بسم الله الرحمن الرحیم
مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 109
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١٠٩ :١٣٨٩/٠٢/١۴
مرحوم شیخ فرمودند:
نعم، لو كان المخصّص متصلا بالعامّ من قبيل: الصفة، و الشرط، و بدل البعض- كما في: «أكرم العلماء العدول»، أو «إن كانوا عدولا»، أو «عدولهم»- صحّت ملاحظة النسبة بين هذا التركيب الظاهر في تمام الباقي و بين المخصّص اللفظيّ المذكور و إن قلنا بكون العامّ المخصّص بالمتّصل مجازا، إلّا أنّه يصير حينئذ من قبيل «أسد يرمى»، فلو ورد مخصّص منفصل آخر كان مانعا لهذا الظهور. و هذا بخلاف العامّ المخصّص بالمنفصل، فإنّه لا يحكم بمجرّد وجدان مخصّص منفصل بظهوره في تمام الباقي، إلّا بعد إحراز عدم مخصّص آخر. فالعامّ المخصّص بالمنفصل لا ظهور له في المراد منه، بل هو قبل إحراز جميع المخصّصات مجمل مردّد بين تمام الباقي و بعضه، و بعده يتعيّن إرادة الباقي بعد جميع ما ورد عليه من التخصيص[1]
«نعم، لو كان المخصّص متصلا بالعامّ من قبيل: الصفة، و الشرط، و بدل البعض- كما في: «أكرم العلماء العدول»، أو «إن كانوا عدولا»، أو «عدولهم»- صحّت ملاحظة النسبة»؛ آن چه که نراقی فرمودند. «بين هذا التركيب الظاهر في تمام الباقي و بين المخصّص اللفظيّ المذكور»؛ اگر عام و خاص من وجه بود، آن وقت خوب است.
شاگرد: در بحث دیروز گفته شد که مطارح را ببینیم.
استاد: بله، ما با آن کار داریم. اگر مراجعه کردید بفرمایید.
شاگرد: در مطارح ایشان بیشتر به این شکل وارد شده بود که اصل حجیت را بحث کرده بودند. از همان اول حجیت عام مخصص را فرموده بود. بعد نظر آمُدی که ظاهرا از عامّه است و می گوید اصلاً حجت نیست را نقد کرده بود. در تعلیلش گفته بود که برخی می گویند که مجاز می شود و چون مجاز میشود ….. . اگر هم مجاز بشود، باز مجازی است که کل مخصص را می گیرد. منتها تعبیری داشتند مثل تسلیم مجازیت؛ که نشان می داد ظاهرا خودشان مجازیت را قبول ندارند.
شاگرد٢: نسبت به حجیت که ایشان با آب و تاب فرموده اند که حجت هست.
استاد: بله، غیر این نمی توانند کاری بکنند.
شاگرد: در تقریرات مرحوم میرزای شیرازی از این بحث در دو خط آخر به بحث شیخ اعتراض می کنند که این بحث را به موضوع له برده اند. یعنی ایشان هم توجه داشته اند که این بحث با حقیقت بودن عام نمی سازد.
استاد: خب حالا که شما حاضر الذهن هستید من عبارتشان را می خوانم.
پس فرمودند که مخصص لفظی متصل مانعی ندارد.
«و هذا بخلاف العامّ المخصّص بالمنفصل»؛ عباراتی که شیخ در این جا دارند خیلی عجیب است.
«فإنّه لا يحكم بمجرّد وجدان مخصّص منفصل بظهوره في تمام الباقي»؛ تا یک مخصص منفصل پیدا کردیم دیگر تمام شد.
«إلّا بعد إحراز عدم مخصّص آخر»؛ باید احراز کنیم که مخصص دیگری نیست.
«فالعامّ المخصّص بالمنفصل»؛ این است که گفتم خیلی مهم است. تصریح است. «لا ظهور له في المراد منه»؛ در آن جا حجیت را با این عبارت چگونه درست کردند؟ حجیت را با عبارت این جا چگونه جمع می کنند. «فالعامّ المخصّص بالمنفصل لا ظهور له في المراد منه».
«بل هو قبل إحراز جميع المخصّصات مجمل مردّد بين تمام الباقي و بعضه»؛ احراز هم که بکنیم باز مراد به دست نیامد، اصالة الظهور را چطور درست کردید؟ باز احتمالات دیگری هست. اصالة عدم قرینه، مراد درست می کند یا نمی کند؟ ظهور که درست نمی کند. ولو مبنای خودش این است که اصل ظهورات را به اصالة عدم قرینه بر می گرداند. «و بعده يتعيّن إرادة الباقي بعد جميع ما ورد عليه من التخصيص».
شما که عبارت مطارح را خواندید ببینید با عبارت این جا جفت و جور هست یا همان اشکال مرحوم میرزا محمد حسن است؟ کانّه ایشان فرمودند که این دو با هم خیلی جور نیست، هماهنگی ندارند.
شاگرد: ایشان به کلمات دیگر شیخ ارجاع نداده بودند اما به نظر می رسد که مبنایشان قبلاً این نبوده باشد.
استاد: پس علی ای حال مرحوم شیخ صریحا می فرمایند که ظهور کنار رفت و مجمل است. صاحب کفایه می بینند که این حرف سر نمی رسد. لذا با این قسمت از فرمایش شیخ در می افتند. حالا چگونه؟
صاحب کفایه میفرمایند:
و فيه أن النسبة إنما هي بملاحظة الظهورات و تخصيص العام بمخصص منفصل و لو كان قطعيا لا ينثلم به ظهوره و إن انثلم به حجيته و لذلك يكون بعد التخصيص حجة في الباقي لأصالة عمومه بالنسبة إليه[2]
«و فيه أن النسبة إنما هي بملاحظة الظهورات و تخصيص العام بمخصص منفصل و لو كان قطعيا لا ينثلم به ظهوره»؛ مخصص منفصل که آمد، ظهور در عام منسلخ نمی شود. دست به آن نمی خورد.
برو به 0:05:29
«و إن انثلم به حجيته»؛ در این جا آمدند بگویند که حجیت عام کنار می رود اما ظهور آن که کنار نمی رود. این از باب ناچاری است، یعنی خلاصه خواستند یک جوری درستش کنند و الا با ارتکازمان مخالف است. دیروز هم عرض کردم.
