بسم الله الرحمن الرحیم
مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 114
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١١۴ :١٣٨٩/٠٢/٢١
شاگرد: چند جلسه قبل بحث شد که ایشان بین حجیت و ظهور تفکیک کردند. عرض کردیم که شاید مراد ایشان از ظهور همان دلالت تصوریه باشد. در حاشیه رسائل ایشان یک عبارتی دارند که همین را تأیید میکنند. ایشان میگویند که دو جور ظهور هست. یک ظهور ذاتی که همان معنای کلمه است. و یک ظهور عرضی داریم که با توجه به قرائن معنا میشود.
استاد: بله، اما قرائن متصله. من عبارت را بخوانم. نکتهای که در عبارت ایشان است همین است. ایشان میگویند ظهور عرضی یعنی «کل» بهمعنای کل است، اما اگر قرینه متصله آوردید که منظور از «کل عالم»، «عالم عادل» است، در اینجا ظهور عرضی است. میگویند مطلقاً در منفصله ظهوری نیست و فقط آن را از حجیت میاندازد.
شاگرد: «و تخصيص العام بمخصص منفصل و لو كان قطعيا لا ينثلم به ظهوره»[1].
استاد: این عبارت کفایه بود؟ من حاشیه ایشان را بخوانم. مطلبی که از حاشیه ایشان نقل کردید دلالت خوبی دارد. شیخ فرمودهاند:
«فالدّليل المذكور و المخصّص اللّفظي سواء في المانعيّة عن ظهورها في العموم» [2]
عبارتی که شیخ داشتند یادتان هست. شیخ فرمودند که یک ظهورلفظی داریم و یک ظهور نسبت به مراد داریم. نسبت به لفظی سواء است. صاحب کفایه میگویند:
قوله (قدّه): فالدّليل المذكور المخصّص اللّفظي سواء في المانعيّة عن ظهورها في العموم- إلخ-.
لا يخفى انّ المخصّص المنفصل مطلقا لا يصلح مانعا عن ظهور العامّ في العموم كما أشرنا إليه، بداهة انّ ظهوره الذّاتي الناشئ من الوضع فيما وضع له ينعقد له بمجرّد استعماله مجرّدا عن الاكتناف بما يصرفه عنه أو يصلح له و ظهوره العرضي الناشئ من القرائن في غير ما وضع له ينعقد له إذا استعمل محفوفا بما يصرفه إليه، فليست القرائن المنفصلة بصارفة أصلا، لا عن الظّهور الذّاتي في المعنى الحقيقي، و لا إلى الظّهور العرضي في المعنى المجازي. نعم هي صارفة عن حجيّة ظهوره في إرادة ما هو ظاهر فيه، فلا وجه لجعله إياها مانعة عن الظّهور في العموم، و لا موجبة للظّهور فيما بقي باستثناء ما خرج و لو بضميمة أصالة عدم المخصّص الآخر فيما يجري، فافهم و استقم[3]
«لا يخفى انّ المخصّص المنفصل مطلقا لا يصلح مانعا عن ظهور العامّ في العموم كما أشرنا إليه، بداهة انّ ظهوره الذّاتي الناشئ من الوضع فيما وضع له ينعقد له بمجرّد استعماله مجرّدا عن الاكتناف بما يصرفه عنه أو يصلح له»؛ این ظهور ذاتی است. همان معنای موضوع له است.
«و ظهوره العرضي الناشئ من القرائن»؛ یعنی متصله. «في غير ما وضع له»؛ قرینه آوردیم که غیر ماوضع له مراد است.
«ينعقد له إذا استعمل محفوفا بما يصرفه إليه، فليست القرائن المنفصلة بصارفة أصلا، لا عن الظّهور الذّاتي في المعنى الحقيقي، و لا إلى الظّهور العرضي في المعنى المجازي. نعم هي صارفة عن حجيّة ظهوره في إرادة ما هو ظاهر فيه»؛ پس ببینید ایشان بهطور کلی ظهور ذاتی و عرضی را … .
شاگرد: ما میخواستیم به این عبارت برسیم، «و تخصيص العام بمخصص منفصل و لو كان قطعيا لا ينثلم به ظهوره»؛ یعنی ایشان بین حجیت و ظهور تفکیک را قائل شدهاند؛ که این در محدوده مخصص منفصل بود؛ که شما فرمودید نمیشود، چون ما ظهور را به ظهوری میبریم که ایشان به آن ظهور عرضی میگوید، ولی مراد ایشان از ظهور در اینجا ظهور ذاتی است. میگویند ولو بعد از تخصیص باز هم ظهور هست، مراد از این ظهور ذاتی است. اما نسبت به موردی که تخصیص خورده حجیت ندارد؛ یعنی ظهور هست ولی حجیت ندارد، لذا با هم منافات ندارند.
بحث در این بود که اگر ظهور هست، حجیت هم هست و نمیشود اینها را تفکیک کرد. من در آن جا میگفتم ایشان مجازاً به اراده تصوریه، میگوید «ظهور»؛ ولی در اینجا خودشان میگویند ما دو ظهور داریم، ظهور وضعی و ظهور عرضی.
تعبیر من این بود که نباید چنین اشکالی به ایشان وارد بشود. من گفتم مسامحتاً باید به این بگوییم ظهور. ممکن هم هست همین مسامحه را بپذیریم. ولی مراد ایشان با توجه به این حاشیه معلوم میشود و در اینجا دیگر نمیتوان به ایشان اشکال کرد که چطور میشود ظهور باشد اما حجیت نباشد. یعنی به عبارت اینجا طبق بیان خودشان در حاشیه، اشکالی وارد نمیشود. من از فرمایش شما برداشت کردم که شما میخواهید اشکال کنید به ایشان. لذا عرض کردم که مراد ایشان از ظهور دلالت تصوری باشد. اما اگر مراد ایشان این باشد، دیگر اشکالی پیش نمیآید که ایشان بین ظهور و حجیت تفکیک کرده است.
استاد: مراد ایشان از ظهور همین است اما غیر این هم، ظهوری قائل نیستند؛ میگویند ظهور هست و از بین هم نرفته.
شاگرد: آن ظهور از بین نرفته ولی وقتی ما قرینه آوردیم و برخی از افراد را خارج کردیم دیگر ظهور عرضی آن نسبت به همه نیست.
استاد: ظهور عرضی آنکه منعقد شده. ظهور عرضی آن با قرینه متصله بود. صریحاً میگویند که با قرینه منفصله ظهور عرضی هم از بین نمیرود. ظهور مطلقاً باقی است. میفرمایند: «فليست القرائن المنفصلة بصارفة أصلا، لا عن الظّهور الذّاتي في المعنى الحقيقي، و لا إلى الظّهور العرضي في المعنى المجازي»؛ میگویند که قرینه منفصله، عام را مجاز نمیکند. این فرمایش ایشان است. پس ظهور را داریم و ظهور هم منعقد است، فقط حجیت ندارد.
شاگرد٢: منظور از اینکه ظهور داریم چیست؟
استاد: اگر برای «کل» قرینه متصله آمده، مجازی است. اگر قرینه متصله نیامده کل حقیقی است. فقط چون مخصص منفصل آمده این ظهور در محدوده آن حجیت ندارد، این فرمایش ایشان است. یعنی ایشان بین ظهور تصوری و تصدیقی آن تفاوتی قائل نیستند. در کلمات مرحوم نائینی هم آمده است، نمیدانم قبل از آن آمده یا نه. ولی در کلمات صاحب کفایه نیست. مرحوم نائینی میخواستند مقدمهای بچینند تا از همین حرف صاحب کفایه جواب بدهند، فرمودند ما سه جور ظهور داریم. ظهور وضعی، ظهور استعمالی و ظهور جدی. آقای نائینی همینجا گفته اند.
برو به 0:06:23
حالا آقا هم تشریف نیاورده اند. گفتند که عبارت را نگاه کنم. مروری کردم اما سؤالاتی که داشتم حل نشد تا خدمت شما هم برگردم. اگر شما حاشیه رسائل را نگاه کردید و سؤالاتی که داشتم برای شما هم حل شد، به ما هم بفرمایید. قرار شد هم طولانی نشود و هم از کلیاتی که فوائد عمومی دارد صحبت شود.
