بسم الله الرحمن الرحیم
فقه؛ جلسه: 91 19/2/1401
بسم الله الرحمن الرحيم
اشتباه در تشخیص موضوع و خلط آن با موضوعیت متعلق حکم - نقش نظام اغراض و قیم در فهم موضوع – نقش بررسی عدول فتوای فقها در تمرین فقاهت
صفحه چهاردهم بودیم. داشتیم اصطلاح موضوع را عرض میکردیم. نسبت به موضوع یک دید منطقی میشود. در دید منطقی مانعی ندارد که بگوییم در «الاکرام واجب»، موضوع حکم وجوب، «اکرام» است؛ به «اکرام» موضوع بگوییم. اما از حیث اصطلاح رایج در فقه و اصول اینگونه نیست. در آن جا «اکرام» متعلق حکم است، نه موضوع حکم. مرحوم آقای صدر در حلقه اولی از حلقات یک باب ممتّع و خوبی در اینباره دارند. چون مطلب آن بحثهای جور و واجور نداشته در حلقه اولی آوردهاند. العلاقات القائمة بین الحکم و موضوعه1. رابطههایی که بین حکم و موضوعش برقرار است.
در آن جا ابتدا «الجعل و الفعلیه» را بیان میکنند و بعد میفرمایند: «موضوع الحکم».
و موضوع الحكم مصطلح أصولي نريد به مجموع الأشياء التي تتوقف عليها فعلية الحكم (المجعول) بمعناها الذي شرحناه، ففي مثال وجوب الحج يكون وجود المكلف المستطيع موضوعا لهذا الوجوب لأن فعلية هذا الوجوب تتوقّف على وجود مكلف مستطيع2
«و موضوع الحكم مصطلح أصولي نريد به مجموع الأشياء»؛ این مجموع خیلی مهم است. در این اصطلاح به خیلی از چیزها میگوییم موضوع است درحالیکه جزء الموضوع است. و لذا وقتی دقیق میشویم میگوییم موضوع مجموع الاشیاء است. اگر میخواهید موضوع تام را بگویید به این صورت است که همه چیزهایی که با هم محقق شدند حکم به فعلیت میرسد و متعلق آن را باید امتثال کند. «التي تتوقف عليها فعلية الحكم (المجعول) بمعناها الذي شرحناه».
«ففي مثال وجوب الحج يكون وجود المكلف المستطيع موضوعا لهذا الوجوب…»؛ بعد به صوم مثال میزنند. تا آن جایی که میفرمایند:
مثال آخر: حكمت الشريعة بوجوب الصوم على كل مكلّف غير مسافر و لا مريض إذا هلّ عليه هلال شهر رمضان، و هذا الحكم يتوقف ثبوته الأول على جعله شرعا، و يتوقف ثبوته الثاني- أي فعليّته- على وجود موضوعه (أي وجود مكلّف غير مسافر و لا مريض و هلّ عليه هلال شهر رمضان)، فالمكلّف و عدم السفر و عدم المرض و هلال شهر رمضان هي العناصر التي تكوّن الموضوع الكامل للحكم بوجوب الصوم3
اینها تصریحات و مثالهای خوبی است. همه اینها جزء الموضوع هستند؛ «التي تكوّن الموضوع الكامل للحكم بوجوب الصوم».
إذا عرفنا معنى موضوع الحكم استطعنا أن ندرك أن العلاقة بين الحكم و الموضوع تشابه ببعض الاعتبارات العلاقة بين المسبّب و سببه كالحرارة و النار، فكما أن المسبّب يتوقف على سببه كذلك الحكم يتوقف على موضوعه، لأنه يستمدّ فعليّته من وجود الموضوع، و هذا معنى العبارة الأصولية القائلة: «إنّ فعلية الحكم تتوقف على فعلية موضوعه» أي ان وجود الحكم فعلا يتوقف على وجود موضوعه فعلا4
«إذا عرفنا معنى موضوع الحكم استطعنا أن ندرك أن العلاقة»؛ علاقه سبب و مسبب، علیت و معلولیت و امثال این هایی که در اینجا مطرح کردم. علی ای حال اصل مطالب بعدی اینجا هم نافع است. به حلقه اولی مراجعه کنید. مطالب خوبی در آن جا دارند.
خب عبارات دیروز هم به این جا رسید:
و لكن کثيرًا ما يقال إنّ موضوع الوجوب هو الإکرام، و هذا المعنی ليس إلّا معنى منطقيا للموضوع الذي هو الجزء للقضية، فقضية «الإکرام واجب» موضوعه الإکرام و حكمه الوجوب، و لكن هذا ليس من الموضوع المصطلح في الفقه أصلًا، لأنّ الموضوع في الاصطلاح الفقهيّ هو الموجب و العلّة للحكم، لا موصوفه أو معلوله، يعني أنّ الإکرام يتّصف بالوجوب، و يتحقّق بعد فعلية الوجوب و امتثال المكلّف، فهو متفرّعٌ من الوجوب، لا أنّه يوجب و يسبّب فعلية الوجوب حتّی يكون موضوعًا بالمعنی المصطلح، بل هو موضوع بمعنی موضوع القضية في قولنا: «الإکرام واجب»5
«و لكن کثيرًا ما يقال … و لكن هذا ليس من الموضوع المصطلح في الفقه أصلًا، لأنّ الموضوع في الاصطلاح الفقهيّ هو الموجب و العلّة للحكم»؛ یعنی فعلیت حکم. «لا موصوفه»؛ نه موصوف وجوب که واجب باشد. «أو معلوله»؛ یا معلول وجوب که وجوب آن را میآورد. یعنی وقتی وجوب آمد آن را بیاورد. نه، اینها موضوع نیستند.
«يعني أنّ الإکرام يتّصف بالوجوب»؛ الاکرام واجب، به این معنا موضوع است اما این معنا ربطی به بحث فقهی و غرضی که اصولیین و فقها دارند ندارد.
«و يتحقّق بعد فعلية الوجوب و امتثال المكلّف، فهو متفرّعٌ من الوجوب».
شاگرد: «متفرع علی الوجوب»؟
استاد: نه، «من» در اینجا نشویه است. «تفرع علی» نیست. شاید منظور از «من» در اینجا این بوده. یعنی «متفرع من الوجوب»، وقتی وجوب آمد، تفرع منه. از آن ناشی شده. نه صرفاً «یتفرع علیه». یا اینکه «علی» باشد. مطلب خیلی نزدیک به هم است.
