بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق جلسه ۶ 1/10/1400
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه هفتاد و دوم بودیم. حضرت فرمودند:
فلا إليه حد منسوب ، و لا له مثل مضروب ، ولا شيء عنه محجوب ، تعالى عن ضرب الأمثال والصفات المخلوقة علوا كبيراً.1
راجع به «محجوب» و «عنه» صحبت شد. البته در این عبارت در جلسه قبل راجع به مرجع «عنه» صحبت شد، چون «عنه» جلو آمده، دیگر نمیتواند حالت ترکیبی در آن بیاید. و الا اگر «عنه» بعد میآمد، حالت ترکیبی پیدا میکرد. مثلاً «محجوب عنه» یا «مضاف الیه». در کلمه «مضاف الیه» مرجع ضمیر «الیه» چیست؟
شاگرد: ال در المضاف.
استاد: اگر بگویید ال در المضاف، آن دیگر مضاف الیه نیست؛ المضاف الیه. مثلاً الذی یضاف غلام الیه. اگر به این صورت باشد مضاف چیست؟ ال موصول کیست؟
شاگرد: زید.
استاد: خب مضاف چه کسی است؟
شاگرد: غلام.
استاد: خب الذی با مضاف دو تا است یا یکی است؟
شاگرد: دو تا است.
استاد: چرا؟ «الیه» به ال بر میگردد ولی مضاف خود آن نیست، دو تا هستند. خب با این فضا ال را بردارید، مضاف الیه؛ الآن در مضاف الیه، مرجع ضمیر هاء چیست؟ میخواهم عرض کنم کلمه «عنه محجوب» که هفته قبل بحث کردیم، نکتهای گفتم که در این نیست. المضاف الیه یا مضاف الیه، به این عنوان که مضاف، غلام باشد که اضافه شده بهسوی زید. خب زید چه میشود؟ الآن خود زید مضاف است؟ زید چیست؟ الآن مضاف چه کسی است؟
شاگرد: ذاتی که در مضاف است.
استاد: الآن مضاف، زید است؟!
میخواهم عرض کنم گاهی ذهن ما در ترکیب کاری میکند که مضاف را بهعنوان مضاف در نظر نمیگیرد. اصلاً مضاف الیه یک کلمه است، لذا مضاف الیه طوری نیست که بپرسید مضاف چه کسی است. مضاف الیه چه کسی است؟ زید است. اینجا مرجع ضمیر مضاف الیه، خود مضاف است اما نه اینکه غلام باشد. خود مضاف است اما نه مضافی که با ال موصول باشد. اینجا از مصدر اضافه استفاده شده با ترکیب «الی». مضاف الیه، یعنی زیدی که به او اضافه شده، نه غلامی که به زید اضافه شده. میخواهم این را عرض کنم. الذی اضیف غلام بهسوی او، این مضاف، غلام میشود. اما وقتی میگوییم مضاف الیه، خود مضاف هم خود زید است.
شاگرد: یعنی نائب فاعل مضاف است و مضاف به تنهایی معنا نمیشود.
استاد: بله. یعنی مضاف به تنهایی معنا نمیدهد و در اینجا ترکیب شده است. وقتی ترکیب شد، خود این مرکب با هم یعنی زید، نه اینکه در اینجا مضاف، یعنی غلام. در «محجوب عنه» هم همین میآید. یعنی ما «محجوب عنه» را دو جور لحاظ میکنیم. گاهی میگوییم «محجوب عنه» بدون ترکیب، و گاهی میگوییم «محجوب عنه» اما با ترکیب. لذا این با بحثهای هفته گذشته تفاوت میکند. ولو در کلام امام علیهالسلام چون «عنه» مقدم است، این احتمال نمیآید.
راجع به حجاب هم صحبت شد. چون قبلاً صحبت شده دیگر ادامه نمیدهم. اگر خواستید مراجعه کنید. اگر شما به مطلب جدیدی برخورد کردید بفرمایید.
شاگرد: نتیجه فرمایشتان راجع به حاجب بفرمایید.
استاد: من از روایات گفتم. در جلسه قبل عرض کردم که من فقط به الفاظ معصومین برخورد کردهام و ناقل میشوم. لفظ را خدمت شما میخوانم و فهمش را به شما حواله میدهم. چون من دیده بودم، گفتم ممکن است شما ندیده باشید. لذا لفظ را میخوانم و لیاقت بیشتری ندارم که توضیح بدهم. اما از ناحیه صرفاً مباحثه طلبگی و محتملات، ممکن است به این صورت گفته شود که حضرت فرمودند «احتجب بنوره»2. یعنی پس خود نور حاجب میشود. در جمله دیگری فرمودند «خلق الله الخلق حجاب بینه»3، سومین تعبیر هم همین بود؛ خود خلق حجاب است. خب از اینجا میتوانیم بگوییم وقتی به خلق نگاه خاص کنیم نور الله میشود. «احتجب بنوره»، «احتجب بخلقه الخلق».
شاگرد: تعبیر «خلق الله الخلق حجاب»، خلق اول حجاب است؟ چون فعل خداوند متعال است.
استاد: «خَلَق الله» هم محتمل است. به عبارت کلاسیک که معمولاً شنیده شده، اگر بخواهیم کاری کنیم که نفس خلق الهی توضیح داده شود، ایجادی که خدای متعال میکند، چیزی ثابت و بیرون و غیر محتاج به او نیست که رابطهای با او برقرار کند. و لذا آن چه که او خلق میفرماید از او جدا نیست. از او جدا نیست یعنی نمیتواند جز نور او باشد. پس خود خلق، اناره خدای متعال است. افاضه او است بهطوریکه میگوییم عین فیض است، عین الربط است. نه اینکه وجودی که خدای متعال میدهد طوری باشد که ما به الربط باشد.
