بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه: 1 20/7/1401
بسم الله الرحمن الرحيم
شاگرد: در جلسه آخر توحید بحث شیئیت مطرح شد. آخرین بحث به اینجا رسید که معرفتی که با حقیقت الایمان و حقائق القلوب اتفاق میافتد، چطور میتواند باشد و میتوانیم چه تحلیلی داشته باشیم. پشتوانه این معرفتی که شما میفرمایید با وجود اشاری هست یا نیست؟ اگر این بحث تکمیل شود بهتر است.
استاد: بله، اتفاقا میخواستم نکتهای را عرض کنم که به همین فرمایش شما مربوط میشود. مباحثه ما به صفحه 72 کتاب مبارک توحید صدوق رسیده بود. عرض کرده بودم که بخشی از این خطبه شریفه در دعای روز جمعه هم آمده. لذا مرحوم مجلسی رضواناللهعلیه در دوجای بحارالانوار آن را توضیح داده بودند. مگر این فقره سطر سوم؛ «وأشهد أن لا إله إلا الله إيمانا بربوبيته» که در آن دعا نبود. اختصاصی همین خطبهای است که در توحید و عیون اخبار الرضا علیهالسلام آمده است. چون بحث هم تمام شده بود میخواستم عرض کنم شاید ده بار این کتاب لغت را آوردم تا لغتی که الآن میآید را بررسی کنم؛ «المتناسخ من أكارم الأصلاب». راجع به لغت نسخ بحث کنیم و توضیح بدهم.
شاید بالای ده بار این کتاب را آوردم تا این بخش را بخوانم و توضیح بدهم، اما این یک سطر آخر شاید ده جلسه ادامه پیدا کرد. مطالب خیلی خوبی هم بود. این را هم که شما میفرمایید و بحث بسیار خوبی است، دنباله همان است. اما حالا که دوباره کتاب لغت را آوردم و نگاه کردم، دیدم به قدری عقب افتاده که این فقره شریفه خطبه با ایام ربیع المولود هم زمانی تام پیدا کرده است. این مباحثه مقارنه زمانی با میلاد پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله شده است. لذا گفتم به مناسبت مقارنت زمانی، این فقره ای که این قدر معطلش بودیم را بخوانیم. کسی بخواهند پیامبر خدا را تعریف کند باید امیرالمؤمنین را تعریف کند.
یک فقره هم هست که به هم مربوط است؛ یک فقره کاملاً هماهنگ است. به مناسبت این ایام این فقره را میخوانم و فرمایش شما را هم حتماً بحث میکنیم. ان شالله! خود خواندن این فقره قصد تبرک دارد، مخصوصاً وقتی روی واژههای آن دقت کنید. هم به سیاق و هم به واژهها دقت کنید.
وأشهد أن لا إله إلا الله إيمانا بربوبيته، وخلافا على من أنكره ، وأشهد أن محمد عبده ورسوله المقر في خير مستقر، المتناسخ من أكارم الأصلاب ومطهرات الأرحام المخرج من أكرم المعادن محتدا، وأفضل المنابت منبتا، من أمنع ذروة، وأعز أرومة، من الشجرة التي صاغ الله منها أنبياءه و انتجب منها أمناءه الطيبة العود، المعتدلة العمود، الباسقة الفروع، الناضرة الغصون، اليانعة الثمار الكريمة الحشا، في كرم غرست، وفي حرم أنبتت، وفيه تشعبت، وأثمرت، وعزت، وامتنعت، فسمت به وشمخت حتى أكرمه الله عزوجل بالروح الأمين و النور المبين و الكتاب المستبين، وسخر له البراق، وصافحته الملائكة ، و أرعب به الأباليس، و هدم به الأصنام و الآلهة المعبودة دونه، سنته الرشد، وسيرته العدل وحكمه الحق، صدع بما أمره ربه، و بلغ ما حمله، حتى أفصح بالتوحيد دعوته و أظهر في الخلق أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، حتى خلصت له الوحدانية وصفت له الربوبية، وأظهر الله بالتوحيد حجته، وأعلى بالاسلام درجته، واختار الله عزوجل لنبيه ما عنده من الروح والدرجة والوسيلة، صلى الله عليه عدد ما صلى على أنبيائه المرسلين، وآله الطاهرين1
بحمد الله این جملات نورانی و مبارک در وصف پیامبر خدا از زبان وصی حضرت بهترین هدیه برای مباحثه ما در این ایام بود. بعضی از چیزها هست که خیلی نادر است. مثلاً خطبات امیرالمؤمنین علیهالسلام معروف است. اما تا حالا کم شنیدهایم بگویند «خطبه امام صادق علیهالسلام». اتفاقا در همین موضوع در کتاب کافی شریف باب مولد النبی که باب تواریخ است، حدیث هفدهم خیلی جالب است؛ «فی خطبة خاصة له»؛ امام صادق علیهالسلام یک خطبه اختصاصی خواندهاند، در وصف حال پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله و مقامات آنها و سائر معصومین علیهمالسلام. وقتی به منزل رفتید نگاه کنید. در این ایام خطبه جالبی است. خطبهای که خیلی معروف نیست بگویند خطبه امام صادق علیهالسلام است، چون مجالش نبود.
