بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۳-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

رؤیت هلال؛ جلسه: 247 7/3/1403

بسم الله الرحمن الرحيم

جمع‌بندی سید از اخبار رویت قبل از زوال و قول مشهور

تقیید اطلاق برخی از اخبار به رویت قبل از زوال در کلام سید

صفحه چهاردهم رسیدیم. در این سیزده صفحه‌ای که مرحوم سید مطالبی را بیان کردند، حالا می‌خواهند خلاصه گیری کنند. این‌طور که من نگاه کردم در شش بند بحث را خلاصه می‌کنند. فرموده‌اند: ما دلیلمان را گفتیم. روایاتی که صحیح السند بود؛ دال بر این بود که رؤیت قبل از زوال مجزی است تا آن روز ثابت شود. در مقابل ما مشهور دلیل آورده بودند؛ در بخشی از ادله آن‌ها اصلاً معارضه ای نبود، بلکه توهم معارضه بود. دوم؛ حتی این بخش از ادله مشهور که معارضه ای نداشتند، به نفع ما است، نه به نفع مشهور. سوم؛ آن بخشی هم که معارضه دارند، توان معارضه ندارند. تعارض مستقر نمی‌شود. پنج وجه ترجیح می‌آورند که چرا تعارض مستقر نیست. می‌گویند حرف ما پنج مرجح دارد؛ این پنج مرجح کافی است تا معارضه ای نباشد. چهارم؛ شهرت ادعاء شده ثابت نیست. پنجم؛ ادعای اجماع شده، درحالی‌که اجماع ثابت نیست. ششم؛ علامه تفصیلی داده‌اند، تفصیل ایشان هم سر نمی‌رسد. پس مختار سید به این صورت می‌شود که رؤیت قبل از زوال به‌طور مطلق مجزی است. این مختار سید است با این پنج بندی که در اینجا خلاصه فرموده‌اند. عبارت سید را می‌خوانم:

و قد ظهر بما ذكرناه أنّ الأخبار التي استدلّ بها الخصم- سوى روايتي المدائني و رواية محمّد بن عيسى العبيدي- ليس في شي‌ء منها ما ينافي الأخبار المتقدّمة، و قد مرّ وجهه مفصّلا. و لو كان، فإنّما هو لأجل إطلاق ضعيف لا يصلح مستندا في مقابلة الأخبار الصريحة، بل لا يبعد أن يقال: إنّ الأخبار الكثيرة الدالّة على اعتبار الرؤية تتناول بإطلاقها الرؤية قبل الزوال، و إنّما خرج عنها الرؤية بعد الزوال بالإجماع و الأخبار، فيبقى غيرها مندرجا تحت العموم.1

«و قد ظهر بما ذكرناه أنّ الأخبار التي استدلّ بها الخصم- سوى روايتي المدائني و رواية محمّد بن عيسى العبيدي- ليس في شي‌ء منها ما ينافي الأخبار المتقدّمة»؛ یعنی نفی تعارض است. تعارضی نیست. آن‌ها که حرف ما را رد نمی‌کند. این بخش اول بود.

«و قد مرّ وجهه مفصّلا. و لو كان»؛ اگر فی الجمله معارضه ای باشد، «فإنّما هو لأجل إطلاق ضعيف لا يصلح مستندا في مقابلة الأخبار الصريحة»؛ در این‌ها اطلاقی هست که با روایات صریحی که در مختار ما هست، نمی‌تواند معارضه کند. اطلاق در کجا بود؟ در دلیل سوم مشهور، پنجم و ششم.

در دلیل سوم، روی یک فرض، روایات نهی از ظن کرده است. سید در وجه سوم فرمودند اگر به این صورت باشد، ‌«أنّ النهي عن التعويل على الظنّ مطلق، فيجب تقييده بما دلّ على اعتبار الرؤية قبل الزوال بخصوصه». یک اطلاق ضعیفی است که جواب داده‌اند. این در دلیل سوم بود که مربوط به اخبار ناهیه از عمل به ظن بود.

یکی هم در دلیل پنجم بود؛ فرمودند: «يجب تقييد الإطلاق به؛ حملا للمطلق على المقيّد، جمعا بين الأخبار». در دلیل ششم هم همین بود. فرمودند روایت جراح مدائنی در نهایت مطلق است و مطلق بر مقید حمل می‌شود؛ «بالحمل على الرؤية بعد الزوال؛ حملا للمطلق على المقيّد، جمعا بين الروايات».

بنابراین در سه دلیل مشهور، اطلاق ضعیفی بود که جواب دادیم به «لا يصلح مستندا في مقابلة الأخبار الصريحة».

«بل لا يبعد أن يقال»؛ این قدم دوم است. بخشی از ادله اصلاً تعارضی ندارند. بلکه همین بخشی که تعارض ندارند و توهم تعارض شده، به نفع ما هستند.

«بل لا يبعد أن يقال»؛ دلیل چهارم شما –که اطلاقی هم نداشت- که در آن جا فرمودید «صم للرؤیه و افطر للرؤیه» ناظر به آن است، این‌طور نیست. حتی اطلاق آن‌ها به نفع حرف ما است.

خروج رویت بعد از زوال به اجماع و اخبار در کلام سید

«بل لا يبعد أن يقال إنّ الأخبار الكثيرة الدالّة على اعتبار الرؤية تتناول بإطلاقها الرؤية قبل الزوال»؛ این بحث ما است. خُب می‌گوییم رؤیت بعد از زوال را هم که می‌گیرد؟! می‌گویند: «و إنّما خرج عنها الرؤية بعد الزوال بالإجماع و الأخبار، فيبقى غيرها مندرجا تحت العموم»؛ که قبل از زوال است.

نكته‌ای که در اینجا هست، می‌فرمایند: «خرج عنها الرؤية بعد الزوال بالإجماع و الأخبار». این اجماع در فضای فقه امامیه که ثابت است. ظاهراً در فضای فقه اهل‌سنت هم ثابت است.

عدم وجود اجماع در فضای عمومی مسلمین نسبت به رویت بعد از زوال

اما در فضای تلقی عمومی مسلمانان و عمل خارجی آن‌ها، این‌طور نیست. در فدکیه صفحه‌ای بود. قبلاً هم خوانده‌ایم. در این صفحه مفصل هست که می‌گویند رؤیت هلال شد و برخی خوردند.

