بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۴

جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل

توحید صدوق؛ جلسه 99 26/9/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

متأسفانه ابتدای جلسه ضبط نشده است.

تشابک شواهد در حدیث غدیر

… این در کتاب اهل‌سنت هست؛ به‌عنوان تشابک شواهد بر آن چه که در کتب شیعه در این طرف هست. واقعه غدیر بسیار مفصل بوده است. در صحیح مسلم دارد: «قام رسول الله صلى الله عليه وسلم يوما فينا خطيباً، بماءٍ يدعى خمّاً بين مكة والمدينة فحمد الله وأثنى عليه، ووعظ وذكر…»1. در صحیح مسلم یک کلمه را نیاورده است. خطبه که یک کلمه ندارد. به این تشابک شواهد می‌گوییم. یعنی اهل‌سنت که صحیحین را تالی تلو کتاب الله می‌دانند، آن جا گرا می‌دهد و به ما می‌گوید «خطبنا بماء یدعی خما». پس حضرت در حجة الودعی یک خطبه‌ای در غدیر خم داشتند. این برای صحیحین است. خب این خطبه چیست؟ مراجعه می‌کنیم. یکی از چیزهایی که زید بن ارقم می‌گوید، این است: می‌گوید این خطبه به قدری طولانی بود که حضرت «کل ما یجیء الی قیام صاحب الامر»؛ این جور مضمونی در حافظه من هست.

وقتی یک صحابی از نقل اهل‌سنت می‌گوید این خطبه این قدر طولانی بود که حضرت تا روز قیامت را اخبار فرمودند، لذا وقتی در نقل ما می‌آید که حضرت در روز غدیر اسم خلفای اثنی عشر را برده‌اند، این چیزی نیست که بگوییم اضافی است! بلکه با هم همگرا هستند. آن می‌گوید تا روز قیامت همه چیز را گفتند، اینجا هم می‌گوید یکی از چیزهایی که حضرت آن روز فرمودند اسم خلفای اثنی عشر بود.

شاگرد: اهل‌بیت بعدی در معرض خطر قرار نمی‌گرفتند؟

حدیث خلفاء اثنی عشر و مدیریت جان امام ع

استاد: اصل این‌که باید اتمام حجت کنند و باید بگویند، گفته اند. در معرض خطر قراردادن، جریانات بعدی است که برای هر امامی پیش می‌آید. آن جا تعمیه می‌کردند. یعنی در هر زمانی جان آن امامی که منسوب بود در خطر می‌افتاد، مدیر امرشان خدای متعال بود، جایی که خطر می‌افتاد تعمیه می‌شد. تعمیه ها هم جور وا جور است. مثلاً منصور به والی مدینه پیام فرستاد که هر کسی را که جعفر بن محمد علیه‌السلام به‌عنوان وصی تعیین کرده، سرش را برایم بفرست. خب امام در آن شرائط فرمودند وصی من پنج نفر هستند؛ اول خود منصور است، بعد والی مدینه است، بعد عبدالله است، بعد والده امام علیه‌السلام و بعد خود امام ع. ابوحمزه ثمالی که شیعه بود و لسان دستش بود، فوری سجده کرد؛ تا این را به او گفتند، گفت من حجت خدا را شناختم. همان استدلال معروفی که ابوحمزه گفت. سجده رفت و گفت من امام را شناختم؛ «الحمدلله الذى لم یضلنا، دل على الصغیر، و بین على الکبیر، و ستر الامر العظیم»2.

جابر بن عبدالله که از لوح حضرت زهرا نقل می‌کند، در همان لوح اسماء معصومین علیهم‌السلام بود. قبل از حضرت بقیة الله، حضرت شاه عبدالعظیم در نقل کمال الدین دارد؛ حضرت شاه عبدالعظیم از عموی امام رضا علیه‌السلام تعجب می‌کنند. یک اسحاق بن جعفر داریم، یکی محمد بن جعفر داریم. محمد بن جعفر بزرگ‌تر از اسحاق هستند. هر دو عموی امام رضا هستند. محمد همانی است که داشت وفات می‌کرد؛ حال احتضار برایش پیش آمد. عموی امام رضا علیه‌السلام بود. برادر کوچکتر اسحاق بن جعفر بود که در کنار برادر محتضر خودش خیلی جزع و فزع می‌کرد. حضرت امام رضا علیه‌السلام وارد شدند؛ خب عمویشان است و در حال احتضار است؛ آن عموی کوچکتر هم خیلی جزع و فزع می‌کند و اشک می‌ریزد. حضرت لبخند زدند. بنی هاشم هم که آن جا بودند به هم نگاه کردند؛ گفتند این‌که دارد می‌میرد و دیگری هم که دارد جزع و فزع می‌کند اما او لبخند می‌زند! راوی می‌گوید وقتی از مجلس بیرون آمدیم، به امام عرض کردم آقا لبخند شما در مجلس بد شد؛ یعنی تلقی ناجوری از آن شد! حضرت فرمودند می‌دانی چرا لبخند زدم؟! آن‌که در حال احتضار بود خوب می‌شود و می‌ماند، آنی که گریه می‌کرد زودتر از او وفات می‌کند. او برای او گریه می‌کند.

این محمد بن جعفر است. ایشان در مکه خروج کردند. شرح حالش را نگاه کنید. مفصل در مکه خروج کرد. بعد لشگر مامون بر آن‌ها پیروز شد؛ اما به‌خاطر احترام امام رضا علیه‌السلام که عموی ایشان بود، مامون موقرا ایشان را به خراسان آورد. با حضرت مطالبی دارند. اتفاقا در تشییع جنازه امام علیه‌السلام خود محمد بن جعفر بود. بعد هم با مامون به طرف گرگان آمد؛ آن جا وفات کرده است.

این را به این خاطر گفتم که جناب شاه عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه می‌گویند من از جناب محمد بن جعفر خیلی تعجب می‌کنم. پسر خودش برای من از همین پدر اسماء خلفاء اثنی عشر را نقل کرده است. بعد خودش در مکه خروج کرده و می‌گوید من خلیفه هستم! حضرت شاه عبدالعظیم تعجب می‌کنند! این‌ها تحلیل‌های مهمی است که این‌ها چه طور بوده است. خلاصه اسماء بوده است. این چیزی نیست که حالت ابهام داشته باشد.

شاگرد: در روایتی که خضر از حضرت امیر سؤال می‌کند که خواب چطور است، اسماء تک‌تک ائمه علیهم‌السلام را ذکر می‌کند.

استاد: بله.