شاگرد2: دراینصورت دیگر سه طرف نمیشود.
استاد: اصلاً نمیخواهد. لذا «تصیر معلقة»4 را گفتم. یکی از معانی «معلقة» همین است که در کلاس میگویند عین الربط. عین الربط یعنی لیس شیء مربوط بشیء. بل شیء هو عین الربط بالمربوط. عین الربط است یعنی رابط نیامده بین دو چیز ربط برقرار کند. در کلاس به آن اضافه اشراقی میگفتیم. اضافه اشراقی بلاتشبیه مثل اضافه نور به خورشید است. اضافه نور به خورشید اینطور نیست که چیزی نور را به خورشید مربوط کرده باشد. خودش عین افاضه از او بوده، عین فیض است. نه مستفیض. اگر مستفیض میگوییم، انتزاع حدود ماهیت است بعد از افاضه. با اصطلاحات رایج در کلاس که نوعاً شنیدهاید.
روی این بیان ببینید چقدر حجاب مهم میشود. یعنی حجاب، خلق است. حجاب عین نور الهی است و درعینحال با اینکه عین نور الهی است، ذات خدای متعال نیست. این معلوم است. چون اضافه اشراقیه به او دارد اما عین ذات که نیست. پس از اینکه او نیست، محجوب است. از اینکه چیزی جز نور او نیست، این حجاب حجابی است که او را جدا نمیکند.
معمولاً این بحثها که پیش میآید فوری کلام کوتاه امام باقر علیهالسلام در کتاب شریف تحف العقول یادم میآید. تعبیری عالیتر و زیباتر از این نمیشود. کلام امام معصوم معلوم است. در تحف به این صورت است:
من استفاد أخا في الله على إيمان بالله ووفاء بإخائه طلبا لمرضات الله فقد استفاد شعاعا من نور الله وأمانا من عذاب الله وحجة يفلج بها يوم القيامة وعزا باقيا وذكرا ناميا، لان المؤمن من الله عزوجل لا موصول ولا مفصول. قيل له عليه السلام: ما معنى لا مفصول ولا موصول ؟ قال: لا موصول به أنه هو ولا مفصول منه أنه من غيره.5
هر کسی در راه خدا یک مومنی که الهی است، گیر بیاورد، یک شعاعی از نور خدا را گیر آورده است. بعد حضرت فرمودند چرا شعاع است؟ «لان المؤمن من الله عزوجل لا موصول ولا مفصول»؛ همانی که گفتم «احتجب بنوره». نه این است که موصول او باشد بهنحویکه خود او شود، نه مفصول است که از او جدا شود. بعد حضرت توضیح میدهند: «لا موصول به أنه هو ولا مفصول منه أنه من غيره». این عبارت خیلی عبارت عجیبی در توضیح این است. لذا در بعضی از عبارات مطالبی آمده که اصلاً آدم نمیتواند همه جا بگوید. ولی خب امام معصوم برای کسانی فرمودهاند که اهل فهم هستند. در خطبه امام کاظم علیهالسلام در روضه کافی است؛ حضرت فرمودند: «بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ»6؛ چه تعبیری است! حتی جاهلونی که با خدا درگیر هستند و دشمن خدا هستند و کفر میورزند، رئیس همه آنها ابلیس و جنودش و ذریه اش تا روز قیامت! حضرت میفرمایند خیال نکنید اینها خودشان هستند! بلکه «بنوره عاداه الجاهلون». خیلی تعبیر سنگین است. خب اینها سر و پا ظلمت هستند؛ دارند اضلال میکنند، اما حضرت میگویند در مشهدی که الآن من حرف میزنم؛ در آن محل شهودی که امام علیهالسلام دارند خطبه میخوانند، میگویند شما باید به این مشهد برسید تا ببینید. به تعبیر آن استاد که زیاد میفرمود، شیطان زیاد اضلال میکند اما دست خدا که بسته نیست. باذن الله دارد این کار را میکند. لذا دارد «إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ»7. ولذا میفرماید: «يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَاء»8؛ در آن اصل صبغه کمال توحیدی مضلّ، خداوند متعال است، ولو از طریق سوء اختیار عبد باشد، از طریق شیطان و وسوسه ها باشد. از مشهد توحیدی همه چیز به این صورت میشود؛ «بنوره عاداه الجاهلون». اگر امثال ما بودیم، ما که چنین زبانی نداریم تا اینها را بگوییم اما وقتی در کلمات معصومین علیهمالسلام آمده باید بخوانیم. سبقت و بدار در معنا کردن یا توجیه کردن بی خودی نکنیم، صبر کنیم و مرتب تکرار کنیم تا بفهمیم. بفهمیم که میخواهند چه بگویند. در فهم آنها عجله نکنیم.
بنابراین حاجب چیزی جز فعل الله نیست. فعل، از فاعل محجوب است. چون ذات فعل با ذات فاعل دو تا است. ولی درعینحال هم فعل او است و عین ربط به او است. و نور او است. چقدر زیبا میشود! خدا رحمت کند اساتید را! یکی اساتید جملهای فرمودند، همینطور تا الآن که خدمت شما هستم، جمله بسیار زیبایی بود. یک شرائط فکری ای هم بود. من طلبه مشغول فکر و کار بودم، کسی آمد و گفت. برای من خیلی جالب بود. میگفت منزل فلان استاد بودیم. ایشان به این صورت فرمودند: همانطوری که علم به ذات خداوند محال است، علم به نحوه خلق کردن خدا هم محال است. یعنی همین حاجبی که فعل الله است، اگر بخواهیم به آن و کیفیتش علم پیدا کنیم، محال است، همانطوری که علم به ذات محال است. یعنی ریخت اینها یکی است. ولذا آن روز عرض کردم اگر به او علم داریم، باید اول اللهاکبر بگوییم، درک توصیفی و ذهنی تعطیل شود، بعد از اینکه «اللهاکبر من ان یوصف» گفت، این دفعه در محضر خالق و فاعل فعل که «احتجب بنوره» است، بگوید «ایاک نعبد». «ایاک نعبد» هیچ مئونهای نمیخواهد، فقط باید غیرهای متوهَم کنار بروند. او حاضر بوده و هست و خواهد بود.
