بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۱-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه؛ جلسه: 92 24/2/1401

بسم الله الرحمن الرحيم

اغراض، ارزش‌ها و جهت‌دهی‌ها در احکام

موضوعیت یا ترائی موضوعیت - اشتراک افق در فرض اتحاد نصف النهار - رد قول تفصیل بین شخصیت و نوعیت رؤیت

موضوعيت يا ترائی موضوعیت

صفحه چهاردهم بودیم. عرض من این بود کسی که می‌خواهد استنباط کند و به‌خصوص کسی که می‌خواهد فقه را تدوین کند، نگاهی که به ادله می‌کند ناخودآگاه یک تحلیل‌هایی پشتوانه نگاه او است. یعنی با آن نگاه و پشتوانه تحلیلی نگاه می‌کند. این صفحه را من برای این خدمت شما مطرح کرده‌ام. دو نظر بود. یکی در کتاب رؤیت هلال بود و یکی هم در کتاب صوم حاج آقا [آیت‌الله شبیری زنجانی]1 بود که شخصی و نوعی فرموده بودند. گمان من این است که این دو تعبیری که در این دو کتاب آمده از خصوصیات مترائی از متعلق تکلیف است؛ نه از واقعیت داشتن خودش.

ببینید در توضیح قول اول در همین جزوه هم آورده بودند. مواردی از رؤیت هلال را در کتاب رؤیت هلال آوردند و بعد فرمودند: احدی شک نمی‌کند که این‌ها موضوعیت دارد.

اينها نمونه‌هاى بسيار اندك از رواياتى است كه در آنها رؤيت و نظر، يا سمع و استماع موضوع حكمى قرار گرفته يا اثرى بر آنها بار شده است. رؤيت و سمع در همۀ اين روايات مطلق است و شامل همۀ انواع و اقسام آنها مى‌شود، چه رؤيت و سمع عادى و بدون ابزار كه در زمان صدور روايات رايج بوده است، و چه رؤيت با انواع ابزارها مانند دوربين و تلسكوپ، يا سمع و شنيدن از انواع ابزارهاى امروزى مانند، بلندگو، تلفن، بى‌سيم، ضبط صوت، راديو و تلويزيون. بنابراين هيچ طلبه‌اى فضلا از فقيه از اين روايات چنين نمى‌فهمد كه مثلا شنيدن غنا مستقيما و بدون ابزار حرام، و از راديو يا تلويزيون حلال است؛ يا فضيلتى كه شنيدن فضائل مولى الموالى امير المؤمنين (عليه أفضل صلوات المصلّين) بدون ابزار دارد با شنيدن از ابزار منتفى است. همچنين موارد ديگرى كه نقل شد مانند استماع غنا، سماع استغاثۀ مسلمان، نظر به نامحرم، نظر به مصلوب2

«اينها نمونه‌هاى بسيار اندك از رواياتى است كه در آنها رؤيت و نظر، يا سمع و استماع موضوع حكمى قرار گرفته يا اثرى بر آنها بار شده است. رؤيت و سمع در همۀ اين روايات مطلق است و شامل همۀ انواع و اقسام آنها مى‌شود»؛ فضیلت امیرالمؤمنین را بشنوید، به اجنبیه نگاه نکنید و … . حتی تعبیر کرده‌اند: «بنابراين هيچ طلبه‌اى فضلا از فقيه از اين روايات چنين نمى‌فهمد كه مثلا شنيدن غنا مستقيما و بدون ابزار، حرام، و از راديو يا تلويزيون، حلال است»؛ هیچ کسی این را نمی فهمد. چون می‌گویند «استماع غنا نکن» مطلق است. این مثال‌ها را برای مواردی از رؤیت و سماع و استماع زدند که به تعبیر خودشان موضوعیت دارد. چون سماع و رؤیت، موضوعیت دارد پس هیچ فرقی نمی‌کنند.

عرض من این است این‌ که تحلیل می‌کنند و تعبیر می‌کنند و می‌گویند چون موضوعیت دارد و اطلاق دارد –چه با تلسکوپ و چه با رادیو فرقی نمی‌کند- این تعبیر موضوعیت، یک نحو ترائی موضوعیت است. موضوعیتی است که از خصوصیت متعلق ناشی شده که اسم آن را موضوعیت گذاشته‌اند. کما این‌که از همین متعلق یک نحو شخصیت مترائی می‌شود که حاج آقا در بیان بعدی می‌گویند حکم شخصی است. لذا هم شخصی بودن و هم موضوعی بودن از لوازم آن جایی است که مقام متعلق است. یعنی وقتی جایگاه متعلق شناسایی شد این‌ها دیگر از لوازمش است که اگر جای آن عوض شود عوض می‌شود.

مسأله اشتراک افق در فرض اتحاد نصف النهار

این تحلیل‌ها مهم است. در جلسه قبل هم در مورد اشتراک افق عرض کردم. آیا اشتراک افق شرط است یا نیست؟ می‌بینید که مرحوم آقای خوئی ـ که استاد حاج آقای سیستانی باشند ـ محکم می‌گویند که اشتراک افق شرط نیست. بعد بحث ریز می‌شود و دچار اشکالات می‌شود. بعد به آن قید می‌زنند آن‌هایی که در شب مشترک هستند. حاج آقای سیستانی می‌گویند وقتی همراه شما می‌شویم مجبور می‌شویم این‌ها را بگوییم، خب از اول می‌گوییم میزان غروب هر بلد برای خودش است که از طریق دیگری این‌ها را حل می‌کنیم. یعنی راه منحصر این نیست که همراه شما شویم. راه دیگری هم داریم که همراه مشهور می‌شویم.

این‌که من می‌خواهم عرض کنم این است که مسأله اشتراک افق هست یا نیست؟ لازم است که بلاد قریبه باشند یا نه؟ یک وقت است که شما همین‌طوری بحث می‌کنید و نهایت امر شما این می‌شود که طبق نظر استاد، اشتراک افق شرط نیست. ایشان می‌گویند حالا که نظر استاد به مشکل می‌خورد و باید به بحث تکانی بدهیم به همان اول بر می‌گردیم و از راه دیگری تأسیس می‌کنیم. اما اگر همین بحث اشتراک افق را از طریق راه‌هایی که من عرض کردم جلو برویم؛ امروز می‌گویند الگوریتم‌سازی. خیلی چیزها همیشه بوده و هست و خواهد بود. ولی یک زمانی نمود پیدا می‌کند. بیش از دو هزار سال اصول اقلیدس در دست‌ها بوده. اقلیدس در هندسه نوشته بوده. اما می‌بینید قرن بیستم دوباره روش اصل موضوعی او خیلی جلو می‌رود. اصلاً احیاء می‌شود. خب روش اصل موضوعی که بود، به‌عنوان یک چیز پر فایده‌ای که فهمیدند برای برخی از بحران‌ها چقدر از آن کار بر می‌آید، احیاء شد. دیگر خیلی سر و صدا داشت.