البته مربوط به این ایام هم مرحوم آشیخ عباس در اعمال روز هفدهم، در سه جای مفاتیح آمده است. یکی در اعمال ماه ربیع است. چند عمل میکند. سومی آنها «زيارة النبي صلىاللهعليهوآله من البعد» است. نکاتی هم دارد که خیلی عجیب است! مثلاً بیا یک قبری درست بکن و نام مبارک حضرت را روی آن بنویس و بعد زیارت بخوان. در مفاتیح هست، در بخش زیارات است. زیارت حضرت در ربیع المولود با این عمل خاصی که در حد خودش خیلی جالب است؛ صورت قبر درست کند و نام مبارک حضرت را بنویسد و جلوی آن بایستد و خطاب کند و زیارت کند. اما اینکه چرا به این صورت وارد شده، رمز آن بر عهده ذهن شریف خودتان باشد. زیارتش هم خیلی عالی المضمون است. کلماتی دارد؛ مثلاً اسم مبارک «محمد صلیاللهعلیهوآله» با «ال» نمیآید. از جاهایی که از علمیت به توصیف برگشته و «ال» گرفته همین زیارت روز مولود است. «الاَحْمَدَ مِنَ الاَوْصافِ المُحَمَّدَ لِسائِرِ الاَشْرافِ2».
زیارت بعدی که در اعمال هم آمده زیارت حضرت رسول و زیارت امیرالمؤمنین است. یعنی با اینکه مولود پیامبر خدا است، اما یکی از اختصاصیات زیارت مخصوصه امیرالمؤمنین است که روز هفتم ربیع است. غیر از غدیر، خصوص روز مولود النبی هم زیارت مخصوصه امیرالمؤمنین است. یک زیارت با مضامین عالیه است. این خیلی جالب است. روزه مولود النبی هم یکی از چهار روزی است که روزه آن ممتاز است. عالم خلقت را ببینید؛ اولین نعمتی که خداوند به بشر داده که زمینه خلقتشان فراهم شده، روزه یوم دحو الارض است؛ اصل نعمت زمین. روزه یکی از بالاترین اسباب شکرگذاری است. اگر شما موارد آن را ببینید یکی از مهمترین اسباب شکرگذاری است. لذا بسط نعمت الهی در چهار روز خاص شده؛ شروع و ختم؛ شروع و اتمام. دحو الارض شروع نعمت است. روز اختصاصی روزه است. دوم روز روزی است که نور مبارک حضرت در عالم ناسوت ظهور کرده است. دومین روزه اختصاصی ربیع المولود است. خب وقتی نور مبارک حضرت آمد اگر نبوت نبود که نعمت برای بشر تمام نمیشد، لذا سومین روزی که روز شکر گذاری آن نعمت است، بیست و هفتم رجب، عید مبارک مبعث است. خب نعمت باید «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي3» باشد؛ این نعمتی که نزول کرده باید به نهایت و اتمام خودش برسد. «اتممت علیکم» چه روزی است؟ روز مبارک غدیر است. در این روز اتمام نعمت شده است. لذا چهار روز در سال اختصاص به روزه دارد برای شکرگذاری کل بسط نعمت الهی از اول تا آخر. این چهار روز نماینده های ظهور اصل نعمتها تا اتمامشان هستند. اینها نکات جالبی است.
علائمی که برای مولود حضرت در این روز دارد، فقط آن چه که گفته شده و معروف است، نیست. حاج آقای بهجت فرمایشی داشتند و من در هیچ جای دیگری ندیدهام. ولی خب ایشان میگفتند. همان سالهای اولی که ما مشرف شده بودیم مکرر میگفتند. اواخر را نمیدانم ولی آن اوائل مکرر میفرمودند: اتفاقا اعجاز پیامبر خدا است که در همین روز، مولود مبارک امام صادق علیهالسلام با هم جمع شده است. میفرمودند تسمیه پیامبر خدا فرزندشان را به صادق معجزه حضرت است. خب معروف است که میگویند چرا به حضرت، صادق میگویند؟ اشاره به جعفر کاذبی است که بعداً میآید! این دلچسب نیست. امام قبلی را صادق بگویند به این دلیل که جعفری میآید که دروغ میگوید. مانعی هم ندارد اما این چیزی که حاج آقا میفرمودند خیلی دلنشین بود. حالا اگر شما هم در کلمات دیگران دیدید بفرمایید. ایشان میفرمودند اولین درجه و حد نصاب خوبی راست گویی است. آدم دروغ گو که فایدهای ندارد. کف خوبی راست گویی است. پیامبر خدا در طائفه معصومین و کسانی که مقام عصمت برایشان مطرح است، لقب او را راستگو بگذارند. این به چه معنا است؟ امام معصوم راست نگوید؟! حاج آقا میفرمودند این تسمیه اعجاز پیامبر خدا بوده. چون «الصادق» یعنی بعد از من در عالم اسلام فتنه میشود، فتنههایی که امر تقیه بسیار شدید میشود و مظالم اهل البیت علیهمالسلام رخ میدهد، لذا اسراری در اهل البیت علیهمالسلام هست که قابل گفتن نیست و جامعه تاب تحمل آن را ندارند. همانی که ابان بن عیاش میگفت سینه من از کتاب سلیم تنگ شده بود. حضرت میدانستند که چه زمانی فرج میرسد و فضای اجتماعی باز میشود تا این اسرار را بگویند و مطالبی که قبل از آن تابش را نداشتند بگویند؛ زمان این فرزندشان بود. گفتند «الصادق»؛ یعنی اگر یک زمانی چیزهایی گفته شد که تاب تحمل آن را ندارید، بدانید راست میگوید. خیلی جالب است! «الصادق»؛ یعنی از چیزهایی که مظنه این است که بگویید راست نمیگوید پرده برمیدارد. از روز اول میگویم «الصادق». این را حاج آقا میفرمودند که خودش اعجاز از ناحیه پیامبر خدا است در تسمیه امام معصوم به «الصادق».
