بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 98 19/9/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه هفتاد و شش، روایت سی و دوم بودیم. یکی از روایات ناب است. امام کاظم علیهالسلام به جناب ابن ابی عمیر فرمودند. هنیئاً له. ایشان سبب شد که برای ما بماند. حضرت فرمودند:
يا أبا أحمد لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه فتهلك ، واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد ، لم يلد فيورث ، ولم يولد فيشارك ، ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا ولا شريكا1
اول فرمودند که از کتاب خدا فاصله نگیر. آخر روایت هم فرمودند: «تعالی عن صفات المخلوقین علوا کبیرا». شاید جلوتر عرض کردم علت اینکه جناب صدوق این روایت را در این باب دوم که «باب التوحید و نفی التشبیه» آوردهاند، همین عبارت آخر است. حضرت همه توصیفات را کردند و در نهایت فرمودند «تعالی عن صفات المخلوقین علوا کبیرا». یعنی این روایت با همه بسط و عظمتی که دارد، از تشبیه پرهیز میدهد.
یکی-دو جلسه راجع به «واحد» و «احد» و «صمد» بحثهایی شد. معلوم است که اول امام علیهالسلام سوره مبارکه توحید را با تضمین آوردهاند. مواردی است که عین کلام خدای متعال نیست ولی مضمون آنها و لازم گیری آنها از لبان مبارک عصمت بیان شده است. بعد از «لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفوا احد»، اسماء مبارک دیگری را مطرح کردهاند. «حی»، «قادر»، «قاهر»، «حلیم»، «دائم»، «باقی»، «ثابت»، «غنی»، «عزیز»، «عالم»، «عدل»، «جواد». بعد هم به «لا تقدره العقول» و آیات ختم کردند.
جناب قاضی سعید قمی برای تکتک این اسماء، آن هایی که صریحاً در آیات شریفه آمده، آیات را آوردهاند. شرح توحید صدوق ایشان در نرمافزار کلام هست. ظاهراً در جای دیگری هم آمده باشد. برای اسمائی هم که صریحاً در آیات نیامده، ایشان آیه آوردهاند. من عبارت ایشان را میخوانم. تمام این مطالبی که امام علیهالسلام فرمودهاند و مرحوم قاضی سعید توضیح دادهاند، ایشان در ابتدا و پایان حدیث این تذکر را تکرار میکنند. ابتدا حرف ایشان را بخوانیم. در شرح توحید صدوق، این روایت بهعنوان حدیث سی و یکم آمده است. نرمافزار جامع الاحادیث با اینکه رابطه کتاب به کتاب و شروح را دارد، در نسخه قبلی توحید صدوق هست ولی این شرح نیست. ولی در نرمافزار کلام آمده است. در نسخههای جدید نمیدانم. اگر نیامده باید به مؤسسه تذکر بدهند.
قبل از اینکه ایشان وارد حدیث شوند، این نکته را میگویند: امام علیهالسلام میفرمایند مبادا سراغ غیر قرآن بروی؛
مستلزم للهلاك و الخسران و موجب للعقاب و النيران؛ إذ المراد بالهلاك هلاك النفس بحسب النشأة الآخرة و إذا بطلت النفس صار صاحبها وقودا للنّار و حصبا لجهنم و بئس القرار، فعلى هذا فالقول بعينية الصّفات و زيادتها المستلزمة للتكثّر- و إن كان بحسب الجهات و الحيثيات- ممّا يوجب الهلاك الأبديّ.2
«مستلزم للهلاك و الخسران ...»؛ این اول حدیث بود. فوری این تذکر را می دهند و در آخر کار هم دوباره می گویند. «فعلى هذا»؛ حالا که باید از قرآن فاصله نگیریم و فرمایش امام ع را برای دوری از هلاکت اجراء کنیم، «فالقول بعينية الصّفات و زيادتها المستلزمة للتكثّر- و إن كان بحسب الجهات و الحيثيات- ممّا يوجب الهلاك الأبديّ»؛ خب عینیت صفات با ذات که مبنای خیلی رایج و معروفی است! متکلمین امامیه این را بهترین مبنا می دانند! ایشان می گویند نه، از قرآن فاصله گرفته اید و مستلزم هلاک ابدی است!
شاگرد: منظور ایشان از بطلان نفس چیست؟
استاد: خودشان باید توضیح بدهند. از کلمات علماء در توصیف علوّ مقام ایشان چیزهای عجیبی شنیده ام. می گویند خیلی بزرگ بوده است. دو-سه سال قبل در جلسات توحید صدوق راجع به مبانی ایشان صحبت کردیم. وقتی راجع به وجوب وجود بحث می کردیم گفتم.