«و لذلك يكون بعد التخصيص حجة في الباقي»؛ «و لذلک» که شما می گویید، حجت در باقی هست و ارتکاز هم داریم اما به خاطر فرمایش شما می گوییم که در آن ظهور دارد ولی حجیت ندارد. همان جا حرف مرحوم نائینی یادتان هست؟ گفتند: لیت شعری که چطور می شود که یک چیزی حجت نباشد و مراد از آن هم معلوم نباشد ولی ظهورش قبول باشد و با آن همه کار هم انجام دهیم؟! مرحوم نائینی این را فرمودند. خب این یک اشاره ای به حرف صاحب کفایه بود. ظاهرا صاحب کفایه استاد مرحوم نائینی نبودند. این مساله انقلاب نسبت از شیخ به صاحب کفایه و بعد به رده شاگردان صاحب کفایه –آقا ضیاء، مرحوم کمپانی و شاید مرحوم آسید ابوالحسن که البته نظر ایشان را نگاه نکردم- رسیده و کنار رفته است. اما میرزای نائینی شاگرد رسمی صاحب کفایه نبوده اند، ظاهرا به جلسه استفتاء می رفتند اما اصل تحصیل مرحوم نائینی در سامرا بوده. و در رده سامرا، می بینید که آشیخ عبدالکریم سامرا بوده، آقای نائینی هم سامرا بوده، که این ها در مورد انقلاب نسبت، به گونه ای که شیخ می گوید ممکن نیست، آن ها معیت نکردند. ولی خیال می کنید که طبقه شاگردان صاحب کفایه، همه راه ایشان را رفته اند. علی ای حال اینکه اشکالات را چطور سربرسانند، باید مبانیشان را ببینیم.
«حجة فی الباقی لأصالة عمومه بالنسبة إليه»؛ بعد از تخصیص حجت در باقی است، چون نسبت به باقی اصالة الظهور دارد. چطور حجت هست؟ یعنی در آن مقدار تخصیص، حجیت ندارد؟ حجیتش منثلم شده؟ ایشان می خواهند این را بگویند: وقتی یک عام داریم و بعد یک مخصصی بیاید، ظهور عام در آن مخصص هم از بین نرفته است. ایشان می خواهند این ظهور را محکم کنند. این ظهور از بین نرفته، بلکه فقط حجیت عام در محدوده همان مخصص قطعی، از بین رفته است. لذا حجیت آن در بقیه باقی است.
در ادامه می فرمایند:
لا يقال إن العام بعد تخصيصه بالقطعي لا يكون مستعملا في العموم قطعا فكيف يكون ظاهرا فيه.
فإنه يقال إن المعلوم عدم إرادة العموم لا عدم استعماله فيه لإفادة القاعدة الكلية فيعمل بعمومها ما لم يعلم بتخصيصها و إلا لم يكن وجه في حجيته في تمام الباقي لجواز استعماله حينئذ فيه و في غيره من المراتب التي يجوز أن ينتهي إليها التخصيص و أصالة عدم مخصص آخر لا يوجب انعقاد ظهور له لا فيه و لا في غيره من المراتب لعدم الوضع و لا القرينة المعينة لمرتبة منها كما لا يخفى لجواز إرادتها و عدم نصب قرينة عليها. نعم ربما يكون عدم نصب قرينة مع كون العام في مقام البيان قرينة على إرادة التمام و هو غير ظهور العام فيه في كل مقام[3]
«لا يقال إن العام بعد تخصيصه بالقطعي لا يكون مستعملا في العموم قطعا»؛ قطعا دیگر در عموم مستعمل نیست.
«فكيف يكون ظاهرا فيه»؛ با این که می دانیم مراد عموم نیست، شما چطور می گویید ظهور در آن دارد؟
«فإنه يقال إن المعلوم»؛ آن چه که به وسیله مخصص برای ما معلوم شد، «عدم إرادة العموم، لا عدم استعماله فيه»؛ مخصص میگوید اراده عموم نکردم، اما نمی گوید در عموم استعمال هم نشده. صاحب کفایه می گویند. پس عام، هنوز هم مستعمل در عموم است؛ ولی در محدوده مخصّص می گوید که اراده عموم برای آن نشده است.
«لإفادة القاعدة الكلية فيعمل بعمومها ما لم يعلم بتخصيصها و إلا لم يكن وجه في حجيته في تمام الباقي لجواز استعماله حينئذ فيه و في غيره من المراتب»؛ حرف شیخ را می گویند که اگر این گونه نگوییم مجمل می شود.
بنابراین ایشان حرف شیخ را چگونه جواب دادند؟ شیخ فرمودند «فالعامّ المخصّص بالمنفصل لا ظهور له في المراد منه، بل هو قبل إحراز جميع المخصّصات مجمل مردّد بين تمام الباقي و بعضه»، صاحب کفایه می گویند که ظهور دارد. حتی بعد از این که تخصیص هم خورده باشد، ظهور دارد، این ظهور را که نمی توانید از آن بگیرید. تخصیص فقط حجیت را از آن گرفته است، پس مجمل نیست. این فرمایش صاحب کفایه است.
شاگرد: اگر حجیت مخصص از آن گرفته شود، از بحث ما خارج می شود؟ ما می خواهیم در باقی بحث کنیم.