«لا أنّه يوجب و يسبّب فعلية الوجوب حتّی يكون موضوعًا بالمعنی المصطلح، بل هو موضوع بمعنی موضوع القضية في قولنا: «الإکرام واجب».
إذا تبين هذا فنقول إنّ الرؤية في قولنا «لا تنظر إلی الأجنبية» هو متعلّق الحكم، و علی ما ذکرنا آنفًا إذا قيل هنا إنّ لها موضوعية فهو ليس بالمصطلح الفقهيّ، بل بالمصطلح المنطقيّ، فمن يقول بأنّ «رؤية الأجنبية لها موضوعية و لها إطلاق يشمل الرؤية بالتلسكوب و أنّ رؤية الهلال لها طريقية و لا يشمل الرؤية بالتلسكوب»، فما يقول لو فرضنا ورد «لا تنظر إلی هلال صفر» فهل يجوز النظر إلی هلال صفر بالتلسكوب؟ بدعوی أنّ رؤية الهلال لها طريقية إلی کشف حصول درجة فاصلة للقمر من الشمس، و لم تحصل بعد6
«إذا تبين هذا فنقول إنّ الرؤية في قولنا «لا تنظر إلی الأجنبية» هو متعلّق الحكم»؛ صحبت سر این است که اصلاً در «لاتنظر الی الاجنبیه» ما غیر از موضوع منطقی که بگوییم «الرؤیة محرمة» که رؤیت موضوع است، هیچ صبغه موضوعیتی به اصطلاح فقهی نداریم. بلکه «هو متعلّق الحكم»؛ متعلق حکم متفرع بر فعلیت حکم است. دنباله رو آن است. معلول آن است. و حال اینکه موضوع حکم برای فعلیت حکم علیت دارد. و این دو برای هم سازگار نیستند.
«و علی ما ذکرنا آنفًا إذا قيل هنا»؛ در کتاب رؤیت هلال، «إنّ لها موضوعية فهو ليس بالمصطلح الفقهيّ، بل بالمصطلح المنطقيّ، فمن يقول»؛ مختار کتاب رؤیت هلال، «بأنّ «رؤية الأجنبية لها موضوعية و لها إطلاق يشمل الرؤية بالتلسكوب و أنّ رؤية الهلال لها طريقية و لا يشمل الرؤية بالتلسكوب»، فما يقول لو فرضنا ورد «لا تنظر إلی هلال صفر»»؛ این مثال به این دلیل نقل شده که میخواهیم اجنبیه را به هلال تنظیر کنیم. هر دو متعلق یک نهی هستند؛ لاتنظر الی الاجنبیه و لاتنظر الی الهلال.
«فهل يجوز النظر إلی هلال صفر بالتلسكوب؟ بدعوی أنّ رؤية الهلال لها طريقية إلی کشف حصول درجةِ فاصلة للقمر من الشمس، و لم تحصل بعد»؛ میتوان در اینجا گفت وقتی میگویند به هلال صفر نگاه نکن، طریقیت دارد بر اینکه باید یک فاصلهای بین ماه و خورشید بشود. خب شما که با تلسکوپ میبینید که آن فاصله نشده است. چون آن فاصله نشده پس طریقیت به آن فاصله ندارد. پس این نهی شاملش نیست. شما میتوانید با تلسکوپ به هلال ماه صفر نگاه کنید. خب حالا ارتکاز عرف عام چیست؟ وقتی بگویند «لاتنظر الی هلال صفر»؟
و لكن العرف و ارتكاز المتشرّعة لا تساعدان هنا علی تجويز النظر إلی هلال صفر و لو کان بالتلسكوب، لماذا؟ ذلك لما قلنا سابقًا إنّ الهلال في کلّ شهر متشخّصٌ واحد، و صدق الهلال عرفًا دائرٌ مدار تحقّق نفسه، لا تحقّق فاصلة خاصّة بين القمر و الشمس، فلذا قلنا يدعو الناظر بالتلسكوب صديقه فيقول تعالَ انظر إلی الهلال، بلا شائبة المجازية، و إذا کان هلال صفر و فرضنا أنّ النظر إلی هلال صفر حرام، فلا يرتاب أحدٌ في حرمة النظر إلی الهلال إذا صدق عند العرف أنّه هلال صفر، و هذا واضحٌ بحمد الله تعالي7
«و لكن العرف و ارتكاز المتشرّعة لا تساعدان هنا علی تجويز النظر إلی هلال صفر و لو کان بالتلسكوب»؛ چرا؟ چون گفتهاند که به هلال نگاه نکن و تو الآن با تلسکوپ داری هلال را میبینی. چرا در اینجا که متعلق شده ارتکاز چنین میگوید؟
«لماذا؟ ذلك لما قلنا سابقًا إنّ الهلال في کلّ شهر متشخّصٌ واحد»؛ هلال یک هلال است. هلال ماه صفر همین هلال متشخص در آسمان است. «و صدق الهلال عرفًا دائرٌ مدار تحقّق نفسه»؛ نفس هلال، نه فاصله. وقتی شما میبینید و میگویید هلال است چه کار دارید که فاصله آن از خورشید چقدر است. «لا تحقّق فاصلة خاصّة بين القمر و الشمس».
«فلذا قلنا يدعو الناظر بالتلسكوب صدیقه»؛ کسی که پشت تلسکوپ نگاه میکند، دوستش را صدا میزند و میگوید: «فيقول تعالَ انظر إلی الهلال»؛ بیان هلال را ببین. نه «انظر» و نه «هلال» را مجازی میگوید. «بیان هلال را ببین» عرفی است. مجازی نگفتهام. و هلال را ببین. هلال هم مجازی نیست. «بلا شائبة المجازية».
«و إذا کان هلال صفر و فرضنا أنّ النظر إلی هلال صفر حرام، فلا يرتاب أحدٌ في حرمة النظر إلی الهلال إذا صدق عند العرف أنّه هلال صفر»؛ هم نظر است و هم هلال است. پس حرام است. «و هذا واضحٌ بحمد الله تعالي».
اگر واضح نیست مباحثه برای این است که هر کجا که شما فرمایش دارید را بفرمایید تا روی آن صحبت شود. ببینیم که کجای مطلب محل شبهه است.