همین محله ی یخچال قاضی که در قم هست، مربوط به ایشان است. ایشان یخچالی درست کرده بودند که به نام یخچال قاضی شد. مقبره ایشان هم در مدرسه مرحوم آیت الله گلپایگانی در جنب مدرسه است. مرحوم حکیم هیدجی و مرحوم قاضی سعید قمی هر دو آن جا هستند. قبرشان سنگ دارد. قبلا مغازه شده بود. در دهه شصت مغازه نبود. دری داشت. با شخصی که مباحثه می کردیم، کلید در را گرفته بود. شاید از اول کشف المراد تا تاء تمّت در آن اتاق مباحثه کردیم. خداوند قاضی سعید را رحمت کند! خلاصه این مبنای ایشان است.
محقق کتاب هم می گوید خیلی عجیب است! در جلد اول کتاب در خیلی از جاها ایشان به میدان آخوند می رود. بعد هم تا جایی می رساند که کلمات بسیار تندی علیه آخوند می گوید. اما در جلد دوم اسم ایشان را با خیلی تجلیل می برد. علی ای حال کسی که در یک مبنا با دیگری مخالف است، وقتی می خواهد مطلب خودش را به کرسی بنشاند فقط آن حق را ملاحظه میکند. خود آخوند ملاصدرا هم همین طور است. حاج آقای حسن زاده می فرمودند آخوند ملاصدرا با غزالی دو جور برخورد می کند. یک جا می گوید چه عالمی است! چه بزرگی است! جایی است که حرف خوب زده است. یک جایی هم که اشکالات و تهافت دارد، آخوند می گوید این آقا وقتی به میدان حکماء آمده، مثل یک بچه نابالغی است که به کمرش شمشیر بسته و شمشیرش هم روی خاک می کشد. در این حالت به میدان آمده برای رزم با ابطال! خب ایشان آن جا آن طور توصیف می کند و این جا این طور. مرحوم قاضی سعید هم جایی که برخورد داشته، شدید برخورد کرده است. عبارات را نمی خوانم. خودتان بعدا ببینید. برخوردهایی که علماء با هم داشتند خیلی جالب است. علی ای حال مبنای ایشان این است. الان همین جا این عبارت تند نیست؟! «فعلی هذا فالقول بعینیة الصفات و زیادة الصفات المستلزمه .... مما یوجب الهلاک الابدی». عبارت تندی است. کسی که فضای کلاس و علماء و مباحث بزرگان اهل فکر را بداند، این عبارت خیلی تند است! ولی خب مبنای ایشان این است و این را می فرمایند.
ایشان در انتهای حدیث دوباره این را تکرار می کنند. می فرمایند:
ثم اعلم أنه ظهر من هذا الخبر أنّه لا يجوز التجاوز في «التوحيد» عمّا في القرآن المجيد إمّا صريحا أو ضمنا؛ و من المقرّر أنّ عندهم عليهم السلام علم القرآن و ما فيه، فلا ينبغي أن يتجاوز في التوحيد عمّا وصل إلينا عنهم عليهم السلام و الّا فيورث الهلاك؛ و قد ثبت عندهم انّ هذه الصّفات كلّها صفات إقرار لا إحاطة فالبحث عنها على شفا جرف من الهلاك و الخسران. و اللّه يعصمنا من الإلحاد في أسمائه و العدوان.
«ثم اعلم أنه ظهر من هذا الخبر أنّه لا يجوز التجاوز في التوحيد عمّا في القرآن المجيد إمّا صريحا أو ضمنا»؛ چرا ضمنا را میگویند؟ چون خود امام ع توضیحاتی را به آن ضمیمه کردهاند که مستفاد از کتاب خدا است.
«و من المقرّر أنّ عندهم عليهم السلام علم القرآن و ما فيه»؛ علم قرآن فقط نزد معصومین است.
«فلا ينبغي أن يتجاوز في التوحيد عمّا وصل إلينا عنهم عليهم السلام و الّا فيورث الهلاك؛ و قد ثبت عندهم انّ هذه الصّفات كلّها صفات إقرار لا إحاطة فالبحث عنها على شفا جرف من الهلاك و الخسران. و اللّه يعصمنا من الإلحاد في أسمائه و العدوان»؛ ببینید باز تذکر داده اند. محقق کتاب توضیحاتی داده اند. نگاه کنید. من هم در فدکیه صفحه ای گذاشتم. «روایت جامع ابن ابی عمیر-یا ابن رسول الله علّمنی التوحید». کل این حدیث در آن صفحه آمده است. صفحه ی دیگری هم هست به نام «الصفات-عینیت صفات با ذات-زیادة صفات-مبنای قاضی سعید-صفات اقرار»؛ که ایشان در مقابل عینیت، مبنای صفات اقرار را دارد.
محقق کتاب تذکر می دهند و می گویند جناب قاضی سعید این مبنای خودشان را از کتاب توحید مفضل گرفته است. عین تعبیر امام صادق ع است که ایشان گفته اند. «صفات اقرار لا صفات احاطه». مبناء، همانی است که در آن جا آمده است. خب مانعی ندارد؛ آدم بزرگانی از علماء را می بیند؛ کسی که وارد باشد و زیاد مراجعه کرده باشد، آدم می بیند گاهی یک جمله از امام معصوم برای او کلید شده و فتح باب شده است.