استاد: بله، مرحوم شیخ دیروز عبارتی داشتند که الان می خواهیم ببینیم صاحب کفایه آن را چطور جواب می دهند. عبارت دیروز این بود «لأنّ الدليل المذكور قرينة صارفة عن العموم لا معيّنة لتمام الباقي[4]». صاحب کفایه این را چگونه جواب می دهند؟ دلیل مذکور چه بود؟ دلیل خارجیای که تخصیص قطعی زد. دلیل مذکور قرینه است که می گوید عام مراد نبود، اما نمی گوید که تمام غیر من هم مراد بود. این حرفی بود که مرحوم شیخ فرمودند. «الدليل المذكور قرينة صارفة عن العموم»؛ عموم را از دست ما می گیرد، اما بقیه خودش را که به دست ما نمی دهد. «لا معيّنة لتمام الباقي»؛ خب حرف صاحب کفایه چطور جواب این عبارت می شود؟ ایشان می گویند که در عام استعمال شده، اما عام اراده نشده است. «فإنه يقال إن المعلوم عدم إرادة العموم لا عدم استعماله فيه». خب شیخ در این جا چه جوابی می دهند؟ می گویند منظور شما از استعمال همان علقه وضعیه است؟ در همین اندازه که «کل» یعنی «کل»، مفهوم تصوری کل؛ اگر می خواهید این را بگویید، استعمال یعنی دلالت تصوری. این که مانعی ندارد. اراده استعمالی هم به این معنا است. اراده استعمالی مقابل انسان نائم و سنگ است. استعمال با این بیان مانعی ندارد. اما اگر می خواهید بگویید وقتی استعمال شده در تمام باقی هم حجیت دارد، نه، این را از کجا می گویید؟ خودتان فرمودید که حجیت آن منثلم شد. نسبت به محدوده مخصص، منثلم شد، اما نسبت به بقیه آن حجیتش هست یا نیست؟ شیخ فرمودند که این حجیت در عموم را از دست ما گرفت؛ وقتی گرفت حجة معین لتمام الباقی کجاست؟ صاحب کفایه که جواب نمی دهند. فقط میگویند در عموم استعمال شده؛ اما این استعمال که مراد را به دست ما نمی دهد. خودتان می فرمایید که استعمال به دست ما حجیت نمی دهد. فقط شما متفرع می کنید که «و لذلک یکون»، درحالی که این لازم به ملزوم شما نمی خورد. شما می فرمایید تخصیص عام اگر قطعی باشد، ظهورش منثلم نمی شود. ظهور یعنی چه؟ یعنی ظهور تصوری یا ظهور تصدیقی صرفاً استعمالی. این که فایده ندارد! این که اصلا با حجیت ملازم نیست. شما بعد می فرمایید «و إن انثلم به حجيته و لذلك يكون بعد التخصيص حجة في الباقي»، در حالی که ملازمه ای نیست.
برو به 0:13:07
ظهور در عموم داشتن یعنی ظهور تصوری یا تصدیقی استعمالی. لذا می گویید که این ظهور بعد از تخصیص هم از بین نرفت. صریحا می گویند؛ «لا يقال إن العام بعد تخصيصه ب القطعي لا يكون مستعملا في العموم قطعا فكيف يكون ظاهرا فيه. فإنه يقال إن المعلوم عدم إرادة العموم لا عدم استعماله فيه» استعمال شده، اما آیا این استعمال فایدهای دارد یا ندارد؟ شما میخواهید بگویید استعمال شده و حجت هم هست، این از کجا؟ شیخ فرمودند مخصص آمد و حجیت را از دست ما گرفت؛ حجیت نسبت به تمام باقی که تخصیص نخورده، این از کجا می آید؟ اگر می گویید که از این ظهور می آید، می گوییم این ظهور استعمالی که فایده ای ندارد، چون صرف استعمال است. فلذا شما میگویید حتی آن قسمتی که تخصیص خورده و قطعاً حجیتش منثلم شده، در آنجا هم ظهور هست. خب پس ظهوری که در مورد مخصّص هم قطعاً باقی است، این ظهور چه حجیتی برای ما می آورد؟ خود شما می گویید که در همان محدوده قطعا منثلم شد. پس بین این ظهور استعمالیای که شما می گویید با حجیت ملازمه ای نیست.
بله، از ارتکازتان می گویید که ببینید که هنوز حجت است! خب این ارتکاز باید از راه دیگری ثابت شود. به صرف این که بگوییم ظهور استعمالی در عام حتی بعد از تخصیص محفوظ است، پس حجت است؛ این را نمی توانیم نتیجه بگیریم که «پس حجت است»، چرا؟ چون همین چیزی که می خواهید با آن ملازمه درست کنید، در محدوده خود مخصص هم هست. می فرمایید با این که تخصیص زده ایم اما اراده استعمالی در محدوده مخصص هنوز عام هست.
شاگرد: در محدوده مخصص مسلم است که اراده منتفی است، اما در مابقی مشکوک است. لذا به خود استعمال استدلال می کنیم که اراده هم هست.
استاد: ایشان می گویند در محدوده مخصص هم اراده استعمالی هست.
شاگرد: منظور اراده معنا است؟
استاد: اراده جدی نیست. این ها بعداً جدا شده است. اصل آن را می گویند. من که مکرر این را می خوانم برای این است که باید روی عبارت ایشان دقت کنیم. می فرمایند «أن النسبة إنما هي بملاحظة الظهورات و تخصيص العام بمخصص منفصل و لو كان قطعيا لا ينثلم به ظهوره و إن انثلم به حجيته»؛ ظهور عام حتی در محدوده مخصص هم هنوز منثلم نشده؛ فقط در محدوده مخصص، حجیت آن منثلم شده است. نتیجه می گیرند که «و لذلك»؛ چون اصل عموم تکان نخورده و مخصص نتوانست ظهور در عموم را از دست ما بگیرد؛ ظهور در عموم حتی بعد از تخصیص هم باقی است. فقط در محدوده افراد مخصص حجیت ندارد، پس ظهور باقی است. حالا که باقی است، «يكون بعد التخصيص حجة في الباقي». در این جا فهمیدیم که حجت نیست، اما چرا در غیرش حجت نباشد؟ این فرمایش ایشان است.
عرض من این است که شما دارید یک ملازمه درست می کنید. می گویید چون ظهور هست پس در تمام باقی حجت است. خب خود شما قبول کردید که در محدوده مخصص ظهور هست، منثلم نشده؛ اما حجیت منثلم شده. پس می تواند بین ظهور در عموم و حجیت ملازمه نباشد.
شاگرد: نیاز به قرینه معینه نیست.
استاد: مرحوم شیخ چه فرمودند؟ فرمودند قبلا حجیت در عموم داشت یا نداشت؟ داشت. مخصص که آمد این حجیت را گرفت، وقتی حجیت رفت، چه معینی برای تمام باقی داریم؟
شاگرد: عقلاء بین اراده استعمالی و اراده جدی تطابق می بینند مگر این که دلیل داشته باشیم. انفهام عرفی این است. یعنی اگر یک کلامی داشته باشیم که اراده استعمالی آن عموم باشد، مقداری که مخصص پیدا کنیم آن را خارج می کنیم. اگر پیدا نکنیم تحت همان اراده استعمالی هست.
استاد: ایشان می گویند وقتی مخصص هم می آید اراده استعمالی هم هست. ایشان ناچار هستند که این را بگویند. ایشان می گویند مخصص هم که آمد ظهور در عموم هست، حتی در محدوده مخصص.
شاگرد: به این اندازه «ماخرج بالدلیل» شد.
استاد: «ما خرج بالدلیل» چه چیزی را از عموم گرفت؟ ظهور را؟ می گویند نه، ظهور را نگرفت. بلکه حجیت را گرفت.
شاگرد٢: می توان بین این حجیت و ظهور از این جهت تفاوت گذاشت…. .
