بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۸

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحيم

سلسله درس­گفتارهای شرح توحید صدوق؛

جلسه­ی هجدهم: 29/11/1398 ش.

انواع نظم

الف) نظم قار

[در حال بحث از] صفحه­ی هفتاد و یک بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند:

«كفى بإتقان الصنع لها آية، وبمركب الطبع عليها دلالة وبحدوث الفطر عليها قدمة وبإحكام الصنعة لها عبرة»1.

لغت «اتقان» و «صنع» را بحث کردیم. حالا می‌خواهیم لغت «طبع» را بررسی کنیم. ولی خلاصه‌ای از بحث اتقان صنع در یک کلمه این شد: «اگر شما به هر چیزی و به هر نوع نگاهی، متوجه شوید، یک درجه‌ای از نظم را در آن می‌بینید. اسم آن را نظم قار گذاشتیم. نظم ثابتی که مقابل ندارد. ممکن نیست به یک چیزی متوجه شوید و این نظم را در او نبینید و لذا به آن بافه­ی کسانی که قالی می­بافند، مثال زدم. در آخر کار کلافی از آن درست می‌شود که اگر دو-سه نفر متخصص هم بخواهند این‌ها را از هم باز کنند و به ‌صورت نخ­های صاف در بیاورند، گیر می‌افتند. همان‌طور که می‌گویند کلافه شده است.

اگر دقت کنید، این کلاف که سنبلی از بی­نظمی است، سر و پای آن نظم است. یعنی هر چیزی سر جای خودش قرار گرفته و می‌دانیم کدام بالا رفته و کدام پایین آمده است. اگر کسی هم این نظم غیر مقابلی را در این ببیند، سریع می‌تواند آن را جدا کند. برای او دیگر مشکلی ندارد. چرا؟؛ چون این نظم مقابل ندارد، این نظم بی­نظمی ندارد. این نظم، نظمی است که پشتوانه­ی اساس عالم خلقت است. این یک. من می‌خواهم چهار مرتبه درست کنم.

پس یک نظمی است که مقابل ندارد. هر کجا شما بروید، آن نظم بی­مقابل، نظم حق و نظم قارّ را می‌توانید، ببینید.

ب)‌ نظم منظم و مقابلی

نخست: نظم از روی غرض

سه جور دیگر هم نظم بود که نظم منظم بود. یعنی به امر منظمی توجه می‌کردید و واقعاً نظم را در دل او می‌دیدید؛ نظم مقابل­دار را می‌دیدید. یعنی این نظم می‌توانست نامنظم باشد و مقابل داشته باشد.

شاگرد: فطری است؟

استاد: بله؛ لذا من به باستان­شناسی مثال زدم. گفتم باستان­شناس­ها وقتی خاک­برداری می‌کنند، به هر چیزی می‌رسند، فوری آن فطرت عقلانی آن‌ها می‌فهمد. تا به جایی برسد، می‌گویند در این­جا عده‌ای از انسان‌ها زندگی می‌کردند و این­جا را به این صورت ساخته‌اند، این اتاق بوده است، این حمام بوده است، این مسجد بوده است و ... . سال آن را هم تشخیص می‌دهد. وقتی این‌ها از زیر خاک در می‌آید، چرا نمی‌گویند: آن‌ها خودش درست شده است؟ چرا نمی‌گویند طوفان این‌ها را درست کرده است؟ مطمئن هستند که انسان‌هایی این‌ها را ساخته­اند.

این‌ها را عرض کردم، چون نظم منظم، در بطن خودش یکی از سه چیز را به نحو مانعة الخلو نشان می‌دهد، نه مانعة الجمع. غرض را نشان می‌دهد. باستان­شناس وقتی می‌رسد، می‌گوید این­جا را برای این غرض ساخته‌اند. یعنی در امر منظمی که از زیر خاک در می‌آید، غرض سازنده را می‌بینند. این مورد اول بود.

دوم: نظم از روی اراده

مورد دوم؛ شامل حیوانات هم می‌شد. در یک امر منظم، ما پشتوانه­ی اراده را می‌بینیم و می‌گوییم: «حساس متحرک بالارادة». ولو یک حیوان بوده و غرض هم نداشته است، غریزه­ی او بوده است، اما غریزه­ای بوده است که حرکت او «عن ارادة» بوده است. مثل کندوی زنبور عسل. وقتی شما کندوی زنبور عسل را می‌بینید، نمی‌گویید طوفان شده و این شش ضلعی قشنگ به پا شده است! اصلاً فطرت این را نمی‌گوید. می‌گوید یک حیوانی به این صورت برای خودش خانه ساخته است. پشتوانه­ی اراده­ی حیوانی داشته است. پس نظمی کاشف از اراده است. نظمی دیگر کاشف از انگیزه و غرض برای کاری است و یک نظمی است که کاشف از خبرویت و علم است.

سوم: نظم از روی علم

قبلاً از نظم کاشف از علم در نظامات بحث شد. یک مثال غیر مانعة الجمع آن را هم عرض کنم. شما وقتی به یک خانه نگاه می‌کنید، در خانه، منظم غرض می‌بینید و می‌گویید آن را ساخته‌اند تا باران روی سر آن‌ها نیاید؛ آفتاب نخورند و زندگی کنند. در یک خانه غرض را می‌بینید. اراده را هم می‌بینید؛ اراده کرده این را ساخته است. غیر از اراده و غیر از غرض، خبرویتی را هم که در یک ساختمان است را می‌توانید ببینید. بگویید این خانه را یک معمار عالی مقام ساخته است. آن خانه را نه؛ گاهی در نظم منظم به جای خبرویت، می‌توانید حماقت ببینید. یعنی می‌فهمید یک ناظمی آن را منظم کرده است، اما نظمی است که پشتوانه­اش عدم حکمت بوده است. خیلی از چیزهای منظم به این صورت است. تا به این امر منظم نگاه می‌کنیم، می‌گوییم دیوانه بوده است. عقل درست و حسابی نداشته است که این نظم را منظم کرده است. اراده را می‌بینید، ممکن است انگیزه او را هم ببینید، ولی بی­فکری و حماقت او را هم می‌توانید ببینید. خبرویت را ببینید یا عدم آن را.

