بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 25 26/10/1397
بسم الله الرحمن الرحیم
در جملاتی که قبلاً خواندیم نکتهای در ذهنم نیست. اگر شما مطالعه کردهاید و نکتهای به ذهنتان آمده بفرمایید. عبارت بعدی این است:
مُقْتَدِرٌ بِالْآلَاءِ وَ مُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ وَ مُتَمَلِّكٌ عَلَى الْأَشْيَاءِ فَلَا دَهْرٌ يُخْلِقُهُ وَ لَا وَصْفٌ يُحِيطُ بِه1
سه تا جمله فرمودند و با یک فاء تفریع دو چیز بر آن متفرع کردند. تفرّع فاء تفریعش خیلی کار می برد؛ توضیحش و بیانش خیلی کار میبرد؛تفرع جمله «فلا دهر یخلقه» بر سه جملهای که حضرت اول فرمودند -«مُقْتَدِرٌ بِالْآلَاءِ وَ مُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ وَ مُتَمَلِّكٌ عَلَى الْأَشْيَاءِ»- نیازمند توضیح است. این قبلاً در ذهن من بود ولی نشد به جایی برسد. امکانات حالا هم نبود. قبلاً نشاط جوانی بود که مشغول شود، ولی کتابها با یک زحمتی به دست میآمد. الآن با وجود این دستگاهها اگر نشاط آن زمان بود خیلی تفاوت میکرد. این را برای شما عرض میکنم که متمکن هستید و در جوانی هستید.
یک سؤال این است: جاهایی که معصومین مطالب را بهصورت کلی گفته اند؛ «کل کذا…». در فرمایش معصومین این کبریات کلی رساله شود. همچنین کبریاتی که در روایات معارفی است. یکی دیگر روایاتی است که حالت تعلیل دارد؛ «لانّ کل صفة کذا…». تعلیل هایی که در کلمات معصومین است، خودش یک رساله میشود. تعلیل های در معارف که خودش بحث ما است. یکی دیگر، تفریع ها است. خود تفریع ها یکی از مصادیق همان تعلیلها و کبریات و جزئیات است. وقتی این تفریعات را جمعآوری میکنید یکی از آنها همین است: «فَلَا دَهْرٌ يُخْلِقُهُ». یادداشت بفرمایید ان شاءالله برای جلسه بعدی ببینیم باید برای این فاء تفریع چه بگوییم. فعلاً سه جمله اول را بررسی کنیم تا به آن فاء تفریع برسیم.
مرحوم مجلسی و همچنین مرحوم آسید هاشم که این کتاب را تحقیق فرمودهاند، باء را بهمعنای «علی» گرفتهاند. خداوند متعال مقتدر به نمعتها است. مگر نعمتها برای خدای متعال اقتدار میآورد؟! این باء بهمعنای «علی» است. یعنی «مقتدر علی الآلاء». خداوند متعال بر نعمتها و نعمت دادن ها. در اینجا نتوانستند «اقتدار» را با معنای خود «باء» جمع کنند. و لذا گفتند «ای علی الآلاء». آیا ذهن شما با «باء» جور در میآید؟
شاگرد: باء الصاق چه اشکالی دارد؟
«مقتدرٌ بالآلاء» یعنی خدای متعال به نعمتها قدرت دارد.
شاگرد: اقتدار، صفت فعل است؛ با همین نعمتها معلوم میشود.
استاد: معلوم میشود، نه اینکه مقتدر است. مرحوم مجلسی احتمال معنای معلوم شدن را هم دادهاند. در جلد چهارم فرمودهاند: «قوله : بالآلاء أي عليها»2. در اینجا فقط فرمودهاند باء بهمعنای «علی» است و تمام. اما در جلد نود اسلامیه میفرمایند: «مقتدر بالالاء أي عليها أو أظهر قدرته بما أنعم على عباده»؛ مقتدر بودن خودش را به ظهور و بروز رسانده؛ این قدر نعمت میدهد چون قدرت دارد. اگر از خلق و نعمت دادن عاجز بود پس مرتب نعمت داده.
