بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه: 29 1/12/1397

بسم الله الرحمن الرحيم

نگارش بحارالانوار بعد از وافی فیض و محوریت آن بر غیر کتب اربعه

الآن دو نکته فرمودند. یکی شرح مرحوم سید نعمت الله جزائری بر توحید صدوق است. فرمودند الحمد لله چاپ هم شده است. الآن نمی‌دانم در نرم‌افزار آمده یا نه.

شاگرد: خیلی مختصر است.

استاد: بله، بسیاری از روایات توحید، در کتاب التوحید کافی هم موجود است. و لذا چون کافی شروح متعددی دارد؛ مثل ملاصالح، مرآة العقول و …، این مد نظرتان باشد وقتی در توحید صدوق با یک روایتی مواجه شدید، اول ببینید در کافی هست یا نیست. یا مثلاً ببینید در نهج‌البلاغه هست یا نیست. اگر در آن جا بود، می‌توانید توضیحات این حدیث و خطبه را در آن‌ها هم ببینید. در مرآة العقول، در بحارالانوار، در شرح ملاصالح و … . اما اگر روایتی در توحید صدوق هست ولی در کافی نیست، یکی از شروح خوبی که دارد بحارالانوار است. مرآة العقول برای کافی است، ولی بناء بحارالانوار بر آوردن از کافی نیست. نکته‌ی مهمی راجع به بحارالانوار است. چون بحارالانوار مرحوم مجلسی بعد از وافی نوشته شده، وافی جامع کتب اربعه است. ولذا مرحوم مجلسی می‌دیدند نیازی نیست الآن دوباره تکرار کنند. لذا با فاصله کمی که بحارالانوار را نوشتند، در زمانی بوده که وافی موجود بوده و کتب اربعه در آن جمع بوده. لذا عنایت مرحوم مجلسی روی مصادری شده که غیر از کتب اربعه است. لذا محوریت بحارالانوار بر سائر کتب حدیثی غیر کتب اربعه است. توحید صدوق یکی از آن‌ها است. هر روایتی از توحید صدوق که در کافی نیست، در بحارالانوار مرحوم مجلسی هست و یک منبع بسیار خوبی برای توضیح و شرح آن است. همچنین شرح سید نعمت الله که می‌فرمایند خیلی مختصر است. شرح دیگرش هم در جلسه قبل صحبت شد، شرح مرحوم قاضی سعید قمی است.

شاگرد: تقدم و تاخر ملاذ و مرآة العقول نسبت به بحارالانوار مشخص است؟

استاد: ملاذ شرح تهذیب است. معمولاً تهذیب احادیث توحیدی را کم دارد.

شاگرد: تقدم و تاخر زمانی را عرض می‌کنم.

استاد: زمانی را الآن نمی‌دانم. ولی به نظرم در مراة به بحارالانوار ارجاع می‌دهند؛‌ «فی کتابنا الکبیر». معلوم می‌شود که مرآة بعد از بحارالانوار نوشته شده است. شاید هم هم زمان بوده که کنارش ارجاع را می‌نوشتند. مانعی ندارد.

تفاوت سبک تحدیث علامه مجلسی و فیض کاشانی و مکمل بودن آن‌ها

اما نکته دوم؛ وفات مرحوم فیض هزار و نود بوده. مرحوم مجلسی هزار و صد و یازده وفات کرده‌اند. سن مرحوم فیض هم بالا بوده. یعنی طوری بوده که تقریباً در طبقه اساتید مرحوم مجلسی دوم به حساب می آمده و مقداری تاخر زمانی از پدر مجلسی دوم داشتند. لذا مرحوم مجلسی در مطالبی که می‌آورند، خیلی وقت‌ها ناظر به کلمات فیض هستند. «قال بعض الافاضل»؛ تعبیر افاضل دارند. عبارات مفصلی را از عین الیقین، از حق الیقین، از وافی و از سائر کتب فیض می‌آورند. گاهی هم دیده‌ام حرف‌های او را رد می‌کنند. طبیعی است. و لذا ایشان متأخر هستند و کلماتشان ناظر به او است. ولی از نظر سبک علمی، دو سبک هستند. مرحوم مجلسی بیشتر تحدیث دارند؛ غالب بر ایشان سبک تحدیث است. باز تحدیثشان با مثل صاحب وسائل هم فرق می‌کند. مراتبی از آن است. علی ای حال فیض این‌طور نیستند. تحدیث فیض مسبوق به چیزهایی است که از ایشان معروف است. بیشتر تمحضاتی در علوم معرفتی و حکمت داشته‌اند. بعد از طی آن‌ها تمحض ثانویه ایشان در وافی و کتب روائی بوده است. شیخ بهائی هم یک جور جامعیت خاص خودشان را دارند. هر کدام گل هایی هستند که عطر خودشان را دارند. منظور این‌که خیال می‌کنیم مستغنی از هم نیستند. کسی که می‌خواهد مراجعه کند باید به منبع اصلی کلام فیض مراجعه کند. به کلام مرحوم مجلسی هم در جای خودش نگاه کند. این‌طور نباشد که تنها به نقل ایشان اکتفاء کند. وقتی هر دو را نگاه می‌کند آن وقت می‌سنجد؛ گاهی می‌بیند سلیقه و فهمش به ایشان میل می‌کند و گاهی میلش به حرف دیگری است.

شاگرد: این‌طور نیست که بگوییم به یکی به دیگری به‌طور غالب مقدم است.

