بسم الله الرحمن الرحیم
فقه الضمانات؛ جلسه 32 17/9/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز بحث به اینجا رسید؛ ما بهدنبال موضوعی هستیم که ثبوتا این احکام با آن میآید. موضوع واقعی در نظر شارع است و مواردیکه در ادله اثباتیه آمده، از باب علائم و امارات آن است؛ آن را میآورد.
دیروز بحثی شد که شیخ اصالة الصحة را فرمودهاند. شیخ در بحث صاع من صبرة، فرعی دارند. در آن جا فرمودهاند:
فرع: على المشهور من المنع، لو اتّفقا على أنّهما أرادا غير شائعٍ لم يصحّ البيع؛ لاتّفاقهما على بطلانه. و لو اختلفا فادّعى المشتري الإشاعة فيصحّ البيع، و قال البائع: أردت معيّناً، ففي التذكرة: الأقرب قبول قول المشتري؛ عملًا بأصالة الصحّة و أصالة عدم التعيين، انتهى. و هذا حسن لو لم يتسالما على صيغة ظاهرة في أحد المعنيين، أمّا معه فالمتّبع هو الظاهر، و أصالة الصحّة لا تصرف الظواهر. و أمّا أصالة عدم التعيين فلم أتحقّقها.1
شیخ اولی را میپذیرند و دومی را «لم اتحققها» میگویند. «و هذا حسن لو لم يتسالما على صيغة ظاهرة في أحد المعنيين»؛ ایشان یک قیدی میزنند و میگویند مفصل بحث کردیم. بله، میگویند به این صورت گفتیم، ولی ظهور عرفی این صیغه معلوم نبود. ظاهر هم همین است. اما اگر صیغه ی معینه ای نبود و او مدعی بود، ظاهر عمل به اصالة الصحه است. که شیخ هم میپذیرند.
اصالة الصحة بحث خیلی پر فایدهای است. هر چه راجع به اصالة الصحة در فقه کار کنید، در آینده خوشحال خواهید بود. یکی از تجربیات است.
شاگرد: این فرمایش شما که دأب شارع امضاء به قدر امکان و مخالفت به قدر ضرورت، با اصالة الفساد نمی خواند.
استاد: بله، ما هم از جمعآوری شواهد این را گفتیم. اصالة الفساد اصلی است نسبت به اصول عملیه اجراء شده در کلاس، به آن عمل میکنیم. باید ببینیم چقدر این اصل حوزههای خاص خودش را دارد.
نکته ی دوم؛ تذکر به جایی است که در مورد اشتباهی است که در عبارت جواهر پیش آمد. ما در روایت ابن عمر گفتیم «و الثانی منهما المشهور». ایشان فرمودهاند «الثانی» به روایت دوم میخورد. مطلب درستی است. فرمودند: «کل ذلک مضافا الی النصوص الدالة علیه بالخصوص فمنها النبوی المرسل… و الآخر کذا… بل قیل انّ الثانی…» که منظور نص ثانی است. البته محتوای حدیثی که ایشان از ابن عمر سه سال را گفتند، هر سه سالش در همه روایات نیست. بعضش بود. به همین خاطر بود که ذهن ما سراغ آن رفت. و الا به این تفصیل نیست. علی ای حال درست فرمودند که منظور صاحب جواهر از «الثانی»، کل قضیه ابن عمر است که به عیون الاثر ابن سید الناس نسبت دادهاند. ابن سید الناس از مولفین قرن هشتم است. چند سال بعد از علامه حلی وفات کرده است. کتاب او عیون الاثر فی المغازی و السیر است. صاحب جواهر از او نقل کردهاند. دلالت روشنی داشت که در آن زمان میخ پانزده سال کوبیده شده بود. و لذا وقتی عمرو بن عبد العزیز این حدیث را بهعنوان یک امر واضح دید، فوری کتاب را صدا زد و گفت سن پانزده سال را در کل مملکت اسلام بهعنوان سن مائز تعیین کنید. اگر از پانزده سال رد شده بود، «فافرضوا له للمقاتلة». اگر کمتر از پانزده سال است، «فافرضوا له فی الذریة».
حالا ببینیم موضوع چیست. من دیروز مقدمهای را عرض کردم؛ ما بین دو امر هستیم که هر دو را قبول داریم. چون آدم نمیخواهد عمرش را تلف کند. همینطور یک چیزی را اثبات کند؛ چون صرفاً گیر افتاده چیزی را رد کند! اگر دو چیزی داریم که هر دویش اطمینان میآورد و نمیتوان از آنها گذشت، زود نگذریم و صبر کنیم. آن دو چیزی که عرض کردم، این بود: فقیه بزرگی مثل صاحب جواهر در عدم جواز تصرفات صبی، ادعای ضرورت کرده بودند. مطلب دوم هم سیره قطعیه ای است که دیروز خواندیم. از همه علماء عباراتی را عرض کردیم. اگر عبارات جمع آوریم شود خوب است. نمیتوانیم از هیچکدام از اینها بگذریم. آیا میتوانیم از موضوعی که به دنبالش بودیم، دست برداریم؟
تأکید من بهعنوان خادم شما این است: اگر میخواهید بحث محکم جلو برود، آن هایی را که همه قبول دارند را پر رنگ کنید، بعد در پیشرفت بحث، ملازمات و گام هایی را بردارید که همه آنها را تأیید کنند. عرف متشرعه و بلکه عرف عقلاء بگویند که این ملازمه ثابت است. ملازمه فردی نداشته باشد. این بهترین راه است. ولی قبل از اینکه سراغ ملازمه بروید، ملزوم مهم است. نباید ملزوم را روی یک پایه سستی بناء کنید.