شاگرد: باء سببیت گرفته؟
استاد: یعنی بهسبب آلاء یا به استعانت از آلاء. شاید استعانت بهتر باشد. به استعانت نعمتها، اظهرَ اقتدرا. نه اینکه خود اقتدارش به اینها باشد. ظهور اقتدارش به اینها است.
شاگرد2: ارتکازا درست است که ظهور اقتدارش به نعمتها است ولی معنای استعانت برای خداوند مجاز میشود؟
استاد: گاهی «مقتدر» را بهمعنای ذات میگیرید که به فرمایش شما مجاز میشود. یعنی برای مقتدری که بهمعنای «ذاتٌ له القدرة» است، میخواهید بگویید یعنی اظهار. این مجاز میشود. اما اگر بگویید «مقتدر» واقعاً بهمعنای حقیقی برای صفت فعل به کار میرود؛ وقتی شما خالق میگویید، یعنی «ذاتٌ له شأنیة الخالقیة». این یک جور است. یک وقتی هم هست که میگویید «خالق» بهمعنای صفت فعل؛ یعنی الآن مخلوق دارد. مخلوق برای او تحقق پیدا کرده است. به این صفت فعل میگوییم که منتزع از مقام فعل است. اگر اقتدار را صفت فعل گرفتیم بهمعنای «مقتدر»ی است که از مقام فعل میگوییم «مقتدرٌ». در اینجا اظهار جزئش هست و دیگر مجازیت لازمه اش نیست. «مقتدرٌ» قدرتش همه جا را به آلاء پر کرده. در اینجا دیگر مجازیت لازم نیست.
شاگرد: دراینصورت لازم نیست استعانت باشد، الصاق هم میشود.
استاد: ملابست و الصاق. کلمه باء بهصورتیکه معجم الاشتقاقی الموصل گفته بود بهمعنای لصوق است. بعید نیست که اصل معنای باء همین باشد. کلاً باء یک معنا دارد که آن هم لصوق و چسبیدن است. مانعی ندارد فعلاً باید برسیم.
خب اول ببینیم کلمه «آلاء» به چه معنا است تا بعد ببینیم باء در «مقتدر بالآلاء» به چه صورت باید معنا شود. «الآلاء» جمع است؛ افعال. از ماده «ألی» یا «ألَی» یا «إلَی» بهمعنای «نعمت». ابوهلال عسگری در فروق اللغه فرق «آلاء» و «نعمة» را میگوید. میگوید «آلاء» نعمتی است که پشت سر هم میآید، ولی «نعمت» پشت سر هم نیست. مطلق «نعمت» نعمت است. اما نعمتی که پشت سر هم بیاید «آلاء» میشود. تتالی دارد؛ قوامش به پشت سر هم بودن است. شاید در التحقیق بود یا در جای دیگر بود، فرموده بودند: «نعماء» یعنی نعمتهای باطنی. «آلاء» یعنی نعمتهای صوری. پس چشم و گوش و سلامتی و غذا و امثال آن «آلاء» میشود. «نعماء» نعمتهای باطنی است. شاید این مقتبس از چیزی است که المیزان هم روی آن تأکید دارند؛ «صراط الذین انعمت علیهم»؛ نعمت، آن اصل کاری و ایمان است؛ ایمان به توحید و مراتب مختلفی که از شئونات توحید است که نبوت و ولایت همراهش است. لذا میگویند «انعمت علیهم» یعنی آنها را به نعمت ولایت متنعم کردی. شاهدش هم آن روایت ذیل سوره مبارکه «ثُمَّ لَتُسۡـَٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ»3 که امام علیهالسلام فرمودند خداوند متعال اکرم و اجل از این است که از شربت آبی که به کسی داده سؤال کند. فرمودند این «ثُمَّ لَتُسۡـَٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ»، نعمت ولایت است. نعمتی است که مهم بوده. هم اولیاء او برایش زحمت کشیدهاند و هم خدای متعال بالاترین عنایت را به آن داشته است. شوخی است که پیامبرش را تهدید کند که «وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُ»4. این همه زحمت در بیست و سه سال، حالا در آخر کار رسالت و بعد از آن همه خون دل، خداوند بفرماید «وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥ». یعنی خداوند متعال این قدر برای آن مئونه گذاشته است. این نزد هر کسی روشن و آشکار است. لذا نعیم این است.
