بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۴

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه 88 7/3/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

روایت سی و دوم

تبیین معنای «لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه فتهلك»

صفحه هفتاد و شش، حدیث سی و دوم بودیم. جلسه قبل چند کلمه راجع به سند حدیث صحبت شد.

حدثنا أبي، وعبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار رحمهما الله ، قالا : حدثنا علي بن محمد بن قتيبة، عن الفضل بن شاذان، عن محمد بن أبي عمير، قال: دخلت على سيدي موسى بن جعفر عليهما‌السلام، فقلت له: يا ابن رسول الله علمني التوحيد فقال: يا أبا أحمد لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه فتهلك…1

«حدثنا أبي»؛ محمد بن علی بن بابویه از پدرشان علی بن بابویه، «وعبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار رحمهما الله، قالا: حدثنا علي بن محمد بن قتيبة»؛ که شاگرد خاص فضل بن شاذان بود. «عن الفضل بن شاذان، عن محمد بن أبي عمير»؛ خب فضل و ابن ابی عمیر هم که معروف هستند. اختصاصی یا شاید ندرتی که در این سند بود، این است که بالای صد روایت متعدد، مرحوم صدوق در سال سیصد و پنجاه و دو که به نیشابور رفته بودند، از ابن عبدوس روایت کرده‌اند. نوعاً می‌گویند او من را در نیشابور تحدیث کرد. خیلی از این‌ها را تذکر داده‌اند. اما در این سند هم پدرشان و هم ابن عبدوس این روایت را برای پدرشان نقل کرده‌اند. لذا روی حساب محتملات ظاهر نقل نشده که ابن عبدوس شیخ حدیث نیشابور به قم آمده باشد، احتمال بیشتر این است که شاگرد فضل بن شاذان به قم آمده باشد و به پدر صدوق هم گفته باشد. یا این‌که پدر خود صدوق وقتی به مشهد مشرف شده بودند در نیشابور از شاگرد فضل بن شاذان، یعنی ابن قتیبه شنیده است. این‌ها محتملاتی در این حدیث بود.

این حدیث، خیلی حدیث جامع و مهمی است.

شاگرد: در کتاب ما «عَبدوس» نوشته است.

استاد: شاید من هم «عَبدوس» می‌خواندم ولی یک جایی دیدم «عُبدوس» ضبط کرده‌اند. باید ببینیم در جاهایی که ضبط‌ها را آورده‌اند، چرا «عُبدوس» ضبط کرده‌اند. در بعضی از کتاب‌ها تصریح می‌کنند.

این روایت، روایت خیلی جامعی است. تنها هم در این کتاب آمده است. ظاهراً در کتاب‌های دیگر مرحوم صدوق نیامده است. تنها در همین کتاب است و از محیط نیشابور است. یعنی شیخ الحدیث نیشابور و شاگرد فضل، خود فضل بن شاذان این حدیث را از ابن ابی عمیر نقل کرده‌اند. با این جامعیتی که دارد در سائر محافل و محیط های حدیثی بین محدثین نقل نشده است. ولی خب خدا را شاکریم که این حدیث با این جامعیت و با این نکاتی که در بردارد شیخ صدوق نقل فرموده‌اند. همچنین عرض کردم در بحارالانوار جلد چهارم، صفحه دویست و نود و شش، حدیث بیست و سوم، همین روایت را آورده‌اند.

جامعیت روایت سی و یکم

خب چرا این حدیث جامع است؟ در این حدیث هم موضوع تعیین‌شده، بالاترین موضوع. هم روش دست یابی به آن بیان شده، هم محتوا برای دستیابی بیان شده و هم اثر تخطی از روش بیان شده است. گاهی یک روشی را ارائه می‌دهند و می‌گویند یک روش خوبی است. به‌دنبال روش‌های دیگر هم بگرد و آن‌ها را هم پیدا کن. اما این حدیث هم موضوع را دارد، هم روش را دارد، هم محتوا را دارد و هم اثر تخطی از روش را بیان می‌کند.

وجه سؤال ابن ابی عمیر از توحید، روایاتی به وزان صفات شیعه در «أنهم عرفوا التوحيد»

ابن ابی عمیر می‌گوید:

«قال: دخلت على سيدي موسى بن جعفر عليهما‌السلام، فقلت له: يا ابن رسول الله علمني التوحيد»؛ یابن رسول الله به من توحید یاد بدهید. وقتی مثل ابن ابی عمیر می‌گوید به من توحید را یاد بدهید، منظورش چیست؟ در یک فضایی قرار گرفته بود که مثلاً اقوال و … بوده؟ ممکن است. متکلمین و محدثین هر کدام چیزی را می‌گوید. در این فضا متحیر شده بود و رفته و گفته «علمنی التوحید». این یک احتمالی است که دور نیست و مانعی هم ندارد.