شاگرد: اگر با ccd هم باشد باز میگویید «تعال انظر الی الهلال»؟
استاد: بله، حالا فرض و افراد خفیه مطلب، چیز دیگری است. چون علی ای حال در «نظر به هلال کن» هم هلال و هم نظر با بحثهایی که شد قرار شد که تشکیک را داشته باشند. لذا مرحلههایی میرسد که صدق ها مشکوک میشود. حالا باید دوباره آن را بحث کنیم. اما اصل خود آن چه که محل نزاع بالفعل است این است که الآن در اینجا میگوید که بیا به هلال نگاه کن یا نه؟ به آن دستگاههایی که با واسطه باشد یا طور دیگری باشد، میرسیم. من آن وقتی که مینوشتم همین مثال به ذهنم آمد. بعداً مثالهای متعدد دیگری به ذهنم آمد. شما هر چه در این باب فکر کنید ذهن پیشرفتهای بهتری انجام میدهد.
شاگرد: خود «لاتنظر الی هلال صفر» موضوعیت دارد. طریقیت ندارد. عرف این هلال صفر موضوعیت میفهمد و با هلال در ماه رمضان فرق میکند. یعنی مثل اجنبیه میماند.
استاد: من دقیقاً بهدنبال همین بودم. یعنی چون به فرمایش آقایان رؤیت طریقیت داشت، من آن را به جایی برگرداندم که رؤیت متعلق حکم شود. الآن تعبیر شما این بود که موضوعیت دارد. چه چیزی از آن موضوعیت دارد؟ اتفاقا دنبال همین جمله شما هستم. میگویید «لاتنظر الی هلال صفر»، موضوعیت داشتن رؤیت در اینجا یعنی جزء موضوع حکم است؟! ما ترید از اینکه رؤیت در اینجا موضوعیت دارد؟
شاگرد: یعنی مفسده در نفس رؤیت. منشأ حرمت یک مفسدهای است، آن مفسده را عرفا در خود رؤیت میفهمند. وقتی میگویند «لاتنظر الی هلال صفر»، مفسده را در خود رؤیت میفهمند. اما در رؤیت رمضان اینطور نیست.
استاد: همیشه در هر تکلیفی متعلقش یا مصلحت دارد یا مفسده. وقتی میگویند صلّ، بگویید که صلات موضوعیت دارد. یعنی میبینند که مصلحت در خود صلات است. وقتی میگویند «لاتشرب الخمر» یعنی شرب خمر موضوعیت دارد. یعنی مفسده در خودش است. خب این موضوعیت فقهی میشود؟
شاگرد: در ماه رمضان آن فاصله است که مصلحت و مفسده بر آن مترتب میشود. اما در «لاتنظر الی هلال صفر» خود هلال صفر موضوعیت دارد که باید به آن نگاه نشود. اینکه فاصله و درجه آن چقدر میشود معلوم نیست.
استاد: پس هلال دوباره موضوع شد. نه رؤیت. فرق کرد. چون همه اینها تفاوت میکند. در رؤیت هلال صفر، رؤیت موضوعیت دارد؟ یا هلال صفر موضوعیت دارد؟ این معلوم شود. اینها تفاوت میکند. ایشان گفتند ک مفسده در نفس رؤیت است. به این معنا هلال موضوعیت دارد یا هلال؟ در هلال صفر مفسده است یا در رؤیت آن؟ اینها تفاوت میکند.
شاگرد: در رؤیتش.
استاد: رؤیت هلال صفر موضوعیت دارد؟ یا هلال موضوعیت دارد؟ باید هر کدام از اینها را جدا کنیم و جلو برویم. همینجا من میخواهم عرض کنم اساساً وقتی شما در فضای متعلق حکم هستید، میگویید متعلق حکم مصلحت و مفسده دارد. از آن هایی است که در نظام اغراض و قیم، حامل ارزش است. اینجا وقتی میگویید موضوعیت دارد، منظور شما از این موضوعیت کدام است؟ این را باید روشن کنید. باید توضیح دهید. میخواهید بگویید «النظر محرم» یعنی چون مفسده دارد؟ اینکه همان موضوع منطقی است. چون وقتی در اصطلاح فقه میگوییم موضوع حکم، یعنی آن چه که «وُضع لیوجب الحکم»؛ وضعه الشارع لیوجب الحکم؛ تا حکم را بیاورد. خب مگر موضوع مقدم بر حکم نیست؟ موضوع بر حکم مقدم است. تقدم موضوع بر حکم، رتبی است. در فضای فقه ما این را مراعات میکنیم. میگوییم مکلف عند رؤیت هلال با همه شرائط، موضوع وجوب صوم است. نمیگوییم صوم موضوعیت دارد، میگوییم این موضوعیت دارد. در چه نگاهی؟ در نگاه فقه و ترتب حکم و فعلیت حکم.
وقتی شما بهدنبال فعلیت حکم هستید، چه چیزی است که بر فعلیت حکم تقدم رتبی دارد؟ صوم؟ مصلحت صوم؟! نه، وقتی شما در مقام فعلیت وجوب صوم هستید، آن چه که مقدم است وجود مکلف عند رؤیت هلال و حلول ماه مبارک و … است. به این خاطر است که موضوع را به این معنا میگوییم. معنای موضوع تفاوتی نکرده. جلسات قبل ده کاربرد برای موضوع ذکر کردیم. در اینجا هم وقتی میگوییم موضوعیت دارد باید روشن کنیم. وقتی هم روشن شد لامشاحة فی الاصطلاح بعد فهم المراد. این غیر از این است که در اینجا ما همینطور به یک معنایی میگوییم موضوعیت دارد و مقابل آن را هم طریقیت بگذاریم. مقابله خیلی مهم است. وقتی شما میگویید رؤیت در تلسکوپ طریقیت دارد و در اینجا موضوعیت دارد، باید آنها را با هم جفت و جور کنید که در اینجا متعلق حکم است و در آن جا جزء موضوع حکم است.
