بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات فقه هوش مصنوعي

فهرست جلسات فقه هوش مصنوعي

توحید صدوق؛ جلسه: 16 26/11/1402

بسم الله الرحمن الرحيم

استقلال زبان و منطق از یک دیگر

محور بحث ما در این بود که بر هوش مصنوعی احکام فقهی بار شود؛ احکام فقهی بر فاعل آن کار بار شود که آن فاعل از پشتوانه انواع این هوش مصنوعی برخوردار است، با استظهاری که از دلیل شرعی می‌شود، موضوع کدام است؟ چه انواعی را در بر می‌گیرد و چه احکام فقهی بر هر کدام جاری می‌شود و بر کدام جاری نمی‌شود؟ این مقصود اصلی ما بود. ولی درعین‌حال همراه آن مطالبی هست که خیلی پر فایده است. انگیزه ما بررسی احکام فقهی است، و تشخیص موضوع فقهی است، ولی خود اصل بحث هم خیلی در فضاهای مختلف اهمیت دارد و لذا عرض کردم اگر ممکنمان باشد می‌خواهم به چشممان عینک معنا بین بزنیم. تفاوت گذاشتن بین نمادها و نشانه‌های زبانی و نشانه‌ها و معنایی که به آن‌ها اشاره دارد، بسیار مطلب مهمی است. عینک معنا بین. آن جایی که معنا هست از بس لطیف است، چشم ما نمی بیندش. با این عینک گذاشتن ببینیم در اینجا معنا دارد دخالت می‌کند. این اصل عرض من بود.

مطلب دیگری را هم گفتم که در ذهن من خیلی مهم است. در بعضی از مطالب سریع از عبارت رد می‌شوم، بعضی که تشریف نداشتید و سابقه مباحثه ما را ندارید، ممکن است به اتکاء آن ناخودآگاه مطالبی را بگویم و رد شوم، آن طوری که مقصود من است در ذهن آن‌ها نیاید.

ما یک مباحثه داشتیم که بحث خیلی خوبی هم شد. یک مناظره تاریخی ای بین سیرافی نحوی و متی بن یونس صاحب منطق درزمان خودش. در زمان خودش معلم مهم منطق بود. از مروجین مهم و مترجمین کارهای منطق یونانی است. مناظره مهمی بود. ما آن را بحث کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید. شاید خیلی طولانی نشد.

در آن جا یک مبادی ای را پایه ریزی کردیم. یکی استقلال دستگاه زبان و نحو از منطق بود. دستگاه منطق واقعاً استقلال دارد. در جلسات مختلف با مثال‌های مختلف عرض کردم. حتی انسانی را فرض گرفتیم که وقتی به دنیا می‌آید هیچ عضوی ندارد. ظاهراً گفتیم حس لامسه هم ندارد. شرائطی شده که حس لامسه ندارد. مثال را به این صورت در نظر گرفتیم و جلو رفتیم. چرا؟ برای این‌که می‌خواستم استقلال دستگاه فهم و منطق را نشان بدهم. این یک نکته.

تفکیک زبان از معنا

آن چیزی که الآن بحث ما است و خیلی مهم است، این است که دستگاه زبان از معنا استقلال دارد. آن فایلی هم که رفت‌وبرگشت شده، آن آقا می‌گویند برای من اصلاً معقول نیست که ما یک زبان صوری محض داشته باشیم، و حال آن‌که تأکید من بر این است که جدا کردن زبان از معنا ممکن است. بلکه ضرورت علمی آن ثابت است. لذا اگر این تفکیک صورت بگیرد و با این تفکیک کامل جلو برود، بسیاری از انگیزه‌ها، بسیاری از اختلافات، بسیاری از اشتباهات بر طرف می‌شود. لذا ما دستگاه مستقل زبان داریم که سر سوزنی معنا در آن دخالت نمی‌کند. من این را تأکید می‌کنم. اصلاً عرض من این است.

آن ایرادی هم که به دستگاه منطق ریاضی فرگه گرفتم، نگفتم ممکن نیست. بلکه اصل عرض من این است که زبان حتماً ممکن است از معنا جدا شود؛ اما آن‌ها چنین جدا سازی را نکردند. به‌طور ظریف چون انگیزه‌های قبلی در صوری سازی دخالت داشته، آن انگیزه‌ها سبب شده که صوری سازی تام در زبان صورت نگرفته؛ به‌نحوی‌که بعداً معنا دهی کند. این عرض من است. بنابراین الآن بحث ما این است که ریخت معنا و زبان به چه صورت است.

اشکال به صوری سازی در مثال جدول ضرب و اثبات وجود معنا در آن

ذیل جلسه قبل که مباحثه کردیم، مطلبی را ارسال کرده‌اند. مطلب خوبی است. من فرمایش ایشان را می‌خوانم تا همین عینک گذاری در تشخیص معنا روشن شود. فرموده‌اند:

راجع به مثال کودک و جدول ضرب دو نکته به ذهن می‌رسد (البته مستقیما ناظر به مقصود شما از این مثال نیست)

1. رفتار کودک رفتاری است مبتنی بر دریافت معنا. هر رفتار خاص که او آگاهانه آن را انجام می‌دهد نیز نزد وی معنا دار است. در مثال مورد بحث کودک نشانۀ «2» را به مثابۀ یک معنا می‌بیند که این معنا بر افرادی منطبق می‌شود؛ کودک درک می‌کند که «2» «3» نیست همانطور که می‌فهمد ج ب نیست. همچنین اینکه از ردیف و ستون انگشت خود را حرکت دهد تا به نشانۀ محل تلاقی برسد، این حرکت نزد او یک معناست و کودک با ملاحظۀ معناست که قادر به تکرار رفتار خود است. ویژگی معنا اتصاف به کلیت است.

اما ماشین بدون درک نشانه به مثابۀ یک معنا کار می‌کند. مثلا ترازوی دو کفه ای؛ کفه ترازو همیشه به سمت طرف سنگین‌تر پایین می‌رود اما ترازو نه از سنگینی درک دارد و نه از پایین رفتن یک کفه.

در مثال اتاق چینی که یک انسان در اتاق قرار دارد که زبان چینی نمی‌داند، آن انسان گرچه زبان چینی نمی‌داند اما هریک از نشانه‌ها این زبان برای او یک معناست.

2. اینکه از کودک بخواهیم هنگامی که دو نشانه به او عرضه شد با حرکت عمودی و افقی در جدول ضرب نشانه‌ای دیگر را بیابد و ارائه دهد، این خواسته با تفاهم با کودک به او منتقل می‌شود. یعنی فرد با به کار گیری معانی خاصی مقصود خویش را به کودک منتقل میکند و کودک با یادگیری آن معانی رفتار خود را انجام می‌دهد. پس از این منظر هم معنا واسطۀ رفتار کودک است.