یک سؤال این بود که عاریه ذهب و فضه چه طور میشود. اگر بگوییم عاریه آن تنها برای نمایش دادن است، یک فرد نادری میشود. و حال اینکه خود امام علیهالسلام بدون اینکه سائل چیزی بگوید اسم بردهاند. روایتی پیدا شد که هم در فقه الرضا و هم در نوادر اشعری آمده است.
شاگرد: سؤال در ناحیه درهم و دینار است، در طلا و نقره که متصور میشود.
استاد: بله، در مورد طلا و نقره که روایات زیادی است. مثلاً طرف گوشواره خود را عاریه می داده. صحبت سر درهم و دینار است که خیلی نادر است. بحارالانوار طبع بیروت، جلد ١٠٠، صفحه ۵۴. اینجا از فقه الرضا نقل کردهاند. اما در نوادر احمد بن محمد بن عیسی اشعری تقریباً همین روایت است و تفاوتی نمیکند. عبارت این است:
وقيل لأبي عبد الله عليه السلام: الرجل يطلب من الرجل متاعا بعشرة آلاف درهم وليس عنده إلا بمقدار ألف درهم فيأخذ من جيرانه ومعامليه ثم شراء أو عارية ويوفيه ثم يشريه منه أو ممن يشتريه منه فيرده على أصحابه قال: لا بأس[4]
«الرجل يطلب من الرجل متاعا بعشرة آلاف درهم وليس عنده إلا بمقدار ألف درهم»؛ چیزی را از کسی میخرد که ده هزار درهم میشود، اما او بیشتر از هزار درهم ندارد. «فيأخذ من جيرانه ومعامليه»؛ از همسایه های خود و از همکارهای خود، بقیه آن را میگیرد. «ثم شراء أو عارية»؛ از جیران و معاملینی که همان جا نزد معامله حاضر هستند، شراءاً او عاریتاً میگیرد. این به بحث ما مربوط میشود. ولو مواردیکه به عاریه مربوط میشود مفصل است. آن مقدارکه وقت شد فقط همین یک روایت را پیدا کردم. چه بسا شما بگردید روایات بهتری را پیدا کنید. خب نه هزار درهم را به اصطلاح خودمان قرض میکند. اما در اینجا دارد: «فيأخذ من جيرانه ومعامليه ثم شراء أو عارية». یا نه هزار درهم را میخرد، یا عاریه میکند.
«ويوفيه»؛ آن نه هزار درهم به اضافه هزار درهم خودش، ده هزار درهم میشود، لذا آن را اداء میکند. «ثم يشريه منه أو ممن يشتريه منه»؛ بعداً جنسی که به ده هزار درهم خریده بود را میفروشد. چه بسا در آن سود هم میکند و بقیه پول کسانی که گرفته بود را پس میدهد. «فيرده على أصحابه قال: لا بأس».
در وسائل که این روایت نبود. در نوادر «ثُمّ» ضبط کرده بودند. هر چه فکر کردم که چرا در اینجا «ثُمّ» ضبط کردهاند، به نتیجه_ای نرسیدم؛ در اینجا «ثَمّ» مناسب است. « فيأخذ من جيرانه ومعامليه ثم»؛ آن جا پول حاضر ندارد، لذا از کسانی که در آن جا موجود هستند میگیرد و ثمن را پرداخت میکند و آن را میفروشد و میدهد.
شاگرد: معنای «ثَمّ» چیست؟
استاد: «فيأخذ من جيرانه ومعامليه ثم شرائا او عاریتا»، یعنی «یاخذ شراءا او عاریتا».
شاگرد: در نرمافزار «ثمّ» آمده است؟
استاد: بله، دو جا دیدم که «ثُمّ» ضبط شده بود. من وجهی به ذهنم نیامد. نمیدانم چه کسی اینها را اعراب گذاری کرده است، چه بسا زحمت کشیدهاند و روی آن فکر کردهاند. استادی که برای ما شرح لمعه میگفتند، میفرمودند محضر یکی از اساتیدی که خیلی معروف هستند و معقول درس میدهند بودیم. میگفتند محضر ایشان نشسته بودیم. ایشان به کتابهایی که بهصورت شرح و خود آموز است، خیلی بد گفتند. میگفتند که اینها چیست که طلبهها را بد بار میآورد. شرح سادهای که … . میگفت طلبه دیگری در آن جا نشسته بود و به استاد گفت: بله، کارهای دیگری هم الآن شده مثلاً اصول کافی را اعراب کردهاند. یعنی هر کسی که عربی بلد است اصول کافی را میخواند. حالا نگو خود همین استادشان همین اصول کافی را اعراب کرده بود! با چه زحمتی!
برو به 0:12:15
ایشان میگفتند. استاد هم سریع دفاع کردند که نه آقا جان! ما زحمتها کشیدیم. ما چقدر مراجعه کردیم و چقدر زحمت کشیدیم تا اصول کافی را اعراب گذاری کردیم. شوخی نیست، ما خیلی برای آن وقت گذاشتیم. حالا واقعاً این جور است. اعراب گذاری بعضی از وقت ها خیلی زحمت میبرد. حالا ما نمیدانیم که آنها چه کار کردهاند. ما به سهم خودمان رفتیم و برگشتیم اما حتی یک احتمال برای «ثُمّ» به ذهنم نیامد. حالا آنها چطور «ثُم» معنا کردهاند نمیدانم. منظور اینکه من درصدد تخطئه کار آنها نیستم، ولی چیزی به ذهن من نیامده است.
شاگرد: ممکن است در تایپ اشتباه کرده باشند.
استاد: بله، این هم «علی احسنه» است!
من کلمهای که در مورد این روایت میخواهم عرض کنم این است: از این سؤال بر میآید که در بازار آن زمان، عاریه درهم و شراء درهم یک چیز متداولی بوده. گاهی میرفتند دراهمی را عاریه میکردند، گاهی میخریدند. شاید عاریه این بوده که وقتی درهمی را می گرفته، باید مثل خودش را پس بیاورد؛ باید درهم پس بیاورد. اگر درهم شامی یا مصری بوده باید همان را پس بیاورد. اما در شراء نه، درهم را به قیمت می خریده. وقتی پس می آورده به جای آن دینار پس می آورده، ولی معادل با آن بوده، به ارزش خودش می خریده و وقتی هم که پس می داده ارزش آن را پس می داده ولو آن وقت درهم نداشته، و دینار می داده. اما عاریه نه.
شاگرد: عاریه در اینجا همان قرض میشود؟
استاد: اندکی تفاوت میکند. قرض به مالیت مربوط میشود. کَانَّه از قرض اضافه دارد.
شاگرد: مگر در قرض اگر مثلی است مثل آن را و اگر قیمی است، قیمت آن را برگردانیم؟
شاگرد٢: مگر آوردن خودش واجب نیست؟
استاد: نه، بدل آن را میآوریم.
شاگرد: کسی که به درهم گرفته بعداً هم باید به درهم برگرداند. دراینصورت فرق آن با عاریه چه میشود؟
استاد: آن چه که در قرض است، این است که باید وزنش برابر باشد. زیادی نباشد. مشروط به اضافی هم نباشد. آیا در قرض این هست که اگر دراهمی را قرض گرفت، دقیقاً معادل قیمت آن را –نه اضافه- به صورت دینار نتواند برگرداند؟ که معامله هم نباشد.
شاگرد: خب مثلی حساب میشود.
استاد: البته در اینکه مثلی یا قیمی است اختلاف هست. ولی مشهور بر مثلی بودن آن است.
شاگرد: بنابر مشهور باید مثل خود آن را بر گرداند.
