بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه کلام و عقائد-شیوه مناظره-جلسه اول

فهرست جلسات مباحثه کلام و عقائد
جلسات مباحثه کلام و عقائد-شیوه مناظره-جلسه دوم
جلسات مباحثه کلام و عقائد-شیوه مناظره-جلسه سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

١۴٠٠.۹.۲۷

عبرت گرفتن از مباحث تاریخی

پیشنهاد خیلی خوبی دادند؛ علی ای حال هر طلبه‌ای که مشغول درس خواندن است و در این مسیر زندگی و عمر خود که طی می‌کند یک تجربیاتی دارد. تجربیاتی که در برخورد با ادله، مباحث و مناظراتی که پیش می‌آید، به دست می‌آورد. خوب است آن چه را که تجربه کرده را منتقل کنند. اگر کسی با صحنه‌ای برخورد که دیگری در آن تجربه داشته، دوباره آن تجربه را از نو تکرار نمی‌کنند و از آن چیزی که دیگری به آن برخورد کرده بقیه هم استفاده می‌کنند. این فرمایش خیلی خوبی بود. لذا طبق امری که فرمودند من چند کلمه‌ای بی ادبی می‌کنم و فی الجمله تجربیاتی که بوده را عرض می‌کنم. ما که الآن در آخر کار هستیم. کسانی که ایام جوانیشان است و می‌توانند روی این‌ها بیشتر کار بکنند، کار کنند. ان شالله نهایه دیگران بدایه جدیدی ها باشد. نه این‌که دوباره نهایت را رها کنند و دوباره از بدایه همان ها شروع کنند. به این خاطر است که من این دو-سه کلمه را خدمت شما عرض می‌کنم.

چیزی که به ذهنم آمد این جمله‌ای بود که حاج آقا مکرر نقل می‌کردند که بعض علماء بزرگ می گفتند که من بین خودم و خدا مکرر شکر می‌کنم که من در صدر اسلام نبودم. حاج آقای بهجت می‌فرمودند. نمی‌دانم که آن عالم بزرگ هم چه کسی بوده. می‌گفتند که من بین خود و خدای خود مکرر شکر می‌کنم که صدر اسلام نبودم. چرا؟ گفتم ما که نگفتیم بلکه منسوب به مقام عصمت است که فرمودند «ارتد الناس الا ثلاث». بعد آن عالم می‌گفتند من که به خودم مراجعه می‌کنم می‌بینم که نه سلمانم و نه مقدادم و نه ابوذر. خب از این حدیث معلوم است که اگر من در آن زمان بودم، نه سلمان و نه مقداد و نه ابوذر بودم! خدا را شکر می‌کنم که در آن زمان نبودم. خب حرفی از این بزرگان علماء خیلی پخته است و باید روی آن فکر کنیم. نباید خودمان را از کسانی که خود را به بالاترین درجه ظلم رسانده اند، دور بدانیم. مهم این است که دست ما برسد و آن وقت نکنیم. مهم این است زمان فتنه بشود و ما سالم در برویم.

لذا اگر بحث می‌کنیم اول این را بدانیم. به تعبیر حاج آقا –مکررمی گفتند- هر لحظه خیالمان رسید که خودمان کاره هستیم، همان لحظه شکست خورده‌ایم. ولو فعلاً صدای آن در نیاید و سال‌ها بعد صدای آن در بیاید. شکست ما آن لحظه‌ای بوده که خیالمان رسیده خودمان کاره ای هستیم. اگر این بحث‌ها صورت می‌گیرد، غیر از این‌که تحقیق امر بکنیم، این فایده را هم دارد.

فلسفه پرداختن به مسأله غصب خلافت

خیلی از اهل‌سنت می‌گویند «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُم‏1»، حالا یک کاری شده و تمام شده رفت! چرا شما هر روز به این آتش فوت می‌کنید؟! این حرف را زیاد با آب و تاب می‌زنند. خب ما می‌گوییم که واقعاً حرف خوبی است! یک چیزی گذشته و چه کار به آن داریم! اما اگر کسی بین خود و خدای خود مطمئن شود کسانی که در آن زمان اولیای امر بودند از ما خواسته‌اند که پی آن را بگیریم؛ در خواست آن‌ها است؛ آن‌ها به ما گفته اند که نگویید «لها ما کسبت» و آن را رها نکنید. اگر کسی بین خود و خدای خود مطمئن شد که آن مظلوم به ما پیام داده که من مظلوم را رها نکنید، بعد بگوییم «تلک امة قد خلت»؟! نه، این جور نیست. میخ آن را خودشان کوبیده‌اند و ما مطمئن هستیم که از ما خواسته‌اند که این‌ها احیاء شود و بماند. خب اگر این جور شد که دیگر کار دست ما نیست. این جور نیست که بگوییم من دارم پی یک قضیه تاریخی را می‌گیرم. نه، یک قضیه‌ای شده که آن‌ها امر کرده‌اند و گفته اند که مبادا این‌ها را رها کنید. ببینید چقدر تفاوت دارد. صبغه بندگی دارد. این کار، صبغه کار کسی است که مطمئن است که از او خواسته‌اند. نه این‌که خودش همین‌طور بخواهد ببیند چه خبر بوده و همین‌طور ما آن را پیش می‌گیریم. البته شواهد دیگری هم دارد. این ساده‌ترین محملی است که عرض می‌کنم.

علی ای حال چیزهایی بوده که صورت گرفته و این بحث‌هایی که ما داریم به این خاطر نیست که کسی بخواهد همین‌طور حرفی را بزند. بلکه چیزی که از او خواسته‌اند را زنده نگه می‌دارد.

مراحل دسته‌بندی اطلاعات

الف: مدیریت اطلاعات

یک تقسیم‌بندیای بود که جلوتر عرض کرده بودم و دوباره هم می‌گویم. چون ریخت مباحثه باید به‌صورت دسته‌بندی شده و کلاسیک باشد. من هم طبق همان هایی که قبلاً عرض کرده بودم، می‌خواهم نتیجه هایی را خدمت شما عرض کنم.