حالا شما هم فکر کنید. ممکن است مثالهای دیگری هم پیش بیاید. مثلاً برای ماه مبارک که روشن است. برای ماه محرم روایت هم دارد که معروف هم هست. حالا اگر چنین تعبیری باشد «اذا رئی هلال محرم فالضحک حرام». این هم یک مثال است. اینجا دیگر از متعلق بیرون آمدهایم. وقتی میگوییم «لاتنظر الی هلال صفر»، رؤیت، متعلق حکم میشود؛ حرمت نظر. اما در اینجا رؤیت را جزء موضوع میکنیم. میگوییم «اذا رئی هلال محرم فالضحک حرام». حکم، حرمت است. متعلقش چیست؟ دیگر نمیگوییم نظر خودش متعلق است. بلکه متعلق حکم، ضحک است. رؤیت هلال، جزء الموضوع شده. یعنی وقتی رؤیت هلال آمد حرمت ضحک روی این فرض ما بالفعل میشود.
خب الآن عرف عام ـ متشرعه و غیر متشرعه ـ در بحث ما هستند. اگر خود شخصی که در تلسکوپ است یا عرف عام یا غیره از پشت تلسکوپ هلال ماه محرم را ببیند میگوید چون من این هلال را با تلسکوپ دیدهام الآن ضحک بر من حلال نیست؟ یعنی وقتی با چشم عادی ببینم بر من حرام است؟ یا اینکه در اینجا مشکلی ندارم؟
شاگرد: مثل صوم رمضان است. فرقی نمیکند.
استاد: ما میخواهیم از جایی کمک بگیریم که سابقه ذهنی به فتاوا و مسائل نیست کمک بگیریم. همه یک پیشینه ذهنی از صوم رمضان دارند و اختلاف فتاوا را هم دیده بودند. من میخواهم مثالی را عرض کنم که پیشینه ذهنی نباشد. عرف عام صغیر و کبیر و متشرعه و عرف عامی که فقط این کلام را میشنوند، حتی اگر مسلمان هم نباشند.
شاگرد: مهم این است که شما علم به دخول محرم پیدا کنید. یعنی رؤیت اشاره به علم است. اگر این باشد میگوییم با تلسکوپ کافی نیست. اگر رؤیت موضوع باشد به این معنا که چشمت به هلال بیافتد ولو با واسطه، میگوییم بله.
استاد: عرض من این است وقتی عرف عام این جمله را میشنوند کدام را معنا میکنند؟
شاگرد: اولی را. یعنی میگویند اصلاً مهم نیست. مهم این است که علم به دخول محرم پیدا کنیم.
استاد: یعنی وقتی با تلسکوپ میبینید به این معنا است که هلال محرم را ندیدید؟
شاگرد: علم به دخول محرم پیدا نکردم.
شاگرد٢: اینها تابع استظهارات است.
استاد: ببینید ما الآن سراغ متبوع خود استظهار رفتهایم. یعنی نفس جمله را به عرف عام عرضه میکنیم. مثالی هم پیدا کردهایم که بر آن سابقه ذهنی نداشته باشیم. ببینیم که عرف عام چه میفهمد. وقتی عرف عام میگوید «اذا رئی هلال محرم فالضحک حرام، فلاتضحک، فالضحک مکروه» در این موارد چه میفهمند؟ حالا من مثالهای دیگر را هم عرض کنم.
شاگرد: اگر هوا ابری بود و سی روز گذشت، در اینجا میگویند «فالضحک حرام»؟ اگر بگویند نشان میدهد که به دیدن کاری ندارند، به ورود ماه کار دارند. یعنی مثل شهر میشود که برای آنها دخول شهر مهم است. رؤیت هلال محرم اماره بر دخول شهر است.
استاد: اتفاقا من همین را میخواهم بگویم. میخواهم بگویم وقتی با تلسکوپ هلال ماه محرم را دیدند، علم به دخول شهر پیدا میکنند.
شاگرد٢: ملازمه ای ندارد.
استاد: یعنی پشت تلسکوپ که هلال را میبیند به این معنا است که این هلال، هلال محرم نیست؟
شاگرد٢: علم به دخول ماه پیدا نمیکند. چون هلال باید به یک صفتی برسد که او آن را ببیند.
استاد: این را از کجا روی آن میگذارید؟! یعنی میگوید وقتی هلال را دیدید این مصادره به مطلوب را در استظهار عرف عام روی حرف گوینده میگذارید.
شاگرد: مثال را به رؤیت اجنبیه ببریم. ماه قمری در فضای ذهنی هست. بگوییم اگر اجنبیه را دیدی کفاره بده. چون یک ماه، سی روز است و … به صرف بردن آن به ماه محرم مشکلی حل نمیشود.
استاد: مثالها را از انشاء حکم در بیاورید و متعدد کنید. خیلی کمک میکند. یک مثال عرفی دیگر؛ «من نظر الی هلال صفر وقع فی ضیق المعیشه». این هم یک مثال است. دیگر از شرع در رفت. عرف از این چه میفهمد؟ میگوید اگر با تلسکوپ دیدی که این نیست، لذا روایت تو را نمیگیرد. عرف چنین استظهاری دارد؟!
شاگرد: نکته ضیق معیشت است که این کار را میکند.
شاگرد: مثلاً شخصی به پسر خود میگوید که اگر پیادهروهای اربعین را دیدی چای بگذار. اگر پسر او با تلسکوپ نگاه بکند باز هم میگوید که برو چای درست کن؟! لذا باید تمام تناسبها را بررسی کرد. و نمیشود که اینطور بحث کرد. یعنی با مثال نمیشود. یک دسته از مثالها آن طرفی است و یک دسته از آنها این طرفی است. فقط برای رفع استبعاد خوب است.
استاد: ببینید کلی مبادی بحث را من جلوتر عرض کردم. آن چیزی که من عرض کردم این بود که اساساً نظر از آن حیث که مقوله است لااقتضاء است. وقتی که بخواهند بگویند نظر، خوب یا بد است، یا بهعنوان امر و نهی بگویند بکن یا نکن، آن وقتی است که بهعنوان حامل ارزش در نظام اغراض و قیم وارد شود. یا محمل غرض باشد. رؤیت خودش لااقتضاء است، وقتی به نظام اغراض و قیم میآید میتواند محمل غرض باشد. یعنی رؤیت نیست شما میخواهید کاری بکنید که رؤیت بیاید. مثال آن چیست؟ آن جایی که خود رؤیت محمل غرض است. میگویم چراغ را روشن کن تا ببینی. اینجا رؤیت مورد غرض ما است. میخواهم که ببینی. اینجا رؤیت مقوله است اما مقوله است که محمل غرض شد. یعنی غرض من به وجود او تعلق گرفته و حال اینکه نیست، چون چراغ روشن نیست. میگویم که این را بیاور. حامل ارزش، روشن کردن چراغ است. میگویم چراغ را روشن بکن تا او بیاید. اما در مواردیکه رؤیت لا اقتضاء به محدوده حاملین ارزش بیاید، وقتی رؤیت به حامل ارزش آمد دو حالت دارد؛ میتواند ارزش مثبت داشته باشد و ارزش منفی داشته باشد. یعنی رؤیت شأنیتی دارد که میتواند بر آن مفسده بار شود و یا مصلحت داشته باشد.
