بسم الله الرحمن الرحیم
رؤیت هلال؛ جلسه: 246 6/3/1403
بسم الله الرحمن الرحيم
صفحه سیزدهم جزوه بودیم. مرحوم سید چهار اشکال سندی داشتند. فرمودند:
و عن السابع، بضعف السند؛ لاشتماله على محمّد بن جعفر، و هو مشترك بين الثقة و غيره، و لا تمييز؛ و لجهالة الواسطة بين الشيخ رحمه اللّه و عليّ بن حاتم؛ لسقوطها، و لا نعلم تعيّنها من المشيخة، و لا أنّه نقل الرواية عن كتابه؛ و لاشتمالها على المكاتبة و إضمار المكتوب إليه.1
«لاشتماله على محمّد بن جعفر، و هو مشترك بين الثقة و غيره»؛ در اینجا از نکاتی صحبت شد. برخی از نکات ماند. من عرض کردم روایتی از علی بن حاتم از محمد بن جعفر اسدی پیدا نکردم. در نجاشی تعبیری که برای ایشان هست ملاحظه میکنید. برای ایشان موارد متعددی را با نام محمد بن ابی عبدالله الاسدی ارسال کردهاند. بنابراین علی بن حاتم از محمد بن جعفر الاسدی روایت دارد. ولی به جای محمد بن جعفر، محمد بن ابی عبدالله الاسدی است.
شاگرد: در کتب اربعه؟
استاد: بله، در تهذیب، در کامل الزیارات، متعدد هست؛ علی بن حاتم عن محمد بن ابی عبدالله. محمد بن ابی عبدالله همین محمد بن جعفر اسدی است. این یک نکته بود که در اینجا خصوصیات را ارسال کردهاند.
مطلب بعدی این بود: این سه نفر، کدام یک از محمد بن احمد بن یحیی روایت کرده است؟ کسی که فقط از محمد بن احمد بن یحیی روایت کرده بود، محمد بن جعفر مودب ابن بطة بود. من دیروز گذاشته بودم، ولی چون آن اوائل برخورد کرده بودم دیروز یادم نبود. در «رسالة أبي غالب الزراري إلى ابن ابنه في ذكر آل أعين»؛ یکی از کتبی که ایشان ذکر میکنند، این است: «كتاب نوادر الحكمة حدثني به خال أبي أبو العباس الرزاز عن محمد بن أحمد بن يحيى و هو مصنفه»؛ یعنی ایشان میگویند خال پدر من کتاب نوادر را از محند بن احمد بن یحیی نقل کرده است. معلوم میشود که ایشان را دیده بود. روایت از او داشته. بنابراین از او روایت داریم. بله، محمد بن جعفر اسدی تا به حال پیدا نکردهام که از محمد بن احمد بن یحیی روایت کند. حالا تفحص بیشتری شود، ان شاء الله پیدا شود.
نکتهای از جلسات قبل مانده بود. بهعنوان پرانتز عرض میکنم. در آن جلسه صحبت از آیه «وَٱجۡعَلُواْ بُيُوتَكُمۡ قِبۡلَة»2 شد، آقا فرمودند دنباله آیه دارد «وَٱجۡعَلُواْ بُيُوتَكُمۡ قِبۡلَة وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ». در آن جلسه از دنباله اش صحبت نشد. شاهد خوبی بود. این هم برای آن جلسه باشد.
شاگرد: خلاصه توانستیم اشتراک را بر طرف کنیم یا نه؟
استاد: ظاهرش این است: موارد متعددی دارد، محمد بن جعفری که بهطور وفور از محمد بن احمد بن یحیی روایت میکند، همان مودب است. محمد بن جعفر رزاز تنها یک مورد بود که در رساله ابوغالب زراری بود. رساله ابوغالب از نظر سندی خیلی مهم است. چون خودش در قرن چهارم بوده -٣٨۵ وفات کرده- چند سال بعد از جناب صدوق ایشان وفات کرده و خُب از مشایخ خیلی بزرگ و مهم است. کتابش هم خیلی مهم است. ولی باز فقط روایت نیست. ایشان میگوید دایی پدر من کتاب نوادر را از منصف کتاب روایت کرده است. لذا تقریباً یک اطمینانی هست که در سند روایت ما علی بن حاتم عن محمد بن جعفر بن بطة المودب نقل میکند. مودب در قم بوده. ولی خُب برای ایشان در کتابها تضعیفی آمده است. خیلی واسع الاطلاع بوده اما یتساهل فی الحدیث، کان یعلق الاسانید بالاجازات. این جور حالات را در قدح ایشان گفتهاند.
شاگرد: گویا «تعلیق اسانید بالاجازات» طوری نبوده که در همه موارد موجب قطع شود. بعضی از محدثین ضوابطی را قبول داشتهاند و برخی قبول نداشتهاند. بعضی جایز میدانستند که او اجازة بگوید، بعضی لازم نمیدانستند. کتابی را مطلقاً از استاد اجازه گرفته است ولو تکتک احادیث آن را نزد استاد نخوانده است؛ نه قرائت و نه سماع. اما یقین دارد که این کتاب از اول تا آخر برای او است. متخصص فن است، حالا تعلیق سند به اجازه هم بکند.
استاد: بله، نکتهای که هست این است: اگر کتاب خود علی بن حاتم نزد مرحوم شیخ بوده، چه بسا آن واسطهای که علی بن حاتم دارد به کتاب خود یقطینی برسد. اگر اینطور باشد، بهخصوص که ایشان میفرمایند مکاتبه ضعیف است. غیر از اینکه بحث میکنیم مکاتبه ضعیف هست یا نه، در مانحن فیه برعکس است. مکاتبه قوت کار است. یعنی کارها و تضعیفی که برای محمد بن جعفر مودب آمده، در این مکاتبهای که از یقطینی نقل میکند، نمیتواند تأثیر قویای بگذارد. چون مکاتبه در دست محدثین بوده. در کتابی که آمده و نقل میکند، آمده. بله، اگر شفاهی باشد قبول است. اما اگر کتاب خود علی بن یقطین هم جمعآوری کتاب سابق بر خودش باشد، قبول نیست. مثلاً خود محمد بن یحیی صاحب کتاب است. قبل از او محمد بن عیسی بن عبید صاحب کتاب است. اگر از آنها باشد و مکاتبه باشد، اینها کسانی نبودند که با این خصوصیات هر چیزی را نقل کنند. در مکاتبه بیشتر عرض میکنم. لذا تضعیفات ایشان معلوم نیست. چون نحو تضعیفات ایشان جهتی است، معلوم نیست در مانحن فیه تأثیر بزرگی بگذارد. طبق ضوابط کلی میگوییم اینها ضعیف است. اما چه بسا در مانحن فیه برعکس شود. اینها را تشابک شواهد موضوع محور میگویم. اگر سند را هم نگاه میکنیم وقتی شواهد را کنار هم قرار میدهیم طبق یک ضوابط کلیه حکم نمیکنیم.