اما ماشین اینطور نیست. در ماشین سازوکاری (مکانیزم) وجود دارد که بر اساس قوانین مادی شکل گرفته است و طبق سازوکار خاص آن کار انجام می‌پذیرد. در مثال ترازو، ماشین به شکلی طراحی شده هرگاه طرفی سنگین‌تر از طرف دیگر بود به پایین برود. انجام کار در ماشین بدون واسطۀ معنا صورت می‌گیرد.

با توجه به دو نکته فوق سوالی که می‌توان طرح کرد این است: معنا بینی در ماشین ممکن است؟

برای جواب به سوال فوق این سوال باید جواب داده شود که: معنا چیست؟1

«راجع به مثال کودک و جدول ضرب دو نکته به ذهن می‌رسد»؛ جلسه قبل مثال کودک و جدول ضرب را توضیح دادم. این دو نکته مطالب خیلی خوبی است. من که این را دیدم خیلی خوشحال شدم؛ اصلاً من به‌دنبال همین‌طور فکرها و تحقیقات و جلو رفتن ها هستم. یعنی طوری که ذهن ما معنا را سر جایش تشخیص دهد. الآن ایشان می‌گویند: تو گفتی کودکی بیاید و به او یاد بدهید درحالی‌که هیچ درکی از جدول ضرب ندارد. گفتند دو نکته به ذهنم می‌رسد. «البته مستقیماً ناظر به مقصود شما از این مثال نیست»؛ درست هم فرموده‌اند. بعد می‌گویم چرا.

«1. رفتار کودک رفتاری است مبتنی بر دریافت معنا»؛ تا کودک یک معنا را درک نکند، نمی‌توان به او گفت این کارها را بکن. درست است که او ضرب و عدد را بلد نیست، اما این‌ها را که درک می‌کند. می‌گوییم این کارها را بکن. تمام این چیزهایی که می‌خواهیم به او یاد بدهیم، وقتی به نماد نگاه می‌کند، خود نماد مشتمل بر معنا است. وقتی به او کارها را می‌گوییم، خود این کارها مشتمل بر معنا است. حالا توضیح این‌ها را عرض می‌کنم که چه­جور معنایی است.

وجود معنا در نماد و انواع آن

الف) معنای ذاتی در هر نماد

«هر رفتار خاص که او آگاهانه آن را انجام می‌دهد نیز نزد وی معنا دار است. در مثال مورد بحث کودک نشانۀ «2» را به مثابۀ یک معنا می‌بیند که این معنا بر افرادی منطبق می‌شود»؛ خب او که اصلاً عدد را بلد نیست، چطور به‌مثابۀ معنا می‌بیند؟! این حرف درست است یا نه؟! یعنی وقتی کودک شکل «2» را می‌بیند آن را به‌مثابۀ معنا می‌بیند؟! خب قرار گذاشتیم که اصلاً عدد دو سرش نمی‌شود. او که عدد بلد نیست. سنش پایین است. این حرف درست هست یا نیست؟ کاملاً این حرف درست است. من قبلاً مکرر آن را توضیح داده‌ام. اگر یادتان باشد در مثال مثلث گفته ام؛ مثلث یک شکل و صورت است یا یک معنا؟

شاگرد: معنا است.

استاد: مرحبا بناصرنا! اما هر کسی سریع این را نمی پذرید. مثلث شکل است یا معنا است؟ بگویید درد و سوزش و محبت، می‌گویید معنا است. اما خیلی روشن است که مثلث شکل است. مثلث که معنا نیست، شکل است. با این مثال‌های متعددی که عرض کردم، روشن می‌شود. من عرض کردم وقتی بچه در دبستان است، معلم مدام به او مثلث را می‌گوید. چاره‌ای ندارد پای تخته بیاید و یک مثلث بکشد تا بچه‌ای که هنوز در درک معنای این مثلث قوی نشده، یه استعانه شکل مبصَر حاضر شود. لذا شکل را می‌کشد. شکل در قوه خیال دانش‌آموز دبستان می‌آید. این قوه خیال او این شکل را می‌گیرد. بعد معلم شروع می‌کند مطالبی را راجع به مثلث توضیح می‌دهد. تعریفش چیست، خصوصیاتش چیست، زوایای آن چیست و همین‌طور جلو می‌رود. با فاصله کمی –مثلاً سال بعد- هر وقت معلم به این بچه‌ای که حالا کلاس چهارم است، وقتی می‌گوید مثلث، یا مثلث متساوی الساقین، اگر شما دستگاهی بگذارید و ذهن بچه کلاس چهارم را نشان بدهد و آن را مانیتورینگ کنید، می‌بینید تا معلم مثلث می‌گوید قوه خیالش فعال می‌شود. اول در ذهن خودش یک مثلث می‌کشد، بعد شروع می‌کند حرف استاد را روی این مثلث پیاده می‌کند، تا بفهمد که استاد راجع به مثلث چه گفته. چرا هنوز نیاز دارد که در ذهنش تا معلم مثلث می‌گوید، مثلث را بکشد و بعد حرف استاد را ادامه بدهد؟ چون هنوز ذهن او در درک معنای مثلث قوی نشده است. قوه خیال او نیاز دارد که کمک کند. اما همین دانش‌آموز به دانشگاه می‌رود. به رشته ریاضی می‌رود. بعد حالا سر کلاس مثلثات و نسبت‌های آن را بحث داشتند. استاد آمده و بحث‌های سنگینی داشتند. بعد نوارش را پیاده کنید، خودش می‌بیند استاد سیصد بار در کلاس کلمه مثلث را گفته است. به خودش بر می‌گردد و می‌بیند در ذهن خودش یک بار شکل مثلث را نکشیده است. همه حرف استاد را فهمید بدون این‌که نیاز داشته باشد یک مثلثی در ذهن بکشد. یعنی الآن ذهن او در درک معنای مثلث قوی شده. دیگر نیازی به شکل خیالی ندارد. شکلی که در قوه مبصَر او ترسیم می‌شود. به این «معنا» می‌گوییم. پس مثلث معنا دارد. مثلث معنای خیلی روشنی دارد که شکل دارد آن معنا را نشان می‌دهد و محل ظهور آن معنا است.