شاگرد: این نظم مقابل­دار است؟ اگر بچه­ای چیزی را بسازد، خُب، بی­نظم است.

استاد: نظمی هست که کاشف از خبرویت است و نظمی هست که کاشف از عدم خبرویت است. همه­ی این‌ها، مقابل خودشان را دارند. یعنی حتی اگر آن نظمی که بچه درست کرده را به هم بزنید، ناراحت می‌شود. گریه می‌کند، چرا؟ ولو روی بی­فکری هم باشد. کسی هم با درجه­ی پایین یک نظمی داده است، بی­نظمی را می‌فهمد. چرا؟؛ چون می‌گوید آن چیزی که من می‌خواستم این نیست، به هم زدی.

شاگرد: یعنی بلدوزر بیاورید تا آن را خراب کند؟

استاد: خیر؛ آن امر منظم را محو می‌کند. یعنی ولو وجودش پابرجاست، شما می‌توانید بی­نظمی ایجاد کنید؛ این را آن­جا بگذارید، آن را این­جا بگذارید و …، آن مقصودی که او در فضای خودش دارد، نامنظم می‌شود. همه­ی این‌ها مقابل دارد.

شاگرد: نظم منظم را از دید سازنده می‌فرمایید و الا، بیرون که نظم منظم نمی‌گوییم.

استاد: خیر؛ من تعریف ارائه دادم. نظم منظم یعنی چیزی که کاشف از انگیزه است. انگیزه می‌خواهد هر چه باشد. نظم منظم آنی است که کاشف از یک اراده است. نظم منظم آنی است که کاشف از خبرویت و علم است. منظور از خبرویت علم است. اگر درجه­ی پایینی از خبرویت را داشته باشد، اسم آن را جهل می‌گذاریم.

هماهنگی اجزاء؛ معدّ و پایه­ی نظم

انگیزه، اراده و علم، امور مجرد از ماده

شاگرد ٢: به جای خبرویت هماهنگی بگویید، بهتر نمی‌شود؟

استاد: هماهنگی معدّ برای آن درک است. من عرض کردم در هر نظمی چند چیز هست، همبافته، همراه و … . هماهنگی چیزی است که اجزاء با همدیگر دارند. هماهنگی اجزاء، کاشف از این است که هماهنگ کننده یک انگیزه‌ای داشته است. با یک اراده این هماهنگی را ایجاد کرده است. پس هماهنگ­بودن برای پایه­­ی امر منظم است. نه آن مکشوف. او این هماهنگی را به‌خاطر چیزی ایجاد کرده است. البته آن هماهنگی‌ای که شما فرمودید، درک آن هماهنگی، همین کاشفیت آن است. هماهنگی پایه­ی نظم، هرگز در این پایه­ی امر منظم، شما نمی‌توانید غرض را نشان بدهید. نمی‌توانید، خبرویت را نشان بدهید. میکروسکوپ­های الکترونیک بردارید تا به ریسمان آخر هم برسید؛ قوی‌ترین میکروسکوپ را بردارید و بروید. شما می‌توانید مهندسی مهندس را در ساختمان مهندسی­شده­ی بسیار عالی پیدا کنید؟!، نمی‌توانید. هر چه بخواهید در بدنه­ی امر منظم، آن خبرویت و آن مهندسی مهندس را پیدا کنید، نمی‌توانید. این دلیلِ خیلی روشنی، دال بر این است که فنّ مهندسی و توان مهندسی از سنخ ماده نیست. از سنخ اجزای ماده نیست. یک چیزی برتر از ماده است. خیلی هم بخواهند زور بزنند، باید از طریق انرژی جلو بروند. البته با سؤالاتی که بعداً مطرح می‌کنیم، کالشمس توضیح می‌دهیم که کلاً درک و توان مهندسی از سنخ انرژی هم نیست. حالا بماند.

خلاصه، امر منظم دارد این را نشان می‌دهد. دارد آن‌ها را نشان می‌دهد که هیچ‌کدام از این‌ها از سنخ ماده نیست. نه غرض از سنخ ماده است، نه خبرویت از سنخ ماده است و نه اراده. پس عبارت امام علیه‌السلام در «اتقان الصنع» می‌توانست این چهار تا را سامان بدهد. قشنگ همه­ی این‌ها را سامان می‌دهد. امر منظم بیرونی را نگاه بکن.

چند مثال از نظم منظم

جدیداً عبارت امام علیه‌السلام در اهلیلجه را دیدم. حضرت فرمودند: می‌خواهی از همین هلیله­ای که در دست تو است، شروع کنم. شروع کردند و بعد تعبیر به اتقان الصنع کردند. خُب، آقا شما با این هلیله چطور می‌خواهید خدا را ثابت کنید؟ حضرت فرمودند: «باتقان الصنع فیه». بعد از اندرون آن شروع کردند. او گفت: خُب، شما از درون این گفتید اما از بیرون آن نگفتید! حضرت فرمودند: چه چیزی را نگفتم؟ گفت: مردم را! خُب، مردمی که این را می‌کارند چه ربطی به این دارند؟! حضرت فرمودند: شما که تنها به این نگاه کردید، هلیله را از افرادی که از آن استفاده می‌کنند، منفصل دیدی، حالا من قشنگ برای تو توضیح می‌دهم که انسان‌هایی که سراغ این هلیله می‌روند – مثل خود تو که در این­جا طبابت می‌کنی - چطور وجودهایشان به هم مربوط است. کمال ارتباط را دارند.