یک روایتی بود، گشتم عربی آن را پیدا نکردم. اگر شما پیدا کردید حتماً به من بفرمایید. مضمون خیلی قشنگی دارد. روایت فرموده وقتی بندهای وفات میکند و او را در قبر میگذارند، وقتی لحد را پوشاندند و تشییع کنندگان رفتند، این میت یک دفعه خودش را تنها میبیند؛ میگوید آنها که رفتند، اینجا هم تاریک، در یک ظلمت بسیار شدیدی خودش را حس میکند. بر او وحشتی هجوم میکند که قابل توصیف نیست. در آن تاریکی ای که میبیند همه چیز تمام است. همه رفتند، من هستم و این تاریکی مطلق. بعد یک دفعه میبیند از صمیم وجودش صدایی را میشنود. میگوید خودم هستم. از خود او خودتر. از صمیم وجودش میبیند صدایی میآید. صدا این است که ای بنده من تو را تنها گذاشتند و رفتند؟! من همیشه همراه تو بودم، در دنیا هم با تو بودم، تو خودت را از من دور میگرفتی! حالا که همه رفتند و تاریکی شد، این صدا میآید. بنده من تنهایت گذاشتند و رفتند؟! من از اول با تو بودم.
خب حالا اگر کسی همینجا که در این دنیا است، همان قبر و مراتب را مراعات کند. خب دیگر معطل این ندای خالق نمیماند که بگذارد صبر کند و در آن وحشت، خدای متعال به او بگوید من همیشه با تو بودم، من خالق تو بودم، هیچ جدایی و فاصله معنا نداشته است. ولذا از روایاتی که در اقوال و معجزات قولی بود، یکی از آنها همین است؛ در تفسیر برهان است. خیلی جالب است. قرآن میفرماید چه روز سنگینی برای همه است! آن روز چه روزی است؟ «تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَيۡهِ فِي يَوۡم كَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِينَ أَلۡفَ سَنَة»9؛ پنجاه هزار سال. آن هم برای عالم آخرت که سال هایش هزار سال است. خدا می داند دستگاه این آیه شریفه چه خبر است! در ذیل این آیه روایت هست؛ فرمودند: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ،إِنَّهُ لَيَخِفُّ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَتَّى يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلاَةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا»10. با این عظمت و با این دستگاه، مومن دو رکعت نماز می خواند و همه را طی می کند. این خیلی عجیب است. یعنی مفتاحی در فهم معارف مبداء و معاد است. حضرت می گویند پنجاه هزار سال! «الصلاة معراج المومن»؛ وقتی به معراج رفت، همه را طی کرده است. در نهج البلاغه شریف هست؛ امیر المومنین ع وقتی اولیاء خدا را توصیف می کنند، می فرمایند: «حَقَّقَتِ الْقِیَامَهُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا»11؛ این ها کسانی هستند که وعده های قیامت برایشان محقق شده. و لذا در آیه می فرماید: وقتی نفخ صور می شود، «وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ»12؛ آن ها چه کسانی هستند که برایشان نفخ و صعق معنا ندارد؟ آن ها کسانی هستند که بالاتر از صعق رفته اند. برایشان صعق معنا ندارد. «الا من شاء الله» چه کسانی هستند؟ «حقّقت القیامة علیهم عداتها». وقتی وعده ها را محقق کرده، زمانی که نفخ صور می آید آن ها بر تحقق نفخ صور حالت اشراف دارند و برایشان صعق نمی آید. ببینید این ها چقدر به هم مربوط است.
شاگرد: روایت تحف، اخص از مقصود است، چون ما به هر شیء، می خواهد مومن باشد یا کافر و ...، می گوییم نور الله است.
استاد: بله، درست است. یعنی رحمت رحمانیه هست و رحیمیه. حضرت در این جا می گویند اگر شما می خواهید به سوی رفع حجاب بروید، به سوی خالق خودت بروی، به سوی استفاد از شعاع الهی بروی، باید سراغ مومن بروی. کسی سراغ شیطان برود دارد او را دور می کند. ولی منافاتی ندارد که در مشهد دیگری، وقتی تمام رحمت رحمانیه را در نظر بگیرید، در بسط رحمت رحمانیه دیگر با مخلوقیت او کار دارید، نه با رحمت رحیمیه و کمالات ثانویه ای که شما را دور می کند. از این ناحیه به این صورت است. و لذا می گوییم جهنم عالم نور نیست، حتما قوام جهنم به نار است. جوهره جهنم با نار تابیده است. اما شک نداریم از آن حیثی که جهنم مخلوق الهی است، از حیث وجودش و مرتبه وجود بالاتر، باطن جهنم نور است. هیچ منافاتی هم با هم ندارند. یعنی دو مرتبه هستند. آن چه که یلی النفسی جهنم است، «خلقت من نار». ابلیس هم همین طور است. اما یلی الربی همین جهنم، وقتی باطنش را نگاه می کنید، آن حال اتصالش به اسماء الله تعالی است که مدبر جهنم است. «وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَ»13 مالک چه کسی است؟! «وَقَالَ ٱلَّذِينَ فِي ٱلنَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ يُخَفِّفۡ عَنَّا يَوۡما مِّنَ ٱلۡعَذَابِ»14، خزان جهنم چه کسانی هستند؟ در جنهم می سوزند یا نه؟ نه، خزان جهنم ملک هستند و خلقشان از نور است. یعنی انوار الهی مدبر جحیم هستند که از نار است. باطن جنهم و مدبر جنهم نور است؛ ملائکه هستند؛ خزنه هستند. این ها در معارف قرآن و روایات یک چیز واضحی است.