لذا ایشان که گفتند نماد «2» نزد این بچه معنا دارد، درست است. هر نمادی معنا دارد. جلسه قبل عرض کردم ما سه جور معنا را باید جدا کنیم و عینک برای همین بود. یک معنای نماد، به‌معنای تعریف خودش است. باز یکی از مطالب خوب این است. با اشاره رد می‌شوم. چون می‌خواهم مطالبی را عرض کنم. اساساً یکی از مهم‌ترین علومی که الآن بعد از پیشرفت زبان شناسی تازه بشر می‌فهمد چه خبر است؛ ذهنش عمل می‌کرد اما حالا می‌فهمد. علم نشانه شناسی یا سایمولوژی است. نشانه شناسی کجا به کار می‌آید؟ آن جایی که می‌خواهیم چیزی را نشانه چیزی قرار بدهیم. از این به دیگری پل بزنیم. زبان ساده ترینش است. وقتی انسان می‌گویید به وسیله این لفظی که از دهان بیرون می‌آید به آن معنا پل می‌زنید؛ به آن حقیقت نوعیه خارجیه پل می‌زنید.خیلی روشن است.

چه چیزی لیاقت دارد که نشانه باشد؟ قاعده کلی این است که هر چیزی می‌تواند نشانه باشد؛ کلی یا جزئی، در هر شرائطی امکانش هست. لذا در آن مباحثه عرض کردم شما می‌گویید لفظ «زید» که روز جمعه در ساعت ده از دهان فلان شخص در آمد، می‌خواهم این لفظ را برای چیزی نشانه بگذارم. این‌که محال نیست. چرا؟ چون نشانه می‌تواند هر چیزی باشد. اما در شخصیات حکیمانه نیست. بی‌فایده است. لغو است. نه این‌که نمی‌شود. شما می‌توانید هر چیزی را برای چیزی نشانه بگذارید.

به نظرم مرحوم آقای صدر رضوان‌الله‌علیه در حلقات وقتی می‌خواستند تقارن ذهنی را بگویند مثال مالاریا و یک شهر را زدند. وقتی می‌خواستند قرن اکید را بگویند فرمودند شخصی به شهری رفته و در آن جا مالاریا گرفته، به همین خاطر تا مالاریا می‌گویند به یاد آن شهر می‌افتد. تا آن شهر را می‌گویند به یاد مالاریا می‌افتد. این قرن اکید از خواص مهم ذهن است و مراتب مهمی که ذهن دارد.

با این خصوصیت هر چیزی می‌تواند نماد باشد. هر چیزی یک تعریف و معنایی برای خودش دارد. چه کلی و چه جزئی. حتی جزئی هم طبیعی دارد. قبلاً عرض شده بود. روی این حساب، وقتی هر چیزی می‌تواند نشانه شود، لذا هر نشانه ای هم برای خودش یک معنایی دارد. تعریفش می‌کنیم. این چیست که می‌خواهیم برای چیز دیگر نشانه قرارش بدهیم؟ به این معنای ذاتی گفتم که برای خود نماد است. باید عینک ما این را ببیند. نباید از این غض نظر کنیم و همه جا متوجه آن باشیم. خود یک نماد یک معنا دارد.

لذا درست فرموده‌اند این بچه‌ای که اصلاً عدد سرش نمی‌شود، ولی وقتی به همین شکلِ نماد «2» نگاه می‌کند دریافت او از این شکل، دریافت معنا دار است. اگر هم کمی حرف ایشان مبهم است، جلوتر وقتی فکر کنید می‌بینید که این‌ها مطالب درستی است. هر نماد و شکلی، حتی هر قضیۀ واقعیه ای در اینجا صحبت شد. راجع به مثال نسخه‌ها هم صحبت شد ولی نرسیدیم بحثش کنیم. مثلاً می‌گوییم نسخه فلان راوی که اصل موضوعی بوده، نسخه ای که نزد زید بوده، نسخه ای که نزد عمرو بوده. نسخه‌ها شخصی است. اما در دل هر نسخه حیثیات متعدده از معانی و کلیاتی که در دل همین شخص است، موجود است. نشد توضیحاتش را در اینجا عرض کنم. و لذا بعداً اگر کسی آن نسخه را استنساخ دقیق کند، به‌طوری‌که مطمئن هستیم یک واو کم و زیاد نکرده، بدون مسامحه می‌گوییم این نسخه فلان راوی از زراره است. می‌گوییم آن را که استنساخ کرده‌اند! می‌گوییم ما که می‌گوییم نسخه فلان، منظورمان فقط شخص آن برگه نبود، منظور ما خصوصیاتی بود که در ضمن آن نسخه متحقق بود. اگر ما بتوانیم آن خصوصیات را به نسخه جدید منتقل کنیم، مثل این است که زیراکس گرفته‌ایم. اگر عکس آن نسخه را می‌گرفتید شما می‌گویید نسخه آن، همان کاغذی است که در آن جا است؟! نه این چیزی که من عکسش را می‌بینم! این همان است. چرا؟ چون آن چه که بدنه فیزیکی و شخصیت فیزیکی آن بود، با آن چه که مقصود ما از آن بود که در نسخه موجود است، آن چیز از صفاتی برخوردار بود که آن صفات قابل سریان در کاغذها و در موطن­های مختلف بود. این‌ها نکات بسیار پر فایده است.

شاگرد: منظورتان هویت شخصیتی پسین است؟

استاد: بله، احسنت. این مطلب بسیار مهمی در مانحن فیه است.

شاگرد2: منظورتان از معانی ذاتیه نمادها همینی است که به این صورت نوشته می‌شود یا آن‌طور تصور می‌شود؟

استاد: بله، همین شکلی که دارد. این‌که عینک را عرض می‌کنم یعنی هر چه انسان جلوتر برود می‌بیند. شروع می‌کند چیزهای مهمی را می‌بیند. این معنای اول بود که هر چیزی می‌تواند نماد باشد. و هر چیزی یک معنایی دارد. پس هر نمادی برای خودش یک معنایی دارد.

ب) معنای طبعی در هر نماد

گام دوم این است: هر چیزی با این خصوصیاتی که دارد، با یک معانی ای تناسب طبعی دارد. مثلث با «3» و خیلی از چیزها تناسب طبعی دارد. هر چیزی که ریختش سه گانگی است با مثلث تناسب طبعی دارد. شما می‌گویید زاویه حاده، منفرجه و قائمه. ببینید گزینه‌هایی که در زاویه دارید، دوتایی نیست، سه تایی است. سه گانگی. این هم مرتبه دوم است؛ هر چیزی نماد قرار بگیرد خود کیان او یک تناسب طبعی با معانی زیادی دارد. آن هم قابل دیدن است و روشن هم هست. اصلاً این‌ها بحث من نیست؛ در اینجا که عرض می‌کنم زبان می‌تواند کاملاً از معنا مستقل باشد. این‌ها هست، خیلی هم کارساز است. فقط باید آن‌ها را ببینیم و قاطی نکنیم.