(قال الشافعي) : أخبرنا مالك أنه بلغه أن الهلال رئي في زمن عثمان بن عفان بعشي فلم يفطر عثمان حتى غابت الشمس.2

ببینید صریحاً می‌گوید «بعشی»، یعنی بعد از ظهر شده بود. «فلم يفطر عثمان حتى غابت الشمس»؛ صبر کرد و افطار نکرد تا شمس غروب کند. همین‌جا در مصنف ابن ابی شیبه هست، می‌گوید:

9452 - حدثنا حاتم بن إسماعيل، عن عبد الرحمن بن حرملة، أن الناس رأوا هلال الفطر حين زاغت الشمس، فأفطر بعضهم، فذكرت ذلك لسعيد بن المسيب، فقال: رآه الناس في زمن عثمان فأفطر بعضهم، فقال عثمان، «أما أنا فمتم صيامي إلى الليل» قال: «ورئي في زمن مروان فتوعد مروان من أفطر» قال سعيد: «فأصاب مروان»3

«أن الناس رأوا هلال الفطر حين زاغت الشمس»؛ یعنی بعد از ظهر. ظهر گذشته بود و مردم هلال را دیدند، «فأفطر بعضهم، فذكرت ذلك لسعيد بن المسيب»؛ به او گفتم مردم افطار کرده‌اند. تازه در زمان تابعین هم بوده. «فقال: رآه الناس في زمن عثمان فأفطر بعضهم»؛ بعد از زوال برخی افطار کردند. «فقال عثمان: أما أنا فمتم صيامي إلى الليل»؛ من افطار نمی‌کنم. «قال: ورئي في زمن مروان فتوعد مروان من أفطر»؛ مروان گفت هر کسی بعد از ظهر افطار بکند، فلان کار می‌کنم. عمر هم همین کار را می‌کرد. چند روایت هست. در روایاتشان دارد:

عن عبد الله بن بابي مولى عائشة عن أبيه قال: كنا نصلي مع عمر الجمعة فرأينا هلال شوال فقال: لا أسمع برجل أفطر قبل الليل إلا أوجعته وعن ابن إسحاق عن محمد بن عبد الرحمن عن بابي مولى عائشة: رأيت عثمان بن عفان4

«… فقال: لا أسمع برجل أفطر قبل الليل إلا أوجعته»؛ خُب به مقامش می‌آید که گفت «الا اوجعته»! عثمان گفت من منع نمی‌کنم ولی او این وعده را داد که «اوجعته»! در آن روایت جالب این بود که مروان از دومی تبعیت کرد و از خلیفه خودش تبعیت نکرد؛ «توعد مروان»؛ گفت هر کسی افطار کند، کذا می‌کنم.

منظور من این است: این‌که سید می‌فرمایند اجماع هست که بعد از زوال دیگر مشکلی ندارد و ماه ثابت نمی‌شود، آن هم از حیث افطارش این حرف‌ها بوده؛ در این روایات و نقل آن‌ها مفصل دارد که افطار می‌کردند. بنابراین این «لایبعد» سید، نه از حیث کلاس فقه –من در آن مشکلی ندارم- بلکه اطلاقی که سید فرمودند از حیث ظهور عرفی ثابت می‌شود. حجیت اطلاق را از باب اصالة الظهور می‌آورند. ظهور هم ظهور عرفی است. لذا این «لایبعد» ایشان قوی می‌شود. چرا؟ سید فرمودند: «بل لا يبعد أن يقال: إنّ الأخبار الكثيرة الدالّة على اعتبار الرؤية»؛ یعنی اطلاق اخبار «صم للرؤیه و افطر للرؤیه»، هر وقتی را می‌گیرد. «تتناول بإطلاقها الرؤية قبل الزوال». خُب می‌گوییم بعد از ظهر را هم که می‌گیرد! می‌گویند: «و إنّما خرج عنها الرؤية بعد الزوال بالإجماع و الأخبارفيبقى غيرها مندرجا تحت العموم»؛ به اجماع و اخبار بعد از ظهر در رفت. این اطلاق نسبت به این نقلیات تاریخی، اطلاقی است که سید ادعا می‌کنند و مناسب با ظهور عرفی می‌شود. چرا؟ چون فقها اجازه نمی‌دهند که این‌ها افطار کنند. اما خود عرف از «صم للرؤیه و افطر للرؤیه»، بعد از ظهر را هم فهمیده بودند. می‌گویند هلال را دیدید، خُب بخور. یعنی یک ظهور عرفی، پشتوانه این «لایبعد»ی است که سید فرمودند. «بل لایبعد» قدم دوم بود که بگوییم تحت عموم باقی است.

این بخش اول و دوم بود. اول، توهم معارضه با بخشی از ادله بود. دوم، اطلاق بخشی از همان ادله بر له ما بود. سوم، جایی که معارضه هست تعارض سر نمی‌رسد و ترجیح با ما است.

تعارض غیر مستقر در دو روایت و وجوه ترجیح اخبار رویت قبل از زوال، در کلام سید

و هما - مع اشتراكهما في ضعف السند- قاصرة الدلالة؛ فإنّ الأولى مطلقة فيجب تقييدها بالأخبار الصريحة، و الثانية مضطربة الدلالة جدّا، فلا تصلح لمعارضة الروايات المتقدّمة، مع صحّة سندها، و كثرة عددها، و صراحتها في المطلوب، و اعتضادها بما حكاه السيّد المرتضى «2» عن عليّ عليه السّلام، فإنّها لا تقصر عن الرواية المرسلة، و مخالفتها للمشهور بين العامّة فتوى و رواية. فقد نقل العلّامة في التذكرة عن أبي حنيفة و مالك و الشافعي عدم اعتبار الرؤية قبل الزوال، و إنّما احتجّوا عليه بما رووه عن أبي وائل منصور بن سلمة، قال: جاء [نا] كتاب عمر و نحن بخانقين: أنّ الأهلّة بعضها أكبر من بعض، فإذا رأيتم الهلال في أوّل النهار فلا تفطروا حتّى تمسوا، إلّا أن يشهد رجلان مسلمان أنّهما أهلّاه بالأمس عشيّة.5

  1. ضعف سند روایت جراح مدائنی

«و هما»؛ یعنی آن دو روایتی که علیه حرف ما بودند، «مع اشتراكهما في ضعف السند»؛ هر دو ضعیف السند هستند، «قاصرة الدلالة»؛ دلالتشان هم تام نیست.

  1. قصور دلالت در روایت جراح مدائنی

«فإنّ الأولى مطلقة»؛ روایت اول، روایت جراح مدائنی است که در آن آمده بود: هلال شوال بنهار. خُب تقییدش می‌کنیم به این‌که «بنهار» یعنی بعد از زوال. به‌خاطر روایات مانحن فیه. «فيجب تقييدها بالأخبار الصريحة»؛ از نظر سؤال طلبگی عرض می‌کنم؛ حتماً باید تقیید واجب باشد؟ این سؤال است.