اسم خود این الگوریتم‌ها از خوارزمی گرفته شده و معروف است. الخوریزم از خوارزمی گرفته شده و اسم جهانی است. این اسم از او گرفته شده و قبلاً هم بوده. اما می‌بینید که می‌گویند قرن بیستم قرن اصل موضوعی و احیاء آن است. قرن بیست‌ویکم عصر الگوریتم‌ها است. یعنی قبلاً الگوریتم بوده اما الآن فضا احساس می‌کند که این چقدر کار ازش بر می‌آید. برای پیشرفت کار ما خیلی مهم است. یعنی قدر یک چیزی بیشتر دانسته می‌شود. الآن شما در حل مسأله اشتراک افق اگر با میزان قرار دادن الگوریتم و اعمال الگوریتم حل مسأله جلو بروید خیلی تفاوت می‌کند. این‌طور نیست که استاد آن را بگوید و شاگرد هم بگوید حالا که حرف شما به مشکل خورد ما به قدم اول بر می‌گردیم. وقتی قدم به قدم جلو برود دیگر این بازگشت‌ها نخواهد بود.

مصداق آن را در جلسه قبل عرض کردم. یک وقتی شما می‌گویید اشتراک افق هست یا نیست؟ اگر اشتراک افق باشد بلاد قریبه است. همانی که مشهور قید زده‌اند. خب بلاد قریبه هست و اشتراک افق شرط است. اشتراک افق شرط نیست پس بلاد قریبه هم نیازی نیست که باشند بلکه هر بلدی بود. ببینید این خلاف اعمال الگوریتم تحقیقی در بحث است. تا می‌گویید قرب بلاد شرط نیست می‌گوییم هر شهری. بعد می‌گوییم به مشکل می‌خورد، می‌گوییم خب آن شهرهایی که در شب شریک هستند. این راه درست نیست.

اگر می‌خواهیم بحث گام به گام جلو برود ما می‌گوییم قرب دو بلد و نزدیکی آن‌ها به هم شرط است یا نه؟ می‌خواهیم تحقیق کنیم. اول به جایی می‌آییم که این سهمی ما که در آن رؤیت هلال صورت می‌گرفت؛ سهمی­ای را در نظر می‌گیریم که قسمت بالای آن قطعاً با چشم مجرد دیده نمی‌شود. باید با تلسکوپ ببینیم. اما به بلاد دورتر در غرب او چه کار دارید؟! نه، بلدی که نصف النهارش با خود آن شریک است. قم در شمال این سهمی قرار گرفته و ما نمی‌بینیم مگر با تلسکوپ اما یک بلدی بسیار از ما دور است اما نصف النهار آن با ما شریک است. در همین غروب و همین نصف النهاری که ما با آن شریک هستیم، او به‌راحتی می‌بیند ولی چون بالای سهمی هستیم تنها با تلسکوپ می‌بینیم. آیا در اینجا اشتراک افق باز هم شرط است؟! یعنی باز هم می‌گوییم چون آن دور است برای ما فایده‌ای ندارد؟! یا این‌که می‌گوییم ولو دور است اما چون در نصف النهار با ما شریک است، بسیاری از اذهانی که اشتراک افق را تأیید می‌کند و اتحاد آفاق را در همه رد می‌کند، در اینجا درنگ می‌کند. می‌گوید ظهر این‌ها با ما که یکی است!

همین امروز غروب، ما در یک نصف النهار هستیم، آن‌ها هلال را به‌راحتی می‌بینند اما چون ما بالای این سهمی هستیم به‌خاطر افقمان تنها با تلسکوپ می‌بینیم. الآن در اینجا بگوییم که باز هم اشتراک افق شرط است. این فرد خفی آن می‌شود. اگر شما این را جلو بندازید و بگویید ما با اشتراک افق به این معنا که در شب شریک باشند و به اسپانیا و آفریقا بروید، کاری نداریم. فعلاً با کدام بلاد کار داریم؟! بلادی که قریب ما نیستند اما در نصف النهار با ما شریک هستند. ظهر آن‌ها با ما یکی است. در همین شهرها با چشم عادی به‌راحتی هلال را می‌بینند. چون ما در شمال هستیم نمی‌بینیم مگر با تلسکوپ. حالا چه بگوییم؟! اینجا است که اگر شما اشتراک افق را از قدم اول حل بکنید لازمه‌اش یک کلمه می‌شود؛ شرطیت قرب بلاد شکسته شد. یعنی می‌گویید حتماً در این‌که یک رؤیت هلالی برای ما مجزی باشد، قرب دو بلد میزان نیست. هزاران کیلومتر آن طرف‌تر است اما نصف النهار آن با ما یکی است. نزدیک نیستیم اما چون نصف النهار آن یکی است، غروب همین امروزمان که شاید با فاصله کمی هم باشد؛ زمستان و تابستان فرق می‌کند ولی غروب ما علی ای حال روی نصف النهار یک ساعت، بیست دقیقه، گاهی هم دو ساعت، و سه ساعت، هر چه بالاتر برویم تفاوت می‌کند. در این‌ها حرفی نیست ولی خلاصه ما در یک نصف النهار هستیم. اگر این گام اول برداشته شد طرفداران لزوم اشتراک افق به‌معنای قرب دو بلد کم می‌شود. یعنی عده‌ای از آن‌ها می‌گویند اگر قرب بگوییم نسبت به بلاد غربی می‌گوییم؛ نسبت به اسپانیا و آمریکا و … می‌گوییم. نه به آن هایی که ظهرشان با ما شریک است.

این را به این خاطر عرض می‌کنم که شما می‌توانید مسأله را کاری کنید که کم‌کم منجر به اتفاق جمعی شود؛ یعنی از موارد فرد جلی یک قول شروع کنید تا توافق عده‌ای را کسب کنید تا این‌که همراه ‌شوند. خب صولت لزوم قرب بلد شکسته می‌شود. لذا این فرمایش را نمی‌گویند حالا ما همراه استادمان می‌شویم که در آخر باید قید اشتراک شب بزنیم. برمی‌گردیم و همراه مشهور می‌شویم و می‌گوییم قرب بلد شرط است، آن هم خیلی کم و در بلد رؤیت. لازمه قدم اول ما این نیست که شما حتماً به قرب بلد برگردید.

