بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات فقه هوش مصنوعي

فهرست جلسات فقه هوش مصنوعي

فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 15 12/11/1402

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه؛ لزوم عینک معنا بین و تشخیص معنا از غیر آن

در بحث فقه هوش مصنوعی ما به‌دنبال این بودیم: کارهایی که یک ماشین دارای هوش مصنوعی انجام می‌دهد، احکام فقهی ای که در کار او مترتب می‌شود، چیست؟ ما به‌دنبال این بودیم که موضوع را دقیقاً تشخیص بدهیم و این‌که این ماشین چه اندازه می‌تواند موضوعی را که شارع مقدس در حکم خودش ملاحظه کرده، تأمین کند. به‌دنبال این به اینجا رفتیم که آیا هوش قوی ممکن هست یا نه؟ آگاهی در ماشین ممکن هست یا نه؟ از اینجا به خودآگاهی و مراتب مفصلی که آگاهی داشت رفتیم؛ تقسیم به پایه محور و اشراق محور را هم مطرح کردیم. نکته‌ای را مکرر عرض کردم؛ استفاده بسیار مهم از حیث توان مندی که مثال اتاق چینی سرل دارد. ولو خود آن یک مسیری را طی کرده، غیر از این است که آن مثال او خیلی کارآیی دارد. مقاصد پر فایده‌ای دارد. ما به‌دنبال آن بودیم. ان شالله امروز چیزی را که از اول سال به دنبالش بودیم را عرض می‌کنم. در جلسه قبل گفتم ما به‌دنبال یک عینک معنا بین هستیم. عینکی را به چشم خودمان بزنیم تا جایی را که معنا هست را ببیند. این خیلی اهمیت دارد.

استحاله هوش اشراق محور در پایه بدن­مند

دیروز هم شما یک مطلبی را در اینجا نوشتید. فرمودید:

اگر بتوانیم یک هوش پایه محور در یک ربات ایجاد کنیم یا به تعبیر بهتر آن هوش را به ربات دعوت کنیم، رابطه این ربات با آن هوش چیست؟ آیا این ربات می‌تواند بدن برای آن هوش به حساب آید؟

فرمودید منظورم از بدن، بدن به اصطلاح فلسفی است. بدن به آن معنا که روح و نفس از عالم دیگر، از عالم تجرد هبوط می‌کند و در اینجا ظهور می‌کند، ما هرگز چنین چیزی را در ماشین نداریم. چرا؟ عرض من ناظر به نفس­مند شدن نیست. فعلاً دارم چیزی را که ماشین‌ها به‌عنوان هوش مصنوعی تحویل می‌دهند، عرض می‌کنم. چرا؟ قبلاً تعبیری را عرض کردم که در کلمات اساتید زیاد بود. می‌فرمودند بدن مرتبه نازله نفس است. در جلسه درس اسفار دستشان را به این صورت می‌کردند [دو انگشت خود را به هم تکان می‌دادند] و می‌گفتند نگویید این جسم است. این روح نازل است. روح متبلور است. خب این نگاه، نگاهی به بدن از نوع نگاه فلسفی است.

شاگرد: یعنی بالقوه حیات دارد. واقعاً حیات دارد.

استاد: بله، ولذا روی این حساب ماشین هرگز این را نخواهد داشت. برای این‌که مثال بزنم عرض می‌کنم؛ مثلاً ابدان مطهر اولیاء خدا را در نظر بگیرید. یک نفس قدسی به این بدن فیزیکی تعلق گرفته است. این ولی خدا که آن نفس قدسی او در اینجا هبوط کرده، اگر انگشت مبارک او یک حسی بکند، الآن آن چه که به‌عنوان منِ حاسّ در او هست، پایه نیست. او می‌گوید من دارم حس می‌کنم. حتی اگر همین بدنش را هم اذیت کنند، «من اذاها فقد اذی الله». یعنی یک چیز فیزیکی را؟! آن حاسی که در دست یک بدن نفس قدسی ظهور می‌کند، از جای دیگر آمده. اصلاً برای اینجا نیست. و الآن در این بدن حس می‌کند. او است که در این موطن فیزیکی دارد حس می‌کند، لذا است که می‌گویید نگویید این جسم است، بگو مرتبه نازله آن است. روی این حساب، مقصود ما این نیست که این‌طور بدنی داشته باشیم. در آن جا قوام این بدن حتماً به هبوط آن نفس قدسی است. این‌که او در اینجا دارد حس می‌کند، اگر شما او را اذیت کنید نفس قدسی را اذیت کرده‌اید، بدون هیچ مجاز فلسفی. الدقه او است که در اینجا ظهور کرده. الآن حاسّ او است.

شاگرد: در جلسه قبل فرمودید ربات طوری باشد که اگر ما آن را تحریک کردیم خودش را جمع کند.

استاد: خب این ربطی به این ندارد.

شاگرد: خودش را جمع کند؛ بالأخره عروسک خیمه شب بازی نیست که بگوییم نخی به آن بسته شده و آن را تکان می‌دهید.

استاد: ببینید ربات می‌تواند ذهن داشته باشد. ذهن هایی که الآن هم هست. یعنی به قدری در هوش قوی باشد که وقتی شما آن را نگاه می‌کنید فوری به خود بیاید و بفهمد که کسی دارد من را نگاه می‌کند. این مانعی ندارد.

شاگرد: وقتی آن ربات دستش را کنار می‌کشد، تفاوتش با من چیست؟ من هم دستم را عقب می کشتم و آن هم عقب می‌کشد.

استاد: اگر می‌خواهید آن‌ها را بگویید همین بحث‌هایی می‌شود که الآن به دنبالش هستم. مبادی ای دارد که باید از آن‌ها صحبت کنیم. بعضی از مبادی آن هنوز مانده است. آن چه که شما می‌گویید بدن فلسفی به‌معنای مرتبه نازله ای از نفس قدسی است، این را در اینجا نداریم و نخواهیم داشت. باید خدای متعال زمینه آن را فراهم کند. لذا گفتیم در انسان‌های عادی بین روش الگوریتمی تکاملی با استفاده از ژنوم فرق است. روی مبنای خودشان که می‌گویند سه میلیارد تجربه و جهش های DNA صورت گرفته تا این‌که الآن شده این ژنوم انسان. تا آن سه میلیارد نباشد که شما نمی‌توانید زمینه را فراهم کنید. آن‌ها را هم که هنوز نمی‌دانید، می‌خواهید چه کار کنید؟! تازه این ژنوم نوع انسان است. انسان‌های عادی. چه برسد به آن چه خدای متعال در ابدان مطهر اولیاء خودش تعبیه کرده است. آن را خدا آماده می‌کند تا آن نفس قدسی در اینجا ظهور کند. و لذا عرض کردم در آن حدیث زیبا دارد؛ ابن ابی العوجاء. در زمان معصومین زنادقه ای هستند که بعضی از خصوصیات کارهایشان و فکرهایشان برای زمان ما که زندقه توسعه پیدا کرده و تبلیغات دارند، جالب است. چیزهای نویی نیست، درآن زمان هم با یک ظرافت کاری هایی و بلکه دقیق‌تر و بالاترش هم بود.