قبلاً در اینجا عرض کردم که وقتی در رده حامل ارزش آمد، یک طیفی از مسائل باز میشود. اولین مرحله آنکه خیلی به موضوعیت داشتن نزدیک بود و مقبول هم بود آن جایی بود که نفس رؤیت، خودش حامل ارزش باشد. به چه معنا؟ اینجا را هم عرض کردم که وقتی به آن امر میکنیم یا مصلحت در نفس امر است یا مصلحت در مأمور به است که رؤیت است. اما آن جایی که با خود رؤیت کار نداشتیم، مثل اینکه به مریض میگوید که نگاه بکن تا این عمل من ثمره بدهد. مثال آن را چند بار عرض کردم. به خود رؤیت کار نداریم الآن با مرئی کار داریم. وقتی میبینید شما با آن مرئی کار دارید؛ اینجا است که رؤیت، حامل ارزش است. یعنی سر تا پای پیکره رؤیت در این مقام، آن مرئی است و اغراضی که ما نسبت به آن مرئی داریم. در اینجا است که خودش را نشان میدهد که مرئی چیست و این رؤیت طریقیت به چه دارد. در اینجا ما میدانیم که این رؤیت طریقیت دارد، رؤیت هلال طریقیت به چه دارد؟ به دخول شهر.
شاگرد: نظر به وجه عالم از کدام قسم است؟
استاد: در اینجا بلاریب مرئی شما که عالم است، احترام او و تعظیم او و آثاری که وجود او در جان شما دارد، محمل غرض است. میخواهیم که اینها بیاید. و الا صرف اینکه چشم باز کند و در صورت عالم نظر کند تا بعداً او را بکشد، قطعاً این روایت او را نمیگیرد. خوب به او نگاه کرده تا بعداً به حساب او برسد. در اینجا میگویند که او مشمول این روایت است؟ نه، بهخاطر اینکه در اینجا نگاه موضوعیت ندارد. موضوعیت به این معنا. یعنی خود دیدن برای ما نیست. دیدن طریق به چیزهایی است که میخواهیم بیاید؛ تعظیم آن عالم، احترام آن عالم، آثاری که این نگاه در جان او میگذرد. با آن انگیزه خاصی که پشتوانه او است، نگاه میکند. در این شرائط، رؤیت طریق به مرئیّ ما است. در این فضا وقتی طریقیت شد، با آن بحثهایی که عرض کردم استظهار ما میآید.
عرض من این است که وقتی در عرف عام میگویند هلال را دیدی، این رؤیت طریق به چیست؟ رؤیت هلال، طریق به مرئی ما است.
شاگرد: یعنی مانند نظر به وجه عالم است؟
استاد: طریقیت آنکه تفاوتی ندارد. در اصل اینکه طریق به مرئی است و مرئی است که ذو الطریق است مشکلی ندارد. اما از اینکه محمل غرض چیست، نمیتوان قطع نظر کنیم. من قبلاً عرض کردم شما میگویید «اکرم العالم»، گاهی هم میگویید «وقتی در محضر عالم هستی با دقت گوش بده تا حرف او را بفهمی»، گاهی میگویید «وقتی محضر عالم هستید کلام او را قطع نکن»، گاهی میگویید «عالم را اکرام کن». یادتان هست این سه را عرض میکردم؟ فرق این سه در چه بود؟ آن جایی که میگوییم گوش بده، درست است که محضر عالم را میبینی اما این گوش دادن و این استماع طریق است. طریق به چیست؟ به خودت برمیگردد. اما آن جایی که میگوییم کلام او را قطع نکن، به خودت بر نمی گردد. به هتک احترام آن عالم برمیگردد. آن جایی که میگوییم اکرام کن به همه چیز برمیگردد. به خودت و دیگری. یادتان هست که عرض میکردم؟ محمل غرض میتواند منفرد باشد و میتواند چیزهای متعددی باشد. در اینجا که میگوییم رؤیت هلال طریقیت دارد یعنی فعلاً با خود رؤیت کاری نداریم. با آن هلالی که میبینیم کار داریم. اما غرضی که از رؤیت این مرئی و هلال داریم؛ محمل غرض و آن چیزی که میخواهد این غرض در آن پیاده شود، چیست؟ جور و واجور است. گاهی خود هلال است. گاهی بیننده است. گاهی یک چیز ثالثی است. هیچ مهم نیست. به این خاطر است که مثال وجه عالم با رؤیت هلال تفاوت میکند. اینها یک چیزهایی است که اگر به آن فکر کنید واضح است.
شاگرد: با توجه به آن چیزی که در جزوه فرمودهاید ممکن است آنها اینطور جواب بدهند که ما با اصطلاحی موضوعی که مقابل متعلق حکم است کاری ندارم، بلکه با موضوعیت مقابل طریقیت کار دارم. وقتی از این راه میخواهیم برویم جوابی که قبلاً دادهاید بهتر است. یعنی بگوییم اصلاً موضوعیت قابل اطلاق نیست. چون از اطلاق روایت برای رؤیت هلال موضوعیت بیرون کشیده بود که شما فرمودید این موضوعیت تابع اطلاق نیست. لذا یا باید آن را بزنیم یا اینکه بگوییم موضوعیت اصلاً اطلاق ندارد. و الا او میگوید که منظور من این اصطلاح نیست و اصطلاح دیگری منظور من است.