شناسایی اغراض و ارزش‌ها و جهت‌دهی‌ها در احکام

این نکات مهم است. الآن ما یک فضایی داریم که آقایان می‌فرمایند رؤیت و سماع در یک جاهایی موضوعیت دارد. یا یک جایی حکم شخصی است. بسیار خب این یک تحلیل است. من عرضم این است که به لسانی که اگر شما بعداً بخواهید به لسان الگوریتم آن را در بیاورید خیلی زیبا است؛ عناصر آن روشن است و می‌توانید آن را جاسازی کنید. چه نظامی بود؟ غرض هایی بودند که نبودند ولی می‌خواستیم بیایند یا نیایند. غرض مثبت یا منفی. یا نیاید چون مفسده است، یا بیاید چون مصحلت است. و اقسام آمدن؛ بیاید راجحا، بیاید لزوماً، نیاید لزوماً، نیاید راجحا و… . این حوزه اغراض بود.

یک حوزه هم حوزه آن هایی بود که غرض را می‌آورد. آن‌هایی که در غرضی که نیست و می‌خواهیم بیاید دخالت داشت و ما را به آن می‌رساند. این حوزه ارزش‌ها و قیم و حامل ارزش بود. یک حوزه واسطه بود که علوم اعتباری بودند. ما کاری می‌کردیم، مدیریت می‌کردیم، جهت‌دهی می‌کردیم حاملین ارزش را به‌سوی این‌که ما را به اغراضمان برسانند. این الگو و این نظام را در نظر بگیرید،3 حالا من سؤالی را مطرح می‌کنم.

وقتی می‌گوییم متعلق حکم، به چه معنا است؟ حکم برای کدام یک از این‌ها بود؟ حامل ارزش بود؟ یا غرض بود؟ یا جهت‌دهی بود؟ جهت‌دهی بود. تا می‌گوییم حکم، می‌فهمیم که در مرحله جهت‌دهی هستیم. می‌گوییم متعلق حکم، در متعلق حکم فلش به‌سوی حامل‌های ارزش است یا به‌سوی غرض؟

شاگرد: حامل.

استاد: متعلق حکم که حامل است، فلش آن به‌سوی غرض است؟ یا به‌سوی حوزه موضوع‌ها و حامل‌ها است؟ وجوب متعلق؛ متعلق را بیار، چرا می‌گوییم متعلق را بیار؟ این‌که می‌گوییم آن را بیار، ناظریم به حوزه غرض؟ یا این‌که الآن می‌خواهیم حامل ارزش را تثبیت کنیم؟ به عبارت دیگر فلش با جایگاه یک چیزی فرق دارد. فلش متعلق غرض به‌سوی کدام حوزه است؟ به غرض است. خیلی روشن است. یعنی حکم می‌گوید این را بیاور که غرض تو را می‌آورد. پس درست است که خود متعلق یک فعل مکلف است و حامل ارزش برای این است که غرض را بیاورد اما فلش آن به این است که من غرض را می‌آورم.

اما آن چیزی که جزء الموضوع است؛ اذا زالت الشمس فصل صلاة الظهر؛ حکم وجوب است، متعلق نماز است، فلش نماز به‌سوی غرض از نماز است. فلش «اذا زالت» به‌سوی چیست؟ می‌خواهد حوزه حامل ارزش را تثبیت کند و شرائط او را احراز کند و جابندازد؟ یا می‌خواهد غرض را بیاورد؟ اولی است. یعنی چیزی که جزء موضوع به اصطلاح فقهی قرار می‌گیرد، اصلاً فلش آن به‌سوی تثبیت حوزه حامل‌ها است. یعنی می‌خواهد حامل ارزش را سامان دهد. این فلش ها بسیار مهم است. لذا اگر جایگاه را عوض کنید جای فلش هم عوض می‌شود.

شاگرد: این محقق موضوع است و موضوع هم می‌خواهد غرض را بیاورد.

استاد: در این‌که غرض ما تحقیق موضوع است، باز مشکلی نداریم. من فعلاً کلی می‌گویم. می‌خواهم غرض و متعلق را بگویم. مثلاً «اذا استطعت فحج»؛ وقتی مستطیع شدی حج بجا بیاور. فلش این استطاعت به‌سوی تحصیل غرض است؟ یا به‌سوی تحصیل حامل ارزش برای تحصیل غرض است؟ فلش آن به‌سوی حامل ارزش است.

شاگرد: فرمایش شما در احکام تکلیفی است؟

استاد: فعلاً در فضای احکام تکلیفی است. می‌خواهم بگویم یک نظام تحلیل چقدر روی تلقی‌هایی که اگر این نظام را در نظر نگیرید اثر می‌گذارد. عرض الآن من این است. خب وقتی یک چیزی در «اذا» و شرط می‌آید، ریخت شرط که در اصطلاح ما جزء الموضوع می‌شود، ریخت تثبیت حوزه حامل ارزش‌ها است. اما متعلق حکم؛ می‌گوید این کار را بکن، چرا این کار را بکنم؟ دارد وصول به غرض را مدیریت می‌کند. پس ریخت متعلق، این است که من به‌دنبال غرض هستم، یعنی این کار را بکن تا به غرض برسی. این اصل عرض من است.

شاگرد: قبلاً فرمودید که یک حامل ارزش به یک حامل ارزش دیگر وصل می‌شود.

استاد: مانعی ندارد. الآن هم عرض می‌کنم. یعنی ما یک غرضی داریم که آن غرض احراز یک حامل ارزش است. ما یک حامل ارزش داریم که تا آن را احراز نکنیم نمی‌توانیم به کار ادامه دهیم. اول می‌گوییم غرض ما چیست؟ احراز یک حامل ارزش. لذا با عرض من منافاتی ندارد. تکلیف می‌کنیم و می‌گوییم برو احراز بکن. چرا می‌گوییم برو احراز بکن؟ برای این‌که حامل ارزش است و باید احراز شود تا بتوانیم ادامه بدهیم. می‌گوییم غرض واسطه است تا به غرض نهائی برسیم.

علی ای حال عرض من این است که در هر کجا عنوان جایگاه متعلق حکم، فلش به‌سوی غرض است. جایگاه جزء الموضوع و شرط الموضوع، جایگاه تثبیت حامل ارزش است. الآن در مقام موضوع حکم ما کاری به مدیریت وصول به غرض نداریم. با تثیبت حامل ارزش که بعداً ما را به غرض برساند کار داریم. الآن عرض من این است که هر کجا رؤیت و سماع در جایگاه متعلق حکم باشد؛ یعنی به ارتکاز عرف می‌بینیم که مولی در اینجا می‌خواسته ما را تحریک کند؛ این کار را انجام بده تا به غرض برسی؛ فلش آن به‌سوی غرض است؛ در اینجا چون ریخت متعلق به‌سوی غرض است، از آن هم موضوعیت و هم شخصیت تلقی شده است. می‌گوییم این‌ها حکم شخصی است. چرا می‌گوییم شخصی است؟ چون مولی می‌گوید که می‌خواهم به غرض برسم. مولی می‌گوید این کار را بکن تا برسی.