خب به بحث خودمان در روایت بیاییم. در ابتدا حضرت شهادتین را میآورند و توضیحاتی را که در فقره واحده میفرمایند. من سیاق این جملات حضرت را در سه بخش میبینم. مبادی نبوت، خود نبوت، آثار و معالیل نبوت. در این فقره ای که الآن خواندم حضرت مبادی نبوت را گفتهاند. بعد سر خود نبوت آمدند و بعد آثار نبوت را بیان کردند. این سه بخش خیلی زیبا است. مبادی نبوت چه بود؟ حضرت فرمودند خداوند در زمینهسازی این عالم چه کار کرد تا نور مبارک پیامبر در آن ظهور کند و حضرت متولد شوند. این فقره اول بود. از «المقر فی خیر المستقر» تا «حتی اکرمه الله عزّو جلّ بروح الامین». «حتی اکرمه الله» شروع توضیح خود نبوت است. قبل از آن مبادی نبوت است. مبادی اینکه حضرت در این بدن دنیوی و بدن ناسوتی ظهور کنند. بعد «اکرمه الله بروح الامین» است که حالا شروع نبوت است؛ معراج است، «سخّر له البراق» است، «صافحته الملائکه» است. اینها ربطی به آثار نبوت ندارد، خود نبوت است. خود مقام نبوت است که حضرت توضیح میدهند.
تا آن جا که میفرمایند: «سنته الرشد». خیلی جالب است. حالا میخواهند از آثار نبوت حضرت بگویند؛ از آن چه که از مقام نبوت برای کل بشر سوغات میآورند. یک جملهای در اینجا هست که امروزه در حقوق و مطالب مدنی میگویند «قوای سه گانه». قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضائیه. گویا دیدهاند کیان یک حکومت و نظام به این سه تا نیاز دارد. ببینید حضرت به چه زیبایی همین سه قوه را بعد از نبوت برای پیامبر خدا ثابت میکنند، آن هم با توضیح بسیار عالی. «سنته الرشد، وسيرته العدل وحكمه الحق». شما این سه کلمه را معنا کنید.
سنت چیست؟ تقنین است. سیرت چیست؟ اجرا است، لذا در اینجا «العدل» آمده است. «حکمه الحق». خلاصه شئوناتی که بعد از نبوت برای اداره مردم است را بیان کردهاند. سه مقام و قوه اصلیه را بعد از نبوت که رسیدند برای پیامبر خدا میگویند. بعد شروع میکنند این سه قوه را توضیح میدهند. پس این هم سیاق این فقره است که در سه مرحله تقسیمبندی میشود. مبادی نبوت، خود نبوت و آثار و معالیل آن.
این کلی عبارت بود، حالا سطر به سطر میخوانیم. بعد هم فرمایش آقا را عرض میکنم.
مرحوم مجلسی در جلد چهارم بحارالانوار، در صفحه دویست و بیست و هفت لغات همین فقره را توضیح میدهند. در مورد «ایمانا» میفرمایند: «قوله: إيمانا حال أو مفعول لاجله4». اگر «ایمانا» حال باشد به این معنا میشود: «اشهد ان لا اله الا الله» درحالیکه منی که شهادت میدهم «مؤمنا بروبیته». «ایمانا» یعنی «فی حال کونی مؤمناً». یا «فی حال کونی مخالفا علی من انکره». اما اگر مفعول لاجله باشد به چه صورت میشود؟ مفعول لاجله را برخی دو جور میکنند، مفعول لاجله و مفعول من اجله؛ نوعاً اهل ادب میگویند «مفعول لاجله». خود لام دو جور به کار میرود. یکی لام غایت داریم، یکی لا سبب داریم. سبب باعث داریم و سبب غایی داریم.
من دو مثال ساده آن را عرض میکنم. «ضربته للتادیب»، «ضربته لعصیانه». فرق لام چه شد؟ «ضربته للتادیب» لام غایت است. یعنی او ادب نداشت و برای اینکه ادب در او بیاید او را زدم. این لام غایت است. اما «ضربته لعصیانه»، لام غایت نیست. لام سبب است. یعنی سبب اینکه او را زدم این بود که عصیان امر کرده است. در اصطلاح اهل ادب به هر دوی اینها میگویند مفعول لاجله. گاهی برای جدا شدن میگویند «مفعول لاجله» که برای غایت است، و «مفعول من اجله» که همان سبب است. یعنی «من اجل انه عصی» و «من اجل ان یودب». لام غایت و لام علت.
خب در اینجا که علامه مجلسی این بیان را دارند، کدام یک از اینها است؟ «وأشهد أن لا إله إلا الله إيمانا بربوبيته»؛ یعنی میخواهند که این ایمان بیاید یا این ایمان علت آن است؟
شاگرد: هر دوی آنها است.