ج) معنا وضعی نماد

صوری سازی از معنای وضعی محل بحث در جدول ضرب

خب آن چه که من عرض می‌کنم چیست؟ این هایی که الآن گفتم به اصطلاح امروزی فرا زبان بود. یعنی وقتی می‌خواهید یک زبان صوری محض درست کنید، معنای نفس نماد به این معنا است؛ معانی مناسب او و سایر چیزهایی که بعداً صحبتش می‌شود را داریم. اما این‌ها ربطی به زبان نمادی ما ندارد. ما می‌خواهیم این برای چیزی نماد باشد. به آن زبان موضوعی می‌گوییم. یعنی آن چه که به‌دنبال این نشانه‌ها می‌آید. منظور این است. پس الآن معنایی منظور ما است که در این حیطه آن زبان موضوعی منظور است. نه این معانی ای که در همه جا است.

بنابراین ایشان می‌گویند «2» را به‌عنوان یک معنا دریافت می‌کند، درست است، بعد می‌فرماید بر افرادی منطبق می‌شوند. الآن همین «2» را ببینید. علامتی که آن بچه دارد معنا می‌بیند این است: وقتی یک «2» دیگر می‌بیند، می‌گوید این همانی است که من دیدم. پس معلوم می‌شود یک شکلی که در ذهن او است، شکل شخص نبود. این شخص شکل که با آن منطبق نمی‌شود. شخص این نماد «2» که دیگری نیست. معلوم می‌شود وقتی این بچه این «2» را دید، وقتی دیگری را هم می‌بیند، درک کرده که این دو در یک معنای ذاتی با هم مشترک هستند. معنا را درک کرده که می‌گوید این«2»، دو فرد از آن نماد «2» هستند. نماد «2» را به‌عنوان طبیعی نماد درک کرده‌اند. اما برای او هیچ معنای نشانه ای ندارد. نمی‌داند چیست. فقط به‌عنوان شکل می‌بیند.

«کودک درک می‌کند که «2» «3» نیست همانطور که می‌فهمد ج ب نیست»؛ حالا که مطلب قبلی را گفتم یک اشاره کوچک هم بکنم. هر چیزی را می‌توان نماد برای هرچیزی قرار بدهیم. سؤال خیلی قشنگ این بود که بهترین نماد چه نمادی است؟ آیا شخص لفظ «زید» که در ساعت ده از دهان در آمده بود، نماد خوبی بود؟ نه. می‌شد، مشکلی نداشت، اما چه فایده‌ای دارد؟ یک لفظی است که گفته شده و تمام شده. همچنین اشیاء فیزیکی؛ ظاهراً در موزه پاریس است. می‌گویند متر اصلی که از آلیاژ خاص برای اندازه‌گیری درست کرده‌اند، هنوز آن جا هست. متری را درست کرده بودند. استاندارد متر بود. البته در زمان مامون هم این کار را کردند تا نصف النهار را اندازه‌گیری کنند. در زمان ناپلئون بود که با نصف النهار پاریس این متر را درست کردند. یک ده میلیونیوم نصف النهار… . گفتند این یک متر است. فلزش را هم درست کرده بودند. این فلزی که در موزه به‌عنوان نماینده متر گذاشته، یک شخص است. خب این از آن لفظ ساعت ده صبح خیلی بهتر است. چرا؟ چون خلاصه یک چیزی است که می‌ماند. آن لفظ محو شده و رفته اما این می‌ماند. اما باز یکی است. وقتی از بین می‌رود، از بین می‌رود. باز یک شخص است. آن چه که در ذهن بشر جالب است، این است که آن اندازه را به‌عنوان یک طبیعت در نظر می‌گیرند. خود شکل‌ها در تجرد، برزخی بین معنای اصلی و معنای فیزیکی هستند. خب سؤال این است که بهترین نماد چه نمادی است؟

شاگرد: این فرمایش شما در همه چیزهایی که شیء باشند می‌تواند باشد؟ همه آن‌ها طبیعتی دارند.

استاد: ما هم شیء طبیعی را می‌توانیم نماد قرار بدهیم.

شاگرد: نه فقط اشیاء، حتی انسان و حتی نوشتار؛ هر چیزی که بتواند تحت شیء قرار بگیرد یک طبیعتی دارد که در همه افرادش سریان کلی دارد.

استاد: درست است.

شاگرد: یعنی این قاعده کلیت دارد و تنها در اعداد و حروف نیستند.

استاد: بله، تأکید من همین بود. این را برای ساده‌ترین چیزها عرض کردم.

بهترین نماد، نماد فارغ از معنا

نقش بهترین نماد در صوری سازی

خب سؤال این است که بهترین نماد کدام است؟ آن «زید» است؟ نه. این میله ای که در پاریس گذاشتند؟ نه. بهترین نماد کدام نماد است؟ بهترین نماد نمادی است که وقتی به خودش نگاه می‌کنید غیر از خودش هیچ معنای دیگری در زبان‌آموزی نداشته باشد. و لذا حروف الفبا یکی از این گزینه‌ها هستند. ب نماد است، اما می‌گوییم چه معنایی دارد؟ هیچ چیزی همراه آن در ذهنتان نمی‌آید.

شاگرد: معنای طبیعی به ذهن نمی‌آید یا معنای وضعی؟

استاد: قهرا معنای طبعی هم به ذهن نمی‌آید. مثلاً الآن ب بگویند، چه معنایی به ذهن شما می‌آید؟ چیزی به ذهن نمی‌آید. جالبی کار همین است. این‌ها دسته‌بندی دارد. یعنی این خودش سؤال قشنگی است. فقط گفتم واردش نشویم. مطرح کردم چون دیدم خوب است در ذهنتان باشد. این سؤال مهمی بود. نمادگذاری در علم نشانه شناسی به چه صورت است و بهترین نمادها کدام هستند؟ چه ریختی دارند؟ این یک جواب مختصر است. نمادی است که به‌هیچ‌وجه یک تکان به ذهن ما نداده است. وقتی به ذهن ما می‌آید فقط خودش باشد. این نماد بهترین نماد است. به این خاطر اگر ذهن شما خود آن را ببیند سراغ چیزی برود، همین رفتن بعدها مشکل ساز می‌شود. بهترین نماد آنی است که ذهن شما با جایی نمی‌رود. شما کامل آزاد هستید در این چیزی که ذهن شما را به جایی نمی‌برد، شما مستقلا هر کجا خواستید آن را ببرید. این نکته خیلی مهمی است. لذا در این جهت حروف الفبا خیلی خوب است اما نمادهای اعداد خوب نیست. نمادهای اشکال هندسی خوب نیست. دایره و مثلث از مثل باء و الف ضعف دارند.