وقتی مولی از من می‌خواهد که این کار را بکن تا به غرض برسی، از متعلق حکم، شخصیت و انحلال، ترائی می‌شود. بعداً جمیع شعب آن را بحث می‌کنیم. معنایش این نیست که متعلق مساوی با شخصی بودن است. متعلق یک جایگاهی در این نظام دارد که فلش آن به‌سوی غرض است، تناسب با این دارد که شخصی باشد. مولی می‌خواهد شما یک کاری بکنید تا به آن برسید.

شاگرد: منظور از شخصی در اینجا چیست؟

استاد: حالا به آن می‌رسیم. این را به‌عنوان مقدمه عرض می‌کنم.

شاگرد٢: در یک فضایی ممکن است بگویند که محل نزاع ما این سیستم نیست. شما برای این‌که این بحث به‌گونه دیگری طی شود، هر دوی این‌ها را در ناحیه شرط بیاورید. نگوییم «لاتنظر الی اجنبیه» تا بحث به این صورت پیش برود. بگوییم «اذا نظرت الی الاجنبیه فکفّر»، «اذا رایت الهلال فاحکم بدخول الشهر» یعنی این دو را با هم بسنجیم، ممکن است در اینجا بگویند «اذا نظرت» یک امر شخصی است. و «اذا رایت» یک امر نوعی است.

استاد: الآن به فرمایش شما می‌رسیم. مقصود من بررسی فرمایش شما است. آن چیزی که می‌خواستم عرض کنم همین اندازه بود که در آن نظام به این صورت است. شما می‌فرمایید نظام را عوض کن، ما هم در عوض کردن‌ آن مشکلی نداریم. اما اگر آن نظام قبلی یک لوازمی داشت که ترائی یک چیزهایی می‌کند، ما در تحلیل‌هایی که پشتوانه نظرهای دیگر می‌شود، با نگاه آن می‌توانیم تشخیص دهیم که این لازمه آن هست یا نیست و ترائی شده است. اصل مقدمه من این است. به فرمایش شما هم می‌رسیم. بنابراین در متعلق به این صورت است. در شرط این‌گونه نیست. در شرط، ترائی طریقیت می‌شود.

طریقیت رؤیت در همه حال و ترائی موضوعیت در متعلق حکم

من ابتدا فرمایش رؤیت هلال را بگویم تا به شخصی برسیم. ایشان می‌فرمایند رؤیت‌هایی داریم که موضوعیت دارند و رؤیت‌هایی داریم که طریقیت دارند. کدام یک از رؤیت‌ها طریقیت دارد و واضح است؟ رؤیت جدران، رؤیت بیوت مکه برای قطع تلبیه. می‌گویند رؤیت در اینجا موضوعیت ندارد بلکه طریقیت به یک فاصله خاصی از شما تا مکه دارد یا طریقیت به فاصله شما تا شهر دارد که حد ترخص می‌شود. اما وقتی صحبت از اجنبیه و سماع فضائل امیرالمؤمنین است، خودش موضوعیت دارد. پس با تلویزیون، رادیو و تلسکوپ و… کافی است. چون موضوعیت دارد. با خودش کار داریم.

عرض من در اینجا این است: الآن که شما می‌گویید رؤیت موضوعیت دارد –به ارتکاز عرف عام برگردید- «من استمع الی فضیلة من فضائل امیرالمؤمنین»، می‌گویید موضوعیت دارد، من رؤیت را می‌خواهم، لذا اگر با رادیو هم شنیدید خوب است. «من نظر الی وجه العالم» و … .

می‌گویند که این‌ها موضوعیت دارد. عرض من این است که چرا موضوعیت دارد؟ چون شارع نظر داشته به این‌که این کار انجام شود تا ما به غایتی که منظورش هست برسد. اینجا هم طریقیت دارد. اما طریقیت به غرض دارد. یعنی روی تحلیلی که من عرض می‌کنم دو گونه طریق داریم. دو فلش داریم. طریق به تحصیل غرض که فلش آن به‌سوی حوزه اغراض بود. طریق به حوزه حامل ارزش و تثبیت حوزه حامل ارزش. هر دوی این‌ها طریق است ولی چون فلش آن به دو حوزه است به این طریق می‌گویند و به آن موضوع می‌گویند. و حال این‌که آن هم موضوع نیست.

بنابراین این‌که می‌گویند موضوع و طریق است، تمام نیست. ما در اینجا اصلاً موضوعیتی نداریم. رؤیت در همه جا طریق است. اما انواع طریقیت. تعبیر آن‌ها از موضوعیت در اینجا یعنی طریق به حوزه اغراض است.

شاگرد: با این نگاه هر موضوعی طریق است؟ چون معمولاً موضوعات با یک اغراضی موضوع حکم واقع شده‌اند. مگر آن موضوع‌هایی که … .

استاد: موضوع‌هایی که خودشان عنوان ثانوی بودند و مقوله نبودند. در عناوین ثانویه چون در خود کیان عنوان، ارزش مثبت و منفی خوابیده، درست است. اما در مقولات –یعنی آن هایی که تکوینی بودند- خنثی و لا اقتضاء بودند. در آن‌ها نخوابیده بود. این‌ها مطالب خیلی خوبی است. وقتی آدم به آن‌ها متوجه باشد بعداً ذهنش حیثیات را با هم مخلوط نمی‌کند. این فرمایش ایشان در موضوعیت بود.

عرض من این است که رؤیت دو گونه –موضوعی و طریقی- نیست. رؤیت در همه جا طریقی است. گاهی فلش آن به‌سوی تحصیل غرض است که شما به آن موضوعی می‌گویید. گاهی رؤیت به‌سوی تحصیل موضوع و حامل ارزش است که شما اسم آن را طریقی می‌گذارید. و الا طریقیت آن فرقی نمی‌کند.

شاگرد: طبق فرمایش شما الآن جواب چه می‌شود؟ درجایی‌که فلش را به غرض خودش بزند اطلاق شکل می‌گیرد و درجایی‌که در مقامی نیست که به غرض خودش بزند اطلاقش شکل نمی‌گیرد.

استاد: ایشان بعد از این‌که موضوعیت و طریقیت را به همین عنوان جا می‌اندازند می‌گویند حالا سراغ محل نزاع برویم. رؤیت هلال به‌عنوان بحث غامضی که بین صاحب‌نظرها اختلاف دارد، میخش را می‌کوبند که طریقیت دارد. وقتی موضوعیت نداشت پس اطلاق ندارد و لذا با تلسکوپ هم فایده ندارد. اما وقتی ما بگوییم همه این‌ها طریقی است و باید نحوه طریق را بفهمیم… .

شاگرد: ما اصطلاح را عوض می‌کنیم. هر جایی که شما می‌گویید طریق به غرض است، آن‌ها به آن موضوعیت می‌گویند. هر جایی که شما می‌گویید طریق به حامل ارزش است، آن‌ها اسم آن را طریق می‌گذارند.

