بسم الله الرحمن الرحیم
فقه الضمانات؛ جلسه 9 19/7/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه قبل این دلیل سید که مقداری عجیب به نظر میآید، بررسی شد. سید فرمودند:
ولكن الذي يقوى عندي كونها من الإيقاع غاية الأمر اعتبار الرضا من المحتال أو منه ومن المحال عليه ، ومجرد هذا لا يصيره عقداً ، وذلك لأنها نوع من وفاء الدين، وإن كانت توجب انتقال الدين من ذمته إلى ذمة المحال عليه ، فهذا النقل والانتقال نوع من الوفاء. وهو لا يكون عقداً وإن احتاج إلى الرضا من الآخر ، كما في الوفاء بغير الجنس ، فإنه يعتبر فيه رضا الدائن ومع ذلك إيقاع، ومن ذلك يظهر أن الضمان أيضا من الإيقاع ، فإنه نوع من الوفاء1
«ولكن الذي يقوى عندي كونها من الإيقاع غاية الأمر اعتبار الرضا من المحتال أو منه ومن المحال عليه، ومجرد هذا لا يصيره عقداً»؛ بحث ما سر استدلال سید در متن عروه است. میخواهند بفرمایند که حواله عقد نیست و ایقاع است. استدلال سید این است: «وذلك»؛ چرا عقد نیست و این اعتبار هم آن را عقد نمیکند؟ «لأنها نوع من وفاء الدين»؛ حواله هم نوعی از وفاء دین است. «وإن كانت توجب انتقال الدين من ذمته إلى ذمة المحال عليه»؛ ولو وقتی دین خودم را به کسی دیگر انتقال میدهم، انتقال ذمه پیدا میشود اما منافاتی ندارد. فراغ ذمه من حاصل شده است. من فارغ الذمه شدم، پس به دین وفاء کردهام. چون ذمه من مشغول بود، فارغ شدم.
«فهذا النقل والانتقال نوع من الوفاء. وهو لا يكون عقداً»؛ افراغ ذمه و وفاء که عقد نیست. «وإن احتاج إلى الرضا من الآخر، كما في الوفاء بغير الجنس»؛ مثال میزنند: کسی از دیگری طلب دارد؛ وقتی نزد او میرود میگوید درهم ندارم، به جایش دینار بگیر. یا گندم طلب داشتی، به جای آن جو ببر. یا خرما بگیر. دین خودش را به غیر جنسی که مدیون بود، وفاء کند.
«فإنه يعتبر فيه رضا الدائن»؛ باید طلبکار قبول کند که جنس دیگری بگیرد. «ومع ذلك إيقاع»؛ وفاء از غیر جنس ایقاع است. «ومن ذلك يظهر أن الضمان أيضا من الإيقاع ، فإنه نوع من الوفاء»؛ که این دنباله بحث است.
اولی که آدم بهدلیل سید در حواله بر خورد میکند، عجیب به نظر میآید. لذا مرحوم آقای بروجردی در حاشیه عروه فرمودند که مدعی ضعیف است، مختار سید ضعیف است، دلیلش اضعف است. دلیل چیست؟ اینکه حواله نوعی از وفاء است.
مرحوم آقای حکیم به این صورت فرمودهاند:
الفرق بين الوفاء والحوالة أظهر من أن يحتاج الى بيان ، لان المحتال إنما انتقل بالحوالة دينه من ذمة إلى أخرى ، وهذا الانتقال بعيد عن معنى الوفاء الذي هو وصول الدين إلى الدائن ، فكيف يكون هذا الانتقال نوعاً من الوفاء؟! وكذلك الكلام في الضمان ، فإنه لم يحصل به وفاء الدين وإنما يكون به انتقال الدين من ذمة المديون الى غيره. نعم يشترك الوفاء والحوالة والضمان في فراغ ذمة المديون ، لكنه ليس للوفاء بل للانتقال2
«الفرق بين الوفاء والحوالة أظهر من أن يحتاج الى بيان»؛ حواله یک کار و عقد است. اعمال یک امر حقوقی فقهی و عقلائی در اجتماع است. وفاء چیز دیگری است. «لان المحتال إنما انتقل بالحوالة دينه من ذمة إلى أخرى»؛ ذمه برای او بود. «وهذا الانتقال بعيد عن معنى الوفاء الذي هو وصول الدين إلى الدائن، فكيف يكون هذا الانتقال نوعاً من الوفاء؟!»؛ ایشان به این صورت فرمودهاند.