استاد: اما چطور؟ چه چیزی در قرض ضمانت دارد که برگرداند؟ وزن همان مقدار نقره؟ تعداد آن دراهم؟ کدام یک از آنها است؟ ظاهراً در عاریه همه چیزها ملحوظ است. حتی نوع و خصوصیات آنها هم دخیل است. البته من این را به تازگی بیان میکنم و در جای دیگری مطرح نشده است. در جواهر نگاه کردید که ایشان عاریه درهم و دینار را چگونه بیان کردند؟ برای اجاره آن بود. اما در عاریه نمیدانم بود یا نبود. ظاهراً در آنجا توضیحی ندادند.در آنجا فرمودند:
لما تقدم في العارية من أن العين المستعارة هي كلما يصح الانتفاع به مع بقاء عينه ، كالثوب والدابة ونحوهما[5]
طبق این تعریف، استعاره درهم و دینار – یادم هست که صاحب جواهر میگفتند که مثلاً میخواهد آنها را جایی بگذارد- به این معناست که دست به آنها نخورد. اما طبق روایتی که الآن من عرض کردم؛ یعنی پیجوییهای ما برای همین بود که خلاف این چیزی که مشهور است و طبق قاعده است، شواهدی را از روایات پیدا کنیم برای اینکه ببینیم عاریه ای که عرف آن زمان بوده و امام علیهالسلام میفرمایند عاریه درهم و دینار مضمون هست، به این معناست که آن را در آن جا بگذارد و برگرداند؟! یا نه، وقتی عرف آن زمان درهم و دینار را عاریه کرد، به این معنا است که آن را خرج میکرده؟ ولی باید دقیقاً مثل آن را پس بیاورد.
شاگرد: اگر در روایت داشته باشیم که عاریه باعث تملک نمیشود، میتواند نشان دهد که در ذهنیت برخی این باشد که عاریه میتواند باعث تملک باشد؟
استاد: عاریه باعث تملک نیست. در روایت هم داریم.
شاگرد: بله، عاریه ای که ما در فقه میگوییم روشن است و جای تذکر ندارد. چون عاریه الآن همانی است که در عرف میگوییم امانت گرفتم. ولی به نظرم روایتی در دعائم بود که میفرمود: «العارية لمن أعارها و لا يملك المستعير منها شيئا إلا ما ملكه المعير و أباحه له و لا يزول شيء من ملكه عنها بعاريته إياها[6]». نشان میدهد که یک نوع عاریههایی بوده که با این عاریههایی که تلقی ما از فقه است، متفاوت بوده. یعنی در آن تملیک صورت می گرفته. البته در اینجا صحبت از درهم و دینار نیست، مطلق آمده است.
استاد: بله، مطلق آمده بود. ظاهراً در وسائل هم بود.
شاگرد: این روایت در کتاب العاریه وسائل نیست، شاید در جای دیگری آمده باشد.
استاد: بله، دیروز که از ضمان صحبت شد، فقط همین دوتا است، روایت دیگری هم هست که میفرماید: «من استعار عبدا مملوكا لقوم فعيب فهو ضامن و من استعار حرا صغيرا فعيب فهو ضامن[7]». که مرحوم شیخ این را حمل کردند. ولی قبل از اینکه محتاج به حمل شویم، علی ایّ حال این هست؛ یعنی با اینکه روایات متعددی دارد که ید عاریه ضامن نیست اما برای عبد ضمان ثابت شده است.
شاگرد: یک وقت هم است که به آنها میگوید به من بدهید تا قرضم را بدهم، بعداً به شما پس میدهم، اسم این چیست؟ غیر از عاریه است؟
استاد: دراهم را میگویید؟ خب او که برمیدارد و میرود.
برو به 0:19:52
شاگرد: چون اصل آن بر نمی گردد؟
استاد: بله، دیگه؛ چون ظاهرش این است که تبدیل شد. مگر اینکه بگوییم به او بدهد و آن را بخرد. بعد همین جنس را میخواهد دوباره به خود فروشنده بفروشد که دوباره همان دراهم را پس میگیرد. در روایت اشارهای به آن هست. «ثم یشریه منه او ممن یشتریه منه»؛ دوباره به همانی که از او خریده، میفروشد. اگر این جور باشد عاریه خوب است. یعنی دیگر لازم نیست تصرف در عین کرده باشد؛ صرفاً دراهمی را گرفته تا معامله انجام شود. حالا غرض او چه بوده؟ در بازار غرض زیاد پیش میآید. یعنی میخواهد به او بفروشد و دوباره همان را از او بخرد.
شاگرد: ثمن قرار گرفتن تصرف است.
استاد: بله، اما عین محفوظ است. به اباحه مالک بر او یک نحو انتفاعی برده؛ یعنی به او گفته که با این دراهم من معامله ات را انجام بده و بعد دوباره همین ها را به من برگردان.
شاگرد: مثل رهن که در برخی از روایات داشتیم که عاریه را رهن بگذارد.
استاد: بله، که خود عاریه را رهن بگذارد.
شاگرد٢: تفاوت آن با قرض چه میشود؟
استاد: چند خصوصیت مهم در قرض هست که در عاریه نیست. اول اینکه قرض تملیک است؛ یعنی قوام قرض به این است که باید ملک مقترض شود.
شاگرد: اگر بگوییم عرفاً در عاریه درهم و دینار، انتفاعش، نه مالکیت منفعت است، بلکه انتفاعش به همین معامله کردن است. پس چرا به آن عاریه میگوییم؟
استاد: اگر عاریه را به انتفاع منفعت –لا العین- معنا کردیم دیگر نمیتوانیم به آنها نسبت بدهیم، یعنی باید بگوییم عاریه نیست. و فقط در مواردی عاریه است که عین باقی باشد.
شاگرد: یعنی این همه روایاتی که آمده، ناظر به همان موارد نادری است که عین باقیمانده است؟
استاد: بله، این سؤال بود. بهخاطر همین سؤال بود که دنبال این روایت رفتم. اگر باز هم بگردیم چه بسا شاهدی بر لَه و عَلَیَه آن پیدا شود.
شاگرد: موردی هم که الآن میفرمایید نادر است که عین آن باقی بماند.
استاد: بله، حضرت هم تفصیلی ندادند. میفرمایند شرائاً او عاریتاً. آیا دو نحو کار در بازار بوده؟ یعنی همین که من بهعنوان یک احتمال عرض کردم. دو نحو کار در بازار بوده که مثلاً یک روز میرفتند میخریدند، بهعنوان ارزش، ….. .
شاگرد: اولی که خریدن است….
استاد: شرائاً آن هم اشکال دیگری دارد که چون صرف است باید یَداً بِیَدٍ باشد. در این روایت به یداً بِیَدٍ نبودن آن، اشکالی نکردهاند.
شاگرد:منظور این نیست که یک جنس داده و بر عکس کرده؛ یعنی گفته من این دراهم را از شما میخرم و مثل معامله کالا به کالا در ازاء آن این جنس را به شما میدهم؟ چون اگر پول داشت که همان پول خودش را میداد. اینکه گفته ده هزار درهم، لابد نه درهم داشته و نه دینار.
استاد: هزار درهم خودش داشته، نُه هزار درهم کم داشته…
شاگرد: در ازاء خرید درهم، دینار که نداده. بلکه یک جنسی به او داده.
استاد: جنس هم نداده. همینطور گرفته و رفته. جالب هم این است که هیچ چیزی نداده.
شاگرد: شاید چیزی داده باشد.
استاد: نه. روایت دنباله دارد؛ «و یوفیه»؛ پول معامله را میدهد. «ثم»؛ کالایی که به ده هزار درهم خریده را «یشریه منه او ممن یشتریه منه فیردّه علی اصحابه»؛ آن چه را که گرفته بوده را بر میگرداند. چیزی نداده بوده که.
شاگرد:…
استاد: اگر خودش را بر میگرداند که تعبیر «یشریه» نمی خواست.
شاگرد: «یشریه» یعنی دوباره به فروشنده کالای ده هزار درهمی میفروشد.
استاد: به خودش میفروشد یا به دیگری. ولی هنوز پولها را به آنها نداده بود. چه شراءاً بود، چه عاریتاً، به آنها چیزی نداده بود. نه کالا به آنها داده بوده و… «یوفیه»، یعنی پول آن معامله را میدهد. «توفیه» یعنی ده هزار درهم را کاملاً اداء میکند.