استاد: من می‌خواهم عرض کنم که در اینجا یک چیزی داریم ـ این‌که سراغ نهی رفتم برای همین غرض بودـ ما یک چیزی داریم که جایگاه آن در نظام را عوض می‌کنیم اما آن عنصر را که نمی‌توانیم عوض کنیم. رؤیت هلال گاهی می‌تواند در جایگاه متعلق حکم قرار بگیرد، همین رؤیت هلال می‌رود در جایگاه موضوع قرار می‌گیرد. رؤیت هلال فرقی نکرده، جایگاه آن در یک تحلیل تفاوت کرده. اگر شما جایگاه را عوض کردید نمی‌توانید رؤیت را عوض کنید. به خلاف این‌که آن را موضوعی و طریقی بکنید. و لذا من با نهی جلو آمدم.

بررسی برخی از مثال‌ها و رد قول شخصی و نوعی بودن رؤیت

ببینید آدم می‌تواند به اثبات خدشه کند و بگوید من شک دارم که این رؤیت هلال با تلسکوپ هست یا نیست. وقتی هم که شک شد بحث‌ها پیش می‌آید. همین مسأله اجنبیه که متعلق بود را در رؤیت هلال آوردیم. یعنی رؤیت هلال که در بحث ما فلشش به‌سوی تثبیت حامل ارزش است، جای آن را عوض کردیم. همین رؤیت هلال را در جایگاه متعلق حکم گذاشتیم، آن هم با یک خصوصیت. نه با این خصوصیت که ببین، بلکه می‌گویم نبین. تفاوت آن در چیست؟ وقتی می‌گوییم ببین، یک جایی که ضعیف می‌آید می‌گوییم شک داریم، نمی‌دانیم آمد یا نیامد. اما وقتی صحت سلب باشد که در اماریت قوی است، این‌گونه نیست. وقتی می‌گوییم آن را نبین؛ نهی به چه معنا است؟ یعنی سلب طبیعت. وقتی در نهی می‌گفتیم «لاتشرب الخمر» یعنی هیچ فردی از آن را موجود نکن. نهی برای نفی طبیعت بود. سلب طبیعت بود. هیچ فردی به هیچ مرتبه‌ای ایجاد نکن. با این دو خصوصیت من هم جایگاه را عوض کردم و هم آن را در سلب آوردم که دیگر نشود مدام تشکیک کنیم. حالا مثال‌هایی که عرض کردم:

می‌گوید «لاتنظر الی هلال صفر»؛ نظر به هلال در بحث ما در جایگاه فلش موضوع بود و حالا به فلش غرض رفت. هر چه غرض آن باشد، خلاصه متعلق حکم شده. به هلال صفر نگاه نکن. وقتی در اینجا در تلسکوپ نگاه می‌کند ارتکاز عرف چه می‌گوید؟ متشرعه چه می‌گوید؟ به هلال صفر نگاه نکن. ارتکاز آن‌ها چیست؟

قبل از این‌که به شخصی و نوعی برسیم من این مثال‌ها را عرض می‌کنم، به آن هم کمک می‌کند. گاهی است یک امر تشریعی داریم؛ «اذا نظر الی الاجنبیه فتصدّق». گاهی می‌گوییم «اذا رئی الهلال فصم». این یک جور است که به آن می‌رسیم. همین‌جا بر شرط ما یک حکم تشریعی متفرع شده؛ مثالی که در جلسه قبل عرض کردم تکوینی محض بود؛ اذا رئی هلال صفر وقع فی ضیق المعیشه. اینجا با تلسکوپ می‌بینید یا نمی‌بینید؟ ارتکاز عرف چیست؟

شاگرد: جرات نمی‌کنند.

استاد: یعنی می‌گویید می‌خواهد احتیاط کند؟ لااقل احتیاط می‌کند.

شاگرد: اگر بعداً در تلویزیون هم نشان دهند نگاه نمی‌کند.

استاد: با موبایل هم نگاه نمی‌کند. حالا چرا؟ به تحلیل نیاز دارد. می‌ترسد؟ اگر برای او صاف است که هلال نیست، پس چرا می‌ترسد؟!

شاگرد: محکم‌کاری می‌کند.

استاد: محکم‌کاری برای شک است. بسیار خب، حالا جلوتر می‌رویم. من یک مثال بینا بین می‌زنم. در حکم تشریعی چون حکم بود می‌گویید هنوز که موضوع نیامده لذا من صدقه نمی‌دهم. با تلسکوپ اگر هلال را دیدم صدقه بدهم؟ نمی‌دهم. حکم منجز نشده. لذا گفتند برائت. اما وقتی ضیق معیشه شد، مثل این است که نرِ نر هم نبود! حاج آقا قضیه آن را زیاد می‌فرمودند. معروف هم هست. شترش را گم کرده بود و دنبال آن بود. به کسی رسید و گفت شتر ندیدی؟! گفت نر بود یا ماده بود؟ گفت نر بود. گفت من شتر نر ندیدم. او به شک افتاد که شاید اشتباه کرده، گفت حالا خیلی هم نرِ نر هم نبود! یعنی حرفت را بزن. حاج آقا این را زیاد می‌فرمودند. یعنی به یک جایی می‌رسد که می‌گوید نر نر هم نیست.

حالا وقتی حکم تشریعی بود؛ اذا نظرت الی هلال صفر فتصدق، می‌گفت که موضوع منجز نیست و صدقه نمی‌دهم. این برای تشریع محض. اما وقتی ضیق معیشه شد، می‌گوید خیلی یقین ندارم. شک هم دارم! حالا من خواستم یک مثال بینا بین بزنم. یعنی ریخت آن تکوین است -شبیه ضیق المعیشه که تکوینی بود- اما تشریع هم نزد عرف عام عقلاء متفرع است. یعنی تکوینی است که گوینده منظور دارد. «اذا رئی هلال محرم تجدد حزن آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله و شیعتهم». خب اگر این هلال را با تلسکوپ ببینند این شرط می‌آید یا نمی‌آید؟ اولاً این مثال بینا بین است. تجدد حزن، تکوینی است. اما می‌خواهند بگویند که شما هم محزون باشید و هتک احترام نکنید؛ احکام لزومی یا ترجیحی قطعی دنباله‌اش هست. الآن عرف عام –متشرعه و غیر متشرعه- وقتی با تلسکوپ ببینند چه می‌گویند؟ با موبایل ببینید چه می‌گویند؟

شاگرد: هلال ثابت می‌شود.