استاد: من دو حیث می‌بینم. یعنی حیثیتی که مکمل هم هستند. حیثیاتی که مکمل هستند، طلبه به هر دوی آن‌ها نیاز دارد. هم باید این را ببیند و هم آن را. خود مرحوم مجلسی دوم، پدرشان را خیلی قبول دارند، اما خُب دو سبک هستند. در همین مباحثه عبارتی از بحارالانوار مرحوم مجلسی خدمت شما خواندم که مرحوم مجلسی با یک عبارت تندی برخورد کرده بودند. همان جلسه گفتم این عبارت کتاب‌ آقایشان است! آن جا عرض کردم قطعاً اگر مجلسی دوم با آن اعتقادی که به پدرشان دارند، نظرشان بود که این عبارت کتاب والدشان است، به این صورت برخورد نداشتند. چون مکرر دیده شده که ایشان نسبت به پدر ولو نظرشان موافق نباشد، اما عبارت تند نمی‌آورند تا بی احترامی نسبت به والدشان باشد. آن والدی هم که خودشان می‌دانند شاید بدون تردید بتوان گفت که پدر از مجلسی دوم افضل بوده. از جهات عدیده‌ای افضل بوده. شاید تردید نباشد. خود مجلسی دوم هم قبول دارد. یعنی اگر از ملا محمد باقر بپرسیم که شما بالاتر هستید یا پدرتان؟ به گمانم ملا محمد باقر تردید نمی‌کنند که بگویند پدرم از من اعلی است.

شاگرد: سعه اطلاع؟

استاد: من علوّ و مقام علمی را عرض کردم. اما اطلاعات که بله، پسر هنگامه ای بوده‌اند. و لذا به پدر علامه نمی‌گویند ولی به مجلسی دوم علامه می‌گویند. به پدر آخوند نمی‌گویند ولی به پسر آخوند می‌گویند. آخوند یک لفظ بی خودی نبوده. آن زمان این‌طور کاربرد بی خودی نداشته. به اعلم عصر که بالاتر از او نبوده، آخوند می‌گفتند. آخوند ملامحمد باقر، پسر است، نه پدر. در این‌ها حرفی ندارم.

شاگرد: الآن ظاهراً کنار مقبره ایشان حرف آقای بهجت را نوشته‌اند که «هنوز که هنوز است علامه محمد تقی مجلسی بر مردم اصفهان ولایت دارد».

استاد: علی ای حال پدر خیلی بزرگ بوده. واقعاً مرحوم مجلسی دوم، اعتقاد واقعی به پدرشان داشتند. نه این‌که پدرش بوده، بلکه از نزدیک ایشان را می شناخته. نه از سر رابطه پدر و پسری، از سر معرفت به بزرگی او، پدر را خیلی احترام می‌کند. رضوان الله علیهما. منظور این‌که این‌ها کتاب‌هایی است که مکمل هم هستند.

حالا سر شرحی برویم که داشتیم می‌خواندیم. جملات به این صورت بود:

مسبوقیت ذات الهی به وعاء سرمد در کلام قاضی سعید قمی

مقتدر بالآلاء وممتنع بالكبرياء ومتملك على الأشياء فلا دهر يخلقه و لا وصف يحيط به 1

عبارتی که از مرحوم قاضی سعید در شرح توحیدشان می‌خواندیم این بود؛ عرض کردم ابتدا دو مقدمه فرموده‌اند؛ «اعلم… ثم اعلم». بعد از این دو مقدمه، مطلب را از عبارات امیرالمؤمنین به جلا توضیح داده‌اند.

اعلم انّ المقصود من هذه الجمل ذكر أنّ اللّه سبحانه متعال عن أن يحويه‌الأوعية الثلاثة من الزّمان و الدّهر و السّرمد، إذ هي مراتب مخلوقاته و نسب مجعولاته و مقدوراته، كما أنّه منزّه عن أن يحيط به وصف من الأوصاف العينية و الزائدة، و بالجملة، من التلبّس بالأحوال الوجودية. و علّل الأوّل بالاقتدار و التملّك على الأشياء، و الثّاني بالكبرياء.

ثمّ اعلم، انّه جرت سنّة اللّه تعالى على أن يعطي كلّ مستحقّ ما يستحقّه و لا ريب أنّ بعض المستفيدين مما لا يحتمل بنفسه أن يقبل الفيض الإلهي من دون أن يتوسّط بينه و بين بارئه شي‌ء، كما يشاهد من أمر الصّور و الأعراض أنّها لا يمكن لها الوجود الّا بالمواد و الموضوعات، فاقتضت العناية الإلهية أن يكون وسائط بين هذه الأمور و حرم الكبرياء، و أن يقع حجب بينه و بين تلك الأشياء. و هذه الوسائط و الحجب هي آلاء اللّه، إذ بها ينعم على فقراء سكنة إقليم الشّهود و بها يفتح باب الإيجاد و الوجود. فظهر معنى اقتداره على الأشياء بالآلاء.

ثمّ يظهر منه و من كونه تعالى متملّكا بالقدرة على الأشياء، أنّه لا يخلقه دهر أي لا يجعله خلقا و لا هرما، إذ المقتدر على الأشياء و المتملّك لها انّما هو فوقها، فلا يحيط به وعاء الأشياء و لا يهرم لطول البقاء، و لأنّه ليس وجوده متعلّقا و لا متحصّلا من ذلك الوعاء كما الأشياء الواقعة في كلّ واحد من هذه الأوعية، انّما يتعلّق وجودها بها،2

«اعلم انّ المقصود من هذه الجمل ذكر أنّ اللّه سبحانه متعال عن أن يحويه‌الأوعية الثلاثة من الزّمان و الدّهر و السّرمد»؛ به نظرم در جلسه قبل از این صحبت کردیم.