آمد و گفت بروم امام صادق علیه‌السلام را گیر بیاندازم. بعد رفت و گفتند چه کردی؟ مغلوب شدی؟! خودش خیت شدی! آقا را چطور دیدی؟! تعبیرش این بود: «وإن كان في الدنيا روحاني يتجسد إذا شاء ظاهرا ويتروح إذا شاء باطنا»1. این‌که آقا چه چیزی را به او نشان داده بودند نمی‌دانیم. ما می‌دانیم با نیم ساعت با حضرت صحبت کردن، گفت نزد کسی رفتم که اراده می‌کند روح است و اراده می‌کند جسم است؛ «یتروح اذا شاء و یتجسد اذا شاء». خدای متعال در این بدن چه کار کرده که آن‌طور نفسی در اینجا ظهور می‌کند؟ ما که از این خبر نداریم. حالا آن در دوآلیسم خودش گفته ما به اندازه کافی شرائط را آماده می‌کنیم تا نفس­مند بشود. خب لفظش آسان است. به اندازه کافی شرائط را آماده می‌کنیم! همان مقاله‌ای است که دو هفته پیش عرض کردم. گفته بود به اندازه کافی! بله، چون آگاهی یک طیفی است که سر از بی‌نهایت در می‌آورد، هر مرتبه‌ای از این مراتب را شرائط کافی­اش را فراهم بکن و بگو آمد. اما آن شرائطی که خدای متعال برای هبوط و ظهور نفوس قدسیه راقیه و عالیه در این عالم فراهم کرده، آن را فقط خود خداوند بلد است. تنها او است که می‌داند دستگاهش چه خبر است. این حاصل عرض من است.

شاگرد: پس هر چه هوش را تقویت کنیم، بدن نخواهیم داشت و در نتیجه نفس نخواهیم داشت.

استاد: کدام نفس؟ صحبت سر همین است. اگر شما یک نفس نباتی را می‌گویید –همان‌طور که حضرت فرمودند- از کجا می‌گویید نفس نباتی را نخواهیم داشت؟! حضرت فرمودند: «ﻓﺎذا ﻓﺎرﻗﺖ ﻋﺎدت الی ﻣﺎ ﻣﻨﻪ ﺑﺪأت ﻋﻮد ﻣﻤﺎزﺟﺔ ﻻ ﻋﻮد ﻣﺠﺎورة»2. در روایت منسوب به حضرت در مورد نفس نباتی به این صورت فرمودند. اتفاقا این روایت قشنگ ما را سراغ این می‌برد که شما می‌توانید نفس نباتی پایه محور داشته باشید. اما نه با نفس نباتی در ژنوم انسان. این روشن است. اصل کمال نفس نباتی ولو در کف آن و کوچک ترین آن. البته نمی‌دانم تا به حال توانسته‌اند DNA مصنوعی نباتی را بسازند یا نه؟ یعنی با اطلاعاتی از ساده‌ترین سلول نباتی که DNA دارد. آیا توانسته‌اند بسازند یا نه؟ این ویروس­ها DNA دارند اما بدنه سلول ندارند. ساده‌ترین DNA ها را توانسته‌اند به‌صورت مصنوعی بسازند که قدرت تکثیر داشته باشد؟ اول کارش همین است. اصل کار DNA این است که وقتی محیط مناسب پیدا کند، تکثیر می‌شود. خداوند به ویروس DNA داده اما محیط تکثیر ندارد. آن هم فوری وارد سلول­هایی می‌شود که محیط آماده برای آن -برای تکثیر خودش- فراهم می‌کنند. لذا آن سلول را فاسد می‌کند و DNA خودش را توسط آن تکثیر می‌کند. علی ای حال اندازه‌ای که مقصود من بود، این فرمایش شما مطرح نمی‌شود.

درک معنا توسط ماشین و موضوعیت در حکم شرعی

اما به آن چیزی بیاییم که فعلاً به‌دنبال آن هستیم؛ در حد ساخت پایه چه اندازه برای ما ممکن است؟ برهان بر آن است؟ یا تجربتا انجام می‌شود؟ ما به‌دنبال این‌ها هستیم. من عرض کردم برای این‌که بفهمیم قصد و آگاهی در ماشین می‌آید یا نه، راه بهتر این است که از متن سخت‌افزار شروع کنیم و بالا بیاییم. نه این‌که از نرم‌افزار برویم. این پیشنهادی بود که به‌دنبال آن هستیم. فقط این‌که این مباحث به مقدماتی نیاز دارد. این چیزهایی که در ذهن من هست، می‌بینم خیلی مبادی می‌خواهد. چه برسد به آن­هایی که من نمی‌دانم. ان شاء الله شما بعداً فکر کنید و پی بحث را بگیرید. صحبت امروز ما این است که آیا در ماشین به درک معنا می‌رسیم یا نه؟ یادتان هست که گفتم آگاهی مراتب دارد؟ برای این‌که به مراتبی از آگاهی در ماشین برسیم توضیحاتی دادیم. نحوه اتصال و شبکه‌های عصبی را گفتم.

آن چه که بسیار مهم است و در فقه هم خیلی از احکام و موضوعات فقهی، متفرع بر درک معنا است. اگر فاعل فعل، درک معنا نداشته باشد ما از دلیل شرعی می‌فهمیم که حکم بر آن بار نمی‌شود. خب حالا ماشین می‌تواند درک معنا کند یا نه؟ اساساً درک معنا چیست؟ این اصل حرف ما در اینجا بود. آیا در درک معنا دو بخش را قبول دارید؟ درک معنای پایه محور و درک معنای اشراق محور؟ در اینجا مباحث مهمی مطرح است. حتماً روی آن تأمل کنید. من هم از مثال ساده‌ای که قبلاً گفته­ام شروع می‌کنم. ادامه فکر آن به ذهن شریف خودتان است. یعنی در ذهن شریف خودتان یک عینک معنا بین پیدا کنید. عینکی که هر کجا نگاه می‌کنید غیر معنا را از معنا تشخیص بدهید و معنا را ببینید.

