بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۳

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده
فطرهم علی التوحید-نبوت عامة

توحید صدوق؛ جلسه 79 17/11/1403

بسم الله الرحمن الرحیم

ترجیح نسخه «جبرا» در فقره «کن فکان جبرا»

حدیث شماره سی ام بودیم. به این عبارت رسیده بودیم:

أمر بلاشفة ولا لسان ، ولكن كما شاء أن يقول له كن فكان خبرا كما أراد في اللوح 1

عرض کردم در نسخه توحید صدوق یک «له» هم دارد. شاید طبق نسخه‌های دیگر که «له» ندارد کمی مناسبتش بیشتر باشد. «فکان خُبرا» یا «خَیرا» یا «جبرا». در مورد این‌که کدام یک از این‌ها مناسبت دارد صحبت‌هایی شد. قرار شد لغت کلمه لوح را ببینید. حالا هر چه ممکن هست را عرض می‌کنیم. من فقط به‌عنوان ترجیح قرینه داخلیه سیاق، اندازه‌ای که به ذهنم می‌آید عرض می‌کنم در کلمه «جبرا» از همه دیگر احتمالاً انسب است. ولو «خُبرا» و «خیرا» هم توجیهات و تقریرات خوبی دارد اما همان نسخه ای که مرحوم قاضی سعید قمی و مرحوم مجلسی داشتند مناسب است؛ همین کلمه «جبرا» بود. چرا این را عرض می‌کنم؟ فقط خود جمله را ببینید؛ کاری به مطالب بیرونی نداشته باشید. معارفی که از خارج می‌دانیم؛ مثل مطالب خلق الهی، امر الهی و … . بلکه اگر فقط ما باشیم و عبارت و سیاق و آن چه که داخل خود عبارت هست، قرینه داریم «خَبرا» است؟ یا «خُبرا» است؟ یا «خیرا» و «جبرا» است؟ من عرض می‌کنم که «جبرا» است. چرا؟ به‌خاطر تناسب حکم و موضوع در کلمه «امر» است. ببینید وقتی شما سیاق عبارت را نگاه می‌کنید، آن چه که عبارت با آن شروع می‌شود، نفی تشبیه خداوند متعال بود. پا ندارد، دست ندارد، تا آن جا که «امر…». خدای متعال امر کرده است؛ بدون این‌که لب باشد یا زبان باشد. «ولکن کما شاء ان یقول له کن فکان جبرا»؛ نه خُبرا تناسب با امر دارد و نه خیرا تناسب دارد. بله تناسب کلی دارد. مأمور به امر خدا خیر واقع می‌شود. در این حرفی نیست. مأمور به امر خدا علم و خبرویت هست، ولی آن چه که مباشرتا به امر می‌خورد این است که این امر تخلف نداشته باشد. امری باشد که «کن فکان»، دیگر تمام شد.

وقتی می‌گویید «کن فکان»، این تناسب امر با این‌که مأمور بودن هیچ تخلفی حاصل شود، اولویت را به این می‌دهد که «جبرا» باشد. به تناسب حکم و موضوع، چون اولش «امر» آمده است، پس از بین سه کلمه «خَیرا»، «خُبرا» و «جبرا»، مناسبت «جبرا» بیشتر است. «فکان جبرا»؛ یعنی امر کن او آمد، فکان جبرا؛ یعنی بلاتخلف. امر خدای متعال به این صورت است؛ نه زبان نیاز دارد و نه چیزی.

شاگرد: کان هم تامه می‌شود.

استاد: بله. یعنی وقع الامر. حصل الامر جبرا. یعنی بلاتخلف للامر. مأمور نمی‌تواند تخلف کند. حالا اگر قبول ندارید بفرمایید. من استفاده می‌کنم. من فقط ذهنیت خودم را عرض می‌کنم. به این تناسب، اگر فقط ما باشیم و این عبارت، «خُبرا» و «خیرا» مطالبی بیرون از خود محض این عبارت و قرائن داخلیه و سیاق نفس این عبارت است. اگر خودمان باشیم و این امر، جبریت فهمیده می‌شود؛ یعنی «فکان جبرا»؛ یعنی بدون این‌که اختیاری به دست او باشد.

شاگرد: اگر «کان» تامه باشد، تازه دارد ایجاد می‌شود و جبری موضوعیت ندارد.

استاد: اگر کان تامه باشد، برای «کن» یک مخاطبی داریم. این فرمایش شما بحث‌های بسیار گسترده‌ای است که در مباحثه ما تکرار شده است. «إِنَّمَا قَوۡلُنَا لِشَيۡءٍ»2؛ شیء بعد از ایجاد؟ یا قبل از ایجاد؟ کدام یک از این‌ها است؟ «إِنَّمَا قَوۡلُنَا لِشَيۡءٍ إِذَآ أَرَدۡنَٰهُ»؛ ضمیر «ه» قبل از ایجاد است یا بعد از ایجاد؟ «أَن نَّقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ».

شاگرد: قبلش است.

استاد: احسنت، بحث ما هم همین بود. ولو روی بعضی از مبانی حکمی جور در نمی‌آید. مفصل چندین سال از این‌ها بحث کردیم. ما به اینجا رسیدیم که یک مرتبه‌ای داریم که واقعاً برای قبل الایجاد است. حالا عین ثابت بگوییم و یا چیز دیگری بگویید، اصطلاحش مهم نیست. مهم درک آن است. بنابراین «فکان» کان تامه است اما منافاتی ندارد که «جبرا» را معنا کنیم.

