بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۴

جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل


توحید صدوق؛ جلسه 87 31/2/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی سندی روایت سی و دوم

جلالت شیخ صدوق

حدثنا أبي، وعبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار رحمهما الله ، قالا : حدثنا علي بن محمد بن قتيبة، عن الفضل بن شاذان، عن محمد بن أبي عمير، قال : دخلت على سيدي موسى بن جعفر عليهما‌السلام، فقلت له: يا ابن رسول الله علمني التوحيد فقال: يا أبا أحمد لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه فتهلك…1

این روایت با این سند به فضل بن شاذان بر می‌گردد. ایشان نیشابور بودند. فضل بن شاذان شاگرد ملازمی دارند به نام علی بن محمد بن قتیبه. تلمیذ خاص ایشان بوده است. عبد الواحد بن محمد بن عبدوس ظاهراً از محدثینی بوده که در خود نیشابور ساکن بوده و احادیث زیادی از شاگرد فضل بن شاذان روایت کرده است. لذا رمز این‌که این حدیث در کافی و در جاهای دیگر نیست و تنها در توحید صدوق آمده، مسافرت شیخ صدوق است. یعنی در احوالات شیخ صدوق؛ محمد بن علی بن بابویه که در شاه بعدالعظیم مدفون هستند و به آن قسمت از شهر ری، ابن بابویه می‌گویند، و حال این‌که ابن بابویه یعنی محمد بن علی بن بابویه که در قم مدفون هستند؛ جنب مدرسه مرحوم آقای گلپایگانی مقبره پدر است. ایشان هم در این روایت فرموده‌اند: «حدثنا ابی»؛ پدر ایشان از بزرگان روات هستند؛ علی بن بابویه. علی بن حسین بن موسوی بن بابویه. بعضی‌ها ابُویه می‌گویند. خود پدر جلیل هستند. با ناحیه مقدسه مکاتباتی هم داشتند؛ توقیع دارند. معروف است که از محضر حضرت خواستند که خداوند ذریه صالح و عالم به ایشان بدهد. حضرت هم فرمودند دعایت کردیم و مستجاب شده است. خداوند دو پسری که اهل فضل بودند به ایشان عنایت کرد. ظاهراً دو تا توقیع دارند. ولی خب محمد بن علی معروف شدند. خود شیخ صدوق فرموده‌اند همین‌جا در قم در حضور در درس خیلی جدی بودم. استادی داشتیم؛ خب وقتی سر وقت حاضر شود آن‌ها می‌فهمند. کسانی که دنبال کار هستند را می‌فهمند. می‌گفتند این آقا خیلی در درس جدی است. کاملاً می‌فهمند. به نظرم شیخ صدوق در کمال الدین فرموده است. فرموده من که جوان بودم و در قم در درس استاد خیلی جدی شرکت می‌کردم، خود آن استاد یا کسی دیگری که می‌آمد به من نگاه می‌کرد و می‌گفت خیلی دور نیست که تو این‌طور جدی باشی و درحالی‌که استجابت دعوت صاحب الزمان داری. یعنی پدر شما از حضرت خواستند که دعا کنند تا خداوند به ایشان ذریه فاضل و عالم بدهد، وقتی به دعای حضرت به دنیا آمدی معلوم است که باید این‌طور باشی. این را محمد بن علی -پسر- می‌گویند. یعنی قبل از این‌که شیخ صدوق به دنیا بیایند در محیط پدر -علی بن بابویه- معروف بوده که ایشان مکاتبه کرده و توقیعی آمده و حضرت برایش دعا کرده‌اند و اهل قم و اهل فضل می‌دانستند که صدوق و برادرش از دعای حضرت به دنیا آمده‌اند. این را خود شیخ صدوق می‌گویند.

منظور این‌که خود محمد بن علی که در ری هستند، می‌گوید: «حدثنا ابی»؛ که علی بن بابویه که مزارش در قم است. از کراماتی هم که برای نائب چهارم هست؛ به نظرم در کتاب الغیبه شیخ الطائفه باشد؛ از کرامات نائب چهارم علی بن محمد سمری می‌آورند. البته نیابت ایشان خیلی طولانی نبوده است. توقیع معروفی هم که آمده مشاهده نمی‌شود -«الا فمن ادعی المشاهدة قبل خروج السفیانی و الصیحة فهو کاذب مفتر»- برای همین نائب چهارم آمده است. اول توقیع دارد: «يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلسَّمُرِيَّ أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ»2. ولی در یک سال بوده است. یعنی وفات خود علی بن محمد سیصد و بیست و نه بوده، درهمان سیصد و بیست و نه که مرحوم کلینی هم وفات کرده -که سنة تناثر النجوم می‌گویند؛ یعنی بسیاری از علماء در آن سال وفات کردند- علی بن بابویه پدر شیخ صدوق که در قم بودند هم در همین سال سیصد و بیست و نه وفات کردند. ولی ظاهراً فاصله کم بوده است. در کرامات علی بن محمد سیمری گفته اند، ایشان در بغداد نشسته بود و یک دفعه گفت رحم الله علی بن بابویه! گفتند علی بن بابویه در قم حی است! نمی‌دانم جواب داد یا یک بار دیگر تکرار کرد. بعد فاصله‌ای خبر آمد همان وقتی که علی بن محمد سیمری در بغداد گفته بود رحم الله علی بن بابویه، ایشان در قم وفات کرده بود. البته اقوال دیگر و شذوذات هم هست. ولی آن چه که معروف است و در حافظه من است، همین است.