شاگرد: «اللهم! لا تسلبني ما أنعمت به علي من ولايتك و ولاية محمد وال محمد عليه وعليهم السلام»5.
استاد: بله، ولایت خود خدای متعال و ولایت اولیاء او. الآن بهخاطر اختلافی که پیش آمده ولایت، در امیرالمؤمنین علیهالسلام متبلور شده و الا اصل جوهره ولایت از خود خداوند متعال شروع میشود. ولایة الله است که ظهورش در ولایت پیامبر و سائر انبیاء است. در این شقاقی که در امت پدید آوردهاند، الآن در وجود مبارک امیرالمؤمنین متبلور میشود. یعنی اینجا است که خداست. «الحق معی علی و علی مع الحق»6. حق به تمام معنی، خدای متعال است. اینطور است که حق را با ایشان قرار داده است. محور حقانیتش هم ولایت خود خداوند متعال است.
علی ای حال «نعماء» بهمعنای نعمت باطنی است. شاید لغت «نعمت» بهمعنای نعمت باطنی نباشد.
شاگرد: در مورد «آلاء» هم به همین صورت است. «فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» در همه فرازها هست حتی برای «وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ»7.
استاد: بله، من هم که بررسی کردم خیال میکنی معنای ظهور و بطون با اصل معنای آنها تناسبی ندارد. این تقسیم به فی الجمله ملاحظاتی صورت گرفته است.
ببینیم کلمه «آلاء» در مبنای محمد حسن جبل در المعجم الاشتقاقی الموصل به چه صورت است. عرض کردم این کتاب چهار جلد است. ایشان در صفحهای مختصر لام را معنا میکند. روی مبنای ایشان بحث ما خیلی خوب است. ایشان گفت وقتی ما میخواهیم کلمهای را ریشه یابی کنیم، همزه و واو و یاء را کاری نداریم؛ یعنی آنها را جزء ماده کلمه نمیآوریم. خب در ما نحن فیه تنها لام هست. در «آلاء»، الف و واو و یاء کنار میرود؛ محوریت معنا در «آلاء» به لام است. ایشان خودش لام را به این صورت معنا میکند: «ل تعلقٌ أو امتدادٌ مع استقلال أو تميز»8. اما در دو صفحه قبل وقتی میخواهد با تفصیل بیشتری توضیح بدهد، میفرماید: «واللام: تعبر عن نوع من الامتداد من شيء كالتعلق مع تميز أو استقلال»9. تا اندازهای که ذهن طلبگی ما مشغول بوده معنای «امتداد»ش خوب است. یعنی اگر بخواهم خلاصه کنم، میگویم لام حرفی است که یک نحو در آن استمرار است. تعبیر فارسی آن را «پیامد» گفتم؛ از پی آمدن است. استمرار هم باز فرق میکند. خیال میکنید «پیامد» از نظر فارسی دقیقتر باشد. اگر شما لام را بهمعنای پیامد بگیرید -استمرار هم یک جور پیامد است- بسیاری از کلماتی که هست و به خصوص مانحن فیه هست حل میشود.
شاگرد: «پیامد» بهمعنای استمرار نیست. «پیامد» میآید و تمام میشود، «پیاپی» استمرار دارد.