شاگرد: به چه کسی پرداخت میکند؟ به همان کسی که از او عاریه گرفته بود؟
استاد: نه، «یوفیه»، یعنی همان کسی که میخواهد ده هزار درهم کالا را بفروشد، به بایع و فروشنده میدهد. من عبارت را بخوانم
«الرجل يطلب من الرجل متاعا بعشرة آلاف درهم وليس عنده إلا بمقدار ألف درهم فيأخذ من جيرانه ومعامليه ثم شراء أو عارية ويوفيه»؛ میگیرد و آن را به او میدهد، یعنی معامله را انجام میدهد.
«ثم يشريه منه أو ممن يشتريه منه»؛ همین کالا را به خودش یا کس دیگری میفروشد.
«فيرده على أصحابه»؛ یعنی پولهایی که گرفته بود را به اصحابش برمیگرداند. «قال: لا بأس»؛ حضرت فرمودند اشکالی ندارد.
ظاهرش این است که پولها را نداده. یعنی آنها را گرفته .. . امروزه به آن قرض میگوییم. گفته به من قرض بدهید تا من معامله بکنم. به جای اینکه بگوید قرض میکند، میگوید «یاخذ شراءا او عاریتا».
شاگرد: با حساب این مشکلاتی که در فهم روایت داریم… .
استاد: ما مشکلی در فهم بهعنوان حکم نداریم؛ بلکه میخواهیم عرف آن زمان را به دست بیاوریم. میخواهیم ببینیم که آیا روایات درهم و دینار ناظر به فرد نادری است که ما در فقه آن را طبق ضابطه عاریه میگوییم؟ یا اصلاً ناظر به متفاهم عرفی عاریه در آن زمان است که عرف وقتی عاریه را در درهم و دینار به کار می برده، تصرف در آن را مجاز می دانسته؟
برو به 0:26:14
شاگرد: در تبیین شراء این قضیه، که میبینیم روی ضوابط فقهی که تعریف کردیم، جور درنمیآید؛ تعریف عاریه آن هم که جور درنمیآید، حتی اگر هم جور درمیآمد، یک روش فقهی این است که ابتدا سند آن را بررسی کنیم. وقتی این روایت از جهت سندی احراز نشد، نمیشود در بحث فقهی به آن استناد کرد. ولو در این حد باشد که بخواهد فضای آن زمان را بیان کند؛ بالأخره باید یک خبر مورد اطمینانی باشد که آن فضا را بیان کند.
استاد: ببینید یک وقتی ما میخواهیم حجیت را به آن نسبت بدهیم که فرمایش شما است. یک وقت میخواهیم یک ابهامی را برای خودمان بر طرف کنیم. ابهام و سؤال این است که اگر عاریه درهم فرد نادری باشد –بخواهد آن را روی طاقچه بگذارد و نگاه کند یا به گوشش بیاندازد- ابتداءاً خودِ امام علیهالسلام آن را بگویند! بگویند در عاریه ضامن نیستی مگر اینکه درهم و دینار باشد.
شاگرد: معلوم نیست که این را امام فرموده باشند.
استاد: در روایت هست دیگر. خودشان فرمودند. حضرت فرمودند:
الذي مثله خبر ابن مسكان: «لا تضمن العارية إلا أن يكون قد اشترط فيها ضمان، إلا الدنانير فإنها مضمونة وإن لم يشترط فيها ضمانا»[8]
آیا این عبارت فرد نادری به آن شکل را میرساند؟! روایت دیگر را ببینید.
و لا خبر عبد الملك بن عمرو عنه أيضا «ليس على صاحب العارية ضمان، إلا أن يشترط صاحبها، إلا الدراهم فإنها مضمونة اشتراط صاحبها أو لم يشترط»[9]
خب این روایت واقعاً این سؤال را مطرح میکند که فرد نادر به این صورت بیاید.
خب روایتی که پیدا کردیم این اندازه از آن کار بر نمیآید؟! ما کاری به حجیت آن نداریم. میخواهیم ابهام و سؤالِ ما را برطرف کند؛یعنی این احتمال را باز کند که در عرف آن زمان اینچنین استعمال عرفی برای عاریه بوده که وقتی متعلق عاریه درهم و دینار بوده، منظور «مع حفظ العین» نبوده، بلکه یعنی «مع حفظ المالیه»، «مع حفظ المثلیه التامه». اگر این درهم را عاریه کرد، به این معناست که باید مثل خودش را پس بیاورم. اگر قیمت بالا یا پایین رفته، طرف نمیتواند ادعائی داشته باشد، چون عاریه است. عین همین درهم را آوردهام؛ مثل اینکه در کیسه خودش بوده.
شاگرد: در فرمایشتان فرمودید آیا میتوان فرض کرد که در این مثال حفظ عین هم داشته باشیم؟ در «یشریه منه» گفتید احتمال دارد که منظور حفظ عین باشد.
استاد: بله، آن احتمال مقابلش بود که «یشریه منه او یشتریه» لفّ و نشر مرتب باشد، یا مشوّش باشد، عاریتاً اول بود یا دوم؟ دوم بود. شرائاً او عاریتاً که دراینصورت اولی آن «یشریه منه» میشود که عاریه میشود. «او ممن یشتریه منه» که شرائاً میشود که دیگر با خرید است. چون اگر میداند که این پولها میخواهد برود و عین را نمیتواند برگرداند، اینجا «شرائا» است، یعنی میرود میخرد. حالا اشکال اینکه یداً بِیَدٍ نیست، در اصل آن اختلاف است، مشهور میگوید که در بیع صرف باید تقابض فی المجلس باشد و الا همان جا هم روایاتی دارد.
شاگرد: اگر بخواهیم بهگونهای باشد که حفظ العین باشد، باید آن وقتی که دارد میفروشد، بهگونهای باشد که پول را هم تحویل ندهد. یعنی در اینجا پول هست ولی معامله میکنند؛ منتها قبل از اینکه پول را بگیرد دوباره معامله بالعکس را انجام میدهند و اصلاً پول تحویل طرف مقابل داده نمیشود.
استاد: نه، ظاهراً می خواسته تحویل بدهد «و یوفیه».
شاگرد: ولی شرط دارد..
استاد: که دوباره آن را از خودش بخرد. حالا به چه غرضی، غرض های مختلفی که در بازار برای فرار از بعض احکام شرعی بوده یا برای اغراض خاصه در خود سوق بوده.
شاگرد: حالا اگر به گونهای بوده که شرطی هم در کار نباشد، ولی احتمال قوی میدهد. الآن تحویل میدهد و میگوید یک چیز دیگری از او میخرم و تقریباً روشن است که میتواند آنها را به دست بیاورد. این خیانت در امانت محسوب نمیشود؟
استاد: یعنی باز میدانم که این پولها آن جا هست…
شاگرد: چون باید این مسأله را هم در نظر گرفت که در بازار امروز پول این حالت را پیدا کرده است. یعنی یک چیزی است که همه چیز با آن انجام میشود. اما ظاهراً در قدیم به این صورت بوده که بیشتر معامله کالا به کالا انجام میدادند. و تنها در معاملات خاصی از پول استفاده میکردند. لذا مقدار پول خیلی کم بوده.
استاد: الآن هم که این پول بلازا شده و این تورم، مسئله را خیلی مشکل کرده، بهترین راهحل آن، این است که دوباره به کالا برگردانند. یعنی همهاش کالا دور بزند. الآن یکی از بهترین راههای مبارزه با تورم این است که همه چیزها را کالایی بکنند، به جای اینکه پول به دست مردم بیاید، قدرت خرید روی نفس کالا اعمال بشود؛ نه روی پولی که نماینده قدرت خرید است.
شاگرد٢: طلبهها که کالا ندارند با چه چیزی معامله کنند؟
استاد: به جای اینکه شهریه بدهند یک گونی برنج میدهند و روغن میدهند. از راههای بسیار خوب است. نقدینگی در مملکت نیست، اما کالا فراوان است. ارزش آن هم پایین است و در دسترس هم هست. این از راههای خیلی خوب است.
شاگرد: در این فرض ولو اینکه آن را میفروشد…
شاگرد٢: اینکه از جیران میگیرد مقبول است؛ اما اینکه از «معاملیه» میگیرد، به چه معنا است؟
استاد: وقتی از کاسب چند بار چیزی را میخرید آن کاسب به شما چه میگوید؟ میگوید مشتری خودمان هستی. «معاملیه» یعنی مشتری های خودش؛ یعنی کسانی که با او داد و ستد دارند، با هم آشنا هستند. کسی که میخواهد از او جنس بخرد، آشنا نیست، میگوید پول بیاور تا بدهم. اما «معاملیه» با او آشنا هستند و پول را به او میدهند. بیش از این چیزی نیست.