سبیل الرشاد مرحوم آقای علی مدرس همین طور است. مکرر عرض کردم. حرف ابن سینا در معاد جسمانی معروف است. مرحوم حاجی هم در منظومه آوردند و فرمودند نمی خواهد انکار کند؛ «حاشاه عن ذلک». همین طور هم هست. می گوید من نمی توانم برهانی کنم. بعد صاحب اسفار روی آن مبنایی که خودشان دارند، آن را برهانی کردند. اساتید مدرس هم هستند. خیلی از حرف ها را جلوتر عرض کردم. آقای علی مدرس که از بزرگی او معلوم بود که به اجتهاد در این ها رسیده است. حواشی خیلی خوبی هم بر اسفار دارد. ایشان سبیل الرشاد را نوشتند. سبیل الرشاد یعنی فاصله گرفتن از مبنای صاحب اسفار در معاد جسمانی. سبب آن چه بود؟ یک جمله از امام صادق ع در احتجاج. حضرت فرمودند: ابدان، «فينتقل بإذن الله القادر إلى حيث الروح»3. حضرت فرمودند در این جا روح سراغ بدن می آید و آن را تدبیر می کند، آن جا که رفتیم، بدن سراغ روح می آید. این جمله جرقهای برای آقاعلی مدرس شده که روی مبانی حکمت سبیل الرشاد را بنویسد. عده ای مخالف و عده ای موافق دارد. آن هایی که آخوند را خیلی قبول دارند، حرف ایشان را رد کرده اند. حتی بعد از ایشان هم قبول نکرده اند. جلوترها اسم آن ها را عرض کردم. عده ای مثل مرحوم کمپانی و دیگران قبول کرده اند. مرحوم کمپانی رساله کوچکی دارند در تایید حرف آقاعلی.
شاگرد: تحفة الحکیم؟
استاد: نه، تحفة الحکیم منظومه است و مربوط به امور عامه. اما آن رساله ای در معاد جسمانی است. در یکی از مجلات حوزه آن را چاپ کرده اند. حدود سی سال پیش بود. مقاله کوتاه مرحوم اصفهانی را چاپ کرده اند که در تایید مبنای آقا علی است. اما دیگران نه، می گویند مبنای آقا علی درست نیست و همان مبنای آخوند درست است.
در مانحن فیه هم همین طور است. مرحوم قاضی سعید قمی یک بزرگ بوده، یک جمله از توحید مفضل ایشان را صاحب مبنا کرده است. صاحب مبنایی که در مقابل خیل عظیمی از کسانی که می گویند اسماء و صفات خدای متعال عین ذات است، ایستاده اند و این عبارت تند را علیه آن ها آورده اند.
شاگرد: منظور ایشان تفاوت حیثی اسماء با ذات است؟
استاد: در آن صفحه ای که آورده ام، کلمات ایشان را راجع به این که منظور از عینیت چیست آورده ام. تقریبا از اول کتاب شروع کردم تا حدود بیست- سی مورد را جمع آوری کردم. بعد مانع پیش آمد و نشد. ایشان تکرار می کنند.
شاگرد: با «حیّث الحیث» می توانیم ایشان را تایید کنیم؟
استاد: تایید کردن فضایی است؛ من مشکلی ندارم. فعلا می خواهم آن هایی که من طلبه در ذهنم می فهمم را بگویم. پی جویی آن ها و تایید و ردش با شما.
کلمه ای که ایشان انتخاب کرده اند و برای خودشان مبنا قرار داده اند، امام ع در توحید مفضل برای آن مقدمه بسیار زیبایی قرارداده اند. همین جور نگفته اند. خیلی زیبا گفته اند. قدر این کتاب توحید مفضل ناشناخته است. مرحوم سید بن طاووس شخصیت کمی نیست. در درجات بالا بالا است. ایشان کتابی دارند به نام «الأمان من أخطار الأسفار والأزمان». راجع به وقتی است که می خواهید به مسافرت بروید؛ چه کار کنید که سفر پربار و آمن از خطر داشته باشید. در آن کتاب می گویند کسی که می خواهد به مسافرت برود نمی تواند کتاب سنگینی بردارد. مثلا وقتی یک فقیه می خواهد به مسافرت برود، چهل و سه جلد جواهر را چطور همراه خود به مسافرت ببرد؟! یک کتاب مختصری مثل تبصرة المتعلمین می خواهد. حاج آقا نقل می کردند که ظاهرا مرحوم علامه این کتاب را در راه زیارت کربلا نوشته اند. علامه به کربلاء رفتند و برگشتند. پسر ایشان فخر المحققین به نماز جماعت ایشان نیامدند. دیدند که آقازاده نمی آیند. صدایشان زدند که بابا نمی آیی! گفت من در عدالت شما تشکیک کردم! چرا؟! درسی که واجب است ترک کردید و به زیارت مستحب رفته اید! چه پدر و چه پسری! حاج آقا می فرمودند علامه فوری به خادم گفت برو آن دفتر را از آن کیسه سفر بیاور. آورد و گفت ببین بابا! من سفر رفتم و تبصرة المتعلمین را در سفر نوشتم! یعنی کتاب مختصری است که برای سفر خوب است. حاج آقا با لبخند می فرمودند فردا به نماز آمد! شبهه اش برطرف شد!