استاد: من هم همین را عرض می کنم. الان در میان ظهور تصوری، ظهور استعمالی محض، ظهور تصدیقی جدی -که ایشان به آن حجیت می گویند- ایشان می گویند ظهور دارد اما حجیت ندارد. حجیت به این معنا است.
شاگرد٢: ظهور تصدیقی یعنی با توجه به حکم آن؟
استاد: بله، وقتی که مخصص تخصیص زد، ظهور تصدیقی جدی ندارد، تمام شد. لذا ایشان تعبیر می کنند که حجیت ندارد؛ اما می گویند که در همین مورد ظهور در عموم دارد.
شاگرد٢: این حکم دیگر حجیت ندارد ولی آن عام به ظهورش باقی است.
استاد: حرف صاحب کفایه همین است. ایشان می گویند آن عام حتی در مورد آن تخصیص، ظهورش باقی است. فقط در مورد تخصیص حجیت ندارد.
شاگرد٢: لفظ خود عام این گونه است. میشود بگوییم منظور لفظ خود عام است؛ نه این ترکیب با توجه به حکم؟ یعنی بگوییم این حکم تخصیص خورد و حجیت آن گرفته شد نسبت به باقی افرادی که تحت عام هستند؛ اما ظهورِ خودِ آن عموم نسبت به باقی افراد سر جایش هست.
استاد: ظهورش تنها نسبت به باقی افراد هست؟ یا حتی نسبت به آنهایی هم که تخصیص خورده، ظهورشان باقی است؟ صاحب کفایه چاره ای ندارند.
شاگرد: ظهور آن را نمی پذیریم. در این جا یک مسامحه ای شده ولی مطلب ایشان سر می رسد.
استاد: من هم همین را عرض کردم. مطلب ایشان ارتکازاً سر می رسد. از اول هم عرض کردم که بعدا هم می خواهیم آن را سر برسانیم. صحبت سر این است که ایشان چرا بر این اصرار دارند که حتی در محدوده مخصص هم ظهور عموم را داریم؟
برو به 0:19:51
شاگرد: برای این که مجازی پیش نیاید و نگویند که عام شما مجاز شده، می گویند که ظهور در محدوده مخصص هم دارد.
شاگرد٣: فرمایش شیخ در این جا یک میخی داشت و آن هم این بود که ایشان فرمودند « فلا بدّ من إحرازه حين التعارض و قبل علاجه». ایشان در واقع می گویند که این دو به ظهور خودشان باقی هستند. این دو ظهور با هم در گیر می شوند و چون با دیگری در گیر شده حجیت آن را مورد معارضه قرار داده است.
استاد: حجیت در محدوده خاص است و آن هم ربطی به ظهور ندارد، ظهور هست. پس شیخ که می گفتند احراز می خواهد، احراز نمی خواهد، چرا که از بین نرفته است که.
شاگرد: بعد از این که علاج کردیم، در محدودهای که بعد از علاج باقی می ماند، در آن حجت می شود. چرا؟ چون این ها شاناً حجت بودند و تنها مبتلا به معارض بودند. همان طور که شیخ هم فرمودند که اگر در این جا مشکل دفع مانع بود، مشکلی نبود؛ ولی مشکل احراز مقتضی است. ایشان می گویند مشکل احراز مقتضی نیست، بلکه مشکل دفع مانع است و آن را هم ما با علاج دفع می کنیم. علاج آن هم به تخصیص است. فلذا اینجا به نظر می رسد که حداقل تا یک حدودی می توان از آخوند دفاع کرد، در فرمایششان علیه شیخ.
استاد: مانعی ندارد، می رویم و برمی گردیم تا ببینیم ایشان چه کار دارند میکنند. ببینید شیخ فرمودند که ظهورِ وضعی بعد از این که تخصیص آمد، شکسته شد. عبارت شیخ این بود، فرمودند: «و العامّ المذكور- بعد ملاحظة تخصيصه بذلك الدليل العقليّ- إن لوحظ بالنسبة إلى وضعه للعموم مع قطع النظر عن تخصيصه بذلك الدليل، فالدليل المذكور و المخصّص اللفظيّ سواء في المانعيّة عن ظهوره في العموم»، صاحب کفایه همین جا جلوی ایشان را گرفتند، می گویند حتی آن مخصص قطعی هم نمی تواند ظهور در عموم را بگیرد. خب چرا این کار را می کنند؟ به خاطر این که شیخ با همین واسطه می گویند که باید بعدا ظهور را احراز کنیم. چون این را گفتند، ظهور پیکارش رفت. وقتی پی کارش رفت، بعدا باید یک احراز ظهوری بکنیم که یک تعارضی به پا شود. همان هایی که دیروز خواندیم.
صاحب کفایه می گویند چرا ظهور از بین رفت؟ ظهور که هست. تنها در محدوده مخصص حجیتش از بین رفت. می خواهد که شیخ هی نگوید که ظهور رفت. می خواهند بگویند ظهور هست.
شاگرد: پس استدلال ایشان متوقف بر کلمه «ظهور» نیست. تنها ایشان یک مسامحه ای کرده و آن اینکه اسم اراده استعمالی را ظهور گذاشته است. و الا اگر بخواهد مطلب ایشان سر برسد فقط میخ اصلی و عمودش آن اراده استعمالی است؛ که بعد میخواهد بگوید که این مقدار از آن خارج شده و مِنها شده و بیشتر از آن خارج نشده است.
استاد: با کلمه «مِنها» از مرام ایشان فاصله گرفتید.
شاگرد: این «مِنهایی» که ما می گوییم نسبت به اراده جدی است.
استاد: تمام شد! پس دو تا شد.حالا ظهوری که ایشان می گویند کدام است؟
شاگرد: اگر بگوییم که ایشان در اطلاق کلمه ظهور مسامحه کرده. یعنی حرف ایشان را به این شکل معنا می کنیم که کلمه ی ظهور -که ایشان به کار برده- یعنی اراده استعمالی.
استاد: این اراده استعمالی که شما می گویید را صاحب کفایه در مورد مخصص قطعی هم قائل هستند؟
شاگرد: در اراده استعمالی، بله.
استاد: این مسامحه هست یا نیست؟
شاگرد: مسامحه نیست. مسامحه در این است که ایشان کلمه «ظهور» را به کار برده. ما می گوییم که فقط یک مسامحه کرده و الا هیچ جای مطلب ایشان مشکلی ندارد. این که ایشان می گویند در همه افراد -حتی نسبت به مخصص- ظهور دارد، ما می گوییم این قید ظهور داشتن حتی نسبت به مخصص، خروج از اصطلاح است.