تعبیر «مالک ذمه شدن» در روایات
قبلاً عرض شد؛ در مورد بعض اصطلاحات مثل اینکه میگوییم «مالک ذمه اش است»، یک روایت در «جامع الشتات» مرحوم میرزای قمی دیدم که از کافی شریف نقل کرده بودند. تعبیری که امام علیهالسلام دارند برای این مقصود خوب است.
عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ وَ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالا سَأَلْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنْ رَجُلٍ بَاعَ طَعَاماً بِدَرَاهِمَ إِلَى أَجَلٍ فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ الْأَجَلُ تَقَاضَاهُ فَقَالَ لَيْسَ عِنْدِي دَرَاهِمُ خُذْ مِنِّي طَعَاماً قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ إِنَّمَا لَهُ دَرَاهِمُ يَأْخُذُ بِهَا مَا شَاءَ3
«عَنْ رَجُلٍ بَاعَ طَعَاماً بِدَرَاهِمَ»؛ مثلاً به ده درهم. «إِلَى أَجَلٍ»؛ مثلاً یک ماه. «فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ الْأَجَلُ تَقَاضَاهُ»؛ گفت دراهم من را بده. «فَقَالَ لَيْسَ عِنْدِي دَرَاهِمُ خُذْ مِنِّي طَعَاماً»؛ درهمی نزد من نیست ولی طعام دارم. آیا با اینکه بر ذمه او دراهم بود، جایز بود که عوض از آن دراهم بگیرد؟ «قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ إِنَّمَا لَهُ دَرَاهِمُ يَأْخُذُ بِهَا مَا شَاءَ»؛ «له» یعنی طلبکار. فروشنده طعام داده بود و خریدار باید درهم میداد. حالا نزد خریدار آمده و میگوید درهم های من را بده. میگوید ندارم. جای آن طعام بده. «له» یعنی برای بایع و دائن. تعبیر «له» یعنی مالک است. الآن این دراهم کلی در ذمه برای او است. این از تعابیری است که از روایات مختلف میتوان جمعآوری کرد برای اصطلاح «مالک ذمه او» است. این یک استیناس خوبی از این حدیث برای آن است.
علی ای حال تبدیل به جنس شده است. دراهم میخواست ولی طعام گرفت. حضرت هم فرمودند مانعی نیست. سید هم فرمودند: «كما في الوفاء بغير الجنس ، فإنه يعتبر فيه رضا الدائنومع ذلك إيقاع»؛ طلبکار باید راضی باشد که عوض از آن طعام بگیرد. اما باز ایقاع است.
این استدلال مرحوم سید بود. آقای حکیم فرمودند «اظهر من ان یحتاج الی البیان»، آقای بروجردی فرمودند دلیل اشد ضعفا است. در تعبیرات دیدم خیلی ها قبول کردهاند که وفاء ایقاع است، اما با حواله که عقد است فرق دارد. تنها کسی که دیدم در اینجا از سید دفاع کردهاند، مرحوم آقای آسیدعبدالاعلی هستند در کتاب «مهذب الاحکام». در آن جا از فرمایش سید دفاع کردهاند و شاید هم به تعلیقه آیتالله بروجردی اشاره کردهاند. مشایخ ایشان و دیگران برای رد این حرف سید خیلی فرمایش دارند. اما ایشان دفاع کردهاند. عبارت ایشان را بعداً میخوانم.
آن چه که در ذهن من است، این است: در فرمایش علماء نکتهای هست که تصریح به آن را ندیده ام. آقای حکیم فرمودند فرق حواله و وفاء خیلی روشن است. حواله انتقال است اما «معنى الوفاء الذي هو وصول الدين إلى الدائن» است. وفاء این است که دین را به دائل برسانیم. وقتی دین را به دائن برسانیم، فرق دارد با اینکه حوالهای را به دیگری بدهیم.
در مورد اینکه اصل وفاء به دین چیست، این جور به گمانم میرسد؛ وفاء با حواله تفاوت جوهری دارد. نه این اندازهای که آن ایقاع باشد و دیگری عقد باشد. وفاء الدینی که ایشان فرمودند تفاوت جوهری دارد اعظم از اینکه بگوییم یکی انتقال ذمه است و … .