در کلمات امام علیه‌السلام خیلی عجایب است. باید جمع‌آوری شود. یکی از آن‌ها که برای خود من خاطره است، این است: شنیدم که گفتند: اگر آب نمک را در یخچال یا فریزر بگذارید، یخ نمی‌زند یا دیر یخ می‌زند. بسته به غلظت نمک آن دارد. اگر آب نمک خیلی غلیظ باشد، اصلاً یخ نمی‌زند. درجه­ی انجماد آن پایین می‌رود. جایی هم بود که برف حسابی آمده بود و تریلی­ها آمده بودند و نمک می‌ریختند. من به خیالم آمد که دارند سنگ می‌ریزند. گفتم چرا در جاده سنگ می‌ریزند؟ گفتند: نمک می‌ریزند. کسی که اولین بار می‌بیند، سؤال می‌کند. این هم در خاطر من بود. چرا نمک می‌ریزند؟ گفتند: نمک که می‌ریزند، یخ سریع باز می‌شود. نمک یخ را باز می‌کند و خیلی سریع جاده باز می‌شود. من ندیده بودم.

این دو خاطره در ذهن من بود. روایاتی را می‌دیدم که حضرت با ابوحنیفه بحث داشتند. حضرت فرمودند: می‌دانی چرا خدای متعال اشک چشم تو را شور قرار داده است؟ در اشک چشم نمک هست. خداوند متعال در غده‌های چشم کاری کرده است که از نمک بدن ما می‌گیرد و با اشک چشم مخلوط می‌کند. حضرت فرمودند: برای این‌که سردی، چشم را اذیت نکند. تا باد سرد به چشم می‌خورد، از چشم شروع به اشک آمدن می‌کند. اشک شور. حضرت فرمودند: خدا این اشک را قرار داده است تا سردی، این چشم بسیار لطیف را اذیت نکند. وقتی اشک نمکین روی چشم لطیف می‌آید، صدمه پذیری او از درجه­ی حرارت پایین کم می‌شود و آسیب پذیری آن پایین می‌آید. چه عجایبی! چه تناسبی!

در توحید مفضل هست، حضرت فرمودند: تا چیزی می‌خواهد به این چشم ها صدمه بزند؛ به‌صورت ناخودآگاه پلک بسته می­شود. این‌که دیگر دست ما نیست. اگر شما جلوی کسی انگشت ببرید، لازم نیست اراده کند. مخچه­ی او فوری عکس‌العمل نشان می‌دهد و پلک­ها را می‌بندد. دو پلکی که محافظ چشم است! چرا؟؛ از بس لطیف است! خُب، چرا لطیف است؟ می‌خواهد با نور کار کند. مردمک، عنبیه، عدسی. خدای متعال چه دم و دستگاهی در این چشم قرار داده است! این اتقان الصنع می‌شود؛ یعنی همه مناسب با هم هستند.

خدای متعال چشمی به ما داده است که باید ببینیم. از آن طرف هم باید رگ در بدن ما باشد؛ تا مرتب خون را برساند تا سلول‌های ما زنده باشند. هر جایی از بدن ما رگش قطع شود و خون به سلول نرسد، سلول‌ها می‌میرند.

خُب، یکی از اعضای بدن ما که باید زنده باشد و سلول‌های آن غذا بخورند، چشم ما است. یکی از آن‌هایی که باید زنده باشد، قرنیه­ی ما است. مایع زلال بسیار لطیفی که پشت عدسی چشم همه­ی ما هست. خود عدسی هم زلال است، همه­ی این‌ها هم سلول دارند. خُب، حالا خدای متعال می‌خواهد توسط خونی که مظهر اسم رزاقیت او است ...؛ خون بدن و رگ­های ما مظهر اسم رزاقیت خداوند است. چرا؟؛ چون خون و سلول‌ها مرتب دارند غذا می‌رسانند. این‌که سفره بندازیم و با دست برداریم بخوریم، یک درجه از رزاقیت است. خداوند همین غذا را با مویرگ­های ما به سلول‌ها می‌رساند و روزی آن‌ها را می‌دهد. خُب، حالا اگر بخواهد در چشم رگ رد شود و با موی‌رگ بخواهد به تک‌تک این سلول‌های ما خون برسد و به آن‌ها غذا بدهد، دیگر نور از چشم رد نمی‌شود. این مایع زلال پشت عدسی، سر و کارش با نور است. اگر بین نور، یک مویرگ رد شود، دیگر نمی‌تواند تابش کند. پخش و پلا می‌شود. خدای متعال باید یک عدسی درست کند و قبل از آن قرنیه و پشت آن زجاجیه بگذارد تا این نور به شبکیه بتابد. خُب، حالا مویرگ­ها چه کار کنند؟ می‌خواهند غذا هم بدهند! این بین هم چقدر سلول هست که نیاز دارد!

خیلی جالب است! در مجلس‌ها دیدید، به قدری جمعیت هست که کسی نمی‌تواند بین آن‌ها برود و غذا را پخش کند. چه کار می‌کنند؟ می‌ایستند و می‌گویند دست به دست کن. از دم در سینی غذا را دست کسانی می‌دهند که در این­جا نشسته­اند. او به او می‌دهد و همین‌طور جلو می‌رود و لذا همه­ی مجلس غذا می‌خورند. بدون این‌که کانالی بکشند و برود. خداوند متعال به سلول‌های چشم ما هم این خصوصیت را داده‌ است که در جای دیگر بدن ما نیست. چه کار می‌کنند؟ دست به دست به هم غذا می‌دهند.

یعنی سلول‌های زجاجیه بدون این‌که محتاج باشند موی‌رگ پشت دیوار آن‌ها غذا را تحویل بدهد؛ یا وانت غذا در خانه­ی آن‌ها بیاید، در این­جا نمی‌تواند در خانه آن‌ها بیاید. چون اگر بیاید، دیگر چشم نمی‌تواند کار کند. خدای متعال گفته است خود شما دست به دست غذا را بدهید. هر جایی بروید، می‌بینید چه دستگاهی است.

این بدن ما است. این نظم، این دم و دستگاه و این عجایب چیزی است که می‌تواند نامنظم باشد و به تعبیر امام علیه‌السلام من از همین شروع می‌کنم و کل تناسب را جلوی چشم تو می‌آورم. اتقان الصنع، یعنی هر چیزی تناسب دارد. در توحید مفضل و سایر جاها موارد جالبی هست. اگر به‌صورت نکات جمع‌آوری کنید، وقتی منبر تشریف می‌برید هر جایی یکی از آن‌ها را بگویید، می‌بینید چقدر جذاب است. برای کسانی که این ابهت نظم را می‌بینند.

سریان نظم قارّ در همه چیز، حتی در بی­نظمی

شاگرد: نظم مقابلی را در اشیای مختلف می‌توانیم، ببینیم، اما نظم غیرِمقابلی چه؟

استاد: نظمِ مقابلی را می‌توانیم به هم بزنیم.

شاگرد: مثلاً این کتاب نظم مقابلی دارد، اما نظم غیر مقابلی آن کجا است؟

استاد: همه­ی این‌ها دارند. عرض کردم در هر چیزی بروید، نظم غیر مقابلی هست. حتی در بی­نظم­کردن. یعنی شما می‌خواهید یک نظمی را به هم بزنید. خیلی از جاها هست که یک نظمی را برقرار کرده‌اند و دشمن آن‌ها می‌خواهد، این نظم را به هم بزند. کار آن‌ها را هک کند. تمام بافته­های آن‌ها را پنبه کند. دقیقاً باید روی یک نظامی، نظم آن‌ها را نامنظم کند. یعنی حتی بی­نظمی و طاری کردن بر یک نظم، باید روی یک نظامی برود تا بتواند بی­نظمی را حاکم بکند. آن نظام مقابل ندارد.

شاگرد ٢: این بی­نظمی خودش تابع نظم است؟

استاد: بله. نظریه­ی آشوب را گفتم. تصریح می‌کنند که این علم است و طبق ضوابط است. ضوابط یعنی خود بی­نظمی تابع نظم است. وقتی در زبان علمی امروزی می‌گویند - کلاسیک شده است - چرا شما از بهترین زبان‌های علمی‌ای که به کار می‌برند، استفاده نمی‌کنید؟! می‌گوییم ما با یک عالمی مواجه هستیم که حتی بی­نظمی آن هم تابع نظم است. چرا چشم عقل ما این نظم را نبیند؟! انبیاء و اوصیاء علیهم‌السلام وقتی مبدأ مطلق می‌گویند، منظورشان فقط نظم­های منظم نیست. نظمِ منظم که مدیریت شده است. نظمی که می‌گویند، نظمی است که به آن مبدأ اصلی همه چیز بر می‌گردد. «إِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُ»2؛ عقل شما یک نظمی را می‌بیند که نمی‌تواند آن را بردارد. وقتی این نظم را دید، بعد می‌گوید این نظمی که الآن عقل من دید، نمی‌توانم آن را بردارم، همه­ی این بستر یک مبدأ دارد. یعنی یک نقطه و پشتوانه­ای دارد که همه­ی این‌ها به او برمی‌گردد. برگشتنی که اعم از ایجاد است یا اعم از تقدم رتبی است. نظم بی­مقابل همین است.

شاگرد: به چه دلیل می‌گویید یک نظمی را نمی‌توان برداشت؟

استاد: اگر می‌خواهید برهان اثباتی باشد، اصلاً خلاف منظور من است. نظم بی­مقابل برهان­بردار نیست. نشان­دادنی است. تا آن را بگویند، اگر طرف آن را بگیرد، تمام است. اما اگر آن را نگیرد، صد برهان هم بیاورید باز هم نمی‌گیرد. من تجربه دارم. چیزهای غیرِمقابلی را تا ذهن طرف نگیرد، برهان­پذیر نیست. اگربه شما بگویند: امر باطل حق است یا نه؟؛ می‌گویید: باطل، باطل است. حالا شما می‌خواهید بگویید بطلان باطل و در باطل­بودن، حقاً باطل است. اگر این حقاً را گرفت، تمام است، برهان نمی‌خواهد. اگر هم نگرفت، ده تا صغری و کبری بیاورید، ذهن او نمی‌گیرد.

لذا حاجی سبزواری در منظومه­، شیخ الاشراق را به ذوالفطان توصیف می‌کنند: «الشيخ الإشراقي ذو الفطانة قضية قصر في البتانة»3. شعر قشنگی است. چرا این را می‌گویند؟ شیخ اشراق می‌گوید قضیه­ی ممکنه داریم یا نه؟ بله. زید ممکن است کاتب باشد، ممکن است شاعر باشد یا ممکن است، نباشد. او گفته است: این‌که ممکن است زید شاعر باشد، این هم ممکن است؟ این بالضرورة است. یعنی در دل هر قضیه­ی ممکنه، ضرورت است. ممکنه­بودن آن، دیگر ممکنه نیست. مثل منطق فازی؛ هشتاد درصد؛ پشتوانه­اش تار و پود دو ارزشی بود. چرا؟؛ چون او که می‌گوید: هشتاد در صد چنین است، یعنی صد در صد، هشتاد درصد این‌چنین است. نه این‌که خود هشتاد درصد، به‌معنای هشتاد درصد باشد. در این‌چنین فضایی، اگر این را گرفت، تمام است.

غیر مقابلی­بودن نظم قارّ

شاگرد: نظم قارّ را چطور نشان بدهیم؟

استاد: به بافه مثال زدم.

شاگرد ٢: به قرعه‌کشی هم مثال زدید.

استاد: الآن می‌خواهید نظم را بی­نظم کنید، وقتی می‌خواهید نظم را از نظم بردارید و بی­نظمی کنید، باید روی حساب آن را به هم بزنید.

شاگرد: قبلاً مثالی را فرمودید. فرمودید وقتی یک سیمِ ماشین قطع شود و راه نرود، نظم‌ آن در این راه نرفتنش است.

استاد: بله، این هم مثال خوبی است. وقتی سیم را برداشتیم، این ماشین دیگر راه برو نیست. یعنی آن نظم قبل را ندارد. اما درعین‌حال در این­جا نظم حاکم است که وقتی این سیم نیست، راه نمی‌رود. هر چه که از ماشین خراب بردارید، طبق نظم خراب است. خود خراب شدن ماشین هم طبق یک نظامی خراب می‌شود.

شاگرد: این‌که مقابل دارد.

استاد: مقابلش چیست؟

شاگرد: مقابلش این است که اگر بخواهد خراب شود، روی نظم خراب می‌شود.

استاد: خُب، مقابلش چیست؟

شاگرد: مقابلش همان منبهی است که الآن شد.

شاگرد ٢: الآن می‌گویید وقتی سیم را قطع می‌کنیم، نظمی بر آن حاکم است. مثلاً اگر پرواز می‌کرد، نظمی بر آن حاکم نبود یا منفجر می‌شد یا … . هر اتفاقی می‌افتاد، بالأخره یک نظمی دارد؟!

استاد: ما اصلاً نگفتیم نظم یک نحو تعبدی است. ببین هر چه شد، است. قابل پی­جویی است. یعنی شما وقتی می‌گویید: اگر پرید بی­نظمی بود، می‌گوییم آن پریدن، اگر دقت شود، روی حساب است. چرا؟؛ اگر یادتان باشد آیه­ی شریفه را خواندم. در المیزان هم توضیح می‌دهند. «لَا يُسئلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسئلُونَ»4؛ دیگران که کار می‌کنند، سؤال­بردار است؛ چرا کردی؟ اما این‌که از کارهای خداوند متعال سؤال نمی‌شود، یعنی سؤال­بردار نیست. چرا؟؛ چون نظامی که او قرار می‌دهد، نظامی طبق حق است. مثل این‌که در نظام اعداد بگویید: بعد از سه، چهار می‌شود. واقعیتش را می‌گویم؛ به لفظش کار ندارم. بعد از عدد سه، عدد چهار است. می‌گوییم یک نظمی غیر مقابل­دار است.

شاگرد: اگر در دنیایی زندگی می‌کردیم که در کلاس می‌گفتند: خیلی واضح است که بعد از سه، پنج است، خیلی واضح است که بعد از پنج، هفت است.

استاد: لفظ منظور شما است یا مصداق آن؟

شاگرد: مصداق. یعنی ما هیچ حس بدی پیدا نمی کردیم که بعد از سه، پنج باشد. به همین صورتی که الآن برای من عجیب است، در آن فضایی که خلاف این را مشکل نداشته باشیم، این حس ایجاد می‌شود.

استاد: ببینید محل مدخل مثال شما این­جا است: شما می‌گویید اگر ما در یک محیطی بودیم که واحدهای ما دو تا دو تا پیش می‌رفت، الآن خودتان با نظم صحبت کردید. بنا شد که منظور لفظ نباشد.

شاگرد: به‌صورت رندم جلو می‌رفت.

استاد: می‌شد به چه معنا است؟ دارید ادراکات ما را می‌گویید. شما که می‌گویید بعد از دو، چهار می‌شود، از کلمه­ی «بعد» درکی دارید یا خیر؟ «بعد» یعنی وقوع یا «بعد» یعنی رتبه؟ این‌ها را روشن کنید. اگر «بعد» رتبه است، بعد از آن سه می‌شود و بعد از سه پنج می‌شود. خُب، مقصود شما از پنج همان چهار است؟ یا نه، اسم چهار را پنج گذاشته‌اید؟ آن‌که ربطی به بحث ما ندارد، مربوط به لغت است.

شاگرد: همان عدد است.

استاد: خُب، اگر همان عدد است، وقتی شما می‌گویید بعد از سه، پنج می‌شود، یعنی ذهن شما دو واحد دو واحد می‌پرد، مانعی ندارد. کما این‌که الآن عرض می‌کنم بعد از سه چند است؟ شما می‌گویید چهار است، درحالی‌که بعد از سه، سه و نیم است. این اشکالی داشت؟

شاگرد: اگر ما حس خاصی به این عدد پیدا نمی­کردیم، باز اتفاقی می‌افتاد؟

استاد: عدد حس ما نیست.

شاگرد: این یک ادعا است.

استاد: ادعا نیست. الآن وقتی «بعد» را می‌گوییم و می‌خواهیم تحلیل مفهومی کنیم، ادعا است؟! شما می‌گویید «بعد از آن».

شاگرد: الآن از عدد بیرون آمدیم و سراغ بعدیت رفتیم.

استاد: زبان مفاهمات ما را می‌گوید. ما می‌خواهیم بگوییم پشتوانه­ی تمام الفاظ و معانی یک نظمی است که نمی‌توان آن را برداشت. وقتی نمی‌توان این نظم را برداشت، می‌گوییم «بعد». وجوهی از معانی در جای خودشان هستند؛ انواع «بعد» میخ­کوب هستند. وقتی شما لفظ «بعد» را به‌عنوان یک نشانه برای یکی از این معانی می‌گویید، خُب، اول توضیح بدهید. می‌گویید من نمی‌خواهم توضیح بدهم، خُب، فرار از بحث است. اگر می‌خواهید توضیح بدهید یعنی دارید روی بستر نظم جلو می‌روید. ما ترید من «بعد»؟ دارید کاملاً منظم جلو می‌روید. محال است که از این بستر بتوانید بیرون بروید. نظم بلامقابل.

شاگرد: مقابل دارند. من فرضی را مطرح کردم که در آن حساسیت نشان دادید.

استاد: ببینید عبارات شما دقیقاً زبانی و ذهنی بود. یعنی آن نظم غیرِمقابلی که بیرون از انسان است را نتوانستید به هم بزنید. شما در محدوده­ی ذهن و زبان می‌گویید: «بعد». خُب، ما ترید من «بعد»؟ «بعد» یک لفظ زبانی است، انواعی دارد. معانی بیرون از شما هستند، شما با آن «بعد» مغالطه می‌کنید. یک «بعد» می‌آورید و «بعد» وقوعی حسابش می‌کنید.

شاگرد ٢: خود همین چیزی که ایشان می‌گویند، تابع یک نظمی است. قواعدی دارد.

استاد: بله، یعنی دقیقاً ایشان «بعد» را به یک معنای دیگری گرفته‌اند.

شاگرد: طرفداران تکامل امروزه چنین می‌گویند: اگر یک طوری برگشت می‌کرد که اعداد را قبل و بعد می‌کرد و هم خود اعداد را جابه­جا می‌کرد، این یک نظم مقابلی می‌شد.

استاد: خیر؛ اعداد از چیزهایی است که بر‌ آن اتفاق است. اعداد یک تحلیل فلسفی - علمی دارند و یک بازتابی در وجود ما دارند. خود اعداد به‌عنوان عناصر ریاضی بیرون از وجود انسان هستند. قبل از این‌که تکاملی صورت بگیرد، دو به علاوه­ی دو، چهار می‌شد یا خیر؟

شاگرد: فرض کنید اول تکامل ما دو به علاوه­ی دو، پانزده می‌شد. نمی‌دانیم. ممکن است کسی این ادعا را بکند.

استاد: یعنی لفظ آن را پانزده می‌گذاشتیم؟ چهار را پانزده می‌گفتیم؟! مثلاً وقتی دو گردو در کنار دو گردوی دیگر روی زمین می‌افتاد، اسم آن را پانزده می‌گذاشتیم؟ ما که در این مشکلی نداشتیم. اما می‌گویید شاید قبل از تکامل، این‌ها همان پانزدهی که می‌گوییم می‌شدند؟ تکامل به این صورت است؟ هست یا نیست؟

شاگرد ٢: شما به نظم مقابل­دار، نظام احسن می‌گویید و سایر این نظام هم، غیر مقابلی است.

استاد: خیر؛ به این نظام نمی‌توان گفت احسن یا حسن.

شاگرد ٢: درواقع آن نظام احسن را مقابل­دار می‌گویید، بقیه­ی نظام‌ها را غیر مقابل­دار می‌گویید.

استاد: بله، نظام‌هایی که می‌توان آن‌ها را دست‌کاری کرد، بالا برد، پایین آورد، درجه­ی آن‌ها را کم کرد، همه­ی این‌ها نظم منظم هستند.

شاگرد ٢: عدد جزو نظام احسن نیست. در همه­ی نظام‌ها هست.

استاد: البته تحلیل عدد بحث‌های خیلی ظریفی دارد. بحث‌های خوبی هم در این زمینه‌ها شده و مدون شده است.

شاگرد: شاید هندسه به ذهن نزدیک­تر کند.

استاد: الآن عدد، یک چیز خیلی روشنی است. عدد به‌عنوان وسیله­ی شمارش. عدد به‌عنوان وسیله­ی مرتب کردن. عدد به‌عنوان وسیله­ی نمایش. عدد به‌عنوان وسیله­ی تطابق. اگر اسم همه­ی این‌ها را ببرم، می‌بینید همه شنیده‌اید. عددهایی هستند که درست است. عدد به‌عنوان وسیله­ی شمارش: یک، دو، سه. عدد به‌عنوان وسیله­ی ترتیب: اول، دوم، سوم… . عدد به‌عنوان وسیله­ی نمایش: رادیکال دو. شما یک نقطه را با آن نشان می‌دهید. عددی ندارید که بگویید این جذر دو است. مفهوم جذر را بر می‌دارید با دو. دو یک عدد است، با عملیة الجذر آن را ترکیب می‌کنید و می‌گویید جذر دو را بگیر. گنگ است، نمی‌توانم آن را نشان بدهم. اما یک نقطه‌ای هست که آن را نشان می‌دهم.

شاگرد: عدد پی.

استاد: عدد پی رسم­پذیر نیست. یعنی نمی‌توانم مثل رادیکال دو آن را نشان بدهم. عدد متعالی است. جبری نیست. ولی آن هم طور دیگری است.

شاگرد: بالأخره عدد پی در دایره و محیطش است. نمایشی است.

استاد: نسبتِ محیط به قطر است. یعنی محیط چند برابر قطر است.

شاگرد ٢: می‌توانیم بگوییم پشتوانه­ی نظم قار، قاعده­ی علیت است؟

استاد: ببینید مسأله­ی علیت درست است، اما به افراد بر می‌گردد. به تأثیر و تأثر در مرحله­ی وجود بر می‌گردد. در حرکت و مکانیک، اولی که می‌خواهند توضیح بدهند، می‌گویند مکانیک علم الحرکات است. بعد می‌گویند دو جور نگاه به علم الحرکات می‌شود. گاهی علت محرکه را هم در نظر می‌گیرید؛ یعنی چه چیزی است که دارد این حرکت را ایجاد می‌کند. به آن علم دینامیک می‌گویید. دینامیک رشته‌ای از مکانیک است که با نیروی محرک سر و کار دارد. گاهی می‌گویید من حرکت را می‌بینم و با علت آن کاری ندارم. اصلاً با محرِّک کاری ندارم. فقط می‌خواهم عکس بردارم و فیلم بگیرم. وقتی فیلم بر می‌دارید شما نمی­فهمید علت آن چیست، ولی می‌بینید این حرکت هست. سینماتیک حرکت است.

شاگرد: این معلولی که من می‌بینم، بر فرض نظم غیر قار است، این یک علت خاصی داشته است که فقط این معلول آمده و معلول دیگری نیامده است؟ ماشینی که سالم است، علتش آن تشکیلات خاص است که منجر به نظم غیر قار شده است، اگر یک جایی از آن عیب پیدا کند، همان ماشین با همان عیب، علت این ماشین خراب می‌شود.

استاد: مقصود شما از علت، علت نفس الامری و عقلی است. آن مانعی ندارد. ذهن من سراغ این رفت که علت خارجی سبب نظم خارجی شود. آن علتی که شما می‌گویید، درکِ نفس الامری روابط است. اگر مقصود شما این است، خوب است. علیت به این معنا یعنی یک چیزی علت چیز دیگری است. آن مانعی ندارد.

شاگرد ٢: کسی منکر نفس­الامر شود، عملاً دیگر نمی‌تواند به نظم غیرِمقابلی قائل شود.

استاد: اصلاً چیزی نیست که نتواند قائل شود. همین که می‌گویید، اگر قائل شود، این «اگر» شما، شرطیه­ای در نظم غیر مقابلی است.

شاگرد ٢: شما با همین می‌خواهید نشان بدهید.

استاد: ببینید تا دهن باز می‌کنید در بستر نظم غیرمقابلی است. خود شما می‌گویید اگر این‌چنین کند، نمی‌تواند فلان کند. یعنی دارید یک نظم برقرار می‌کنید. خود شما دارید طبق نظمی جلو می‌روید. نظمی که نمی‌تواند آن بستر را بردارد. توجه به این بستر خیلی جالب است. بستری است که اصلاً مقابل ندارد. تا بخواهید اثبات کنید که ندارد، روی یک نظم دارید اثبات می‌کنید. محکوم خود او است.

شاگرد: مثالی که قبلاً می‌گفتید این بود: اگر ذهن ما طور دیگری بود طور دیگری می‌شد.

استاد: ببینید دقیقاً روی نظم است. مطالبی هم که ایشان فرمودند، تماماً در محدوده­ی بازتاب آن‌ها در ذهن است، اگر شما کامل جدا کنید نمی‌شود.

اعداد به این صورت نیستند که بگوییم اگر ما نبودیم، اعداد نبود. ابتدا این حرف را در یک فضای ریاضی خالص تصور کنید. بعد به بحث خودمان بیایید. الآن ذهن­تان را از بحث ما خالی کنید. قضیه­ی ساده­ی ریاضی است که همه­ی بشر هم قبول دارند. بارها هم گفته‌ام. اقلیدس در اصول هندسه ثابت کرده است، عددهای اول بی‌نهایت هستند. یعنی یک، دو، سه، پنج، هفت، یازده، سیزده و … بیست و سه و … . او ثابت کرده که بی‌نهایت هستند. یعنی بعدش هم هست، ولی ما نمی‌دانیم. سؤال؛ اگر تکامل نبود این اعداد بی‌نهایت بودند یا نبودند؟ همین سؤال!

شاگرد: بودند.

استاد: تمام شد. ببینید چقدر ساده است. هزاری بالا برود و پایین بیاید. این مطلب ساده را تصور کن. اعداد اول بی‌نهایت هستند. عدد بعدی که ما نمی‌دانیم هست، تعین دارد. خُب، اگر بشر نبود آن عدد بعدی نبود؟! فوری می‌گویند اصلاً ربطی به من ندارد. اعداد بی‌نهایت اول این‌طور نیست که من آن‌ها را درست کرده باشم، بلکه من دارم آن‌ها را درک می‌کنم. اما بی‌نهایت است. برهان هم دارد. هر چه هم جلو برویم به آن می‌رسیم.

می‌خواستم نکته‌ای را بگویم. اگر جلسه­ی بعد زنده بودیم، لغت «طبع» را نگاه بفرمایید. «اتقان الصنع» را هر چه در ذهنم بود عرض کردم. شاید خلاصه­ی عرض من این بود: اگر میکروسکوپ بردارید و به دل مهندس بروید، هیچ چیزی نمی‌بینید. آن مکشوف را وقتی جدا کنید به یک مطلوب خوبی می‌رسید. این است که اساس ریخت برهان نظم ریخت ترکیبی است. یعنی علاوه‌ بر این‌که شما را به ناظم و به آن انگیزه هدایت می‌کند، فی المجلس در نفس همین برهان، ورای ماده هم ثابت می‌شود. یعنی اگر برهان نظم را خوب تقریر کنید، غرض، اراده، خبرویت، نه ماده هستند و نه انرژی. یعنی برهان نظم در یک آن، هم ناظم را کشف می‌کند و هم صبغه­ی مکشوفی ورای ماده را کشف می‌کند.

برهان­پذیری علوم اعتباری

شاگرد: طبق برهان نظم ما دیگر علوم اعتباری نداریم. همه چیز قطعی می‌شود.

استاد: قبلاً راجع به اعتباریات بحث کرده‌ایم. اتفاقا عین حرف شما را شروع کردیم. در نهایه بود که علوم اعتباری برهانی نیست. مفصل صحبت کردیم که علوم اعتباری برهانی هستند. اما درعین‌حال مجال اعتباریات طوری است که فقط حکمت، پشتوانه­ی اعتبار آن است.

شاگرد: در اعتبارش هم قطعی است.

استاد: قطعی به این معنا که اعتباری نیست، این را که همه می‌گویند. شما ملکیت را اعتبار می‌کنید، اعتبار شما اعتباری است؟! این اندازه که حرفی نیست.

شاگرد ٢: متعلق اعتبار، اعتباری است.

استاد: شما می‌گویید هشتاد درصد به این صورت است، حالا صد در صد، هشتاد درصد است؟ ببینید در هشتاد درصدش قطعی است. ولی منافات ندارد که هشتاد درصد، هشتاد درصد باشد. شما می‌خواهید بگویید چون در هشتاد درصد بودن صد در صد است، پس اصلاً هشتاد درصد ندارد. ما هشتاد در صد را داریم. در هشتاد درصدی بودنش، صد در صد است، اما در حوزه­ی هشتاد درصد بودنش، که هشتاد در صد است. دو تا حوزه است. وقتی خودش هشتاد در صد را می‌بینید، در احتمال هشتاد در صد بودن، صد در صد است. والا هشتاد در صد نیست. اما وقتی نسبت به دامنه آن چیز می‌بینید که صد در صد نیست. این نکته­ی ظریفی است. لذا لازمه­ی فرمایش شما [یکی از حاضران] این نیست که پس اعتباریات، اعتباری نیستند. خیر، اعتباری هستند، ولی پشتوانه­ی آن‌ها، همه، به قطعیات بر می‌گردند. ما تا زمانی‌که برایمان ممکن بود، بحث کردیم تا میان آن‌ها جمع کنیم.

قضایای شرطیه و استلزامات

شاگرد ١: این‌که فرمودید: هندسه برای ذهن ساده‌تر است، اگر از استلزامات شروع بفرمایید، بهتر نیست؟؛ چون در هندسه باید مقداری ذهن تجریدی داشته باشد. از آن طرف هم تا حرف می‌زند، شما می‌توانید او را به استلزاماتی که استفاده می‌کند، اخذ کنید. یعنی می‌توانیم به او بگوییم: بیا از همین شرطیه­هایی که استفاده می‌کنی، شروع کنیم. این‌ها با هم ارتباط دارند یا ندارند؟

استاد: شرطیه­ها انواعی دارند. شرطیه­ها به قدری پیچیده هستند! اگر شرطیه­ها را دسته‌بندی کنید و بدانید از کدام استفاده می‌کنید، این خوب است. اما اگر آشفته باشد، خیر.

شاگرد: شما می‌خواهید بی‌نهایت را اثبات کنید، در همه­ی شرطیه­ها نمی‌شود.

استاد: شرطیه­ها انواعی دارند. شما می‌گویید اگر آهن داغ شود، منبسط می‌شود. اگر دو به علاوه­ی دو شود، چهار می‌شود. اگر فلان شود، تناقض می‌شود. ریخت شرطیه­هایی که عقل شما درک می‌کند، بسترهایی که این استلزام در آن محقق می‌شود، فرق می‌کند. لذا بعداً می‌بینید در دل آن مثال‌های هندسی که من می‌زنم، استلزام خوابیده است. فلذا ما ابتدا می‌خواهیم با یک چیز محسوس جلو بیاییم و بعد استلزام ساده‌ای که در دل او است… . من استلزام را یادداش کرده بودم. ما می‌گوییم مجموع زوایای مثلث معادل یک قائمه است، یا می‌گوییم مجموع مربعات آن در قاعده­ی فیثاغورس مساوی مربع است. ما این را به‌صورت یک قضیه­ی حملیه می‌گوییم. اما بالدقة، شرطیه است. اگر زاویه مثلث قائمه باشد، مجموع دو زاویه­ی دیگر آن، برابر با آن است. یعنی بهترین درک زیبای این قضایا هندسی در شرطیات است. اما اول ذهن این‌ها را بیاورد. من موافق فرمایش شما هستم به شرطی که استلزامات را دسته‌بندی کنیم و جای آن را بشناسیم.

نوابغ بشر در فلسفه­ی اخلاق و … کار کرده‌اند، اما هنوز نقشی که استلزامات در فلسفه­ی اخلاق، در فقه و حقوق دارد، برجسته نشده است. چرا؟؛ به‌خاطر غموض آن است. اگر این نقش برجسته شود، می‌بینیم بسیاری از مسائل به این برمی‌گردد. اما از آن استفاده­ی کامل نشده است. لذا اگر بتوان این را در فضا بیاوریم و برجسته کنیم، خیلی خوب است.

والحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

کلیدواژگان:

توحید صدوق، برهان نظم، اتقان الصنع، نظم قارّ، نظم منظم، ناظم، نظم غیر مقابلی، نظم مقابلی، اعتباریات، علوم اعتباری، قضایای شرطیه، استلزامات، هندسه، نظم برآمده بر غرض، نظم برآمده از اراده، نظم برآمده از علم، توحید مفضل، رساله­ی اهلیلجة، خلقت چشم.

1 التوحید؛ ص٧١

2. سوره­ هود، آیه­ی ١٢٣.

3 منظومه­ی ملاهادی سبزواری، ج ١، ص ٢۵۶.

4. سوره­ی انبیاء، آیه­ی 23.