شاگرد: «خُبرا» و «خیرا» هم بدون مناسبت نیست.

استاد: من که عرض نکردم مناسبت نیست. یک جلسه راجع به «خُبرا» و «خَبَرا» توضیح دادم. برای «خَیرا» هم از آیات شاهد آوردم. من که نخواستم از آن‌ها نفی مناسبت کنم. ما باشیم و فقط این جمله و قرائن داخله ای که فقط این جمله به ما افاده می‌کند «جبرا» اولویت دارد. نفی دیگران را نکردم.

یکی بودن روایت توحید با روایت کافی

اما بحث هفته قبل؛ عرض کردم ظاهراً این حدیث سی ام همان حدیث راهب و راهبه در کافی شریف است که همین جناب یعقوب بن جعفر نقل کرده است. چون دو راهب را می‌آورد؛ جلد اول، صفحه چهارصد و هشتاد و یک، حدیث پنجم. آقایان مناقشه فرموده بودند. گفتند اولاً از کجا می‌گویی که حدیث چهارم نیست؟ ثانیاً ممکن است قضیه ثالثه باشد. روایت چهارم یک راهب است، روایت پنجم یک راهب است، این حدیث توحید صدوق هم یک راهب دیگر است. این را فرمودند من هم حرفی ندارم که وقایع متعدده باشد. چون الآن در روایت توحید صدوق قرینه واضحه ای نداریم بر این‌که به روایات کافی شریف ناظر باشد.

من حدیث را دوباره نگاه کردم تا ببینم در ذهن من چه بود که فقط به حدیث پنجم زدم، نه حدیث چهارم. حدیث چهارم هم خیلی حدیث جالبی است. همین جناب یعقوب بن جعفر که از بیت جناب جعفر طیار هستند، نقل می‌کنند؛ ایشان مثل حدیث پنجم را نقل کرده‌اند. می‌فرماید محضر امام علیه‌السلام در عریض بودم؛ «إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ نَصْرَانِيٌّ وَ نَحْنُ مَعَهُ بِالْعُرَيْضِ‌«؛ حومه مدینه بود. «فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ أَتَيْتُكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ».

خب نمی‌دانم روایت را نگاه کرده‌اید یا نه. آن چه که سبب شد من عرض کنم روایت چهارم نیست و روایت پنجم این روایت ما است، این نکته است: جناب یعقوب بن جعفر در روایت چهارم کل ماجرا را از اول تا آخر به حسب ظاهر می‌آورند. هیچ اشاره‌ای هم نمی‌کند که یک مطالب دیگری هم گفته شد که من به شما نمی‌گویم. حدیثی است که کل ماجرا را می‌گوید و هیچ اشاره‌ای هم در آن نیست که یک مطالب دیگری هم بود که به شما نمی‌گویم. به خلاف حدیث پنجم؛ در حدیث پنجم دوبار اشاره به «مسائل کثیره» می‌شود. خیلی صحبت مفصلی بوده است. خب دو حدیث در کافی داریم که یکی کل ماجرا را می‌گوید و خلاص؛ برای نصاری از بلاد خیلی دور است. دومی هم برای راهبی از نجران است که نزدیک است. ولی در روایت دوم می‌گوید بسیاری از مسائل مطرح شد که من برای شما نمی‌گویم. حالا اگر در یک روایت دیگر بعضی از مسائل را بگوید با هم تناسب دارند. ولو این احتمالات به صد در صد نمی‌رسد، چون ممکن است یک راهب ثالثی بوده باشد. این‌که محال نیست. من هم نخواستم عرض کنم محال است. ولی جالب است که یک یعقوب از دو راهب خبر بدهد. سومیش هم مشکلی ندارد. اما خود وحدت یعقوب و این‌که خود شخص او چندین راهب را محضر حضرت ببیند ذهن را دور می‌برد. لذا است که عرض کردم دور نیست که این روایت سی ام توحید صدوق، همان روایت پنجم باشد، نه روایت چهارم. البته روایت چهارم مطالب عالی ای دارد. مثلاً از اسفار اربعه اسم می‌برند. از تورات اسفار اربعه را اسم می‌برد؛ چهار سِفر. یا مثلاً می‌گوید کسی که در شام راهب بود به من گفت که به محضر امام کاظم علیه‌السلام برو. بعد یک تعبیری دارد که خیلی قشنگ است؛ هیچ کجا این جور ترتیبی یادم نمی‌آید گفته باشد. راهبی که در شام بود می‌خواست به راهبی که از دور آمده بود تأکید کند که مبادا ترک کنی و سستی کنی. حتماً خودت را به مدینه برسان و محضر امام را درک کن. بعد از این‌که آمد و حضرت چند کلمه با او صحبت کردند در اشاره حضرت بود که همین‌جا اسلام می‌آوری. مثل آن راهبی که محضر امام هادی علیه‌السلام آمد نشد. در این روایت حضرت اشاره می‌کنند که در همین جلسه ما مسلمان می‌شوی. قبلش اشاره می‌کنند. هنوز که مسلمان نشده بود. اما آن راهبی که از راه دور به محضر امام هادی علیه‌السلام آمده بود، با چه کراماتی بود. حتی وقتی هنوز وارد خانه حضرت نشده بود، خادم آمد و همین راهب از حضرت کراماتی دید. اما وقتی وارد شد و نشست و مقداری با امام هادی ع صحبت کردند، حضرت فرمودند حالا می‌خواهی مسلمان بشوی؟ عرض کرد آقا باید فکر کنم. حضرت فرمودند بیا من قبل از فکر کردنت به تو بگویم. تو مسلمان نمی‌شوی اما خداوند به تو یک پسری می‌دهد که از شیعیان ما است. شاید هم تعبیر کردند از شیعیان بالای ما است. این یک جور راهب بود. اما در حدیث چهارم حضرت اشاره کردند که تو در همین مجلس مسلمان می‌شوی.