راجع به اصل کلمه؛ ما دو چیز داریم؛ اداء الدین و وفاءالدین. به گمانم در استعمالات کاربرد این دو تفاوتی ندارد. الا اینکه اداء الدین از نظر لغت همان پرداخت است. اگر بخشی از دین را هم داده باشد، میگوید بخشی از دینم را اداء کردم. اما وفاء به حساب لغت چیز دیری است؛ التوفیه اخذ الشیء بتمامه. اگر عهدی دارید که ده بند دارد، اگر هشت تا را بیاورید، نمیگویند وفاء به عهد کردهاید. چون وفاء یعنی همه آنها. اگر کم بگذارید وفاء نکردهاید. در ماده وفاء، اخذ الشیء بتمامه آمده است. وافی یعنی آن چه که تمام چیزی که مترقب است را دارد. این اصل وفاء است. «فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥ»4؛ خدای متعال به حسابش میرسد و چیزی از آن کم نمیگذارد.
اما اداء اینطور نیست؛ «وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ»5؛ اداء دادن است. در لغت دادن این نخوابیده است. البته اگر عرف بفهمد فعلاً کاری ندارم. از نظر لغت عرض میکنم. در لغت وفاء، تمامیت اداء خوابیده است. در اداء اینطور نیست. تعبیر مرحوم آیتالله بروجردی این بود: «الوفاء هو تأدیة الدین»6. دین را اداء کند. اداء دادن است. ولی شاید کاربرد وفاء اوسع از این باشد که این جور جاها را هم بگیرد. یعنی اگر بگویند دینت را وفاء کردی یا نه، بگویی بله صد تومان از من طلب داشت و من هم این کتاب صد تومانی را به او دادم و این به جای آن. بگویند آیا وفاء شد؟ بگوییم بله دینم را وفاء کردم. یعنی اداء خارجی نبوده. یا در همین حواله ذهنی مثل مرحوم سید که مجتهد بزرگی هستند میگویند این هم وفاء است. وقتی حواله را دادی ذمه ات فارغ شده است. پس وفاء یعنی ذمه تو فارغ شود.
شاگرد: با بیانی که داشتید برعکس میشود. وفاء الدین یعنی همانی که به گردنش بوده را برگرداند. ولی در اداء جزئش هم میشود.
استاد: ذیل «بغیر جنس» در عروه نگاه کنید؛ نوع محشین فرمودهاند اینکه به جنس دیگر میدهد وفاء نیست. اینها دو معامله است. لذا امام علیهالسلام فرمودند «إِنَّمَا لَهُ دَرَاهِمُ يَأْخُذُ بِهَا مَا شَاءَ»؛ یعنی باید یک عقد جدیدی صورت بگیرد. قرارداد جدیدی شده است.
حالا آن چه که من میخواهم عرض کنم، این است: خیلی تفاوت جوهری دارند. آقای حکیم فرمودند «معنی الوفاء الذی هو وصل الدین الی الدائن». این جمله را باز کنیم. دین چیست؟ دین یک کلی در ذمه است. آیا کلی در ذمه را میتوان به طلبکار داد؟ شما یک کلی را در مشت طلبکار بگذارید و بگویید این مال تو است! کلی که کلی است، مشت پر کن نیست. لذا نمیتوان آن را در دست دائن بگذارند. وصول الدین الی الدائن جملهای مجاز گونه است. دین کلی در ذمه است. وصول کار خارجی است. یک چیزی را باید در دست او بگذارند. دین کلی را که نمیتوان در دست او گذاشت. پس اینجا یک واسطه مخفی هست.
الآن میخواهم این را پررنگ کنم؛ وفاء تبدیل یک کلی در ذمه به یک عین خارجی است. تطبیق کلی بر یک فرد است. ده درهمی که میخواست یک کلی بود، ده درهم خارجی مصداق فیزیکی و خارجی درهم است، ما آن کلی را بر این ده درهم منطبق میکنیم و میگوییم بیا بگیر. پس وفاء یعنی تبدیل یک کلی به یک فرد. تطبیق یک کلی بر یک فرد آن و دادن خارجی آن. لذا اداء میتواند به عین بخورد. میگوییم امانت نزد تو است؛ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا»7؛ امانت کلی نیست، ولی آن را میدهید. امانت عین خارجی نزد شما بوده است. همینطور اداء الدین است؛ اداء الدین با اداء الامانة فرق دارد اما امانت خودش عینی بود که آن را دادید، دین کلی بود، وقتی میخواهید اداء کنید و وفاء کنید چارهای نیست مصداق خارجی بیاورید و آن کلی را بر آن منطبق کنید و به او بدهید. شبیه بیع صاع من صبره است. قبلاً مباحثه کردیم؛ بحثهای خیلی لطیف و خوبی بود. در صاع من صبره، مبیع کلی در معین بود. وقتی آن را تحویل میداد میگفتیم آن کلی بر این بخش منطبق شده است. این چیز مهمی در مفهوم است.