استاد: ببینید الآن من نمیخواهم بگویم کلاً کاربرد واژه موضوع و موضوعیت در اینجا غلط است. دیروز هم عرض کردم. من میخواهم عرض کنم گاهی در یک تحلیلی ما یک واژهای را به کار میبریم که اگر چیزی بر این واژه بار شود و وجهی هم داشته باشد، یک نحو مخلوط کردن مقام متعلق حکم با آن موضوع است. این را میخواهم عرض کنم. نه اینکه بگویم کلاً مطلب غلط شد. یک چیزی را میفهمند که دارند میگویند. اما اگر به این تقسیمبندی حکم و موضوع و متعلق توجه کنند، در این فضا با رؤیت نمیگویند که موضوعیت دارد. بلکه میگویند متعلق تکلیف قرار گرفته بهنحویکه مصلحت و مفسده بر او مترتب میشود. این یک بیانی است. اگر هم بگویند موضوعی است، من مشکلی ندارم. ولی معلوم باشد که نه صرف طریقیت و موضوعیت …؛ بلکه شما متعلَق هستید و همینجا میتوانید چیزی را که بهعنوان موضوعیت در نظر گرفتهاید، جزء مقدم یک قضیه شرطیه کنید. بعد موضوعیت دارد یا ندارد؟ لذا من همین کار را کردم. یعنی آنها که میگفتند رؤیت هلال طریقیت دارد، طبق بیان آنها آن را متعلق کردم. گفتم حالا الآن بگویید؛ یعنی الآن فضای بحث مثل سابق هست یا نیست؟ یعنی وقتی میگوییم «لاتنظر الی هلال صفر»، در آن فضایی که برای رؤیت هلال ترسیم کردهاند، آنها چه میگویند؟ روایت میگوید «لاتنظر الی هلال صفر»، آنها چه میگویند؟
شاگرد: آنها در فضای خودشان میگویند که موضوعیت دارد.
استاد: با تلسکوپ هم میگویند؟
شاگرد: با تلسکوپ هم آن را میگیرد.
استاد: پس رؤیت هلال موضوعیت دارد یا طریقیت؟ ببینید من همین را میخواهم بگویم. در فضای خودشان همین رؤیت هلال است. وقتی «لاتنظر الی هلال صفر» شد، موضوعیت میشود.
شاگرد: تفصیل میدهند بین نظر در «لاتنظر الی هلال صفر» و بین «اذا رایتم الهلال دخل الشهر». این مطالبی که فرمودید خوب است. اما ظاهراً آن چه که مد نظرشان هست یک معنای روشنی از طریقیت در ذهنشان هست.
استاد: من در پایین صفحه گفتهام. گفتهام نکته بسیار مثبت این بحث این است که ما را از فضای موضوعیت برای رؤیت هلال نجات داده است.
شاگرد: یعنی موضوعیت در اینجا یک معنای سلبی دارد. طریقیت معنای روشنی است که در اذهان معلوم است. همان رؤیت جدران که طریق برای مسافت است. در اینجا که میگویند موضوعیت است، حتی اصطلاح منطقی هم مد نظرشان نیست. بلکه موضوعیت یعنی طریقیت نیست؛ ما با این رؤیت کار داریم. حالا گاهی وقتها این رؤیت در نظر به اجنبیه هست. گاهی با تناسب حکم و موضوع نظر به هلال صفر هم همان میشود. ولی اینطور نیست که هر نظر به هلال را بگوییم از یک وادی است. لذا این را شاید نتوانیم بهعنوان یک نقص به آنها بگوییم. مگر برای روشن شدن فضای طریقیت و موضوعیت.
شاگرد٢: شاید اصطلاح آن را عنوان مشیر بگوییم و بگوییم رؤیت اصلاً مقصود نیست.
استاد: ببینید الآن سؤال ما این است که هر دوی آنها دیدن هلال است؛ «اذا رایت الهلال فصم»، «لاتنظر الی الهلال»؛ آن امر است و آن نهی است. الآن در توضیح آنها رؤیت هلال چطور شد که این موضوعی شد؟ ما بهدنبال رمز هستیم. این موضوعی شد و آن طریقی شد.
شاگرد: حالا اشکالی ندارد که در ماه صفر هم همان حرف را بزند.
استاد: من حرفی ندارم.
شاگرد: این هم صفر است و آن هم رمضان، چه فرقی دارند؟
شاگرد٢: چطور شد که یک بار با تلسکوپ هلال است اما یک بار با تلسکوپ هلال نیست؟! یعنی درجاییکه میگوییم با تلسکوپ به هلال ماه صفر نگاه نکن چون فقیر میشوی، اینجا با تلسکوپ، هلال است ولی اگر برای اثبات ماه صفر با تلسکوپ اثبات نمیشود؟!
شاگرد: برخی از آقایانی که شرط چشم غیرمسلح را دارند میگویند آن چه که با تلسکوپ میبینید اصلاً هلال نیست. لذا منافاتی ندارد که با تناسبات حکم و موضوع بگویند ما مشکلی با حس شهودی که نفس شما تأثیر میگذارد مشکلی نداریم. ولی آن چه که موضوع دخول شهر است فقط آن هلال نیست. بلکه هلالی است که قابلیت رؤیتپذیری با چشم عادی دارد است.
شاگرد٣: این قید با چشم غیرمسلح اضافه گذاشتن بر روایت است. چون حضرت مطلق فرموده بودند.
استاد: بله، یعنی وقتی با تلسکوپ میبینند آن را هلال نمیدانند؟
شاگرد: ما اینها را قبول داریم. فرمودند تفاوتش با هلال صفر چیست.
استاد: تقریر مطلب آنها را عرض میکنم.
شاگرد٢: کسی که طریق میگیرد میگوید این طریق به شهر صفر نیست.
شاگرد: ولی هلال صفر هست؟!
شاگرد٣: آنها هلال صفر را ذو افراد میدانند. وقتی ذو افراد میدانند فردی از هلال صفر است که برای دخول ماه نیست. یک فرد دیگری از هلال صفر است. آنها دو قسم هستند. برخی از آنها میگویند آن چه که شما با تلسکوپ میبینید اصلاً صدق هلال نمیکند و آن هایی هم که میگویند صدق هلال میکند، میگویند فردی است که موجب دخول شهر نمیشود.