سطح پنج گانه زبان و نقدی برزبان شناسی غربی

هفته قبل مقاله «معانی چهارگانه آگاهی» را گفتم. چهار معنا را گفته بودند. آن معنای آگاهی پدیداری که در این ماشین‌ها ظهور و بروز پیدا می‌کند را با سه استدلال رد کرده بودند. استدلال تصور پذیری، استدلال معرفت و استدلال شکاف تبیین. آن جا می‌خواستند بگویند این آگاهی پدیداری که خودمان به علم حضوری داریم، و نسبت به آن احساسی دارید، در ماشین نمی‌آید. این بحث آن مقاله بود. راجع به معنا یک مقاله خوب دیگری ده سال پیش نوشته شده. آقایی که مترجم کتاب دوسوسور به فارسی است؛ یکی از کتاب‌های مهم زبان شناسی و شاید اولین کتاب زبان شناسی در قرن بیستم کتاب زبان شناسی عمومی دوسوسور است. پایه‌گذار زبان شناسی جدید است. در فضای خودشان. آقای کوروش صفوی مترجم آن هستند. دو-سه ماهی هم هست که وفات کرده‌اند. کتاب خیلی دارد. یک فایلی ده سال پیش در سال نود و دو دارد. آن را نگاه کنید. گاهی برای من باور نکردنی نیست که این قدر حرف‌های پر زرق و برق اما پوک در آن طرف باشد! ایشان استاد است. یک فایل دارد به نام «کدام معنا؟». تصنیف خودشان است. آخرین نظریات زبان شناسی که زبان شناسی شناختی است را مطرح می‌کند، آن‌ها می‌گویند یک واژه اصلاً معنا ندارد. معنای منعطفی دارد که تنها در بافت معنا می‌شود. ما که بحث‌های طلبگی مختصر و … خوانده‌ایم وقتی حرف‌های آن‌ها را می‌بینیم، می‌گوییم این‌ها چه می‌گویند؟!

حاج آقای حسن زاده خیلی تأکید داشتند که طلبه‌ها ملّا باشند و درس بخوانند. با همان لحنی که خودشان داشتند می‌گفتند: آقا جان یک آقایی سراغ من آمد و یک دفتر قطور راجع به انشاء و اخبار داشتند. تصنیف و کتابی قطور بود. به من داد که آقا شما این را بخوانید. من نوشته ام نظرتان را بگویید. بعد گفتند من گرفتم و رفتم دیدم یک نوشته قطوری است. شاید در اصول بود که سراغ بحث انشاء و اخبار آمده بود. بعد این‌طور گفتند؛ گفتند من که این کتاب را خواندم دیدم اگر ایشان مطول را درست خوانده بود اصلاً این کتاب را نمی نوشت. گاهی مطالبی که قویم است را آدم خوب نمی خواند، بعد می‌بیند دچار این‌ها می‌شود. مرحوم آقای صدوقی بزرگ؛ در ماشینی بودیم. راننده پیاده شد تا برای آقا دارو بگیرد. من بودم و حاج آقا. سن من هم کم بود. حاج آقا جلو نشسته بودند و من هم عقب بودم. فرمودند من آرزویم این است که یک بار دیگر مطول بگویم. معلوم می‌شود عالمی که حالا پیر شده و می‌گوید آرزویم این است که یک بار دیگر مطول بگویم، یک ذهنیت و یک درکی دارد. از این کتاب یک لذتی می‌برد. کسی که درست درس نخوانده و ملا نبوده هیچی!

این آقای صفوی می‌گوید؛ می‌گوید من چندین بار دیگر هم گفته ام. از عبدالقادر جرجانی نقل می‌کند. همان معنای بیانی که ما می‌خوانیم. می‌گوید این‌ها هزار سال پیش این‌ها را به این قشنگی توضیح داده‌اند اما این‌ها سر در گم هستند. برای من که اصلاً باور کردنی نبود. با این زبان شناسی پر زرق و برق، کسی که مطول خوانده، مختصر خوانده، می‌گوید این‌ها چیست؟! اگر آن‌ها را بخوانید همه این‌ها را کنار می‌گذارید.

علی ای حال منظور من این است که سطح پنجم زبان همین کتاب مطول و مختصری است که ما می‌خوانیم. زبان پنج سطح دارد. این را بارها گفته ام. آن سطح پنجم زبان مدونات خوبی دارد. اول این‌ها را بخوانند. فکرهایی که به قول آقای صفوی هزاران سال قبل گفته اند و این همه تدریس کرده‌اند و این عالمی می‌گوید آرزویم این است که دوباره بگویم… . خدا رحمت کند آیت‌الله کازرونی را! از ایشان هم شنیدم. می‌فرمودند من در اصفهان درس مطول می‌دادم. مطالعه می‌کردم و به درس می‌رفتم. بناء نداشتم بی مطالعه بروم. فرمودند یک روز نشد مطالعه کنم. اصلاً فرصت نشد که مطالعه کنم. از طرفی دیدم اگر درس تعطیل شود خوب نیست. گفتم حالا می‌روم تا یک چیزی بشود. می‌گفتند یکی از کسانی که خودش کارکرده فن است، به مباحثه ما آمده. دیدم نشسته. ماشاءالله حاج آقا هم خیلی قوی بودند. خدا رحمتشان کنند. در بحث چیزی بودند. استاد دیگر ما مرحوم آقای علاقه بند می‌گفتند آن بحاث یزد که خیلی بحاث بودند و معروف بودند، می‌گفتند این آقای کازرونی نظرهایش دل نشین نیست اما مچ انسان را می پیچانند. یعنی وقتی با ایشان بحث می‌کنید این‌طور قوی هستند. بعد خود حاج آقا می‌گفتند من مطالعه نکرده نشستم. آن کسی هم که خودش کارکرده بود هم بود. فرمودند بسم الله گفتم و بحث هم پیش آمد. می‌خواستند بگویند خیلی خوب تمام شد. منظورشان این بود: یک درس بی مطالعه گفتم اما سر و پای آن علو و علمیت بود. در این سطح پنجم زبان عجائبی هست. باید کار کنند. نزد اساتیدی که زحمت کشیده‌اند. این‌ها فکر هزار ساله است.

شاگرد: عنوان پنج سطح زبان را بفرمایید.

استاد: اول سطح فونوتیک است؛ صوت. سطح دوم سطح قاموس است؛ لغت و دیکشنیری. سطح سوم سطح صرف است. سطح چهارم سطح نحو است. سطح پنجم معانی بیان است. این را ما مباحثه کردیم. در جایی ندیدم. ولی در مباحثه دیدیم که به این صورت است. شما کم‌تر کنید یا بیشتر کنید چه بهتر.