ولذا عرض من این است: اساساً اینکه سید فرمودند «ذلک نوعاً من الحواله» اصلاً درست نیست. چون تحلیل وفاء، تبدیل کلی به فرد و تادیه آن است. یعنی آن را به دست دائن بدهند. این اصلاً ربطی به حواله ندارد. در حواله اصلاً این کار صورت نمیگیرد. در حواله، هنوز کلی است، فقط آن را به ذمه و ظرف دیگری پاس میدهد. میگوید طلب تو که کلی بود، همین کلی با وصف کلیت به ذمه محال علیه میرود. برو نزد او بگیر، باز هنوز کلی است. ببینید اصلاً نزدیک به وفاء هم نیست. وفاء تادیه و دادن است. در دادن باید کلی، فرد شود و بعد آن را بدهی. ولی در حواله هنوز همان کلی است که با وصف کلیت در ظرف دیگری میگذارید. کجای این وفاء به دین است؟! اداء دین است؟! دادن دین نیست. بلکه بقاء دین دینیت است که فقط ظرفش عوض میشود.
شاگرد: اگر تعبیر افراغ الذمه میکرد، درست میشد؟
استاد: این را مرحوم آسید عبدالاعلی فرمودهاند. ایشان در دفاع از ایقاع سید، از مشایخ جواب دادهاند. خیلی ها به سید ایراد گرفتهاند که وفاء با حواله خیلی تفاوت دارد. ایشان در کتاب مهذب الاحکام پاسخ میدهند. البته نمیدانم «مهذِّب الاحکام» است یا «مهذَّب الاحکام»؟
شاگرد: «مهذَّب» ثبت شده است.
استاد: بسیار خب، یعنی مهذَّبٌ احکامه. اضافه به فاعلش شده است. البته قبل از این حاشیه، ایشان یک نکته یادداشت کردنی دارند. فرمودهاند:
مقتضی السیرة أو سعیة الأمر فی الحوالة من سائر العقود خصوصا فی هذه الأعصار فقد وسع الأمر فی البیع الذی هو أم العقود فکیف بالحوالة؟! و قد شاع إنشاء البیع بالکتابة مع عدم تعاط بینهما فی البین، بل الثمن فی المصرف و المبیع فی المخزن حتی مع التمکن من اللفظ، و کذلک فی الحوالة کما هو الشائع.8
این مطلب یادداشت کردنی است؛ یعنی معلوم است که وقتی سیره را پیش میکشند نمیخواهند رد کنند.در مقام اشکال نیستند. بهخصوص بعدش که از حرف سید دفاع تمام قد میکنند. البته در این عروه پنجاه حاشیه تعلیقه مرحوم آسید عبدالاعلی موافقت تام با سید نیست. تعلیقه ایشان موافقت تام نیست. اما خیال میکنیم در ظاهر مهذب، دفاع کردهاند.
حالا حاشیه شماره پانزدهم ایشان را ببینید. سید فرمودند: «لکن الذی یقوی عندی کونها من الإیقاع». ایشان میفرمایند: «أشکل علیه. تارة: بأنه ضعیف. و أخری: بأن دلیله أضعف منه. و ثالثة: بأنه ممتنع. و الکل باطل».
تمثیل ها و نظائر در فقه خیلی کاربرد دارد. فرمودهاند شما مدام میگویید این رضایت، آن را عقد میکند، اما جاهایی داریم که جالب این است با اینکه ایقاع است ولی رضایت دیگری هم شرط است. در طلاق رضایت زوجه و ابوالزوجه شرط نیست. اما نذر چطور؟ الآن شرایع و جواهر را باز کنید. نذر در بخش ایقاعات است. ناذر نذر میکند اما همان جا میگویید که نذر ناذر منوط به اذن پدر است، نذر زوجه منوط به رضایت زوج است. ایشان فرمودهاند نذر ایقاع است و اختلافی در آن ندارید، اما رضایت دیگری را شرط میدانید. حالا عقد میشود؟! هیچ کسی نمیگوید که عقد شده است.
شاگرد: طلاق خلع هم هست.
استاد: اینکه خلع ایقاع است یا برزخ است، بحث خودش را دارد. ولی اینجا رضایت محضه لازم است.
بعد سید فرمودهاند: «و ذلک لأنها نوع من وفاء الدین». ایشان فرمودهاند وفاء دین و حواله، جامع قریب دارد.