شاگرد: ظاهراً در زمان و دهر و سرمد هم حرف‌هایی داشتید.

استاد: خلاصه اش این است که در مطالب کلاسیکی که بزرگان حکماء و متکلمین متأخر دارند، سرمد را با مقام ذات خدای متعال یکی می‌گیرند. می‌گویند مقام ذات، موطن سرمد است. دهر، موطن لا زمانیات غیر خدای متعال است. و زمان هم که عالم مُلک است.

مرحوم قاضی سعید صریحاً می‌فرمایند که اساساً خود سرمد وعاء است. او برتر از وعاء است. همان فرقی که بین زمان و دهر و سرمد می‌گذارید، ذات خدا متعال بر اصل این تفرقه سبقت دارد. بر اصل این‌که سرمد بخواهده از دهر جدا شود. او مفرق بین موطن سرمد و دهر و زمان است. پس خودش در سرمد نیست؛ «سرمدَ السرمد»؛ او است که سرمد را سرمد کرده است، اما «فلا سرمد له و فلا دهر له».

شاگرد: کلاً حرف میرداماد را رد کردید.

استاد: بله، زمان میرداماد خیلی از زمان ایشان دور نبوده. وفات میرداماد، هزار و چهل و یک است. شیخ بهائی هزار و سی هستند، آخوند ملاصدرا هزار و پنجاه هستند. میرداماد معاصر شیخ بهائی است. وفات میرداماد یازده سال بعد از شیخ بهائی بوده. مرحوم قاضی سعید هزار و صد و هفت بوده‌اند؛ وفات مرحوم قاضی سعید حدود شصت و شش سال بعد از ایشان بوده. تولد قاضی سعید هزار و چهل و نه است. یعنی هفت-هشت سال بعد از وفات میرداماد به دنیا آمده است. سنشان پنجاه و هشت سال بوده. شصت سال هم نداشتند. اگر هشتاد سال داشتند ممکن بود در جوانی با زمان میرداماد معاصر باشند.

شاگرد: افتخار میرداماد این است که دهر و سرمد را… .

شاگرد٢: شما که اصل حرف را رد نمی‌کنید. می‌گویید حرف بالاتر از این است.

استاد: بله، آن چه که میرداماد فکر کرده و فرموده، مطالبی است که به آن رسیده است. مطالب درستی است. اما اگر بگوییم پایان راه این است، نه. قاضی سعید می‌گوید نه، این هایی که شما فهمیده‌اید درست است اما پایان راه این نیست.

شاگرد: ایشان سرمد را وعاء می‌گیرند یا نسبت ثابت به ثابت می‌گیرند؟ می‌گویند نسبت ثابت به ثابت سرمد می‌شود. پس وعاء نیست. نسبت ذات خداوند با اوصافش هم سرمد است. این وعائی که شما می‌گویید را متوجه نمی‌شوم.

استاد: وعاء یک ظرف برای مظروفی است. شما می‌خواهد بین دو چیز –ولو نفس الامری- نسبت برقرار کنید. خودتان هم گفتید نسبت بین ثابت با ثابت. این نسبت باید در یک بستری محقق شود. این بستر، وعاء می‌شود.

شاگرد: یعنی حیثیتی که آن را دور می‌زند.

استاد: یعنی چاره‌ای ندارد که در آن باشد. طرفین نسبت، ولو ثابت و ثابت باشد؛ می‌خواهد بین دو ثابت، نسبت برقرار شود. نسبت، بستر می‌خواهد. پس این ثابت با آن ثابت در بستر سرمد با هم نسبت دارند و رابطه دارند. وقتی به این صورت شد، طرفین ثابت –ولو ذات خداوند باشد- در آن بستر هست. و محتاج به آن بستر. الآن ایشان که آن را دفع می‌کنند، می‌گویند امیرالمؤمنین می‌فرمایند ولو بستر، سرمد باشد، همین که ذات خدای متعال بستر دار شد، محتاج به او است. یعنی اگر این بستر را از او بگیریم «ما به ذاته» تمام می‌شود و کم می‌آورد. و لذا ذات او بر کل وعاء، سابق است ولو کل وعاء و بستری که نسبت ثابت به ثابت است.

شاگرد: اگر این‌طور باشد محتاج می‌شود؟

استاد: بله، محتاج به وعاء می‌شود.

«اسم الله غیر الله» و مسبوقیت ذات الهی به اسماء و صفات

شاگرد٢: قبلاً فرمودید که خداوند بر خود نسبت هم سابق است. چه برسد به وعاء‌ نیست.

استاد: بله، یعنی خود نسبت یک فرد دارد و یک طبیعت دارد. در همه جا هم هست. طبیعت النسبة یک افرادی دارد که مصادیقش هستند. یک طبیعی دارد؛ مثلاً طبیعی انسان با طبیعی نسبت فرق می‌کند. شما این تفاوت را می‌بینید. اصلاً اسماء کلاً مشتمل بر توصیف هستند. محمد سنان از امام رضا علیه‌السلام سؤال کرد: «الاسم ما هو؟»، حضرت فرمودند «صفة لموصوف»3. عبارت خیلی مهمی است. هم در توحید صدوق هست و هم در معانی الاخبار. وقتی گیر می‌افتیم مانعی ندارد که بگوییم روایت ناظر به آن جا نیست. اما حضرت به کلی این را فرمودند، تا هر کسی در کجا گیر بیافتد و در کجا گیر نیافتد.