امکان جمع فضیلتی بین اخبار متعارض

روایت می‌گوید «من رئی هلال شوال بنهار لایفطر»، نباید افطار کند. ایشان می‌فرماید چون روایت دیگر می‌گوید اگر قبل از زوال هلال ثابت است، فیجب تقییدها به. وقتی دو روایت معارض شوند و فرض بگیرید که فعلاً می‌خواهید معارضه را سر برسانید، یعنی قبل از ترجیحات، یا روی مبنای صاحب کفایه که می‌گویند اصل ترجیحات مستحب است، وقتی معارضه مستقر شد، اصل بر تخییر است. بدون وجوب اعمال مرجحات. مختار صاحب کفایه همین بود. بر خلاف مختار شیخ اعظم.

خُب الآن این دو روایت معارض شدند، سید این معارضه را می‌پذیرند. یکی از آن‌ها صریحاً قبل از زوال را می‌فرماید و دیگری «بنهار» می‌گوید. یکی مطلق است و دیگری مقید است. خُب «یجب تقییدها»؟! یعنی هر کجا معارضه شد و مطلق و مقیدی داشتیم، در تمام موارد وجود مطلق و مقید، تقیید مطلق واجب است؟! اگر مثبتین باشند چه؟! در نافیین بله، البته غیر از نافی را هم عرض می‌کنم. درجایی‌که ممکن باشد یکی را حمل بر فضیلت کنیم یا حمل بر اصل تخییر کنیم، در اینجا که «یجب» نمی‌شود. چرا سید در اینجا «یجب» می‌فرمایند؟ به ذهن من این‌طور آمد: می‌فرمایند جایی که تخییر و افضلیت و .. را می‌گوییم برای این است که إمّا و إمّا نباشد. در مانحن فیه اصلاً آن‌ها نمی‌آید، بلکه «یجب» می‌آید. چرا نمی‌آید؟ چون در مانحن فیه افضل و تخییر معنا ندارد. خلاصه امروز یا ماه مبارک هست یا نیست. نمی‌شود گفت افضل این است که باشد. در اینجا که افضل معنا ندارد. تخییر معنا ندارد. مخیر هستی که باشد یا نباشد؟! به عبارت دیگر در مانحن فیه اشکال ثبوتی داریم که بخواهد مطلق و مقید این متعارضین حمل نشود و حمل بر افضل شود. در اینجا نه حمل بر تخییر ممکن است و نه حمل بر افضلیت. به‌خاطر اشکال ثبوتی.

شاگرد: طبق مبنای حضرت عالی ممکن می‌شود.

استاد: بله، من حدس می‌زنم منظور سید که فرمودند «یجب»، وجهش این است. اما قبلاً مباحثه‌ای شد که این اشکال ثبوتی‌ای که الآن می‌گویند را بررسی کرده‌ایم؛ این بود که برای امروز یک وصف ذاتی نیست که یا ماه مبارک هست یا نیست. در این برچسب زنی روز اول و آخر، به این‌که برای این ماه است یا آن ماه است، ثبوتا چند گزینه داریم. ثبوتا یک گزینه نیست که بگویید نمی‌شود یا باشد یا نباشد. در قبال شارع مقدس که می‌خواهد ورود ماه را قرار بدهد و روز اول را برچسب زنی کند و بگوید «هذا الیوم اول الشهر»، ثبوتا چند گزینه هست. نه این‌که یکی از دو گزینه باشد. وقتی تصور کردیم که ثبوتا چند گزینه است، برای تخییر و امثال آن در اینجا وجهی می‌ماند. حالا مفصل تر آن را عرض می‌کنیم.

علی ای حال سید می‌فرمایند «یجب». در مانحن فیه «یجب تقییدها بالاخبار الصریحه». این برای دو روایت؛ اولی مطلق است که یجب تقییدها. دومی که روایت مانحن فیه «رئی قبل الزوال ان کان تاماً» بود. می‌فرمایند:

  1. اضطراب دلالت در روایت محمد بن عیسی

«و الثانية مضطربة الدلالة جدّا»؛ این‌که برای اول ماه است یا آخر ماه است. البته عرض شد به گمان ما اضطرابش خیلی صاف نشد. دلالتش بر این‌که این روایت شریفه برای آخر ماه است، خیلی روشن است. اطمینان بخش است. «ان کان تاما رئی» برای آخر ماه و فطر است. نباید در این تردید کنیم. ولی ایشان این را فرمودند. حالا که به این صورت است؛ سند ضعیف و دلالتش مضطرب، مقابلش چیست؟ «فلا تصلح لمعارضة الروايات المتقدّمة»؛ که دلیل ما بود. روایت حماد و ابن بکیر و عبید و … .

ایشان می‌فرمایند روایات ما پنج مرجح دارد. روایاتی که برای اجزاء رؤیت قبل از زوال آورده‌ایم، پنج مرجح دارد.

«مع صحّة سندها»؛ این‌ها ضعیف است و آن‌ها صحیح السند است. این یک مکاتبه است اما در مقابلش «كثرة عددها»؛ شاید هفت روایت بود.

اگر این معلوم نیست و اضطراب دلالت دارد، «صراحتها في المطلوب»؛ آن در مطلوب ما صریح است و این مضطرب الدلاله است.

  1. اعتضاد روایت قبل از زوال به کلام منسوب به امیرالمؤمنین ع

«و اعتضادها بما حكاه السيّد المرتضى عن عليّ عليه السّلام»؛ اگر یادتان باشد در صفحه اول عبارتش را خواندیم. اجزاء رؤیت قبل از زوال را فرموده بودند منسوب به امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. در مسأله نقل اقوال عامه عرض می‌کنم. خود اهل‌سنت نسبت به اسناد به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دو قول دارند. آن‌ها خودشان اقوالشان طوری است که دو طرف را دارد. به آن نحوی که استادشان –البته اگر بعض الفضلاء استادشان باشند- و خودشان می‌فرمایند، خیلی صاف نیست. در صفحه اول سید فرمودند:

و قال السيّد الأجلّ المرتضى رضى الله عنه في المسائل الناصرية- لمّا ذكر قول الناصر: أنّه إذا رئي الهلال قبل الزوال فهو للّيلة الماضية-: «هذا صحيح، و هو مذهبنا» و ادّعى أنّ عليّا عليه السّلام و ابن مسعود و ابن عمر و أنسا قالوا به و لا مخالف لهم.6

این را در آن جا فرمودند. می‌گویند سید مرتضی که روایتش را نگفته اند! می‌گویند نسبت که داده‌اند. به اندازه یک حدیث مرسل که می‌ارزد. مرسل یعنی سند ندارد ولی نسبت داده‌اند.