فعلاً این نکاتی که از دیروز مانده بود را عرض کنم. نمیخواهم خیلی طول بکشد. چون من خیلی بلد نیستم. در زمان ما مراجعه میکنیم و پنج دقیقهای مراجعه میکنیم. اینها که علم نمیشود. اینها واگذار به شما است؛ ان شاء الله که مثل ما رفتار نکنید. از بی ادبان ادب بیاموز. همه چیز را خوب و قوی و متین یاد بگیرید.
شاگرد: شواهدی که برای اینکه دو نفر هستند، یکی ابو العباس و دیگری ابو الحسین، آیا یک نفر میتواند تعدد کنیه داشته باشد یا این تعدد کنیه نشان دهنده دو نفر بودن است؟ با اینکه اساتید و شیوخی که در آن جا ذکر شده همه نزیل قم هستند، غالب اساتدی که محمد بن جعفر رزاز ذکر شدهاند کسانی هستند که در ری ساکن هستند.
استاد: در اینکه تعدد کنیه باشد ظاهراً مشکلی نیست. شواهدی که از بیرون باشد کسی چند کنیه داشته باشد مانعی نیست. خود معصومین علیهمالسلام کنیه های جور و واجور دارند. در دعای توسل و در سائر زیارات میبینید دو کنیه میآید. در این مشکلی نیست. اما در اینجا مرحوم نوری بهعنوان یک شاهدی میآورند که به ضمیمه شواهد دیگرشان خیلی قوی میشود که تعدد کنیه دال بر تعدد باشد.
چند شاهد خوبی در ضبط آن نقل کردهاند. علامه حلی در خلاصه فرمودند:
62- محمّد بن جعفر بن أحمد بن بطّة- بالباء المنقّطة تحتها، نقطة المفتوحة و الطّاء المهملة- المؤدّب3
قبل از «نقطة» ویرگول گذاشته است. این از ویرگول هایی است که عبارت را خراب میکند. «بالباء المنقّطة تحتها نقطة المفتوحة». بنابراین در خلاصه ابن بَطة ضبط شده است. بعد از خود ایضاح الاشتباه مرحوم علامه «بضم الباء» آوردهاند. «محمد بن جعفر بن بطّة: بضم الباء المنقطة تحتها نقطة، و تشديد الطاء المهملة»4. از کتاب الكنى و الألقاب، از کتاب اعیان الشیعه هم آوردهاند. ایشان فرمودهاند: «بضم الباء ابن بُطة».
ابن بطة؛ بضم ألباء اسمه محمد بن جعفر بن أحمد بن بطة قال ابن أبي طي في تاريخه ما زال الناس بحلب لا يعرفون الفرق بين ابن بطة الحنبلي و ابن بطة الشيعي حتى قدم الرشيد (يعني ابن شهرآشوب) فقال ابن بطة الحنبلي بالفتح و ابن بطة الشيعي بالضم اه و لنا أبو الطيب أحمد بن محمد بن بطة و الظاهر أنه جد هذا و لم يذكروا انه يطلق عليه ابن بطة و ابن بطة وزير عضد الدولة اسمه أبو العلاء بن بطة.5
البته از ابن ابی طی نقل کرده: «ما زال الناس بحلب لا يعرفون الفرق بين ابن بطة الحنبلي و ابن بطة الشيعي حتى قدم الرشيد (يعني ابن شهرآشوب) فقال ابن بطة الحنبلي بالفتح و ابن بطة الشيعي بالضم». ابن شهر آشوب این را برای اهل حلب توضیح دادهاند.
فیروز آبادی در القاموس المحیط همین را دارد. اول «بِطة» بالکسر را میگوید.
و بِطَّةُ، بالكسر: ع بالحَبَشَة، و بالفتح: أبو عبدِ اللّهِ بنُ بَطَّةَ العُكْبَرِيُّ، مُصَنِّفُ" الإِبانةِ"، و بالضم: أبو عبدِ اللّهِ بنُ بُطَّةَ الأَصْبَهانِيُّ، و بَلَدِيُّوه: محمدُ بنُ موسى بنِ بُطَّةَ، و عبدُ الوَهابِ بنُ أحمدَ بنِ محمدِ بنِ بُطَّةَ.6
«و بالفتح: أبو عبدِ اللّهِ بنُ بَطَّةَ العُكْبَرِيُّ، مُصَنِّفُ" الإِبانةِ"»؛ چهار-پنج کتاب قدیمی به نام الابانة داریم. در مباحثه ما الابانة ای که زیاد تکرار کردهایم، الابانة در قرائات بود که برای مکی بن ابیطالب بود. ولی در قرن چهارم قبل از مکی کتاب ابوالحسن اشعری معروف الابانة است. در عقائد است. بعد با فاصله چهل پنجاه سال، الابانة الکبری نوشته شد. برای همین حنبلی است. او اشعری بوده، چه بسا این هم ناظر به کتاب الابانه اشعری ناظر باشد. همان حنبلیای که ابن شهر آشوب فرمودهاند و سنی هست، همان است. همان سیصد و هشتاد و خرده ای وفات کرده است. اما ابن بُطة شیعی حدود سیصد و بیست وفات کرده است. اما ابن بَطه حنبلی حدود پنجاه سال بعد از شیعی وفات کرده است. این را فیروزآبادی میآورد. «و بالضم: أبو عبدِ اللّهِ بنُ بُطَّةَ الأَصْبَهانِيُّ».
