بسم الله الرحمن الرحیم

گنجی،شافعی است؛شیعه نیست

الفهرست العام





بسم الله الرحمن الرحیم

گنجی،شافعی است؛شیعه نیست

چگونه می توان در مورد مذهب و مرام فکری یک اندیشمند اظهار نظر کرد؟

آیا مسیری منطقی و قابل قبول برای این مطلب وجود دارد یا در این جا شمایید و یک ادعا و طرف مقابل و نقض ادعای شما به ادعایی دیگر.

داستان از این قرار است که تا شیعه لب به سخن می گشاید و به کتابی از اهل سنت استناد می کند نظیر کفایه الطالب گنجی شافعی یا کلمات ابن ابی الحدید به یکباره صورت مسئله پاک می شود:او که اصلا سنی نیست.او هم یکی از خود شماست.

باید حق هم داد که بهترین پاسخ برای کسی که قرار است منکر سخنان شما باشد، همین است.

حال شیعه است که به چه زبان و بیانی باید ثابت کند شیعه نبودن این جماعت را.

فارغ از فضای جدل و جدال و هیاهو،راه منطقی اثبات و رد مذهب چیست؟و دوباره همان سوال اول آیا اصلا چنین راهی هست یا دل خوشیم به ادعاهای دوطرفه.

راه حل ساده است.فاصله بگیریم از موارد و اشخاصی که محل بحثند.در مورد علمایی که محل نزاع نیستند برای این که ببینیم یک اندیشمند اهل کجاست،چه نوشته هایی دارد در چه مناطقی حضور داشته است و مرامش چیست چه می کنیم؟

به تراجم مراجعه می کنیم،کلمات خود شخصیت مورد بحث را می بینیم،اگر زندگی نامه خودنوشت داشته باشد که چه بهتر،تاریخ را مطالعه می کنیم خاصه اگر معاصران نوشته باشند...

چرا به یکباره در فضای منازعه همه این ها به بوته فراموشی سپرده می شود؟

اگر این مسیر منطقی است بیایید همین مسیر را در مورد برخی از شخصیت های مورد منازعه پیگیری کنیم:حافظ گنجی شافعی

نویسنده کتاب استدلال الشیعه بالسنه النبویه می نویسد در طول تاریخ جماعتی از رافضیان خود را در میان اهل سنت به عنوان سنی وانمود کرده اند،کتاب هایی از زبان شیعه و به نام اهل سنت جا زده اند و حال رافضیان معاصر،برای اهداف خود از این کلمات بهره می برند.

می خواهیم این ادعا را به دور از تعصب و با درنظر گرفتن احتمالات مختلف موجود بررسی کنیم.

1.نحله فکری اعتقادی گنجی:

او به اذعان بسیاری از گزارش های تاریخی محدّث است.ابن عبدالهادی در طبقات علماء الحدیث[1](که مشخص است در زمینه زندگی محدثین نوشته شده است)ابن شامه مقدسی که از قضا معاصراوست[2]،ذهبی[3]،صفدی[4] و زرکلی[5].در این میان برخی عبارت را از این بالاتر برده اند.صفدی از او با عنوان امام محدث یاد می کند[6]ذهبی او را مفید عنوان می کند[7] [8]و حاجی خلیفه،می گوید که او حافظ است[9]

کسی که با اصطلاحات اهل حدیث آشنا باشد می داند که چنین اصطلاحاتی در مورد شیعه اصلا کاربرد ندارد و یک سری اصطلاحات درون خانواده ای است برای خانواده اهل حدیث سنی.تمامی این کتب هم کتب اهل سنتند در شیعه بودن هر یک شک کنیم شکی در سختگیری ذهبی نداریم و دیدیم که او صریحاً ذهبی را محدّث و مفید عنوان کرد.

2)صبغه فقهی گنجی:

او به تصریح چندین نفر از علمای اهل سنت شافعی مذهب است.[10]

اگر گفته شود:ولی در عین حال تصریح وجود دارد به این که او مایل بوده است به تشیع یا رفض.[11]

می گوییم دقت کنید که در تمامی این عبارات که در پاورقی نقل شد،نسبت به مذهب تشیع مانع از نسبت شخص به اهل سنت نیست.سر این مطلب در عبارات بعد روشن خواهد شد.ثانیا عبارت ها همه حاکی از میل به مذهب تشیعند که در دو مورد میل به تشیع و در کلام ابن شامه مقدسی به عنوان میل به مذهب رفض از آن یاد شده است.پس سخن در مورد گرایش فکری به تشیع است نه شیعه بودن شخص.

اما توضیح تفصیلی مطلب از این قرار است که هیچ گاه نباید با ذهنیت های خود و واژه های اصطلاحی در فضای زندگی خود کلمات اندیشمندان دیگر از جمله اهل سنت را تحلیل کرد.تشیع از نمونه این کلمات است که معنای آن طیف وسیعی از علما را در بر می گیرد و به تعبیر ابن کثیر،خود 16مرتبه دارد تا به بالاترین درجه از کفر!برسد.

در نگاه اهل سنت اجماع ادعایی وجود دارد که ابوبکر افضل الناس است بعد از رسول خدا سپس عمر سپس عثمان و در پایان علی علیه السلام.حال مسئله تشیع از این نقطه آغاز می شود که شخص  عثمان را بر علی علیه السلام مقدم ندارد.همین یعنی قدری از گرایش به تشیع در او دیده می شود.این در حالی است که او از نگاه ما شیعیان یک سنی تمام عیار است خلفا را همه قبول دارد و فقط در زمینه خلیفه سوم و چهارم تردید دارد.اگر به کلمات ذهبی و امثال او نگاه کنیم در موارد بسیاری می بینیم که در مورد شخص می گوید فیه تشیع یسیر یا خفیف.[12]تشیع پیش پا افتاده که به وثاقت شخص لطمه ای نزند از همین سنخ است.ملاحظه می کنید تفاوت کار از کجاست تا به کجا.

ابن کثیر هنگامی که در مورد مامون سخن می گوید به ابیاتی از او اشاره می کند که در آن ها می گوید در میان صحابه علی علیه السلام را از همه بیشتر دوست دارم لیک این محبت باعث نمی شود به خلفای دیگر اهانت کنم یا به آن ها و به امثال طلحه و زبیر و عائشه محبت نداشته باشم.آن گاه ابن کثیر در تعلیقه بر کلام او می گوید این مرتبه دوم از مراتب تشیع است که شخص علی علیه السلام را افضل بداند بدون طعن نسبت به خلفا.[13]

و ذهبی نیز در مقام سخن از ابان بن تغلب او را توثیق می کند سپس با این اعتراض مواجه می شود که چگونه رافضی که اهل بدعت در دین است را می توان توثیق کرد پاسخی می دهد در خور توجه و از جمله نکات نابی است که باید به آب طلا نوشت می گوید بدعت دوقسم است بدعت کبری و صغری.بدعت صغری یعنی تشیع بدون غلو یا تشیع همراه با غلو(مقصود از تشیع صرف گرایش به امیرالمومنین علیه السلام است و غلو طبیعتا یعنی مقدم کردن حضرت بر خلفا!تاریخ تا چه حد بر علی علیه السلام تاخته است.)مانعی ندارد و (این قسمت سخن مهم است)نه تنها مانعی ندارد بلکه اگر بنا باشد سخنان این دسته از راویان را از کتب روایی خود حذف کنیم بسیاری از روایات نبوی از دست ما می رود و بسیاری از تابعین از این دسته اند.[14]

این ها در حالی است که در مورد گنجی نه تعبیر تشیع یا رفض که میل به تشیع که صرف محبت است و یا رفض که برتری دادن امیرالمومنین علیه السلام است بر سائر خلفا نقل شده است.پس تا به این جا عبارتی که حاکی از شیعه اصطلاحی بودن گنجی باشد به دست ما نیامد.

خالی از لطف نیست نکته ای که ابن تیمیه متذکر شده است و آن این که اساسا او اگرچه مایل باشد به مذهب شیعه باز هم محدّث است.و تشیع در میان محدثین کیمیای نادر است و اگر باشد جز به همین معنایی که گفتیم نمی باشد.[15]

3.اساتید گنجی

متاسفانه تاریخ روی خوشی به گنجی نشان نداده است و سبب آن هم چیزی نیست جز ارادت وی به خاندان اهل بیت.قتل فجیع او در مسجد جامع دمشق از سویی است و ادامه قتل و سانسور خبری او در کتب و دیدگاه اهل سنت از سوی دیگر همین دو کتابی هم که از او در دست است محصول چاپخانه های ایران است.با این حساب طبیعی است که اطلاعات ما نیز از او اندک باشد.اما هرچه به اساتید او در همین دو کتاب نظر می کنیم همه و همه از محدثین شافعی و حنبلی ساکن دمشق و بغدادو... می بینیم.

این گزارشی است که از قالب کلمات خود او به دست می آید.

1.ابراهیم بن برکات بن ابراهیم خشوعی قرشی که گنجی از او تعبیر به بقیه السلف می کند در تاریخ الاسلام نیز از قول یکی از حفاظ گفته شده است که از او جز خیر و خوبی سراغ ندارم.[16]

2.ابراهیم بن محمد بن ازهر صریفینی حافظ حنبلی

که در وصف او همین بس که ذهبی می گوید یکی از گنجینه های علم بود.[17]

3.ابراهیم بن محمود بن سالم بن مهدی مقری ابن خیر بغدادی حنبلی

ذهبی او را انسانی صالح متدین دارای اکثار در روایت می شمرد که عمرش طولانی شد و افراد برای شنیدن احادیثش به سمت او سفر می کردند[18]

4.احمد بن محمد بن هبه الله شیرازی قاضی دمشقی

او مقام ریاست داشت و مورد احترام فراوان بود.[19]

5.حسن بن سالم ابومحمد نجم الدین دمشقی

او مقام ریاست داشته است.جالب این جاست که او نیز مانند شاگردش متهم به تشیع شده است.ذهبی این اتهام را رد می کند و می گوید او بسیار به حنبلی ها احسان می کرد(و همین ظاهر کافی است برای نفی این اتهام)[20]

6.خالد بن یوسف نابلسی دمشقی شافعی

جالب این است که  ذهبی از او حکایتی نقل می کند که از او پرسیده شد چگونه امام علی علیه السلام را معصوم نمی داند.او صریحاً گفت از آن جایی که ابوبکر با وجود این که از او برتر است معصوم نیست.[21]

در مورد او بالاتر از این مطلب هم نقل شده است که او متعصب در مذهب اهل سنت بوده است.[22]

7.عبدالعزیز بن عبدالسلام سلمی دمشقی شافعی

ذهبی او را با عنوان شیخ الاسلام و بقیه الائمه الاعلام می ستاید.[23]و تعابیر بلندی در مدح او دارد.[24]

8.عبدالله بن محمد بن ابی محمد بغدادی

ذهبی او را از بزرگان امامان سنت می داند[25]

9.عثمان بن عبدالرحمان شهرزوی ابن صلاح شافعی

گنجی خود می گوید من نزد او فقه شافعی را آموختم.ذهبی نیز او را در زمان خود بی نظیر می خواند[26].او در اعتقادات سلفی مسلک بوده است و مورد اقبال امثال ذهبی.[27]

10.احمد بن محمد حسینی حلبی نقیب الاشراف در حلب

در میان اساتید او اگر کسی شیعه باشد باید او باشد که از نسل امام صادق علیه السلام و بزرگ سادات زمان خود در شهر حلب بوده است.اما جالب این است که همو وقتی می شنود که ابن عود سب صحابه کرده است او را بر روی الاغ در شهر می گرداند که مایه عبرت همگان شود.[28]

در وصف این استاد،گنجی چنین می گوید:نقیب نقباء الشام نور الهدی شرف امراء آل رسول الله صلی الله علیه و آله و این اوج ارادت شاگرد به استاد را می رساند.[29]

این ها مشتی بود نمونه خروار.جناب محمودی در مقدمه کفایه الطالب 128 نفر از اساتید گنجی را معرفی می کنند که هیچ یک از شیعه نیستند.[30]

می بینید.واقعا برای یک شخصیت شیعه نباید یک استاد شیعه تصور کرد.پس از کجا گرفته است این مذهب را.این ها که همه محدثند و سنی؟

4.مناطق زندگی

گنجی از جمله دانشمندانی است که به مناطق مختلف سفر کرده است برای تحصیل حدیث و علم.[31] او خود اهل گنجه است که یا همان منطقه معهود واقع در جمهوری آذربایجان کنونی است که نظامی گنجوی نیز بدان منسوب است[32]  به تعبیر زرکلی منطقه ای است ما بین اصفهان وخوزستان.[33] اما یک جا نمانده است گاهی او را در مکه می بینیم گاهی در حلب یا موصل یا اربیل یا تکریت یا بغداد و در پایان کار در دمشق.طبیعتا اگر او شیعه بود باید او را در حله که در آن زمان حوزه پرباری داشته است می دیدیم یا مثلا شهری مثل نجف(حداقل برای زیارت حضرات معصومین )یا قم یا ری در حالی که اثری از او در این شهرها دیده نمی شود.این نکته را به نکته های سابق ضمیمه کنید.آیا جایی برای احتمال شیعه بودن او باقی می ماند؟

بعد از ذکر این نکات،نوبت می رسد به بررسی کلمات خود جناب گنجی که بهترین راه برای محک شخصیت فرد،کلمات اوست.بازهم قابل توجه است که مقصود ما از این نکات،مجموعه آن هاست و نه یک عبارت به تنهایی.ما می گوییم این مجموعه قطعاً از یک انسان شیعه سر نمی زند.

الف)رویکرد وی نسبت به خلفا و صحابه:

و لا يشك انه يقول بتفضيل الشيخين ابى بكر و عمر رضي اللّه عنهما، و أرضاهما، و أظلنا بظل رضاهما [34]

 چنین دعایی از یک شیعه هیچ گاه سر نمی زند.

در جایی نیز از خلفای سه گانه با عنوان علماء الصحابه یاد می کند.و قد کان ابوبکر و عمر و عثمان وغیرهم من علماء الصحابه یشاورونه فی الاحکام.[35]

هم چنین هنگامی که به ذکر روایان روایت منزلت می پردازد،تعداد بسیاری از صحابه از قبیل عمر و معاویه و ابوهریره را نقل می کند در پایان برای همه بدون استثنا طلب رحمت می کند.

و روى الحافظ الدمشقي في كتابه قول النبي (ص) لعلي «ع» (أنت مني بمنزلة هارون من موسى) عن عدد كثير من اصحاب رسول اللّه (ص) منهم عمرو علي و سعد و ابو هريرة و ابن عباس و ابن جعفر و معاوية و جابر بن عبد اللّه و أبو سعيد الخدرى و البراء بن عازب و زيد بن ارقم و جابر بن سمرة، و أنس بن مالك و زيد بن اوفى و نبيط بن شريط و مالك بن الحويرث، و أم سلمة و أسماء بنت عميس و فاطمة بنت حمزة و غيرهم رضى اللّه عنهم اجمعين [36]

و با وجود این که در کتاب در موارد مختلف به تناسب سخن از معاویه و امر به سب امیرالمومنین  یا مخالفت با حضرت از جانب او رفته است،هیچ گاه تعریضی به شخص معاویه و اعمال او دیده نمی شود.در باب 96که نهی پیامبر صلی الله علیه وآله از سب امیرالمومنین علیه السلام عنوان گرفته است تنها به این جمله بسنده می کند که مسلم است گروهی در تاریخ دستور به سب علی علیه السلام داده اند.همین و بس.[37]

همین طور در ماجرای امام مجتبی علیه السلام و دفن ایشان هیچ اشاره ای به ماجرای تیرباران و کیفیت ممانعت عایشه و امویان از دفن ایشان ندارد.[38]

و غریب تر این که در ماجرای شهادت سید الشهدا که به تفصیل به آن پرداخته است کاری به یزید ندارد نه او را لعن می کند و نه از او بد می گوید.در حالی که حتی بسیاری از علمای اهل سنت هم در لعن یزید با شیعیان شریکند.

ب)رویکرد وی نسبت به علمای اهل سنت:

تعابیر او نسبت به اساتید خود که همه از اهل سنتد حکایت از خضوع و ادب بی حد او در برابر آن ها می کند.هیچ گاه زبان به تعریض آنان نمی گشاید و با تعابیر بلند از آن ها یاد می کند که در هر صفحه از کتابش می توان نمونه ای یاد کرد.قاضی القضاه شرقا و غربا[39]،شیخ الشیوخ[40]،العلامه صدر صدور العراق[41].

معمولا احمد بن حنبل را با عنوان امام اهل الحدیث یاد می کند و در باره او می گوید:

و يدلك على ذلك ما رويناه عن إمام اهل الحديث احمد بن حنبل و هو أعرف اصحاب اهل الحديث في علم الحديث، قريع قران اقرانه، و إمام زمانه، و المقتدى به في هذا الفن في أبانه، و الفارس الذي نكب فرسان الحفاظ في ميدانه، و روايته مقبولة، و على كاهل التصديق محمولة، ولايتهم في دينه[42]

و هم چنین :امام اهل الحدیث و شیخ اهل الصنعه و صاحب الجرح و التعدیل[43]

بخاری و مسلم را با عنوان امامین می ستاید.[44]در عبارتی دیگر می گوید (ذیل حدیث منزلت)هذا حدیث متفق علی صحته رواه الئمه العلام الحفاظ کابی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم بن الحجاج فی صحیحه و ابی داود فی سننه و ابی عیسی الترمذی فی جامعه و ابی عبدالرحمان النسائی فی سننه و ابن ماجه القزوینی فی سننه.[45]

طبرانی را به عنوان امام اهل الحدیث یاد می کند[46]

در مورد ابن عساکر می گوید زین الحفاظ و استاذ المورخین و محدث الشام[47]

ج)اصطلاحات حدیثی در کلام گنجی:

سراسر کتاب لبریز است از اصطلاحات حدیثی اهل سنت که با اصطلاحات شیعه متفاوتند.حدیث صحیح و حسن و عالی و غریب و امثال این اصطلاحات که یا در میان شیعه رایج نیستند یا معانی دیگری دارند.[48]

د)روایاتی در مدح خلفا

از این قبیل است روایتی که نقل می کند در فضیلت ابوبکر و عائشه:

عن حذيفة قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم إن تستخلفوا ابا بكر تجدوه قويا فى أمر اللّه و في بدنه ضعيف و إن تستخلفوا عمر تجدوه قويا في أمر اللّه قويا في بدنه، و إن تستخلفوا عليا و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يحملكم على المحجة البيضاء.[49]

در این روایت به صراحت تمجید از خلافت ابوبکر و عمر به چشم می خورد.

یا در بخش دیگری از کتاب آمده است:

قلنا يا رسول اللّه صلى اللّه عليك من أحب الناس إليك قال: عائشة، قلنا من الرجال قال: فأبوها إذن قال: فقالت فاطمة يا رسول اللّه ما أراك قلت في علي شيئا؟ قال: إن عليا نفسي، هل رأيت احدا يقول في نفسه شيئا.[50]

ه)رویکرد او نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله

قرائت مکتب شیعه از حضرت رسول و رفتارش متفاوت است با قرائت اهل سنت و نحوه نگاه گنجی به رسول خدا به نگاه شیعه نزدیک نیست.شاهد آن را می تواند در ماجرای رسالت رسول خدا یافت که به تفصیل در کتاب ذکر شده است..

 حتى دخل على خديجة فقال: زملوني زملوني فزملوه حتى ذهب منه الروع ثم قال لخديجة: أي خديجة ما لي و أخبرها الخبر، قال: لقد خشيت على نفسي، قالت له خديجة: كلا أبشر فو اللّه لا يخزيك اللّه ابدا، و اللّه إنك لتصل الرحم و تصدق الحديث و تحمل الكل و تكسي المعدوم و تقري الضيف و تعين على نوائب الحق، فانطلقت به خديجة حتى اتت ورقة بن نوقل بن اسد بن عبد العزى- و كان امرأ تنصر في الجاهلية و كان يكتب الكتاب العربي و يكتب من الانجيل بالعربية ما شاء اللّه ان يكتب، و كان شيخا كبيرا قد عمي- فقالت: له خديجة اي عم اسمع من ابن اخيك قال ورقة بن نوفل يا ابن اخي ما ذا ترى فأخبره رسول اللّه (ص) خبر ما رآه فقال: له ورقة هذا الناموس الذي انزل على موسى يا ليتني فيها جذعا، يا ليتني اكون حيا، حينيخرجك قومك، قال رسول اللّه (ص): أو مخرجي هم؟ قال ورقة نعم، لم يأت رجل قط بما جئت به إلا عودي و إن يدركني يومك أنصرك نصرا مؤزرا.[51]

طبق این دیدگاه پیامبر خدا از ماهیت رسالت خود بی اطلاع است.از واقعه ای که بر او رفته بر جان خود بیمناک است و این خدیجه است او را دلداری می دهد و کارهای خیر او را یاداور می شود که با چنین اعمالی جای نگرانی نیست.سپس به سراغ ورقه بن نوفل می روند و او که عالم نصرانی زمان خویش است با شنیدن ماجرای رسول خدا به او اطلاع می دهد و حتی از پایان کار او در مکه نیز گزارشی ارائه می کند.

این مطلب با نگاه شیعه که وحی و رسالت را یک مسئله آگاهانه و رسول خدا را اعلم مردمان زمان خویش می داند سازگار نیست.

و)رویکرد او نسبت به امیرالمومنین علی علیه السلام.

در این که گنجی مرید و محب حضرت علی علیه السلام است تردیدی نداریم.اما تفاوت است بین محبت و شیعه.شیعه دارای یک نظام معرفتی است که عناصری بیش از محبت و گرایش به حضرات معصومین در آن حضور دارند.این مطلبی است که فهم آن برای اهل سنت و به صورت خاص برای وهابی ها مشکل است.در رویکرد گنجی نمونه هایی از مخالفت با نظام معرفتی شیعه می بینیم.

به عنوان نمونه در مسئله اولین مسلمان بعد از رسول خدا ایشان اولین مسلمان را علی علیه السلام می داند اما به تقریری سنی.بعد از این که اقوال مختلف اهل سنت را نقل می کند روایت ابن عباس را اختیار می کند

عن ابن عباس قال:اول من صلی علی.

قلت: و قد اختلف العلماء في أول من صلى من هذه الامة بعد النبي صلى اللّه عليه و آلهفذهب الشافعي الى ان أول من صلى من هذه الامة خديجة بنت خويلد ابن اسد بن عبد العزى بن قصي زوج النبي «ص» و هي أول من اسلمت و ذهب الدار قطني  الى ان أول من صلى من هذه الامة ابو بكر.

و قال البخاري: أول من صلى مع النبي صلى اللّه عليه و آله زيد بن حارثة مولى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم.

و منهم من وفق بين الاقوال، فقال: أول من صلى من النساء خديجة و من الرجال ابو بكر، و من الصبيان علي، و من الموالي زيد بن حارثة، و من الاماء أم أيمن بركة مولاة النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم، و المختار من الروايات عندي قول ابن عباس.[52]

و این کجا و کیفیت بیان شیعه کجا که اصلا جایی برای احتمال مختلف نمی بیند به خاطر کثرت روایاتی که دال بر اسلام امیرالمومنین است علیه اسلام.

