بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۰

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق جلسه 8 6/11/1400

بسم الله الرحمن الرحیم

تعالى عن ضرب الأمثال والصفات المخلوقة علوا كبيراً

محوریت چهار نفر در مکاتبات بین آسیداحمد کربلائی و مرحوم اصفهانی

صفحه هفتاد و دوم بودیم. در این جمله از خطبه مبارکه که جمله پایانی در نقل دعای یوم الجمعه است، و بخشی از این خطبه‌ای است که در توحید صدوق آمده است. حضرت فرمودند: «تعالى عن ضرب الأمثال والصفات المخلوقة علوا كبيراً»1. بحث ما این بود که «الصفات المخلوقه» قید احترازی است یا قید توضیحی است؟ فرمایشاتی که برخی از اعزه فرمودید از اینجا شروع شد.

جلسه قبل من جمله‌ای را نقل کردم، آقا هم تذکر دادند که عبارت برعکس است، من روی حساب مطلب خلافش در ذهنم بود، بعد رفتم مراجعه کردم. کلامی از علامه طباطبایی رضوان‌الله‌علیه نقل کردم، وقتی رفتم مراجعه کردم دیدم حق با ایشان بود. من برعکس گفته بودم. نمی‌دانم کتاب شما چاپ جدید است یا نه. کتاب من قدیمی است. صفحه صد و چهل و نه است. صفحه چاپ جدید فرق می‌کند. مطلبی که من از ایشان عرض کردم؛ منظورشان هم معلوم است. توضیح هم داده‌اند. عبارت که برعکس است به این خاطر است که حیث دیگری را ملاحظه کرده‌اند. از حیث پیشرفت بحث منافاتی هم با آن چه که من از ایشان عرض کردم ندارد.

قبلش این را عرض کنم؛ عباراتی که از علماء یادم می‌آید، برای این است که ذکری باشد از یک منبعی. مراجعه آن بر عهده خودتان باشد. یعنی در حافظه من طلبه هست، آن را خوانده‌ام، اسمش را می‌برم و بعد مراجعه می‌کنم. خیلی از این هایی که در مباحثه یادم می‌آید، سال‌ها است که نشده خودم مراجعه کنم. مراجعه به این، زمینه‌ای شد تا مکاتبات عرفانی را بیاورم. دیدم چه یادداشت‌هایی داشتم. خاطراتی که یادم رفته بود. ظاهراً مکاتبات عرفانی اصلش بین چهار نفر بوده است. چهار نفر در آن نقش داشتند. مرحوم شیخ اسماعیل تائب که آسید جلال آشتیانی در مقدمه مکاتبات فرموده‌اند. ایشان این شعر را بر می‌دارد و نزد صاحب کفایه می‌برد. می‌گوید این شعر به چه معنا است؟ در مقدمه شرح حالش را هم می‌گویند. این مکاتبات اول چاپ شد. خدا رحمت کند مرحوم آقای بیدار را. در کتاب‌خانه ایشان بود. من رسیدم و دیدم این کتاب آمده است. ایشان آوردند و گرفتم. محاکمات مرحوم آقای طباطبایی هنوز در دست نبود. من از یکی از شاگردان ایشان شنیدم که ایشان فرمودند علامه گفت من نظر نهائی ام را در محاکمات گفته ام. ولی خب در دست‌ها نبود. من هم طلبه بودم و مباحثه و کلاس و درس داشتیم. به‌خاطر سؤالاتی که در ذهنمان بود خیلی شائق بودیم که ببینیم نظر نهائی چیست. آن آقا گفته بود که ایشان گفته اند من نظر نهائی ام را در اینجا گفته ام. خب این مکاتبات آمد. من گرفتم. الآن دیدم تاریخ گذاشته‌ام. شوال 1404 تاریخ زده‌ام. همان اوائلی بوده که چاپ شده بود. اولین نسخه محاکمات آقای طباطبایی، نسخه مرحوم آقای حسن زاده بود. آقای وافی رفته بودند از ایشان گرفته بودند. توضیح هم می‌دادند که به منزل ایشان رفته بودم. مقدمه‌ای هم نوشته بودند؛ با دست خط خود حاج آقا. این نسخه را چاپ کردند. انتشارات شفق. اولین چاپی که محاکمات آقای طباطبایی داشته این نسخه است. چاپ های دیگر برای بعدش است. این نسخه ای هم که الآن دارم، وسط یادنامه مرحوم آقای قدوسی است. از یادنامه درآوردم. انتشارات شفق چاپ کرده‌اند. این‌ها را توضیح می‌دهم تا تاریخش را بدانید. این مسیری است که ذهنم گذشته است.

تاریخی که در اینجا گذاشته‌ام ذی الحجه 1404 است. یعنی حدود دو-سه ماه بعد از مکاتبات است که من مشغول بودم می‌نوشتم، از چاپ بیرون آمده است. در حافظه من خیلی زیاد بود. یعنی اگر همین‌طور اگر خودم می‌گفتم، شاید می‌گفتم هشت سال بعد از مکاتبات، محاکمات چاپ شده است. ولی الآن با این تاریخ معلوم می‌شود که بعید است. مثلاً دو-سه ماه بوده، ولی چون من در حال طلبگی به‌شدت درگیر بحث و فکر و نوشتن بودم، این دو-سه ماه برای من خیلی طولانی شده بود.

تعلیقه آسیدجلال آشتیانی بر مکاتبات

علی ای حال اولش این مکاتبات است. مرحوم آسید جلال خب از اساتید خیلی بزرگ هستند. کسی آسید جلال را بشناسد می‌داند که عمر ایشان چطور گذشته. ایشان نه ازدواجی کرده‌اند و نه چیزی. الحمد لله عمر طولانی و خوبی هم بوده. این عمر خودش را شبانه‌روز مشغول درس و احیاء کتب بوده‌اند. زندگی آسید جلال به این صورت بود. ایشان آمدند این مکاتبات را اول چاپ کردند. هنوز محاکمات نبود. چهار نفر را در فضای این بحث مطرح کرده‌اند. اول شیخ اسماعیل تائب است که شعر را نزد صاحب کفایه آورد. شخصیت دوم، صاحب کفایه است که دو سطر جواب داد. گفتند مجال بیشتری نیست، همین کافی است. سوم مرحوم اصفهانی است؛ محقق اصفهانی مرحوم کمپانی است که توضیح دادند. شخصیت چهارم هم دوباره همین شعر را نزد مرحوم آسید احمد کربلائی برد. ایشان هم جواب دیگری دادند. این چهار نفر مطرح شده‌اند.