توثیق عبدالواحد بن محمد بن عبدوس

خب در سندی که ما در اینجا داریم، می‌فرمایند: «حدیثنا ابی»؛ شیخ صدوق می‌فرمایند پدرم علی بن بابویه، به من این حدیث را گفتند. حدیثی که نزد غیر پدر و غیر شیخ صدوق در کتب نیست. یعنی این حدیث اختصاصی توحید صدوق است. دومی که رمز کار است، عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار است. ایشان در نیشابور بوده است. مرحوم صدوق مکرر شرح حال ایشان را آورده‌اند. مرحوم صدوق شاید حدود نزدیک صد و پنجاه حدیث از این آقا نقل می‌کنند و رضی الله عنه می‌گوید. اینجا هم که «رحمهما الله» می‌گویند ایشان را از شیعیان می‌دانند. بالای بیست روایت از این صد و پنجاه روایت می‌گویند «حدثنی فی نیسابور فی سنة 352».

سفر شیخ صدوق در سال 352 به نیشابور

مرحوم صدوق سال سیصد و پنجاه و دو یک سفر مفصلی به نیشابور داشته‌اند. در آن سفری که به نیشابور داشتند، به شیخ حدیث خودشان رسیدند که عبد الواحد بن محمد بن عبدوس است. شیخ بزرگی در نیشابور بوده است. در فقیه هم از عبد الواحد بن محمد بن عبدوس حدیث می‌آورند. در مشیخه فقیه که معمولاً می‌گویند «کلما رویته عن فلان» و سند را می‌گویند، اینجا یک استثناء دارد که می‌گویند «کلما رویته عن عبدالواحد بن محمد بن عبدوس فقد رویته عنه». لذا در مشیخه عبدالواحد واسطه نمی خورد. از خودش روایت می‌کند. آن هم عرض کردم متعدد می‌گویند در سنة سیصد و پنجاه و دو که در نیشابور بودند.

هر وقت حوصله داشتید تاریخ بخوانید، به خلاف من که متأسفانه نشد. اساتید ما ماشاءالله مطالعه تاریخی خوبی داشتند. آیت‌الله بهجت وقتی دهن باز می‌کردند همین‌طور نکات وسیع تاریخی از کلماتشان می‌ریخت. نوع چیزهایی که در حافظه من هست از فرمایشات ایشان است. وقتی روضه بود می‌رفتیم در قفسه کتابخانه ایشان البدایه، الکامل ابن‌اثیر و … بود. وقتی صحبت می‌کردند معلوم بود.

وقایع سال سیصد و پنجاه و دو؛ قدرت آل بویه و جشن غدیر و تعطیلی عاشورا در بغداد

تاریخ نویس ها مثل تاریخ طبری، الکمال و البدایه سال به سال می‌نویسند. مثلاً سنة کذا. یعنی سال به سال پشت سر می‌آورند و وقایع را می‌آورند. سال سیصد و پنجاه و دو که مرحوم صدوق در نیشابور بودند و این حدیث را نقل می‌کنند، سال مهمی بوده است. قبل از سال سیصد و پنجاه و دو، آل بویه در ایران قدرت گرفته بودند. قدرت آل بویه حدوداً سیصد و بیست یا سیصد شروع شد. ولی تا بالای سیصد و چهل آمد. حالا هم سیصد و پنجاه و یک-دو است. آل بویه به بغداد رفتند و بغداد را فتح کردند. اما به خلیفه دست نزدند. یعنی خلیفه، خلیفه بود اما بغداد تحت تصرف آن‌ها بود. او را غزل نکردند. کار مهمی بود. ولی تمام اوضاع دستشان بود. فلذا من از البدایه یادم هست، در الکامل هم همین است، سال سیصد و پنجاه و دو قبل از عاشورا روز عید غدیر کل بغداد تعطیل شد. عید غدیر شیعه ها کل بغداد تعطیل شد. بغدادی که سال‌ها خلافت بنی العباس و سنی ها بودند. می‌گوید «بدعتهم العظمی»؛ بالاترین بدعت شیعیان در این سال توسط آل بویه در بغداد آنجام شد. عید غدیر را تعطیل کردند و مفصل جشن گرفتند. بعد می‌گویند عاشورای همان سال در کل بغداد عزاداری کردند. کل بغداد تعطیل شد. در کرخه شیعیان بودند. آن جا محله خود شیعیان بود تا بعدش هم همیشه همین‌طور درگیری بود. اما این‌که تمام بغداد به دستور حکومتی تعطیل شود، نبود. چون آل بویه مسلط بودند دستور حکومتی دادند و کل بغداد تعطیل شد. بعد هم در عاشورا عزاداری مفصلی شد.