«فإنّها»؛ این حکایت سید از امیرالمؤمنین علیه‌السلام، «لا تقصر عن الرواية المرسلة»؛ این روایت مرسله هم مؤید بحث ما می‌شود.

تا اين جا مرجح صحت سند، کثرت عدد، صراحت نقل، اعتضاد را فرمودند. اما پنجمین مرجح:

  1. مخالفت روایات رویت قبل از زوال با فتوا و اخبار عامه

«و مخالفتها للمشهور بين العامّة فتوى و رواية»؛ می‌گویند عجیب است که بعضی از افاضل گفته‌اند روایات رؤیت قبل از زوال موافق عامه است و مخالف شیعه است. می‌گویند خیلی عجیب است. آن‌ها اطلاعاتشان تام نبوده. بلکه برعکس است. روایات مشهور است که موافق عامه است. روایات رؤیت قبل از زوال است که مخالف عامه است. ولذا می‌گویند: «فلا تصلح لمعارضة الروايات المتقدّمة مع صحة سندها و کثرتها و مع مخالفتها للمشهور بین العامه»؛ ادله ما راجح است، چون مخالف با عامه است؛ هم از حیث فتوا و هم از حیث روایت. حالا عباراتشان را بخوانیم تا برگردیم.

اشکال در اکتفاء سید به نقل تذکره در نقل فتوا و اخبار عامه

«فقد نقل العلّامة في التذكرة عن أبي حنيفة و مالك و الشافعي»؛ سه مفتی بزرگ ائمه اربعه اهل‌سنت، «عدم اعتبار الرؤية قبل الزوال»؛ یعنی این‌ها مخالف آن چیزی هستند که ما می‌گوییم. بنابراین قول ما مخالف آن‌ها است.

«و إنّما احتجّوا عليه»؛ این‌ها بر عدم اعتبار رؤیت قبل از زوال احتجاج کرده‌اند، به روایتی از خلیفه دوم احتجاج کرده‌اند. «بما رووه عن أبي وائل منصور بن سلمة»؛ ببینید در تذکره چاپ جدید یک تذکری داده‌اند که در همه نسخه‌های خطی تذکره به این صورت است اما جور در نمی‌آید، و عبارت درست در منتهی علامه است؛ منتهی جلد نهم، صفحه دویست و چهل و هشت. در چاپ قدیم، جلد دوم، صفحه پانصد و نود و دو. در منتهی همین عبارت تذکره به این صورت آمده و همین درست است. فرموده‌اند: «ولا اعتبار برؤيته قبل الزوال … لنا ما رواه الجمهرة عن أبي وائل شفيق بن سلمة»7. این عبارت درست است. اما نمی‌دانم عبارت تذکره چه شده. من احتمال می‌دهم عبارت تذکره به این صورت بوده: «و انما احتجوا علیه بما رووه عن منصور بن المعتمر عن ابی وائل شقیق بن سلمة». منصور داریم. خود ابو وائل از کبار تابعین است. منصور بن معتمر از صغار تابعین است، و حسابی مُکثِر است! این منصور خیلی در سندهایشان آمده است. منصور بن سلمه نداریم، شقیق بن سلمه ابو وائل داریم. مطالب در مورد ابو وائل جور و واجور است. مثلاً در الغارات ثقفی، در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید هست، وقتی منحرفین از امیرالمؤمنین علیه‌السلام را بیان می‌کند، یکی را او می‌گوید. أبو وائل شقيق بن سلمة را می‌آورد و می‌گوید منحرف بود. بعد می‌گوید در صفین شرکت کرد و بعداً جزء خوارج شد.

و منهم أبو وائل شقيق بن سلمة كان عثمانيا يقع في علي ع و يقال إنه كان يرى رأي الخوارج و لم يختلف في أنه خرج معهم و أنه عاد إلى علي ع منيبا مقلعا 8.

«كان عثمانيا يقع في علي»؛ این‌طور چیزها را در مورد ابو وائل گفته‌اند. اما این‌که بعد از همراهی با خوارج برگشته هم نقل شده. این هم نکته مهمی است. خیلی از خوارج در جریانات وضوح امر بر همه مسلمین توبه کرده‌اند و برگشته‌اند.

حتی جلوتر عرض کردم9: عائشه از حضرت، مخدج ذی الثدیة را شنیده بود که «یقتله خیر اهل الارض». یک دفعه به گوش او خورد که در لشگر امیرالمؤمنین در جنگ خوارج، ذی الثدیة کشته شد. خیلی ناراحت شد. مدام می‌پرسید واقعاً درست است؟! چون اگر ثابت می‌شد حداقل حقانیت همه کارهای امیرالمؤمنین به صد در صد می‌رسید. البته روی فضای ظاهرش ولو معلوم هم بود. لذا مدام می‌پرسید کشته شده یا نشده؟ برخی می‌گویند کشته شده! عمر و عاص به او گفت که این‌ها دروغ می‌گویند. هنوز زنده است و سر حال است. او هم می‌دانست که اگر این را بگوید، پشتیبان مهم خودشان که عائشه بود، از دست می‌دهند. لذا می‌گفت دروغ است. بعد تحقیق کرد؛ حساس شده بود؛ برایش مسلم شد که ذی الثدیة در جنگ خوارج کشته شده. بعد می‌گفت «لعن الله عمرو بن العاص»10. در کتاب‌های اهل‌سنت دارد:‌ «لعن الله فلانا». این «فلانا» را روات آورده‌اند. صاحبی می‌دانستند که عمرو عاص است، لذا «فلانا» را حذف کرده‌اند. خود عایشه تصریح می‌کرد و می‌گفت خدا عمرو بن عاص را لعنت کند، چطور به من دروغ گفت؟!

بعد از این‌ها بود؛ البانی هم می‌گوید. می‌گوید وصیت کرد که من را کنار خود پیامبر دفن نکنید. من را بقیع ببرید و کنار زوجات حضرت دفن کنید. البانی می‌گوید به این خاطر بود که خجالت می‌کشید؛ از آن چیزهایی که انجام داده بود خجالت می‌کشید. می‌گوید به این خاطر بود که در جنگ جمل خروج کرده بود و بعد از خروج هم برایش قتل ذی الثدیة واضح شد. دستگاه حقانیت برایش واضح شد. بعد می‌گوید اگر بگویید چطور؟! حالا توبه کرد و گفت من را به آن جا نبرید، ولی بعد از این‌که فهمید کلاب حَوأَب نباح کردند و فهمید، خُب چرا رفت؟! او که فهمید؛ گفت اینجا کجا است؟ گفتند اینجا حَوأَب است. از جاهای جالب حرف البانی است. می‌گوید چرا رفت؟ می‌گوید خُب برایش ثابت شد که حَوأَب است و حرف حضرت هم یادش آمد. خُب چرا رفت؟ می‌گوید ما که شیعه نیستیم که عایشه را معصوم بدانیم. شیعه که به اینجا می‌رسد می‌گویند معصوم است. خیلی جالب است، می‌گویند ما که شیعه نیستیم. بعد اضافه می‌کند و می‌گوید لذا وصیت کرد که من را آن جا دفن نکنید. چون بعد از این‌که فهمید رفت.