عرض کردم اطلاعاتی که بشر دارد را می‌توان در سه مرحله و با سه عنوان دسته‌بندی کرد. اول اطلاعات خودش را مدیریت بکند. بعد از مدیریت مهندسی کند و بعد از آن معماری کند. همه ما با هر سه مورد آن‌ها آشنا هستیم. فقط خیلی منظم و به صورت یک بانک اطلاعاتی خیلی خوبی ذخیره شده باشد، نیست. اگر شده به من بفرمایید، خیلی خوشحال می‌شوم. مدیریت همین دسته‌بندی است. آیات، روایات، مطالب تاریخی را در گروه‌های خاصی قرار می‌دهید. مثل کتاب‌های تصنیفی که از قدیم به همین صورت بوده. فرق کافی شریف با اصول روائیه چیست؟ اصول نزد مرحوم کلینی بوده. اصول نظم نداشت. هر روایتی را که شنیده بود می‌گفت «عن فلان» که یکی روزه بود، یکی نماز بود، یکی حج بود، یکی تاریخ بود، یکی معارف بود. این اصل روایی می‌شود. مرحوم کلینی کتابی نوشتند که مبوب بود؛ بابٌ فی کذا. این اولین مرحله‌ است که در این اصطلاح به آن مدیریت مطالب و اطلاعاتی که انسان دارد، می‌گوییم؛ تبویب؛ عده‌ای از مطالب را تحت یک باب آوردن. حالا انواعی هم هست که قبلاً آن را عرض کرده‌ام، الآن دیگر آن را طول نمی‌دهم.

ب: مهندسی اطلاعات

مرحله بعد مهندسی اطلاعات است. چرا اسم آن را مهندسی گذاشتم؟ از همین پیچ و مهره ساده آن را اخذ کردم. چه بسا یک چیزی را که می‌خواهید نگه دارید با دست نتوانید. اما شما پیچ و مهره درست می‌کنید. پیچ و مهره مکمل هم هستند. پیچ تنها نمی‌تواند چیزی را نگه دارد و مهره تنها هم نمی‌تواند چیزی را نگه دارد. این پیچ با این مهره متناسب با هم هستند. آن رزوه و حجمش و خصوصیات دیگرشان به هم می‌آیند و لذا می‌توانند یک چیز سنگین را نگه دارند. مثلاً چرخ تریلی را ببینید؛ با یک پیچ و مهره، سنگین ترین چیزها را تحمل می‌کند. چون با هم تناسب دارد.

مهندسی اطلاعات یعنی چه؟ یعنی کسانی که اهل تحقیق هستند در اطلاعات اولیه که مدیریت شده بود، بگردند تا نکاتی را پیدا کنند که با هم پیچ و مهره می‌شوند؛ با هم متناسب هستند. یعنی یک حدیث از اینجا می‌آورید و یک حدیث از آن جا می‌آورید؛ با کل حدیث هم کاری ندارید، بلکه یک واژه در آن هست؛ دو نکته در این دو حدیث هست که می‌بینید این نکته در این حدیث با این نکته در آن حدیث پیچ و مهره هستند. یعنی وقتی آن‌ها را کنار هم می‌گذارید یک چیزی را حل می‌کند. همان‌طور که ماشین را جلو می‌برد یک بحث علمی را هم جلو می‌برد. این مهندسی اطلاعات است.

ج: معماری اطلاعات

اما معماری اطلاعات چیست؟ معماری اطلاعات دارد با ذهن مخاطب کار می‌کند. مهندسی کاری با ذهن مخاطب ندارد؛ تحقیق آزاد در فضای نفس الامر مطالب است؛ دو تا مطلب هستند که در نفس الامر به هم مرتبط هستند و پیچ و مهره هستند؛ به امر تحقیق کمک می‌کنند. این مهندسی است. اما معماری این‌گونه نیست. در معماری بعد از این‌که همه مطالب را مهندسی کردید، ذهن مخاطب را مدیریت می‌کنید. یک چیزی را به او نمی‌گویید و یک چیزی را می‌گویید. یک چیزی را اول می‌گویید و یک چیزی را دوم می‌گویید. خیلی تفاوت می‌کند. زمین تا آسمان تفاوت دارد که بالای منبر شما یک مقدمه را اول بگویید و بعد از آن مقدمه دوم را بگویید با این‌که مقدمه دوم را اول بگویید. کسانی که تخصّص این کار را دارند می‌دانند. ذهن مخاطب به هم می‌ریزد. این خیلی مهم است. به این معماری اطلاعات می‌گوییم. معماری خانه با مهندسی خانه دو تا است. بالدقه، تفاوت‌های فنی دارد. در اطلاعات هم همین‌طور است. خب این مقدمه عرض من بود.

خب الآن مسلمانان با وضعی روبرو هستند که همه می‌دانند؛ شیعه، سنی، اختلافات، حرف‌هایی که هر کدام دارند، باورهایی دارند که سر جایش حاضر هستند به‌خاطر آن کشت و کشتار کنند. خب بهترین راه برای این فضا، این است که محققین و کسانی که درد علم و فهم و ایمان و دین دارند، خلأها را شناسایی کنند. یعنی چطور است که یک فضا به صورت علمی جلو می‌رود اما یک دفعه دعوا می‌شود و کشت و کشتار می‌شود؟! چطور می‌شود که با هم مرافعه می‌کنند؟! در اینجا خلاءهایی داریم. آن هایی که در کار علم و تحقیق هستند باید این‌ها را شناسایی کنند. شناسایی این‌ها بسیار مهم است.

کاستی مناظرات ناشی از ضعف در مهندسی اطلاعات

چون قرار شد مختصر عرض بکنم، سریع به آن‌ها اشاره می‌کنم. ما از ناحیه مدیریت اطلاعات حظ وافری داریم؛ از کارهایی که بزرگان انجام داده‌اند، حظ وافر داریم. از حیث معماری هم که اصلاً فطری ذهن بشر است؛ خودشان انجام می‌دهند و مرتب هم مشغول هستند. فقط به اندازه‌ای است که توان آن‌ها است. آن‌ها خیلی مقصود من نیست. من به‌عنوان طلبه‌ای که مشغول کار بوده، احساسم این است که خلأ، در مهندسی اطلاعات است. مهندسی ربطی به گرایش‌ها ندارد، بلکه نفس الامر مطالب را باید کشف کنیم. در اینجا خیلی خلاء داریم. هر چه در این زمینه گروه تشکیل بدهند و در این زمینه کار بکنند جا دارد. باقیات الصالحات خیلی مهمی است. چرا؟ چون خیلی خلأ دارد. وقتی وارد فضای بحث شوید تازه خلأها را می‌بینید. کسی که وارد نشده اصلاً خبر ندارد. بعد از این‌که وارد شد می‌بیند فضا به جایی می‌رسد که از آن تنها گویی ها خارج می‌شود. وقتی به گفت و گو برسد آن وقت است که معلوم شود.