شاگرد: اگر شما آن را «ثُم» بخوانید درست نمیشود؟
استاد: شما تشریف نیاورده بودید. عرض کردم من هر چه رفتم و برگشتم، احتمالی به ذهنم نیامد. درعینحالی که تخطئه هم نکردم. قضیهای را هم گفتم که شما تشریف نداشتید.
خیلی عجیب است. ممکن است که شخص خیلی هم بزرگ باشد. اما وقتی میخواهد اعراب کند در یک شرائطی اصلاً عجیب و غریب میشود. البته اگر از تایپیست باشد که ربطی به آن آقا ندارد. اما گاهی هم میشود که در شرائط خاص غلط فاحش اتفاق بیافتد؛که اگر خودشان هم برگردند میفهمند که این غلط است. ولی خب میشود. وقتی که ذهن خسته شد اینها میآید.
برو به 0:33:45
شاگرد: بعد از آن هم «ثُم» دارد.
استاد: بله، «ثم یشتریه منه». من که اولی را نتواستم با «ثُمّ» معنا کنم. چه چیزی در ذهن آنها بوده، نمیدانم.
شاگرد: همین قضیهای که عرض کردم در رهن هم هست. چون در برخی از روایات عاریه را رهن میدهد. ولی حضرت نفرمودند که رهن گذاشتن عاریه ممنوع است. درحالیکه کسی که رهن میدهد در معرض این است که بعداً نتواند قرض را اداء کند و او رهن را بفروشد و تصرف صورت بگیرد. ظاهراً این مقدار که طرف مطمئن است اشکالی ندارد؛یعنی مال را در تصرف دیگری میگذارد ولی چون میتواند دوباره آن را بر گرداند، مانعی ندارد که همچنان صدق امانت بر عاریه باشد.
شاگرد٢: کلاً حدیث را میتوان به گونه دیگری هم معنا کرد. این جور بگوییم شخصی هزار درهم بیشتر ندارد. میرود و پولی را قرض میکند. «ثُم شرائا»، یعنی «یاخذ شراءاً» از چه کسی؟ آن متاع را میخرد اگر پولش جور شده باشد. یا اینکه نه، یعنی «او» را جمله بعدی بگیریم؛ «او عاریتا فیوفیه»؛ یا اینکه اگر پول جور نشد، به ازاء نه هزار درهمی که ندارد کالا را عاریتاً از او میگیرد، یعنی «یوفیه» را فقط به عاریتاً میزنیم. یعنی قبلاً که گفت «شرائاً»، دوستانش پول را به او دادهاند و معامله تمام شده است. در قسمت دوم پول جور نشده و عاریتاً گرفته است. دراینصورت چرا سؤال پرسیده میشود؟ سؤال میکند که بعد از این دوباره میخواهد معاملهای را انجام دهد. یا به خود شخص دوباره بفروشد. یا به شخص دیگری بفروشد.
استاد: ولو عاریه گرفته ؟
شاگرد: نه، عاریه گرفته «فیوفیه»؛ بعداً پول آن را داده و آن موقع معامله شده. یعنی میگوید الآن من پول ندارم و فعلاً این دست من باشد، معامله نکردیم. «فیوفیه» یعنی بعداً پول آن را میدهد. بعداً که پول را داد، مالک میشود. حال سؤال میکند که اگر چنین روندی پیش برود و بعداً هم بخواهد به خود صاحب کالا بفروشد که تا دیروز از او عاریه گرفته بود و بعد هم معامله شده بود و دوباره میخواهد معامله دومی شود. اگر اینطور معنا کنیم، دیگر آن قسمتی که طرف از جیران خود و معاملین خود پول گرفته، وضعیتش را مشخص نکرده است. «شراءاً او عاریةً» را به معامله با صاحب متاع میزنیم؛ یعنی آن پولی را که گرفته مشخص نکرده. طبیعتاً قرض کرده است.
استاد: «فیرده علی اصحابه»، سؤال از کدام یک از اینها است؟
شاگرد: اگر شراءاً بوده طبیعتاً پول قرض کرده بوده. آن پول را بعداً به اصحاب میدهد. به صاحبانش میدهد.
استاد: اگر «عاریتاً» بوده چه؟ شرائا را که به آن نزدید.
شاگرد: شرائا که پول نداشت. پول را از دیگران گرفت.
استاد: خب الآن سؤال او از چیست؟ در کجای آن مشکل داشته که از آن سؤال میکند؟
شاگرد: شاید از فروش مجدّد سؤال داشته. در تفسیر قبلی هم سؤال از چه چیزی داشته؟ ابهامی که نداشته. سؤالی از این است که پول قرضی کرده و چیزی خریده و بعد هم پول آن را پس میدهد؟! اینکه ابهامی ندارد.
استاد: ابهام در این است که درهم و دینار را عاریه بگیرد و یا بخرد و بخواهد دوباره با آن شراء انجام بدهد و برگرداند. شبهه رباء در آن هست یا نیست؟
شاگرد: اگر آنها بود که امام باید تذکر میداد. چون در شراء بحث رباء هست و در عاریه هم که بحث عدم تصرف هست. اینکه چیزی نفرمودند دالّ بر این است که شراء و عاریه ربطی به آن قرض کردن ندارد؛ و الا لازم بود که امام توضیح میداد.
استاد: از اشکالات سیاقی که قبل از فرمایش ایشان است، این است که با «فیاخذ او عاریتا» تناقض میشود. «فیاخذ من جیرانه و معاملیه» با اینکه گرفته اما میرود و عاریه میکند. مگر دیوانه است؟! «فیاخذ» یعنی میرود پول را میگیرد، ثم شرائا او عاریتا؟!
شاگرد: او «عاریتا» جمله دیگری است. اگر «یاخذ» بود، میشود «شرائاً». چون پول گیر او آمد، آن مال را خرید.
استاد: دراینصورت باید «فیعیر» باشد. عطف بر «یاخذ» میگیرید؟! «عاریتا» نمیتواند عطف بر «فیاخذ» باشد.
شاگرد: درست میفرمایید.
شاگرد٢: اگر به تعبیر ایشان «عاریتا» باشد و بعداً «یوفیه» باشد. فعلاً عاریه است پس «فیشریه» معامله فضولی میشود و بعید است که این مورد نظر باشد.
استاد: ایشان داشتند کاری میکردند که فضولی نشود. میخواستند بگویند که پولها را بعداً گرفت و داد، پس مالک شد و عاریه را به ملک تبدیل کرد.
علی ای حال باز هم این سؤال هست. الآن که پی جویی ها آسان شده، شواهد خوبی پیدا میشود، این روایت یکی از آنها بود. تعداد بسیار زیادی بود. کلمه العاریه و عاریه، را زده بودم، خیلی زیاد آمده بود. این روایت شمارههای اولی بود که به آن برخورد کردم. دیگر وقت نبود. چه بسا اگر باز هم بهدنبال آنها بگردید چیزهای خوبی پیدا شود. العاریه را به اضافه درهم یا یکی از اینها جست و جو کنید. با جستوجوی عاریه به اضافه دینار و درهم و… خیلی خوب آدم میتواند بفهمد که در موارد خاص خارجی اگر تعبیر عرفی عاریه داشتهاند، تعبیر عرفی درهم و دینار هم بوده مقصودشان چه چیزی بوده. من یک مورد هم پیدا کردم.
خود روایت یک چیزی را بهعنوان احتمال مطرح میکند؛ چه بسا عاریه ای عرفی بوده که با تصرف در عین و تبدیل آن منافاتی نداشته است. لذا مقصودشان از عاریه دراهم این است که عین خود آنها را بیاوری. عین خودش را نه یعنی عین فقهی؛ بلکه یعنی مثل خودش. عیناً مثل خودش را بیاوری.
شاگرد: در واقع این نوع از عاریه تملیک هم دارد.