این آقای آشیخ اسماعیل، جواب آسید احمد را برداشت نزد مرحوم اصفهانی رفت و به ایشان عرضه کرد. مرحوم اصفهانی گفتند این جواب درست نیست. بر آن ردیه نوشتند. ردیه ایشان را برداشت و سراغ آسید احمد آمد. آسید احمد جواب دادند. تا شش-هفت دور نامه رفت‌وبرگشت پیدا کرد. اسم آن مکاتبات شد. خب کتابی است! دو بزرگ همه یک عمر کار کرده‌اند. البته مرحوم اصفهانی آن وقت جوان بوده. فاضل جوانی بوده؛ حتی کل عمر مرحوم اصفهانی شصت و خورده‌ای است. سن ایشان خیلی نبوده؛ این همه برکات بر این وجود مبارک، با این سن کم. مرحوم شیخ انصاری هم همین‌طور بوده‌اند. شیخ شصت سال داشتند. شوخی است؟! در تاریخ برای کسی در سن چهل و پنج سالگی مرجعیت مطلقه بیاید! چهل و پنج سالگی هنوز جوان است. صاحب جواهر شیخ را معرفی کرد و مرجع مطلق شد. کنار اعلم نبود. خیلی است! یک چیزی می‌گوییم! پانزده سال! چه برکاتی بر این عمر به حسب ظاهر کم آمد!

شاگرد: سنی که به مرجعیت رسیدند پنجاه و دو سال بود.

استاد: یعنی مرجعیتشان کم‌تر بوده؟

شاگرد: بله.

استاد: من این‌طور به ذهنم هست. عددها را حساب نکرده بودم. به این صورت یادم هست که سنشان شصت سال بود. پانزده سال را هم که شنیده بودم. صرفاً ذهنی محاسبه کرده بودم، نه مستند. به‌دنبال فرمایش شما می‌رویم تا مستند بنویسیم. علی ای حال این دو بزرگ شروع به بحث کردن، کردند.

البته محضر آسید جلال بی ادبی نباشد. به شوخی عرض می‌کنم. وقتی این مکاتبات چاپ شد، چند نفر درگیر بحث بودند؟ چهار نفر. سائل، مجیب اول، مجیب دوم و مجیب سوم. در چاپ آقا آشتیانی دو نفر دیگر هم هستند. آقای آشتیانی اول و آقای آشتیانی دوم! این هم شوخی من. چرا؟ به‌خاطر این‌که اولی که ایشان شروع می‌کنند، تقریباً معلوم است؛ صد در صد؛ همان‌طوری که علامه هم همین‌طور بودند. شاگردشان در محاکمات می‌گفت. می‌گفت علامه در یک عبارت کوتاه فرمودند ما در محاکمات حق را به آسید احمد کربلائی دادیم. این جمله کوتاه را از ایشان نقل می‌کردند. ایشان هم اولی که شروع می‌کنند صد در صد همراه سید هستند. ولی خب برای من محسوس بود؛ بعداً کسی گفت برایم جالب بود. گفت کسانی که آثار آسید جلال را احیاء می‌کردند با این مشکل مواجه بودند که ایشان یک چیزی را که می‌نوشتند دیگر نمی خواندند. در همان حالشان می‌نوشتند و کنار می‌گذاشتند. از همین کتاب معلوم است. صفحاتی که تعلیقه زده‌اند و تا آخر رفته‌اند، اگر آخر کار نظرشان عوض شده برنگشتند آن اول را عوض کنند. خیلی جالب است. حال ایشان حال خاصی است. مختص خود ایشان است. باید کسی از نزدیک ببیند. لذا من شوخی می‌کنم و می‌گویم آقای آشتیانی متقدم در اول کتاب، و آقای آشتیانی متأخر در آخر کتاب.

خب اول چه کار می‌کنند؟ اول می‌گویند معلوم است که حق با آسید احمد است. عارف بزرگی است. حتی یک عبارتی دارند که شاید یک گوشه ای در آن هست. می‌گویند بعضی‌ها خودشان را به اهل علم منتسب می‌کنند. می‌گویند: «امثال این ضعیف، تکلم در آن بی وجه است. این مقامی است که مختصرات گنجایش بسط آن و اشتباهاتی که جمعی که خود را به اهل معرفت نسبت می‌دهند ندارد». تمامش می‌کنند. آقای سید جلال می‌گویند «دیده‌ای خواهم که باشد شه شناس! نمی‌دانم چرا حاج شیخ احتمال نداده است که طرف او شاید از کسانی باشد که طعم این فناء را کشیده و کلمات او دلالت بر این معنا دارد». از او دفاع می‌کند و می‌گویند چرا این تعبیر را دارند. تقریباً تا نصف کتاب در دفاع صد در صدی هستند. تا به آن جا می‌رسد که مرحوم آسید احمد تعریضی به صاحب اسفار می‌کند. می‌گویند این‌ها خیالشان می‌رسد که اصالت با وجود است، درحالی‌که این‌طور نیست. آن جا که می‌رسد دیگر مطلب تغییر می‌کند. بله، آقای آشتیانی و مبانی اصالت وجود و حکمت متعالیه! دیگر نمی‌توان به این‌ها گفت بالای چشمت ابرو است. آن جا دیگر تغییر می‌کند. بعد مطالبی دارند که جالب است. خودتان مراجعه کنید. نمی‌دانم این چاپ دوباره چاپ شده یا نه. تعلیقات ایشان برای خودش چیزی است. به تعبیر آن استاد غیر از این‌که سیر علمی می‌کنید سیر انفسی هم می‌کنید. یعنی حالات ایشان در نوشتن به این صورت بود؛ وقتی می‌نوشتند آن حالی که داشتند را اعمال می‌کردند. بعد به جاهایی می‌رسند و لحنشان عوض می‌شود. می‌گویند هر کسی نمی‌تواند حرف آخوند ملاصدرا را بفهمد. از این جور چیزها دارند تا آخر کتاب. آخرش خیلی جالب است. «نقل و تأیید» این‌ها چیزهای خیلی خوبی است. صفحه آخر کتاب است. می‌فرمایند: «چند سال قبل دانشمند بزرگوار جناب آقای مرتضی چاردهی در یکی از مقالات خود مرقوم فرموده بودند عارف بارع سید احمد تهرانی ساکن کربلا به اصالت ماهیت قائل بود. حقیر در مقاله‌ای فرموده معظم‌له را قبول ننموده و به آن ایراد نموده ام»؛ گفته ام این‌ها چه حرف‌هایی است! همان دیدی که در ابتدای کتاب هم دارند. بعد می‌گویند: «ولی حق با حضرت آقای چاردهی است. یعنی واقعاً آسید احمد قائل به این بودند. مرحوم سید متاله همان‌طوری که ظواهر کلمات عرفا دلالت می‌نماید مظهر واقعی را…»؛ همین‌طور ادامه می‌دهند تا اعیان و … .