شاگرد: محض عدد با حرف چه فرقی دارد؟ چطور بهتر است؟

استاد: عدد یک معنا است. در آن شمارش هست؛ یک، دو و… . در یک نظام معنایی است که ذهن شما از آن درک دارد. تا ما دو می‌گوییم این دو در ذهن شما از این شبکه معانی یک پشتوانه دارد. آن‌ها دخالت می‌کند.

شاگرد: اگر ما همین را نماد چیزی قرار بدهیم که هم سو با آن معنایی باشد که فهمیده می‌شود؟

استاد: این درست است. مشکلی که ندارد، خوب هم هست. یعنی بعد از این‌که اشکالات درایفوس بر هوش مصنوعی وارد شد، یکی از گزینه‌هایی که مهندسین نرم‌افزار انتخاب کردند و جلو رفتند، همین فرمایش شما بود. گفتند این برای نمادهایی است که بی‌معنا است. ما نمادهایی را به ماشین می‌دهیم که وقتی ماشین الگوی نماد را درک می‌کند، خود نماد معنا داشته باشد. و لذا شبکه‌ای از نمادهایی که معنای طبعی دارند درست شد. این هم یکی از چیزها بود. جواب هایی بود که به او می‌دادند. یکی از بهترین کارها این است که ما بتوانیم یک دستگاه نمادینی را سامان‌دهی کنیم که با طبیعت خودش، و با معانی­ای که مرتبط است، ما حرف بزنیم. در این مشکلی نداریم. بحث من سر این است که ما می‌خواهیم یک زبان صوری محض درست کنیم. در این مقصد هستیم. یعنی یک زبانی که به‌هیچ‌وجه ذهن ما را به‌سوی چیزهایی که قبلاً می‌دانیم تحریک نکند. فقط در محدوده همین نمادها دور بزند. این بهترین نمادها است. چرا تأکید دارم که زبان محض باشد؟ به‌خاطر این‌که وقتی معانی دخالت می‌کند بعداً اختلاط­ها و اشتباه ها رخ می‌دهد. به خلاف این‌که اول صوری سازی محض کنیم و بعداً معنا گیری کنیم. بسیاری از این‌ها کم‌تر می‌شود، بلکه شاید به صفر برسد.

حروف الفبا نمونه‌ای از نماد بدون معنا

شاگرد2: این نکته‌ای که راجع به حروف الفبا گفتید در حروف الفبای زبان عربی و فارسی است؟ یا مشترک بین تمام حروف ها است؟

استاد: ظاهرش مشترک بین همه الفبای زبان‌ها در بشر است.

شاگرد2: الآن ممکن است بعضی از حروف زبان انگلیسی باشد که یک معانی متعددی به جز آن چیزی که نفس حرف دارد، از آن می‌فهمیم.

استاد: آن را در نظام زبان بعدی می‌فهمیم. شما حروف الفبا را ردیف کنید. امام علیه‌السلام به عمران صابی فرمودند. عمران سؤال می‌کرد که چطور می‌شود؟ حضرت فرمودند اگر می‌خواهی ببینی که این‌ها معنا ندارند، جدا جدا هجاء کن. هجاء یعنی بگو الف، باء، جیم و دال و تا آخر برو. در حروف انگلیسی و همه زبان‌ها همین‌طور است. بگوییم a،b ،c و همین‌طور تا آخر برویم، در ذهن آن‌ها چیزی نمی‌آید. یعنی یک نشانه­گانی گروهی هستند، اما گروهی­ای که تنها خودشان هستند. اگر آن‌ها را هجاء کنیم هیچ‌کدام از آن‌ها ذهن ما را سراغ یک معنایی تحریک نمی‌کند. هجاء یعنی الفبا را بگوییم. بله، اگر همین‌طور بگوییم خب در زبان عربی هم هست. در عوامل ملا محسن اگر بگویید باء، باء یک حرف است اما باء حرف جر است و چقدر معنا دارد! آن باء یک کلمه است. آن باء الآن در نظام زبان عربی رفته است. آن‌که هجاء نیست. همین‌طور که الف و باء و جیم و … می‌گویید هیچ چیزی به ذهنتان نمی‌آید.

شاگرد: بعضی از حروف مانند ح، خ با معنای سفتی همراه هستند.

استاد: آن معنای طبعیش است.

شاگرد: بالأخره معنای طبعی هم یک معنا است.

استاد: وقتی شما حاء و خاء می‌گویید، در ذهن مخاطب سفتی می‌آید؟! نمی‌آید. باید کسی باشد که در فکر فقه اللغه رفته باشد و تفاوت این حروف را دانسته باشد. العرف ببابکم.

شاگرد2: بین مطلق و نسبی باید تفاوت بگذاریم؟ چون این چیزی که شما می‌فرمایید یک چیز مطلق وجود دارد. چون ممکن است در ذهن هر کسی با یک معنایی شرطی سازی شده باشد.

استاد: در هجاء نشده. همین را عرض می‌کنم. مثلاً از سین و شین چه چیزی به ذهنتان آمد؟

شاگرد2: حالت تفشی­ای که در شین هست.

خلو حرکت دست از معنا در جدول ضرب

استاد: این فرمایش ایشان است:

«می‌فهمد که ج ب نیست. همچنین اینکه از ردیف و ستون انگشت خود را حرکت دهد تا به نشانۀ محل تلاقی برسد، این حرکت نزد او یک معناست»؛ قبول است. حرکت یک معنا است. چرا؟ چون حرکت برای خودش یک چیزی است که معنا دارد و تعریف دارد. خب او هم درکش می‌کند. اما معنای نمادین ندارد. یعنی این حرکت دست او نشانه چیز دیگری نیست تا یک چیزی را نشان بدهد. فقط کاری است که انجام می‌دهد.

«و کودک با ملاحظۀ معناست که قادر به تکرار رفتار خود است. ویژگی معنا اتصاف به کلیت است»؛ یکی از ظروف ویژگی معنا اتصاف به کلیات است. این‌ها را قبلاً بحث کرده‌ایم. معنا طوری است که «من حیث هو لاکلیة و لاجزئیة» این‌طور نیست که معنا چون معنا است، حتماً متصف به کلیت شود. در وقتی با دو فرد از خودش مقایسه می‌شود، می‌تواند خودش را به نحو کلی در ذهن نشان بدهد. بگوییم حالا هم این مصداقش است و هم آن مصداقش است. این کلی می‌شود. والا خودش ظرافت کاری دارد.