شاگرد: در عیون اخبار الرضا «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْخَلْقَ حِجَاباً»15 خوانده شده و در تحف هم «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْخَلْقَ فَعَلَّقَ حِجَاباً»16 دارد.
استاد: این از عباراتی است که قبلاً مباحثه کردهایم. یادم نیست که نسخهها را با هم مطابقت کردیم یا نه. بناءم بود تا جایی که دسترسی پیدا میکردم مطابقت نسخه هم باشد. ولی فعلاً برای بحث ما، با کمک گرفتن از «احتجب بنوره» یا در روایت هفته قبل حضرت فرمودند بین خالق و خلق حجابی نیست، «إن الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم»17. اصلاً حجاب از ذنبی است که برای عبد و مخلوق میآید. اگر به این صورت نگاه کنیم، برای حاجب معنایی میشود که آن حاجب محل ضدین است. محل ضدین یعنی حاجبی است که درعینحالی که حاجب است، بههیچوجه حاجبیت بهمعنای مانعیت ندارد. و لذا حضرت در روایتی که هفته عرض کردم فرمودند: «احتجب بغير حجاب محجوب»18؛ محتجب است اما نه به یک حجاب محجوب. این حجاب، احتجب بنوره است. یعنی درعینحالی که حجاب است، دقیقاً واصل است؛ دقیقاً ربط دهنده است. «بجمعه بین الأضداد»19 در اینجا هم هست. با آن توضیحاتی که من عرض کردم اگر مقصودم را رساندم، همین است. بیش از این در ذهنم نیست.
شاگرد:…
استاد: اگر «خَلق الله» بخوانید، «حجابٌ» است، اگر «خَلَق» بخوانیم «حجاباً» است. یا «علّق حجابا». «علّق» اگر بهمعنای «معلقتا» باشد؛ ببینید گاهی «علّق» مثل چراغی است که از سقف آویزان میکنید. گاهی است بین دو اتاق یا بین دو نفر، یک پردهای را آویزان میکنید. «علّق حجابا» یعنی یک پرده انداخته است؛ این یک جور ظاهر عبارت است. یا نه، «علّق حجابا» یعنی یک حجابی را بهصورت غیر مرتبط با شیء، مستقل قرار داده است. این چراغ فقط به سقف بند است. نه اینکه این سیم و این چراغ رابط باشد بین سقف و چیز دیگری. بلکه فقط به سقف بند است. اضافه اشراقیه همین است. در اضافه اشراقیه بین شیء و شیء اضافهای نیست. بلکه اضافهای است که عین ارتباط با مبداء خودش است.
شاگرد: تعابیری که در مسأله وجود دارد آیا میتواند مسیر بحث را عوض کند یا نه؟
استاد: توضیح ندادید که چطور عوض شود؟
شاگرد: «خلقَ الله الخلقَ» و «علّق حجابا بینه و بینهم» با تعبیری که شما از حجاب داشتید، متفاوت است.
استاد: من خود عبارت را معنا نکردم. من دو عبارت را کنار هم گذاشتم و از آن برای این کمک گرفتم. اینطور عرض کردم. و الا اگر یک جمله را در نظر بگیرید ممکن است.
شاگرد: معنایی که افاده فرمودید بحثی ندارد، ولی در اینجا با این تعبیر مسیرش عوض میشود یا نه؟
استاد: «خلقَ الله الخلق حجابا» یا «فعلّق حجابا بینه و بینهم»، خب با دنباله عبارت جور در میآید؟ «خلق الله الخلق فعلق حجابا بينه وبينهم فبمباينته إياهم مفارقته إنيتهم»20. برای این جمله متأخر شاهدی در ذهنم نیامد. ممکن است از حیث استظهار از نفس عبارت آن جا، این نسخههای مختلف صرفاً در مدلول تصوری تغییر بکنند. مدلول تصدیقی که اصل مراد القاء کلام بوده، چه بسا با سائر روایات بگوییم مقصود در اینجا هم همین باشد. یعنی از جمع چند عبارت مدلول تصدیقی و مراد جدی را کشف کنیم. ولو در مرحله مدلول تصوری، عبارات دقیقاً یکی نباشند و استظهار از آنها فرق کند.
شاگرد2: با بیانی که الآن فرمودید معلق است، یعنی هیچ مانعیتی نیست؟
استاد: علی ای حال در حجاب است.
شاگرد2: حجابی است که موصل است، نه اینکه مانع باشد.
استاد: مقصود من را توضیح میدهید. نه میتوانید اصل حجاب را انکار کنید و نه میتوانید بگویید حجاب یعنی حاجب است. یعنی یک جوری بین اینکه درعینحالی که حاجب است، واصل هم هست.
از چیزهایی که بحث خیلی خوبی دارد، تعبیر «نحن الحجاب الاکبر»21 است. شاید در همین توحید صدوق باشد؛ حجاب اکبر الهی ما هستیم. چه تعبیری است! اگر درست گفته باشم. به نظرم در همین کتاب توحید صدوق هست. انوار مقدس معصومین در مقام وساطت فیض طوری است که ما نمیتوانیم بدون آنها سیر الی الله داشته باشیم. اصلاً تکوینا نمیشود. خب درعینحال تعبیر به حجاب کردهاند، چرا؟ به این خاطر که میخواهند بگویند بعضی از خیالات به ذهنتان نرسد. اما معنای اینکه ما حجاب هستیم، این نیست که شما نمیتوانید…؛ اتفاقا معنایش این است که باید سمت ما بیایید تا ما برسانیم. عین حاجب و حجابی هستیم که تنها راه وصول هستیم. تنها وسیله ایصال هستیم. حجابی هستیم که موصل هستیم. واصل موصل. نمیدانم این تعبیر بود یا نه؟
شاگرد: در غیبت نعمانی دارد: «نَحْنُ أُمَنَاءُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ اَلدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ وَ اَلْحُجَّابُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ»22.