استاد: تمام! یعنی می‌گویند «راینا الهلال». ببینید من چرا این را عرض می‌کنم؟ به‌خاطر این‌که فلش رؤیت در این به‌سوی چیست؟ ذو جنبیتن که عرض کردم. درست است که الآن از تجدد به‌عنوان یک امر تکوینی خبر می‌دهد اما غرضی دارد که شما هم این کار را بکنید. یعنی محزون بودن، متعلق یک تکلیف استحبابی شده. هتک احترام شده حرام. هر دو را دارد. فقط تکلیف نبود که بگویید باید منجز شود. تکوین محض هم نیست که در ضیق معیشت بگویید احتیاط کنید. اینجا یک امری است که مانند ضیق معیشت فرار از ضرر نیست. اینجا یک امری است که به حالت روحی­ای مربوط می‌شود که موافقت کامل با طبع محبین اهل البیت و شیعه دارد. اینجا دیگر احتیاط نیست که بگویید شک هم دارد ولی احتیاط می‌کند. در اینجا وقتی می‌گوید با موبایل دیدی تجدد حزن می‌آید، از باب احتیاط می‌گوید؟ یا قطع دارد که منظور گوینده هست؟ هر کدام از شما فرمایشی دارید بفرمایید. اگر من در اینجا متکلم وحده باشم و حرف خودم را بزنم و اجازه ندهم که شما فرمایش بفرمایید که اصلاً بحث جلو نمی‌رود و هیچ فایده ندارد.

اگر کسی نسبت به این مثال نکته‌ای دارد بفرماید. من این جور به ذهنم صاف می‌آید. چون من می‌خواهم برای یک بحثی خیز بگیرم شاید خیلی از زوایا را نبینم. شما که مخاطب هستید و دارید نقد می‌کنید به چشم شما یک نکاتی می‌آید که برای من حب الشیء ثابت است.

شاگرد: تجدد یعنی اختیار حزن می‌کنند.

استاد: یعنی حزن آن‌ها تازه می‌شود.

شاگرد: یاد آن واقعه می‌افتند. مانند سالروز است. فلذا اگر در موبایل ببینند ممکن است آن سالروز فردایش باشد.

استاد: چرا؟ در موبایل چه چیزی را می‌بینند؟

شاگرد: تصویر آن را می‌بیند.

استاد: نه، صحبت سر مستقیم است. مثلاً تلسکوپی است که در یک رصدخانه‌ای در قم نصب شده و به‌صورت آن‌لاین پخش می‌کند. موبایل شما به‌صورت آن‌لاین از سرور می‌گیرد. هلال در موبایل شما همان هلالی است که الآن در تلسکوپ می‌بینند. با این تفاوت که در اینجا آن را می‌بینید. فرض ما این است.

شاگرد٢: کسی که در ذهنش ابتعاد ثابت شده، می‌گوید که هنوز ابتعاد نشده. ولو شما با چشم هم نبینید. یعنی من تفاوتی در این مثال‌ها با مثال‌های دیگر نمی‌بینم.

شاگرد٣: هلال محرم و ماه حزن شبیه تداعی معانی است که یک چیزی را می‌بینید و یاد چیز دیگری می‌افتید.

استاد: یعنی عرف می‌گوید این هلال محرم نیست؟!

شاگرد٣: کاری به آن ندارد. تداعی معنای محرم و این‌که ماه حزن است برای او تجدد حزن را حاصل می‌کند.

استاد: گفتید الآن ماه حزن است! کار را تمام کردید. اگر هلال هنوز ثابت نشده پس چطور ارتکازا گفتید الآن ماه حزن است؟!

شاگرد: مثل بچه‌ای که می‌گوید جشن تولدم هست. درحالی‌که در شرف آن است. این باعث یک شعفی در وجود او می‌شود.

شاگرد٢: اگر قرار بود که با این سؤال پاسخ داده شود، باید پاسخ آن یک قدم جلو می‌رفت. چون هنوز این دو سؤال باقی است. وقتی می‌گوییم «اذا رئی هلال تجدد الحزن»، یک جا آن حس شهودی که در نفس او می‌نشیند منظورش است یا این‌که «اذا رئی» را می‌خواهد طریق به مسافتی بگیرد که ماه داخل شده؟ کدام یک از این‌ها است؟

استاد: می‌گوید من یاد محرم افتادم؟ یا می‌گوید الآن «اری هلال محرم»؟ کدام یک است؟ مثلاً استماع فضائل امیرالمؤمنین را ببینید. آن جا می‌گفتند که آن موضوعیت دارد. من عرض کردم متعلق حکم به‌سوی حامل ارزش نیست. به‌سوی تحصیل غرض است. همان جا اگر کسی کتابی را بردارد که در مورد فضائل امیرالمؤمنین باشد، «من استمع» برای او هست یا نیست؟ اگر رؤیت موضوعیت دارد، استماع نیست. اما اگر خود استماع طریقیت برای غرض دارد، نه برای این‌که شارع عاشق گوش دادن باشد، لذا اگر با چشم هم همان کاری را بکنی که با گوش می‌کردی، قبول دارد. چرا؟ چون جایگاه «استمع» جایگاه فلش به‌سوی غرض بود. موضوعیت نداشت.

شاگرد: یعنی تنقیح مناط؟

استاد: موضوعیت نداشت. موضوعیت یعنی شارع می‌گوید که من با این کار دارم. می‌گوید من با استماع کار دارم. تنقیح مناط یعنی برای من موضوعیت ندارد. من با این کاری ندارم. موضوع من رسیدن و وصول به جان تو است؛ تکرار یافتن فضیلت امیرالمؤمنین در جان تو است. من یک صغری و نماینده ای برای مناط گذاشتم و گفتم گوش بدهید. چون گوش دادن رایج‌ترین وسیله برای ما است. کتابت کم‌تر است. حالا یک زمانی آمد و برعکس شد. «من استمع الی فضائل امیرالمؤمنین»؛ شما ارتکازات را به هم نزنید. من مثال می‌زنم ذهن شما به بحث‌های کلاسیک بر می‌گردد. همین‌جا اگر در موبایل شما یک کلیپی در مورد فضائل امیرالمؤمنین باشد، «استمع» عرفی­ای که در آن زمان گفته شده این را می‌گیرد یا نمی‌گیرد؟ شک دارید؟ یعنی این قدر سرگردان هستیم؟! شک نداریم.

شاگرد: مثلاً در شرب خمر وقتی می‌گویند این عنوان موضوعیت دارد، یعنی این عنوان حرام شده. ولو یکی آن را به خودش تزریق می‌کند و آن مستی را می‌آورد، اما آن عنوان نیست. دیگر شرب خمر نیست. موضوعیت یعنی همین. اما آن جایی هم که کتابت را می‌خواند دیگر استماع نیست.

استاد: شما مثالی بزنید که مراتب مختلف آن بتواند بیاید. مثالی زدید که تحقق آن منحصر در فرد است.

شاگرد: خمر را هم تزریق می‌کند.