نوعاً یک نفر می‌آید و حرف‌های خودش را می‌زند -به «monolog» تعبیر می‌کنند- یک متکلم است؛ متکلم وحده. اما گاهی یک فضایی برقرار می‌شود که گفت و گو است؛ آن باید بگوید و دیگری جواب بدهد. اینجا خیلی فرق می‌کند. وقتی فضای گفت و گو شد، طرفین از مواضع خودشان دفاع می‌کنند و حرف دیگری را رد می‌کنند و نمی‌گذارند که او متکلم وحده باشد. در فضای گفت و گو، خلأها خودش را نشان می‌دهد. در سال‌های اخیر هم بیشتر شده. کسانی که دنبال کار باشند این خلأها را زود تشخیص می‌دهند. هر کجا بحث طرفین به حالت وقوف برسد –مثل ماشینی که چرخش درجا می‌گردد- اینجا است که خلأ تحقیقی است و نیاز دارد که عده‌ای آستین بالا بزنند و این خلأ را پر کنند و کسانی که می‌خواهند بعداً در میدان مناظره حرف بزنند را پشتیبانی کنند. کسی که در میدان مناظره حرف می‌زند پشتیبان نیاز دارد. گاهی پشتیبان او چند سال تحقیق در آن خلأها است. وقتی پیرامون آن‌ها کار شد، در فضای مناظره جلو می‌رود.

قبلاً این را عرض کردم. شاید سه-چهار سال پیش بود. در اخبار آمد -نمی‌دانم شما شنیدید یا نه- رئیس لجنه عربستان سعودی به دولت اعلام رسمی کرد که ما حاضر هستیم با علماء شیعه بحث کنیم. این حرف برای من به‌عنوان طلبه‌ای که زمینه ذهنی داشتم، این حرف خیلی معنا داشت. معنای آن چه بود؟ اندازه‌ای که من می‌دانم، آن‌ها سال‌ها مشغول بودند. بعد از پیروزی علماء شیعه و رسمیت سیاسی در ایران، از روز اول آن‌ها شروع کردند؛ یک کارهایی که اگر کسی ببیند، می‌فهمد که چه کار کردند. من هم می‌دانستم که به شدت مشغول هستند. اما این‌که چه اندازه و به کجا رساندند را نمی‌دانستم. همین اندازه در ذهن من بود. وقتی آن را اعلام کردند من کامل متوجه شدم که چه می‌گوید. اعلام رسمی رئیس المفتین آن‌ها چه معنایی داشت؟ به این معنا بود که آن سی و چند سالی که مشغول بودند کارشان تمام شده. ببینید ما کجاییم و آن‌ها چه جور! حاج آقا زیاد می‌گفتند که ما دل خوش به این هستیم که بر حقیم، بعدش هم می‌رویم و می‌خوابیم، تا وقتی که به تعبیر ایشان سر نیزه به پهلوی ما بیاید. آن جور مشغول بودند که حالا رئیس اصلی می‌گوید حالا ما برای مناظره حاضر هستیم!

خب ما هم که خبر نداریم که آن‌ها چه کار کرده‌اند. می‌گوییم خب بسم الله، بیایید مناظره. درست است که این طرف بر حق است اما خبر ندارد که آن طرف چه کار کرده. مشکل کار همین بی خبری است. این‌که می‌گوید ما حاضریم، خب ما هم باید بدانیم که چه کار کرده‌اند. من برخی از لوازم آن را بگویم یا نگویم؟! مثلاً یک چیز ساده آن این است: آن‌ها می‌دانند نوع کسانی که در کار علم و تحصیل هستند –حتی حوزوی هستند؛ چه برسد به عموم- چه بخش‌هایی از کافی را نمی‌دانند و کدام بخش‌های آن را می‌دانند. دقیق کار کرده‌اند. اول کار از آن بخش‌هایی از کافی که اهل علم هم آن را ندیده اند یا فراموش کرده‌اند، شروع می‌کنند. چیزهایی را می‌گویند که اصلاً باور نمی‌شود. چرا؟ چون رفته‌اند سطر به سطر کافی را خوانده‌اند. همین خلأهایی که می‌گوییم! چیزهایی را می‌گویند که منی که پنجاه سال، شصت سال طلبه بودم کَانَّه به چشمم نیامده. این‌ها را نشانم می‌دهند. این یعنی ما حاضریم. یعنی چیزهایی را می‌گویند که شما می‌بینید با پشتوانه ٣۵-٣۶ سال کار شبانه‌روزی در دانشگاه و با پول انجام شده، اما بااین‌حال ما می‌گوییم حاضریم! این‌ها مطالب خیلی مهم و درد آور برای بخش دوم است. البته بَزَک هایی که آن‌ها کرده‌اند به‌راحتی جواب داده می‌شود اما به شرطی که بفهمیم آن‌ها چه کار کرده‌اند.

درس اصول بودیم، بعد از درس یک آقایی تشریف آوردند و گفتند می‌خواهم چند سی دی برای تو بیاورم که آن وهابی با علماء شیعه بحث می‌کند. ایشان خیلی ناراحت بود. گفت این ملعون کذا به شیعه فحش می‌دهد! شاید سال‌های ٧٨-٧٩ بود. آن سال‌ها مناظره المستقله در لندن تازه شروع شده بود. من هم ندیده بودم. ایشان گفت این سه سی دی هست. من هم خیلی راحت گفتم که من حوصله ندارم. من درس دارم، حوصله ندارم. فحش داده؟! فحش از دهنش بیرون می‌آید و از بینیش بالا می‌رود! این چیزی بود که من به آن آقا عرض کردم. خیلی مهم نیست، فحش می‌دهد اما به خودش بر می‌گردد.

نمی‌دانم یک سال بعد یا دو سال بعد به حج مشرف شدم. خب ما طلبه بودیم و سر و کارمان به مطالب بود. دیدم در بقیع، در مسجد، در جاهای دیگر مطالبی که مثل خورشید در آسمان واضح البطلان است را چنان بَزَک کرده‌اند که هزاران نفر تابع آن می‌شوند و دست به سینه می‌شوند! آدم باید از نزدیک ببیند که چطور این مطالبی که ما می‌گفتیم واضح البطلان است را بَزَک می‌کنند! کار علمی، رسانه‌ای، خطابی روی آن انجام می‌دهند و به تعبیر ما، می‌بینیم که مار خوش‌خط و خال می‌شود! چرا می‌گویند مار خوش‌خط و خال؟ یعنی با این‌که مار کشنده است اما ظاهر آن فریبنده است. هیچ کسی نمی فهمد که قرار است او را بِکُشد و جذب آن می‌شود.