استاد: به نظرم من تعبیر «الحجاب» را هم دیدهام. «نحن الحجب» یا «نحن الحجاب».
شاگرد2: در مورد حضرت رسول این تعبیر هست.
استاد: بله، «هو الحجاب الاکبر»23.
شاگرد: میتوان «العلم الحجاب الاکبر» معنا کرد؟
استاد: به نظرم حدیث نیست. مثلاً منسوب به مصنفین و علماء است. در روایات یادم نمیآید. اگر شما دیدید به من هم بفرمایید.
شاگرد: «ایاک نعبد» را که فرمودید، بالأخره اهل البیت واسطه هستند.
استاد: واسطه تکوینی هستند. یعنی اینطور نیستند که الآن آنها بهعنوان وجودی باشند که دست خدا را ببندند. اصلاً به این صورت نیست. یعنی بگوییم ما محجوب هستیم. نه، اصلاً ریخت وساطت فیضشان این است که مرآتیت محض هستند. اگر مرآت محض نبودند واسطه فیض نبودند. این محکمات را در ذهنتان داشته باشید. اگر ذات مبارکشان مرآت محض نبود…؛ مرآت به چه معنا است؟ یعنی از خودش هیچ چیزی ندارد بهغیراز همانی که در آن میتابد و انعکاس میدهد. چون مرآت محض هستند واسطه فیض هستند. ولذا وقتی شما محضر خدای متعال میروید، محضر معصومین هست، اما نه به این معنا که آنها کسانی غیر از خدا هستند؛ نه به این معنا که لاموصول و لا مفصول. یعنی الآن یک نحو حجاب ظلمانی باشد و حجابی باشد که یک نحو از مرآتیت فاصله میگیرد. ابدا اینطور نیست. اگر به این صورت جلو برود، از چیزی که مقصود آنها بوده فاصله گرفته، ولذا خودشان هم از سنخ رفتار غلو پرهیز میدهند. کاری میکنند که بعداً به مراحلی میرسد که به آیینه وجودی و مرآتیت محضه آنها معرفت پیدا میکند.
شاگرد: این تعبیر هم در روایت مفضل هست: «وَ نَحْنُ حُجُبُهُ قَبْلَ اَلْحُلُولِ فِي اَلتَّمْكِينِ مُمْكِنِينَ لاَ نَحُولُ وَ لاَ نَزُولُ»24.
استاد: برای مفضل در مجلس پنجم است، این در بحارالانوار نیست. از کتاب دیگری دیدید.
آقا که فرمودند به یاد حدیث تحف العقول25 راجع به توحید افتادم. اگر اینها را دست کم بگیریم و هزار بار تکرار نکنیم مشکل پیدا میکنیم. میبینید کلمات معصومین مهم است. همان روایتی که شاید بیش از صد بار تکرار کردهام. روایت معروفی است. آمد خدمت حضرت و فرمودند چه کسی هستی؟ گفت از شیعیان شما هستم. فرمودند از کدامشان هستی؟ حضرت سه دسته را فرمودند. او گفت من از دسته شیعیان شما در سرّ و علن هستم. محضر امام علیهالسلام اینطور ادعا کرد. حضرت فرمودند «تلك خلال»؛ همینطور نمیتوان گفت که ما شیعه شما در باطن و ظاهر هستیم. اینها یک اوصافی دارند. بعد فرمودند: «أولها»؛ من همیشه میگویم این حدیث خیلی مهم است. حضرت میفرمایند اولین صفت شیعیان ما چیست. خب اگر ما باشیم میگوییم امیرالمؤمنین را قبول داشته باشد. معصومین را قبول داشته باشد. خب اولین صفت شیعه چیست؟ حضرت فرمودند: «اولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته»؛ یعنی اصلاً میگویند اولین صفت شیعه ما این است که توحید را درست کرده باشد. یعنی اگر توحید را درست نکند بعد از اینکه در خانه ما میآید درست نشده. اول باید این را درست کند. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»26. باید معرفت به این صورت شروع شود.
شاگرد: «بنا عرف الله».
استاد: «بنا» باید با این جمع شود.
شاگرد2: در اینجا میخواهد علائم را بگوید، یعنی ممکن است شیعه در مرحله آخر و بعد از اهل البیت به توحید برسد، بعد الآن که میخواهیم علائمش را بگوییم، اولینش توحید است.
استاد: منافاتی ندارد. اگر به آن صورت بگوییم که به ضرر خود من است. شما چتر رحمت را بر سر من انداختید. بیان قبلی من خود من را پشت خط انداخت. من نخواستم بگویم «اولها» به این معنا است که همه پشت خط برویم. خواستم عرض کنم «اولها» یعنی مهمترین چیز در صفت شیعه ظاهری و باطنی توحید است. قبلش را نگاه کنید، حضرت فرمودند خدا که از آسمان باران میفرستد برای این شیعیان میفرستد. «الكبريت الاحمر» و … . حضرت چه اوصافی برای آنها گفتند. نه اینکه کسی از راه توسط بیاید و از تشیع ظاهری یا باطنی به جایی برسد که «شیعتنا فی السر و العلن». امام فرمودند خدا به دیگران نان میدهد بهخاطر صدقه سری اینها. روایت را نگاه کنید. در منزل اول تا آخرش را نگاه کنید. منظور اینکه نباید از این تاکیدهایی که معصومین داشتند غفلت کنیم. در اینکه آن چه که اساس کار ما است و از ما خواستهاند و محوریترین کار است و ما را از غلو بی جا دور میدارد و درعینحال به بالاترین درجه معرفت خدای متعال و اولیاء او که وسائط فیض هستند میرساند، همین توجه به درک توحید است. به این است که اگر آنها واسطه هستند، در اینجا شرک نیست. اصلاً بر خلاف شرک است. در اینجا وساطت در فیض عین مرآتیت آنها است. محال بود که اگر از مرآتیت محضه پایین بیایند، بتوانند تکوینا واسطه فیض شوند. این خیلی نکته است. اصلاً واسطه فیض هستند چون مرآت هستند.