استاد: احسنت. آقایانی که تشریف داشتید سلیقه من به این صورت است: کلام طوری است که تحمل هر دو را دارد. فرمودند «إنّا لاُمَراءُ الكلامِ و فينا تنشبت عروقه 5». وقتی نفوس راقیه میخواهند یک جمله بگویند از آن صد معنا اراده میکنند. چرا؟ چون به همه اینها اشراف دارند. حضرت میفرمایند «أشهد أن لا إله إلا الله إيمانا بربوبيته»؛ اگر لاجله و بهمعنای باعث باشد، به این معنا است که ایمان من سبب میشود که شهادت بدهم. یعنی علت شهادت دادن من ایمان من است. علت اینکه دارم شهادت میدهم این است که با «من انکره» مخالفت کنم. اما اگر مفعول لاجله و برای غایت باشد، باز خیلی لطیف میشود. یعنی شهادتین است که سبب مؤمن شدن شرعی و خارجی میشود. «أشهد أن لا إله إلا الله إيمانا»؛ یعنی برای اینکه من جزء مؤمنین بشوم. برای اینکه جزء مؤمنین بشوم شهادت میدهم. برای اینکه جزء مخالفین شرک و کفر بشوم شهادت میدهم. پس «ایمانا» مفعول لاجله است که تاب هر دو را دارد. بسیار هم مناسب است.
«وخلافا على من أنكره»؛ چرا شهادت میدهی؟ بهخاطر اینکه مخالفت خودم را ابراز کنم، با کافرین و کسانی که منکر خدای سبحان هستند.
خب خدای متعال به حکمتی که در خلقت بشر داشته، بشر را در دار حجاب آورده است. تا این حجاب ظلمت برود خیلی کار دارد. همه که انبیاء او نیستند که وقتی روح آنها از عالم دیگر بیاید در حجاب واقع نشوند. همه در حجاب میروند. لذا خیلی زحمت دارد. من در جلسات قبل این را عرض کردم؛ حتی در پیشرفت علوم سر راه کل بشر مشکلات بغرنجی پیش میآمد که وقتی بر طرف میشد، من در فضای طلبگی عرض میکردم: مناسب است که بگوییم آن روز علمی و این کشف علمی از ایام الله است. چرا؟ چون در فضای ظلمت و حجاب یک مشکل علمی رهزن است و سد راه است. روزی که نزد کل بشر، نه نزد نوابغ بشر، این سد فرو بریزد ایام الله میشود.
یکی از آنهایی که عرض میکردم روزی بود که آن آمریکایی به آن هلندی گفت ما نمیتوانیم این را بگوییم، چون به ما میگویند اینها کیمیاگر هستند. آن روز از ایام الله است. روزی بود که اتم نشکنی که پایه ماتریالیسم بود، شکست. اصلاً اتم بهمعنای نشکن است. عنصر بهمعنای اصل است. دیگر نمیتوان این را تکان داد. شما کتابهایی که ماتریالیست ها و کمونیست ها نوشتهاند و بر مبنای همین اتم است را ببینید. میبینید چقدر کتاب نوشتهاند. میگفتند ذراتی است که همیشه بوده و همیشه هستند. مدام با هم جمع میشوند و ترکیب میشوند و چیزی درست میشوند به نام سنگ، درخت، آدم، بعد دوباره از هم میپاشند. خدایی نیاز نیست که اینها را بیافریند. اینها اصل هستند. همیشه بودهاند و همیشه خواهند بود. مدام ترکیب میشوند و چیزی را پدید میآورند. این یکی از مبانی مهم آنها بوده است. این اتم نشکن شکست و تمام شد رفت.
لذا او گفت به ما میگویند که کیمیاگر هستیم. اتفاقا کیمیا را رد میکردند؛ شاید در کلام ابنسینا هست که میگفتند انقلاب ماهیت نمیشود. چرا؟ چون طلا عنصر است. البته قدیم میگفتند طلا معدن است. اما بعد از اینکه جدول تناوبی مندلیف درآمد طلا عنصر شد. عنصر قبل از شکستن اتم بود. عنصر یعنی هر کاری بکنید دیگر نمیتوانید این را تکان بدهید. لذا میگفتند کیمیاگری در بشر یک خرافه بوده است. چون طلا اصل است و این اصل را نمیتوانید مس کنید. اما با این کاری که این دو نفر کردند معلوم شد که طلا میتواند مس باشد. همه اینها روی عدد میگردند. اگر عدد اتمی آنها و آن خصوصیاتشان تغییر کند عوض میشوند. الآن هم رادیو اکتیو و هسته را همه بچهها هم شنیدهاند. اینکه میگویند هسته بهخاطر همین است؛ برای تغییرات عناصر است. عنصر تبدیل میشود. پس دیگر کجا عنصر است؟! عنصر چیزی است که ثابت باشد و اصل باشد. این چه اصلی است که وقتی عدد پروتون آن عوض شود چیز دیگری شود؟!