اهمیت فهم بداء و مسأله قابلیت امامت جناب سید محمد

بنابراین اسماء معصومین چیز مبهمی نیست. امام یازدهم امام حسن سلام علیه هستند. این امر روشنی است. ولی چه می‌شود که می‌فرمایند «احدث لله شکرا»3؟! این «احدث» مربوط به روال عادی لوح محو اثبات است. یعنی «اگر آنگاه» است. حضرت سید محمد سلام الله علیه چه دم و دستگاهی دارند! ایشان روی حساب عادی اگر بعد از امام هادی مانده بودند، روی حساب لیاقت ایشان [او حامل آن نقطه می‌شد]؛ به‌صورت نقطه بین المخروطین؛ در مباحثه مکرر عرض کردم؛ مخروطی بالا و مخروطی پایین است و سر این دو مخروط روی هم گذاشته شده است. مخروط ملکوتی و مخروط ناسوتی؛ این رأس مخروطین که به هم وصل است، نمی‌تواند دو نقطه باشد. مقام امامتی که «يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا»4 است، این مقام، تکوینا یک نقطه است. وقتی نفوس قدسیه الهیه و صاحب آن نقطه و امام قبلی وفات کند و از این عالم برود، آن نفس مستعد بعدی حامل این نقطه می‌شود؛ امام حی می‌شود. مثلاً زمانی‌که امام حسن علیه‌السلام بودند، امام حیِ امام حسین، امام حسن بودند. منافاتی با نفس قدسی ایشان ندارد. در حدیث کساء حضرت زهراء سلام الله علیها می‌گویند: «و قال الله عز و جل». اما جبرئیل و دستگاه نزول وحی و پیامبر خدا، همه سر جایش هست. هر کسی در این‌ها تأمل تام کند، مشکلی ندارد.

این نفس قدسی سید محمد طوری بود که اگر می‌ماند، او حامل آن نقطه می‌شد، ولی وفات کرد. لذا امام علیه‌السلام فرمودند کسی که روی حساب لیاقت می‌توانست حامل آن مقام شود، وفات کرده، «احدث لله شکرا». این «احدث لله شکرا» به‌خاطر این لوح اگر است. اگر می‌ماند او می‌شد. ایشان روی حساب لوح محو و اثبات زودتر وفات کردند، حالا این مقام امامت برای شما شده است. همان مقامی که به نصوص کثیره در لوح بالاتر محو و اثبات است. این بداء چیز کمی نیست.

تاملی در الهیات باز مسیحیت

الآن دیدم در این فضاها خیلی مطرح می‌شود و الهیات باز را مطرح می‌کنند. شاید در همین مباحثه اشاره کردم. علی ای حال این‌ها مباحث سنگینی است. الهیات باز به بداء مربوط می‌شود، اما مزال اقدام است. خیلی مواظب باشید بعداً وقتی با این مباحث آشنا شدید. یک الهیات باز داریم که بعضی از مسیحی های متأخر می‌گویند. کتاب «خدا در میدان علم» را بیست و پنج سال پیش خریدم. مناظره سه نفر بود. یک فیلسوف بود. دو فیزیک‌دان بودند که برادر بودند. علی ای حال کتاب خوبی است. آخر کار که آن فیلسوف جمع‌بندی می‌کند، نزدیک همین جور الهیات باز را می‌گوید؛ حاصلش این است که هر دور و کور و ادواری که خدای متعال عالم را به ظهور می‌آورد و تدبیر می‌کند و دوباره جمع می‌شود، خدای متعال از حیث علم از این‌ها کمی بالا می‌رود. خب این یک جور الهیات باز است. یعنی چیزهایی هست که خدا نمی‌داند. علومی هست که قابل تقدیر است. تجربه کسب می‌کند و کمی بالاتر می‌رود.

داوکینز هم گفته بود که فیزیک‌دان ها بیایند تا من به آن‌ها راه‌حل بدهم؛ گفته بود شما شبیه انتخاب طبیعی داروین در زیست‌شناسی را در فیزیک بیاورید؛ آنتروپی. یک آنتروپی (Anthrop) داشتیم و یکی اینتروپی (Entropie). «Entropie» به‌معنای بی نظمی بود. و «Anthropic» هم به‌معنای اصل انسان محور بود. جلوترها هم این را عرض کردم. یادآوری آن خوب است.

شاگرد: در الهیات باز، احاطه مطلقه الهی را قبول ندارند؟

استاد: الهیات گشوده چند جور است. علی ای حال الهیات گشوده به این بداء بسیار مربوط است. اما بحث بداء خیلی سنگین است. حتی عرض کردم به بعضی از علماء نسبت داده‌اند؛ اگر عبارتشان را پیدا کردید به من هم بگویید؛ ایشان گفته بودند برای این‌که اختیار و عدل و ظلم را به‌خوبی معنا کنیم، یعنی اگر انسان مختار است، واقعاً آیندۀ مختار او باید مبهم باشد. اگر یک جوری مختار او معین باشد، دوباره به ابتدا بر می‌گردیم! ببینید فضا چطور سنگین باشد. نتیجه می‌گیرد که اگر انسان بخواهد مختار باشد، باید مختار او مبهم باشد. خب وقتی چیزی که واقعیت متعین ندارد و واقعیتش ابهام است، خدا می‌خواهد چه چیزی را بداند؟! آیاتی مثل «وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ»5 را هم ضمیمه می‌کنند. به گمانم دوازده آیه هست؛ کسانی که طبق آیه «وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ»6 می‌گفتند پیامبر خدا غیب را نمی‌داند، از آن طرف دوازده آیه هم می‌آوردند که خدا هم نمی‌داند.

خب ببینید این‌ها واقعیات معارفی است که گفته می‌شود؛ اما اگر به این‌ها بخشی نگاه کنیم، مزال اقدام می‌شود. یعنی یک الهیاتی می‌شود که آن چه باید بشود نشده است. و الا در ارتکاز متدینین و ارتکاز خداشناس ها اصلاً قابل تردید نیست که خدای متعال می‌داند. شما باید اشکالات را حل کنید. نه این‌که وقتی در اشکالات گیر افتادید خدا را از آن احاطه مطلقه خودش پایین بیاورید. برای این‌که این درست شود، بگوییم پس خدا هم نمی‌داند! یا خدا همه را با اراده بالفعل خودش پیش می‌برد و در بعضی از چیزها آن علم احاطی هم لازم نیست.

روی فیزیک کوانتوم امروزی، روی مبنای مکتب کوپنهاک، می‌گویند ابهام واقعی است. خب ابهام واقعی، ابهام واقعی است. وقتی ابهام واقعی شد، نمی‌توانید به خدا نسبت بدهید. چون خدای متعال به حقائق و واقعیات و به متعینات از معلومات علم دارد. وقتی یک چیزی خودش مبهم است، اصلاً متعلق علم نیست. چون مبهم است. او هم بابهامه علم دارد، نه بتعینه. چون تعین باید واقعی باشد. خب این اشکالاتی که پیش می‌آید را باید حل کرد، نه این‌که از واضحات ارتکاز متدینین و ملیین و موحدین عقب کشید. این چیزی است که من می‌فهمم.

شاگرد: طبق فرمایش حضرت عالی، حضرت سید محمد استعداد امامت داشته‌اند ولی به‌خاطر مصالحی که خداوند تشخیص دادند زنده نماندند. اگر استعداد ایشان را فرض بگیریم، حتماً در عوالم قبلی مثل ذر و اشباح و ارواح، حتماً باید شریک ائمه باشد. یعنی وقتی خداوند نور پیامبر را خلق کرد و از آن نور نور ائمه را خلق کرد، باید در سلسله مراتبش نور حضرت سید محمد هم باشد.