در صفحه دیگری هست که در آن جا با حالت تردید می‌گویند. مقصود من از ذکر این‌ها، این نکته بود که این مباحث چکش خورده است. رفت‌وبرگشت شده. شما هم اگر می‌خواهید عمیق روی این‌ها فکر کنید کلمات بزرگان فکر که روی آن‌ها رفت‌وبرگشت شده را ببینید.

استظهار از روایات و قرینه لبیه عقلیه

جلسه قبل آقا فرمودند، خب نمی‌شود یک حدیث بخوانیم و رد شویم. من صد در صد این حرف را قبول دارم. وقتی یک حدیث می‌خوانیم باید قرائن لبیه ای که همراه آن است را هم ملاحظه کنیم. حرف خیلی خوبی است. من هم صد در صد موافق هستم. اما قرائن لبیه ای که متفق علیه باشد. کل بشر در آن اتفاق داشته باشند. نه این‌که شما چیزی را قرینه لبیه قرار بدهید که می‌بینید این جور رفت‌وبرگشت ها شده! شما اصالت وجود را قرینه لبیه قرار بدهید برای فهم یک حدیث. بعد بگویید این قرینه لبیه است و واضح است و برهانی است! خود کسی که اصالت وجود را برهانی کرده می‌فرماید سی سال «إني قد كنت شديد الذب عنهم في اعتبارية الوجود و تأصل الماهيات»2؛ من سی سال مدافع و سینه چاک اصالت ماهیت بودم. این یعنی چه؟ نه یعنی همین‌طور می‌گفتم و رد می‌شدم. شدید الذب یعنی سینه چاک کن بودم. بعد می‌گویند «حتی هدانی الله»؛ تا خدا من را هدایت کرد. خب شما می‌گویید بعد از سی سال که خدا هدایتش کرد، پس قرینه لبیه فقط متأخر شد! قرینه لبیه این است! این‌که نشد. قرینه لبیه باید متفق علیه باشد. اما اگر قرینه لبیه ای باشد که محل خلاف می‌شود. این را برای همین خواندم.

آقا آسید احمد آن طرف، به ایشان اصالت ماهیت را نسبت می‌دهند. اصالت وجود را می‌گویند «یزعمون». خب کسی مثل آسید احمد که می‌گوید «یزعمون»، به ایشان بگویید ما قرینه لبیه داریم! قبول نمی‌کند. این اختلاف شد. نمی‌دانم در همین جلسه بود یا در جلسه دیگر عرض کردم؛ اصلاً تمام این محل های اختلاف، اختلاف‌های چند حیثی است. این‌طور به ذهن من می‌آید.

تأمل علامه طباطبایی در بحث تشکیک در مهرتابان

خب آن چه که می‌خواستم از مهر تابان عرض کنم، این جمله علامه بزرگوار بود. در ابتدا شاگردشان از همین مسأله سؤال می‌کند. سؤال قبلی راجع به تشکیک وجود و همین بحث‌ها است. البته علامه جواب‌هایی می‌دهند. می‌فرمایند: «و در آن تقریبى كه سابقاً بنده نوشته بودم در رساله «ولایت» گویا صرافت وجود منافات با فرض درجه اعلا براى وجود نداشت». من دیدم در اینجا یادداشت کرده بودم. این یادداشت بنده برای 1406 است؛ در رساله ولایت فرموده‌اند: «و لیس ذلک من التشکیک فی شیء» در آخر کار یک جمله‌ای دارند. این جلسات خصوصی خیلی مغتنم است. در جلسه قبل هم گفتم. در جلسات خصوصی بزرگی مثل علامه تمام عمر تحصیل و فکرشان به‌صورت ارتکازی حاضر است. به خلاف کرسی تدرسی، به خلاف کرسی تدوین. آن جا دارند تدوین می‌کنند. اما وقتی در جلسه خصوصی نشسته اند و آرام بحث علمی می‌کنند، خودش است با تمام مرتکزاتی که دارد. آن جلسات خیلی مغتنم است. یعنی گاهی گوینده یک چیزی می‌گوید که این یک جمله او مترشح از کل وجود او و علم او و مرتکزاتی که دارد. نه فقط از ساختار کلاسیک و مدون او. مبانی کلاسیک خیلی مهم است، اما خب علی ای حال لوازمی دارد.