یا در مورد حدیث انا مدینه العلم و علی بابها و در مقام تحلیل این که علی علیه السلام باب مدینه العلم است ابتدا نظر علمای اهل حدیث که علی را به معنای بلند و مرتفع(و نه اشاره به علی بن ابی طالب علیه السلام)دانسته اند حکایت می کند و سپس بدون رد آن نظر، نظر دومی ارائه می کند:

قلت: و اللّه اعلم ان وجه الحديث عندي ان النبي «ص» قال (أنا مدينة العلم و علي بابها) أراد صلى اللّه عليه و آله إن اللّه تعالى علمني العلم و أمرني بدعاء الخلق الى الاقرار بوحدانيته في أول النبوة حتى مضى شطر زمان الرسالة على ذلك ثم أمرني اللّه بمحاربة من أبى الاقرار للّه عز و جل بالوحدانية بعد منعه من ذلك فأنا مدينة العلم، في الأوامر و النواهي، و في السلم و الحرب حتى جاهدت المشركين و علي بن ابى طالب بابها، أي هو أول من يقاتل اهل البغي بعدي من اهل بيتي و سائر امتي، و لو لا ان عليا عليه السّلام سنّ للناس قتال اهل البغي و شرع الحكم في قتلهم، و إطلاق الأسارى منهم، و تحريم سلب اموالهم و ذراريهم لما عرف ذلك، فالنبي «ص» سنّ في قتال المشركين نهب اموالهم، و سبي ذراريهم، و سنّ علي «ع» في قتال اهل البغي، ان لا يجهز على جريح و لا يقتل الأسير و لا تسبى النساء و الذرية، و لا تؤخذ اموالهم

طبق این مبنا،بابیت صرفاً در محدوده جنگ با باغیان و مسلمانان شورشی علیه حاکم مسلمین و راهکار مقابله با آن ها خلاصه می شود.این کجا و اطلاق این روایت کجا.و کدام یک از علمای شیعه تا به حال چنین معنایی از بابیت ارائه داده اند.

یا در ماجرای نجوای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با علی علیه السلام در روز جنگ طائف تحلیلی نه در حد عظمت ماجرا و صرفاً در راستای جنگ آن روز ارائه می دهد.

فيحتمل عندي و اللّه اعلم ان مناجاة النبي (ص) لعلي «ع» في أمر الطائف و ذكر قدومهم بالاسلام عليه و انه يفتحها صلحا، فلذلك ترك علي عليه السلام القتال يومئذ مع الناس، فلا وجه لهذه المناجاة في حالة القتال إلا هذا.[53]

این ها همه حاکی است که گنجی محبت دارد اما نه همراه با بصیرت یک انسان شیعه نسبت به معارف الهی.و همین مطلب شاهدی است بسیار مهم بر شیعه نبودن وی.

ز)رویکرد او نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها

وی در تحلیل شخصیت حضرت زهرا و این که ایشان محبوب تر بوده اند نزد رسول خدا یا امیرالمومنین علیه السلام عبارتی دارد ضعیف.

و رأيت كلام المحققين ممن له عناية بألفاظ العرب و معرفة العربية و اللغة ان النبي (ص) بدأ بذكر فاطمه «ع» فقال: هي احب إلي منك ليرضيها بذلك كما يفعل العقلاء و أصحاب الرأي إذا كان معهم شهوة او طرفة بدءوا بالصغار و الاطفال فأعطوهم منها لقلة صبرهم و ضعفهم لتطيب قلوبهم و يفرحوا بذلك، ثم يعودون على الاكابر الأكثر و الأفضل، و إنما قدم النبي (ص) ذكر فاطمة «ع» و أثبت صحبتها لأنها امرأة ضعيفة الصبر قليلة الجلد، فبدأ بمسيرتها و طيب قلبها، و أثبت لعلي بن ابى طالب عليه السّلام بعدها ما هو افضل و أجل مما نحلها به، و هو قوله لعلي عليه السلام: أنت اعز علي منها، كأنه يريد إني احب فاطمة و محبتي لك اغلب من محبتي لها.[54]

تعابیر را ببینید ضعیفه الصبر،کم تحمل بعد از این که حضرتش را به کودکان کم حوصله تشبیه کرده است و عمل حضرت را برای دلخوش کردن ایشان.

ح)رویکرد او نسبت به حسنین علیهما السلام

او در مورد هر دو بزرگوار از تعبیر امیرالمومنین استفاده می کند[55] در حالی که در فرهنگ امامیه این لقب اختصاصی امام اول است و برای دیگر ائمه به کار نمی رود.

مجلسی پدر ره در لوامع چنین می فرماید:

غالب آنست كه شيعه اطلاق نمىكند بر آن حضرت غير امير المؤمنين مطلق را و سنيان ابو الحسن و على و امير المؤمنين على مىگويند و گاهى ابو الحسنين نيز مىگويند و ايشان امير المؤمنين حسن و امير المؤمنين حسين نيز مىگويند اما نزد شيعه جايز نيست اطلاق لفظ امير المؤمنين بر غير آن حضرت و روايات در نهى بسيار است و ابن طاوس كتابى در اين معنى تصنيف كرده است و زياده از دويست حديث از كتب عامه و خاصه نقل كرده است كه حق سبحانه و تعالى و جبرئيل و آفتاب و حضرت سيد المرسلين آن حضرت را امير المؤمنين خواندهاند و احاديث بسيار نقل كرده است كه غير آن حضرت را امير المؤمنين گفتن جايز نيست [56]

ی)جایگاه حضرات معصومین در فهم احکام شرعی

در جایی دیگر به بیان روایتی می پردازد.در این روایت هنگامی که علی علیه السلام از حضرت رسول می پرسد در مواردی که آیه ای از قرآن یا روایتی از شما به ما نرسیده باشد چه باید کرد؟حضرت پاسخ می دهند:به صورت مشورتی بین مومنین این مسئله را باید حل کرد.

فقال علي «ع»: يا رسول اللّه أ رأيت إن عرض لنا أمر لم يبين اللّه سبحانه فيه قرآنا، و لم تنص فيه سنة منك؟ قال: تجعلونه شورى بين العابدين و لا تقضون بالرأي فيه خاصة.[57]

 این در حالی است که امام معصوم در دیدگاه شیعه،مصدر تشریع است و حکمش و علمش،علم و حکم رسول خداست.

به تمامی این موارد اضافه کنید این نکته را که ایشان در کتاب خود حتی یک حدیث از علمای امامیه و به سند آن ها ندارد و همه اسناد از کتب اهل سنت است.واقعا احتمال شیعه بودن در مورد چنین شخصی می دهید؟

جا دارد این جا یاد کنیم از جناب ابن کثیر.شخصیتی که با یک تحریف تاریخی بزرگ،گام بزرگی برای پیشبرد اهداف نسل امروزیش برداشته است.بله ایشان اولین کسی است که از گنجی با دلی سراسر کینه و با تعبیر شیخ رافضی یاد می کند و خونش را گردن خودش می داند.

او می گوید: وقتلت العامة وسط الجامع شيخا رافضيا كان مصانعا للتتار على أموال الناس يقال له الفخر محمد بن يوسف بن محمد الكنجي، كان خبيث الطوية مشرقيا ممالئا لهم على أموال المسلمين قبحه الله، وقتلوا جماعة مثله من المنافقين فقطع دابر القوم الذين ظلموا والحمد لله رب العالمين،

شیخ رافضی همدست قوم مغول،چپاولگر اموال عمومی،منافق این ها اوصاف گنجی است از نگاه ابن کثیر.در پایان هم دعای قبحه الله را بدرقه راهش می کند.

این کلمات بهانه ای می شود برای نسل های بعد(البته عمده سلفی ها که اصرار دارند خود را به عنوان نماد اهل سنت بشناسند) که با تکیه بر جایگاه ویژه ابن کثیر،هرچه دارند نثار این شیخ رافضی نما کنند.

ابن کثیر متوفای 774 است.یعنی حدودا یک قرن بعد از گنجی.درتمام این قرن،هیچ کس چنین قضاوتی در مورد گنجی نداشته است.حتی ابن شامه مقدسی که سنگ بنای اتهامات از اوست او را مایل به رفض و نه رافضی می داند(سابقا تفاوت این دو عبارت را بررسی کردیم.)در طول تاریخ کم نبوده اند کسانی که متهمند به گرایش به تشیع و رفض.در حالی که همه آن ها را از اهل سنت می دانند.مهم ترین آن ها حاکم نیشابوری است.

ممکن است جماعتی چون ابن کثیر به مثل حاکم نیشابوری یا نسائی و امثال این محدثین کم ارادت باشند اما این اصلا دلیل نمی شود که این گروه را از جرگه اهل سنت بیرون بدانند خاصه که همه اینان از اهل حدیثند.[58]

خطیب بغدادی در مورد حاکم چنین می گوید:

، وكان ابن البيع يميل إلى التشيع، فحدثني أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الأرموي بنيسابور، وكان شيخا صالحا فاضلا عالما، قال: جمع الحاكم أبو عبد الله أحاديث زعم أنها صحاح على شرط البخاري ومسلم، يلزمهما إخراجها في صحيحيهما، منها حديث الطائر، و " من كنت مولاه فعلى مولاه " فأنكر عليه أصحاب الحديث ذلك ولم يلتفتوا فيه إلى قوله، ولا صوبوه في فعله

این بیان وجه رمی او به تشیع را بیان می کند.حدیث غدیر و حدیث طائر.بیان این دو حدیث از جانب جناب حاکم کافی است تا در دادگاه عامه ستاره دار شود.و اساساً مقوله رمی به تشیع به همین سادگی شکل می گیرد.گاه حتی ساده تر از این به مجرد محبت و اکرام علویان[59].

داستان گنجی هم از قرار داستان حاکم است.او خود در مقدمه می گوید:مجلس درسی بود و آن را به ذکر برخی از مناقب اهل بیت پایان بردم.برخی از حضار انتقاد کردند که حدیث غدیر صحیح نیست.

فذكرت بعد الدرس احاديث، و ختمت المجلس بفصل في مناقب اهل البيت عليهم السّلام فطعن بعض الحاضرين- لعدم معرفته بعلم النقل- في حديث زيد بن ارقم في غدير خم .

و في حديث عمار في قوله صلى اللّه عليه و آله و سلم: (طوبى لمن احبك و صدّق فيك) فدعتني الحمية لمحبتهم على إملاء كتاب يشتمل على بعض ما رويناه عن مشايخنا في البلدان، من احاديث صحيحة من كتب الائمة و الحفاظ في مناقب امير المؤمنين علي عليه السّلام،

این جا بود که غیرت دینی مرا بر آن واداشت که کتابی بنویسم در مناقب علی علیه السلام مشتمل بر احادث صحیح از کتب اصحاب.

و همین غیرت دینی است که اسباب طرد ایشان می شود.

پس اصل ماجرا،نقل روایت غدیر است اما جناب ابن کثیر غافل است که اگر در طول تاریخ سلف صالحشان سعی در مخفی کردن این ماجرا داشته اند اما خود ایشان در زمانه ای واقع شده بود که نتوانست به رویه آنان ادامه دهد و ندا بلند کرد که حدیث غدیر متواتراست.پس جا دارد بپرسیم که جناب ایشان چرا؟شیخین اگر با گنجی درافتند که شیعه را به ما چه کار رواست شما که خود معترفی به این حدیث.

طنز ماجرا این که برخی دیگر شاد و خندان سند تشیع او را در اشعار او جسته اند که شعر گفته است در مدح علی علیه السلام بیا و ببین.شعری از قبیل بسیاری از اشعار علمای دیگر اهل سنت.[60]جالب این است که این شعر از آن حسان بن ثابت است.خود گنجی هم که این شعر را در کتاب آورده است صریحا به این نکته اشاره کرده است.[61]

(برای خودم نوشتم البته فقط در ماجرای شهادت حضرت زهرا یک عبارت دارد که از آن تاسف بر ماجرای شهادت حضرت زهرا به چشم می خورد.ابن ابی الحدید هم از این عبارات دارد و این عبارت به تنهایی هیچ نکته ای ثابت نمی کند خاصه با عنایت به مطالب گذشته 615

در ص 684هم می گوید علی علیه السلام بسیار اهتمام به روزه روز عاشورا داشت.)

 

الکنجی الشافعی فی کلام الامامیه

و منهم على سبيل المثال الامام الحافظ ابي عبد الرحمن احمد ابن شعيب بن علي بن سنان بن بحر النسائي الشافعي المتوفى 303 فانه بعد ان ترك مصر في اواخر عمره قصد دمشق و نزلها فوجد الكثير من اهلها منحرفين عن الامام علي بن ابى طالب عليه السلام فأخذ على نفسه وضع كتاب يضم مناقبه

__________________________________________________

 (8) تاريخ بغداد 14، 321 مجمع الزوائد 7، 235، كنز العمال 6، 157 بأسانيد مختلفة.

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 12

و فضائله (ع) رجاء ان يهتدي به من بطالعه أو يلقى إليه سمعه فأتى به و ألقاه على مسامعهم بصورة محاضرات متواصلة.

و بعد ان فرغ منه سئل عن معاوية و ما روي من فضائله، فقال: أ ما يرضى معاوية ان يخرج رأسا برأس حتى يفضل ... و في رواية اخرى: ما اعرف له فضيلة إلا لا اشبع اللّه بطنك ... فهجموا عليه و ما زالوا يدفعون في خصييه و داسوه حتى اخرجوه من المسجد، فقال: احملوني الى مكة، فحمل إليها، و توفى بها، و قد نص التاريخ على هذه الواقعة، و انه مات بسبب ذلك الدوس «9».

 [الحافظ الگنجى فى التاريخ:]

و منهم الحافظ فخر الدين ابى عبد اللّه محمد بن يوسف بن محمد الكنجي الشافعي المقتول سنة 658 فقد قال في مقدمة كتابه ما نصه:

فاني لما جلست يوم الخميس لست ليال بقين من جمادى الآخرة سنة 647 بالمشهد الشريف بالحصباء من مدينة الموصل و دار الحديث المهاجرية حضر المجلس صدور البلد من النقباء و المدرسين و الفقهاء و أرباب الحديث، فذكرت بعد الدرس احاديث و ختمت المجلس بفضل في مناقب اهل البيت عليهم السّلام فطعن بعض الحاضرين لعدم معرفته بعلم النقل في حديث زيد بن ارقم في غدير خم، و في حديث عمار في قوله صلى اللّه عليه و آله: طوبى لمن احبك و صدق فيك، فدعتني الحمية لمحبتهم على إملاء كتاب يشتمل على بعض ما رويناه عن مشايخنا في البلدان من احاديث صحيحة من كتب الائمة و الحفاظ في مناقب امير المؤمنين علي كرم اللّه وجهه الذي لم ينل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فضيلة في آبائه و طهارة

__________________________________________________

 (9) خصائص النسائي 24- 25

.                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 13

 في مولده إلا و هو قسيمة فيها.

و ابتدأنا بما وقع النزاع فيه، فلما تم الاملاء بعون اللّه و توفيقه، بيضناه برسم خزانة اشرف بنية فى عصرنا الذي علا الناس بصرامته و بهرهم برجاحته و ساسهم بشهامته «10».

ثم ذكر الاحاديث الواردة بخصوص الامام امير المؤمنين عليه السّلام حسب الابواب و الفصول، و لكن المؤسف كله ان نصيب الحافظ الكنجي لم يكن اقل من نصيب زميله الحافظ النسائي و لم يرق كتابه- كفاية الطالب- ذوى النفوس المريضة، فراح شرذمة منهم يندد به و يوقع فيه و يذكره بالقدح و الشتم و الجهل، و هو العيلم الفذ الذي عرف قواعد هذا العلم و مسائله معرفة وافيه بل هو في الرعيل الأول من الحفاظ الذين وضعوا هذه القواعد التي فهموها و استنبطوها من الكتاب و السنة و قواعد الدين.

و هذا إن دل على شيء فانما يدل على تضلع الحافظ الكنجي في علم الحديث و ملازمته التقوى و الصدق و الامانة و التقوى و المروءة فيما يكتبه و يؤلفه و تنقيبه الاحاديث الصحيحة، و تمييز صحيحها من زائفها بصورة عامة و اجتنابه الروايات الضعيفة و الشاذة و كل ما من شأنه الاخلال بالصدق، و هكذا نجد الحافظ الكنجي محتاطا غاية الاحتياط في الرواية فلم يأخذ و لم يذكر و لم ينقل إلا عن عدل صادق فطن يقط كما يحدثنا به في المقدمة، و نبذ احاديث المغفلين و الغالطين و أصحاب الاوهام ... و لكنه مع هذه الخصائص العلمية ضيق عليه الخناق، و حورب فخرج من الموصل متوجها الى دمشق لطلب الحديث، لأن فيها اشهر المحدثين و اعلامهم و يحفظ التاريخ في دمشق ... لهؤلاء من المؤلفات الكثيرة في الحديث و بعد وصوله لها و إقامته فيها قتل بجامع دمشق «11».

__________________________________________________

 (10) كفاية الطالب- مقدمة المؤلف-.

 (11) تذكرة الحفاظ 4، 1441.

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 14

لقد كان الحافظ الكنجي الشافعي من حجج اللّه البالغة في الحفظ و الرواية و صدق الحديث و التثبت و الادب، و قد جمع الى جانب هذه الخصائص الفهم و الفقه و الحديث شهد له بذلك الائمة المبرزون الجامعون بين الرواية و الفقه و بحسبنا دلالة على اختصاصه في الحديث هذه الثروة الطائلة من الاحاديث التي جمعها في كتابيه، و يعتبران من اوثق المصادر و أصدق المعاجم المؤلفة في المناقب و الفضائل.

و يذكر لنا هنا الحافظ شمس الدين الذهبي العوامل و الاسباب المؤدية لقتله فيقول: لدبره و فضوله- فكأن ذكر مناقب الامام امير المؤمنين- ع- و جمع فضائله و أحاديثه خطيئة تبرر و تسوغ قتل صاحبها مهما بلغ من السمو و الرفعة و المجد و العلم و الدين و الادب.

و قال ابو شامة المقدسي: و في 29 من رمضان قتل بالجامع الفخر محمد بن يوسف بن محمد الكنجي، و كان من اهل العلم بالفقه و الحديث لكنه كان فيه كثرة كلام و ميل الى مذهب الرافضة، جمع لهم كتبا توافق اغراضهم و تقرب بها الى الرؤساء منهم في الدولتين الاسلامية و التاتارية، ثم وافق الشمس القمي فيما فوّض إليه من تخليص اموال الغائبين و غيرهم، فانتدب له من تأذى منه و ألب عليه بعد صلاة الصبح فقتل و بقر بطنه، كما قتل اشباهه من اعوان الظلمة مثل الشمس بن الماسكيني و ابن البغيل الذي كان يسخر الدواب «12».

ثم ذكر محنته اليونيني و هو من معاصريه، فقال: و ورد كتاب المظفر الى دمشق في 27 شهر رمضان يخبر بالفتح و كسرة العدو، و يعدهم بوصوله إليهم، و نشر المعدلة فيهم، فثاروا العوام بدمشق و قتلوا الفخر محمد بن يوسف ابن محمد الكنجي في جامع دمشق، و كان المذكور من اهل العلم لكنه كان فيه

__________________________________________________

 (12) الذيل علي الروضتين: 208.

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 15

شر و ميل الى مذهب الشيعة، و خالطه الشمس القمي الذي كان حضر الى دمشق من جهة هولاكو و دخل معه في اخذ اموال الغياب عن دمشق فقتل «13».

و لم يكتف بهذا و إنما عاد فذكره في موضع آخر من كتابه، فقال:

الفخر محمد بن يوسف الكنجي كان رجلا فاضلا اديبا، و له نظم حسن، قتل في جامع دمشق بسبب دخوله مع واب؟؟؟ التتر «14».

و ذكره ابن كثير في تاريخه بقوله: و قتلت العامة وسط الجامع شيخا رافضيا ... كان مصانعا للتتار على اموال الناس يقال له الفخر محمد بن يوسف ابن محمد الكنجي، كان خبيث الطوية مشرقيا ممالئا لهم على اموال الناس قبحه اللّه و قتلوا جماعة مثله من المنافقين «15».

و تبجح ابن تغرى بردى بالفعلة الدنيئة فقال: فسر عوام دمشق و أهلها بذلك سرورا زائدا، و قتلوا فخر الدين محمد بن يوسف بن محمد الكنجي في جامع دمشق، و كان المذكور من اهل العلم لكنه كان فيه شر، و كان رافضيا خبيثا و انضم على التتار «16».

ان أبا عبد اللّه الكنجي ... بانتصاره و جمعه الاحاديث الخاصة بالامام امير المؤمنين عليه السّلام اصبح في مفهوم القوم دبرا و فضولا و خروجا عليهم، و هو عمل لا يستطاب منه و لا يستحسن، و في التاريخ الكثير من امثال المترجم له و قد عانوا المحنة و الشدة من هذه الناحية، و لقوا شتائم واطية، و تعرضوا لنقد هزيل و تمريغ في الوحل و عملهم هذا كان برهانا على براءتهم من كل صلة

__________________________________________________

 (13) ذيل مرآة الزمان 1، 360.

 (14) المصدر السابق 1، 392.

 (15) البداية و النهاية 13، 221.

 (16) النجوم الزاهرة 6، 80.

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 16

بالدين و الحق بجميع معانيه و مبانيه.

كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ؛ ج2 ؛ ص475

و قد كنت ذكرت في المجلد الأول أن الشيخ أبا عبد الله محمد بن يوسف بن محمد الكنجي الشافعي عمل كتاب كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب و كتاب البيان في أخبار صاحب الزمان و حملهما إلى الصاحب السعيد تاج الدين محمد بن نصر بن الصلايا العلوي الحسيني سقى الله عهده صوب العهاد فقرأنا الكتابين على مصنفهما المذكورة في مجلسين آخرهما يوم الخميس سادس عشرة جمادى الآخرة من سنة ثمان و أربعين و ستمائة بإربل و ذكرت ما تهيأ ذكره من أخبار الكتاب الأول.

في أخبار مولانا أمير المؤمنين ع و ها أنا أذكر ما يلائم غرض هذا الكتاب من أخبار مولانا المهدي ع و ما توفيقي إلا بالله عليه توكلت و إليه أنيب.

قال إني جمعت هذا الكتاب و عريته من طرق الشيعة ليكون الاحتجاج به آكد

[62]

 

 

ذکر مراتب المحدثین عند العامه

تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (1/ 3)

ولقد وضع العلماء لرواة الحديث ألقابا كل حسب درجته وقوة ذكائه وكثرة حفظه وغير ذلك، ومن هذه الألقاب:

1- المسند: وهو من يروي الحديث بإسناده، سواء كان عنده علم به أو ليس له إلا مجرد الرواية.

2- المحدث: وهو كما قال ابن سيد الناس: "من اشتغل بالحديث رواية ودراية، وجمع رواة، واطلع على كثير من الرواة والروايات في عصره، وتميز في ذلك حتى عرف فيه خطه واشتهر فيه ضبطه" انظر تدريب الراوي ص11. وقسم الرواة ص197.

3- الحافظ: وهو أرفع من المحدث وفي تعريفه يقول ابن الجزري: "من روى ما يصل إليه ووعى ما يحتاج لديه".

4- الحجة: وهو الحافظ العظيم الإتقان والمدقق فيما يحفظ من الأسانيد والمتون تدقيقا بالغا ليصل حينذاك إلى لقب الحجة. أما المتأخرون من العلماء فقد عرفوه بأنه الذي يحفظ ثلاثمائة ألف حديث مع معرفة أسانيدها ومتونها.

5- الحاكم: وهو الذي أحاط علما بجميع الأحاديث حتى لا يفوته منها إلا اليسير.

تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (1/ 4)

6- أمير المؤمنين في الحديث: وهو الذي فاق حفظا وإتقانا في علم الأحاديث ومن هؤلاء: سفيان الثوري، وعبد الله بن المبارك، وأحمد بن حنبل، والبخاري، ومسلم. أما من المتأخرين فمنهم الحافظ بن علي بن حجر العسقلاني.

ولقد صنف الإمام الذهبي "تذكرة الحفاظ" جمع فيها من لقب بالحفاظ بالمعنى الذي يشمل الحافظ والحجة فما فوق.

 

ذکر من مال الی التشیع و الرفض فی کلام العامه

بغية الطلب فى تاريخ حلب (3/ 1258)

أحمد بن يوسف بن أيوب بن شاذي بن مروان:

أبو العباس (140- و) الملقب بالملك المحسن يمين الدين بن الملك الناصر صلاح الدين رحمهما الله، وأمه أم ولد.

أخبرني أن مولده في شهر ربيع الآخر سنة سبع وسبعين وخمسمائة بدمشق، وذكر العضد مرهف بن أسامة في تعليق له، ونقلته من خطه، أن مولده بمصر.

ونقلت من خط أبي المحامد القوصي، وذكره وقال: ومولده بالقاهرة المعزية في شهور سنة سبع وسبعين وخمسمائة، قال: أخبرنا بذلك شيخنا الوزير، ذو البلاغتين، عماد الدين الأصبهاني الكاتب.

اشتغل الملك المحسن بالعلم، وخرج عن لبس الأجناد، وتزيا بزي أهل العلم، واشتغل بالحديث وسماعه، والاستكثار منه، وتحصيل الأصول الحسنة بخطوط المشايخ، وسمع بالديار المصرية أبا القاسم البوصيري، وأبا عبد الله محمد بن حمد ابن حامد الأرتاحي وغيرهما، وسمع بدمشق أبا عبد الله محمد بن علي بن محمد بن الحسن الحرّاني، وشيوخنا: أبا اليمن الكندي، وأبا القاسم بن الحرستاني وأبا القاسم العطار، وداود بن ملاعب، وغيرهم، وسير الى بغداد وحمل منها أبا الحفص بن طبرزد، وحنبل بن عبد الله المكبّر، وسمع منهما عامة حديثهما، وأفاد الناس بالشام حديثهما.

ثم قدم علينا حلب وافدا الى أخيه الملك الظاهر رحمه الله، فأكرمه وأحسن إليه، وملكه قرية من بلد حلب يقال لها قذاران، وهي التي ذكرها امرؤ القيس في قصيدته الرائية، وسمع بحلب من شيخنا افتخار الدين (140- ظ) أبي هاشم عبد المطلب بن الفضل الهاشمي، وشيخنا أبي بكر بن روزبه البغدادي.

وحج الى مكة مرتين فسمع بمكة أبا الفرج يحيى بن ياقوت بن عبد الله الفراش نزيل مكة، وبالمدينة أبا محمد عبد الرحيم بن المفرج بن علي بن مسلمة؛ وعاد في الحجة الثانية على طريق بغداد، فسمع بها من جماعة من الشيوخ الذين أدركهم.

بغية الطلب فى تاريخ حلب (3/ 1259)

ووصل الى حلب وأقام بها الى أن مات، وحدث بها عن أبي عبد الله محمد بن علي الحرّاني، وسمعت منه عنه، وكان يميل أولا الى مذهب أهل الظاهر، ثم مال الى التشيع عند مقامه بحلب رحمه الله.

أخبرنا الملك المحسن أبو العباس أحمد بن الملك الناصر يوسف بن أيوب بحلب بالمسجد الجامع بين يدي المحراب قال: أخبرنا أبو عبد الله محمد بن علي بن محمد بن الحسن الحرّاني قال: أخبرنا أبو عبد الله محمد بن الفضل بن أحمد ابن محمد الفرّاوي قال: أخبرنا أبو يعلى اسحاق بن عبد الرحمن الواعظ قال:

أخبرنا أبو سعيد بن محمد الصوفي قال: أخبرنا محمد بن أيوب البجلي قال:

أخبرنا مسلم قال: حدثنا هشام قال: حدثنا قتادة عن زرارة بن أوفى عن أبي هريرة رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «إن الله تعالى تجاوز لي عن أمتي ما لم تتكلم به ولم تعمل به أو ما حدثت به أنفسها» «1» .

توفي الملك المحسن أحمد بن يوسف بحلب يوم الأحد الخامس والعشرين من محرم سنة أربع وثلاثين وستمائة وقت الظهر، وأوصى أن يصلي (141- و) عليه القاضي زين الدين أبو محمد عبد الله بن عبد الرحمن بن عبد الله بن علوان قاضي حلب، فصلى عليه بالجامع بحلب؛ وأوصى أن يحمل الى الرقة ويدفن بها بالقرب من عمار بن ياسر صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم، فحمل إليها بعد أن صلي عليه وحضرت الصلاة عليه ودفن الى جانب قبر عمار رضي الله عنه، لما مررت بالرقة وزرت بها عمارا، رأيت قبره الى جانبه رحمه الله وإيانا. (141- ظ)

السلوك في طبقات العلماء والملوك (1/ 200)

ثم قام بالأمر المعتضد وهو ابن أخي المعتمد اسمه أحمد بن أبي أحمد بن

السلوك في طبقات العلماء والملوك (1/ 201)

المتوكل لقبه أبو العباس وكان يغلب عليه الجبروت ومال إلى التشيع وأظهر محبة الطالبيين وإكرامهم فسئل عن ذلك فقال كنت مرة في مجلس أبي فرأيت في المنام علي بن أبي طالب كرم الله وجهه فسألته عن حالي فبشرني بالخروج ثم قال أيا أحمد إن هذا الأمر صائر إليك فاستوص بأولادي خيرا فقلت سمعا وطاعة لك يا أمير المؤمنين

التقييد لمعرفة رواة السنن والمسانيد (ص: 430)

576- القاسم بن الفضل بن أحمد بن محمود أبو عبد الله الثقفي الأصبهاني.

حدث بمسند عبد الله بن وهب عن يحيى بن إبراهيم المزكي عن محمد بن يعقوب الأصم.

قال الحافظ أبو زكريا يحيى بن عبد الوهاب بن مندة في تاريخه القاسم بن الفضل بن أحمد بن محمود أبو عبد الله الثقفي رئيس البلد سمع بأصبهان من الفرج البرجي وابن جولة والجرجاني وابن مردويه وأبي أحمد الكرجي في شهور سنة ثلاث وأربعمائة وبمكة من ابن نظيف وببغداد من أبي الفتح هلال يعني الحفار وابن بشران الغضائري وجماعة في شهور سنة ثلاث عشرة وبنيسابور من أبي طاهر بن محمش سنة تسع وأربعمائة ومن ابن باكوية والصيرفي والحيري وجماعة وحكي لي أنه ولد سنة خمس وتسعين وثلاثمائة وقيل سنة سبع ومات في رجب سنة تسع وثمانين وأربعمائة ولم يحدث في وقته أوثق في الحديث منه وأكثر سماعا وأعلى إسنادا إلا أنه كان يميل إلى الرفض فيما قيل لي وسمع كتاب التاريخ ليعقوب بن سفيان الفسوي من ابن الفضل القطان عن عبد الله بن جعفر عنه وسمع بنيسابور من ابي عبد الرحمن السلمي تاريخ يحيى بن معين.

قلت: روى عنه الحفاظ أبو بكر محمد بن شجاع بن اللفتواني وأبو سعد أحمد بن محمد البغدادي وأبو طاهر أحمد بن محمد السلفي وأبو المبارك عبد العزيز بن محمد بن منصور الشيرازي الأدمي المقرئ في آخرين.

أخبرنا عبد القوي بن عبد العزيز بن الحباب القاضي وابن أخيه أبو الفضل أحمد بن محمد بن الحباب وهبة الله بن صالح بن عبد الله المصريون في آخرين

التقييد لمعرفة رواة السنن والمسانيد (ص: 431)

بمصر وعيسى بن عبد العزيز بن عيسى وعبد الحليم بن حسام بن طرخان وعلي بن زيد التسارسي في آخرين بالإسكندرية قالوا أنبأ الحافظ أبو طاهر أحمد بن محمد السلفي قال أنبأ أبو عبد الله القاسم بن الفضل بن أحمد بن محمود الثقفي رئيس أصبهان سنة ثمان وثمانين وأربعمائة وتوفي سنة تسع وكان مولده سنة ثمان وتسعين وثلاثمائة.

قال انبأ أبو طاهر محمد بن محمد بن محمش الزيادي بنيسابور قال أنبأ عبد الله بن يعقوب الكرماني قال ثنا يحيى بن بحر الكرماني قال ثنا حماد بن زيد عن مجالد عن الشعبي عن جابر قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "إنكم اليوم على دين وإني مكاثر بكم الأمم فلا تمشوا القهقرى بعدي" 1.

تاريخ الإسلام ت بشار (10/ 634)

320 - القاسم بن الفضل بن أحمد بن أحمد بن محمود، أبو عبد الله الثقفي الأصبهاني، [المتوفى: 489 هـ]

رئيس إصبهان وكبيرها ومسندها.

ولد سنة سبع وتسعين وثلاث مائة، وأول سماعه في ذي الحجة سنة ثلاث وأربع مائة. سمع أبا الفرج عثمان بن أحمد بن إسحاق بن بندار البرجي، وعبد الله بن أحمد بن جولة الأبهري، ومحمد بن إبراهيم الجرجاني، وأبا بكر بن مردويه، وعلي بن فيلة الفرضي، وأحمد بن عبد الرحمن الأزدي، وجماعة بإصبهان. ومحمد بن محمد بن محمش، ومحمد بن الحسين السلمي، ويحيى بن إبراهيم المزكي وأبا بكر الحيري، وأبا سعيد الصيرفي، وعبد الرحمن بن [ص:633] محمد بن أحمد بن حبيب القاضي، ومحمد بن محمد بن بالويه الصائغ، والحسين بن عبد الرحمن التاجر، وعبد الرحمن بن بالويه، وعلي بن أحمد بن عبدان الشيرازي، وأبا عمرو محمد بن عبد الله الرزجاهي، وعلي بن محمد بن خلف، وأبا حازم عمر بن أحمد العبدويي، وجماعة بنيسابور. وهلال بن محمد الحفار، وأبا الحسين بن بشران، وابن الفضل القطان، والغضائري، والإيادي، وجماعة ببغداد، وأبا عبد الله بن نظيف بمكة.

روى عنه إسماعيل بن محمد الحافظ، وأبو نصر أحمد بن عمر الغازي، وأبو طاهر أحمد بن حامد الثقفي، وبنيمان بن محمد الكندوج، وشيبان بن عبد الله المؤدب، وبندار بن غانم، وعبد الجبار بن محمد بن علي الصالحاني، وأبو المطهر الصيدلاني القاسم بن الفضل، وأبو جعفر محمد بن الحسن الصيدلاني، وأبو رشيد محمد بن علي بن محمد الباغبان، وأبو عبد الله الحسن بن العباس الرستمي، وحفيده مسعود بن القاسم الثقفي، والحافظ أبو طاهر السلفي، وأبو رشيد عبد الله بن عمر الأصبهاني، وخلق سواهم.

قال السمعاني: كان ذا رأي وكفاءة وشهامة. وكان أيسر أهل عصره ثروة ونعمة وبضاعة ونقدا. وكان منفقا كثير الصدقة، دائم الإحسان إلى الطارئين والمقيمين وأهل الحديث عموما، وإلى العلوية خصوصا، كثير الإنفاق عليهم. وصرف في آخر عمره، يعني عن رياسة البلد، وصودر، فدفع مائة ألف دينار حمر في مدة يسيرة، لم يبع في أدائها ضياعا ولا عقارا، ولا أظهر من نفسه انكسارا إلى أن خرج من عهدة ذلك. وكان رجلا من رجال الدنيا. وعمر حتى سمع منه الكثير، وانتشرت عنه الرواية في الأقطار، ورحلت إليه الطلبة من الأمصار. وكان صحيح السماع، غير أنه كان يميل إلى التشيع على ما سمعت جماعة من أهل إصبهان.

وقال يحيى بن منده: لم يحدث في وقته أوثق في الحديث منه وأكثر سماعا، وأعلى إسنادا، إلا أنه كان يميل إلى الرفض - فيما قيل -. سمع " تاريخ يعقوب الفسوي " من ابن الفضل القطان، عن ابن درستويه، عنه. وسمع " تاريخ ابن معين " من أبي عبد الرحمن السلمي. حكي لي أنه ولد سنة خمس وتسعين وثلاث مائة، وقيل: سنة سبع. [ص:634]

وقال غيره: توفي في رجب.

وقال السلفي: كان الرئيس الثقفي عظيما كبيرا في أعين الناس، على مجلسه هيبة ووقار، وكان له ثروة وأملاك كثيرة.

وذكره ابن السمعاني في تخريج لولده عبد الرحيم فقال: كان محمود السيرة في ولايته، مشفقا على الرعية. سمعت أن السلطان ملكشاه أراد أن يأخذ مالا من أهل إصبهان، فقال الرئيس: أنا أعطي النصف، ويعطي الوزير - يعني النظام - وأبو سعد المستوفي النصف، فما قام حتى وزن ما قال. وظني أن المال كان أكثر من مائة ألف دينار حمر. وكان يبر المحدثين بمال كثير، ورحلوا إليه من الأقطار.

سير أعلام النبلاء ط الرسالة (19/ 496)

286 - القلانسي أبو العز محمد بن الحسين بن بندار *

الإمام الكبير، شيخ القراء، أبو العز محمد بن الحسين بن بندار الواسطي، القلانسي، صاحب التصانيف في القراءات.

سير أعلام النبلاء ط الرسالة (19/ 497)

ولد: سنة خمس وثلاثين وأربع مائة، وتلا بالعشر على أبي علي غلام الهراس، وأخذ عن أبي القاسم الهذلي صاحب الكامل، وارتحل إلى بغداد سنة إحدى وستين، وسمع من: أبي جعفر بن المسلمة، وعبد الصمد بن المأمون، وأبي الحسين بن المهتدي بالله، وعدة.

وقرأ ختمة لأبي عمرو على الأواني (1) صاحب أبي حفص الكتاني.

قال السمعاني: قرأ عليه عالم من الناس، ورحل إليه من الأقطار، وسمعت عبد الوهاب الأنماطي يسيء الثناء عليه، ونسبه إلى الرفض (2) ، ثم وجدت لأبي العز أبياتا في فضيلة الصحابة.

وقال ابن ناصر: ألحق سماعه في جزء من هاءات الكناية لعبد الواحد بن أبي هاشم من أبي علي بن البناء (3) .

__________

(1) نسبة إلى " أوانة " قرية على عشر فراسخ من بغداد عند صريفين على الدجلة، وفي " معرفة القراء " للمصنف: 1 / 384: أنه قرأ عليه ختمة لعاصم، وليس لأبي عمرو، وتابعه على ذلك ابن الجزري في " غاية النهاية ": 2 / 128.

(2) قال المصنف في " الميزان ": 3 / 525 تعليقا على قول السمعاني: أما الرفض، فلا، فله أبيات في تعظيم الأربعة الراشدين إن لم يكن نظمها تقية.

وقال الحافظ في " اللسان ": 5 / 144: والابيات المذكورة أوردها ابن السمعاني عن سعد الله بن محمد المقرئ أنه أنشده، قال: أنشدني أبو العز القلانسي لنفسه: إن من لم يقدم الصديقا * لم يكن لي حتى الممات صديقا والذي لا يقول قولي في الفا * روق أهوى لشخصه تفريقا وبنار الجحيم باغض عثما * ن ويهوي منها مكانا سحيقا من يوالي عندي عليا وعادا * هم جميعا عددته زنديقا قال ابن السمعاني: كنت أعتقد في أبي العز أنه يميل إلى الرفض حتى سمعت له هذه الابيات.

(3) قال المؤلف في " معرفة القراء ": 1 / 385 تعليقا على هذا الخبر: بعض الناس

يترخص في مثل هذا إذا تيقن سماعه للجزء من ذلك الرجل، ونقله عنه ابن الجزري، وزاد عليه قوله: والامر في ذا سهل إذا كان أصل شيخه، ولكن أكثر ما رمي به أبو العز أنه كان يأخذ ممن يقرأ عليه، وهذا قل من رأيته سلم منه.

الوافي بالوفيات (3/ 275)

الشاه بوري الواعظ محمد بن عبد الله بن عمر بن محمد بن الحسين بن علي الظريف ابن محمد بن أبي بكر أحمد بن الحسن بن سهل بن عبد الله الفارسي أبو الحياة ابن أبي القسم بن أبي الفتح بن أبي بكر الشاه بوري الواعظ من أهل بلخ قال ابن النجار هكذا رأيت نسبه بخط يده ورأيت بمصر جزءا فيه من أمالي البلخي هذا وقد نسب نفسه إلى علي بن أبي طالب رضي الله عنه ولم يظهر ذلك في العراق سافر في طلب العلم وجال في خراسان وما وراء النهر وخوارزم والعراق وبغداذ والشام ومصر وسمع من جماعة وروى عنه شيخه السلفي وكان يعظمه ويجله ويعجب بكلامه وكان مليح الشكل مليح الوعظ حسن الإيراد رشيق المعاني لطيف الألفاظ فصيح اللهجة له يد باسطة في تنميق الكلام وتزويقه وله قبول تام من الأعوام ثم قطع الكلام ولزم داره إلى أن توفي سنة تسع وتسعين وخمس ماية قال ابن النجار وكان يرمى بأشياء منها شرب الخمر وشرى الجواري المغنيات وسماع الملاهي المحرمات وأخرج عن بغداذ مرارا لأجل ذلك وكان يميل إلى الرفض ويظهره والله يعفو عنا وعنه ومن شعره

(دع عنك حديث من يمنيك غدا ... واقطع زمن الحياة عيشا رغدا)

 

(لا ترج هوى ولا تعجل كمدا ... يوما تمضيه لا تراه أبدا)

)

وكتب يوما رقعة إلى الحافظ السلفي وكتب على رأسها فراش لمعة وفراش شمعة فأعجب السلفي بها وكان يكررها وكان يدس سب الصحابة في كلامه مثل قوله قال علي يوما لفاطمة وهي تبكي لم تبكين أأخذت منك قدك أغصبتك حقك أفعلت كذا أفعلت كذا

لسان الميزان (5/ 144)

478 - "محمد" بن الحسين أبو العز القلانسي مقرى العراق قال ابن السمعاني سمعت عبد الوهاب الأنماطي ينسبه إلى الرفض واساء عليه الثناء قال المؤلف أما الرفض فلا فله أبيات في تعظيم الأربعة الراشدين إن لم يكن نظمها تقية وقال ابن ناصر الحق سماعه في جزء قلت: فلعله الحق من ثبته وقال أحمد بن أحمد بن القاص اتيته لأقرأ عليه فطلب مني ذهبا فقلت إني قادر عليه ولكن لا أعطيك على القرآن قلت: أبو العز عندنا مع ذلك ثقة في القراءات مرضي انتهى والأبيات المذكورة أوردها بن السمعاني عن سعد الله بن محمد المقرى أنه أنشده قال أنشدني أبو العز القلانسي لنفسه.

أن من لم يقدم الصديقا.

...

لم يكن لي حتى الممات صديقا

والذي لا يقول: قولي في الفاروق

...

أهوى لشخصه تفريقا

وبنار الجحيم باغض عثمان

...

ويهدي منها مكانا سحيقا

من يوالي عندي عليا وعادا

...

هم جميعا عددته زنديقا

قال ابن السمعاني كنت أعتقد في أبي العز أنه يميل إلى الرفض حتى سمعت له هذه الأبيات

لسان الميزان (5/ 217)

758 - "محمد" بن عبد الله بن عمر بن محمد بن الحسن الفارس أبو الحياة الواعظ البلخي قيل أنه علوي رحل كثيرا وطلب بنفسه فسمع أبا شجاع البسطامي وطبقته بخوارزم ونسف وبسطام وهمدان والجزيرة ودمشق ومصر واقام عند السلفي زمانا طويلا وكان السلفي يبجله ويعظمه ويكرمه واستوطن بغداد إلى أن مات سمع منه الحافظ يوسف بن أحمد الشيرازي ومات قبله بمدة وكان يعظ بالنظامية قال ابن النجار كان مليح اللفظ صبيح الوجه وكان يرمي بأشياء منها شرب المسكر وسماع الملاهي المحرمة وكان يميل إلى الرفض ويظاهر به

لسان الميزان (5/ 218)

أخبرني علي بن محمود قال كان البلخي الواعظ كثيرا ما يدمن في مجالسه سب الصحابة فحضرت مرة مجلسه فقال: بكت فاطمة يوما من الأيام فقال لها: علي يا فاطمة لم تبكين علي أأخذت منك فيئك اغصبتك حقك افعلت افعلت وعد أشياء مما يزعم الروافض أن الشيخين فعلاها في حق فاطمة قال فضج المجلس بالبكاء من الرافضة الحاضرين توفي في صفر سنة ست وتسعين وخمس مائة.

التاريخ الكبير للبخاري بحواشي محمود خليل (6/ 89)

1798- عبد الكريم بن الحارث بن يزيد، الحضرمي.

سمع مشرحا.

روى عنه الليث، وعبد الرحمن بن شريح، ويحيى بن أيوب المصري.

وأثنى عليه ابن بكير، ويميل إلى تقدمة (1) عثمان، وكان أبوه يميل (2) إلى التشيع، أو نحوه.

هو المصري.

قبول الأخبار ومعرفة الرجال (2/ 96)

129 - زبيد اليامى (1)

قال: قال زبيد: ما يسرنى أن فى قلبى مثقال حبة من خردل من حب عثمان، وأن لى الدنيا وما فيها (2).

قبول الأخبار ومعرفة الرجال (2/ 96)

(1) زبيد بن الحارث اليامى الكوفى الحافظ أحد الأعلام. كذا قال الذهبى وقال: ما علمت له شيئًا عن الصحابة، وقد رآهم وعداده فى صغار التابعين. قال شعبة: ما رأيت رجلًا خيرًا من زبيد. قال سفيان بن عيينة قال زبيد: ألف بعرة أحب إلىّ من ألف دينار.

وقال ابن شبرمة: كان زبيد يجزئ الليل ثلاثة أجزاء جزءًا عليه، وجزءًا على ابنه، وجزءًا على ابنه الآخر عبد الرحمن فكان يصلى، ثم يقول لأحدهما قم فإن تكاسل صلى جزءه ثم يقول للآخر: قم، فإن تكاسل أيضًا صلى جزءه فيصلى الليل كله.

قال نعيم بن ميسرة: قال سعيد بن جيبر: لو خيرت من ألقى الله تعالى فى مسلاخه لاخترت زبيد اليامى.

قال يحيى القطان: زبيد ثبت. وقال أبو حاتم وغيره: ثقة. وروى ليث عن مجاهد قال: أعجب أهل الكوفة إلى أربعة فذكر منهم زبيدًا. وقال الذهبى: بلغنا عن زبيد أنه كان إذا كانت ليلة مطيرة طاف على عجائز الحى ويقول: ألكم فى السوق حاجة.

