بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه؛ جلسه 60: ١۴٠٠.١٠.٢٠

بسم الله الرحمن الرحیم

اقتضاء ملاکی و بُرش انشائی

می‌خواستم چند تذکر را عرض کنم. بعضی از آن‌ها را یادم رفته بود و بعضی از آن‌ها هم جدید است. یکی از آن‌ها این است که در جلسه قبل عرض کردم که این‌که بالجمله ما دسترسی به ملاکات نداریم تمام نیست، بلکه فی الجمله است. گاهی بازتاب یک حرف در یک فضاء گفته می‌شود، لذا بجا است که این تذکر را عرض کنم.

وقتی در موارد خاص و در حوزه‌های خاص دسترسی به ملاک نداریم و در مقابل در برخی از مواضع به ملاک دسترسی داریم، به این معنا نیست که در جایی که قطع به ملاک داریم، به علت تامه انشاء هم قطع داریم. این دو با هم تفاوت دارد. قبلاً هم عرض کردم. شاید سال‌های هفتاد بود؛ مرحوم صدر در حلقه ثانیه فرموده بودند: حکم سه مرحله دارد؛

فهناك إذن في مرحلة الثبوت (ملاك) و (إرادة) و (اعتبار)، و ليس الاعتبار عنصرا ضروريّا في مرحلة الثبوت، بل يستخدم غالبا كعمل تنظيميّ و صياغيّ اعتاده المشرّعون و العقلاء1

من در همان سال‌ها عرض می‌کردم قبول نداریم که ضروری نباشد. در حاشیه کتاب هم نوشته ام. برای همان سال‌ها است. بلکه ضروری است. یعنی این‌گونه نیست که صرفاً یک امر تشریفاتی باشد. لذا در اینجا نوشتم «و لکن له الضروره بعنوان آخر2». در دیدگاه ایشان درست است که فرمودند «لیس ضروری». اما به‌عنوان دیگری ضروری است. به چه معنا؟ به این معنا که عالم ملاکات در مقام اجراء به یک بُرش انشائی نیاز دارد. و لذا بُرش انشائی و انشاء حکم یک علت تامه دارد. ملاک نسبت به آن بُرش اقتضاء دارد، آن هم اقتضاء تام. اما اقتضاء تام غیر از بُرش انشائی است. آن چیزی که برای ما ثمره علمی دارد، اطلاع ما بر علت تامه انشاء است. اگر به آن دست پیدا کنیم می‌گوییم وقتی هست، هست و وقتی نیست، نیست. اما اگر به ملاک قطع پیدا کنیم، ملازمه با این ندارد که بگوییم جوانب علت تامه انشاء را به دست آورده‌ایم.

مثال روشنی که عرض کردم «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْع‏3» بود. همان جا گفتم می‌دانیم که ملاک این است که برای نماز جمعه مانعیت دارد. خب حالا ببینید که چه چیزهایی مانع هست و چه چیزهایی مانع نیست. در راه بایستیم یا نایستیم؟ محتمل المانعیه و مقطوع المانعیه چطور است؟ این باید ضابطه مند شود. چون مانعیت ذو مراتب است و اطوار و انواع مختلفی دارد، باید ضابطه مند شود که متشرعه بدانند یک جایی داریم که آن جا ممنوع نیست.

شاگرد: بیان شهید صدر مخالف شما نیست، ایشان می‌گویند اگر مناط را بدانیم کافی است. یعنی بیان ایشان بعد از کسر و انکسار ملاکات است.

استاد: اگر این جور باشد در «کعمل تنظیمی و صیاغی»، اقتضاء شروط و موانع را در نظر گرفته‌اند. لذا اگر این جور باشد ما مشکلی نداریم. تنها می‌خواستم این نکته را متذکر شوم.

تفاوت نسخه روایت «قد یکون الهلال للیلة»

دومین نکته روایتی است که از حافظه گفته بودم. ان شالله در مورد آن روایت مفصل صحبت می‌کنیم. چون اشتباه به کلام من آمده بود تذکر می‌دهم. من روایت را به این صورت گفته بودم « قد یکون الهلال للیلة و قد یکون.. ». مصدر این روایت تنها مقنع است. روایتی مرسل است که تنها در مقنع صدوق آمده است. خب نسخه مطبوع مقنع یک جور است که آقایان آن را خواندند. «و لليلتين إلا شي‌ء و هو لليلة4». اما نسخه ای که نزد کاشف اللثام –فاضل اصفهانی- و صاحب جواهر بوده به این صورت نبوده. بلکه به‌صورت «للیلتین و لایکون هو للیلتین5». نسخه‌ها تفاوت می‌کند. قبلاً این‌ها را دیده بودم اما بعید العهد شده بودم. من این‌ها را در فدکیه6 گذاشتم. این هم یک نکته. ان شالله باز از این روایت بحث می‌کنیم. بعضی از روایات هست که بحث خوبی دارد. حداقل باید یکی- دو جلسه مستقلا از آن‌ها بحث شود. روایت «هاهنا هلال جدید7» که سید هم آورده‌اند از همین دسته است.

لزوم تفکیک بین اطلاق سعی و احوالی

تذکر سوم این است؛ بعضی از عناوین ممکن است ما را به اشتباه بیاندازد. در بحث صحیح و اعم که عرض کردم اطلاق سعی بود، با مانحن فیه که گفتم اطلاق افرادی نیست، بلکه اطلاق احوالی است، تفاوت دارد. معلوم باشد که اطلاق احوالی با اطلاق سعی یکی نیستند. دو جور هستند. دو نوع متمایز هستند. اطلاق احوالی قبلاً گفته شده و از آن بحث شده و یک چیز واضحی بوده. اما اطلاق سعی به این صورت نیست. اطلاق سعی در محدوده متعلَق است. اما اطلاق احوالی در محدوده متعلَق المتعلَق است. ریخت این‌ها با هم تفاوت دارد. من عرض نکردم اطلاق احوالی با اطلاق سعی یکی است. این‌ها را به هم تنظیر کردم. همان‌طور که در صحیح و اعم یک تشبیهی صورت گرفته بود و اطلاق سعی آن را حل می‌کرد، همین‌طور در اینجا بین اطلاق احوالی و افرادی باید جدا کنیم. این به این معنا نبود که اطلاق احوالی و سعی یکی هستند.