می‌دانید اهل‌سنت، کسانی که متدرب کار هستند با عزاداری خیلی مخالف هستند. سیوطی در تاریخ الخلفاء می‌گوید سال کذا در نیمه شعبان -نیمه شعبانی که شیعیان الآن می‌روند و کربلا چه خبر است- خرجت العامه بزیارة الحسین صلوات الله علیه! من که این را می‌خوانم معلوم می‌شود کم‌کم علماء آن‌ها، اهل‌سنت را از زیارت باز داشتند. سیوطی می‌گوید «خرجت العامه»، و الا باید می‌گفت «خرجت الروافض». عبارات آن‌ها معلوم است؛ می‌گفتند شیعیان رفتند. ولی اینجا می‌گوید «خرجت العامه لزیارة الحسین». این تعبیر خیلی مهمی است. یعنی این‌طور بوده است. وقتی آل بویه آمدند علماء اهل‌سنت احساس خطر کردند و خط‌کشی کردند. از عزاداری بر سید الشهدا هم ناراحت می‌شوند. آن را بدعت می‌دانند. و مدام نهی می‌کنند. نهی تفتازانی یا میرسید شریف معروف در شرح مقاصد یا مواقف است. خیلی جالب است. می‌گوید این‌که علماء از لعن یزید منع کرده‌اند، نه به‌خاطر عنوان نفسی آن است، می‌گوید به‌خاطر این بوده که وقتی فتح باب شد، «یذهب الناس الاعلی فالاهل»! وقتی فتح باب شود می‌گویند چه کسی یزید را سر کار آورده؟! به این خاطر بوده که علماء می‌گفتند شروع نکنید و فتح باب نشود. وقتی عزاداری شروع شد خیلی لوازم بر آن بار می‌شود.

من جوانی را دیدم؛ خودش شرح حالش را مفصل گفته است. شاید ده سالی می‌شود. از سیستان و بلوچستان آمده بود. شرح حال خودش را گفته بود؛ گفته بود من به کرمانشاه رفتم، شب عاشورا به مجلس روضه رفتم و گریه حسابی شد. نقطه شروع تشیع من از آن روضه شروع شد. می‌گوید یک گریه و بعد شروع شد. می‌گوید دیدم دل من حال دیگری است. همین‌طور آمده بود و شیعه شده بود. منظور این‌که علماء آن‌ها می‌دانند دستگاه سید الشهدا به این صورت است. لذا می‌گویند گریه نکنید و زیارت نروید.

بالاترین شاهدش، شاهد مهمش، تواتر تاریخی دارد؛ متوکل قبر مطهر حضرت سید الشهدا را به آب بست. خود اهل‌سنت می‌گویند چطور شد؟ قبل از او هارون هم کرده بود. باب السدره که می‌گویند، یک سدره ای بود که هارون دستور داد این سدره را قطع کردند. الآن هم که باب السدره مانده، درخت سدری بود که هارون دستور داد آن را قطع کنند. این‌ها بود. اما این‌که متوکل می‌گوید محو کنید، به این صورت نوشته اند: متوکل کنیزی داشت که خیلی به او علاقه داشت. دید چند روزی این کنیز نیست. پرسید او کجا است. وقتی آمد و دید صورت او آفتاب خورده است. به او گفت کجا بودی؟ گفت حج بودم. گفت حالا که ایام حج نیست. گفت حج اکبر بودم! گفت حج اکبر کجا است؟ گفت به نجف و کربلا رفته‌ام. این شد که دید در بیت خودش این‌طور شده، آن هم حج اکبر! لذا دستور داد که محو کنند تا تمام شود. بعداً هم جلوگیری می‌کردند. معروف است که دست می‌بریدند که چرا به زیارت می‌روند. این‌ها شاهد این است که عزاداری فقط برای شیعیان نبود. حتی از خود اهل‌سنت می‌رفتند. حرم مطهر کاظمین هم همین‌طور است. یک سنی می‌گوید که هیچ حاجتی برایم پیش نمی آمد الا این‌که کنار قبر موسی بن جعفر رفتم و دعا کردم و حاجتم برآورده شد. در کتب اهل‌سنت هست. نمی‌دانم ذهبی است. از کتاب‌های متاخرشان هم هست. کتاب‌های متقدم که هیچ.