چیزی که جالب است، این است: می‌گوید راهب در شام به من این جور گفت: به محضر امام علیه‌السلام برو، «فَأْتِهِ وَ لَوْ مَشْياً عَلَى رِجْلَيْكَ»؛ اگر مرکب هم نداری پیاده برو. «فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ»؛ باز هم اگر نتوانستی بروی، «فَحَبْواً عَلَى رُكْبَتَيْكَ»؛ دیدید کسانی که با زانو راه می‌روند هم تندتر می‌روند و هم راحت‌تر می‌روند. کسانی که پایشان دراز است و نمی‌توانند خم کنند، لذا مجبور هستند نشسته نشسته خودشان را بکشانند. «فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَزَحْفاً عَلَى اسْتِكَ»؛ اگر با زانو هم نتوانستی به محضر حضرت بروی، کشان کشان با حالت نشسته محضر حضرت برو. «فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَعَلَى وَجْهِكَ»؛ اگر آن هم نشد به‌صورت سینه خیز برو. یعنی همین جوری که روی زمین افتاده‌ای با دستانت برو. این چهار مرحله‌ای است که پشت سر هم به این زیبایی گفته است. پیاده‌روی و زانو زانو رفتن و «زحفا علی استک»، و بعد هم «علی وجهک» است. این سفارشات را می‌کند و با این سفارشات به محضر حضرت می‌آید. یعقوب بن جعفر همه سؤالات را می‌گوید. اسم خودش، پدرش و مادرش، حدیث خیلی مفصل است.

از چیزهای خیلی جالبی که در آخر حدیث هست، می‌گویند بیست و هشت روز شد؛ واقعاً این جور کسی می‌خواهد. وقتی هارون ملعون امام علیه‌السلام را برای زندان بغداد بردند، او محضر حضرت بود، بیست و هشت روز بعدش وفات کرد. احتمال دارد که فراق و مصیبت حضرت برایش شدید بود، این‌که می‌دید چطور بر این ولی خدا ظلم می‌شود خیلی عمری نکرد. این در دنباله حدیث است.

خلاصه به‌خاطر صدر و ذیل این حدیث چهارم، بعید است همین روایت ما باشد. منظورم از بعید، بعید نسبی است. در اصطلاحات مباحثه معلوم باشد که منظور بعید نسبی است. یعنی خودش هم ممکن است. محال نیست. ولی نسبت به حدیث پنجم بعید است. یعنی آن تصریح می‌کند که مسائل زیادی رد و بدل شد لذا با این حدیث سی ام توحید صدوق مناسبت دارد.

رعایت شئونات ظاهری شریعت توسط امام در برخورد با راهب

شاگرد: در اینجا عبارتی دارد؛ وقتی نصرانی ماجرا را تعریف می‌کند و حضرت اجازه جلوس می‌دهند. می‌پرسد من سلام خودم را به صاحبم برسانم؟ حضرت می‌فرمایند خدا هدایتش کند. ولی سلام من بعد از این‌که مسلمان شد. موارد دیگری هم است پیش بیاید که عادل ترین فرد فلان جا است، آیا این عمل راهب موجه بوده که با این‌که امام علیه‌السلام را می شناخته ولی مسلمان نشده است؟ چون در مسأله معرفت دینی ممکن است بپرسند کسی در هندوستان هست که هر چه از او بپرسند جواب می‌دهد. چرا همچین شخص عالم و با فضیلتی توصیه می‌کند هر جور شده نزد امام برو اما خودش مسلمان نشده است؟

استاد: نکته خیلی خوبی است. حضرت می‌فرمایند سلامش را جواب نمی‌دهم تا مسلمان بشود. «فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ ارْدُدْ عَلَى صَاحِبِي السَّلَامَ أَ وَ مَا تَرُدُّ السَّلَامَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع عَلَى صَاحِبِكَ إِنْ هَدَاهُ اللَّهُ»؛ یک نحو دعا است که خدا هدایتش کند. بعد از این‌که هدایتش کرد می‌گویم: «وَٱلسَّلَٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰ»3. ببینید این‌که آن راهب واقعاً مسلمان بود یا نبود، ما نمی‌دانیم. خود امام می‌دانند. رابطه اش هم رابطه عجیبی بود. آن چه که برای ما قطعی است این است که امام علیه‌السلام الآن دارند با جدیت یک خط‌کشی محکمی از شرع اسلامی را بیان می‌کنند. چرا؟ چون الآن مثل یعقوب و ده‌ها نفر دیگر آن جا نشسته اند و دارند نگاه می‌کنند. می‌گویند امام جواب سلام یک نصرانی را داد! اینجا امام می‌خواهند بفرمایند ظواهر شرع هم محکم باید اجراء بشود. ابوسفیانی که می‌گوید «اسلمتُ»، با این‌که همه می‌دانند الآن گیر افتاده و می‌گوید «اسلمت»، تا حالا اولین دشمن پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است، اما حالا که یک دفعه لشگر اسلام آمده‌اند و مکه فتح شده می‌گوید «اسلمت». ولی قانون شرع این است که همین ابوسفیان، خونش، مالش و نکاحش تمام شد. احکام اسلام بر او جاری است. بگوییم خب می‌دانیم که منافق است. فقها بحث کرده‌اند. در اینجا ظاهراً غالب نظرها این است که علم به خلاف در مورد نفاق تأثیری ندارد. لذا اگر ظاهر اسلام بر او جاری شد مشکلی نیست. ولذا امام علیه‌السلام به حاضرین و ما می‌گویند آن چه که به ظواهر شرع مربوط است، به حسب ظاهر باید مو به مو اجراء بشود. لذا الآن من از او به‌عنوان یک نصرانی همین اندازه شرعا حرف می‌زنم. اما این‌که در باطن امام چه خبری دارند حساب دیگری دارد. در قیامت معلوم می‌شود. اتفاقا به تعبیر صاحب جواهر هر کسی با لحن و ادبیات اهل البیت علیهم‌السلام آشنا باشد می‌بیند که حضرت با «هداه الله» به یک مآل اشاره کردند و یک بشارتی است، اما با حفظ حدود. ولی تا نشده نه. این خیلی مهم است.