لأن الجامع القریب العرفی بین الوفاء و الحوالة و الضمان تفریغ الذمة، و له مراتب متفاوتة فعنوان الجامع یصح أن یکون قائما بشخص واحد. نعم، بعض مراتبه یحتاج إلی رضاء آخر بحسب الخصوصیات الخارجیة، و ذلک لا یوجب تباین الذات و الحقیقة فیکون المقام کأنواع البیوع المتحدة بحسب الذات و المختلفة بحسب الخصوصیات، و لیس مراده قدس سرّه انها عین حقیقة الوفاء حتی یرد علیه إشکال بعض الشراح و المحشین (رحمة اللّه علیهم). 9
«لأن الجامع القریب العرفی بین الوفاء و الحوالة و الضمان تفریغ الذمة»؛ میگوید نفس کشیدم و راحت شدم. حواله را که داد، نفس فراغ ذمه میکشد. با حواله ذمه خود را فارغ کرد. خب همه اینها نوعی از فراغ ذمه است. حواله که کرد، نفس راحت کشید. دیگری ضمانت کرد نفس راحتی میکشد. تفریغ الذمه است. پس جامع همه اینها تفریغ الذمه است. بله، «و له مراتب متفاوتة»؛ تفریغ الذمه مراتب متفاوتی دارد.
«فعنوان الجامع یصح أن یکون قائما بشخص واحد»؛ که ایقاع است. «نعم، بعض مراتبه یحتاج إلی رضاء آخر بحسب الخصوصیات الخارجیة، و ذلک لا یوجب تباین الذات و الحقیقة»؛ بین وفاء و حقیقت. «فیکون المقام کأنواع البیوع المتحدة بحسب الذات و المختلفة بحسب الخصوصیات، و لیس مراده قدس سرّه انها عین حقیقة الوفاء»؛ لذا گفتند نوعی از وفاء است. «حتی یرد علیه إشکال بعض الشراح و المحشین (رحمة اللّه علیهم)».
خب اینکه فرمودند «و ذلک لا یوجب تباین الذات و الحقیقة»، به این بیانی که من عرض کردم واضح میشود که تباین ذات و حقیقت دارند. چون اصلاً قوام وفاء به تبدیل کلی به فرد است. و الا وفاء نیست. وفاء دین خیلی تفاوت دارد با… . و لذا عرض کردم مقصود مرحوم آقای حکیم از «اظهر من ان یحتاج الی بیان» درست است اما تعبیری که آوردهاند تمام نیست. چون ایشان وفاء را «وصول الدین الی الدائن» معنا کردهاند. درحالیکه این محال است. چون دین کلی است لذا محال است که به دست دائن برسد. اول باید این عملیة التبدیل صورت بگیرد و اول کلی توسط مدیون منطبق شود که این کار مدیون است؛ خیلی ها فرمودهاند وفاء ایقاع است، درحالیکه اینکه مدیون میتواند کلی را بر چیزی که در دستش هست منطبق کند، ایقاع نیست. ایقاع یک کار است، انشاء است ولو بند به یک طرف. اینکه کلی را بر این فرد منطبق کنند که ایقاع نیست، اصلاً امر حقوقی به این معنا نیست. یک امر شخصی در محدوده خودش است؛ کلی در ذمه او بود و تا به دست او نداده فوری میتواند عوضش کند؛ مثل کلی در معین. این سه کیلو را که میداد (صاع من صبره) میتوانست عوضش کند و بگوید این گونی را ببر. تا نداده منطبق نشده است. بنابراین تباین ذاتی بین این دو فرمایش هست.
شاگرد: مقصودشان این است که اگر بهعنوان یک عنصر حقوقی نگاه کنیم وفاء واجب نیست. افراغ ذمه واجب است.
استاد: نکته این است: وقتی سید فرمودند «نوع من الوفاء»، متفق علیه است که وفاء عقد نیست و قبول دارید که ایقاع است. پس نتیجه گرفتهاند که حواله ایقاع است. خب اگر وفاء تطبیق آن کلی است، افراغی که قوام به تفریغ است اصلاً ایقاع نمیشود.
شاگرد: چرا قوامش به این است؟ اگر بیع دین به عین باشد؛ دینی که بر عهده اش هست را به همین طلبکار میفروشد. در اینجا که تطبیق نیست، وفاء صدق نمیکند؟
استاد: اداء که صدق نمیکند. چون اداء الامانه میگویند ولی وفاء الامانه نمیگویند. ولذا عرض کردم در لغتش هم کمال هست و هم بهمعنای وسیعتری به کار میرود. ولی وفاء الدین نتیجه آن است. اگر خواستید فردا بیشتر بحث میکنیم. اینکه فرمودند تبدیل به جنس و وفاء، مصداقش به حمل نتیجه ی وفاء، وفاء است. ولی اگر دقت کنید، مثلاً در تهاتر میگوید نفس کشیدم و وفاء به دین کردم اما اگر دقت کنید میگویند به دینت وفاء نکردی، تهاتر شد. تهاتر ملازمه دارد یا تشابه دارد…؛ عرف عام از وفاء دین یک ارتکاز دارد. وقتی میگوید وفاء کردم، با ملاحظه یک نوع مجاز است. چون میخواهد بگوید نتیجه اش این است. کاشف الغطاء هم فرمودند اینکه نتیجه ایقاع را بگیریم، معنایش این نیست که ایقاع باشد. لذا فرمایش ایشان و مرحوم بروجردی فی الجمله قابل مناقشه هست.