علی ای حال صدوق مکرر فرموده‌اند من سنة سیصد و پنجاه و دو در نیشابور نزد این شیخ رفته‌ام؛ عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار. به این مناسبت وقایع سال سیصد و پنجاه و دو را عرض کردم. مثلاً یکی از وقایع آن همین سفر شیخ صدوق به نیشابور و نقل حدیث مفصل از این شیخ است.

ارادت بزرگان اهل‌سنت نیشابور به امام رضا ع

شاگرد: در آن زمان نیشابور مرکز سنی گری نشده بود؟

استاد: در آن زمان بود. حاکم نیشابوری، ابن خزیمه که ابن تیمیه در مورد او می‌گوید امام الائمه، برای نیشابور هستند. آن وقتی هم که امام رضا علیه‌السلام رسیدند و حدیث سلسة الذهب را نقل فرمودند، چند هزار قلم به دست بودند، درخواستی که از حضرت می‌شود که «یابن رسول الله اتحفنا بتحفة»، در نیشابور یک تحفه به ما بدهید، این درخواست توسط یکی از علماء بزرگ اهل‌سنت است. همه بدنه نیشابور سنی بودند؛ إسحاق بن راهويه از علماء بزرگ اهل‌سنت است. منظور این‌که بدنه ای که این حدیث را می‌نوشتند از اهل‌سنت بودند. کلاً ایران تا زمان صفویه به‌غیراز قم و بخشی از سبزوار، اهل‌سنت مسلط بودند. مرحوم صدوق در کمال الدین روایتی را از ابن فارس صاحب مقاییس نقل می‌کنند. اتفاقا ابن فارس هم کمی بعد از مرحوم صدوق وفات کرد. سیصد و نود وفات کرد. ولی مرحوم صدوق از ابن فارس نقل می‌کند. صاحب مقاییس به‌خاطر کتابش و علو علمی اش شهرتی در همه جا دارد. از سندی که مرحوم صدوق در کمال الدین می‌آورند، معلوم می‌شود که خوب تقیه می‌کرده است. از لحنش معلوم است. البته آن مصری که مقدمه مقاییس را نوشته، گفته «کان فی تشیع بلارفض»؛ یعنی تشیع در او بود ولی رفض در او نبود. یعنی حکومت شیخین را غاصبانه نمی‌دانست. وقتی آن‌ها رافضی می‌گویند یعنی کسی که حکومت ابوبکر و عمر را غاصبانه می‌داند. تشیع بلافرض یعنی «فیه هوی علی»؛ یعنی دنبال عثمان نمی‌رود، یا حتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام را بر شیخین فضیلت می‌دهد اما نمی‌گوید خلافت آن‌ها غاصبانه بود. ابن کثیر در البدایه دارد، معمولاً از او گرفته‌اند؛ می‌گوید تشیع پانزده درجه دارد که مامون درجه دوم آن است. چرا؟ چون شعری را از مامون نقل می‌کند. مامون در آن شعرش می‌گوید امیرالمؤمنین از شیخین افضل هستند، هرچند آن‌ها خلیفه هستند. می‌گوید این‌که می‌گوید او از آن‌ها افضل است، درجه دوم تشیع است. و الا درجه اول تشیع این است که می‌گوید امیرالمؤمنین از عثمان افضل است، نه از شیخین. چرا؟ چون این‌ها را در شوری قرارداد. در شوری بودند و اختلاف کردند. اول تشیع این است که است که امیرالمؤمنین از عثمان افضل است، درجه دومش این است جلوتر می‌رود و می‌گویند امیرالمؤمنین از شیخین افضل است.

یادم می‌آید مرحوم حاج آقای حسن زاده کشف المراد را تصحیح کرده‌اند و چاپ کرده‌اند. تعلیقات مفصلی هم دارند. البته در کتابخانه مرحوم مرعشی کشف المراد به خط خود مرحوم علامه حلی هست. ولی آقای حسن زاده به آن دسترسی نداشتند. حالا نمی‌دانم بعداً چاپ شده یا نه. علی ای حال وقتی ایشان آن را چاپ کرده بودند نسخه خطی خود علامه را نداشتند. ولی تعلیقات مفصلی دارند. در مقدمه کشف المراد گفته اند؛ در درس هم می‌گفتند؛ می‌گفتند من قاطعانه به شما می‌گویم کتاب کشف المراد در شرح تجرید کتاب درسی در حوزه‌های علمیه بود. این کتاب درسی از حوزه‌های علمیه نرفت، مگر به‌خاطر مبحث امامت آن! من قبل از این‌که این کتاب چاپ شود در درس از خودشان شنیدم، محکم می‌گفتند. بعد دیدم در مقدمه کتاب هم نوشته اند. همان محکمی در متنشان هم هست.