افلاطون گرائی و مثال تابلو و آیینه و ایده موجود در آن‌ها

«اما ماشین»؛ گفتند مثال تو برای کودک بود که با معنا سر و کار دارد. تا اینجا حرف خیلی خوبی بود. تمام اذهان، عرض کردم حتی حیوانات، نسبت به درختان هم آن سؤال حسابی مطرح است؛ اگر ترساندن آن‌ها درست باشد، باید ببینیم درخت درک معنا دارد یا ندارد. در جمادات درک معنا را توضیح دادم که بتوانند درک معنا داشته باشند. نه از طریق نظام نورون ها. درک معنا از طریق شبکه اتصال عصبی­ای که در نورون ها بود، در بحث ما بود. و الّا آن‌ها را توضیح دادم که مشکلی ندارد. معنا برای خودش یک چیزی است. گذاشته بودم یک جلسه مفصل، راجع به نگاه افلاطون گرائی به معنا بگویم. ان شاءالله اگر زنده بودیم بعداً عرض می‌کنم. سؤال‌های بسیار ساده‌ای که کل بشر در آن‌ها موافق هستند اما همین مثال‌ها را اگر باز کنید ذهن همه آن ایده را در موطن تجرد می‌بیند. الآن ذهن ما ایده ها را می‌بیند اما در بستر زمانی و مکانی. قوت ندارد که تبیین کند.

مثلاً یک تابلو دارد مادری را نشان می‌دهد که دارد به بچه خود محبت می‌کند. الآن در دل این تابلو آن چه که فیزیکی است، رنگ است. کسانی هم که نگاه می‌کنند رنگ‌ها را می‌بینند ولی رنگ‌ها معدّ این است تا به آن ایده نقاش برسند. ایده او چه بود؟ محبت یک مادر به فرزندش بود. این ایده او است. این ایده در کجا تابلو است؟! در ذرات و مولکول ها و اتم هایش بروید، این ایده کجا است؟! این ایده ای که در این تابلو به ودیعه گذاشته کجا است؟! تابلو فقط معدّ است. اگر عکس هم بگیرید همین کار را می‌کند. حالا جالب است، بیایید این را محو کنید، آیا ایده محو شده؟ یا نشد؟ اصلاً این تابلو را پودر کنید، ایده او محو می‌شود یا نه؟

شاگرد: نه

استاد: چرا نشد؟ به‌خاطر این‌که اگر دوباره به یک قدرت علی الاطلاق همان ذرات را دوباره به تابلو برگردانید، می‌بینید الآن هم دوباره دارد همان را نشان می‌دهد. یعنی پایه نشان دهنده فقط اعانه می‌کرد تا او درک شود. موطن ایده او در آن جا نبود.

«اما ماشین بدون درک است»؛ از اینجا به بحث‌های خیلی خوبی اشاره کرده‌اند. ایشان مثال می‌زنند:

«ماشین بدون درک نشانه به مثابۀ یک معنا کار می‌کند. مثلا ترازوی دو کفه ای؛ کفه ترازو همیشه به سمت طرف سنگین‌تر پایین می‌رود اما ترازو نه از سنگینی درک دارد و نه از پایین رفتن یک کفه»؛ یک دستگاه است. کفه دارد پایین می‌رود. می‌گوییم ترازو دارد درک می‌کند که کفه من دارد پایین می‌رود! او که درک نمی‌کند. صرفاً یک عمل فیزیکی است. کما این‌که به آیینه مثال زدم. بعضی از اساتید شاید چهل سال پیش می‌فرمودند. همین‌طور مثال ایشان یادم مانده است. وقتی می‌خواستند تجرد را بگویند به آیینه مثال می‌زدند. می‌گفتند ببینید در آیینه عکس می‌افتد اما چون آیینه ذهن ندارد، از آن چیزی که در آن منتقش است، درکی ندارد. نمی‌گوییم آیینه دارد صورتی که در آن است را درک می‌کند. نه، صرفاً یک وسیله فیزیکی است برای مرآتیت آن. یا خود این تابلو را ببینید. نفس خود جسم فیزیکی تابلو درکی از محبت مادر به فرزندش ندارد. درکی از هیچ چیزی ندارد. خود نفس این تابلو تنها معدّ است. بستر نشان‌دادن و ظهور آن ایده است.

«در مثال اتاق چینی که یک انسان در اتاق قرار دارد که زبان چینی نمی‌داند، آن انسان گرچه زبان چینی نمی‌داند اما هریک از نشانه‌ها این زبان برای او یک معناست»؛ این را بحث کردیم. ترازو درکی ندارد. دومی را هم می‌خوانم تا نکاتی را که در ترازو هست را بگویم.

تفاهم با کودک در یادگیری جدول ضرب در فرازبان

«2. اینکه از کودک بخواهیم هنگامی که دو نشانه به او عرضه شد با حرکت عمودی و افقی در جدول ضرب نشانه‌ای دیگر را بیابد و ارائه دهد، این خواسته با تفاهم با کودک به او منتقل می‌شود»؛ با او حرف می‌زنیم و معنا رد و بدل می‌شود. خب معنا رد و بدل می‌شود اما در زبان فرا موضوعی. یعنی چون یک چیزهای سرش می‌شود، توضیح می‌دهیم این کارها را بکن. درست هم هست. همه ما درک کرده‌ایم. اما وقتی در زبان موضوعی می‌رویم، یعنی در آن زبانی که می‌خواهد 1 و 2 و جدول ضرب برایش نشانه ای باشد، هیچ درکی ندارد. تفاوت سطح درک مهم است. معانی را به این صورت به او منتقل می‌کنیم.

«یعنی فرد با به کار گیری معانی خاصی»؛ در فرا زبان، «مقصود خویش را به کودک منتقل میکند و کودک با یادگیری آن معانی رفتار خود را انجام می‌دهد. پس از این منظر هم معنا واسطۀ رفتار کودک است.اما ماشین اینطور نیست. در ماشین سازوکاری (مکانیزم) وجود دارد که بر اساس قوانین مادی شکل گرفته است و طبق سازوکار خاص آن کار انجام می‌پذیرد. در مثال ترازو، ماشین به شکلی طراحی شده هرگاه طرفی سنگین‌تر از طرف دیگر بود به پایین برود. انجام کار در ماشین بدون واسطۀ معنا صورت می‌گیرد»؛ ببینید در اینجا مطالب مهمی هست. من که این‌ها را خواندم برای این بود که این‌ها کلید بحث‌های مهم بعدی است. به کودک نشان می‌دهیم که این کارها را انجام بده. در این‌که کودک با معنا کار انجام می‌دهد، در مثال قبلی خوب است. اما وقتی با عینک معنا گذاری دقت می‌کنند و این‌طور می‌بینند ما مثال‌ها را دقیق‌تر می‌کنیم. یعنی مثال‌هایی که مواردی‌که ایشان می‌گفتند را حذف کنیم. یعنی کاری کنیم آن هایی که رهزن می‌شد کنار برود.