دیروز این سیره را عرض کردم و گفتم بهدنبال موضوع هستیم. بهترین چیزی که در مانحن فیه داریم تا آن را کشف کنیم، آیه شریفه است؛ خدای متعال فرموده اموال یتامی را حفظ کنید، حالا وقتی میرسد که میخواهید به آنها بدهید. الآن این تزاحم حق میشود؛ مال خودش است، از یک طرفی چون قبلاً نمیتوانست الآن در دست شما است. آیه یک جمله کامل و تام را فرموده است. چه بحثهای ظریف و دقیقی هم فقها و مفسرین پیرامون آن فرمودهاند.
آیه شریفه: «وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ ۖ وَلَا تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ يَكْبَرُوا»2. این جور نگویید که الآن کبیر میشود و میخواهد آنها را از دست ما بگیرد. پس تا فعلاً دست خودش نیست، هر چه میتوانیم بخوریم! یعنی مدام مبادرت به آن کنیم تا مبادا بزرگ شوند و ببینند.
خب حالا مال را چه زمانی بدهید؟ «وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ»؛ این اول است. «حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ»؛ این دوم است. «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ». «آنستم» یعنی «ابصرتم»، «رایتم». با آنها انس گرفتید. گفته اند که از ماده «انس» است. اینها خوب است. اما زیباترین وجهی که در «آنستم» فرمودند، مرحوم طبرسی در مجمع البیان است. فرمودهاند: «آنستم» چه ربطی به «ابصرتم» دارد؟! میگویند این از «انس» و «موانست» نیست. از «انسان العین» است. «عین الانسان» و «انسان العین» معروف است. «عین الانسان» مردمک او است. دیده او است. حدقه او است. ایشان میگویند از این گرفته شده است. چرا «آنستم» را بهمعنای «ابصرتم» میگیرید؟! یعنی شما با چشمت دیدی؛ با انسان العینت دیدی. خب این معنای لطیفی است.
من از یک مسلمات شروع میکنم و سراغ بحثهای دیروز میروم. آن مسلم، یک کلمه «قبل» در متن شرائع است؛ با توضیح بسیار محکم صاحب جواهر.
شاگرد: این «انسان العین» را متوجه نشدیم.
استاد: معروف است که میگفتند «عین الانسان» و «انسان العین». «عین الانسان» یعنی انسان خارجی. یا چشم انسان. اما همین چشمی که «عین الانسان» است، خود این چشم یک انسان است. «انسان العین»؛ چشم انسان و انسان خود این چشم. انسانش چه کسی است؟ آن دیده است. چیزی است که با آن میبیند.
شاگرد2: ظاهراً به مردک هم انسان میگویند.
استاد: خدای متعال در همین چشمی که بهراحتی با آن میبینید، چند چیز حسابی گذاشته است. الآن مردمک، فقط آن منفذی است که نور وارد میشود. عنبیه آن سطحی است که به آن دیده میگویند؛ مثلاً میگویند دیده اش سیاه است. آن قسمت گردی است که مردمک وسط آن است. خود این عنبیه ماهیچه هایی است که دائماً دارد باز و بسته میشود. اگر نور زیاد شود، خودش را جمع میکند تا نور زیاد وارد چشم نشود. اگر نور کم شود فوری باز میشود. دوباره روی این دو تا، قرنیه است.
همیشه گفته ام؛ یک روز رد میشدم؛ واقعاً دستگاه الهی بهتآور است. «وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ»3. چشمم به یک تابلو افتاد و همینطور بهت زده شدم. دیدم نوشته آقای دکتر فلان، فوق تخصص قرنیه. قرنیه که روی اینها است، او فوق تخصص قرنیه است. وقتی به این آقای فوق تخصص نزدیک میشوید و با او درد و دل کنید، میگوید هنوز چیزی نمیدانم. اینها خیلی مهم است.
لذا به گمانم انسان العین، همان مردمکی است که شما میگویید. به کل چشم، حدقه گفته میشود. «احدق» یعنی این دیده چشم به یک طرف متمرکز شد. «احدق الیه»، یعنی خیره شد. اینکه خیره شد، یعنی گردی چشم یک جا خیره شده؟ یا نه، اصل کار مردمک بود، بقیه گردی چشم هم کمک کردند. محدق چه کسی است؟ در اصل آن مردمک است. آنی است که نور را جذب میکند. ولو سائر اجزاء هم دارند آن را کمک میکنند. ولی این جور که یادم هست، حدقه به کل چشم گفته میشود که در کاسه چشم قرار میگیرد.
شاگرد: در مورد «انسان العین» گفته اند «الانسان الذی یری فی السواد». یعنی انعکاسی است که در سیاهی چشم میافتد.
استاد: این یک معنای دیگری میشود. یعنی انسانی که روبه کسی ایستاده، عکس او در زلال جلوی چشم او میافتد و انسان العین میشود. و حال اینکه نه، به همان معنا هم گفته شده است.
شاگرد2: به چه مناسبت انسان العین گفته اند؟
استاد: آنکه ایشان میگویند با انسان جور است؛ یعنی «یأنس به». وقتی چشم به چشم میشوند، عکس هر کدام در چشم دیگری میافتد.
خدا رحمت کند مرحوم آخوند اردکانی را! یکی از شاگردان ایشان کنار ایشان آمده بودند. شاگرد یک چیزی را با تفصیل مطرح کرده بود. آخوند هم که شنیدید هنگامه هستند. ایشان جلوی جمعیت او را صدا زده بود که آسیدعلی بیا! درگوش ایشان یک کلمه گفته بود. همه اهل محل آسیدعلی گفته بودند ماشاءالله آسید علی این قدر مطالب علمی گفت، ایشان چه استادی است که با یک کلمه همه را جواب داد! بعد فقط دیدند که رنگ آسید علی تغییر کرد. بعد که گفته بودند چه گفت؟ گفت وقتی نزدیک رفتم گفته بودند سید نمیدانم!