اما یک احتمالی هم به ذهن من آمد. مباحثه حدیث است. مباحثه حدیث طوری باشد که هر چه حدیث یاد شما آمد و هر چه یاد من آمد ذکر شود. جامعیت روایات و استظهار هر کدام، نکته‌ای در بر دارد که خیلی نافع است. احتمالی دیگر به ذهن من آمد. آن هم حدیثی است که بارها و بارها در این مباحثه و سائر مباحثه‌ها خدمت شما گفته ام. حدیثی است که در کتاب تحف العقول آمده است. اگر آن حدیث را مثل ابی عمیری شنیده بود، هیچ دور نیست که وقتی آن را شنیده بود اینجا محضر امام کاظم علیه‌السلام بیاید. چون محضر امام صادق علیه‌السلام را درک نکرده بود. حدیثی را از محضر امام صادق علیه‌السلام شنیده و مهم بودن کار را درک کرده است. نه از سر تحیر بین متکلمین باشد. هر کسی شخصیت ابن ابی عمیر را بداند، از ساحت مثل او دور می‌آید که بگوید چون چهارتا متکلم اختلاف کرده‌اند من متحیر شده‌ام. او در خانه اهل البیت بود. ماشاءالله شخصیت بزرگی بود. بگوید من متحیر شده‌ام؟! شاید بهتر همین باشد که مثل این روایتی که در تحف العقول است را شنیده بود. لذا عرضه می‌کند «علّمنی یابن رسول الله التوحید». من بارها گفته ام. علامه طباطبایی در رساله الولایه این را آورده‌اند. شاید در المیزان هم آورده باشند. خب حدیث بسیار مهمی است. کتاب من صفحه دویست و چهل و یک است. عنوان حدیث این است: «(كلامه عليه السلام في وصف المحبة) * " لاهل البيت والتوحيد والايمان والاسلام والكفر والفسق».

دخل عليه رجلا فقال عليه السلام له: ممن الرجل ؟ فقال من محبيكم ومواليكم، فقال له جعفر عليه السلام: لا يحب الله عبد حتى يتولاه. ولا يتولاه حتى يوجب له الجنة. ثم قال له: من أي محبينا أنت ؟ فسكت الرجل فقال له سدير: وكم محبوكم يا ابن رسول الله ؟ فقال: على ثلاث طبقات: طبقة أحبونا في العلانية ولم يحبونا في السر. وطبقة يحبونا في السر ولم يحبونا في العلانية. وطبقة يحبونا في السر والعلانية، هم النمط الاعلى، شربوا من العذب الفرات وعلموا تأويل الكتاب وفصل الخطاب وسبب الاسباب، فهم النمط الاعلى، الفقر والفاقة وأنواع البلاء أسرع … وبهم تمطرون وبهم ترزقون وهم الاقلون عددا، الاعظمون عند الله قدرا وخطرا. والطبقة الثانية النمط الاسفل أحبونا في العلانية وساروا بسيرة الملوك، فألسنتهم معنا وسيوفهم علينا. والطبقة الثالثة النمط الاوسط أحبونا في السر ولم يحبونا في العلانية ولعمري….قال الرجل: فأنا من محبيكم في السر والعلانية. قال جعفر عليه السلام: إن لمحبينا في السر والعلانية علامات يعرفون بها. قال الرجل: وما تلك العلامات ؟ قال عليه السلام: تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته وأحكموا علم توحيده.2

در میان روایت سدیر هم دارد که ایشان هم آن جا حاضر بودند.

«دخل عليه رجلا فقال عليه السلام له: ممن الرجل؟»؛ مردی وارد شد و حضرت فرمودند چه کسی هستی؟ گفت: «من محبيكم ومواليكم». حضرت فرمودندن شیعیان ما سه دسته هستند؛ «فقال: على ثلاث طبقات: طبقة أحبونا في العلانية ولم يحبونا في السر. وطبقة يحبونا في السر ولم يحبونا في العلانية. وطبقة يحبونا في السر والعلانية هم النمط الاعلى». حتی حضرت فرمودند که آن‌ها «و علموا باوائل الکتاب».

همگرائی تعبیر «علموا باوائل الکتاب» و «لكن ليس شي‏ء من كتاب الله إلا عليه دليل ناطق عن الله في كتابه» در محاسن

جایی دارد «وعلموا تأويل الكتاب». نمی‌دانم نسخه‌های در خطی تحف کدامیک بیشتر است. اگر «وعلموا باوائل الکتاب» با حدیثی که پریروز از محاسن برقی عرض کردم خیلی مناسب است. امام فرمودند حتی یک حرف در قرآن نیست مگر این‌که «دلیل ناطق عن الله علیه» و مردم هم به آن نیاز دارند. اینجا می‌گویند «علموا باوائل الکتاب». یعنی می‌گویند شیعیان ما در سرّ و علن این جور هستند. مرد حرفی هستند که سعید بن علاقه گفته.

بعد حضرت چه وصف هایی می‌فرمایند: فرمودند خدا باران را برای این‌ها می‌فرستد. «وبهم تمطرون وبهم ترزقون».

«قال الرجل: فأنا من محبيكم في السر والعلانية»؛ خب خوش سلیقه بودن خوب است، ولی «نکته ها چون تیغ پولاد است تیز ** گر نداری تو سپر ، واپس گریز». خلاصه او این جور گفت. حضرت فوری فرمایشاتی فرمودند که الآن مقصود ما است. اگر بحث‌های مباحثه قبلی ما را در نظمی که معارف اهل البیت علیهم‌السلام دارد، ببینید اینجا هم یکی از آن‌ها است. مباحثه‌ای پیش آمد که بحث سفیانی پیش آمد. در آن جا نظمی را عرض کردم. یکی از روایاتی که در آن نظم حرف بسیار بالایی را می‌زند همین روایت است.

گفت من محبین شما در سرّ و علانیة هستم. حضرت فرمودند: «إن لمحبينا في السر والعلانية علامات يعرفون بها»؛ همین جور نیست که بگویی من از آن‌ها هستم. بلکه علاماتی دارند. «قال الرجل: وما تلك العلامات؟»؛ علاماتش چیست؟

همبافته کتاب و حکمت؛ توحید در منظومه اعتقادات شیعه

اگر ما باشیم و بگوییم محبین اهل البیت و شیعیان اهل البیت علامت دارند، روی حساب تناسب حکم و موضوع در اذهان مثل ما، علامتشان را چه می‌گوییم؟ به ذهن ما می‌آید که آن‌ها معتقد به غدیر هستند، معتقد به ولایت امیرالمؤمنین و اهل البیت هستند. این‌ها به ذهن ما می‌آید. طبیعی هم هست. «محبونا اهل البیت». اما وقتی حضرت می‌خواهند نظم معارفی شیعه را بگویند…؛ در آن مباحثه عرض کردم که اساس کارش این است که کتاب و حکمت با هم است. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»3 شوخی نیست. حضرت می‌فرمایند این‌ها علامت دارند؛ «قال عليه السلام: تلك خلال»؛ بله این محبین ما خیلی صفات دارند. «أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته وأحكموا علم توحيده»؛ اولین صفتشان این است. خیلی مهم است. اولین آن‌ها توحید است. این مضمون کم است که امام علیه‌السلام اولین خصلت محب و شیعه خودشان را معرفت توحید قرار بدهند. بقیه روایت را خودتان ببینید.