استاد: الان شما در دفاع از ایشان این مسامحه را نکنید و بعد جواب من را بدهید.
شاگرد٢: مراد ایشان ظهور تصوری است در حالی که حجت، ظهور جدی است.
استاد: حالا ببینیم ملازمه درست می شود یا نه. مسامحه را کنار می گذاریم. اراده استعمالی حتی در محدوده مخصّص هم هست. دیگر به این اراده استعمالی ظهور نمی گوییم. این اراده استعمالی حجیت دارد یا ندارد؟ تا ظهور نباشد، حجت هست؟ ظهور واقعی؛ نه مسامحه ای؟
شاگرد: نه.
استاد: تمام شد. صاحب کفایه می گویند ظهور و بعدا هم می خواهند از آن حجیت در بیاورند.
شاگرد: شما لفظ «ظهور» را به کار نمی برید ولی مطالب ایشان را میگویید. ایشان باید بگوید که اراده استعمالی شامل همه افراد است و آن مقداری که دلیل داریم را کم می کنیم. در آخر کار، اگر بخواهیم ظهور دارد، باید بگوییم ظهور در باقی. چون ما دلیل خاص داشتیم که فلان فرد خارج شده، الان دیگر ظهور را نمی زنیم. می گوییم فقط این یک کلمه مسامحه است که ایشان گفته «ظهور دارد». ایشان می خواسته بگوید که کمر بند عبارت همه اینها را می گیرد، مگر آن مقداری که دلیل خاص داریم. مسامحهاش این است که در این ظهور «حتی» گفته است.
استاد: ما که حرفی نداریم. الان شما مسامحه را کنار بگذارید و جلو می رویم، ببینید که به این مسامحه نیاز بوده. اراده استعمالی عام ملازمه قطعی با حجیت دارد یا ندارد؟
شاگرد: ندارد.
استاد: بسیار خب. مسامحه هم نمی کنیم. در محدوده مخصص، اراده استعمالی هم هست یا نیست؟ هست. در غیر محدوده او، اراده استعمالی هست یا نیست؟ هست. در غیر محدوده مخصص ملازمه قطعیه با حجیت دارد یا ندارد؟
شاگرد: عقلاء تا مادامی که دلیلی برای خارج شدن پیدا نکنند، اراده استعمالی را نسبت می دهند.
استاد: نشد. شما باید جواب شیخ را بدهید. شیخ می فرمایند مخصص آمد و عموم را از دست ما گرفت، یعنی ظهور حجیتی را گرفت و تنها اراده استعمالی مانده است.
برو به 0:26:23
شاگرد: یعنی نسبت به مورد مخصص گرفت؛ نه این که اساس آن را بگیرد. یعنی به این صورت نیست که بگوییم ظهور یک مرحلهای است که دیگر خراب شده. ما می گوییم ظهور آن نسبت به این جهت که مخصص را بگیرد، تمام شده.
استاد: مگر ظهور در عموم نبود؟
شاگرد: بود.
استاد: مگر قرینه صارفه گفت مراد من عام نیست؟
شاگرد: نه، قرینه صارفه که این جور نمی گوید. قرینه صارفه موارد خاصی را می گوید که مراد من نیست؛ و الا عقلاء واقعاً اراده استعمالی را به متکلم -بعد از اینکه مقدار مخصص را پیدا کردند- نسبت می دهند.
استاد: این فرمایشات شما همانی است که من می خواستم ابتدا خدمت شیخ عرض کنم. به بیانی که طلبگی آن را هم می گویم. بعدا ببینیم به حرف ایشان نیازی بوده یا نه. و ایشان هم می خواهند همین را بگویند یا نه.
عبارت شیخ خیلی مهم بود. فرمودند: «لأنّ الدليل المذكور قرينة صارفة عن العموم»؛ عموم را از دست ما می گیرد. «لا معيّنة لتمام الباقي». عرض من این است که قرینه صارفه از عموم نیست. عموم که شامل همه افراد بود. اگر بخواهیم عبارت دقیقی بیاوریم این است: «لان الدلیل المذکور قرینة مخرجة لبعض الافراد عن العموم»، تمام شد. این چیزی است که من می خواهم عرض کنم. این خیلی مهم است که شما بگویید «قرینة صارفة» عموم را از دست ما گرفت؛ نه، نگرفت؛ بلکه اخراج کرد. اخراج غیر از صرف است. این برای فرمایش شیخ.
اما صاحب کفایه هم همین را می گویند؟ خب، اگر می خواستید این را بگویید نیازی نبود هِی اصرار کنید که ظهور هنوز در عموم هست، نیازی نبود. همین را می گفتید.
شاگرد: مسامحه در تعبیر شده است.
استاد: مسامحه نشده است. ایشان می خواهند از کلمه ظهور –از باب شوخی- حسن استفاده را بکنند، یعنی بگویند که ببینید ظهور داریم! شیخ می گویند حالا که مجمل شده باید ظهور را احراز کنید. شیخ می فرمایند ظهور از دست ما گرفته شد و حالا باید آن را احراز کنیم. ایشان می گویند کجا گرفت؟ نیازی به احراز ندارد، چون بود، الان هم هست. در جواب شیخ این جور می گویند.
شاگرد: ظاهر عبارت همین است. اما از نظر مطلب که فکر می کنیم…. .
استاد: نه، از نظر مطلب، یعنی با ارتکاز می خواهد مطلب را تحقیق کند؟
شاگرد: با حرف شیخ اصلا تناسب ندارد که بگوید حتی بعد از مخصص هم ظهور دارد. اصلا معلوم است که این کلمه ظهور یعنی وقتی ما این عبارت را معنا می کنیم و ترجمه میکنیم، این را می گیرد. یعنی این بحث علمی نیست. یک چیز فاحشی است. ممکن است فقط عبارت ایشان از دست در رفته باشد. و الا بگوید بعد از مخصص بگویند که این ظهور دارد، اما حجت نیست؟!
استاد: خب «لا یقال، فانه یقال» را که دارند. خودشان فرمودند. این «لا یقال» از دست کسی در می رود؟! ببینید میفرمایند:
لا يقال إن العام بعد تخصيصه ب القطعي لا يكون مستعملا في العموم قطعا فكيف يكون ظاهرا فيه.