بعد در زبیدی در تاج العروس میگوید:
و بِطَّةُ، بالكَسْرِ: ع، بالحَبَشَةِ. و بالفَتْحِ: أَبُو عَبْدِ اللَّه عُبَيْدُ اللَّه بنُ محمّدِ بنِ محمّدِ بن حَمْدَانَ، ابنُ بَطَّةَ العَكْبَرِيُ الحَنْبَلِيُ مُصَنِّفِ الإِبَانَةِ، تَكَلَّمُوا فيه، سَمِعَ عبدَ اللَّه بنَ سُلَيْمَانَ بنِ الأَشْعَثِ و البَغَوِيَّ و طَبَقَتَه، و عنه أَبُو القاسِم بنُ البُسْرِيّ و غيره، تُوُفِّي سنة 387 و بالضَّمِّ أَبُو عَبْدِ اللَّه مُحَمَّدُ بنُ أَحْمَدَ بن بُطَّةَ بن إِسْحَاقَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ زَكَرِيّا الأصْبَهَانيُ، و عنه الحاكِمُ، توفِّي سنة 344 و بَلَدِيُّوه من أَهْل أَصْبَهَانَ: محمّدُ بنُ مُوسَى بنِ بُطَّةَ. و عبدُ الوَهابِ بنُ أَحمدَ بن محمَّدِ بن بُطَّةَ و غيرهما.
قلت: وفَاتَهُ في الفَتْح: أَبُو القَاسِمِ نَصْرُ بنُ أَبِي السُّعُودِ بنِ بَطَّةَ الضِّرِيرُ الفَقِيهُ، سَمِعَ منه ابنُ نُقْطَة، و أَحْمَدُ بنُ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدِ بن بَطَّةَ أَبُو بَكرٍ البَغْدَادِيّ، رَوَى عن أَبي بَكْرِ بنِ دُرَيْدٍ، ذَكَرَه ابنُ عَسَاكِر.7
«قلت: وفاته فی الفتح»؛ یکی-دو نفر دیگر را در ابن بَطة نقل میکند. چون تاج العروس شرح قاموس است. لذا این را اضافه میکند.
در کتاب «تاریخ الفقها و الرواة» که جمعی از مولفین آن را تألیف کردهاند، دارد:
أحمد بن بطة: بالباء الموحدة و الطاء المهملة «خلاصة». و في «الإيضاح» في محمد بن جعفر بن بطّة: بضم الباء الموحدة، و تشديد الطاء المهملة . و عن فخر المحققين: بضم الباء الموحدة، و تشديد الطاء، و قال: روي الوجهان عن والدي8
«أحمد بن بطة: بالباء الموحدة و الطاء المهملة «خلاصة»»؛ نمیدانم با اینکه از خلاصه آدرس دادهاند نگفته اند در خلاصه مفتوحه دارد. آیا المفتوحه در همه نسخهها نیست؟! اینطور چیزی نگفته اند. چیزی که جالب است، این است: «و في «الإيضاح» في محمد بن جعفر بن بطّة: بضم الباء الموحدة، و تشديد الطاء المهملة . و عن فخر المحققين»؛ در تعلیقه دارند «لم نعثر علیه»؛ یعنی معلوم نیست که فخر المحققین این را کجا فرموده است. «بضم الباء الموحدة، و تشديد الطاء، و قال: روي الوجهان عن والدي»؛ یعنی از پدر من هر دو روایت شده است. در ایضاح الاشتباه بَطة و در خلاصه بُطة روایت شده است.
بنابراین اطمینان این است که محمد بن جعفر در سند این روایت، همان مودب ابن بُطة است. مطلبی که در کتب لغت فیروزآبادی آورده و بین خود اهلسنت هم بَطة و هم بُطة بوده، بَطة بیشتر معروف شده بهخاطر صاحب الابانة. حنبلی ها برای خودشان دم و دستگاهی دارند. فضای حنبلی ها در اهلسنت یک روششناسی خاص خودش را میخواهد. علی ای حال معروفیت او از باب صاحب الابانة است. و الا ابن بُطة را فیروزآبادی در اهلسنت نقل کرد.
برای فضای طلبگی ما وجه تسمیه است. الآن ما هیچ وجه تسمیه نداریم. ابن بَطة یا بُطة؟ حالا ابن بَطة، مثلاً یعنی پدر بزرگش مرغآبی می فروخته؟ خُب بُطة چه وجهی دارد؟
شاگرد: بَطة بهمعنای خمره هم هست.
استاد: بهمعنای خمره هست، بهمعنای اعجاب میدهد. معانی متعددی دارد. مناسبتهایی را مرور کردم اما چیزی نیست که وقت شما را بگیرم. خود اینکه وجه تسمیه چیست، خیلی روشن نیست. در کتابها نیامده است. چیزی که در مستندات خوب است به دنبالش باشیم، این است که یک جایی پیدا کنیم وجه تسمیه را تصریحا گفته باشند. چون متعدد هستند. یک نفر نیست. از این که فیروزآبادی این تعدد را در کتب لغت هم آورده و زبیدی دنباله آن را گرفته، معلوم میشود که وجه تسمیه آن قابل تفحص است.
شاگرد: بُطة به چه معنا است؟
استاد: اصلاً در لغت بُطة نداریم. از حیث وزن، معانیای که برایش بود متعدد است. چیزی نیست که وقت شما را بگیرم. از این نقلیات فخر المحققین خوب بود که عرض کردم.
«و لجهالة الواسطة بين الشيخ رحمه اللّه و عليّ بن حاتم»؛ عرض کردم آقا زاده صاحب معالم در استقصاء احتمال داده بودند که تصحیف باشد. احتمالی است که مؤید آن رجال شیخ بود. در رجال شیخ اسمی از حسین بن علی بن شیبانی نبود. ولذا احتمال تصحیف بود. آقا فرمودند که چرا این طرفش نباشد؟ یعنی در مشیخه و در فهرست، تصحیف شده بود؛ یعنی بوده حسین بن احمد بن شیبان قزوینی. ببینید یک مویدی که دارد این است که حسین بن عبدون از او روایت کرده است. در تعلیقات مشیخه تهذیب نگاه کنید. محقق تهذیب در مشیخه فرمودهاند ابن عبدون از حسین بن احمد بن شیبان قزوینی روایت کرده است. این یک مویدی برای این احتمال هست. ولی در مشایخ مفید نیامده و علاوه اینکه در آن زمان با قرب عهد بعید است، همینطور اشتباه شود و بماند. یعنی در فهرست، در مشیخه حسین بن علی بن شیبان بیاید. کلمه احمد و علی هم خیلی نزدیک هم نیستند. لذا در مجموع آن چه که در ذهن من است، این است که در اینجا هیچ تصحیفی صورت نگرفته است. واقعاً سه نفر داریم. حسین بن احمد بن شیبان، حسین بن علی بن شیبان که هر دو قزوینی هستند. و دیگری هم حسین بن علی بن سفیان بزوفری است. جالب این است که هر سه ابوعبدالله هستند. هر سه از مشایخ حدیث بودهاند و این روات از آنها روایت کردهاند. این بیشتر به ذهن میآید که تصحیفی صورت نگرفته است.