حالا اگر بخواهم اصطلاح کلاسیکش را عرض کنم؛ در کلاس میگفتند فرق است بین صدور با صادر اول. ولو جهت ماهیت در صادر محکوم است، اما باز میگویند صادر اول یک ماهیتی دارد. اما میگویند صدور اول ماهیتی ندارد. این در اصطلاحات کلاسیک بود. یعنی اگر تفاوت صدور و صادر را گذاشتید، معنایش این میشود که صدور هیچ جهت نفسی ندارد. ماهیت جهت یلی النفسی شیء است. اما او هیچ چیزی ندارد. صادر یک چیزی است که نفسیت در آن پیدا شده است. صدور هم یعنی هیچ جهت نفسی ای در آن نیست. و لذا میگویند صدور اول ماهیت ندارد. وحدت حقه ظلیه دارد که لا ماهیة لها. اصطلاحاتش را هم عرض کردم تا ببینید. اتفاقا در اصطلاح کلاسیک هم میگویند حقیقت ساریه، حقیقت محمدیه صلیاللهعلیهوآله است. در اصطلاح هم به همان صدور، همین را میگویند. یعنی این حقیقت چرا واسطه است؟ چون مرآت محض است. هیچ جهت نفسی ای ندارد؛ حتی بگوییم صادر. وقتی میگوییم صادر، یک نفسیتی در کارش میآید. اگر این نفسیت را داشت، نمیتوانست واسطه فیض باشد. چون همین نفسیت را هم ندارد واسطه شده. لذا باید معلوم باشد که اگر «ایاک نعبد» میگوییم، جهت تکوینیت دست خدا را نبسته. وساطت فیض معنایش این نیست که دست خدا را بسته و خدا را پشت کوه قاف برده است. بلکه اینها مظاهر خداوند متعال هستند. طوری هستند که مرآتیت محضه هستند.
شاگرد: طبق توضیح حضرت عالی با روایات دیگر، از حیث ادبی اگر ضمیر «لا شیء عنه محجوب» را به «شیء» بزنیم، یک نوع استخدام انجام دادهایم؟ چون میخواهیم بگوییم چیزی از من محجوب نیست. شیء اول درواقع چیزی است که قرار است محجوب باشد و ضمیری که میخواهیم به شیء برگردانیم درواقع شخصی است که قرار است از او چیزی محجوب باشد.
استاد: شما روی کدام احتمال این را میگویید؟ احتمالی که هیچ چیزی از خداوند محجوب نیست؟
شاگرد: احتمالی که در «احتجب بنوره» فرمودید. شما فرمودید «عنه» را به شیء بزنیم. در جلسه قبل عرض کردم به «الله» بزنیم، فرمودید میتواند به خود «شیء» بزنیم.
استاد: من اصل احتمالش را عرض کردم. «عنه» به خدا میخورد؛ «و لاشیء عن الله محجوب». ولی نمیتوان گفت اصلاً اینجا نمیتواند به … .
شاگرد: پس طبق فرمایش حضرت عالی هم به «الله» بر میگردد. لزوماً نباید به شیء بزنیم.
شاگرد2: طبق فرمایش هفته گذشته شما، «محجوب» به الله بر نمی گردد؟
استاد: «محجوب عنه»ای که امروز گفتم ترکیب میشود برای همین بود. اگر «محجوب عنه» بود وقتی شیء میخواست عالم شود، مرجع ضمیرش تنها خدا متعال بود. اما چون جلو آمده، هر دوتایش محمل دارد.
شاگرد: الآن اگر مرجعش «شیء» باشد، استخدام میشود؟
استاد: نه. الآن «عنه» را به شیء میزنیم. روی این احتمال چطور معنا میکنید؟ میخواهیم بگوییم شیء علم به خالق خودش دارد. میگوییم هیچ شیءای از آن شیء خدای متعال محجوب نیست. «و لاشیء عن الشیء محجوب». «هو» در «محجوب» به خداوند متعال بر میگردد و «عنه» به شیء بر میگردد. این محال نیست. ولی ظاهر عبارت این است که «و لاشیء عن الله محجوب». میخواستم عرض کنم یک وقتی میگوییم احتمال اینکه ضمیر به شیء برگردد صفر است، عرض من این بود که صفر نیست.
شاگرد2: سیاق را فرموده بودید. فرموده بودید چون فضای علم مخلوقین هست. اگر به این صورت باشد باید ضمیر «عنه» به شیء برگردد و محجوب به خداوند برگردد.
استاد: با هر دوی آنها جور است. یعنی ولو بخواهیم بگوییم خود او علم دارد، «ولا شیء محجوب عن الله»؛ یعنی او علم دارد و محجوب نیست. خصوصیت «حاجب» این است که میتوانید با کلمه «عنه» چند کار انجام بدهید. هفته قبل صحبت شد.
شاگرد: تفاوتی که بین صدور و صادر گذاشتید… .