وقتی این‌ها را دیدم برگشتم و سراغ همان آقا رفتم. گفتم سی دی ها را بدهید. یعنی احساس نیاز کردم چون آن‌ها واقعاً روی باطل خودشان کار کردند. ما همین‌طور می‌گوییم حوصله نداریم. عجب! چرا حوصله نداریم؟! چون خبر نداریم. به او گفتم که بده. آن وقت آماده نداشت. سریع به گذرخان رفتم. مغازه‌ای بود که نوار می‌فروخت. از آن جا خریدم. سال ٨٣-٨۴ در بهار بود. عده‌ای بودیم که این مناظره را گوش می‌دادیم و آن‌ها را مباحثه می‌کردیم. جلسات خوبی بود. تقریباً تا آخر خرداد بود. آن‌ها مباحثات خوبی بود. آن وقت وسیله ضبط نبود که ضبط شود. منظور این‌که آن‌ها در این فضا به‌شدت مشغول غنی کردن این مطالب بودند.

بنابراين مطلبی که در قدم اول به‌عنوان طلبه عرض کردم این شد: در قسمت مهندسی اطلاعات ما خلأ حسابی داریم. مهندسی یعنی چه؟ یعنی باید از اطلاعات مختلف نکاتی را بیرون بیاوریم که به هم پیچ و مهره شود. برای چه؟ برای این‌که مطالب علمی مهمی که می‌ماند و در جا می‌زند و منجر به کُشت و کشتار می‌شود را پیچ و مهره می‌کند و جلو می‌برد. واضح است که می‌شود. باید آن را ببینید. چون این کار را نکرده‌ایم سرجایش یادمان نیست. من همیشه تعبیر به بانک سؤال و جواب می‌کردم. آن هم حرف خوبی بود. ولی هر چه آدم جلو می‌رود، می‌بیند که سؤال و جواب هم به پیچ و مهره مربوط می‌شود اما کافی نیست. این پیچ و مهره­ها خیلی مهم است.

خب اگر بخواهیم این مهندسی اطلاعات را انجام دهیم از کجا شروع کنیم؟ چه طور جلو برویم. راه کار آن ها چیست؟ من چند نکته‌ای که در ذهنم بوده را عرض می‌کنم تا سر نخی باشد. شما غلط های آن را می‌گیرید و هر جا هم که احساس می‌کنید که باید ادامه پیدا کند را ان شالله به احسن وجه ادامه می‌دهید.

لزوم پرهیز از واژه‌هایِ برهم زننده‌یِ آرامش مناظره

بعد از تجربیاتی که در کار بود من یک چیزی به ذهنم آمد. آن‌ها را خدمت شما می‌گویم. اگر کسی بخواهد در مطالب شیعه و سنی تحقیق کند یک جور است. اگر بخواهد مناظره بکند، آن هم مناظره‌ای که در فضای آرام جلو برود و به درگیری منجر نشود یک ضوابطی دارد. این ضوابط مناظره با اهل‌سنت بسیار مهم است. چرا؟ به‌خاطر این‌که آفت پیشرفت این بحث‌ها این است که ذهن طرفین بحث از حالت اعتدال و آرامش خارج بشود. در مناظره‌ واژه‌هایی می‌آید که می‌بینید شیعه ناراحت می‌شود. اعصابش خورد می‌شود. یا شیعه واژه‌هایی می‌گوید که سنی ناراحت می‌شود. یکی از مهم‌ترین کارها در مناظره این است که ما واژه‌هایی را شناسایی کنیم که فضای بحث را از آرامش و طمانینه طرفین خارج می‌کند و آن‌ها را حذف کنیم. اصلاً در مناظره بدانند که نباید این واژه‌ها را به کار ببریم. وقتی ما می‌خواهیم تحقیق آزاد کنیم، مظلوم و ظالم را بشناسیم، دروغ ها را بفهمیم، چرا از این واژه‌ها استفاده کنیم؟! آن‌ها دائم می‌گویند شیعه دروغ می‌گوید. چه عباراتی می‌گویند! خب شیعه ناراحت می‌شود.

ابن تیمیه –علیه ما علیه- می‌گوید «لو کان الکذب رجلا لکان رافضیا». ببینید بدتر از این می‌توان گفت؟! می‌گوید اگر بخواهید کذب را تجسم کنید، شیعه است. خب این حرف این‌ها است. هر چه هم بگویید می‌گویند که این‌ها دروغ می‌گویند و اصلاً این خبرها نبوده. از ترفندهای مهم آن‌ها این است که خودشان را با اهل‌بیت درگیر نمی‌کنند. خودشان می‌فهمند که در اینجا با اهل‌بیت درگیر هستند، ولی ترفند آن‌ها در مناظره با شیعه این است، می‌گویند بحث امامت را عبدالله بن سبا درآورده، خود علی علیه‌السلام اصلاً قائل به امامت خودش نبوده، این هم شواهد آن. پس امامتی که شیعه می‌گوید را عبدالله بن سبا در آورده. یعنی خودشان را با امیرالمؤمنین درگیر نمی‌کنند که خود حضرت مدعی امامت بودند، بلکه به گردن عبد الله بن سبا می‌گذارند.

خب این‌ها کارهای حسابی است که در طول تاریخ شده و الآن هم قوی‌تر انجام می‌شود. جواب این‌ها به چیست؟ به این است که وقتی مناظره‌ای صورت می‌گیرد فضای بحث از آرامش در نرود. اگر فضای بحث از آرامش در نرود خیلی زود به نتیجه هایی می‌رسد که آن‌ها نمی‌خواهند و من هم ندیدم. یعنی یکی از چیزهایی که بعداً می‌بینید این است که آن‌ها نمی‌خواهند بحث به آرامی جلو برود. چرا؟ چون اگر بحث آرام جلو برود به زودی حق معلوم می‌شود. خب کسی که حق دارد، چرا این را متوجه نیست؟! آن‌ها هم تا بحث به اینجا می‌رسد سریع آن را به نزاع و چالش می‌کشند.

