بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 97 12/9/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه هفتاد و ششم، حدیث سی و دوم بودیم. امام علیهالسلام بعد از تعلیم روش به جناب ابن ابی عمیر فرمودند:
واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد ، لم يلد فيورث ، ولم يولد فيشارك ، ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا ولا شريكا1
جلسه قبل راجع به «صمد» بحث کردیم. اساس عرض من این بود: جوهره معنای «صمد»، معنای علو بود. اما علوی که بالاتر از آن نیست. قله است. «لیس وراءه شیء». این معنای «صمد» بود. کما اینکه عرض کردم اصل معنای «سمد» هم علو و بالا است. اما اوج علو در معنای «صمد» نیست.
در التحقیق در مورد کلمه «سمد» فرمودهاند:
و التحقيق:أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو التمرّد و التكبّر مع الغفلة. و بهذه المناسبة تستعمل في مفاهيم- التحيّر و التلهّي و السهو و الغفلة و التكبّر و التغنّي و البطر.2
من بهعنوان اشاره عرض میکنم که شاید «تکبر» و «تمرد» از لوازم معنای «سمد» هستند. اصل «سمد» بهمعنای بالا است، متکبر هم سرش را بالا میگیرد و خودش را برتر میبیند. نه اینکه «سمد» بهمعنای «تکبر» باشد. آیه شریفه میفرماید: «أَفَمِنْ هَٰذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ، وَتَضْحَكُونَ وَلَا تَبْكُونَ، وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ»3. بعضیها گفته اند «لاهون، غافلون»، بعضیها گفته اند «متکبرون». بهترین معنایی که تفاسیر هم دارد، این است: «میخندید؟! و انتم سامدون» یعنی وقتی شما را نصیحت میکنند، سرتون را بالا میگیرید و گردن کشی میکنید، به این معنا که ما برتر هستیم؟!». استعلاء میکنند. تکبر هم از همین باب است. لذا «سامدون» یعنی از باب کبر «ترفعون رئوسکم».
شاگرد: «سمد» بهمعنای استعلاء است؟
استاد: نه، خود «سمد» بهمعنای بالا است، من الآن دارم کاربردهای آن را عرض میکنم. ایشان فرمودند «سمد» بهمعنای تکبر و تمرد است، و حال اینکه به این معنا نیست. تکبر از لوازم آن است. معنای «سمد» علو است و «سامدون» هم به این معنا است که خودتان را بالا میگیرید. شما «سامد» هستید؛ علوی که ندارید.
شاگرد2: ممکن است در آیه هم همین معنای علو باشد، به وسیله همزه استفهام آن علو را انکار میکند.
استاد: بله، یعنی شما چیزی که ندارید را ادعا میکنید. خود آنها که نمیگویند ما خودمان را بی خودی بالا میگیریم، در دید آنها خودشان را واقعاً سامد میبینند.
علی ای حال این احتمال را راجع به سین در «سمد» و همچنین صاد عرض کردم. وقتی «سمد» بهمعنای بالا بود و تبدیل به صاد شد، استعلاء و اطباق صاد آن را در قله میبرد. این معنایی بود که من عرض کردم.
شاگرد: از نظر معنایی به چه صورت است؟ یعنی آیا تکبر برای حوزهای از مصادیق «صمد» گذاشته شده؟ این مشابهت هایی که در الفاظ میبینیم به چه صورت است؟
استاد: یک رویکرد در لغت این است: ما یک معنای اصلی داریم، بشر این معنا را بر میدارد، در سیاق ها، مقام ها و زمینههای مختلف، در بافت های مختلف آن را به کار میبرد. این معنای تجریدی انتزاعی کلی در هر بافتی رنگ مؤلفههای آن بافت را میگیرد. الآن اگر معنای بالا بودن در بافت انسانی بیاید که بی خودی خودش را بزرگ میگیرد، همراه میشود با تکبر و روحیات او. اینها لوازم و لوابس کاربرد میشود. لذا آقای کورش صفوی که از زبان شناس ها هستند، مقالهای به نام «کدام معنی» داشتند. آن جا آمدند به بسیاری از غربیها که معنی را تنها بهصورت کاربردی و نقش گرا معنا میکنند، اشکال کردند. ایشان مطالب خوبی دارند. بعد میگویند گویا آنها اصلاً بعض مراتب معنا را در دور نیاورده اند، و حال اینکه اینها هست و نقش ایفاء میکنند و مهم هستند و سابقه تاریخی دارد. به گمانم در آن مقاله از کتاب جرجانی اسم برده بود.
الآن میخواهم راجع به «صمد» چند نکته مهم عرض کنم. ببینید در «صمد» ما دو جور روایات داریم. روایاتی که ریختشان همان ریخت بحث جلسه قبل ما است. «صمد» یعنی آن سیادتی که بالاتر از او نیست؛ سید القوم است؛ همه به او مراجعه میکنند؛ همه او را قصد میکنند. جلسه قبل توضیح دادم؛ همچنین آیه فوق الاعجاز قرآن کریم «قُلْ لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا»4. یعنی قرآن کریم میگوید خدای نازل کننده قرآن «ذو العرش» است. حالا شما میلیاردها سال نوری سیر کنید، هنوز نمیتوانید به العرش برسید. او ذو العرش است. من دارم به این خدا دعوت میکنم. با این فضا بود که «صمد» میشد. این یک رویکرد بود. این رویکرد با معنای لغوی «صمد» بهمعنای بالاترین نقطه خیلی تناسب دارد. این خلاصه جلسه قبل بود.