فإنه يقال إن المعلوم عدم إرادة العموم لا عدم استعماله فيه لإفادة القاعدة الكلية فيعمل بعمومها ما لم يعلم بتخصيصها و إلا لم يكن وجه في حجيته في تمام الباقي لجواز استعماله حينئذ فيه و في غيره من المراتب التي يجوز أن ينتهي إليها التخصيص و أصالة عدم مخصص آخر لا يوجب انعقاد ظهور له لا فيه و لا في غيره من المراتب لعدم الوضع و لا القرينة المعينة لمرتبة منها كما لا يخفى لجواز إرادتها و عدم نصب قرينة عليها نعم ربما يكون عدم نصب قرينة مع كون العام في مقام البيان قرينة على إرادة التمام و هو غير ظهور العام فيه في كل مقام. [5]
«لا يقال إن العام بعد تخصيصه بالقطعي لا يكون مستعملا في العموم قطعاً فكيف يكون ظاهرا فيه»؛ شما می گویید ظهور در عموم هم دارد. ایشان با این ظهور کار دارند. ببینید که مسامحه نیست.
شاگرد: کاری که در واقع دارند همین مقدار است که می خواهند بگویند اراده استعمالی آن است. بیشتر از این کاری ندارند.
استاد: اراده استعمالی به درد نمی خورد. صحبت سر همین است. ما که هِی روی اراده استعمالی تاکید کنیم؛ اینکه به درد نمی خورد.
شاگرد: اراده استعمالی به دردمان می خورد تا بگوییم به اندازه ای که خارج شد.
استاد: اصلا کلمهای از «خارج شدن» اسم نمی برند. ایشان هِی می خواهند بگویند ظهور.
شاگرد: اگر کلمه ظهور را پر رنگ کنیم که همین طور است.
استاد: ایشان پررنگ کردند، ما که نمی کنیم.
شاگرد: در عبارت قرینه ای وجود دارد که بگوییم مراد صاحب کفایه این نیست؟
استاد: شما می گویید این کلمه «ظهور» که به قلم ایشان آمده را این قدر برجسته نکن. اگر خودشان برجسته کردند چه؟ می فرمایند «لا يقال إن العام بعد تخصيصه بالقطعي لا يكون مستعملا في العموم قطعا فكيف يكون ظاهرا فيه»، «کیف» را ببینید. حالا که مستعمل نیست، «فکیف یکون ظاهرا»؟
شاگرد١: در مورد مخصص؟
استاد: بله، در مورد مخصص. ببینید که ظهور را چقدر بزرگ می کنند؟ می گوید حتی در مورد جایی که قطعاً تخصیص خورده، باز ظهور دارد. بعد می گوید «لایقال» که اصلا استعمال نشده و مراد نیست، چطور می گویید که ظهور دارد؟! کلمه ظهور را ببینید. خودشان پررنگ می کنند، ما چه کار کنیم.
«فإنه يقال إن المعلوم عدم إرادة العموم»؛ اراده غیر از ظهور است. ارادهی عموم نشده، «لا عدم استعماله فيه»؛ استعمال شده و استعمال هم ظهور می آورد. من دارم برجسته می کنم؟! یا خودشان نیاز می دیدند تا برای این که حرفشان سر برسد ظهور را برجسته کنند؟ اما به این بیانی که خود شما فرمودید، نیازی نداریم ظهور را برجسته کنیم.
شاگرد٢: در آخر کار هم می گویند «هو غير ظهور العام فيه في كل مقام».
شاگرد: یعنی ایشان در واقع می خواهد بگوید معنای این لفظ این است؛ اما تعبیر ظهور را آورده است، یعنی ذهن ایشان از کلمه ظهور سراغ ظهور استعمالی نرفته است. یعنی میخواهد بگوید معنای این عبارت این است.
استاد: سه-چهار صفحه بعد درست جواب همین حرف شما را می دهند. ایشان می گویند اگر آن ظهوری که من گفتم را قائل نشوید، بعدا برای آن ظهورِ حجت در مابقی دچار مشکل می شوید، چون اصالة عدم القرینه ظهور نمیآورد. خیلی جالب است. با مبنای خودشان کار داشتند.
«و إلا لم يكن وجه في حجيته في تمام الباقي»؛ اگر این ظهوری که من می گویم نباشد وجهی ندارد. چرا؟
«لجواز استعماله حينئذ فيه و في غيره من المراتب التي يجوز أن ينتهي إليها التخصيص و أصالة عدم مخصّص آخر لا يوجب انعقاد ظهور له، لا فيه و لا في غيره من المراتب لعدم الوضع و لا القرينة المعينة لمرتبة منها كما لا يخفى لجواز إرادتها و عدم نصب قرينة عليها»؛ پس اصاله عدم القرینه ظهور نمی آورد لذا باید حتماً حرف من را بزنید و بگویید ظهور هست و منثلم هم نشده، بدون استثناء. پس ببینید خودشان را یک جور ناچار به این دیدند. شما در این جا چه می فرمایید؟ شما که می خواهید بگویید مقصود ایشان این بوده، اما ایشان خلافش را می گویند و دست ما را می بندند. نه، یک ظهوری که شما می گویید مسامحه است، مسامحه نیست، بلکه آن را پررنگ کرده اند. چون در نظر شریف ایشان این است که می بینند میخ پیشرفت بحث و مقابله با فرمایش شیخ این است که این را بزرگ کنند. چون شیخ فرمودند ظهور رفت و باید آن را احراز کنیم.
برو به 0:34:19
شاگرد: ممکن است بگوییم ایشان میخواهد حیثیت مقتضی را پررنگ کند؛ یعنی میخواهد بگوید این عبارت ابتداءاً آن را میگیرد، تا مادامی که چیزی را بیرون نرانده است.
استاد: «نَعَم» بعدی را بخوانید. می گویند «نَعَم ربما يكون عدم نصب قرينة مع كون العام في مقام البيان قرينة على إرادة التمام و هو غير ظهور العام فيه في كل مقام»؛ ظهوری که می خواهید بگویید حجت است… . ببینید فرمایش شما را از دستتان می گیرد. شما می خواهید بگویید منظورشان این است، ولی ایشان میخواهند از دست شما بگیرند؛ میگویند همانی که من میگویم، ظهور اصلاً تکان نخورد و باقی است. تنها حجیت در این محدوده از بین رفت. پس مبادا اسمی از انثلام ظهور ببیرید. ظهور همه جا باقی است، حجیت آن در یک گوشه از بین رفت.