بنابراين اين میماند که حسین بن علی بن شیبان قزوینی در کتب رجال ذکر نشده است. لذا حرف سید در اینجا میآید؛ «لجهالة الواسطة». منظور از جهالت هم یعنی جهالت در توثیق. مجهول است یعنی توثیقی برای او نشده است. مجهول است، نه یعنی او را نمیشناسیم. این فرمایش ایشان است. چیزی که یسهل الخطب است، این است که خود حسین بن علی شیخ حدیث شیخ مفید و ابن عبدون بوده. اینها بزرگانی هستند که همینطوری به کسی اعتماد نمی کردند. اگر فضای تحدیث یک ذره به ذهنمان بیاید، آن حالت وثوق به عدم مشکل در این قطعه سند به ذهن میآید. یعنی از مشایخ مفید است. وقتی از او روایت میکنند به این معنا است که او را میشناختند.
چند بار دیگر هم عرض کردهام؛ حاکم نیشابوری در مستدرک یک شیخ حدیثی دارد. المستدرک علی الصحیحین نوشته است. شرط مسلم و بخاری را مراعات میکند. از شیخ خودش روایتی را نقل میکند. چون مفاد حدیث مورد پسند البانی نیست، میگوید: شیخ حاکم را نمیشناسم! خُب حاکم دارد صحیح مینویسد و شیخ خودش است، میگوید من او را میشناسم! اما تو بعد از قرنها میگویی «لااعرفه»؟! خُب تو نشناسی، نشناختن تو که مهم نیست. او می شناخته. عقلاء به شناسایی شاگرد به استاد بیشتر اعتناء میکنند؟ یا به عدم شناسایی در ده قرن برای البانی؟! شیخ مفید میگویند او به من اجازه این روایت را داده، ما میگوییم ما که او را نمیشناسیم!
اینها را برای چه عرض میکنم؟ برای این قرائن که در مانحن فیه ذهن سراغ ضعف نمیرود. نمیخواهم بگویم صحیح اصطلاحی است. میخواهم بگویم با مجموع این قرائن ذهن سراغ قوت میرود. سراغ اطمینان به صدور میرود. بنابراین اگر این روایت برای مرحوم سید مشکل ساز میشود، و ایشان اول سراغ تضعیف سند میروند، لازم نیست که ما هم سراغ تضعیف سند برویم. در فضای دارا بودن حد نصاب حجیت یک روایت، به گمانمان این روایت کافی است. یعنی حد نصاب حجیت را این روایت دارد. اینطور نیست که بگوییم چون ضعیف است، حجیتش کنار میرود. در معارضه هم بعداً عرض میکنم.
دنبالش فرمودند: «و لاشتمالها على المكاتبة»؛ چون مکاتبه است، مشهور حکم به ضعف روایت کردهاند. مرحوم مجلسی اول در روضة المتقین فرمودهاند:
(فما) اشتهر بين المتأخرين أن المكاتبة ضعيفة (ضعيف) لأن احتمال السهو و النسيان في المشافهة لا يندفع، و الذي يظهر من المتقدمين أنهم كانوا يعتمدون على المكاتبة أكثر من المشافهة و يفتخرون بها و بمكاتيبهم صلوات الله عليهم.9
«فما اشتهر بين المتأخرين أن المكاتبة ضعيفة ضعيف»؛ خودش عبارت قشنگی است. حالا چرا مکاتبه ضعیف است؟ وجوهی که فرمودهاند وجوهی است که به گمان در مانحن فیه نمیآید. یکی از مهمترین ادله ضعف مکاتبه این نبوده که نمیدانیم خط چه کسی است. بلکه خطها را میشناختند. همینطور قرار نبوده قبول کنند. بلکه مراسلات بوده و خط را میشناختند. خُب چرا ضعیف بوده؟ چیزی که بیشتر در آن زمان قوی بوده، این بوده که میگفتند در مکاتبه چون سند به دست میدهد، تقیه در آن قوی است. احتمال جهت صدور قوی است. بنابراین مکاتبه از حیث سند ضعیف نمیشود، بلکه از حیث جهت صدور ضعیف میشود، نه خود صدور. از حیث صدور که خط را میشناختند لذا اتفاقا خیلی قوی است.
خُب اگر این است، این مکاتباتی که بعداً بین بزرگان شیعه چکش خورد، بین اهل طائفه مانده گار شده و در کتب آمده، بریء از تقیه است. چرا؟ چون مکاتباتی که تقیه بود را میفهمیدند. مطلب دستشان بود. خط امام میآمد و میفهمیدند این با آن چه که از فقه اهل البیت میدانند موافقت ندارد. لذا آن را کنار میگذاشتند. میگفتند خطی است که تقیه است. اما اینکه در کتابها بیاید و آن را نقل کنند، جهت ضعف مکاتبه را در مانحن فیه ضعیف میکند. به عبارت دیگر مکاتبه ضعیف بوده اما در فضای صدور و عصر صدور. نه بعد از پالایش و اینکه بزرگان علماء و فقهای شیعه این را بهعنوان مکاتبهای از امام که در جهتی غیر تقیه ثبت کردهاند. خود ضعف مکاتبه بهغیراز اینکه مربوط به جهت تقیه است، عصری هم هست. برای آن عصر است. این چیزی است که به ذهن من میآید. عرض کردم مرحوم مجلسی فرمودهاند: «فما اشتهر بين المتأخرين أن المكاتبة ضعيفة ضعيف».