استاد: فرمایش خیلی خوبی است.

شاگرد2: در فضای اعتقاد ما این است که ائمه ولو قبل از مقام امامتشان امام نشده بودند، به لحاظ معنوی بالاترین مقام معنوی را داشتند. الآن با این فرمایش شما به ذهن من آمده که الزامی نبوده است.

استاد: با بیانی که من عرض کردم! نه.

شاگرد2: من برداشت کردم که جناب سید محمد یا هم عرض یا به لحاظ معنوی بالاتر بودند که اگر شرائط اقتضاء می‌کرد ایشان امام می‌شد. و الا نمی‌شود کسی که معنویت پایین‌تری دارد، امام شود.

استاد: الآن توضیحش را عرض می‌کنم. فرمایش ایشان هم خوب بود و توضیح آن را هم عرض می‌کنم.

مکرر سؤالی را مطرح کرده بودم؛ می‌گویند وقتی حضرت معصومه به ساوه رسیدند مریض شدند. فرمودند من را به قم برسانید. می‌گوییم چرا؟ خب حضرت معصومه سلام الله علیها فضیلت قم را می‌دانستند. در روایات فضیلت قم آمده است. خب خواستند به سر زمینی بیایند که فضیلت دارد و حرمشان را در آن جا قراربدهند. این یک وجه است. یکی دیگر حدیثی است که مرحوم آقای قوام در شرح قم آورده‌اند. روایت معراج است. وقتی پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به معراج تشریف بردند، دیدند نقطه‌ای از زمین نور می‌دهد، از جبرئیل سؤال کردند که اینجا کجا است؟ گفت قم است. فرمودند نورش چیست؟ عرض کردم پاره ای از تن شما در اینجا دفن می‌شود. خب یک سؤال ساده این است: از روز اولی که کره زمین تشکیل می‌شد، چون سرزمین قم مکان مقدسی بوده، خدای متعال ولیّ خودش را در این سرزمین آورده تا در این سرزمین مقدس دفن شوند؟ یا نه، چون در علم ازلی و ابدی الهی بوده که ولیّ او در اینجا دفن می‌شوند قم مقدس شده است؟ حضرت قم را نورانی دیدند، به‌خاطر دفن ولیّ خدا. در شرح لمعه بود که هیچ مسجدی مسجد نمی‌شود مگر این‌که محل دفن یک نبیّ‌ای است. شهید ثانی در شرح لمعه این را آورده‌اند. کدام یک از این سؤال‌ها درست است؟

سؤال دیگر این است: قبل از حضرت آدم چون خدای متعال کعبه را مکان مقدس قرارداده و دحو الارض بوده، مکان تولد امیرالمؤمنین قرارداده؟ یا چون خداوند به علم ازلی می دانسته اینجا جایی است که ولیّش به دنیا می‌آید، آن را کعبه کرد؟

شاگرد: در مورد کربلا هم این سؤال هست.

استاد: بله، آن چه که مکرر عرض کردم، این است که اگر عینک را عوض کنیم می‌بینیم این دو سؤال به این بر می‌گردد که اول و آخر به هم مربوط هستند ولی ما جدا می‌بینیم. چون ما در بستر زمان هستیم، می‌گوییم اول آن مقدس بود که بعد او آمد، یا چون بعداً او می‌آید مقدس شده. بلکه این‌طور نیست؛ وقتی خدای متعال می‌فرماید در علم من شهر قم داریم؛ «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»7؛ خزینۀ قم در بند قرن اول و دوم نیست. در خزینه قم در بستر کره زمین، اول و آخر قم یک جا موجود است. همین لحظه‌ای که ما اینجا هستیم در آن خزینه موجود است. یک شخص سعی در ملکوت است. آن شخص سعی همه این‌ها را دارد. با هم است. هماهنگ است. یک مؤلفه است. چون این جور است، پس هیچ‌کدام از این‌ها را نمی‌توان به‌عنوان سؤال مطرح کنیم. چون این‌ها با هم هستند.

اگر به این صورت است، به فرمایش آقا بر گردیم؛ خب اگر حضرت سید محمد این لیاقت را داشتند، خب باید در عوالم نورانی با معصومین شریک باشند! ببینید ما که می‌گوییم مقام نورانیت به چهارده معصوم اختصاص دارد، کل عالم ناسوت را از اول تا آخرش در نظر بگیرید و یک جا بیاورید. بعد از شهادت امام هادی علیه‌السلام در بستر کل این عالم ناسوت، از سال دویست وپنجاه و چهار تا دویست و شصت؛ در این قطعۀ زمانی شش سال که جزء کل این عالم است، چه کسی امام است؟ چه کسی حامل آن نقطه بین المخروطین است؟ امام عسگری هستند. وقتی ما می‌گوییم چهارده معصوم، یعنی وقتی کل عالم را در نظر می‌گیریم در این کل معلوم است که در این شش سال چه کسی حامل این نقطه است. لذا سید محمد نیستند. پس آن لیاقت چیست؟‍! این لیاقت مربوط به این است که حامل شوند. خیلی تفاوت است. در او لیاقتی هست که بتواند حامل شود. ولی وقتی اول و آخر عالم را در نظر می‌گیرید، می‌بینید ایشان حامل این مقام نیست. آن شش سال که ایشان نبودند تا حامل شوند. چه کسی مقام نورانیت را دارد و اختصاص به چهارده معصوم دارد؟ آنی که وقتی اول و آخر عالم را باز می‌کنید، می‌بینید در حاملیت او برای این قطعات معین است.

بنابراین فی علم الله تعالی در کل عالم، چه کسی معصوم سیزدهم است که آن مقام نورانیت را دارد؟ آنی که در مجموع عالم بالفعل حامل آن مقام شده است. نه صرف قوه. چون در نگاه اول و آخر قوه او به فعلیت نمی‌رسد، پس او هم جزء مقام چهارده نفر نیست.

شاگرد: اگر قوه را داشته باشد، اصلاً محال است در این عالم فعلیت نورانی نباشد.