استاد: مقصود من از پیامد، فعل ماضی نبود. یعنی پیامد و تمام شد. یعنی پی آمدن. بهصورت اسم مصدری معنا کنید؛ نه خصوص آمدن و تمام شدن. در «پی در پی» حرفی نداریم ولی فعلاً کلی مفهوم و مقصود خودش را نشان بدهد تا ظرافت کاریهایش مشخص شود. «پی در پی» یا «استمرار» یا «پیامد». خب اگر لام به این معنا باشد، معنایی که ابوهلال عسگری گفت خودش را خیلی خوب نشان میدهد. معنای «نعمت» یعنی یک چیز ملائم. عرب به چیزی که نرم است «ناعم» میگوید. روی تشک مینشینید، میگوید ببین چه تشک ناعمی است! نرم و ملائم است. نرم و ملائم به این معنا است. «وُجُوه يَوۡمَئِذ نَّاعِمَة»10؛ پوستی که خشک باشد و استخوانی باشد، فایده ندارد، نرم و ملایم نیست. اما پوستی که آب انداخته باشد، فربه باشد، ناعم است؛ «وُجُوه يَوۡمَئِذ نَّاعِمَة». «تَعۡرِفُ فِي وُجُوهِهِمۡ نَضۡرَةَ ٱلنَّعِيمِ»11؛ «نضرة» بهمعنای بشاشیت است. قرار شد «نعیم» نعمتی باشد که ظهورش در صورت بهشتیها است. میبینید از این صورت چقدر نعمت میبارد. هنیئا لأرباب النعیم نعیمُهم!
اگر به این صورت است، پس معنای «نعمت» این میشود: هر چیزی که ملایم است. ملایمت در نعمت خوابیده است. در «نقمت» قاف هست؛ قاف یک جور با خشونت مناسبت دارد؛ با ناسازگاری. در خود تلفظ قاف، آن سفتی و خشونت را میبینید. اما «نعمة» به این صورت نیست؛ در «نأمة» و «نعمة» این معنا هست.
فعلاً با «نعمت» کار نداریم. ابوهلال در مورد «آلاء» گفت: نعمتی است که پشت سر هم میآید. دقیقاً استمرار و پشت سر هم آمدن در آن هست. کما اینکه خود مسأله «تلو» و «تلاوت» به این صورت است؛ یعنی اگر یک کلمه را بگویید «تلاوت» نیست. «تلاوت» یعنی کلمات باید پشت سر هم بیاید. «تلوا بعد تلو»؛ پشت سر هم بیاید. میبینید در آن لام هست. خود «ولایت»، «ولیه یلیه»، به این صورت است. «یلی هذا الامر» یعنی پشت سرش در بیاید. آن کسی که سوار اسب میشود، کسی که پشت سرش است، «یلیه»؛ پشت سرش میآید.
شاگرد: کلمه «علی علیهالسلام» هم یک لام دارد.
استاد: بله.
علی ای حال لام بهمعنای استمرار، موارد حسابی دارد.
شاگرد: تالی تلو.
استاد: بله، تالی تلو یعنی دقیقاً پشت سر او در میآید. حالا آن لغت ها بماند.
در مانحن فیه لام بهمعنای استمرار است. اگر به این صورت باشد خیلی خوب است. «ألِی، ألَی، إلَی» بر «آلاء» جمع بسته میشود. «ألی» بهمعنای نعمت است. نعمتی که پشت سر هم میآید. بنابراین چند لغت دیگر در اینجا مطرح میشود. من اول از مجمع البحرین میخوانم. ایشان عبارت خوبی دارند. فرمودهاند:
(ألا) قوله تعالى: آلاءَ اللَّهِ* أي نعمه، واحدها" ألَى" بالقصر و الفتح، و قد تكسر الهمزة. و في الغريب: واحدها" أُلى" بالحركات الثلاث. و قيل:" الآلَاء" هي النعم الظاهرة، و" النَّعْمَاء" هي النعم الباطنة. و منه الْحَدِيثُ:" تَفَكَرُّوا فِي آلَاءِ اللَّهِ وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِي اللَّهِ".