منظور من اینجا بود؛ اگر ابن ابی عمیری شنیده که امام علیه‌السلام مقابل ادعای یک نفر که گفت من در سرّ و علن محب شما هستم، فرمودند به صرف ادعا درست نمی‌شود و باید صفاتش را داشته باشی. بعد فرمودند اولین وصفش «عرفوا التوحید». حالا به ابن ابی عمیر حق می‌دهید که محضر امام کاظم علیه‌السلام بیایند و بپرسند. خودش که محضر امام صادق علیه‌السلام را درک نکرده و روایت را شنیده، لذا محضر امام کاظم می‌آید و می‌گوید «علّمنی التوحید». نه این‌که من بین چهارتا متکلم و مشبّهه متحیر مانده‌ام. او که اجل از این‌ها است. او شنیده شما اولین صفت شیعه خودتان را معرف توحید قرار داده‌اید. خب کجا بهتر از اقیانوس افادات شما است؟!

شاگرد: همان روایتی است که «شربوا من عذب الفرات» دارد؟

استاد: بله. من این‌ها را نخواندم. من می‌خواهم بگویم چرا ابن ابی عمیر آمد و گفت: «علّمنی التوحید». انگیزه این سؤال چه بود؟ همان‌طور که آن‌ها محتمل است، احتمال دیگر این است که این‌چنین روایات بلند بالایی آمده بود و ابن ابی عمیر می‌دانست که این اولین صفت است. یعنی هزاری هارت و هورت داشته باشد و نزد اهل البیت در اولین صفت لنگ بزند، تمام است! چون اولین صفت است. اتفاقا سدیر هم گفت «يا ابن رسول الله ما سمعتك تصف الايمان بهذه الصفة؟ قال: نعم يا سدير». حضرت فرمودند بله، مطلب این است. یعنی شما نظم را می‌بینید که چقدر مهم است. شبیه همان روایتی است که حضرت نامه نوشتند که «أ ما یعلمون؟!». اینجا هم می‌فرمایند «نعم یاسدیر»؛ بله، مطلب این است. اولین قدم این‌که می‌خواهید نزد ما باشید، این است که توحید داشته باشید. بعد هم حضرت راه‌هایی را فرموده‌اند. چهار-پنج راه است که حضرت همه آن‌ها را می‌بندند. کفر است و شرک است و …، تا جایی که راوی گفت آقا چه کنیم؟ حضرت فرمودند: «باب البحث ممكن وطلب المخرج موجود إن معرفة عين الشاهد قبل صفته ومعرفة صفة الغائب قبل عينه». حضرت با یک جمله «إن معرفة عين الشاهد قبل صفته» معارف به این بلندی را بیان کردند. «ومعرفة صفة الغائب قبل عينه».

ما در کلاس‌ها می‌خوانیم که علم حضوری نفس به خودش اقدم علوم است، اما در این روایت می‌گویند حتی علم حضوری نفس به خودش مسبوق به علم شما به خالق است. این روایت خیلی مهم است. «تعرفه وتعلم علمه وتعرف نفسك به ولا تعرف نفسك بنفسك من نفسك». بحث ما این حدیث نبود. فقط خواستم بگویم چرا ابن ابی عمیر می‌گوید «علّمنی».

خب حالا اگر این سائل مطلب به این بزرگی را در نظر دارد و محضر امام این سؤال مهم با این غایت مهم را مطرح می‌کند، حضرت جوابی می‌دهند که هم موضوع مهم را می‌گویند، هم روش را می‌فرمایند، هم محتوا را می‌گویند و هم اثر تخطی از روش را می‌گویند. چقدر جامع می‌شود! حضرت فرمودند:

توازن تعبیر «لاتتجاوز فی التوحید» با روایت «اقوام متعمقون»

«فقال: يا أبا أحمد»؛ کنیه ابن ابی عمیر است. در چندین روایت داریم که حضرت او را با این کنیه خطاب کرده‌اند. «لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه فتهلك»؛ از آن چیزی که خدای متعال در قرآن کریم فرموده تجاوز نکن. دور نرو، رد نشو، «فتهلک»؛ اگر رد شوی هلاک می‌شوی. یعنی این مسیر بدل ندارد. اگر رد شوی و خلاف این مسیر بروی، هلاک می‌شوی. این نتیجه کار است. پس اهمیت کار است. روش عدم تجاوز از توحید در کتاب خدا است.

به همین مضمونی که امام علیه‌السلام فرموده‌اند در روایات متعددی آمده است. همین واژه «فقد هلک»، «فتهلک» است. در همین کتاب توحید صدوق روایتی هست که حضرت می‌فرمایند «فمن رام ما وراء هنالك هلك»4. در کافی شریف هم هست. همین روایت معروف «اقوام متعمقون» است. در کافی شریف، در باب النسبه آمده است.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ قَالَ قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع عَنِ التَّوْحِيدِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‌ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ‌ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ.5

سند هم خوب است. مرحوم مجلسی فرموده‌اند «صحیح». البته باید ببینیم بین عاصم و امام سجاد علیه‌السلام مرفوعه می‌شود یا نه.

«سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع عَنِ التَّوْحِيدِ»؛ باز از امام سجاد هم از توحید سؤال کردند. خب امام چه فرمودند؟ یک جمله‌ای فرمودند که هر چه بخواهید در آن هست. «فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ»؛ خدا می‌دانست که در آخر الزمان اقوام متعمق می‌آیند، «فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‌ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ‌ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»؛ شش آیه می‌شود. «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ»؛ برای همین خواندم. حالا شما کنار همین حدیث بگذارید. «هلک» را «تهلک» فرمودند، امام کاظم در مقابل «رام وراء» در این حدیث، فرمودند «لاتتجاوز». می‌بینید سیاق دو حدیث کاملاً با هم همراه است. جالب هم محتوای این حدیث‌ها است؛ وقتی امام علیه‌السلام شروع می‌کنند محتوا را بگویند، اول اوصاف خدا را در سوره مبارکه توحید را می‌گویند. بعد هم سراغ سوره مبارکه حدید می‌روند. یعنی از سوره مبارکه توحید و سوره مبارکه حدید اسم نمی برند. اما وقتی بیان می‌کنند خود کلام امام علیه‌السلام از حیث محتوا، کاملاً موافق با آن است.

سه وجه در روایت «اقوام متعمقون» در کلام علامه مجلسی

علامه مجلسی در مرآة العقول این روش را توضیح داده‌اند. این «اقوام متعمقون» افراد خوبی هستند؟ روششان خوب است یا بد است؟ حضرت فرمودند «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ»، تعمق و متعمق بودن خوب است یا بد است؟

شاگرد: ذم نکرده‌اند ولی گویا می‌گویند اینجا جایش نیست. یعنی شما خیلی تشنه هستید ولی اینجا اشتباه روشی پیش می‌آید. یعنی خداوند این آیات را برای هدایت متعمقون نازل کرد.

استاد: ما این حدیث را شاید در همین جلسات مطرح کردیم. الآن برای یادآوری گفتم. شاید دو جلسه یا یک جلسه بود. راجع به این‌که تعمق خوب است یا بد است، بحث کردیم. از روایات متعددی آوردیم. لسان برخی از روایات، لسان مدح بود. لسان برخی از روایات لسان مذمت بود. در کافی شریف دارد: «وَ الْغُلُوُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى التَّعَمُّقِ بِالرَّأْيِ وَ التَّنَازُعِ فِيهِ وَ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ- فَمَنْ تَعَمَّقَ‌ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ »6؛ اصلاً یکی از ارکان غلو را تعمق قرارداده اند. البته در نهج‌البلاغه دارد، «وَ الکُفرُ عَلَی أَربَعِ دَعَائِمَ عَلَی التّعَمّقِ… فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَی الْحَقِّ»7. بعد هم وقتی امام علیه‌السلام توضیح می‌دهند، می‌فرمایند: «فَمَنْ تَعَمَّقَ‌ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ»؛ وقتی تعمق کند به حق نمی‌رسد. این بک معنا است. مخصوصاً این‌که با معنای «تفعل» خیلی مناسب است. کلفت یک چیز است، تکلف هم یک چیز است. «وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ»8؛ متکلف کسی است که خودش را به سختی می‌اندازد. ماده تفعل، طوری است که فاعل خودش را به ماده می‌زند. «تشرف» یعنی با سعی و تلاش خودش، خودش را به شرافت زده است. تکلف، خودش را به سختی می‌اندازد. اینجا هم «تعمق» است؛ یک عمق داریم که خودش را به آن می‌زند. یعنی یک نحو تکلف در این است که می‌خواهد عمیق فکر کند. لذا با این معنای مذمت مناسب است.

شاگرد: همان چیزی است که در کلام اکتناه می‌گویند؟ اقدام به این ذم می‌شود؟ یا این‌که اگر بخواهد به آن برسد مستحیل شمرده می‌شود؟

استاد: این‌که در واژه تعمق، تکلف به‌معنای منفی است، یا در آن تلاش به عمق مثبت است، یا تلاش رسیدن به عمق خنثی هست، این‌ها خیلی مهم است. «تعمق»؛ سراغ عمق می‌رود و می‌خواهد به عمق دست پیدا کند. این خوب است یا بد است؟

شاگرد: تفقه هم یک نوع تعمق است.

استاد: بله، خود اصل واژه خود را به عمق زدن، خنثی است. نمی‌توان گفت خوب است یا بد است. کجا؟ در چه وادی ای؟ چه کار می‌خواهی بکنی؟ ولذا علامه مجلسی در مرآة العقول ذیل همین روایت سه وجه درست کرده‌اند. ایشان نگفته اند که این تعمق خوب است یا بد است. فرموده‌اند:

الحديث الثالث : صحيح. قوله عليه‌السلام متعمقون : أي ليتعمقوا فيه أو لا يتعمقوا كثيرا بأفكارهم بل يقتصروا في معرفته سبحانه على ما بين لهم ، أو يكون لهم معيارا يعرضون أفكارهم عليها ، فلا يزلوا ولا يخطأوا ، والأوسط أظهر ، وآيات الحديد مشتملة على دقائق المعرفة حيث دل بقوله سبحانه ( سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ) على شهادة الكل بتقدسه وتنزهه ثم دل بقوله ( وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) على عموم قدرته ، وبقوله ( هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ ) على أزليته ودوامه وسرمديته ، وكونه مبدء كل معلوم ، وبقوله ( وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ ) على ظهور آياته ودلائل وجوده ودوامه وعلمه وقدرته…9

«قوله عليه‌السلام متعمقون: أي ليتعمقوا فيه»؛ اولین وجه، مدح است. یعنی «یاتی فی آخر الزمان اقوام متعمقون» که کارشان خوب و درست است. خداوند متعال هم این آیات را برای تعمق کردن نازل کرده است. علامه مجلسی اولین معنا را مثبت گرفته‌اند. پس تعریف از آن‌ها است. شاید در یک جا دیدم که آخوند ملاصدرا در شرح حال خودش گفته قبل از این‌که این حدیث را ببینم بی اختیار ساعت‌ها ذهن من در تفکر در همین آیات سوره مبارکه حدید و توحید مشغول می‌شد. یعنی می‌خواست بگوید جزء این متعمقین است. خودش کار خود را مثبت می دانسته است. این اولین معنا است.