آقای صفوی درمقاله «کدام معنی» می‌گوید هزار سال پیش این‌ها را به قشنگی توضیح داده‌اند. استعاره و انواع آن را توضیح داده‌اند. فرق تشبیه و استعاره را بیان کرده‌اند. چه ظرافت کاری هایی! ایشان هم اتفاقا می‌گوید. ایرانی بوده و از این‌ها مطلع بوده. ولی استاد طرفینی است. یعنی همان آن‌ها را بلد است و هم این طرف را. اگر ایشان که استاد کار بود نگفته بود، من خودم را متهم می‌کردم. می‌گفتم آن چه که زبان شناسان شناختی می‌گویند را من نمی فهمم. باید کلاسش بروم و از استاد بشنوم. چرا؟ چون می‌دیدم خیلی بی هوا است! چه می‌گویید؟! چطور ملازمه ای است؟! پنج مثال ردیف می‌کنند و می‌گویند حالا ببین معنای واحد ندارد! کسی که در ادبیات و معانی بیان کار کرده مثل آب خوردن این‌ها را تنظیم می‌کند. معنای اصلی را می‌گوید، استعاره و مجاز را می‌گوید، انواع علاقه‌های آن را می‌گوید و این‌ها را جدا می‌کند. فوری به دست شما می‌دهد. اما این‌ها پنج مثال ردیف می‌کنند و فوری می‌گویند حالا ببین که معنای ثابت ندارد! سبحان الله! عرض کردم اگر ایشان که استاد است نگفته بود می‌گفتم من نمی فهمم. یک چیزی می‌گویند که باید به کلاسش بروم و درس بخوانم. نوعاً هم همین‌طور بوده‌ام؛ وقتی آدم درس یک فضایی را نخوانده بی خود ایراد نگیرد. اول خوب تصور کند و بعد از تصور تام شروع به اشکال کردن یا تصدیق کردن بکند.

نمادهای صوری و معنادار

خب ما الآن به‌دنبال درک معنا هستیم، و عینکی که معنا را در زبان ببیند. جلسه قبل گفتم اساس زبان به نماد مربوط است. نمادها دسته‌بندی‌هایی دارد. قبلاً در مباحثه تفسیر گفته بودم. شاید جلسه قبل هم اشاره کردم. نماد دسته‌بندی مفصلی دارد. بحث نشانه شناسی و علم نشانه شناسی علم بسیار مهمی است. یکی از انواع مهم نشانه‌ها همین نماد است؛ «symbol». نمادها جور و واجور هستند. نمادهای تکی؛ مثلاً یک پرچم یا یک برندی است. خودش دلالت بر یک معنایی دارد. نمادهایی هستند که گروهی هستند. یعنی در ارتباط با هم هستند و در یک کلاس هستند. مثل علامت چهار عمل اصلی. می‌گویید علامت جمع و منها و تفریق و تقسیم. چهار نماد است که با هم یک گروه تشکیل می‌دهند. مثل نه رقم؛ صفر و یک و … نه. این‌ها نمادهایی هستند که گروهی هستند. بعد با هم شروع می‌کنند به ساخت بعض اعداد. نمادهایی هم هستند که معنا ندارد. گروهی هستند اما معنا ندارد. نمادهایی هستند که گروهی هستند اما معنا دارند. رقم های عدد، گروهی هستند و معنا دارند. یک و دو و سه را توضیح می‌دهید. علامت جمع و تفریق گروهی هستند و معنا دارند. اما حروف الفبا نمادهای گروهی­ای هستند که تک‌تک آن‌ها معنا ندارند. وقتی آن‌ها را جمع می‌کنید باز معنا ندارند. فقط خودشان هستند. بیست و هشت حرف را، سی و دو حرف را…؛ الف، ب، ت، ث و … معنا ندارند. ولی نماد گروهی هستند که قدرت این را دارند که بعدها خیلی کارها از آن‌ها بربیاید. بعداً زبان را تشکیل می‌دهند.

گفتم یک و دو و سه معنا دارند. عینک معنا دارند. جمع معنا دارد. اما ب، معنا ندارد. این عینک در اینجا خیلی ساده است و همه هم با ما همراهی می‌کنند. مشکلی هم نداریم. وقتی می‌گوییم الف و ب و ت، شما از الف و ب و ت، چه معنایی به ذهنتان آمده؟ هیچی. معنایی نیامد. حروف الفبا بدون معنا هستند. اما وقتی می‌گویید صفر،یک، دو، یا می‌گویید جمع و تفریق، می‌توانید این‌ها را توضیح بدهید؛ حد و رسم دارند. می‌توانید برای آن‌ها حد و رسم ارائه بدهید. آن معنایی که به ازاء این‌ها است.

تا اینجا مشکلی نیست. مشکل در جایی است که این نمادها و هر نمادی، سه معنا به ازائش قرار می‌گیرد. یکی از آن‌ها قراردادی است و دو تا از آن‌ها غیر قراردادی است. هر نمادی یک معنا همراهش هست؛ معنای ذاتی خودش. یعنی هر نمادی یک تعریف حدی یا رسمی دارد. یعنی توضیح می‌دهید که آن چیست. همین علامت جمع را می‌گویید دو خطی است که بر هم عمود شده‌اند. نقش دو خط به این صورت است. مثلاً «ب» چیست؟ نقش تصویری آن یک خط کشیده‌ای است که دو طرفش یک خط بالا آمده. یا یک لفظی است که از دهان بیرون می‌آید. می‌توانید نماد را توضیح بدهید. توضیح دادنش در خیلی از جاها دقیق و ظریف می‌شود. اما این مشکلی ندارد. این معنای خودش است. ذات خودش است. تعریفی است که برای خود نماد ارائه می‌دهید. این معنای ذاتی است.

شاگرد: معنای ذاتی الف این است که به این صورت نوشته می‌شود؟

استاد: بله، الف مکتوب معنایش چیست؟ می‌گویید خط مستقیمی است که به‌صورت عمود از بالا تا پایین رسم می‌شود. انتهای آن روی خط کرسی می‌آید. مثلاً وقتی آن را می‌نویسد وسط الف، روی خط کرسی نمی‌آید. از بالا می‌آیید و انتهای الف روی خط کرسی نوشته می‌شود. لذا هر کدام تعریف نماد است و می‌توانید این نماد را تعریف کنید.

معنای دوم، معانی­ای است که با نماد رابطه طبعی دارد. رابطه طبعی چه بود؟ یعنی تناسب ها. مثلاً فلش؛ دکمه‌های صفحه کلید. می‌بینید چهار کلید در کنار هم هستند که چهار فلش روی آن‌ها است. یکی از بالا است، یکی به پایین و یکی به راست و دیگری به چپ. هر کسی نگاه می‌کند می‌بیند این یک نماد است اما رخیتش طبعاً با معنایی رابطه دارد. برو بالا، به طرف پایین، راست و چپ؛ با یک معنایی رابطه طبعی دارد. ولی شما می‌توانید قرارداد را به هم بزنید و هیچ مشکلی ندارد. ولی این رابطه طبعی را دارد.