سید می فرمایند وقتی می خواهید به مسافرت بروید، کتاب های قلیل الحجم و عظیم المحتوا را بردارید. نقلش آسان است اما محتوایش قابل استفاده است. از دو کتاب اسم می برند. یکی از آن ها توحید مفضل است. توحید مفضل را مثل سیدی قدر میداند.
شروع این کتاب مبارک به این صورت است: جناب مفضل می گوید آن زندیق به مسجد آمد و حرف های کفرآمیزی زد. من هم به او پرخاش کردم و حمله کردم. او هم یک کلمه به من جواب داد که یخ روی آب شدم. گفت مگر تو ادعا نداری که شاگرد جعفر بن محمد ع هستی؟! گفتم چرا! گفت من هر وقت به آقای شما بحث کرده ام، هیچ وقت این طور با ما برخورد نمی کند که تو این جور پرخاش کردی! لذا دید تمام شد! از سیره امام ع علیه مفضل استفاده کرد. می گوید با حالت سرافکندگی و ناراحتی به محضر حضرت آمدم. حضرت فرمودند باید علم داشته باشی، حرف بزنی، قانع کنی. بعد فرمودند نزد من بیا و این هایی که میگویم را بنویس. ما الان چهار مجلس را داریم. مرحوم علامه مجلسی هم تمامش را در جلد سوم بحار آورده اند. بین آن هم بیان دارند. بین آن ها توضیح می دهند و دوباره ادامه می دهند.
حضرت ع در مجلس اول از خودش شروع کردند. مجلس اول انسان شناسی است. نزدیک ترین چیزی که یک بچه می تواند ببیند خودش است. لذا از خودش شروع کردند. مجلس دوم حیوان شناسی است. بعد از این که حضرت، بدن او را فرمودند، سراغ حیوانات می روند. اصلا در ترتیب این مجلس ها یک چیزهایی هست. مجلس سوم کیهان شناسی است. حضرت سراغ خورشید و ماه و آسمان و زمین می روند. مجلس چهارم که آخرین مجلس بود و حضرت فرمودند مدتی برو تا این مطالب پخته شود و هضم شود. بعد حضرت فرمودند همه این هایی که گفتم از علم ملک بود. از عالم ناسوت بود. مدتی برو تا حل شود و بعد بیا تا از عالم ملکوت برایت بگویم. لذا اختلاف است که آیا مجلس پنجم بوده یا نه. نسخه ای هست که می گویند مجلس پنجم است. مخالف و موافق های شدیدی دارد. البته مخالف ها بیشتر از موافق ها هستند. ما کاری با مجلس پنجم نداریم.
اما مجلس چهارم هنگامه است. همین عبارتی که مرحوم قاضی سعید قمی گرفته اند، در مجلس چهارم است. انسان شناسی، حیوان شناسی و جهان شناسی، چهارم هم رفع اشکالات است. یعنی این هایی که گفتیم انسان را سراغ نظم می برد، حالا عده ای اشکالاتی دارند. بی خداها و ... همه اشکالاتی دارند. امام ع مجلس چهارم را صرف رفع اشکال کردند. لذا از مانویه و معطله میگویند. می گویند می خواهند اشکالات آن ها را جواب بدهند. در جلد سوم بحار، صفحه صد و نود و هفت، به عبارتی میرسید که قاضی سعید آن را مبنا کرده اند. اما این مبنای ایشان توضیحات قبلی که امام ع فرموده اند را می طلبد. توضیحات قبل امام ع حیف است که توجه نشود.