وقال يعقوب بن سفيان ثقة ثقة خيار إلا أنه كان يميل إلى التشيع. وقال العجلى: ثقة ثبت فى الحديث وكان علويًا. وقال الذهبى: من ثقات التابعين فيه تشيع يسير.

انظر: تهذيب الكمال (9/ 289)، تهذيب التهذيب (3/ 310، 311)، ميزان الاعتدال (2 / ت 2829)، طبقات ابن سعد (6/ 309)، التاريخ الكبير (3 / ت 1499)، الجرح والتعديل (3 / ت 2818)، طبقات خليفة (162)، شذرات الذهب (1/ 160)، سير أعلام النبلاء (5/ 296).

تاريخ بغداد ت بشار (3/ 509)

1044 - محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نعيم بن الحكم الضبي يعرف بابن البيع من أهل نيسابور، كان من أهل الفضل والعلم والمعرفة والحفظ، وله في علوم الحديث مصنفات عدة.

قدم بغداد في شبيبته فكتب بها عن: أبي عمرو ابن السماك، وأحمد بن سلمان النجاد، وأبي سهل بن زياد، ودعلج بن أحمد، ونحوهم من الشيوخ.

ثم وردها وقد علت سنه، فحدث بها عن: أبي العباس الأصم، وأبي عبد الله ابن الأخرم، وأبي علي الحافظ، ومحمد بن صالح بن هانئ، وغيرهم من شيوخ خراسان.

روى عنه: الدارقطني، وحدثنا عنه: محمد بن أبي الفوارس، والقاضي أبو العلاء الواسطي، وغيرهما، وكان ثقة.

ولد سنة إحدى وعشرين وثلاث مائة، وأول سماعه في سنة ثلاثين وثلاث مائة.

حدثني أبو القاسم الأزهري، قال: ورد أبو عبد الله ابن البيع بغداد قديما، فقال لأصحاب الحديث: ذكر لي أن حافظكم، يعني: أبا الحسن الدارقطني، خرج لشيخ واحد خمس مائة جزء، وتكلم على كل حديث منها، فأروني بعض تخريجه، فحمل إليه بعض الأجزاء التي خرجها الدارقطني لأبي إسحاق الطبري، فنظر في الجزء الأول فرأى حديثا لعطية العوفي في أول الجزء، فقال: أول حديث خرجه لعطية وعطية ضعيف! ثم رمى الجزء من يده، ولم ينظر في شيء من باقي الأجزاء، أو كما قال.

وقد سمعت القاضي أبا العلاء الواسطي يحكي نحو هذا إلا أنه ذكر أن صاحب القصة أبو عمرو البحيري النيسابوري لا ابن البيع، وقول أبي العلاء أشبه بالصواب، والله أعلم حدثني بعض أصحابنا عن أبي الفضل ابن الفلكي الهمذاني، وكان رحل إلى نيسابور وأقام بها، أنه قال: كان كتاب تاريخ النيسابوريين الذي صنفه الحاكم أبو عبد الله ابن البيع، أحد ما رحلت إلى نيسابور بسببه، وكان ابن البيع يميل إلى التشيع، فحدثني أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الأرموي بنيسابور، وكان شيخا صالحا فاضلا عالما، قال: جمع الحاكم أبو عبد الله أحاديث زعم أنها صحاح على شرط البخاري ومسلم، يلزمهما إخراجها في صحيحيهما، منها حديث الطائر، و " من كنت مولاه فعلى مولاه " فأنكر عليه أصحاب الحديث ذلك ولم يلتفتوا فيه إلى قوله، ولا صوبوه في فعله

تاريخ بغداد ت بشار (6/ 194)

2673 - أحمد بن محمد بن عبد الله بن زياد بن عباد أبو سهل القطان متوثي الأصل، سكن دار القطن، وحدث عن محمد بن عبيد الله المنادي، والحسن بن مكرم، ويحيى بن أبي طالب، ومحمد بن عيسى بن حيان، وعبد الله بن روح المدائنيين، ومحمد بن الجهم السمري، ومحمد بن الفرج الأزرق، وأبي عوف البزوري، وعلي بن إبراهيم الواسطي، وأحمد بن عبد الجبار العطاردي، ومحمد بن الحسين الحنيني، وأبي إسماعيل الترمذي، وإسماعيل بن إسحاق القاضي، وأحمد بن محمد بن عيسى البرتي، وعبد الكريم بن الهيثم العاقولي، وخلق كثير سوى هؤلاء من أمثالهم.

حدثنا عنه أبو الحسن بن رزقويه، وعلي، وعبد الملك ابنا بشران، وابن الفضل القطان، وعلي بن أحمد الرزاز، وأبو الحسن ابن الحماني المقرئ، وأبو علي بن شاذان، في آخرين.

وكان صدوقا، أديبا شاعرا، رواية للأدب عن أبوي العباس ثعلب، والمبرد وأبي سعيد السكري، وكان يميل إلى التشيع، وروى عنه الدارقطني، والمرزباني، وغيرهما من المتقدمين.

سمعت محمد بن الحسين بن الفضل القطان، يقول: حدثني من سمع أبا سهل بن زياد يقول: سمى الله المعتزلة كفارا قبل أن ذكر فعلهم، فقال: {يأيها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا وقالوا لإخوانهم إذا ضربوا في الأرض أو كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا وما قتلوا} الآية.

حدثني الأزهري، قال: قال لي أبو عبد الله بن بشر القطان: ما رأيت رجلا أحسن انتزاعا لما أراد من آي القرآن من أبي سهل بن زياد، فقلت: لابن بشر: وما السبب في ذلك؟ فقال: كان جارنا وكان يديم صلاة الليل، وتلاوة القرآن فلكثرة درسه صار كأن القرآن نصب عينيه ينتزع منه ما شاء من غير تعب.

قلت: وكان في أبي سهل مزاح ودعابة، فحدثني محمد بن علي بن عبد الله، قال: سمعت أبا الحسن علي بن نصر بن الصباح البغدادي بمصر، يقول: كنا يوما بين يدي أبي سهل بن زياد، فأخذ بعض أصحاب الحديث سكينا كانت بين يديه، فجعل ينظر إليها، فقال: مالك ولها أتريد أن تسرقها كما سرقتها أنا؟ هذه سكين البغوي سرقتها منه، أو كما قال.

ذكر أبو عبد الرحمن محمد بن الحسين السلمي أنه سأل الدارقطني عن أبي سهل بن زياد، فقال: ثقة.

سئل أبو بكر البرقاني وأنا أسمع عن أبي سهل بن زياد، فقال: صدوق.

وقد روى عنه الدارقطني في الصحيح، وإنما كرهوه لمزاح كان فيه.

أخبرنا عبد الملك بن محمد بن عبد الله الواعظ، قال: توفي أبو سهل بن زياد يوم السبت لسبع خلون من شعبان سنة خمسين وثلاث مائة، ودفن من الغد.

أخبرنا الحسن بن أبي بكر، قال: توفي أبو سهل بن زياد يوم السبت العصر، ودفن يوم الأحد لثمان خلون من شعبان سنة خمسين وثلاث مائة، ودفن بقرب قبر معروف الكرخي، وسنه يوم توفي إحدى وتسعون سنة وأشهر.

قلت: وذكر أنه ولد في صفر من سنة تسع وخمسين ومائتين.

حدثنا أبو الحسين بن الفضل إملاء، قال: توفي أبو سهل بن زياد القطان للنصف من شعبان سنة خمسين وثلاث مائة، والأول أصح.

تاريخ بغداد وذيوله ط العلمية (22/ 129)

وهذا محمد بن الحاكم هو صاحب التاريخ ذكره الخطيب في تاريخه وحكى أنه كان يميل إلى التشيع. وقال: جمع الحاكم أبو عبد الله أحاديث زعم أنها صحاح على شرط البخاري ومسلم لم يلزمهما إخراجها في صحيحيهما، منها حديث «الطائر، ومن كنت مولاه فعلى مولاه» . فأنكر عليه أصحاب الحديث ذلك ولم يلتفتوا إلى قوله، ولا صوبوه في فعله. وقد حكى أبو الفضل محمد

تاريخ بغداد وذيوله ط العلمية (22/ 145)

فأما أبو عبد الله الحاكم فأخبرنا أبو منصور القزاز قال: أخبرنا أحمد بن على بن ثابت قال: كان ابن البيع الحاكم يميل إلى التشيع، وأنبأنا أبو الفتح بن عبد الباقي عن أبى محمد التميمي عن أبى عبد الرحمن السلمى. قال: دخلت على الحاكم أبى عبد الله وهو في داره لا يمكنه الخروج إلى المسجد من جهة أصحاب أبى عبد الله بن كرام وذلك أنهم كسروا منبره ومنعوه من الخروج. فقلت له لو خرجت وأمليت في فضائل هذا الرجل يعنى معاوية حديثا لاسترحت من هذه المحنة؟ فقال:

لا يجيء من قلبي، لا يجيء من قلبي لا يجيء من قلبي.

التحبير في المعجم الكبير (2/ 375)

1101 - أبو سعد السمان

أبو سعد يحيى بن طاهر ين الحسين بن علي بن الحسين السمان الرازي من أهل الري.

التحبير في المعجم الكبير (2/ 376)

شيخ سديد السيرة. يعلم الصبيان. وكان ممن يميل إلى التشيع والأعتزال وله نسب عريق في ذلك. سمع عمه إمام المعتزلة أبا سعد إسماعيل بن علي بن الحسين السمان الحافظ، والكيا أبا الحسين يحيى بن الحسين بن إسماعيل الحسني الحافظ وغيرهما. كتبت عنه بالري. وكانت ولادته في جمادى الآخرة سنة ثلاث وستين وأربعمئة بالري. وتوفي بها بعد سنة سبع وثلاثين وخمسمئة. فإني كتبت عنه في شهر ربيع الآخر.

تاريخ دمشق لابن عساكر (56/ 7)

 أخبرنا أبو عبد الله محمد بن أبي بكر بن محمد المقرئ وأبو محمد عبد الرافع بن منصور بن أبي المشهور بهراة وأبو مسلم روح بن شجاع بن محمد الفقيه وأبو العلاء صاعد بن أبي بكر بن أبي منصور قالوا ثنا أبو إسماعيل عبد الله بن محمد الأنصاري إملاء أنبأ أبو مسلم غالب بن علي بن محمد بن إبراهيم الدباوندي (6) شيخ صدوق له حظ من حفظ أنبأ أبو الحسين محمد بن المظفر بن موسى الحافظ قال فقال لنا أبو الفضل العمري كان ابن المظفر يقال له (7) باز الأبيض ببغداد فذكر عنه حديثا أنبأنا أبو المظفر بن القشيري عن محمد بن علي بن محمد أنا أبو عبد الرحمن السلمي قال وسألته يعني الدارقطني عن محمد بن المظفر فقال ثقة مأمون فقلت يقال إنه يميل إلى التشيع فقال قليلا مقدار ما لا يضر إن شاء الله (8)

معجم الأدباء = إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب (5/ 2173)

نقلت من خط الامام الحافظ حقا، صديقنا ومفيدنا أبي نصر عبد الرحيم بن النفيس بن وهبان من «كتاب الارشاد في معرفة علماء الحديث» تصنيف الخليل بن عبد الله بن أحمد الحافظ القاضي، أنشدني الصاحب إسماعيل بن عباد الوزير، أنشدني أبي، أنشدني أبو خليفة لنفسه:

شيبان والكبش حدثاني ... شيخان بالله عالمان

قالا إذا كنت فاطميا ... فاصبر على نكبة الزمان

قال: إني سألت أبا خليفة عن الكبش من هو، قال: أبو الوليد الطيالسي، وشيبان هو ابن فرّوخ الأبلّي. قال الخليل، قلت لعبد الله بن محمد: هذا يدل على أن أبا خليفة كان يميل إلى التشيع، فقال: نعم.

تاريخ اربل (1/ 74)

17- العدل أبو القاسم الإربلي ( ... - 589 هـ)

هو أبو القاسم جبريل بن محمد بن منعة بن مالك (1) ، عم القاضي أبي العباس أحمد بن أحمد بن محمد (2) ، شاهد عدل، دين عنده فضل، وله طبع في الشعر موات. إربلي المولد والمنشأ، لم أسمع منه شيئا. كان طويلا «2» إلى السمرة ما هو، في وجهه كلثمة (أ) ، وكان منقطعا عن مخالطة الناس، وقيل إنه كان يميل إلى التشيع (ب) . أنشدني أبو الثناء محمود بن علي بن الحسن المقرئ (3) - وكان كثير الخلطة له ولأهله- قال:

أنشدني المرتضى جبريل بن محمد لنفسه: (الطويل)

وقالوا: امتدح آل الرسول فإنهم ... شموس بها ينجاب كل ظلام

فقلت: وهل للشمس شيء يزيدها ... عليهم على مر الزمان سلامي

ألم تقرءوا (ت) في «هل أتى» من حديثهم ... فمن ذا يباري مجدهم ويسامي (ث)

وكل صلاة لم تصل عليهم ... بها لم تكن أديتها بتمام (ج)

فإن كنت في شك فسل يا مشردا ... عن العلم عما قلت (ح) كل إمام

تهذيب الكمال في أسماء الرجال (27/ 86)

5727 - ع: مالك بن إسماعيل بن درهم (4) ،

تهذيب الكمال في أسماء الرجال (27/ 91)

2) وبقية كلام ابن سعد: "وكان أبو غسان ثقة صدوقا متشيعا شديد التشيع. ". وقال الجوزجاني: كان حسنيا - أعني الحسن بن صالح - على عبادته وسوء مذهبه. (أحوال الرجال، الترجمة 111) . وقال العجلي: كوفي ثقة وكان متعبدا وكان صحيح الكتاب (ثقاته، الورقة 49) وقال يعقوب بن سفيان: ثقة ثقة يميل إلى التشيع (المعرفة والتاريخه: 3 / 241) ، وذكره ابن عدي في "الكامل "وقال: وأبو غسان هذا مالك لم أذكر له من الحديث شيئا إلا أنه مشهور بالصدق وبكثرة الروايات في جملة الكوفيين وهو أشهر من أن يذكر له حديث فإن أحاديثه تكثر وهو في نفسه صدوق وإذا حدث عن صدوق مثله وحدث عنه صدوق فلا بأس به وبحديثه (3 / الورقة 136) . وقال الذهبي في "الميزان ": ثقة مشهور.

طبقات علماء الحديث (3/ 241)

وقال ابن طاهر: سَأَلْتُ أَبا إِسماعيل الأنْصَاري عن الحاكم، فقال: ثقَة في الحديث، رافضي خبيث. ثم قال ابن طاهر: كان شديدَ التعصب للشِّيعَة في الباطن، وكان يظهر التَّسنن في التقديم والخِلافة، وكان منحرفًا عن معاوية وآله، يتظاهر بذلك ولا يعتذر منه.

 

طبقات علماء الحديث (3/ 242)

قلت: الحاكم ليس برافضي، وهو معظِّم للشَّيخين، بل هو شيعي فقط (1).

قال الخَطيب: كان يميل إلى التَّشَيُّع، فحدَّثني أبو إسحاق إبراهيم بن محمَّد الأُرْمَوي بنَيسَابور -وكان شيخًا فاضلًا صالحًا عالمًا- قال: جمع الحاكم أبو عبد الله أحاديث زعم أنها صحاح على شَرْط البُخَاري ومسلم يلزمهما إخراجُهما في صحيحهما، منها حديث الطائر (2)، "ومَنْ كنتُ مَوْلاه فعليٌّ مولاه" (3). فأنكر عليه أصحابُ الحديث ذلك، ولم يلتفتوا فيه إلى قوله، ولا صوَّبوه في فعله (4).

قلت: لو لم يصنِّف الحاكم "المُسْتَدْرك" كان خيرًا له، فإنَّه غَلِطَ فيه غَلَطًا فاحشًا بذكره أحاديثَ ضعيفة، وأحاديث موضوعة، لا يخفى بُطْلانها على مَنْ له أدنى معرفة، وتوثيقه جماعة ضعفهم في موضع آخر، وذكر أنَّه تبين له جَرْحُهم بالدَّليل.

وقد ذكره ابن القَطَّان فقال: له كتبٌ كثيرة، وقد نُسب إلى غفلةٍ.

وذكره ابن الدَّبّاغ في الطَّبقة الثامنة من الحُفاظ.

تاريخ الإسلام ت بشار (12/ 33)

23 - علي بن الحسين بن عبد الله، أبو الحسن الغزنوي الواعظ، [المتوفى: 551 هـ]

نزيل بغداد.

سمع بغزنة من حمزة بن الحسين القايني " صحيح البخاري " بروايته عن العيار. وسمع ببغداد أبا سعد ابن الطيوري، وابن الحصين.

قال أبو الفرج ابن الجوزي: كان مليح الإيراد، لطيف الحركات، بنت له زوجة المستظهر بالله رباطا بباب الأزج ووقفت عليه الوقوف، وصار له جاه عظيم لميل الأعاجم إليه. وكان السلطان يأتيه يزوره والأمراء والأكابر، وكثرت عنده المحتشمون والقراء، واستعبد كثيرا من العلماء والفقراء بنواله وعطائه، وكان محفوظه قليلا، فحدثني جماعة من القراء أنه كان يعين لهم ما يقرؤون بين يديه، ويتحفظ الكلام عليه، وسمعته يقول: حزمة حزن خير من أعدال أعمال.

وقال ابن السمعاني: سمعته يقول: رب طالب غير واجد، وواجد غير طالب. وقال: نشاط القائل على قدر فهم المستمع. [ص:34]

وقال ابن الجوزي: كان يميل إلى التشيع ويدل بمحبة الأعاجم له، ولا يعظم بيت الخلافة كما ينبغي، فسمعته يقول يوما: تتولانا وتغفل عنا:

فما تصنع بالسيف ... إذا لم يك قتالا

فغير حلية السيف ... وصغه لك خلخالا

ثم قال: تولي اليهود فيسبون نبيك يوم السبت، ويجلسون عن يمينك يوم الأحد. ثم صاح: اللهم هل بلغت.

قال: فبقيت هذه الأشياء في النفوس حتى منع من الوعظ. ثم قدم السلطان مسعود، فجلس بجامع السلطان، فحدثني فقيه أنه لما جلس قال لما حضر السلطان: يا سلطان العالم، محمد بن عبد الله أمرني أن أجلس، ومحمد أبو عبد الله منعني أن أجلس، يعني المقتفي. وكان إذا نبغ واعظ سعى في قطع مجلسه. وكان يلقب بالبرهان، فلما مات السلطان أهين الغزنوي، وكان معه قرية فأخذت منه، وطولب بمغلها عند القاضي، وحبس ثم أطلق، ومنع من الوعظ. وتشفع في أمر القرية، فقال المقتفي: ألا يرضى أن نحقن دمه؟ وما زال الغزنوي يلقى الذل بعد العز الوافر، وتوفي في المحرم.

وهو والد المسند أبي الفتح أحمد بن علي الغزنوي، راوي الترمذي.

إكمال تهذيب الكمال (7/ 400)

2986 - (ص) عبد الله بن شريك العامري الكوفي.

قال النسائي في " خصائص علي ": ليس بذاك.

وقال البرقاني عن أبي الحسن الدارقطني: لا بأس به. قلت: يروي عن ابن عمر وابن الزبير؟ فقال: سمع منهما.

لسان الميزان (5/ 383)

1246 - "محمد" بن المظفر الحافظ ثقة حجة معروف إلا أن أبا الوليد الباجي قال فيه تشيع ظاهر انتهى وكان الباجي أشار إلى الجزء الذي جمعه بن المظفر في فضائل العباس فكان مادحا ومن قوله أبي عبد الرحمن السلمي سألت الدارقطني عن ابن المظفر فقال: ثقة مأمون قلت: فقال: إنه يميل إلى التشيع فقال: قليلا ما لا يضر وهذا لا يساعد الباجي وقد قال الخطيب حدثني محمد بن عمر بن إسماعيل القاضي قال رأيت الدارقطني يعظم بن المظفر ويجله ولا يستند بحضرته وقد روى عنه في تاريخه أشياء كثيرة وما كان ينبغي للذهبي أن يذكره بهذا القدح البارد وما أدري لم يقلد الباجي في قوم لم يحط الباجي بأحوالهم علما كما ينبغي ولنذكر ترجمته ليظهر مقداره هو محمد بن المظفر بن موسى بن عيسى بن محمد بن عبد الله بن إياس أبو الحسين البزاز قال إنه من ولد سلمة بن الأكوع وكان هو يقول: لا أعلم أنا من العرب قال وولدت سنة ست وثمانين ومائتين وأول ما سمعت الحديث سنة ثلاث مائة فروى عن بي أن ابن أحمد الدقاق وهو أول من سمع عليه الحديث وعن القاسم المطرز وحامد بن محمد البلخي والهيثم بن خلف ومحمد بن جرير وعبد الله بن صالح البخاري وأبي بكر الباغندي والبغوي وابن أبي داود وابن صاعد وخلق كثير وسمع في الرحلة من أبي عروبة وابن جوصاء والطحاوي وعلان روى عنه الدارقطني وابن شاهين وأبو نعيم والبرقاني وابن أبي الفوارس والأزهري وآخرون وكتب عنه ابن عقدة وقال ابن عمر بن إسماعيل القاضي رأيت من أصوله في الوراقين شيئا كثيرا باعها وكان فيها الكثير عن ابن صاعد فسألته عن ذلك فقال: وهل اؤهل أن يكتب عني حديث ابن صاعد يعني لكثرة ما كان عنده من العوالي وقال ابن أبي الفوارس

لسان الميزان (5/ 384)

كان ثقة أمينا مأمونا حسن الحفظ انتهى إليه الحديث وحفظه وعلمه وكان يسعى إلى الشيوخ القدماء وكان مقدما عندهم وقال العتيقي كان ثقة مأمونا حسن الحفظ مات في جمادى الأولى سنة سبع وسبعين وثلاث مائة وقال ابن أبي الفوارس سألت أبا المظفر عن حديث الباغندي عن ابن زيد فقال: ليس هو عندي فقلت لعله عندك فقال: لو كان عندي لكنت أحفظه عندي عن الباغندي مائة ألف حديث ليس هذا فيها وقال أبو ذر الهروي قال لي أبو الفتح بن أبي الفوارس حملت إلى بن المظفر جزأ من بعض الشيوخ فلما نظره قال أما حملت عن شيخ هذا وليست هذه الأحاديث عندي واني أخاف أن قرأته أن تعلق بحفظي هذه الأحاديث فاعفني من النظر فيه.

طبقات الشافعيين (ص: 323)

علي بن عمر بن أحمد بن مهدي بن مسعود بن النعمان بن دينار بن عبد الله أبو الحسن البغدادي الدارقطني الحافظ الكبير الشهير

صاحب المصنفات المفيدة، منها: كتاب السنن المشهور، وكتاب العلل الذي لم ير مثله في فنه، روى عن أمم لا يحصون كثرة من أهل الأقاليم والآفاق، وتفقه بأبي سعيد الإصطخري، وروى عنه خلق كثير، وجم غفير، منهم: الشيخ أبو حامد الإسفراييني، والقاضي أبو الطيب الطبري، والحاكم، وأبو نعيم البرقاني، وتمام الرازي، وأبو ذر الهروي، وحمزة السهمي، قال الحاكم: صار الدارقطني أوحد عصره في الحفظ، والفهم، والورع، وإمام في النحو، والقراءة، وأشهد أنه لم يخلق على أديم الأرض مثله، وقال الخطيب البغدادي: كان فريد عصره، وقريع دهره، ونسيج وحده، وإمام وقته، انتهى إليه علم الأثر،

والمعرفة بعلل الحديث، وأسماء الرجال، مع الصدق والثقة، وصحة الاعتقاد، والاضطلاع في علوم سوى علم الحديث، منها: القراءات، فإنه له فيها مصنفات ومختصرات، جمع الأصول في أبواب عقدها في أول الكتاب، وسمعت من، يقول: لم يسبق إلى مثل ذلك.