بخش سوم که مقصود ما است و بسیار مهم است، نماد برای یک معنای قراردادی است. با وضع –موضوع له- با قرارداد، با پروتکول، با استاندارد سازی، به ازاء یک نماد معنایی را قرار می‌دهید. الآن این بخش سوم موضوع بحث ما است. او در اتاق چینی چه گفت؟ گفت یک کسی را داخل اتاق می‌بریم که فقط انگلیسی بلد است. به او قواعدی را یاد می‌دهیم و بعد می‌گوییم هر چه در اتاق تو الفبای چینی را انداختند به این صورت با هم ترکیب کن. قواعد ترکیب کردن این نمادها را به او یاد می‌دهیم. بعداً هم مدام در اتاق چیزی می‌اندازند و او هم قشنگ نمادها را کنار هم می‌گذارد و بیرون می‌اندازد. چینی ها می‌گویند این زبان چینی بلد است. چون هر چه به زبان چینی از او می‌پرسیم، جواب می‌دهد. و حال این‌که او اصلاً زبان چینی بلد نیست. او فقط قواعد ساخت و بازی کردن با الفبای زبان چینی را بلد است. لذا از آن چیزی که به شما می‌گوید هیچ درکی ندارد.

قبلاً هم پروژه داستان را گفته بودم. این مثال یک قوه خاصی برای مقصود الآن ما هست. من مثال را عوض می‌کنم. چرا؟ به‌خاطر این‌که در آن مثال چنین مناقشه کرده‌اند، مناقشاتی که سر نمی‌رسد و به آن مقصود ما صدمه نمی‌زند. لذا مثال را عوض می‌کنم. شما روی این مثال ساده‌ای که عرض می‌کنم فکر کنید. مثال همان بچه‌ای که عدد نمی‌شناسد.

شما به آن بچه شکل این اعداد را –رقم های اعداد- را به او نشان می‌دهید. فقط دارد می‌بیند. نمی‌داند که این پانزده یعنی چه. او بین پانزده و چهارده تنها یک شکل متفاوت می‌بیند. نمی‌داند تفاوت این‌ها چیست. فقط ارقام را نوشته ایم. درکی از معنای عدد به ازاء این نماد ندارد. به او می‌گویید هر وقت یکی از این‌ها را در کنار دیگری گذاشتند با یک شکلی گذاشتند…؛ وقتی سه شکل در کنار هم قرار گرفت…؛ مثلاً نه با شکل ضرب و شکل چهار در کنار هم قرار گرفتند؛ 4×9؛ چهار نه تا. او که این را نمی‌داند، فقط شکل‌ها را می‌داند. بعد هم شکل مساوی گذاشته شده. جدول ضربی که دیدنی است جلوی چشم او می‌گذارید و می‌گویید دو تایی که در دو طرف ستاره هست، در جدول پیدا کن. اگر نه بود در ستون اول جدول برو و انگشت خود را روی آن بگذار. دقت کنید که می‌خواهم هیچ معنایی در کار نیاید. فقط کارکرد است. انگشتت را روی شکل نه بگذارد. بعد دیگری چیست؟ چهار است. سطر بالای جدول برو و انگشتت را روی چهار بگذار. همین‌طور انگشت بالایی را صاف پایین بیاور. انگشت چپ را هم صاف افقی جلو ببر. وقتی انگشت در این خانه به هم رسیدند، آن شکلی که در آن خانه هست را مقابل این مساوی بگذار. خب این بچه راه را یاد گرفته است. شما هر کدام از این عددهای جدول ضرب را به او بدهید فوری انگشتش را می‌کشد و جواب می‌دهد. می‌گویند تو جدول ضرب را حفظ هستی؟! ضرب بلد شدی؟! نه. او نه اعداد را فهمیده و نه درکی از این‌ها دارد. بلکه او فقط کارکردن با نمادها را یاد گرفته. یادگرفته با این نمادها کاری را انجام بدهد. شما از آن، معنایی را درک می‌کنید. او درکی ندارد.

زبان صوری محض و لزوم تشخیص آن از زبان معنادار

در اینجا می‌خواهیم یک نکته مهمی را عرض کنم. الآن این بچه که فقط شکل‌ها را می‌بیند، به اصطلاحی که درعلوم امروزی خیلی کاربرد دارد، یک سیستم استنتاج صوری محض دارد که بدون زبان است. ما زبان‌های صوری هم داریم. اما اصل حرف من این است که تشخیص بدهید زبان چیست. الآن این بچه یک سیستم دارد. یک نظامی دارد که وقتی دو عدد به او می‌دهید به شما پاسخ می‌دهد. پس او الآن با نمادها یک نظام انتاج و استنتاج دارد که دارد کار می‌کند. نتیجه می‌دهد و به شما جواب می‌دهد. اما هیچ زبانی در کار او نیست. مگر زبان چیست؟ چرا بدون زبان، با نمادها بازی می‌کند؟ سیستم استنتاج صوری دارد اما زبان صوری ندارد. الآن امروزه این‌ها، متأخر فکر می‌کنند. اول می‌گویند یک زبان را برای شما بگوییم و بعد از زبان صوری، سیستم­های صوری را به شما بگوییم. بعد از این‌که زبان منطق گزاره‌ها را گفتیم، حالا سیستم استنتاج طبیعی و سیستم استنتاج درختی را ضمیمه کنیم و آن را روی زبان صوری منطق گزاره‌ها پیاده کنیم. من می‌خواهم این‌ها را جدا کنم. این جدا کردن، عینک معنا بینی به شما می‌دهد.

دوکاربرد کلمه «محض»

الآن این بچه سیستمی محض دارد. کلمه «محض» دو کاربرد دارد. بعدها برخورد می‌کنید. یادداشت کنید. در جاهای بسیار زیادی می‌گوییم یک سیستم و یک زبان، محض است. محوضت دارد؛ یعنی هیچ معنایی درکارش نیست. فقط نماد است. یک جاهای مفصل دیگری هم کاربرد دارد. می‌گوییم این سیستم محوضت دارد. اما نه این‌که معنا در کارش نیست. سر تا پایش معنا است. پس این‌که می‌گوییم محض است، به چه معنا است؟ یعنی کاربردی نیست. یعنی الآن در خارج نمی‌توانید از آن استفاده کاربردی کنید. مثلاً می‌گوییم اگر هندسه عالم بیضوی باشد، هندسه هذلولوی سیستم محض هندسی است. سیستم محض است، یعنی کاربردی نیست. شما نمی‌توانید از آن در بیرون استفاده کنید. می‌گویند سیستم های محض، ریاضیات محض. الآن یک رشته مهمی در دانشگاه است. هر سیستم ریاضیات محض، سر تا پایش معنا است. اما منظورشان از محض، این است که کاربردی نیست. در سیستم هندسه اقلیدسی، اگر در خارج صفحه داشت باشیم، کاربردی می‌شود. اگر نباشد آن هم محض می‌شود. این یک محض است که بعداً کار داریم. ولی فعلاً با آن کار نداریم. ما که محض می‌گوییم یعنی هیچ معنایی نیست. این بچه را ببینید، اصلاً هیچ درکی ندارد. سیستم استنتاج در این جدول ضرب، با انگشتانش صورت می‌گیرد. پس سیستم محض است. یعنی نماد خالی خالی است. علامات و نشانه‌های محض است. یعنی ذره ای معنا در درک بچه صورت نمی‌گیرد. فقط یک کاری را انجام می‌دهد ولی سیستم استنتاج است. خودش هم می‌گوید من دارم درست جواب می‌دهم. شما گفتید که من انگشتانم را بکشم. طبق آن دارم جواب می‌دهم.