معنای دوم؛ «لا يتعمقوا كثيرا بأفكارهم»؛ خودشان با افکار خودشان تعمق زیاد نمی‌کنند، «بل يقتصروا في معرفته سبحانه على ما بين لهم»؛ اصلاً تعمق نمی‌کنند. سراغ افکار خودشان نمی‌روند. پس معنای روایت «لَيْسَتِ اَلْعِبَادَةُ كَثْرَةَ اَلصِّيَامِ وَ اَلصَّلاَةِ وَ إِنَّمَا اَلْعِبَادَةُ كَثْرَةُ اَلتَّفَكُّرِ فِي أَمْرِ اَللَّهِ»10 چه می‌شود؟ منظور از کثرت تفکر چیست؟ باید ببینیم.

معنای سوم؛ «أو يكون لهم معيارا»؛ متعمقون برای خودشان معیاری پیدا کرده‌اند که «يعرضون أفكارهم عليها»؛ افکارشان را بر آن معیار عرضه می‌کنند. «لاتتجاوز» هم همین‌طور است. در یک چارچوبی فکرشان را جلو می‌برند. «فلا يزلوا ولا يخطأوا». «والأوسط أظهر»؛ علامه مجلسی می‌فرمایند دومی وجه اظهر است. یعنی تعمق نکنند. نه یعنی حتی با میزان. البته خودشان هم آیات سوره مبارکه حدید را توضیح داده‌اند. اگر خواستید نگاه کنید.

معنای مدحی «المتعمق من ترک التعمق»

خطبة الاشباح؛ «سمى تركهم التعمق في ما لم يكلفهم البحث عنه منهم رسوخا»

شاگرد: هیچ‌کدام از این سه معنا، ذم نیست. همه آن‌ها مدح شد.

استاد: دومی «لایتعمقوا» بود.

شاگرد: یعنی افراد متعمق کسانی هستند که تعمق نمی‌کنند و می‌گویند هر چه شما فرمودید.

استاد: اقوام متعمقون یعنی غیر متعمقون. مثل همین خطبة الاشباح است. در توحید صدوق قبلاً این خطبه را خوانده‌ایم. در نهج‌البلاغه11 به‌عنوان «خطبة الاشباح» آمده است. حضرت غضب کردند. این‌که چرا حضرت غضب کردند بحث‌های خوبی هست.

بينما أمير المؤمنين عليه‌السلام يخطب على المنبر بالكوفة إذ قام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين صف لنا ربك تبارك وتعالى لنزداد له حبا وبه معرفة، فغضب أمير المؤمنين عليه‌السلام، ونادى الصلاة جامعة فاجتمع الناس حتى غص المسجد بأهله، ثم قام متغير اللون فقال: الحمد لله الذي لا يفره المنع…12

کسی آمد و گفت: «يا أمير المؤمنين صف لنا ربك تبارك وتعالى لنزداد له حبا وبه معرفة»؛ خدا را طوری برای ما توصیف کنید که محبت و معرفت ما نسبت به او زیاد شود. خب ظاهر سؤال که خیلی قشنگ بود. لطافت خاص خودش را داشت. حضرت یک خطبه بلند بالا فرمودند و بین خطبه دو-سه بار این سائل را مورد خطاب قرار می‌دهند. حضرت به یک جا می‌رسند و می‌فرمایند: «أيها السائل إعلم من شبه ربنا الجليل…»، تا اینجا که به همین روایتی می‌رسند که ما می‌خوانیم. دقیقاً وارد همین بحث می‌شوند؛

ما دلك القرآن عليه من صفته فاتبعه ليوصل بينك وبين معرفته وأتم به واستضئ بنور هدايته ، فإنها نعمة وحكمة أوتيتهما فخذ ما أوتيت وكن من الشاكرين ، وما دلك الشيطان عليه مما ليس في القرآن عليك فرضه ولا في سنة الرسول وأئمة الهدى أثره فكِل علمه إلى الله عزوجل، فإن ذلك منتهى حق الله عليك.

واعلم أن الراسخين في العلم هم الذين أغناهم الله عن الاقتحام في السدد المضروبة دون الغيوب فلزموا الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب… وسمى تركهم التعمق في ما لم يكلفهم البحث عنه منهم رسوخا، فاقتصر على ذلك 13

«واعلم أن الراسخين في العلم»؛ در این خطبه اشباح نهج‌البلاغه، نکته خیلی مهم‌تر از آن فرمایش شما هست. حضرت فرمودند تعمق نه یعنی ترک التعمق. فرمودند اتفاقا ترک التعمق یعنی رسوخ در علم. پس ترک نیست. تا آن جا که می‌فرمایند: «وسمى تركهم التعمق في ما لم يكلفهم البحث عنه منهم رسوخا ، فاقتصر على ذلك»؛ پس راسخ در علم چه کسی است؟ کسی که تعمق نمی‌کند.

شاگرد: در سوره آل عمران هم دارد: «وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا»14.

استاد: بله، این رسوخ است. خب اینجا انگیزه این سائل چه بود و حضرت هم ناراحت شدند و این‌طور فرمودند؟ ما قبلاً مباحثه کردیم.

شاگرد2: این حدیث می‌تواند راجع به متشابه باشد.

استاد: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، فصل و وصل هست. وقف کنیم و بگوییم «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ» و خلاص. بعد بگوییم «وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ یقولون». یا نه، «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» حالا توقف کنیم و بعد بگوییم «يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا». خیلی تفاوت می‌کند. مرحوم سید رضی در تفسیر خیلی عالی خود فرمودند هر دوی آن‌ها درست است. قبلاً صحبت کردیم.

الآن حضرت صریحاً فرمودند: «و سمى تركهم التعمق في ما لم يكلفهم البحث عنه منهم رسوخا»؛ اگر به این صورت است، پس این‌که امام علیه‌السلام فرمودند آخر الزمان اقوام متعمق می‌آیند، یعنی متعمق به‌معنای راسخی که «تارکون تعمق» هستند، یا نه؟ اگر باب افعال بود که خیلی خوب بود. اهل ادب می‌گویند خیلی وقت ها باب افعال برای سلب می‌آید. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقای علاقه بند را! یادم می‌آید اولی که صرف میر می‌فرمودند با لبخند می‌گفتند، دارد «من ابغض علیّا فقد سعد و من احب علیّا فقد شرک». می‌فرمودند این از باب افعال سلبی است. نمی‌دانم از کجا نقل می‌کردند. ولی یادم هست که وقتی معنای سلب باب افعال را توضیح می‌دادند این را گفتند. مثال دیگری از سلب یادتان هست؟

شاگرد: اشفی المریض، به‌معنای کارش تمام شد.

استاد: البته آن ذو وجهین است.

علی ای حال آیا باب تفعّل به‌معنای سلب می‌آید؟ متعمق یعنی التارک للتعمق. این‌طور می‌آید یا نه؟ یک وجهش این است که بگوییم چرا ترک تعمق، رسوخ می‌شود. در ادعیه دارد: «وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِيقاً إِلَى مَعْرِفَتِكَ، إِلاَّ بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِكَ»15. یکی از بالاترین فهم ها فهم عجز است. در مقدمه حاجی سبزواری هم بود. فرمودند نمی‌توان به وجود عینی رسید؛ چون اگر به آن برسید که دیگر عین نیست. یک چیزی است که از وجودش عدمش لازم می‌آید. در اینجا هم فهم بد بودن تعمق، تعمقی است بالاتر از تعمق عملی. کسی است که می‌فهمد تعمق بد است، فهم او خودش عمیق است. خیلی عمیق است. به این زودی ها دچار اشتباه نمی‌شود و تعمق بی جا نمی‌کند.

رجحان معنای ذم در وجه دوم علامه مجلسی

شاگرد: مرحوم مجلسی معنای سلبی تعمق را از سیاق فهمیده است، یعنی اقوامی متعمق بودند، این آیات را نازل کرد که تعمق نکنند. نه این‌که این تعمق معنای سلب بدهد.

استاد: ایشان فرمودند. من که این‌طور معنا نکردم. من به‌دنبال فرمایش ایشان این‌ها را عرض کردم. و الّا آن چه که من هم از ظاهر فرمایش ایشان فهمیدم، این است که وجه دوم، یک نحو ذم این متعمق است. نه این‌که مرحوم مجلسی هر سه وجه را مدح بگیرند. این‌که مرحوم مجلسی بخواهند تعمق را ترک تعمق بگیرند، ایشان فرمودند. لذا من دنبال فرمایش ایشان عرض کردم. اما آن چه که خیال می‌کنم در نظر علامه راجح است، این‌که ایشان می‌فرمایند «ای لایتعمقون» یعنی آن متعمقون می‌خواهند وراء بروند و کار درستی نیست. آیات هم آمده تا میزانی باشد. شاید منظور علامه این بود. شاید فرمایش آقا باشد که علامه مجلسی در هر سه وجه می‌خواهند بگویند که این متعمقون آدم‌های ممدوحی هستند.

قرینه «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ» و نفی معنای اکتفاء به الفاظ

شاگرد: می‌توان گفت که حضرت می‌خواهند بفرمایند این‌ها می‌خواهند تعمق کنند. چون اگر قرار است تعمق نشود ثمره این آیات چیست؟ فایده این‌که ظاهرش را بخوانیم و برویم چیست؟