شاگرد: یعنی ممکن است که اطلاق احوالی، سعی نباشد؟

استاد: حتماً همین‌طور است. در مباحثه صحیح و اعم مفصل در مورد اطلاق سعی صحبت شد. ریخت اطلاق سعی این است که فرد موجود ندارد، یعنی ما می‌خواهیم یک فرد را ایجاد کنیم، چطور آن را ایجاد کنیم؟ خب در سعه هستیم. در ایجاد یک فرد در سعه هستیم. اما این‌که زید را در هر حالی اکرام کنیم یا نکنیم این‌گونه نیست. چون زید موجود است و حالاتش هم هست، به آن اطلاق احوالی می‌گوییم. اما وقتی می‌خواهیم یک چیزی را ایجاد کنیم؛ او را کرام بکن، چگونه او را اکرام کنم؟ در سعه هستی. در ایجاد فرد اکرام در سعه هستی.

شاگرد: احوالِ متناسب با سعی است. و الا آن جا هم هر کاری کنید فرد نمی‌شود. ولی احوال متناسب با اطلاق سعی است.

استاد: در مانحن فیه که از اطلاق شیوعی و افرادی به اطلاق احوالی آمدیم، اصلاً اطلاق سعی مطرح نیست. یعنی در بحث ما اصلاً اطلاق سعی معنا ندارد. بلکه تنها اطلاق احوالی است.

نکته دیگر هم راجع به برگه‌ای است که دیروز خواندم. بخشی از آن ماند. در بین آن فرموده بودند: «حال در چنین بستری اگر در صدق اسم شک کردیم، نمی‌توان اطلاق جاری کرد. اگر شک کردیم که شارع نسبت به یک مرحله آن را مسمی به هلال نمی‌داند یا می‌داند، نمی‌توان به اطلاق تمسک کرد» چون شبهه صدقیه می‌شود. نسبت به اینجا باید نکته مختصری را عرض کنم.

ببینید وقتی می‌گویند شارع این را می‌داند یا نمی‌داند، این سؤال دو جور است. یک وقتی است که می‌گوییم شارع می‌گوید من این را هلال نمی‌دانم. یعنی از عرف فاصله می‌گیرم و لذا کاری به عرف نداشته باش. این یک نحو شک در حقیقت شرعیه است که مسمای هلال نزد شارع چیست؟ اما گاهی شک می‌کنیم که شارع آن را هلال می‌داند یا نه؛ به این معنا است که شارع حکم هلال را روی آن می‌آورد یا نه. خیلی فرق می‌کند. واضح‌ترین مثال آن مسافر است. یک وقتی شما می‌گویید کسی که تا پانزده کیلومتری می‌رود و بر می‌گردد –ولو در سفرهای قدیم که با الاغ و اسب می‌رفتند، یک روز طول بکشد و خسته شوند- چهار فرسخ نرفته و چهار فرسخ بر نگشته، این دو جور فرض دارد. یکی این‌که می‌گوییم شارع می‌گوید تو نزد من مسمی به مسافر نیستی. من شارع اسم چه کسی را مسافر می‌گذارم؟ کسی که چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد. پس کسی که تا پانزده کیلومتری برود، اصلاً مسافر نیست. این حقیقت شرعیه است. یعنی شارع برای مسافر حقیقت شرعیه قرار داده است.

یک فرض هم این است که می‌گوییم شارع ابائی ندارد. می‌گوید همانی که نزد عرف مسافر است، نزد من هم مسافر است. بلکه من برای چنین شخصی حکم مسافر را نمی‌آورم. چقدر تفاوت می‌کند؟! قبول دارم که مسافر است؛ حقیقت شرعیه درست نکردم تا تسمیه جدید کنم. بلکه برای صنف خاصی حکم مسافر را نمی‌آورم. مثل این‌که می‌گویم اگر صد فرسخ هم بروی و درعین‌حال سفر معصیت باشد، من برای تو حکم سفر را نمی‌آورم. نه این‌که شارع بگوید نزد من مسافر عاصی، تسمیه مسافر را ندارد؛ انا لم اسمّیک مسافرا. این خیلی فرق می‌کند با این‌که مسافر صادق باشد و شارع وضع جدید نیاورده باشد.

حالا باید بعداً به آن برسیم که آیا شارع تسمیه هلال دارد یا نه؟ یا این‌که تسمیه هلال عرفی است و تنها باید حکم آن را ملاحظه کرد؟ این هم یک نکته.

بازگشت اطلاق احوالی به اطلاق افرادی

نکته دیگر در مورد اطلاق افرادی و اطلاق احوالی در مانحن فیه است. آیا در هلالِ یک ماه اطلاق، افرادی است، یا اطلاق احوالی دارد؟ البته قسمت اول بحث ما مانده است؛ یعنی بحث مفهوم و ظهور هلال و تسمیه آن هنوز مانده است.

می‌خواهند بگویند در مانحن فیه با این‌که هلال در یک قمر است، اما هلال می‌تواند افراد داشته باشد. یعنی هلال امشب با هلال فردا شب، احوال یک هلال نیست، بلکه افراد است. حاصل بحث این است که ما یک ماه داریم که حالات دارد. اما خود هلال حالتی از ماه است. صفتی از ماه است. آن چه که شخص است قمر است؛ قمر شهر مبارک. این شخص، موصوف به اوصاف و حالاتی است. حالت هلال دارد، حالت بدر دارد، حالت تربیع دارد و.. . آیا منافاتی دارد با این‌که یک شخص خودش یک وجود باشد اما حالات تحت عناوین اوصاف افراد داشته باشد؟ مثلاً زمانی‌که انسان می نشیند. وقتی زید می نشیند، زید یک فرد است. اما وقتی می نشیند یک فردی از نشستن را ایجاد می‌کند. فرد این صفت با فرد جوهر زید تفاوت می‌کند. بنابراین افراد نشستن و افراد ایستادن منافاتی با این ندارد که زید یک فرد باشد اما در وجود او افراد صفت موجود باشند. در ماه مبارک یک قمر داریم اما این یک قمر در وجودش افرادی از اوصاف شکل می‌گیرد.

در ادامه می‌فرمایند: «اگر گفته شود هلال و بدر وصف ماه هستند و وجود ماه واحد است، پس وجود این دو وصف متعدد نیست، نمی‌توان گفت هر یک از این مفاهیم افراد و مصادیق دارند». خب مثل منی اشتباه می‌کند که این‌طور حرف بزند. این همه در کلاس مقولات عشر را خوانیدم برای چه بود؟ می‌گوییم مقولات عشر متباین به تمام ذات است. یعنی آن چه که فرد عرَض است فرد جوهر نیست. جوهر و اعراض تسع، متباین به تمام ذات هستند. دو مقوله جدا هستند. لذا هیچ کسی فرد عرض را با فرد جوهر خلط نمی‌کند. افراد جلوس زید افراد اعراض زید هستند. عرض زید که غیر از جوهر آن است. حتی روی این مبنا که عرض از شئونات موضوع باشد، این بحث‌ها جای خودش را دارد و با آن‌ها منافاتی ندارد. در این فضا باید آن‌ها را با هم جمع کنیم. معلوم است که افراد این‌ها با هم تفاوت دارند.