استاد: دیروز سؤالی را عرض کردم که خصوصیت پول چیست. اصلاً وقتی تنها مالیت دراهم منظور است، اگر عین آن را هم کار داریم بهخاطر ارزش آن و مالیتش است. بنابراین اگر دو درهم است که مثل هم است، چون ارزششان برابر است، اینها عین هم هستند. یعنی مندرج تحت عاریه که شد، عین، عین است. چون لایُرادُ مِنَ الثَّمَن الّا همین. مالیتی که در ضمن آن نشان میدهد. حالا ببینید کجا کسی بگوید که این دینار دست پدر بزرگ هفتم من بوده! این صورت خاصّ است؛ والّا متعارف این است که وقتی دینار میگوید، اگر مثل هم شد، مانعی ندارد. این خصوصیت پول است.
برو به 0:41:47
شاگرد: از طرف دیگر چیزی از تملیک کم ندارد. شما از این طرف نگاه میکنید که این به عاریه نزدیک است چون گویا این عین همان عین است.
استاد: نه، اگر تملیک مالیت باشد، میتواند عوض آن را بیاورد. چرا میگویید قرض تملیک به عوض است؟ کلمه عوض را میآورید. یعنی وقتی تملیک در کار آمد این مملوک او میشود و مالک یَتَصرّفُ فی مِلکِه کَیفَ یَشاءُ. اما وقتی میگویید عاریه، یعنی من صرفاً عوض نمیدهم، بلکه خودش را پس میدهم، منظور از «خودش» یعنی خودِ اجتماعی.
شاگرد: باز تملیک هست. تنها یک شرط اضافهای گذاشته که مثل آن را بیاورد. مثل اینکه کسی پول بده و بگوید اگر خواستی پس بیاوری، پول به من بده؛ چیز دیگری نده.
شاگرد٢: مثلاً در هبه که تملیک صرف است چه قدرتی به طرف مقابل میدهد؟ الآن هم همان اختیارات در اینجا به طرف مقابل داده میشود.
استاد: لذا میخواهم عرض کنم که در مورد عاریه درهم و دینار تملیک هست و منافاتی ندارد. آن جا تملیک منفعت است و اینجا هم تملیک منفعت است، اما منفعتی که با عین به هم جوش خورده اند.
شاگرد: تملیک انتفاع منظورتان است؟
استاد: بله تملیک انتفاع که با عین جوش خورده است.
علی ای حال بازگشتش به این است، مانعی هم ندارد. چرا؟ بهخاطر اینکه اساساً ثمن –اگر شواهد روائی آن هم جمع شود- برای خودش یک خصوصیاتی دارد که منافاتی با احکامی که برای عین غیر ثمن است، ندارد؛ احکامی که برای کالا و مثمن است. اصلاً ملکیت خود ثمن احتمال دارد که با ملکیت های دیگر تفاوت داشته باشد یا نه؟ اینها سؤالاتی است که سر جایش یک ظرافت هایی دارد که خودش را نشان میدهد. میگویند فلانی مالک این ثمن است. مالک این ثمن بودن به چه معنا است؟ الآن در پولی که امروز داریم شما زکات را عزل کردهاید. در فقه میفرمایید وقتی زکات را عزل کردید دیگر مال فقراء است، اصلاً مال شما نیست. شما تنها امانتدار هستید. خب اگر مال فقراء است، اگر آن پولهایی که آن روز کنار گذاشته همه صد تومنی بوده و الآن میخواهید همه آنها را به هزار تومنی تبدیل کند، جایز هست یا نیست؟
اگر بگویید عین آن پول برای فقراء است، شما چه کاره اید؟! مالک باید این کار را بکند. شما حق ندارید تعویض کنید. اما اگر بگوییم همین پول نماینده مالیت است؛ آن مالیت است که ملک فقراء است، نه شخص این کاغذها.
شاگرد: دراینصورت دیگر عزل معنا ندارد.
استاد: اینکه از آن جدا شد، از اختلاط با آن و بلاهایی که سر آن میآید جدا شده.
شاگرد: پس میتوان آن را با مال دیگر عوض کنیم و آن را ندهیم.
استاد: با مال دیگر به چه معنا؟ یعنی مالی بشود که قطعاً برابر با این است؟ در آن هم الکلام و الکلام. اما اینکه بگوییم دیگر نمیتوان به خود این پول دست زد، این جور هست یا نیست؟
شاگرد: خوبی آن این است که وقتی طرف آن را کنار میگذارد، تصمیم دارد به این مقدار و این اندازه از پول در اموالش تصرف نکند.
استاد: اینها معلوم است. اما اینکه همین پول نزد عرف هیچ فرقی نمیکند؛ دسته صد تومنی باشد یا برگرداند آن را تبدیل به هزارتومنی کند -بلکه چه بسا در بعضی موارد تبدیل آن اولویت دارد؛ یعنی برای نقلوانتقال و حفظ آن اولویت دارد- حالا در اینجا بگوییم نه، نمیتواند تبدیل کند! فقیر مالک است و او نمیتواند در مال او تصرف کند! فقراء مالک این عین هستند. اما ملکیت آنها در اینجا به چه معنا است؟ یعنی مالک این عین هستند؟! یا مالک مالیت آن هستند؟ و عین این پولها دخالت خاصی ندارد. این از خصوصیات ثمن است. عین فرق میکند.
شاگرد: اگر هم فقراء مالک عین باشند، معمولاً علم به رضایت هست که میتوانند آن را عوض کنند.
استاد: نه، تبدیل آن به عوض از باب علم به رضایت، باب دیگری است.
شاگرد: ثمره آن در این مثالی که فرمودید ظاهر نمیشود. چون اگر مالک عین شخصی هم باشند باز اگر به این شکل تصرف بکند، علم به رضایت هست.
استاد: بله، اگر از باب علم به رضایت بیاید، از مقصود من خارج میشود. ما میخواهیم بگوییم بدون مسأله علم به رضایت و فی حدّ نفسه فقراء مالک مالیت آن هستند و شما نمیتوانید به این مالیت دست بزنید و شما هم که پول را کنار گذاشتید به وسیله صورت مال، عزل مالیت صورت گرفته، این دارد آن را نشان میدهد. خب ما بِهِ المالیه و آن چه که میخواهد مال را نشان دهد، فرقی ندارد، میخواهد این کاغذ باشد یا آن کاغذ باشد.
شاگرد: اگر یک دفعه از اعتبار ساقط شد، آن وقت چه میشود؟
استاد: زکات ساقط نمیشود.
شاگرد: پس باید مطابق آن از مال بدهیم.
استاد: از مال دیگر؟ نه، سقوط آن انواع و اقسامی دارد. اگر کل آن چیزهایی که از طریق آن زکات آمده، ساقط شد، بله. اما اگر خود چیزی که آن را جدا کردم ساقط شده باشد، بدون اینکه مربوط به من باشد، از ناحیه خارج بی ارزش شد، صاف نیست که ما باید دوباره بدهیم. چرا بدهیم؟ بهخاطر اینکه خارج از حوزه اختیار من مالیت آن منعزل شد. آنکه مال من نبود. مال فقراء است.
شاگرد: مثلاً شما اسکناس بیست تومنی کنار گذاشتی و بعد گفتند که ما دیگر اسکناس بیست تومنی نمیگیریم. بِالکُلّ دیگر ارزش ندارد.
شاگرد: مثلاً عُمله یک بلدی تبدیل به عُمله یک بلد دیگری شود. در بالا و پایین رفتن قیمتها؛ مثلاً دلار تبدیل به ریال شود. قیمت دلار شناور است. این مشکل پیش میآید. اگر عزل دلار بوده و الآن قیمت دلار کمتر شده و او میخواهد به ریال تبدیل کند و پرداخت کند.
استاد: فرمایش شما درست است. آن مشکلی است از بیرون، که ما بِهِ المالیه و آن چه که مُبرِز مالیت منعزله است، خودش یک چیز بیخودیای باشد، ارزش ما بِهِ المالیه را سست داشته باشد، آیا فقرا این اجازه را میدهند؟ به این معنا که فقراء هیچ حقی در مابه المالیه ندارند؟ چرا! وقتی منعزل شد حق دارند. اما حق به این معنا که مالک این عین هستند بهطوریکه شخص این اسکناسها مال آنها است؟! این نه.