بعداً در روایت توحید می‌آید که حضرت فرمودند: «اسم الله غير الله ، وكل شيء وقع عليه اسم شيء فهو مخلوق ما خلا الله»4. این عبارات خیلی مهم است. لذا در مانحن فیه هم همین‌طور است. خود النسبة، معنای وصفی دربر دارد که می‌فهمید با سائر طبایع فرق می‌کند. این معنا با آن‌ها مفترق است. وقتی مفترق است نمی‌توان این را به آن جا ببرید. اگر این را به آن جا ببرید اشتباه می‌کنید، دارید یک توصیفی که از دار متقابلات برخاسته، به ذاتی می‌برید که برایش مقابل فرض ندارد، نه این‌که برایش مقابل تحقق ندارد. بلکه اصلاً فرض ندارد.

شاگرد: این حدیثی که الآن خواندید، چطور جور می‌شود؟ «اسم الله غير الله ، وكل شيء وقع عليه اسم شيء فهو مخلوق ما خلا الله».

استاد: آن «الله» دوم، یک نحو اشاره به ذات دارد. لذا می‌گویند اسم الله غیر الله. قبلاً بحث کرده‌ایم. این روایت در صفحه پنجاه و هشت آمده است. حضرت فرمودند:

فالذاكر الله غير الله ، والله غير أسمائه وكل شيء وقع عليه اسم شيء سواه فهو خلوق ألا ترى قوله : ( العزة لله ، العظمة لله ) ، وقال: ( ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها ) وقال : ( قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أياما تدعوا فله الأسماء الحسنى ) فالأسماء مضافة إليه ، وهو التوحيد الخالص5

امام علیه‌السلام این را فرمودند. روایت حسابی‌ای است. نمی‌دانم چند جلسه طول کشیده است. ولی می‌دانم راجع به این‌ها بحث شده است.

شاگرد: عبارتی هست که حضرت می‌فرمایند: «ضَلَّتْ فِيكَ اَلصِّفَاتُ»6.

استاد: بله. صفات، گم می‌شوند. وقتی یک چیزی محو می‌شود؛ وقتی به مقام ذات می‌رسید، نه این‌که صفات معدوم شوند، بلکه اصلاً گم می‌شوند. «وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ اَلنُّعُوتُ»7. اصلاً آن جا معنا ندارد. البته به‌معنای «النعوت نعوت الذات» هست. قبلاً هم بحث کرده‌ایم. ولی به‌عنوان صفاتی نیست که بخواهیم در علم حصولی مفهومی را از آن‌ها درک می‌کنیم. آن چه که ما درک می‌کنیم را مرحوم قاضی سعید توضیح خیلی خوبی می‌دهند.

پس سه تا وعاء شد.

مسبوقیت ذات الهی از اوصاف در کلام قاضی سعید قمی

«إذ هي مراتب مخلوقاته»؛ ولو شما مبنای ایشان را قبول نکنید ولی در مقصود ایشان صریح است. یعنی با مختار میرداماد فرق می‌کند. «اذ هی»؛ یعنی زمان و دهر و سرمد، «مراتب مخلوقاته». تصریح به این است که سرمد موطن ذات نیست. بلکه مراتب مخلوقات است. این مبنای ایشان است.

«و نسب مجعولاته و مقدوراته، كما أنّه منزّه عن أن يحيط به وصف من الأوصاف العينية و الزائدة»؛ اوصاف عینیه، به‌معنای اوصاف خارجیه نیست. اوصاف عینیه را قبل از اینجا مکرر توضیح داده‌اند. مقصودشان از صفات عینیه، همان مبنایی است که می‌گوییم صفات خداوند عین ذاتش است. ایشان می‌گویند آن صفاتی که عین ذات است، برای اصل مقام ذات نیست. بلکه دون مقام ذات است. لذا می‌گویند «نفی الصفات عنه» یعنی «نفی الصفات العینیه و الذاتیه»؛ چه صفاتی که عین ذات باشد و چه صفاتی که زائد بر ذات باشند. یعنی بر خلاف مبنای اشعری و معتزلی، و هم بعض مبانی کلامی که مستفاد از بعض روایات بوده است. ایشان می‌گویند اینی که شما می‌گویید برای مرتبه مادون است. برای اصل مطلب نیست. پس اوصاف عینیه نیست.

شاگرد: اعیان ثابته پایین‌تر است.

استاد: بله، اعیان ثابته، ظل اسماء است. اسماء، ظل اوصاف است. اوصاف هم ظل شئونات هستند. این‌ها در اصطلاحات کلاسیک است.

نحوه توصیف حق

شاگرد٢: پس این‌که خداوند خودش را در آیات و روایات توصیف می‌کند، روی چه حسابی است؟

استاد: بله، ما دو توصیف حق داریم. یکی «أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ»8، «أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أُعَرِّفُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ»9. یک توصیف به حق داریم که خود خدای متعال در کلام خودش، خودش را توصیف می‌کند. چون به ذات خودش اعلم است. شعری که خواجه عبد الله را عرض کردم؛

ما وحد الواحد من واحد×××إذ كل من وحده جاحد

توحيد من ينطق عن نعته‌×××عارية أبطلها الواحد

توحيده إياه توحيده‌××× و نعت من ينعته لا حد10

«ما وحد الواحد من واحد»؛ هیچ کسی نتوانسته حق توحید خدای متعال را به جا بیاورد. «إذ كل من وحده جاحد»؛ تا بخواهد توحید کند، جاحد می‌شود. «توحيده إياه توحيده‌»؛ فقط توحید خودش است که توحید واقعی است. «و نعت من ينعته لا حد». این جور مضامین در روایات هست. شعرش مقتبس از روایات است.