منظور من این بود: این‌که گفتند ابو وائل در آخر کار توبه کرد و همراه شد؛ خودش هم گفته که شاید دو هزار نفر همه برگشتند و توبه کردند.

شاگرد: کسانی که برگشتند ظاهراً همه سمت حضرت نیامدند.

استاد: ممکن است آن‌هایی که تهذبی کردند به این صورت باشند، اما این‌که توبه همه آن‌ها به تهذب بود معلوم نیست.

شاگرد: البانی پذیرفت امیرالمؤمنین حق است؟

استاد: مشهور اهل‌سنت که حق بودن امیرالمؤمنین را قبول دارند. این‌ها فقط می‌گویند «اجتهد فاخطأ». لذا وقتی عشره مبشره را می‌گویند، در جنگ جمل طرفین آن، عشره مبشره هستند. می‌گویند امیرالمؤمنین عشره مبشره است، طلحه و زبیر هم عشره مبشره هستند. یک دیگر را هم مهدور الدم می‌دانستند و قتال می‌کردند! می‌گویند «اجتهد فاخطأ»، ولی منافاتی با بهشت ندارد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم جواب دادند، گفتند ای زیبر آن راوی را تصدیق می‌کنی که حضرت فرمودند ده نفر اهل بهشت هستند؟ گفت بله، حضرت فرمودند. فرمودند آیا من جزء آن‌ها هستم یا نیستم؟ گفت شما هستید. حضرت فرمودند: شما قبول دارید که من جزء ده نفر هستم، اما من قبول ندارم که این روایت درست باشد. لذا به اعتراف خودتان باید این روایت را بپذیرید ولی چون من این روایت را قبول ندارم شما را نمی‌پذیرم. این‌طور محاجه ای بین امیرالمؤمنین علیه‌السلام با زبیر درگرفت. البته من از حافظه می‌گویم. علی ای حال ابو وائل این‌طور جریاناتی داشت.

به روایت برگردیم.

«و إنّما احتجّوا عليه بما رووه عن أبي وائل منصور بن سلمة»؛ عرض شد که این عبارت درست نیست.

«قال: جاء [نا] كتاب عمر و نحن بخانقين»؛ در برخی از کتب اهل‌سنت تصحیف شده به «بخافقین» درحالی‌که «خانقین» درست است. خانقین در عراق مراد است.

«أنّ الأهلّة بعضها أكبر من بعض فإذا رأيتم الهلال في أوّل النهار فلا تفطروا حتّى تمسوا إلّا أن يشهد رجلان مسلمان أنّهما أهلّاه»؛ یعنی «رآه هلالا»، «بالأمس عشيّة»؛ اگر دیروز دیده باشند قبول است و الا نه.

شاگرد: تعبیر « أنّ الأهلّة بعضها أكبر من بعض» یعنی چون بزرگ‌تر هستند در روز دیده می‌شوند؟

استاد: بله، نکته اش هم این است: خروج از تحت‌الشعاع هلال چه زمانی باشد. اگر دیروز نگاه کردیم و هلال را ندیدیم، یک ساعت یا نیم ساعت بعد از این‌که ندیدیم، هلال از تحت‌الشعاع خارج شود، فردا هلال بزرگ است. چرا؟ چون هلالی است که ساعت ده صبح خارج نشده. دیشب خارج شده. از دیشب تا فردا، به‌خصوص اگر تابستان باشد و روزها بلند باشد، هلال خیلی بزرگ است. این یک چیز طبیعی است. خیلی هم واضح است. نکته‌ این است که خروج قمر از تحت‌الشعاع در یک ساعت معینی از شبانه‌روز نیست. وقت تا وقت است. گاهی روز است، گاهی شب است، گاهی طلوع فجر است. تا فاصله خروج از تحت‌الشعاع تا غروب که می‌خواهد اهلال صورت بگیرد چقدر باشد.

در اینجا صفحه‌ای را نگاه کنید. همین روایت با دو-سه نقل هست. بقیه اش هم هست. این چیزی که در اینجا از منصور نقل کرده‌اند را اول عرض می‌کنم. تخریج این حدیث، بیست و شش کتاب روائی اهل‌سنت است؛ در کتب تفسیری و فقهی که فراوان است. این را جدا کنید. مثلاً قرطبی آورده است. در کتاب‌های تفسیری این روایت حسابی آمده است. در کتاب‌های فقهی هم آمده است. در کتاب‌های روائی اهل‌سنت که برایش تخریج می‌آورد هم زیاد است. بخشی از این تخریج ها در الشامله هست. البته الشامله جلوتر. ظاهراً در الشامله نسخه چهارم این تخریج را برداشته‌اند. در نسخه قبلی بود. یکی از جاهای نافع این نرم‌افزار بود. الآن این حدیث، تخریجش در بیست و شش موضع آمده است. از حدود ده-بیست کتاب روائی اهل‌سنت، تخریج این روایت خلیفه دوم آمده است. می‌دانید که تخریج به آخرین نفر می‌رسد که خلیفه دوم است. لذا هر کسی از او نقل کرده… .

شاگرد: منظور از تخریج چیست؟

استاد: مثلاً در مسند احمد بن حنبل هر چه روایت از ابن عباس است، در یک جا می‌آورد. یک روایتی که ابن عباس راوی او است، به طرق مختلف و در کتاب‌های مختلف می‌آورند تا به ابن عباس برسند. این‌ها را یک جا جمع می‌کنند.

شاگرد: یعنی اسناد مشابه را جمع می‌کنند.

استاد: بله. یک مویدات دارند و یک شواهد دارند.

شاگرد: وقتی در کتب می‌نویسند «اخرجه فلان»، منظور این است؟

استاد: نه، منظور آن نیست. منظور «خرّجه و اخرجه» نیست. تخریجی که در کتاب دارند، این است: روایتی که یک صحابی نقل کرده، همه طرق و کتاب هایش را یک جا جمع کنند. این بخش تخریج الشامله بود. بخش شواهد هم بخش دیگرش است که از این صحابی نیست؛ تخریج این بود که هرچه مربوط به روایت ابن عباس است را جمع می‌کنند، اما اگر سراغ ابن مسعود برویم که مؤید حرف ابن عباس باشد، به آن شواهد می‌گویند. دیگر به این تخریج نمی‌گویند، می‌گویند شواهد. فقط خود حدیث را تخریج نمی‌کنند. نقل یک صحابی را تخریج می‌کنند. اگر از صحابی دیگری بیاورند می‌گویند شواهد است.