شاگرد: باید خود ثمن ارزش ذاتی داشته باشد، مثل درهم و دینار. این با اسکناس تفاوت دارد، لذا چطور میشود؟
استاد: بله، همان جا ارزش ذاتی دارد اما فرض گرفتیم که در مواردی است که مثلیت تامه برقرار است. این عرضی که دارم در برخی از وسائل صنعتی امروز هم میرود. البته اگر فرض بگیریم که در آنها خراب در نیاید. یعنی چیزهایی باشد که نمیشود گفت خراب است، مثل همین سکههای امروزی یا چیزهای دیگری که در ریخت آنها خراب و درست مطرح نیست؛ فرض دارد، یعنی مثلیت تام باشد به تمام المثلیه؛ که هیچ تفاوتی نکند. آن جا هم همین حرف میآید.
برو به 0:49:38
مثلاً وقتی مالی را کنار گذاشته؛ زکات را کنار گذاشته؛ در کیسهای هست که همه درهم ها مثل هم هستند؛ احتمال اینکه یکی از آنها خوب و دیگری بد باشد هم نیست، این را کنار گذاشته است. مثلاً الآن دَم در خانه کسی چیزی میخواهد، حالا در اینجا بگوییم که فرق دارد، حق ندارد که به او بدهد و نمیتواند آن را بردارد و چیز دیگری جای آن بگذارد! این خیلی ثابت نیست. یعنی عزل کرده و عزل محقق شده، اما نزد عرف عقلاء و حتی خود فقراء، این با آن هیچ فرقی ندارد. یعنی الآن که فقیر در زده، به او بگویم صبر کن من به طبقه دوم بروم و از آن کیسه بالایی بردارم و به تو بدهم. بلکه الآن که این پول دست او هست،از همان به او میدهد و بعداً به آن جا میرود و پول را جای خودش میگذارد.خیال میکنیم که این عرفیت دارد. نمیگویم که همه این را میگویند، بلکه من میخواهم بگویم برای این طرف بحث –یعنی درجاییکه مثلیت تامه برقرار است- چه بسا این حرفها باشد.
شاگرد: ذهب و فضه هم همین خصوصیت را داشته؟
استاد: نه، سؤالی که برای ذهب و فضه کردم چیز دیگری بود. ذهب و فضه به این صورت نیست. خود درهم و دینار هم هنگامه ای بوده. درهم و دینار مغشوش بوده. جنسهای متفاوت داشته و عیارهای متفاوت داشته که هر کدام تفاوت میکرده.
شاگرد: در اینکه همه آنها در ثمن واقع میشدند یکسان بودند، ولی ذهب وفضه چه میشود؟
استاد: نه، اصلاً ریختِ ذهب و فضه فرق میکند. به عبارت دیگر از نظر حقوقی و اقتصادی صبغه ثمنیت ندارند. بلکه عین هستند.
شاگرد: در همین مثالی که شما زدید ظاهراً معروف است که زکات فطره نمیتواند تعویض شود. بله، زکات مال را میگویند که امکان جابجایی دارد. ولی ظاهراً در زکات فطره میگویند که نصّ داریم که نمیشود آن را جابجا کرد. البته شخص خودش را نمیتوانند جابهجا کنند؛ اما اگر به وکیل بدهم در وکیل این شرط را نمیگذارند.
استاد: دلیل پول چیست؟
شاگرد: اینکه نمیتوان آن را تعویض کرد؟
استاد: بله.
شاگرد: نمیدانم.
استاد: نه، تغییری که الآن مقصود ما بود، نه؛ یعنی بعد از عزل این مال برای فقهاء است و دیگر نمیتوانیم در آن تصرف کنیم، این را ما هم قبول داریم.
شاگرد: نه، عین همین پولی که کنار گذاشتهای باید به فقیر برسد. یعنی عینیت فقهی باشد، نه مالیت. شما آن را روی فرض مالیت بردید.
استاد: ما هم عینیت فقهی را گفتیم. گفتیم که در ثمن مفهوم عینیت تفاوت میکند. عینی که عرف عقلاء در فقه آن را قصد میکنند، به این میخورد که این مالیت ذره ای این ور و آن ور نشود؛ همان که بود، باشد.
شاگرد: خلاصه فرمایش شما این است که مفهوم عینیت در پول…
استاد: توسعه دارد.
شاگرد: بنابراین اگر کسی در آمریکا از من طلبکار است. به من زنگ میزند که از طرف من آن را به فقرا بده، من معادل صد دلار را به فقرا میدهم. پس مالیت این هم حفظ شده؟
استاد: بله، الآن هم این اتفاق میافتد و چارهای به جز تبدیل نیست. مرسوم نیست که فقراء دلار بگیرند.
شاگرد: مشکل این بیان در شناور بودن قیمت واقعاً محسوس میشود. اگر وقت پرداختن زکات و عزل آن، یک قیمت داشته و او به وکیل خود میگوید که به فلان جا برو و این مبلغ را بپرداز، در وقت تبدیل یک مرتبه پایین میشود.
شاگرد٢: مثلاً عین گوسفند بالا و پایین میشود. ایام حج است که قیمت بالا و پایین می شده. در زمان گذشته هم قیمت بالا و پایین می شده. قبل ایام حج گوسفند را جدا گذاشته، حالا تا وقتی که آن را به فقیر تحویل بدهد گوسفند گران شده، و بعد از ایام حج هم پایین میآید…
استاد: ما ضابطه را به هم نمیزنیم. الآن دلاری که زکات است، مال فقراء است، مثل اینکه مال شما است. چطور دو درهم مال دو نفر است، این هم مال پنج نفر بهصورت کلی است.
شاگرد: الآن این وکیل باشد چه کار کند؟ کدام قیمت را باید حساب کند؟ فرض کنید افراط و تفریط هم نبوده. دلار بهگونهای است که دقیقهای بالا و پایین میرود.
استاد: عدهای در فارکس با همین دلار چه کارهایی میکنند. استفاتائات آن میآمد.
شاگرد: الآن که میخواهد پرداخت کند، قیمت دلاری که ١٠٠٠ بوده، حالا شده ٩٠٠ تومان. آیا در این صد تومن آن وکیل ضامن است؟
استاد: نه، وقتی که تفریط نکرده چرا ضامن باشد؟
شاگرد: خود شخص چی؟
استاد: خب او هم اگر تفریط نکرده و به موقع پرداخت کرده، وکیل هم به موقع تبدیل کرده، روی روال عادی مال فقراء بوده، در تبدیل امین بوده؛ حالا ارزش آن پایین آمده، مثل این میماند که در گوسفند زکات، قیمت گوسفند پایین میآید. خب، این مال آنها است. و در این روندی هم که طی شده هیچ کس در آن افراط و تفریطی هم نداشته تا به دست مصرفکننده برسد. در اینجا چه کسی ضامن باشد؟! ایشان هم که گفتند اینکه ایشان فرمودند یک دفعه قیمت بیافتد، آن هم فروضاتش فرق میکند؛ بیست تومن یک دفعه چه شود، با اینکه پول یک چیزی تغییر بکند،اینها با هم تفاوت میکند، خیال میکنیم که باید روی آن فکرِ جدا بکنیم.
شاگرد: البته یک فرض دیگر هم دارد. مثلاً آن وکیل، همان موقع پول را تبدیل بکند و تا میآید آن را به صاحبان آن برساند، قیمت دلار بالا برود.
استاد: این دلار زکات بوده و حالا میخواهد آن را ریال کند. میبیند که اگر دیروز تبدیل کرده بود میشد هزار تومن و الآن شده دو هزار تومن.
شاگرد: نه، اصلاً روی فرض تبدیل کردن آن است؛ یعنی فرض بگیریم که تبدیل کرده، اما قبل از اینکه مال را به صاحبانش برساند باز بالا رفت.
استاد: خب برود. او تبدیل کرده که برساند.
شاگرد: الآن که میخواهد دست فقیر برساند، آن مالیتی که بدهکار بوده اداء نشده.