استاد: شما که نمی‌توانید این شش سال را از کل عالم بردارید. در نظام احسن عالم سال دویست و پنجاه و چهار تا دویست و شصت را می‌توانید بردارید؟! خودم شنیدم که مرحوم آقای جعفر می‌فرمودند به نظرم بهترین کتاب مرحوم آقای مطهری عدل الهی ایشان است. یکی از مهم‌ترین مبنای ایشان در عدل الهی…؛ البته ایشان چند مبنا دارند. ولی آن مبنایی که ایشان در عدل الهی از آن دفاع می‌کنند نظام ذاتی عالم است. می‌گویند ما یک توهمی در نظام داریم، و الا اگر آن طوری که حکمت اقتضاء دارد، نظام ذاتی احسن را درک کنیم، در این نظام بعض امور ذاتی میخ کوب است. شاید هم به عدد مثال می‌زنند. بین شش و هفت، دیگر عددی نداریم. هفت هم بین شش و هشت است. اینجا هفت میخ کوب شده است. واقعیت هفت را نمی‌توانید از اینجا بردارید. اصلاً نظام عدد، نظامی است که هفت اینجا است. نمی‌توان آن را برداشت. از این مبنا می‌خواهم مقصودم را توضیح دهم. ببینید نظام احسن روی این نگاه ذاتی، طوری است که شما نمی‌توانید این قطعه پنجاه و چهار تا شصت را بردارید. به گمانم ایشان مثال به سعدی می‌زد. می‌گویند به ذهن صاف همین جور می‌گوییم یک سعدی داریم. حالا در سال هزار و چهارصد و چهار تازه در شیراز به دنیا می‌آمد، ثم ماذا؟! سعدی بود. می‌گویند چون ما درک درستی از ذاتیت نظام احسن نداریم، این‌طور می‌گوییم. والا وقتی کل نظام را باز کنیم، در آن نظام باز شده لحظه تولد سعدی، لحظه وفاتش و کلماتی که گفته همه میخ کوب است. مثل جدول ضرب می‌ماند. در جدول ضرب، نمی‌توانید خانه هایش را عوض کنید. اگر جای آن‌ها را عوض کنید نظمش به هم می‌خورد. این مبنای ایشان است.

حالا من دارم از این مبنا کمک می‌گیرم تا مقصودم را بگویم. شما می‌گویید چهارده معصوم آن مقام نورانیت را دارند، در بالاترین لوح کجا تعیین‌شده؟ جایی تعیین‌شده که اول و آخر عالم همه یک جا موجود است. یکی از آن اول و آخر، سال دویست وپنجاه و چهار هجری تا دویست و شصت است. امامت امام عسگری این شش سال است. این هم آن جا هست. همه این‌ها یک جا موجود است. وقتی یک جا موجود است، آن چه که مصحح آن مقام نورانیت است، آنی است که بالفعل در این مجموع به مقام حامل آن مقام می‌رسد. آن است که فعلیت را دارد. و الا قوه هست؛ در تمام عوالمی که خداوند آفریده، بسیاری افراد آمده‌اند و قوه این مطالب و قوه حاملیت را داشتند. این قوه غیر از آنی است که در آن نظام جمع به فعلیت برسد و به‌صورت یک نقطه به آن نگاه کنید. رأس مخروط که عرض می‌کنم همین است.

بنابراین این قابلیت جور واجور است. وقتی امام کاظم علیه‌السلام متولد شدند امام صادق علیه‌السلام فرمودند «هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِي لَمْ يُولَدْ فِينَا مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ»8.

شاگرد: در مورد امام جواد است.

استاد: نه، برای امام کاظم علیه‌السلام هم هست. یک وقتی مفصل بحث شد؛ عرض کردم حیث هر دوی آن‌ها خیلی قشنگ است. امام رضا علیه‌السلام به‌خاطر قضیه واقفیه بود؛ سن حضرت چقدر بالا رفته بود! مدام نزد امام رضا علیه‌السلام می‌آمدند و می‌گفتند شما بعد از پدرتان واقفیه را کوبیدید که من امام هستم؛ حالا «ان حدث حدث، الی من؟». سن شما بالا آمده و فرزندی ندارید! حضرت محکم فرمودند «ابنی». بعد خود امام فرمودند خیلی جرأت می‌خواهد کسی که هنوز فرزند ندارد، آن هم در مقام مهم امامت بگوید فرزندم! لذا وقتی امام متولد شدند امام فرمودند «اعظم برکتا» است. یعنی امامی است که وقتی آمد دل شیعه شاد شد. ناراحت بودند؛ می‌دانستند که دستگاه امامت هست؛ ولی می‌دیدند کسی نیامده است! این یک وجه این عبارت بود. اما برای امام کاظم علیه‌السلام تفاوت داشت. وقتی حضرت متولد شدند، اسماعیل بود، دم و دستگاه بود. حضرت اشاره کردند که این مولود است که «اعظم برکة» است. یعنی به علم امامت آن حجت خدا که فی علم الله که علمی محیط است و اول و آخر و وسط یک جا موجود است، این فرزند اعظم برکتا است. «يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيبًا»9. امام صادق به نگاه یوم محیط نگاه می‌کنند که آینده بچه در قنداق، زمانش و وفاتش و برزخش و قیامتش را یک جا می‌بینند. لذا می‌گویند «اعظم برکتا». این «اعظم برکتا» برای امام کاظم اشاره به این است که نه اسماعیل و نه عبدالله، هیچ‌کدام مقام امامت را ندارند.

شاگرد: امام موجود در یک زمان مثل امام حسن و امام حسین علیه‌السلام ….

استاد: مثال خوبی برای جواب به آقا است. در زمانی‌که امام حسن علیه‌السلام -یا سائر معصومین- امام بودند، امام حسین علیه‌السلام می‌فرمودند امام من برادرم حسن علیه‌السلام است. در همه شرائط می‌فرمودند. خب ایشان لیاقت امامت را داشتند یا نه؟ قطعاً داشتند. فعلیت امامت برای ایشان بود یا نبود؟ نبود. می‌خواهم این را درک کنید که گاهی قوه هست، اما شرائط حاملیت آن مقام امامت نیست. چون آن مقام تکوینا یک نقطه بیشتر نیست. نمی‌تواند دو تا باشد.

شاگرد: نکته ی ترجیحش فرزند بزرگ‌تر می‌شود؟

استاد: فرزند بزرگ‌تری که در مثال از ذریه طیبه هست. گاهی از ذریه طیبه نیست.

شاگرد2: در مورد سید محمد هم که تعبیر «احدث لک الشکر» به این خاطر بوده که ذریه طیبه بوده؟

استاد: بله، یعنی مقام، مقام این چنینی برای ایشان بوده است. یعنی اگر در لوح محفوظ آن قطعه زمانی بعد از شهادت امام هادی علیه‌السلام می‌آمد، او لیاقت را داشت. مثل این‌که امام حسین علیه‌السلام و سائر معصومین این لیاقت را داشتند.

شاگرد: منظورتان این است که از حیث ذات هیچ تفاوتی وجود ندارد، فقط از حیث احوال خارجی تفاوت هست؟

استاد: نه، من که الآن ذات گفتم، ذات را به کل عالم وجود بند کردم. ما به اصطلاح ذات در منطق و فلسفه مانوس هستیم، الآن که ذات می‌گوییم منظور ذاتی است که «خزائنه» معینش است. این خیلی مهم است. الآن وقتی می‌گوییم ذات جناب سید محمد، وقتی این ذات را در خزائن بالا می‌برید، بعد از پدرشان نیستند. خزائن وجود مبارک سید محمد را اگر بالا ببرید، ایشان بعد از پدرشان نیستند. حامل این مقام هم نیستند. چون ذات ایشان یک ذات پیزوری در عالم ناسوتی که در کلاس منطق گفته ایم نیست. ذات یعنی آن هویت جامع همه شئونات طولی و عرضی. در شئونات طولی اگر این وجود مبارک را بالا ببرید، ایشان بعد از پدرشان نیستند. اما نسبت به قابلیات عوالم چرا. کاربرد کلمه ذات مهم است. یک وقتی اصطلاح ذات را شمارش کردم، هفت یا نه مورد بود.