خلاصه تخریج این نامه در این نرم افزار حدود بیست و شش مورد است. در این بیست و شش تخریج، معظمش از اعمش است؛ به جای منصور از اعمش است. «عن سليمان الأعمش»؛ سلیمان بن مهران الاعمش. هر جا دیدید یا سلیمان یا اعمش است، می‌گوید اعمش از ابی وائل. جایی که ابراهیم است، راوی دیگری است. بخش نسبتاً زیادش هم همین منصور است. منصور بن معتمر از ابی وائل. در این بیست و شش تخریج، یکی این است: از کتاب تهذيب الآثار مسند ابن عباس، برای طبری است.

حدثنا جرير، عن منصور، عن شقيق، قال: كنا مع عتبة بن فرقد السلمي في أناس بالجبل، فرأينا هلال شوال نهارا، فأفطرنا، وكتب إلى عمر رضوان الله عليه في ذلك، فكتب عمر: «إن الأهلة بعضها أعظم من بعض، فإذا أصبحتم صياما، فلا تفطروا حتى تمسوا، إلا أن يشهد رجلان مسلمان يشهدان أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمدا عبده ورسوله، أنهما أهلاه بالأمس عشيا»11

«حدثنا جرير، عن منصور، عن شقيق»؛ سند را ببینید؛ یعنی منصور از ابی وائل.

«قال: كنا مع عتبة بن فرقد السلمي في أناس بالجبل»؛ شمال عراق.

«فرأينا هلال شوال نهارا، فأفطرنا، وكتب إلى عمر رضوان الله عليه في ذلك، فكتب عمر: إن الأهلة بعضها أعظم من بعض، فإذا أصبحتم صياما، فلا تفطروا حتى تمسوا، إلا أن يشهد رجلان مسلمان يشهدان أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمدا عبده ورسوله، أنهما أهلاه بالأمس عشيا». این روایت می‌گوید که ما در نهار دیدیم و افطار کردیم.

دنبالش همین است:

حدثني أبو السائب سلم بن جنادة قال: حدثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن شقيق، قال: جاءنا كتاب عمر ونحن بخانقين، فمنا الصائم، ومنا المفطر، فلم يكن يعيب بعضنا على بعض، وقال في كتابه: «إن الأهلة بعضها أكبر من بعض، فإذا رأيتم الهلال، فلا تفطروا حتى يشهد شاهدان مسلمان أنهما قد رأياه بالأمس»12

«جاءنا كتاب عمر ونحن بخانقين، فمنا الصائم، ومنا المفطر»؛ این‌ها توضیحات منصور از ابووائل است.

«فلم يكن يعيب بعضنا على بعض»؛ بعداً برای جمع هایی که می‌خواهم انجام بدهم با این‌ها کار داریم. می‌گوید خُب عده‌ای افطار کرده بودند، چون دیده بودند. ایرادی هم به هم نگرفته بودیم. آن وقتی کتاب عمر آمد و گفت شما افطار نکنید.

عدم توافق اخبار و فتوای عامه در جواز رویت قبل و بعد از زوال

خُب مرحوم سید چرا این روایت را آوردند؟ برای این‌که بگویند این فتوای خلیفه ثانی بود. اینجا گرفت، و حال این‌که مذهب امیرالمؤمنین علیه‌السلام خلاف این بود. لذا روایات ما که اجزاء رؤیت قبل از زوال است، مخالف مشهور است. از روز اول مخالف فتوای خلیفه دوم است که گفت «اوجعته». البته «اوجعته» برای بعد از زوال بود. چون خود اهل‌سنت اختلاف دارند. صفحه آن را در فدکیه نگاه کنید؛ صفحه «رؤیت قبل از زوال در کلام اهل‌سنت». عباراتی در این صفحه هست. تا می‌رسد به الموسوعة الفقهیة الکویتیة، جلد بیست و دوم، صفحه بیست و هشتم. می‌گوید: «رؤية الهلال نهارا»13. در موسوعه می‌بینید که آن‌ها یک چیز مستقری ندارند. درست است که شافعی، ابوحنیفه و مالک این را گفته‌اند. ابن حنبل که روشن است دو قول دارد. بقیه آن‌ها هم مجمع نیستند که همه یک نظر دارند. بنابراین این‌که سید به بعض الافاضل ایراد می‌گیرند که چرا گفته‌اند نظر اهل‌سنت این است، واقعش این است که خود مرحوم سید تنها به عبارت تذکره علامه اکتفاء کرده‌اند. دیدید که آن عبارت را به همان صورت آورده‌اند. حتی عبارت منتهی ظاهراً در نظر شریفشان نبوده که در اسم راوی مسامحه شده. فقط به تذکره اکتفاء کرده‌اند. درحالی‌که تذکره یک کتاب است. ان شاء الله به الموسوعه مراجعه کنید. توضیحات را داده است. خیلی صاف نیست که بگوییم نظر علماء اهل‌سنت این است یا آن است. خودشان حتی از امیرالمؤمنین دو قول دارند. از خود خلیفه دوم دو قول دارند. صریحاً یک جا نقل از عمر دارند که گفته اگر قبل از زوال بود افطار کنید. اگر بعدش بود نکنید. بنابراین این اختلاف هست.

حالا بعداً که می‌خواهم یک جمع و توجیه طلبگی برای روایت عیسی بن عبید –ان کان تاما رئی قبل الزوال- عرض کنم، این مبادی برای آن توجیه لازم است. یعنی فضایی که فقه اهل‌سنت بوده و روایات آن‌ها بوده، اگر این فضا را خوب در ذهنمان باز کنیم، توجیه خیلی خوبی برای روایت عیسی بن عبید می‌توانیم پیدا کنیم که خیلی دور از واقعیات میدانی نباشد. این در نظر شریفتان باشید تا برسیم.

بنابراین سید می‌فرمایند فتوای سه بزرگ اهل‌سنت –مالکی، شافعی و ابوحنیفه- این است که اعتبار ندارد. خُب پس روایت ما است که مخالف عامه است و مؤید دارد.