این آیه شریفه خیلی مهم است. وقتی اول آیه را میبینید، «ابتلوا الیتامی» است؛ یعنی آنها را امتحان کنید. حالا که میخواهید امتحان کنید، در روال امتحان دو چیز پیدا میشود. یکی «حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ»، و دیگری «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا» است. در این آیه شریفه بهوضوح با دو علامت مواجه هستیم. یکی با علامت سخت، دیگری با علامت نرم. امروزه که این اصطلاحات زیاد گفته میشود، مقصود من زود به ذهن شما منتقل میشود. سی سال پیش ممکن بود که سریع به ذهن نیاید. ولی الآن زیاد تکرار میکنند. وقتی «بلغوا النکاح» میگوییم، یک علامتی است که زود میتوانیم آن را تشخیص بدهیم. عرف خیلی متحیر نمیشود که یک جوانی آیا «بلغ النکاح» هست یا نه. چون «بلغ النکاح» قابل راستی آزمایی است. در خارج بهوضوح روشن است؛ با مواردی مثل احتلام، استیلاد زوجه و امثال چیزهایی که «بلغوا النکاح» در آن باشد. علائم روشنتر، لحیه و شارب و عرض علی الآنات است که بحثهای مفصلی در جاهای مختلف دارد.
اما «ان آنستم منهم رشدا»، رشد چیست؟ رشد علامت است، اما یک علامت نرم است. یعنی نمیتوان در خارج نشانش داد. بگویند این بچه به نکاح رسیده و حالا هم رشید است. آیه شریفه هر دو علامت را مطرح فرموده است. جالب این است که ابتدا علامت سخت را گفته است. چرا؟ به این خاطر که غیر از اینکه همراه استصحاب است، مظنه این است که دیگران از یتیم سوء استفاده کنند. یا خودش زودتر بگوید مال من را بده. یعنی گاهی دیگران او را تحریک میکنند، یا خودش بیرون میرود و مردم را میبیند لذا میگوید چرا مال من نزد تو است؟! آیه شریفه، اول یک علامت سختی گذاشته که مورد تشخیص عرف عام است. بچه دوازده سالهای که ریشش درنیامده و هنوز خشونت درگلو -ریش گلو- ندارد، میآید و میگوید مال من را بده. قرآن میفرماید: «حتی اذا بلغوا النکاح». یعنی الآن حرف نزن. زمینه سوء استفاده را گرفته است. شاید علامه طباطبایی در المیزان توضیحات خیلی خوبی برای این داده باشند.
بعد رشد را میفرمایند؛ «ان آنستم منهم رشدا». رشد چیست؟ یک علامت نرم است. علامت سخت، چیزهایی است که قابل راستی آزمایی واضح است؛ مشت پر کن است؛ فیزیکی است؛ حسّی است. اما آن علائم نرم اینطور نیست. باید با فکر و اندیشه و رفتوبرگشت همراه شود.
در همین جلد بیست و ششم جواهر، در سه جا از همین آیه بحث شده است. نگاه کنید و ببینید علماء از چه دقائقی بحث کردهاند. یکی صفحه هجدهم است، یکی صفحه چهل و هشتم است، یکی هم صفحه صد و هشت است. صفحه هجدهم راجع به سن است. صفحه چهل و هشتم راجع به رشد است. صفحه صد و هشتم هم راجع به همین بحثی است که الآن میخواهم بگویم. یعنی میخواهیم روی کلمه «قبل» تأکید کنیم و بحث را جلو ببریم.
در صفحه صد و هشت، بعد از اینکه کتاب الحجر تمام شد، مرحوم محقق اول مسائلی را در خاتمه ذکر میکنند. آخرین مسأله کتاب الحجر شرائع، الثامن است.
المسألة الثامنة : يختبر الصبي لمعرفة رشده قبل بلوغه كما صرح به جماعة ، بل لا أجد فيه خلافا. بل في المسالك هذا مما لا خلاف فيه عندنا ، إنما خالف فيه بعض العامة4
«يختبر الصبي لمعرفة رشده»؛ عرض کردم که رشد علامت نرم است. نیاز دارد و باید برای آن کار اعمال کنیم. بهسادگی «بلغ النکاح» فوری سر آن توافق نمیشود.
البته در علائم نرم هم امروزه خیلی زحمت میکشند؛ اینکه تلاش میکنند هر چیزی را دیجیتالی کنند، به این خاطر است. سختیزه کردن؛ یعنی بشر تلاش کرده تا فضای نرم را از آنالوگ در بیاورد و سخت کند. دیجیتال سخت است. تکتک بایت هایی که در یک فایل دیجیتال موجود است، تک است. یعنی شما میتوانید برای آن حرف بزنید. بهصورت پیوستار نیست. لذا سخت میشود. فایل صوتی دیجیتال، یکی از بهترین مثالهای سخت است. اما سختی است که پشتوانه نرمی بوده است؛ یعنی موج صوتی را به فایل دیجیتال تبدیل کردهایم.
