحدی و الخمیس ، و زیاره الأربعین و التختّم بالیمین و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم، و همه ی آنها معلوم دیگران می شوند و به { وسیله ی } آنها به یاد خدای اجل و طاعت او می رسند….. پس هر عبادتی که سبب شود از برای دخول دیگران در یاد خدا و در اطاعت خدا ، مقرب است از دو جهت ؛ یکی از آن جهت که خود ، مأمورٌبه است و دیگری از آن جهت که تهییج دیگران به سوی اطاعت است و ذوالشرافتین است .)))))

اکنون با ملاحظه این موارد، میتوان فهمید که آیا تعظیم شعائر در همه موارد، محتاج نص شرعی است یا خیر؟ آیا فقیه محتاج نص شرعی است در بعض موارد که صغیر و کبیر از بشر، فضلا از مسلمین، میفهمند که تقویت دین و معالم ایمان است؟ چه زیبا فرموده است صاحب جواهر قده:
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌2، ص: 52
و لا يخفى عليك أنه لا يليق بالفقيه الممارس لطريقة الشرع العارف للسانه ان يتطلب الدليل على كل شي‌ء شي‌ء بخصوصه من رواية خاصة و نحوها، بل يكتفي بالاستدلال على جميع ذلك بما دل «1» على تعظيم شعائر الله، و بظاهر طريقة الشرع المعلومة لدى كل أحد، أ ترى أنه يليق به أن يتطلب رواية على عدم جواز الاستنجاء بشي‌ء من كتاب الله.

فقهاء در باب استحباب وضو برای دخول مسجد فرمودند:
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌1، ص: 20
و الوهن في الدلالة مجبور بفتوى كثير من الأصحاب كما عن الوسيلة و النزهة و الجامع و النهاية و الإرشاد و المنتهى و السرائر و البيان و المفاتيح و غيرهن و به صرح في كشف الغطاء و الحدائق و كشف اللثام و شرح شيخنا للقواعد و عن ابن حمزة إلحاق كل موضع شريف. و في كشف الغطاء: «و يقوى القول برجحانه للدخول في كل مكان شريف على اختلاف المراتب بقصد تعظيم الشعائر من قباب الشهداء و محال العلماء و الصلحاء من الأموات و الاحياء».

و همچنین در تعظیم قبور خاص:
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌4، ص: 340
ثم إنه قد استثنى في جامع المقاصد من كراهة التجصيص و التجديد قبور الأنبياء و الأئمة (عليهم السلام) كالمدارك قالا: «لإطباق السلف و الخلف على فعل ذلك بها» بل في المدارك و لاستفاضة الروايات بالترغيب في ذلك، كما أنه فيها أيضا لا يبعد استثناء قبور العلماء و الصلحاء استضعافا لخبر المنع، و التفاتا إلى تعظيم الشعائر، و لكثير من المصالح الدينية.

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری چنین میگوید:
فتح الباري لابن حجر (3/ 475)
فائدة أخرى استنبط بعضهم من مشروعية تقبيل الأركان جواز تقبيل كل من يستحق التعظيم من آدمي وغيره فأما تقبيل يد الآدمي فيأتي في كتاب الأدب وأما غيره فنقل عن الإمام أحمد أنه سئل عن تقبيل منبر النبي صلى الله عليه وسلم وتقبيل قبره فلم ير به بأسا واستبعد بعض أتباعه صحة ذلك ونقل عن بن أبي الصيف اليماني أحد علماء مكة من الشافعية جواز تقبيل المصحف وأجزاء الحديث وقبور الصالحين وبالله التوفيق

فتح الباري لابن حجر (11/ 56)
… وأخرج من طريق أبي مالك الأشجعي قال قلت لابن أبي أوفى ناولني يدك التي بايعت بها رسول الله صلى الله عليه وسلم فناولنيها فقبلتها قال النووي تقبيل يد الرجل لزهده وصلاحه أو علمه أو شرفه أو صيانته أو نحو ذلك من الأمور الدينية لا يكره بل يستحب


سؤالات:
۱- شعائر جيست ---- جواب، قبل از بند یک گذشت.

۲- دامنه شعائر نزد معظم له ----- هر چه تقوا را در قلوب دیگران تثبیت می نماید و علاماتی هستند که به واسطه ی آنها به ذی العلامه پی می برند ، و معلوم دیگران می شوند و به آنها به یاد خدای اجل و طاعت او می رسند.

۳- مباديء استباط احكام شعائر نزد معظم له ----- شعائر منصوصه به امر ، و منصوصه به منع واضح است حکم آنها، و اگر منصوص نباشد امر یا نهی، محل تمسک به عموم « و من یعظّم شعائر الله » می باشد .

۴- معظم له و تبليغ و شعائر ----- کسانی که خیال می کنند اینگونه امور شرک است ، در اشتباهند از جهت تمرّد از مولای عالَم و از جهت جهل به قابلیت گِل برای چیزهایی که آتش قابلِ آنها نیست . اگر قبل از إنباءِ اسماء ، قبح مخالفتِ فاحش نبود ، { پس } بعد از آن و بعد از امتحان ، { که} قبح مخالف افحش شد ؛ چرا توبه نکرد ؟! اگر در زمانی یا از اشخاصی تعمییر مسجدی یا تعمییر مشهدی یا تذهیب قبّه ی ولی خدا ، مقدور نبود و نشد ، دلیل عدم عبادیت و بدعت آن نیست . اگر دول کفر تشخیص دادند که شرط وصول به مقاصد خبیثه جمع بین دین – یعنی دین مجعول باطل – و قدرت با سیف ، محرّم است ، لازمه ی آن همان است که دیده شد. و از این جهت است که اقبال مردم به حج بیت الله و زیارت مشاهد مقدسه ی اوصیاء و اولیاء و انبیاء – صلوات الله علیهم اجمعین – و توسل به آنها موجب کرامات متواتره ی قطعیه شده و می شود ؛ چون وساطت در فیوضات ثابت است و این واقعیت ، معلوم اهل تقوا است .

۵- توصيات معظم له براي احياي شعائر و تشويق به آن –--- سفارش به ثقلین در پیام ایشان: کسانی که می گویند کتاب ، کافی است مثل کسانی که می گویند عترت ، کافی است ، هر دو گمراه هستند ؛ بلکه اولی کتابی نیست و دومی عترتی نیست ؛ {زیرا} متلازمین مثل شیءِ واحد می باشد . آیا کتاب ، کافی است ؟! {در حالی که } در کتاب است : الیوم اکملت لکم دینکم و در کتاب است : إنما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون و : کونوا مع الصادقین ؛ و إلی ماشاء الله از آیات وارده در ارجاع به عترت . و همجنین عترت از کتاب جدا نیست « قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : سألت الله أن لایفرق بینهما – یعنی الثقلین – حتّی یردا علیَّ الحوض ، فاستجاب لی » و این دلیل وجود غائب – عجل الله تعالی فرجه – است و گرنه تفرقه ی بین کتاب و عترت حاصل می شد و نیز فرموده اند « ما خالف کتاب الله لم نقله »

۶- عمده وصايا معظم له به خطباء و معزين ----- تا میتوانید از کلمات ثقلین فاصله نگیرید، و خود را نماینده و نشسته در جایگاه امام ع بدانید، و بگویید چیزی که میدانید مورد رضایت ایشان است.

۷- اهمية دروس ديني براي خطباء و مادحين ---- بدون علم نمیتوان مصدر اموری شد که منوط به علم است، یا تحصیل علوم دینیة و یا اخذ از عالم و مقلّد خود.

۸- مهمترين شعائر از ديدكاه معظم له ---- آنچه اصول اعتقادات در آن تقویت میشود.

۹- قاعده وجوب تعظيم شعائر و حرمت هتك آن نزد معظم له ----- جامع المسائل ج‏2 373 –- 6. واجب است مهاجرت از بلاد شرك و كفر بر كسى كه متمكّن از اظهار شعائر اسلام و مجموع مختصّات دينيّه مثل اذان و اقامه و نماز و روزه در آنجا نباشد و بايد انجام ندهد مگر در خفاء، مگر آنكه تمكّن از خروج و نزول در محل امكان تعيّش بدون محذور نداشته باشد. و وجوب هجرت با تمكّن از بعض و عجز از بعض شعائر، ساقط نمى‏شود.
جامع المسائل ج‏2 375 –- و اگر مقصودِ كافرى سلطنت باشد نه مزاحمت با شعائر دينيّه، اقرب وجوب دفاع است، زيرا سلطان كافر بر مسلمين، مخوف است با او زوال شعائر بعد از مدّتى؛ و تعرّض به قتل براى چنين خوف با تحرّى اقرب به مقصود و اهون بر مسلمين، سائغ بلكه واجب است اگر مندوحه [اى‏] براى دفع شر او نباشد.
جامع المسائل ج‏2 375 – و اگر كافر، قاصدِ ازاله شعائر اسلام باشد فعلًا، پس دفع او لازم است اگر چه با كمك دادن به والى جور باشد، به جهت لزوم ترجيح بين مراتب فساد از هدم اسلام يا ايمان؛ و مثل آن مشروط نيست وجوب آن به شروط جهاد دعوتى ابتدايى.
جامع المسائل ج‏2 431 –- و اعاده بالغين از مسلمين واجب نيست بلكه جايز نيست با عدم تمكّن از اقامه شعائر دينيّه در دار حرب. و تمكين اهل حرب يا معاهدين از قهر بالغ مسلم بر عود جايز نيست؛ و هم [چنين‏] زن بالغه اگر آمد و مسلمان شد و شوهر نداشت؛ و اگر شوهر

۱۰- آيا شعائر توقيفي است يا خير ---- و اگر منصوص نباشد امر یا نهی، محل تمسک به عموم « و من یعظّم شعائر الله » می باشد

۱۱- مهمترين شعائر مورد اهتمام ---- و ما نودی بشیء کما نودی بالولایة

۱۲- أهم مصادر استباط احكام ---- کتاب و سنت و اجماع و عقل و سیرة قطعیة متشرعة و ارتکاز آنها

۱۳- دليل عدم بطلان صلاة درصورت بكاء بر سيدالشهداء (ع) ---- جامع المسائل، ج‏1، ص: 423 – و بكاى براى مصائب سيّد الشّهداء- عليه السلام- [در نماز] اظهر عدم ابطال آن است، چه اين كه بكا، براى امتثال امر باشد براى غايات امتثال كه طلب جنّت و دفع جهنّم، از جمله آنهاست، يا آن كه معلولِ محبّتِ خدا باشد كه علّت محبّتِ محبوبين خداست، [و] اين، از بكاى براى امر دنيوى نيست؛ بلكه معلولِ امر الهى است كه لازمِ محبت خدا و محبوبان او، حزن و بكا براى مصائبِ محبوبان خدا است

۱۴- اهم مقاتل --- مقتل لهوف سید قده و نیز مقتل بحار

۱۵- اهم تواريخ --- اخذ به مشترکات و متواترات، و در غیر آنها مأثورات از اهل البیت ع

۱۶- حدود حائر نزد معظم له ---- جامع المسائل، ج‏1، ص: 596 – و در تخییر نماز در «حائر» احوط اقتصار بر حرم اصلى و رعايت صدق نماز نزد قبر است.

۱۷- نظر معظم له درباره نقل مطالب غير صحيح --- با علم به عدم صحت، جایز نیست.

۱۸- نظر معظم له درباره حضور حضرت رقيه(ع) در كربلاء --- در بسیاری از مبادی امور مندوبة و سنن، شیاع، کافی از پی جویی مکتوبات است.

۱۹- نظر معظم له درباره زيارت ناحيه مقدسه --- مواردی هستند که نفس متن، خودش شهادت بر صدق میدهد.

۲۰- نظر معظم له درباره زيارت ناحيه مقدسه --- تکرار

۲۱- توصيات به زوار ---- متوجه باشند که در مشاهد مشرفة، ملائکة و جن که خدام آنجا هستند تمام اعمال آنها را به دقت زیر نظر دارند.

۲۲- ایا عنوان شعایر موجب تخصیص قبور انبیا و ائمه ع و علما از حرمت تجدید و اصلاح قبور می شود؟ --- وسيلة النجاة للبهجة 123 – و منها :( المکروهات) رفع القبر عن الأرض أزيد من أربع أصابع مفرّجات، و لا بأس بوضع الصندوق عليه و نحوه، كالضّريح في ما كان فيه تعظيم الشعائر الدينيّة لأهله.


۲۳- ایا اقامه شعایر می تواند از مصارف خمس و زکات باشد؟ --- به نظر حاکم شرع است.

۲۴- ایا اخذ اجرت بر اقامه شعائر جایز است؟ –-- در غیر وجوب عینی، مانعی ندارد.

۲۵- حکم قتال با مانعین از اقامه شعائر چیست؟ ---- جامع المسائل ج‏2 375 –- و اگر مقصودِ كافرى سلطنت باشد نه مزاحمت با شعائر دينيّه، اقرب وجوب دفاع است، زيرا سلطان كافر بر مسلمين، مخوف است با او زوال شعائر بعد از مدّتى؛ و تعرّض به قتل براى چنين خوف با تحرّى اقرب به مقصود و اهون بر مسلمين، سائغ بلكه واجب است اگر مندوحه [اى‏] براى دفع شر او نباشد.
جامع المسائل ج‏2 375 – و اگر كافر، قاصدِ ازاله شعائر اسلام باشد فعلًا، پس دفع او لازم است اگر چه با كمك دادن به والى جور باشد، به جهت لزوم ترجيح بين مراتب فساد از هدم اسلام يا ايمان؛ و مثل آن مشروط نيست وجوب آن به شروط جهاد دعوتى ابتدايى.

۲۶- عدم تمکن از اظهار شعائر ایا موجب وجوب مهاجرت از بلاد شرک می شود؟ --- جامع المسائل ج‏2 373 –- 6. واجب است مهاجرت از بلاد شرك و كفر بر كسى كه متمكّن از اظهار شعائر اسلام و مجموع مختصّات دينيّه مثل اذان و اقامه و نماز و روزه در آنجا نباشد و بايد انجام ندهد مگر در خفاء، مگر آنكه تمكّن از خروج و نزول در محل امكان تعيّش بدون محذور نداشته باشد. و وجوب هجرت با تمكّن از بعض و عجز از بعض شعائر، ساقط نمى‏شود.