شاگرد: تا وقتی مسلمان نشده سلام نمی‌دهند؟ یا این یک قضیه فی واقعه است؟ یعنی اگر سلام را به او نرساند تأثیر دارد. یعنی یک خط‌کشی مؤثری است نه این‌که به‌طور کلی به نصرانی سلام نکنند.

استاد: حالا این بحث مطرح هست که وقتی یهودی ها سلام می‌کنند چطور جواب بدهیم. نصرانی چطور. «إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَا»4 کافر را می‌گیرد یا نه. در مانحن فیه هم او به حضرت ارجاع داده است، مرجوع الیه هستند. خود او اول چه تعریف هایی برای حضرت می‌کند. اینجا است که حضرت از باب اعلی باید ضوابط رجوع او به نحو درست را تبیین محکم بکند و کم نگذارند.

شاگرد: شاید بتواند گفت احتمال این‌که قضیه‌ای در واقعه‌ای بوده می‌رود. نه این‌که به نصرانی سلام نکند.

استاد: جواب سلام است.

شاگرد: از این روایت به‌عنوان یک امر محکم شریعت نمی‌توان ضابطه به دست آورد.

استاد: در این حرفی نیست. یعنی مسأله فقهی جواب سلام کافر، حربی و ذمی و انواع اقسام آن چطور است، به یک حدیث و به اینجا نمی‌تواند استناد کرد. مثلاً اگر اصحاب به این همین روایت در عدم جواز عمل کرده باشند، خب اینجا می‌توانیم حرف بزنیم و بگوییم روایتی معمول به اصحاب است در عدم جواز. یعنی چون جایز نبود امام علیه‌السلام جواب ندادند. اگر این جور بود بله. و الّا فرمایش شما درست است که به صرف این حدیث که احتمال خصوصیات صغروی مورد دارد، نمی‌توان حکم فقهی را استنباط کنیم.

«کما اراد فی اللوح»؛ تطابق فعل الهی با لوح

خب به عبارتی که در حدیث شریف بود برگردیم. حضرت فرمودند: «کما اراد فی اللوح». آیا «کما اراد» را به «کان» بزنیم و «فی اللوح» به کان بخورد؟ یا «فی اللوح» به خود «اراد» بخورد؟ آن چه که الآن می‌خواهم احتمالش را تقویت کنم این است که «فی اللوح» به «اراد» بخورد. «کما اراد فی اللوح». یعنی اراده‌ای که از مبادی کار است، یکی اراده صفت فعل است، منتزع از مقام فعل است. یک اراده‌ای است که آن را تقسیم‌بندی هم کرده‌اند. اینجا یک مراتبی از علم در نظر می‌گیریم که از مبادی اراده صفت فعل است. لذا «فی اللوح» به «اراد» می‌خورد. پس آن چه که در لوح نوشته شده است، مراد می‌شود. «فکان کما اراد فی اللوح»؛ یعنی مطابق مراد او است، نه متخلف از آن. «یفعل ما یشاء» و «یحکم ما یرید»؛ آن چه که اراده می‌کند حتماً طبق مراد او انجام می‌شود، لذا می‌فرمایند «کما اراد فی اللوح». یعنی آن چه که مراد او بوده و آن چه که در خارج انجام می‌شود، متخلف از اراده او نیست.