شاگرد: آیا این را بهعنوان فرد غالب تفریغ گفته اند؟ یعنی اگر عرف بگوید واجب است دینت را وفاء کنی، بعد طرف مقابل را ابراء کرد یا ذمه اش به حواله منتقل شد، میگویند تو به واجب عمل نکردهای؟ یا از باب یک فرد غالب بوده است؟
استاد: ببینید نکته سر این است: من که نمیخواهم ذهن فقیه بزرگی مثل سید را کنار بگذارم. در فدکیه هم صفحهای گذاشتهام. کل متن عروه را آوردهام و رنگی کردهام؛ در همین حواله و کفاله، پانزده مورد سید خلاف مشهور فتوا دادهاند. یعنی سید ذهن قوی ای دارند. نمیخواهم بگویم ذهن ایشان ساده است. آن چه که من عرض میکنم این است: وفاء یک حقیقت اصلیه دارد و یک کاربردهای وسیعی دارد مثل اینکه میگفتیم استعمال علامت حقیقت نیست. قبلاً چه جوابی به سید مرتضی میدادید؟ میگفتید ایشان میخواهند از استعمال، حقیقت را نتیجه بگیرند. و حال آنکه استعمال اعم از حقیقت و مجاز است. اینکه عرف در ارتکازش مشابهت با وفاء میبیند، اینها توسعه و مجاز است. عرف هم که مجاز زیاد دارد. بحث من این بود که شما در ارتکاز دقیقی که عرف در جوهر وفاء دارد دقت کنید. میگوید دینم را وفاء کردم؛ کاربرد را کنار بگذارید، از علامت حقیقت ارتکاز و تبادر بود، به عرف بگویید آیا بین اینکه بگویید اداء کردم و وفاء کردم فرقی میبینید یا نه؟ عرف فرقی نمیبیند. عرف بین اداء دین و وفاء دین فرقی نمیبیند. تبادر او در هر دو یکی است. پس اگر یک جایی با ظرافت کاری وفاء را صدق میدهد مجاز میشود.
شاگرد: در وفاء فرمودید که عرف یک عملیاتی را در مصادیق خارجی صورت میدهد؛ در نذر هم که ایقاع هست به همین صورت است.
استاد: نذر جورواجور است. شما میتوانید نذر کنید که ده درهم بدهید. یک گونی آرد بدهید. میتوانید هم نذر کنید که این گوسفند نذر باشد. اینجا نذر عین است. کلی نیست.
دو-سه جلسه قبل ذیل جلسه ششم مطلبی را افاده کرده بودند که من در جلسه قبل فی الجمله توضیحی دادم؛ راجع به اینکه عقود را به چه صورت تحلیل کنیم. بعداً ذیل جلسه ششم یک رفتوبرگشتی شده است. این رفتوبرگشت این دو روز مباحثه را به هوش مصنوعیهای امروز دادهاند. هم به «DeepSeek» چینی دادهاند و هم به «ChatGPT» دادهاند. ظاهراً هنوز چهارمش است.
شاگرد: پنجم هم آمده است.
استاد: ظاهراً پنجم را برداشتند. من در جایی دیدم که برداشتهاند. علی ای حال این رفتوبرگشت را به آن دادهاند تا قضاوت کند. بین آنها داوری کرده است. خب زیاد دیدهاید که اینها اشتباه میکنند. یکی دیگر را هم فرستاده بودند؛ فرمایش شیخ طوسی در مقدمه تبیان را که فرموده بودند که قرآن حرف واحد است و درعینحال اجماع بر جواز است، به آن داده بودند و به گفتار توضیح داده بود. خب در زمانی هستیم که این عجائب هست! با بخشی از شانتاژها هم همراهش کرده است. خب فی حد نفسه خوب است ولی اشتباهات ظریفی هم بین آن صورت گرفته است. علی ای حال از اینکه این اطلاعات را به آن دادهاند تا محاجه کند، به یاد این خبر افتادم که نسخه پنجم را آوردهاند و چون اعتراض شده دوباره آن را برگرداندند. نوشته بود؛ «AI Sycophancy» که بهمعنای تملق و چاپلوسی هوش مصنوعی است. از این باب آن را برگردانده بودند.