خب الآن چه نتیجه ای می‌خواهیم بگیریم؟ بنابراین اگر ماه موصوف شد، هلال شب اول و دوم و سوم، احوال یک فرد هستند و تنها ضخامت آن تغییر می‌کند؟ دراین‌صورت به تبع موصوف یک فرد دارد. یعنی یک قمر موصوف است، که وصف هلال را دارد. تغییر ضخامت هم همان فرد خود عرض است. اما اگر وصفیت هلال لحاظ شود. یعنی سراغ خصوصیت عرض هلالیت برویم که وصف قمر در یک حالت خاص است. مثل جلوس برای زید. روی جلوس زید و افراد جلوس بما هو جلوس متمرکز شویم، دراین‌صورت هر یک از هلال های شب اول و شب دوم و شب سوم فردی از کلی هلال هستند. چون هلال وصف است. هرچند این‌ها فرد هستند اما با تغییر ضخامت هلال تفاوت می‌کنند. یا نسبت هلال به هر شب؛ هلال دیشب و هلال امشب، پس فرد جدیدی از هلال موجود می‌شود.

بنابراین معنای این بیان چه شد؟ ما که گفتیم در مانحن فیه اطلاق احوالی است، با این بیان دوباره به اطلاق افرادی برگشت. یعنی در لسان دلیل هلال آمده، هلال منافاتی با این ندارد که یک قمر برای ماه مبارک باشد و آن قمر یک دور می‌زند و یک وجود قمری دارد. اما خود این فرد حالاتی دارد. وقتی به‌هرحالِ آن نگاه کنیم و خود حال در لسان دلیل بیاید می‌تواند افراد داشته باشد و منافاتی با تفرد موصوف نداشته باشد. این بیانی بود که دوباره به اطلاق افرادی برگشت.

خب این یک بیانی است. من هم بر بیان خودم اصراری ندارم. اما از باب مباحثه طلبگی دو نکته را عرض می‌کنم.

وقتی احوال و اوصاف را در نظر می‌گیریم و آن‌ها در لسان دلیل هم می‌آیند، عرف عقلاء متفق هستند –یک نفر هم اختلاف نمی‌کند- که این حالتی که در اینجا برای موصوف آمده، موضوعیت دارد. خود این حال منظور است. و لذا باید افراد او را در نظر بگیریم. می‌گوییم همان‌طور که هلال در لسان دلیل آمده، هلال می‌تواند افراد داشته باشد، ولو قمر یک شخص است. مثل زید که یک شخص است اما جلوس های زید افراد دارد. نمی‌توان گفت چون زید یک فرد است، اگر دوباره جلوس کرد، یک جلوس است. چرا؟ چون یک زید است! زیدی که دیروز نشست، امروز هم نشست. چون یک زید است پس یک جلوس است. احدی این را نمی‌گوید. در اینجا هم هلال که می‌گوییم به این معنا است که افراد آن را در نظر بگیریم.

موضوعیتِ حالت، عامل شکل‌گیری فرد

ببینید وقتی در لسان دلیل وصف موصوفی می‌آید، نزد عرف عقلاء در همه جا دو جور است. گاهی است که خود این وصف ملحوظ و مناط حکم است. اینجا درست است که باید افراد آن را هم نگاه کنیم. اما گاهی است که این وصف نماینده موصوف است. یعنی شما می‌بینید که ذات الموصوف موضوع حکم است. نه موصوف بما هو موصوف. من یک مثال ساده عرض کنم. می‌گویند وقتی نوزاد را دیدی با انگشت به او اشاره نکن. عرف عقلاء از این چه می فهند؟ وقتی بیست ساله هم شد با انگشت به آن اشاره نکن، این را هم می‌فهمند؟! ابدا نمی فهمند. درست است که این شخص، شخص واحدی است. اما نوزاد یک عرض و وصفی برای یک مقطعی از او است. وقتی می‌گویند اگر نوزاد را دیدی با انگشت به او اشاره نکن، این وصف موضوعیت دارد. نمی‌توان این را همین‌طور کنار ببریم و بگوییم نماینده ذات است. موصوف در اینجا موضوع نیست. بلکه وصف نوزاد بودن آن موضوعیت دارد. اما همین‌جا می‌گویند وقتی نوزاد را دیدی برای او اسمی تعیین کن. در اینجا دو «او» داریم. نوزادی که دیدی با انگشت به او اشاره نکن. نوزاد را که دیدی برای او اسم تعیین کن. اینجا به این معنا است که برای این حالت نوزادی او اسم تعیین کن؟! درست است که در اینجا اسم نوزاد را می‌آورند. اما در اینجا نماینده ذات موضوع است و موصوف بما هو موصوف مسمی نیست. یعنی برای نوزاد بماهو موصوف بمسمی نام تعیین کن.

عدم موضوعیت احوال هلال در لسان ادله

خب در هلال کدام یک از این‌ها است؟ در اینجا از صحیحه مبارکه سجادیه آورده‌اند. «أَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِيعُ، الدَّائِبُ السَّرِيعُ، الْمُتَرَدِّدُ فِي مَنَازِلِ التَّقْدِيرِ، الْمُتَصَرِّفُ فِي فَلَكِ التَّدْبِير8»؛ شما هلال را که می‌بینی، می‌گویند هلال نماینده آن قمر است که ماه شروع شده یا خود هلال موضوعیت دارد؟ قبلاً آن را بحث کرده‌ایم. اصلاً لسان دلیل فرق می‌کند. اگر بگویند «اذا رایت الهلال فلاتشیروا الیه بالاصابع9». در اینجا نمی‌توان گفت که با انگشت به ماه بعد اشاره نکن. ربطی به آن ندارد. چون در «اذا رایت الهلال فلاتشیروا الیه بالاصابع»، هلال موصوف بما هو موصوف در نظر گرفته شده، نه ذات موصوف. موصوف بما موصوف موضوع «لاتشیروا بالاصابع» است. اما وقتی می‌گویند: اذا رایتم الهلال فقولوا ایها الشهر خوش آمدی! به معنای «ایها الهلال بما هو وصف للهلال» است؟! نه. بلکه این هلال دور یک قمر را نشان می‌دهد. یعنی یک ماه زمان، خوش آمدی.