استاد: بله، من هم می‌خواستم سؤالی ذیل همین بپرسم. این‌که اقوام متعمق می‌آیند، الآن که امام علیه‌السلام فرمودند «لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه»، چه چیزی منظور است؟ فرمایش علامه این بود: «أو لا يتعمقوا كثيرا بأفكارهم بل يقتصروا في معرفته سبحانه على ما بين لهم». سؤال؛ در آیات قرآن و روایاتی که هست، این‌ها اقتصار می‌کنند «علی ما بیّن الفاظ ماذکر لهم»؟! آیه قرآن «انه سمیع علیم» را می‌خوانیم، به بیشترش نباید کار داشته باشیم؟! منظور این است؟! یعنی «یقتصرون ترک التعمق»؛ هر گاه بخواهیم چیزی بفهمیم، اشتباه می‌کنیم. در همین حد که هر چه قرآن گفته است؛ یعنی فقط همین الفاظ را تکرار کن؟! این‌که خیلی بعید است. یعنی بگوییم مقصود از «لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه» یعنی «لاتتجاوز عن ذکر الفاظه». خب آیات سوره مبارکه توحید و اول سوره مبارکه حدید چه می‌شود؟ الفاظش را بخوانیم و کاری نداشته باشیم! اگر می‌خواهی بفهمی، داری اشتباه می‌کنی! چرا این معنا درست نیست؟ چون حضرت می‌فرمایند: «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ». الفاظ که وراء ندارد. الفاظ را که همه می‌توانند بخوانند. یعنی این آیات چون محتوایی دارد، اینجا فضا فضای فهم است. هر کسی بتواند متعمق باشد کمال التعمق، اگر خیلی بتواند کار کند و کلاهش را به عرش بیاندازد، این‌ها را بفهمد. ورای این چیست؟ ورای این برای او هلاکت است. آیا ورای این هست یا نیست؟ لسان روایت می‌تواند لسان سلب باشد به نفی ثبوت. یعنی اصلاً ورائی ندارد تا او بخواهد برود. یا اگر بگوییم مقصود این است که وراء دارد، ولی متعمقون نمی‌توانند به آن برسند، لذا هلاک می‌شوند. شبیه روایتی است که در کتاب توحید صدوق هستند؛ حضرت فرمودند: «تكلموا في ما دون العرش ولا تكلموا في ما فوق العرش فإن قوما تكلموا في الله عزوجل فتاهو حتى كان الرجل ينادي من بين يديه فيجيب من خلفه وينادي من خلفه فيجيب من بين يديه»16؛ یعنی این آیات شریفه برای متعمقون آن‌ها را به عرش می‌برد؛ به عرش معارف می‌برد. بالاتر از این نمی‌شود. خب هست یا نیست؟ حضرت به فوق العرش اشاره می‌کنند که هست. اما «تاهوا حتى كان الرجل ينادي من بين يديه فيجيب من خلفه».

جواز تعمق و تفکر عمیق با تحفظ بر روش احتیاطی

شاگرد: «وراء» را نمی‌توان به‌معنای گزاره‌های دیگر گرفت؟ چون در این روایات حد و غایت را این قرار می‌دهند که خداوند برای شما آیاتی را فرستاده است. خب چه در تعمق می‌کنیم؟ در آن گزاره‌ها تعمق می‌کنیم. لذا درگیر جدل های کلامی و استدلالت فیلسوف نمی‌شویم. یعنی من به شما عبارتی داده‌ام و تنها روی همین تمرکز کنید.

استاد: مطلب خوبی است. در ذهن من هم بود. ایشان می‌فرمایند «وراء» دو جور معنا می‌شود. یکی یعنی معانی و معارف یک سقفی دارد، وراء یعنی از این سقف بالا بزنید. از حیث علو معنا می‌خواهید بالاتر بروید. شما می‌فرمایید چرا این‌طور معنا کنیم؟! وراء یک محدوده تعریف‌شده است، وراء این محدوده، یعنی یک دایره ای است بیرون محیطش، این هم وراء می‌شود. وراء یعن بیرون از این محدوده. بیانات ثقلین، قرآن و روایات یک محدوده‌ای را تعیین کرده‌اند، «من رام وراء ذلک»؛ یعنی به‌دنبال چیزهایی برود که اینجا نیست، نه این‌که معارفش از این بالاتر است. یعنی بیرون این محدوده معین است. وراء عرضی است، نه وراء طولی. وراء عرضی همه جا می‌آید. اگر از آیات و روایات یادتان می‌آید بگویید؛ وراء در بیرون از یک محدوده معنا شده باشد.

شاگرد: این با تعمق قابل جمع است؟ ظاهراً تعمق دیگر معنا نخواهد داشت. استثناء منقطع خواهد بود.

استاد: یعنی تناسب تعمق با وراء، طولی است. ولی دور نیست که متعمقون به افکاری دچار می‌شوند که در حل آن‌ها به چیزهایی پناه می‌برند که در بیان ثقلین نیامده است.

شاگرد2: بالأخره شما می‌توانید یک کتاب از یک فیلسوف خاص با یک نحله خاص بخوانید و به یک نحوی به یک جهان‌بینی و خدا شناسی می‌رسید. چون در همه این‌ها روی یک سیستم زبانی تمرکز می‌کنیم، قرآن می‌گوید روی مجموعه کلماتی که من به تو داده‌ام تجزیه و تحلیل کن. یعنی گزاره‌های ذهنت را به این جور کلمات آمیخته کن. یعنی هر کلامی در حد خودش شأن تعمق دارد ولی مهم این است که کدام تعمق است که ما را به مقصد می رساند.

استاد: بله، یعنی به جای این‌که روایت بگوید تعمق بکن یا نکن، می‌گوید تعمق آن زمان می‌آید، کارشان هم هست، خوب هم هست، فقط من برای تو گزینه درست را انتخاب می‌کنم. وراء عرضی به این صورت می‌شود.

شاگرد2: اعم از طولی و عرضی بهتر نیست؟ حضرت هشدار می‌دهند که یک زمانی می‌آید که تعمق می‌کنند. طبیعت این تعمق کردن این است که آدم به جاده خاکی هم بزند. به جاهایی که نباید برود می برود. خداوند یک چارچوبی را معین کرده که حسب این چارچوب، تعمقتان را نظم بدهید.