شاگرد: بحث امامت ایشان چطور بود؟

استاد: مرحوم خواجه در بحث امامت کار عجیبی می‌کنند. متن کلامی است. اول شرحش برای علامه است ولی دوم و سومی برای سنی ها است. شرح اصفهانی بغدادی برای سنی ها است. شرح قوشچی برای سنی ها است. یعنی اهل‌سنت به‌خاطر شخصیت خواجه بر این کتاب شرح نوشته اند. بحث امامتش چیست؟ مرحوم خواجه دو کار می‌کنند. اول می‌گوید چرا امامت برای امیرالمؤمنین است؟ می‌گوید چون امیرالمؤمنین صالح بودند. این فضائل علی است، این شخصیتی است که یصلح للامامه. بعد جلو می‌روند و می‌گویند «لایصلح غیر للامامه». نه فقط او صالح است و دیگران هم صالح باشند، بلکه او صالح بود و دیگران صالح نبودند. بعد شروع می‌کنند مطالب را ردیف می‌کنند. اما ابوبکر فلان و فلان. اما عمرو کذا و کذا. اما عثمان کذا و کذا. مثالب و مطاعن همه را در متن کتاب می‌آورند. قوشچی با یک زحمتی سعی می‌کند دانه دانه این‌ها را جواب بدهد. خب آن‌ها سنی هستند.

آن چه که از ایشان یادم آمد، این است: خدا همه اساتید را رحمت کند. در تعلیقه و درس هم می‌گفتند؛ می‌گفتند خواجه فرموده چرا امیرالمؤمنین صالح هستند؟ لانه افضل من کل الصحابه. ایشان تعلیقه زده‌اند: به نظر من این غلط است که امیرالمؤمنین از همه صحابه افضل هستند. می‌گویند افضل، افعل تفضیل است، آن‌ها باید فضیلتی داشته باشند تا بگویند او افضل است ولی اصلاً قابل مقایسه نیست. باید بگوییم انه ذو الفضیلة.

علی ای حال ابن کثیر می‌گوید مامون در درجه دوم تشیع است، چون امیرالمؤمنین را از شیخین افضل می‌داند. نمی‌دانم درجه پانزدهم را چه می‌گوید.

بنابراین در نوع بلاد ایران هیمنه با اهل‌سنت بود. اصفهان معروف است که سنی بوده‌اند. فقط قضایایی از بیهق سبزوار نقل شده که در یک مراحلی از کار همینه ای با شیعیان شده است. نیشابور را نمی‌دانم. حالا باز بیشتر می‌توان تأمل کرد. ولی خلاصه اگر محیط نیشابور سنی بودند سنی هایی بودند که امثال حاکم نیشابوری علماء بزرگ آن جا بوده است. خود ابن خزیمه که می‌گوید امام الائمه است. ابن حبان در الثقات می‌گوید؛ غیر از این‌که خودش می‌گوید هیچ حادثی برای من پیش نیامد مگر این‌که به قبر امام رضا علیه‌السلام را در مشهد زیارت کنم؛ امروز هم روز زیارتی مخصوص حضرت است؛ خوشا به حال کسانی که آن جا زائر هستند. ظاهراً مرحوم سید فرموده‌اند زیارتی که هست «من قرب او بعد». یعنی خصوص زیارت افضل است، اما دورش هم می‌شود. ابن حبان3 می‌گوید من خودم به زیارت حضرت امام رضا رفتم و هر دفعه بدون تخلف حاجتم را گرفتم. بعد می‌گوید خودش شاهد بودم که عده‌ای از علماء بزرگ از جمله ابن خزیمه4، وقتی وارد صحن حرم امام رضا شد، آن چه که از خضوع و خشوع دیدی، باعث شد همه تعجب کنیم. تعجب کرده بودند که اینجا کجا است که ابن خزیمه این جور با خضوع و خشوع وارد می‌شود. در فدکیه نگاه کنید. یعنی نیشابوری ها به این صورت بودند. سنی بودند اما سنی هایی که می‌گوید به زیارت امام رضا علیه‌السلام می‌رفتیم که بزرگشان با این خضوع می‌رفتند.