همین شعر در روایات هست. حضرت توضیح می‌دهند و می‌فرمایند: «فأحب الاختصاص بالتوحيد»11؛ خدا این‌چنین خواسته که تنها خودش مختص به توحید باشد. دو معنا دارد؛ یکی این‌که هم واحد تنها او باشد و هم این‌که توحید را که به نحو اثباتی واصل می‌شود، تنها برای خودش باشد. چه جمله زیبایی است!

علی ای حال روی این مبناء ایشان می‌فرمایند خداوند مسبوق به صفات عینیه است. خُب استدلال ایشان چیست؟ به نظرم هفته قبل عرض کردم. ایشان توضیح می‌دهند که چطور است که صفات عینیه، عین ذات نیست. چطور دون ذات است و چطور صفات عینیه، مخلوق است؟ البته این را مرحوم آشیخ محمد حسین اصفهانی، صاحب تفسیر، مسجدشاهی، منظورم مرحوم کمپانی نیست. نوه صاحب هدایة المسترشدین است. پدر ایشان آشیخ محمد باقر هستند، خودشان آشیخ محمد حسین هستند. آشیخ محمد حسین هم پدر آشیخ محمد رضا هستند. این سلسله چه اعجوبه‌هایی هستند. جدشان آشیخ محمد تقی، آشیخ محمد باقر، آشیخ محمد حسین ابو المجد، و مجد الدین شیخ محمد رضا. این چهار تا هر کدام از علماء بزرگ هستند. خواص علماء این‌ها را می‌شناسند. تفسیر آشیخ محمد حسین تفسیر خیلی خوبی است. حاج آقا هم سفارش می‌کردند. یکی از کتاب‌هایی که سفارش می‌کردند تفسیر مرحوم آشیخ محمد حسین بود. متأسفانه بیست آیه است. سن ایشان به پنجاه نرسید و وفات کردند.

یکی از چیزهایی که آشیخ محمد حسین در آن تفسیر توضیح می‌دهند، همین است. اسماء و مقام ذات و عدم معبودیت مقام ذات را‌ آورده‌اند. هر کسی خواست در آن جا مراجعه کند. ایشان در آن جا توضیحات خوبی دارند. ایشان هم همین را می‌فرمایند. می‌فرمایند صفات عینیه ندارد. به چه بیان؟ بیان ایشان این است: این بیان خیلی جالب است.

مقدمات استدلال قاضی سعید بر مسبوقیت ذات الهی از اسماء و صفات

می‌فرمایند هر اسمی مشتمل بر وصف است. شما وقتی اسم را نگاه می‌کنید، علیم، قدیر، حیّ، هر چه را بگویید مشتمل بر یک وصفی است. لذا آن چه را که شما از علیم می‌فهمید، غیر از قدیر است. عین همین بیان را صاحب المیزان در رسائل توحیدیه، در فصل سومشان دارند. می‌گویند همه مفاهیم از محدودیت ذاتی خود مفهوم برخوردار هستند. چرا؟ چون شما نمی‌توانید علم را قدرت کنید. علم یعنی علم، قدرت یعنی قدرت. می‌توانید بگویید در مصداق واحد صدق می‌کنند؛ در عینیت صفات می‌گویید. اما از آن محدوده ذاتیه آن‌ها نمی‌توانید انسلاخ کنید. این اول؛ یعنی هر مفهومی با مفهوم دیگر متباین است. یک هویت مفهومیه طبیعیه دارد. حالا این مفهوم هم حاکی از طبیعی آن معنا است. نه این‌که ذهن این را به آن بدهد. ذهن حاکی است. پس هر مفهومی یک محدوده طبیعی خودش را دارد.

دوم؛ هر مفهومی را که عقل به‌عنوان طبیعی وصفی درک کند، بر آن محیط است. خیلی جالب است! پس هر وصفی که عقل آن را درک می‌کند، از باب احاطه او را درک کرده است. این مطلب درستی است. هر چه هم سال‌ها گذشته و فکرش را کرده‌ایم، دیدیم حرف خوبی است. پس وقتی هر وصفی را درک کردید، بر آن محیط هستید. لذا مرحوم قاضی سعید اسم این را اوصاف احاطیه می‌گذارند. یعنی اوصافی که خواست محقق شود و درک شود، لازمه اش احاطه است. به آن می‌رسید. شما به قدرت رسیدید که می‌گویید قدرت. اگر نرسیده بودید که مبهم نبود. شما قدرت را درک کرده‌اید. و لذا فرقش را با علم می‌فهمید. هم درک احاطی از وصف علم دارید و هم درک احاطی از وصف قدرت دارید و آن‌ها دو مباین هستند. این را مقدمه قرار می‌دهند.

عینیت صفات با ذات، و عدم عینیت ذات با صفات در کلام علامه طباطبایی

دیگران می‌گویند ما مفهوم علم را می‌فهمیم، اما مصداق آن‌ها را که همه با هم در ذات خداوند جمع هستند را نمی‌فهمیم. کسانی که بحث کرده‌اند می‌گویند خُب شما تعدد حیثیت را می‌آورید یا نمی‌آورید؟! نمی‌توانید از این فرار کنید. خلاصه حیثیت علم، عین حیثیت قدرت است؟ یا متفاوت است؟ اگر حیث متفاوت است، پس عینیت نمی‌شود. ذات مجمع حیثیات می‌شود. اگر حیثیات متفاوت نیست، دقیقاً از آن حیثی که علم انتزاع می‌شود از همان حیث قدرت انتزاع می‌شود. این هم که ممکن نیست. چون علم همان قدرت می‌شود. شما از تباین مفهومی دست کشیده‌اید. آیا امکان عقلی دارد که دقیقاً از همان حیثی که علم انتزاع می‌شود، قدرت هم انتزاع شود؟! نمی‌شود. بزرگان فن این‌ها را فرموده‌اند. قاضی سعید هم همین را می‌گوید.