شاگرد٢: اگر بین ظهور و حجیت ملازمه هست چرا در آن جایی که تخصیص خورده ملازمه نیست؟
استاد: بله، اصلا این ظهوری که ایشان می گویند ملازمه ای با حجیت ندارد. این ظهور، یعنی ظهور مفهومی تصوری و اراده استعمالی، این کجا ربطی به اراده و حجیت دارد تا بخواهیم میخ آن را محکم کنیم؟ یعنی در بیانات مرحوم نائینی این تفکیک هست اما در کفایه نیست که بین مدلول تصوری، مدلول تصدیقی استعمالی و مدلول تصدیقی جدی تفکیک کنند. در فرمایشات ایشان نیست. چون اگر جدا شده بود که این جور نمی فرمودند؛ چون فوری می گفتند این ظهوری که شما می گویید ظهور تصوری و استعمالیِ محض است که هیچ فایده ای ندارد. بعدا هم هر چه میخ این را بکوبید می گویید این ملازمهای با حجیت ندارد؛ بلکه شما باید ظهور جدی به دست ما بدهید. ایشان به خیالشان همین که میخ ظهور را کوفتهاند، گمان می کنند که تا آخر کار درست می شود. و حال این که درست نمی شود. فرمایش مرحوم شیخ و آنچه خودشان میگویند، با صرف ظهور تصوری و ظهور اراده استعمالی که می فرمایید سر نمی رسد، یعنی استدلالشان سر نمیرسد.
اما این که شما و دیگران فرمودید به نظرم حرف خوبی است. این که اساسا عام ظهور خودش را دارد، ظهور جدی هم دارد. مخصص که آمد آن را اخراج کرد. عقلاء این امر فطری را می بینند که ظهور را منثلم نکرد، بلکه بعض افراد را اخراج کرد. با آن توضیحاتی که دیروز صحبت شد که مجاز نیست و کل به معنای کل است و عالم به معنای عالم است. ضمّ مدلولی به مدلولی است، از باب تعدد دال و مدلول. با ضمیمه این ها خیلی واضح می شود که مخصص دارد یک بخشی را بیرون می کند. خب دستگاه عموم و دلالت و همهی اینها به پا است.
این نکته خیلی مهمی است. وقتی ما به دنبال واقع هستیم، این یک دید است و وقتی به دنبال پیدا کردن حجت هستیم این یک دید دیگری است. ما می خواهیم احراز کنیم که واقعاً مراد گوینده کلام چه بوده، این یک مقام است. لذا آن جایی بود که من گفتم اصل هم نمی گوییم، بلکه میگوییم «ظهور». ظهور غیر از اصالة الظهور است. این را من در جاهای دیگر هم ندیده بودم ولی اگر دیدید به من هم بفرمایید. عامی که آمده ظهور در عموم دارد، یعنی به طور قهری کشف می کنید که مراد گوینده کلام هم عام بوده است، این ظهور است. اما گاهی یک چیزهایی پیش می آید که مستمع به شک می افتد که آیا بود یا نبود. وقتی به شک افتاد در آن طرف قرینهای پیدا نمی کند؛ اما حالت احراز و واقع بینی مراد متکلم برای او صاف نیست. این جا جای اصل عملی است. اصل عملی یعنی چه؟ یعنی بناگذاری عقلائی برای این که کارمان دَر بِرَوَد. «کارمان دَر بِرَوَد» یعنی حجت پیدا کنیم؛ نه این که احراز واقع بکنیم. اصل عملی اگر در محدوده محاورات و دلالت است، به آن اصل لفظی می گوییم. عرض کردم که جایی ندیدهام، این نکته است. اینکه میگویند اصول لفظیه جزء امارات است، این یک نحو مسامحه است. اصول لفظیه، وقتی ظهور هستند جزء امارات هستند. وقتی اصول لفظیه واقعا اصل هستند، یکی از شعبه های اصل عملی هستند. فقط چرا بر اصل عملی مقدم هستند؟ چون در کلام مولی جاری می شود. ما تا زمانی که کلام مولی را داریم سراغ چیزهای دیگر نمی رویم. اول می خواهیم مراد او را به دست بیاوریم. این چیزی بود که در این جا خیلی مهم بود[6].
آن چه که به ذهن من می آید این است: وقتی عام مخصّص تخصیص خورد، نمی توانیم در نظر عقلاء مشکل داشته باشیم که الان دیگر با عام غیر مخصّص، یک جور به آن نگاه نمی کنند. ما نباید فطریات خودمان را کنار بگذاریم. عامی که تخصیص نخورده با عامی که خود عقلاء دیدند که گوینده می گوید من گفتم «کل عالم»؛ اما این ها منظور من نبود، وقتی تخصیص خورد دیگر اماره بودن آن کنار می رود. یعنی بگوییم وقتی عقلاء این عام مخصص را می بینند، یک حالت احرازی دارند که واقعا تمام را قصد کرده است؛ نه، دیگر رفت کنار.
برو به 0:43:09
شاگرد٢: خب چرا مخصص کنار رفت؟
استاد: صبر کنید تا منظورم را برسانم. شما دوباره در وادی اصل می روید تا حجت پیدا کنید. من می خواهم بگویم دو دید است. می خواهیم ببینیم واقعاً قصد عموم کرده یا نکرده، احراز واقع کنیم؛ نه این که در مقابل او حجت پیدا کنم و بگویم این اندازه اخراج کردید و بقیه آن که… .
شاگرد: معذریت را نمی خواهیم که.
استاد: بله، دو بحث است. فرموده «کل» و بعد فرموده این ها نه. تا بعضی را تخصیص می زند، حالا بگویم احراز میکنم کل بقیه را هم اراده کرده، این برای عقلاء صاف نیست. با تخصیص آن حالت احراز برایشان مُغَبّر میشود ولو نیمه احرازی باشد، اما مثل قبل نیست. در این جا اصالة الظهور پیش می آید. یعنی می گوید حالا که عام تخصیص خورد، ما هم نمی دانیم بقیه آن مراد هست یا نیست، چه کار کنیم؟ همین طور مانند فرمایش شیخ بگوییم که مجمل است؟! دست ها را روی دست بگذاریم؟! باید تمام مخصص ها را احراز کنیم؟! چه فرمایش عجیبی! کجا عقلاء این را می گویند؟! عقلاء می گویند الان جای اصل است. یعنی حالا که عامی از ناحیه خود مولی تخصیص خورد، آیا الان واقعاً تمام باقی مراد هست یا نیست؟ بناگذاری می کنیم که هست. الان جای بناء گذاری عقلاء است، اصالة الظهور. همان ظهوری که شما می فرمایید. از آن ظهوری که بود، پنج فردش خارج شد، ما همان ظهوری که بود را نگه می داریم. آن را رها نمی کنیم. رها نکردن آن، نه از باب احراز است؛ بلکه از باب بناگذاری عقلائی است، چرا که نظام به غیر این سرِپا نمیماند.