قوله تعالى: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ أي يحلفون على ترك وطء أزواجهم و كأن التعدية بمِن لتضمين معنى الانتفاع. و منه الْحَدِيثُ:" آلَى أَهْلُ الْمَدِينَةِ أَنْ لَا يَنُوحُوا عَلَى مَيِّتٍ حَتَّى يَبْدَءُوا بِحَمْزَةَ"12
«(ألا) قوله تعالى: آلاءَ اللَّهِ* أي نعمه، واحدها" ألَى" بالقصر و الفتح، و قد تكسر الهمزة. و في الغريب: واحدها" أُلى" بالحركات الثلاث. و قيل:" الآلَاء" هي النعم الظاهرة، و" النَّعْمَاء" هي النعم الباطنة»؛ تعبیر «قیل» دارند. معلوم میشود که خود ایشان هم خیلی موافق نیستند.
«و منه الْحَدِيثُ:" تَفَكَرُّوا فِي آلَاءِ اللَّهِ وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِي اللَّهِ"»؛ در تفسیر الف، مفصل روایات دارد. «الألف آلاء الله ، والباء بهجة الله»13.
«قوله تعالى: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ أي يحلفون على ترك وطء أزواجهم»؛ «یولون» از ماده «ألو» است، نه «الی». «ألو» بهمعنای کوتاه آمدن است؛ «ایلاء».
در التحقیق این دو ماده را پشت سر هم آوردهاند. در التحقیق اگر به چند ماده لغوی مراجعه کنید در مجموع چیزهای خوبی هست. اگر به ترتیب کتاب، در جلد اول جلو بروید، یکی «ألّ» است؛ «لَا يَرۡقُبُونَ فِي مُؤۡمِنٍ إِلّا وَلَا ذِمَّة»14؛ میبینید اساس کلمه «الّ» به لام است؛ لام مضاعف. «الّ» بهمعنای عهد و پیمان است. عهد و پیمان به چه صورت؟ فرقش با ذمة چیست؟ شاید در خود التحقیق15 هست که فرمودهاند «الّ» یک نحو پیمان های تکوینی است. ذمة، پیمان های حقوقی و اعتباری است. باید پیمان ببندند تا ذمه پدید بیاید. اما «إلّ» رسومات تکوینی است که بین افراد هست. پس در صفحه نود و چهار کتاب خطی از «ألل» بحث کردهاند. در نرمافزار صفحه صد و نه است. در کتاب ما صفحه نود و چهار است. قبلاً توضیح آن را عرض کرده بودم؛ مرحوم مصطفوی فرموده بودند من کتابم را چاپ نمیکنم چون آن طوری که من میخواهم از ماشین نویسی ممکن نیست. خیلی همت بوده که تا شش جلد این کتاب را با دست خط خودشان نوشتند. لذا شش جلد از چاپ قدیم به خط خودشان است؛ کاملاً سعی کردهاند آن را دقیق بنویسند. نمیدانم شرائط چه شده بود که حاضر شدند چاپ حروفی کنند. از جلد هفتم دیگر دست خط نیست و چاپ حروفی نیست. بعداً شاید از طرف ارشاد بود که از جلد اول تا آخر بهصورت حروفی چاپ کردند. نمیدانم تنها در نرمافزار حروفی است یا بیرون هم چاپش هست!
شاگرد: چاپ شده است.
استاد: بعد از حیاتشان چاپ شده؟
شاگرد: نه.