روش موضوع محور به ضمیمه ارجاع معجمی

الف: معنای روش موضوع محور

لذا یکی از مهم‌ترین بحث‌ها این است که مناظره در فضای آرام باشد. جلوتر هم عرض کردم؛ اگر شیعه می‌خواهد به معتقدات و مذهب خودش خدمت کند، بهترین کار موضوع محوری به ضمیمه ارجاع معجمی است. قبلاً مکرر عرض کردم. موضوع محور به چه معنا است؟ همان کاری است که ذهن فطری بشر انجام می‌دهد. اهل‌سنت سند محور هستند. چرا سند محور شدند؟ بر خلاف فطرت کل بشر، چاره‌ای نداشتند که سند محور شوند. چون تنها راهی که مطاعن منافقین صدر اسلام مخفی می‌شود، این است که در هر روایت دیواری کوتاه‌تر از سند نیست؛ یعنی در سند می‌گردند و می‌گویند متهم به وضع روایت، فلانی است. به‌راحتی می‌گویند که متهم وضع در سند فلانی است. کارشان این است. اصلاً نزد کسی که تحقیق می‌کند معلوم می‌شود که آن‌ها به سند محوری نیاز داشتند. و متأسفانه به ما هم سرایت کرده. اصلاً سند محوری خلاف فطرت ذهن بشر است. وقتی ذهن بشر فکر می‌کند یا تحقیق می‌کند موضوع محور است. یعنی چه کار می‌کند؟ یعنی برای یک موضوع در ذهنش به‌دنبال شواهد می‌گردد. یک مطلب را می‌گیرد و می‌گوید این‌ها شواهد آن است.

ب: روش ارجاع معجمی

بنابراین باید روش بحث موضوع محور باشد. به چه ضمیمه‌ای؟ به ضمیمه ارجاع معجمی. آن چه که سفارش من است تا واژه‌های نزاع برانگیز به کار نرود، همین است. عبارت یک حدیث یا یک مطلب را برچسب میزنیم و عنوان می‌زنیم؛ شیعه یک جور عنوان می‌زند و سنی جور دیگر. خود این عناوین سبب درگیری می‌شود. شیعه یک مقصودی دارد که با عنوان خودش آن را مطرح می‌کند. دیگری هم یک مقصودی دارد که آن را با عنوان خودش مطرح می‌کند. این باعث می‌شود که آرامش بحث که باید زود به نتیجه برسد به هم بخورد. بهترین راه چیست؟ ارجاع معجمی است. معجم ها را دیده‌اید. فرق معجم با کشف الالفاظ این است که کشف الالفاظ یک لفظ را می‌آورد و می‌گوید فلان جا هست. اما معجم یک جمله کوتاهی از آن را می‌آورد که مشتمل بر این کلمه است.

ارجاع معجمی این است که مهم‌ترین کار شما این باشد که به عبارتی که مثلاً در صحیح بخاری است، عنوان نزنید؛ مثلاً بگویید که صحیح بخاری می‌گوید. خب این برداشت شما است و آن‌ها نزاع می‌کنند و می‌گویند که شما همه چیز را تحریف می‌کنید. اول شقاق همین‌جا است که می‌گویند شما بد فهمیدید، شما دروغ گو هستید، همانی که مرتب می‌گویند کار شیعه دروغ گویی است. خب برای این‌که این فضا پیش نیاید و مدام نگویند «دیدید بد گفت؟! بلکه باید نزد علماء بروید و بپرسید که صحیح بخاری چه می‌گوید؛ چه کار دارید که به یک رافضی بگویید که معنای صحیح بخاری چیست. صحیح بخاری را نزد یک عالم سنی ببر و از او بپرس، نه پیش این». خب برای این‌که این بحث‌ها پیش نیاید شما باید به جملات کوتاهی از عین عبارات خودشان اکتفاء کنید. به این ارجاع معجمی می‌گویند. مثل المعجم ها که عین عبارات کوتاه را می‌آورد.

این روش چه فایده‌ای دارد؟ فایده اش این است: مطالبی که یک سنی، با این‌که هفتاد سالش شده، اما به گوشش نخورده –چون علمائشان صلاح نمی‌دانند این‌ها را بگویند و خلاف مقصودشان است- را شما با ارجاع معجمی و بدون این‌که بگویند شیعه این کار را کرده، بیان می‌کنید. می‌گویید این عبارات صحیح بخاری است، اما کوتاه. اگر در جست و جوها هم بزنند، سریع می‌آید. این خودش تخصص می‌خواهد. مثلاً کلمه «کانَ» نباشد که هزاران مورد را بیاورد. کلمات کوتاه به‌گونه‌ای باشد که سریع بیاید.

ارجاع معجمی در مثال «کراهیة لمحضر عمر»

مثلاً می‌بینید آن‌ها می‌گویند که صحابه خیلی با هم خوب بودند، شما دروغ می‌گویید که امیرالمؤمنین با خلیفه اول و دوم مشکل داشتند. وقتی اینجا مهندسی نشده و پیچ و مهره های بحث درست نشده، شما معطل هستید که چه بگویید. مثلاً می‌گویید برو تاریخ بخوان! برو ببین چه خبر بوده! جواب های کلی می‌دهید. اما وقتی پیچ و مهره ها درست شد، یک کلمه به او می‌گویید بدون این‌که به آن عنوانی بزنید؛ می‌گویید که ببین این عبارت صحیح بخاری است: «کراهیة محضر عمر2». بیشتر از سه کلمه است؟! اما اگر شما روی این کار کرده باشید، می‌بینید یک بحث سنگینی که قرار است به نتیجه نرسد، جلو می‌رود. هیچ چیزی هم نمی‌گویید. نمی‌گویید من می‌گویم این‌ها با هم خوب بودند یا نبودند. شما می‌گویید در صحیح بخاری «کراهیة محضر عمر» آمده، این جمله یعنی چه؟ حالا برو ببین. این سرنخ است. می‌رود صحیح بخاری را می‌خواند، حرف علماء خودشان را هم می‌خواند و بعد می‌بیند که کافی است.

با این کار شما در ذهن جوان سنی این را کوبیدید. نشود هفتاد سالش بشود و در تسنن راسخ شده باشد اما هنوز «کراهیة محضر عمر» را نشنیده باشد. اگر به گوشش نخورده باشد، وقتی هم که می‌گویید فایده‌ای ندارد.