این جلسه خصوصی ای بوده که صحبت می‌کردند. بحث هم پیش می‌آید، بحث خوبی هم هست. این یک جمله را می‌گویند؛ خیلی است! می‌گویند: «البته مسأله دقیق است. باید تأمل و دقت بیشتری شود. ان شاء الله روی آن فکر خواهم کرد». چه مسأله‌ای؟ مسأله تشکیک و مراتبش. حالا آقای آشتیانی می‌گویند…؛ الآن هم اصطلاح را به این صورت جا انداخته‌اند. شما در کلاس این را می‌شنوید؛ تشکیک در مراتب و تشکیک در مظاهر. در محاکمات ایشان اصطلاح دیگری می‌آورند. می‌گویند تشکیک در مظاهر و تشکیک در ظهورات. این اصطلاح علامه طباطبایی خیلی در کلاس رایج نشده. به این صورت تفاوت می‌گذارند.

خب ایشان می‌گویند روی آن فکر می‌کنم. این خیلی خوب است. یعنی در این مجلس با بحث‌های دقیقی که قبلش مطرح شده، می‌فرمایند هنوز جای فکر دارد. گاهی ایشان محکم می‌گویند نظر نهائی این است، اینجا که می‌رسند می‌گویند جای فکر دارد. همین‌طور هم هست. من این‌ها را که می‌گویم برای این است که مراجعه کنید و ببینید.

اهتمام بر تفکر روی کلمات علماء

پاسخ علامه طباطبایی به اعتراض بر اشکالات شاگرد

قبلاً مکرر عرض کرده‌ام؛ منظورم از ارجاعات این نیست که هر چه آن جا گفته اند، منظور من در مباحثه بوده. یعنی دیگر تمام. اصلاً منظور من این نیست. هر چه یادم می‌آید می‌خواهم مراجعه کنید و کلمات علماء را ببینید. اما این‌که بحث کجا است، باید روی آن مباحثه طلبگی شود و رفت‌وبرگشت شود. خود علامه طباطبایی تشویق می‌کردند. همه علماء به این صورت بوده‌اند. قضیه حاج شیخ عبدالکریم را گفتم. دفتر داده بودند. او هم پس آورده بود. گفته بودند خب یک فحشی کنارش بنویسید. یعنی یاد می‌دادند وقتی دفتر حاج شیخ عبدالکریم را می‌خوانید این‌طور نباشید که همین‌طور بخوانید و بروید. یک بحثی، ان قلتی، مسأله‌ای. خدا رحمتشان کند. چطور تربیت می‌کردند.

تازه شنیدم؛برای من خیلی زیبا بود. اصلاً نمی‌توانم محضر شما بگویم. مخصوصاً این‌که آن شاگردشان گفت آقای طباطبایی گاهی از لبخندهای نادر می‌زدند؛ خیلی ملیح. گفت آن وقت از این لبخندها زدند. بعد می‌گفت با لهجه تبریزی گفتند. یک برنامه‌ای راجع به علامه طباطبایی بود. شاگردان خیلی حسابی ایشان صحبت می‌کردند. من هم در ذهنم نبود که کدام از شاگردان بودند. هم از اجله بودند. شاید بالای هشتاد درصد آقای دینانی بودند که این را نقل کردند. خیلی جالب است. گفتند آقای طباطبایی درس می‌دادند. ما هم خیلی شائق می‌رفتیم که همه حرف‌های استاد را بشنویم. آقای طباطبایی پنجاه دقیقه حرف می‌زدند. همه چهار چشمی گوش می‌دادیم و ساکت بودیم. گفتند یک آقایی به بحث ایشان می‌آمد، از چپ و راست اشکال می‌کرد، آن هم اشکالاتی که همه ناراحت می‌شدند. آخر همه آمده‌اند وقت همه را می‌گیری. این چطور اشکالاتی است! ایشان می‌گفتند همه ناراحت می‌شدند. خب آقا هم برنامه‌ای داشتند که باید می‌رفتند. ببینید این جور جاها است که معلوم می‌شود آقای طباطبایی چه کسی بوده‌اند. ایشان گفت دیگر صبر ما لبریز شد و اعصابم به نهایت رسید. خود ایشان گفت که من کنار آقای طباطبایی نشستم و گفتم آقا می‌بینید که جلسه به چه صورت می‌گذرد! باید قوه قهریه بیاید! شما اجازه بدهید که ما جلوی این اشکالات را بگیریم. خیلی جالب است. جواب را ببینید. می‌گفت تا من این را گفتم. خدا رحمتشان کند! می‌گفت از آن لبخندهایی که گفتم لبخند ملیحی زدند. آن هم در صدها لبخند یکی از آن‌ها به این صورت بود. یعنی این قدر نمکین در آمد. می‌گفت چشم های جذابشان را در چشم های من کردند و از آن لبخندهای ملیح زدند. با لهجه تبریزی گفتند: آقا اشکال اشکال است. به به! گمان من این است که این حرف ایشان را در حوزه باید با طلا بنویسند. این برخورد ایشان بود. این برخورد ایشان بود. یعنی نه این‌که متوجه نباشند ایشان چه می‌گوید. خودشان مدیر آن جلسه بودند. اما به این صورت جواب می‌دهند.

می‌خواهم بگویم بزرگواری مثل علامه، هرگز برای مثل من طلبه راضی نیستند. اگر من در جلسه ایشان بودم، اگر اشکال می‌کردم از همان سنخ اشکالاتی بود که آقای دینانی می‌خواستند دهن من را بگیرند. ولی خب اگر من بودم رویم نمی‌شد سؤال کنم. ولی علامه چطور بودند؟ راضی نبودند ایشان هر چه می‌گویند ما ساکت بنشینیم. یعنی تربیت می‌کردند که حرف بزنید و فکر کنید. ما می‌گوییم برای این‌که شما فکر کنید، رفت‌وبرگشت کنید. در رفت‌وبرگشت است که فکر نضج پیدا می‌کند. من این‌ها را برای همین می‌گویم. من که ارجاع می‌دهم ببینید. بعد هم روی آن فکر کنید. واهمه ای از رفت‌وبرگشت و ان قلت نداشته باشید. چون به تعبیر آن استاد می‌خواهد به بحث غلت بدهد و بحث را جلو ببرد.