شاگرد: موناد لایبنیتس هم همین است؟ یا همان عین ثابت عرفا است؟

استاد: تعریف های عین ثابت فرق می‌کند. مثلاً عین ثابت در جزئیات، را با توجه به تعریفی که برای ماهیات دارند، باید ببینیم چطور است.

شاگرد2: مآل فرمایش شما به اجتماع نقیضین می‌رسد؛ شما فرمودید که سید محمد اگر بودند حتماً امام می‌شدند؛ و از طرف دیگر فرمودید در آن قطعه شش ساله حتماً امام عسگری علیه‌السلام امام هستند. یعنی در همان آنی که ایشان قوه داشتند، در همان آن قوه را نداشتند. این اجتماع نقیضین می‌شود.

ذهن قوی میرزا محمد تقی شیرازی؛ استحاله تناقض

استاد: من از قدم اول عرض کنم. فرمودید که تناقض می‌شود! خب از شوخی های قرن بیست‌ویکم این است که خب تناقض شود! حاج آقا مکرر می‌فرمودند. شاید کلیپ تصویری ایشان هم باشد. می‌فرمودند مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی…؛ مکرر عرض کردم حاج آقا حسین قمی می‌فرمودند ایشان در اصول اعلم هستند. با این‌که معاصرین مهمی داشتند. حاج آقا حسین می‌گفتند ایشان در اصول اعلم هستند. بعد می‌گفتند آقای میرزا در اقل و اکثر در خودشان هم اعلم هستند! حاج آقا می‌فرمودند با مرحوم آقای عصار…. ایشان شاگرد میرزا بودند و وقتی به ایران آمدند از بزرگان حکمای ایران بودند. آقای میرزا در بحث هنگامه بوده است. مناقشاتی هم در واضحات می‌کردند! حاج آقا می‌فرمودند بین آقای میرزا با آقای صاحب کفایه -ظاهراً در نجف یا آخوند به سامرا آمده بودند- سر استحاله دور بحث شد. تقریباً استحاله آن واضح است! آقای آخوند مثل مسلسل دلیل می‌ریخت که محال است. آقای میرزا هم سرشان پایین بود و گوش می‌دادند، حرف آخوند که تمام می‌شد، سرشان را بلند می‌کردند و می‌فرمودند «یمکن ان یقال…» و به ادله صاحب کفایه مناقشه می‌کردند.

آن چه که حاج آقا می‌فرمودند خیلی عجیب است، این است: حاج آقا حسین قمی که این اعتقاد را نسبت به ایشان داشتند، نشسته بودند و به مناظره میرزا با آقای عصار گوش می‌دادند. بحث به یک جا رسید و آقای عصار گفتند آقا این‌که تناقض شد! تا این را گفتند، میرزا گفت چه کسی گفته تناقض محال است! این را بچه نگفته است! میرزا گفته است! صاحب ثورة العشرین است. حاج آقا می‌گفتند تا میرزا به این صورت گفت، حاج آقا حسین دادشان بلند شد که آقا این را دیگر تشکیک نکنید! اگر بخواهید استحاله تناقض را زیر سؤال ببرید، سنگی روی سنگ بند نمی‌شود.

این را عرض کردم؛ شما در شروع سخنتان فرمودید که تناقض است! اگر میرزا بودند می‌گفتند خب باشد! اما حالا تناقض محال هست یا نه؟ میرزا چه می‌گویند؟ میرزا جزاف گو نبودند. ایشان ذهن خیلی عجیبی داشتند. این واقعه‌ای که حاج آقا مکرر نقل کرده‌اند را در کنار زمان ما بگذارید. مباحثه ابهام و پارادوکس خرمن بود که عرض کردم.

منطق فراسازگار و استحاله تناقض

الآن یک منطق فراسازگار داریم. قوام همه منطق‌ها در قرن بیستم به این است که نظام آن منطق مشتمل بر تناقض نباشد. سازگار باشد. تعریفاتش، اصول موضوعه اش، قضایایش روی یک نظامی باشد که مشتمل بر تناقض نباشد. سازگار باشد. اما چه بحث‌هایی بشر را سراغ این‌ها برد؟ انواع پارادوکس ها بشر را به این سمت برد. اگر شما در رفرنس های عمومی ببینید پارادوکس‌ها چند نوع هستند. پاردوکس یعنی تناقض. بشر از هزاران سال پیش گرفتار این‌ها بوده است. انواعی از پارادوکس هست. یکی از پارادوکس ها جذر اصم است. در الذریعه بزنید، کتاب‌هایی می‌آید به نام الجذر الاصم. پارادوکس دروغ گو است.

این‌ها بوده؛ بعد از این‌که پارادوکس ها دسته‌بندی شد، بعضی از منطق دانان، یک منطق فراسازگار درست کردند. یعنی گفتند این غلط است که ما بگوییم تناقض ممکن است؛ به‌صورت انفجاری. یعنی یک چیز غلطی است. خودش ناقض خودش است. اگر بگوییم تناقض ممکن است، پس تناقض محال است! چرا؟ چون خودش ناقض خودش است. شما می‌گویید تناقض ممکن است، ما هم می‌گوییم در آن واحد هم تناقض ممکن است و هم محال است. پس حرف ما هم درست است. ما که می‌گوییم تناقض محال است، شما می‌گویید تناقض ممکن است، خب این هم یکی از مصادیق تناقض است؛ تناقض هم ممکن است و هم محال است. پس حرف ما هم هست. این انفجاری می‌شود. یعنی استحاله تناقض را نمی‌توان به‌صورت انفجاری معلوم کرد.

اما منطق فراسازگار چه می‌گوید؟ می‌گوید حوزه‌های نفس الامری داریم که در بعض آن حوزه‌های نفس الامری یا منطق سه ارزشی است که ارتفاع نقیضین می‌شود یا حتی تناقض می‌شود. حالا فعلاً کاری ندارم که درست می‌گویند یا نه. می‌خواهم حرف آمیرزا محمد تقی را بگویم. یعنی ذهن ایشان قوی بود، با این همه فکری که کرده بود می‌دید یک مجال هایی می‌شود؛ لذا چون دقیق بودند می‌گفتند چه کسی گفته تناقض محال است؟! نه این‌که ایشان شرائط هشت گانه و شروط نه گانه ای که آخوند آورد را نداند. ایشان پیر دیر این حرف‌ها بود. این‌ها را می‌دانست ولی یک فضا است.