استاد: اگر شرب موضوعیت دارد، اگر بگویید تزریق آن حرام است که قیاس می‌شود. چطور از قیاس در می‌روید؟

شاگرد: من می‌گویم دلیل شامل تزریق آن نمی‌شود. وقتی موضوعیت دارد همین را می‌رساند.

استاد: تزریق می‌کند و از مستی شرب هم بدتر مست می‌شود… .

شاگرد: اگر تنقیح مناط کنیم و بگوییم…

استاد: وقتی موضوعیت دارد دیگر مناط چیست؟ تهافت شد. شما می گوییند تنقیح مناط کنیم، مناط یعنی موضوع واقعی اصلی.

شاگرد: موضوعیت در نفس دلیل است… .

استاد: این موضوعیت نیست. این عنوان است. الاحکام تدور مدار الاسماء. اسماء یعنی این اسم در لسان این دلیل آمده. تا مادامی هم که ما مجاز به تنقیح مناط نیستیم و فقیه نتوانسته در ضوابط فقه جلو برود، تدور مدار الاسماء. بعد از این «تدور مدار الاسماء»، الغاء خصوصیت و تنقیح مناط پیش می‌آید. اصلاً کلمه الغاء خصوصیت و کلمه تنقیح مناط یعنی عدم موضوعیت آن اسمی که در لسان دلیل آمده. نه این‌که به این معنا باشد که آن موضوعیت دارد اما من تنقیح مناط می‌کنم. اگر موضوعیت دارد که ما مجاز نیستیم که تنقیح مناط کنیم. بنابراین همین حرف شما است؛ تزریق بکند و مست شود قیاس است.

شاگرد: خلاصه مثال شما چه شد؟ کسی که ابتعاد را معیار می‌دانست با این مثال باید قدمی جلو بیاید؟

استاد: ببینید مثال‌هایی که مطرح می‌کنیم ارتکازات آن در فضای بحث مطرح می‌شود. حاج آقا می‌فرمودند مرحوم صاحب کفایه وقتی در مجلس بحثشان بحث در می‌گرفت، ممکن نبود که در آن جلسه قبول کند. خب در بحث قوی بود و در فضای بحث ذهنشان داشت چیزی را ثابت می‌کرد لذا قبول نمی کردند و تا آخر می‌رفتند. فردا می‌آمدند و می‌گفتند حق با آقا است. منزل می‌رفتند و آرام می‌گرفت و به آن فکر می‌کرد. لذا فضای مباحثه یک چیز است. مثال‌هایی که من عرض می‌کنم هم این‌چنین است. الآن فضای ابتعاد یک چیز است، اما وقتی این مثال‌ها مطرح شد، آرام بگیریم و از فضا بیرون بیاییم، به تعبیر حاج آقای حسن زاده سر از کتاب هم برداریم. گاهی آدم سرش روی کتاب است، لذا بزن و بکوب هم زیاد است. اما وقتی سر از کتاب بر می‌دارد این‌چنین نیست. خب بیرون از فضای کلاس، حجره مدرسه هم برای خودش فضایی است.

من می‌خواهم عرض کنم وقتی این مثال‌ها مطرح شد ذهن خود مؤلف رؤیت هلال، هیویات فقهیه، وقتی جا گرفت به ارتکازات مراجعه می‌کند. وقتی آن‌ها این مثال‌ها را می‌بینند ذهنشان سراغ ابتعاد می‌رود؟ می‌گویند ماه محرم که نشده و ما که رؤیت هلال نکردیم اما فقط یادمان آمد. ارتکازشان این است؟! به‌خصوص در نفی؛ در نفی مهم‌تر است.

با این مقدمه و مثال‌هایی که زده شد، شما فرمایش خودتان را بفرمایید.

شاگرد: «اذا نظرت الی الاجنبیه فکفّر»، «اذا رایت الهلال فاحکم بدخول الشهر». این دو مثال هیچ‌کدام متعلق نیستند. کسی مثل آقای شبیری می‌خواهد بگوید ریخت اولی چون مخصوص به تک‌تک مکلفین است یک امر شخصی است. و لذا فرقی بین تلسکوپ و غیر آن نیست. اما ریخت حکم دومی –فاحکم بدخول الشهر- یک امر نوعی است.

استاد: روی مبنای ایشان کسی که خودش شخصا هلال را دید، حکم دخول شهر –بنابراین‌که حکم است- بالفعل هست یا نیست؟

شاگرد: بله، در اینجا هم می‌گوید رؤیت نوعی شد. همان رؤیت متعارف را می‌فرمایید.

استاد: رؤیت نوعی چیست؟ شخص او دید.

شاگرد: شخص او دیده ولی با چشم مسلح دیده یا غیر مسلح؟

استاد: همین‌جا صبر کنید. من می‌گویم «اذا رئی اجنبیة فصوموا یومه»، در اینجا چه می‌گویند؟

شاگرد: جواب آقای شبیری این است که «فصوموا یومه» تکلیفی برای من است، صوم من ارتباطی به کسی دیگری ندارد. این شخصی است و آن موضوعش هم شخصی است.

استاد: «اذا رئی اجنبیة»..

شاگرد: فرقی ندارد. آن موضوع است. ایشان می‌گویند حکم شخصی تناسب با موضوعات شخصی دارد. در «فاحکم بدخول الشهر»، دخول شهر یک امر نوعی است، نمی‌توان در موضوع آن گفت اگر تو دیدی یا دیگری.

استاد: خب، تحقق رؤیت اجنبیه فی الجمله چطور است؟ این شخصی یا نوعی است؟ می‌گویند ولو یک نفر «اذا رأی بعضکم اجنبیة فاستغفروا جمیعا، صوما یومه». این شخصی یا نوعی است؟

شاگرد: شخصی است. استغفار من ارتباطی به استغفار دیگری ندارد. اما «فاحکم بدخول الشهر» یک امر نوعی است. «فاستغفروا» هم مانند «فاغسل» است. مثلاً همین مثال شما را بگویم «فاغسل». اگر کسی جنب شد همه غسل کنند.

استاد: مثال دیگری عرض می‌کنم. «اذا رأی احد منکم اجنبیة فذلک الیوم یوم تعطیل». این چه مثالی است؟

شاگرد: این نوعی است.

استاد: رؤیت اجنبیه اگر با تلسکوپ باشد کافی است یا نیست؟

شاگرد: اشکال ندارد.

استاد: خب این‌که نوعی شد! چطور قبول کردید؟!

شاگرد: در مراحل استدلال گاهی وقت‌ها تناسب حکم و موضوع برای او روشن است. شما به این صورت بگویید «اذا رأی زید الهلال فنحکم بدخول الشهر»، این اشکالی ندارد. مثالی است که موضوعش شخصی است اما حکم آن نوعی است. صحبت این‌ها در جایی است که مشکوک است و با تناسب حکم و موضوع می‌گویند آن هم نوعی است.