در اینجا درست است که در لسان دلیل هلال آمده اما دنباله آن آمده «أَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِيعُ، الدَّائِبُ السَّرِيعُ، الْمُتَرَدِّدُ فِي مَنَازِلِ التَّقْدِيرِ»، هلال که در منازل نمی‌رود. هلال هیچ وقت بدر نیست. پس معلوم می‌شود که هلال در اینجا نماینده قمر بود. این نکته اول؛ یعنی وقتی ما می‌خواهیم اطلاق احوالی و افرادی را بگوییم، حالتی که در لسان دلیل آمده نماینده ذات الموصوف است یا وصف بما هو وصف یا موصوف بما هو موصوف، مورد نظر است؟ این نکته اول.

تغییر ضخامت هلال و حفظ فردیت آن نزد عرف

نکته دوم که در مانحن فیه بیشتر مهم است، این است: ببینید درست است که وقتی زید امروز نشست و وقتی بلند شد فرد دوم را ایجاد می‌کند؛ امروز بشیند یک فرد جلوس است و اگر فردا بشیند فرد دیگری است، در این حرفی نیست. ایشان گفتند وقتی قُطر هلال زیاد می‌شود پس افراد هم موجود می‌شود. چون وصف هلال منظور است. همچنین هلال دیشب و هلال امروز دو فرد هستند. خب در مانحن فیه من یک مثالی بزنم. زید یک ساعت در اینجا نشسته. البته در نظر خودمان و بدون لحاظ سؤالاتی که در حرکت بود. فعلاً روی حساب ساده، شما می‌گویید زیدی که در اینجا نشسته، یک فرد است یا دو فرد است؟ یک فرد است. بعد بلند می‌شود و می‌رود و فردا دو ساعت می شیند. در اینجا می‌گویید دو حال و دو فرد برای جلوس زید است. اینجا واقعاً دو فرد جلوس است. شما یک جایی نشسته اید و زید هم در جایی نشسته است، اما زید در یک مسیری نشسته است که دور می‌گردد. شما هم زید را می‌بینید که نشسته. وقتی که زید دور می‌گردد بین او ستون است. لذا بین من و او فاصله می‌شود. زید پشت ستون می‌رود و دیگر او را نمی‌بینم. وقتی از آن طرف در آمد می‌بینم که زید نشسته است. آیا شما می‌گویید چون از من مخفی شد و پشت ستون رفت و دوباره درآمد، یک فرد جلوس است یا دو فرد جلوس؟ به ارتکاز یک فرد جلوس است یا دو فرد جلوس؟

شاگرد: یک فرد جلوس

استاد: خب من که او را ندیدم؟! پشت ستون رفت و من او را ندیدم.

شاگرد: دیدن من ملاک نیست.

استاد: پس ببینید مانعی ندارد یک فرد جلوس باشد و قطعه از زمان را هم بگیرد اما برای من مخفی شود. اگر بدانم برای من مخفی شده؛ مثلاً زیر افق رفت و فردا بیرون می‌آید، دراین‌صورت دو فرد می‌شود؟! هلال دیشب و هلال امشب؟! در اینجا هم زید جالس که از پشت ستون در آمده، دو فرد هست یا نیست؟! برای این فرد ممیز دارد یا نه؟!

شاگرد: اگر احکام متفاوتی داشته باشد، می‌توانیم بگوییم دو فرد است؟ ماه شب اول یک حکمی دارد و ماه شب دوم یک حکم دیگر.

استاد: ببینید بحث ما در چیست؟ تفاوت گذاشتن بین دو حال و دو فرد. ما می‌خواهیم بگوییم دو فرد جلوس هست یا نه؟ دو حکم داشتن هم با این می‌سازد که چون دو فرد هستند دو حکم دارند و هم با این می‌سازد که چون دو حال هستند دو حکم دارند. جلوس زید در این حالت و جلوس زید در آن حالت، خب این دو حالت دو فرد جلوس است؟ یا یک فرد جلوس در دو حال است؟ زید در حال جلوس و زید در حال قیام، در اینجا می‌گویید چون دو حکم دارد زید دو فرد است؟! نمی‌گویید. زید یک فرد است، لذا به آن اطلاق احوالی می‌گوییم. یعنی زید یک فرد است اما دو حال دارد که یک حال او یک حکم دارد و حال دیگر او حکمی دیگر. پس تعدد حکم ملازمه ای با تفرد ندارد. تعدد حکم با تعدد حال می‌سازد. زید در حال جلوس این حکم را دارد و در حال قیام آن حکم را دارد، پس زید دو فرد است؟! دو فرد نیست. بلکه حال قیام او با حال جلوس او تفاوت می‌کند.

برای ضخامت آن مثالی را عرض کنم.

ببینید زید نشسته و شما او را می‌بینید. اگر یک ساعت نشسته باشد، شما می‌گویید یک فرد جلوس است. خب اگر در حال نشستن خسته شد و زانوهای خود را بالا آورد و دوباره خسته شد و پای خود را دراز کرد، این دو فرد جلوس است یا یک فرد جلوس است؟ حال جلوس زید، یک فرد جلوس است یا دو فرد جلوس؟ یک فرد جلوس است که حالات او فرق می‌کند. پس وقتی هلال قطرش زیاد می‌شود، یعنی دو فرد هلال شد؟! همان هلال است که در حال حرکت، مقداری بیشتری از آن را می‌بینیم. کما این‌که زید نشسته و بخشی از آن را می‌بینم، کم‌کم تکان می‌خورد و همه بدن او را می‌بینم، این دو فرد جلوس است یا یک فرد جلوس است؟! دو فرد نیست. این‌ها چیزهایی بود که در ذیل این فرمایش به ذهنم رسید.

شاگرد: اگر هلال به لحاظ شب‌های متفاوت، افراد متفاوت داشته باشد به درد ما نمی خورد. چون ما با هلال شب اول کار داریم و بحث در این بود که با چشم مسلح دیده شدن و با چشم غیر مسلح دیدن آن دو فرد از هلال است یا یک فرد؟

استاد: اگر قوام هلال با چشم مسلح به این باشد که شب‌ها را عوض می‌کند، این بحث می‌آید یا نمی‌آید؟! که بگوییم دو فرد است که ناظر به فرد متعارف است. یعنی وقتی در لسان شارع هلال آمده، هلال دو فرد دارد. هلال تلسکوپی که متعارف نیست. و هلال غیر تلسکوپی که متعارف است. و چون ناظر به متعارف است پس غیر متعارف مشمول دلیل نخواهد بود.