دلیل انفراد شیخ صدوق در نقل حدیث سی و دوم

در سال سیصد و پنجاه و دو هیمنه با سنی ها بود. شیخ صدوق که در این سال به نیشابور رفتند، این عبدالواحد بن محمد بن عبدوس عطار یک شیخ حدیث نادر بود و به‌صورت مقهور بود. با شیعه غلبه نبود. ولی مرحوم صدوق ایشان را آن جا دیده‌اند. چرا از اهل‌سنت نبود؟ چون طبق قاعده‌ای که می‌گویند، مرحوم صدوق بالای صد و پنجاه حدیث از ایشان آورده‌اند، شاید بلااستثناء رضی الله عنه می‌گویند. مرحوم صدوق به شیخی که رضی الله عنه می‌گویند، یعنی می‌دانستند که او شیعه است. خب بنابراین این حدیث سی و دوم، حدیثی بوده که در محیط نیشابور صدوق از این شیخ الحدیث شنیده است. این شیخ الحدیث –عبدالواحد- از نیشابور به جای دیگری نرفته است. جای دیگر حدیث نکرده است. اگر مرحوم صدوق به آن جا نرفته بودند، آن صد و چهل-پنجاه حدیثی که از او نقل می‌کنند را نقل نکرده بودند. یکی از استثناءهای صد و پنجاه حدیث عبدالواحد، همین حدیث ما است؛ مرحوم صدوق در بالای صد روایت می‌گوید «حدثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس»، ولی اینجا می‌گویند «حدثنا ابی و عبدالواحد». یعنی پدر من هم همین را نقل کرده است. عبدالواحد را در نیشابور دیده است، ولی پدر ایشان از چه کسی شنیده بود؟ خودشان می‌گویند: «حدثنا أبي، وعبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار رحمهما الله ، قالا : حدثنا علي بن محمد بن قتيبة». خب آیا پدر شیخ صدوق هم به نیشابور رفته بودند؟ از علی بن محمد بن قتیبه در نیشابور شنیدند؟ نمی‌دانیم. یا علی بن محمد یا عبد الواحد سفر می‌کرده؟ علی بن قتیبه به قم سفر کرده بود و پدر شیخ صدوق از او شنیده بودند. عرض کردم علی بن محمد بن قتیبه شاگرد خاص فضل بن شاذان بوده است. پس فعلاً در اینجا دو احتمال داریم؛ یکی این‌که شاگرد فضل به قم آمده بود و به علی بن ابن بابویه گفته؟ یا این‌که علی بن بابویه به مشهد مشرف شده بودند و در مسیرشان به نیشابور آمده بودند، از علی بن قتیبه شاگرد فضل بن شاذان این حدیث را شنیده است.

«عن الفضل بن شاذان»؛ فضل بن شاذان هم که معروف هستند. «عن محمد بن أبي عمير»؛ ایشان هم از روات مهم شیعه هستند. در جلالت قدر ایشان هر چه صحبت کنیم کم است.

من هر چه به ذهنم آمد را خدمت شما گفتم، همه آن‌ها برای یک نکته بود؛ این‌که شاید رمز این‌که این حدیث تنها نزد شیخ صدوق بوده و در کتاب‌های دیگر نیامده، همین علی بن محمد بن قتیبه و عبدالواحد بن عبدوس باشند. این حدیث در بستر نیشابور از فضل بن شاذان به‌طور خاص برای ما نقل شده بود و بین مشایخ آن جا این حدیث بوده است. اما چه کسی می‌توانسته این حدیث را از آن‌ها بشنود؟ کسی که به نیشابور سفر کند. کسی که به نیشابور سفر نکرده و با مشایخ حدیث آن جا نبوده، شخص این حدیث نزد او نبوده است. چون راوی این حدیث فضل بن شاذان بوده و به شاگرد خاص خودش گفته است.

شاگرد: فضل بن شاذان که شاگردان زیادی داشته‌اند؟ چرا این روایت دست بقیه نبوده است؟

استاد: شاگرد خاصش علی بن محمد بن قتیبه بوده است.

شاگرد: ایشان به بغداد و کوفه سفر داشتند.

استاد: چه بسا مجال نشده که بگویند. این‌ها است که اختصاصیات شاگرد خاصش است. چون شاگرد هر استادی آن چه که دیگران نوعاً دارند را با اضافه دارد. و الّا شاگرد خاص نمی‌شد. در پی جویی ها می‌توانیم پیدا کنیم. اتفاقا در این صد و چهل-پنجاه حدیث خوب است آدم تفحص حدیثی کند. همین علی بن محمد بن قتیبه شاید حدود صد و پنجاه و شش-هفت حدیث از فضل به شاذان نقل کرده است. حالا باید ببینیم سایر روات فضل این صد و پنجاه روایت را آورده‌اند یا نه. این‌ها از چیزهایی است که مرحوم صدوق در کتبشان از علی بن محمد بن قتیبه مفصل آورده‌اند. حالا آیا این شاگرد از نیشابور به جایی نرفته و فقط در شهر نیشابور و هر کسی به نیشابور رفته بود این احادیث را داشته یا نه؟ باید تحقیق کنیم. من فعلاً امر مسلمی ندارم.