رزیه یوم الخمیس و نحوه برخورد با درخواست پیامبر

مؤمن نجد صفحه­ای3 در اینترنت داشت. از جوانان عربستان بود که شیعه شده بود. توضیح داده بود که من چطور شیعه شدم. خیلی عجیب بود. می‌گفت اول کتاب آقای تیجانی را می‌خواندم، مدام به او می‌گفتم ای دروغ گو. می‌گفت به آن جایی رسیدم که آقای تیجانی قضیه رزیه یوم الخمیس را از صحیح بخاری مطرح کرده بود. می‌گفت آن جا کتاب را به زمین زدم و گفتم چنین چیزی محال است، می‌گفت دیگر دروغ را به کجا رسانده اند! می‌گفت به کتاب‌خانه رفتم و صحیح بخاری را از کتاب‌خانه‌های خودمان گرفتم. می‌گفت وقتی در صحیح بخاری به آن جا رسیدم، فقط خدا می‌داند که من روی صندلی کتابخانه چه حالی شدم! توضیح او را ببینید. می‌گوید من به شیعه ها نصیحت می‌کنم که جوان های سنی را به این شکل نَشِکَنید. من در کتابخانه یک حالی شدم که شما نمی‌دانید. وقتی دیدم که صحیح بخاری می‌گوید پیامبر در بستر شهادت و مریضی هستند و آن در خواست را می‌کنند و… .

خدا رحمت کند آقای دکتر پاک نژاد را! ایشان پزشک بود، به مدرسه تشریف می‌آوردند و برای بچه‌ها حرف می‌زدند. می‌گفت اهل‌سنت به حرف‌های من خیلی اعتناء دارند. به‌عنوان پزشک کتاب می‌نوشت،‌مثلاً کتاب «مظلومی گمشده در سقیفه». ایشان می‌گفت من دکتر هستم -ببینید چه حرف‌های قشنگی!- سید هم بود، با آن حال سیادت می‌فرمودند: من یک عمر پزشکی کردم. تجربه دارم. پزشک بسیار خوبی هم بود. می‌گفت من که یک عمر پزشکی کردم، وقتی بالاسر مریض می‌روم و نبض او را می‌گیرم می‌فهمم تب دارد اما نمی فهمم چند درجه تب دارد. می‌گفت این‌ها را در کتاب هایم نوشته ام. کسی که تب دارد –نستجیر بالله- برای این‌که به هزیان بیاید یک درجه خاصی از تب نیاز است، بالای چهل و یک درجه. می‌گفت من می‌فهمم که مریض تب دارد اما نمی‌دانم به آن درجه از تب رسیده که هزیان بگوید یا نه. می‌فرمودند با نبض نگرفته چطور دومی آن جمله را گفت؟! ببینید چه جمله‌ای! «نبض نگرفته»؛ و حتی اگر هم نبض بگیرد، من که پزشک هستم نمی فهمم به آن درجه رسیده یا نه! آن هم چه جمله‌ای بگوید! کسی که در بستر بیماری است بگوید چیزی را بیاورید تا «لن تضلوا ابدا4»!

ارجاع معجمی در «حسبنا کتاب الله»

این‌ها خلاف حدیث ثقلین هست که هیچ، خداوند هم با فاصله کوتاهی آن‌ها را رسوا کرد. همه می‌دانید. ظاهراً رزیه یوم الخمیس پنج شنبه بود. پنج شنبه تا دو شنبه چند روز می‌شود؟ چهار روز. آن روز گفت «حسبنا کتاب الله». همان روزِ شهادت حضرت در دوشنبه گفت هر کسی بگوید که حضرت وفات کرده او را می‌کشم. بعد ابوبکر آمد و گفت: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون5‏»، «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُم‏6». گفت «کانی لم اسمع بهذه الآیه7». گویا من این آیه را نشنیده بودم! عجب! چطور می‌گویی «حسبنا کتاب الله» درحالی‌که آن را نشنیده ای و حاضری عده‌ای را بکشی؟! می‌گویی هر کسی این را بگوید او را می‌کشم! این جور می‌گویی «حسبنا کتاب الله»؟! روی حساب ظاهر امر هم خداوند رسوا می‌کند.

به چند سال بعد برویم، زمانی‌که روی مسند خلافت تکیه زده بود، گفت مهرها را به بیت‌المال بر می‌گردانم. خانمی از پشت پرده چه گفت؟ « وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبينا8». او گفت «کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال9». مگر این قرآن نبود؟ چطور می‌گویی «حسبنا کتاب الله»؟ تو که رئیس مسلمین هستی، یک خانم باید به تو قرآن یاد دهد؟!

حاج آقا زیاد می‌فرمودند؛ به مسجد آمد و نشست. به او گفتند که وصیت ابوبکر را بخوان. نمی‌دانم طلحه بود یا کسی دیگر. به دومی گفت ابوبکر چه وصیتی کرده؟ گفت هنوز نخوانده‌؛ بگذار بخواند تا ببینیم چه وصیتی کرده. گفت من می‌دانم. گفت هنوز که نخوانده! تو مگر علم غیب داری؟ گفت «امّرته بالامس و امّرک اليوم10»؛ دیروز تو او را رئیس کردی و امروز او تو را رئیس کرده. وصیت را باز کرد و ابوبکر ولایت امر را به خلیفه دوم واگذار کرد. این را هم حاج آقا می‌فرمودند که چطور شد؟! گویا «حسبنا کتاب الله» در اینجا نبود؟! نه دیگر! اینجا ابوبکر است که دارد تعیین می‌کند. اینجا دیگر «حسبنا کتاب الله» نیست!

در مورد شورا هم همین‌طور است. حالا که ابولؤلؤ آمده و این کار را با شما کرده، خب بگویید «حسبنا کتاب الله»، بگذارید مردم به کار خودشان باشند! نه، باید شش نفر را تعیین کنیم! ببینید مدیریتی برای پس از خودش است. همان‌طور که خودش هم گفت: «ان استخلف.. ان لم استخلف11».

خلاصه عرض من این است که منابع روائی، لغوی و … باید به‌صورت ارتباط معنوی، به‌صورتی‌که با هم پیچ و مهره شوند و خلأهای فضای بحث را پر کنند، مهندسی شود.

در روال بحث اگر بخواهید معماری را اعمال کنید برای این‌که آرامش فضای بحث حفظ شود شروع سخنتان باید از کتاب‌هایی باشد که آن‌ها را مثل قرآن می‌دانند.