حالا اگر بخواهید به او زبان یاد بدهید؛ تا اینجا سیستم استنتاج محض بود اما زبان نبود. اگر بخواهیم بگوییم ای بچه! با این‌که هنوز درکی از معنا نداری، ولی یک زبان صوری محض هم داشته باش. می‌گوییم این شکل‌ها را نگاه کن، هیچ وقت شکل صفر را پشت یک نگذار. همیشه جلوی آن بگذار. یعنی صفر یک (01) ننویس. بنویس یک صفر(10)، تا عدد باشد. چون صفری که پشت عدد باشد فایده‌ای ندارد. همین که این را به او گفتید اولین قدم تعلیم یک زبان صوری به این بچه شروع شده. چرا؟ چون دارید قواعد ساخت نماد را به او یاد می‌دهید. قبلاً ساختن نبود، فقط به او عرضه می‌کردید و می‌گفتید این و این را دادیم. می‌گفت این را دادم. این را به تو دادیم و این را دادم. استنتاج محض بود. زبان چیست؟ زبان این است که نمادهایی داریم که نحو بر آن حاکم است. نحو در اصطلاح قرن بیستم یعنی قاعده ساخت. و لذا خود صرف، یک نحو است. صرف چه علمی است؟ نحو ساخت واژه‌ها است. یعنی قواعد ساخت مفردات را به شما می‌دهد. صرف نحو واژه‌ها است. علم نحو چیست؟ قواعد ساخت جمله‌های درست است. در این کتاب‌های منطقی می‌گویند «زدس». چرا می‌گویند؟ یعنی «زنجیره درست ساخت». یعنی روی قواعدی که داریم ساختمانش زنجیر است. در بعضی دیگر از کتاب‌ها می‌گویند «عبارت»، «جمله». خود آن‌ها از همین مسامحات است. وقتی به زدس جمله یا عبارت بگویید معنا را به کار آورده‌اید. اگر عینک معنا بین داشته باشید سریع مچ آن‌ها را می‌گیرید. ولی زدس خوب است. زدس یعنی زنجیره درست ساخت.

شاگرد: زدس اصطلاح فارسی است؟

استاد: نه، آن‌ها هم دارند. آن‌ها هم مختصر کرده‌اند. یعنی یک رشته و ساختار درست.

ببینید اگر ما در ساختار صرف بگوییم «ب ب ب ب»، آن‌ها را به هم بزنیم و بگوییم چهارتا «ب». می‌گویند اشتباه است. ما در صرف کلمه‌ای که چهار «ب» پشت سر هم بیاید، نداریم. یعنی نحو صرف…؛ یعنی قواعد ساخت درست؛ ما در صرف چنین ساختی را قبول نداریم. مثلاً اگر «مفعول» را «مافعول» بگوییم، اشتباه کرده‌ایم. یعنی ما در صرف یک نحو ساخت مفرد داریم. اگر «مافعول» گفتیم، غلط گفته ایم. خب کسی هم که این را بلد باشد، هیچ وقت «مافعول» نمی‌سازد. چون می‌گوید من یک زدس می‌خواهم. یعنی یک زنجیره درست می‌خواهم.

دشواری ورود معنا به زبان صوری

عرض من این بود: ما به زبان صوری رسیدیم. زبان هم برای خودش یک سیستم است. یک نظام است. زبان خیلی کارآیی دارد. همه جا به کار می‌رود. من می‌خواهم تفاوت و میز آن در ذهن شریفتان روشن شود. شما وقتی یک زبان صوری دارید، قواعدش دلخواه هم هست، ولی بعداً وقتی رفتید از آن استفاده کنید دست و پایتان گیر می‌افتد. به محض این‌که معانی به کار می‌آید دست و پای شما گیر می‌افتد. در زبان منطق گزاره‌ها دست و پای شما باز نیست که هر چه خواستید قرارداد کنید. آن جا طبق آن معنا، گزاره‌ها ثابت های منطقی هستند. آن جا جای منطق است. وقتی معنا به کار آمد دست و پای شما بسته می‌شود.

عدم موفقیت فرگه در صوری سازی منطق گزاره‌ها

لذا عرض کردم این که می‌گویند سمانتیک منطق گزاره‌ها سمانتیک صدق است، یا سمانتیک ارجاع است…؛ از آن کتاب خواندم. می‌گفت ابهام آمیز است و غلط است. این اصلاً یک چیز غلط است. اصلاً جای آن نبوده که وقتی زبان منطق گزاره‌ها را خواستیم معنا دهی کنیم، معنای آن را در فاز صدق و کذب ببریم. همین‌جا است که آن عینک ضعیف می‌شود و از چشم ها برداشته می‌شود. وقتی می‌گویید سمانتیک منطق گزاره‌ها صدق و ارجاع است -«truth» و «reference»- و مکانیکی هم هست، این یعنی چه؟ به اندازه فهم قاصرم برخورد کرده‌ام. کسانی که در منطق ریاضی کار کرده‌اند، قدرت تمییز این را ندارند که زبان منطق گزاره‌ها سمانتیک معنا «meaning» را دارد، زبان محض آنی است که این را نداشته باشد. اساتیدشان مدام می‌گویند این چیزی که ما گذاشته‌ایم نخوانید «می‌دهد»، بخوانید «نعل اسب». این فایده ندارد. این تصریحات برای کسی که این عینک را پیدا نکرده فایده ندارد. لذا عرض کردم آقای فرگه که آمد اول جایش همین کاری بود که ما الآن انجام می‌دهیم؛ از طریق این بچه جلو برویم. کاملاً نمادها را از مطلق معنا تخلیه کنیم. یعنی ما یک نظامی از نمادها داشته باشیم که صوری محض باشد. به این معنا که سر سوزنی معنا دخالت نکند. اینجا است که بعداً می‌فهمیم اتاق چینی ای که سرل می‌گوید درست است و ماشین‌ها در این مرحله‌ای که هستیم درک معنا ندارند. یعنی ماشین‌ها در سطح سخت‌افزار فقط با نمادها بازی می‌کنند. با این بچه هیچ فرقی ندارند. همانی که اتاق چینی می‌گفت.

شاگرد: به وسیله این اشکالاتی که به بحث زبان شناسی وارد می‌کنید، می‌خواهید بفرمایید آن‌ها در تحلیل‌های زبان شناسی خود می‌خواهند معنا را از زبانی که غرق در معنا است بردارند؟

استاد: من می‌خواهم بگویم معنا را آورده‌اند اما می‌گویند نیاورده ایم.