من الآن چند واژه میگویم که هیچکدام از شما در فهم مقصود من مشکلی ندارید. مثلاً کلمه نخبگان، در ذهن شما مبهم بود؟! مبهم نیست. نخبه را میفهمید. اما حالا میخواهیم بگوییم نخبه چه کسی است، برایش تعریف ارائه بدهیم. این یک واژه نرم است. یعنی نخبه چیزی نیست. اما سخت مثل وزن و سن و قد و رنگ است. اینها امارات سخت است. یعنی فوری میتوانند بفهمند که قدش چقدر است، وزنش چقدر است و سنش چقدر است. اینها امارات سخت است. اما او نخبه است، خب چه دارد که نخبه است؟ چیزی ندارد. خودش یک مفهومی است که نرم است. یا مثلاً میگوییم «فرهیخته است»، «فرهنگی است»، «چهره ماندگار است». اینها واژههای نرم است. موضوع دارد ولی از مواردی است که شما باید با ضوابط نرم، با امارات سخت فیزیکی روشن آنها را بیان کنید. نمیتوانید آنها را با ریاضی غیر احتمالاتی ارائه بدهید. فازی است و شما نمیتوانید با غیر بیانات فازی آنها را ارائه بدهید. البته همه اینها را به تعبیر من میتوانید سختیزه کنید.
امروزه تست هوش داریم. تست هوش عمر زیادی ندارد. به گمانم در قرن بیستم آمده است. هوش خودش یک چیز نرم است. باهوش هست یا نه؟ حالا شما بیایید تشخیص بدهید هوش چیست و آیا او باهوش است یا نه! اما با یک تست سعی کردهاند آن را به اماره و ابزار سخت در بیاورند. با چند سؤال میخواهند این کار را بکنند. جالب هم این است که اگر سؤالات توضیحی باشد، دوباره کار مشکل میشود. اگر سؤالات تستی و علامت زدنی باشد، سختی آن کامل شده است. میگوییم علامت زدهای و خلاص. ما از این چند علامتی که روی کاغذ آوردهای، نتیجه میگیریم که تو باهوش هستی یا نه. خب واقعیت هوش یک چیزی است. میخواهیم یک چیز نرم را با ابزار سخت کشف کنیم.
در آیه شریفه «و ابتلوا الیتامی» آمده است. شما با یک چیزی مواجه هستید، که وقتی آمد باید مالش را بدهید؛ حق برای او است و شما غاصب میشوید. آن موضوع چیست؟ الآن میخواهیم کشفش کنیم. اول یک چیزی میگوییم تا بسیاری از موارد را صیانت کنیم؛ «حتی اذا بلغوا النکاح». پس قبل از نکاح نیاید داد و فریاد کند. بعد هم «بلغ النکاح» میآید ولی میبینیم دم و دستگاهش خراب است؛ لذا میفرماید: «ان آنستم منهم رشدا». این هم یک علامت نرم است که باید رشد بیاید.
شاگرد: خود رشد، موضوع جامع در آیه نیست؟ و با عنایت میفرمایید «علامت نرم» است؟
استاد: تعبیرات سائر فقها در رشد، تعبیرات رفتاری است. علماء در اینجا خیلی بحث کردهاند. شهید ثانی میگویند نه، رشد ملکه است. نگویید رفتار است. یک ملکهای است که باید در رشید باشد تا رفتار کاشف از آن باشد. فعلاً به این صورت جلو میرویم تا نکته اصلیای که میخواهم بگویم را عرض کنم. بعد بر میگردیم.
شاگرد2: با توجه به تعلیلی که در آیه شریفه فرمودید، قبل از «اذا بلغوا النکاح»، احتمال رشد نیست؟
استاد: احتمالش هست. زیبایی آیه در این است. میگوید چه بسا قبلش «آنستم» بیاید. اصلاً یک امر عرفی است.
شاگرد2: یعنی باید دست از تعلیقه بر داریم؟
استاد: نه، وقتی به کلاس فقه میآییم مثلاً فقها گفتهاند «و ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح» اقتضاء میشود. یعنی تا بلوغ نکاح نیامده اصلاً مقتضی نیست. این را فرمودهاند. وقتی بلوغ نکاح آمد، تازه اقتضاء میآید. بعد وقتی مقتضی آمد نیازمند شرط است، شرطش «آنستم رشدا» است. این تعبیری در کلاس فقه است. اما من میخواهم چیز دیگری را عرض کنم. کلمه کلاس هم که گفته میشود، در زمان ما مخصوصاً بعد از کارهایی که رضاخان کرد، کاربرد زیادی دارد. برای اینکه زود مقصود را برسانیم و چون مانوس ذهن شما است، آن را به کار میبریم. و الا در کلمات علماء طور دیگری است. مرحوم صاحب جواهر همین تعبیر کلاس را که بهمعنای بحث فقهی است، اینطور میفرمایند:
وإن أبيت فصناعة الفقه تقتضي طرحه في مقابلته ، كطرح ما تضمن التحديد بخمسة أشبار في خبر السكوني عن الصادق عليهالسلام « قال أمير المؤمنين عليهالسلام : إذا بلغ الغلام خمسة أشبار اقتص منه ، وإن لم يكن بلغ خمسة أشبار قضى بالدية »5
«وإن أبيت فصناعة الفقه تقتضي طرحه في مقابلته»؛ صناعت فقه یعنی ضوابط کلاس فقه؛ همانی که امروز به آن کلاس میگوییم. فقه صناعت دارد، قیاس دارد، ضوابط دارد. نمیشود که همینطور بیاید. جالبتر، آن چه که مقصود من است و صاحب حدائق داشتند، صاحب جواهر هم نزدیک همان را دارند؛ «وبالجملة فالنصوص مختلفة اختلافا لا يرجى جمعه بنحو ذلك»6. «بنحو ذلک» یعنی در رد حرف فیض. حرف فیض را میآورند و بعد میگویند حرف فیض واضح الفساد است. چرا؟ میگویند در کل امت اسلامیه کسی نمیگوید بچه دوبار بالغ میشود؛ یک بار بالغ میشود برای عبادات و یک بار دیگر… . صاحب جواهر اینها را محکم جواب میدهند. بعد از اینکه میگویند واضح الفساد است، در نصف صفحه توضیح میدهند که حرف فیض درست نیست. بعد میفرمایند: «وبالجملة فالنصوص مختلفة اختلافا»؛ به قدری نصوص اختلاف دارد که «لا يرجى جمعه بنحو ذلك»؛ آقای فیض خیالتان راحت باشد؛ باید طور دیگری حل کنید. با صناعت و رد و طرح باید حل کنید.