شاگرد: ضخامت هلال شب اول به یک اندازه نیست. لذا هلالی که تنها مقداری از تولد آن گذشته باشد با هلالی که مقدار بیشتری از تولدش گذاشته، دو فرد می‌شود یا دو حالت؟

استاد: بله، برای ذهن من که صاف است. آن وقتی هم که من می‌خواندم مناقشه نکردید. الآن هم با این توضیحاتی که عرض کردم، در ذهنم حالتی که افراد را درست کند، نیست. مرحوم شیخ بهائی در مقدمه تشریح الافلاک نکته قشنگی دارند که در خیلی از جاها نیست. فرمودند :«و يتفرّع على كرويّتها صحّة كون يوم معين خميسا و جمعه و سبتا عند ثلاثة و هذه صورة كرة العالم10». چون زمین گِرد است، یک روز واحد برای سه نفر مختلف می‌شود؛ یکی جمعه، یکی شنبه، و یکی پنج شنبه می‌شود. توضیح آن چیست؟ امروز که جمعه است، سه نفر در اینجا هستند. بعد از هم جدا می‌شوند. یکی همراه سیر شمس به طرف مغرب سیر می‌کند و دیگری بر خلاف سر شمس به سمت مشرف سیر می‌کند و یکی هم همان جا می‌ایستد. فردا هم به هم می‌رسند. شیخ فرمودند امروز برای کسی که همان جا ایستاده بود شنبه است. برای کسی که به طرف غرب رفته امروز جمعه است. چون خورشید که غروب نکرده و شب نداشته؛‌ دائم با او رفته است. برای کسی که سمت مشرق رفته چون دوبار طلوع خورشید را دیده، روز عوض شده. فرموده‌اند که در یوم واحد، به‌خاطر کرویت زمین این اتفاق می‌افتد. الآن هم که این‌ها روشن است؛ هواپیماها که می‌روند و می‌آیند؛ تغییر تقویم روشن است.

خب با این حساب اگر کسی همراه هلال به‌گونه‌ای برود که هلال هیچ وقت غروب نکند؛ در تهران هلال را دید و به طرف مغرب جلو برود. الآن به اسپانیا می‌رسد، مثلاً پنج ساعت بعد است. آن جا هلال غروب می‌کند و او هلال را می‌بیند. برای او که طلوع و غروبی نبوده. خب الآن این دو فرد است یا یک فرد است؟! همین‌طور همراه او می‌رود تا این‌که فردا شب به جای خودش بر گردد. وقتی به جای خودش برگشت که هلال غروب نکرده. خب اینجا یک فرد هلال است یا دو فرد هلال؟ ضخیم تر هم شده، ضخامت پیدا کردن آن یک فرد است یا دو فرد؟ این‌ها به ارتکازیات خودمان بر می‌گردد که بحث شد.

شاگرد: خیلی وقت ها مثال مطلب را دور می‌کند. مثال هلال با مثال زیدی که پشت دیوار بوده خیلی متفاوت است. فرض کنید یک پارچه را که به قبا تبدیل می‌کنید، یک فرد از لباس است. همان پارچه را به عبا تبدیل کنید، یک فرد دیگر است و اگر آن را به پیراهن تبدیل کنید، یک فرد دیگر است. یعنی یک پارچه با حالات مختلف است.

استاد: عجب! یک پارچه با حالات مختلف است؟! یعنی همان قبا را پاره می‌کنید؟

شاگرد: بله، این دقت هایی که شما می‌کنید را عرف ندارد. عرف بین حالات مختلف تفاوت می‌گذارد. در برخی از حالات فرد ایجاد می‌شود و در برخی از حالات نه. زیدی که پشت دیوار می‌رود همین‌طور است. اما هلالی که محو می‌شود و دوباره بر می‌گردد، این جور نیست که بگویند یک فرد است، بلکه هلال جدیدی است. آن هلال شب اول بود و این هلال شب دوم است. یعنی حالات یک هلال نیست. اگر پارچه را هر بار به‌صورت یک لباس در بیاوریم، عرف می‌گوید این فرد غیر از فرد قبلی است.

استاد: یک پارچه را عبا می‌کنند، بعد همان عبا را بر می­دارند و لباس می‌کنند. شما می‌گویید اسم این‌ها فرق می‌کند. مثال روشن‌تر آن جنین بود. هرگز کسی به علقه مضغه نمی‌گوید. خب در مثال شما این حکم را نگاه کنید: می‌گویند چون این پارچه منسوب به حضرت یوسف است، مقابل آن پا دراز نکن. شما می‌گویید اسم‌ها فرق می‌کند. آن وقتی که گفتند، عبا بود. و الآن دیگر تمام شد. آن را بریدند و لباس شد. این جور می‌گویند؟ همین پارچه عبا بود. می‌گویند چون برای حضرت یوسف بوده پا دراز نکن. می‌خواهم موضوع حکم را بگویم. شما می‌گویید آن وقتی که گفتند عبا بود اما حالا آن را بریدم و قمیص شده. چه ربطی به آن دارد؟! عرف در اینجا دو اسم می‌گذارد. من گفتم که برای آن عبا پا دراز نکن. شما این را می‌گویید؟! اسم که عوض شد، چرا نمی‌گویید؟!

شاگرد: اگر عرف بگوید هر لباسی که دیدی بپوش. یک بار این عبا را می‌بیند و می‌پوشد، دفعه بعد پیراهن است. نمی‌گوید این را یک بار پوشیدم، لذا دوباره آن را می‌پوشد. آن چیزی که شما می‌گویید به‌خاطر مناطی است که می‌بینیم. و الا اگر بگویند هر لباسی را که دیدی بپوش. هر لباس، نسبت به این لباس احوالی یا افرادی است؟

استاد: مانعی ندارد. من اول عرض کردم که باید به لسان دلیل نگاه کنیم. اگر همین‌طور بگویند هر لباسی را که دیدی بپوش؛ اگر یک لباسی باشد که آستین های آن را ببرند و جلیقه شود. می‌گویند شما باید هر لباسی را بپوشید. شما آن را پوشیدید و امتثال امر کردید. حالا آستین های آن را بر می‌دارند و اسم آن عوض می‌شود. چون اسم آن فرق می‌کند عرف می‌گوید چون مولی گفته واجب است بپوشی، باید دوباره آن را بپوشی؟!

شاگرد: به نظر من عرف فرد دیگری می‌بیند.

استاد: خب واجب است که آن را بپوشی؟

شاگرد: اگر می‌گوید هر لباسی را بپوش، قبلاً پیراهن بود و الآن جلیقه است.