شاگرد: اگر در حیثیت متفاوت باشد، چه اتفاقی می‌افتد؟ چه لازمه‌ای دارد؟

استاد: لازمه اش تکثر حیثیات در ذات است. آن‌ها نمی‌خواهند این را بگویند. لذا می‌گویند ذات من جمیع جهات بسیط است ولی در وحدتش تمام کمالات را دارد. تمام کمالات را دارد اما به حیثیات نفس الامریه؟! نکته همین است. لذا آقای طباطبایی گفتند صفات عین ذات است اما ذات عین صفات نیست. این جمله خیلی مهم بود. ذات عین صفات نیست. صفات عین ذات هست، به تقریری که فرموده‌اند و ایشان هم منکر نیستند.

مسبوقیت ذات الهی از نسب و روابط نفس الامریه

شاگرد٢: برخی که این اشکال شما را متوجه شده‌اند سه مرحله درست کرده‌اند. یک مرحله مفهوم، یک مرحله مصداق، یک مرحله محکی است. مرحله محکی را برزخ بین مصداق و مفهوم گرفته‌اند و گفته عینیت صفات و ذات در مرحله مصداق است ولی در مرحله محکی که انتزاع حقیقی از همان مرحله هست، تکثرات در این مرحله است. در مرحله محکی تکثرات جمع می‌شود و در مرحله مصداق جمع نمی‌شوند. ولی در همین رابطه محکی و مصداق، الکلام یجر الکلام می‌شود.

استاد: بله، یعنی یک جزافی می‌شود. شما می‌گویید این‌ها در مرحله محکی متباین هستند، حیثیات نفس الامریه هم دارند اما با این‌که متباین هستند وقتی در مصداق رفتند یک حیث می‌شوند. خلاصه حیث را در مصداق می‌برید یا نمی برید؟ اینجا است که آن بحث‌ها پیش می‌آید که اساساً عنوان مصداق، بر ذات خداوند متعال غلط است. نه مصداق است و نه طبیعت؛ هو الذی فرّق بین الطبیعة و مصداقه، بین الکلیه و الجزئیه. درک این معنا که تمام این مفاهیمی که می‌آوریم خودشان به او بر می‌گردند، او این بستر نفس الامر را سامان داده است. مسبوقیت او بر همه این‌ها اظهر من الشمس است. «کونا ظلین»12؛ هیچ چیزی نیست مگر این فضا را دارند. یک نحو احتیاجی در مرحله رابطه‌ها و نِسَب است. احتیاج که فقط احتیاج وجودی در ظرف خارج نیست. اگر عقول هم طوری باشد که تضایف نسب باشد، آن جا باز احتیاج می‌آید. خداوند متعال است که این احتیاج را به آن‌ها داده و بین آن‌ها این رابطه‌ها را برقرار کرده.

تمثیل مسبوقیت ذات از اسماء و صفات به ینبوع

شاگرد: عینیت صفات با ذات به چه صورت تصویر می‌شود؟

استاد: ابتداء حرف آن‌ها را خوب بفهمیم. فعلاً نمی‌خواهیم به حرف آن‌ها اشکال بگیریم. آن‌ها می‌گویند ذات خداوند متعال هم علیم است و هم قدیر است، اما ذاتش بسیط است. حیثیت علم و حیثیت قدرت، دو حیث نیستند. یک ذات بسیط علی الاطلاق است که همه کمالات را دارد. همه کمالات را ببساطته دارد. کسانی که اشکال می‌کنند، می‌گویند شما که می‌گویید همه کمالات را دارد، خود تحیث نفس الامری کمالات، متفاوت هست یا نیست؟ پس چطور می‌گویید یک ذاتی که بسیط است همه این‌ها را دارد؟! قبلاً عرض کردم؛ بهترین عبارت از آسید احمد کربلائی است. ایشان می‌گویند ما که می‌گوییم ذات همه کمالات را دارد، یعنی ینبوع کمالات است، نه این‌که متصف به کمالات باشد. پدر جد کمالات است! نه متصف به کمالات. بله، همه کمالات را دارد، چون همه کمالات، کمالیتشان را از او گرفته‌اند. او به علم کمال نیست. علم که کمال است؟! بله، اما چون ظهوری از اسماء و صفات او است. او به علم کامل نیست بلکه علم، کامل است چون به او منتسب است. او به علم متصف نیست، بلکه علم وصفی است که همه عالم را دربر می‌گیرد به این‌که او این توصیف را به آن داده؛ «به توصف الصفات، لا بها توصف». در این فضا بهترین تعبیر «ینبوع» است. این‌ها خیلی زیبا است.

شاگرد: چند بار فرمودید.