تعابیر لوح محفوظ؛ لوح محو و اثبات

اما حالا کلمه لوح چیست؟ بحث لغوی کلمه لوح خیلی زیبا و جذاب است. در آیات شریفه آمده و به کار رفته است. در روایات و بحث‌ها هم خیلی مفصل آمده است. علماء عبارتی دارند که اگر در نرم‌افزارها نگاه کنید صریحاً در نص نیامده است. اما عبارتی است که علماء بزرگ از مجموع ادله شرعیه اصطیاد کرده‌اند. آن هم تعبیر «لوح المحو و الاثبات» است. لوح محفوظ و لوح المحو و الاثبات. ما در احادیث لوح المحو نداریم اما از ادله متعددی مرحوم مجلسی و دیگران تعبیر به لوح محو و اثبات می‌کنند. حتی به نظرم در ملاذ الاخیار بود، نه در مرآة، علامه مجلسی فرمودند: امام فرمودند «لو لا آية في كتاب الله لأخبرت بما يكون إلى يوم القيامة»5. در ذهن من «کل واحد منکم» هم بود، بعد دیدم در تعبیرات دیگری آمده است اما در ذیل آیه نیامده است. در تفسیر مبارک عیاشی است؛ حیف این تفسیر که الآن نصف آن در دست ما است. تأسف دیگر این‌که نصفی هم که هست از آن نسخه ای است که سندهایش را اسقاط کرده‌اند. همه این‌ها سند داشته است. این‌ها خیلی موجب تأسف است. از بهترین بشارت ها برای کسانی که در فضای علم هستند، این است که کسی در جایی از زمین یک نسخه از تفسیر عیاشی پیدا کند.

بدا به‌معنای تصمیم جدید

در این تفسیر مبارک، ذیل آیه شریفه «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‌«، خیلی احادیث مفصلی به تفصیل آمده است. «یمحوا ما کان ثابتا و یثبت ما لم کن ثابتا». از این تعابیر زیاد آمده است. راجع به بداء که «مَا عُبِدَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَيْءٍ مِثْلِ اَلْبَدَا»، ذیل آیه شریفه اشاره فرموده‌اند. از جملات کوتاهی که یک دنیا مطلب در آن هست، ذیل همین آیه شریفه در تفسیر عیاشی هست؛ حضرت فرمودند: «أن الله لا يبدو له من جهل»6. این جمله خیلی کوتاه است ولی پر بار است. یعنی برای هر کسی بدا می‌شود، بدا له عن جهل. یک چیزی نمی‌دانست، صحنه عوض شد و یک چیزی را دانست لذا تصمیم جدیدی گرفت. «ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ»7. «بدا له» چند معنا دارد، معنایی که کاربرد زیادی دارد به‌معنای تصمیم گرفتن است. تصمیم جدید گرفتن است.

تحقیقی در بداء

«أن الله لا يبدو له من جهل»

شاگرد: در غیر خالق هر کجا این بدا باشد، حتماً از جهل است؟ یا به تبدل اراده هم بدا گفته می‌شود؟

استاد: می‌تواند باشد. محال نیست. ولی نوعاً به این صورت است. ولی امام علیه‌السلام در این حدیث فرمودند «أن الله لا يبدو له من جهل»؛ یعنی ممکن نیست برای خالق متعال بدا حاصل بشود، بدایی که از ابهام و جهل باشد. بلکه علم محیط او از قبل، بر همه چیز احاطه دارد. «بدا لله» یک تعبیری از ظهور مراتب خلق است، تعبیری از ظهور دورانی است که در لوح محو و اثبات صورت می‌گیرد. علی ای حال در این تفسیر ذیل این آیه خیلی روایات خوبی داریم. البته در نهج‌البلاغه هم هست، حضرت قسم خوردند؛ «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله»8. حضرت قسم خوردند که همه چیزها را تا آخر کار می‌توانم برای شما بگویم. ظاهراً آیه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب» در نهج‌البلاغه هم بود.

چیزی که گفتم برایم تعجب‌آور بود و خلاف چیزی است که به ذهن می‌آید، این بود که علامه مجلسی در ملاذ الاخیار فرموده‌اند این حدیث «لولا آیة یمحو الله ما یشاء» اشاره به این دارد که ام الکتاب لوح محو و اثبات است. ایشان به این صورت فهمیده اند. جلوترها که مباحثه بود این جور به ذهنم می‌آید که برعکس است. آیه شریفه دارد هر دو جهت را می‌گوید و امام علیه‌السلام هم می‌گویند «لولا آیه يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب» همه چیز را می‌گفتم. اما معنایش این نیست که امّ الکتاب همان لوح محو و اثبات است. هیچ منافاتی ندارد که در آیه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب» ام الکتاب می‌تواند لوح محفوظ باشد که آیه هر دوی آن‌ها را بیان می‌کند. نه آن حدیثی که در تفاسیر شیعه هست که خدای متعال کتابی را تدوین فرموده بعد «یوخر ما یشاء و یقدم ما یشاء». آن لوح محو و اثبات است و مانعی ندارد. اما آیا این امّ الکتاب همین است؟! در آن حدیث نیست. نمی‌دانم علامه از کجا فرموده‌اند. اگر تأییدی برای فرمایش ایشان پیدا کردید بفرمایید.

«لو لا آية في كتاب الله لأخبرت بما يكون إلى يوم القيامة»

شاگرد: ذیل همین آیه برخی می‌گویند پیامبر خدا به ائمه از ام الکتاب خبر نداده است، ما هم جواب می‌دادیم که حضرت فرمودند «لاخبرتکم»، نفرمودند نمی‌دانم. یعنی من حرف نمی‌زنم و به شما خبر نمی‌دهم. در خصال هم دارد «بِنَا يَمْحُو مَا يَشَاءُ وَ بِنَا يُثْبِتُ»9، در زیارت امام حسین علیه‌السلام دارد «وَبِکُمْ یَمْحَقُ ما یَشآءُ وَبِکُمْ یُـثْبِتُ».

استاد: بله، علی ای حال این فرمایش شما جای خودش است. فضای این بحث هم فضای خیلی خیلی بالاتر از مثل ذهن من طلبه است. در روایات متعددی در تفسیر عیاشی توضیحات خوبی برای همین آمده است؛ که خداوند متعال چندجور لوح دارد و چند جور کتاب دارد. انواعش و خصوصیاتش و بدائش را بیان کرده‌اند. و این‌که اطلاع انبیاء و اوصیاء بر کدام یک از آن‌ها است، و در کدام یک از آن‌ها بداء حاصل می‌شود. مثلاً فرموده‌اند اگر یک جایی باشد که لازمه اش تکذیب رسل باشد خدا بداء را در آن جا نمی‌آورد. پس آن هایی که تکذیب رسل و امر قبیح بر آن متفرع بشود خداوند متعال انجام نمی‌دهد. بداء در این‌ها نمی‌آید. بداء در کجا است؟ بداء در اخباراتی است که ریختش ریخت تکذیب رسل نیست و مواعید الهی نیست. یک مواردی است که غیر از این‌ها است. وقتی هم دارند خبر می‌دهند یک اطلاعی از ورائش دارند. این خیلی خیلی مهم است.

اخبار حضرت عیسی علیه‌السلام به گنج

نمی‌دانم شما تشریف داشتید یا نه، در این مباحثات مکرر گفته ام؛ محتوای آن از بس لطیف است، مثل منی نمی‌تواند کلش را بگویم. ولی درک همین ظاهرش هم بسیار لطیف است. در بحارالانوار هست که محضر حضرت عیسی علیه‌السلام سه نفر نشسته بودند. مخاطبشان سه نفر بودند. چندین بار گفته ام. اشاره می‌کنم تا بعداً ببینید. حضرت زیر درختی نشسته بودند و سه نفر هم همراه ایشان بودند. حضرت فرمودند این درختی که زیرش نشسته اید، زیر ریشه اش یک گنج خیلی قیمتی است. خیلی مهم است. سه نفر در راه به‌دست‌آوردن این گنج کشته می‌شوند. حضرت این را فرمودند و راه افتادند و رفتند. وقتی فاصله گرفتند و مجلس تمام شد، آن سه نفر که با هم بودند گفتند خب الآن خبر مخبر صادق بود، هیچ کسی غیر از ما خبر از این گنج ندارد. پس ما برویم و این را به دست بیاوریم. گنجی است که نصیب ما شده است. آمدند و شکافتند و رسیدند. دیدند عجب گنجی است! چه دم و دستگاهی است. آن را بیرون آوردند. در بیابان بود. آن را گذاشتند. خسته شده بودند. گفتند چه بکنیم؟ خستگی رفع بشود و بعد آن را تقسیم کنیم. تثلیث کنیم. گفتند خب حالا چیزی نداریم بخوریم. یکی از ما به آبادی برود و یک چیزی بخرد و بیاید و بخوریم. یکی را فرستادند تا چیزی بخرد و بیاید. وقتی او رفت این دو نفر شروع به صحبت کردن با هم کردند. گفتند خب چرا این گنج را سه قسمت کنیم؟ اگر من و تو باشیم، نصف به نصف می‌شود و سهم ما بیشتر می‌شود. او بی خودی خودش را همراه ما کرده است. گفتند کاری ندارد، وقتی برگشت فوری دست و پایش را می‌بندیم و می‌کشیم. دیگران هم که از او خبر ندارند، وقتی از او راحت شدیم گنج بین من و تو نصف نصف می‌شود. کسی هم که رفت غذا بگیرد، در راه گفت خب چرا سه قسمت کنیم؟ اگر من یک سمی وارد این غذا بکنم، آن‌ها می‌خورند و می‌میرند، لذا کل آن گنج برای من می‌شود. غذا را سمی کرد و با ظرف غذا برگشت. وقتی رسید آنها او را گرفتند و کشتند. بعد هم نشستند غذا را خوردند. وقتی غذا را خوردند، مردند. حضرت عیسی فرموده بودند زیر این درخت یک گنجی است که سه نفر در راه به‌دست‌آوردن آن جانشان را از دست می‌دهند.

شاگرد: گنج چه شد؟

استاد: گنج ماند برای امروز ما، تا ببینیم اخبار حضرت عیسی این پیامبر اولوا العزم در اینجا چه نقشی داشته است.

شاگرد: حضرت وقتی آمد و دیدند، فرمودند «هکذا تفعل الدنیا باهلها».

استاد: آن درست است. آن جهت اخلاقی ماجرا است. نمی‌دانم می‌توانم لطافت را برسانم یا نه.

شاگرد2: اگر حضرت نمی فرمودند که چیزی نمی‌شد.

استاد: بله، اگر نمی فرمودند چیزی نمی‌شد. حضرت از چه چیزی خبر می‌دهند؟ در اینجا چه می‌شود؟ خود اخبار ایشان مگر در سلسله اسباب و علل نقش اصلی نداشت؟! خب مخبر عنه چه بود؟ خیلی این حدیث لطیف است. حضرت نگفتند تا آن‌ها قصد کنند دیگری را بکشند. ببینید چه کارهایی است! عجائب است! حاج آقا مکرر در مکرر می‌فرمودند؛ پناه بر خدا! می‌گفتند خودمان را بالا نگیریم و نگوییم ما از بهشت آمده‌ایم و آن‌ها از جهنم آمده‌اند. در هر کدام از ما یک معاویه هست. فقط باید جایش بشود؛ باید زمینه اش فراهم بشود آن وقت معلوم می‌شود. استاد ما آقای علاقه بند در یزد با لبخند می‌فرمودند بین مردم معروف است خواندن زیارت عاشورا آمد و نیامد دارد. یزدی ها زیاد به کار می‌برند. آمد و نیامد، یعنی گاهی سبب رحمت می‌شود و گاهی هم برعکس است. بعد ایشان با لبخند می‌دیدند گاهی که زیارت عاشورا می‌خواند می‌بیند دارد خودش را هم لعن می‌کند! پناه بر خدا! اگر سر جایش ما جزء بنی امیه باشیم، چه؟! روزش معلوم می‌شود. در زیارت عاشورا هر کدام می‌گوییم؛ «وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ الی یوم القیامه».

قول خلیفه ثانی به امیرالمؤمنین؛ «دون ما ترید خرط القتاد»

وقتی پیامبر خدا نگاه می‌کردند و این سه نفر در آن جا نشسته بودند، چه چیزی در چشم نبی الله بود که در این سه نفر می‌دیدند حاضر است برای یک ذره درهم و دینار و گنجی که درآورده یک نفس محترمی را بکشد تا سهمش بیشتر بشود. علی ای حال ما نمی‌دانیم. همین اندازه عرض کردم هر چه روی این حدیث فکر کنیم هم لطافتش را بیشتر می‌بیند و هم این‌که غیر از لطافت خود حدیث، جاهای دیگر از معارف حل می‌شود. لذا این‌که آقا فرمودند، حضرت می‌گویند نه این‌که من بداء را ندانم، بلکه اگر شروع به کارهایی شروع کنیم -مثل کاری که حضرت عیسی انجام دادند- آن وقت است که … . و الا سائر مردم خیلی خیلی کوچک تر بودند از این‌که بخواهند نزد دستگاه انبیاء و اوصیاء…. پناه بر خدا! رد شد و گفت «دون ما ترید خرط القتاد». ببینید نمی‌داند به چه کسی چه می‌گوید. حضرت بعد شهادت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله تشریف آوردند و به خلیفه اول گفتند چرا این کارها را کردی؟! تصمیم جزمی گرفت که فردا به مسجد بیاید و بگوید. شب خلیفه دوم رفت و گفت این‌ها سحر است، علی سرت کلاه گذاشته است. ببینید روایت مفصلش در بحارالانوار هست. فردا در مواعده حضرت تشریف آوردند. خلیفه ثانی رد شد و گفت «دون ما ترید خرط القتاد»10! اما او چه خبر دارد که به چه کسی چه می‌گوید! ولی خب گفتند. می‌خواهم این را عرض کنم. این‌ها چیزهایی است که خبرش به ما رسیده است.

شاگرد: …

استاد: هر کجا می‌بینید احتمال حصول شبهه هست، این را نگویید. من این‌ها را می‌گویم تا اگر نشنیده اید طلبگی شنیده باشید. و الا شما در محافل عمومی هر کجا می‌بینید هر حرفی زمینه شبهه فراهم می‌کند، نگویید. اگر توجه داشته باشید که گفتنش شبهه ناک است، دیگر آن را نمی‌گویید. چرا آدم چیزی بگوید که دیگری را به شبهه بیاندازد. ولی اگر اصل حرف و خود روایت را بگویید و روی این مسائلش تأکید نکنید، ذهن مردم می‌گیرد و کاری به تحلیلش ندارند. ذهنشان جلو می‌رود. اصل روایتش مانعی ندارد. من یادم هست که در بحارالانوار آن را دیدم.

لوحِ اگر آن گاه‌ها؛ معنایی برای «لولا آیة فی کتاب الله الاخبرکم...»

شاگرد: نسبت حدیث و آیه چیست که می‌گوید اگر این نبود «باخبرتکم». یعنی حضرت می‌خواهند بگویند اگر من خبر بدهم شما مخلوط می‌کنید؟!

استاد: ببینید لوح محو و اثبات خصوصیت مهمی دارد. تعبیری که طلبگی بود و عرض می‌کردیم، لوح اگر آن گاه‌ها است. الآن قضایای شرطیه به این صورت است. در این زمان خیلی حرف‌ها زده شده که برای این بحث‌ کمک می‌کند. می‌گویند عوالم موازی. ولی عوالم موازی ای که در هم تأثیر و تأثر دارند. الآن هم عوالم موازی در فیزیک می‌گویند این جور نیست که این‌ها از هم منعزل باشند و هیچ ربطی به هم نداشته باشند. نه، با این آزمایش‌هایی که انجام می‌دهند این را گفته اند؛ گربه شرودینگر بود که می‌گفتند در اتاق بگذارند. عرض کردم حالتش ابهامی است که در اولین مکتب در فیزیک کوانتوم آوردند است. به آن مکتب کپنهاگ می‌گویند. آن‌ها می‌گویند واقعاً مبهم است. مبنایشان این است. عده‌ای دیگر خواستند با عوالم موازی درستش کنند. خب اگر این عوالم با هم مرتبط نباشند چطور می‌خواهند این را حل کنند؟! یعنی باید فرض بگیرند که این عوالم با هم مرتبط هستند. این‌ها را عرض کردم تا «اگر آن گاه ها» معلوم بشود. یعنی امام علیه‌السلام می‌توانند به زبان بیاورند. زبان، اخبار عن واقعة است. اما بعضی از وقایع هست که در هزارتا اگر و اگرها منطوی است. چیزی که در هزاران اگر و اگر منطوی است، چطور اخبار بشود؟! پس «لولا آیة اخبرتکم»، اما آن آیه دارد می‌گوید اگرها در کار است. خداوند با علم محیطی خودش این اگرها را به اندازه‌ای که می خواسته به اولیاء خودش داده است. ولذا آن آخر کارش هم مانعی ندارد.

اخبار امیرالمؤمنین علیه‌السلام از قاتل خود

هر وقت یادم می‌آید را عرض می‌کنم. برای خودم جالب است. این ملعون اشقی الاولین و الآخرین ابن ملجم را وقتی حضرت می‌دیدند یک چیزی می‌گفتند. شعر می‌خواندند؛ «ارید حیاته و یرید قتلی»11. این‌ها را شیعه نگفته است. شاید جمع‌آوری هم کرده‌ام. مفصل در کتب اهل‌سنت هست. چون همه می‌دیدند که این ملعون قاتل من است. آن وقت دو-سه تعبیر هست؛ به حضرت عرض می‌کردند؛خب یک دفعه ناراحت می‌شدند و می‌دانستند که حضرت بی جا حرف نمی‌زند. دوستان حضرت که هیچ دشمنانشان می‌دانستند. وقتی به معاویه خبر رسید که او بعد از من می‌ماند، مطمئن شد که حضرت بی جا نمی‌گویند. خیلی جالب است. معاویه مطمئن شد که علی گفته من می‌مانم. یعنی این قدر مطمئن بود که کلام حضرت ردخور ندارد. نزد حضرت خبر آوردند که معاویه کشته شد. حضرت ساکت بودند. باز دیگری آمد و گفت آقا یک حرفی بزنید. تمام شد و او مرد. همه خبرها دارد متواتر می‌شود. حضرت فرمودند «و الذي نفسي بيده لن يهلك حتى تجتمع عليه هذه الأمة»12. خبر این کلام به گوش معاویه رسید. شاید هم حتی خودش این کار را کرده بود. آن‌ها می‌دانستند؛ دوستانشان که هیچ، برای دوستانشان مثل آب خوردن بود و می‌دانستند چه خبر بود. دوستانشان می‌دانستند حضرت بی جا نمی‌گویند. لذا آن‌ها ناراحت می‌شدند. در یکی دارد که گفتند خب او را بکشید. نگذارید این ملعون بیاید و کار خودش را بکند. جواب معروفی که همه می‌گوییم این بود که حضرت فرمودند من قصاص قبل از جنایت نمی‌کنم. این جواب حقوقی و ظاهری است. اما یک نقل دیگری در بحارالانوار دارد که پر است از مطلب. به حضرت عرض کردند او را بکشید، حضرت فرمودند: «فمن یقتلنی؟!»؛ پس کسی که من را می‌کشد چه می‌شود؟! یعنی اینجا که من می‌گویم از آن هایی است که امام مجتبی علیه‌السلام فرمودند این دفعه سمش… . شما روی این عبارت فکر کنید. وعید الهی متخلف می‌شود یا نمی‌شود؟ خب این یک جور وعیدی برای ابن ملجم است. خب شاید تخلف بشود! اما حضرت می‌فرمایند این از آن‌ها نیست. «فمن یقتلنی؟!». یعنی الآن من دارم از صحنه میخ کوب شده وقوع یک حادثه به قضاء حتمی را می‌گویم. صرف یک اخباری نیست که بعداً بگوییم نشد و بداء حاصل شد. در اینجا خیلی تفاوت هست. «فمن یقتلنی»؛ یعنی حضرت خبر دادند و خودم می‌دانم که شهید می‌شوم و قاتلم را هم می‌شناسم.

شاگرد: یعنی این موارد دیگر بداء نیست؟

استاد: در آن چه که گفته اند کلی آن هست. حتی برای علائم ظهور فرموده‌اند در تمام علائم حتمیه ای که اولیاء خدا با چه تأکیدی گفته اند، در یک روایتی حضرت فرمودند آن چه که در آن بداء نمی‌شود اصل ظهور حضرت صاحب الامر عج است. در بقیه آن‌ها می‌تواند بشود. یعنی مربوط به کوتاهی ما می‌شود. اگر ما کوتاهی کنیم و آن دعای جدی ای که باید بکنیم را انجام ندهیم، بلاهایی که از سفیانی و کذا می‌آید… . حضرت اشاره کردند؛ طوری است که رفتار و کار ما و دعای ما می‌تواند تأثیرگذار باشد تا درجه شدت هایی که پیش می‌آید تخفیف پیدا بکند. لذا مانعی ندارد.

والحمد لله رب العالمین

کلید: بدا، بداء، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، دون ما ترید خرط القتاد، ابن ملجم، عوالم موازی، جهان موازی، فیزیک کوانتوم، احتجاج با عامه،

ترجیح نسخه «جبرا» در فقره «کن فکان جبرا»، لولا آیة فی کتاب الله لاخبرکم بما یکون، لوح محفوظ و عدم اخبار امام علیه‌السلام از وقایع تا روز قیامت،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 75

2 النحل40

3 طه47

4 النساء86

5 مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏3، ص: 97

6 تفسير العيّاشي نویسنده : العياشي، محمد بن مسعود جلد : 2 صفحه : 218

7 یوسف35

8 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 250

9 الخصال نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 626

10 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 29 صفحه :45

11 الاستيعاب ج3/ص1126

12 بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏41 298 و مروج ‏الذهب،ج‏2،ص:418