«خلافا علی من انکره» خیلی مبتلا به امروز جامعه ما است. سن من کم بود، یادم هست که یک دفعه این موج پیچید؛ ما در جلسات مختلف میرفتیم. زنادقه و کسانی که صبغه الحاد داشتند در مجالسشان داد و فریاد میکردند و میگفتند امروزه –حدود سال ۴۵- چه کسی قائل میشود که خدایی داریم؟! بهخاطر اینکه الکترون مثبت کشف شد! ضد ماده کشف شد. اینها میگفتند چون ضد ماده کشف شده دیگر میفهمیم که نیازی به خدا نیست. خب اصلاً به هم چه ربطی دارد؟! امروزه این خندهدار است. ولی خب آن وقت میگفتند. تازه کشف شده بود و سر و صدا کرده بودند که الآن بشر فهمید ما ضد ماده داریم؛ یعنی ماده را که داشتیم و الآن هم ضد ماده داریم، اینها دست به دست هم میدهند تا عالم پدید بیاید لذا دیگر نیازی به خالق نداریم!
این روال در کشفیات فیزیک بود. همینطور که به ترتیب جلو میرفت بود. مثلاً وقتی هر قانونی پیدا میشد اگر رنگی به این صورت داشت، کسانی که ضد دین و ملحد بودند به این صورت از آن استفاده میکردند. قانون دیگری که پیدا میشد و صبغه دینی داشت، از این طرف برای مقصود خودشان استفاده میکردند. اگر در اینباره مقالهای نوشته شود خوب است. یعنی کشفیات علمی و فیزیکیای که باعث شده الهیون یا مادیون از آنها به نفع حرف خودشان استفاده کردهاند. اینها بوده است. بعضی از آنها هم جور و واجور بوده. اندازهای که من طلبه مطالعه میکردم میدیدم برخی از اساتید خیلی پخته فیزیک حرف درستی میزدند. میگفتند در عالم علم، در تحقیقات فیزیکی سراغ این نروید که خدا را اثبات کنید یا الحاد و آتئیستی را! چون فضا دو فضا است. این حرف حرف درستی بود. و حرف درستی هم هست. ولی سبک بشر به این صورت است. چیزی که تازه میآید، میخواهد به آن چیزی را اضافه کند.
من سنم کم بود؛ خدا رحمت کند آقایی در یزد این کتاب را معرفی کردند. من اول اسم این کتاب را از ایشان شنیدم. دو هزار دانشمند در جستوجوی خدا. ترجمه بود. یادم نیست نویسنده آن چه کسی بود. نمیدانم تجدید چاپ شده یا نه، ولی این کتاب صبغه ای داشت که آن دکتر متدین که به مدرسه میآمد این کتاب را به ما معرفی کرد. از اینها خیلی بود.
مثلاً اصل آنتروپی در ترمودینامیک؛ میخواستند برای اثبات خدا چه استفادههایی از این اصل بکنند. شاید مقالههای متعددی نوشته شد تا این استفادهها را بکنند. مثلاً برای فرضیه بیگ بنگ، نقطه آغازین، چقدر مقاله نوشتهاند تا بگویند چون آغاز دارد نیاز به خدا هست. کما اینکه از آن طرف هم هست. آن فرد انگلیسی که فلج بود، نظریهای داد، همه جا سر و صدا شد که دیگر به خدا نیازی نیست. اینها از این طرف و آنها از آن طرف. این استفادهها بود. اما کسانی که پخته کار بودند میگفتند اینها اصلاً به هم ربطی ندارد. شما دارید یک چیزی را مخلوط میکنید. اینها دو فضا است.
اما چیزی را که میخواستم تذکر بدهم؛ در حوزه باید مترصد اینها باشیم. من هم بهعنوان ذهن قاصر هر چیزی به ذهنم بیاید را میگویم. اگر اشتباه فهمیدم خب ذهن شما یک دوری میزند و بعد میفهمید که اشتباه گفتهام. اگر هم احیاناً ذهن من درست فهمیده باشد هم مطلبی است. خدا رحمت کند حاج آقای کازرونی را. از علماء بزرگ یزد بودند. شاگردان خوبی هم داشتند و خوب اشکال میکردند. ایشان هم که خیلی بحاث و قوی بودند. گاهی که اشکال شاگردشان درست بود، برای اینکه هم او را تأیید کنند و هم اینکه شاگرد را غرور نگیرد میگفتند بله، گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری! یعنی میشود بچهای تیری بیاندازد و دقیقاً به هدف بخورد! خدا رحمتشان کند. خب اگر غلط است که مطابق اصل است! اگر هم که درست است از این باب است.
آن چه که میخواهم عرض کنم این است: همین چند روز پیش در فیزیک جایزه نوبل دادند. چیزی که من میفهمم این است که این جایزه با سایر نظریهها خیلی فرق میکند. تفاوت جوهری دارد با جایزهها و نظریات قبلی که پخته های عالم فیزیک میگفتند اینها را مخلوط نکنید چون دو فضا است. این ربطی ندارد که شما میخواهید الهیات را از این علم نتیجه بگیرید. اما این جایزه جدید تفاوت جوهری دارد. بهخصوص کسانی که در حوزههای علمیه مترصد هستند که از این فضا بهترین استفاده را برای نشر معارف دین داشته باشند.