کلام علامه طباطبایی در عینیت یک طرفه ذات با صفات الهی در مهرتابان

خب در چنین فضایی شاگردشان یک مسأله مهمی را مطرح کردند. مسأله مهم چیست؟ همانی که در جلسه قبل بحث ما بود؛ «الصفات المخلوقه». می‌فرمایند:  

«تلمیذ: آیا انتزاع مفاهیم متكثّره از ذات اقدس حقّ جلَّ و عَلا ممكن است؟»؛ عینیت صفات با ذات را مطرح می‌کنند. مبنای حکمت متعالیه را توضیح می‌دهند که می‌گویند از ذات بسیط من جمیع الجهات، مفاهیم صفات انتزاع می‌شود. خود شاگردشان تقریری دارند. بعد می‌گویند: «مرحوم آقا سید أحمد طهرانى كربلائى اصرار دارند بر عدم عینیت اسماء و صفات با ذات حقّ متعال، و آقا حاج شیخ محمّد حسین إصفهانى اصرار بر عینیت دارند؛ و انتزاع مفاهیم كثیره را از ذات واحد، به اعتباراتى محال نمى‌دانند».

علامه شروع می‌فرمایند. همین‌جا است که حق را به آسید احمد می‌دهند. دو-سه جمله دارند. یکی این است که می‌گویند: «علّامه: هیچ تردیدى نیست بر اینكه انتزاع مفاهیم كثیره از ذات واحد بسیط من جمیع الجهات متصوّر نیست». در صفحه بعدی در وسط صفحه می‌فرمایند: «پس انطباق هر مفهومى بر مصداق، خالى از شائبه تحدید نیست؛ و این امر براى شخص متأمّل ضرورى است»؛ این ضروری به‌معنای حتمی نیست. به‌معنای بدیهی است. یعنی کسی که تأمل کند، برایش این مطلب بدیهی است. ببینید دارند در مقابل مبانی کل حرف می‌زنند. شاگردشان این‌طور اسم بردند، فرمودند: «و این همان طریقه ایست كه مرحوم صدر المتألّهین و مرحوم حاجى سبزوارى رحمةُ الله عَلیهما مشى نموده‌اند». آقای طباطبایی به ما می‌گویند وقتی تأمل می‌کنیم می‌بینیم نمی‌شود رفت. تا اینجا که به عبارتی می‌رسند که من نقل کردم. به پایان عبارت می‌رسیم. می‌فرمایند:

«و از اینجا دستگیر مى‌شود كه آن عینیتى كه بواسطه برهان ثابت مى‌شود كه بین ذات و صفات موجود است، فقط از یك طرف است»؛ چرا این یادم من مانده؟ به این خاطر که در این جلسه ایشان یک تعبیری دارند که این تعبیر معبر بحث است. یعنی بحث به کلاس عینیت می‌رسد. آن چه شما در کلاس یاد می‌گیرید، عینیت صفات با ذات و عینیت ذات با صفات است. تعبیر ایشان تفصیلی است. می‌گویند یک طرفه است. این در ذهن من مانده بود. این تعبیر معبر است. یعنی از فضای کلاسیک دارید بحث را جلو می‌برید. این خیلی مهم است. اما دنباله عبارتشان این است، من برعکس گفتم و آقا تذکر دادند و حق با ایشان بود. «یعنى ذات عین صفات است ولیكن صفات عین ذات نیستند». بعد توضیح می‌دهند. توضیحی است که منافاتی با چیزی که من گفتم ندارد. چون ایشان آن را قبول دارند. «بدین معنى كه ذات بذات خود ثابت است، ولیكن صفات بذات ثابت هستند».

کاربردهای کلمه عینیت؛ نفی احتیاج ذات از صفات و نفی استقلال صفات از ذات

ببینید در اینجا ما دو حیث داریم. یک حیث نیاز است و یک حیث نفسیه است. اگر این دو را از هم جدا کنید، روشن می‌شود. ما می‌گوییم ذات نیازی به صفات ندارد. می‌خواهیم نفی احتیاج کنیم. این یک فضا است. یک فضا هم این است که می‌خواهیم از صفات نفی نفسیت و استقلال کنیم. هر دوی آن‌ها هم درست است و با هم سازگار است. وقتی می‌خواهیم کلمه عین را به کار ببریم، جای آن در دو مقام عوض می‌شود و مانعی هم ندارد. قبلاً هم گفته‌ام که خوب است کسی رساله‌ای بنویسد در مورد کاربردهای کلمه عین. عین در کجاها به کار می‌رود. مثل رساله‌های کاربردهای «من حیث هو». خیلی قشنگ است. اگر «من حیث هو» را در جاهای مختلف ببینید، می‌بینید چه کاربردهایی دارد.

لزوم بررسی کارکردهای کلمه «من حیث هو»

خدا رفتگان را رحمت کند. مرحوم آقای شهاب در یزد بودند. بعداً هم از اساتید بزرگ مشهد بودند. استاد ما مرحوم آقای علاقه بند، تکه کلام هایی داشتند. آقای شهاب خیلی شوخ بودند. ادای آن شخص را در مجالسی که سرور بود در می‌آوردند. استاد ما حاج آقای علاقه بند می‌فرمودند در آن قضیه‌ای که آقای شهاب ترسیم می‌کرد، وقتی می‌خواست ادای من را در بیاورد، می‌گفت «تو بچه من حیث هو هو چرا چنین کردی؟». چون حاج آقا «من حیث هو هو» را در کلماتشان زیاد داشتند. چون زیاد به کار می‌بردند می‌گفتند ایشان هم ادای من را در می‌آوردند. خدا همه آن‌ها را رحمت کند.