استاد: بله، چون وقتی طلبگی مطالعه می‌کردیم و بحث می‌کردیم، می‌دیدم بعضی چیزها راه گشاست و کلید است. وقتی شما قدر این کلید را بدانید، هر کجا که می‌رسید و بحث مشکل می‌شود، می‌بینید این کلید پیشرفت بحث است. مرحوم اصفهانی در جواب آسید احمد فرموده‌اند: لازمه این بیان شما، خلوّ الذات عن الکمالات است. ذاتی است بدون کمالات. یک ذاتی در نظر می‌گیرید که در ذات نه علم هست و نه قدرت! ایشان می‌گویند ذات همه این‌ها را دارد اما نه به این صورت که این‌ها او را کامل کنند. ذاتی که علم ندارد کامل نیست! ذاتی است که کمال علم هم به او است. اگر علم کمال است، او این علم را کمال کرده است. بعد شما می‌گویید وقتی این ذات علم ندارد، کامل نیست.

شاگرد: مشکلی ندارد که بگوییم کمالی در آن جا نیست، نه این‌که نقص را بگذاریم. یک بستری است که این حرف‌ها رنگ می‌بازد. یک جوری ما به آن حرف‌ها بر می‌گردیم.

جواز نفی کمال متقابلی از خداوند و عدم تلازم آن با اثبات نقص

استاد: نه، بر نمی گردیم؛ می‌خواهیم ناحیه ای که آن‌ها اشکال می‌کنند را دفع کنیم.

شاگرد: اگر نفی کمال کنیم، اشتباه است؟

استاد: نفی کمال متقابل مشکلی ندارد. فرمایش شما این است که خود اسماء کمالیه الهیه، ریختشان دون مقام ذات است. «والله غير أسمائه وكل شيء وقع عليه اسم شيء سواه فهو مخلوق ألا ترى قوله : العزة لله ، العظمة لله»13. هنگامه است! لذا فرموده‌اند «هو التوحید الخالص». چرا؟ چون ما می‌گوییم «الله عزیز»، خدایی که عزت ندارد به چه دردی می‌خورد؟! خب مانعی هم ندارد. خدا باید عزیز باشد. اما حضرت می‌فرمایند اگر می‌گویید خدا عزیز است، یعنی عزت آمده او را عزیز کرده؟! این‌که توحید نمی‌شود. اما اگر می‌گویید «العزة لله»؛ عزتی که کمال است، کمال بودن این عزت، برای خدا است. این لام، لام ملکیت است، نه لام اتصاف. «العزة» برای او است. پس ذات او به «العزة» عزیز نشده. اگر عزت، عزت است، به او است و برای او است. ببینید امام چطور این را فرمودند: «ألا ترى قوله : العزة لله، العظمة لله»؛ می‌فرمایند «العظمة لله»، نه «الله عظیم». خب وقتی به این صورت شد «هو التوحید الخالص». یعنی شما همه کمالات را به او کمال می‌بینید. نه این‌که او را به این کمالات کامل ببینید. خیلی تفاوت دیدگاه است. وقتی آدم در کلمات این علماء بزرگ فکر کرده، می‌بیند روایت دارد به این وضوح می‌گوید. اگر آن نزاع ها را نبیند، این روایت اصلاً مزه‌ای نمی‌دهد. اصلاً نمی فهمد که امام چه می‌گویند. دنباله اش می‌فرمایند «هو التوحید الخالص». پس «توحید الخالص» به چه معنا است؟ یعنی همه کمالات در پیش گاه او زانو زده‌اند.

تناقض را قبلاً عرض کردم؛ اگر خدا نبود هم تناقض محال بود! این چطور حرف زدن است؟! استحاله تناقض مگر از حقائق نیست؟! تمام حقائق در پیشگاه الهی زانو زده‌اند. یعنی تصور درستی از مبداء ندارید که می‌گویید اگر آن نبود تناقض محال بود. به هم ربطی ندارند. این برای خودش چیزی است. هیچ چیزی نیست که به او بر نگردد. پس علم هم به او بر می‌گردد، قدرت هم به او بر می‌گردد، عظمت و عزت برای او است؛ لله است. همان‌طور که «لله السماوات و الارض» می‌گوییم، «العزة لله» می‌گوییم. این‌ها معانی خیلی عالی ای است.

شاگرد: مرحوم ملا عبدالله عبارتی گفته که سنگین هم هست. می‌گوید چطور بیت الله می‌گویید، اسماء الله هم همین‌طور است.

استاد: اگر قرار بود که بیت، خانه خدا باشد، این اسم‌ها هم قرار بود صفت توصیفی کمال دهنده ذات باشند.

شاگرد2: عینیت صفات با ذات را هم به یک معنا می‌توان تقریر کرد.

استاد: عینین صفات با ذات که ثابت است. عینیت ذات با صفات است که ثابت نیست.

مسبوقیت ذات الهی از احدیت ذات و احدیت صفات و واحدیت صفات

شاگرد2: عینیت ذات با صفات به‌معنای ینبوع بودن، ممکن نیست؟

استاد: نه، آن هم باز نمی‌شود. چون در مقام ذات، جای طرح صفات نیست تا بگوییم ذات، عین صفات است. اگر به آن جا رفتید اصلاً صفاتی نیست تا بگویید عین او است. تا بگویید ینبوع است. ینبوع بودن یک نحو جمعیت احدی است؛ ینبوع یعنی جمعیت احدی است. وقتی چیزی مطرح نیست، جمعیت احدیش هم معنا ندارد. و لذا در کلمات علماء هست؛ مرحوم آشتیانی و …، می‌گویند مقام ذات به جای خودش، اولین تعین احدیت ذات است. بعد احدیت صفات است، بعد واحدیت صفات است. احدیت ذات، قبل از احدیت صفات است. آن چه که شما ینبوع می‌گویید یعنی احدیت صفات. تازه آقای آشتیانی می‌فرمایند قبل از احدیت صفات که ینبوع است، تازه یک ثابتی دارد که احدیت ذات است. تازه احدیت ذات، مقام ذات نیست. این‌ها مطالب خیلی مهمی است؛ علماء فرموده‌اند و می‌ماند که ما طلبگی درک کنیم.