۲۷- ایا اقامه شعائر مشروط به قصد قربت است؟ --- شرط شعاریت نیست، هر چند شرط ترتب آثار مختلفة به تناسب هر اثر، هست.

۲۸- ایا حکم پس انداز که خمس به ان تعلق نمی گیرد شامل هزینه لازم برای اقامه شعائری مانند زیارت، عزاداری و ... می شود؟ --- در حد متعارف مانعی ندارد.

۲۹- ایا اقامه شعائر متقوم به اظهار است(به مثابه یک عمل اجتماعی) یا متقوم به فعل شخصی و فردی است؟ –-- غالبا متقوم به اظهار است، و توضیح ان در انواع شعائر گذشت.

۳۰- ایا کلمه شعائر در قران ذاتا عمومیت دارد یا اینکه مختص شعائر حج است و به الغاء خصوصیت عمومیت می یابد؟ –-- وجهی برای اختصاص به مورد نیست، و اتفاق فریقین است که شعائر و تعظیم آنها در غیر حج هم جاری است:
الموسوعة الفقهية الكويتية (26/ 97)
فكل ما كان من أعلام دين الله وطاعته تعالى فهو من شعائر الله، فالصلاة، والصوم والزكاة والحج ومناسكه ومواقيته، وإقامة الجماعة والجمعة في مجاميع المسلمين في البلدان والقرى من شعائر الله، ومن أعلام طاعته. والأذان وإقامة المساجد والدفاع عن بيضة المسلمين بالجهاد في سبيل الله من شعائر الله .…. هذا ومن شعائر الإسلام مناسك الحج ...، ومن الشعائر في غير الحج: الأذان، والإقامة، وصلاة الجماعة، والجمعة والعيدين، والجهاد وغير ذلك.


۳۱- ایا "شعائر" عنوان مشیر است به سایر عناوین فقهی یا اینکه خود عنوان مستقل با ملاک مستقل است؟ --- توضیح آن گذشت که هر چه منصوص نباشد امر به آن یا نهی از آن، و نزد عرف عام عقلاء بشر، تعظیم نشانه خدای سبحان باشد و به یاد او کمک کند، مشمول عموم تعظیم شعائر است در آیة شریفة.

۳۲- ایا عقل مستقلا می تواند مصداق شعائر را کشف کند یا اینکه کشف مصداق منوط به نص شرعی است؟ ---- به تفصیل توضیح آن گذشت.

۳۳- ایا مصادیق شعائر، در گذر زمان تغییر می کنند یا مصادیق ثابت و لا یتغیری دارند؟ --- منصوصات، تغییری نمیکند.

۳۴- اقامه شعائر در چه صورتی حکم وجوب پیدا می کند و در صورت وجوب، کفایی است یا عینی؟ --- در صورت احتمال عقلائی اندراس معالم دین و ایمان، وجوب پیدا میکند، و اگر من به الکفایة قیام نکنند واجب عینی میشود. و الله العالم








بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی گفته میشود که برای اینکه امری از شعائر شود باید نص شرعی بر شعائر بودن آن موجود باشد، آیا ورود چنین نص خاص لازم است؟

شعائر جمع شعیرة به معنای علامت است، و علامت بودن یک شیء بر دو نوع است، یکی اینکه خود شیء فی حد نفسه، نشانه بودن را همراهش ندارد، بلکه باید با یک عمل یا گفتار یا قرارداد، آن را به عنوان نشانه چیزی قرار داد، مثلا أعلام حرم در المشعر الحرام، و یا شتری که با اشعار کوهان آن، نشانه قرار داده میشود، و نظائر اینها، و نوع دوم اموری هستند که فی حد نفسه نشانه بودن جزء ذات آنهاست، مثل اسماء الله الحسنی که شعائر بودن آنها نیاز به نص ندارد، و همچنین مثل سجدة یا ابتهال یا دعاء یا قرآن، اینها را نمیتوان گفت که در شعائر بودن، محتاج قرارداد هستند، اگر کسی به قرآن کریم احترام کرد، آیا باید برای اینکه کار او را تعظیم شعائر بدانیم، ابتدا باید دنبال یک نص صریح بگردیم که میگوید: همانا قرآن از شعائر الله است؟! خیر، چون قرآن کریم در نشانه خدا بودن، نیاز به جعل زائد ندارد، آیا اگر کسی به رسول الله (ص) احترام کرد، برای اینکه بگوییم تعظیم شعائر کرده است باید دنبال نص باشیم که بگوید: إنّ رسول الله ص من شعائر الله؟! هرگز! کدام عاقل است که وقتی به این آیه شریفه بنگرد بگوید ربطی به تعظیم شعائر ندارد:

لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا (النور63)

یعنی واضح است که چون رسول الله ص از شعائر الله هستند پس تغییر صدا زدن حضرت و احترام در مخاطب قرار دادن ایشان، خود یکی از تعظیم شعائر است، و چقدر زیباست هماهنگی دو آیه شریفه در ذکر تقوای قلوب، که یکی تعظیم شعائر را از تقوای قلوب میداند:

ذلك ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب (الحج32)

و دیگری ادب کردن در محضر رسول الله ص، و صدای خود را بلند نکردن، از تقوای قلوب میداند:

إن الذين يغضون أصواتهم عند رسول الله أولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة وأجر عظيم (الحجرات3)

کدام عاقل است که به این دو آیه شریفه نگاه کند و بگوید: غضّ صوت در محضر رسول الله ص ربطی به تعظیم شعائر الله ندارد؟! کدام صاحب ذره‌ٰای فهم است که بگوید: تعظیم شعائر از تقوای قلب است، و غضّ صوت نزد رسول الله ص هم از تقوای قلب است، ولی ربطی با یکدیگر ندارد؟! چرا؟! چون هیچ نص صریحی وارد نشده است که رسول الله ص از شعائر الله هستند!!

اکنون میتوانیم نشانه و علامت را از منظری دیگر تقسیم کنیم، شعیرة، یا یک شیء است یا یک عمل، و هر یک یا خاص است و یا عام، و هر کدام یا نص خاص راجع به آن آمده است یا نص خاصی در نفی یا اثبات آن نیامده است، صفا و مروه که قرآن کریم میفرماید: إنّ الصفا و المروة من شعائر الله، شیء خاص هستند، اما شترها که قرآن میفرماید: و البدن جعلناها لكم من شعائر الله، شیء عام است، پیامبران، اشخاص معین هستند، ولی مؤمنین بالله، اشخاص نامعین هستند، هر مسجدی در هر کجا باشد، و هر مصحفي با هر خصوصیاتي باشد، همگی نشانه‌های عام برای یاد خدای متعال هستند، کعبه معظمه و مسجد الحرام و مشاعر و سایر مساجد خاص، و همچنین قبور انبیاء و اوصیاء علیهم السلام و مشاهد مشرفة، از شعائر خاص هستند، اما جمیع مساجد عامة و قبور علماء و صلحاء، و مصاحف کریمة، و کتب حدیث و تفسیر و علوم دینیة، همگی از شعائر عامة هستند، و تعظیم هر یک از اینها، نزد عرف عام عقلاء، کاملا واضح است، و کبیر و صغیر، و طفل و حلیم، تعظیم آنها را از توهین یا بی اعتنائی نسبت به آنها، باز میشناسند. و جهات و نکات دیگر، که به طور مختصر توضیح میدهیم:

۱- نشانه (علامت، شعیرة) یا به خودی خود نشانه چیزی است (مثل أسماء الله، قرآن کریم، رکوع و سجدة، انبیاء و اوصیاء علیهم السلام) و یا محتاج قراردادن او به عنوان نشانه آن چیز است (مثل کعبة معظمة، صفا و مروة، طواف و سعی، مساجد، شتر و هدی قربانی، عید فطر و قربان).

۲- نشانه یا یک شیء (مثل کعبة معظمة یا صفا و مروة) است یا یک کار و عمل (مثل طواف و سعي)، و یا یک مکان یا زمان (مثل مساجد و روز عید).

۳- نشانه یا خاص است و یا عام، هرگاه یک چیز معین که تغییر نمیکند، مثل کعبه معظمه و سایر مشاعر، یا حضرت رسول (ص) و اوصیاء ایشان (ع)، مورد تعظیم قرار گیرند، نشانه خاص است، ولی نشانه‌هایی که چیز خاص یا شخص خاص یا عمل خاص یا مکان و زمان خاص نیستند ولی میتوان آنها را به عنوان یاد خدا، تکریم و تعظیم کرد، نشانه‌های عام هستند.

۴- نشانه یا نشانه مستقیم است و یا نشانه نشانه است، مثلا امام معصوم (ع) نشانه مستقیم خدا هستند، و هر طور ایشان را تعظیم و تکریم کنیم، از تعظیم شعائر حساب میشود، پس اگر ضریح بر قبر مطهر ایشان گذاشتیم، تعظیم شعائر کرده‌ایم، و از این به بعد تکریم ضریح، نشانه تکریم امام (ع) که نشانه خداست خواهد بود، یعنی ضریح، نشانه امام است که امام هم نشانه خداست، حال اگر ضریح را بوسیدیم، تعظیم شعائر کرده‌ایم، چون ضریح نشانه نشانه است، و تعظیم او، انسان را به یاد خدا میاندازد، و همچنین است بوسیدن پرچم عزاداری حضرت سید الشهداء (ع)، که تعظیم شعائر است، چون پرچم، نشانه عزاداری است، و عزاداری، نشانه تعظیم امام (ع) است، که امام هم نشانه مستقیم خدا هستند، و نشانه‌هایی که واسطه هستند برای نشانه دیگر، بسیارند در نزد عرف عام، و تکریم هر چه در نزد عرف، نشانه حساب شود، مصداق تعظیم شعائر است در نزد خود عرف.

۵- نشانه یا منصوص است یا غیر منصوص، مثلا شترهای قربانی، نص قرآنی بر شعائر بودن آنها موجود است، اما گاو و گوسفند قربانی، صریحا نص بر شعائر بودن آن وارد نشده است، و همچنین صفا و مروة صریحا شعائر نامیده شده، اما حجر الاسود صریحا به عنوان شعائر ذکر نشده است.

۶- نشانه یا منصوص است نشانه بودنش یا ممنوع است نشانه بودنش، صفا و مروة از ناحیه شرع مقدس به عنوان شعائر معرفی شده است، و شعائر بودن بت‌های مشرکین، ممنوع شده است از ناحیه شرع.

۷- تعظیم نشانه یا منصوص است یا غیر منصوص، بوسیدن حجر الاسود، تعظیم آن است، و منصوص است، ولی بوسیدن مصحف قرآن کریم، تعظیم آن است ولی منصوص نیست.

۸- تعظیم نشانه یا منصوص است ترغیب در آن یا ممنوع است انجام آن، مثلا تطهیر مسجد، تعظیم آن است، و منصوص و واجب است، اما تذهیب مسجد ممنوع است.

۹- تعظیم نشانه یا مستقیم است یا غیر مستقیم، مثلا تعظیم پیامبر خدا (ص) تعظیم نشانه به طور مستقیم است، اما تکریم سادات ذریة پیامبر (ص)، تعظیم ایشان به طور غیر مستقیم است.

۱۰- تعظیم نشانه یا تعظیم یک نشانه است و یا تعظیم چند نشانه با هم، در عرض هم، یا در طول هم یعنی نشانه نشانه

۱۱- تعظیم نشانه یا چند وجهی تعظیم یک یا چند نشانه است و یا از یک جهت تعظیم یک یا چند نشانه است.

۱۲- تعظیم نشانه یا عملی فردی و قلبی است و یا عملی شعاری و تبلیغی و اجتماعی است که یاد خدای متعال را توسط نشانه و تعظیم آن در قلوب تثبیت میکند.

























۱- نشانه (علامت، شعیرة) یا به خودی خود نشانه چیزی است و یا محتاج قراردادن او به عنوان نشانه آن چیز است.

۲- نشانه یا یک شیء است یا یک کار و عمل.

۳- نشانه یا خاص است و یا عام

۴- نشانه یا نشانه مستقیم است و یا نشانه نشانه است.

۵- نشانه یا منصوص است یا غیر منصوص

۶- نشانه یا منصوص است نشانه بودنش یا ممنوع است نشانه بودنش

۷- تعظیم نشانه یا منصوص است یا غیر منصوص

۸- تعظیم نشانه یا منصوص است ترغیب در آن یا ممنوع است انجام آن

۹- تعظیم نشانه یا مستقیم است یا غیر مستقیم

۱۰- تعظیم نشانه یا تعظیم یک نشانه است و یا تعظیم چند نشانه با هم، در عرض هم، یا در طول هم یعنی نشانه نشانه

۱۱- تعظیم نشانه یا چند وجهی تعظیم یک یا چند نشانه است و یا از یک جهت تعظیم یک یا چند نشانه است.

۱۲- تعظیم نشانه یا عملی فردی و قلبی است و یا عملی شعاری و تبلیغی و اجتماعی است که یاد خدای متعال را توسط نشانه و تعظیم آن در قلوب تثبیت میکند.



تعظیم یا مستقیم است یا غیر مستقیم، و نیز یا تعظیم شعیرة است و یا تعظیم یک تعظیم سابق است، مثل استلام منصوص خودش تعظیم رکن است اما اتباع سنت در این تعظیم خاص خودش تعظیم سنت است.