استاد: خب دوباره می‌گوید که بپوش؟ عرف می‌گوید من قبلاً آن را پوشیده ام و امتثال کردم. یعنی عرف نگاه می‌کنم که مقصود حکم و آن چه که موضوع حکم است چیست. حالات دخالت دارد؟ اگر موصوف بما هو موصوف دخالت دارد، بله. و الا نه. البته عرض کردم که من اصراری ندارم. آن چه که در ذهن من هست را عرض می‌کنم. اما این‌که اذهان شریف شما کدام را درست ببیند حرف دیگری است. مباحثه برای همین است.

شاگرد: عرضم این بود که مثال در بسیاری از موارد مبعِّد است. مثال جلوس زید خیلی مبعد از هلال است.

استاد: خب مثال همین است. قبلاً هم گفتم که از باب تشبیه بود که اطلاق سعی با اطلاق شیوعی مخلوط شده بود. واقعاً این‌طور است. کلی حرف درست است. من در مواضع مختلفی دیدم. در معارف چرا می‌گویند که از تشبیه پرهیز کنید؟ برای این‌که خودش یک نحو مماثله است. ما در عالم خلق یک چیزی می‌بینیم و همین‌طور می‌خواهیم به آن جا ببریم؛ می‌خواهیم آن را به عالم قدس ببریم. نمی‌شود! این‌که بالمشابه مطالب را به آن جا ببریم کار غلطی است. این را قبول دارم. اما این‌که در مانحن فیه چه بگوییم حرف دیگری است.

شاگرد: شما می‌خواستید تفاوت افراد و احوال را بیان کنید که اطلاق احوالی سهل المئونه است، آیت‌الله مکارم می‌تواند در اینجا محکم بایستد و بگوید که حالات هم منصرف به حالات متعارف است.

استاد: همین فرمایش شما در ذهن من هم بود. فرصت نشد که در کتاب‌ها فقهی ایشان موردی را پیدا کنیم که ببینیم این را در آن جا می‌گویند یا نه.

نقش هیئت در تسمیه

نکته دیگر نسبت به فرمایش دیروز آقا است. ارتکازات در مباحثه اهمیت مهمی دارد. چون خیلی وقت ها انسان زبان ندارد اما ارتکاز دارد. علی ای حال در بحثی که دیروز شده یک احتمالی به ذهنم آمد که شاید مرادشان این باشد. یکی از آقایان گفت که شاید مراد ایشان اصل الترکیب باشد. یعنی اصل ترکیب، قوام خانه است. در دنباله آن حرف این جور به ذهنم آمد که شما می‌خواهید بفرمایید بیت که با چیزهای دیگر فرق می‌کند به این خاطر است که تسمیه­ی مؤلفه‌های آن برای هیئت است. دیروز همه قبول داشتیم که مسمای قبه هیئت است و کاری با ماده ندارد. فرمایش شما شاید این بود که مؤلفه‌های بیت، سقف، دیوار، اتاق است. قبلاً عرض کرده بودم که دار یک اجزاء صرفی دارد و یک اجزاء نحوی دارد. سنگ و آجر اجزاء صرفی خانه هستند. اما سقف کاری با جنس آن ندارد، بلکه اجزاء نحوی بیت هستند. واقعاً این جور است. اجزاء نحوی به معنای عنوانی است که نسبت به یک نظام بر یک مؤلفه بار می‌شود و کاری به ماده آن ندارد. شاید منظور شما این است که بیت مؤلفه دارد اما موضوع له مؤلفه‌های آن نفس هیئت است. وقتی می‌گوییم خانه سقف دارد و دیوار دارد، دیوار کاری به ماده ندارد. یعنی وضع مؤلفه‌ها برای نفس هیئت است و وقتی که چند مسمای نفس الهیئه با هم ترکیب می‌شود، کانه آن هیئات در آن هم تأثیر می‌گذارد و یک هیئت مبهمی هم به آن می‌دهد. شاید منظور شما این باشد. من برای دفاع از فرمایش شما این را عرض کردم.

دقتی در مفهوم حرکت

شاگرد: نسبت به مثال جلوس زید حرف ایشان درست است. یعنی اصل اتصال یا عدم اتصال را باید عرف ببیند. در جلوس زید عرف واقعاً یکی می‌بیند و هیچ تمایزی را احساس نمی‌کند.

استاد: قبلاً عرض کردم که دست تقنین و انشاء برای ما خیلی باز است. من نگفتم اگر زید اینجا نشسته یک فرد یا دو فرد است؟ همه گفتید که یک فرد است. حالا همین‌جا ببینید به‌راحتی می‌شود برای آن دو فرد درست کرد. من می‌گویم در ده دقیقه اولِ نشستن حرام است که به‌صورت او نگاه کنی. در ده دقیقه دومِ نشستن نگاه کردن واجب است. در اینجا من چه کار کردم؟ چون اغراضی دارم یک فرد واحد جلوس را تقطیع کردم. در اینجا هیچ مشکلی نداریم. این‌ها چیزهایی است که همه در آن مشترک هستیم. حالا سؤال این است: الآن که من ده دقیقه اول و دوم را گفتم، این‌ها دو فرد از جلوس هستند یا دو حال جلوس؟ انتخاب این‌ها با شما است.

همچنین مسأله حرکت کار را پیچیده‌تر می‌کند. وجود ده دقیقه اول جلوس با وجود ده دقیقه دوم، دو وجود است یا یک وجود؟

شاگرد: دو وجود.

استاد: دو وجود دو فرد هستند یا یک فرد؟

شاگرد: دو فرد هستند.

استاد: الآن که شما گفتید دو حال هستند!

شاگرد: در دید عرف این‌گونه است.

استاد: ما فعلاً از عرف بیرون می‌رویم و دقت فلسفی می‌کنیم.

شاگرد٢: یک وجود است چون متصل است. شما تقدیرا آن را تقسیم می‌کنید.

استاد: وقتی این سؤال را مطرح می‌کردیم در حرکت جوهری چه چیزی می‌گفتیم؟ می‌گفتیم اصل سوالت غلط است. طرح سؤال غلط است. خب وقتی حرکت واحد است، نصف اول و دوم ندارد. شما حرکت توسطیه را می‌گویید یا حرکت قطعیه را ؟ این‌ها با هم فرق می‌کند. مثل این می‌ماند که شما می‌گویید شیرینی زوج یا فرد است؟ می‌گوییم سوالت غلط است. اساساً شیرینی از مقوله کیف است و زوج و فرد از آثار و اوصاف مقوله کم هستند. وقتی سؤال غلط است، من چه جوابی بدهم؟ خب این‌ها سؤالات کلاسیک است که سال‌ها همه می‌دانیم و آدم هم از آن‌ها دست بر می‌دارد و می‌گوید تمام شد. اما سؤالی که در آن جلسه مطرح کردم، بعد از این‌که در فضای علم نفسی کشیدید می‌بینید که دوباره مطرح می‌شوند. یعنی سؤالی نیست که با این جواب تمام شود. به قول حاج آقا او را کشته بود و داشت کاردی که با آن سرش را بریده بود، می‌شست. بعد می‌گفت معلوم نشد گناه این ملعون خبیث چه بود! یعنی کار را تمام کرده و او را کشته، اما وقتی کار تمام شده می‌گوید گناه او چیست؟!