در نظریات علمی گاهی است طرفین الهی و مادی شروع به شانتاژ کردن میکنند؛ مثلاً مثل نظریه ضد ماده میآید و شروع به داد و فریاد میکنند. یا مثل نظریه آن انگلیسی. اما کسی که وارد باشد میبیند لازمهای که اینها میگویند را ندارد؛ ربطی به هم ندارند. آن یک فضا است؛ دیدگاه فلسفی و مطالب الهی یک نگاه است، اثبات و نفی آنها دلیل خاص خودش را دارد. قوانین علمی و فیزیکی هم قوانین خاص خودش را دارد. نوعاً به این صورت بوده که گفتم یک رساله میشود.
اما بعضی از کشفیات علمی طوری است که صرف تبلیغات کردن نیست، بلکه طرف مقابل را به چالش میکشد. واقعاً به چالش میکشد. یکی از آنها اصل آنتروپیک انسان محور–نه آنتروپیک ترمودینامیک- است. قبلاً عرض کرده بودم که شش ثابت بنیادین هست که کل عالم با آن درست شده است. اگر یکی از آنها مقداری تکان بخورد دیگر این عالم، این عالم نیست. تنظیم دقیق دارد. اگر شما نگاه کنید ماتریالسیت ها و فیزیکدانهایی که آتئیست هستند، این اصل آنها را به چالش کشیده است. یعنی گیر میافتند، صرفاً این نیست که تبلیغات را بیاندازند. میگوید شش عدد به این نظم؟! چطور؟! اگر یک ذره این طرف و آن طرف میشد این عالم نبود. لذا میگویند اصل انسان محور. یعنی از روز اول شش عدد طوری تنظیم شده که کره زمین پدید بیاید تا بتواند حیات شکل بگیرد. اصل انسان محور است. یعنی یک خبیر عالم علی الاطلاق این شش عدد را طوری تنظیم کرده که یک ذره آن را این طرف و آن طرف نکرده است. شش تا ثابت بنیادین فیزیکی را طوری تنظیم کرده که اگر یک صدم آن عدد تغییر میکرد دیگر انسان پدید نیامده بود. پس کل عالم هدفمند شروع شده تا انسان پدید بیاید.
انصافا در فیزیک این اصل فرق دارد با مطلبی که از اساتید پخته فیزیک نقل کردم که میگفتند داد و فریاد راه نیاندازید؛ این یک کشف علمی است که نه به شما ربطی دارد و نه به او. این فرق میکرد. این اصل خیلی متفاوت بود. لذا کسانی که فیزیکدان آتئیست هستند چه تلاشهایی کردند تا این شش عدد را توضیح بدهند. یکی از آنها داوکینز است که کتابهای الحادی مینویسد. او میگوید این دیگر با عقل جور در نمیآید. یعنی فیزیکدان ها توجیهی آوردهاند او که خود ملحد است و در کل دنیا کتاب الحادی مینویسد میگوید این را نمیشود قبول کرد. چرا؟ میگوید در همین طیف این شش عدد، در بینهایت عدد سر دارد. بنابراین ما بینهایت دنیا داریم که انسان نمیتواند در آن پدید بیاید. خب این عالم ما هم یکی از آن بینهایت عالمی است که این شش عدد جور است و انسان پدید آمده است. داوکینز میگوید نمیتوان برای اینکه این شش عدد را جور کنیم خودمان را مجبور کنیم بینهایت عالم با بینهایت عدد فرض بگیریم. به همین دلیل او راه داروین و انتخاب طبیعی را به فیزیکدان ها پیشنهاد میدهد. شاید قبلاً هم عرض کرده بودم.
اما اینکه عرض کردم جوهره جایزه نوبل جدید با قبلی ها تفاوت دارد، به این خاطر است: جایزهای که الآن دادند به یک معنا سوت پایان فیزیک است. به یک معنا یعنی تولد فیزیک جدید. هر چه بشر تا به حال از فیزیک می دانسته جنین بوده، اما الآن دارد فیزیک جدید متولد میشود. اگر حرف من درست است پی جویی کنید، اگر هم غلط است حالا یک طلبهای چیزی گفته است. این یعنی الآن فیزیک به آن معنایی که بود از بین رفت، فلسفه به آن معنایی که بود از بین رفت، یک علمی داریم که مجمع بین فلسفه و فیزیک است. اگر بخواهید فیزیکدان باشید، حتماً باید فیلسوف باشید. اگر بخواهید فیلسوف باشید حتماً باید فیزیکدان باشید. این خیلی مهم است. یعنی دیگر صبغه علمی فیزیک تمام شد.
ما در کتابهای طلبگی داشتیم که جوهر پنج قسم است؛ عقل، نفس، هیولا، صورت، صورت جسمیه. در کتابهای متأخر تجرد برزخی را اثبات کرده بودند. تجرد برزخی عالم مثال بود. آن چه که مشهور بود، تجرد عقلی و تجرد نفس بود. اینکه عقل ذاتاً مجرد بود و فعلاً هم مجرد بود، نفس ذاتاً مجرد بود و فعلاً مادی بود. عالم مثال و مجردات برزخی هم که بحث خودش را داشت. اینها مطالب عالیای بود که علماء بزرگ فهمیده بودند و برای آن اثباتهای فلسفی داشتند. اما وقتی علم رنگ تجربی و فیزیک امروزی را پیدا کرد، دیگر نفس و عقل در کار نبود. آن چه که مدت مدیدی شروع شده بود فضای مادیت بر قوانین فیزیک بود. بعد هم با نظریه جاذیبت نیرو شروع شد. اگر شما تاریخ را نگاه کنید بخش مهمی از فیزیک روی نیرو دور میزد. کمکم مفهوم انرژی پیدا شد و به فضای علم آمد. خب تا به حال آمده است. منظورم نیمه دوم قرن بیستم است که جایزه آن را هم دادهاند. محور همه این علم ماده و انرژی بود. اگر شما پنجاه سال فیزیک بخوانید با غیر از ماده و انرژی سر و کار ندارید. شما با فضایی که در ماده و انرژی دور میزند میخواهید به وراء اینها بروید؟! نه، در فضای اینها حرف میزنید. این همانی است که گفتم اساتید میگفتند.