هر کدام از شعیرة و تعظیم آن، یا منصوص است امره او نهیه، یا منصوص نیست، شعیره ممنوع مثل اوثان، تعظیم ممنوع مثل تزیین مسجد به ذهب،

شعر یعنی فهم دقیق موزون، و علامت چون نیاز به فهم دقیق و موزون دارد تا بر ذو العلامة دلالت کند به ان شعیره گفته شده، یعنی فهماننده یا فهمیده شده، و به معنای اشعار شده یعنی علامت دار شده هم هست، مثل شتر اشعار شده که علامت دار است برای قربانی حج، به مفردات راغب و مقاییس مراجعه شود







الدر المنثور في التفسير بالمأثور (6/ 47)
وأخرج ابن أبي شيبة عن عطاء أنه سئل عن شعائر الله قال: حرمات الله اجتناب سخط الله واتباع طاعته
فذلك شعائر الله



صحيح البخاري (2/ 158)
__________
[تعليق مصطفى البغا]
1561 (2/592) -[ ش أخرجه مسلم في الحج باب بيان أن السعي بين الصفا والمروة ركن لا يصلح الحج إلا به رقم 1277
(أرأيت قول الله تعالى) أخبريني عن مفهوم هذه الآية / البقرة 158 /. (شعائر الله) أعلام مناسكه وطاعته جمع شعيرة وهي كل ما جعل علامة لطاعة الله




صحيح البخاري (2/ 159)
1648 - حدثنا أحمد بن محمد، أخبرنا عبد الله، أخبرنا عاصم قال: قلت لأنس بن مالك رضي الله عنه أكنتم تكرهون السعي بين الصفا والمروة قال: «نعم لأنها كانت من شعائر الجاهلية حتى أنزل الله»: {إن الصفا والمروة من شعائر الله فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما} [البقرة: 158]
__________
[تعليق مصطفى البغا]
1565 (2/594) -[ ش أخرجه مسلم في الحج باب بيان أن السعي بين الصفا والمروة ركن. . رقم 1278
(شعائر الجاهلية) من علائم عباداتهم]
[4226]



صحيح البخاري (6/ 23)
شعائر: علامات، واحدتها شعيرة " وقال ابن عباس: " الصفوان: الحجر، ويقال: الحجارة الملس التي لا تنبت شيئا، والواحدة صفوانة، بمعنى الصفا، والصفا للجميع "
__________
[تعليق مصطفى البغا]
[ ش (الصفا والمروة) اسمان لجبلين صغيرين معروفين في طرفي المسعى وإن اختلفت معالمها الآن. والصفا جمع صفاة وهي الصخرة الصلبة الملساء والمروة الحجر الرخو والرخو هو الهش واللين من كل شيء. (شعائر الله) أعلام دينه ومناسك حجه. (فلا جناح عليه أن يطوف بهما) فلا إثم ولا حرج في السعي والدوران بينهما بل هو أمر مشروع ومطلوب. (الصفوان) اللفظ وارد في قوله تعالى {كمثل الصفوان عليه تراب. .} / البقرة 264 /. (للجميع) أي للجمع]





كتاب العين / ج‏1 / 251 / شعر: ..... ص : 250
و الأَشْعَر: ما استدار بالحافر من منتهى الجلد حيث تنبت الشعيرات حوالي الحافر، و يجمع: أشاعر. و تقول: أنت الشِّعار دون الدثار، تصفه بالقرب و المودة. و أَشْعَرَ فلان قلبي هما، أي: ألبسه بالهم حتى جعله شِعارا للقلب. و شَعَرْتُ بكذا أَشْعُرُ شعرا لا يريدونه به من الشِّعر المبيت، إنما معناه: فطنت له، و علمت به. و منه: ليت شعري، أي: علمي. و ما يُشْعِرُك أي: ما يدريك. و منهم من يقول: شَعَرْتُهُ، أي: عقلته و فهمته. و الشِّعْر: القريض المحدد بعلامات لا يجاوزها، و سمي شعرا، لأن الشاعر يفطن له بما لا يفطن له غيره من معانيه. و يقولون: شِعْر شاعِر أي: جيد، كما تقول: سبي ساب، و طريق سالك، و إنما هو شعر مشعور. و المَشْعَر: موضع المنسك من مشاعر الحج من قول الله: فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏
و كذلك الشِّعارة من شعائر الحج، و شعائِر الله مناسك الحج، أي: علاماته، و الشعيرة من شعائر الحج، و هو أعمال الحج من السعي و الطواف و الذبائح، كل ذلك شعائر الحج. و الشعيرة أيضا: البدنة التي تهدى إلى بيت الله، و جمعت على الشعائر. تقول: قد أَشْعَرْتُ هذه البدنة لله نسكا، أي: جعلتها شعيرة تهدى. و يقال: إشعارها أن يجأ أصل سنامها بسكين. فيسيل الدم على جنبها، فيعرف أنها بدنة هدي. و كره قوم من الفقهاء ذلك و قالوا: إذا قلدت فقد أشعرت. و الشَّعِيرة حديدة أو فضة تجعل مساكا لنصل السكين في النصاب حيث يركب. و الشَّعارِير: صغار القثاء، الواحدة، شُعْرُورة و شُعْرور.




جمهرة اللغة / ج‏2 / 726 / شعر ..... ص : 726
و شَعائر اللَّه: المناسك، و هي أنصاب الحَرَم، واحدتها شَعيرة؛ هكذا يقول أبو عُبيدة؛ و المَشاعر التي هي مَناسك الحجّ واحدها مَشْعَر، و هي الأنصاب أيضاً.



تهذيب اللغة، ج‏1، ص: 266
شعر:
قال اللَّه تبارك و تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏
[المَائدة: 2] قال الفراء: كانت العربُ عامّةً لا يرون الصّفا و المروةَ من الشعائر، و لا يطوفون بينهما، فأنزل اللَّه جلّ و عزّ: لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏
[المَائدة: 2]، أي لا تستحلُّوا تَركَ ذلك و قال أبو عبيدة: شعائر اللَّه واحدها شعيرة، و هي ما أُشعرَ ليُهدَى إلى بيت اللَّه و قال الزجاج:
شعائر اللَّه يُعنَى بها جميع متعبَّدات اللَّه التي أشعرَها اللَّه، أي جعلها أعلاماً لنا، و هي كلُّ ما كان من موقفٍ أو مسعًى أو ذِبْح.
و إنّما قيل شعائر اللَّه لكلِّ عَلَمٍ مما تُعُبِّد به لأنَّ قولهم شَعَرت به: علمتُه، فلهذا سمِّيت الأعلام التي هي متعبَّداتُ اللَّه شعائر.
و أما إشعار الهَدْي فإنّ أبا عبيدٍ روى عن الأصمعي أنّه قال: إشعار الهَدْي هو أن يُطعَن في أسنمتها في أحد الجانبين بمبضعٍ أو نحوه بقدر ما يسيل الدم، و هو الذي كان أبو حنيفة يكرهه، و زعَمَ أنّه مُثْلة و سنّة النبي صلّى اللَّه عليه و سلّم أولى بالاتِّباع.
و قال الأصمعي: الإشعار: الإعلام.
و الشِّعار: العَلَامة. قال: و لا أرى مشاعر الحجّ إلّا من هذا لأنَّها علاماتٌ له.
و
في حديث آخر أن جبريل أتى النبي صلّى اللَّه عليه و سلّم فقال له: «مُرْ أمَّتَك أن يرفعوا أصواتَهم بالتلبية فإنَّها من شِعار الحجّ»
. و منه شِعار العَساكر، إنّما يَسِمُون لها علامة ينصبونها ليعرف بها الرجل رُفقَتَه.
و
في حديث آخر أن شعار أصحاب النبي صلّى اللَّه عليه و سلّم كان: يا منصورُ أمِتْ أَمِتْ!
و
روي عن عمر بن الخطاب أنَّ رجلًا رمى الجمرةَ فأصاب صَلَعَتَه بحجرِ فسال الدم فقال رجل: أُشعِر أميرُ المؤمنين! و نادى رجل آخر: يا خليفة، و هو اسم رجلٍ، فقال رجل من بني لِهْبٍ: ليُقتَلَنَّ أمير المؤمنين. فرجَع فقُتِل في تلك السَّنة.

تهذيب اللغة / ج‏1 / 268 / شعر: ..... ص : 266
و قال الليث: الشَّعيرة: البَدَنة التي تُهدَى، و جمعها الشَّعائر. قال: و شعائر اللَّه:





معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص: 193
شعر
الشين و العين و الراء أصلان معروفان، يدلُّ أحدهما على ثَباتٍ.
و الآخَرُ على عِلْمٍ و عَلَم.
فالأوّل الشَّعْرَ، معروف، و الجمع أشعار، و هو جمع جمعٍ، و الواحدة شَعْرَة.
و رجلٌ أشعَرُ: طويل شَعْرَ الرّأس و الجسد. و الشَّعار: الشَّجر، يقال أرض كثيرة الشَّعار. و يقال لِمَا استدار بالحافر من مُنتهى الجلد حيثُ ينبت الشَّعر حوالَىِ الحافر: أشْعَرٌ، و الجمع الأشاعر. و الشَّعراء من الفاكهة: جنسٌ من الخَوْخِ، و سمى بذلك لشى‏ءٍ يعلوها كالزَّغَب. و الدليل على ذلك أنّ ثَمَّ جنساً ليس عليه زغَب يسمُّونه: القَرْعاء. و الشَّعْراء: ذبابةٌ كأنَّ على يديها زَغَبا.
....
و الباب الآخر: الشِّعار: الذى يتنادَى به القومُ فى الحرب ليَعرِف بعضُهم بعضاً. و الأصلُ قولهم شَعَرتُ بالشّى‏ء، إذا علمتَه و فطِنْتَ له. و لَيْتَ شِعْرِى، أى ليتنى علِمْتُ. قال قومٌ: أصله من الشّعْرة «1» كالدُّرْبة و الفِطنة، يقال شَعَرَت شَعْرة. قالوا: و سمِّى الشّاعر لأنه يفطِن لما لا يفطن له غيرُه. قالوا: و الدليل على ذلك قولُ عنترة:
هل غَادَرَ الشّعراء من مُتَرَدَّمِ أم هل عَرَفْتَ الدَّارَ بَعد توهُّم «2»

يقول: إنّ الشّعراءَ لم يغادِرُوا شيئاً إلّا فطِنُوا له. و مَشاعِرُ الحجّ: مواضع المَناسك، سمِّيت بذلك لأنّها مَعالم الحجّ. و الشعيِرة: واحدة الشّعائر، و هى أعلامُ الحجّ و أعمالُه. قال اللَّه جلّ جلالُه: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ‏
. و يقال الشعيرة أيضاً: البَدَنَة تُهدَى. و يقال إشعارها أنْ يُجَزَّ أصل سَنامها حتَّى يسيلَ الدّمُ فيُعلَم أنّها هَدْى. و لذلك يقولون للخليفة إن قُتِل: قد أُشعِر، يُختَصّ بهذا من دون كلِّ قتيل. و الشِّعْرى: كوكبٌ، و هى مُشتهِرة. و يقال أشْعَرَ فلانٌ فلاناً شرًّا، إذا غَشِيه به.
و أشعَرَه الحبُّ مرَضاً، فهذا يصلُح أن يكون من هذا الباب إذا جعل ذلك عليه كالعَلَم، و يصلح أن يكون من الأوّل، كأنّه جُعِل له شِعاراً.





مفردات ألفاظ القرآن، ص: 456
شعر
الشَّعْرُ معروف، و جمعه أَشْعَارٌ قال اللّه تعالى: وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها و شَعَرْتُ: أصبت الشَّعْرَ، و منه استعير: شَعَرْتُ كذا، أي علمت علما في الدّقّة كإصابة الشَّعر، و سمّي الشَّاعِرُ شاعرا لفطنته و دقّة معرفته، فَالشِّعْرُ في الأصل اسم للعلم الدّقيق في قولهم: ليت شِعْرِي، و صار في التّعارف اسما للموزون المقفّى من الكلام، و الشَّاعِرُ للمختصّ بصناعته، و قوله تعالى حكاية عن الكفّار: بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ
[الأنبياء/ 5]، و قوله: لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏ [الصافات/ 36]، شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ‏ [الطور/ 30]، و كثير من المفسّرين حملوه على أنهم رموه بكونه آتيا بشعر منظوم مقفّى، حتى تأوّلوا ما جاء في القرآن من كلّ لفظ يشبه الموزون من نحو: وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ [سبأ/ 13]، و قوله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ [المسد/ 1]. و قال بعض المحصّلين: لم يقصدوا هذا المقصد فيما رموه به، و ذلك أنه ظاهر من الكلام أنّه ليس على أساليب الشّعر، و لا يخفى ذلك على الأغتام «1» من العجم فضلا عن بلغاء العرب، و إنما رموه بالكذب، فإنّ الشعر يعبّر به عن الكذب، و الشَّاعِرُ: الكاذب حتى سمّى قوم الأدلة الكاذبة الشِّعْرِيَّةَ، و لهذا قال تعالى في وصف عامّة الشّعراء: وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ‏ [الشعراء/ 224]، إلى آخر السّورة، و لكون الشِّعْرِ مقرّ الكذب قيل: أحسن الشّعر أكذبه. و قال بعض الحكماء: لم ير متديّن صادق اللّهجة مفلقا في شعره. و الْمَشَاعِرُ: الحواسّ، و قوله: وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ* [الحجرات/ 2]، و نحو ذلك، معناه: لا تدركونه بالحواسّ، و لو في كثير ممّا جاء فيه لا يَشْعُرُونَ* : لا يعقلون، لم يكن يجوز، إذ كان كثير ممّا لا يكون محسوسا قد يكون معقولا.
و مَشَاعِرُ الحَجِّ: معالمه الظاهرة للحواسّ، و الواحد مَشْعَرٌ، و يقال: شَعَائِرُ الحجّ، الواحد: شَعِيرَةٌ، قال تعالى: ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ‏ [الحج/ 32]، و قال: فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏ [البقرة/ 198]، لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏ [المائدة/ 2]، أي: ما يهدى إلى بيت اللّه، و سمّي بذلك لأنها تُشْعَرُ، أي: تُعَلَّمُ بأن تُدمى بِشَعِيرَةٍ، أي: حديدة يُشعر بها.
و الشِّعَارُ: الثّوب الذي يلي الجسد لمماسّته الشَّعَرَ، و الشِّعَارُ أيضا ما يشعر به الإنسان نفسه في الحرب، أي: يعلّم. و أَشْعَرَهُ الحبّ، نحو:
ألبسه، و الْأَشْعَرُ: الطّويل الشعر، و ما استدار بالحافر من الشّعر، و داهية شَعْرَاءُ «2»، كقولهم:
داهية وبراء، و الشَّعْرَاءُ: ذباب الكلب لملازمته‏ شعره، و الشَّعِيرُ: الحبّ المعروف، و الشِّعْرَى: نجم، و تخصيصه في قوله: وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏ [النجم/ 49]، لكونها معبودة لقوم منهم.








لسان العرب، ج‏4، ص: 409
شعر:
شَعَرَ به و شَعُرَ يَشْعُر شِعْراً و شَعْراً و شِعْرَةً و مَشْعُورَةً و شُعُوراً و شُعُورَةً و شِعْرَى و مَشْعُوراءَ و مَشْعُوراً؛ الأَخيرة عن اللحياني، كله: عَلِمَ. و حكى اللحياني عن الكسائي: ما شَعَرْتُ بِمَشْعُورِه حتى جاءه فلان، و حكي عن الكسائي أَيضاً: أَشْعُرُ فلاناً ما عَمِلَهُ، و أَشْعُرُ لفلانٍ ما عمله، و ما شَعَرْتُ فلاناً ما عمله، قال: و هو كلام العرب. و لَيْتَ شِعْرِي أَي ليت علمي أَو ليتني علمت، و ليتَ شِعري من ذلك أَي ليتني شَعَرْتُ، قال سيبويه: قالوا ليت شِعْرَتي فحذفوا التاء مع الإِضافة للكثرة، كما قالوا: ذَهَبَ بِعُذْرَتِها
....
لسان العرب، ج‏4، ص: 414
وفي حديث مَعْبَدٍ الجُهَنِيِّ: لما رماه الحسن بالبدعة قالت له أُمه: إِنك قد أَشْعَرْتَ ابني في الناس.
أَي جعلته علامة فيهم و شَهَّرْتَهُ بقولك، فصار له كالطعنة في البدنة لأَنه كان عابه بالقَدَرِ. و الشَّعِيرة: البدنة المُهْداةُ، سميت بذلك لأَنه يؤثر فيها بالعلامات، و الجمع شعائر. و شِعارُ الحج: مناسكه و علاماته و آثاره و أَعماله، جمع شَعيرَة، و كل ما جعل عَلَماً لطاعة الله عز و جل كالوقوف و الطواف و السعي و الرمي و الذبح و غير ذلك؛ و منه‏
الحديث: أَن جبريل أَتى النبي، صلى الله عليه و سلم، فقال: مر أُمتك أَن يرفعوا أَصواتهم بالتلبية فإِنها من شعائر الحج.
و الشَّعِيرَةُ و الشِّعارَةُ «1». و المَشْعَرُ: كالشِّعارِ. و قال اللحياني: شعائر الحج مناسكه، واحدتها شعيرة. و قوله تعالى: فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏
؛ هو مُزْدَلِفَةُ، و هي جمعٌ تسمى بهما جميعاً. و المَشْعَرُ: المَعْلَمُ و المُتَعَبَّدُ من مُتَعَبَّداتِهِ. و المَشاعِرُ: المعالم التي ندب الله إِليها و أَمر بالقيام عليها؛ و منه سمي المَشْعَرُ الحرام لأَنه مَعْلَمٌ للعبادة و موضع؛ قال: و يقولون هو المَشْعَرُ الحرام و المِشْعَرُ، و لا يكادون يقولونه بغير الأَلف و اللام. و في التنزيل: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏
؛ قال الفرّاء: كانت العرب عامة لا يرون الصفا و المروة من الشعائر و لا يطوفون بينهما فأَنزل الله تعالى: لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏
؛ أَي لا تستحلوا ترك ذلك؛ و قيل: شعائر الله مناسك الحج. و قال الزجاج في شعائر الله: يعني بها جميع متعبدات الله التي أَشْعرها الله أَي جعلها أَعلاماً لنا، و هي كل ما كان من موقف أَو مسعى أَو ذبح، و إِنما قيل شعائر لكل علم مما تعبد به لأَن قولهم شَعَرْتُ به علمته، فلهذا سميت الأَعلام التي هي متعبدات الله تعالى شعائر. و المشاعر: مواضع المناسك.








مجمع البحرين / ج‏6 / 33 / (حرم) ..... ص : 33
قوله أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ‏
[9/ 36] و هي التي حرمها الله تعالى، و كانت العرب لا تستحل فيها القتال و هي أربعة، و لكن في عدها خلاف قد مر في" شهر". قوله: غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ‏
[5/ 1] المشهور في القراءة بضمتين، و في الشواذ" حُرْمٌ" ساكنة الراء. قوله: وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ‏
[2/ 194] يقال الآية تحكم بالقصاص على كل من نال من مسلم شيئا حرم عليه. قوله وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ‏
[22/ 30] هي بضمتين جمع حُرْمَة أي ما حرمه الله من ترك الواجبات و فعل المحرمات فهو خير له عند ربه. و مثله قوله وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ‏
[22/ 32] قيل: و تعظيم الحُرُمَات و الشعائر اعتقاد الحكمة فيها، و أنها واقعة على الحق المطابق، قيل:



الطراز الأول، ج‏8، ص: 176
و المَشَاعِرُ: الحَواسُّ، واحِدُها مِشْعَرٌ كمِنْبَرٍ؛ لأِنَّ الحاسَّةَ آلَةٌ للشُّعُورِ بالشَّي‏ءِ ..
و-: مَواضِعُ النُّسُكِ و العِبادَةِ ..
و-: المَعالِمُ الَّتي نَدَبَ اللَّهُ إِليها و أَمَرَ بالقِيامِ عليها، واحِدُها مَشْعَرٌ؛ كمَقْعَدٍ و مِنْبَرٍ، و مِنْهُ: المِشْعَرُ الحَرَامُ: و هُوَ جَبَلٌ بِآخِرِ مُزْدَلِفَةَ وَ يُسَمَّى قُزَحُ؛ كَصُرَد، و يُطْلَقُ عَلى مُزْدَلِفَةَ كُلِّها.
و الشِّعَارُ: ككِتَابٍ: العَلَامَةُ- مِنْ شَعَرَ بِهِ: إِذَا عَلِمَ- كالشِّعارة، و الشَّعِيرَةِ، و جَمْعُهُما شَعَائِرُ؛ كرِسَالَة وَ رَسَائِل و صَحِيفَة و صَحَائِف. و مِنْهُ: شَعَائِرُ اللَّهِ:
و هي أَعلَامُ دِينِهِ و شَرائعُهُ الّتي شَرَّعَها لعِبادِهِ.
و شَعائِرُ الحَجِّ: مَناسكُهُ وَ عَلامَاتُهُ وَ فَرائِضُهُ.
و العِيدُ شِعارٌ مِنْ شَعائِرِ الإسلامِ.
و شِعَارُ القَوْمِ: عَلَامَتُهُم الّتي يُعرَفُونَ بِها في الحَربِ؛ و هيَ نِداءٌ يَختَصُّونَ بِهِ و يَرفَعُ كُلٌّ مِنْهُم بِهِ صَوْتَهُ، و كانَ شِعارُ المُهاجِرِينَ يَوْمَ الأَحزابِ «حم ... لا يُنْصَرُونَ»، و شِعَارُ أَصحابِ عَليٍّ عليه السلام في صفِّين: «عَلِيٌّ المَنْصُورُ»، و يُطلَقُ على الَّلونِ منَ الِّلباسِ يَخْتَصُّ بِهِ قَومٌ دُونَ غَيرِهِم؛ كالسَّوادِ لبَني العَبَّاسِ، و الخُضْرَةِ لأَبناءِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله، و




تاج العروس، ج‏7، ص: 26
[شعر]:
شَعرَ به، كنَصَرَ و كَرُمَ، لغتانِ ثابتتانِ، و أَنكر بعضُهم الثانية و الصوابُ ثُبُوتها، و لكن الأُولى هي الفصيحة، و لذا اقتصرَ المُصَنّف في البصائرِ عليها، حيث قال: و شَعَرْتُ بالشَّيْ‏ءِ، بالفتح، أَشْعُرُ به، بالضَّمّ، شِعْراً، بالكسر، و هو المعروف الأَكثر، و شَعْراً، بالفتح، حكاه جماعةٌ، و أَغفلَه آخرون، و ضبطَه بعضُهم بالتَّحْرِيك،
...
و الشَّعِيرَةُ: هَنَةٌ تُصاغُ من فِضَّةٍ أَو حَدِيدٍ على شَكْلِ الشَّعِيرَةِ تُدْخَل في السِّيلَانِ تَكُونُ مِسَاكاً لِنصَابِ النَّصْلِ و السِّكِّين. و أَشْعَرَها: جَعَلَ لها شَعِيرَةً، هذِه عبارة المُحْكَم، و أَمّا نَصُّ الصّحاح، فإِنَّه قال: شَعِيرَةُ السِّكِّينِ:
الحديدَةُ التي تُدْخَل في السِّيلانِ لتكون «3» مِساكاً للنَّصْل.
و شِعَارُ الحَجِّ، بالكسر: مَناسِكُه و عَلَامَاتُه و آثَارُه و أَعمالُه، و كُلُّ ما جُعِلَ عَلَمَا لطاعَةِ اللَّهِ عزَّ و جَلّ، كالوُقوفِ و الطّوافِ و السَّعْيِ و الرَّمْيِ و الذَّبْحِ، و غير ذلك.
و الشَّعِيرَةُ و الشَّعَارَةُ، ضَبَطُوا هذه بالفتْح، كما هو ظاهرُ المصَنّف، و قيل: بالكَسْر، و هكذا هو مضبوطٌ في نُسخةِ اللِّسَان، و ضَبطَه صاحبُ المِصْبَاح بالكسرِ أَيضاً، و المَشْعَرُ، بالفَتْح أَيضاً مُعْظَمُهَا، هكذا في النسخ، و الصوابُ مَوْضِعُها، أَي المناسك.
قال شيخُنا: و الشَّعَائرُ صالِحَةٌ لأَن تكونَ جَمْعاً لشِعَارٍ و شِعَارَة، و جَمْعُ المَشْعَرِ مَشَاعِرُ.
و في الصّحاحِ: الشَّعَائِرُ: أَعمالُ الحَجِّ، و كُلُّ ما جُعِل عَلَماً لطاعَةِ اللَّه عزّ و جَلّ، قال الأَصمَعِيّ: الوَاحِدَةُ شَعِيرَةٌ، قال: و قال بعضُهُمْ: شِعَارَةٌ.
و المَشَاعِرُ: مَواضِعُ المَنَاسِكِ.
أَو شَعائِرُه: مَعالِمُه التي نَدَبَ اللَّه إِلَيْهَا، و أَمَرَ بالقِيَام بِهَا، كالمَشاعِرِ، و في التنزيل: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏
«4».
قال الفَرّاءُ: كانت العَرَبُ عامَّةً لا يَرَوْنَ الصَّفَا و المَرْوَةَ من الشَّعائِر، و لا يَطُوفونَ بينُهما، فأَنزَل اللَّه تعالَى ذلِك، أَي لا تسْتَحِلُّوا تَرْكَ ذلِك.
تاج العروس، ج‏7، ص: 34
و قال الزَّجَّاجُ- في شَعائِرِ اللَّهِ*
-: يعْنِي بها جَميعَ مُتَعَبَّدَاتِه التي أَشْعَرَهَا اللَّه، أَي جَعَلَهَا أَعلاماً لنا، و هي كلُّ ما كان من مَوْقِفٍ أَو مَسْعًى أَو ذَبْحٍ، و إِنّما قيل: شَعائِرُ لكُلّ عَلَمٍ ممّا تُعُبِّدَ به؛ لأَنّ قَوْلَهُمْ: شَعَرْتُ به: عَلِمْتُه، فلهذا سُمِّيَتِ الأَعلامُ التي هي مُتَعَبَّداتُ اللَّه تعالى شَعَائِرَ.
و المَشْعَرُ: المَعْلَمُ و المُتَعَبَّدُ من مُتَعَبَّداتِه، و منهُ سُمِّيَ المَشْعَرُ الحَرَامُ، لأَنّه مَعْلَمٌ للعِبادَة، و مَوْضع، قال الأَزهَرِيّ: و يَقُولُون: هو المَشْعَرُ الحَرَام‏




التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 87
شعر:
مصبا- الشعر فيجمع على شعور، و بفتحها فيجمع على أشعار كسبب و أسباب، و هو من الإنسان و غيره، و هو مذكّر، الواحدة شعرة. و الشعار: كثرة الشجر في الأرض. و الشعار: ما ولي الجسد من الثياب. و شاعرتها: نمت معها في شعار واحد.
و الشِّعَارُ ايضا: علامة القوم في الحرب، و هو ما ينادون به ليعرف بعضهم بعضا.
التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 88
و العيد شعار من شعائر الإسلام. و الشَّعَائِرُ: الحجّ و أفعاله، الواحدة شعيرة أو شعارة. و المَشَاعِرُ: مواضع المناسك. و المشعر الحرام: جبل بآخر مزدلفة و اسمه قزح، و ميمه بعضهم يكسرها على التشبيه باسم الآلة. و الشَّعِيرُ: حبّ معروف، و أهل نجد تؤنّثه، و غيرهم يذكّره. و الشِّعْرُ العربيّ: هو النظم الموزون، و هو مأخوذ من شعرت إذا فطنت و علمت، و سمّي شاعرا لفطنته و علمه به، و هو مصدر في الأصل، يقال شعرت أشعر من باب قتل: إذا قلته، و جمع الشاعر شعراء، و شعرت بالشي‏ء شعورا من باب قعد و شعرا و شعرة: علمت، و ليت شعري: ليتني علمت. و أشعرت البدنة إشعارا: خززت سنامها.
أقول: البدنة: البقرة أو الناقة. و الخزّ: الطعن. و السنام: حدبة ظهر البعير.
مقا- شعر: أصلان معروفان يدلّ أحدهما على ثبات، و الآخر على علم و علم. فالأوّل- الشعر معروف، و الجمع أشعار، و هو جمع جمع (بلحاظ دلالة الشعر على الجمعيّة كما في التمر و التمرة)، و الواحدة شعرة، و رجل أَشْعَرُ: طويل شعر الرأس و الجسد. و الشِّعَارُ: الشجر. و يقال لما استدار بالحافر من منتهى الجلد حيث ينبت الشعر حوالي الحافر: أشعر، و الجمع الأشاعر. و الشعراء: جنس من الخوخ، و سمّي بذلك لشي‏ء يعلوها كالزغب. و الشعراء: ذبابة كأنّ على يديها زغبا. و من الباب داهية شعراء. و ممّا يقرب من هذا الشعير و هو معروف. و الشَّعَارِيرُ: صغار القثّاء. و الشعار: ما ولي الجسد من الثياب لأنّه يمسّ الشعر الّذي على البشرة.
و الباب الآخر- الشعار الّذي يتنادى به القوم في الحرب. و الأصل قولهم- شعرت‏بالشي‏ء، إذا علمته و فطنت له، قال قوم أصله من الشعرة كالدربة و الفطنة، يقال شعرة، و سمّي الشاعر لأنّه يفطن لما لا يفطن له غيره.
التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 89
الفروق 64- الفرق بين العلم و الشعور: أنّ العلم هو ما ذكرناه (اعتقاد الشي‏ء على ما هو به على سبيل الثقة). و الشُّعُورُ: علم يوصل اليه من وجه دقيق كدقّة الشعر. و لهذا قيل للشاعر شاعر لفطنته لدقيق المعاني. و قيل للشعير شعيرا للشظية الدقيقة الّتي في طرفه خلاف الحنطة. و لا يقال: اللّه يشعر، لأنّ الأشياء لا تدقّ عنه. و هذا قول من يقول: إنّ الشعور هو أن يدرك بالمشاعر و هي الحواسّ، كما أنّ الاحساس هو الإدراك بالحاسّة.
مفر- الشعر: معروف، و جمعه أشعار، و شَعَرْتُ: أصبت الشعر، و منه استعير شعرت كذا أي علمت علما في الدقّة كاصابة الشعر. و الشعر في الأصل اسم للعلم الدقيق في قولهم ليت شعري، و صار في التعارف اسما للموزون المقفّى من الكلام، و الشاعر للمختصّ بصناعته. و مَشَاعِرُ الحجّ: معالمه الظاهرة للحواسّ، و الواحد مشعر، و يقال شعائر الحجّ، الواحد شعيرة، لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ- أي ما يهدى الى بيت اللّه، و سمّي بذلك لأنّها تشعر أي تعلّم بأن تدمى بشعيرة أي حديدة يشعر بها. و الشعار:
الثوب الّذي يلي الجسد لمماسّة الشعر.
و التحقيق:
أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو ما دقّ أو رقّ في محيط لشي‏ء، متحصّلا منه أو متعلّقا به. كَالشَّعْرِ المتحصّل في السطح الخارج من جلد الحيوان، و الأشجار الدقيقة في الأراضي المستعدّة، و الحبوب اللطيفة الخارجة عن ساق الشعير، و الثوب اللطيف يلبس تحت الثياب ملصقا بالبدن، و العلامات المعيّنة تجعل لقوم من المحاربين مستسرّة مخصوصة، و أعمال و خصوصيّات دقيقة لموضوع، و إحساسات دقيقة للنفس، و ذوقيّات لطيفة لها، و هكذا.
التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 90
و بلحاظ هذا الأصل مع حفظ خصوصيّات الصيغة: تطلق المادّة في معاني متناسبة، كما نقلناها، و قد تستعمل مشتقّة بالاشتقاق الانتزاعيّ.
فظهر أنّ القيود المذكورة في الأصل لازم أن تلاحظ في موارد الاستعمال، و أمّا إذا استعملت من دون رعاية القيود: فهي من التجوّز. كالعلم المطلق، و مطلق الأشجار، و مطلق الآثار و العلائم.
و قريب من هذا الأصل ما في اللغة العبريّة للمادّة:
قع- () (شَاعَرَ) فكّر، تصوّر، اعتبر، حدس، قدّر، افترض.
() (شِعَار) شعر، الياف.
فالشعور إنّما هو بمعنى الإدراك الدقيق، و بهذه المناسبة يطلق المشاعر على الحواسّ، و بالنظر الى هذا الأصل قد استعملت في القرآن الكريم.
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ‏
...، وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ‏
...، وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ‏
.
يراد بأنّهم ما يدركون بالاحساس الدقيق إفسادهم و إضلالهم و مكرهم، فالمنفيّ في هذه الموارد هو الإدراك الدقيق، فانّها محتاجة الى هذا النحو من الاحساس، و لا يكفي فيها مطلق التوجّه و الإدراك الاجماليّ المطلق.
إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ‏
- 26/ 113.
أي إن كنتم في إدراك دقيق.
و الشَّاعِرُ: هو الّذي له احساس لطيف و إدراك دقيق، و هذا المعنى في نفسه مطلوب و ممدوح و طلب للحقّ و سلوك في سبيل الحقيقة.
و أمّا إذا استعمل قبال المقامات الروحانيّة العالية الشهوديّة: فيكون مذموما
التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 91
و غير مطلوب، فانّ الدقّة في الاحساس من نفسه و الاتّكاء على هذا المعنى: يدلّ على فقدان الوحي و الإلهام و الارتباط و الشهود و الحقّ و النبوّة.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ‏
- 69/ 41.
وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏
- 37/ 36.
بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ
- 21/ 5.
يريدون إنّ ما يذكر من القرآن و الآيات: ليس إلّا من جهة أفكاره الدقيقة و ذوقيّاته اللطيفة و إحساساته الشخصيّة، مع وجود جهات ضعيفة إضافيّة فيه، فلايعتمد عليه و لا يصحّ السكون اليه فيقول تعالى:
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ‏
- 36/ 69.
فَالشِّعْرُ هو دقّة في الإدراك و لطف في الذوقيّات، ثمّ يطلق في العرف على ما يعمل فيه هذه الدقّة و الذوق، و هذه الدقّة و اللطف أعمّ من أن تكون من جهة الوصول الى الحقّ أو لطفا في نفس الموضوع و من جهة الذوق و إبداع المعاني الظريفة و التعبيرات اللطيفة، و بهذا اللحاظ يكون الشعر اللطيف مطلقا (حكمة أو كذبا) جالبا و مورد توجّه للناس.
وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ‏
- 26/ 224.
و إذا كانت الدقّة في الإدراك للوصول الى الحقّ و الهداية لا في الأمور المادّية النفسانيّة: فتكون مطلوبة.
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً- 26/ 226.
و أما الشَّعَائِرُ لله: فالشعيرة فعيلة بمعنى ما يدرك باللطف و الدقّة حول عظمته و جلاله و سلطانه، و ما يرتبط بظهور أمره.
التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 92
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ‏
- 2/ 158.
لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏
- 5/ 2.
وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ‏
- 22/ 36.
ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ‏
- 22/ 32.
فموضوعات البدن و الصفا و المروة و ما يتعلّق بها ممّا يدرك دقيقا حول عظمة اللّه تعالى، و من لطائف جلاله المحسوسة المتجلّية الظاهرة، و لازم أن تعظّم شعائره، و يهتمّ في حفظها و يتوجّه الى تحقّقها بأحسن أنحائه. و هذا المعنى إنّما يتحقّق إذا تحقّق حقّ التقوى في القلب، فانّ التقوى هو حفظ النفس و المراقبة عليها و صيانتها عن أيّ خلاف و انحراف، حتّى يتحصّل حقّ التوجّه و الخلوص. و كلّما ازداد التوجّه و الخلوص يزداد التوجّه و العلاقة الى تنظيم شعائره تعالى.
فيصحّ لنا أن نفسّر الشَّعَائِرُ: بأنّها علائم لطيفة و آيات دقيقة و شواهد رقيقة تدرك حول مقاماته و كبريائه و عظمته.
و أمّا المَشَاعِرُ: فهو جمع مشعر مصدرا أو اسما لمكان أو زمان كالمناسك، فهو أعمّ من الشّعائر، فيدلّ على أمكنة و موارد فيها ترد و تظهر الشعائر أيضا، و منها المشعر الحرام.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏
- 2/ 198.
هذه الكلمة اسم باعتبار كون المكان محلّا لإدراك دقيق من آيات إلهيّة، و منزلا لمشاهدة الشعائر للّه تعالى، فهي تنطبق على مجموع أراضي تقع فيها هذه الشعائر، بأيّ اسم كان، و هذا لطف التعبير بها.
و هي تبتدئ ظاهرا من المأزمين الى وادي محسّر، و المأزم مضيق بين جبلين‏
التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 93
بعد عرفة، و حدّ الحرم من المأزمين، و ما بين المأزمين و بطن عرنة: يقال له المزدلفة و قزح و جمع و القرن، كلّ منها يطلق بقسمة مخصوصة منه، و المجموع يقال له المشعر الحرام.
و أمّا الشَّعر: قلنا إنّه ما يتحصّل في سطح جلد الحيوان، و يشتقّ منه بالاشتقاق الانتزاعي، فيقال شَعَرْتُ.
وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً ... وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً
- 16/ 80.
و أمّا الشِّعْرَى: على فعلى كذكرى و معزى، إمّا اسم مصدر أو اسم، بمعنى ما يدرك دقيقا ثمّ جعل اسما للكواكب المعيّن.
و جهة امتياز الكوكب: أنّه من النجوم الثوابت من القدر الأوّل، و هو أضوأ الثوابت و أنورها فيما يرى بالنظر المجرّد، و هو أكبر من الشمس في حدود/ 1500، و يقال إنّ الشمس إذا بعدت من الأرض بمقدار هذا النجم و استقرّت في محلّه: تكون من القدر المائة.
و هو واقع في صورة الكلب الأكبر الواقع في الجهة الجنوبيّة من الجوزا، و الجوزا هي المشاهدة في وسط السماء في البرجين- الثالث و الرابع.
و كلمة الشِّعْرَى عند الإطلاق يراد منها اليمانيّة، و الشِّعْرَى الشاميّة واقعة في صورة الكلب الأصغر فيما بين جوزا و الشعرى اليمانيّة.
و كان بعض العرب يعبدونه و يجعلونه معبودا لهم، و على هذا قال تعالى: وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏
- 53/ 49.
فَالشِّعْرَى بأيّ مفهوم كانت: واقعة تحت نظر الربّ و تربيته.
التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 94
شعل:















وسيلة النجاة للبهجة 123 مكروهات الدفن ..... ص : 122
و منها: رفع القبر عن الأرض أزيد من أربع أصابع مفرّجات، و لا بأس بوضع الصندوق عليه و نحوه، كالضّريح في ما كان فيه تعظيم الشعائر الدينيّة لأهله.



جامع المسائل ج‏2 373 لزوم مهاجرت بر كسى كه قادر از وظايف دينيه باشد ..... ص : 373
6. واجب است مهاجرت از بلاد شرك و كفر بر كسى كه متمكّن از اظهار شعائر اسلام و مجموع مختصّات دينيّه مثل اذان و اقامه و نماز و روزه در آنجا نباشد و بايد انجام ندهد مگر در خفاء، مگر آنكه تمكّن از خروج و نزول در محل امكان تعيّش بدون محذور نداشته باشد. و وجوب هجرت با تمكّن از بعض و عجز از بعض شعائر، ساقط نمى‏شود.


جامع المسائل ج‏2 375 لزوم دفاع در مقابل كافر قاصد سلطنت ..... ص : 375
و اگر مقصودِ كافرى سلطنت باشد نه مزاحمت با شعائر دينيّه، اقرب وجوب دفاع است، زيرا سلطان كافر بر مسلمين، مخوف است با او زوال شعائر بعد از مدّتى؛ و تعرّض به قتل براى چنين خوف با تحرّى اقرب به مقصود و اهون بر مسلمين، سائغ بلكه واجب است اگر مندوحه [اى‏] براى دفع شر او نباشد.


جامع المسائل ج‏2 375 لزوم دفاع در مقابل كافر قاصد سلطنت ..... ص : 375
و اگر كافر، قاصدِ ازاله شعائر اسلام باشد فعلًا، پس دفع او لازم است اگر چه با كمك دادن به والى جور باشد، به جهت لزوم ترجيح بين مراتب فساد از هدم اسلام يا ايمان؛ و مثل آن مشروط نيست وجوب آن به شروط جهاد دعوتى ابتدايى.


جامع المسائل ج‏2 431 عدم جواز اعاده بالغين مسلمان ..... ص : 431
و اعاده بالغين از مسلمين واجب نيست بلكه جايز نيست با عدم تمكّن از اقامه شعائر دينيّه در دار حرب. و تمكين اهل حرب يا معاهدين از قهر بالغ مسلم بر عود جايز نيست؛ و هم [چنين‏] زن بالغه اگر آمد و مسلمان شد و شوهر نداشت؛ و اگر شوهر



جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام ج‏2 52 في عدم جواز الاستنجاء بالمطعوم ..... ص : 50
و لا يخفى عليك أنه لا يليق بالفقيه الممارس لطريقة الشرع العارف للسانه ان يتطلب الدليل على كل شي‏ء شي‏ء بخصوصه من رواية خاصة و نحوها، بل يكتفي بالاستدلال على جميع ذلك بما دل على تعظيم شعائر الله، و بظاهر طريقة الشرع المعلومة لدى كل أحد، أ ترى أنه يليق به أن يتطلب رواية على عدم جواز الاستنجاء بشي‏ء من كتاب الله.