در روال بحث اگر بخواهید معماری را اعمال کنید برای این‌که آرامش فضای بحث حفظ شود شروع سخنتان باید از کتاب‌هایی باشد که آن‌ها را مثل قرآن می‌دانند. اگر این کار را نکنید بحث شما وزن علمی خودش را ندارد. این لازم است. آن‌ها دو کتاب را تالی تلو کتاب الله می‌دانند. بر آن‌ها ادعای اجماع دارند. اصلاً ادعای اجماع هم نیاز نیست؛ میخ آن‌ها چنان در تاریخ کوبیده شده که کسی قدرت این‌که آن را بردارد، نیست. البته گاهی می‌گویند فلان شخص در الازهر گفته باید صحیحین را پالایش کنیم، اما کسی که نسبت به اوضاع وارد باشد می‌بیند که یک چیز خنده‌داری است. در میان اهل‌سنت، صحیحین یک چنار ریشه‌دار است. این خبرها نیست که بگویند جمع شویم و آن را تغییر دهیم! هر کدام از آن‌ها هم که بخواهند یک خیزی بگیرند و کاری بکنند، نمی‌توانند. وارد نیستند. لذا شما بدانید هر چه روی این دو کتاب کار بکنید و آن پیچ و مهره را در این دو کتاب پیاده کنید جا دارد. یعنی وقت شما هدر نرفته. هر جا هم که می‌خواهید بحث کنید شروع سخن را از این دو کتاب قرار دهید. چرا؟ چون نمی‌گویند این‌ها کتاب‌هایی است که شما شیعیان درآوردید یا تقیه کرده. اگر ابن ابی الحدید را بیاورید، می‌گویند ابن ابی الحدید شیعه ای بوده که اسم خودش را سنی گذاشته. خب چه فایده‌ای دارد؟! لذا شما نمی‌توانید ابتدا به ساکن از او بگویید. بله، بعداً می‌توانید از آن استفاده کنید اما در ابتدای کار بحث به دست انداز می‌خورد. لذا در ابتدا همان‌طور که عرض کردم از عباراتی مانند «کراهیة لمحضر عمر» استفاده کنید. تمام شد! مثل مومن نجد می‌رود و می‌بیند در صحیح بخاری هست.

مثلاً راجع به شهادت حضرت صدیقه سلام الله علیها که معروف است. روای آن کیست؟ از روات خودشان است. البته در اصل این‌که این مطلب را چه کسی گفته مدام شبهه می‌اندازند. حالا بعداً آن را عرض می‌کنم. «کراهیة لمحضر عمر» چیست؟ یک کلمه! ابن حجر می‌گوید عمر مقداری خشن و تند بود لذا این «کراهیة» به این معنا است که حضرت می‌ترسیدند کار به مشکل بخورد و دعوا بشود. لذا می‌گفتند که عمر نیاید. خب ما کاری به آن نداریم، شما «کراهیة لمحضر عمر» را بشنوید. خب قضیه چه بود؟

بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها؛ «فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس»؛ قبل از آن چه می‌گوید؟ « وكان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة»؛ مادامی که حضرت زهرا بودند، علی علیه‌السلام نزد مردم یک وجه ای داشتند. «فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس». شما ببینید از هر کدام از این جمله‌ها سر جای خودش چقدر می‌توانید استفاده کنید.

البدایه ابن کثیر دروغ هایی گفته که مثل خورشید واضح است، ولی آن‌ها را می‌گوید. یک مورخ بزرگ؛ شما اگر بین اهل‌سنت و سلفی ها بروید، سه-چهار نفر هستند که آن‌ها را قبول دارند. اول کسی که حرف او را از حرف قرآن و پیامبر بالاتر می‌دانند ابن تیمیه است. عملاً این‌طور است. باید مواجه بشوید تا ببینید. اگر حرف او را بیاورید تسلیم می‌شوند. بعد از ابن تیمیه، ابن قیم است که شاگرد خود او است. بعد از ابن قیم، ابن کثیر است. و بعد آن ذهبی و بعد ابن حجر است. البته ابن حجر عسقلانی نه ابن حجر هیثمی که با او اصلاً ضد هستند. ببینید این ردیف کار است.

خب ببینید ابن حجر «کراهیة» را چه طور معنا می‌کند. ببینید با قبل و بعدش چطور معنا می‌شود. «و كان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة، فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس، فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته، ولم يكن يبايع تلك الأشهر»؛ بعد که حضرت دیدند همه مردم با او بد شدند، سراغ بیعت با ابوبکر رفتند. بعد حضرت به ابوکر چه گفتند؟ «فأرسل إلى أبي بكر: أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك»؛ گفتند شما به خانه ما بیا البته تنها بیا و کس دیگری نباشد. مگر می‌شد این یار باشد و یار دیگر همراه او نباشد؟! خب اینجا دیگر حضرت چیزی نگفتند، فقط گفتند کسی همراه تو نباشد. اینجا راوی توضیح می‌دهد و می‌گوید: «كراهية لمحضر عمر». چرا حضرت فرمودند که ابوبکر تنها به خانه من بیاید؟! برای این‌که حضرت خوش نداشتند عمر آن جا حاضر شود.

ببینید این یک کلمه است. چقدر از این یک کلمه سر جایش کار بر می‌آید! وقتی ما کار نکردیم استفاده هم نمی‌کنیم. خب او می‌گوید چرا حضرت کراهت داشت؟ به‌خاطر این‌که عمر خشن بود و یک دفعه دعوا می‌شد!

حضرت صدیقه سلام الله علیها که شهید شده‌اند و رفته‌اند، الآن هم همه مردم با علی بد هستند. و به تعبیر عایشه –که اصل روایت برای او است- حضرت از روی ناچاری با او مبایعه می‌کند. کسی که با این ناچاری آمده دعوا راه می‌اندازد؟! خود شما بگویید! حضرت می‌گویند بیا صحبت کنیم و من بیعت کنم؛ همان‌طوری که خود این حدیث می‌گوید. لذا او که دعوا راه نمی اندازند. پس وجه «کراهیة لمحضر عمر» چیست؟! لذا هر کسی بداند که در صحیح بخاری این هست و خودش برود ببیند که این «کراهیة» چه بوده.