لزوم فاصله نگرفتن از ارتکازات واضحه در استدلالات علمی

حضرت فرمودند: «تكلموا في ما دون العرش ولا تكلموا في ما فوق العرش»10؛ چرا؟ حضرت فرمودند: «فإن قوما تكلموا في الله عزوجل فتاهو»؛ خیلی زیبا است. حضرت می‌گویند یک مجالاتی هست که اگر آن جا بروید، تاهوا. یعنی سرگردان می‌شوید. یعنی همه چیز به هم می‌ریزد. خب آن مجالات هست. تی عقل هم هست. اما اگر بعداً روی ضابطه برود، دچار تی نمی‌شود. شبیه همانی است که علامه طباطبایی در قضاء و قدر فرمودند.

فرمودند حضرت نهی کردند که به‌دنبال قضا و قدر بروید؛ «طریق مظلم لاتلجوه»؛ نهی کردند. اما وقتی سائل اصرار کرد، خود امیرالمؤمنین علیه‌السلام جواب دادند؛ خب اگر نهی کردند چرا جواب دادند؟ علامه طباطبایی یاد دادند؛ فرمودند حضرت در اینجا فرمودند خبرهایی هست! نباید همین‌طور مثل جایی که سراغ مطلب ساده می‌رویم، برخورد کنید. یکی از چیزهایی که از مهم‌ترین مسائل است، همین مسأله بداء است. ما از بداء سراغ این برویم که بگوییم الهیات باز است؟! خب داریم از ارتکازات واضح فاصله می‌گیریم. از این بداء سراغ این برویم که برای هر کسی که بداء شده او جزء انوار معصومین است؟! نه. چون بداء سنگین است. چون نیاز به بسط بسیار زیادی دارد، اگر تناقض هم به نظر بیاید، تناقض نما است. باید صبر کنیم حلش کنیم. این تمام عرض من است. وقتی معارف سنگین شد، نباید عجله کنیم. نباید جهل خودمان را سبب کنیم تا معارف را تضییق کنیم. از کلمات درر بار استادمان مرحوم حاج آقای علاقه بند بود. می‌فرمودند انسان نباید به واسطه مجهولاتش معلوماتش را از دست بدهد. این خیلی عالی است. ما خیلی دچار این می‌شویم. در یک فضایی یک معلومات ارتکازی داریم، ولی چون به اشکال برخورد می‌کنیم از آن‌ها کوتاه می‌آییم.

مثلاً در اختیار؛ الآن چه کارهایی سر اراده آزاد می‌کنند! زیست‌شناس ها می‌گویند اراده آزاد نداریم. خودش سر جایش به علم حضوری می‌بیند؛ آن‌ها علم حضوری را طور دیگری تبیین می‌کنند. خلاصه اش چیست؟ شاگردان خود او، بچه خود او، بعداً جواب حرف او را می‌دهند. می‌گویند صبر خدا هم که خیلی است! چقدر هم نظیر داشته است. استاد یک مطلبی را می‌گوید، اگر از فطرت فاصله گرفته، شاگردهای او حل می‌کنند و جوابش را می‌دهند. دیگران هم می‌گویند درست حل کرد. لذا وقتی مطالب مهم است، از مسلمات فاصله نمی‌گیریم آن چه که در مقدماتش بعضی مبادی مجهول می‌شود و جمع آن برای ما مشکل می‌شود، صبر می‌کنیم تا خداوند حل کند.

شاگرد:…

لوح محو و اثبات عرضی و طولی

استاد: هم الواح عرضی داریم و هم طولی. یعنی الواح محو و اثباتی در عرض هم هستند. «parallel universe» می‌گویند. شبیه عوالم موازی است که امروزه می‌گویند. در عرض هم هستند اما محو و اثبات است. اتفاقا بین این‌ها در محو و اثبات ارتباط است. یک عوالمی هم هست که در طول هم هستند. ولی باز همه آن‌ها لوح محو و اثبات هستند. تا جایی که فوق العرش می‌شود. لذا منافاتی ندارد که لوح محو و اثبات چندتا در عرض هم باشند، چندتا در طول هم باشند و همه این‌ها تحت پوشش علم و احاطه ی اصلیه باشند.

معجزه انبیاء و ادعای کذب معجزه؛ بابیه

شاگرد2: می‌گویند معجزه حجت است برای مدعی نبوت. اگر کسی کار خالق العاده ای کرد و همراه با ادعای نبوت بود، قطعاً نشان دهنده این است که از طرف خدا آمده است. چون حکمت خداوند اقتضاء دارد که این توانایی را انسان‌های کاذب ندهد. درحالی‌که در تاریخ کسانی مثل شیخ معجزه وجود داشته است. او شخص مرتد و جن گیر بوده و کارهای این شکلی انجام می‌داده. سؤال دیگر این است که شیطان با این‌که مقرب به درگاه الهی بود، بعد گناهی کرد و رانده شد. درحالی‌که او زمینه‌ای برای تمرد یافتن از درگاه خدا را داشته است. پس چطور به درگاه خداوند مقرب شده است؟

استاد: فرمایش شما بحثی است که به سه چهار جلسه نیازمند است. شما یک جا بیاورید که بگوید من پیامبر هستم و آبروی او نرود. مسیلمه کذاب می‌گفت من پیامبر هستم. اما بلعم باعورا نگفت که من پیامبرم.

شاگرد: حتی اگر مرید جمع کنند.

استاد: بله.

شاگرد2: برای علی محمد باب مکررا معجزه نقل می‌کنند.

استاد: او ادعای بابیت داشته است. مثلاً از معجزات او می‌گویند وقتی در تبریز تیر زدند، تیر به طناب خورد و افتاد و سید فرار کرد. بعد رفتند او را گرفتند. آن‌ها می‌گفتند این از معجزاتش است! وقتی می‌گویند اظهار معجزه می‌کند، باید بالفعل با دیدن معجزه او بفهمد که نبی است. در این شرائط اگر خدای متعال واضح کرد که این جور نیست، کار تمام است. یکی از مهم‌ترین معتقدین به بابیت، عبدالخالق یزدی بود. چون یک روحانی موجه و آخوند و عالم بود. پسرش را در راه باب فرستاد و به اصطلاح خودشان شهید شد. بعد در اولین لحظه‌ای که فهمید باب گفته من خود امام زمان هستم، دستانش را به سرش زد و گفت خون پسر من هدر رفت. یعنی او به‌عنوان بابیت با مقدماتی که طی شده بود فریب خورده بود. در کافی شریف یک روایت عجیبی هست؛ همان‌طوری که خدای متعال عرش دارد، یک عرشی را هم تا روز قیامت برای ابلیس گذاشته است. یعنی این دم و دستگاهی است که روایاتش هست. اما آن چه که اهل کلام گفته اند سر جایش درست است.

حاج آقای سبحانی یک کتابی در اعتقادات دارند که فرق بین سحر و معجزه و شعبده و معجزه انبیاء را ذکر می‌کنند. به نظرم پنج-شش مورد را ذکر می‌کنند.

شاگرد: در مورد باب فرمودید که او ادعای خدایی کرد.