خب با فضای به این محکمی، هنوز مجالش باز است که چه بسا بتوان با مشی بر مسلمات، یک چیزهایی به دست بیاوریم که نگویند «لایرجی جمعه».
شاگرد: یعنی کلاس اجازه نمیدهد؟
استاد: احسنت. یعنی ضوابط کلاس، جمع ها را «لایرجی» میکند. آیا غیر آن ممکن است یا نه؟ ما از یک کلمه «قبل» بهدنبال همین هستیم. از یک کلمه «قبل» برای پیشرفت بحث شروع میکنیم.
در همین جلد بیست و ششم، صفحه صد و هشت، عبارت این است:
«المسألة الثامنة : يختبر الصبي لمعرفة رشده قبل بلوغه كما صرح به جماعة»؛ این کلمه «قبل» هم در شرائع هست و هم در جواهر. «يختبر الصبي لمعرفة رشده قبل بلوغه»؛ هنوز که بالغ نشده اختبار آغاز میشود. حالا این «قبل» چه فایدهای دارد؟ فایدهاش این است: من عبارات را میخوانم. فقط مقدس اردبیلی که مناقشه ایشان معروف است، در این مناقشه میکنند. و الا میگویند اجماع امامیه هست که تنها مخالفی که در «قبل البلوغ» آمده، بعض عامه هستند. یعنی اصلاً در بین شیعه حتی یک نفر نداشتیم که بگوید ذیل آیه شریفه اختبار صبی میتواند بعد از بلوغ آغاز شود. این خیلی جالب است. مفصل صاحب جواهر سر این کلمه «قبل» صحبت میکنند. اگر نزد امامیه مسلم است که «یختبر قبل بلوغ الصبی» ما همین مسلم را شروع میکنیم. بعض عامه مخالف هستند که تازه آنها اشتباه کردند. آنها گرفتار کلاس فقه بودهاند، لذا مجبور شده بگوید چون گفتیم صبی فایده ندارد، لذا آیه به این معنا است که وقتی بالغ شد، تازه وقت این است که او را امتحان کنید. به بازار بفرستید. این را بعض عامه میگویند که شاذ هستند. و الا میگوید مسلّم مسلّم است.
«قبل بلوغه كما صرح به جماعةبل لا أجد فيه خلافا. بل في المسالك هذا مما لا خلاف فيه عندنا ، إنما خالف فيه بعض العامة»؛ اختبار قبل از بلوغ است. حالا خودتان عبارت را ببینید. ببینید که قدر محکم است. حالا که این قدر محکم است به بحث دیروز برگردیم.
دیروز عرض کردم، موضع شارع در قبال سیرۀ قطعیه ای که علماء بزرگ فرمودند، عدم الردع بود. حالت عدم الردع بود. یعنی صبر میکرد. در مواضعی که شارع عدم الردع دارد، جری بر همان سیره هم میکند. از شواهد جری شارع، اتفاق بر «ابتلوا الیتامی قبل البلوغ» است. شارع میفرماید قبل از بلوغ، «ابتلوا».
حالا اینجا فضای کلاس سر میرسد. صاحب جواهر در حدود دو صفحه میخ این را میکوبند که هیچ کسی توهم نکند که ابتلاء برای قبل از بلوغ است؛ نزد طائفه امامیه مسلم است که ابتلاء قبل از بلوغ است. خب وقتی میخواهد معامله کند، چه کند؟! شما که گفتید معامله صبی که باطل است! چطور او را به بازار بفرستیم تا تجارت کند؟! به اینجا میرسند که میخواهند با ضوابط کلاس آن را جمع کنند. در صفحه صد و ده، میفرمایند:
مضافا إلى ما في تأخير الاختبار بعد البلوغ إلى حصول الضرر بالحجر على مال البالغ ، خصوصا إذا طال الزمان ، ولا ملازمة بين ابتلائه قبل بلوغه ، وبين صحة معاملاته المعلوم اشتراطها بالبلوغ ، إذ الاختبار أعم من ذلك قطعا لاحتمال حصوله بالمساومة والمماكسة خاصة7
«مضافا إلى ما في تأخير الاختبار بعد البلوغ إلى حصول الضرر بالحجر على مال البالغ»؛ مدام دارند قبل از بلوغ را تقویت میکنند، یک دفعه میگویند معامله بچه که درست نیست! میگویند: «ولا ملازمة بين ابتلائه قبل بلوغه ، وبين صحة معاملاته المعلوم اشتراطها بالبلوغ»؛ میگویند اشتراط بلوغ ضروری است. پس قبل از بلوغ اختبار چه میشود؟
شروع به جواب دادن میکنند و میگویند ملازمه ای نیست. اختبارش قطعاً برای بعد از بلوغ است ولی معاملاتش صحیح نیست. دوباره این را توضیح میدهند. من میخواهم روال بحث را بگویم. خودتان نگاه کنید. در ادامه حرف علامه و دیگران را میآورند.