خب از این کتاب خواندم که گرایشها و انگیزههای مدیران پروژهها دخالت میکند، همین است. یعنی طوری ترسیم شده بود که مخاطب را نگه دارد. میگفتند مقصود آنها نگه داشتن مخاطب بود. با چاپلوسی و تملق نمی گذاشت که برود. مرید پروری آن خوب است! بعد دیدند که خیلی مفاسد داشته است.
ببینید به من این سه کتاب حوزوی را دادهاند. چند جا از کتاب اول را خواندیم. شماره دوم نقد و تکمیل پیشنویس تصویب شده یونسکو است. در صفحه هفتاد و سه بهعنوان نکات طلبگی اشاره میکنم. هم خود شما بعداً کتاب را مرور میکنید و هم یک نکتهای است. چند نکته را از کتاب اول گفتم؛ همین چاپلوسی که الآن گفتم مربوط به انگیزههای مدیران پروژه است. اما مشکل جعبه سیاه مربوط به خودش بود. یعنی نمی فمیدند که روال خروجی آن به چه صورت است. این مشکل ها در هوش مولد است مثل دیب سیک و چت جی پی تی است. هوش مولد این مشکل جعبه سیاه را دارد. یک مشکل دیگری هم بود که مشکل « frame problem» است. مشکل چارچوب بود که به هوش مولد مربوط نمیشود و به بخش رباتیک کار مربوط میشود. وقتی صحنه عوض میشود وقتی یک هوش با آن پشتوانه میخواهد کاری را انجام بدهد، چیزهایی عوض میشود ولی چیزهایی هم ثابت میماند. قبلاً این مشکل را عرض کردم. این هم باید فضای حل خودش را داشته باشد. حل آن هم جعبه شیشهای شد. حل مشکل چارچوب هم به این بود که باید تمییز بدهیم که در عوض شدن یک صحنه در شرائط مختلف چه چیزهایی میماند و چه چیزهایی عوض میشود. اگر ما توانستیم دقیقاً مؤلفههای ثابت و مواردیکه در فریم دیگر عوض میشود، بفهمیم مشکل حل میشود. قبلاً از اینها بحث کردیم.
در جلد دوم، مطلبی را دیدم که مربوط به جلسات گذشته است، لذا گفتم آن را توضیح بدهم. در صفحه هفتاد و سوم میگوید: «اصول و ارزشها و اخلاق و تأملات اخلاقی». در پاورقی نکته ی خوبی را تذکر میدهد که برای ما طلبهها مفید است. میگوید: «در زبان انگلیسی امروز « Morality» و «Ethics» و مشتقات آنها معمولاً مترادف و به جای یک دیگر به کار برده میشود. اما تفاوتی نیز دارند و این تفاوت مهم است. واژه «Morality» از واژه لاتین «moral» میآید که بهمعنای کردار، خصلت و رفتار شایسته است». خود «mores» بهمعنای شخصیت هم به کار میرود. خب واژه «Ethics» آن هم در یونانی بهمعنای آداب و رسوم و عادت میآید. البیته ظاهر این دو در حدود هم شد ولی «moral» به انسان مربوط میشود؛ وقتی خوی انسان را نگاه میکنید «moral» میشود؛ بهمعنای اخلاقیات و آن هایی که انسان از خوب و بد دارد. اما «Ethics» را که ریشه یابی میکنید از «Theism» میآید. به گمانم وقتی شما میخواهید به اخلاق بهعنوان یک امر متعالی نگاه کنید، «Ethics» میشود. اگر بهمعنای رذائل و فضائل انسان باشد «moral» میشود. اما وقتی میگویید خلاف اخلاق است، خب میگوییم رذائل هم اخلاق است، کجایش خلاف اخلاق است؟! میگوییم رذائل اخلاقی هم اخلاق است، پس موافق بخشی از اخلاق است! نه، وقتی میگویید خلاف اخلاق است، منظورتان رذائل اخلاقی نیست. منظورتان از اخلاق تعالی و الهیت آن است. این احتمالی است که در ذهن من است. جایی ندیدم.