اما حالا چه شده است؟ الآن زمانی شده که با پیشرفت این علم بشر به دو مرز تجردی –تجرد برزخی نه- رسیدهاند که علماء میگفتند چه خبر است. یعنی علم به آن مرز رسیده، آن هم برای کل بشر. یعنی فردا دیگر روی آن بحث نمیکنند. در بستر فیزیکی بهعنوان علم، یک بحثی که قبلاً فلسفی بود، الآن در این فضا وارد شده است. لذا میگویم متولد شده است. دیگر آن تمام شد. خب این دو عنصر چیست؟ تجرد عقلی و تجرد نفسی. الآن هر دوی اینها مطرح است. این جایزهای که دادهاند همین است.
قبلاً در مباحثه عرض کرده بودم؛ اما چون اینها مباحث مهم است باز اشاره میکنم. اساس معارف دینی به وراء عالم ماده است. به این است که بگوییم فقط عالم ماده نیست. دو بخشی که بشر را از این عالم ماده بهسوی الهیت و بهسوی خدایی که خالق مجرد و ماده است، پرواز میدهد. لذا باید این حجاب ماده کنار برود. اگر این حجاب ماده کنار برود با دو چیز مواجه میشوید. یکی اطلاعات و معقولات است. یکی هم خودآگاهی است. خودآگاهی برای نفس است.
الآن علم به جایی رسیده که در زمینه علم، دارد اطلاعات را میآورد. یعنی با یک چیزی مواجه شده که نه ماده است و نه انرژی. از سنخ اطلاعات است. اطلاعات هم مجرد است. این بسیار مهم است. الآن هم نظریه اطلاعات در فیزیک دارد پیشرفت میکند. نظریه اطلاعات با تجرد عقلی برخورد دارد. مثل قواعد ریاضی است. قاعده فیثاغورس در کدام زمان و مکان است؟! هیچ کجا. چون قاعده فیثاغورس قاعدهای است که اگر انسان هم نباشد ثابت است، جزء حقائق ثابته وراء زمانی و مکانی است. اما خودآگاهی ندارد. یعنی نفس ندارد. نفس نیست. محض مطالب معقول است.
اما خودآگاهی برای نفس است. هر نفسی یک خودآگاهی دارد که میگوید من. خودآگاهی از لوازم تجرد نفسی است. در این فضایی که الآن مطرح شده و برای آن جایزه دادهاند، اول شروعش در هم تنیدگی کوانتومی است. یعنی اطلاعات سطحی دارد که بلادرنگ انتقال پیدا میکند. مثلاً فرض بگیرید یک میلیارد سال نوری است، اطلاعات بلادرنگ و بدون اینکه یک میلیاردم ثانیه طول بکشد، به آن جا انتقال پیدا میکند. این چیز کمی است؟! یعنی الآن بشر با برتر بودن فضای اطلاعات و معقولات از بستر ماده و انرژی مواجه میشود.
آن طرف هم مسأله خودآگاهی و تجرد نفس است. همینجا مطرح شده است. الآن نگاه کنید. یعنی در کلمات اهل علم میآید که کیهان و امثال آن، یک خودآگاهی اصیل دارد. خودآگاهی غیر از تجرد عقلانی است. یک خودآگاهی دارد. لذا من در تعبیر کسانی که بحث میکنند دیدهام که میگویند گویا این ذره میفهمد، شعور دارد. پس خیلی جالب است! یعنی در غیر از ماده و انرژی، الآن در دل هر ذره ای که قبلاً میگفتیم ماده و انرژی است، سراغ شعور میگردیم! خودآگاهی، فهم. این بسیار مهم است. لذا اگر این حرف درست باشد، جا دارد در حوزه این جایزه نوبل را رصد کنید و لوازم آن و بسط آن را بررسی کنید.
«وخلافا على من أنكره»؛ من که این شهادت را میدهم برای این است که با کسی که انکار خدا کرده ابراز مخالفت بکنم. این منکرین خداوند متعال در مقاطعی از عالم خلقت، در ایام الله آبروی انکارشان میرود. یعنی چون دار، دار حجاب است هر چه جلو میرود به این صورت میشود. یکی از این ایام اللهها همین جایزهای است که در این روز دادند. کسی که اصل این قاعده را در آورده میگفت اشباه است. در فضای فیزیک اشباه یک نحو خرافه است. برای رد او تعبیر خرافه را میآوردند ولی امروزه برای آن جایزه میدهند. به نظرم این زمینه خیلی خوبی برای پیگیری کردن دارد.