شاگرد: در «قل هو الله احد» به این‌که «هو» اول آمده، لفظی است که اشاره به ذات است، ولی اسمی که حضرت قصد کرده‌اند نیست. یک اختلاف هست که «هو» اسم است یا نه؟

استاد: این خیلی زیبا است؛‌«الاسم صفة لموصوف»14؛ «هو» توصیف می‌کند؟ نه. از بحث‌هایی است که در منطق داشتیم. چون کار «هو» اشاریت است، لذا وقتی در اسماء هم که توصیف می‌کند، رفته بالا و بالا شده. یعنی کاری که از آن می‌آید از هیچ اسم دیگری نمی‌آید. و لذا دارد: «علمت الاسم الأعظم». در روایت دارد که خضر آن را تعلیم کرد: «يا هو يا من لا هو إلا هو». در آن دعا چیزی را برای خداوند متعال به کار نبرده مگر «هو». در آن جا حضرت فرمودند: «يا علي علمت الاسم الأعظم»15.

جگر سالکین برای این مقام ذات کباب است!

شاگرد٢: دراین‌صورت خیلی ها که تعبیر «جنتی» را در آیه «وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي»16 می‌گویند مقام ذات است، اشتباه می‌گویند؟

استاد: مرحوم آسید احمد همان جا یک جمله‌ای دارند. چندبار دیگر گفته‌ام. وقتی مقام ذات را می‌گویند، خطاب می‌کنند و می‌گویند جگر سالکین برای این مقام ذات کباب است! یعنی جگر برایش کباب است ولی… . بعد می‌گویند قعر این عبارت شمسی مضیئه است. به‌گونه‌ای جمع کرده‌اند؛ اول می‌گویند جگر کباب است، بعد می‌گویند قعر این عبارت شمسی مضیئه است که هزاران بار جان برای آن فدا کردن کم است! مرحوم آسید احمد مطالب خیلی جالبی در این کلماتشان گذاشته‌اند. آدم باید مکرر بخواند و ببیند آسید احمد می‌خواهند چه بگویند. همین‌طور یک چیزهایی گفته‌اند یا نه؟ چطور است که راه ندارد؟ شمس مضیئه آن چیست که جان فدا کردن برای آن کم است؟ علی ای حال مقصود خوبی دارند.

ضمیر «هو» برای اشاره به هویت غیبیه ذات الهی

شاگرد: واژه «هو» خصوصیت دارد؟ مثل «انت» که حضورش نزدیک تر از غایب است، این هم مثل همان است؟

استاد: فرمایش شما را در توحید صدوق دیده‌ام. امام علیه‌السلام توضیح می‌دهند «هو» با مثل «انت» به چه صورت است. اتفاقا امام علیه‌السلام می‌گویند «فالهاء تنبيه على معنى ثابت ، والواو إشارة إلى الغائب عن الحواس»17. اصلاً نحوه اداء «هاء» و خصوصیاتش یک ارتباط طبعی دارد با غیبت مطلقه.

شاگرد: یک خصوصیات خاص دارد که مرتبه آن را بالا برده است و الا اشاریتی که فرمودید در «انت» هم هست.

استاد: نه. «انت» حضور است. می‌گوید هر کجا و در همه عوالم عقلانی بروم باز «هو» است. یعنی او از این اعلی است. اما «انت» می‌گوید محضر شما هستم؛ «ایاک نعبد». درست هم هست ولی «هو» اعظم از آن است. این خیلی تفاوت می‌کند.

شاگرد: غیب الغیوب که می‌گویند همین است؟

استاد: بله.

والحمد لله رب العالمین

کلید: عینیت صفات و ذات، اسماء الهی، صفات الهی، مسبوقیت ذات از اسماء، نفس الامر، مسبوقیت ذات الهی، کمالات متقابلی، علامه مجلسی، فیض کاشانی، وافی، بحارالانوار، اسم الله غیر الله، سرمد، توحید، احد، واحد، احدیت، واحدیت،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 71

2 شرح توحید صدوق نویسنده : القمي، القاضي سعيد جلد : 1 صفحه : 378

3 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 192

4 همان ١۴٢

5 همان ۵٨

6 صحیفه کامله سجادیه , جلد۱ , صفحه۱۴۶؛ وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بَعْدَ اَلْفَرَاغِ مِنْ صَلاَةِ اَللَّيْلِ لِنَفْسِهِ فِي اَلاِعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ.

7 همان

8 الکافي , جلد۳ , صفحه۳۲۴ ؛ بَابُ اَلسُّجُودِ وَ اَلتَّسْبِيحِ وَ اَلدُّعَاءِ فِيهِ فِي اَلْفَرَائِضِ وَ اَلنَّوَافِلِ وَ مَا يُقَالُ بَيْنَ اَلسَّجْدَتَيْنِ.

9 روضة الواعظین , جلد۱ , صفحه۳۴

10 الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة نویسنده : الملا صدرا جلد : 2 صفحه : 339

11 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 45

12 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 129؛«…ثم إن الله تبارك وتعالى أحب أن يخلق خلقا يعظمون عظمته ويكبرون كبرياءه ويجلون جلاله ، فقال : كونا ظلين ، فكانا كما قال الله تبارك وتعالى».

13 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 59

14 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 192

15 همان ٨٩

16 الفجر ٣٠

17 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 88