شروح صحیح بخاری را ببینید. همین‌جا را ببینید که چقدر شرح هست. به اعتراف همین متن حضرت نمی خواستند عمر بیاید. علی ای حال آن جا خانه حضرت زهرا بود. دفعه قبل آن‌ها نیامده بودند؟! شما می‌گویید دروغ است. «کرایة لمحضر عمر» به این معنا است که حضرت نمی خواستند دوباره آن خاطرات تکرار شود. وقتی «فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته» باشد که حضرت دعوا ندارد! بلکه نمی خواستند کسی که آن سابقه را دارد به آن جا بیاید. این هم یک جور است. ببینید یک سنی از بچگی «کراهیة لمحضر عمر» را بشنود، بعداً در طول عمرش جریانات را می‌شنود. تحلیل می‌کند وقتی حضرت برای مصالحه می‌روند که زمان دعوا نیست. مگر بچه‌های کوچک حضرت زهرا در این خانه نبودند؟! وقتی از او خاطره دارند می‌خواهد دوباره به اینجا بیاید؟! «کراهیة محضر عمر»؛ خود ابوبکر آن وقت نبود. تو در مسجد نشسته بودی تا با تو بیعت کنند. تو بیا چون این بچه‌ها از تو خاطره ندارند. اما دیگری نیاید چون بچه‌ها خاطره دارند! مادرشان تازه شهیده شده! لذا از این «کراهیة لمحضر عمر» چقدر می‌توان استفاده کرد. به چه نحوی؟ به نحو موضوع محور. به این نحو که آن را به ده‌ها جای دیگر که شما از آن خبر دارید می‌زنید.

والحمد لله رب العالمین

کلید: مدیریت اطلاعات، مهندسی اطلاعات، معماری اطلاعات، موضوع محوری، ارجاع معجمی، کراهیة لمحضر عمر، حسبنا کتاب الله، رزیه یوم الخمیس،

1 البقره ١۴١

2صحيحالبخاريج۵ ص ١٣٩ ؛ فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا، فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ، فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا، وَكَانَ لِعَلِيٍّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ، فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ: أَنِ ائْتِنَا وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ، فَقَالَ عُمَرُ: لاَ وَاللَّهِ لاَ تَدْخُلُ عَلَيْهِمْ وَحْدَكَ

3http://kingoflinks.net/Mstbsroon/M1.htm

4صحیحبخاریجلد ۶ ص ٩ و المکتبةالشاملهالحدیثه؛ كتابصحيحمسلم- تعبدالباقي، ج٣ ص ١٢۵٩

5 الزمر٣٠

6 آل عمران ١۴۴

7كتابالبدايةوالنهايةطهجر، ج٧، ص٧۶ ؛ وَقَامَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى جَانِبِ الْمِنْبَرِ، وَنَادَى النَّاسَ فَجَلَسُوا وَأَنْصَتُوا، فَتَشَهَّدَ أَبُو بَكْرٍ بِمَا عَلِمَهُ مِنَ التَّشَهُّدِ، وَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ، عَزَّ وَجَلَّ، نَعَى نَبِيَّهُ إِلَى نَفْسِهِ وَهُوَ حَيٌّ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، وَنَعَاكُمْ إِلَى أَنْفُسِكُمْ، وَهُوَ الْمَوْتُ حَتَّى لَا يَبْقَى أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ، عَزَّ وَجَلَّ، قَالَ تَعَالَى {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ}الْآيَةَ. فَقَالَ عُمَرُ هَذِهِ الْآيَةُ فِي الْقُرْآنِ؟ ! وَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ أَنَّ هَذِهِ الْآيَةَ أُنْزِلَتْ قَبْلَ الْيَوْمِ

8 النساء ٢٠

9 اثبات الهداة ؛ ج 3 , ص 378 . در این‌باره تعبیرات مختلفی آمده ر.ج https://hawzah.net/fa/Book/View/45411/51363/

10 الطرائف في معرفة مذهب الطوائف،ج٢،ص۴٠٢؛ حكاه ابن عبد ربه في المجلد الرابع من كتاب العقد فقال ما هذا لفظه‌ إن أبا بكر حين حضرته الوفاة كتب عهده و بعث به مع عثمان بن عفان و رجل من الأنصار ليقرأه على الناس فلما اجتمع الناس قاما فقالا هذا عهد أبي بكر فإن تقروا به نقرأه و إن تنكروه نرجعه فقال طلحة بن عبيد الله اقرأه و إن كان فيه عمر فقال له عمر بما علمت ذلك فقال وليته أمس و ولاك اليوم.

11كتابصحيحمسلم- تعبدالباقي، ج ٣، ص ١۴۵۵ عَنْ ابْنِ عُمَرَ. قَالَ:دَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ فَقَالَتْ: أَعَلِمْتَ أَنَّ أَبَاكَ غَيْرُ مُسْتَخْلِفٍ؟ قَالَ قُلْتُ: مَا كان ليفعل. قالت: إنه لفاعل. قَالَ: فَحَلَفْتُ أَنِّي أُكَلِّمُهُ فِي ذَلِكَ. فَسَكَتُّ. حَتَّى غَدَوْتُ. وَلَمْ أُكَلِّمْهُ. قَالَ: فَكُنْتُ كَأَنَّمَا أَحْمِلُ بِيَمِينِي جَبَلًا. حَتَّى رَجَعْتُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ. فسألني عن حال الناس. وأنا أخبره. قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: إِنِّي سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ مَقَالَةً. فَآلَيْتُ أَنْ أَقُولَهَا لَكَ. زَعَمُوا أَنَّكَ غَيْرُ مُسْتَخْلِفٍ. وَإِنَّهُ لَوْ كَانَ لَكَ رَاعِي إِبِلٍ أَوْ رَاعِي غَنَمٍ ثُمَّ جَاءَكَ وَتَرَكَهَا رَأَيْتَ أَنْ قَدْ ضَيَّعَ. فَرِعَايَةُ النَّاسِ أَشَدُّ. قَالَ: فَوَافَقَهُ قَوْلِي. فَوَضَعَ رَأْسَهُ سَاعَةً ثُمَّ رَفَعَهُ إِلَيَّ. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَحْفَظُ دِينَهُ. وَإِنِّي لَئِنْ لَا أَسْتَخْلِفْ فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يستخلف. وإن أستخلف فإن أبو بَكْرٍ قَدِ اسْتَخْلَفَ.

قَالَ: فَوَاللَّهِ! مَا هُوَ إِلَّا أَنْ ذَكَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبَا بَكْرٍ. فَعَلِمْتُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِيَعْدِلَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسلم أحدا. وأنه غير مستخلف.