شاگرد: ادله معروفی که فلاسفه در مورد تجرد بستر ادارک دارند، با شعور داشتن ماده چطور جمع میشود؟ منظورم این است که خاصیت جسم امتداد است، لازمه امتداد هم غیبت است، این شیء از خودش آگاهی ندارد چه برسد بخواهد مبداء علم و آگاهی برای دیگران باشد. ما با ادله فلسفی تجرد نفس را اثبات میکنیم و فضا پیش میرود. ولی از این طرف باید چه طور تحلیل کنیم؟
استاد: چند راهحل داشت، یکی از آنهایی که در مباحثه گفتیم این بود: بستر مجرداتی که ظهور میکنند بستر یک امر مادی ذو بعدی که تا به حال میگفتیم «یغیب بعضه عن بعض» نیست. بستر به این است که دو طرفی از طرف بینهایت بزرگ و از طرف بینهایت کوچک لبه ندارد. چطور خطی را فرض میگیریم که در طرف راست محور و طرف چپ محور لبه نداریم و تا بینهایت میرود، از طرف بینهایت بزرگ شدن و بینهایت کوچک شدن ما به لبه نرسیم. در جزوه نکتهای در نقطه همین مبناء را فی الجمله توضیح دادم. در مباحثه هم مفصل عرض کردم. یعنی تموج پایه به یک نقطه حدی میرسد، نه به یک نقطهای که طبق مبنای ارسطو اتصال واقعی امتداد در بطن آن باشد. بلکه کلاً انفصال میشود. اما انفصالی است که در حد اتصال واقعی درست میکند اما به آن حد که رسید از بین میرود. اتصال واقعی به چه معنا؟ به این معنا که پایهای میشود برای ظهور… . من به آب مثال زدم.
شاگرد: یعنی شما کلاً از فضای ارسطو خداحافظی میکنید؟
استاد: بله. یعنی ما یک متصلی داریم که پیوستار واقعی ریاضی دارد.
شاگرد٢: حتی ذرات ریز زیر اتمی هم این پیوستار را ندارند؟
استاد: ما در مدل تامسون به اتم رسیدیم؛ مدل هندوانه ای بود. وقتی شکست چه کار کردند؟ گفتند الکترون از هم جدا میشود. پروتون و الکترون است. بعد به مدل استاندارد آمد و الآن نودتا شد. بعد هم که با چیزهایی مواجه شدند خواستند بگویند اگر ما یک پروتون را بهعنوان یک ذره بنیادی، مانند یک کهکشان در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم در خود اندرون آن کوانته های دیگری نیست؟
شاگرد: تئوری میگوید بالأخره ممکن است یک ذره ای باشد.
استاد: خب این بحث فلسفی است. بحث فلسفی باید ثابت شود. ما براهینی داریم که این درست نیست. چرا شما میگویید بالأخره؟! در بحث فلسفی باید برهان بیاورید، خب بیاورید. این براهین هیچ وقت برای من صاف نشده است. البته بهعنوان گزینه هست. چون آن برهان صاف نشده میگویم یکی از گزینهها این است. حتی در تناهی ابعاد ابنسینا و جناب ملاصدرا ارسال مسلم دارند. در برهان سلمی و تطبیقی دارند. در نهایه هم همین را گفتهاند. اما در درس نهایه آن استاد، ایشان کلاس را عوض کردند و به کلاسی بردند که تخته داشت. چرا؟ برای اینکه مناقضه خودشان در برهان سلمی را روی تخته توضیح بدهند. آن یکی از بهترین روزهای من بود. چرا؟ چون یک عمری برای من صاف نمیشد. چون صاف نمیشد آن روز خیلی خوشحال بودم که اولین دفعه بود که میدیدم یک استادی در اینها خدشه میکنند. حالا شما هم روی برهان فکر کنید.
شاگرد: با این فرمایش شما باید با تقسیم مجرد و مادی خداحافظی کنیم؟
استاد: به یک معنا بله. حتی در کلمات هم هست، الآن به خیال ما میرسد که در عالم ماده هستیم. همین الآن هم ساکن بزرخ هستیم. برزخی که شروع شده. لذا میگویند برزخ ادامه دنیا است. در بحارالانوار روایت هم دارد. ادامه است. یعنی الآن هم یک نحو تخیل حشر با ماده است. وقتی هم که میرود میبینید که تخیل بود. واقعاً الآن هم ساکن عالم بزرخ بود. مراوداتی که بین ما میشود، تماسهایی که گرفته میشود، در عالم دیگری صورت میگیرد، نه در عالمی که بالدقه عالم اتم است، سلول است … .
شاگرد: همان تراکنش هایی که میفرمودید مرادتان است؟
استاد: بله.
کلید: مولود النبی، هفدهم ربیع، تسمیه امام صادق، اعجاز پیامبر، سنته الرشد، سیرته العدل، حکمه الحق، عالم موازی، کوانتوم، فیزیک، فلسفه، مجرد و ماده، عقل، نفس، ایمان، ایام الله، آتئیسم، کیمیا، آنتروپی، نظریه اطلاعات، درهم تنیدگی
1 التوحید ص٧٢
2 مفاتيح الجنان، ص۴١١
3 المائده 3
4 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، ج۴، ص٢٢٧
5 تحف العقول، المقدمة، ص: 7