شاگرد: علی بن محمد بن قتیبه از شیعیان است؟

استاد: بله، نجاشی او را ذکر کرده است. مثلاً عبد الواحد بن محمد بن عبدوس را نجاشی نیاورده است. او را از مشایخ صدوق ذکر نکرده‌اند. اما شیخ او را که علی بن محمد بن قتیبه که تلمیذ فضل بن شاذان است را نجاشی آورده، رجال ابن داود آورده و مرحوم علامه هم آورده‌اند. گفته اند «تلمیذ فضل بن شاذان»، یا «له اختصاص بفضل بن شاذان». یعنی به‌عنوان این‌که شیعه بوده و اختصاصی فضل بوده و اعتبار داشته شناخته شده است. ابن ابی عمیر خیلی روایت دارد اما سائر روات از او این روایت را نیاورده اند. البته تا جایی که در دست ما هست. حالا مدینة العلم شیخ صدوق پیدا شود، معلوم نیست. تازه دیدم که مدینة العلم شیخ صدوق اگر چاپ شود چند جلد می‌شود. البته اگر پیدا شود. یک امید هست که پیدا شود؛ شاید در بعض کتاب‌خانه هایی که در زیرزمین هایش پر از نسخ خطی است، چه بسا آن جا پیدا شود. من این‌طور در ذهنم هست. ظاهراً پیدا نشده است. یک خبری پیچید که مدینة العلم شیخ صدوق پیدا شده. بعد که دیدم ظاهراً این‌طور نبود. کما این‌که یک خبری پیچید که کتاب القرائات طبری پیدا شد. طبری مفسر کتاب قرات دارد. آن هم پیچید و کسی گفت من الآن چاپ می‌کنم. ولی بعد دیگر خبری نشد. خود اهل‌سنت در سایت هایشان خیلی پی جو بودند که خلاصه این کجا رفت؟! القرائت طبری کتاب مهمی است. ظاهراً را بی جا گفته بود یا بعداً ظن کرده بود و می‌خواست با یک چیزهای دیگری… .

مدینة العلم صدوق چاپ شود و مثلاً پنجاه جلد باشد، دیگر هیچ استبعادی ندارد که در آن کتاب عظیم این روایات با سائر روات دیگرش پیدا شود. ولی فعلاً ماخذ ما همین کتاب توحید صدوق است.

معروف است زمانی‌که ابن ابی عمیر زندان بود، خواهر او کتاب‌ها را در کاظمین مخفی کرده بود، باران آمد و سقف خراب شد. این یکی از مصیبت‌های بزرگ و عجیب است. ایشان که می‌گویند مراسل ابی عمیر و … به این خاطر است که ایشان از حافظه می‌گفت.

حدیث سی و دوم شاهدی بر عدم انحصار نقل روایات به کتب

این را هم عرض کنم؛ این حدیثی که ما می‌خوانیم یکی از شواهد نسبتاً قوی –اما نه صد در صد- برای این است که عده‌ای می‌گویند محدثین شیعه سر وکارشان فقط با اجازه کتب بود؛ من چندبار بحث کردم که این جور نیست. درست است که بین محدثین و بزرگان علماء شیعه مسأله اجازه کتاب خیلی رسم بود، اما تحدیث و مجالسی که بنشینند و حدیث لفظی کنند هم رسم بود. این جور نبود که به یکی برسد و به او بگوید این کتاب را به تو اجازه دادم، حالا دیگر خودت می‌دانی! این جور نبود. کتاب را از رو از اول تا آخر می‌خواندند، مطابقه می‌کردند. نسخه ای که در دست او بود را بررسی می‌کرد. بعد از اطمینان از نسخه ای که در درست شاگرد می‌آمد، اجازه می‌داد. شواهدی هم دارد. یکی از آن‌ها مقدمه فقیه است. ما مفصل بحث کردیم. برای آن شواهدی آوردیم. امالی مفید، امالی صدوق، امالی طوسی. امالی یعنی اجازه دادن کتاب؟! مجلس سی و پنجم، مجلس چهلم و … . این‌ها یعنی کتاب را اجازه می‌دادند؟! اصلاً این جور نیست. یکی از آن شواهد اینجا است. همین روایت است. مرحوم صدوق در فقیه می‌گویند «کلما رویته عن عبدالواحد»، یعنی عبدالواحد کتاب داشت و کتابش را به من اجازه داد؟! مثلاً بگوید در نیشابور یک ساعت نزد او رفتم و گفت این کتاب است و صد و پنجاه حدیث در آن هست، اجزت لک! آیا این‌طور بود؟! یا اینجا که «حدثنا» می‌گوید از شواهدی است که مرحوم صدوق در سال سیصد و پنجاه و دو در نیشابور در محضر این شیخ حدیث –عبدالواحد بن عبدوس- شفاهاً شنیده است. ولی صد در صد نیست اما غلبه ظن و اطمینان می‌آورد که این حدیث از این دسته باشد.