فوائد القواعد، ص: 131‌
عاملى، شهيد ثانى، زين الدين بن على‌ تاريخ وفات مؤلف: 966 ه‍ ق‌
و يكره فرش القبر بالساج لغير ضرورة، و إهالة ذي الرحم، و تجصيص القبور و تجديدها، (1) و المقام عندها، و التظليل عليها، (2) و دفن ميّتين في قبر، (3) و النقل إلّا إلى أحد المشاهد (4)، و الاستناد إلى القبر، و المشي عليه.
و يحرم نبش القبر، و نقل الميّت بعد دفنه، و شقّ الرجل الثوب على غير الأب و الأخ.
______________________________
قوله: «و تجديدها».
(1) أي بعد اندراسها عن وجه الأرض جملة، أمّا رمّها مع بقاء أثرها فلا كراهيّة فيه. هذا إذا لم يكن في الأرض المسبّلة و إلّا وجب تقييده بما إذا لم تندرس عظامه، أمّا مع اندراسها فيسقط حقّه. و يحرم تصويره بصورة المقابر لما فيه من منع غيره من الدفن بغير حقّ، و استثنى بعض «1» الأصحاب من كراهيّة تجديدها و تجصيصها مطلقا قبور الأنبياء و الأئمّة عليهم السّلام، لما فيه من تعظيم شعائر اللّه تعالى و هو حسن. و يلحق به قبور العلماء و الصالحين، لذلك، و لأنّ مستند الكراهيّة غير نقيّ السند و إن كان مشهورا، فيقتصر فيه على ما لا يعارضه مزيّة بيّنها دليل آخر.
قوله: «و المقام عندها، و التظليل عليها»‌
(2) إذا لم يتعلّق به غرض صحيح دينيّ كالإقامة عندها للزيارة و قراءة القرآن و الاتّعاظ و التظليل لدفع أذى الحرّ و البرد عن الزائرين و نحو ذلك، و إلّا لم يكره.
________________________________________
عاملى، شهيد ثانى، زين الدين بن على، فوائد القواعد، در يك جلد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، قم - ايران، اول، 1419 ه‍ ق




صراط النجاة (المحشى للخوئي)؛ ج‌1، ص: 432
سؤال 1184:
تفضلتم- سيدنا- بنفي الإشكال عن إدماء الرأس (التطبير) إذا لم يلزم منه ضرر، فقيل إنه لا يثبت أكثر من الإباحة، و عليه فهل إدماء الرأس (التطبير) مستحب لو نوى بذلك تعظيم الشعائر و مواساة أهل البيت عليهم السّلام؟
الخوئي: لم يرد نص بشعاريته فلا طريق الى الحكم باستحبابه، و لا يبعد أن يثيبه اللّٰه تعالى على نية المواساة لأهل البيت الطاهرين إذا‌ خلصت النية.
________________________________________
خويى، سيد ابو القاسم موسوى، صراط النجاة (المحشّٰى للخوئي)، 3 جلد، مكتب نشر المنتخب، قم - ايران، اول، 1416 ه‍ ق







عنوان: جستجو - تعظيم شعائر|تعظيم الشعائر
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌1، ص: 20
و الوهن في الدلالة مجبور بفتوى كثير من الأصحاب كما عن الوسيلة و النزهة و الجامع و النهاية و الإرشاد و المنتهى و السرائر و البيان و المفاتيح و غيرهن و به صرح في كشف الغطاء و الحدائق و كشف اللثام و شرح شيخنا للقواعد و عن ابن حمزة إلحاق كل موضع شريف. و في كشف الغطاء: «و يقوى القول برجحانه للدخول في كل مكان شريف على اختلاف المراتب بقصد تعظيم الشعائر من قباب الشهداء و محال العلماء و الصلحاء من الأموات و الاحياء».
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق

* * * * *
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌2، ص: 52
و لا يخفى عليك أنه لا يليق بالفقيه الممارس لطريقة الشرع العارف للسانه ان يتطلب الدليل على كل شي‌ء شي‌ء بخصوصه من رواية خاصة و نحوها، بل يكتفي بالاستدلال على جميع ذلك بما دل «1» على تعظيم شعائر الله، و بظاهر طريقة الشرع المعلومة لدى كل أحد، أ ترى أنه يليق به أن يتطلب رواية على عدم جواز الاستنجاء بشي‌ء من كتاب الله.
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق

* * * * *
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌4، ص: 340
ثم إنه قد استثنى في جامع المقاصد من كراهة التجصيص و التجديد قبور الأنبياء و الأئمة (عليهم السلام) كالمدارك قالا: «لإطباق السلف و الخلف على فعل ذلك بها» بل في المدارك و لاستفاضة الروايات بالترغيب في ذلك، كما أنه فيها أيضا لا يبعد استثناء قبور العلماء و الصلحاء استضعافا لخبر المنع، و التفاتا إلى تعظيم الشعائر، و لكثير من المصالح الدينية.
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق

* * * * *
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌6، ص: 337
و جيد أيضا في عده القناديل من غير الأواني لشهادة العرف له، لا انها منها كما في ظاهر المنظومة، و لكنها استثنيت للسيرة المستمرة في جعلها شعارا للمشهد و المسجد من فضة و عسجد، بناء على مساواة التزيين و نحوه للاستعمال في الحرمة، أو أنه منه، إذ لا شاهد عليه، بل الشاهد على خلافه، و إلا فلو سلم أنها من الأواني لم يكن لاستثنائها وجه، لحدوث تلك السيرة، و استغناء تعظيم شعائر الله بمحللاته عن محرماته.
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق

* * * * *
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌14، ص: 87
و يستحب كنس المساجد قطعا بمعنى جمع كناستها بضم الكاف و إخراجها لما فيه من تعظيم الشعائر و ترغيب المترددين المفضي إلى عدم خرابه، و
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق

* * * * *
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌14، ص: 90
لكن الجميع كما ترى، خصوصا الأول، إذ الإسراف مع أنه لا يخص المساجد يمكن منعه باعتبار حصول الغرض المعتد به من التحسين أو قصد تعظيم الشعائر كما يصنعونه في المشاهد المشرفة أو نحو ذلك مما يمتنع معه اندراجه في الإسراف المنهي عنه كما هو واضح، بل و الثاني، إذ لا ريب في عدم حرمة البدعة اللغوية التي هي بمعنى عدم الوقوع من النبي (صلى الله عليه و آله)، فكم و كم مما هو في زماننا مما نعلم بعدم وقوعه و أما ما بعد الثاني فهو مع الإغضاء عن دلالة بعضه أو جميعه من الواضح عدم صلاحيته لإثبات الحرمة، كوضوح فساد دعوى الجبر سندا و دلالة بالشهرة، إذ لو سلم صلاحية جبر الشهرة، لمثل ذلك مما ورد من طرقهم يمكن منع حصول شهرة معتد بها هنا، كما لا يخفى على المتتبع.
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق

* * * * *
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌20، ص: 251
التحرير، و الأحوط كما عن التذكرة و المنتهى و على كل حال ف‍ لو فداه بمثله جاز بلا خلاف أجده إلا من أبي علي لظاهر الآية، نعم ينبغي مراعاة المماثلة في العيبية، فيفدي الأعور باليمنى بمثله، و الأعرج بها كذلك لكن في القواعد «و يجزي أعور اليمنى عن أعور اليسار» و لعله لاتحاد نوع العيب، و كون الاختلاف يسيرا لا يخرجه عن المماثلة، و لا بأس به، و كذا يجزي المريض عن مثله إذا كان مريضا بعين مرضه لا بغيره، لمثل ما عرفت، أما مع اختلاف نوع العيب كالعور و العرج فلا يجزي أحدهما عن الآخر كما صرح به غير واحد، لعدم صدق المماثلة، و كذا الحكم في مختلف نوع المرض، و على كل حال فلا ريب في أن الصحيح أفضل و أ?لى، لأنه زيادة في الخير و في تعظيم الشعائر، و من ذلك يعلم إجزاء الكبير عن الصغير الذي لا خلاف عندنا في إجزاء الصغير من النعم الذي هو مماثل عنه للآية و نصوص الحمل و الجدي و نحوهما، خلافا لمالك، و الله العالم.
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق








الكتاب: شرح زاد المستقنع في اختصار المقنع (كتاب الطهارة)
المؤلف: محمد بن محمد المختار الشنقيطي
الناشر: الرئاسة العامة للبحوث العلمية والإفتاء - الإدارة العامة لمراجعة المطبوعات الدينية، الرياض - المملكة العربية السعودية
الطبعة: الأولى، 1428 هـ - 2007 م
شرح زاد المستقنع للشنقيطي - كتاب الطهارة (ص: 288)
[يسمّي]: يسمي إذا كان المكان مهيأً لذكر الله كأن يكون في بِركَةٍ، أو في حمام مُعَدٍ للاغتسال لا لقضاء الحاجة، أما لو كان المكان مهيأ لقضاء الحاجة، فإنه لا يذكر اسم الله -عز وجل- فيه ففي الحديث الصحيح عن النبي -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- أنه قال: [إِني كُنْت عَلى حَالةٍ كَرهْتُ أنْ أَذْكُرَ اسمَ اللهِ عَليهَا] والإمتناع من التلفظ بذكر اسم الله تعالى في موضع قضاء الحاجة، فيه تعظيم لشعائر الله، وهو ما ندب إليه المولى سبحانه بقوله: {ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ} (1) واسم الله -عز وجل- لا شك أنه من شعائر الله التي أشعر الله بتعظيمها كما قال تعالى: {وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ} (2) فالإجلال لاسم الله -عز وجل- بعدم ذكره في مواطن قضاء الحاجة من تعظيم شعائر الله، فلا يذكر اسم الله نطقاً، ولكن يسمي في نفسه على قول بعض العلماء أي: أنه يُجْري في نفسه ذكر التسمية، دون أن يتلفظ باللسان.




حجة الله البالغة (1/ 133)
المؤلف: أحمد بن عبد الرحيم بن الشهيد وجيه الدين بن معظم بن منصور المعروف بـ «الشاه ولي الله الدهلوي» (المتوفى: 1176هـ)
(باب تعظيم شعائر الله تعالى)
قال الله تعالى:
{ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب}
اعلم أن مبنى الشرائع على تعظيم شعائر الله تعالى، والتقرب بها إليه تعالى، وذلك لما أومأنا إليه من أن الطريقة التي نصبها الله تعالى للناس هي محاكاة ما في صقع التجرد بأشياء يقرب تناولها للبهيمية، وأعني بالشعائر أمورا ظاهرة محسوسة جعلت ليعبد الله بها، واختصت به حتى صار تعظيمها عندهم تعظيما لله، والتفريط في جنبها تفريطا في جنب الله، وركز ذلك في صميم قلوبهم لا يخرج منه إلا أن تقطع قلوبهم، والشعائر إنما تصير شعائر
بنهج طبيعي، وذلك أن تطمئن نفوسهم بعادة وخصلة، وتصير من المشهورات الذائعة التي تلحق بالبديهيات الأولية، ولا تقبل التشكيك، فعند ذلك تظهر رحمة الله في صورة أشياء تستوجبها نفوسهم وعلومهم الذائعة فيما بينهم، فيقبلونها ويكشف الغطاء عن حقيقتها، وتبلغ الدعوة الأدانى والأقاصى على السواء، فعند ذلك يكتب عليهم تعظيمها، ويكون الأمر بمنزلة الحالف باسم الله يضمر في نفسه التفريط في حق الله إن حنث، فيؤاخذ بما يضمر، وكذلك هؤلاء يشتهر فيما بينهم أمور تنقاد لها علومهم، فيوجب انقياد علومهم، لها ألا تظهر رحمة الله بهم إلا فيما انقادوا له، إذ مبنى التدبير على الأسهل فالأسهل، ويوجب أيضا أن يؤاخذوا أنفسهم بأقصى ما عندهم من التعظيم لأن كمالهم هو التعظيم الذي لا يشوبه إهمال، وما أوجب الله تعالى شيئا على عباده لفائدة ترجع إليه تعالى عن ذلك علوا كبيرا، بل لفائدة ترجع إليهم، وكانوا بحيث لا يكملون إلا بالتعظيم الأقصى، فأخذوا بما عندهم، وأمروا ألا يفرطوا في جنب الله، وليس المقصود بالذات في العناية التشريعية حال فرد بل حال جماعة كأنها كل الناس، ولله الحجة البالغة.
ومعظم شعار الله أربعة: القرآن، والكعبة، والنبي، والصلاة. أما القرآن فكان الناس شاع فيما بينهم رسائل الملوك إلى رعاياهم، وكان تعظيمهم للملوك مساوقا لتعظيمهم للرسائل، وشاع صحف الأنبياء ومصنفات غيرهم، وكان تمذهبهم لمذاهبهم مساوقا لتعظيم تلك الكتب وتلاوتها، وكان الانقياد للعلوم وتلقيها على مر الدهور بدون كتاب يتلى، ويروى، كالمحال بادي الرأي، فاستوجب الناس عند ذلك أن تظهر رحمة الله في صورة كتاب نازل من رب العالمين، ووجب تعظيمه، فمنه أن يستمعوا





الموسوعة الفقهية الكويتية (26/ 97)
شعائر

التعريف:
1 - الشعائر: جمع شعيرة: وهي العلامة: مأخوذ من الإشعار الذي هو الإعلام، ومنه شعار الحرب وهو ما يسم العساكر علامة ينصبونها ليعرف الرجل رفقته (1) .
وإذا أضيفت شعائر إلى الله تعالى فهي: " أعلام دينه التي شرعها، الله فكل شيء كان علما من أعلام طاعته فهو من شعائر الله (2) ".
والاصطلاح الشرعي في (شعائر الله) لا يخرج عن المعنى اللغوي.
فكل ما كان من أعلام دين الله وطاعته تعالى فهو من شعائر الله، فالصلاة، والصوم والزكاة والحج ومناسكه ومواقيته، وإقامة الجماعة والجمعة في مجاميع المسلمين في البلدان والقرى من شعائر الله، ومن أعلام طاعته. والأذان وإقامة المساجد والدفاع عن بيضة المسلمين بالجهاد في سبيل الله من شعائر الله (1) . قال تعالى: {إن الصفا والمروة من شعائر الله} (2) . والآية بعد الأمر بالصلاة، والزكاة في أكثر من آية من السورة وبعد ذكر الصبر والقتل في سبيل الله - وهو الجهاد لإقامة دين الله - تفيد أن السعي بين الصفا والمروة من جملة شعائر الله، أي أعلام دينه.
وكذلك قوله تعالى: {والبدن جعلناها لكم من شعائر الله} (3) .
وكذلك المراد في قوله تعالى: {ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب} (4) ، أي معالم دين الله، وطاعته. وتعظيمها: أداؤها على الوجه المطلوب شرعا.
وقيل: المراد منها العبادات المتعلقة بأعمال النسك، ومواضعها، وزمنها. وقيل: المراد منها الهدي خاصة. وتعظيمها: استسمانها. قاله ابن عباس. والإشعار عليها: جعل علامة على سنامها؛ بأن يعلم بالمدية ليعرف أنها هدي فيكون ذلك علما على إحرام صاحبها وعلى أنه قد جعلها هديا لبيت الله الحرام فلا يتعرض لها (1) .
قال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله ولا الشهر الحرام} (2) .