شاگرد: یعنی می‌خواهند زبان را از معنا خالی کنند.

استاد: بله. همین‌جا است که باعث اشتباهات علمی می‌شود و علم به‌صورت کامل جلو نمی‌رود. الآن در منطق گزاره‌ها شما ثابت های منطقی دارید. چندجور معنا دارند. این چند جور معنا در آن نیست. لذا پارادوکس استلزام و … . من می‌گویم شما از اول صوری سازی محض انجام نداده‌اید. از اول یک دیدگاه فلسفی-منطقی آقای راسل و فرگه دخالت کرده، حالا می‌گویید به مشکل برخورد کرده‌ایم. حالا فلان لازمه شده. درحالی‌که این‌طور نیست، بلکه شما از اول به‌صورت کامل تخلیه معنا نکرده‌اید، وقتی نکرده‌اید مجالی بود تا آن نمادها را با معنای منعطف شناور به کار ببرند و بعداً هم این لوازم را داشته باشد.

شاگرد: فرگه مبنای فلسفی ای آورد تا معنا را بردارد؟

استاد: ببینید تا آن جا که فهم من است، درد و دل طلبگی است. من ادعائی ندارم. همین اندازه‌ای که در ذهن من است عرض می‌کنم. خود فرگه درک عقلانی خیلی قوی ای دارد. این انقلاب‌هایی هم که ایجاد کرد از همین قوتش بود. رساله‌هایی هم که دارد –ما رساله اندیشه او را مباحثه کردیم- دال بر همین است. آن چیزی که به ایشان عرض کردم، این است: ایشان رفت که ریاضیات را سامان بدهد. یک دفعه رفت تا ریاضیات را سامان بدهد اما یک دفعه از منطق سر در آورد. منطق ریاضی پدید آمد. وقتی خواست منطق ریاضی را سامان بدهد، از ریاضیات فاصله گرفت. قضایا اتمی صدق خودش را از قضایای شخصیه منطقی شروع کرد. مثال هایش را ببینید؛ سقراط، افلاطون و … . بابا شما به ریاضیات رفتید، به قشنگی داری عدد را توضیح می‌دهی، به قشنگی داری قواعد ریاضی را توضیح می‌دهی، الآن هم در منطق داری از تابع استفاده می‌کنی، بعد وقتی می‌خواهی صدق و تعبیر را پیاده کنی سراغ سقراط و افلاطون می‌روی؟!

شاگرد: صدق بیان گر معنای گزاره است؟

استاد: بله، خب به‌عنوان یک طبیعت سراغ مثلث برو. برو سراغ عدد پنج. خودش برای هوسرل عدد را توضیح داد تا او برگشت. جلد دوم هوسرل نوشته نشد، به این خاطر بود که به او توضیح داد عدد به انسان بند نیست. هر عددی یک موجود مجرد است. بیرون ما است. حیثیت «Subjectiv» محض نیست. عدد یک «objective» دارد. ما آن را درکش می‌کنیم، نه این‌که بشر اعداد را فرض کند و خلق کند، که اگر بشر نبود اعداد نبود. این‌ها را که به او حالی کرد -او روی روانشناسی جلو می‌رفت- همه این‌ها را کنار گذاشت. اصلاً مبنایش عوض شد. او در درک این‌ها خوب بود. فقط وقتی خواست منطق را سامان بدهد سراغ قضایای شخصیه رفت. سؤال من در اینجا است. اگر کسانی که تاریخ این صد سال را دارند، برگردند همان کار او را انجام بدهند، ولی قضایای اتمی را از محض خود قضایای ریاضی شروع کنند، اصلاً کاری با شخصیات زید و عمرو و سقراط و افلاطون کاری نداشته باشند.

شاگرد: منظور از قضایای اتمی چیست؟

استاد: اتم نشکن است. یعنی قضایایی که به‌عنوان یک چیز نشکن ما به ازاء خارجی دارد. می‌گویید «زید قائم»، می‌روید و می‌بینید زید قائم است. اما می‌گویید «کل انسان کاتب». این اتمی نیست. باید تک‌تک زید و عمرو و بکر را ببینید و بعد بگویید زید کاتب، عمرو کاتب و … . آن‌ها هستند که اتمی هستند؛«زید کاتب»، «عمرو کاتب». مجموع آن‌ها می‌شود «کل انسان کاتب». پس «کل انسان کاتب» اتم نیست. وقتی شما می‌خواهید اتم پیدا کنید چرا سراغ افلاطون و سقراط رفتید که آن را شخصیه کردید؟! آن وقت لوازم مهمی تا الآن داشته است. اگر آن جا صوری سازی صورت می‌گرفت خیلی از اینها نبود.

شاگرد: یعنی درواقع با این مبنا به اینجا رسیدند که صدق گزاره‌ها اعتباری است؟

استاد: بعداً ایشان چه کار کرد؟ خواست قضایای ریاضی را با مجموعه‌ها حل کند. در منطق محمولات گفت، مفهوم چیست؟ مفهوم یک مجموعه است که مصادیقی دارد. درحالی‌که خود شما به ارتکازت مراجعه کن و ببین مفاهیم ریاضی مجموعه است؟! وقتی شما به‌عنوان یک عدد پنج می‌گویی که خودت گفتی یک حقیقت خارجی دارد، و این قدر به‌خوبی بحث‌ها را سر رساندی، حالا می‌گویی پنج یک مجموعه است که مصادیق دارد؟! به مجموعه چه کار داری؟! مجموعه، افراد آن طبیعی ریاضی است. اگر شما در فضای خود ریاضیات، همان‌طوری که یک ریاضی دان شهوداً فکر می‌کند، منطق را پایه ریزی کنید، نیازی نداری بگویی کانسپت یک مجموعه است. بعد بگویی مجموعه تهی داریم؛ یعنی آن مجموعه‌هایی که اصلاً مصداق ندارند.

شاگرد2: قضایای طبیعیه را به شخصیه تبدیل کرد.

استاد: بله، قضایای طبیعیه را به مسور درآوردند و خواست آن را با مجموعه‌ها حل کند.

شاگرد: از آن طرف فرمودید که با نماد می‌توانیم به این بچه زبان یاد بدهیم، خب آن‌ها از آن طرف، واقعیت‌هایی که در گزاره‌ها هستند را می‌گویند نماد است.