ومنها: المعرفة بمذاهب الفقهاء، فإن كتابه السنن يدل على ذلك، وبلغني أنه درس فقه الشافعي على أبي سعيد الإصطخري، وقيل: على غيره، ومنها: المعرفة بالأدب، والشعر، فقيل: إنه كان يحفظ دواوين جماعة، حدثني حمزة بن محمد بن طاهر، إنه كان يحفظ ديوان السيد الحميري، ولهذا نسب إلى التشيع، قال: وحدثني الأزهري، أن الدارقطني حضر في حداثته مجلس إسماعيل

لسان الميزان (1/ 78)

[215] "إبراهيم" بن عبد العزيز بن الضحاك بن عمر بن قيس بن الزبير أبو إسحاق المديني الأصبهاني كان يقال له شاه بن عبدكويه روى عن ابن علية وغيره روى عنه يونس بن حبيب ذكره أبو الشيخ ثم أبو نعيم انه قعد للتحديث فاخرج الفضائل فاملأ فضائل أبي بكر ثم عمر ثم قال نبدأ بعثمان بعلي فقالوا هذا رافضي فتركوا حديثه قلت وهذا ظلم بين فان هذا مذهب جماعة من أهل السنة اعني التوقف في تفضيل أحدهما على الآخر وان كان الأكثر على تقديم عثمان بل كان جماعة من أهل السنة يقدمون عليا على عثمان منهم سفيان الثوري وابن خزيمة

 
 

شواهد تدل علی کون الکنجی من العامه

 الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم ؛ ج3 ؛ ص232

فصل [في كتمان البخاري و مسلم أخبارا جمة في فضائل أهل البيت صحيحة على شرطهما]

كتم البخاري و مسلم أخبارا جمة في فضائل أهل البيت صحيحة على شرطهما ذكرها الشيخ محمد بن يوسف الكنجي الشافعي في الجزء الثامن من كتاب بغية الطالبين في مناقب الخلفاء الراشدين و سأذكر منها ما يليق وضعه بما تقدمه لا يخفى به حال هذين الإمامين عند من يفهمه زيد بن أرقم

[75]

 

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم صلى اللّه على محمد و آله و سلم، أحمد اللّه الجليل على جميل عفوه، و جزيل نواله حمد مستهتر «1» بذكره حيران و إله، و أصلي على المصطفى المنزل عليه القرآن، و على آله و صحبه الذين من عاداهم نعاده، و من والاهم نواله، ما اغتر الظمآن بالسراب و آله.

 

يقول العبد الفقير (محمد بن يوسف بن محمد الكنجي): أما بعد فاني لما جلست يوم الخميس لست ليال بقين من جمادى الآخرة سنة سبع و أربعين و ستمائة بالمشهد الشريف بالحصباء «2» من مدينة الموصل، و دار الحديث المهاجرية

__________________________________________________

 (1) استهتر الرجل بكذا: صار مستهترا به، أي مولعا به لا يتحدث بغيره و لا يفعل غيره.

 (2) بناه بدر الدين لؤلؤ سنة 615، و أول من درس فيه ابن مهاجر، و في سنة 637، بنى قبة المشهد بجانبها، و اتخذه للامام يحيى بن القاسم مدفنا و دفن في المشهد بدر الدين لؤلؤ بعد وفاته، و هدمت المدرسة و بقى المشهد الذي يجاورها، و كان المشهد يسمى مشهد يحيى بن القاسم أو المشهد الشريف و كان لؤلؤ قد أمر الحافظ الكنجي بتلاوة سيرة الامام علي «رض» فيه، الحوادث الجامعة: 337، تحفة الاحباب: 22، مجموع الكتابات المحررة في ابنية مدينة الموصل: 141.

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 37

حضر المجلس صدور البلد من النقباء و المدرسين و الفقهاء و أرباب الحديث، فذكرت بعد الدرس احاديث، و ختمت المجلس بفصل في مناقب اهل البيت عليهم السّلام فطعن بعض الحاضرين- لعدم معرفته بعلم النقل- في حديث زيد بن ارقم في غدير خم «3».

و في حديث عمار في قوله صلى اللّه عليه و آله و سلم: (طوبى لمن احبك و صدّق فيك) «4» فدعتني الحمية لمحبتهم على إملاء كتاب يشتمل على بعض ما رويناه عن مشايخنا في البلدان، من احاديث صحيحة من كتب الائمة و الحفاظ في مناقب امير المؤمنين علي عليه السّلام، الذي لم ينل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فضيلة في آبائه و طهارة في مولده إلا و هو قسيمة فيها، تأسيا بما رويناه عن علي بن محمد بن عبد الصمد السخاوي إمام القراء بجامع دمشق «5»، و علي بن هبة اللّه سلامة ابن الجميزي الخطيب بمصر «5»، و عبد اللّه بن الحسين بن رواحة بحلب «5» و غيرهم، قالوا اخبرنا الحافظ ابو طاهر احمد بن محمد السلفي «5»، انبأنا القاضي ابو المحاسن عبد الواحد

__________________________________________________

 (3) الصحابي المعروف، المتوفى 66/ 68 مسند احمد بن حنبل 4: 368 خصائص النسائي، الكنى و الاسماء 2: 61، المستدرك 3: 109، الرياض النضرة 2، 169، الفصول المهمة: 23، بطرق اخرى تجدها في الغدير 1: 29- 37.

 (4) عن عمار بن ياسر قال: سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول لعلي: يا علي طوبى لمن احبك و صدق فيك، و ويل لمن ابغضك و كذب فيك؛ مستدرك الصحيحين 3: 135، تاريخ بغداد 9: 71 بطريقين، مجمع الزوائد 9: 132، الرياض النضرة 2: 215، ذخائر العقبى: 92.

 (5) تأتي تراجمهم في الصفحات التالية

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 38

ابن اسماعيل الروياني «9»، اخبرنا ابو غانم احمد بن علي الكراعي «10»، انبأنا عبد الحسين النضري «11»، انبأنا الحارث بن ابي اسامة «12»، حدثنا محمد

__________________________________________________

 (9) ابو المحاسن، عبد الواحد بن اسماعيل بن احمد بن محمد الروياني، قتل شهيدا بآمل طبرستان، في المحرم سنة 502 من اهل طبرستان و من الائمة الفضلاء الشافعيين، و كان عظيم الجاه ببلده كبير الصيت و المعروف، اللباب 1: 482 العبر في خير من غير 4: 4.

 (10) الصحيح ابو الحسين محمد بن علي بن الحسين بن مهدي الكراعي المروزي و اشتهر بهذه النسبة- الكراعي- اهل بيت بمرو من رواة الحديث- اللباب 3: 32.

 (11) فيه تصحيف، و أظنّه على الأكثر هكذا: ابو عبد اللّه الحسين بن الحسن بن احمد بن النضر بن حليم النضري المروزي، اللباب 3: 228.

 (12) لم اجد له ذكرا في كتب التراجم غير الاشارة الى اسمه فقط، و انه يروي عن محمد بن كناسة.

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 39

ابن كناسة «13»، حدثنا الاعمش «14» عن شقيق «15» عن عبد اللّه «16» قال: قلت يا رسول اللّه المرء يحب القوم و لما يلحق بهم، فقال رسول اللّه (ص) المرء مع من أحب‏.

و ابتدأنا بما وقع النزاع فيه، فلما تم الاملاء بعون اللّه و توفيقه، بيضناه برسم خزانة اشرف بنيه في عصرنا الذي علا الناس بصرامته «19» و بهرهم برجاحته و ساسهم بشهامته، مولانا الصاحب الاعظم، شرف آل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله، تاج الدين ابى المعالي محمد بن نصر «20» نصير امير المؤمنين اسبغ اللّه عليه ظل المواقف الشريفة بمحمد و آله الطاهرين

اخبرنا شيخنا و سيدنا العلامة شافعي الزمان، سفير الخلافة ابو محمد عبد اللّه بن ابى الوفا الباذرائي،

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 363

ما اخبرنا شيخنا شيخ الاسلام علامة الدهر شمس الدين نجم العلماء ابو المظفر يوسف بن قز أوغلي بن عبد اللّه سبط الحافظ ابى الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوز الواعظ ببغداد،

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 331

و خمسمائة، و المفتي صقر بن يحيى بن صقر الشافعي بحلب و الحافظ محمد بن ابي جعفر ببصرى، و غيرهم، قالوا: اخبرنا ابو الفرج يحيى بن محمود الثقفي، اخبرنا ابو عدنان محمد بن احمد بن ابي عمرو، اخبرنا محمد بن عبد اللّه بن ابراهيم بن زبدة، اخبرنا الحافظ ابو القاسم الطبراني، حدثنا محمد بن احمد بن النصر الازدى ابن بنت معاوية بن عمر، حدثنا ابو غسان مالك بن اسماعيل النهدي حدثنا اسباط بن نصر، عن صبيح مولى أمّ سلمة، عن زيد بن ارقم ان النبي صلى اللّه عليه و سلم قال لفاطمة و علي و حسن و حسين: أنا حرب لمن حاربتم، و سلم لمن سالمتم.

قلت: حديث حسن، اخرجه الطبراني في معجم شيوخه في هذه الترجمة وقع إلينا بحمد اللّه من هذا الطريق «971».

اخبرنا الحافظ يوسف بن خليل بحلب، اخبرنا يحيى بن اسعد التاجر، اخبرنا ابو عبد اللّه محمد بن الحسين، اخبرنا حسن بن علي بن محمد الجوهري، اخبرنا احمد بن جعفر، حدثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل، حدثني ابي، حدثني تليد بن سليمان، حدثنا ابو الجحاف عن ابى حازم عن ابى هريرة قال: نظر النبي صلى اللّه عليه و آله الى علي و فاطمة و الحسن و الحسين، فقال: أنا حرب لمن حاربكم، و سلم لمن سالمكم.

قلت: هذا حديث حسن صحيح، اخرجه شيخ اهل الحديث احمد ابن حنبل في مسنده «972».

 

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 313

قلت: هذا حديث سنده مشهور عند اهل النقل، و فيه موعظة و وعد شديد لمبغضي علي عليه السلام و أهل البيت عليهم السلام، و الويل لمن يشنأهم و يسبهم، و طوبى لمن يحبهم.

و قد جعل اللّه تعالى شكر الرسول «ص» و أجره على تبليغ رسالاته عن اللّه عز و جل المودة لأهل بيته، قال اللّه تعالى: (قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربى) «940».

و أنشد بعض مشايخنا و هو محمد بن العربي شيخ المحققين:

         رأيت ولائي آل طه فضيلة             على رغم اهل البعد يورثني القربا

          فما سأل المبعوث اجرا على الهدى             بتبليغه إلا المودة في القربى «941»

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 288

ابن احمد الشهرزورى، اخبرنا ابو القاسم بن احمد، اخبرنا عبيد اللّه بن محمد حدثنا ابو نصر ظفر بن محمد الحذاء، حدثنا ابو الربيع الزهراني في دار ابن دنوقا «897» حدثنا محمد بن صباح حدثنا هشيم عن حجاج بن ارطاة عن عمرو بن شعيب عن ابيه عن جده قال: قلنا يا رسول اللّه صلى اللّه عليك من أحب الناس إليك قال: عائشة، قلنا من الرجال قال: فأبوها إذن قال: فقالت فاطمة يا رسول اللّه ما أراك قلت في علي شيئا؟ قال: إن عليا نفسي، هل رأيت احدا يقول في نفسه شيئا.

قلت: هذا حديث مشهور رزقناه عاليا، و رجاله ثقاة، و الحديث صحيح، كما رواه عبد اللّه بن عمرو بن العاص «898» و هذا الحديث بهذه الزيادة رواه عبد اللّه بن عمرو و الزيادة من الثقة مقبولة باجماع اهل النقل، فيقال هذا حديث حسن صحيح غريب مشهور لم نكتبه إلا من هذا الطريق.

و يدل على صحة الزيادة ما روي صحيحا إن اللّه تعالى لما انزل قوله تعالى (قل تعالوا ندع ابناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم) «899» دعا رسول اللّه «ص» الحسن و الحسين و فاطمة عليهم السّلام، فدلّ على ان نفس علي «ع» نفس النبي «ص».

و يدل على صحة هذه الترجمة ما رواه إمام اهل الجرح و التعديل الحافظ ابو عبد الرحمن النسائي في خصائص علي «ع» «900» بما اخبرنا ابو الحسن البغدادى

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 283

صلى اللّه عليه و سلم خرج الى تبوك و خلف عليا على النساء و الصبيان فقال: يا رسول اللّه تخلفني مع النساء و الصبيان؟ فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: أ ما ترضى ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلا انه لا نبوة بعدي.

قلت: هذا حديث متفق على صحته.

رواه الائمة الحفاظ، كأبى عبد اللّه البخاري في صحيحه «884» و مسلم ابن الحجاج في صحيحه «885»، و أبى داود في سننه، و أبى عيسى الترمذى في جامعة «886»، و أبى عبد الرحمن النسائي في سننه «887»، و ابن ماجة القزويني في سننه «888»، و اتفق الجميع على صحته حتى صار ذلك إجماعا منهم.

قال الحاكم النيسابوريّ: هذا حديث دخل في حد التواتر «889».

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 285

قلت: هكذا ذكره الحافظ الدمشقي في مناقب علي عليه السلام من كتابه.

و روى الحافظ الدمشقي في كتابه قول النبي (ص) لعلي «ع» (أنت مني بمنزلة هارون من موسى) عن عدد كثير من اصحاب رسول اللّه (ص) منهم عمرو علي و سعد و ابو هريرة و ابن عباس و ابن جعفر و معاوية و جابر بن عبد اللّه و أبو سعيد الخدرى و البراء بن عازب و زيد بن ارقم و جابر بن سمرة، و أنس بن مالك و زيد بن اوفى و نبيط بن شريط و مالك بن الحويرث، و أم سلمة و أسماء بنت عميس و فاطمة بنت حمزة و غيرهم رضى اللّه عنهم اجمعين، و ذكر لكل واحد منهم طرقا، و اتحد معنى الجميع

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 231

الكتاب اكثر من هذا و هو، كما اخبرنا العلامة صدر الشام رئيس الأصحاب قاضي القضاة سفير الخلافة ابو الفضل يحيى بن قاضي القضاة حجة الاسلام ابى المعالي محمد بن علي بن محمد القرشي «769»، اخبرنا حجة العرب زيد بن الحسن الكندي، اخبرنا ابو منصور القزاز، اخبرنا الحافظ مؤرخ العراق و شيخ اهل الصنعة احمد بن علي بن ثابت الخطيب اخبرنا ابو يعلى احمد بن عبد الواحد الوكيل، حدثنا كوهي بن الحسن الفارسي حدثنا احمد بن القاسم أخو ابى الليث الفرائضي، حدثنا محمد بن حبيش المأموني، حدثنا سلام بن سليمان الثقفي، حدثنا اسماعيل بن محمد بن عبد الرحمن المدائني. عن جويبر بن الضحاك «770» عن ابن عباس رضي اللّه عنه قال: نزلت في علي بن ابى طالب ثلاثمائة آية «771» قلت: هكذا اخرجه في تاريخه و تابعه محدث الشام و رواه معنعنا.

 

فمن ذلك ما اخبرنا شيخنا حجة الاسلام شافعي الزمان ابو سالم محمد بن طلحه «772» القاضي بمدينة حلب، و الحافظ محمد بن محمود المعروف بابن النجار ببغداد، قالا: اخبرنا ابو الحسن المؤيد بن علي، قال: اخبرنا عبد الجبار

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 251

و ذكر الخوارزمي في كتابه عقيب هذه الآية قال: و لبعضهم في حق علي عليه السلام:

         وافى الصلاة مع الزكاة فقامها             و اللّه يرحم عبده الصبارا

          من ذا بخاتمه تصدق راكعا             و أسره في نفسه إسرارا

          من كان بات على فراش محمد             و محمد أسرى يؤم الغارا

          من كان جبريل يقوم يمينه             يوما و ميكال يقوم يسارا

          من كان في القرآن سمي مؤمنا             في تسع آيات جعلن كبارا «832»

 قلت: ذكر فضائل امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام من آيات القرآن لا يمكن جعله علاوة كتاب واحد، بل ذكر شيء منها و ذكر جميعها يقصر عنه باع الاحصاء.

و يدلك على صدق ما ذهب إليه مؤلف الكتاب محمد بن يوسف بن محمد الكنجي الشافعي عفي اللّه عنه هو ما اخبرنا الشيخ المقري ابو اسحاق بن بركة الكتبي بالموصل عن الامام الحافظ صدر الحفاظ ابى العلاء الحسن بن احمد بن الحسن العطار عن الشريف الأجل نور الهدى ابى طالب الحسين بن محمد بن علي الزينبي، عن محمد بن احمد بن علي بن الحسن بن شاذان، حدثنا المعافي بن زكريا، عن محمد بن احمد بن ابى البلج، عن الحسن بن محمد بن بهرام، عن يوسف بن موسى القطان، عن جرير، عن الليث، عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه (ص): لو ان الغياض اقلام، و البحر مداد و الجن حساب،

                        كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 253

اللّه ما اكثر مناقب علي و فضائله إني لأحسبها ثلاثة آلاف.

فقال ابن عباس رضى اللّه عنه: أو لا تقول انها الى ثلاثين ألفا اقرب، خرج هذا الاثر جماعة من الحفاظ في كتبهم «835».

قلت، و يدلك على ذلك ما رويناه عن إمام اهل الحديث احمد بن حنبل و هو أعرف اصحاب اهل الحديث في علم الحديث، قريع قران اقرانه، و إمام زمانه، و المقتدى به في هذا الفن في أبانه، و الفارس الذي نكب فرسان الحفاظ في ميدانه، و روايته مقبولة، و على كاهل التصديق محمولة، ولايتهم في دينه و لا يشك انه يقول بتفضيل الشيخين ابى بكر و عمر رضي اللّه عنهما، و أرضاهما، و أظلنا بظل رضاهما، فجاءت روايته فيه كعمود الصباح و لا يمكن ستره بالراح، و هو (ما اخبرنا) العلامة مفتي الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن قاضي القضاة شرقا و غربا ابى نصر محمد بن هبة اللّه بن مميل الشيرازي، اخبرنا الحافظ ابو القاسم علي بن الحسن الشافعي، اخبرنا ابو المظفر عبد المنعم بن الامام عبد الكريم، اخبرنا الامام الحافظ على التحقيق احمد بن الحسين البيهقي قال: سمعت محمد بن عبد اللّه الحافظ، يقول، سمعت القاضي ابا الحسن علي ابن الحسن الجراحي، و أبا الحسين محمد بن المظفر الحافظ، يقولان: سمعنا ابا حامد محمد بن هارون الحضرمي يقول: سمعت محمد بن منصور الطوسي يقول: سمعت الامام احمد بن حنبل يقول ما جاء لأحد من اصحاب رسول اللّه (ص) ما جاء لعلي بن ابى طالب «836».

                        البيان في أخبار صاحب الزمان(عليه السلام)، ص: 526

قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: و طعن بمحضرته في المنبر هذه طيبة هذه طيبة هذه طيبة يعني المدينة ألا هل كنت احدثكم ذلك؟ فقال الناس: نعم قال فانه اعجبني حديث تميم انه وافق الذي كنت احدثكم عنه و عن المدينة و مكة، ألا انه في بحر الشام أو بحر اليمن لا بل من قبل المشرق ما هو من قبل المشرق ما هو من قبل المشرق ما هو، و أومى بيده الى المشرق، قال: فحفظت هذا من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم.

قلت: هذا حديث صحيح متفق على صحته، و هذا سياق مسلم و هو صريح في بقاء الدجال.

و أما صاحب الكشف المخفى في مناقب المهدي «1301» فقد استدل على وجود الدجال بحديث ابن الصياد

و: انه رآه الرسول صلى اللّه عليه و آله و حلف عمر و قال: و اللّه انك الدجال.

و هو حديث صحيح متفق عليه، لكن لا يدل على وجود الدجال لأن الرسول صلى اللّه عليه و آله لم يجزم على ابن الصياد انه الدجال بدليل قوله (ص):

لعمر ان يكنه فلا تسلط عليه، و إن لم يكنه فلا خير لك في قتله، و أما يمين عمر فانه كان على غلبة الظن، و الذي يدل على ان ابن الصياد لم يكن هو الدجال انه اخبر صلى اللّه عليه و آله انه مكتوب بين عينيه (ك ف ر) و لم ينقل عن ابن الصياد ذلك.

و الجمع بين الحديثين عندي هو ما

اخبرني به الحافظ مفتي الشام ابو عمرو عثمان بن عبد الرحمن بن عثمان المعروف بابن الصلاح بدمشق، و مؤرخ العراق ابو عبد اللّه محمد بن محمود بن الحسن المعروف بابن النجار ببغداد بالمدرسة الشريفة، قالا

 

کلام العامه فی الکنجی الشافعی

مجمع الآداب في معجم الألقاب (3/ 189)

2452 - فخر الدين محمد بن يوسف بن محمد الحلبي. (1)

مجمع الآداب في معجم الألقاب (3/ 190)

سمع جزء الحسن بن عرفة على الشيخ موفق الدين فضل الله بن عبد القادر الجيلي سنة اثنتين وأربعين وستمائة.

مجمع الآداب في معجم الألقاب (3/ 189)

(1) في تذكرة الحفّاظ ص 1441 وذيل الروضتين: 208 وذيل مرآة الزمان والوافي 254/ 5: 2334: فخر الدين المحدث المفيد محمد ... الكنجي نزيل دمشق، عني بالحديث وسمع ورحل وحصّل، كان إماما محدّثا لكنّه كان يميل إلى الرفض جمع كتبا في التشيّع وداخل التتار فانتدب له من تأذّى منه فبقر جنبه بالجامع سنة 658 وله شعر يدلّ على تشيّعه وهو:

وكان عليّ أرمد العين يبتغي ... دواء فلمّا لم يحسّ مداويا

شفاه رسول الله منه بتفلة ... فبورك مرقيّا وبورك راقيا

وقال سأعطي الرّاية اليوم فارسا ... كميّا شجاعا في الحروب محاميا

يحبّ الإله والإله يحبّه ... به يفتح الله الحصون كما هيا

فخصّ بها دون البريّة كلّها ... عليّا وسمّاه الوصيّ المؤاخيا.