اما در رویکرد لغوی و همچنین در روایات، رویکرد دیگری هم هست. همانی است که عرض کردم در خیلی جاها آمده «صمد» یعنی آن چه که جوف ندارد. خب این معنا را باید چه کار کنیم؟ این با رویکرد جناب حسن جبل در المعجم الاشتقاقی الموصل مناسب است. اینکه امام علیهالسلام فرمودند میخواهم همه معارف را از «صمد» در بیاورم، در «صمد» به آن اطباق و استعلائش نگاه میکنید که قله است؟ یا به معنایی که آقای حسن جبل از صاد در آوردهاند نگاه میکنید؟
ایشان گفته اند: «ص نفاذ بغلظٍ وقوة وخلوص»5. وقتی خواستند صاد را توضیح بدهند، میفرمایند: «والصاد: تعبِّر عن كونِ الشيء غليظًا قويًّا في ذاته خالصًا مما يخالطه -أو نفاذٍ كذلك»6. ببینید چقدر مناسب با معنای اول است. در اصل معنای صاد، قوت، غلظت و خلوص هست. از غیر خودش هم دور است. قله، در رأس است. خالص از غیر خودش یعنی چه؟ یعنی به جایی میرسد که غیر او دیگر آن جا نیست. هیچ چیزی غیر او نیست.
این معنای صاد است. اما وقتی در مانحن فیه خواستند در الفصل المعجمی «صمد» را معنا کنند، طبیعتاً «صمد» ذیل «صمم» افتاده است و بعد «صمت» و «صمد» را شروع کردهاند. «صمم» بهمعنای کَر بودن است. میگویند «القناة الصماء». قنات همین چاه های زیر زمین است. آن را میکنند و به هم وصل میکنند. از صد کیلومتر، سیصد کیلومتر آنها را به هم وصل میکنند. شاید در اطراف یزد از اینها باشد. شاید طولانی ترین قنات های دنیا در اطراف مرکزی یزد باشد. با چه زحماتی یک آب را از صدها کیلومتر آن طرف تر، از زیر زمین با کندن چاه های پی دی پی روی زمین میآورند. یک دفعه میبینند از زیر زمین یک آب بسیار عظیمی رو میآید. به این قنات میگویند. حسن جبل میگوید: عرب به اینها «قنات صماء» میگوید. یعنی قناتی که آبش از زیر زمین می آید ولی در این چاه ها باز نیست. همه را بستهاند. نفاذ در آن ممکن نیست.گوشی که صماء است، به چه معنا است؟ گوش باید جوف داشته باشد. از جوفش هوا وارد شود و ما بشنویم. «فی اذنه صمم»، یعنی گوشش جوف ندارد و پُر است. چیزی نمی شنود. بعد شده «اصم» یعنی حرف را نمیشوند. برای اصل «صمم» این را میگوید. در «تصمیم» هم غلظت و محکمی هست. تصمیم بگیر، یعنی یک چیز محکمی را ارائه کن. مصمم باش. ایشان از اینجا شروع کردهاند که «صمام» این است. بعد دال به آن اضافه کردهاند و «صمد» را به چیزی مایل کردهاند که تو پر است.
این را داشته باشید؛ فعلاً ما از نظر لغت میتوانیم دو مرحله داشته باشیم. اولین معنا، «صمد» بهمعنای بالاترین نقطه است. دومین معنا، «صمد» بهمعنای توپُر محکم است که لاجوف له.
خب جوف، چند جور است. من ابتدا به کتب روائی و کلمات علماء اشاره کنم تا بعد برگردیم. لغتش را گفتم. در کافی شریف جناب کلینی رضواناللهعلیه بابی دارند؛ «باب تاویل الصمد». نظر شریفتان باشد، اینکه جناب کلینی میفرماید «تاویل الصمد»، مقصود ایشان آن تاویلی که در زمان ما مرسوم است، نیست. اصلاً تاویل بهمعنای تفسیر است. حالا ما تاویل را طور دیگری معنا میکنیم. ایشان معاصر طبری است. طبری سیصد و ده وفات کرده، ایشان سیصد و بیست و نه وفات کرده است. با فاصله کمتر از بیست سال وفات داشتند. کتاب طبری «جامع البیان عن تاویل آی القرآن» است. یا «جامع البیان فی تفسیر القرآن». چاپ های این کتاب سه اسم دارد. چاپ های کشورهای مختلف، مختلف است. در چاپ هایی که در نرمافزار هست «جامع البیان فی تفسیر القرآن» است. اما در چاپ های دیگرش دو اسم دارد؛ «جامع البیان عن تاویل آی القرآن» و دیگری هم «جامع البیان فی تاویل القرآن». این تاویل بهمعنای تفسیر است. به همان اسم هم درست است. چون اگر از اول تا آخر تفسیر طبری را نگاه کنید، هر آیهای را که میآورد، میگوید «القول فی تاویل قوله تعالی». بعد هم شروع میکند روایات و لغت را میآورد. لذا تاویل در آن جا واضح است که مقصود از آن همین تفسیر در زمان خود ما است. لذا در زمان مرحوم کلینی کلمۀ تاویل زیاد کاربرد داشته است. اینکه در کافی میفرمایند «باب تاویل الصمد» یعنی تفسیر الصمد. کما اینکه مرحوم صدوق در توحید فرمودند «باب تفسیر قل هو الله احد». ایشان کلمه تفسیر را به کار بردند.
جناب کلینی دو روایت آوردهاند؛ همه این روایات مناسب با مختار خودشان در دیدگاه و گرایش تنزیه است. یعنی مناسب جلسه قبل ما است. اینکه «صمد» بهمعنای اوج است؛ یعنی «السید المصمود الیه». دو روایت را آوردهاند.
عن داود بن القاسم الجعفري قال قلت لأبي جعفر الثاني عليهالسلام جعلت فداك ما «الصَّمَدُ» قال السيد المصمود إليه في القليل والكثير.
آن آقایی است که در کم و زیاد به او مراجعه میکنند. چون آقا است، برتر از همه است. همه هم به او مراجعه می کنند، بالاتر از دست او کس نیست تا او خودش مجبور باشد به دیگری مراجعه کند.
عن جابر بن يزيد الجعفي قال سألت أبا جعفر عليهالسلام عن شيء من التوحيد فقال إن الله تباركت أسماؤه التي يدعا بها وتعالى في علو كنهه واحد توحد بالتوحيد في توحده ثم أجراه على خلقه فهو واحد صمد قدوس يعبده كل شيء ويصمد إليه كل شيء و « وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ».
«ويصمد إليه كل شيء»؛ هر چیزی به او ختم میشود. بعد خود مرحوم کلینی وارد میشوند. آن معنایی که الآن من در دیدگاه جوف نداشتن و توپر بودن مطرح کردم، میگویند صحیح نیست. خب بعد میگویند در بعضی از روایات که آمده! میگویند «نرد علمه الی اهله». این فرمایش مرحوم کلینی است. یعنی رویکرد ایشان کاملاً تنزیهی است. میگویند آن معنا از «صمد» که سراغ جوف و … میرود را کنار بگذارید. ذهنتان را پرت میکند. اگر روایاتی هم هست، فکرتان را مشغول آن نکنید.
فهذا هو المعنى الصحيح في تأويل الصمد لا ما ذهب إليه المشبهة أن تأويل الصمد المصمت الذي لا جوف له لأن ذلك لا يكون إلا من صفة الجسم والله جل ذكره متعال عن ذلك هو أعظم وأجل من أن تقع الأوهام على صفته أو تدرك كنه عظمته ولو كان تأويل الصمد في صفة الله عز وجل المصمت لكان مخالفا لقوله عز وجل : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» لأن ذلك من صفة الأجسام المصمتة التي لا أجواف لها مثل الحجر والحديد وسائر الأشياء المصمتة التي لا أجواف لها تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا. فأما ما جاء في الأخبار من ذلك فالعالم عليهالسلام أعلم بما قال وهذا الذي قال عليهالسلام ان الصمد هو السيد المصمود إليه هو معنى صحيح موافق لقول الله عز وجل « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ » 7
«فهذا هو المعنى الصحيح في تأويل الصمد لا ما ذهب إليه المشبهة أن تأويل الصمد المصمت»؛ مصمت بهمعنای توپر است. «الذي لا جوف له لأن ذلك لا يكون إلا من صفة الجسم والله جل ذكره متعال عن ذلك هو أعظم وأجل من أن تقع الأوهام على صفته أو تدرك كنه عظمته ولو كان تأويل الصمد في صفة الله عز وجل المصمت لكان مخالفا لقوله عز وجل : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» لأن ذلك من صفة الأجسام المصمتة التي لا أجواف لها مثل الحجر والحديد وسائر الأشياء المصمتة التي لا أجواف لها تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا».
«فأما ما جاء في الأخبار من ذلك فالعالم عليهالسلام أعلم بما قال»؛ ایشان «صمد» را کلا از معنای جوف بیرون بردند. «وهذا الذي قال عليهالسلام ان الصمد هو السيد المصمود إليه هو معنى صحيح موافق لقول الله عز وجل لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».
ببینید این فرمایش خوب است. اصل روش هم خوب است. یعنی تازمانی که اگر سراغ جوف برویم، به تشبیه و تقصیر مبتلاء میشویم، نباید برویم. خب حالا روایت آمده است، «نرد علمه الی اهله». ما نباید جایی برویم که در معرض اشتباه کردن هستیم. این خوب است.
حالا آن چه که امام علیهالسلام فرمودهاند، اگر سراغ آن برویم، با آیه شریفه «لیس کمثله شیء» مخالفت کردهایم یا نه؟ این فضای دیگری است. ممکن است. لذا مرحوم صدوق در توحید صدوق، کار زیبای دیگری کردهاند. در صفحه صد و نود و هفت، سه معنای خوب برای «صمد» آوردهاند. در اولین معنا فرمودهاند «صمد» بهمعنای سید است.
الصمد معناه السيد ومن ذهب إلى هذا المعنى جاز له أن يقول لم يزل صمدا ، ويقال للسيد المطاع في قومه الذي لا يقضون أمرا دونه صمد.
میگویند صمدی داریم که صفت ذات است، از سید اخذ شده است. برترین مقام است که بالاتر از او نیست. اگر بالاتر از او بود که سید نبود. «ويقال للسيد المطاع في قومه الذي لا يقضون أمرا دونه صمد»؛ اینجا میتوانیم بگوییم «لم یزل صمدا». خدا متعال حتی قبل از خلقت عالم هم صمد بود. صفت ذات است. بعد میفرمایند:
وللصمد معنى ثان وهو أنه المصمود إليه في الحوائج ، يقال : صمدت صمد هذا الأمر أي قصدت قصده ، ومن ذهب إلى هذا المعنى لم يجز له أن يقول : لم يزل صمدا ، لأنه قد وصفه عزوجل بصفة من صفات فعله ، وهو مصيب أيضا ، والصمد الذي ليس بجسم ولا جوف له. وقد أخرجت في معنى ( الصمد ) في تفسير قل هو الله أحد في هذا الكتاب معاني أخرى لم أحب إعادتها في هذا الباب.
«وللصمد معنى ثان وهو أنه المصمود إليه في الحوائج»؛ صمد یعنی هر کسی حاجت دارد، به درب خانه او میرود. اینجا دیگر صفت فعل است. قبل از اینکه خداوند عالم را خلق کند، صمد نبود. اگر بگوییم «لم یزل صمدا» غلط است. یعنی در حوائج همیشه به خدا مراجعه میکردند. اگر این جور باشد که عالم و خلق قدیم میشوند. چون به این صورت است، ایشان میفرمایند دیگر نمیتوانیم بگوییم «لم یزل صمدا». یعنی بعد از اینکه خلق محتاج را خلق کرد، حالا به صفت فعل، صمد شده است. این معنای دوم است. «صمدت» یعنی «قصدت».
«ومن ذهب إلى هذا المعنى لم يجز له أن يقول: لم يزل صمدا، لأنه قد وصفه عزوجل بصفة من صفات فعله»؛ که در حوائج به او مراجعه میکنند. «وهو مصيب أيضا»؛ معنای دوم هم خوب است.
اما معنای سوم؛ «والصمد الذي ليس بجسم ولا جوف له»؛ اول میگویند صمد آنی است که جسم نیست و جوف هم ندارد.
«وقد أخرجت في معنى ( الصمد ) في تفسير قل هو الله أحد في هذا الكتاب معاني أخرى لم أحب إعادتها في هذا الباب»؛ در توحید صدوق در تفسیر سوره مبارکه توحید، دو تعبیر نقل کردهاند. به گمانم یکی از آنها نقل به معنا شده است.
عن محمد بن مسلم ، عن أبي عبد الله عليهالسلام قال : إن اليهود سألوا رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم فقالوا : انسب لنا ربك ، فلبث ثلاثا لا يجيبهم ، ثم نزلت هذه السورة إلى آخرها ، فقلت له : ما الصمد؟ فقال : الذي ليس بمجوف.8
به حضرت عرض کردند «انسب لنا ربک». حضرت سه روز صبر کردند و سپس سوره مبارکه توحید نازل شد. بعد میگوید به امام عرض کردم «ما الصمد»؟ فرمودند: «الذی لیس بمجوف»؛ صمد آنی است که مجوف نیست. مجوف بهمعنای توخالی است. خدا تو خالی نیست. مقابل تو پر میشود. به گمانم این نقل بهمعنای راوی است. درست همینجا سه-چهار روایت دیگر هست؛ مثلاً حضرت در روایت هفتم، فرمودند: «الصمد الذي لا جوف له». این تعبیر خیلی فرق میکند. «الذی لیس بمجوف» تعبیر کسی است که مقصود را گرفته، ولی با این تعبیر بیان کرده. اما «الذی لاجوف له» تعبیری است که به امام علیهالسلام میآید. نه اینکه مجوف نیست، «لاجوف له». خدا جوف ندارد. ببینید چقدر فرق کرد. صمد آنی است که جوف ندارد.
حالا جوف به چه معنا است؟ در ادبیات اجوف میگفتید. میگفتید «قول» اجوف است. و «علم» و «عقل» اجوف نیست. خب «اجوف» به چه معنا است؟ چون واو که حرف عله و لین است، در وسط واقع شده، گویا توخالی است. خب پس جوف یعنی داخل شیء که خالی است. و الا اگر صرف این باشد به داخل شیء -هر جور باشد- جوف بگویند، پس علم هم اجوف میباشد. چون تو دارد و حرف لام است. کره و توپ های امروزی تو خالی است؛ جوف دارد. اما به تعبیر جناب کلینی یک سنگ توخالی نیست، توپر است. پس «لاجوف له». به این معنا «مجوف» نیست.
شاگرد: چه تفاوتی بین «لاجوف له» با «مجوف» چه شد؟
استاد: نکته این است: درست است که اصل معنای «جوف» توخالی است، اما خلاصه چیزی هم که داخلش پر است، تو را دارد ولی پر است. جوف را دارد ولی پر است. این خیلی جالب میشود. الآن بدن ما به چه صورت است؟ اجوف هستیم یا تو پر هستیم؟ بدن ما تو خالی است. بطن داریم. داخل بطن خالی است. مثل سنگ تو پر نیست. ولذا محتاج طعام است. اگر تو پر بود که چیزی نمی خورد و راحت بود. این در این فضا خیلی مهم است که جوف یعنی توخالی. به گمانم عجیب ترین تعبیری که در روایات برای «صمد» آمده، روایت تحف العقول است.
میگوید به حضرت عرض کردم «صمد» چیست؟ حضرت فرمودند: «فقال عليه السلام: الذي لا سرة له»9؛ صمد یعنی آن چه که ناف ندارد. خب پس ما صمد هستیم یا نه؟ البته بعد میگوید حضرت فرمودند: «کل ذي جوف له سرة». یعنی مقصود من از ناف، منفذ بود. چیزی بود که میتوان در آن نفوذ کرد. بنابراین یک سنگ هم جوف دارد. شما با مته آن را سوراخ میکنید و در آن نفوذ میکنید. میگویید داخل سنگ پر شده بود، ببین با مته وارد جوف سنگ شدم! الآن امکان دارد که جوف آن را خالی کنم. پس جوف دارد. اینجا است که جوف معنای خیلی قشنگ و خوبی پیدا میکند؛ در اینکه تشبیهی باشد یا تنزیهی.
اگر به یک سنگ میگویید جوف ندارد، یعنی ناف ندارد، دل خالی ندارد تا گرسنه شود و طعام بخورد. همینجا اگر بگویید یک بدنی است که توپر است، یعنی دیگر نیازی به غذا ندارد. مثل ملائکه که «قوتهم التسبیح». بدنهای نوری برزخی مثالی که خدای متعال به ملائکه داده، نیازی به غذا ندارند. یعنی جسم آنها یک جور جوف بهمعنای سرة ندارد. قابل نفوذ نیستند. این یک جور جوف است. مانعی هم ندارد. اما آن چه که مجوف است، تو خالی است.
نکته این است: هر چیزی که «مصمت» و تو پر فیزیکی و جسمی است، دو حالت دارد: یا جوف دارد بهمعنای توخالی، یا جوف دارد اما جوفی که پر است. لذا جسمیت بهمعنای ذو ابعاد ثلاثه، ملازمه حتمیه با اجوف بودن دارد. بله، میتواند داخلش پر باشد. درجۀ بالاتری از اجوف است. اجوف تو خالی، اجوفی که جوف دارد اما داخلش پر است و میتوان آن را خالی کرد.
اگر به این صورت شد، سراغ روایتی میآییم که مرحوم کلینی در کافی شریف آوردهاند و مرحوم مجلسی در مرآة العقول توضیح خوبی دادند. روی اینها مرور کنیم و بعد برگردیم.
شاگرد: اگر جوف از جنس خودش باشد؛ چون هر چیزی که جوف دارد با یک چیزی پر شده است. یا با هوا یا با چیز دیگری یا از جنس خودش. این از جنس خودش بودن و مجوف نبودن، خودش نکتهای است.
استاد: بله، آن بحثی که در کلام بود و میگفتند خلأ ممکن هست یا نه. بعضی میگفتند خلأ ممکن نیست. فرمایش شما این است: مجوف بهمعنای تو خالی، نه یعنی کلاً داخلش خالی است. بلکه یعنی یک چیزی از غیر جنس خودش است. این ممکن است ولو مناقشات و مثال در جای خودش باشد.
شاگرد: میخواهم برای استفاده توحیدی عرض کنم. یعنی وقتی از توحید صحبت میکنیم، خدایی که جوف ندارد احاطه وجودی در خارج و داخل عالم دارد.
استاد: این را مرحوم مجلسی هم توضیح میدهند. روایتش را بخوانم. جالب است. از روایات جالبی است که حالت خاصی دارد. صفحه اول جلد دوم مرآة العقول است. «باب النهي عن الجسم والصورة».
عن علي بن أبي حمزة قال قلت لأبي عبد الله عليهالسلام سمعت هشام بن الحكم يروي عنكم أن الله جسم صمدي نوري معرفته ضرورة يمن بها على من يشاء من خلقه فقال عليهالسلام سبحان من لا يعلم أحد كيف هو إلا هو « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » لا يحدولا يحس ولا يجس و « لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ » ولا الحواس ولا يحيط به شيء ولا جسم ولا صورة ولا تخطيط ولا تحديد.10
در این حدیث خیلی عجائب و لطائف هست. در فقه الحدیث این روایت باید مراتبی طی شود. اگر این مراتب طی نشود اصلا نباید نزدیک حدیث شد.
«عن علي بن أبي حمزة قال قلت لأبي عبد الله عليهالسلام»؛ ببینید چقدر واسطه ها کم است.
«سمعت هشام بن الحكم يروي عنكم»؛ ببینید! نمی گوید خودش کلاس کلام دارد. «أن الله جسم صمدي نوري معرفته ضرورة يمن بها على من يشاء من خلقه»؛ چه شد!
امام ع فوری فرمودند: توقف کن! «فقال عليهالسلام سبحان من لا يعلم أحد كيف هو إلا هو»؛ تعبیر را ببینید؛ الا هو. همان شعری است که بارها گفته ام. به گمانم یکی از لطیف ترین شعرهای طول تاریخ این شعر خواجه عبدالله انصاری است. می گوید هر کجا بروی یک موحد بیشتر پیدا نمی کنی. آن هم خود خدا است. این هم لطیف است. می گوید غیر خدا چطور می خواهند موحد باشند؟!
ما وحّد الواحد من واحد اذ کلّ من وحّده جاحد
توحید من ینطق عن نعته عاریه ابطلها الواحد
توحیده ایّاه توحیده و نعت من ینعته لاحد
البته روایتی که می گوید خدا را کسی نشناخت جز من و تو، در جای خودش است. منافاتی ندارد. این شعر به عنوان شعر لطیف در میان اشعار معارفی شاید سرآمد باشد. یک موحد داریم، آن هم خود خدا است.
این جا هم حضرت فرمودند: «سبحان من لا يعلم أحد كيف هو إلا هو»؛ فقط خودش می داند.
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»؛ ببینید امام ع برای رد صمدیتی که او خواست بگوید، به همانی استشهاد کردند که جناب کلینی استشهاد کردند. مرحوم کلینی گفتند «لیس کمثله شیء». امام ع هم می فرمایند این ها را نگو. «لا يحد ولا يحس ولا يجس و «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» ولا الحواس ولا يحيط به شيء ولا جسم ولا صورة ولا تخطيط ولا تحديد».
مرحوم مجلسی ذیل این حدیث توضیح می دهند. ذیل روایت اول، این بود که هشام گفته «أن الله جسم صمدي نوري معرفته ضرورة»؛ معرفتش ضرورت است، به چه معنا است؟ مرحوم مجلسی می فرمایند:
قوله : معرفته ضرورة : أي تقذف في القلب من غير اكتساب أو تحصل بالرؤية تعالى الله عن ذلك، وقد يؤول كلامه بأن مراده بالجسم الحقيقة العينية القائمة بذاتها لا بغيرها وبالصمدي ما لا يكون خاليا في ذاته عن شيء فيستعد أن يدخل هو فيه ، أو مشتملا على شيء يصح عليه خروجه عنه ، وبالنوري ما يكون صافيا عن ظلم المواد وقابلياتها ، بل عن المهية المغايرة للوجود وقابليتها.11
«قوله : معرفته ضرورة: أي تقذف في القلب من غير اكتساب أو تحصل بالرؤية تعالى الله عن ذلك»؛ معرفتش بدون خواست شخص می آید. ضروری است به این معنا است. در رویت، خود رائی باید به دنبالش برود. اما در مورد خداوند، اصلا نیازی به دنبال رفتن نیست. چون هست. اگر دنبال رویت برود، حضرت فرمودند: «ولم تدركه الأبصار فيكون بعد انتقالها حائلا»12. از روایاتی بود که عرض کردم اعجاز قولی دارد.
ایشان در پایان می گویند امام ع اصلا وارد این نشدند. این روایت زیاد حاشیه دارد، لذا امام ع حواشی حدیث را کاملا مدیریت کردند. به جای این که وارد شوند، آیا این روایت درست است یا غلط است؟ هشام متهم است یا نه؟ درست بوده یا نبوده؟ مستقیم سراغ چیزی رفتند که او را صیانت کند از این که اصلا به دنبال این ها نرو. در جایی که مزال اقدام است و قوه عاقله تو هنوز به بلوغی نرسیده که اگر معنای درستی داشته باشد تا بفهمی، اصلا نرو. اگر هم آن جور جمله ای هست، آن جمله را جز خدای متعال نمی داند، و آن کسانی که خدای متعال به آن ها تعلیم کرده است.
مرحوم مجلسی توضیح می دهند:
«وقد يؤول كلامه بأن مراده بالجسم»؛ جسم به چه معنا است؟ لذا با همین معنا بود که صدوق فرمودند «لا جسم»؛ یعنی نباید جسم باشد. همین روایت در توحید صدوق هم هست. همین روایتی که از کافی خواندم در توحید صدوق هم هست.
«بأن مراده بالجسم الحقيقة العينية القائمة بذاتها»؛ جسم نه یعنی ذو ابعاد ثلاثة. بعد ندارد. قوام جسم به استقلالش است. اگر شما یک گچ را می بینید و می گویید جسم است، اگر یک سنگ را می بینید و می گویید جسم است، یعنی رنگش، بُعدش همه عرض بر او است. آن چه که همه اعراض به او متقوم هستند، به آن ها جسم می گویید. الان یک موم را در نظر بگیرید، می گویید این یک جسم است. شکلش چیست؟ اصل خود جوهر و ذات این جسم است. اما شکلش چطور است؟ تا چه طور مطالعه کنیم. شکل عارض بر آن است. شکل بند به موم است. خود موم چیست؟ خود موم قائم به خودش است.
خب وقتی می گوییم خدای متعال جسم است، یعنی این جسم هایی که شما بر آن عوارض می آورید ولی دیگر خود جسم بر چیزی عارض نیست، خدای متعال مستقل به تمام ذات است که همه عوالم به او محتاج هستند.
«بأن مراده بالجسم الحقيقة العينية القائمة بذاتها القائمة بذاتها لا بغيرها وبالصمدي ما لا يكون خاليا في ذاته عن شيء فيستعد أن يدخل هو فيه»؛ به به! چه معنای خوبی می کنند. هر چیزی سر سوزنی نقص کمالی داشته باشد، مجوف است. نه این که «صمد» به معنای جسم تو پر باشد. «صمد» یعنی اصلا امکان استعدادی در او نیست. نقص امکانی در آن نیست. توپر است. یعنی مستجمع جمیع کمالات غیر متناهی است. به این معنا در آن پر است.
«وبالصمدي ما لا يكون خاليا في ذاته عن شيء فيستعد أن يدخل هو فيه»؛ اگر یک جا داخلش خالی باشد، می گوییم خدایی است که علمش کم آمده است. پس به او علم بدهیم. این مجوف می شود. جوف یعنی یک قدری از علم کم دارد. خب علم که فیزیکی نیست. اگر کمی از علم نداشته باشد، غیر صمد می شود؛ اجوف و مجوف می شود. جوف یعنی خلأی از کمال. این دومی بود.
«أو مشتملا على شيء يصح عليه خروجه عنه»؛ چیزی در دلش باشد که بتوانیم آن را از دلش در بیاوریم. این هم باز جوف دارد. صمد است یعنی اصلا جوف ندارد تا بتوانیم چیزی را از جوفش در بیاوریم.
«وبالنوري ما يكون صافيا عن ظلم المواد وقابلياتها»؛ یعنی در کمال تجرد است. یعنی ظلمت و خلیط به اعدام و نقائص را ندارد. در کمال است. «بل عن الماهية المغايرة للوجود وقابليتها».
قيل : ولما كان السائل فهم من هذا الكلام ما هو الظاهر ولم يحمله على ما ذكر ، أجاب عليهالسلام لا بتخطئة إطلاق الجسم بل بنفي ما فهمه عنه سبحانه13
حضرت فرمودند سراغ آن چه که فهمیده ای نرو.
لذا در توحید صدوق روایتی هست که همین را می گوید. می گوید روایت شده که خدای متعال «جسم لا کالاجسام». حضرت به جای این که مثل این جا بفرمایند سراغ این حرف نرو، می فرمایند یک قاعده کلی برای تو می گویم. طریق معرفت سه تا است که دو تا از آن ها می تواندغلط است و یکی درست است.
قال العباسي قلت له ـ يعني أبا الحسن عليهالسلام ـ : جعلت فداك أمرني بعض مواليك أن أسألك عن مسألة قال : ومن هو؟ قلت : الحسن بن سهل قال : في أي شيء المسألة؟ قال: قلت في التوحيد ، قال : وأي شيء من التوحيد؟ قال : يسألك عن الله جسم أو لا جسم؟ قال : فقال لي : إن للناس في التوحيد ثلاثة مذاهب مذهب إثبات بتشبيه ، ومذهب النفي ، ومذهب إثبات بلا تشبيه. فمذهب الاثبات بتشبيه لا يجوز ، ومذهب النفي لا يجوز ، والطريق في المذهب الثالث إثبات بلا تشبيه.14
«جعلت فداك أمرني بعض مواليك أن أسألك عن مسألة»؛ ببینید گاهی کسانی که بفهم بودند رویشان نمی شد که مستقیما از امام ع بپرسند. حالا از امام بپرسیم که «انه جسم»؟! دیگر معلوم است که خدا جسم نیست. از آن طرف در این معارف لطائفی هست که می خواست حرف امام را هم بشنود.
«قال: ومن هو؟ قلت: الحسن بن سهل قال: في أي شيء المسألة؟ قال: قلت في التوحيد، قال: وأي شيء من التوحيد؟ قال: يسألك عن الله جسم أو لا جسم؟»؛ خب جواب طبیعی این بود که حضرت بفرمایند معلوم است که خداوند جسم نیست. اما حضرت چه فرمودند؟ ببینید این روایت برای کسانی که به دنبال تحقیق هستند، چقدر می ارزد!
«قال: فقال لي: إن للناس في التوحيد ثلاثة مذاهب؛ مذهب إثبات بتشبيه»؛ وقتی می گوید خدا جسم است، یعنی خدا جسم است. «ومذهب النفي»؛ میگوید اصلا این ها را نگو. «ومذهب إثبات بلا تشبيه. فمذهب الاثبات بتشبيه لا يجوز ، ومذهب النفي لا يجوز ، والطريق في المذهب الثالث إثبات بلا تشبيه»؛ کسی که این حدیث را می فهمد شبیه هشام بن حکم میشود. یعنی به هیچ وجه ذهن او از جسم، سراغ کاربردها و مصادیق آن نمی رود. ذهن او اصلا سراغ جسم ذو ابعاد ثلاثه نخواهد رفت. اما ذهن او سراغ معنای درست و جوهره «جسُم» می رود که به معنای «عظم» است. جسم یعنی در کمال عظمت است. اصلا «جسیم» یعنی بزرگ. جسم است، یعنی بزرگترین بزرگی است که بالاتر از بزرگی او، بزرگی نیست. به این اجسام هم که جسم می گوییم، یعنی به صورت یک چیز مشت پر کن جلوی ما هستند. «اسمائها جاریة علی المخلوقین». خب اگر این معنا را درک کرد، خوشا به حالش. جسیم یعنی عظیم. «صمدی» یعنی مستجمع لجمیع الکمالات. هیچ جای خالی در او نیست. نه یعنی یک توپی است که پر است. هیچ جای نقص کمال در او نیست. «نوریٌ»؛ «الله نور السماوات و الارض»؛ یعنی ظاهرٌ بذاته و مظهر بغیره. البته ایشان در مرآة طور دیگری آورده اند.
شما می توانید برای این حدیث هشام، یک سال منبر بروید. اما به شرط این که دچار اثبات و تشبیه نشوید، دچار تنزیه و نفی مطلق هم نشوید. اما این کار برا بکنید یا نکنید؟ نه. سفارش اصیل اهل البیت علیهم السلام این است که این روایات برای بالای منبر نیست. این ها برای جایی است که بفهمند. شما یک سال هم برای آن منبر بروید، در نهایت مخاطب شما عوام است. شما بپرسید شما یک سال منبر ایشان رفتید، آقا چه گفتند؟ آقا گفتند خدا جسم است! تمام شد! او نمی تواند جسم را از مانوس خودش تجرید کند. وقتی نمی تواند نباید منبر بروید.
شاگرد: طبق «نفی الصفات عنه» یک قاعده کلی درست کنیم، حتی صفات کمالی مثل رحمت و عظمت و کبریایی را به همین شکل می بینیم.
استاد: این فرمایش شما ذیل این حدیثی که الان مشغول هستیم، مربوط می شود. می خواستم امروز بگویم، ولی راجع به جوف بحث شد. پیرامون فرمایش شما مرحوم قاضی سعید قمی با قوم یک درگیری حسابی دارند؛ در این که چرا می گویید صفات خدا عین ذات او است.
شاگرد: راجع به شعری که فرمودید برخی می گویند چون اهل البیت نسبت به خدای متعال محدود هستند، پس توحید از غیر خداوند ممکن نیست. از این جا استفاده می شود که چون اهل البیت هم محدود هستند، معنای بی نهایت توحید برای اهل البیت ثابت نیست.
شاگرد2: در صفحه چهل و پنج قبلا در مورد «فأحب الاختصاص بالتوحيد»15 بیان فرموده بودید.
استاد: این شعر را ذیل «فأحب الاختصاص بالتوحيد» گفته ام. یعنی چون خدای متعال در بالاترین درجه ای است که کفو ندارد، «فأحب الاختصاص بالتوحيد». چند وجه داشت، یکی از آن ها همین بود که فقط خودش موحد است. «الاختصاص بالتوحید»، نه این که توحیدی که ما معرفت به آن داریم را «احب الاختصاص».
شاگرد: صمد یک جلوه در ذات دارد و یک جلوه در صفات و یک جلوه در افعال؟
استاد: به این مقام احدیت صفات و مقام واحدیت صفات می گویند. جامعیت صفات را واحدیت صفات می گویند. در احدیت صفات، می گویند آن جا اصلا تعدد صفات معنا ندارد. اسم آن را احدیت صفات می گذارند.
شاگرد2: در عبارت حسن جبل «القنات الصماء» را چرا به نیزه نزدید؟
استاد: خودش توضیح می دهد. «القنات الصماء» یعنی المکتنز. یعنی هر چه آب دارد را در آن ذخیره کردیم، به طوری که نفوذ در آن نشود.
شاگرد: معنای «احب الله» در این که غیر خودش موحد نیست، چیست؟
شاگرد2: شما سه معنا فرمودید.
شاگرد: نظر حضرت عالی چیست؟
استاد: در طول تاریخ کتب معارفی یک حدیث قدسی بوده «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف»، می گویند این «احببت» به چه معنا است. یکی از آن ها این است: «احببت الاختصاص» است. یعنی چون موحد خودم هستم ولی می خواهم این توحید را بر خلق جاری کنم. یعنی آن ها هم به اندازه خودشان معرفت توحیدی پیدا کنند. ولذا اهل البیت که بالاترین درجه معرفت را دارند، هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را دارند. ولی خدای متعال «اسم استأثره لنفسه». اگر آن باشد «لایعلم کیف هو الا هو» است که خود واجب الوجود می شود.
شاگرد: یعنی این بالاترین را در مقام قیاس به غیر اهل البیت می آورید؟
استاد: یعنی به تعبیر کلاس مسامحی، البته مسامحی آن را کنار بگذارید: علم حضوری واجب الوجود به خودش را اهل البیت ندارند. اگر بخواهند این را داشته باشند، خودش می شوند. البته در تعبیر مسامحه هست. می خواستم با لسان کلاسیک مطلب را بیان کنم. آن علم حضوری خدا به خودش است. همین است که تنها موحد می شود. اما اسم مستاثر که باطنش خودش اهل البیت علیهم السلام هستند، به محض این که ظهور کند، ظاهر آن اسم مستاثر می شوند که هفتاد و دو حرف دیگر هم همراهش هستند. لذا فرمودند ما هفتاد و دو حرف را می دانیم اما این اسم مستاثر را نه.
والحمد لله رب العالمین
کلید: توحید، نفی الصفات، جسم، ان الله جسم، صمد، سمد، صماء، توصیف اشاری، طریق معرفة الله، رابطه خالق و مخلوق، معرفت تنزیهی،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76
2 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج5، ص: 203
3 النجم 59،60،61
4 الاسراء42
5 المعجم الاشتقاقی الموصل ج 1ص 40
6 همان 31
7 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 123
8 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 93
9 تحف العقول نویسنده : ابن شعبة الحراني جلد : 1 صفحه : 456
10 مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 2 صفحه : 1
11 مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 2 صفحه : 1
12 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 31
13 مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 2 صفحه : 1
14 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 101
15 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 45