استاد: در کلمات علماء هست. من استشهادی به آن اصطلاحات کردم. چون هر کسی در هر فضایی مطلب گفته، شما گاهی از زبان آنها میتوانید برای پیشرفت یک بحث کمک بگیرید. ولو ممکن است آن مطلب مورد مناقشه و کلام باشد. حتی ممکن است نزد شما کاملاً مردود باشد. اما میتوانید با عبارات جا گرفته زبان بگیرید. یعنی چون در آن فضا حرفش را زدهاند و مفاهیمش مانوس اذهان است، از آن عبارت زبان میگیرید و جلو میگیرید. بعد با حاضر شدن اذهان به وسیله این عبارات، شما مطالب خودتان را ضمیمه میکنید.
شاگرد2: شما که در عالم کن که با این مطلب مشکلی ندارید؟ صادر اول در عالم «کن فیکون» است.
استاد: وجود منبسط در اصطلاح درستش همان عالم وجود مقابلی میشود. مقابل عدم است.
شاگرد: میخواستم عرض کنم جمع بین حقه ظلیه و حقیقت ساریه، و «لافرق بینه و بینهم الا انهم عبادک» چیست؟
استاد: بگویید امکان فرق دارد یا ندارد! این چیزی که شما میخواهید عین جمع با آن است.
شاگرد: در اینجا مخلوق که میگوییم یک حالت یلی النفسی میآید. «الا انهم عبادک»، یعنی اینها عبد هستند.
استاد: «الا انهم عبادک و خلقک»؛ خلق تو با اینکه جنبه یلی النفسی داشته باشند، دو تا است. «لافرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک». اما اینکه چرا در اینجا ضمیر «ه» آمده و بعد «هم» شده، مباحثه جدا میخواهد که امثال من راجل و زیر صفر هستیم. ولی فعلاً ظاهر این جمله از دعا، همینی است که الآن صحبتش شد. «خلقک» نه یعنی مخلوقاتی هستند که حالت نفسانیت در آنها بروز کرده. و لذا قبلش دارد:
فَجَعَلْتَهُمْ مَعادِنَ لِكَلِماتِكَ وَأَرْكانا لِتَوْحِيدِكَ وَآياتِكَ وَمَقاماتِكَ الَّتِي لاتَعْطِيلَ لَها فِي كُلِّ مَكانٍ يَعْرِفُكَ بِها مَنْ عَرَفَكَ ، لافَرْقَ بَيْنَكَ وَبَيْنَها إِلاّ أَنَّهُمْ عِبادُكَ وَخَلْقُكَ فَتْقُها وَرَتْقُها بِيَدِكَ بَدْؤُها مِنْكَ وَعَوْدُها إِلَيْكَ27
«وَأَرْكانا لِتَوْحِيدِكَ وَآياتِكَ وَمَقاماتِكَ»؛ این مقاماتی که دنباله کلمه «توحیدک» میآید خیلی مهم است. اینجا است که معلوم میشود اساس فهم «لا فرق» روشن میشود. من گفتم عین هم هستند. در حدیث حقیقت هم هست. حضرت فرمودند «فیلوح على هیاکل التوحید آثاره»28؛ ببینید حضرت چه تعبیری به کار بردند؟ «هیاکل التوحید». یعنی اگر توحید بخواهد به او برسد، اگر مدام بخواهد جدا کند اصلاً توحید نمیشود. هیاکل هست اما هیاکل التوحید است. تمام اینها موکِّد توحید است. هر چه شما در عوالم خلق بسط پیدا کنید و در اسماء سیر داشته باشید، باز تمامش موکِّد توحید است.
شاگرد: بنا بر مبنای شما تمام ارکان توحید نیستند. چون شما فراتر از عالم «کن» واقعیات را قبول دارید و لذا مرحله توحید به اسم مستاثر میرود، این وساطت ائمه علیهمالسلام به مرحله «کن» میآید. درواقع تمام ارکان توحید نمیشوند.
استاد: صحبت سر این است که آن اسم مستاثر را چه بگیریم. اگر باطن مقام خودشان باشد که دیگر خودشان به آن علم ندارند، لذا است که مستاثر است. اگر به آن علم داشتند خدا میشدند؛ «استاثره الله». لذا حضرت فرمودند از هفتاد و سه حرف، خداوند هفتاد و دو تا از آنها را به ما داده، یکی از آنها را «استاثره لنفسه». اینطور به ذهن میآمد که آن یکی باطن مقام خودشان است که از آن محجوب هستند. اگر آن را داشتند خدا بودند. و لذا حضرت فرمودند «استاثره لنفسه». این اختصاصی خدا است. چون خدا است. در مقام ظهور خداوند همه چیز را به آنها داده، هفتاد و دو حرف را داده، یکی را استاثره. و لذا منافاتی ندارد؛ چون باطن مقام خودشان است، ارکانی هستند که باطن آن ارکان همان اسم مستاثر است.
شاگرد2: برخی از عبارات مشهور است و بهعنوان روایات در اذهان رسوخ کرده؛ مثلاً «الصلاة معراج المومن» هم به این صورت است.
استاد: در مکارم الاخلاق هست که «حَقُّ اَلصَّلاَةِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا مِرْقَاةً إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»29. مرحوم مجلسی «الصلاة معراج المومن» را هم در کتاب سیر و سلوکشان دارند.
شاگرد2: آنها هم در مقامی که میخواهند مطلبی را توضیح بدهند میآورند، ولی درجاییکه میخواهند یک روایت را مستند بیان کنند، جایش خالی است.