شروع مجلس چهارم در بحار، صفحه صد و سی و هفت است. حضرت می فرمایند:
وأنا أشرح لك الآن الآفات الحادثة في بعض الازمان التي اتخذها اناس من الجهال ذريعة إلى جحود الخالق والخلق والعمد والتدبير4
اشکالات و شبهات چیست که عده ای در آن رفته اند. از مانویه و معطله شروع می کنند. تا جایی می رسند که مرحوم مجلسی بیان دارند، بعدش یک نکته دارند. حضرت می فرمایند: این عالم را می بینید؛ این بی نظمی هایی که این ها می گویند نسبت به نظمی که برقرار است، هیچ است. یکی از آتئیست ها بود که زلزله و بی نظمی ها را به رخ می کشید. یک جایی بود که نوشتاری بود. من زیر حرف او نوشتم «راست می گویی! عالی خیلی بی نظم است!». واقعا چه عالم درهمی است! فقط یک لینک گذاشتم و گفتم این صفحه هم شاهد حرف تو است. برو ببین چقدر بی نظم است. معلوم هم نبود که این لینک کجا می رود! کجا بود؟! لینک یک صفحه از سایت نجوم بود که خسوف و کسوف تا هجده سال آینده را آورده بود. مثلا ده سال دیگر در فلان دقیقه خسوف شروع می شود. او دید که درست کار برعکس است. خب چرا این ها را نمی بینید؟! سریع یک سیل آمد، فقط این را می بینی؟! لذا ببینید حرف امام ع چقدر متین است! حضرت می فرمایند اگر نصف عالم این نظمی بود که می بینیم، نصف دیگر هم بی نظمی بود، می گویند عاقل وقتی با عالمی مواجه می شد که نصفش این نظم عالی را دارد و نصف دیگرش بی نظمی دارد، آیا کل آن عالم را به بی نظمی رمی می کند؟! نه. بلکه می گوید این نصفی که از نظم بهت آور می بینم، باید صبر کنم تا نصف بی نظمیش هم چه بسا روشن شود. چه حرف متینی است! نصف و نصف هم نیست. شما کل کره زمین را ببینید. این نظمی که دارد را ببینید. این مدل هایی که تازه بشر ضعیف پیدا کرده را ببینید. هواشناس ها می گویند مدل هایی داریم که خوب جواب میدهند. بعضی مدل ها هستند که می گویند مدل جواب نداد! یعنی کره زمین دارد روی نظم خودش جلو می رود و مدل شما ناقص است. می گویید این جا باران می آید و ... ولی بعد می بینید نشد. خب مدل شما خراب بود. آن وقت با وجود این نظم، وقتی یک جا زلزله شد، می گوییم ببین چه بی نظمی ای هست! کجایش بی نظمی است؟! آن هم تازه روی کره بسیار کوچکی، این دم و دستگاه هست! امام ع این مطلب عالی را می گویند؛ یعنی اگر نصف کره زمین بی نظمی بود و نصف دیگرش نظم بود، باز حکیم و عاقل صبر می کند و همه را رمی به بی نظمی و گتره بودن نمی کند.
حضرت در ادامه می فرمایند:
واعلم يا مفضل إن اسم هذا العالم بلسان اليونانية الجاري المعروف عندهم «قوسموس» وتفسيره «الزينة» وكذلك سمته الفلاسفة ومن ادعى الحكمة أفكانوا يسمونه بهذا الاسم إلا لما رأوا فيه من التقدير والنظام؟ فلم يرضوا أن يسموه تقديرا ونظاما حتى سموه زينة ليخبروا أنه مع ما هو عليه من الصواب والاتقان على غاية الحسن والبهاء.5
«واعلم يا مفضل إن اسم هذا العالم بلسان اليونانية الجاري المعروف عندهم قوسموس»؛ الان هم اگر بزنید، «Cosmos» است؛ «Universe». جالب است؛ در اتیولوژی ویکی پدیا ذیل «Cosmos» می گوید، در لغت «Cosmos» ترتیب هست. یونانی ها در مرتب کردن می گفتند. بعد می گویند فقط مرتب کردن نیست. مرتب کردنی است که همراه آراستن باشد. یعنی مرتب کردن انواعی دارد. یک مرتب کردنی می تواند باشد که منظم نباشد. مرتب شده؛ «ordering» اعمال شده ولی نظم نیست. ببینید حضرت درست همین توضیحی که امروزه در لغتش میدهند را میفرمایند. فرمودند: «وتفسيره الزينة»؛ زینت چیست؟ صرف یک امر منظم، مزیّن نیست. امر مرتب آراسته شده مزیّن است.
«وكذلك سمته الفلاسفة ومن ادعى الحكمة»؛ می گویند ببین، عالمی که آن ها اسمش را زینت و زیبا می گذاشتند؛ اصلا به جای این که بگویند عالم، زینت می گفتند. ما الان عالم می گوییم، بعد می گوییم جهان، می گوییم دنیا، می گوییم کیهان. کیهان به چه معنا است؟ گیتی به چه معنا است؟ نمی دانیم. به کار می بریم و معنایش را می دانیم ولی اصل لغتش را نمی دانیم. آن ها میگفتند «Cosmos». همان طور که اگر ما به دنبال اصل لغات برویم، می بینیم بعضی از آن ها خیلی دلنشین است، آن ها هم میگفتند « Cosmos» یعنی امر مزین، قشنگ. مثلا بگوییم یکی از اسماء عالم شما چیست؟ می گوییم قشنگ. می گوییم برو به دنبال قشنگ. الان قشنگ را می دانیم ولی آن را به کار نمی بریم. برای آن ها این طور بوده است؛ اصلا اسم عالم را زینت و قشنگ گذاشته بودند.