بعضی از سؤالات این‌طور است. خدا رحمت کند آن استاد را! مرحوم آخوند چند روز حرف دیگران را رد کرده بود و بعد می‌خواست حرف خودش را اثبات کند. استاد این جمله را فرمودند. این جمله برای من همین‌طور مانده و خاطره شده. فرمودند تا حالا آخوند به حرف دیگران ایراد می‌گرفت، حالا که خودش می‌خواهد اقامه برهان کند، طرف را ناز می‌کند! ما منتظر هستیم که برهان بیاوری اما ناز می‌کنی؟! ناز کردن، اقامه برهان نیست! این جمله را گفتند که خاطره شده.

منظور من این بود که نصف اول و دوم را ما تفکیک می‌کنیم؟ یا خودش سیلان دارد؟ یک وجود است یا دو وجود؟ برای این‌که ببینیم یک وجود است یا دو وجود، سؤال ساده‌ای را طرح می‌کنم. خدای متعال می‌تواند وسط حرکتی که می‌رود –شما می‌گویید یک وجود است که تو در ذهن خودت آن را تقطیع می‌کنی- را اعدام کند یا نه؟

شاگرد: نمی‌شود نه این‌که نمی‌تواند.

استاد: چرا نمی‌شود؟ سنگی حرکت کرده و اقتضاء تام دارد که به آن جا برسد، شما جلوی حرکت آن را می‌گیرید. محال است؟ اگر یک وجود است محال است، چون نمی‌شود نصف یک وجود را که بگیرند. می‌شود جلوی آن را بگیرند یا نه؟ حرکت از نقطه الف به ب.

شاگرد: می‌گویند امکان استقبالی حقیقتش ضرورت است. یعنی حرکت آن همین قدر است.

استاد: نه، منظور امکان ایجاد مانع برای ادامه آن است. شما بعد از وقوع را اندازه‌گیری می‌کنید. در شوارق ما مفصل از حرکت توسطیه و قطعیه بحث کردیم. تاریخ آن را و این‌که از کجا آمده بحث کردیم. ببینید یک وجود است که شما با شهود واضح خودتان در کلاس دست‌کاری می‌کنید. شما می‌گویید اگر این حرکت را رها کنم، تا آن جا می‌رود؛ اما اگر آن را گرفتی حرکت همین بود و یک وجود بود.

روی این فکر کنید، ما جواب کلاسیک می‌دهیم و تمام می‌شود اما ما یک شهودات و ارتکازیاتی داریم. استحاله عقلی را می‌بینیم. وقتی عقل ما حرکت از نقطه الف به ب را در نظر می‌گیرد، می‌گوید محال بود وسط راه قطع شود، آیا محال بود؟

شاگرد: اگر به وجود نگاه کنیم محال است.

استاد: به وجود یعنی چه؟ مگر شما نمی‌گویید یک وجود سیال است؟ وجود سیال به چه معنا است؟

شاگرد: سیلان که به‌غیراز وجود نبود. وقتی وجود موجود می‌شود، موجود می‌شود. یعنی آن حرکت موجود می‌شود.

استاد: اتفاقا خود آخوند در اینجا تعبیر به تشابک الوجود و العدم تعبیر می‌کند. کلمات آخوند مختلف است که ما آن‌ها را بحث کردیم. می‌گفتم که منطق جدید می‌خواهد. وقتی از اینجا به اینجا می‌رود، جوهر عوض شد یا نشد؟ وجود جوهری آن یک وجود است یا چند وجود؟

شاگرد: یک وجود سیال است.

استاد: علت مبقیه یک وجود سیال با علت مبقیه آن یکی است یا دو تا است؟ دقیق جواب دهید. علت محدثه وجود سیال با علت مبقیه آن، دقیقاً حیثیتشان یکی است یا دو تا است؟ یکی است؟ پس نیاز به ابقاء ندارد.

شاگرد: ما در زمان ابقاء را مطرح می‌کنیم.

استاد: من می‌خواهم همین را بگویم. لازمه این‌که یک وجود بوده، این است که علت مبقیه نمی‌خواهد. خب چرا خلاف ارتکاز و شهود این‌گونه می‌گوییم؟ به‌خاطر ضوابط کلاس. چرا آن در کلاس آمده؟ تنها به‌خاطر پارادوکس زنون و اشکال جزء لایتجزی و فرار از آن‌ها و تقسیم حرکت به توسطی و قطعی. ما دو جور حرکت داریم یا یک جور؟ حرکت توسطیه و قطعیه یک جور حرکت است یا دو جور؟

شاگرد: دو لحاظ است.

استاد: پس ما بیشتر از یک حرکت نداریم. این لحاظ از کجا آمده؟ برای این‌که مفری برای آن‌ها باشد تا آن لوازم را نیاورد. در علت مبقیه؛ شما نگاه دهری می‌کنید و در فضایی از افق دهر نگاه می‌کنید و می‌گویید «المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر». این‌ها عباراتی است تا اقناع کنیم و بگوییم الحمدلله بحث درست شد. «مجتمعات فی وعاء دهر» منافاتی با این ندارد که خلاصه علت مبقیه داریم یا نداریم؟ اگر نداریم خب از اول باید تذکر دهیم و بگوییم علت تنها محدث است. چه در متحرک و چه در ثابت یک علت داریم که آن هم محدث است و دیگر به علت مبقیه نیاز ندارد؛ شما دید متسامح عرفی دارید. اما اگر فضای «آب این جوی شد مکرر چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار11» باشد، می‌گویید نه. جالب این است که یکی از مقومات حرف آخوند این است که می‌گوید من حدوث زمانی را اثبات کردم. خب با این بیان حدوث زمانی ثابت می‌شود؟! این‌که حدوث نیست. یک احداث لحظه‌ای در ماوراء است، تمام شد! پس چطور ایشان افتخار می‌کند که من کسی هستم که حدوث زمانی را اثبات کرد؟! به این خاطر است که واژه‌ها و کلمات منطق خاص خودش را می‌خواهد. ما از واژه‌های ثابتات قرض گرفتیم تا مقوله حرکت را سامان دهیم لذا راحت هم هستیم. اما وقتی ارتکازات خودمان را می‌بینیم، می‌بینیم به واژه‌های جدید و منطق جدید نیاز داریم.