علی ای حال این روایت که از ابن ابی عمیر نقل شده، سقف خانه‌اش خراب شده بود. او هم در زندان بود. از عجائب کار است. شوخی نیست. خداوند هیچ مومنی را این جور گرفتار نکند. ابن ابی عمیر را در زندان به قدری شکنجه کردند تا محل شیعیان و اصحابش را بگوید. نگفت و نگفت، به جایی رسید که دیگر تمام شد. به قول امروزی ها می‌گویند دیگر برید! در آخرین لحظه گفت که این‌ها ول کن نیستند. الآن هم نفس نه در می‌آید و نه… . یک وقتی کسی می‌گوید می‌میرم و خلاص می‌شوم. شکنجه گر که اگر می‌خواست او را بکشد که به مطلوبش نمی‌رسید. نه می‌گذارد که بماند و نه می‌گذارد که بمیرد. «ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ»5. او هم نمی‌گذارد که جانش در بیاید. ابن ابی عمیر در زندان به این حال رسید. لذا دلش سراغ این رفت که بگوید تا از شکنجه دم مردن در بیاید. به گوشش صدای پسر یونس بن عبدالرحمن رسید و گفت «اتق الله یا محمد». تا این صدا به گوشش خورد محکم شد. دیگر شد «کالجبال الرواسی». گفت اگر هر کاری کنید نخواهم گفت. ببینید کسی که کارش درست است، قبلش برای خدا صبر کرده و الآن هم که از طاقت او بیرون می‌رود، خدا به دادش می‌رسد.

«قال: دخلت على سيدي موسى بن جعفر عليهما‌السلام، فقلت له: يا ابن رسول الله علمني التوحيد»؛ به به خوشا به حالش. محضر امام پرسید «علمنی التوحید». در همین کتاب مبارک روایتی داریم که هشام هم می‌گوید. می‌گوید محضر امام صادق علیه‌السلام رسیدم و حضرت برایم مطالب توحیدی را فرمودند. هشام می‌گوید «خرجت من عنده علیه‌السلام و انا اعلم الناس بالتوحید». یکی از چیزهای مهمی که وقتی اصحاب ائمه، محضر ایشان مشرف می‌شدند و احساس نیاز می‌کردند، اصل دین بود که توحید بود. ولذا در طول تاریخ اهل‌سنت مثل مجسمه و … نزاع هایی می‌بینید. الآن اگر دانشگاه‌های سعودی را ببینید، بسیاری از پایان نامه هایشان سر همین مسأله تجسیم است. چون آن‌ها حنبلی هستند. دفاع از یک تعبیر معمولی؛ «ید الله». ید هم ید است. التاویل حرام و الکیفیة مجهولة. پایان نامه های مفصلی دارند. یعنی شیعیان اهل البیت می‌فهمیدند که اصل دین که توحید است را باید از مخزن علم و از حجت خدا یاد بگیرند و هم به دیگران بدهند. حضرت شاه عبد العظیم حسنی وقتی محضر امام هادی می‌رسد می‌گوید یابن رسول الله من دینم را خدمت شما عرضه می‌کنم. شروع می‌کند توحید را می‌گوید. وقتی تمام کرد، حضرت فرمودند «هذا دینی و دین آبائی». ماشاءالله! خوشا به حالش.

اینجا هم می‌گوید «علمنی التوحید»؛ یابن رسول الله محضر شما آمدم تا توحید را تعلیم کنید. حضرت ابتدا یک کبری گفتند؛ چه کبرایی! چه قاعده کلی مهمی گفتند. بعد هم تقریباً نصف صفحه حضرت آن کبری را توضیح دادند و مصداقش را هم بیان کردند.

والحمد لله رب العالمین

کلید: ابن ابی عمیر، عبد الواحد بن محمد بن عبدوس، شیخ صدوق، نقل روایت، اجازه روایت، تاریخ نیشابور، تاریخ بغداد، نیمه شعبان، عید غدیر، عاشورا، بدعت عزاداری نزد عامه، احتجاج با عامه

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76

2 الغيبة (للطوسی) , جلد۱ , صفحه۳۹۵

3 الثقات نویسنده : ابن حبان جلد : 8 صفحه : 457 ؛ «قد زرته مرَارًا كَثِيرَة وَمَا حلت بِي شدَّة فِي وَقت مقَامي بطوس فزرت قبر عَليّ بن مُوسَى الرِّضَا صلوَات الله على جده وَعَلِيهِ ودعوت الله إِزَالَتهَا عَنى إِلَّا أستجيب لي وزالت عَنى تِلْكَ الشدَّة وَهَذَا شَيْء جربته مرَارًا فَوَجَدته كَذَلِك أماتنا الله على محبَّة المصطفي وَأهل بَيته صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الله عَلَيْهِ وَعَلَيْهِم أَجْمَعِينَ».

4 تهذيب التهذيب (7/ 388)؛ «قال (وقال الحاكم في تاريخ نيسابور) وسمعت أبا بكر محمد بن المؤمل بن الحسن بن عيسى يقول خرجنا مع إمام أهل الحديث أبي بكر بن خزيمة وعديله أبي علي الثقفي مع جماعة من مشائخنا وهم إذ ذاك متوافرون إلى زيارة قبر علي بن موسى الرضي بطوس1 قال فرأيت من تعظيمه يعني بن خزيمة لتلك البقعة وتواضعه لها وتضرعه عندها ما تحيرنا».

5 اعلی 13
















جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل