بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه ۵ 24/9/1400
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه هفتاد و یک بودم. حضرت فرمودند:
فلا إليه حد منسوب، و لا له مثل مضروب، ولا شيء عنه محجوب، تعالى عن ضرب الأمثال والصفات المخلوقة علوا كبيراً.1
هفته قبل به فقره «لا شیء عنه محجوب» رسیدیم. عرض کردم حال ذهن قاصر طلبگی خودم را خدمتتان میگویم؛ به این «لاشیء عنه محجوب» رسیدم دیدم از نظر معنا عبارت خیلی عجیبی است. کسی به «لاشیء عنه محجوب» میرسد و میگوید خداوند متعال محیط بر همه چیز است. چیزی که همه قبول دارند و مشکلی در درکش ندارند. از خدای متعال چیزی محجوب نیست. برای علم او چیزی حاجب نیست. معنای روشنی است. خب همینطور میخوانیم و رد میشویم. اما سؤالی که هفته قبل عرض کردم، این بود: سیاق عبارت در قبل و بعد از این تعبیر به درک ما و معرفت ما به خدای متعال ربط داشت؛ «کفی باتقان الصنع»، اینکه کاری به خدا و علم او نداشت. با ما کار داشت. بعد دنبالش فرمودند: «فلا الیه حد منسوب»؛ باز جهت معرفتی ما بود. معرفت ما نمیتواند از طریق حد باشد. «لا له مثل مضروب». بعد یک دفعه فرمودند: «لاشیء عنه محجوب». چطور شد که یک دفعه سراغ علم خداوند بروند؟! بحث سر این نبود، بحث سر معرفت ما بود. لذا بود که هفته قبل احتمالی را عرض کردم؛ ممکن است به این معنا باشد که هیچ چیزی از خداوند محجوب نیست؛ یعنی هر مخلوقی به اندازه ظرف خودش به خالق معرفت دارد. «لاشیء عنه محجوب». الآن مبادی این قدرت زبانی را عرض میکنم.
در ادبیات ما میگوییم فعل لازم و فعل متعدی. بعد فعل متعدی را متعدی به یک مفعول میگوییم و متعدی به دو مفعول. اینها رایج است. مثلاً میگوییم «ذهب زید». «ذهب زید» فعل لازم است. «ضرب زید عمروا» فعل متعدی است اما متعدی به یک مفعول است. «اعطی زید درهما» متعدی به دو مفعول است. اینها مطالب روشنی است؛ از نظر زمان و مفعول است. از نظر منطق، خب در منطق محمولات تفاوتی که گذاشتهاند میگویند محمولات یک موضعی، دو موضعی، سه موضعی. همینی که الآن در ادبیات عرض کردم را آنها به این صورت میگویند. مثلاً «زید ذاهب» را میگویند «ذاهب» محمول یک موضعی است که فقط فاعل میخواهد. اما وقتی میگوییم «ضرب زید عمروا»، میگوییم «زید ضارب عمروا». من بهصورت محمول میآورم تا فعلاً دچار حرفهای دیگری نشویم. شما میگویید اینجا محمول دو موضعی است. یک موضعش زید است که فاعل است. موضع دوم آن عمرو است که مفعول اول است. اما اگر بگویید «زید معط عمروا درهما» اینجا «معط» که محمول است، محمول سه موضعی میشود؛ فاعل و دو مفعول. این یک چیزی است که میگویند. البته بیشترش هم میشود. شما میتوانید واژههایی را پیدا کنید که به قول امروزی ها محل اتصالی به فضای دیگری دارد. یک چیزی را توسعه میدهند؛ یعنی قابل توسعه و گسترش است. تکنیک خیلی از چیزها به این صورت است. و در مفاهیم هم همینطور است. مثلاً من خیالم میرسد یکی از واژههایی که میتواند نقطه عطف باشد و اتصال برقرار کند و به قول فنی برای چیز دیگری «connector» باشد، وکالت است. الآن اعطاء، محمول سه موضعی شد. همین را اگر با وکالت وصف کنید و بر سر آن وکالت را در بیاورید، کل سه موضع با وکالت موسع میشود. میگویید «زید وکیل عمرو است، در اعطاء درهم بکر را». ببینید «وکیل» یکی است، اما کاری است که به کل آن سه تا مربوط میشود. یعنی دارد نقش آن را ایفاء میکند. یعنی یک بستۀ سه موضعی بود، وکیل همه را در برمی گیرد و در همه اینها وکیل میشود. به مثالهای دیگرش فکر نکردهام. اگر شما به آنها نگاه کنید، به نسبت مربوط میشود. بحث نسبت خیلی مهم است. نسبتهایی هست که خاستگاهش طرفین است. اما نسبتهایی هست که اساساً خاستگاهش سه طرفی است. یعنی تا سه طرف نداشته باشید نمیتوانید این نسبت را برقرار کنید. نه اینکه یک نسبت بین دو تا بیاید و بعد شما به آنها یکی اضافه کنید. میگویید زید برادر عمرو است، خب هر دو هم برادر هند هستند. او هم خواهر این دو تا میشود. دو تا نسبت برقرار میشود و توسعه اش میدهید. این یک جور است. اما یک وقتی است که اگر سه تا نداشته باشید اصل تکون نسبت را ندارید. مثالش در ذهنتان هست؟
شاگرد: دِین.
استاد: آنکه در امور حقوقی بود.
شاگرد: بین.
استاد: بحثم همینجا است. حالا میخواهم به اینجا برسم. کلمه «حاجب» و «حجب». «حجب» یک ماده لغوی بهمعنای «منع» است. «حجبه ای منعه». «منع» هم همینطور است. وقتی میگوییم «حاجب» و «مانع»، در ریخت کلمه «مانع»، «منع» محمول میشود. اولین موضعش میشود فاعل این منع. حاجب، اول موضع محمول میشود. حجب است و حاجب. حاجب اگر بخواهد حاجب باشد، میتواند حاجب یک چیز باشد؟ معنا ندارد. حاجب یعنی مانع بین دو چیز. تا دو چیز نداشته باشیم که حاجب، حاجب نیست. مانع، یعنی بین دو چیز است. پس ما مفاهیمی داریم که خاستگاهش و قوام تحققش به سه طرفی است. یعنی باید سه چیز باشد؛ یکی خود حاجب که فاعل است. یکی هم محجوب و دیگری هم محجوب.
این را برای همین گفتم؛ وقتی ریخت مفهوم کلمه «حاجب»، ریختی است که در تحقق به سه طرف نیاز دارد، شما میتوانید طرفین آن را جور و واجور قرار دهید. یکی هم «اعطاء» بود؛ ریخت کار «اعطاء» طوری است که معلوم است دو مفعول، جایگاه خودشان را دارند. وقتی میگویید «زید درهم را به عمرو اعطاء کرد»، هیچ وقت نمیتوانید برعکس بگویید که «زید عمرو را به درهم اعطاء کرد». معنا ندارد. ریخت خود «اعطاء» مفعول اول و دوم را تعیین میکند و روشن میکند. مفعول اول «عمرو» است، به عمرو داد، چه چیزی را، درهم را. اما در «مانع» و «حاجب»، بهخصوص در «حجب» لغزنده است، مراعی است، مبهم است. خمیر مایه کار را میآورد ولی معلوم نمیکند. حالا «حاجب» کیست؟ دربان است. سلطان در خیمه هست و یک حاجب دارد. حاجب سلطان است. کسی هم بیرون است، این حاجب نمیگذارد هر کسی داخل خیمه برود. حالا کدام محجوب هستند؟ او حاجب است و دم در ایستاده است. سلطانی که در خیمه هست محجوب هست؟ یا زیدی که از بیرون میخواهد نزد سلطان برود محجوب است؟ هر دو. از نظر واژه محجوب، هر دو محجوب هستند. خب محجوب عنه، کدام است؟ آن هم هر دو است. هم او از دیگری محجوب است و هم دیگری از او محجوب است. و لذا است که امام علیهالسلام در بزنگاه یک عبارتی آوردهاند که اگر یک عوام خواند سریع بگوید همه چیز بر خدا پوشیده نیست؛ «و لا شیء عنه محجوب». با آن ظرافت کاری های معارفی درگیر نمیشود. همه چیز برای خدا آشکار است؛ «لاشیء عنه محجوب»، رد میشود و میرود. امام علیهالسلام واژهای به کار بردهاند که این خصوصیات زبانی را دارد.
اما وقتی همین عبارت را به دست کسی بدهند که کلاس رفته، میبیند که در اینجا مناسب سیاق این است که «و لا شیء عنه محجوب»؛ هیچ چیزی نیست که از خدا محجوب باشد؛ یعنی خدا برای او محجوب نیست. همانی که ذیل دعا عرض کردم؛ «تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَيْء فَمَا جَهِلَکَ شَيْءٌ»2. جالب است که فاء تفریع هم آوردهاند. «فما جهلک شیء»؛ خدایا همه چیز تو را میدانند. «تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُم»3، «وَٱلطَّيۡرُ صَـٰٓفَّـٰت كُلّ قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِيحَهُ»4.این ها شواهدی است بر اینکه «لاشیء عنه محجوب».
شاگرد: «شیء» در اینجا حتی میتواند حاجب هم باشد. سه معنا بدهد.
استاد: بله، احسنت.
شاگرد2: به مرجع «عنه» بستگی دارد.
استاد: بله، حضرت فرمودند «انا لامراء الکلام»، وقتی کلام را به دست کسی میدهند که خدای متعال به او «علّمه البیان» داده. حضرت فرمودند «علّمه البیان» یعنی «بیان کل شیء»5. کل عالم وجود. «وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَام مُّبِين»6. وقتی به این صورت باشد، این زبان دارای قدرت را در اختیار کسی بگذارید که امیر کلام است. حالا شما ببینید اگر حضرت بخواهند محاملی که این جمله کوتاه دارد را حضرت توضیح بدهند، چه میشود! بی خود نیست که امام صادق علیهالسلام فرمودند «إِنِّي أَتَكَلَّمُ عَلَى سَبْعِينَ وَجْهاً لِي مِنْ كُلِّهَا اَلْمَخْرَجُ»7.
شاگرد: اینکه فرمودید هم سلطان و هم دیگری محجوب عنه هستند، باید ضمائر هم متفاوت باشند. ولی در اینجا یقینا «عنه» به خدای متعال میخورد. لذا باید با لوازمش بفهمیم. حالا که چیزی از خدا محجوب نیست پس از آن طرفش هم هست.
استاد: ملازمه برای همه صاف است؟! چون خدا به همه چیز آگاه است و از او چیزی محجوب نیست، پس همه چیز به او علم دارند؟!
شاگرد: اگر جایی بود که ضمیر بهصورت روشن میتوانست به هر دو طرف بخورد، درست است. ولی اینجا «عنه» تنها به خدای متعال میخورد.
شاگرد2: اینجا سه طرف ندارد، طبق فرمایش شما حاجب فقط خدا است.
استاد: نه، حاجب را هنوز بحث نکردهایم. ایشان گفتند میتواند شیء باشد.
شاگرد2: طبق تفسیر شما حاجب چیست؟
استاد: عمده مباحثه را برای همین حاجب گذاشتهام. روایتش را بخوانم.
شاگرد3: طبق فرمایش شما ضمیر را که به خداوند بر نمی گردانیم.
استاد: فعلاً بناء بر این است که «عنه» به خدای متعال بر میگردد. ولی با هر دو وجهش جور در میآید.
شاگرد: با ملازمه به این صورت میشود؟
استاد: نه بدون ملازمه.
شاگرد3: شما میخواستید بفرمایید خداوند محجوب از شیءای نیست؟
استاد: بله، ببینید اینجا حجاب معرفتی است. حاجب، حاجب معرفت است. ما میخواهیم بگوییم حاجب نیست. اول وقتی هست را تصور کنیم تا بعد بگوییم نیست. در حاجب معرفتی سه صورت داریم؛ یکی اینکه شیء الف میخواهد به شیء ب معرفت پیدا کند. میگوییم از معرفت حاجب است. محجوب عنه چیست؟ الف میخواهد او را بشناسد، محجوب عنه چیست؟ «عنه» به الف بر میگردد، این یک صورت. یکی هم این است که ب میخواهد او را بشناسد. محجوب عنه، ب میشود. «عنه» به ب بر میگردد. حالا یک وقتی است که هر دو میخواهند یک دیگر را بشناسند و حجاب هست. «عنه» به هر دو برمیگردد. پس میتواند محملی باشد که ضمیر صلاحیت هر دو را داشته باشد. مقام فرق میکند. اگر هر دو میخواهند یک دیگر را بشناسند، «عنه» به هر دو بر میگردد. پس در کلام تابش هست. اینطور نیست که بگوییم «عنه» باید به یکی برگردد. ما به این قرینه که خداوند متعال بود، فعلاً برگرداندیم. تابش هست.
بعضی از آیات یادم میآید که اندک مناسبتی با اینجا دارد. نمیخواهم ذهنتان پرت شود. اما ببینید مضامین آیات چقدر بلند است. «رَفِيعُ ٱلدَّرَجَٰتِ ذُو ٱلۡعَرۡشِ يُلۡقِي ٱلرُّوحَ مِنۡ أَمۡرِهِۦ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ لِيُنذِرَ يَوۡمَ ٱلتَّلَاقِ، يَوۡمَ هُم بَٰرِزُونَۖ لَا يَخۡفَىٰ عَلَى ٱللَّهِ مِنۡهُمۡ شَيۡء لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ»8؛ مضمون خیلی عجیبی است!
پس در «عنه» باید ببینیم خصوصیات این حاجب را به چه صورت قرار میدهیم و در چه مقامی هستیم. فعلاً چون حرفم در این بود: چه کسی میخواست معرفت پیدا کند؟ شیء. «لاشیء عنه محجوب»؛ «عنه» در اینجا به شیء بر میگردد.
شاگرد: سوالم از این بود که چطور استظهار میکنید؟
استاد: از آن جا شروع کردیم که چون خداوند میخواهد عالم به غیر باشد، محجوب عنه خداوند میشود. و از این طرف هم که شیء میخواهد معرفت پیدا کند، شیء از خدا محجوب است؛ به هر دو طریقش ضمیر به خداوند متعال برگشته است. فرمایش شما هم همین بود. زبان تابش را دارد. حالا میماند که این حاجب را چه بگوییم. اول هم خدمت شما عرض کردم که از خصوصیات حاجب بگوییم. فعلاً این دو محمل در مورد ضمیر بماند تا سراغ حاجب برویم.
ببینید بهترین فضا برای بیان حاجب خود روایات است. اینها غامضترین مطالب معرفتی است. هر چه خودمان برویم، داریم اشتباه میکنیم. لذا بهترین چیز انس به خود روایات است. چیزی که من از آن دور هستم. ان شاء الله شما که ایام جوانیتان هست از آن دور نباشید. انس به روایات به چه معنا است؟ تعبیر حاج آقا این بود: میفرمودند ما بزرگانی از علماء دیدیم…؛ خیلی جملۀ بزرگی است! ما بزرگانی از علماء دیدیم نبود روایاتی بخوانند مگر اینکه دیده بود! آن هم با امکانات آن زمان. حالا نبود که لب تاب داشته باشد و سریع ببیند. این کم حرفی است؟! «نبود روایتی بخوانند مگر اینکه دیده بودند». برای یک منبری هم فرموده بودند؛ تجلیل میکردند از یک منبری. بارها تجلیل کردند.
خب من چند عبارت میخوانم از مطالبی که قبلاً بوده و بعداً میآید. در صفحه سی و پنج کتاب توحید صدوق عبارت این است: «خَلقُ الله حجاب بينه و بينهم»9؛ در اینجا حاجب چیست؟ این یک عبارت است.
شاگرد: چه عبارتی را جست و جو کردید تا به این رسیدید؟
استاد: زمانیکه من اینها را نوشتم اصلاً این دستگاهها نیامده بود. در اینجا تاریخ گذاشتهام هزار و چهارصد و شش. مطالعات طلبگی ما که به این صورت بوده، خدمت شما عرض میکنم، خیلی کفران نعمت است که الآن آدم وقت هایش را بگذراند و حالا که امکانات هست اینها را جمعآوری نکند. من گاهی مدت ها باید بهدنبال چیزی بگردم که کلید کار بود، در وقتش پیدا نمیشد، دهها کتاب و صفحه، شش ماه بعد پیدا میشد. کسی که الآن میتواند در ظرف کوتاهی پیدا کند، نا سپاسی نیست که کار نکند؟! مشغول چیزهای بشود که عمر را تلف میکند! خیلی مواظب باشید. این وسائل خیلی خوب است اما از یک طرف هم باید این سؤال را جواب بدهد که نعمت بود اما چرا کار نکردید؟!
در همین کتاب، هفت-هشت بیان معصومین راجع به اینکه این حاجب چیست، آوردهام. این یکی از آنها بود. حالا بعضی از روایات خیلی جالب است. آدرس بعضی از آنها را میگویم.
شاگرد:…
استاد: صحبت سر همین است که حاجب داریم یا نداریم؟ حاجب چیست؟ بحث امروز ما این است. خدای متعال یک حاجبی دارد که این حاجب با عدم حاجب کاملاً هماهنگ است.
شاگرد2: منظور همان «يا من هو اختفى لفرط نوره»10 است؟
استاد: بالاتر از آن را داریم. مرحوم حاجی میگویند «اختفی لفرط نوره»11، از بس آشکار است، مخفی است. اما در روایت هست، حضرت میفرمایند: «احتجب بنوره». این بالاتر از حرف حاجی است. اصلاً حجابش، نور خودش است. این در خطبه نبوی صلیاللهعلیهوآله است که امام صادق علیهالسلام از جدشان نقل میکنند. اینها خیلی مغتنم است. قبلاً مباحثه شده بود.
در صفحه چهل و پنجم، روایت چهارم همین باب است.
عن أبي عبد الله ، عن أبيه عليهماالسلام ، قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله في بعض خطبه: الحمد لله الذي كان في أوليته وحدانيا، وفي أزليته متعظما بالإلهية ، متكبرا بكبريائه وجبروته ابتدأ ما ابتدع، و أنشأ ما خلق على غير مثال كان سبق بشيء مما خلق، ربنا القديم بلطف ربوبيته وبعلم خبره فتق وبإحكام قدرته خلق جميع ما خلق ، وبنور الاصباح فلق ، فلا مبدل لخلقه ، ولا مغير لصنعه ، ولا معقب لحكمه ، ولا راد لأمره ، ولا مستراح عن دعوته ولا زوال لملكه،ولا انقطاع لمدته ، وهو الكينون أولا والديموم أبدا ، المحتجب بنوره دون خلقه في الأفق الطامح ، والعز الشامخ والملك الباذخ ، فوق كل شيء علا ، ومن كل شيء دنا ، فتجلى لخلقه من غير أن يكون يرى. وهو بالمنظر الأعلى ، فأحب الاختصاص بالتوحيد إذ احتجب بنوره ، وسما في علوه ، واستتر عن خلقه، وبعث إليهم الرسل لتكون له الحجة البالغة على خلقه ويكون رسله إليهم شهداء عليهم ، وابتعث فيهم النبيين مبشرين ومنذرين ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حي عن بينة، وليعقل العباد عن ربهم ما جهلوه فيعرفوه بربوبيته، بعد ما أنكروا ويوحدوه بالإلهية بعد ما عضدوا12
ببینید چه عباراتی دارد! «ومن كل شيء دنا»؛ در تار و پود هر چیزی، نزدیک نزدیک است. «فتجلى لخلقه من غير أن يكون يرى»؛ دیده نمیشود، اما «تجلی لخلقه». «و هو بالمنظر الأعلى». من همیشه میگویم یک رسالهای درست کنید که در آن معجزات قولی جمعآوری شده باشد. مرحوم خواجه حرف خوبی دارند. میگویند: «و الخواص للقولية أطوع و العوام للفعلية أطوع»13؛ واقعا جمله خواجه است. مرحوم آمیرزا ابوالفضل تهرانی رضوان الله علیه در شفاء الصدور می گویند خواجه عقل حادی عشر است. عقول عشره را که می گویند، می گوید اگر عقل حادی عشر باشد، خواجه است. این عبارت به ایشان منسوب است، خیلی زیبا است. عوام به دنبال معجزه هستند؛ «اطوع»؛ یعنی تا معجزه فعلی میبینند مطیع هستند. اما «الخواص للقولیة اطوع»؛ خواص سراغ معجزه فعلی می روند و استفاده هم میکنند، اما میل بیشترشان به معجزات قولی است. چون سر و کارشان با معارف است؛ در یک عبارت کوتاه میخواهند اعجاز باشد. این جا یکی از معجزات قولی است. همیشه میگفتم هر کسی برای خودش به اندازه فکر خودش یک دفتر باز کند؛ بگوید این حدیث یا این آیه معجزه قولی است. «فأحب الاختصاص بالتوحيد إذ احتجب بنوره»؛ خدایی که اینطور دور است، اینطور نزدیک است، اینطور «تجلی لخلقه»، «فأحب الاختصاص بالتوحيد»؛ گفته اگر کسی میخواهد یکی باشد، من هستم. تنها خودم هستم. «فاحب الاختصاص بالتوحید»؛ خیلی تعبیر زیبایی است. بعد چه میفرمایند؟ «إذ احتجب بنوره»؛ چون اگر بخواهد محجوب شود فقط با نور خودش محجوب میشود. پس خدایی که با نور خودش محجوب میشود، نه چیزی از او محجوب است و هیچ چیزی از او محجوب است؛ محجوب عنه طرفینی باشد؛ چون احتجب بنوره؛ «إذ احتجب بنوره فأحب الاختصاص بالتوحيد»؛ تنها کسی که لیاقت دارد آن لباس کبریاء توحیدی را بپوشد، خودش است. چرا؟ «اذ احتجب بنوره». در ادبیات این «اذ» را چه میگویید؟ «اذ» ظرفیه هم میتوانید بگویید اما روشن است که «اذ» تعلیله است. «فأحب الاختصاص بالتوحيد إذ احتجب بنوره»؛ چون احتجاب او با نور خودش است، پس غیر او معنا ندارد؛ حجاب و معرفت و جهل هم برای او معنا ندارد.
شاگرد: از واژه نور این را استفاده میکنید؟
استاد: بله، چند روایت دیگر هم بخوانم تا آنها را با هم جمع کنید.
روایت دیگر؛ در صفحه صد و هشتاد و چهار است. روایت خیلی زیبایی است؛ در باب نفی المکان و الزمان و الحرکه عنه تعالی، حدیث بیستویکم است.
… عن الحارث الأعور ، عن علي بن أبي طالب عليهالسلام أنه دخل السوق ، فإذا هو برجل موليه ظهره يقول : لا والذي احتجب بالسبع ، فضرب علي عليهالسلام ظهره ، ثم قال : من الذي احتجب بالسبع؟ قال : الله يا أمير المؤمنين ، قال : أخطأت ثكلتك أمك ، إن الله عزوجل ليس بينه وبين خلقه حجاب لأنه معهم أينما كانوا ، قال : ما كفارة ما قلت يا أمير المؤمنين؟ قال : أن تعلم أن الله معك حيث كنت ، قال : أطعم المساكين؟ قال : لا إنما حلفت بغير ربك.14
«عن الحارث الأعور»؛ همان حارث همدانی معروف است؛ «یَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یَمُتْ یَرَنِی». اهلسنت میگویند اول ریاضی دان عالم اسلام است. ظاهراً شعبی است، میگوید من ریاضیات را نزد حارث خواندم؛ علم الفرائض، علم الحساب. اهلسنت دارند. اینها در کتب ما نیست. خودشان میگویند اولین کسی که علم حساب و تخصص در حساب را بلد بود و خود اهلسنت میگویند ما نزد او درس خواندیم او بود.
«عن علي بن أبي طالب عليهالسلام أنه دخل السوق»؛ حضرت به بازار کوفه تشریف آوردند. «فإذا هو برجل موليه ظهره»؛ حضرت را نمی دید. پشتش به حضرت بود و مشغول کار بازار خودش بود. یک دفعه شروع به کارهایی کرد که بازاری ها انجام میدهند. «يقول: لا والذي احتجب بالسبع»؛ قسم به خدایی که محجوب به هفت حجاب و آسمان است، اینطور نیست. قسمهایی که بازاری ها میخورند. حضرت هم نزدیک او رسیده بودند. همین که نزدیک او رسیدند، او گفت «لا والذي احتجب بالسبع». حضرت چه کار کردند؟ «فضرب علي عليهالسلام ظهره»؛ حضرت دستی به پشتش زدند تا برگردد. «ثم قال: من الذي احتجب بالسبع؟»؛ چه کسی است که به سبع محجوب است؟ به خدا که قسم نخوردی! چه کسی است که به سبع حجاب محجوب باشد؟! تعلیم را ببینید! بی خود نمیگویند «السوق مطهرة الشیطان». وقتی وارد بازار میشوی، دیگر بازار شیطان است. فروشنده او است. در بازار غفلت محض است. «رِجَال لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَة وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ»15؛ یعنی ریخت تجارت و بیع، ریخت لهو است. ریخت اشتغال به غیر ذکر الله است. خب در بازار او گفت «لا و الذی احتجب بالسبع»، حضرت فرمودند «من الذی احتجب بالسبع»؟!
«قال: الله يا أمير المؤمنين»؛ خدا است که محجوب است. حضرد فرمودند: «أخطأت ثكلتك أمك»؛ این «ثکلتک امک» هم عتاب است و هم یک نحو محبت است. عتاب محبتی است. اینها نیاز است.
شاگرد: مثل تعبیر «ننه مرده!» است.
استاد: بله، مثل تصغیر «بنی» است. وقتی «بنی» میگوید یک تصغیری است که برای محبت است.
«إن الله عزوجل ليس بينه و بين خلقه حجاب لأنه معهم أينما كانوا»؛ حجابی نیست که بگویی «احتجب بالسبع» و بعد مشغول کار خودت باشی و بگویی اگر بعداً مردیم و قیامتی به پا شد، آن وقت خدا را ببینیم. نه اینطور نیست. «قال: ما كفارة ما قلت»؛ حالا باید کفاره بدهم؟ به نظر شما باید کفاره بدهد یا ندهد؟ خب او گفته «احتجب بالسبع»، حرف بدی زده. کفاره بدهد یا ندهد؟ چقدر جواب امام قشنگ است! گفت «ما کفارة ما قلت يا أمير المؤمنين؟»؛ کفارۀ اینکه گفتم چیست؟
«قال: أن تعلم أن الله معك حيث كنت»؛ همین را بدان، کفاره اش همین است. یعنی کفاره اش معرفت است. حالا ول نکرد و گفت «أطعم المساكين؟»؛ کفاره اش این است که فقیر را اطعام کنم؟ حضرت چه گفتند؟ طعام مسکین که خیلی خوب است. بدهد یا ندهد؟! ببینید چقدر زیبا فرمودند: «قال : لا إنما حلفت بغير ربك»؛ نمیخواهد به مسکین اطعام بدهی، چون به خدا قسم نخوردی که بخواهی کفاره بدهی! خدا محجوب نیست. تو به خدایی که محجوبش میدانستی قسم خوردی. آنکه کفاره ندارد.
شاگرد: حضرت قسمی که کفاره نداشته باشد را یاد دادند!
استاد: اصلا حضرت در این جا نمیخواهند بگویند اطعام نکن. اما می خواهند جهت معرفتی را به کار ببرند. می گویند تو یک خیالاتی داری. خیلی مهم است. در مباحثات بسیار عرض می کنم؛ به تعبیر آن استاد که زیاد تکرار می کردند، در دستگاه نبوت همه ابن سیناها امیّین هستند. خیلی از این امّیین با همه کر و فر و یال و کوپال، بعد از یک عمری می بیند یک خدای خیالی دارد. این جهت معرفتی است. حضرت می گویند از خدای خیالی بیرون بیا. خدایی که می گویید «احتجب بالسبع» خدای خیالی است. الان بیان حضرت، ریخت تعبیر حضرت، ریخت تعبیر تعلیم معرفت است. فرمودند کفاره اش این است که بدانی خدای به این صورت نیست. در مسیر معرفت درست خدا حرکت کنید.
شاگرد: تعبیر محلق دعای عرفه که دارد «حَتّى تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»16، اشاره با این ندارد که حجاب هایی هست که باید کنار زده شود؟
استاد: بله، حجب ظلمانی و حجب نورانی. در تفسیرش هست. یعنی قلوبی هست که حجاب ظلمانی دارد، این هیچی. اما قلوبی هست که به عالم نور رسیده اما باز در عالم نور حجاب دارد. حجاب هایی هست که نورانی است. آن ها را باید خرق کند. «فتَصِلَ الى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ»17 که لازمه کارش است. لذا در آن جا دارد «فتدلّی». تعبیر «تدلی» با «معلقة» از حیث لغت یکی هستند. «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ، فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ»18، در آن جا هم دارد «وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ».
روایت شریفه، در صفحه دویست و پنجاه و دو؛ حضرت فرمودند:
...قال الرجل : فما الدليل عليه؟ قال أبو الحسن عليهالسلام : إني لما نظرت إلى جسدي فلم يمكني فيه زيادة ولا نقصان في العرض والطول ودفع المكاره عنه وجر المنفعة إليه علمت أن لهذا البنيان بانيا فأقررت به ، مع ما أرى من دوران الفلك بقدرته وإنشاء السحاب وتصريف الرياح ومجرى الشمس والقمر والنجوم وغير ذلك من الآيات العجيبات المتقنات علمت أن لهذا مقدرا ومنشئا.19
«قال الرجل: فما الدليل عليه؟ قال أبو الحسن عليهالسلام : إني لما نظرت إلى جسدي»؛ چه عباراتی! واقعا هم اگر انسان روی این بدنی که کار می کند، فکر کند؛ بنشیند فکر کند که یک عمر با این بدن کار می کند؛ بالاترین دانشمند هم باشد اصلا نمی فهمد خداوند چه کار کرده! با بالاترین دکترهای امروزی هم انس بگیرید، می گوید من دکتر با این بدن کار می کنم، یک عمر هم درس خوانده ام تا ببینم در آن چه خبر است اما باز می بینم هیچی نمی دانم! چه می شود نمی دانم! خیلی چیزها نمی دانیم اما نسبت به آن هایی که نمی دانیم، مثل قطره نسبت به دریا است. حضرت این ها را توضیح می دهند و به مقصود من می رسند:
قال الرجل : فلم احتجب؟ فقال أبو الحسن عليهالسلام : إن الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم، فأما هو فلا يخفى عليه خافية في آناء الليل والنهار20
«قال الرجل : فلم احتجب؟»؛ خب خدا که می توانست خودش را به ما نشان بدهد. این همه آیات گذاشته، اما چرا پشت پرده رفته است؟ حضرت که به او گفتند بیا خداشناسی آیات را ببین، او به حالی رسید و گفت خب این خدا به این خوبی و به این زیبایی و جمال چرا پشت پرده رفته است؟ «فلم احتجب؟»؛ این خدای جلیل و رحیم چرا پشت پرده رفته است؟ حضرت فرمودند؟ به یاد آن حدیث افتادم که گفت من تا خدا را نبینم خدا را قبول ندارم، امام رضا فرمودند من برعکس تو می گویم، یعنی اگر دیدمش به خدایی قبولش ندارم. چقدر زیبا است! عقل با عقل چقدر تفاوت می کند؟! آن یک گوینده است که می گوید تا خدا را نبینم، قبولش ندارم. این هم عقل کل است که می گوید اگر ببینمش به خدایی قبولش ندارم. خب این جا سوال می کند که چرا خداوند پشت پرده رفته؟ «فقال أبو الحسن عليهالسلام: إن الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم، فأما هو فلا يخفى عليه خافية في آناء الليل والنهار»؛ حضرت فرمودند می دانی احتجاب برای چیست؟ برای گناه است. خیلی عجیب است. اگر تو می گویی چرا خدا پشت حجاب رفته، چون گناه کرده ای. اگر گناه نکنی، همان طوری که بر او چیزی مخفی نیست، بر تو هم مخفی نمیشود. می شوی «المومن مرآة المومن»؛ یکی از اسماء خداوند متعال مومن است. همانی که «لایخفی» است، تو هم به آن جا می رسی. وقتی ذنوب برود حجاب هم میرود. شما ببینید این حدیث و آن آیات برای شناختن اولیاء خدا که حجابی ندارند، چه دستگاهی به پا می کند! بس است عاقل این ها را بخواند و بفهمد مقام رسالت و نبوت و ولایت معصومین به چه صورت است. بدون این که سر سوزنی دچار غلو شود. این ها بس است.
شاگرد: در فضای کلاس برای فهم این روایات، بحث تقسیم تجرد و مادی و عدم حصول علم در فضای مادیت است. از این میتوان استفاده کرد که تمام مراتب هستی تجرد دارند؟ یعنی اصلا تقسیم تجرد و مادی کنار برود یا این نتیجه گرفته شود که مراتبی از تجرد در هستی هست؟ موضوع دوم هم تبیین فنی شما در برای بحث گناه چیست؟ یعنی گناه از نگاه هستی شناسی چه کار می کند که این شخص محجوب می شود؟ یک موجود رابطی است که اشرافش به حضورش کم می شود و مرتبط علیهش را نمی بیند یا تبیین دیگری دارید؟
استاد: برای تحلیل ذنب، بهتر است از خود روایات و آیات دنباله اش گرفته شود. اصلا ذنب چیست؟ لغتی که در بیانات ثقلین هست، اصل ذنب چیست؟ گویا ذنب، اتصال یک غیری به شیء است. دم، یک نحو ادامه یک چیزی است که وقتی کل بدن را در نظر می گیرید گویا آن اضافه ای است. اگر از کل پیکر هم برش دارید چیزی نمیشود. بدن جای خودش هست ولی خب این هم هست. چطور است که ذنب می آید و از کجا می آید؟ این احتجابی که حضرت فرمودند از کجا می آید؟ به بسیاری از مسائل مربوط می شود که از حضرت آدم ع شروع می شود؛ که نهی از اکل شجره بود. اکل شجره، محامل آن و مطالبی که دارد. بعد این حجاب چطور صورت می گیرد. ذنب از کجا می آید؟ بعضی وقت ها اگر روی این مبانی فکر کنید و هنوز بحث خام باشد، به یک اشکال عقلی می رسید و می گویید اصلا وقوع ذنب محال است! خب به این صورت نیست.
اما این که کل عالم مجرد هست یا نه؟ بحث خوبی بود. عالم حرکت؛ اصل وجود و شهود حرکت را نمیتواند انکار کرد. تحلیلش مهم است. آیا با این مبانی می توانیم تحلیل کنیم یا نه؟ آن چه که الان نسبت به این مطالب عرض میکنم این است:
در همین کتاب توحید صدوق، روایت هست. روایت خیلی عالی ای است. حضرت فرمودند خدای متعال وقتی روح را در محل اعلاء خلق کرد، غرور گرفتش. چرا؟ از بس که عظمت، علم، اطلاق در خودش دید. آن جا حجاب نبود، نمیدانست که خدا که توی روح را آفریده و این همه چیز در خودت میبینی، الان که می بینی آیینه ای. اگر نور خورشید در آیینه میتابد برای خودش نیست. بله، آیینه است و خورشید قشنگ در آن تجلی میکند. اما نور برای خودش نیست. بعد حضرت فرمودند «رحمتا و شفقتا له»؛ خدای متعال این روح در این مقام یک چیز کم دارد. آن کلمه چه بود؟ درست است که میگوید من دارم، اما این که یک دفعه به خیالت برسد که برای خودت هم هست. نمی داند که همین الانش برای او است. همیشه مثالی که می زنم این است؛ مثال خیلی ساده ای است. یک ظرفی که شور است، شما میگویید ما بالعرض شور است. بالذات که شور نیست. باید ما بالعرض به ما بالذات برگردد. بعد می گویید چرا برنج شور است؟ میگویید آبش شور بود. آب چرا شور است؟ بعد آخر کار میرسید به نمک. میگویید نمک چرا شور است؟ خودش شور است. این را میگفتیم. من همیشه در مباحثهها یک مکملی برای این جمله داشتم. شما سلسله درست نکنید و بگویید برنج شور است چون آب شور بود، آب شور بود چون فلان شور بود. در آخر کار می رسید چون نمک شور است؛ پس حالا به شور رسیدیم. نه، این غلط است. درستش چیست؟ الان که این برنج شور است، همین جا این برنج شور نیست، نمک شور است. این نکته ای است. نگویید ما بالعرض ینتهی الی ما بالذات. این طور نیست؛ چون ما بالذات است که در ضمن مابالعرض کار انجام می دهد. همه جا ما بالذات با او حاضر است. در این جا هم همین طور است. وقتی جلو میرود ما بالذات دارد کار انجام میدهد. الانش در روح، هر چه داری، همین الانش برای خدا است. بعد بر میگردد و میگوید الحمد لله. آخرین حرف بهشتیها چیست؟ «وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ»21. این «الحمد لله» آخر کار بهشتیها به چه معنا است؟ حمد، صفت کمال است. حالا میگویند همه چیزی که داریم، همین الانش برای مالکش است. به تعبیر حاج آقا می فرمودند اجاره نشینی است. اجاره نشینی یعنی مالک خانه دیگری است، من در خانه هستم، بهره مند هم هستم، از همه امکانات خانه هم استفاده میکنم اما خیالم نرسد که مالک هستم. در این بدن صد سال زندگی میکند اما هیچ چیزی از آن برای خودش نیست؛ قلبش، مغزش. لحظه به لحظه ببین این قلب به چه صورت کار میکند. من آن را آفریدم؟! دیگری آفریده و من روی آن مشغول هستم. برای من نیست.
روایت صفحه صد و هفتاد و نه را هم میگویم خودتان مراجعه کنید. به به! این روایت از چیزهایی است که ... ؛ شروع ما از این جا بود. حضرت میفرمایند:
...ليس بينه وبين خلقه حجاب غير خلقه ، احتجب بغير حجاب محجوب ، واستتر بغير ستر مستور، لا إله إلا هو الكبير المتعال.22
«ليس بينه وبين خلقه حجاب غير خلقه»؛ گویا این جمله همه بحثهای ما را در خودش جمع کرده. «احتجب بغير حجاب محجوب، واستتر بغير ستر مستور، لا إله إلا هو الكبير المتعال». البته چند جمله دیگر هم هست. ان شاء الله برای هفته بعد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: معرفت الله، امکان معرفت خداوند، معرفت الهی، توحید، روح، حجاب معرفت، حجاب، تجلی خداوند، ذنب، مجردات، ماده و مجرد،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 72
2 دعای عرفه
3 الاسراء 44
4 النور 41
5 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 24 صفحه : 67؛ «فس : أبي عن الحسين بن خالد عن أبي الحسن الرضا في قوله ( الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ) قال الله علم محمدا القرآن قلت ( خَلَقَ الْإِنْسانَ ) قال ذاك أمير المؤمنين 7 قلت ( عَلَّمَهُ الْبَيانَ ) قال علمه بيان كل شيء يحتاج الناس إليه…».
6 یس12
7 بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام , جلد۱ , صفحه۳۲۹
8 الغافر 15
9 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 36
10 شرح المنظومة ت حسن زاده آملي نویسنده : السبزواري، الملا هادي جلد : 2 صفحه : 35
11 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 45
12 همان
13 شرح الاشارات و التنبيهات للمحقق الطوسى نویسنده : الطوسي، الخواجة نصير الدين جلد : 3 صفحه : 372
14 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 184
15 النور 37
16 الإقبال بالأعمال الحسنة - ط الحديثة نویسنده : السيد بن طاووس جلد : 3 صفحه : 299
17 همان
18 النجم 8
19 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 251
20 همان 252
21 یونس 10
22 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 179