استاد: در «لاتنظر الی هلال صفر» شما میگویید اگر با تلسکوپ ببینید اصلاً صدق نمیکند؟ به هلال صفر نگاه نکن؛ شما میگویید چون الآن با تلسکوپ میبیند مصداق این جمله نیست؟ اینکه من اجازه میدهم فرمایش آقایان بیان شود به این دلیل است که مطالبی که اختلاف نظر در آنها هست تکرار شود و مجال بدهیم که این حرفها زده شود. وقتی تکرار میشود زوایای حرف که در یک بار تکرار مخفی بوده، در تکرار آشکار میشود. من از بعضی اساتید شنیدهام کسانی بودهاند که اشکال میکردند. راه کار ایشان در جواب به این صورت بوده میگفتند اشکال خودت را تکرار کن. وقتی خودش دوباره آن را می گفته می دیده که کجایش اشکال دارد. الآن هم این مطالب به همین صورت است. یعنی مجال بدهیم که این مطالب گفته شود.
الآن فرمایش شما؛ وقتی یک جملهای مانند «لاتنظر الی هلال صفر» گفته میشود، درصورتیکه با تلسکوپ ببیند مصداق این هست یا نیست؟
شاگرد: اگر از من بپرسید من مشکوک هستم. یعنی الآن نمیتوانم بگویم این مصداق این هست.
استاد: آیا شک دارید که او در تلسکوپ یک چیزی میبیند؟
شاگرد: نه
استاد: قدم به قدم جلو برویم ببینیم شک شما تا کجا است. خب آن چیزی که میبیند چیست؟ آن چیزی که میتوانید قسم بخورید چیست؟
شاگرد: شکل هلال است.
استاد: دیروز صحبت از چیزهایی شد که خوب هم بود. آقا میگفتند از حرفهایی که دیروز تو زدی بهتزده شدم! ما خیلی از چیزهایی که مباحثه کردهایم را بهصورت منفرد منفرد گفتهایم. اما هنوز بهصورت وصل و نظم دادن آنها حرف نزدهایم. لذا اینکه شما میگویید طبق آنهایی که گفتی باید بگوییم ابتدای ماه شوال امسال دوشنبه بوده، این جور نیست. بلکه طبق بعضی از چیزهایی که ما عرض کردیم جلو رفته. یعنی مجموع چیزهایی که گفته شده را هنوز باید به هم وصل کنیم. یکی از چیزی که مکرر عرض کردم این بود: در جهت اثباتی رؤیت هلال عرض کردم که از ادله شرعیه برمیآید که شارع به نحوه تعظیم شعار صوم نظر دارد. وقتی روز عید فطر شما میگویید «ذُخراً وَ شَرَفاً وَ مَزیداً»، نفس خود همین نماز جماعت عید فطر «مزیدا» است. یکی از صغریات «مزیدا» است. چطور میتوانیم بگوییم که شارع به اینها نظر ندارد؟!
یا همانی که دیروز آقا فرمودند «صم حین یصوم الناس»، چه بسا «ناس» بهمعنای اهلسنت باشد و پس تقیه است. تا ایشان تقیه را فرمودند ذهنم سراغ «یضرب عنقی» رفت و از محل بحث بیرون رفت. و الا در آخر همین جزوهای که در دستمان هست، این روایت آمده. دنباله آن دیروز از یادم رفت. دنباله آن حضرت چه میفرمایند؟ «صُمْ حِينَ يَصُومُ النَّاسُ وَ أَفْطِرْ حِينَ يُفْطِرُ النَّاسُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْأَهِلَّةَ مَوَاقِيتَ8». این یعنی تقیه؟! تعلیل با تقیه جور در میآید؟! جور درنمیآید. یعنی خود شارع در این عبارت نظر دارد به اینکه حالت اثباتی ماه مبارک به حالت جمعی باشد، شهر مبارک مسلمین است، شروع دارد، ختم دارد، شارع به اینها عنایت دارد. غیر از اینکه فی علم الله تعالی به ثبوت ماه مبارک هم عنایت دارد.
آن چه که عرض من است و نکاتی که میخواهم بگویم این است: وقتی میخواهند اسبها را برای میدان آماده کنند، یک جایی را درست میکنند که این اسب بتواند بدود و تمرین کند. اگر از اول تا آخر اسب در اصطبل باشد که نمیتواند تمرین کند. میزان، آن جای وسیعی است که بتواند تمرین کند (مضمار). بسیاری از مباحثی که نیاز به تمرین و کار دارد، از زرنگی طلاب و محققینی که در آن جا کار میکنند این است که بگردند آن جایی که جای تحلیل و تضارب آراء هست را پیدا کنند و از آن جا برای تدوین و تحلیل درست استفاده کنند. من مثالهای آن را زیاد عرض کردم.
مثلاً قبلاً یکی از جاهایی که عرض میکردم این بود: جاهایی که بزرگان علماء در یک موضوع واحد محل نزاع ادعای تبادر خلاف میکنند. او میگوید متبادر، اعم است و او میگوید متبادر، صحیح است. اینجا به چه معنا است؟ نزاع آنها جای خودش و بحثشان جای خودش. آن چیزی که ما الآن کار داریم این است که دو بزرگ در موضوع واحد مقابل هم ادعای تبادر خلاف میکنند. وجهش چیست؟ یعنی به جای اینکه ببینیم برای صحیح و اعم وضع شده، ببینیم رمز اینکه این دو بزرگ در موضوع واحد ادعای تبادر میکنند چیست؟ کشف این رمز به چه معنا است؟ یعنی نوشته شدن یک فصل بسیار پرفایده در اصول. آدم باید اینها را قدر بداند. یکی از آنها مبادی استظهار است. مبادی استظهار کجا است؟ یکی از آنها در جایی است که مجتهدین بزرگی که سر و پا فهم و علم و تحقیق بودند بعد از مدتی برای آنها عدول از فتوا آمده. یعنی دنبال یک نظر بوده و بعد میگویند که آقا از نظرشان عدول کردهاند. بچه نبوده که عدول کند! عدول یک مجتهد میدانی برای کار است.
حاج آقا از مرحوم آسید علی نجف آبادی نقل میکردند. از علماء بزرگ اصفهان بودند. واقعاً عالم بزرگی بودند. قضیه استاد ایشان در ترتب را گفتم. آقای آسید علی نجف آبادی چه میفرمودند؟! نجف رفته بودند و میگفتند نوشتههای علماء و مشایخ نجف را بیاورید تا من ببینم. بعد میگفتند پاکنویس و مبیضه را نیاورید، مسوده را بیاورید. یک جملهای میگفتند که بر کمال علمی ایشان دارد. میفرمودند آن جایی که اساتید خط میزنند، من از خطزدگی آنها بیشتر استفاده میکنم تا آن جایی که مطلب گفتهاند. این یعنی رفتوبرگشت آنها چطور شده. ذهن او یک کاری کرد و جلو رفت اما بعد فهمید اشتباه کرد و برگشت. این یعنی شما راه این را یاد بگیرید تا اشتباهی که او خودش فهمید را نکنید. رمز اشتباه را به دست بیاورید. این عالم خیلی بزرگ بوده. میگوید که من از خطزدگی اینها بیشتر استفاده میکنم.