انتهى ما في الوافي. أقول: الظاهر أنّ المترجم أنشد هذه الأشعار وليست له وهي لحسّان بن ثابت الأنصاري على ما ذكره جمع من أعلام الفريقين في كتبهم فرواه الطبري الإمامي صاحب المسترشد وهو من أعلام القرن الثالث والرابع في كتابه عن ابن أبي شيبة بسنده، والمترجم في كتابه كفاية الطالب في الباب الرابع عشر ص 104 قال: قال حسّان في المعنى ... (أي معنى قول رسول الله (ص) لعلي ... وذكر الأبيات)، وابن الصبّاغ المالكي في الفصول المهمّة ص 37.هذا وما أشار إليه الشاعر أيّا من كان ليس فيه شيء جديد ولا بدعة في أمر الدين بل هو مضمون حديث أخرجه البخاري في صحيحه 323/ 4 و 269/ 5 و 270 و 191/ 6 عن سهل وسلمة وأخرجه مسلم والترمذي وأحمد وابن سعد وابن هشام والطبري والنسائي والحاكم وغيرهم.

طبقات علماء الحديث (4/ 225)

توفي في تاسع عشر رمضان سنة ثمان وخمسين وست مئة.

وفيها: ماتَ قاضي القُضَاة صَدْرُ الدِّين أحمد بن قاضي القضاة شمس الدين يحيى بن هِبة الله بن سنِيّ الدوْلة التغْلبي الدمشْقي الشافعي

طبقات علماء الحديث (4/ 226)

ببَعْلَبَك. والمسنِد أبو إسحاق إبراهيم بن خليل الأدمي أخو الحافظ يوسف بن خليل (1) شهيدًا تحت السّيف بحلب. والمحدث الحافظ المفيد محبُّ الدِّين عبد الله بن أحمد بن أبي بكر المقْدسي كهلًا. والمسنِدُ أبو محمد عبدُ الله بن بركات بن إبراهيم بن الخُشُوعي، وأبو جَدِّي الشيخ عماد الدين عبد الحميد (2) بن عبد الهادي بن يوسف بن محمد بن قدَامة المَقْدسي. وأخوه الشيح الفقيه أبو عبد الله محمد بن عبد الهادي شهيدًا بساوية (3). والفقيه المسند أبو طالب عبد الرّحمن بن عبد الرحيم بن أبي طالب بن العَجَمي الحلَبي. والمحدِّث فخر الدِّين محمد بن يوسف الكنْجي، قُتِل بجامع دمشق (4)، وآخرون، رحمهم الله تعالى.(لم یشر ابن ابن عبدالهادی الی تشیع الکنجی بل اشار الی انه محدث و الحال انه یذکر فی ترجمه الحاکم النیسابوری انه شیعی معظم للشیخین.)

تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 679)

-سنة ثمان وخمسين وستمائة

تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 687)

وقال الشيخ قطب الدين: خرج الملك المظفر بجيش مصر والشام إلى لقاء التتر، وكان كتبغا بالبقاع، فبلغه الخبر، فطلب الملك الأشرف، يعني الذي استنابه هولاكو على الشام والقاضي محيي الدين، واستشارهم، فمنهم من أشار بعدم الملتقى، وبأن يندفع بين يدي المظفر إلى أن يجيئه المدد من [ص:688]

هولاكو، ومنهم من أشار بغير ذلك وتفرقت الآراء، فاقتضى رأيه هو الملتقى، وسار من فوره فالتقوا يوم الجمعة، فانكسرت ميسرة المسلمين كسرة شنيعة، فحمل الملك المظفر في التتار، وحمل معه خلق فكان النصر. قتل كتبغا ومعظم أعيان التتار، وقتل منهم مقتلة عظيمة، وهرب من هرب. وقيل: إن الذي قتل كتبغا الأمير آقش الشمسي، وولت التتر الأدبار، وطمع الناس فيهم يتخطفونهم وينهبونهم. وعند الفراغ من المصاف حضر الملك السعيد بن عثمان ابن العادل صاحب الصبيبة إلى بين يدي السلطان فلم يقبله وضرب عنقه. وجاء كتاب المظفر بالنصر، فطار الناس فرحا، وثار بعضهم بالفخر الكنجي فقتلوه بالجامع، لكونه خالط الشمس القمي، ودخل معه في أخذ أموال الجفال، وقتل الشمس ابن الماكسيني، وابن البغيل، وغيرهم من الأعوان

تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 900)

471 - محمد بن يوسف بن محمد، الفخر الكنجي، [المتوفى: 658 هـ]

نزيل دمشق.

عني بالحديث، وسمع الكثير، ورحل وحصل، ثم إنه بدا منه فضول في أيام التتار بدمشق.

قال الإمام أبو شامة: قتل بجامع دمشق يوم التاسع والعشرين من رمضان، وكان فقيها محدثا، لكنه كان كثير الكلام، يميل إلى الرفض، جمع كتبا في التشيع وداخل التتار، فانتدب له من تأذي منه فبقر بطنه بالجامع، قتل كما قتل غيره من أعوان التتار مثل الشمس محمد بن عباس الماكسيني، وابن البغيل الذي كان يسخر الدواب.

الوافي بالوفيات (5/ 166)

3 - (الفخر الكنجي)

محمد بن يوسف بن محمد بن الفخر الكنجي نزيل دمشق عني بالحديث وسمع ورحل)

وحصل كان إماما محدثا لكنه كان يميل إلى الرفض جمع كتبا في التشيع وداخل التتار فانتدب له من تأذى منه فبقر جنبه بالجامع في سنة ثمان وخمسين وست مائة وله شعر يدل على تشيعه وهو

(وكان علي أرمد العين يبتغي ... دواء فلما لم يحس مداويا)

 

(شفاه رسول الله منه بتفلة ... فبورك مرقيا وبورك راقيا)

 

(وقال سأعطي الراية اليوم فارسا ... كميا شجاعا في الحروب محاميا)

 (يحب الإله والإله يحبه ... به يفتح الله الحصون كما هيا)

 

(فخص بها دون البرية كلها ... عليا وسماه الوصي المؤاخيا)

جواب الحافظ المنذري عن أسئلة في الجرح والتعديل (ص: 56)

 - قال الحافظ الذهبي في "تذكرة الحفاظ " 3: 979، في ترجمة (المفيد

محدث جرجرايا أبي بكر محمد بن أحمد) : "الحافظ أعلى من المفيد في العرف،

كما أن الحجة فوق الثقة". انتهى.

 

سلم الوصول إلى طبقات الفحول (3/ 293)

4779 - أبو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد أبو عبد الله الكَنْجيّ الحافظ (2)، صاحب "كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب" و"البيان في أخبار صاحب الزمان".

الأعلام للزركلي (7/ 150)

الكَنْجي

(000 - 658 هـ = 000 - 1260 م)

محمد بن يوسف بن محمد، أبو عبد الله بن الفخر الكنجي: محدث. من الشافعية نسبته الى (كنجة) بين أصبهان وخوزستان. نزل بدمشق. ومال الى التشيع، وصنف (كفاية الطالب في مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - ط) و (البيان في أخبار صاحب الزمان - ط) (2) .

معجم المؤلفين (12/ 134)

محمد الكنجي

( ... - 658 هـ) ( ... - 1260 م) محمد بن يوسف الكنجي (ابو عبد الله) فاضل. من آثاره: البيان في اخبار صاحب الزمان، كفاية الطالب في مناقب امير المؤمنين علي بن ابي طالب، وله شعر. (خ) الصفدي: الوافي 140، فهرس المؤلفين بالظاهرية (ط)

حاجي خليفة: كشف الظنون 263، 1497، 1844

تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (4/ 155)

 سنة ثمان وخمسين وستمائة.

تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (4/ 156)

وفيها مات قاضي القضاة صدر الدين أحمد ابن قاضي القضاة شمس الدين يحيى بن هبة الله بن سني الدولة التغلبي الدمشقي الشافعي ببعلبك، والمسند أبو إسحاق إبراهيم بن خليل الأدمي أخو الحافظ شمس الدين شهيدًا تحت السيف بكائنة حلب، والمسند أبو طالب تمام بن أبي بكر بن السروري الدمشقي، والمعظم أبو المفاخر توران شاه ابن السلطان صلاح الدين يوسف بن أيوب، والمحدث الحافظ مفيد أهل الصلاحية محب الدين عبد الله بن أحمد بن أبي بكر المقدسي كهلا، والمسند أبو محمد عبد الله بن بركات بن إبراهيم بن الخشوعي، والمسند عماد الدين عبد المجيد بن عبد الهادي بن يوسف بن محمد بن قدامة الصالحي، والفقيه المسند أبو طالب عبد الرحمن بن عبد الرحيم بن أبي طالب بن العجمي الحلبي، والمسند الفقيه أبو عبد الله محمد بن عبد الهادي بن يوسف أخو العماد استشهد بساوة، والمحدث المفيد فخر الدين محمد بن يوسف الكنجي قتل بجامع دمشق لدبره وفضوله، وضياء الدين أبو عبد الله محمد بن أبي القاسم بن محمد القزويني ثم الحلبي بحلب بعد الكائنة بشهرين، والمسند أبو الكرم بن عبد المنعم بن قاسم الأنصاري الأرتاحي بمصر, رحمة الله عليهم.

ذيل مرآة الزمان (1/ 361)

فحمل الملك المظفر رحمه الله في طائفة عظيمة من المسلمين أول البصائر فكسرهم كسرة عظيمة أتت على معظم أعيانهم وأصيب كتبغانوين قيل قتله الأمير جمال الدين آقوش الشمسي فولوا الأدبار لا يلوون على شئ واعتصم منهم طائفة بالتل المجاور لمكان الوقعة فأحدقت بهم العساكر وصابروهم حتى أفنوهم قتلاً وأسراً ونجا من نجا بحشاشته وأهل البلاد يتخطفونهم وفي حال الفراغ من المصاف حضر السعيد حسن ابن الملك العزيز عماد الدين بن الملك العادل بين يدي الملك المظفر رحمه الله تعالى وكان التتار لما ملكوا قلعة البيرة وجدوه فيها معتقلاً فأطلقوه وأعطوه بانياس وقلعة الصبيبة وبقي معهم وقاتل يوم المصاف المسلمين قتالاً شديداً فلما أيد الله المسلمين بنصره وحضر الملوك عند الملك المظفر فحضر المذكور فلم يقبله الملك المظفر رحمه الله وأمر به فضربت عنقه صبراً وورد كتاب المظفر إلى دمشق في سابع وعشرين شهر رمضان يخبر بالفتح وكسرة العدو ويعدهم بوصوله إليهم ونشر المعدلة فيهم فثاروا العوام بدمشق وقتلوا الفخر محمد بن يوسف ابن محمد الكنجي في جامع دمشق وكان المذكور من أهل العلم لكنه كان في شر وميل إلى مذهب الشيعة وخالطه الشمس القمي الذي

ذيل مرآة الزمان (1/ 362)

كان حضر إلى دمشق من جهة هولاكو ودخل معه في أخذ أموال الغياب عن دمشق فقتل ومن نظمه في علي رضوان الله عليه:

وكان علي أرمد العين يبتغي ... دواء فلما لم يحس مداويا

شفاه رسول الله منه بتفلة ... فبورك مرقياً وبورك راقيا

وقال سأعطي الراية اليوم فارساً ... كمياً شجاعاً في الحروب محاميا

يحب الإله والإله يحبه ... به يفتح الله الحصون كما هيا

فخص دون البرية كلها ... علياً وسماه الوصي المواخيا

ذيل مرآة الزمان (1/ 392)

الفخر محمد بن يوسف الكنجي كان رجلاً فاضلاً أديباً وله نظم حسن قتل في جامع دمشق بسبب دخوله مع نواب التتر ومن شعره في أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه وعلى آله:

وكان على أرمد العين يبتغي ... دواء فلما لم يحس مداويا

شفاه رسول الله منه بتفلة ... فبورك مرقياً وبورك راقيا

وقال سأعطي الراية اليوم فارساً ... كمياً شجاعاً في الحروب محاميا

يحب الآله والآله يحبه ... به يفتح الله الحصون كما هيا

فخص به دون البرية كلها ... عليا وسماه الوصي المواخيا

رحمه الله وإيانا:

البداية والنهاية ط إحياء التراث (13/ 256)

فاقتتلوا قتالا عظيما،

فكانت النصرة ولله الحمد للإسلام وأهله، فهزمهم المسلمون هزيمة هائلة وقتل أمير المغول كتبغانوين وجماعة من بيته، وقد قيل إن الذي قتل كتبغانوين الأمير جمال الدين آقوش الشمسي، واتبعهم الجيش الإسلامي يقتلونهم في كل موضع، وقد قاتل الملك المنصور صاحب حماة مع الملك المظفر قتالا شديدا، وكذلك الأمير فارس الدين أقطاي المستعرب، وكان أتابك العسكر، وقد أسر من جماعة كتبغانوين الملك السعيد بن العزيز بن العادل فأمر المظفر بضرب عنقه، واستأمن الأشرف صاحب حمص، وكان مع التتار وقد جعله هولاكو خان نائبا على الشام كله، فأمنه الملك المظفر ورد إليه حمص، وكذلك رد حماة إلى المنصور وزاده المعرة وغيرها، وأطلق سلمية للأمير شرف الدين عيسى بن مهنا بن مانع أمير العرب، واتبع الأمير بيبرس البند قداري وجماعة من الشجعان التتار يقتلونهم في كل مكان، إلى أن وصلوا خلفهم إلى حلب، وهرب من بدمشق منهم يوم الأحد السابع والعشرين من رمضان، فتبعهم المسلمون من دمشق يقتلون فيهم ويستفكون الأساري من أيديهم، وجاءت بذلك البشارة ولله الحمد على جبره إياهم بلطفه فجاوبتها دق البشائر من القلعة وفرح المؤمنون بنصر الله فرحا شديدا، وأيد الله الإسلام وأهله تأييدا وكبت الله النصارى واليهود والمنافقين وظهر دين الله وهم كارهون، فتبادر عند ذلك المسلمون إلى كنيسة النصارى التي خرج منها الصليب فانتهبوا ما فيها وأحرقوها وألقوا النار فيما حولها فاحترق دور كثيرة إلى النصارى، وملأ الله بيوتهم وقبورهم نارا، وأحرق بعض كنيسة اليعاقبة، وهمت طائفة بنهب اليهود، فقيل لهم أنه لم يكن منهم من الطغيان كما كان من عبدة الصلبان، وقتلت العامة وسط الجامع شيخا رافضيا كان مصانعا للتتار على أموال الناس يقال له الفخر محمد بن يوسف بن محمد الكنجي، كان خبيث الطوية مشرقيا ممالئا لهم على أموال المسلمين قبحه الله، وقتلوا جماعة مثله من المنافقين فقطع دابر القوم الذين ظلموا والحمد لله رب العالمين،

عقد الجمان في تاريخ أهل الزمان (ص: 63، بترقيم الشاملة آليا)

وقال ابن كثير: وقتلت العامة وسط الجامع شيخاً رافضياً، كان مصانعاً للتتار على أموال الناس، يقال له: الفخر محمد بن يوسف بن محمد الكنجى، كان خبيث الطوية مشرقياً ممالئاً لهم على أموال المسلمين، وقتلوا جماعة مثله من المنافقين المماثلين على المسلمين.

النجوم الزاهرة فى ملوك مصر والقاهرة (7/ 80)

 ثم كتب الملك المظفّر كتابا إلى أهل دمشق يخبرهم فيه بالفتح وكسر العدوّ المخذول ويعدهم بوصوله إليهم ونشر العدل فيهم، فسرّ عوامّ دمشق وأهلها بذلك سرورا زائدا، وقتلوا فخر الدين محمد بن يوسف بن محمد الكنجىّ «3» فى جامع دمشق، وكان المذكور من أهل العلم، لكنّه كان فيه شرّ، وكان رافضيّا خبيثا وانضم على التّتار. وقتلوا أيضا بدمشق من أعوان التّتار ابن الماسكينى «4» ، وابن النّفيل «5» وغيرهما.

كيف دخل التتر بلاد المسلمين (ص: 75)

هـ - مواقف وأدوار أخرى:

لم يكن دور "الرافضة" ينتهي عند حدّ هؤلاء، فثمة شخصيات ومواقف أخرى نذكر منها:

* موقف الشيخ الرافضي "الفخر محمد بن يوسف بن محمد الكنجي" الذي كان يصانع "التتر" على أموال الناس، وكان - كما قال ابن كثير - خبيث الطوية مشرقيا ممالئا لهم على أموال المسلمين، فقتلته "العامة" وسط الجامع إثر انتصار المسلمين في معركة عين جالوت1.

 

                        كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون، ج‏2، ص: 1497

كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى طالب

- للشيخ الحافظ ابى عبد اللّه محمد بن يوسف بن محمد الكنجى الشافعى المتوفى سنة ...

                        هدية العارفين، اسماء المؤلفين و آثار المصنفين، ج‏2، ص: 127

الكنجى

- محمد بن يوسف الكنجى ابو عبد الله الشافعى المتوفى سنة 658 ثمان و خمسين و ستمائة. من تصانيفه البيان فى اخبار صاحب الزمان كفاية الطالب فى مناقب ابى طالب.

سلم الوصول إلى طبقات الفحول (3/ 293)

4779 - أبو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد أبو عبد الله الكَنْجيّ الحافظ (2)، صاحب "كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب" و"البيان في أخبار صاحب الزمان".

معجم تاريخ التراث الإسلامي في مكتبات العالم - المخطوطات والمطبوعات (5/ 3301)

8652 - محمد بن يوسف بن محمد فخر الدين أبو عبد اللَّه الكنجي الشافعي الشاعر المتوفي 658/ 1260

(أنظر: كشف الظنون 263، 1844؛ معجم المؤلفين 12/ 134؛ الزركلي 7/ 150)

من تصانيفه:

1 - البيان في أخبار صاحب الزمان - في الحديث

آية اللَّه نجفي 2553/ 3 ورقة 122 - 139، 1308 هـ

2 - كفاية الطالب في مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رئيس الكتّاب 713 ورقة 239 قيد القرائة 654 هـ؛ المكتبة العباسية بالبصرة رقم المسلسل في الفهرست 790, 1297 هـ؛ آية اللَّه نجفي رقم 2553/ 2 ورقة 12 - 121، 1308 هـ؛ رضوي 7879، 1349 هـ؛ المكتبة الخاصة لمحمد بن يحيى بن علي الذاري بصنعاء رقم 12، 1213 هـ؛ طبع في النجف 1970؛

 

ما یدل علی شک عمر فی رساله رسول الله صلی الله علیه و آله

تفسير الطبري = جامع البيان ت شاكر (22/ 246)

قال عمر بن الخطاب: والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ،

تفسير الثعلبي = الكشف والبيان عن تفسير القرآن (9/ 60)

قالوا: وقد كان أصحاب رسول الله خرجوا، وهم لا يشكون في الفتح لرؤيا رآها رسول الله صلى الله عليه وسلم، فلما رأوا ذلك دخل الناس أمر عظيم حتى كادوا يهلكون، وزادهم أمر أبي جندل شرا إلى ما بهم، فقال عمر: والله ما شككت منذ أسلمت إلى يومئذ، فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فقلت: ألست رسول الله؟ قال: «بلى» . قلت: ألسنا على الحق وعدونا على الباطل؟ قال: «بلى» . قلت: فلم نعطي الدنية في ديننا إذا؟

تفسير البغوي - إحياء التراث (4/ 240)

«1973» وفي الحديث: أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «يا أبا جندل احتسب فإن الله جاعل لك ولمن معك من المستضعفين فرجا ومخرجا، إنا قد عقدنا بيننا وبين القوم عقدا وصلحا وإنا لا نغدر» فوثب عمر يمشي إلى جنب أبي جندل، فقال: اصبر فإنما هم المشركون ودم أحدهم كدم كلب ويدني قائم السيف منه، قال عمر:

رجوت أن يأخذ السيف فيضرب به أباه [1] فضن الرجل بأبيه، وقد كان أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم خرجوا وهم لا يشكون في الفتح لرؤيا رآها رسول الله صلى الله عليه وسلم، فلما رأوا ذلك دخل الناس أمر عظيم حتى كادوا يهلكون، وزادهم أمر أبي جندل شرا إلى ما بهم.

قال عمر: والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ.

تفسير الخازن لباب التأويل في معاني التنزيل (4/ 167)

قال عمر: والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ قال الزهري في حديثه عن مروان والمسور وروى أبو وائل عن سهل بن حنيف قال عمر بن الخطاب فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فقلت: ألست نبي الله حقا؟ قال: بلى. قلنا: ألسنا على الحق وعدونا على الباطل. قال: بلى. قلت: أليس قتلانا في الجنة وقتلاهم في النار. قال: بلى. قلت:

فلم نعط الدنية في ديننا إذا قال إني رسول الله ولست أعصيه وهو ناصري قلت أولست كنت تحدثنا إنا سنأتي البيت فنطوف به؟ قال: بلى. أفأخبرتك أنك تأتيه العام؟ قلت: لا. قال: فإنك آتيه وتطوف به. قال: فأتيت أبا بكر فقلت: يا أبا بكر أليس هذا نبي الله حقا؟ قال: بلى قلت: ألسنا على الحق وعدونا على الباطل؟ قال: بلى.

الدر المنثور في التفسير بالمأثور (7/ 530)

فقال عمر بن الخطاب: والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فقلت: ألست نبي الله قال: بلى

فقلت: ألسنا على الحق وعدونا على الباطل قال: بلى

قلت: فلم نعطى الدنية في ديننا إذن قال: إني رسول الله ولست أعصيه وهو ناصري

قلت: أو ليس كنت تحدثنا أنا سنأتي البيت ونطوف به قال: بلى

التفسير المظهري (9/ 16)

كما فى الصحيح والله ما شككت منذ أسلمت الا يومئذ وجعل يردد على رسول الله صلى الله عليه وسلم الكلام

تفسير القاسمي = محاسن التأويل (8/ 491)

 قال عمر ابن الخطاب: والله! ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ

مصنف عبد الرزاق الصنعاني (5/ 330)

عبد الرزاق،

 

9720 - عن معمر قال: أخبرني الزهري: قال: أخبرني عروة بن الزبير، عن المسور بن مخرمة، ومروان بن الحكم، ـ صدق كل واحد منهما صاحبه ـ

مصنف عبد الرزاق الصنعاني (5/ 339)

فقال عمر بن الخطاب: والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ

صحيح ابن حبان - محققا (11/ 216)

أخبرنا محمد بن الحسن بن قتيبة، قال: حدثنا محمد بن المتوكل بن أبي السري، قال: حدثنا عبد الرزاق، قال أخبرنا معمر، عن الزهري، قال أخبرني عروة بن الزبير، عن المسور بن مخرمة، ومروان بن الحكم يصدق كل واحد منهما حديثه حديث صاحبه، قالا

 

صحيح ابن حبان - محققا (11/ 224)

 فقال عمر بن الخطاب رضوان الله عليه، والله ما شككت منذ أسلمت، إلا يومئذ

صحيح ابن حبان - محققا (11/ 227)

(1) حديث صحيح، محمد بن المتوكل متابع، ومن فوقه ثقات على شرط الشيخين. وهو في " المصنف " (9720) .

ومن طريق عبد الرزاق أخرجه أحمد 4/328-331، والبخاري (2731) و (2732) في الشروط: باب الشروط في الجهاد ... ، والطبراني في " الكبير " 20/ (13) و (14) و (15) و (842) ، والبيهقي 5/215 و7/171 و 9/144 و218-221 و 10/109.