من این جور عرض کردم نیمه اول و نیمه دوم یک وجود است یا دو وجود؟ الآن همین جلوس، در ده دقیقه اول با ده دقیقه دوم یک وجود یا دو وجود است؟! همه گفتید یک وجود و یک فرد است. اما وقتی آن را جدا می‌کنید یعنی وجود آن در ده دقیقه اولی که نشسته بود، عین وجودش در ده دقیقه دوم آن است؟

شاگرد: کجای فقه باید به‌دنبال اطلاق احوالی بگردیم تا ببینیم آن را ناظر به متعارف می‌دانند یا نه؟

استاد: اطلاق احوالی معمولاً در موارد انحلال حکم است. یعنی وقتی یک حکم بالفعل شد؛ بعد از فعلیت حکم نسبت به موضوعش و انحلال آن نسبت به موضوعش، احوال مطرح می‌شود. فعلیت احوالی متأخر از انحلال افرادی و فعلیت حکم در ضمن یک فرد است. عرض من این است که تمسک به اطلاق احوالی نزد فقها، اشد و اقوی و اکثر و اوفر است. چون ادعای انصراف در آن را خود فقهاء کم دارند.

شاگرد٢: اطلاق احوالی چون سهل المئونه بوده اصلاً مطرح نشده.

استاد: چون واضح بوده دیگر در آن انصراف هم مطرح نمی شده.

شاگرد: اگر ما اطلاق را احوالی بگیریم یعنی معیار قابلیت رویت باشد که رویت چند فرد شود، در مانحن فیه ثمره ای ندارد. شما فرمودید چون با روایات دیگری مانند «ان تبین فاقض یوما» تهافت دارد، کشف می‌شود که اصلاً آن معیار تمام نیست. لذا چه اطلاق احوالی باشد و چه افرادی ثمره ای ندارد.

استاد: ما تنها به حیث علمی آن توجه داریم. و الا این‌که جمیع جوانب را کنار هم بگذاریم حرف دیگری است.

شاگرد٢: قسم رابع وضع خاص، موضوع له عام در نگاه مرآتیت می‌گویند که محال است. اما در نگاه عرفی ممکن است که گفته شود ممکن است.

استاد: حاج شیخ عبد الکریم که قائل هستند.

شاگرد: بله، مرحوم امام هم قائل هستند. همین نکته را مطرح می‌کنند و با آن جزء مستحبی را درست می‌کنند. آشیخ عبدالکریم ادامه نمی‌دهند و نمی‌توانند خلل به زیاده در نماز را تصویر کنند. ولی مرحوم امام چنین تصویری را دارند که هم جزء مستحبی را درست می‌کنند و هم آن روایات را معنا می‌کنند. اصل کلام ایشان این است که در مرکبات صناعی واضع ابتدا هیئتی که در ضمن اجزاء شکل می‌گیرد را تصور می‌کند که همان خاص است. اما اسم را برای خصوص این خاص نمی‌گذارد، در اینجا این بحث مطرح می‌شود که آن اسم را برای هیئت نوعیه می‌گذارند که ضمن این اجزاء محقق شده. در صلات هم به همین صورت است. لذا جزء مستحبی را هم به همین صورت تصویر می‌کنند و می‌گویند برخی از اجزاء هستند که موجب حسنی در مجموعه این هیئت می‌شوند. مثلاً اگر در خانه یک حوضچه ای باشد، وقتی مجموع آن را نگاه می‌کنید، یک تناسب و حسنی به این مرکب می‌دهد. لذا می‌گویند این هم جزء آن می‌باشد. لذا موضوع له هیئت نوعیه ای است که در ضمن این اجزاء محقق می‌شود. فرمایشی که جناب عالی دارید هم درست است. واضع نظر دارد که در خانه یک ترکیب خاصی باشد. یعنی خود این یکی از مؤلفه‌ها است. یعنی اسم هیئت نوعیه را ترکیب بگذاریم.

والحمدلله رب العالمین

کلید: حرکت، حرکت توسطیه، حرکت قطعیه، هیئت، اطلاق احوالی، اطلاق افرادی، اطلاق احوالی هلال، تسمیه، ملاک حکم، انشاء حکم، رویت هلال

1 دروس في علم الأصول ( طبع انتشارات اسلامى )، ج‏1، ص: 163

2 تعلیقه استاد: و لکن له ضروره بعنوان آخر و هو انه لولاه للزم نقض الغرض من الاوامر؛ لانه اذا لم یکن الاوامر جزافیه بل تابعه للملاکات و فیها عرض عریض ربما یترتب الاسکار مثلاً علی مقدار خمر غیر آخر و کذا فی شخص غیر آخر فالتشریع و التقنین بنحو البتّ و الحکم ضروری لحفظ الملاکات و لذا اشتهر ان حکمه الحکم غیر علته فافهم.

3 الجمعه ٩

4 المقنع (للشيخ الصدوق)، ص: 184‌؛ و قال أبو عبد الله- عليه السلام-: قد يكون الهلال لليلة و ثلث، و ليلة و نصف، و ليلة و ثلثين، و لليلتين إلا شي‌ء و هو لليلة

5 جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌16، ص: 378‌؛ ما رواه‌الصدوق في المحكي عن مقنعه مرسلا عن أبي عبد الله عليه السلام «قد يكون الهلال لليلة و ثلث، و ليلة و نصف، و ليلة و ثلثين، و ليلتين، و لا يكون و هو لليلة»‌

6http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-050-sowm-100-helaal-00012.html

7 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏4، ص: 333؛ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا طُلِبَ الْهِلَالُ فِي الْمَشْرِقِ غُدْوَةً فَلَمْ يُرَ فَهُوَ هَاهُنَا هِلَالٌ جَدِيدٌ رُئِيَ أَوْ لَمْ يُرَ.

8 الصحيفة السجادية، ص: 182؛ وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا نَظَرَ إِلَى الْهِلَالِ:…

9 الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 206؛ إِذَا رَأَيْتَ هِلَالَ شَهْرِ رَمَضَانَ فَلَا تُشِرْ إِلَيْهِ وَ لَكِنِ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ ارْفَعْ يَدَيْكَ إِلَى اللَّهِ وَ خَاطِبِ الْهِلَالَ وَ كَبِّرْ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ تَقُول‏.. .

10 تحفة الأحباب ، شرح فارسي بر تشريح الافلاك، ص: 16

11 آبْ مُبْدَل شُد دَرین جو چند بار عکسِ ماه و عکسِ اَخْتَر بر قَرار مثنوی، دفتر ششم، بخش٩۶