«إذ الاختبار أعم من ذلك قطعاً»؛ اختبار قطعاً اعم است. «لاحتمال حصوله بالمساومة والمماكسة خاصة»؛ اختبار این است که او را میفرستیم و میگوییم برو صحبت کن، زمینه معامله را فراهم کن تا ما بیاییم. بعد معامله را ما انجام میدهیم. ما میرویم و میبینیم درست و بهخوبی انجام داده و درست تشخیص داده است. مرتب اینها را توضیح میدهند.
در ادامه عبارت مبسوط را میآورند. در کنار این عبارت، به صفحه پنجاه و یک هم مراجعه کنید. در صفحه پنجاه و یک، محقق در متن شرایع کارهای مصداقی رشد را میگویند؛ یعنی سختیزه میکنند. یعنی وقتی فقها با رشد مواجه شدهاند، خواستند برای آن یک چیز مشت پر کن ارائه بدهند. محقق در صفحه پنجاه و یک همین جلد فرمودهاند، در صفحه صد و ده، عبارات مبسوط را آوردهاند.
بعد صاحب جواهر میفرمایند: فقیه به اینها چه کار دارد! اینها یک امر عرفی است. چه بسا غیر فقها در این امور اعلم از فقها باشند. یعنی در «آنستم منهم رشدا» اعلم هستند. در ادامه میگویند: حالا که شما اینطور گفتی، خلاصه در مورد معامله او چه میگویی؟! اجماع و بالاتر از اجماع دارید که اختبار قبل از بلوغ است. از آن طرف میگویید ملازمه ای با صحت بیعش ندارد. میفرمایند: «نعم قد يظهر من قول المصنف وهل يصح بيعه؟»؛ محقق فرمودند: «یختبر الصبی قبل بلوغه»، فوری میفرمایند «هل یصح بیعه؟». پس معلوم شد که خیلی صاف نیست که شما بگویید ملازمه ای نیست. اینجا است که ایشان میگویند: «نعم قد یظهر من قول المصنف و هل یصح بیعه، الأشبه أنه لا يصح بيعه نوع تأمل فيه»؛ خود محقق میگویند «الاشبه انه لایصح»؛ الاشبه محقق به چه معنا است؟ یعنی الاشبه بقواعد المذهب و اصوله. این را زیاد دارند. خب معلوم است، همانی است که صاحب جواهر هم گفته اند؛ یعنی بیع صبی درست نیست.
ولی آیا آیه که «ابتلوا الیتامی» را میفرماید و اختبار در قبل از بلوغ هم حتمی است، حال بگوییم بیعش باطل باشد؟ اگر به این صورت بود، «لو کان لبان». یعنی حتماً باید بگویند معامله درست نیست، توضیح بدهند. من کلمه «قبل» و مطلب مسلمی که دارد را شاهد میگیرم تا برای دنباله جواهر که میگویند ملازمه ای نیست فکر دیگری کنیم.
یکی از فکرهای دیگر این است: که ما نگوییم «حتی اذا بلغوا النکاح»، اقتضاء شد، و «رشد» شرط شد. این یک نگاه بود. نگاه دیگر این است: آیه شریفه میفرماید: اموال یتامی نزد شما است، حالا میخواهیم یک فرایندی را طی کنیم تا به آنها بدهید. چرا؟ چون تزاحم حقوق است. چون برای او است. نمیتوانیم غاصبانه نزد خودمان نگه داریم. خب چه کار کنیم؟ اول قبل از بلوغ «ابتلوا». این ابتلاء قبل از بلوغ یعنی همانطور رفتار کنید که سیره خودتان است. چرا یک چیزی روی آن میگذاریم؟! جری شارع در «ابتلوا»، طبق همان سیره قطعیه ای است که بزرگان فرمودهاند. قبل البلوغ آن مورد اتفاق است. «ابتلوا» هم در آیۀ شریفه است. شما که در کلاس میگویید مشکل دارد، بعداً باید آن را حل کنید. ما میگوییم شما در کلاس عدم صحت بیع را [نفی] جواز مطلق گرفتهاید، لذا به تهافت افتادهاید. اگر شما جواز مطلق معنا نکنید، بعداً بحثتان بهراحتی جلو میرود. وقتی مطلق الجواز بگویید بدون اینکه گرفتار تهافت بشوید بهراحتی بحثتان جلو میرود. چطور جلو میرود؟ اول «ابتلوا» است، خب چطور؟ به همان چیزی که خودتان میدانید. صاحب جواهر تصریح میکنند که حقیقت شرعیه ندارد؛ همانطور که خودتان میدانید، یتامی را اختبار کنید. یعنی «علی نحو السیرة المستقرة المستمرة» آنها را اختبار کنید. مصادیق اختبار را در عبارت مبسوط وشرائع آوردهاند. خودتان نگاه کنید.
با این توضیحی که من عرض کردم «حتی اذا بلغوا النکاح»، صیانتی میشود. برای این است که از سوء استفاده دیگران از یتامی جلوگیری شود. ولی همه اینها از «ابتلوا»، توضیح یک فرایندی است که شما غاصب اموال او نباشید. این برای صیانت است. «حتی بلغوا النکاح» استصحابی مقارن با سن است؛ لذا در شرع به وسیله علامت سخت سن، میخ پانزده سال را کوبیدهاند. سن از علامت سخت است. احتلام، کمی ضعیفتر از سن است. در روایات قد هم آمده است؛ «اذا بلغ الغلام خمسة اشبار جری علیه الحد». خود محقق هم فرمودهاند. در همین جلد هست؛ وقتی سن را فرمودند؛ فرمودند: «و فی اخری اذا بلغ عشرا و کان بصیرا او بلغ خمسة اشبار»؛ قدش پنج وجب شد. یک علامت سخت است. خیلی روشن است. قشنگ او را وجب میکنید. در ظرف دو ثانیه او را وجب میکنید. «او بلغ خمسة اشبار جازت وصیته و اقتصم منه و اقیمت علیه الحدود کاملتا». در ادامه هم میفرمایند ما جمع بین اینها را در روایتی ندیده ایم ، محقق اینها را جمع کردهاند.