الحكم التكليفي:
2 - يجب على المسلمين إقامة شعائر الإسلام الظاهرة، وإظهارها، فرضا كانت الشعيرة أم غير فرض.
وعلى هذا إن اتفق أهل محلة أو بلد أو قرية من المسلمين على ترك شعيرة من شعائر الإسلام الظاهرة قوتلوا، فرضا كانت الشعيرة أو سنة مؤكدة، كالجماعة في الصلاة المفروضة والأذان لها. وصلاة العيدين وغير ذلك من شعائر الإسلام الظاهرة (3) .
لأن ترك شعائر الله يدل على التهاون في طاعة الله، واتباع أوامره.
هذا ومن شعائر الإسلام مناسك الحج كالإحرام والطواف والسعي والوقوف بعرفة والمزدلفة ومنى وذبح الهدي وغير ذلك من أعمال الحج الظاهرة، ومن الشعائر في غير الحج: الأذان، والإقامة، وصلاة الجماعة، والجمعة والعيدين، والجهاد وغير ذلك.
وتنظر أحكام كل منها في مصطلحه من الموسوعة.










جامع المسائل لابن تيمية - عزير شمس (5/ 101)
ولهذا لما طاف ابن عباس ومعاوية بالبيت فكان ابن عباس لا يستلم إلا الركنين اليمانيين، واستلم معاوية الأركان الأربعة، فقال ابن عباس: إن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لم يستلم إلا الركنين اليمانيين، فقال معاوية: ليس من البيت شيء مهجور، فقال له ابن عباس: (لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة) (1) ، فسكت معاوية ووافق ابن عباس (2) .
فمعاوية احتج بأن البيت كله معظم لا يهجر منه شيء، فأجابه ابن عباس بأن العبادات يجب فيها اتباع ما شرعه النبي - صلى الله عليه وسلم - لأمته، ليس لأحد أن يشرع برأيه عبادة لما يراه في ذلك من تعظيم الشعائر.
فوافقه معاوية، وعلم أن الصواب مع ابن عباس.


مخفی نیست که منظور ابن عباس این نیست که استلام بیت مطلقا تعظیم شعائر نیست، بلکه میگوید



مجموع الفتاوى (10/ 743)
وقد يكون مصرا إذا عزم على الفعل في وقت دون وقت كمن يعزم على ترك المعاصي في شهر رمضان دون غيره فليس هذا بتائب مطلقا. ولكنه تارك للفعل في شهر رمضان ويثاب إذا كان ذلك الترك لله وتعظيم شعائر الله واجتناب محارمه في ذلك الوقت ولكنه ليس من التائبين الذين يغفر لهم بالتوبة مغفرة مطلقة ولا هو مصر مطلقا.









فتح الباري لابن حجر (3/ 475)
فائدة في البيت أربعة أركان الأول له فضيلتان كون الحجر الأسود فيه وكونه على قواعد إبراهيم وللثاني الثانية فقط وليس للآخرين شيء منهما فلذلك يقبل الأول ويستلم الثاني فقط ولا يقبل الآخران ولا يستلمان هذا على رأي الجمهور واستحب بعضهم تقبيل الركن اليماني أيضا
فائدة أخرى استنبط بعضهم من مشروعية تقبيل الأركان جواز تقبيل كل من يستحق التعظيم من آدمي وغيره فأما تقبيل يد الآدمي فيأتي في كتاب الأدب وأما غيره فنقل عن الإمام أحمد أنه سئل عن تقبيل منبر النبي صلى الله عليه وسلم وتقبيل قبره فلم ير به بأسا واستبعد بعض أتباعه صحة ذلك ونقل عن بن أبي الصيف اليماني أحد علماء مكة من الشافعية جواز تقبيل المصحف وأجزاء الحديث وقبور الصالحين وبالله التوفيق








معجم الشيوخ الكبير للذهبي (1/ 72)
أحمد بن عبد المنعم بن أحمد المعمر ركن الدين أبو العباس القزويني الطاوسي الصوفي
مولده في سابع عشرة شعبان سنة إحدى وست مائة.
وحكى لنا أن أباه أسمعه صحيح مسلم على أبي بكر الشحاذي، وهذا الشحاذي كانت له إجازة الفراوي، ثم قدم دمشق في سنة اثنتين وثلاثين وست مائة، وسمع من السخاوي، ثم سافر إلى بغداد مع الصاحب صفي الدين بن مرزوق ليؤم به، فسمع مسند الشافعي من أبي بكر بن الخازن، وسمع بحلب من ابن خليل، وروى بالإجازة العامة عن أبي جعفر الصيدلاني وجماعة، انتخبت له جزءا رواه مرات.
توفي في عاشر جمادى الأولى سنة أربع وسبع مائة، وكان كامل البنية مصبرا مليح الشيبة، أدرك من الملوك السلطان علاء الدين خوارزم شاه، ورآه قد مر بقزوين، ورأيت تحت خطه في سنة سبع وسبعين أن الوجيه النغري سأله عن مولده، فقال: ولدت سنة وست مائة، كذا أجاب في ذلك الوقت.

-10 - 1: 45 - أخبرنا أحمد بن عبد المنعم، غير مرة، أنا أبو جعفر الصيدلاني، كتابه، أنا أبو علي الحداد، حضورا، أنا أبو نعيم الحافظ، نا عبد الله بن جعفر، ثنا محمد بن عاصم، نا أبو أسامة عن عبيد الله، عن نافع، عن ابن عمر: أنه كان يكره مس قبر النبي صلى الله عليه وسلم

قلت: كره ذلك لأنه رآه إساءة أدب، وقد سئل أحمد بن حنبل عن مس القبر النبوي وتقبيله، فلم ير بذلك بأسا، رواه عنه ولده عبد الله بن أحمد.

فإن قيل: فهلا فعل ذلك الصحابة؟ قيل: لأنهم عاينوه حيا وتملوا به وقبلوا يده وكادوا يقتتلون على وضوئه واقتسموا شعره المطهر يوم الحج الأكبر، وكان إذا تنخم لا تكاد نخامته تقع إلا في يد رجل فيدلك بها وجهه، ونحن فلما لم يصح لنا مثل هذا النصيب الأوفر ترامينا على قبره بالالتزام والتبجيل والاستلام والتقبيل، ألا ترى كيف فعل ثابت البناني؟ كان يقبل يد أنس بن مالك ويضعها على وجهه ويقول: يد مست يد رسول الله صلى الله عليه وسلم.

وهذه الأمور لا يحركها من المسلم إلا فرط حبه للنبي صلى الله عليه وسلم، إذ هو مأمور بأن يحب الله ورسوله أشد من حبه لنفسه، وولده والناس أجمعين، ومن أمواله، ومن الجنة وحورها، بل خلق من المؤمنين يحبون أبا بكر، وعمر أكثر من حب أنفسهم.

حكى لنا جندار، أنه كان بجبل البقاع فسمع رجلا سب أبا بكر فسل سيفه، وضرب عنقه، ولو كان سمعه يسبه، أو يسب أباه لما استباح دمه، ألا ترى الصحابة في فرط حبهم للنبي صلى الله عليه وسلم، قالوا: ألا نسجد لك؟ فقال: «لا» فلو أذن لهم لسجدوا له سجود إجلال وتوقير، لا سجود عبادة كما قد سجد إخوة يوسف ـــ عليه السلام ـــ ليوسف. وكذلك القول في سجود المسلم لقبر النبي صلى الله عليه وسلم على سبيل التعظيم والتبجيل لا يكفر به أصلا، بل يكون عاصيا فليعرف أن هذا منهي عنه، وكذلك الصلاة إلى القبر.







فتح الباري لابن حجر (11/ 56)
قال بن بطال الأخذ باليد هو مبالغة المصافحة وذلك مستحب عند العلماء وإنما اختلفوا في تقبيل اليد فأنكره مالك وأنكر ما روي فيه وأجازه آخرون واحتجوا بما روي عن عمر أنهم لما رجعوا من الغزو حيث فروا قالوا نحن الفرارون فقال بل أنتم العكارون أنا فئة المؤمنين قال فقبلنا يده قال وقبل أبو لبابة وكعب بن مالك وصاحباه يد النبي صلى الله عليه وسلم حين تاب الله عليهم ذكره الأبهري وقبل أبو عبيدة يد عمر حين قدم وقبل زيد بن ثابت يد بن عباس حين أخذ بن عباس بركابه قال الأبهري وإنما كرهها مالك إذا كانت على وجه التكبر والتعظم وأما إذا كانت على وجه القربة إلى الله لدينه أو لعلمه أو لشرفه فإن ذلك جائز قال بن بطال وذكر الترمذي من حديث صفوان بن عسال أن يهوديين أتيا النبي صلى الله عليه وسلم فسألاه عن تسع آيات الحديث وفي آخره فقبلا يده ورجله قال الترمذي حسن صحيح قلت حديث بن عمر أخرجه البخاري في الأدب المفرد وأبو داود وحديث أبي لبابة أخرجه البيهقي في الدلائل وبن المقرئ وحديث كعب وصاحبيه أخرجه بن المقرئ وحديث أبي عبيدة أخرجه سفيان في جامعه وحديث بن عباس أخرجه الطبري وبن المقرئ وحديث صفوان أخرجه أيضا النسائي وبن ماجه وصححه الحاكم وقد جمع الحافظ أبو بكر بن المقرئ جزءا في تقبيل اليد سمعناه أورد فيه أحاديث كثيرة وآثارا فمن جيدها حديث الزارع العبدي وكان في وفد عبد القيس قال فجعلنا نتبادر من رواحلنا فنقبل يد النبي صلى الله عليه وسلم ورجله أخرجه أبو داود ومن حديث مزيدة العصري مثله ومن حديث أسامة بن شريك قال قمنا إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقبلنا يده وسنده قوي ومن حديث جابر أن عمر قام إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقبل يده ومن حديث بريدة في قصة الأعرابي والشجرة فقال يا رسول الله ائذن لي أن أقبل رأسك ورجليك فأذن له وأخرج البخاري في الأدب المفرد من رواية عبد الرحمن بن رزين قال أخرج لنا سلمة بن الأكوع كفا له ضخمة كأنها كف بعير فقمنا إليها فقبلناها وعن ثابت أنه قبل يد أنس وأخرج أيضا أن عليا قبل يد العباس ورجله وأخرجه بن المقرئ وأخرج من طريق أبي مالك الأشجعي قال قلت لابن أبي أوفى ناولني يدك التي بايعت بها رسول الله صلى الله عليه وسلم فناولنيها فقبلتها قال النووي تقبيل يد الرجل لزهده وصلاحه أو علمه أو شرفه أو صيانته أو نحو ذلك من الأمور الدينية لا يكره بل يستحب فإن كان لغناه أو شوكته أو جاهه عند أهل الدنيا فمكروه شديد الكراهة وقال أبو سعيد المتولي لا يجوز







الموسوعة الفقهية الكويتية (13/ 133)
ج - تقبيل المصحف:
13 - ذكر الحنفية: وهو المشهور عند الحنابلة - جواز تقبيل المصحف تكريما له، وهو المذهب عند الحنابلة، وروي عن أحمد استحبابه، لما روي عن عمر رضي الله عنه أنه: كان يأخذ المصحف كل غداة ويقبله، ويقول: عهد ربي ومنشور ربي عز وجل، وكان عثمان رضي الله عنه يقبل المصحف ويمسحه على وجهه. وقال النووي في التبيان: روينا في مسند الدارمي بإسناد صحيح عن ابن أبي مليكة أن عكرمة بن أبي جهل كان يضع المصحف على وجهه ويقول: كتاب ربي كتاب ربي (1) .
ونقل صاحب الدر عن القنية: وقيل: إن تقبيل المصحف بدعة، ورده بما تقدم نقله عن عمر وعثمان.
وروي كذلك عن أحمد: التوقف في تقبيل المصحف، وفي جعله على عينيه، وإن كان فيه رفعه وإكرامه، لأن ما طريقه التقرب إذا لم يكن للقياس فيه مدخل لا يستحب فعله، وإن كان فيه تعظيم إلا بتوقيف، ولهذا قال عمر عن الحجر: لولا أني رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقبلك ما قبلتك (2) . ولم نعثر في كتب المالكية على حكم لهذه المسألة.

د - تقبيل الخبز والطعام:
14 - صرح الشافعية بجواز تقبيل الخبز، وقالوا: إنه بدعة مباحة أو حسنة، لأنه لا دليل على التحريم ولا الكراهة، لأن المكروه ما ورد عنه نهي، أو كان فيه خلاف قوي، ولم يرد في ذلك نهي، فإن قصد بذلك إكرامه لأجل الأحاديث الواردة في إكرامه فحسن، ودوسه
__________
(1) ابن عابدين 5 / 246، وحاشية الطحطاوي على الدر 4 / 192، وكشاف القناع 1 / 137، والآداب الشرعية 2 / 295.
(2) كشاف القناع 1 / 137، 138.








جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌1، ص: 20
و قد يتأكد الاستحباب إذا أراد الجلوس فيه، ل‍‌
مرسلة العلاء ابن الفضيل «3» عمن رواه عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: «إذا دخلت المسجد و أنت تريد ان تجلس فلا تدخله إلا طاهرا».
و الوهن في الدلالة مجبور بفتوى كثير من الأصحاب كما عن الوسيلة و النزهة و الجامع و النهاية و الإرشاد و المنتهى و السرائر و البيان و المفاتيح و غيرهن و به صرح في كشف الغطاء و الحدائق و كشف اللثام و شرح شيخنا للقواعد و عن ابن حمزة إلحاق كل موضع شريف. و في كشف الغطاء: «و يقوى القول برجحانه للدخول في كل مكان شريف على اختلاف المراتب بقصد تعظيم الشعائر من قباب الشهداء و محال العلماء و الصلحاء من الأموات و الاحياء».
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق






جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌2، ص: 52
و لا يخفى عليك أنه لا يليق بالفقيه الممارس لطريقة الشرع العارف للسانه ان يتطلب الدليل على كل شي‌ء شي‌ء بخصوصه من رواية خاصة و نحوها، بل يكتفي بالاستدلال على جميع ذلك بما دل «1» على تعظيم شعائر الله، و بظاهر طريقة الشرع المعلومة لدى كل أحد، أ ترى أنه يليق به أن يتطلب رواية على عدم جواز الاستنجاء بشي‌ء من كتاب الله.
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق






جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌4، ص: 340
ثم إنه قد استثنى في جامع المقاصد من كراهة التجصيص و التجديد قبور الأنبياء و الأئمة (عليهم السلام) كالمدارك قالا: «لإطباق السلف و الخلف على فعل ذلك بها» بل في المدارك و لاستفاضة الروايات بالترغيب في ذلك، كما أنه فيها أيضا لا يبعد استثناء قبور العلماء و الصلحاء استضعافا لخبر المنع، و التفاتا إلى تعظيم الشعائر، و لكثير من المصالح الدينية.
قلت: قد يقال: إن قبور الأنبياء و الأئمة (عليهم السلام) لا تندرج في تلك الإطلاقات حتى تحتاج إلى استثناء، كما هو واضح، و أيضا فاللائق استثناؤها من كراهة البناء على القبور كما في الذكرى و غيرها و المقام عندها لا التجصيص و التجديد، اللهم إلا أن يراد منهما ذلك، إذ لا إطباق من الناس عليهما، و لا استفاضة للأخبار فيهما، و لا مصالح دنيوية و لا أخروية في كل منهما، لحصول الغرض و المراد بمعرفة مكان القبر ثم اتخاذ قبة و نحوها، فيبقى معروفا لمن أراد الزيارة و التوسل و الدعاء و غير ذلك، و هذا الذي قد أطبقت الناس عليه، و ?ان معروفا حتى في زمان الأئمة (عليهم السلام) كما في قبر النبي (صلى الله عليه و آله) و غيره، و هو المراد بعمارة القبر في‌
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق





جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌21، ص: 345
بل ينبغي القطع بكفر الساب مع فرض استحلاله، إذ هو من منكري الضرورة حينئذ، بل الظاهر كفره و إن لم يكن مستحلا باعتبار كونه فعل ما يقتضي الكفر، كهتك حرمة الكعبة و القرآن، بل الإمام أعظم منهما، و لعله ظاهر المنتهى و غيره، لتعليله القتل بأنه كافر مرتد.
بل الظاهر إلحاق سب فاطمة عليها السلام بهم و كذا باقي الأنبياء عليهم السلام بل و الملائكة، إذ الجميع من شعائر اللّٰه تعالى شأنه، فهتكها هتك حرمة اللّٰه تعالى شأنه، بل لا يبعد القول بقتل الساب حدا و إن تاب و قلنا بقبول توبته كالمرتد الفطري و إن لم يكن منه.
________________________________________
نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، 43 جلد، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، هفتم، 1404 ه‍ ق










جامع المقاصد في شرح القواعد؛ ج‌10، ص: 39

و لو أوصى بعمارة قبور أنبيائهم جاز (2).
و تنفذ وصية الأخرس بالإشارة المعقولة.
و لو عقل لسان الناطق، فعرضت عليه وصية فأشار بها و فهمت إشارته صحت وصيته، (3)
______________________________
قوله: (و لو أوصى بعمارة قبور أنبيائهم جاز).
(2) لأن ذلك جائز من المسلم، لما فيه من تعظيم شعائر اللّه و إحياء الزيارة لها و التبرك بها، فلا مانع من الجواز في حق الكافر.
قوله:
________________________________________
عاملى، كركى، محقق ثانى، على بن حسين، جامع المقاصد في شرح القواعد، 13 جلد، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم - ايران، دوم، 1414 ه‍ ق










تعظیم شعائر به مناسبت پرده برداری از گنبد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها

پیام حضرت آیه الله العظمی بهجت قدس سره درباره ی تعظیم شعائر به مناسبت پرده برداری از گنبد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاه علی سیدالأنبیاء محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم أجمعین .

و بعد ؛ قال الله – عزّ من قائل – و من یعظّم شعائر الله فإنها من تقوی القلوب – (حج آیه ی 32 )
تمام تقواها مرتبط به قلب است و جسد به منزله ی خادم است و اختصاص شعائر به این است که تقوا را در قلوب دیگران تثبیت می نماید و علاماتی هستند که به واسطه ی آنها به ذی العلامه پی می برند .

فرموده اند : علامات المؤمن خمس : صلاه الإحدی و الخمیس ، و زیاره الأربعین و التختّم بالیمین و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم (المزار ص 53 – بحارالانوار ج 98 ص 339 - وسائل الشيعه ج 10 ص 373 )
و همه ی انها معلوم دیگران می شوند و به { وسیله ی } آنها به یاد خدای اجل و طاعت او می رسند .
شعائر منصوبه و مورد نظر امر مانند « إنّ الصّفا و المروه من شعائر الله »( البقره آیه 160 ) و « لا الشهر الحرام و لا الهدی و لا القائد »( المائده آیه ی 2)
و همچنین منصوص از منع – مثل تزیین مساجد با ذهب – مورد بحث نیستند و اگر منصوص نباشد ، امر یا نهی محل تمسک به عموم « و من یعظّم شعائر الله » می باشد .
پس هر عبادتی که سبب شود از برای دخول دیگران در یاد خدا و در اطاعت خدا ، مقرب است از دو جهت ؛ یکی از آن جهت که خود ، مأمورٌبه است و دیگری از آن جهت که تهییج دیگران به سوی اطاعت است و ذوالشرافتین است .
نماز شب عبادت است اگر چه کسی نفهمد ، از یک جهت ؛ و نماز روز عبادت است اگر چه کسی نشنود ، از دو جهت ، لذا در علل { الشرایع } مذکور است حکمت جهر به نماز شب و اخفات در نماز روز ؛ و ادخال سرور در قلب مؤمن به مباح ، عبادت است از یک جهت ، و به عبادت از دو جهت ؛ طوافِ بیت { الله } عبادت است از دو جهت ؛ زیرا خودش مأمورٌبه است و سبب می شود برای دخول دیگران به آنو امثالِ آن .
کسانی که خیال می کنند اینگونه امور شرک است ، در اشتباهند از جهت تمرّد از مولای عالَم و از جهت جهل به قابلیت گِل برای چیزهایی که آتش قابلِ آنها نیست . اگر قبل از إنباءِ اسماء ، قبح مخالفتِ فاحش نبود ، { پس } بعد از آن و بعد از امتحان ، { که} قبح مخالف افحش شد ؛ چرا توبه نکرد ؟!
اگر در زمانی یا از اشخاصی تعمییر مسجدی یا تعمییر مشهدی یا تذهیب قبّه ی ولی خدا ، مقدور نبود و نشد ، دلیل عدم عبادیت و بدعت آن نیست .
اگر دول کفر تشخیص دادند که شرط وصول به مقاصد خبیثه جمع بین دین – یعنی دین مجعول باطل – و قدرت با سیف ، محرّم است ، لازمه ی آن همان است که دیده شد. و از این جهت است که اقبال مردم به حج بیت الله و زیارت مشاهد مقدسه ی اوصیاء و اولیاء و انبیاء – صلوات الله علیهم اجمعین – و توسل به آنها موجب کرامات متواتره ی قطعیه شده و می شود ؛ چون وساطت در فیوضات ثابت است و این واقعیت ، معلوم اهل تقوا است .
کسانی که می گویند کتاب ، کافی است مثل کسانی که می گویند عترت ، کافی است ، هر دو گمراه هستند ؛ بلکه اولی کتابی نیست و دومی عترتی نیست ؛ {زیرا} متلازمین مثل شیءِ واحد می باشد .
آیا کتاب ، کافی است ؟! {در حالی که } در کتاب است : الیوم اکملت لکم دینکم و در کتاب است : إنما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون و : کونوا مع الصادقین ؛ و إلی ماشاء الله از آیات وارده در ارجاع به عترت .
و همجنین عترت از کتاب جدا نیست « قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : سألت الله أن لایفرق بینهما – یعنی الثقلین – حتّی یردا علیَّ الحوض ، فاستجاب لی » و این دلیل وجود غائب – عجل الله تعالی فرجه – است و گرنه تفرقه ی بین کتاب و عترت حاصل می شد و نیز فرموده اند « ما خالف کتاب الله لم نقله »
نهج البلاغه – که فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق است – مهجور جاهل هاست ، برای حق گویی در خطبه ی شقشقیه و امثال آن !
لاجعلنا الله من اهل الکذب و الإفتراء ! و وفّقنا الله بملازمه الثقلین الموروثین فی الدنیا و الآخره و فی أمور الدنیا و الآخره ، أعنی الکتاب و العتره الطّاهره و جزی الله من سعی فی تعمیر المساجد و المشاهد المشرفه سیما قبّه فاطمه المعصومه الطاهره بنت موسی بن جعفر – سلام الله علیهم – خیرا یلیق بفضله ، إنّه جواد کریم بحق محمد و اله الطاهرین – صلوات الله علیهم أجمعین - .

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
17 / ربیع الاول / 1426
العبد محمد تقی بهجت









شعائر جيست
دامنه شعائر نزد معظم له
مباديء استباط احكام شعائر نزد معظم له
معظم له و تبليغ و شعائر
توصيات معظم له براي احياي شعائر و تشويق به آن
عمده وصايا معظم له به خطباء و معزين
اهمية دروس ديني براي خطباء و مادحين
مهمترين شعائر از ديدكاه معظم له
قاعده وجوب تعظيم شعائر و حرمت هتك آن نزد معظم له
آيا شعائر توقيفي است يا خير
مهمترين شعائر مورد اهتمام
أهم مصادر استباط احكام
دليل عدم بطلان صلاة درصورت بكاء بر سيدالشهداء (ع)
اهم مقاتل
اهم تواريخ
حدود حائر نزد معظم له
نظر معظم له درباره نقل مطالب غير صحيح
نظر معظم له درباره حضور حضرت رقيه(ع) در كربلاء
نظر معظم له درباره زيارت ناحيه مقدسه
نظر معظم له درباره زيارت ناحيه مقدسه
توصيات به زوار
ایا عنوان شعایر موجب تخصیص قبور انبیا و ائمه ع و علما از حرمت تجدید و اصلاح قبور می شود؟
ایا اقامه شعایر می تواند از مصارف خمس و زکات باشد؟
ایا اخذ اجرت بر اقامه شعائر جایز است؟
حکم قتال با مانعین از اقامه شعائر چیست؟
عدم تمکن از اظهار شعائر ایا موجب وجوب مهاجرت از بلاد شرک می شود؟
ایا اقامه شعائر مشروط به قصد قربت است؟
ایا حکم پس انداز که خمس به ان تعلق نمی گیرد شامل هزینه لازم برای اقامه شعائری مانند زیارت، عزاداری و ... می شود؟
ایا اقامه شعائر متقوم به اظهار است(به مثابه یک عمل اجتماعی) یا متقوم به فعل شخصی و فردی است؟
ایا کلمه شعائر در قران ذاتا عمومیت دارد یا اینکه مختص شعائر حج است و به الغاء خصوصیت عمومیت می یابد؟
ایا "شعائر" عنوان مشیر است به سایر عناوین فقهی یا اینکه خود عنوان مستقل با ملاک مستقل است؟
ایا عقل مستقلا می تواند مصداق شعائر را کشف کند یا اینکه کشف مصداق منوط به نص شرعی است؟
ایا مصادیق شعائر، در گذر زمان تغییر می کنند یا مصادیق ثابت و لا یتغیری دارند؟
اقامه شعائر در چه صورتی حکم وجوب پیدا می کند و در صورت وجوب، کفایی است یا عینی؟









الموسوعة الفقهية الكويتية (41/ 180)
ج - نقش شيء من شعائر الإسلام على النقود:
19 - قال المقريزي: ضرب عمر رضي الله عنه الدراهم على نقش الكسروية (3) ، وشكلها بأعيانها غير أنه زاد في بعضها: الحمد لله، وفي بعضها: رسول الله، وعلى آخر: لا إله إلا الله وحده، وعلى آخر: عمر، فلما بويع عثمان بن عفان رضي الله عنه ضرب دراهم، ونقشها " الله أكبر ".
فلما قام عبد الله بن الزبير رضي الله عنه بمكة ضرب دراهم مدورة، ونقش بأحد الوجهين: محمد رسول الله، وبالآخر: أمر الله بالوفاء والعدل.
فلما استوثق الأمر لعبد الملك بن مروان بعد مقتل عبد الله ومصعب ابني الزبير بن العوام رضي الله عنهم، فحص عن النقود والأوزان والمكاييل، وضرب الدنانير والدراهم في سنة ست وسبعين من الهجرة، وسبب ذلك أنه كتب في صدر كتبه إلى الروم: " قل هو الله أحد " وذكر النبي صلى الله عليه وسلم مع التاريخ، فكتب إليه ملك الروم: إنكم قد أحدثتم كذا وكذا فاتركوه، وإلا أتاكم في دنانيرنا من ذكر نبيكم ما تكرهون، فعظم ذلك عليه، وكلم خالد بن يزيد بن معاوية فأشار عليه أن يترك دنانير الروم، وينهى عن المعاملة بها، ويضرب للناس دراهم ودنانير فيها ذكر الله فضرب الدينار والدرهم.
وكتب إلى الحجاج بالعراق أن اضربها قبلك، ونهى أن يضرب أحد غيره.
وبعث عبد الملك بالسكة إلى الحجاج بالعراق، فسيرها الحجاج إلى الآفاق لتضرب الدراهم بها، وتقدم إلى الأمصار كلها أن يكتب إليه منها كل شهر بما يجتمع قبلهم من المال كي يحصيه عندهم، وأن تضرب الدراهم بالآفاق على السكة الإسلامية، وتحمل إليه أولا بأول، وقدر في كل مائة درهم درهما عن الحطب وأجرة الضراب، ونقش على أحد وجهي الدرهم: " قل هو الله أحد " وعلى الآخر: " لا إله إلا الله " وطوق الدرهم من وجهيه بطوق، وكتب في الطوق الواحد " ضرب هذا الدرهم بمدينة كذا "، وفي الطوق الآخر: محمد رسول الله أرسله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون (1) .
__________
(1) إغاثة الأمة بكشف الغمة ص 51 - 55. .









آية بعدالفهرستآية قبل