اینجا هم «من حیث هو هو» رساله می‌شود. رساله کاربردهای «من حیث هو هو». یکی هم کاربردهای کلمه «عین». خیلی کاربرد دارد. در کلاس آن‌ها را پیدا کنید و برایش شاهد بیاورید.

در اینجا می‌فرمایند ذات عین صفات است، یعنی وقتی می‌گوییم ذات عالم است، این‌طور نیست که ذات عالم به علم نیاز داشته باشد. خودش است. نیازی ندارد. خودش است یعنی نفی نیاز ذات به علم. ذات به صفت نیازی ندارد. خودش است. عین آن است، بدون این‌که نیازی به آن داشته باشد. در وقت نفی نیاز ذات به صفت. اما اگر همین‌جا به علم نگاه کنید، به این عنوان که علم برای خودش یک چیزی است و نفسیت دارد -صفت علم، مثل حرف اشاعره- اینجا که نگاه می‌کنید می‌گویید ذات استقلال ندارد، از ذات نفسیت ندارد که زائد باشد. صفت عین ذات است. ولی از آن طرف چون عینیت همراه با ضیق است، ذات عین صفات نیست. در ذهن من آن یکی مانده بود. الآن هم آقا تذکر دادند و نگاه کردم، گفتم لازم است که هر دو حیث بحث روشن باشد.

نفی فرایند انتزاع از ذات الهی و مسبوقیت او از تحیث

شاگرد: مشکل هنوز باقی است. مسأله انتزاع این صفات از ذات باقی است.

استاد: می‌خواستم همین را بگویم. تمام کلماتی که این اعزه می‌فرمایند، اصلاً صحبت سر این است که انتزاع مفاهیم به چه صورت است. من قبلاً مکرر گفته ام. گفتم اساساً مطرح کردن این‌که انتزاع یک مفهوم از ذات بسیط من جمیع الجهات، اصلاً اینجا جای کلمه انتزاع نیست. چرا؟ چون انتزاع کار عقل است. و انتزاع عقل اگر بدون منشأ انتزاع باشد جزاف می‌شود. انتزاع جزاف که فایده‌ای ندارد. اگر انتزاع عقل جزاف نیست، پس منشأ انتزاع می‌خواهد و منشأ انتزاع اشراف و احاطه و علم می‌خواهد. تا بر منشأ انتزاع اشراف علمی پیدا نکند، به‌صورت جزاف انتزاع نمی‌کند؛ انتزاع حکیمانه نمی‌کند. ولذا باید ذات را از آن حیثی که می‌خواهد برای او منشأ باشد، در نظر بگیرد و انتزاع حکیمانه کند. و لذا بود که بحث‌های مفصلی در مباحثه داشتیم؛ الحمد لله فایل‌هایش موجود است. من عرض کردم در اینجا این‌که باید از ذات انتزاع کنیم، باید انتزاع کنار برود. اصلاً اینجا جای انتزاع نیست. چرا؟ چون عقل به یک وادی­ای می‌رسد که در آن وادی، قضیه تحیث به مناشی انتزاع معنا ندارد. هفته قبل هم عرض کردم. «حیّث الحیث»، «ایّن الاین»، «تجهیره الجواهر» و امثال این‌ ادبیات روایات اهل البیت علیهم السلام مبدائیت مطلقه را برای خداوند متعال ثابت می‌کند. هرگز به ما اجازه نمی‌دهند که بگوییم این را از ذات انتزاع می‌کنیم. انتزاع کجا بود؟! بله، «وجود الایمان»، «توحیده اثباته» را داریم، اما به همان نحوی که سر سوزنی تعطیل در کار نیست. اما به‌نحوی‌که خودشان گفته‌اند.

اخلاص مساوی با نفی صفات از ذات

یادم آمد؛ این‌ها خاطراتی است که برای قبل بود. وقتی مرور می‌کردم چشمم به چیزی افتاد که در مکاتبات در بالای صفحه نوشته بودم. حال طلبگی است؛ تعبیری زیباتر برای بیان مقام ذات که لااسم له و لا رسم نیافتم؛ زیباتر از چه؟ از تعبیر امام رضا علیه‌السلام در صفحه چهلم توحید صدوق؛ «و لامعرفة الّا بالاخلاص و لا اخلاص مع التشبیه». نوشته ام؛ «تعبیر الاخلاص در قبال موضوعیت برای غیر ولو به نحو صفت برای موصوف». عرض من را نگاه کنید. بروید در خانه روی آن تأمل کنید. عبارت امام رضا علیه‌السلام چیست؟ حضرت فرمودند: «لا معرفة الّا بالاخلاص»؛ این یک فضایی است. معرفت به آن حد کامل خودش نمی‌رسد الّا بالاخلاص. واژه اخلاص در اینجا بدون معنا به کار رفته؟! حضرت همین جوری این واژه را به کار برده‌اند؟! یا واژه اخلاص در اینجا معنا دارد؟! دارد یا ندارد؟! معنا دارد. اخلاص یعنی چه؟

شاگرد: قصد غیر خدا نکند.

استاد: «لامعرفة الا بالاخلاص»؛ یعنی قصد غیر خدا نکنیم؟! بعد دنبالش می‌گویند «و لا اخلاص مع التشبیه». وقتی تشبیه صورت می‌دهی اخلاص نیست. اینجا قصد کار ندارد. اخلاص معرفتی است. خب سؤال من این است: روی آن فکر کنید؛ چه ربطی دارد که حضرت می‌فرمایند «لامعرفة الا مع الاخلاص»؟ باید خالص کنیم. خالص یعنی غیر مشوب.

شاگرد: یعنی تجرید کنیم.