شاگرد: پنج وجب را برای چه گفته اند؟
استاد: برای بلوغ گفته اند. یکی از علامات سخت بلوغ است.
شاگرد: درست در میآید؟
استاد: طبق آن عمل نشده است. پانزده سال را پر رنگ میکنند.
شاگرد2: باید از اینکه این امارات در نظر شما به چه صورت هستند را بحث کنیم.
استاد: بله، جمع بین اینها مهم است. ابتدا از مسلمات جلو برویم و دلگرم شویم که علی العمیاء نرفته ایم. من امروز کلمه «قبل البلوغ» را پر رنگ کردم. مسلم است که قبل از بلوغ ابتلاء شروع میشود. حالا میگویید با کلاس مخالفت دارد، نمیشود! میگوییم اگر آن سیره را پذیرفتیم که شارع رد نکرده؛ «من غیر نکیر»؛ یک نفر نیامده بگوید چرا؟! اینها عبارات بزرگان علماء دین بوده است. وقتی این سیره را داریم چرا در ابتلاء مشکل داریم؟! طبق همانی که سیره است رفتار میکنیم. وقتی بچه نان میگیرد و میآید، عالم و جاهل چطور هستند؟ مثلاً فرض بگیرید مجلسی هست که همه از علماء هستند. وقتی ببینند پسر مراهق صاحب بیت از بازار نان گرفته و سر سفره گذاشته است، از این جماعت علماء روی ارتکاز متشرعی –البته نه مداقه- به ذهن کدامشان میآید که ما امروز میهمان نانوا بودیم؟! چون این نان ملک او بود. اباحه مطلقه هم که ملکیت را انتقال نمیدهد. در اباحه معاطاتی هم تازه بعد از تلف ملکیت میآید. صاحب جواهر فرمودند اباحه معاطاتی هم نیست؛ اباحه بالمعنی الاعم است. به ذهن کدام یک از آنها میآید که ما الآن میهمان نانوا بودیم؟! امروز ظهر این نان ملک او بود ولی ما آن را خوردیم!
شاگرد: اصلاً به آن فکر میکنند؟!
استاد: ولذا همه گفتند انصافا حرف محقق ثانی درست است که عرف با معاطات معامله بیع میکند؛ نه اباحه. ولی روی ضوابط کلاسیک طور دیگری پیش میرود. لذا این نانی که میآید ملک صاحب بیت است. این ارتکازات، این سیره مهم است. منظور من «من غیر نکیر» بود. وقتی این حرفها زده میشود، ابتلاء هم همین است. قبل از بلوغش مسلم است؛ جری شارع در «ابتلوا الیتامی» طبق همان سیرهای است که مستقر است و شارع هم با آن مخالفت نکرده است. آن را ردع نکرده است. اما اینکه جواز مطلق و فرایند بعدی کار چطور است، دست شارع خیلی باز است. در ادامه کار، درجاییکه این سیره، متشرعه و صاحب سیره را با اشکال مواجه کند؛ مثلاً در تزاحم حقوق و در امور مهمه، دست شارع باز است. این غیر از این است که از اول راه را ببندیم و نسبت به این نانی که به منزل آورده، بگوییم نان نانوا را خوردهایم! مثالهای متعددی را یادداشت کرده بودم؛ مثلاً وقتی یک بچه را میفرستیم تا کتاب بخرد؛ از کتاب خریدن او فوری میتوانید رشد او را بفهمید. از نحوه کتاب خریدن او میفهمید. مثلاً جلدش قشنگ بوده؟ یا نه، او نظر به موضوع داشته است؟ این اولین قدم است.
آقایی میگفت: کتاب میفروختیم. یک زن و شوهری به کتابفروشی ما آمدند. گفتند یک کتابی میخواهیم که جلد زیبایی داشته باشد و حدود نود و پنج سانت باشد! میخواستند بهعنوان زینت در تاقچه بگذارند! این هم یک جور است.
یک بحثی هم برای شنبه مطرح کنم. آیا در رشد عدالت شرط است؟ «آنستم منهم رشدا» یعنی رشد همراه عدالت؟ مثلاً مال را در محرمات صرف میکند، آیا حجر را میتوانیم ادامه بدهیم یا نه؟ فرض دوم هم این است که در محرمات صرف نمیکند، ولی عادل هم نیست و کارهای ناجور میکند، آیا به او مال را بدهیم یا نه؟ سؤال دیگر هم این است: قوام رشد به حفظ المال است؟ یا همبافته ای از حفظ مال و تنمیه آن؟
آخرین عرض من هم این است: جناب حسن جبل، رشد را از «رشّ» میگیرد. در ادامه هم به مشکل بخورد میکند. خیلی جالب است. ولی اگر از «شدّ» بگیرد به این مشکل نمی خورد. برای رشد، مطالب متعددی گفته اند. نشد وارد آنها بشوم. یکی از بهترین معانی برای رشد، در مجمع البیان است؛ «الرشد اصابة الخیر». یعنی درست معادل آنی است که من عرض کردم. وقتی در یک مقامی واقع میشود بهخوبی به هدف میرسد. آن را هدف گذاری میکند و بهصورت صحیح به هدف میرسد. خیلی قشنگ است. من جای دیگری به این صورت ندیده ام. رشید، کسی است که هدف گیری میکند و میرود. هم هدف گیری آن درست است و هم اصابه دارد؛ بلد است که چطور ترتیب دهد تا به آن برسد. مجموع اینها را نگاه بفرمایید.