شاگرد٢: مشکلاتی به این نحو هم پیش میآید. مثلاً او امروز زنگ زده که زکات بده. این هم میپرسد دلار چقدر است و همان مقدار را به فقراء میدهد. بعد او که میخواهد به حساب این دلار واریز کند، یک دفعه میبیند که دلار بالا رفته.
شاگرد: سؤال من این است: من الآن وکیل شما هستم. شما میگویید این دلار را تبدیل کن و به فقرا بده. من دلار را تبدیل میکنم. مثلاً بعد از دو ماه یکی از مستحق های شرعی آن را پیدا میکنم. مالیتی که آن موقع داشته، الآن بالا رفته، یعنی دلاری که آن موقع به من داده ٩٠٠ تومان می ارزیده و من تبدیل کردم. اما الآن هزار تومان شده است.
برو به 0:57:50
استاد: آن موقعی که من تبدیل کردم جایز بوده؛ روی روال خودش جایز التصرف بوده، یعنی طبق روال تعدیه زکات جایز بوده که من آن را تبدیل کنم، من ضامن نیستم. برای من شرعاً جایز بوده که کاری را انجام بدهم. زمانی هم که دارم آن را اداء میکنم قیمت آن پایین آمده است، من که کار خلافی نکردهام. بله، اگر دو روز دیرتر بود یا قبل از آن بود، اندک تفاوتی میکرد. اما چون من در هر دویِ آنها مخیر بودم هیچکدام از آنها برای من ضمان نمیآورد. فرض گرفتیم که ده روز قبل و ده روز بعد برای من جایز بود. خب در این قبل و بعد چون هر دو برای من جایز بوده؛ حالا من عجله کردم و چون نزدیک بوده رفتم تبدیل کردم، یا چون حال نداشتم بیرون بروم، پنج روز بعد آن را عوض کردم، فرقی ندارد و هر دوی آنها برای من جایز بوده. عرفاً نمیگویند که افراط و تفریط کردی چرا آن روز رفتی و چرا آن روز نرفتی. بلکه در این فُرجه چند روزه، باید آنها را تبدیل کنی و آنها را به صاحبانش برسانی. چرا ضامن باشد؟ دلیل بر ضمان کجا است؟ بله، مثل سائر کالاها مالیت دلار بالا و پایین میرود.
شاگرد: پس خود این مبرز ذمه یک نحو موضوعیت هم پیدا میکند؟ صرف مالیت آن نیست که بگوییم طرف ضامن مالیت آن است.
استاد: بله، ایشان مثال را روی دلار بردند. منظور من در تبدیل پول به پول همین تبدیل صوری خودمان بود. وقتی پول عوض میشود واقعاً ارزشهای پولهای مختلف خیلی تفاوت میکند. اصلاً پولهایی هستند که در معرض تورم و سقوط هستند. خود فقراء به آن راضی نیستند که آن را به ریال تبدیل کنی و بخواهی دو ماه دیگر به من بدهی. لذا وقتی پولها متفاوت شد، مابِهِ المالیه ارزشهای جدایی برای خودش دارد. به عبارت دیگر و تعبیر فنی، وقتی پولها متفاوت میشود قانون عرضه و تقاضا روی آن حاکم میشود. اما وقتی که در یک محدوده پولی –مانند بیست تومانی، صد تومنی، هزار تومانی- است، اصلاً تحت محدوده قانون عرضه و تقاضا نیست. چرا؟ چون کسی نمیخواهد بیشتر صد تومنی یا هزار تومنی بگیرد. اینجا بود که من عرض کردم ما بِهِ المالیه تنها مُبرِز است. اما وقتی در پولهای مختلف رفتیم و وقتی مسأله ارز پیش آمد، مسأله عرضه و تقاضا بر آن حاکم میشود. یعنی عرضه و تقاضا، آن را بالا و پایین میبرد؛ به خلاف اینکه در محدوده یک پول، شخص اسکناسها هیچ دخالتی ندارد؛ حالا ما بگوییم شارع فرموده نه، وقتی زکات را عزل کردی من با این صد تومانی ها و هزار تومانی ها کار دارم!
شاگرد: یعنی هزار تومانی با دو پانصد تومانی هیچ فرقی نمیکند؟
استاد: هیچ فرقی نمیکند، به هیچ معنا. بله اگر یک شرائطی شد که بیشتر خریدار پولِ جُمله[10] هستند، حاضر هستند پولی بدهند که شما پنج هزار تومانی به آنها بدهی.
شاگرد: در دلار همینطور است. قیمت صد دلاری بیشتر از دلارهای خُرد است.
استاد: چون حمل و نقل آن راحتتر است. ظاهراً به این خاطر است. [11]
و الحمد لله رب العالمین
کلید: ماهیت پول، عرضه و تقاضا، اقتصاد، خمس و مفهوم موونه، عاریه درهم، عاریه دینار، عاریه، عاریه ذهب و فضه، قرض، تورم، معامله کالا به کالا،
[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 452
[2] فرائد الأصول، ج4، ص: 104
[3] درر الفوائد في الحاشية على الفرائد، الحاشيةالجديدة، ص: 467
[4] بحار الأنوار – ط دارالاحیاء التراث ج ١٠٠ ص ۵۴
[6] دعائم الإسلام، ج2، ص: 489
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج5، ص: 302
[9] همان
[10] ظاهراً منظور پول درشت،در مقابل پول خرد است.
[11] شاگرد٢: در خمس مسألهای را چندبار از دفتر پرسیدم که کسی که خرجی او به اندازه سالش نیست، ولو چیزی هم در خانه داشته باشد، خمس ندارد.
استاد: در مسأله صریحاً هم میگویند که ولو پول داشته باشد.
شاگرد٢: آقای محفوظی گفتند که خمس بدهید.گفتم تا حالا این جور میگفتید. ولی گفتند که خمس بدهید.
استاد: اگر الآن هم میخواهید به فتوای حاج آقا عمل کنید، فتوای ایشان همین بود. مبنای فتوای ایشان معلوم بود. توضیحش این است که ایشان میفرمودند مالیت کل زندگی شخص متعلق خمس میشود. و لذا کسی که در تمام سال در مالیت زندگی با ضروریات، هنوز جلو نشده؛ وقتی در این مالیت و در این معیشت ربحی برایش نیامده، این متعلق خمس نیست.
شاگرد: علامت آن چیست؟
استاد: علامتش این است که هر چه درآمد داشته ضروریات او را تأمین نکرده یا اگر تأمین کرده سر به سر بوده. لذا او دیگر خمس ندارد.
شاگرد: باید روی کاغذ بیاورد؟
استاد: نه، خودش میفهمد. میگوید یک چیزهای ضروری داشتم و الآن خریدم.
شاگرد: ولو یک میلیون هم در حساب داشته باشد اما اگر بخواهد ضروری زندگی را بگیرد باید همین یک تومان را هم خرج کند.
شاگرد: بله، مجموع سالها را که نگاه میکند میبیند زندگی او بهعنوان ربح معیشتی جلو نمیشود. مبنای فرمایش حاج آقا به این صورت بود. این جور که تلقی من است. لذا وقتی میگفتند در کل معیشت، مالیتش جلو نرفته، معیشت او متعلق خمس نیست. وقتی نیست همه اینها موونه میشود. یعنی این پولی هم که در خانه او است یکی از موونه های او است. حالا چه برنج باشد؛ میگوییم موونه است؛ من که چیزی ندارم؛ برنج من که زیاد نیامده تا خمس آن را بدهم. موونه من است. موونه کسی که خمس ندارد. خب پول هم موونه او است. ولی خب در جواب دادن چند جور هست.
شاگرد: احتیاطا که مشکلی ندارد همینطور پنجاه هزار تومان خمس بدهد؟
استاد: به فرمایش حاج آقا محتاط شاه است. تا مادامی که عسر و حرج نیست، احتیاط مانعی ندارد. بسیار هم خوب است.
شاگرد: برای این فرد سال خمسی داشتن لزومی دارد؟
استاد: اگر علم دارد به اینکه زندگی من جلو نخواهد رفت و به اندازهای که درآمد من است هنوز کم هم دارم، نیازی به سال نیست. ولی از این باب خوب است که خمس یاد او نرود. محاسبه معیشت و واجبات شرعی یادش نرود خوب است.