استاد: خالص کردن اصلاً این است. هر چیزی با غیر خودش مشوب باشد شرک است، شوب است. شوب از خالص بیرون است. خالص یکی است. غیر او دخیل در او نیست. غیر او با او مشوب و مخلوط نیست؛ ممزوج نشده. «لا معرفة الا بالاخلاص و لا اخلاص مع التشبیه». شما وقتی تشبیه می‌کنید نمی‌توانید اخلاص در معرفت داشته باشید؟! خب حالا شما می‌گویید منظور از صفات یعنی صفات سلبیه، خدا که جسم نیست. خب وقتی می‌گویید خدا جسم نیست، دارید برای خدا خالص می‌کنید. یعنی همه چیز برای او است. این‌که می‌گویم فکرش را کنید برای ربط است. باید دو جمله به هم مربوط باشد. «لااخلاص مع التشبیه»؛ اگر صفات تشبیهی برای خالق خودتان آوردید، اخلاص در معرفت نکرده‌اید. چرا؟ شما فکر کنید. عنوانی که در کلمات اولیاء خدا می‌آید به هم مربوط است، برهان است؛ «لا اخلاص مع التشبیه» و بعد در دنباله اش می‌فرمایند «ولا نفی مع اثبات الصفات للتشبیه».

عرض من این است: اگر بخواهید تشبیه کنید و صفات تشبیهی‌ای که صحبتش بود را در کار بیاورید، از این عبارت بر می‌آید که آخرش گرفتار این می‌شوید که غیر خدا را به کمک خدا بیاورید. چطور در شرک عبادی و رفتاری، غیر خدا را می‌آورید؟ شما در فضای معرفت اگر به صفات، نقش دادید، گرفتار شرک می‌شوید.

مناسبت تعبیر «ینبوع» با معنای اخلاص

لذا ینبوعی که عرض کردم با این اخلاص به همین خاطر مناسب است. ینبوع می‌گوید شما ذات را محتاج به صفات نکن. شما سراغ مبداء مطلقی برو که همه صفات هم به او بر می‌گردد؛ نه به‌خاطر فرار از ترکیب، نه به‌خاطر فرار از نیاز.

تفاوت مبنای ینبوعیت درکلام سیداحمدکربلائی و دیدگاه عینیت یک طرفه ذات با صفات در دیدگاه علامه طباطبایی

ولذا این‌که من عرض می‌کنم بحث مهر تابان با حرف آسید احمد فرق می‌کند -البته باید حرف آسید احمد را دوباره ببینم- این است؛ نکته ظریفی است؛ فضای بحث مهرتابان فضای یک نحو محذورات و استدلالات است. دفع محذور نیاز است. زیادی بر ذات، نیاز ذات به صفت، زیادی صفت بر ذات است. اصلاً این فضا یک فضایی برای دفع محاذیر است. اما یک فضا درک این معنا است که ما اصلاً کاری به محاذیر نداریم؛ برهان واقعیت علامه؛ ما طبق آن چه به ما یاد داده‌اند می‌خواهیم سراغ مبداء مطلقی برویم که حتی برای صفت کمالیه العلم مبداء است. یعنی حتی اگر علم می‌خواهد کمال باشد، توانایی این‌که او کمال باشد به این است که خدا به او بدهد. اصلاً این‌که در مواطنی می‌تواند کمال باشد، این مسبوقیت دارد به خدای متعال که ینبوع کمالات است. این بیان که دیگر به‌خاطر گیر کردن در محذور کلاسی نیست. مدام بخواهیم محذور نیاز ذات به صفات. محذور ترکیب در ذات پیش آمد. محذور استقلال صفت در ذات و تعدد قدماء لازم آمد و … . عرض من روشن است؟

چقدر تفاوت است که برای فرار از محاذیر یک چیزی را بگوییم، با این‌که برای رهیافت به این‌که او «حیّث الحیث» است و مبداء مطلق بر تمام طبایع و صفات کمالیه سبقت رتبی دارد، چیزی را بگوییم. این مبناء خیلی تفاوت دارد. این‌که برای فرار از محاذیر نبوده. و لذا این بیانی که من عرض می‌کنم، اگر به صفحه قبل مهر تابان برگردید، می‌بینید ذهن شریف شما اسیر انتزاع نخواهد شد. نمی‌گویید می‌خواهیم از یک ذات بسیط مفاهیم اسماء را انتزاع کنیم. این بیان یعنی انتزاع بی انتزاع. در این بیان، مبدائیت مطلقه نفی موضوع کرده از حوزه انتزاع. حوزه اصلاً حوزه انتزاع نیست.

شاگرد: اگر انتزاع باشد، برهان تمام هست یا نه؟ یعنی غیر از فرمایش حضرت عالی که اصلاً جای انتزاع نیست. اما بعدش بالأخره هر کدام از این مناشیء با دیگری فرق می‌کند. اینجا برهان تمام است. اگر می‌خواهید صفات مختلف انتزاع شود مناشیء مختلف می‌خواهد.

استاد: ببینید دنباله این بحث یک سؤال و جوابی هست که جالب است. بعد از این‌که این بحث تمام شده، شاگردشان می‌فرمایند: این مطلبی که شما می‌گویید به قاعده الواحد مربوط نمی‌شود؟

تلمیذ: آیا از راه دلیل الْواحِدُ لا یصْدُرُ مِنْهُ إلّا الْواحِدُ كه البتّه برهانى است، مى توان اثبات نمود كه فقط از ذات بحت بسیط كه واحد است، فقط مى تواند یك مفهوم انتزاع شود؛ و انتزاع مفاهیم كثیره از ذات بسیط محال است؟

علّامه: البتّه آن دلیل در باب علّت و معلول است نه در باب انتزاعیات؛ ولى البتّه شاید ملاك آن استدلال و مقدّمات آن اینجا نیز جارى شود، گرچه از این طریق استدلال ننموده‌اند.3

علامه نکته ظریفی را می‌گویند. می‌گویند الواحد برای «یصدر» است. برای عالم کن و وجود و علت و معلول است. ولی بله، ولو اصل برهان قاعده الواحد برای موطن وجود و صدور است، اما در اسماء و صفات هم می‌آید. «البتّه آن دلیل در باب علّت و معلول است نه در باب انتزاعیات»؛ که الآن می‌گوییم از ذات انتزاع می‌کنیم. نکته قشنگش اینجا است: «ولى البتّه شاید ملاك آن استدلال و مقدّمات آن اینجا نیز جارى شود، گرچه از این طریق استدلال ننموده‌اند»؛ یعنی ایشان باز مسأله تحیث به حیث واحد را می‌گویند؛ می‌گویند وقتی شما در قاعده الواحد می‌گوییم یک حیث بیشتر نیست، پس اینجا هم نمی‌توانید بگویید این‌ها همه از آن انتزاع می‌شوند. دنبالش نکته جالبی فرمودند.