شاگرد: بدون ارتکاز علماء، خود آیه هم را بهعنوان دلیل گرفتید؟
استاد: بله، مهمترین چیز آیه است.
شاگرد: این نکاحی که در آیه آمده، نکاح فعلی است یا نکاح شأنی است؟
استاد: از جاهایی که صاحب جواهر میگویند ظاهر کتاب را نمیتوان با شذوذات کنار زد، همین آیه است. نسبت به «حتی اذا» میفرمایند که این «اذا» آیا ظرفیه است یا شرطیه است. بحثهای دقیقی کردهاند. اگر آیه میخواهد بفرماید که ازدواج کند، میگفت «حتی اذا نکحوا»، «حتی اذا انکحوا»، «حتی اذا تزوجوا».
شاگرد: میتوانست «حتی اذا بلغوا» هم بگوید.
استاد: در «بلغوا» محتملات زیادی هست. لذا دقیقاً «نکاح» را ذکر کرد. چرا؟ چون یک ابزار سختی نزد کل است. یعنی «بلغوا النکاح» را کل بشر واژه دارد و فهم دارند.
شاگرد2: تعدد عددها در علامات سخت به چه صورت تحلیل میشود؟
استاد: آن بحث جدا میخواهد. در مباحثه ابهام و مرز مغشوش مطرح شد. همین الآن روز و سال و … سخت است و خیلی روشن است. ولی اگر مداقه کنید، تا جایی میرسد که مثلاً وقتی مدرسه شناسنامه بچه را میبینند، میگویند اگر سی و یکم شهریور سال قبل متولد شده، او را ثبتنام میکنیم. اگر اول مهرماه است، نه. چون هنوز هفت سالش نشده است. تا اینجا هم میرسد. این در کجا به این صورت میشود؟ یک شرائط و مقامات خاصی است. مانعی ندارد به یک بیانی هیچ کجا بالدقه علامت سخت مطلق نداشته باشیم. بحث ما سر ابهام است.
شاگرد2: وقتی عدد زیاد شود کار سختتر میشود.
استاد: نه، علامات برای مواجه نشدن با مشکل است. در مورد اصل عملی میگفتیم قاعدهای برای رفع تحیر است. وقتی تحیر ما رفت، چه کار داریم واقع احراز شده یا نه. خیلی از امارات به این صورت است. یعنی اماراتی است که به نظم اجتماعی جریان میدهد. نمیگذارد به مشکل بخوریم. قبلاً از انواع آن بحث شده، باید دوباره نگاه کنم. هر چه به ذهنم آمد را میگویم، شما دوباره نگاه کنید.
شاگرد: شما بلوغ و رشد را به یک معنا گرفتید؟
استاد: نه، من هیچ وقت نگفتم فاهم خطاب، همان بلوغ است. فاهم خطاب را در فضای تصحیح شرعیت عبادات صبی مطرح کردیم. نه اینکه فاهم خطاب بهمعنای بالغ باشد.
شاگرد: رشید که بالغ هست؟
استاد: مانعی ندارد. در کلاس که بلوغ و رشد قطعاً دو تا هستند. من احتمالی را مطرح کردم که آن موضوع واقعی هیچکدام از این دو نباشند. هر دو اشارهای به آن موضوع واقعی باشند. وقتی تعریف مجمع البیان را پیدا کردم و خیلی خوشحال شدم، به این خاطر بود که آن چه که به دنبالش بودم، صاحب مجمع در یک اضافه کل مقصود من را فرموده بودند؛ «اصابة الخیر». خیلی عالی است.
شاگرد: در این شکی نیست که یکی از موضوعها رشد است.
استاد: موضوع اثباتی است. در این حرفی نداریم. ما یک موضوعی داریم که موضوع حکم ثبوتی است؛ عالم اثبات و عالم لسان و الفاظ مشیر به آن موضوع هستند.
شاگرد: با این بیان نتیجه میشود که بلوغ و رشد یکی است.
استاد: نه، ملازمه ای ندارد.
شاگرد: شما میخواهید وجه جامع بگیرید که «اصابة الخیر»، جامع آنها باشد.
استاد: نه، حرف صاحب جواهر را دیروز عرض کردم؛ صاحب جواهر میگویند بلوغ حقیقت عرفیه است و حقیقت شرعیه ندارد. ولی وقتی به صفحه هفده میرسند، ناچار میشوند بگویند شارع غیر از بلوغ عرفی تکوینی، یک کار وضعی هم کرده است. یعنی گاهی میگوید حالا بالغ عرفی باشی یا نباشی، «اسمّیک بالغا». حکم وضعی است. مثل اینکه میگوییم «انت محرم»، میگوید «انت بالغ». صاحب جواهر این را دارند. لذا ملازمه ای نیست. یعنی در فضای ادله اثباتیه نمیتوانیم سریع جلو برویم و بگوییم بلوغ و رشد یکی است.
والحمد لله رب العالمین
کلید: صبی، مسلوب العبارة، معامله صبی، الفاظ صبی، علائم بلوغ، عدم الردع، اختبار صبی،
1 كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري) ط تراث الشيخ الأعظم نویسنده : الشيخ مرتضى الأنصاري جلد : 4 صفحه : 253
2 النساء 6
3 یوسف 105
4 جواهر الكلام نویسنده : النجفي الجواهري، الشيخ محمد حسن جلد : 26 صفحه : 108
5 جواهر الكلام نویسنده : النجفي الجواهري، الشيخ محمد حسن جلد : 26 صفحه :36
6 همان 42
7 همان 110