تقلید کودک در جدول ضرب

خب حالا سؤال این است: وقتی کودک به دنیا می‌آید و رشد می‌کند، در مراحل اولیه وقتی به دبستان آمد و به او یاد می‌دهیم، آیا معنا را درک می‌کند؟ بچه‌ای که نشسته و هنوز راه نیافتاده، فقط به یک سنی می‌رسد که مدام می‌خواهد تقلید کند. یک دکمه در اینجا هست که زنگ می‌زند. بچه به سنی رسیده که از این سر در می‌آورد. پدرش روی زنگ دست می‌گذارد و زنگ می‌زند. به محض این‌که پدر انگشتش را برداشت، پشت سر پدرش انگشتش را روی آن می‌گذارد. آیا در اینجا معنا رد و بدل شده یا نه؟

شاگرد: فی الجمله معنا رد و بدل شده.

استاد: معنا چیست؟

شاگرد: زنگ برای رد و بدل شدن است.

استاد: ما چیزی را با او رد و بدل نکردیم. او خودش کار را دید و رابطه بین انگشت و زنگ را دید. ما که چیزی به او نگفتیم. او که تقلید می‌کند، چه معنایی بین ما رد و بدل شده؟! درست است که کار من صاحب معنا بود. دو کار بود. اما آیا ذهن کودک در درک معنای کار –همان مثال مثلثی که زدم- و آن کاری که او می‌تواند تکرار کند، درکی دارد؟! درکی از آن ندارد. الآن شما به او بگویید وقتی من زدم تکرار بکن، اما خیلی از وقت ها هست که یادش نیست. یعنی خود مفهوم تکرار هم هنوز نیست. فقط می‌بیند و فعلاً به مرحله‌ای رسیده که فقط آن چه را که می‌بیند، ادایش را در می‌آورد. البته این‌که در اینجا معنا باشد یا نباشد، بحث خیلی دقیق­تر و ظریف­تر هست.

شاگرد: آن شرطی سازی را درک نمی‌بینید؟

استاد: شرطی سازی نیست.

شاگرد: چون هر وقت که این را می‌بیند… .

استاد: من اولین دفعه را می‌گویم. اولین بار است. قبلش اصلاً نمی فهمید. اما به یک مرحله‌ای می‌رسد که هر کاری می‌کنند می‌خواهد همان کار را تکرار کند و اداء آن را در بیاورد. شما اسم این را چه می‌گذارید؟ این سؤال است. روی آن فکر کنید. آیا بچه در اینجا درکی از معنا دارد؟ یا نه، طبق یک غریزه ای که الآن رسد می‌کند کاری که در قوه باصره اش می‌بیند، عین همان را تکرار می‌کند؟ اسم تکرار عمل چیست؟ خودش چیزی نیست. فقط طبق سنش که به مرحله‌ای رسیده که تنها آن کار را تکرار می‌کند. لذا من آن مثال را خدمت آقایان گفتم. هر بار که پدر دستش را می‌گذارد، او هم همین کار را بکند…؛ مثلاً مادرش آن طرف است. پدر که اینجا زنگ را زد، مادر هم مثلاً توپ یا شماره‌ای را برمی‌دارد و در یک کاسه می‌اندازد. دوباره که پدر آن را زد، یکی دیگر بر می‌دارد و در کاسه می‌اندازد. بچه را به جایی انتقال می‌دهد که مادر نشسته بود. فقط همین را دیده است. تا پدر زنگ می‌زند، همان جا اداء کار مادر را در می‌آورد. آن را بر می‌دارد و در کاسه می‌اندازد.

خب او نمی‌داند بعداً پدرش می‌خواهد این چیزهای در کاسه را بشمارد و ببیند چندبار زنگ زدی. نه شمردن سرش می‌شود و نه درکی از عملی که در کاسه می‌اندازند دارد، هیچی! مقاصد این‌ها را درک نمی‌کند. ولی دقیقاً همین کار را انجام می‌دهد.

انضمام حافظه به ماشین و هوش­مند شودن آن و تفکیک آن از ادراک

این را برای چه عرض کردم؟ برای این‌که در بحث مباحثه سیرافی بحث خیلی مهمی را داشتیم. اگر حافظه را از درکهایمان حذف کنیم، هیچ چیزی از این مطالبی که الآن صحبت می‌کنیم نداریم. پنج نوع حافظه داشتیم. عرض کردم سه-چهار تا از آن‌ها را نمی‌توانیم حذف کنیم. اما حافظه فیزیولوژیکی را می‌توان حذف کرد. مثلاً آلزایمر می‌گیرد. مدام می‌بینیم که می‌رود. فعلاً در نظام ذهن ما و دستگاهی که ما داریم و دستگاه نشانه شناسی آن چه که حرف اول را می‌زند تا یک قدم کوچک بتوانیم جلو برویم، حافظه است. اگر حافظه را بردارید دیگر چه چیزی هست؟!

مثلاً شما می‌گویید نماد را به این بچه دادیم. اگر بچه هیچ حافظه نداشته باشد، هر چه به او گفتیم و …، در دفعه بعدی قرار نیست کار ما را انجام بدهد. حتی همین بچه‌ای که کوچک است. اگر کسی که دید حافظه نداشت، لحظه بعد محو شده بود، او با این‌که حافظه دارد کارها را ادامه می‌دهد.