تمایز خاستگاه قاعده الواحد و قاعده بسیط الحقیقه

از چیزهایی که عرض کرده بودم و قیمتی است، این نکته است: قاعده الواحد با قاعده بسیط الحقیقه دو قاعده هستند با دو خاستگاه و در دو حکمت که بعداً بین آن دو پل زده‌اند. ولذا برای ذهن قاصر من طلبه مدتی طول کشید تا معلوم شود که قاعده بسیط الحقیقه و کلمه بسیط که می‌گوییم، با قاعده الواحد که می‌گوییم ذات بسیط من جمیع الجهات، تفاوت هایش در چیست. به لغتی که تازه رایج شده، می‌گویند در دو پارادایم است. حالا چه کسی با زرنگی بین این دو پارادایم جمع کرده و این‌ها را سامان داده حرف دیگری است. مدتی طول کشید. خلاصه ایشان این را دارند که در اینجا خواستند از قاعده الواحد به آن سر بزنند. فلذا برهان آن طرف را آقای طباطبایی گفته اند که تقریباً نزد ایشان واضح است که نیست.

بنابراین این‌که من عرض کردم آقای طباطبایی از ارتکازشان فرموده‌اند، فرق دارد با آن چه که خود ایشان فرموده بودند من نظر نهائی را در محاکمات گفته ام. در محاکمات دو چیز دارند؛ این این‌که از مسأله تشکیک تعبیر به ورود کرده‌اند و وارد بر آن است، و یکی هم مسأله عینیت ثابت نیست.

جمع‌بندی

توضیحی بدون قید «المخلوقه» در تعبیر «الصفات المخلوقه»

خلاصه مطلب این شد: «الصفات المخلوقه» در کلمات امیرالمؤمنین علیه‌السلام وصف احترازی شد یا توضیحی شد؟ با آن چه که من عرض کردم وصف توضیحی شد. اصلاً ریخت صفت این است که لایلیق بجنابه. ولی روی مبانی دیگران فرق می‌کند.

حل تعارض نفی تشبیه و تعطیل با عملیة الاشارة

شاگرد: هر موطنی که دیدیم مقابله دیدیم. نباید مقابله را به آن جا ببریم. اختیار مقابل جبر است، به این معنا نه باید اختیار را به آن جا برد و نه جبر را. این معنا درست است؟ نمی‌خواهیم بگوییم در آن موطن اختیار نیست و جبر هست، بلکه فوق اختیار است.

استاد: احسنت، فوق این دو مفهوم متقابل است. ولی از حیث مفهوم اشاری که توضیحش را مفصل دادم؛ اگر بخواهیم بگوییم حالا ما دو مقابل داریم که جبر و اختیار است؛ خدای متعال کدامش است؟ قطعاً می‌گوییم مختار است.

شاگرد: البته باز باید بگوییم این اختیار مقابل جبر نیست.

استاد: بله. یعنی به نحو تقابل با وصف مقابلی، به این صورت نیست، ولی قطعاً مختار است. شبیه وجود و عدم است که عرض می‌کردم. می‌گوییم خدا موجود است؟ قطعاً موجود است. اما نه به نحو موطن کن و افراد.

شاگرد: شبهه ای کرده بودند ملاصدرا به این صورت جواب می‌داد: می‌گفت طبق به این بیان شما خداوند متعال، عالم را با اراده نیافریده، ایشان می‌گوید طبق این چیزی که می‌گویم اشکالی ندارد ما می‌گوییم با اراده نیافریده. مرادش لابد همین است.

استاد: ببینید این‌طور گفتن، لازمه آن کار نیست. ولذا باید در آن جا برعکس بگوید. اگر بیان اشاری درست شده بود، باید می‌گفت طبق این مبنا قطعاً می‌گوییم با اراده آفریده است. ولذا امام رضا علیه‌السلام در مناظره‌ی مفصلی که با متکلم مروزی دارند، اول تا آخر امام علیه‌السلام اصرار دارند که اراده صفت فعل است. آخوند صفت ذات کرده. حضرت اصرار دارند که بگویند نزد ما اهل البیت اراده صفت فعل است. خود آخوند هم وقتی می‌رسد این‌ها را در اسفار جمع می‌کند. چرا اصرار دارند؟ به این خاطر که ما قاطعانه می‌گوییم خداوند متعال اراده کرده، این جور نیست که بگوییم اراده نکرده. اما باید تحلیلش کنیم که اراده به چه صورت است. اراده برخاسته از موطن متقابلات و اراده‌ای که ذهن با فهم شهودی یک مطلب و با تخلیه از توصیف، به آن کمال اشاره می‌کند.

شاگرد: البته ایشان نمی‌خواهد بگوید مجبور بوده، می‌خواهد همان هویت غیبیه ای که لا اسم و لا رسم است، آن موطن، موطن اراده به این معنا نیست.

استاد: بله، ولی اراده به‌معنای حب ذات را در اسفار توضیح می‌دهد.

والحمد لله رب العالمین

کلید: مسبوقیت ذات، انتزاع، عینیت ذات و صفات، تمایز ذات و صفات، عینیت صفات، عینیت، من حیث هو، قاعده الواحد، قاعده بسیط الحقیقه، سید جلال آشتیانی، قرینه لبیه، تشکیک، آسیداحمد کربلائی، محمد حسین اصفهانی، ینبوع، اخلاص،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 72

2 الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة نویسنده : الملا صدرا جلد : 1 صفحه : 48

3 مهر تابان صفحه 232