استاد: زمانی‌که باب این ادعا را کرد، وسائل نوشتن، نقل‌وانتقال، حتی تصویر بوده است. شما معجزه او را بگویید. صرفاً می‌گویند معجزه داشته! در فلان کتاب نوشته است! ممکن است دروغ نوشته باشد. حاج آقا می‌فرمودند: همه این‌ها را جمع می‌کردند و محضر جناب شوقی افندی پسر عباس افندی می‌بردند. بعداً هم شوقی می‌نشست و به حاضرینی که از ایران آمده بودند رو می‌کرد و می‌گفت جناب فلان. یعنی اسم خودش و برادش و … را می‌گفت. مثلاً خصوصیاتی را می‌گفت. او هم فوری خودش را جمع می‌کرد و می‌گفت من از ایران آمده‌ام و ایشان اصلاً من را ندیده، ولی اسم من را می‌برد! حاج آقا بهجت می‌فرمودند یک رندی پیدا شده بود و این قضیه را فهمیده بود. سوار شد و رفت، در ماشین کنار او نشست و گفت کجا می‌روی؟! حس کرد این همانی است که خبرها را می‌گیرد و بعد به آقا می‌گوید! او هم همه چیزها را غلط گفت. اسمت چیست؟ مثلاً حسن و حال این‌که اسمش محمد بود. لقب چیست؟ چندتا برادرید؟! همه را غلط گفت. آن جا رفت و نشست، شوقی گفت آقای فلان! او هم همین‌طور نشسته بود. گفت با شما هستم آقای فلان! گفت حسن؟ گفت من حسن نیستم! این معجزه است!

نظیر همین را حاج آقا می‌گفت. می‌گفتند یک بهائی یک یهودی را دید که خوب است که او را بهائی کند. مدتی را خرج تبلیغ بهائیت او کرد. آن یهودی هم ساکت بود و گوش می‌کرد. طول کشید و این بهائی خسته شد. گفت خودم را کشتم، خلاصه دهن باز کن و یا بله بگو یا نه. یک لبخند معناداری زد. لبخند این یهودی بیشتر او را آتش زد. گفت من این همه زحمت می‌کشم، بعد هم نیش خند به من می‌زنی؟! حاج آقا فرمودند او گفت می‌دانی چرا خندیدم؟! دینی که ما خودمان درستش کردیم، تو داری من را به آن دعوت می‌کنی؟! چه تجربیاتی هست! اگر تجربیاتی که از سیصد سال پیش و یا بیشتر، وزارت مستعمرات بریتانیا در جاسوسی و ساختن دروغ، مرور کنید وحشت می‌کنید از این‌که الآن ممکن است چه کار کنند. حاج آقا می‌فرمودند این‌ها دویست و پنجاه سال تجربه جاسوس درست کردن دارند. زمان ابن عبد الوهاب می‌گوید الآن در ایران پنجاه تا داریم. می‌گوید روزی که پانصدتا داشته باشیم، کار وزارت خیلی رو به راه است. پنجاه تا کم بوده است!

منظور این‌که معجزه همین‌طور روی هوا نمی‌شود. آن آقا می‌گفت عبدالوهاب پیغمبرشان گفته بود همه پیامبران که آمدند دوازده جانشین داشتند، من در میان همه استثناء هستم و بیست و چهار تا دارم. کسی که می‌گفت هو می‌کرد! می‌گفت او بیست و چهارتا را گفت، ولی خدا وقتی می‌خواهد کسی را رسوا کند، جانشینانش یکی و نصفی شد! یکی پسرش عباس افندی بود. دومی نوه اش بود که شوقی افندی بود. خب این‌ها که دو تا شدند! می‌گفتند شوقی افندی اصلاً اولاددار نشد، نصف حساب می‌شود! اما امام رضا علیه‌السلام می‌گویند پسرم امام بعدی است. بعد هم خودشان می‌فرمایند چقدر جرأت می‌خواهد که بگوید پسرم و حال این‌که برایش ابنی نیست. در کافی شریف هست.

مواقف متعدد قیامت در آیه «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ، فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا»

شاگرد: در آیه «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ، فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا»11 مگر کتاب بعد از محاسبه نیست؟ و چرا از «سوف» استفاده شده؟ چون کتاب هم در قیامت بوده است

استاد: شاید چند محتمل باشد. یکی فرمایش امیرالمؤمنین در توحید صدوق است که همیشه می‌گویم روایت کلیدی است. جوانی محضر حضرت آمد و گفت «هلکتُ یا امیرالمؤمنین». چرا؟ گفت در قرآن تناقض یافتم. یکی هم نزد عمر آمد و گفت تناقض دیدم، او گفت بخوابانید و شلاقش بزنید و تبعیدش کرد. حضرت به جای این‌که این کار را کنند، فرمودند: «هات ويحك ما شككت فيه». «ویحک» هم می‌گفتند تا خیال نکند که کاری کرده است. بعد هم تک‌تک را جواب دادند. یکی از جواب های کلیدی همین بود؛ گفت یک جا خدا می‌گوید آن‌ها حرف می‌زنند و یک جا می‌گوید کسی حق ندارد حرف بزند. خب حرف می‌زنند یا نه؟ حضرت فرمودند: «انّ للقیامة خمسین موقفا؛ کل موقف الف سنة». لذا در یک موقف جمع می‌شوند و یک احکامی دارد. این موقف تمام می‌شود و موقف بعدی است. لذا در اینجا ممکن است یک موقفی شود که عرض تطایر کتب است. یعنی نامه اعمال را می‌آورند و به دست افراد می‌دهند. «وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ»12. آن وقت است که کتابش را به یمین می‌دهند. اما این موقف تمام می‌شود. یک موقف دیگری است که باید با این نامه وارد آن جا شود، آن جا حساب است. «فسوف» یعنی بین تطایر کتب تا آن عالم محاسبه چند موقف دیگری هم هست. اگر یک موقف بود مثلاً می‌فرمود «فسیحاب». اما «سوف یحاسب» یعنی بین این موقف تا آن موقف چندتا هست. این یک وجه است. وجوه دیگری هم محتمل است.

شاگرد: این کتاب مگر نتیجه محاسبه نیست؟

استاد: نه، آن کتاب، کتاب اعمال است. شبیه «نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا،اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»13. این یعنی همه چیز را می‌بینی. خودش هم می‌فهمد. اما محاسبه‌ای که می‌خواهد مثل گذرنامه رد شود، انواعی دارد. «يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا» و «یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ»14. در آن تفسیر انواع حساب‌ها را آورده‌اند. آن حساب سخت « سُوءَ الْحِسَابِ»15 است.

صوری سازی منطق و کشف منطق حوزه‌های نفس الامر

شاگرد: طبق فرمایش شما در تناقض، تفاوت بین علم و شبه علم سخت می‌شود.