شاگرد: اول که احراز بود، احتمال می دادیم که بعدا تخصیص بزند؟
استاد: آن احتمال در کلاس است. وقتی به عرف عام می گوییم «اکرم کل عالم»… . ظهور، ظهور است، اصل نیست. من همیشه از این جا عرض می کردم. هِی می گویند که «اکرم کل عالم»، ظهور در عموم دارد با اصالة الظهور. در این جا که اصل نیست، ظهور است، تمام شد. اما وقتی تخصیص خورد، یک بزرگی مثل مرحوم شیخ را تکان داده و گفته مجمل می شود.
شاگرد: این بیان شیخ چه می شود که می گویند «اصالة عدم مخصص آخر»؟
استاد: این نکته ای که دیروز عرض کردم که بزنگاه حرف شیخ است، این فقط در مورد حرف نراقی بود. ایشان می گفتند الان که ما «لاتکرم النحویین» داریم. با اصل عدم قرینه می خواهیم ظهور درست کنیم و احراز کنیم. وقتی این مخصص را داریم، نمی توان آن را احراز کرد. این فقط در مورد همان است. دیروز چندبار عرض کردم. بزنگاه کلام ایشان این بود که در مورد آن داشتند صحبت می کردند.
شاگرد: پس ایشان تمسک می کنند… .
استاد: اصالة عدم القرینه را قبول دارند. در اصول الفقه هم بود. بین مبنای شیخ انصاری با دیگران تفاوتی بود؛ شیخ می فرمودند که مبنای اصالة الظهور، اصالة عدم القرینه است. صاحب کفایه و مرحوم مظفر قبول نداشتند.
فردا حاشیه رسائل را نگاه کنید، چه بسا آن حاشیه کمک این جا بکند. دوم این که دو، سه بار کل عبارت بخوانید تا حل شود.
شاگرد٣: موید این بیانی که در مورد کلام مرحوم نراقی داشتید که این جا در مورد تعارض اخبار است، درمنهاج بعدی می فرمایند:
«ما سبق کان حکم تعارض الخبرین و تعادلهما. اما ما تعارض غیرهما مع المثل او الغیر …»، قرآن و استصحاب و قیاس و … را ذکر می کنند.
استاد: این شاهد خیلی خوبی است.
شاگرد٣: در السابعه کلمه «دلیلین» آورده بود –خبرین نبود- اما قبلی ها همه خبرین بود. همه آن ها خبرین بود، جزء این جا. اما در این جا بیان می کنند.
استاد: بله شاهد خیلی خوبی بود. الان طوری شده که نمی توانم یادداشت کنم. شما این ها را یک جایی یادداشت کنید.
شاگرد: خود مرحوم شیخ فرموده اند که اگر حجیت عام در باقی را انکار کنیم، «و لولاه لانسد باب الاجتهاد».
استاد: ممکن نیست که این جا این جور بفرمایند. حالا باید ببینیم در اوثق چه گفته اند.
والحمد لله رب العالمین
کلید: انقلاب نسبت، عام مخصص، اراده استعمالی، اصالة الظهور، مبادی استظهار
[1] فرائد الأصول، ج4، ص: 105
[2] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 452
[3] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 452
[4] فرائد الأصول، ج4، ص: 104
[5] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 452
[6] شاگرد: من فکر می کنم که دقیقا مقابل فرمایش شما است. این عبارت می خواهد اطلاق گیری بکند، نه ظهور را. یعنی ما اراده استعمالی را می بینیم و می گوییم که محدوده این لفظ همه این ها را می گیرد الّا ما خَرجَ بِالدلیل. این «نَعَم» دقیقاً با این عرض من تطبیق می کند که «نعم ربما يكون عدم نصب قرينة مع كون العام في مقام البيان قرينة على إرادة التمام»، آن را در مقام بیان آورده است. یعنی ببینید «علماء» گفته و در مقام بیان هم بوده و اینکه قیودی نزده، پس ما اطلاق گیری می کنیم. می گویند که این چه اطلاق گیریای است؟! یعنی خود این لفظ به اراده استعمالی، همه این افراد را می گیرد. این عبارت نشان می دهد که مراد مرحوم آخوند همین عرضی است که من خدمت شما دارم. این جا اطلاق گیری است.
استاد: خب «و هو غير ظهور العام فيه في كل مقام» به چه معنا است؟
شاگرد: «ظهور عام» یعنی خود این لفظ، نه از باب این که گوینده در مقام بیان بود و «عالم» گفت و قیدی نزد. یعنی دقیقا ما را به بحث مقدمات حکمت می برد. می گوید در این جا این لفظ خودش ظهور دارد. این لفظ می گوید «همه». چون همه را گفته ما این همه را می گیریم و به اندازه ای که دلیل برای اخراج آمد، آن را کم می کنیم.
استاد: مگر «نعم» برای قبلی نیست؟
شاگرد: شما این «نَعَم» را شاهد آوردید.. .
استاد: من قبل از آن را شاهد آوردم. «نعم» هم دنبال آن بود. قبل از آن را بخوانید.
شاگرد: اگر عبارت روی عموم بود، من یک لحظه با این عبارت قانع شدم. آن عبارت قبلی را به راحتی می توان توجیه کرد. ولی این عبارت انصافا برای یک وادی دیگری است. چون از راه دیگری می خواهد وارد شود. اصلا بحث را روی اطلاق می برد. چون در مقام بیان بوده و قرینه نیاورده، ما از این جا می خواهیم به گردن او بگذاریم. اما ایشان می گویند نه، «و هو غیر ظهور العام فی کل مقام» وقتی «العلماء» ظهور در همه دارد، ما این همه را می نویسیم مگر آن مقداری که دلیل آن را اخراج کند؛ یعنی این اصلا قرینه نمی شود.
استاد: مگر «نعم» استدراک از «و اصالة عدم…» نیست؟
شاگرد٢: کتاب ایشان پاراگراف را جدا کرده است.
استاد: دنباله آن است و اصلا به آن مربوط است. «لاتوجب انعقاد الظهور» چه چیزی را می گوید؟