استاد: ما الآن می‌خواهیم میزان نوعیت و شخصیت را به دست بیاوریم و بعد سر شهر برویم.

شاگرد: با این مثال‌ها که میزان نوعیت در نمی‌آید.

استاد: چرا! خیلی مهم است. الآن شما می‌گویید «اذا رایت اجنبیة فکفّر»، کفّر آن شخصی است، «رایت» چیست؟

شاگرد: می‌تواند شخصی باشد و می‌تواند نوعی باشد. اما در اینجا شخصی است.

استاد: بسیار خب، اگر شرط ما نوعی بود حکم ما شخصی می‌شود؟

شاگرد: ممکن است یک جا شخصی باشد و یک جا نوعی باشد.

استاد: می‌دانم، الآن در رؤیت هلال چرا نوعی است؟ و حال این‌که صوم شخصی است.

شاگرد: میزان نوعی و شخصی کاری به این ندارد که شرط و حکم کجا است.

استاد: بسیار خب، «اذا رئی الهلال فصم»، صوم شخصی است یا نوعی؟

شاگرد: صوم شخصی است.

استاد: «رئی الهلال» چرا نوعی است؟

شاگرد: اینجا می‌گوییم نوعی است اما همچنان جواب آقای شبیری داده نمی‌شود. شما این طور بفرمایید «اذا رئی الهلال فاحکم بدخول الشهر»، دخول شهر امری نوعی است. یعنی ما نوعیت و فعلیت را در شرط نبریم. حکم نوعی است، لذا شرط متناسب با آن هم باید نوعی باشد.

استاد: اگر یک نفر هلال را ببیند و بگوییم «فاحکم بدخول الشهر» این نوعی است؟ اگر دیگری فردا دید می‌گوییم فردا «فاحکم». این «فاحکم»‌ها نوعی است؟ «اذا رایت الهلال فاحکم»، دیگر هم اگر فردا «اذا رایت الهلال فاحکم». این «فاحکم»ها شخصی یا نوعی است؟

شاگرد: این مثال شما را دو-سه جور می‌توانم معنا کنم. اگر تو هلال را دیدی فقط برای تو هلال است.

استاد: کما این‌که در مسأله این‌طور جواب می‌دهید. می‌گویید کسی که خود دید برای او شهر داخل است.

شاگرد: فرق دارد. اگر یک نفر دید برای همه ثابت است؟ مثل همان حرفی که آقای تهرانی می‌زد.

استاد: از این حیث با صوم فرقی نکرد. حکم کردن به دخول شهر، اگر حکم تشریعی است –نه یک امر ثبوتی خارجی- برای هر کسی بالفعل می‌شود. اگر او دید، برای او «فاحکم» بالفعل می‌شود.

شاگرد: دخول شهر

استاد: دخول که حکم تشریعی نیست. اگر امر تشریعی، بالفعل شود؟ یا دخل ثبوتی؟ کدام یک؟ در دفاع از این مبنا چه می‌فرمایید؟ «دخل» الآن یعنی «دخل» تشریعی و به حکم شرعی؟ اگر این است خب حکم شرعی برای موضوع خودش بالفعل می‌شود؛ زید که دید، دخل الشهر. شهر شرعی برای او بالفعل است. او که ندید لم یدخل الشهر. شاید خود شما هم در عبارت داشتید.

شاگرد: من در این مشکلی نمی‌بینم.

استاد: خب چطور حکم نوعی شد؟ این را عرض می‌کنم. برای زید که دید «دخل الشهر». برای عمرو که ندید «لم یدخل الشهر».

شاگرد: ابتدا اگر مراد از شخصی و نوعی تنقیح شود شاید این مثال‌ها گفته نشود. این‌که شما می‌فرمایید به این صورت است که اگر هر کسی دید برای خودش ثابت است. یعنی اگر زید دید برای من ثابت نشده. این منظور آقای شبیری نیست. «فاحکم بدخول الشهر» یعنی همان دخول شهری که می‌گوییم ماه داخل شد. لذا غیر عرفی آن به این صورت می‌شود که اگر زید دید. به همین خاطر است که نمی‌گوییم «اگر زید دید». بلکه می‌گوییم «اذا رئی الهلال». یعنی رویتی که متناسب با این حکم نوعی است.

استاد: من عرض می‌کنم «اذا رایت وقوع الدم فالماء متنجس»، الآن این حکم شخصی یا نوعی است؟

شاگرد: شخصی حکمی است که اگر در خارج بخواهد تشخص پیدا بکند تنها به یک فرد است و به مابقی ارتباطی ندارد. مانند صوم، چه با صیغه جمع بگویید یا غیر جمع. احکام نوعی احکامی هستند که تشخص آن‌ها به یک فرد نیست بلکه برای همه است. وقتی می‌گوییم دخول شهر، چیزی نیست که به یک فرد مربوط باشد.

شاگرد٢: شما حکم وضعی را می‌گویید.

استاد: بله، من عرض می‌کنم. «فاحکم» حکم وضعی یا تکلیفی است؟

شاگرد٢: خود آقای شبیری که مثال زده‌اند «حرمت ما لا یوکل لحمه» را آورده‌اند. این حکم تکلیفی است.

شاگرد: الآن حرمت «ما لا یوکل لحمه» برای یک نفر است؟

استاد: همان جا عرض شد «لایوکل» بودن حکم تکلیفی یا وضعی است؟ وضعی است. لذا وقتی مضطر شد مانعی ندارد که تو بخوری. اما باز «لایوکل» است. این «لایوکل» وضعی یا تکلیفی است؟

شاگرد: «لایوکل» یعنی اکل آن حرام است.

استاد: یعنی اکل وضعی، نه حرمت بالفعل. یعنی ماکول اللحم نیست. چون ماکول اللحم نیست پس حرام است. چون نجس است حرام است که آن را بخوری. شما می‌گویید نجس چیست؟ آن چیزی است که شرب آن حرام است. نه، چون نجس است شرب آن حرام است. ایشان هم می‌فرمایند چون غیر ماکول اللحم است، لایوکل لحمه. خب الآن زمینه بحث در ذهن شریفتان فراهم شده، ان شالله فردا ابتدای بحث به‌دنبال همین‌ها برویم.

و الحمد لله رب العالمین

کلید: طریقی بودن رؤیت، موضوعیت رؤیت، موضوع، متعلق حکم، اعتباریات، اغراض و قیم، جزء الموضوع جهت‌دهی‌ها، اشتراک افق، اتحاد نصف النهار

1 http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-050-sowm-100-helaal-telescope-00002.html

2 رؤيت هلال، مقدمه‌ج‌1، ص: 97‌

3 برای تفصیل این بحث، ر.ک: http://mabahes.bahjat.ir/10396/