حالا چون وقت دارد می‌رود تفاوت‌ها را می‌گویم. ماشینی که ایشان فرض گرفته‌اند ترازو است. ترازو یک ماشین فیزیکی ساده ساده است. یعنی فقط متشکل از حرکات فیزیکی محض است. راست هم می‌گویند. آیینه هم همین‌طور است. خبر ندارد که کفه دارد پایین می‌رود. اما الآن به این ترازو یک سیستم حافظه اضافه کنید؛ مثلاً هر باری که پایین می‌رود با خصوصیاتی یک چیزی را ثبت کنید؛ من تا آن جا رفتم و این اندازه رفتم. نه این‌که آن چیزی بفهمد. فقط سیستمش گسترده شده است. یعنی به این سیستم فیزیکی، یک سیستم ثبت پایین رفتن­هایش اضافه شده. مثلاً مقابل کفه اش سوراخ‌هایی را تعبیه می‌کنید، هر کجا پایین رفت و ایستاد علامتی وارد آن سوراخ می‌شود تا بعداً به کار بیاید. معنایش این است که دارید ترازو را هوش مند می‌کنید. هوش­مندی که باز درک معنا به این معنایی که شما می‌گویید ندارد، اما کسی که خبر نداشته باشد می‌تواند این ترازو طوری رفتار کند که به خیالش یک آدمی پشت ترازو دارد آن را کنترل می‌کند. الآن هوش مصنوعی همین است. تست تورینگ چه بود؟ تست تورینگ این بود که ماشین طوری رفتار کند که شما را به اشتباه بیاندازد که آیا این یک انسان است که دارد با من مراوده می‌کند و حرف می‌زند؟! یا یک ماشین است؟! به برکت ضمیمه کردن حافظه و ثبت اطلاعات و برقرار کردن ارتباطات بین این اطلاعاتی که ثبت شده، یک ترازو هوش مند می‌شود. اما هوش مندی که درکی از معنا ندارد.

پس درست است که این مثال زود کار را تمام می‌کند؛ این برای این است که از ماشینی مثال زدند که سیستم حافظه به او اضافه نشده. اگر اضافه شود سؤال اصلی مطرح می‌شود. فذا خودشان فرموده‌اند: «با توجه به دو نکته فوق سوالی که می‌توان طرح کرد این است: معنا بینی در ماشین ممکن است؟برای جواب به سوال فوق این سوال باید جواب داده شود که: معنا چیست؟»؛ معنا بینی با معنا چیست؟ آیا وقتی یک سیستم حافظه به یک ماشین اضافه شد، می‌تواند در تست تورینگ شرکت کند یا نه؟ تا حدی که حتماً می‌تواند. ماشینی که یک انسان قوی­ای را در بازی ببرد، معلوم می‌شود در آن نمایش درک معنا کارآیی دارد. خب حالا درک معنا دارد یا ندارد؟ این همان بحث اصلی ما است. ان شاءالله با توضیحاتی خدمت شما می‌گویم. گمان من این است: معنا در آن صورتی که جوهره معنا است، نه، ما در ماشین درک معنا نداریم. شاید جلسه قبل هم اشاره کردم. اما این‌که ببینیم معنا چیست و چرا ماشین می‌تواند خودش را به درک معنا نمایش بدهد و تظاهر کند که من هوش مند هستم، سؤال مهمی است. خب چرا می‌تواند؟! به‌خصوص اگر گفتید خودش می‌تواند یادگیری ماشین داشته باشد. نه چیزهایی که ما به آن می‌دهیم، بلکه خودش بعداً یاد می‌گیرد. برنامه‌نویس درک نکرده او خدوش با الگوریتم های یادگیری به الگوریتمی رسیده که خود این برنامه‌نویس بلد نبوده. چطور بگوییم آن درک معنا ندارد؟! توصیف و توضیح درک معنا در ماشینی که درک معنا ندارد، چطور است؟ اینجا است که کسانی که سراغ شبیه‌سازی و تشکیل شبکه‌های عصبی رفته‌اند و از آن نمادگرائی فاصله گرفته‌اند، همین بوده. یعنی تلاششان این است. لذا خود تورینگ کتاب دارد. او می‌گوید فقط خلق روح باید باشد که آن هم کار خدای متعال است که باید ایجاد کند. ایجاد روح دست ما نیست. می‌گوید بقیه چیزها و هر چه را بگویید، ادعای من این است که در ماشین می‌شود. خب این از درک ناقص او از افلاطون گرائی است. اگر آن فیزیکالیسمی که عرض کردم را برسیم؛ درک ما و بشر و کارهایی که بشر انجام می‌دهد؛ وقتی به آن آنتن رسیدند خیلی مهم است.

نتیجه: خلو مثال جدول ضرب از معانی

شاگرد: ما حصل فرمایش شما نسبت به این آقا که استدلال زبان از معنا را قبول نداشت چیست؟

استاد: عرض من این است که شما می‌توانید یک زبان تشکیل بدهید که از هیچ چیزی نماد نداشته باشید. حتی ترتیبش بی‌معنا باشد. مشکلی که فرگه در زبان منطق گزاره‌ها داشتند همینی است که عرض کردم. آن‌ها وقتی می‌گویند سیستم های صوری انتاج و استنتاج، انتاج و استنتاجشان صوری نیست. انتاج و استنتاج منطقی است. وقتی ما بچه را می‌آوریم، حتی ترتیبش، حتی انتاجش، انواع و اقسام چیزهایی که آن جا هست، ذره ای معنا ندارد. این اول است و آن دوم، به این معنا اول و دوم نیست. ترتیب هست، ولی ترتبیش هم باز صوری است. یعنی حتی ترتیبش هم معنا ندارد. گام ها برداشته می‌شود اما معنای این گام­ها انتاج نیست. گام برداشتن های صوری محض بدون معنا است.

خلو قواعد زبان صوری از معنا

بنابراین زبان صوری و سیستم صوری چیستند؟ زبانش را می‌گویم؛ عده‌ای نشانه و قواعد دست‌کاری هستند. این قواعد چه چیزی هستند؟ خود قواعد صوری هستند. این قاعده‌ها هیچ‌کدام معنا ندارند. معنا ندارند نه یعنی اصل کار و معنای اول و دوم. بلکه در دستگاه موضوعی. در زبان موضوعی خود ترتیب هم بی‌معنا است. خود انتاج و گام هایی که برداشته می‌شود، بی‌معنا است. این زبان صوری می‌شود که درکش بسیار مهم است. در این‌که نیاز به این داریم که این استقلال را بفهمیم. آن آقا می‌گفتند چنین چیزی محال است. ادعای من این است که این ممکن است و نه تنها ممکن است بلکه واقع است. چقدر جدا کردنش بعداً فایده دارد. در این‌که ما حتی ترتیب را صوری ببینیم. نگوییم «این‌که آمد و آن آمد پس او…»، این «پس» معنا دارد و «پس» انتاج است! نه، وقتی در صورت «پس» می‌گوییم ترتیبش «پس» صوری است. نه «پس» انتاج و استنتاج. «پس» گام صوری محض است. امروز می‌خواستم توضیحش بدهم وقت نشد. اما مطالب پایه‌ای را گفتم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: فرا زبان، منطق ریاضی، منطق صوری، نماد، علم نشانه شناسی، تجرد برزخی، تجرد اشکال، عالم معانی، طبیعت و فرد، هوش پایه محور، افلاطون گرائی، مجرد،

1 فدکیه