استاد: بله، یعنی روایاتی است که بهصورت مرسل معروف و مشهور شده اما بهصورت مسند در این کتابهایی که ما در دست داریم نیست. اما آیا قبلاً بوده یا نبوده… . همین روایت حقیقت که خواندم همینطور است. خیلی ها مخالف هستند. ولی دیدم در زیارت نامه جناب کمیل بن زیاد در نجف اشرف دارد که «ای کسی که حدیث نفس و حدیث حقیقت از شما به ما رسیده است». حالا کسی که این زیارت نامه را انشاء کرده معلوم میشود که قبول داشته! معلوم میشود که این حدیث حقیقت را قبول داشته. چون در آن اختلاف هست. «سأله عن الحقیقة، فقال: ما لَک و الحقیقة؟ فقال: أَوَ لستُ صاحبَ سرّک. قال علیه السلام: بلى و لکن یرشّح علیک ما یطفح منّی. فقال کمیل: أو مثلک یخیب سائلًا».
شاگرد: برای توجه به مبداء، برهان نظم ملموس است و ما را متوجه به مبدأ میکند. در توجه به امام زمان علیهالسلام که غائب هست، جنس چنین کاری هست؟ یا اساساً ایمان به غیب است؟ یعنی جنسش جنس برهان است؟ حتی مثل برهان نظم که یک چیز ملموسی است.
استاد: در جلسه قبل این را تذکر بدهید. اتفاقا مطالبی که امروز گفتم، برای خصوص مقام حضرت، تولد حضرت هست. تحلیل موضوع محور که گفتم همین است. شواهد خیلی زیبایی در کار هست. غیر از این جهات ریشه یابی عدد دوازده در تورات است. خداوند متعال به حضرت ابراهیم دوازه عظیم را بشارت میدهد که سنی ها هم دارند. یعنی دیدن وجود مبارک حضرت، از بشارت تورات تا حالا و تا بعدش. همه را که با هم ببیند… . گویا اختصاصی خود حاج آقا بوده؛ اصلاً این عبارت از مثل حاج آقا بر میآید. فرمودند کسی که میخواهد مشرف شود و مستفیض شود، هر جور میخواهد به محضر حضرت یک اتصال روحی برقرار کند، پیامبر خدا به ما یاد دادهاند. فرمودند مصحف را باز کند و شروع کند به مصحف شریف نگاه کردن. این دارد نشان میدهد. عدل هم هستند. این حرف حاج آقای بهجت خیلی قیمتی است! فقط کسی میخواهد که با همین فهم و با همین نیت، بفهمد که اینها عین هم هستند. دو روی یک سکه هستند. مصحف را باز کند و محضر حضرت نگاه کند. «النظر الی المصحف عبادة»، «النظر الی علی عبادة»، «النظر الی الکعبة عبادة».
والحمد لله رب العالمین
کلید: توحید، مقامات اهل البیت، مقام نورانیت، معرفة الله، حجاب خلق، رابطه خالق و مخلوق، حقیقت جهنم، حقیقت صلات، حقیقت نماز، مقام اهل البیت، مقام امام، صادر اول، صدور اول،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 72
2 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 45
3 همان صفحه : 36
4 الإقبال بالأعمال الحسنة - ط الحديثة نویسنده : السيد بن طاووس جلد : 3 صفحه : 299
5 تحف العقول نویسنده : ابن شعبة الحراني جلد : 1 صفحه : 295
6 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 8 صفحه : 124
7 مقرر: شاید منظور جناب استاد این آیه باشد: المجادله 10؛ «إِنَّمَا ٱلنَّجۡوَىٰ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ لِيَحۡزُنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَيۡسَ بِضَآرِّهِمۡ شَيۡـًٔا إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ».
8 النحل93
9 المعارج 4
10 البرهان في تفسير القرآن نویسنده : البحراني، السيد هاشم جلد : 5 صفحه : 487
11 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 343
12 الزمر 68
13 الزخرف 77
14 الغافر49
15 عيون أخبار الرضا عليه السلام , جلد۱ , صفحه۱۴۹
16 تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام , جلد۱ , صفحه۶۱
17 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 251
18 همان صفحه : 179
19 جامع السعادات نویسنده : النراقي، المولى محمد مهدي جلد : 3 صفحه : 175؛ «عرفت اللّه بجمعه بین الأضداد».
20 تحف العقول نویسنده : ابن شعبة الحراني جلد : 1 صفحه : 62
21 بحار الأنوار , جلد۲۵ , صفحه۱۶۹ ؛ «اَلْبُرْسِيُّ فِي مَشَارِقِ اَلْأَنْوَارِ عَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ… جَلَّ مَقَامُ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ عَنْ وَصْفِ اَلْوَاصِفِينَ وَ نَعْتِ اَلنَّاعِتِينَ وَ أَنْ يُقَاسَ بِهِمْ أَحَدٌ مِنَ اَلْعَالَمِينَ كَيْفَ وَ هُمُ اَلْكَلِمَةُ اَلْعَلْيَاءُ وَ اَلتَّسْمِيَةُ اَلْبَيْضَاءُ وَ اَلْوَحْدَانِيَّةُ اَلْكُبْرَى اَلَّتِي أَعْرَضَ عَنْهَا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّٰى وَ حِجَابُ اَللَّهِ اَلْأَعْظَمُ اَلْأَعْلَى فَأَيْنَ اَلاِخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ اَلْعُقُولُ مِنْ هَذَا».
22 الغيبة (للنعمانی) , جلد۱ , صفحه۸۵
23 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 145؛ «مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»
24 الهداية الکبرى , جلد۱ , صفحه۳۹۲
25 تحف العقول نویسنده : ابن شعبة الحراني جلد : 1 صفحه : 325
26 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 342
27 مفاتيح الجنان نویسنده : القمي، الشيخ عباس جلد : 1 صفحه : 198
28 کلمات مکنونه، ص۴۲
29 مکارم الأخلاق , جلد۱ , صفحه۴۱۹