وأخرجه أحمد 4/331-332، والبخاري (1694) و (1695) في الحج: باب من أشعر وقلد بذي الحليفة ثم أحرم، وأبو داود (2765) في الجهاد: باب صلح العدو، و (4655) في السنة: باب فى الخلفاء، والنسائي في السير كما في " التحفة " 8/372 و 374 و383، والطبري 28/71 و97-101 و 101 من طريقين عن معمر، به. اختصره بعضهم وطوله آخرون.

وأخرجه أحمد 4/323-326 و328، والبخاري (2711) و (2712) في الشروط: باب ما يجوز من الشروط في الإسلام والأحكام والمبايعة و (4178) و (4179) و (4180) و (4181) في المغازي: باب غزوة الحديبية، والنسائي في " الكبري " كما في " التحفة " 8/372، والبيهقي 5/215، و7/170 و 9/221-222 و 227-228 و233، والبغوى في " شرح السنة " (2715) و (2748) وفي " معالم التنزيل " 4/332 من طرق عن ابن شهاب، به. رواه بعضهم مطولا ورواه بعضهم مختصرا.(تعلیقه از ارنووط

صحيح ابن حبان - مخرجا (11/ 227)

[تعليق الألباني]

صحيح - «تخريج فقه السيرة» (330 و 332 و 335)، «صحيح أبي داود» (247): خ.

 

[تعليق شعيب الأرنؤوط]

حديث صحيح

 

مراتب التشیع عند العامه

ميزان الاعتدال (1/ 5)

2 - أبان (2) بن تغلب [م، عو] (3) الكوفي شيعي جلد، لكنه صدوق، فلنا صدقه وعليه بدعته.

وقد وثقه أحمد بن حنبل، وابن معين، وأبو حاتم، وأورده ابن عدي، وقال: كان غاليا في التشيع.

وقال السعدي: زائغ مجاهر.

فلقائل أن يقول: كيف ساغ توثيق مبتدع وحد الثقة العدالة والإتقان؟ فكيف يكون عدلا من هو صاحب بدعة؟ وجوابه أن البدعة على ضربين: فبدعة صغرى كغلو التشيع، أو كالتشيع بلا غلو ولا تحرف، فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق.

فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبوية، وهذه مفسدة بينة.

ميزان الاعتدال (1/ 6)

ثم بدعة كبرى، كالرفض الكامل والغلو فيه، والحط على أبي بكر وعمر رضي الله عنهما، والدعاء إلى ذلك، فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة.

وأيضا فما أستحضر الآن في هذا الضرب رجلا صادقا ولا مأمونا، بل الكذب شعارهم، والتقية والنفاق دثارهم، فكيف يقبل نقل من هذا حاله! حاشا وكلا.

فالشيعي الغالي في زمان السلف وعرفهم هو من تكلم في عثمان والزبير وطلحة ومعاوية وطائفة ممن حارب عليا رضي الله عنه، وتعرض لسبهم.

والغالي في زماننا وعرفنا هو الذي يكفر هؤلاء السادة، ويتبرأ من الشيخين أيضا، فهذا ضال معثر (1) [ولم يكن أبان بن تغلب يعرض للشيخين أصلا، بل قد يعتقد عليا أفضل منهما] (2) .

البداية والنهاية ط إحياء التراث (10/ 301)

تولى المأمون الخلافة في المحرم لخمس بقين منه بعد مقتل أخيه سنة ثمان وتسعين ومائة، واستمر في الخلافة عشرين سنة وخمسة أشهر.

وقد كان فيه تشيع واعتزال وجهل بالسنة الصحيحة،

البداية والنهاية ط إحياء التراث (10/ 303)

فقال قلت أبياتا وهي: أصبح ديني الذي أدين به * ولست منه الغداة معتذرا حب علي بعد النبي ولا * أشتم صديقا ولا عمرا ثم ابن عفان في الجنان مع ال * أبرار ذاك القتيل مصطبرا ألا ولا أشتم الزبير ولا * طلحة إن قال قائل غدرا وعائش الأم لست أشتمها * من يفتريها فنحن منه برا وهذا المذهب ثاني مراتب الشيعة وفيه تفضيل علي على الصحابة.

وقد قال جماعة من السلف والدارقطني: من فضل عليا على عثمان فقد أزرى بالمهاجرين والأنصار - يعني في اجتهادهم ثلاثة أيام ثم اتفقوا على عثمان وتقديمه على علي بعد مقتل عمر - وبعد ذلك ست عشرة مرتبة في التشيع، على ما ذكره صاحب كتاب البلاغ الأكبر، والناموس الأعظم، وهو كتاب ينتهي به إلى أكفر الكفر.

وقد روينا عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب أنه قال: لا أوتى بأحد فضلني على أبي بكر وعمر إلا جلدته جلد المفتري.

وتواتر عنه أنه قال: خير الناس بعد النبي صلى الله عليه وسلم أبو بكر ثم عمر.

فقد خالف المأمون الصحابة كلهم حتى علي بن أبي طالب.

ميزان الاعتدال (3/ 551)

7544 - محمد بن زياد [خ، عو] الالهانى الحمصي.

صاحب أبي أمامة.

وثقه أحمد، والناس، وما علمت فيه مقالة سوى قول الحاكم الشيعي: أخرج البخاري في الصحيح لمحمد بن زياد وحريز بن عثمان - وهما ممن قد اشتهر عنهم

النصب.

قلت: ما علمت هذا من محمد، بلى غالب الشاميين فيهم توقف عن أمير المؤمنين

ميزان الاعتدال (3/ 552)

علي رضي الله عنه من يوم صفين، ويرون أنهم وسلفهم أولى الطائفتين بالحق، كما أن الكوفيين - إلا من شاء ربك - فيهم انحراف عن عثمان وموالاة لعلى، وسلفهم شيعته وأنصاره، ونحن - معشر أهل السنة - أولو محبة وموالاة للخلفاء الاربعة، ثم خلق من شيعة العراق يحبون عثمان وعليا، لكن يفضلون عليا على عثمان، ولا يحبون من حارب عليا من الاستغفار لهم.

فهذا تشيع خفيف.

 

معنی المفید فی وصف المحدّث

تذکرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (3/ 124)

915- 67/12- المفيد العالم الشهير محدث جرجرايا, أبو بكر محمد بن أحمد بن

تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (3/ 125)

محمد بن يعقوب: وصفه أبو نعيم الأصبهاني بالحفظ وارتحل إليه، وقال الخطيب: حدثني محمد بن عبد الله عنه أنه قال: موسى بن هارون سماني المفيد. قلت: فهذه العبارة أول ما استعملت لقبًا في هذا الوقت قبل الثلاثمائة، والحافظ أعلى من المفيد في العرف، كما أن الحجة فوق الثقة. وقال المحدث محمد بن أحمد الروياني: لم أرَ أحدا أحفظ من المفيد.


[1] طبقات علماء الحديث (4/ 226) والمحدِّث فخر الدِّين محمد بن يوسف الكنْجي، قُتِل بجامع دمشق (4)، وآخرون، رحمهم الله تعالى.

[2] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 900) قال الإمام أبو شامة: قتل بجامع دمشق يوم التاسع والعشرين من رمضان، وكان فقيها محدثا

[3] همان: عني بالحديث، وسمع الكثير و همین طور تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (4/ 156) والمحدث المفيد فخر الدين محمد بن يوسف

[4] الوافي بالوفيات (5/ 166) كان إماما محدثا

[5] الأعلام للزركلي (7/ 150) محمد بن يوسف بن محمد، أبو عبد الله بن الفخر الكنجي: محدث. من الشافعية

[6] الوافي بالوفيات (5/ 166) كان إماما محدثا

[7] تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (4/ 156) والمحدث المفيد فخر الدين محمد بن يوسف

[8] مفید در اصطلاح اهل حدیث عنوانی است مدحی و دال بر قوت شخص در رشته خود مابین رتبه محدث و حافظ ر.ک کلام ذهبی در تذكرة الحفاظ = طبقات الحفاظ للذهبي (3/ 125) والحافظ أعلى من المفيد في العرف

[9] سلم الوصول إلى طبقات الفحول (3/ 293)4779 - أبو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد أبو عبد الله الكَنْجيّ الحافظ ، صاحب "كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب" و"البيان في أخبار صاحب الزمان".

 

[10] الأعلام للزركلي (7/ 150)و كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون، ج2، ص: 1497

هدية العارفين، اسماء المؤلفين و آثار المصنفين، ج2، ص: 127

معجم تاريخ التراث الإسلامي في مكتبات العالم - المخطوطات والمطبوعات (5/ 3301)

 

[11] ابوشامه مقدسی می گوید: وكان فقيها محدثا، لكنه كان كثير الكلام، يميل إلى الرفض، جمع كتبا في التشيع وداخل التتار تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 900)زرکلی نیز می گوید: ومال الى التشيع، وصنف (كفاية الطالب في مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - ط) و (البيان في أخبار صاحب الزمان - ط) و یونینی هم می گوید: وكان المذكور من أهل العلم لكنه كان في شر وميل إلى مذهب الشيعة البته در این میان لحن ابن کثیر و اتباعش متفاوت است که به این تفاوت و اشکالاتش اشاره خواهیم کرد.

 

 

[12] به عنوان نمونه :ميزان الاعتدال (3/552)

أن الكوفيين - إلا من شاء ربك - فيهم انحراف عن عثمان وموالاة لعلى، وسلفهم شيعته وأنصاره، ونحن - معشر أهل السنة - أولو محبة وموالاة للخلفاء الاربعة، ثم خلق من شيعة العراق يحبون عثمان وعليا، لكن يفضلون عليا على عثمان، ولا يحبون من حارب عليا من الاستغفار لهم.فهذا تشيع خفيف.

[13] البداية والنهاية ط إحياء التراث (10/ 303)

فقال قلت أبياتا وهي: أصبح ديني الذي أدين به * ولست منه الغداة معتذرا حب علي بعد النبي ولا * أشتم صديقا ولا عمرا ثم ابن عفان في الجنان مع ال * أبرار ذاك القتيل مصطبرا ألا ولا أشتم الزبير ولا * طلحة إن قال قائل غدرا وعائش الأم لست أشتمها * من يفتريها فنحن منه برا وهذا المذهب ثاني مراتب الشيعة وفيه تفضيل علي على الصحابة.وقد قال جماعة من السلف والدارقطني: من فضل عليا على عثمان فقد أزرى بالمهاجرين والأنصار - يعني في اجتهادهم ثلاثة أيام ثم اتفقوا على عثمان وتقديمه على علي بعد مقتل عمر - وبعد ذلك ست عشرة مرتبة في التشيع، على ما ذكره صاحب كتاب البلاغ الأكبر، والناموس الأعظم، وهو كتاب ينتهي به إلى أكفر الكفر.

[14] ميزان الاعتدال (1/ 5) فلقائل أن يقول: كيف ساغ توثيق مبتدع وحد الثقة العدالة والإتقان؟ فكيف يكون عدلا من هو صاحب بدعة؟ وجوابه أن البدعة على ضربين: فبدعة صغرى كغلو التشيع، أو كالتشيع بلا غلو ولا تحرف، فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق.فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبوية، وهذه مفسدة بينة.

[15] "منهاج السنة" (7/ 273) ولكن تشيعه -أي على فرض ثبوته- وتشيع أمثاله من أهل العلم بالحديث، كالنسائي، وابن عبد البر، وأمثالهم، لا يبلغ إلى تفضيله على أبي بكر وعمر، فلا يُعرف في علماء الحديث من يفضِّله عليها، بل غاية المتشيع منهم أن يفضله على عثمان، أو يحصل منه كلام أو إعراض عن ذكر محاسن من قاتله ونحو ذلك

[16] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 314)

روى عنه الحافظ الضياء - وقال: ما علمت فيه إلا الخير

[17] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 377)

وكان أحد أوعية العلم.

[18] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 593)

وكان صالحا، دينا، فاضلا، دائم البشر. روى الكثير وأقرأ مدة طويلة، وطال عمره، ورحل إليه.

[19] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 404)

وكان صدرا رئيسا مبجلا معدلا، وافر الحرمة.

[20] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 408)

وقد نسب إلى تشيع، ولم يصح ذلك. وكان كثير الإحسان إلى الحنابلة.

[21] تاريخ الإسلام ت بشار (15/ 84)

ومن أخباره المشهورة أن بعض جيران التربة العزية اعترض الزين، رحمه الله، وكان شيخ الحديث بها، فقال: أأنت تقول إن الإمام علي ما هو معصوم؟ فقال: ما أخفيك شي، وكان رحمه الله يلهج بها كثيرا، أبو بكر الصديق عندنا أفضل من علي، وما هو معصوما،

[22] تاريخ اربل (1/ 327)

 وكان مغاليا في مذهب أهل السنة.

[23] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 933)

 شيخ الإسلام، وبقية الأئمة الأعلام، عز الدين، أبو محمد السلمي، الدمشقي، الشافعي.

[24] همان

درس وأفتى وصنف، وبرع في المذهب، وبلغ رتبة الاجتهاد، وقصده الطلبة من البلاد، وانتهت إليه معرفة المذهب ودقائقه، وتخرج به أئمة، وله التصانيف المفيدة، والفتاوى السديدة، وكان إماما، ناسكا، ورعا، عابدا، أمارا بالمعروف، نهاء عن المنكر، لا يخاف في الله لومة لائم.

[25] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 447)

وكان من كبار أئمة السنة

[26] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 456)

وكان إماما بارعا، حجة، متبحرا في العلوم الدينية، بصيرا بالمذهب ووجوهه، خبيرا بأصوله، عارفا بالمذاهب، جيد المادة من اللغة والعربية، حافظا للحديث متفننا فيه، حسن الضبط، كبير القدر، وافر الحرمة، مع ما هو فيه من الدين والعبادة والنسك والصيانة والورع والتقوى. فكان عديم النظير في زمانه.

[27] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 456)

قلت: وكان حسن الاعتقاد على مذهب السلف، يرى الكف عن التأويل، ويؤمن بما جاء عن الله ورسوله على مرادهما.

[28] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 749)

وكان صدرا رئيسا وافر الحرمة. وهو الذي شهر ابن العود على حمار بحلب لما سب الصحابة.

[29] کفایه الطالب(1/536)

[30] کفایه الطالب(1/27-57)

[31] تاريخ الإسلام ت بشار (14/ 900)471 - محمد بن يوسف بن محمد، الفخر الكنجي، [المتوفى: 658 هـ]نزيل دمشق.عني بالحديث، وسمع الكثير، ورحل وحصل، ثم إنه بدا منه فضول في أيام التتار بدمشق.

[32] کفایه الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب،ج 1،ص 24-25

[33] الأعلام للزركلي (7/ 150)محمد بن يوسف بن محمد، أبو عبد الله بن الفخر الكنجي: محدث. من الشافعية نسبته الى (كنجة) بين أصبهان وخوزستان.

[34] کفایه الطالب(1/392)

[35] همان:342

[36] همان:450-453

[37] همان:549

[38] کفایه الطال(2/7)سقی سمّاً فبقی مریضا اربعین یوماً و مات فی صفر سنه خمسین من الهجره

[39] همان:392

[40] همان 399

[41] همان:417

[42] همان:392

[43] همان:89

[44] همان:130شیخ الامامین البخاری و مسلم و همین طور ص 478روی عنه الائمه المشهورون  منهم مسلم بن الحجاج ... و ابن المبارک و یحیی بن یحیی و قتیبه بن سعید

[45] همان:و447

[46] همان:319

[47] همان:426

[48]به عنوان نمونه ببینید: همان:212 و 214

[49] همان:254

[50] همان:461

[51] همان:609

[52] همان:191-204

[53] همان:534

[54] همان:501

[55] کفایه الطالب(2/3)امیرالمومنین الحسن بن علی و همان:8و الثانی امیرالمومنین الحسین بن علی

[56] مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى، لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه - قم، چاپ: دوم، 1414 ق.

[57] همان:257

[58] سبکی در طبقات الشافعية الكبرى (4/ 162) می گوید حاکم محدث است و تشیع در میان محدثین بسیار نادر است.أن يطعن في واحد من الصحابة رضي الله عنهم فنظرنا فإذا الرجل محدث لا يختلف في ذلك وهذه العقيدة تبعد على محدث فإن التشيع فيهم نادر وإن وجد في أفراد قليلين.کلام ابن تیمیه هم که سابقا گذشت.

[59] در مورد شخص معتضد خلیفه عباسی آمده است که او در زمان خلافت به تشیع گرایش نشان داد و به علویان محبت و اکرام نمود. السلوك في طبقات العلماء والملوك (1/ 200)ثم قام بالأمر المعتضد وهو ابن أخي المعتمد اسمه أحمد بن أبي أحمد بن المتوكل لقبه أبو العباس وكان يغلب عليه الجبروت ومال إلى التشيع وأظهر محبة الطالبيين وإكرامهم یا در مورد ثقفی اصفهانی که متهم به تشیع شده است تنها دلیلی که برای این نسبت وجود دارد همین است که به علویان انفاق بسیار می کرد تاريخ الإسلام ت بشار (10/ 634) وكان منفقا كثير الصدقة، دائم الإحسان إلى الطارئين والمقيمين وأهل الحديث عموما، وإلى العلوية خصوصا،

 

[60] وله شعر يدل على تشيعه وهو

(وكان علي أرمد العين يبتغي ... دواء فلما لم يحس مداويا)

(شفاه رسول الله منه بتفلة ... فبورك مرقيا وبورك راقيا)

(وقال سأعطي الراية اليوم فارسا ... كميا شجاعا في الحروب محاميا)

 (يحب الإله والإله يحبه ... به يفتح الله الحصون كما هيا)

(فخص بها دون البرية كلها ... عليا وسماه الوصي المؤاخيا)( الوافي بالوفيات (5/ 166)

 

 

[61] کفایه الطالب(1/160)

[62] اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) - تبريز، چاپ: اول، 1381ق.

[63] الباب 26.

[64] 1- الخصال ص 585 ح 12.

[65] 2- المقنع ص 71.

[66] الباب 27.

[67] 1- لب اللباب: مخطوط.

[68] 2- لب اللباب: مخطوط.

[69] 3- عدة الداعي: النسخة المطبوعة منه خالية من هذا الحديث.

[70] الباب 28.

[71] 1- عنه في البحار ج 99 ص 346 ح 18 و 19.

[72] ( 1) الحج 22: 25.

[73] ( 2) في المصدر زيادة: لا عليك.

[74] نورى، حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل - قم، چاپ: اول، 1408ق.

[75] عاملى نباطى، على من محمد بن على بن محمد بن يونس، الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم - نجف، چاپ: اول، 1384 ق.

طبقات الشافعية الكبرى للسبكي (4/ 161)

نسبه الحاکم الی التشیع

ذكر البحث عما رمي به الحاكم من التشيع وما زادت أعداؤه ونقصت أوداؤه رحمه الله تعالى والنصفة بين الفئتين

أول ما ينبغي لك أيها المنصف إذا سمعت الطعن في رجل أن تبحث عن خلطائه والذين عنهم أخذ ما ينتحل وعن مرباه وسبيله ثم تنظر كلام أهل بلده وعشيريته من معاصريه العارفين به بعد البحث عن الصديق منهم له والعدو الخالي عن الميل إلى إحدى الجهتين وذلك قليل في المتعاصرين المجتمعين في بلد

وقد رمي هذا الإمام الجليل بالتشيع وقيل إنه يذهب إلى تقديم علي من غير

طبقات الشافعية الكبرى للسبكي (4/ 162)

أن يطعن في واحد من الصحابة رضي الله عنهم فنظرنا فإذا الرجل محدث لا يختلف في ذلك وهذه العقيدة تبعد على محدث فإن التشيع فيهم نادر وإن وجد في أفراد قليلين

ثم نظرنا مشايخه الذين أخذ عنهم العلم وكانت له بهم خصوصية فوجدناهم من كبار أهل السنة ومن المتصلبة في عقيدة أبي الحسن الأشعري كالشيخ أبي بكر بن إسحاق الصبغي والأستاذ أبي بكر بن فورك والأستاذ أبي سهل الصعلوكي وأمثالهم وهؤلاء هم الذين كان يجالسهم في البحث ويتكلم معهم في أصول الديانات وما يجري مجراها

ثم نظرنا تراجم أهل السنة في تاريخه فوجدناه يعطيهم حقهم من الإعظام والثناء مع ما ينتحلون وإذا شئت فانظر ترجمة أبي سهل الصعلوكي وأبي بكر بن إسحاق وغيرهما من كتابه ولا يظهر عليه شيء من الغمز على عقائدهم وقد استقريت فلم أجد مؤرخا ينتحل عقيدة ويخلو كتابه عن الغمز ممن يحيد عنها سنة الله في المؤرخين وعادته في النقلة ولا حول ولا قوة إلا بحبله المتين

ثم رأينا الحافظ الثبت أبا القاسم بن عساكر أثبته في عداد الأشعريين الذين يبدعون أهل التشيع ويبرءون إلى الله منهم فحصل لنا الريب فيما رمي به هذا الرجل على الجملة

ثم نظرنا تفاصيله فوجدنا الطاعنين يذكرون أن محمد بن طاهر المقدسي ذكر أنه سأل أبا إسماعيل عبد الله بن محمد الأنصاري عن الحاكم أبي عبد الله فقال ثقة في الحديث رافضي خبيث وأن ابن طاهر هذا قال إنه كان شديد التعصب للشيعة في الباطن وكان يظهر التسنن في التقديم والخلافة وكان منحرفا غاليا عن معاوية وأهل بيته يتظاهر به ولا يتعذر منه

طبقات الشافعية الكبرى للسبكي (4/ 163)

فسمعت أبا الفتح ابن سمكويه بهراة يقول سمعت عبد الواحد المليحي يقول سمعت أبا عبد الرحمن السلمي يقول دخلت على أبي عبد الله الحاكم وهو في داره لا يمكنه الخروج إلى المسجد من أصحاب أبي عبد الله بن كرام وذلك أنهم كسروا منبره ومنعوه من الخروج فقلت له لو خرجت وأمليت في فضائل هذا الرجل حديثا لاسترحت من هذه الفتنة

فقال لا يجيء من قلبي

يعني معاوية

وأنه قال أيضا سمعت أبا محمد بن السمرقندي يقول بلغني أن مستدرك الحاكم ذكر بين يدي الدارقطني فقال نعم يستدرك عليهما حديث الطير

فبلغ ذلك الحاكم فأخرج الحديث من الكتاب

هذا ما يذكره الطاعنون وقد استخرت الله كثيرا واستهديته التوفيق وقطعت القول بأن كلام أبي إسماعيل وابن الطاهر لا يجوز قبوله في حق هذا الإمام لما بينهم من مخالفة العقيدة وما يرميان به من التجسيم أشهر مما يرمى به الحاكم من الرفض ولا يغرنك قول أبي إسماعيل قبل الطعن فيه إنه ثقة في الحديث فمثل هذا الثناء يقدمه من يريد الإزراء بالكبار قبل الإزراء عليهم ليوهم البراءة من الغرض وليس الأمر كذلك

والغالب على ظني أن ما عزي إلى أبي عبد الرحمن السلمي كذب عليه ولم يبلغنا أن الحاكم ينال من معاوية ولا يظن ذلك فيه وغاية ما قيل فيه الإفراط في ولاء علي كرم الله وجهه ومقام الحاكم عندنا أجل من ذلك