استاد: یعنی در زمان حیاتشان این شش جلد همینطور به خط خودشان بوده. علی ای حال اگر نسخههایی که به خط خودشان است را داشته باشید خوب است. اتفاقا در آخر جلد اول، دو-سه فهرست خیلی خوبی دارند. یکی فرمودهاند: «فی معانی الهیئات و الصیغ». خیلی قدر این فهرستشان را بدانید. صیغ را آدرس دادند؛ خیلی خوب معنایش را میگویند. از جاهای خوب التحقیق است. بعضی وقتها ابتکاراتی دارند که جاهای دیگر یا خیلی معروف نیست یا شاید اصلاً نباشد. در یک بخش هم کتب منقول را میگویند که رموزش متعدد است. در جلد اول دست خطشان یک جدولی هم دارند که نمیدانم در آن مطبوع آمده یا نه؛ «الفباء فی اللغات». شما ببینید این جدول در آن مطبوع آمده یا نه. این هم به خط خودشان است؛ در هفت لغت است؛ فرانسیة، عربیة، سُریانیة که ایشان سِریانیة ضبط کردهاند، عبریه، لاتینیة، یونانیة، رومیة؛ یعنی ایشان معادل تمام حرفهای عربی را در عبری و سریانی و فرانسوی و لاتین و یونانی و رومی در این جدول آوردهاند. در دو صفحه هست. اگر میخواهید داشته باشید از این دو صفحه عکس بگیرید و همیشه با خودتان دارید.
میخواستم بگویم آدرسی که من میگویم از جلد اول دست خط خودشان است؛ نه جلد اول نرم افزار. «الّ» در صفحۀ نود و چهار بود. بعد از آن، در صفحۀ نود و شش راجع به «إلّا» بحثهای خوبی دارند. «الّا» برای استثناء است؛ ایشان یک مبنایی دارند؛ میگویند ما اصلاً استثناء منقطع نداریم. استثناء منقطع را قبول ندارند. میگویند «الّا» مطلقاً برای استثناء است. در منقطع، چون مستثنی از مستثنی منه را موضوع گرفتهاند، گفتهاند مستثنی منقطع است. چون دیدهاند مستثنی در مستثنی منه داخل نیست، گفتهاند استثناء منقطع. ایشان میگویند اساساً لازم نیست که استثناء، از مستثنی منه باشد؛ بلکه استثناء، استثناء از حکم است. چون استثناء، استثناء از حکم است، در استثناء منقطع هم وقتی به حکم نگاه کنید، میبینید که استثناء درست است. این هم مبنای ایشان در «الّا» که به ما نحن فیه مربوط است. «الّا» هم فقط لام دارد. چطور لام «الّا» دال بر استمرار است؟ باید خودتان روی وجهش فکر کنید. آیا «الّا»، «إن لا» است؟ یعنی لامش برای «لا» است. یا نه خود «الّا» است؟ بحثهایش جای خودش دارد؛ ربطی به بحث ما ندارد.
لغت بعدی که مربوط به بحث ما است، در صفحه صد و نه، و صد و ده است. «الو» و «الی». ایشان این دو را پشت سر هم آوردهاند و بحث خوبی کردهاند. مباشرتا به بحث ما مربوط است. «الی» بهعنوان حرف جر را هم بعد بحث کردهاند. حرف تنبیه «ألا» را هم در صفحه صد و سیزده بحث کردهاند. دو لغت دیگر در آخر میآید «أول» و «آل». ایشان «آل» را از «اوّل» و «أول» میگیرند. آن دو تا را هم در صفحه صد و شصت، و صد و شصت و دو بحث کردهاند. بنابراین در مانحن فیه هشت لغت است که بحث کردهاند. این لغات در قرآن کریم آمده است، به ارتباطات و بحثهای ایشان مراجعه میکنیم.