ما در فضای طلبگی از چه چیزی خوب استفاده میکنیم؟ از آن جایی که مجتهدین از فتوای خود عدول کنند. این عدول از فتوا برای ما میدان میشود. میبینیم که استظهار هم عوض میشود. روایت اندلس یک روایت است. یک مضمار برای مناشئ ظهور است. در مراسلات حول رؤیت هلال در صفحه ١٧٠، در تنبیه خامس میگویند وقتی من موسوعه اولی را مینوشتم کتاب مرحوم آسید ابو تراب خوانساری –نجاة العباد- در دستم نبود. حالا که این موسوعه ثالثه را مینویسم کتاب آسید ابوتراب را دیدهام. بعد میگویند آسید ابوتراب مدعی بودند که اشتراک افق شرط نیست. آفاق میتوانند همه با هم کمک کنند. میگویند ایشان به صحیحه محمد بن عیسی استدلال کردهاند؛ همان مسأله آفریقا و اندلس که حُسّاب میگویند امشب دیده میشود. ایشان استدلال ایشان را میگویند و بعد توضیحاتی میدهند. منظور من اینجا است که آخر کار ببینید چطور ختم میکنند. خیلی جالب است.
فعلم ممّا ذكرنا أنّ هذه الرّواية من حيث دلالتها على مفروغيّة الرّؤية الفعليّة في كلّ ناحية في ذهن السائل و عدم ردعه عليه السلام أوّلا، ثمّ سؤال إمكان تحقّق الاختلاف في الآفاق حتّى يكون تكليف كلّ ناحية على مدار الرّؤية فيها بخصوصها و عدم ردعه عليه السّلام كذلك ثانيا، ثمّ بيان القاعدة الكلّيّة بأنّ المدار على الرّؤية الفعليّة، لا على الشّكّ ثالثا، لا بدّ و أن تحسب من الرّوايات الدّالّة على لزوم الاشتراك في الآفاق، لا من الأدلّة الدّالّة على عدم اللزوم كما ذهب إليه السّيّد قدّس سرّه9
«لا بدّ و أن تحسب من الرّوايات الدّالّة على لزوم الاشتراك في الآفاق»؛ میگویند اتفاقا این روایت برای اشتراک آفاق است. یک روایت است. دو استظهار مقابل هم است. مجال این است که هر کدام چه میخواهند بگویند. از کجا شروع میکنند و میگویند این ظهور در این دارد و دیگری میگوید ظهور در آن دارد. الآن همینجا یک عدول خوبی است.
مثل حاج آقای سند کتابی نوشته اند در دفاع محکم از همین قول مشهور لزوم اشتراک آفاق. کتاب تمام شده و همین روایت را هم آوردهاند و از آن استظهار کردهاند که اشتراک را میگوید. بعد نظرشان عوض شد. این عدول کسی است که برای نظر خودش تمام سرمایه علمی خود را هزینه کرده است. این جور نبوده وقتی کتاب مینویسند کم بگذارند. یعنی هر چه سرمایه علمی داشتند به میدان آوردهاند تا این کتاب نوشته شود. خب حالا عدول نظر میآید. این عدول کم است؟! این عدول از کسی است که تمام تلاش را برای آن کرده است و حالا میبیند که این جور نبوده. قدر این عدول را من طلبه باید بدانم. چرا؟ چون عدول او دارد بحث را به اتحاد مبانی و اتفاق نظر پیش میبرد. کسی نباید از اول مخالف باشد و بگوید اگر حرف من را میفهمیدی…؛ کسی عدول کرده که کاملاً میخ آن را کوبیده. اگر قدر عدول را ندانیم داریم کفران نعمت یک فضای علمی میکنیم.
خب همین کسی که عدول کرده و از همین روایت اندلس استظهار میکند. عبارت خودشان را ببینید. خب قبلی استظهار بود و حالا هم استظهار است، شما تفاوتها و منشأ استظهارها را بهخوبی میتوانید نشان دهید. وقتی نظر ایشان عوض میشود این استظهار به درد میخورد.
شیخ مفید از کسانی است که عدولش یک کلمه است؟! شیخ مفید است. ایشان در مسأله «روایات عدد» دو رساله دارند. اول شیخ مفید یک رساله در دفاع از روایات عدد نوشتهاند و بعد خودشان عدول کردهاند و بر خودشان ردیه نوشتهاند. رساله بعدی ایشان در رد روایات عدد است. این یعنی ما باید قدر عدول شیخ مفید در این بحث را بدانیم. اگر این عدول نبود الآن ما در قرن پانزدهم بهراحتی دستمان در دستمان نبود که بگوییم به روایات عدد اعتناء نمیشود. اینکه میفرمودند اختلاف مبانی حل نمیشود، چرا نمیشود؟! وقتی کار شد حل میشود. یکی از چیزهایی که بسیار کمک میکند تا مبانی حل شود همین عدول ها است. قدر کسانی که عدول کردهاند را بدانیم و ببینیم وجه عدول آنها چه بوده. کسی که تمام سرمایهاش را در آن طرف هزینه کرده وقتی الآن عدول میکند برای اینجا چه دارد؟ سرمایه بسیار عظیمی برای این طرف همراه دارد.
والحمدلله رب العالمین
کلید: موضوع، متعلق حکم، موضوعیت، ارتکاز متشرّعه، اعتبار، اغراض و قیم، رؤیت با تلسکوپ، عدول از فتوا، روش استنباط، مبادی استظهار، سید علی نجف آبادی، سید ابوتراب خوانساری، شیخ مفید، رساله عددیه، شیخ سند، اشتراک آفاق، روایت اندلس
1 دروس في علم الأصول ( طبع دار إحياء التراث العربي )، ج1، ص: 147
2 همان ١۴٨
3 همان
4 همان
6 همان
7 همان
8 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 164
9 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 173