و قد حكى القول باعتبار الرؤية قبل الزوال عن أبي يوسف و الثوري. 4 و لا يجوز أن يكون التقيّة منهما؛ لأنّ أبا يوسف إنّما صدرت عنه الفتاوى في زمن الرشيد حين استعمله للقضاء و لم يعهد منه الفتوى في زمن الصادق عليه السّلام. و لا يعدّ ذلك في تقيّة أيّام أبي حنيفة- كما قيل- و أمّا الثوري فهو و إن كان في عصره عليه السّلام إلّا أنّ التقيّة منه دون أبي حنيفة و مالك بعيد جدّا.14

«و قد حكى القول باعتبار الرؤية قبل الزوال عن أبي يوسف و الثوري»؛ می‌گوییم آن‌ها هم که همین قول شما را دارند! می‌گویند آن فقهای اهل‌سنت که قول ما را می‌گویند، نمی‌تواند تقیه از آن‌ها صورت بگیرد. چرا؟ چون دو نفر هستند.

«و قد حكى»؛ علامه در تذکره، «القول باعتبار الرؤية قبل الزوال عن أبي يوسف و الثوري»؛ابو یوسف و سفیان ثوری. ابو یوسف که اصلاً متأخر است. روایات دلیل ما برای امام باقر و امام صادق علیهما السلام است، اما ابویوسف برای بعد از آن‌ها است! یعنی امام از یک مفتی بعد از خودشان تقیه می‌کنند؟! این معنا ندارد. ثوری هم محدث است. اصلاً به‌عنوان یک مجتهد و صاحب‌نظر قبولش ندارند. کسی که نزد آن‌ها مجتهد بوده همان مالک و ابوحنیفه بوده.

«و لا يجوز أن يكون التقيّة منهما؛ لأنّ أبا يوسف»؛ ابویوسف یکی از دو شاگرد مهم ابوحنیفه است. «حتی کان یقال ابوحنیفه ابویوسف»! یعنی می‌خواستند بگویند هو هویت دارند.

«إنّما صدرت عنه الفتاوى في زمن الرشيد حين استعمله للقضاء»؛ همین‌جا عرض کردم که گفت: «یا امیرالمؤمنین رمانی بالحجة»! حاج آقا زیاد می‌فرمود؛ خلیفه عباسی می‌خواست بین او و امام کاظم مناظره‌ای شود و حضرت کم بیاورند. به‌خصوص در مسأله استظلال که شیعه استظلال نمی‌کند و کشف اظله می‌کنند. ابویوسف شاید با حالت مسخره گونه گفت: شمای شیعه وقتی مُحرم هستید در خیمه می‌آیید و می‌نشینید. اما تا راه می‌افتید می‌گویید سایه نه؟! چتر و … را کنار می‌گذارید، خُب چه فرقی می‌کند؟! حضرت باید فرقی را ارائه کنند. در ذهن ابویوسف واضح بود که فرقی نیست. الآن هم نوع مردم همین را می‌گویند، اگر باید زیر سایه بروید، خُب برو. سایه سایه است. اگر هم نباید بروید خُب نرو. او گفت حضرت دیگر هیچ جوابی ندارند. حضرت چه فرمودند؟ فرمودند ما که می‌گوییم در محمل نمی‌شود، به این خاطر است که «انّ رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله کشف عن الاظلة و هو محرم و دخل الخیام و هو محرم». یعنی حضرت به سنت استشهاد کردند. اینجا بود که چون این‌ها در روایات آن‌ها بود، ساکت شد. بعد حضرت موجلاً تشریف بردند. خلیفه با او گفت «ما صنعت شیئا؟!»؛ ما می‌خواستیم تو در اینجا حرفی بزنی اما چیزی نگفتی؟! گفت: «یا امیرالمؤمنین رمانی بالحجه»!

«في زمن الرشيد حين استعمله للقضاء»؛ برای بعدش بود، نه زمان امام صادق ع.

«و لم يعهد منه الفتوى في زمن الصادق عليه السّلام. و لا يعدّ ذلك في تقيّة أيّام أبي حنيفة كما قيل»؛ نمی‌تواند تقیه در زمان ابوحنیفه باشد. ابوحنیفه در زمان خودش به این صورت نبود. او را زندان کردند و … . «و أمّا الثوري فهو و إن كان في عصره عليه السّلام إلّا أنّ التقيّة منه دون أبي حنيفة و مالك بعيد جدّا».

بنابراین ایشان در این فرمایش، چند گام آمدند؟ سه مطلب شد. فرمودند: «و قد ظهر بما ذكرناه أنّ الأخبار التي استدلّ بها الخصم»؛ خصم هم به‌معنای طرف بحث است.

مقام علمی و عملی آقا ضیاء

مناظراتی که دیروز از مثل مرحوم آقا ضیاء عرض کردم، این را هم بگویم: رابطه بین آقا ضیاء و شاگردانشان عاشقانه بوده. یعنی با این‌که می‌دانستند اگر صبر کنند استاد می‌زند، اما عاشقش بودند! شاگردان عاشق و معتقد بودند. مرحوم آمیرزا هاشم آملی کم کسی نبودند. معروف بود که تا آخر مدافع استادشان بودند. به مبنای مرحوم آقا ضیاء خیلی معتقد بودند. می‌خواستم بگویم این شاگردان در استاد بی هوایی را می‌دیدند. لذا کسی که از بی هوایی یک رفتاری دارد، در کارش نمک هست. چرا؟ چون یک نحو روی فطرتش دور می‌زند. ولو چیزی باشد که دیگران بخندند. اما آن‌ها می‌فهمیدند که هوا در او نیست. حاج آقا از مرحوم آمیرزا هاشم آملی مطلبی را مکرر نقل می‌کردند. آقا ضیاء می‌گفتند آقاهاشم بلند شو آن ظرف انگور را پایین بگذار من در فلان قاعده یک فکری کرده‌ام. یک قاعده اصولی را می‌گفتند. حاج آقا می‌فرمودند ظاهراً به زیارت کاظمین رفته بودند. شاگرد و استاد با هم خوابیده بودند. یک انگوری هم خریده بودند تا میل کنند. روی تاخچه گذاشته بودند. ایشان می‌فرمودند من می‌خوابیدم، شب بود و وقت استراحت بود. صدایم می‌زدند که آقا هاشم بلند شو انگور را پایین بگذار که فلان فکر خوبی را در قاعده ترتب کردم. بلند می‌شدم و نزد استاد می‌گذاشتم، میل می‌کردند و می‌گفتند بالا بگذار. دوباره می‌خوابیدم. چند لحظه می‌شد که می‌گفتند آقا هاشم بلند شو انگور را پایین بگذار من در فلان قاعده فکر خوبی به ذهنم آمده. حاج آقا می‌گفتند ایشان گفته بودند چند بار که شد رویم نشد که بگویم آقا چرا می‌گویید بالا بگذارم؟! کنار دست خودتان باشد من خوابم را بکنم! شما فکر کنید و هر وقتی هم خواستید میل کنید. آن‌ها که فکر می‌کنند مواد قندی مناسب حالشان می شده. بعد از پایان فکر می‌دیدند یک چیز شیرین می‌خواهند! رحمت الله علیه!

حاج آقا مکرر می‌گفتند؛ در تشییع جنازه مرحوم استادمان اصفهانی، مرحوم آسید جمال گلپایگانی بودند؛ صاحب مقامات! رضوان الله تعالی علیه! می‌فرمودند ایشان در تشییع جنازه استادمان بودند. در تشییع آسید جمال فرمودند من دیشب سحر در قنوت نماز وتر بودم؛ آقا ضیاء یک هفته بود که وفات کرده بود. وفات این دو بزرگوار یک هفته تفاوت دارد. تفاوت سنشان خیلی است. آقا ضیاء هشتاد سالشان بوده و مرحوم اصفهانی شصت سال بودند. خیلی تفاوت سنی داشتند. اما وفاتشان حدود یک هفته بود. آقا جمال فرموده بودند در قنوت نماز وتر بودم، دیدم آقا ضیاء آمدند. ظاهراً گفته بودند با یک اسب سفیدی آمده بودند، به خانه آشیخ محمد حسین رفتند. ایشان را همراه کردند و رفتند. بعد سلام دادم و به خانواده گفتم الآن است که از گلدسته حرم اعلام کنند که شیخ محمد حسین وفات کرده است. همین جور هم شد. آن چه که حاج آقا مدام تأکید می‌کردند این بود؛ می‌گفتند آسید جمال مدام می‌گفتند نماز صبح ام را خواندم! یعنی خواب ندیدم. اگر خواب رفته بودم که دیگر نمی‌توانستم نماز صبح بخوانم، باید می‌رفتم وضو بگیرم. فرمودند نماز صبحم را هم خواندم. یعنی در بیداری این قدر واضح بود! یعنی من وضو داشتم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: رویت قبل از زوال، مصباح فی رویة الهلال، آقا ضیاء، رویت بعد از زوال، رویت قبل از زوال در عامه، رویت قبل از زوال در اهل‌سنت،

1 رؤيت هلال، ج‌3، ص: 1984

2 الأم للشافعي (2/ 104)

3 مصنف ابن أبي شيبة (2/ 319)

4 التاريخ الكبير للبخاري بحواشي المطبوع (2/ 143)

5 رؤيت هلال، ج‌3، ص: 1984

6 رؤيت هلال، ج‌3، ص: 1968‌

7 منتهى المطلب - ط القديمة نویسنده : العلامة الحلي جلد : 2 صفحه : 592

8 شرح نهج البلاغة نویسنده : ابن ابي الحديد جلد : 4 صفحه : 99

9شرح نهج البلاغة نویسنده : ابن ابي الحديد جلد : 2 صفحه : 275 و

الكتاب: شرح مشكل الآثار، المؤلف: أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة بن عبد الملك بن سلمة الأزدي الحجري المصري المعروف بالطحاوي (المتوفى: 321هـ)، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى - 1415 هـ، 1494 م؛

«وَكَمَا حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْعَنْبَرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ أَبِي سُلَيْمَانَ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ وَهْبٍ: " أَنَّهُمْ كَانُوا فِي الْجَيْشِ الَّذِينَ كَانُوا مَعَ عَلِيٍّ الَّذِينَ سَارُوا إِلَى الْخَوَارِجِ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ [ص:252] اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " سَيَخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ أُمَّتِي يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَيْسَ قِرَاءَتُكُمْ إِلَى قِرَاءَتِهِمْ بِشَيْءٍ، وَلَا صَلَاتُكُمْ إِلَى صَلَاتِهِمْ بِشَيْءٍ، وَلَا صِيَامُكُمْ إِلَى صِيَامِهِمْ بِشَيْءٍ، يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُ لَهُمْ وَهُوَ عَلَيْهِمْ لَا تُجَاوِزُ صَلَاتُهُمْ تَرَاقِيَهُمْ، يَمْرُقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ " لَوْ يَعْلَمُ الْجَيْشُ الَّذِينَ يُصِيبُونَهُمْ مَا قَضَى اللهُ لَهُمْ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَاتَّكَلُوا عَنِ الْعَمَلِ، وَآيَةُ ذَلِكَ أَنَّ فِيهِمْ رَجُلًا لَهُ عَضُدٌ وَلَيْسَتْ لَهُ ذِرَاعٌ، عَلَى رَأْسِ عَضُدِهِ مِثْلُ حَلَمَةِ ثَدْيِ الْمَرْأَةِ عَلَيْهِ شَعَرَاتٌ بِيضٌ " قَالَ سَلَمَةُ: فَنَزَّلَنِي زَيْدٌ مَنْزِلًا مَنْزِلًا حَتَّى قَالَ: مَرَرْنَا عَلَى قَنْطَرَةٍ، فَلَمَّا الْتَقَيْنَا وَعَلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَئِذٍ عَبْدُ اللهِ بْنُ وَهْبٍ الرَّاسِبِيُّ، قَالَ لَهُمْ: أَلْقُوا الرِّمَاحَ، وَسُلُّوا سُيُوفَكُمْ مِنْ جُفُونِهَا، فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يُنَاشِدُوكُمْ، فَسُلُّوا السُّيُوفَ، وَأَلْقُوا جُفُونَهَا وَشَجَرَهُمُ النَّاسُ، يَعْنِي بِرِمَاحِهِمْ، فَقُتِلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ، وَمَا أُصِيبَ مِنَ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ إِلَّا رَجُلَانِ، قَالَ عَلِيٌّ: [ص:253] الْتَمِسُوا فِيهِمُ الْمُخْدَجَ، فَلَمْ يَجِدُوهُ، فَقَامَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى أَتَى نَاسًا قَتْلَى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ، قَالَ: جَرِّدُوهُمْ فَوَجَدُوهُ مِمَّا يَلِي الْأَرْضَ، فَكَبَّرَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، وَقَالَ: صَدَقَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ، وَبَلَّغَ رَسُولُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَامَ إِلَيْهِ عَبِيدَةُ، ثُمَّ ذَكَرَ بَقِيَّةَ الْحَدِيثِ الَّذِي قَبْلَ هَذَا الْحَدِيثِ».

10 شرح نهج البلاغة نویسنده : ابن ابي الحديد جلد : 2 صفحه : 268

11 تهذيب الآثار مسند ابن عباس (2/ 763)

12 همان

13 الموسوعة الفقهية الكويتية (22/ 28)

14 رؤيت هلال، ج‌3، ص: 1984‌