استاد: ببینید هر دو معنا، معناهایی است که قابل تقریر است. بعداً هم در مراد بودنش از عبارت، اگر به صفر رسیدیم و گفتیم احتمال اراده این مطلب از این کلام صفر است، اگر به صفر رسیدیم، خب رسیده‌ایم. و الّا اگر به صفر نرسیدیم، من فوری یادم مرحوم آشیخ محمد اصفهانی صاحب وقایة الاذهان می‌افتم. آشیخ محمدرضا حق بزرگی به گردن اصول حوزه دارند. لذا الآن خیلی بعید می‌دانم در کل بدنه تمام حوزه کسی پیدا شود که بگوید استعمال لفظ در اکثر از یک معنا محال است. پدر این فن آشیخ محمد رضا صاحب وقایه هستند. خیلی زحمت بزرگی کشیده‌اند. خدا رحمتشان کند! آقای ایشان و خودشان از بزرگان علماء هستند. آشیخ محمد حسین خیلی بزرگ هستند. حاج آقا می‌گفتند از آشیخ محمد حسین کرامتی شنیده‌ام که در عمرم نقل نکرده‌ام. آشیخ محمد حسین صاحب تفسیر مجد البیان. خیلی عالم بزرگی است. ایشان در آن تفسیر می‌گویند محققین از اصولیین می‌گویند استعمال لفظ در اکثر از یک معنا محال است. آقازاده ایشان آشیخ محمد رضا، پدر تجویز استعمال لفظ در اکثر از یک معنا هستند. با استادشان هم شوخی کردند. صاحب کفایه می‌گفتند که محال است. من نزد ایشان رفتم و گفتم وقتی محضر شما حجر می‌گویم، به طرف شما سنگ پرتاب کرده‌ام؟! می‌گفتند لفظ پرتاب لفظ و معنا است. لذا ایشان گفتند وقتی من به شما حجر می‌گویم، یعنی به شما سنگ زده‌ام؟! صاحب کفایه هم که حاضر جواب بود. فوری گفتند بله به من به حمل اولی سنگ زده‌ای! ایشان هم گفتند من احترام شما را نگه می‌دارم حتی به حمل الاولی به شما سنگ نمی‌زنم! سرنوشت استعمال لفظ در اکثر از یک معنا خیلی جالب است.

شواهد روائی جواز تعمق

یکی از روایاتی که قبلاً خوانده‌ایم و از آن استشمام خوبی می‌شد، این بود: «غرقت الأذهان في لجج أفلاك ملكوته»17، چند عبارت را امیرالمؤمنین فرمودند که از آن‌ها استشمام بدی نمی‌شد. «وحاولت الفكر المبرأة من خطر الوسواس إدراك علم ذاته»18، این یعنی مذمت؟! «وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکُوتِهِ.. فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ»19. در آن جلسه از این‌ها بحث کردیم. یعنی تفکرات عمیق همه جا مذموم نیست. حضرت در مورد قضا و قدر فرمودند: «بحر عميق فلا تلجه»20، وقتی راوی اصرار کرد، حضرت به او سیلی زدند و گفتند پاشو برو؟! بعد از این‌که اصرار کرد حضرت چه بیاناتی فرمودند. یعنی اول مواظب باش، فضا عمیق و مهم است. بعد از این‌که خواستی وارد شوی، با حساب و کتاب وارد شو.

لذا در یک کلمه، در این روایت که حضرت روش ارائه می‌دهند، منظورشان الفاظ نیست. منظورشان روش است؛ این‌که انسان شبیه مهندسی باشد که با علم و با ضوابط وارد یک سالن می‌شود. مثالی که همیشه عرض می‌کردم این بود: احتیاط عن جهل، مطلوب اهل البیت علیهم‌السلام نیست. آن چه که مطلوب است احتیاط هست ولی احتیاط عن علم است. درس بخوان، عالم باش، عمق برو، فکر بکن اما با این روش احتیاطی که ما می‌گوییم. تفاوتش این است: یک سالنی پر از سیم‌های برق است. مثلاً الآن این ساختمان خراب شده و همه سیم‌ها به هم ریخته است. من که اصلاً سیم برق و سیم کشی و کدام سیم برق می‌گیرد و کدام نمی‌گیرد را بلد نیستم، وقتی وارد این سالن می‌شوم، احتیاط می‌کنم اما احتیاط از روی جهل است. یعنی باید از همه چیز پرهیز کنم. خب اگر من بخواهم با این جهلم عمل کنم، فقط الفاظ است. اگر آیه می‌فرماید «يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا»21، «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»22، فقط لفظ می‌شود. اما اگر کسی که از روی علم می‌رود، مثل مهندس آگاه به برق است. وقتی او وارد سالنی می‌شود که این‌ها به هم ریخته، احتیاط می‌کند. حتماً احتیاط می‌کند، درجه احتیاطش هم از ما بالاتر است. اما این جور نیست که از هر چیزی بترسد. او می‌داند کجا خطر دارد و باید احتیاط کند، کجا خطر ندارد و احتیاط نکند. این خیلی اهمیت دارد. این روش، به این معنا است. یعنی شما طوری باشید که طبق ضوابط کتاب و سنت، تفکرتان را به بالاترین درجه ببرید اما محتاط عن علم باشید که مبادا در آن چیزی که محل تجاوز است و ممنوع است و خطر دارد و تهلکه است، گرفتار شوید.

والحمد لله رب العالمین

کلید: اقوام متعمقون، تفکر، خطبة الاشباح، فواتح السور، اوائل السور، حروف مقطعه، تبیانا لکل شیء، معرفت الله، رابطه حق و خلق، امکان معرفة الله، معرفة الله، توحید، توحید صفاتی، توحید ذاتی، اعتقادات شیعه، نظام معرفتی شیعه، نظام اعتقادی شیعه،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76

2 تحف العقول نویسنده : ابن شعبة الحراني جلد : 1 صفحه : 326

3 الجمعه 2

4 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 283

5 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 91

6 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 2 صفحه : 392

7 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 473

8 ص86

9 مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 1 صفحه : 320

10 تحف العقول ج۱ ص۴۴۲

11 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 124

12 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 48

13 همان55

14 آل عمران 7

15 زاد المعاد , جلد۱ , صفحه۴۱۴؛مناجات العارفین

16 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 455

17 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 71

18 همان ص51

19 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 125

20 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 365

21 سبأ 2

22 الحدید 3