استاد: البته ما در فارسی شبه علم می‌گوییم ولی ترجمه لاتینش علم غلط است. برای ما بهتر است که می‌گوییم شبه علم. آن‌ها می‌گویند غلط، یعنی تمام. ولی نکته سر این است که هیچ ضابطه ای ارائه نمی‌دهند؛ مثلاً می‌گویند ساینس علم است، واقعاً باید چه گفت؟ فلسفه علم در قرن بیستم چقدر مبنا عوض کرده است.

شاگرد: ملاک و سنجه ما بین علم و شبه علم چیست؟ در شبه علم هم می‌توانیم این مطلب را بیاوریم که ورای طور عقل تناقض جایز را بیاوریم.

استاد: مبنایی که در مباحثه برای ما صاف شد، این بود: نفس الامر اوسع از وجود است. اگر اوسع است، حوزه‌های متفاوتی دارد که احکامش فرق می‌کند. آقای عارفی یک حوزه هیچستان درست کرده بود که گفتم تازه این یکی از آن‌ها است. نمی‌دانم چند مورد شد؛ چهار-پنج حوزه مختلفی که واقعاً احکامش در نفس الامر فرق می‌کند؛ یکی از آن‌ها وجود و عدم مقابلی بود. شاید دو ماه راجع به تناقض بحث کردیم. ضابطه ای که ما به آن رسیدیم این بود: ما نباید با نفس الامر از باب استعاره مفهومی رفتار کنیم. منظورم استعاره مفهومی است که زبان شناس ها امروزه می‌گویند. یعنی یک عالم و احکامش را به جای دیگری ببریم. بلکه ما نباید نفس الامر را قیچی کنیم و نه استعاره مفهومی در آن به کار ببریم. ذهن و عقل خودمان را روی شهودی که دارد متمرکز کنیم. زبان و منطق را بعد از درک آن حوزه کما هو تدوین کنیم. لذا منطق شدن ، منطق بودن، منطق استلزام، منطق تکلیف را بعد از درک حوزه خودش بنویسیم. نه این‌که با منطق بودن، منطق شدن را با استعاره درست کنیم.

شاگرد: پیدا کردن معیارش سخت می‌شود.

استاد: معیارش را این قرار دادیم که ابتدا باید صوری سازی محض را یاد بگیرم. تا الآن هنوز صوری سازی محض شناخته شده نیست. فرگه هم که وارد شد و منطق صوری را آورد، هنوز تمام نیست. اگر صوری سازی محض را خوب یاد بگیریم، نظام‌های صوری، زبان‌های صوری، استنتاج صوری منحاز می‌شود؛ بعد از این‌که صوری سازی محض را یاد گرفتیم آن وقت ابزار خوبی داریم برای نوشتن منطق‌های هر حوزه. الآن چرا بشر قدر ریاضیات محض را دانسته و برایش دانشگاه درست کرده؟ یک وقتی شما می‌گفتید ریاضی، می‌گفتند اوهام! ما عمرمان را برای اوهام بگذاریم؟! اما امروزه به دانشجوی ریاضی محض اوهام نمی‌گویند. مثلاً یک زیست‌شناس می‌گویند این‌ها اوهام است! ریاضی محض چیست؟! خیالات است! درحالی‌که کسانی که اهل هستند می‌بینند.

شاگرد: ریاضیات محض در هوش مصنوعی خیلی کاربرد دارد.

استاد: بله، این‌ها بسیار مهم است. لذا خود ریاضیات محض، آشنا شدن با نظام‌های صوری در حوزه ریاضی است. تازه هنوز صوری محض نیست.

شاگرد2: منطق خاص خود آن حوزه است.

استاد: بله، هر حوزه‌ای منطق خودش را می‌خواهد، همان‌گونه که آن حوزه هست باید تدوین شود. نه این‌که استعاره مفهومی باشد و از فضای دیگری قرض بگیرید. حالا می‌شود یا نمی‌شود، باید بحث کنیم. من که به گمانم می‌شود. ولی کسانی که استعاره مفهومی را می‌گویند ممکن است ادعای استحاله آن را داشته باشند. کما این‌که بین اعزه ای که مدعی بودند با بنده رفت‌وبرگشتی شده بود.

شاگرد2: وقتی کسی ادعای استحاله می‌کند دیگر تفاهم قطع می‌شود.

استاد: تفاهم قطع نمی‌شود. تفاهم را با اشاره به مشهود ادامه می‌دهیم.

شاگرد2: با اشاره به مشهود درواقع آن قانون همان جا حاکم است؟

استاد: بله. اول می‌گوییم آن چه که از نفس الامر قبول داریم مورد توافق ما شود. بعد برای آن زبان بیاوریم. مثالی که همیشه می‌زدم این بود: می‌گفتیم در سفره نان نیست. پس عدم نان در سفره هست. بر می‌گردیم و می‌گوییم عدم هست؟! تناقض نیست. اما می‌گویید من گفتم هست ولی آن هست منظورم نیست. یعنی عدم واقعیت دارد. نه این‌که هست، یعنی هست. و الا عدم که نمی‌تواند هست باشد. اینجا چه کار کردیم؟ به علم شما چیزی افزوده نشد. همان عدم نانی که همه گفتیم، نزد هر دوی ما مشخص است که مقصودمان چیست. ولی در این‌که می‌گویم عدم هست، زبان را اصلاح می‌کنیم و می‌گوییم عدم واقعیت دارد. اگر بگوییم هست، در آن فضای مقابل تناقض می‌شود و نباید بگوییم. مشهود حضوری ما همین واقعیتی بود که در سفره نیست. هر دوی ما در این توافق داریم که نه کم می‌شود و نه زیاد می‌شود. چه چیزی تفاوت کرد؟ آن زبان و آن چیزی که می‌خواست این را نشان بدهد تفاوت کرد. چون گفتیم عدم نان در سفره هست، گفتیم باید این را تصحیح کنیم. بازنویسی کنیم و بگوییم عدم یک جور دیگری است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: فلسفه منطق، صوری سازی، منطق فراسازگار، استحاله تناقض، لوح محو اثبات، بداء، معجزه، تشابک شواهد،

1 صحيح مسلم ، باب من فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه ، ص۱۸۷۳ ( المكتبة الشاملة الحديثة)

2 الخرائج و الجرائح نویسنده : الراوندي، قطب الدين جلد : 1 صفحه : 328

3 مفاتیح الجنان؛ توضیح شیخ عباس در جلالت جناب سید محمد؛ «ابي جعفر محمد ابن الإمام أبي الحسن علي الهادي عليه‌السلام عظيم الشأن جليل القدر وكانت الشيعة تزعم أنّه الإمام بعد أبيه عليه‌السلام فلمّا توفى نصّ أبوه على أخيه أبي محمد الزّكي عليه‌السلام وقال له : أحدث للهِ شكراً فقد أحدث فيك أمراً».

4 سباء 2

5 آل عمران 142

6 الاعراف 188

7 الحجر 21

8 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 309

9 المزمل 17

10 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 456

11 الانشقاق 7 و 8

12 الاسراء13

13 همان 13 و 14

14 الغافر 40

15 الرعد 21














جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل