بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۱

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه: 2 27/7/1401

بسم الله الرحمن الرحيم

انواع معرفت مخلوقات به خداوند متعال

وأشهد أن لا إله إلا الله إيمانا بربوبيته ، وخلافا على من أنكره ، وأشهد أن محمد عبده ورسوله المقر في خير مستقر ، المتناسخ من أكارم الأصلاب ومطهرات الأرحام المخرج من أكرم المعادن محتدا ، وأفضل المنابت منبتا ، من أمنع ذروة ، وأعز أرومة ، من الشجرة التي صاغ الله منها أنبياءه وانتجب منها أمناءه الطيبة العود ، المعتدلة العمود ، الباسقة الفروع ، الناضرة الغصون ، اليانعة الثمار الكريمة الحشا ، في كرم غرست ، وفي حرم أنبتت ، وفيه تشعبت ، وأثمرت ، وعزت ، وامتنعت ، فسمت به وشمخت حتى أكرمه الله عزوجل بالروح الأمين والنور المبين والكتاب المستبين ، وسخر له البراق ، وصافحته الملائكة ، وأرعب به الأباليس ، وهدم به الأصنام والآلهة المعبودة دونه ، سنته الرشد ، وسيرته العدل وحكمه الحق ، صدع بما أمره ربه ، وبلغ ما حمله ، حتى أفصح بالتوحيد دعوته وأظهر في الخلق أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له ، حتى خلصت له الوحدانية وصفت له الربوبية ، وأظهر الله بالتوحيد حجته ، وأعلى بالاسلام درجته ، واختار الله عزوجل لنبيه ما عنده من الروح والدرجة والوسيلة ، صلى الله عليه عدد ما صلى على أنبيائه المرسلين ، وآله الطاهرين1

شما فرمودید از پارسال یک بحثی مانده است، یک بار دیگر بفرمایید که چه مطالبی گفته شد تا من برخی از آن‌ها را ذکر کنم.

شاگرد: عرض بنده این بود که سال گذشته بحث شیئیت را مطرح فرمودید، بحث به اینجا رسید که ارتباط با خداوند به چه صورت است، در اینجا بود که شما عملیة الاشاره را مطرح کردید. سؤالی که در آخر مطرح شد این بود که این یک نوع ارتباط است اما شناخت خداوند به حقائق ایمان هم ارتباط دیگری بود. رابطه بین این دو چیست؟

الف) معرفت عامه همه مخلوقات

استاد: هفته قبل هم انواع معرفت را اشاره کردید. تفسیر حقائق الایمان را یادم نیست، ولی هر چه که در ذهنم بود را اشاره می‌کنم. مسأله این بود معرفتی که عبد به خداوند متعال دارد چند جور معرفت است. آن چه که در ذهن من است این است: یک معرفتی هست که انسان و غیر انسان در آن معرفت شریک هستند. شبیه رحمت رحمانیه است. رحمت رحمانیه شامل اخبث الناس هم هست. نمی‌شود که آن رحمت اصلاً نباشد و الا مخلوق نیستند. شبیه همان رحمت رحمانیه در معرفت هم هست. یعنی «ما من شیء الا له المعرفة بخالقه». روایات متعددی هست. «معروف عند کل جاهل2»؛ این یکی از عباراتی است که درهمین کتاب مبارک توحید صدوق هست. «تعرفت لكل شي‏ء فما جهلك شي‏ء3»؛ البته در میان علماء نسبت به آن دعا بحث هست، اما خدای متعال خودش را به هر چیزی شناخته است، «فما جهلک شیء». همان‌طور که می‌فرماید: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏4». این یک معرفت است.

ب) معرفت خاصه مؤمنین

معرفت به حقائق ایمان

یک معرفت خاصه هم بود که انسان‌ها در آن مشترک نبودند؛ برخی بالاتر و برخی پایین‌تر بودند. بالاترین آن‌ها به مقامات انبیاء و اوصیاء علیهم‌السلام و معصومین می‌رسد که قله معرفت هستند. فرمودند: یا علی کسی خدا را نشناخت مگر من و تو5. این معرفتی است که در آن جا است.

صحبت در معرفتی بود که با رحمت رحیمیه حاصل می‌شود که چطور به درد انسان می‌خورد. ظاهراً ذعلب بود که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام عرض کرد؛ «لاخجلنّه» هم گفت. یک وقتی یادم هست، اول که به این حدیث برخورد کرده بودم، این «لاخجلنّه» را ندیده بودم. «سأله ذعلب هل رایت ربک یا امیرالمؤمنین؟»، حضرت فرمودند «ویلک لم اکن اعبد ربّا لم اره». گفتم وقتی ابتدا به ساکن سؤال کرده چرا حضرت در جواب این سؤال می‌فرمایند: «ویلک!». یک جوری توجیه می‌کردیم. مرحوم صدوق در توحید صدوق یک باب دارند؛ «باب حدیث ذعلب6». در نهج‌البلاغه آمده که ذعلب سؤال کرد. در کافی شریف هم اسم او آمده است. اما در توحید صدوق یک باب است. باب چهل و سوم می‌شود. دو روایت مفصل در این باب آورده‌اند. در اینجا قبل از سؤال «لأخجلنه» می‌گوید. امیرالمؤمنین قبل از او فرمودند: «سلوني قبل أن تفقدوني». حضرت که این جمله را گفتند، او گفت پسر ابی‌طالب خودش را در جای مهمی نشانده است. گفت حالا یک سؤالی می‌کنم که خجل شود.

فقام إليه رجل يقال له : ذعلب وكان ذرب اللسان ، بليغا في الخطب ، شجاع القلب فقال : لقد ارتقى ابن أبي طالب مرقاة صعبة لأخجلنه اليوم لكم في مسألتي إياه ، فقال : يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك؟ قال : ويلك يا ذعلب…7

می‌گوید یک سؤال غامض می‌پرسم؛ او با خود فکرهایی کرده بود. بعد که حضرت جواب دادند، دارد «فخر ذعلب مغشيا عليه». بعد هم که به حال آمد گفت غلط کردم که من از این رقم سؤال‌ها بکنم. «ثم قال : تالله ما سمعت بمثل هذا الجواب ، والله لا عدت إلى مثلها».

آن چه که الآن به بحث ما مربوط می‌شود این است که حضرت فرمودند چطور خدایی را که ندیده‌ام عبادت بکنم؟! این جواب به چه معنا است؟ یعنی ایمان، علی العمیاء نیست. مؤمن کور نیست. «وَ مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏8»، مؤمن در اینجا بصیر است و می‌بیند. این جور نیست که به یک چیز گنگ حواله شود. «ویلک لم اکن اعبد…»؛ یعنی شیوه و سیره من این است. بعد گفت «کیف رایته»؛ شما چطور خدا را دیدید؟ خدا چجوری است؟ شما که دیدید به ما هم بگویید! حضرت فرمودند: «ويلك لم تره العيون بمشاهدة الأبصار9، ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان». کلمه «حقائق» خیلی خیلی مهم است. شاید جلوتر هم عرض کردم، رساله‌ای نوشته شود به نام حقائق الایمان، حقیقة الایمان. رساله خیلی خوبی می‌شود. ده‌ها روایت است. من در نرم‌افزار زدم، اگر مواردی‌که تکرار عنوان است را کنار بگذارید شاید بالای دویست مورد، سیصد مورد، حقیقة الایمان هست. اگر بیست و یا سی روایت هم باشد، نکاتی که در بردارد کافی است تا خودش یک مقاله بلندبالا شود.

حقائق ایمان چیست؟ حضرت می‌فرمایند اگر می‌خواهی خدا را ببینی باید با حقائق ایمان ببینی. واژه‌ای که حضرت به کار بردند برای کسی که به‌دنبال معرفت است کافی است تا آن را پی جویی کند. من اشاره می‌کنم تا خودتان مراجعه کنید. در تحف العقول حدیثی بود که در وصف محبت.

…قال الرجل فأنا من محبيكم في السر و العلانية قال جعفر ع إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات قال ع تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله‏…10

آن مرد آمد و حضرت فرمودند چه کسی هستی؟ گفت محب شما هستم. حضرت فرمودند محبین ما سه دسته هستند. بعد او گفت من از دسته عالی آن‌ها هستم. این‌ها را مکرر عرض کرده‌ام. خب کسی در مقابل حضرت بگوید من از شیعیان بالا بالای شما هستم، خب مئونه می‌برد! حضرت فرمودند به همین ادعا که نمی‌شود. بعد فرمودند: «إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها».

«قال الرجل و ما تلك العلامات»؛ حضرت فرمودند: «تلك خلال أولها»؛ اگر به ما گفته شود که اول علامت شیعه چیست؟ می‌گوییم این‌که ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را قبول داشته باشد. اما امام معصوم وقتی می‌خواهند اول علامت شیعه خودشان را بگویند، می‌فرمایند:‌ «أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته»؛ اولین علامتشان این است که از توحید سر در می‌آورند. به یک اطمینانی می‌توان گفت کسی که در این وادی نیست از توحید سر در نیاورده است. این را حضرت فرمودند.

«و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله»؛ یعنی وقتی بخواهد ایمان که اولین علامت شیعه است، در توحید محقق شود، ایمان حدود دارد، حقائق دارد، شروط دارد، تاویل دارد. در آن حدیث که امیرالمؤمنین به ذعلب جواب دادند چه فرمودند؟ فرمودند: «راته القلوب بحقائق الایمان».

سریان حقیقة الایمان در سه شأن عقل، خُلق و خَلق انسان

اگر کافی شریف را باز کنید، دو صفحه روبروی هم است، صفحه نود و هشت، صفحه نود و نه. دو مضمون بسیار لطیف یکی در این صفحه آمده و یکی در این صفحه. چقدر هم هر دو مضمون مهم است. حقائق الایمان و حقیقة الایمان در بسیاری از روایات هست و مصادیق آن را ذکر کرده‌اند. اگر من بخواهم به‌صورت خلاصه بیان آن را عرض کنم، این‌طور می‌گویم:

انسان سه شأن بیّن دارد؛ خَلق، خُلق و عقل. وقتی انسان در وجود خودش به این سه نگاه کند فرق­های آن را می‌بیند. فضاهای جالبی هست. اگر بخواهیم از آن بالا به پایین بیاییم به این صورت است: عقل، خُلق و خَلق. یعنی همانی که در علوم هم برای آن تدوین کردیم؛ علم کلام، علم اخلاق و علم فقه. در علم کلام عقل نظری معارف را به دست می‌آورد. بعد خُلقیات است که شئونات نفس است که مبادی روح او است؛ «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِه‏11». این شاکله پشتوانه معرفتی دارد اما به خلقیات است. «تخلقوا بأخلاق الله‏»، «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏12». یکی هم خَلق است. خَلق رفتار او و بدن است. نفس او با پشتوانه عقل او، معرفت او و خُلقیات او این بدن را به کار می‌گیرد. در عالم خلق او رفتارهای مختلف از این بدن ظهور می‌کند.

حقائق الایمان در کدام یک از این‌ها است؟ در هر سه تای این‌ها هست. روایاتش را ببینید. اگر جمع‌آوری شود شاید حدود پنجاه روایت بشود. با تعبیرهای مختلف مانند «حقائق الایمان، بحقائق الایمان» و … . حضرت صبح به مسجد آمدند و دیدند رنگ او زرد است، فرمودند: «کیف اصبحت؟»، او گفت: «أصبحت يا رسول الله موقنا». حضرت فرمودند: «إن لكل شي‏ء حقيقة فما حقيقة يقينك‏13». در اینجا هم فرمودند «حقائق الایمان».

آن چه که در یک کلمه می‌خواهم عرض کنم این است: حضرت می‌فرمایند اگر با این چشم مادی می‌خواهی خدا را ببینی، اصل ایمانت خراب است. اگر می‌خواهی با چشم قلبت به‌معنای اوهام القلوب، ابصار القلوب ببینی، در اینجا هم اشتباه می‌کنی. اما اگر می‌خواهی با چشم قلبی که بر حقائق مشتمل است ببینی، آن وقت می‌توانی ببینی. یعنی هر چه حقائق الایمان در وجود تو می‌آید…؛ حقائق الایمان کدام شأن تو است؟ شأن عقل تو است. هر چه درک عقل تو بالا برود، معرفتت به خدای متعال، به اسماء و صفات او، به دستگاه خلقت او بالا برود، آن سعه حقائق الایمان تو گسترده‌تر می‌شود. در خُلقیات به چه صورت است؟ روایات را ببینید چقدر جالب است؟ هر چه در خُلقیات جلو بروید حقائق الایمان تو گسترده می‌شود. کسی که در وجود او سخاوت است با این سخاوت، مبدأ عالم را طوری می‌بیند که آن بخیل این چشم را ندارد. هر چه حقائق الایمان در خلقیات تو گسترده‌تر شد، بیشتر خدا را می‌بینی. همچنین در خَلق است. هر چه رفتار درست داشته باشید، یعنی آن معرفت و خُلق را به کار بگیری و در بدن تو هم ظهور پیدا بکند، بیشتر خدا را می‌بینی. در تعبیر هست «اجسادهم فی العمل»، اگر آن‌ها را به کار بگیری در حیطه خَلق تو حقائق الایمان ظهور پیدا می‌کند. پس هر مومنی جیب خودش، کشکول خودش، چنته خودش را در سه شأن عقل، خُلق و خَلق از حقائق الایمان بیشتر پر بکند، خالق را بیشتر مشاهده می‌کند. هر چه از این‌ها کم بگذارد اگر به هوا بیاید و زمین بیاید، تنها اسم می‌برد و می‌گوید این ربنا؟! این «أین» فایده‌ای ندارد. «اتق اللّه َ تَجِدْهُ أمامَكَ»؛ از حدیث‌هایی بود که حاج آقا می‌خواندند. مثل ایشان می‌خواست که بخواند. «احفظ الله تجده امامک». مواظب باش؛ وقتی مراقبت می‌کنی او را می‌بینی. «تجده امامک» بدون آن نمی‌شود. بگوییم «اتقّ الله» نباشد اما «تجده امامک» باشد؟! راه معرفت خاصه این است.

حقائق الایمان غیر از اوهام القلوب است

ببینید این حدیث کافی شریف چقدر زیبا است! صفحه نود و هشتم، حدیث ششم، باب فی ابطال الرویه.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ قَالَ فَقَالَ وَيْلَكَ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ‌14

«لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ»؛ بصر نمی‌تواند او را ببیند. «وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ‌».

خب وقتی «مشاهدة الابصار» را می‌خوانیم مثل منی که ذهنم کوچک است و سائر روایات را ندیده باشم، می‌گویم حضرت فرموده‌اند «لاتدرکه العیون فی مشاهدة الابصار»، ابصار یعنی دیدن با چشم. با چشم نمی‌شود که خدا را ببینند.

این روایت با تأکید بر «رأته القلوب»، بیان می‌کند که قلب او را دیده اما نه به وسیله دیدن بصری، در این صفحه چند روایت عالی دیگر دارد. در این روایات توهمی که در ذهن پایین من هست را بالا می‌آورند. حضرت می‌فرمایند: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار15» به چه معنا است.

عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اللَّهِ هَلْ يُوصَفُ فَقَالَ أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَتَعْرِفُونَ الْأَبْصَارَ قُلْتُ بَلَى قَالَ مَا هِيَ قُلْتُ أَبْصَارُ الْعُيُونِ فَقَالَ إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْبَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَامَ16

«سَأَلْتُهُ عَنِ اللَّهِ هَلْ يُوصَفُ»؛ خدا را می‌توان وصف کرد؟ «فَقَالَ أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»؛ خب این چیزی است که همه می‌فهمیم؛ این که این چشم ها خدا را نمی‌بیند. اما امام می‌خواهند معرفت عموم مردم را از این کلمه ابصار، یک پله بالا ببرند.

«قُلْتُ بَلَى قَالَ فَتَعْرِفُونَ الْأَبْصَارَ»؛ این‌که این آیه می‌گوید «لاترکه الابصار» می‌دانی چیست؟ «قُلْتُ بَلَى»؛ می‌دانم ابصار چیست. «قَالَ مَا هِيَ»؛ فرمودند ابصار چیست؟

«قُلْتُ أَبْصَارُ الْعُيُونِ»؛ همین چشمی است که می‌بیند. «فَقَالَ إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْبَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَامَ».

روایت بعدی را هم نگاه کنید.

عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَ لَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ وَ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ17

«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»؛ از امام سؤال می‌کند که معنای این چیست؟ «فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَ لَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ وَ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ».

در روایت دیگر دارد «ابصار القلوب». خود «الأبصار» به «الاوهام» تعبیر شده است. پس «لاتدرکه الابصار» یعنی «لاتدرکه البصر العینی الجسمانی»، همچنین «لاتدرکه اوهام القلوب»؛ یعنی قلبی که هم که می‌تواند ببیند، اگر بخواهد با وهم ببیند، باز «لاتدرکه» است. چقدر عالی شد! یعنی قلبی که بخواهد با وهم خدا را ببیند فایده‌ای ندارد.

بنابراین از این روایت، قدر روایت قبلی از امیرالمؤمنین که این واژه را داشت، دانسته می‌شود. حضرت نفرمودند: «لم تره العيون بمشاهدة الأبصار، ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان». خب قلب هم با اوهام می‌تواند ببیند، اما با اوهام که فایده‌ای ندارد! حضرت فرمودند: «ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان»؛ نه به اوهام قلب، نه به چیزی که آن را توهم می‌کند، «کلما وهمته فهو علي خلافه». هر چه توهم کنیم او خلافش است. خدا را نمی‌توان با اوهام ببینید. پس چطور می‌توانید خداوند را ببینید؟ «رأته القلوب بحقائق الایمان». تا حقائق الایمان به شئوناتی که دارد ذره به ذره در وجود شما بسط پیدا نکند، نمی‌توانید در آن اندازه‌ای که بسط پیدا نکرده خدا را ببینید. هر چه بیشتر بسط پیدا می‌کند بیشتر می‌توانید او را ببینید.

الآن یادم آمد، حاج آقا جمله کوتاهی داشتند. ایشان یک روز فرمودند ابتلائات مدرسه بزرگی است! گاهی برای ما ابتلاء بزرگی پیش می‌آید و ما که خبر نداریم می‌گوییم خداوند با ما سر دعوا دارد. خب بنده باید همین‌طور باشد؛ «المومن ظنون بنفسه18»؛ باید بگوییم ما کوتاهی کردیم. اما خالقی که ما را خلق کرده و این‌که می‌بینیم ابتلائات می‌آید، می‌بینیم دنبال همین است که در وجود ما از شعبه‌های حقائق الایمان کمبودی هست. یک ابتلاء می‌آید و وقتی از این ابتلاء در می‌رویم می‌بینیم در فضایی هستیم که چشمی را که قبلاً نداشتیم حالا داریم. این چشم امر معنوی است. برای جوهر نفس است. نه برای بصر جسد و نه حتی برای بصر قلب به‌معنای اوهام القلوب. یک چیزی بالاتر از بصر و وهم القلب است. برای جوهره نفس است. برای عمق قلب است. لذا امام در آن روایت فرمودند «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏19»، یک رویتی هست که فواد پشتوانه آن است. نه یک رؤیت که توهم پشتوانه آن باشد.

شاگرد: در مناجات شعبانیه منظور از «ابصار القلوبی» که خرق حجب نور می‌کند، این اوهام است؟

استاد: خود بصر که خوب است، مانعی ندارد. این‌که حضرت تعبیر به اوهام کردند به این معنا است که در یک جایی بصر را به قلب نسبت بدهیم که منظور از آن‌ بصیرت و نفوذ آن باشد. از تناسب حکم و موضوع می‌فهمیم؛ «تخرق ابصار القلوب حجب النور»، در اینجا مدح است. نه مذمت. لذا به تناسب حکم و موضوع، ابصار در اینجا به‌معنای معرفت نافذ است. اتفاقا اگر بخواهیم معادل گیری کنیم به این صورت می‌شود: در اینجا حضرت فرمودند حقائق الایمان با قلب چه کار می‌کند؟ «رأته». با حقائق الایمان می‌بیند. بصر جوهره بالای دیدن است. اگر این را در کنار آن بگذاریم، مانعی ندارد که بگوییم «تخرق ابصار القلوب» به‌معنای «تخرق ابصار القلوب التی تشتمل علی حقائق الایمان».

عدم تنافی بین دو آیه «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبا» و «مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى»

شاگرد٢: در فراز قبلی هم می‌گوید «و انر ابصار قلوبنا». یعنی ابتدا باید منور بشود و بعد … .

استاد: بله، یعنی این قلب باید بالا برود و نورانی بشود. به نور حسی؟! آن چه فایده‌ای دارد؟! به نور «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ20» نورانی شود. در روایات فرمودند مشکات، قلب مؤمن است. بنابراین مانعی ندارد به تناسب حکم و موضوع، «بصر» در معنای ممدوحش به کار برود. لذا دارد «مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏21». یعنی در قیامت کور نیست. در یک سوره مبارکه در دو موضع، پنجاه-شصت صفحه بین دو آیه فاصله هست، کسی که این دو آیه را با هم بخواند ظاهر آن‌ها را متناقض می‌بیند. اول سوره مبارکه نحل یا اسراء می‌فرمایند: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُورا، اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبا22». اگر نتواند بخواند به او می‌گویند «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ..»؟! لذا می‌تواند بخواند و «کفی بنفسک» هم یک حالت عتاب دارد. خدای متعال به عبد عزیز خودش نمی‌گوید «کفی بنفسک الیوم حسیبا». بلکه «فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِساب‏23»؛ خداوند به قدری مؤمنین را محترم می‌دارد که به غیر حساب وارد می‌شوند. این‌که خطاب می‌کند «کفی بنفسک حسیب» یعنی اهل حساب هستید.

خب آیه دیگر چیست؟ «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلا، وَ مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبيلا 24»، خب اعمی می‌تواند کتاب بخواند؟! نمی‌تواند بخواند. درحالی‌که آیه ابتدا فرمود «اقرء»، و می‌توانست بخواند چون فرمود «کفی بنفسک». اما اینجا می‌فرمایند «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی». قبلاً در مورد جمع بین این دو آیه یک جلسه صحبت شد. جمع این دو آیه خیلی مهم است. دقیقاً این مطالب با این مطالبی که در این آیه هست از زمین تا آسمان تفاوت دارد. در توحید صدوق حضرت فرمودند: «أعمى عن الحقائق الموجودة25».

تکلف مقابله با خُلق بد شاخه‌ای از حقیقت ایمان

لذا حقائق الایمان چشم نفس می‌شود. در شأن عقلش، خُلقش و خَلقش است. حتی کار رفتاری بیرونی او اگر هم از روی تکلف باشد ولی برای خدا باشد. در روایت هم دارد، کسی که روحیه سخاوت در او نیست،تسخی بکند. یعنی خودش را به سخاوت بزند و وادار بکند. این کار ممدوحی است. چون برای خدا است و می‌خواهد با آن چیزی که در هر شرائطی آمده، مبارزه کند. رفتار خارجی‌ای که می‌خواهد خُلقی که درجه بالاترش را ندارد کنترل کند، همین رفتار او حقیقت الایمان است و دارد برای او کار انجام می‌دهد. روز قیامت نامه علم او نورانی است. خُلقیات او هم همچنین، عقل هم که اساس بهشت مؤمن به آن است.

بنابراین حاصل عرض من این شد. این مطلب خیلی اهمیت دارد. شما برای خودتان یک فایل باز کنید. واژه «حقیقة الایمان، بحقیقة الایمان، بحقائقه، حقائق الایمان، بحقائق الایمان» را جست و جو کنید می‌بینید چه روایاتی هست که مصداقا ذکر می‌کند. « لا يستكمل عبد حقيقة الإيمان حتى يكون فيه خصال ثلاث التفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشة و الصبر على الرزايا26». روایت دیگر این بود: «لا يجد عبد حقيقة الإيمان حتى يدع الكذب جده و هزله‏27». در محاسن برقی چه روایات جالبی بود.

تفسیر «ما رایت الا الجمیل» با حقیقت ایمان

علی ای حال ادامه این برعهده خودتان باشد. بنابراین عرض من یک کلمه شد: کسی که بخواهد به خدای متعال معرفت پیدا بکند یک معرفت رحمت رحمانیه را همه دارند. یک معرفتی هست که خصوصی می‌ آید؛ آن هم با دیدن و اوهام و الفاظ درست نمی‌شود. حضرت فرمودند باید آن را با حقائق الایمان دید. همین که جمع آورده‌اند می‌فهمیم یک چیز نقطه‌ای نیست. هر چه شئونات این حقائق گسترده‌تر شود، «رأته» او هم وسیع‌تر می‌شود. تا جایی می‌رسد که می‌فرماید «ما رایت الا جمیلا». یعنی در شرائط بحران و مصیبتی که چشم های همه کور می‌شود و همه چیز را فراموش می‌کند، می‌بینید او به این صورت نیست. یک حقائق الایمانی در وجود او هست که در شدت مصیبت می‌گوید «ما رایت». این «رایت» یعنی خدا را دیدم؟! نه، مخصوصاً اگر «الجمیل» باشد که خیلی نقل لطیفی می‌شود. نمی‌دانم در نقل‌ «الجمیل» هست یا نه. «ما رایت الا الجمیل» یا «ما رایت الا جمیلا»؟

شاگرد: هر دوی آن‌ها هست.

استاد: «الا الجمیل» خیلی لطیف است. خیلی تفاوت می‌کند. کسی که در وجود او حقائق الایمان نیست ممکن است در بالاترین مصیبت‌ها بگوید «ما رایت الا الجمیل»؟! چه چیزی سبب شد که بفرماید «رایت»؟ همان حقائق الایمان. حقائق الایمان در تمام سه شأن مبارک وجود حضرت هست؛ عقل و معرفت آن‌ها، خُلقیات‌ آن‌ها، و خَلقیات و رفتار آن‌ها در بیرون؛ همه این‌ها دست به دست هم می‌داد یک وجود از عرش تا فرشی را تشکیل می‌داد که همه ملکوت و ناسوت را در خودش جمع کرده است. لذا با این حقائق الایمان می‌گوید «ما رایت الا الجمیل». چشمش دارد می‌بیند. «أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى‏28»؛ این آیه خیلی جالب است. می‌گوید پیامبر ما می‌بیند حالا شما می‌خواهید هر چه بالا بروید و پایین بیایید! این آیه مبارکه سوره النجم خیلی عظیم است. جاهای دیگر به تناسب حال مردم گفته شده، در این سوره این جور نیست. «أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى‏»؛ یعنی این‌طور نیست که مطالبی را بگوییم که عوام قانع باشند. نه، «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏29» یا «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏30».

معرفت عقلی منهای عمل خارجی

شاگرد: این معرفتی که فرمودید معرفت صحیحی است. این معرفت جزء کدام از معرفت ها قرار می‌گیرد؟ این معرفت مشترک بین همه است و همه آن را می‌فهمند یا قسم سومی است که درست می‌کنید؟

استاد: ببینید آن معرفت مستوعب و شبیه رحمت رحمانیه برای همه است. اما این «راته القلوب»، عبادت می‌آورد. «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان‏31». لذا حضرت فرمودند: «لم اکن اعبد ربا لم اره». یعنی اگر می‌خواهم بندگی خوبی بکنم، باید پشتوانه بندگی درست و حسابی رؤیت باشد. همه که این را ندارند. هر مخلوقی به خالقش یک رویتی دارد. اما آن رویتی که دنبالش بندگی او باشد رؤیت خاصه است. دیگر همه مشترک بین این نیستند. والا همه عبد تشریعی بودند. عبد تکوینی که همه هستند. «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْدا، لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا 32». آن‌ها که مقهور خداوند هستند. اما عبودیت «لم اکن اعبد»، عبودیت تشریعی و اطاعت قلب و تصمیم در مقابل اراده الهیه است. حضرت در اینجا می‌فرمایند «لم أره». یعنی باید آن رؤیت باشد تا به‌دنبال آن بندگی من برای خدا بیاید.

شاگرد: هر تحلیلی که در بحث معرفت می‌کنیم تنها تحلیل معرفت رحمانی است، چون ممکن است یک یهودی هم در اینجا باشد و بفهمد.

استاد: ببینید ممکن است عقلی باشد ولو کافر باشد، اما مطلبی را به عقلش فهمید، به‌صورتی‌که معرفت پیدا کرد، در اینجا کاری به مراحل بعدی آن نداریم. الآن عقل او که معرفت پیدا کرد و بعداً با این معرفت به اطمینانی که برای حال قلب است می‌رسد، در شأن عقلی خودش صاحب حقائق الایمان شده است. یعنی «کل معرفة واقعیة حصلت للعقل»، به ازاء همان معرفت واقعیه، حقائق الایمان در شأن عقل او آمده است. لذا عرض کردم سه شأن است که با هم منافاتی ندارند.

شاگرد: با بحث معرفت اشاری که شما فرمودید ممکن است حقائق الایمان هم پیش بیاید؟ این چیزی که شما فرمودید از جنس عمل است. یعنی یک عملی را انجام بدهیم که آن اتفاق بیافتد… .

استاد: نه، مردم بیشتر از سنخ عمل سر در می‌آورند لذا ائمه هم این‌ها را گفته‌اند. چون این‌ها هم کمک می‌کند، و الا روایات متعدد دارد که بالاترین اطاعت خدا معرفة الله است. این از اذهان مقداری دور است. خب معرفت که اطاعت نیست؟! هست. یعنی طوع العقل؛ عقل او دستگاه را می‌بیند. من جلوترها عرض می‌کردم، معروف است که از شروع رنسانس دکارت گفته من شک می‌کنم پس هستم. من می‌گفتم اگر خدای متعال معرفتی که به اولیاء خودش داده را به او می‌داد جمله خودش را عوض می‌کرد، می‌گفت من چه کسی هستم که شک بکنم! او می‌گفت من شک می‌کنم پس هستم، اما یک جایی می‌رسد که وقتی عظمت دستگاه خلقت را که آیینه خالق این دستگاه است، نگاه می‌کند می‌گوید من چه کسی هستم که شک بکنم. یعنی حقارت خودش را در مقابل این‌که حتی بخواهد بگوید من شک می‌کنم، می‌بیند. چرا؟ به‌خاطر آن رؤیت است. وقتی آن رؤیت‌ پیش می‌آید خواه و ناخواه سؤالات عوض می‌شود. دیده‌ها عوض می‌شود.

در مورد معرفت عبارتش به یادم نیامد. در روایات داریم که اصلی‌ترین طاعت خدای متعال معرفت است. یعنی معرفت خودش طاعت است. شاید فقها در باب نیت در کتب فقهی می‌آورند. علی ای حال تعبیری دارند که می‌نویسند ترک المعصیه در اعتقاد و در عمل. خب معصیت در اعتقاد به چه صورت می‌شود؟ از عباراتی است که حاج آقا زیاد به کار می‌بردند. معصیت در عمل روشن است؛ خلاف امر خدا می‌کند. اما معصیت در اعتقاد چیست؟ یعنی راهی می‌رود که مطابق با واقع نیست. موافق طوع عقل نسبت به دستگاه و عظمت خلقت نیست. این معصیت در اعتقاد می‌شود. بنابراین کسی که در اعتقاد معصیت نکرده، به همان میزانی که معصیت نکرده واجد حقائق الایمان است. اما در چه شأن وجودی او؟ در شأن معرفت او، در شأن عقلش. لذا در روایت دارد چه بسا کسی در معرفت بالا باشد ولی در عمل کم بگذارد. وقتی در عمل کم می‌گذارد حسرتش برای خودش است. یعنی می‌بیند که این معرفت در وجود او می‌توانست او را تا کجاها ببرد، اما نبرد. چه موتوری بود اگر کار کرده بود!

غیریت معرفت عقلی با معرفت کلاسیک در علم حصولی

شاگرد: کسی که عملش در حد معرفتش نباشد نشانه این نیست که معرفتش کامل نبوده؟

استاد: صورت عمل یا مقدار کمی و کیفی آن؟ صورت عمل مهم نیست. در صف جماعت من ایستاده‌ام و نماز می‌خوانم، دیگران هم هستند. وقتی ملائکه می‌آیند می‌بینند که من خیلی پایین‌تر از شما هستم. ولو ظاهراً همه در یک صف ایستاده‌ایم.

شاگرد: کسی آن‌طور که باید عمل نمی‌کند، در وادی عقل چطور معرفت دقیق اتفاق می‌افتد؟ مثلاً این مباحثی که مطرح می‌شود در الهیات مسیحیت و یهودیت هست، اما آن‌ها هیچ کاری نمی‌کنند. درحالی‌که ممکن است خیلی از طلبه‌ها در مباحث دقیق توحیدی آن‌ها کار نکرده باشند، خب این شخص در ظاهر به یک معرفتی رسیده درحالی‌که ایمان به اسلام ندارد و عملاً هیچ کاری انجام نمی‌دهد.

استاد: معرفت کلاسیک مدون علم حصولی قابل محاوره یک چیز است، اما معرفتی که الآن عرض می‌کردم در عقل او بیاید چیز دیگری است. از اساتید مطلبی را به لحنی گفتند که از چهل سال پیش یادم مانده است. فرمودند می‌آید یک ساعت واجب الوجود را با ده برهان ثابت می‌کند اما وقتی به خانه خودش بر می‌گردد و در اتاقش تنها است، می‌گوید حالا نفهمیدیم واجب الوجود هست یا نیست! خب آن جا به این صورت سان داده ولی وقتی خودش می‌شود می‌بیند فایده‌ای نداشت. برهان درست شد. یعنی آن اشکال منطقی‌ای که به صغری و کبری بود؛ می‌گفتیم در اینجا این گام منطقی اشکال دارد، به همه این‌ها جواب داد، اما دل او رسید یا نرسید فضای دیگری است. مقصود من از این‌که حقائق الایمان در شأن عقل او بیاید این نیست. او تنها بلد است در کلاس حرف بزند. مثلاً وقتی به این برهان اشکالی وارد بود می‌گوییم ببین چقدر قشنگ حل کرده! خب این یک بیان کلاسیک برای برهان بود که گفتیم حل می‌کند.

شاگرد: باور نکرده بود.

استاد: بله، لذا حضرت فرمودند ادعا می‌کنی؟ «فما حقیقة یقینک». حقیقت خیلی مهم است. حقیقت مرحله استقرار امر است. حقّ ای ثبت. «حِقاق مفاصلی33»، در دعای عرفه بود. اگر مفصل حقاق نداشته باشد برقرار نمی‌شود. لگن خاصره را دیدید؟ خدای متعال آن را به‌صورت گرد درسته که سر استخوان ران در آن می‌رود. عرب به آن حُقّه می‌گوید. جایی است که مفصل در آن قرار می‌گیرد و محکم می‌شود. حقیقت آن جایی است که چیزی ثابت است. قرار نیست به اندک چیزی آن را بگیرند. مطالبی که شما می‌گویید را در کلاس می‌گویند اما وقتی یک بحران معرفتی، خارجی، اجتماعی بیاید، همه را فراموش می‌کند. این‌که حقیقت ندارد. یک تذبذب است. یک لفظ است.

معرفت فطری در عالم ذر و مراتب معرفت ایمانی

شاگرد: معرفت فطری‌ای که در عالم ذر بوده، معرفتی است که همه خدا را می‌شناسند. در عملیة الاشاره به همان معرفتی که در باطن همه وجود دارد می‌رسیم؟ این معرفت فطری که برای همه هست در شناخت خدا که در همه فرقی ندارد. «رأته القلوب بحقائق الایمان» در اصل وجود شناخت خدا که فرقی ندارد. لذا کجا است که معرفت باعث می‌شود آن فرد با بقیه تفاوت کند؟ چون همه خداوند متعال را در آنجا شناخته‌اند.

استاد: خود خدای متعال که می‌گویید به چه معنا است؟ کلمه «خود» از لفظ های منعطف است. خود خدا یعنی اصل مبدائیت او؟! شئونات این اصل که مانده است. هنوز خیلی کار دارد. اگر می‌خواهید مقامات را بگویید، حقائق الایمان دوباره مطرح می‌شود. اصل آن معرفت هست؛ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها34»، حضرت فرمودند «فطرهم علی التوحید35». اصل توحید که مشکلی ندارد. اما صحبت سر این است که این فطرت چقدر از مقامات توحید را داراست. ابتدای دعای رجبیه توحید بود؛ «أركانا لتوحيدك و آياتك و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان‏..36»، یعنی اصل توحید یک چیز است اما مقامات توحید، درجات توحید منافاتی با این ندارد که همه در اصل توحید فطری باشند. اما وقتی این فطرت شکوفا می‌شود، هر گلی، هر فطرتی به یک درجه اکتسابی یا فضیلتی –فضل من الله- برسد.

اتمام حجت در حدیث جنود عقل و جهل

شاگرد٢: اصطلاح حق الیقین که عرفا می‌گویند در همین راستا تحلیل می‌شود؟

استاد: حق الیقین و دو تعبیر دیگر در قرآن هست. «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقين، لَتَرَوُنَّ الْجَحيم‏، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقين‏‏37». حق الیقین در آیه دیگر در مورد وحی است: «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقين‏38». یعنی هر چه خدا ما را جلو برده گفته علم الیقین و عین الیقین وقتی می خواسته حق الیقین را بگوید برای پیامبر گفته است. حق الیقین هم در قرآن هست ولی برای پیامبر خودشان فرمودند.

شاگرد: این حقیقة الایمان در غیر پیامبر هم تسری می‌دهد و می‌توانند به آن حدود برسند؟

استاد: بله، در آخر روایت جنود عقل و جهل حضرت فرمودند برخی از این جنود در مؤمن هست و برخی از آن‌ها نیست. فرمودند وقتی کلاً جنود جهل را از خودش منتفی کرد و جنود عقل را آورد «صار فی منزلة الانبیاء39». آخر این حدیث خیلی عجیب است. اتمام حجت برای کل است.

تعبیر بالای «العلم ثلاثة آیة محکمه، فریضة عادله، سنة قائمة» در تفکیک علوم

شاگرد: مراتب عقل، خُلق و خَلق در قرآن تفکیک نشده است. در کتب آسمانی هم همین‌طور است. یعنی آن چه را که در احکام می‌گویند با آن چه که در اخلاق می‌گویند مخلوط می‌کنند. علت این‌که بین این‌ها تفکیکی قائل نشده‌اند چیست؟ ما تفکیک می‌کنیم و می‌گوییم کلام و اخلاق و فقه. ولی این تفکیک در کتب آسمانی نشده است.

استاد: یکی از مهم‌ترین روایاتی که هر چه علماء فرمودند ولی باز می‌بینیم قله آن خیلی بالاتر است، روایت معروف در کافی است. حضرت تشریف آوردند و دیدند دور یک مردی را گرفته‌اند. فرمودند چرا دور او جمع شده‌اند؟ گفتند «هذا علّامه». علامه به انساب عرب بود. حضرت فرمودند «ذاک علم لایضرّ من جهله و لاینفع من علمه، انما العلم ثلاثة آیة محکمه، فریضة عادله، سنة قائمة40». این چیست؟ شما می‌گویید تفکیک نکرده‌اند. می‌فرمایند کل علم سه تا است. آیات محکمه چیست؟ فریضه عادله چیست؟ علماء فرموده‌اند. اتفاقا به این سه تطبیق کرده‌اند. ولی هر چه تطبیق کنید خود این بالاتر است. چرا؟ چون حضرت واژه‌هایی به کار برده‌اند که به همین ها مربوط است اما با بالاترین بیان.

شاگرد: آیات محکمه باید شامل علوم طبیعی هم بشود؟

استاد: نمی‌دانم ما مباحثه کرده‌ایم یا نه. همان جا عرض کردم تطبیقات درست است اما فریضه و سنت و آیه، مهم است. این جور نیست که نگفته باشند. اگر شما با این عینک نگاه کنید می‌بینید حتماً لازم نیست که اسم آن را ببرند. وقتی به حمل شایع این مطلب گفته می‌شود… . شبیه آن را هفته قبل عرض کردم؛ حضرت در شأن پیامبر خدا سه کلمه فرمودند: «سنته الرشد، سیرته العدل، حکمه الحق». «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون‏41». فواد در کنار سمع و بصر است. این‌ها مبادی شروع همین است. چیزی که بین این‌ها شکل می‌گیرد خُلق است؛ یعنی سمع و بصر، فواد را شکل می‌دهد که فواد دو شأن دارد. «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد42»؛ یعنی سمع فقط این گوش نیست. یک سمعی است که به خُلقیات او مربوط می‌شود. سمیع و کسی که حاضر است بشنود، به این معنا نیست که گوشش کر نیست؛ «إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِينَ، وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِي ٱلۡعُمۡيِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡۖ إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن يُؤۡمِنُ بِـَٔايَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ43»؛ این آیه خیلی عجیب است، وقتی به سلفی ها گفته می‌شود فوری می‌مانند. «إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن يُؤۡمِنُ بِـَٔايَٰتِنَا»؛ خیلی عجیب است. کسی که ایمان آورده می‌توانی به او بشنوانی. خب بقیه هم که کر نیستند. معلوم می‌شود این اسماع یک گوشی می‌خواهد که غیر از گوش جسمانی است.

شاگرد: آیه «قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرۡتَنِيٓ أَعۡمَىٰ وَقَدۡ كُنتُ بَصِيرا44»، بصیر توهمی است؟

استاد: این نکته خیلی خوبی است. می‌تواند توهمی باشد، ولی خود آیه لطیف تر از توهمی است. آیه بعدی را بخوانید جواب را خداوند می‌فرمایند: «قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتۡكَ ءَايَٰتُنَا فَنَسِيتَهَاۖ»؛ یعنی یک زمانی بصیرت داشتی و آیات ما به‌سوی تو آمد، اما ضایعش کردی. می‌گوید بصیر بودی اما آن را ادامه ندادی.

شاگرد: «بصیر» صفت مشبهه نیست که بگوییم تا آخر آن را داشت؟

استاد: نه، ما باصر نداریم. در خیلی از موارد فعیل داریم که به‌معنای استمرار و ثبوت نیست. فعیل به‌معنای فاعل داریم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: معرفت به خدا، حقائق الایمان، معرفت خاصه، معرفت عامه، معرفة الله، عالم عقل، عالم خلق، معرفت حصولی، اقتضاء خلق، جبر و اختیار،

1 التّوحيد ص72

2 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 91 و التوحيد (للصدوق)، ص: 58

3 إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 350

4 الجمعه ١

5 مدينة المعاجز ص 116؛ «يا علي، ما عرف اللّه إلا أنا و أنت».

6 التوحید ص٣٠۴

7 همان ٣٠۵

8 الاسراء ٧٢

9 تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 81؛ «لا تدرك الله جل جلاله العيون بمشاهدة الأعيان لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان‏».

10 تحف العقول، النص، ص: 326

11 الاسراء ٨۴

12 القلم ۴

13 المحاسن، ج‏1، ص: 250

14 الكافي- ط الاسلامية، ج١، ص٩٨

15 الانعام 103

16 الكافي- ط الاسلامية، ج١، ص٩٨

17 همان 99

18 نهج البلاغة : الخطبة 176؛ أنَّ المؤمنَ لا يُصبِحُ و لا يُمسِي إلاّ و نَفسُهُ ظَنُونٌ عِندَهُ.

19 النجم 11

20 النور ٣۵

21 الاسراء ٧٢

22 الاسراء ١٣و ١۴

23 غافر ۴٠

24 الاسراء ٧١ و ٧٢

25 التوحید ۴٣٨

26 المحاسن، ج‏1، ص: 5

27 همان ١١٨

28 النجم ١٢

29 النجم ١٣

30 النجم ٩

31 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 11

32 مریم ٩٣ و ٩۴

33 إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 341

34 الروم٣٠

35 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 13

36 مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 803

37 التکاثر 5 و ۶ و ٧

38 الحاقه 51

39 الكافي- ط الاسلامية، ج١، ص23؛ «فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ».

40 الكافي- ط الاسلامية ، ج١، ص٣٢؛ «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِيلَ عَلَّامَةٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلَّامَةُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِيَّةِ قَالَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ‌».

41 النحل 78

42 ق ٣٧

43 نمل ٨٠

44 طه ١٢5