«و إضمار المكتوب إليه»؛ مضمره بودن هم باز مشکلی ایجاد نمیکند. بهخاطر اینکه محمد بن عیسی بن عبید یقطینی معاصر امام بوده. خودش می دانسته، آنها هم میدانستند. حتی احتمال اینکه می خواسته در اینجا تقیه بکند، خیلی قوی نیست. یعنی مضمره در اینجا بهمعنای وضوح نزد خودشان است. نه اینکه عمداً اضمار بیاوریم بهخاطر تقیه و مراعات آن. احتمال تقیه به اندازهای که به ذهنم میآید خیلی قوی نیست که مضمره بودنش به این خاطر باشد. بلکه به این خاطر است که آن زمان میدانستند منظور چه کسی است. ظاهراً بیشتر عمر ایشان در زمان امام هادی علیهالسلام بوده است.
شاگرد: چرا جهت اینکه تقیه باشد قوی نیست؟
استاد: ببینید اگر تقیه در مفاد است، مقصود من است. یعنی اگر مفاد «إن كان تاما رئي قبل الزوال» را امام فرموده باشند، با مجموع چیزهایی که میدانیم مفادی نیست که بگوییم باید ضمیر بیاورند تا امام را نشناسند. بله، اگر بیرونی است، یعنی مثلاً یقطینی نمیخواهد خودش را مشهور کند به اینکه با امام علیهالسلام مکاتبه دارد، ممکن است.
شاگرد: مثل محمد بن عیسی از سران طایفه است، اگر بخواهد از غیر امام سؤال کند، ممکن نیست.
استاد: اصلاً از غیر امام سؤال نمیکند! بله، اگر یک جایی بخواهد سؤال کند تصریح میکند. یعنی تصریح برای آن طرفش است. برای شیعه ای که…؛ حاج آقا زیاد میفرمودند؛ میگفتند یکی از علماء اهلسنت میگوید این شیعه ها عجب آدمهایی هستند! یعنی خیلی کارهایشان عجیب است. بهعنوان قدح میگوید که عجب آدمهایی هستند! اینها هم در عقائد و هم در فقه سراغ یک نفر میروند! خُب کلام و عقائد برای خودش متخصصینی دارد. اشعری و واصل بن عطاء و …، فقه هم برای خودش متخصصینی دارد؛ ابوحنیفه و … . ابوحنفیه چه زمانی گفته در کلام و اعتقادات به من مراجعه کنید؟! اما شیعه هم در عقائد و هم در فقه سراغ یک نفر میروند. این چه طور میشود؟ خُب شیعه ای که می دانسته چرا سراغ امام میرود، مشکلی نداشتند که سراغ غیر او نروند.
حالا این بخش از عبارات سید را بخوانیم، تا ببینیم سید به چه صورت میخواهند جواب محتوایی به این روایت بدهند.
و مع ذلك، فالمفروض في السؤال وقوع الاشتباه في هلال شهر رمضان، فإنّه إنّما رئي في غد تلك الليلة، و هو يوم الثلاثين من شعبان، و على هذا، فالحكم بصوم ذلك اليوم يدلّ على اعتبار الرؤية قبل الزوال. و قول السائل:«فترى أن يفطر قبل الزوال إذا رأيناه» و قوله عليه السّلام في الجواب: «تتمّ إلى الليل، فإنّه إن كان تامّا لرئي قبل الزوال» يدلّ على أنّ الاشتباه الواقع إنّما هو في آخر شهر رمضان، و أنّ الهلال الذي رئي قبل الزوال هو هلال شوّال و أنّه لا اعتبار بالرؤية قبل الزوال؛ لأنّه قد يتّفق ذلك إذا كان الشهر تامّا.10
«و مع ذلك، فالمفروض في السؤال»؛ یعنی با اینکه از حیث سند ضعیف است ولی از حیث محتوا هم مضطرب است. چرا؟
«فالمفروض في السؤال وقوع الاشتباه في هلال شهر رمضان»؛ ظاهر نسخه تهذیب این است که اول ماه مبارک اشتباه میشود. عبارت این بود:
كتبت إليه: جعلت فداك، ربّما غمّ علينا هلال شهر رمضان، فيرى من الغد قبل الزوال و ربّما رأيناه بعد الزوال، فترى أن نفطر قبل الزوال إذا رأيناه أم لا؟ و كيف تأمرني في ذلك؟ فكتب عليه السّلام: «تتمّ إلى الليل، فإنّه إن كان تامّا لرئي قبل الزوال11
«ربّما غمّ علينا هلال شهر رمضان»؛ میگوید هلال شهر رمضان، پس مربوط به اول ماه مبارک است.
خُب اگر اول ماه است، «فإنّه إنّما رئي في غد تلك الليلة»؛ فردا که روز اول ماه بوده، «و هو يوم الثلاثين من شعبان»؛ ماه دیده شد. «و على هذا»؛ خُب چرا امام فرمودند «تتم»؟! ماه دیشب هلال را ندیدیم ولی قبل از زوال میبینیم، حضرت میفرمایند «تتم»؛ یعنی باید روزه را تمام کنی.
«فالحكم بصوم ذلك اليوم يدلّ على اعتبار الرؤية قبل الزوال»؛ یعنی اگر روزه را خوردهای باید غداً قضاء کنی. اما اگر روزه را گرفتی نمیتوانی بخوری. چون قبل از زوال دیدهای باید اتمام کنی. خُب نکته این است که «ان کان تاماً» به چه معنا است؟ اگر تام باشد که برعکس میشود. «ان کان ناقصا» یعنی شعبان، که فردایش «رئی هلال شهر رمضان». اینکه جور در نمیآید. چطور معنا کنیم؟!
«فالحكم بصوم ذلك اليوم يدلّ على اعتبار الرؤية قبل الزوال»؛ چون فرمودند باید روزه را تمام کنیم.
«و قول السائل:«فترى أن يفطر قبل الزوال إذا رأيناه» و قوله عليه السّلام في الجواب: «تتمّ إلى الليل، فإنّه إن كان تامّا لرئي قبل الزوال»»؛ در تهذیب و هم در استبصار «لام» ندارد. ولی در عبارت سید «لرئی» آمده است.
«يدلّ على أنّ الاشتباه الواقع إنّما هو في آخر شهر رمضان»؛ من که اولین بار این حدیث را دیدم تردیدی در ذهنم نبود که این برای روایت برای آخر ماه است. سؤال برای آخر ماه است. برای عید فطر است. اما اینکه در نسخه به این صورت بیاید غیر از قرائن روشن محتوای است که دال بر این است که این برای آخر ماه است. لذا سید میفرمایند: «يدلّ على أنّ الاشتباه الواقع إنّما هو في آخر شهر رمضان». خُب پس چرا میگوید «ربما غم علینا هلال شهر رمضان»؟! این اضطراب میشود.
شاگرد: همه نسخهها «هلال شهر رمضان» نیست. بلکه «الهلال فی شهر رمضان» هم هست.
استاد: نسخه استبصار خوب است. مرحوم فیض هم فرمودند «و هو الصحیح». در آن نسخه دارد: «و ربما غم علینا الهلال فی شهر رمضان». این خوب است. یعنی ماه مبارک روزه گرفتهایم، حالا میخواهد پایان بیاید، «غم علینا الهلال فی شهر رمضان». نه «هلال شهر رمضان» بلکه «الهلال فی شهر رمضان». استبصار به این صورت است.
«و أنّ الهلال الذي رئي قبل الزوال هو هلال شوّال و أنّه لا اعتبار بالرؤية قبل الزوال»؛ که خلاف فرمایش سید میشود. «لأنّه قد يتّفق ذلك إذا كان الشهر تامّا»؛ شهر ماضی تام شود.
و الحقّ أنّ الرواية ضعيفة السند، مضطربة الدلالة، فلا يصلح التعلّق بها لشيء من القولين، و إن كان دلالتها على القول المشهور أظهر؛ لإمكان إضافة هلال شوّال إلى شهر رمضان توسّعا؛ لصدق الإضافة بأدنى ملابسة.12
«و الحقّ»؛ خب خود شما که فرمودید دلالت بر اعتبار دارد، اما اینکه رد حرف شما است؟ میفرمایند بله، حرفی نیست. اظهر در این هست اما ضعیف است. مضطرب است. علی ای حال نمیتوانیم اضطراب این روایت را کاری کنیم. «و الحق أنّ الرواية ضعيفة السند، مضطربة الدلالة».
«فلا يصلح»؛ این روایت را به اجمال ختم میکنند. «فلایصلح» یعنی در نظر سید این روایت مجمل میشود. «فلا یصلح التعلّق بها لشيء من القولين»؛ نه برای رؤیت قبل از زوال فایده دارد و نه برای مشهور. چون مضطرب و ضعیف است.
«و إن كان دلالتها على القول المشهور أظهر»؛ بهخاطر همان قرائنی که خودشان فرمودند و روشن هم هست. اصلاً روایت برای آخر ماه است. نمیتوانیم به صرف اینکه آمده «هلال شهر رمضان»، از این وضوح دست برداریم. عبارت بعدی ایشان قشنگ است.
«لإمكان إضافة هلال شوّال إلى شهر رمضان توسّعا»؛ میگوید «ربما غم علینا هلال شهر رمضان». یعنی هلال شوالی که وقتی در ماه مبارک هستیم و آن را در پایان ماه میبینیم. یعنی مقارنت زمانیه کافی است که بگوید «ربما غم علینا هلال شهر»، یعنی هلالی که در ماهی که هستیم میبینیم. عین نسخه تهذیب است. احتمال خوبی است. یعنی واقعاً در استعمالات، استعمالی است که از کاربردهای عرفی دور نیست. به اندک مناسبتی این اضافات صحیح است. «و لصدق الإضافة بأدنى ملابسة»؛ مجاز مرسل همینطور بود. بیست و پنج علاقه بود. به اندک چیزی مجاز میآمد.
قيل: و يمكن توجيه الرواية بحيث توافق القول باعتبار الرؤية قبل الزوال بتكلّف، بأن يحمل قوله: «إن كان تامّا لرئي قبل الزوال» على أنّه إن كان الشهر المستقبل تامّا رئي هلاله قبل الزوال.
و لا يخفى ما فيه؛ لأنّ تماميّة الشهر المستقبل لا تعلّق له برؤية الهلال قبل الزوال، بل لو كان ناقصا لأمكن رؤيته قبل الزوال أيضا، فالاعتبار إنّما هو بتماميّة الشهر الماضي و نقصانه، فإنّ كان ناقصا فلا يمكن رؤية هلال الشهر المستقبل آخر يوم منه، و هو يوم التاسع و العشرين، سواء كان الشهر المستقبل تامّا أو ناقصا. و إن كان تامّا أمكن رؤيته قبل الزوال يوم الثلاثين كذلك، و لا مدخليّة لتماميّة الشهر المستقبل و نقصانه فيه. و ذلك واضح. 13
«قيل»؛ این هم یک وجهی است. شاید برای زمان مرحوم سید یا بین ایشان و صاحب ذخیره است. قبلاً عرض کرده بودم که بحث رؤیت قبل از زوال چه زمانی دوباره زنده شد و به فضا آمد؟ در زمان صاحب ذخیره؛ محقق سبزواری. ایشان دوباره بحث را زنده کردند. شاگرد ایشان ردیه نوشت، پسر ایشان و نوه ایشان و…؛ همینطور رسالههای تا زمان سید آمد. وفات صاحب ذخیره 1090 است. البته در ذهنم سال نود حاج آقا حسین خوانساری بود.
شاگرد: ایشان نود و نه هستند.
استاد: پس نود صاحب ذخیره هستند. بنابراین هفتاد مجلسی اول هستند، مرحوم فیض نود و یک هستند. فاضل تونی هفتاد و یک هستند. غیر از فاضل تونی هم در ذهنم شخص دیگری هم بود.
بنابراین در این فاصله -مرحوم سبزواری که در نود وفات کردهاند تا مرحوم سید که وفاتشان دویست و دوازده است- خیلی حرفها زده شده است. منظور من این بود که معلوم میشود گوینده این «قیل» محلی از اعراب داشته که سید قول او را دیدهاند و بهعنوان وجهی نقل میکنند و بعداً جواب میدهند. حالا جواب سید را بخوانیم تا ببینیم ممکن است این قول پذیرفته شود یا نه.
«و يمكن توجيه الرواية بحيث توافق القول باعتبار الرؤية قبل الزوال بتكلّف»؛ با یک تکلفی بگوییم اصلاً روایت برای رؤیت قبل از زوال است، ولو آخر ماه باشد.
«بأن يحمل قوله: «إن كان تامّا لرئي قبل الزوال» على أنّه إن كان الشهر المستقبل تامّا رئي هلاله قبل الزوال»؛ یعنی «تتم الی اللیل»؛ هلال را آخر ماه نبرید. همانی که سید از نسخه تهذیب فرمودهاند. یعنی اول ماه مبارک است، حضرت فرمودند «تتم الی اللیل»؛ چرا روزه را اول ماه میگیری؟ «إن كان الشهر المستقبِل»؛ یعنی خود ماه مبارک، «تامّا رئي هلاله قبل الزوال»؛ چون ماه مبارک سی روز است، میتوانی قبل از زوال ببینی و امروز هم روزه را نخوری. این فرمایش آن آقا است.
«إن كان الشهر المستقبل تامّارئي هلاله قبل الزوال»؛ یعنی هلال برای اول ماه مبارک است، شهر مستقبل هم خود ماه مبارک است، وقتی ماه مبارک سی روز است، میشود که قبل از زوال، هلال ماه مبارک را ببینی. این فرمایش آن آقا است.
سید می فرمایند:
«و لا يخفى ما فيه؛ لأنّ تماميّة الشهر المستقبل لا تعلّق له برؤية الهلال قبل الزوال، بل لو كان ناقصا لأمكن رؤيته قبل الزوال أيضا»؛ چه کسی گفته اگر قبل از زوال دیدیم، حتماً باید ماه سی روزه باشد؟! ملازمه ای ندارد. در ماه ناقص هم میتوانیم قبل از زوال رؤیت هلال داشته باشیم.
«فالاعتبار إنّما هو بتماميّة الشهر الماضي و نقصانه»؛ تعبیر «اذا کان تاما» یعنی «اذا کان الشهر الماضی تامّا». این در روایت روشن است. این را سید میفرمایند.
«فإن كان ناقصا فلا يمكن رؤية هلال الشهر المستقبل آخر يوم منه، و هو يوم التاسع و العشرين، سواء كان الشهر المستقبل تامّا أو ناقصا. و إن كان تامّا أمكن رؤيته قبل الزوال يوم الثلاثين كذلك»؛ یعنی سواء کان الشهر المستقبل تاما او ناقصا.
«و لا مدخليّة لتماميّة الشهر المستقبل و نقصانه فيه. و ذلك واضح»؛ «ذلک واضح» ایراد خیلی روشنی به آن قیل است. یعنی چه اگر ماه مبارک بعدی تام است، شما قبل از زوال ببینید؟! چه ربطی به هم دارد؟! ما داریم برای الآن صحبت میکنیم. «ذلک» سید برای این محتوا خوب است. اما اینکه آیا کاملاً رد حرف او را میکند؟ و مقصود قیل را کاملاً رد میکند؟ نمیدانم.
من سؤالی را مطرح میکنم. ببینید ایشان میخواهد چه بگوید؟ میخواهد بگوید وقتی قبل از زوال میبینید، ماهی که در پی دارید، در بیست و نهم میبینید. ولی روز اولش را بهعنوان روز اول گرفتهاید. «ان کان تاما» یعنی قبل از زوال دیدید و امروز را روز اول ماه حساب کردید، دیگر در آخر کار باید روز بیست و نهم که غروب شد، ببینید. یعنی یک روزش را که امروز گرفتهاید، بیست و نه روز هم بعداً میشود، بیش از سی روز هم که نمیشود. لذا روایت میگوید «ان کان تاما»؛ اگر ماه مبارک تمام است، همین امروز را بگیرید؛ اگر قبل از زوال دیدید روزه بگیرید. چرا؟ چون تا بیست و نه روز بعدی کل ماه تام میشود. نه اینکه بخواهند بگویند وقتی ماه سی است، قبل از زوال میبینیم. ملازمه ای که سید فرمودهاند درست است. سید فرمود «فالاعتبار إنّما هو بتماميّة الشهر الماضي»، اینها مطالبی است که درست است. اما غیر از این است که در این روایت حضرت بخواهند موردی بحث کنند. میگویند درست است که اگر قبل از زوال ببینید ربطی ندارد که این ماه سی روزه یا بیست و نه روزه باشد، اما به این ربط دارد که حالا که قبل از زوال دیدید و امروز را روز اول قرار دادید، دیگر در اینکه آخر کار در غروب بیست و هشتم ببینید بعید است. بلکه امروز را گرفتید، بیست و نه روز دیگر هم میگیرید و ماه تام میشود. چون هلالش را دیر دیدید. وقتی دیر دیدید، آن طرف دیگر در بیست و هشتم نمیبینید. ولی حرف سید درست است که ملازمه نیست. یعنی میشود که ماهها بیست و نه باشند که یک ماه را قبل از زوال ببینید و خود آن ماه هم دوباره بیست و نه شود. به این معنا که با همین روز اول قبل از زوال، بیست و نه شود. این فرمایش سید بود. نمیدانم برای آن احتمال جوابی به ذهنتان میآید یا نه. خیال میکنیم برای توجیه روایت همین اندازه خوب است. یعنی حضرت فرمودند مانعی ندارد وقتی اول ماه، قبل از زوال دیدی، تتم الی اللیل. یعنی امروز را روز اول ماه قرار بده. چرا؟ چون وقتی قرار است ماه مبارک تا آخر سی روز باشد، امروزش را که قبل از زوال دیدی و روز اول قراردادی، با بیست و نه روزی که بعداً میآید یک شهر تام میشود.
شاگرد: خُب اگر بنا باشد سی روز باشد.
استاد: میخواهند غلبه را بگویند. روایت ناظر به غلبه است. یعنی نوعاً وقتی قبل از زوال دیدید و دیشب ندیدید، هلالی متأخر است. وقتی هلالی متأخر است که روز اولش را با زور قبل از زوال میخواهید آغاز کنید، اینطور نیست که روز بیست و هشتم فوری هلال بعدی را ببینید؛ نمیشود.
شاگرد: روز بیست و هشتم یعنی شب بیست و نهم؟
استاد: بله. شب بیست و نهم نمیبینید، بلکه شب سیام میبینید. خُب وقتی شب سیام دیدید، روز اولش را روزی گرفتهاید که قبل از زوال دیدید، لذا کل شهر تام میشود. ولی باز به فرمایش سید در آن طرف ملازمه ای نیست. یعنی شما قبل از زوال ببینید و بعدش هم باز شب سی ام آخر ماه نبینی. این از نظر ضوابط محال نیست. سید هم همین را میگویند. اما برای صرف غلبه توجیه روایت، شاید منظور این قیل این بوده. نه آن چه که سید میگویند.
شاگرد: وقتی هلال را متأخر میدانید، اگر از امروز حساب کنید علی القاعده شب بیست و نهم میبینید. شب سی ام هم نمیبینید.
استاد: شب سی ام چرا نبینیم؟! شما که امروز قبل از زوال دیدید و روزه گرفتید، سی روزتان تمام میشود.
شاگرد: شب سی ام که میگویید یعنی با امروز؟
استاد: حضرت میفرمایند روزه بگیر. شما روز اول را بگیر که بعداً شب بیست و نهم که غروب کرد و شب سی ام است، سی روزت تمام شده است. تام میشود. یعنی با امروز، سی روز میشود. علی ای حال مرحوم سید این را رد کردهاند. تا اینجا بحث روایت تمام شد.
و قد ظهر بما ذكرناه أنّ الأخبار التي استدلّ بها الخصم- سوى روايتي المدائني و رواية محمّد بن عيسى العبيدي- ليس في شيء منها ما ينافي الأخبار المتقدّمة، و قد مرّ وجهه مفصّلا. و لو كان، فإنّما هو لأجل إطلاق ضعيف لا يصلح مستندا في مقابلة الأخبار الصريحة، بل لا يبعد أن يقال: إنّ الأخبار الكثيرة الدالّة على اعتبار الرؤية تتناول بإطلاقها الرؤية قبل الزوال، و إنّما خرج عنها الرؤية بعد الزوال بالإجماع و الأخبار، فيبقى غيرها مندرجا تحت العموم.14
«و قد ظهر بما ذكرناه»؛ اینجا جمعبندی تمام بحث است.
«و قد ظهر بما ذكرناه أنّ الأخبار التي استدلّ بها الخصم…»؛ در کتب زیاد دیدهاید کلمه خصم را زیاد به کار میبرند. خُب بعضیها میگویند بحث علمی میکنید، چرا فقها میگویند خصم؟! چه خصومتی است؟! ببینید گاهی خصم بهمعنای طرف بحث به کار میرود. «خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٖ فَإِذَا هُوَ خَصِيم مُّبِين»15؛ خصیم در اینجا بهمعنای دشمن نیست. خصیم یعنی ناطق و بلیغ. «وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ»؛ مخاصمه گاهی بهمعنای دشمنی است. گاهی بهمعنای مناظره و مباحثه است. الخصم یعنی طرف بحث. نه اینکه بهمعنای دشمن باشد.
شاگرد: البته خیلی وقتها بی تناسب نیست!
استاد: در اینجا قضایایی هست. اگر احوالات مرحوم آقا ضیاء را بدانید از این چیزها خیلی دارند. شاگردان ایشان جرات اشکال به خودشان میدادند، طول هم میدادند، ولی وقتی آقا روی منبر تکان میخوردند فرار میکردند! من اینطور شنیدهام. حتی در کوچه هم میآمدند؛ حتی از مسجد بیرون میرفتند و او را دنبال میکردند! بعد که میدیدند دویدن او بیشتر است بر میگشتند. خدا رحمتشان کند. اگر قضایای مباحثه مرحوم آقا ضیاء جمع شود، برای عالم طلبگی یک تفریحی است.
شاگرد٢: آقازاده آسید عبدالله میگفتند که به سر پدر من زده بودند!
استاد: عصا را پرتاب کرده بودند عینک او شکسته بود. به مرجعیت هم رسیده بودند که آن آقا به این صورت گفته بودند. خیلی لطیف است. خدا رحمت کند! کارهای آقا ضیاء خیلی نمک داشته است. یدرک و لایوصف است. کسی نزد آقا ضیاء آمده بود و گفته بود الحمد لله وقتی ایران بودم رساله شما در غالب خانهها هست! در مساجد هست! ایشان هم گوش میدادند. وقتی تمام شده بود، گفته بودند میدانم دروغ است، اما بگو که خوشم میآید! این خیلی لطیف است. رحمت الله علیه!
شاگرد: روایتی که مربوط به رؤیت قبل از زوال بود و امام امر به افطار میکنند و نماز را همان روز میخوانند و در بعد از زوال، نماز را به فردا میاندازند را مطرح بفرمایید.
استاد: چند روایت است که باید ببینیم کجا مطرحشان کنیم. یکی روایتی بود که در اسألة حاج آقای سیستانی بود. حضرت فرمودند «فقد صمت بصیامنا». این روایت را برای رد تطوق آوردهاند. ولی آن روایت ربطی به مقصود نداشته که نیاوردهاند. چرا؟ چون بیّنه آن برای دیشب است. یعنی بیّنه میگویند که ما دیشب دیدیم. بعد حضرت میگویند اقامه بیّنه قبل از زوال است، اما رؤیتش برای دیشب است. لذا تأیید فرمایش سید نمیشود. به نظرم دو روایت هم هست. مفادش قابل بحث است و مشهور هم فتوا ندادهاند. حاج آقا احتمال فرمودهاند یا فتوا دادهاند که نماز را فردا بخوانند. شاید در جامع فقه بعضی از متاخرین هم داشتند.
والحمد لله رب العالمین
کلید: محمد بن عیسی بن عبید، رؤیت قبل از زوال، مکاتبه، تضعیف مکاتبه، ضعف مکاتبه، ابن بطة، محمد بن جعفر رزاز، محمد بن جعفر مودب،
1 رؤيت هلال، ج3، ص: 1983
2 یونس ٨٧
3 ترتيب خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص: 369
4 إيضاح الاشتباه، ص: 264
5 أعيان الشيعة، ج2، ص: 261
6 القاموس المحيط ؛ ج2 ؛ ص536
7 تاج العروس ؛ ج10 ؛ ص199
8 تأريخ الفقهاء و الرواة (المنتخب)؛ العوائدع(88)، ص: 845
9 روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه( ط- القديمة) نویسنده : المجلسي، محمد تقى جلد : 4 صفحه : 329
10 رؤيت هلال، ج3، ص: 1983
11 همان 1980
12 همان1983
13 همان
14 همان
15 النحل ۴