وأما ابن كرام فكان داعية إلى التجسيم لا ينكر أحد ذلك ثم إن هذه حكاية لا يحكيها إلا هذا الذي يخالف الحاكم في المعتقد فكيف يسع المرء بين يدي الله تعالى

طبقات الشافعية الكبرى للسبكي (4/ 165)

ثم قال ابن طاهر وسمعت المظفر بن حمزة بجرجان يقول سمعت أبا سعد الماليني يقول طالعت المستدرك فلم أجد فيه حديثا على شرط الشيخين

قلت ليس في هذا تعرض للتشيع بنفي ولا إثبات ثم هو غير مسلم

قال شيخنا الذهبي بل هو غلو وإسراف من الماليني ففي المستدرك جملة وافرة على شرطهما وجملة كبيرة على شرط أحدهما

قال شيخنا الذهبي لعل مجموع ذلك نحو نصف الكتاب

قال وفيه نحو الربع صح سنده وإن كان فيه علة

قال وما بقي وهو نحو الربع فهو مناكير وواهيات لا تصح وفي بعض ذلك موضوعات

ثم ذكر ابن طاهر أنه رأى بخط الحاكم حديث الطير في جزء ضخم جمعه

وقال وقد كتبته للتعجب

قلنا وغاية جمع هذا الحديث أن يدل على أن الحاكم يحكم بصحته ولولا ذلك لما أودعه المستدرك ولا يدل ذلك منه على تقديم علي رضي الله عنه على شيخ المهاجرين والأنصار أبي بكر الصديق رضي الله عنه إذ له معارض أقوى لا يقدر على دفعه وكيف يظن بالحاكم مع سعة حفظه تقديم علي ومن قدمه على أبي بكر فقد طعن على

طبقات الشافعية الكبرى للسبكي (4/ 166)

المهاجرين والأنصار فمعاذ الله أن يظن ذلك بالحاكم ثم ينبغي أن يتعجب من ابن طاهر في كتابته هذا الجزء مع اعتقاده بطلان الحديث ومع أن كتابته سبب شياع هذا الخبر الباطل واغترار الجهال به أكثر مما يتعجب من الحاكم ممن يخرجه وهو يعتقد صحته

وحكى شيخنا الذهبي كلام ابن طاهر وذيل عليه أن للحاكم جزءا في فضائل فاطمة وهذا لا يلزم منه رفض ولا تشيع ومن ذا الذي ينكر فضائلها رضي الله عنها فإن قلت فهل ينكر أن يكون عند الحاكم شيء من التشيع قلت الآن حصحص الحق والحق أحق أن يتبع وسلوك طريق الإنصاف أجدر بذوي العقل من ركوب طريق الاعتساف

فأقول لو انفرد ما حكيته عن أبي إسماعيل وعن ابن طاهر لقطعت بأن نسبة التشيع إليه كذب عليه ولكني رأيت الخطيب أبا بكر رحمه الله تعالى قال فيما أخبرني به محمد بن إسماعيل المسند إذنا خاصا والحافظ أبو الحجاج المزي إجازة قالا أخبرنا مسلم بن محمد بن علان قال الأول إجازة وقال الثاني سماعا أخبرنا أبو اليمن الكندي أخبرنا أبو منصور القزاز أخبرنا أبو بكر الخطيب قال أبو عبد الله بن البيع الحاكم كان ثقة أول سماعه في سنة ثلاثين وثلاثمائة وكان يميل إلى التشيع فحدثني إبراهيم بن محمد الأرموي بنيسابور وكان صالحا عالما قال جمع أبو عبد الله الحاكم أحاديث وزعم أنها صحاح على شرط البخاري ومسلم منها حديث الطير ومن كنت مولاه فعلي مولاه فأنكر عليه أصحاب الحديث ذلك ولم يلتفتوا إلى قوله

انتهى

طبقات الشافعية الكبرى للسبكي (4/ 167)

قلت والخطيب ثقة ضابط فتأملت مع ما في النفس من الحاكم من تخريجه حديث الطير في المستدرك وإن كان خرج أشياء غير موضوعة لا تعلق لها بتشيع ولا غيره فأوقع الله في نفسي أن الرجل كان عنده ميل إلى علي رضي الله عنه يزيد على الميل الذي يطلب شرعا ولا أقول إنه ينتهي به إلى أن يضع من أبي بكر وعمر وعثمان رضي الله عنهم ولا إنه يفضل عليا على الشيخين بل أستبعد أن يفضله على عثمان رضي الله عنهما فإني رأيته في كتابه الأربعين عقد بابا لتفضيل أبي بكر وعمر وعثمان واختصهم من بين الصحابة وقدم في المستدرك ذكر عثمان على علي رضي الله عنهما وروى فيه من حديث أحمد بن أخي ابن وهب حدثنا عمي حدثنا يحيى بن أيوب حدثنا هشام ابن عروة عن أبيه عن عائشة قالت أول حجر حمله النبي صلى الله عليه وسلم لبناء المسجد ثم حمل أبو بكر ثم حمل عمر حجرا ثم حمل عثمان حجرا فقلت يا رسول الله ألا ترى إلى هؤلاء كيف يسعدونك فقال (يا عائشة هؤلاء الخلفاء من بعدي)

قال الحاكم على شرطهما وإنما اشتهر من رواية محمد بن الفضل بن عطية فلذلك هجر

قلت وقد حكم شيخنا الذهبي في كتابه تلخيص المستدرك بأن هذا الحديث لا يصح لأن عائشة لم يكن النبي صلى الله عليه وسلم دخل بها إذ ذاك

 

طبقات الشافعية الكبرى للسبكي (4/ 168)

قال وأحمد منكر الحديث وإن كان مسلم خرج له في الصحيح ويحيى وإن كان ثقة فيه ضعف

قلت فمن يخرج هذا الحديث الذي يكاد يكون نصا في خلافة الثلاثة مع ما في إخراجه من الاعتراض عليه يظن به الرفض

وخرج أيضا في فضائل عثمان حديث لينهض كل رجل منكم إلى كفئه فنهض النبي صلى الله عليه وسلم إلى عثمان وقال (أنت ولي في الدنيا والآخرة) وصححه مع أن في سنده مقالات

وأخرج غير ذلك من الأحاديث الدالة على أفضلية عثمان مع ما في بعضها من الاستدراك عليه وذكر فضائل طلحة والزبير وعبد الله بن عمرو بن العاص فقد غلب على الظن أنه ليس فيه ولله الحمد شيء مما يستنكر عليه إفراط في ميل لا ينتهي إلى بدعة

وأنا أجوز أن يكون الخطيب إنما يعني بالميل إلى ذلك ولذلك حكم بأن الحاكم ثقة ولو كان يعتقد فيه رفضا لجرحه به لا سيما على مذهب من يرى رد رواية المبتدع مطلقا فكلام الخطيب عندنا يقرب من الصواب

وأما قول من قال إنه رافضي خبيث ومن قال إنه شديد التعصب للشيعة فلا يعبأ بهما كما عرفناك

هذا ما ظهر لي والله أعلم

وحكى شيخنا الذهبي أن الحاكم سئل عن حديث الطير فقال لا يصح

 

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 110)

المأخذ الأول: التشيع:

وقد انقسم الناس في ذلك إلى ثلاث فرق، منهم من اقتصر على رميه بالتشيع فحسب، ومنهم من غلا فرماه بالرفض والغلو في التشيع، ومنهم من نفى منه التشيع أصلًا.

فأول من عرف عنه القول بتشيع الحاكم، فيما بين أيدينا من مصادر، هو أبو ذر الهَرَوي، فقد ساق السِّلفي في "معجم السَّفَر" ص (239) بإسناده إلى أبي الوليد الباجي أنه قال: قال لنا أبو ذر عبد بن أحمد بن عفير الهَرَوي بمكة: كنا في حلقة الحاكم أبي عبد الله بن البيع الحافظ بنيسابور إذ أخرج عن السُّدِّي في "الصحيح" نتغامز عليه، وذلك أنه روى حديث الصبر ولم يتابعه أحد عليه، وكان يُنسب إلى التشيع. والخطيب البغدادي (ت 463 هـ)، حيث قال في "تاريخه" (5/ 474): وكان ابن البيع يميل إلى التشيع. ثم تتابعت كلمات بعض من ترجم له على ذلك، فقال السمعاني في "الأنساب" (1/ 455): كان فيه تشيع ثم ذكر كلام الخطيب.

وقال ابن عبد الهادي في "طبقاته" (3/ 242): هو شيعي معظم للشيخين. وقال الذهبي في "العبر" (2/ 211): كان فيه تشيع. وفي "النبلاء" (16/ 358): تشيعه خفيف. وقال في "الميزان" (3/ 608): هو شيعي مشهور بذلك من غير تعرُّض للشيخين. وقال الأسنوي في "طبقاته" (1/ 195): كان يميل إلى التشيع ويظهر التسنن. وقال الحافظ في "اللسان" (5/ 11): إن في ابن قتيبة انحرافًا عن أهل البيت، والحاكم على الضد من ذلك. وقال ابن الجزري في "غاية النهاية" (2/ 185): كان شيعيًا مع حبه للشيخين -رضي الله عنهما-. وقال ابن ناصر الدين في شرح

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 111)

"بديعته" كما في "الشذرات" (5/ 34): فيه تشيع. وقد استدل أصحاب هذا الفريق على ذلك بما يلي:

الدليل الأول: ما أخرجه ابن الجوزي في "المنتظم" (15/ 115) قال: أنبأنا محمَّد بن عبد الباقي، عن أبي محمَّد التميمي، عن أبي عبد الرحمن السلمي. والذهبي في "النبلاء" (17/ 174)، و"تاريخ الإِسلام" (28/ 131) قال: أنبأني أحمَد بن سلامة عن محمَّد بن إسماعيل الطَّرسُوسي عن محمَّد بن طاهر المقدسي، قال: سمعت أبا "الفتح" سمكويه بهراة يقول: سمعت عبد الواحد المليحي يقول: سمعت أبا عبد الرحمن السلمي يقول: دخلت على الحاكم أبي عبد الله وهو في داره لا يمكنه الخروج إلى المسجد من جهة أصحاب أبي عبد الله بن كرام، وذلك أنهم كسروا منبره ومنعوه من الخروج، فقلت له: لو خرجت وأمليت في فضائل هذا الرجل يعني معاوية لاسترحت من هذه المحنة، فقال: لا يجيء من قلبي، لا يجيء من قلبي، لا يجيء من قلبي. وفي بعض المصادر: لا يجيء من قبلي.

وهذه قصة صحيحة الإسناد إلى أبي عبد الرحمن السلمي، رجالها كلهم ثقات. وقد استدل بهذه القصة على تشيعه ابن طاهر المقدسي حيث قال: كان منحرفًا عن معاوية وآله متظاهرًا بذلك، ولا يعتذر منه. (1)

وقال شيخ الإِسلام ابن تيمية في "منهاج السنة" (7/ 373) بعد ذكره حديث الطير: هذا مع أن الحاكم منسوب إلى التشيع، وقد طُلب منه أن

__________

(1)  "تذكرة الحفاظ" (3/ 1045).

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 112)

يروي حديثًا في فضل معاوية فقال: ما يجيء من قلبي، ما يجيء من قلبي، وقد ضربوه على ذلك فلم يفعل. وقال الذهبي في "التذكرة" (3/ 1045): أما انحرافه عن خصوم علي فظاهر، وأما أمر الشيخين فمعظم لهما بكل حال، فهو شيعي لا رافضي. وقال في "العبر" (2/ 211): كان فيه تشيع وحط على معاوية. وقال في "المعجم المختص" ص (303): كان شيعيًا ينال من الذين حاربوا عليًا -رضي الله عنه -، ونحن نترضّى عن الطائفتين، ونحب عليًا أكثر من خُصومه.

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 117)

ثالثًا: قال شيخ الإِسلام ابن تيمية في "منهاج السنة" (7/ 273) بعد ذكره حديث الطير: هذا مع أن الحاكم منسوب إلى التشيع، ... ، ولكن تشيعه -أي على فرض ثبوته- وتشيع أمثاله من أهل العلم بالحديث، كالنسائي، وابن عبد البر، وأمثالهم، لا يبلغ إلى تفضيله على أبي بكر وعمر، فلا يُعرف في علماء الحديث من يفضِّله عليها، بل غاية المتشيع منهم أن يفضله على عثمان، أو يحصل منه كلام أو إعراض عن ذكر محاسن من قاتله ونحو ذلك؛ لأن علماء الحديث قد عصمهم وقيدهم ما يعرفون من الأحاديث الصحيحة الدالة على أفضلية الشيخين، ومن ترفض ممن له نوع اشتغال بالحديث كابن عقدة وأمثاله، فهذا غايته أن يجمع ما يُروى في فضائله المكذوبات و"الموضوعات" لا يقدر أن يدفع ما تواتر من فضائل الشيخين، فإنها باتفاق أهل العلم بالحديث أكثر مما صح في فضائل علي - رضي الله عنه - وأصح وأصرح في الدلالة اهـ.

 

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 128)

 

* الفريق الثالث: وهم الذين نفوا عنه التشيع أصلًا:

قال الدكتور موفق بن عبد القادر في مقدمته "سؤالات السجزي":

إن الأدلة المتقدمة والتي طعنت في عقيدة الحاكم لا تصلح أن تكون دليلًا على "تشيع" الحاكم فضلًا عن أن يُتَّهم بالرفض، كما أن اتهام مسلم في عقيدته أمر بالغ الخطورة؛ يحتاج إلى بينة واضحة، ودليل قوي، فكيف إذا كان هذا المسلم إمامًا من أئمة الدين، وعلمًا من أعلام السنة، ورجلًا من رجال الحديث الذين وثقه أهل عصره وشهدوا له بالحفظ والإتقان والإمام، وجلالة القدر، فضلًا عن التقوى والصلاح، بل قدموه على أنفسهم، وفوق ذلك كله أن له "مصنفات" تثبت خلاف ما اتهم به ... الخ.

قال مقيده -عفا الله عنه-: ومما استدل به على نفي ما رمي به من التشيع، ما يلي:

1) أنه عقد في كتابه "الأربعين" بابًا لتفضيل أبي بكر وعمر وعثمان، واختصهم من بين الصحابة، وقدم في "المستدرك" ذكر عثمان على علي - رضي الله عنه - (1).

2) أنه أخرج في كتابه "المستدرك" فضائل عدد من الصحابة، ممن تبغضهم الشيعة كالزبير، وطلحة، وعمرو بن العاص، قالوا: فهل من يخرج

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 129)

فضائل هؤلاء الصحابة، ويصحح إسنادها يكون شيعيًا؟ (1)

3) أنه قال في "تاريخ نيسابور" ترجمة الحسين بن داود بن علي العلوي: كان سني العلوية في أيامه، ومن أكثر الناس صلاة ومحبة وصدقة لأصحاب رسول الله - صلى الله عليه وسلم - في عصره، صحبته برهة من الدهر ما سمعته يذكر أبا بكر إلا قال: إمام المسلمين في عصره - رضي الله عنه -، وما سمعته ذكر عثمان إلا قال: الشهيد وبكى، وما سمعته يذكر عائشة إلا قال: الصديقة بنت الصديق حبيبة حبيب الله وبكى (2).

4) أنه قال في "تاريخ نيسابور" -أيضًا- ترجمة أبي يعلى حمزة بن محمَّد العلوي: ما أعلمني رأيت في العلوية وغيرهم من مشايخ الإِسلام له شبيهًا ومثلًا ونظيرًا وقرينًا وجلالةً ومنظرًا وعقلًا وكمالًا وثباتًا وميلًا إلى الحديث وأهله، ونشر محاسن الخلفاء والمهاجرين والأنصار، وذبًا عنهم، وإنكارًا للوقيعة فيهم (3).

5) قوله عن شيخه أبي بكر بن أبي دارم: "رافضي غير ثقة" (4)، فهل يقول الحاكم عن شيخه هذا الكلام، ويتهمه بالرفض، وهو رافضي مثله؟! اللهم لا (5). وقال في "المدخل إلى الصحيح" (4/ 219): عباد بن يعقوب الرواجني كان من الغالين في التشيع، إلا أن أبا بكر محمَّد بن إسحاق يقول:

__________

(1) المصدر السابق (4/ 167)، "الإمام الحاكم النيسابوري" (63).

(2) "طبقات ابن الصلاح" (1/ 151)، "المنتظم" (14/ 176).

(3) "الأنساب" (3/ 212).

(4) "النبلاء" (15/ 578)، "الميزان" (1/ 139).

(5) "الإِمام الحاكم النيسابوري" ص (62).

 

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 130)

حدثنا الصدوق في روايته، المتهم في دينه. وقال في "المدخل" -أيضًا- (4/ 119): يونس بن بكير تأملت كل ما قيل فيه، فلم أجد أحدًا من أئمتنا استزراه في حفظ أو إتقان أو مخالفة للثقات في رواياته إلا لميله عن الطريق في تشيعه، وقد احتمل مثل هذا الحال عن جماعة من الكوفيين، فهو عندي من جملتهم. وقال في "المستدرك" (2/ 599/ 3938): وثور بن أبي فاختة لم ينقم عليه غير التشيع. وقال في (1/ 761/ 2111): وحكيم بن جبير إنما تركاه لغلوه في التشيع، وقال في (2/ 611): أبو حمزة الثمالي، لم ينقم عليه إلا الغلو في مذهبه فقط. فهل كان الحاكم يقول هذا إن كان هو نفسه رافضيًا أو شيعيًا!!

6) قال السبكي في "طبقاته" (4/ 161 - 162): وقد رمي هذا الإِمام الجليل بالتشيع، ... ، فنظرنا فإذا الرجل محدث، لا يختلف في ذلك، وهذه العقيدة تبعد على محدث، فإن التشيع فيهم نادر، وإن وجد في أفراد قليلين.

7) قال السبكي في "طبقاته" (4/ 162): وقد رمي هذا الإِمام الجليل بالتشيع، ... ، ثم نظرنا مشايخه الذين أخذ عنهم العلم، وكانت له بهم خصوصية فوجدناهم من كبار أهل السنة، ومن المُتَصَلِّبة في عقيدة أبي الحسن الأشعري، كالشيخ أبي بكر بن إسحاق الصبغي، والأستاذ أبي بكر بن فورك، والأستاذ أبي سهل الصعلوكي، وأمثالهم، وهؤلاء هم الذين كان يجالسهم في البحث، ويتكلم معهم في أصول الديانات، وما يجري مجراها، ... ، ثم رأينا الحافظ ابن عساكر أثبته في عداد الأشعريين، الذي يُبَدِّعون أهل التشيع، ويبرأون إلى الله منهم، فحصل لنا الريب فيما رمي به هذا الرجل على الجملة.

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 131)

8) قال السبكي في "طبقاته" (4/ 162): استقريت فلم أجد مؤرخًا ينتحل عقيدة، ويخلو كتابه عن الغمز، ممن يحيد عنها، سنة الله في المؤرخين، وعادته في النقلة، ولا حول ولا قوة إلا بحبله المتين، ثم نظرنا تراجم أهل السنة في "تاريخه" فوجدناه يعطيهم حقهم من الإعظام والثناء مع ما ينتحلون، ولا يظهر عليه شيء من الغمز على عقائدهم اهـ. وقد توسط بعضهم فقال: أوسط الأقوال أن يقال؛ إن الحاكم كان له ميل إلى علي - رضي الله عنه - غايته أن يحصل بسببه إعراض عن ذكر محاسن بعض من قاتله ونحو ذلك، لكن لا يخرجه إلى تفضيل علي على الشيخين أبي بكر وعمر - رضي الله عنهما -، بل إنه لم يخرج الحاكم إلى تفضيله على عثمان - رضي الله عنه -، فهو إن سمى تشيعًا فهو على التوسع، أو تشيع خفيف؛ كما قال الذهبي (1) اهـ.

قال الزركشي في "النكت" (1/ 219): قد كان عند الحاكم ميل إلى علي، ونعيذه بالله من أن يبغض أبا بكر، أو عمر، أو عثمان - رضي الله عنهم -.

وقال السبكي في "طبقاته" (4/ 167) بعد دفاعه عما رمي به الحاكم من التشيع: فتأملت مع ما في النفس من الحاكم، من تخريجه حديث الطائر في "المستدرك"، وإن كان خرج أشياء غيره موضوعة، لا تعلق لها بتشيع ولا غيره، فأوقع الله في نفسي أن الرجل كان عند ميلٌ إلى علي - رضي الله عنه - يزيد على الميل الذي يطلب شرعًا، ولا أقول: إنه ينتهي به إلى أن يضع من أبي بكر وعمر وعثمان - رضي الله عنهما -، فإني رأيته في كتابه

__________

(1)  "الإِمام الحاكم النيسابوري" ص (67 - 68).

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 132)

"الأربعين" عقد بابًا لتفضيل أبي بكر وعمر وعثمان، واختصهم من بين الصحابة.

9) أن من ترجم لرواة الشيعة كالطوسي في "فهرسته"، و"رجاله"، والنجاشي في "رجاله"، وابن المطهر الحلي في "خلاصة الأقوال في علم الرجال"، و"إيضاح الاشتباه في أسماء الرواة"، لم يذكروه في رواة الشيعة. قالوا: فدل هذا على أنه لو كان رافضيًا أو شيعيًا لذكروه، والله أعلم.

قال مقيده -عفا الله عنه-: وأختم هذا المبحث من هذا المأخذ بقول الإِمام أحمد إمام أهل السنة في زمانه: كل رجل تثبت عدالته، لم يقبل فيه تجريح أحدٍ حتى يبين ذلك عليه بأمر لا يحتمل غير جرحه. (1) وقال ابن عبد البر في كتابه النافع الماتع "جامع بيان العلم وفضله" (2/ 1093) ومن صحت عدالته، وثبتت في العلم إمامته، وبانت ثقته، وبالعلم عنايته، لم يلتفت فيه إلى قول أحدٍ إلا أن يأتي في جرحته ببينةٍ عادلة، يصح بها جرحته على طريق الشهادات، والعمل فيها من المشاهدة والمعاينة لذلك بما يوجب تصديقه فيما قاله لبراءته من الغل، والحسد والعداوة والمنافسة، وسلامته من ذلك كله، فذلك كله يوجب قبول قوله من جهة الفقه والنظر اهـ. وقال ابن جرير الطبري كما في "مقدمة الفتح" (428): لو كان كل من ادُّعي عليه مذهب من المذاهب الرديئة ثبت عليه ما ادعي به، وسقطت عدالته، وبطلت شهادته بذلك للزم ترك أكثر محدثي الأمصار لأنه ما منهم إلا وقد نسبه قوم إلى ما يرغب به عنه. وقال ابن عساكر في مقدمة "تبيين

__________

(1)  "تهذيب التهذيب" (7/ 273).

الروض الباسم في تراجم شيوخ الحاكم (1/ 133)

كذب المفتري" ص (29): واعلم أخي وفقنا الله وإياك لمرضاته، وجعلنا ممن يخشاه ويتقيه حق تقاته، أن لحوم العلماء -رحمة الله عليهم- مسمومة، وعادة الله في هتك أستار منتقصيهم معلومة؛ لأن الوقيعة فيهم بما هم براء أمره عظيم، والتناول لأعراضهم بالزور والافتراء مرتع وخيم، والاختلاف على من اختاره الله منهم لنعش العلم خلق ذميم، والاقتداء بما مدح الله به قول المتبعين من الاستغفار لمن سبقهم وصف كريم.             

 
 




فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است