امام ع می فرمایند دنیایی که خیل عظیمی اسم آن را قشنگ گذاشته بودند، بودن نظم می شود؟! بدون برنامه می شود؟! اگر یک جایی چیزی می بینی، دلالت بر بی نظمی نیست. قبلا مثالش را عرض کردم؛ کسی تابلوی خیلی زیبا کشیده است؛ مثلا یک بچه دختر سه ساله کشیده است. وقتی نگاه می کنیم می بینیم موهای این بچه دختر بسیار آشفته است. مثلا مادرش دو-سه سال است که شانه روی سرش نزده است. بیننا و بین الله، هر کسی به این تابلو نگاه می کند، می گوید چون موهایش نامنظم است، پس کسی هم به این تابلو نظم نداده است! این را می گویند؟! یا می گویند یک نقاش این تابلو را کشیده است، این که این موها را پریشان کشیده، چیزی پشتش هست. یک منظوری داشته است. این خیلی واضح است. کسی از پریشانی موی یک بچه در عکس نمی گوید پس عکس هم خودش درست شده است. از نظم یک کادر می فهمد که پشت آن بی نظمی یک حکمتی است. نقاش مقصودی داشته است.
شاگرد: برای درک آن، احاطه بر کادر لازم نیست؟
استاد: نیازی به احاطه نیست؛ یعنی نیازی نیست معنای حکمت را بداند و نویسنده را بفهمد. همین اندازه که می بیند کافی است. وقتی شما وارد یک باغ می شوید، احاطه شما بر میوه های یک باغ، همین چشم شما است. می گویید من باید بفهمم هر درختی چه زمانی کاشته شده! نیازی نیست. الاحاطة فی کل مشعر بحسب شعوره. همین اندازه کافی است.
خب ببینید حضرت چه فرمودند. می خواهم مقدمه ایشان را بگویم که برای مبنایی که قاضی سعید اتخاذ کرده، چقدر می ارزد. امام ع می فرمایند:
وأعجب منهم جميعا المعطلة الذين راموا أن يدرك بالحس ما لا يدرك بالعقل فلما أعوزه ذلك خرجوا إلى الجحود والتكذيب فقالوا: ولم لا يدرك بالعقل؟ قيل : لانه فوق مرتبة العقل كما لا يدرك البصر ما هو فوق مرتبته فإنك لو رأيت يرتفع في الهواء علمت أن راميا رمى به فليس هذا العلم من قبل البصر بل من قبل العقل لان العقل هو الذي يميزه فيعلم أن الحجر لا يذهب علوا من تلقاء نفسه أفلا ترى كيف وقف البصر على حده فلم يتجاوزه؟ فكذلك يقف العقل على حده من معرفة الخالق فلا يعدوه ولكن يعقله بعقل أقر أن فيه نفسا ولم يعاينها ولم يدركها بحاسة من الحواس، وعلى حسب هذا أيضا نقول: إن العقل يعرف الخالق من جهة توجب عليه الاقرار ولا يعرفه بما يوجب له الاحاطة بصفته.6
«وأعجب منهم جميعا المعطلة»؛ عجیب تر از این آتئیست ها و بی خداها، معطله هستند. «الذين راموا أن يدرك بالحس ما لا يدرك بالعقل»؛ می خواهد با چشم چیزی را ببیند که حتی با عقل درک نمی شود. عبارات دقیق است.
«فقالوا: ولم لا يدرك بالعقل؟»؛ چرا با عقل درک نمی شود؟ «قيل: لانه فوق مرتبة العقل»؛ آن چه که ما می گوییم، فوق مرتبه عقل است. چطور می خواهید درکش کنید؟! جواب می دهد که من فوق و دون را نمی فهمم. مثال بزنید!
«كما لا يدرك البصر ما هو فوق مرتبته»؛ مگر نمی خواهی با چشم ببینی! همین چشم تو در ابصار یک محدوده ای دارد. یک چیزهایی فوق ابصار است، تو هم به آن می رسی ولی این چشم نمی تواند آن را ببیند. چه مثالی می زنند!
«فإنك لو رأيت يرتفع في الهواء»؛ تو که این جا زندگی می کنی، یک دفعه می بینی از پشت دیوار یک سنگی بالا می رود. فوری همه ما چه می گوییم؟ چشم ما که رامی را ندیده است. اما همه می گوییم: «علمت أن راميا رمى به»؛ می گوییم چه کسی آن را انداخت؟! آدم بود؟ حیوان بود؟ اسلحه بود؟ «فليس هذا العلم من قبل البصر»؛ چشمت که رامی را ندیده است، چشمت فقط می بیند که سنگ دارد بالا می رود. بقیه استنتاجات، مقدمات، استلزاماتی که هست، عقل می گوید. پس «انّ له رامیا»، در محدوده عقل است. اما محدوده چشم نیست. چون دیوار جلو است و او را ندیده ای. مثال زیبایی است. ببین چطور چشمی که می بیند محدوده دارد. با این که رامی را ندیده ای اما عقل به کمکت می آید و می گوید «له رامی».