بعد نکتهای که در تفاوت میگوید، این است: نتیجه آن همین عرض من است. میگوید: «درجاییکه بحث از تمایز مفهومی این دو اصطلاح درمیان میآید»؛ اذا اجتمعا، «اصطلاح «moral» بهمعنای اخلاقیات رایج و متداول و نیاندیشیده است». شما میگویید این امر اخلاقی خوبی است و همه مردم هم میفهمند. الآن هم آن هایی که بیدین بودند، میخواهند یک اخلاق بیدینی درست کنند. «اما اصطلاح دوم بهمعنای فلسفۀ اخلاق یا اخلاق فلسفی است». این موید عرض من است. یعنی جایی که میخواهند مبادی حسن و قبح را بگویند، دیگر کاری با خو و مصادیق رذائل و فضائل و آداب و رسوم ندارند. لذا «moral» بیشتر تابع آداب و رسوم و اخلاقیات است. اما «Ethics» خود اخلاق میشود؛ خود تعالی و برتری آن میشود. لذا در فلسفۀ اخلاق بیشتر «Ethics» میگویند چون میخواهند اینها را بررسی کنند. میخواهند اصل تعالی و میزان آن را به دست بیاورد. پس این نکته خوبی بود که دو واژه کاربردی و حسابی در اخلاق داریم. این تفاوتی که ایشان گفت، شاید رمزش این باشد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: علم اخلاق، فلسفۀ اخلاق، حواله، عقد، ایقاع، وفاء دین، وفاء الدین، اداء الدین، عنصر حقوقی، نظام اغراض و قیم، اعتباریات، کلی در ذمه، صاع من صبره،
1 مستمسك العروة الوثقى نویسنده : الحكيم، السيد محسن جلد : 13 صفحه : 378
2 همان
3 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 5 صفحه : 186
4 النور 39
5 البقره 178
6 العروة الوثقی فیما تعم به البلوی (المحشّٰی) نویسنده : الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم جلد : 5 صفحه : 454
7 النساء 58
8 مهذب الاحکام فی بیان حلال و الحرام نویسنده : السبزواري، السيد عبد الأعلى جلد : 20 صفحه : 305
9 همان 306
سید در حواله فرموده اند ایقاع است چون نوعی از وفای به دین است:
و ذلك لأنّها نوع من وفاء الدين (١) و إن كانت توجب انتقال الدين من ذمّته إلى ذمّة المحال عليه، فهذا النقل و الانتقال نوع من الوفاء و هو لا يكون عقداً و إن احتاج إلى الرضا من الآخر كما في الوفاء بغير الجنس، فإنّه يعتبر فيه رضا الدائن و مع ذلك إيقاع. (یزدی)
توضیح کلام سید: در وفا فراق ذمه است و برای همین اینجا سید می فرمایند نوعی از وفا است چون به واسطه حواله در مقام ابراء ذمه رخ داده است.
استاد: وفای دین در حقیقت فراق ذمه به واسطه تطبیق کلی بر فرد است که به دنبال آن هم ادا می آید پس در نفس وفای دین این تطبیق خوابیده است و چنین معنایی اصلا در حواله محقق نیست چرا که صرفا انتقال دین از ذمه ای به ذمه دیگر است.
فیه: به نظر وفای به دین یک معنای اعمی است که صورت های مختلفی دارد و یکی از مصادیق آن بحث تطبیق کلی بر فرد است و صورت دیگر آن تهاتر یا مثلا فروش دین به عین است شاهد بر این مطلب فهم عرفی است که در این صورت های اخیر هم می گویند وفای به دین شد.
استاد: این صدق وفا در صورت های اخیر یک نحوه مجازی است چرا که این ها از حیث نتیجه یکی شده اند و عرف اینها را مجازا وفا به شمار می آورد.
فیه: به نظر طبق فرموده ی استاد که می شود تعاریف عرفی به واسطه ماهیات باشد یا غایات ؛در محل بحث هم این ها با توجه به اینکه از حیث غایت یکی هستند اصلا در تعریف وفا جایی دارند و بر این اساس وفای به دین یعنی هر عملی که به قصد فراق ذمه از دین صورت بپذیرد. آقای مصطفوی در التنقیح نیز به نظر چنین تعریفی بر اساس غایت، از وفا ارائه می فرمایند:
أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو إتمام العمل بالتعهّد سواء كان التعهّد بالتكوين أو بالتشريع أو بالجعل العرفىّ. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم ؛ ج13 ؛ ص178)
که در تعریف ایشان مطلق اتمام العمل در مقابل تعهدات مختلف را وفا دانسته اند در نتیجه در مقام نیز که با افراغ ذمه به سبب حواله دیگر تعهدی متوجه مدیون نیست، وفا خوانده می شود.