استاد: آن‌ها شروع که کردند، شروعشان با یک سیستم محض نبود. اولین چیزی که ایشان ارائه داد، منطق گزاره‌ها، زبان منطق گزاره‌ها و سیستم استنتاج بود. سر تا پای این سیستم معنا بود. وقتی معنا بود، دیدگاه‌های فلسفی-منطقی داشت، و لذا دخالت کرد. اگر شما از ابتدا یک چیزی داشتید که هیچ معنایی در آن نبود، یعنی محضا از یک زبان شروع می‌کردید که نمی­گفتید (PQ). همین جمله نشانه ای که در منطق گزاره‌ها است، می‌گویید «p».«p» حرف گزاره و قضیه است. درحالی‌که گزاره یک معنا است. یک معقول ثانی منطقی است. اگر به قضیه فکر کنید خود قضیه معقول ثانی منطقی است. شما از ابتدا این معنا را آورده‌اید و بعد هم شروع می‌کنید و جلو می‌روید. می‌گوید همین «p» است؛ نماد است. هر چی باشد. درحالی‌که کجا نماد است؟! و حال این‌که در دل «p» یک جا ضرورت است و یک جا امکان. بعد از مدت ها حالا می‌گویند منطق موجهات. نه، از روز اول شما «p» را بد گذاشتید. در دل این «p» یکی از سه جهت است. یا یکی از دو تا است. یا ضرورت است یا امکان. نمی‌توانید «p» را از ضرورت و امکان جدا کنید. شما می‌آورید و جلو می‌روید، لوازمی هم درآن در می‌آید. شما باید یک چیزی بگذارید که اصلاً معنای قضیه، امکان و ضرورت در آن نباشد. اول که یک نظام صوری به تمام معنا صوری درست کردید؛ یعنی جز نماد چیزی نیست. قواعد ساخت هم دلخواه بوده. بعداً باید روی قواعد ساخت صحبت شود.

شاگرد: قواعد ساخت باید محض باشد؟

استاد: قواعد ساخت محض باشد…؛ محض برای یک معنا داریم. قواعد کار کردن است. در کارانجام دادن، محض یعنی چه؟ الآن گفتیم «محض» یعنی معنا ندارد. انگشتان بچه که می‌رود «محض» است؟! محض نیست، دارد می‌رود و کاری است. می‌گوییم اینجا ببر و این را بگذار. «این را بگذار»، یک کار است. آن تعریف ما از محض، بر این کار انجام دادن صادق نیست.

ببینید این مطالب طردا للباب بود. حالت سؤال و اعتراض طلبه گونه ای که من نسبت به کار آن‌ها دارم را کنار بگذارید. منظور من آن‌ها نیست. آن چه که الآن منظور من است، این است که ذهن شما دقیق شود و عینک معنا بین را به چشم بزنید. هر کجا در نمادها معنا می‌بینید، بدانید که آن جا معنا هست. جلوتر مثالش را عرض کردم. وقتی می‌گویید بیت، یا صفر است یا یک است. اگر عینک معنا بین به چشم زده باشید، می‌بینید هم صفرش معنا است و هم یکش معنا است. هم خودش بیتش معنا است. همه این‌ها معنا است. یعنی کل بیت، نرم‌افزار است. بشر این‌ها را دارد در فضای معنا سامان‌دهی می‌کند و برای آن نماد هم قرار می‌دهد. نمادهایی است دارای معنا. منظور من این بود. اگر جلوتر رفتیم مطالب خیلی خوبی هست. اگر این ملکه ذهنتان شود که چشمتان معنا بین شود…؛ منظور من معنای طبیعی و معنای ذاتی نماد نیست. معنای قراردادی و معنای وضعی منظور من است. معنایی که به ازاء یک نماد بشر آن را قرار داده که لولا الانسان و لولا الوضع این نماد دال بر آن معنا نبود. انسان این‌ها را ببیند. ذهن شریفتان این‌ها را تمرین کند. ان شاء الله اگر زنده بودیم در جلسه بعد ادامه می‌دهیم. ببینیم معنا در هوش مصنوعی می‌آید یا نه؟ معنای پایه محور متصور است یا نه؟

والحمد لله رب العالمین

کلید: فرگه، اندیشه فرگه، منطق ریاضی، منطق، هوش پایه محور، نماد، علم نشانه شناسی، زبان صوری، درک معنا، سمانتیک منطق، منطق گزاره‌ها، سطح پنج گانه زبان، هوش اشراق محور، قضیه طبیعیه، قضیه اتمی، قضیه شخصیه، اتاق چینی،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 126

2 الکلمات المکنونه، ص ١٠۶: حدیث اعرابی















****************
ارسال شده توسط:
محمدحسین
Wednesday - 14/2/2024 - 17:48

راجع به مثال کودک و جدول ضرب دو نکته به ذهن می‌رسد (البته مستقیما ناظر به مقصود شما از این مثال نیست)

1. رفتار کودک رفتاری است مبتنی بر دریافت معنا. هر رفتار خاص که او آگاهانه آن را انجام می‌دهد نیز نزد وی معنا دار است. در مثال مورد بحث کودک نشانۀ «2» را به مثابۀ یک معنا می‌بیند که این معنا بر افرادی منطبق می‌شود؛ کودک درک می‌کند که «2» «3» نیست همانطور که می‌فهمد ج ب نیست. همچنین اینکه از ردیف و ستون انگشت خود را حرکت دهد تا به نشانۀ محل تلاقی برسد، این حرکت نزد او یک معناست و کودک با ملاحظۀ  معناست که قادر به تکرار رفتار خود است. ویژگی معنا اتصاف به کلیت است.

اما ماشین بدون درک نشانه به مثابۀ یک معنا کار می‌کند. مثلا ترازوی دو کفه ای؛ کفه ترازو همیشه به سمت طرف سنگین‌تر پایین می‌رود اما ترازو نه از سنگینی درک دارد و نه از پایین رفتن یک کفه.

در مثال اتاق چینی که یک انسان در اتاق قرار دارد که زبان چینی نمی‌داند، آن انسان گرچه زبان چینی نمی‌داند اما هریک از نشانه‌ها این زبان برای او یک معناست.

2. اینکه از کودک بخواهیم هنگامی که دو نشانه به او عرضه شد با حرکت عمودی و افقی در جدول ضرب نشانه‌ای دیگر را بیابد و ارائه دهد، این خواسته با تفاهم با کودک به او منتقل می‌شود. یعنی فرد با به کار گیری معانی خاصی مقصود خویش را به کودک منتقل میکند و کودک با یادگیری آن معانی رفتار خود را انجام می‌دهد. پس از این منظر هم معنا واسطۀ رفتار کودک است.

اما ماشین اینطور نیست. در ماشین سازوکاری (مکانیزم) وجود دارد که بر اساس قوانین مادی شکل گرفته است و طبق سازوکار خاص آن کار انجام می‌پذیرد. در مثال ترازو، ماشین به شکلی طراحی شده هرگاه طرفی سنگین‌تر از طرف دیگر بود به پایین برود. انجام کار در ماشین بدون واسطۀ معنا صورت می‌گیرد.

 

با توجه به دو نکته فوق سوالی که می‌توان طرح کرد این است: معنا بینی در ماشین ممکن است؟

برای جواب به سوال فوق این سوال باید جواب داده شود که: معنا چیست؟