«بل من قبل العقل لان العقل هو الذي يميزه فيعلم أن الحجر لا يذهب علوا من تلقاء نفسه أفلا ترى كيف وقف البصر على حده فلم يتجاوزه؟ فكذلك يقف العقل على حده من معرفة الخالق»؛ می گویند یک فضایی می رسیم که عقل مثل چشم است. عقل جایی می رسد که نمی تواند درک کند. خب وقتی به این جا رسید، درک او فوق مرتبة العقل می شود. داریم نزدیک عبارتی میشویم که قاضی سعید فرمودند.
«ولكن يعقله بعقل أقر أن فيه نفسا»؛ می گوید من یک جانی دارم. «ولم يعاينهاولم يدركها بحاسة من الحواس»؛ از خودش شروع می کند و می گوید من یک جانی دارم. حس می کنم که آن جان، من هستم اما با چشم آن را نمی بینم. چه کسی است که جان خودش را با چشم خودش ببیند؟! در آینه هم اگر زحمت بکشد و ببیند، جسم را می بیند. جان را که نمی بیند. وقتی نمی تواند خودش را با چشم ببیند، می گوید خالق طوری است که درک عقلانی من دون آن است.
فإن قالوا : أو ليس قد نصفه فنقول : هو العزيز الحكيم الجواد الكريم؟ قيل لهم: كل هذه صفات إقرار، وليست صفات إحاطة ، فإنا نعلم إنه حكيم ولا نعلم بكنه ذلك منه وكذلك قدير وجواد وسائر صفاته كما قد نرى السماء ولا ندري ما جوهرها ، ونرى البحر ولا ندري أين منتهاه، بل فوق هذا المثال بما لا نهاية له لان الامثال كلها تقصر عنه ولكنها تقود العقل إلى معرفته.7
«فإن قالوا: أو ليس قد نصفه فنقول : هو العزيز الحكيم الجواد الكريم؟»؛ خب این ها را که می گوییم، چطور فوق مرتبه عقل است؟!
«قيل لهم»؛ قاضی سعید این جواب را گرفته اند و یک مبنا شده است. «كل هذه صفات إقرار، وليست صفات إحاطة، فإنا نعلم إنه حكيم ولا نعلم بكنه ذلك منه وكذلك قدير وجواد وسائر صفاته كما قد نرى السماء ولا ندري ما جوهرها ، ونرى البحر ولا ندري أين منتهاه، بل فوق هذا المثال بما لا نهاية له لان الامثال كلها تقصر عنه ولكنها تقود العقل إلى معرفته»؛ یعنی الان این ها را می بیند، اما عقل او می گوید یک خالقی هست. همان طور که برای حجر یک رامی بود. عقل می گوید برای این عالم خالقی هست. صفاتش چیست؟ جاهل نیست، سفیه نیست، کور نیست، کر نیست. سلوب است. صفات اثباتیش اقرار است.
این عرض من بود. در پایان مجلس چهارم هم مفضل می گوید حضرت دست روی سینه من گذاشتند و چهار مجلسی که در دفتر نوشته بودم، در حالی که دفتر بسته بود و جلوی من گذاشته بود، وقتی دست روی سینه من گذاشتند یک دفعه دیدم کل نوشتههایم را یک جا می بینم. بعد هم می گوید از حال رفتم. یعنی آن حالی که حضرت برایش پیش آوردند سنگین بود.
خب حضرت در این مجلس این مطالب را فرمودند. شواهدش را در مباحثه مکرر عرض کرده ام. درست است که «صفات اقرار» را قاضی سعید از این جا گرفته اند، اما مفصل در روایات هست. یکی روایت احتجاج است که امیر المومنین ع فرمودند: «دليله آياته و وجوده إثباته»8. یکی دیگر خطبه مبارکه حضرت سیدالشهداء ع در تحف العقول است. «يصيب الفكر منه الايمان بانه موجودا و وجود الايمان لا وجود صفة»9. شاید در چند جلسه راجع به این صحبت کردیم. ذیل این خطبه مبارکه حضرت، یک مقاله ای هم شده است؛ با خدایی گام به گام.
مکرر عرض کردم؛ اگر حضرت آن جا هم همین طور فرموده بودند: «یصیب الفکر منه الایمان بانه موجودا و وجود الایمان/ وجود الاقرار/ وجود الاثبات»، گوارای کسانی که آن را درک می کنند و جلو می روند. اما زیبایی خطبه تحف العقول این است که مثل توحید مفضل که فرمودند «لا احاطه»، یک واژه ای را به عنوان نفی و تکمیل آوردند که بالاتر از «احاطه» است. یعنی «احاطه» به ما که ناظر و مدرک هستیم بر می گردد، امام در خطبه تحف العقول یک «لا»ی نفس الامری آورده اند. «لا»ی نفس الامری با نگاه حکمت، نه این نگاه که من ضعیف هستم یا قوی هستم. فرمودند: «وجود الایمان» که برای مومن است، «لاوجود الصفة». «احاطه» هم به «لاوجود الصفة» برمی گردد اما «لاوجود الصفة» در فضای طلبگی که می خواهند کار کلاسی کنند، هنگامه ای است.
علی ای حال این مبنای قاضی سعید بود، اما این که این فرمایشات ایشان، عینیت صفات با ذات را مصداق هلاک قرار بدهد، من نمی دانم. من که محضر ایشان عرضی ندارم. ولی عینیت صفات با ذات را اگر طوری معنا کنیم و به قائلین نسبت بدهیم که این طور بگویند، بله. ولی گاهی می بینید مضیق کلام است؛ می خواهد یک چیزی را بگوید ولی از آن طرف نفی زائد می کند، از آن طرف هم می خواهد اثبات کند، به نحوی که ضوابط به هم نخورد و تعطیل لازم نیاید، لذا تفسیر کلاسی عینیت می شود. شما اگر بگویید هلاک است، ممکن است مقصود آن ها چیزی باشد که موجب هلاکت نباشد. یعنی بتوانیم یک جوری توجیه کنیم. راجع به عینیت صفات با ذات هم مکرر در همین جلسه صحبت شده است. در مورد این که نفی الصفات عینیت را بر می دارد یا نه، مکرر گفته ام که چون نفی الصفات کمال الاخلاص است، عینیت را بر می دارد. تا این جا حرفی نیست. اما این که این برداشتن به چه نحو است؟ آیا همان طوری است که قاضی سعید فرموده اند، یا طور دیگری است، بر عهده ذهن شریف خودتان باشد.
شاگرد: وقتی کفار، مفهوم عرش را نمی دانند، آیه چطور به عرش استدلال می کند؟ «قُلْ لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا»10.
استاد: به تعبیر آیت الله بهجت حضرت «قل»ی که جبرئیل گفته را هم می گویند. چرا؟ یعنی اینی را که می گویم از خودم نیست. عین این الفاظ از ملکوت می آید. وقتی از ملکوت می آید فقط کاری به چهار نفری که مشکل دارند ندارد. با کل بشر کار دارد. بلکه حتی با برزخ و قیامت کار دارد. حضرت فرمودند در قبر ملائکه ای می آیند و «یعلّمونهم القرآن». پس مخاطب این آیه همه بشر هستند. دوم این که این جور نیست که بگوییم چون عرش است، پس هیچ است! تمام مخلوقات خدا با عرش دم ساز هستند اما به اندازه ظرف وجودی خودشان. هیچ کسی نیست مگر این که «یعلم العرش». چرا؟ چون «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»11. این شیء، در این جا پشتوانه و خزائن دارد. الان خودش متوجه نیست ولی در باطن ناخودآگاه وجودش تمام خزائن حاضر است. ولذا آن آیه معنای خیلی عالی ای دارد. راجع به روز قیامت می فرماید: «فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيبًا»12. یعنی بچه ها که به قیامت می آیند پیر می شوند؟! مضمون خیلی عجیبی است. این جور است؟! مانعی ندارد. اما چه بسا معنای خیلی بالاتری دارد. یعنی یک روزی است با این که در ظرف ولدان هستند، در آن یوم احاطه ظرف شیبشان را هم حاضر می کند. یعنی امام معصوم ع به بچه در قندان نگاه می کنند اما نود سالگی او را الان می بینند. یک پیرمرد با کار و کذا را می بینند. «یجعل الولدان شیبا»، چرا؟ چون دیدشان دید قیامتی است.
لذا هر کسی به اندازه سعه ی وجودی خودشان عرش را، مراتبش، تقسیماتش را درک فطری دارند. این جور نیست که عرش را یا درک نکردید، یا اگر درک کردید باید همه آن را درک کنید!
والحمد لله رب العالمین
کلید: قاضی سعید قمی، عینیت صفات با ذات، سبیل الرشاد، قوسموس، توحید مفضل، معطله، یخچال قاضی، معرفة الله، توحید، عرش، برهان نظم، آتئیست، وجود اشاری، صفات اشاری،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76
2 شرح توحید صدوق نویسنده : القمي، القاضي سعيد جلد : 1 صفحه : 481
3 الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 350
4 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 3 صفحه : 137
5 همان 146
6 همان
7 همان
8 الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص: 201
9 تحف العقول نویسنده : ابن شعبة الحراني جلد : 1 صفحه : 245
10 الاسراء 42
11 حجر21
12 المزمل 17