آن چه که به بحث ما مربوط است، صفحه صد و نه است؛ «ألی» و «ألو». بخشی که مقصودم هست را میخوانم. در ماده «ألو» ابتدا از صحاح و مفردات و لسان العرب آوردهاند. بعد میفرمایند:
و التحقيق: أنّ الأصل في هذه المادّة: هو التواني و التسامح الموجب للتقصير و التأخير في العمل و قضاء الأمر16
سستی کنید و تقصیر کنید تا کار تمام شود و کار از کار بگذرد؛ این معنای ماده «ألو» است. بعد از آیات شریفه میآورند.
ينهما.
«لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا»
لا يقصّرون في إفساد أموركم و الإفساد عليكم، بل يجتهدون عليكم كلّ الجهد.
«وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى»
أى لا يأخذون التقصير و لا يطاوعون فيه أن يؤتوا اولى القربى.
«لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ»
أى الّذين يظهرون التواني و يؤخّرون أنفسهم عن أزواجهم: فلهم تربّص اربعة أشهر17
خب ببینید ایشان به خلاف مجمع البحرین، کلمه «یولون» را ذیل «ألو» آوردهاند.
در ادامه ماده «ألی» را می آورند. ابتدا از مقاییس نقل می کنند. در مقاییس بین هر دو جمع شده. ««الو» و «الی» اصلان متباعدان»؛ دو اصل هستند که کاملا از هم فاصله دارند. تحقیق آقای مصطفوی هم همین می شود. می فرمایند:
و التحقيق أنّ الأَلْوَ بمعنى التواني و التقصير. و الألى بمعنى البلوغ و ظهور القدرة. و هذان المعنيان متقابلان، و لا يبعد أن يكون بين المادّتين اشتقاق اكبر و يؤخذ أحد المفهومين من الآخر بنسبة التقابل، ثمّ تفرّعت من المعنيين معاني اخر18
«أنّ الأَلْوَ بمعنى التواني و التقصير. و الألى بمعنى البلوغ و ظهور القدرة. و هذان المعنيان متقابلان»؛ میگویند این دو، حالت ضدیت دارند. یکی قصور و توانی و نرسیدن است، دیگری رسیدن و بلوغ و کمال است. عبارت مقاییس هم نزدیک همین است؛
مقا- أَلْوٌ- أَلْيٌ: أصلان متباعدان: أحدهما الاجتهاد و المبالغة، و الآخر التقصير. و الثاني خلاف الأوّل. آلَى يُولِي: إذا حلف19
در ادامه از مصباح هم میآورند. از صحاح هم میآورند. صحاح میگوید:
صحا- و الْآلَاءُ: النعم واحدها ألا بالفتح و قد يكسر، و يكتب بالياء، مثاله معى و أمعاء، و آلى يؤلى إيلاء: حلف، و تألّى و ايتلى مثله. و الألية بالفتح ألية الشّاة، و لا تقل إلية و لا لية.20
«صحا- و الْآلَاءُ: النعم واحدها ألا بالفتح و قد يكسر، و يكتب بالياء، مثاله معیً و أمعاء»؛ احشاء و امعاء است. امعاء جمع آن است. این «معیً» است و دیگری «الیً» است که جمعشان «امعاء» و «آلاء» است. دنباله اش ایشان بحثهای نسبتاً مفصلی دارند. خودتان مراجعه کنید.
و تبيّن أنّ مفهوم الأَلَى: ليس مرادفا للنعمة، بل كلّ ما يعدّ من مصاديق الإكمال في الرحمة و البلوغ في العطوفة، سواء كان بالأمر أو بالتقدير أو بالخلق أو بتهيّة الأسباب أو بالنظم أو بالنعم العموميّة، ظاهرة أو باطنة، دنيويّة أو اخرويّة. و هذا المعنى يظهر عند التدبّر في مصاديق الآلاء في سورة الرحمن21
از سوره الرحمن استفادههای خوبی میکنند. میگویند شما سیاق آیات را نگاه کنید. آیات چیزهایی را میفرمایند و بعد دنباله اش میفرماید: «فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ»؛ همه نعمتها.
چیزی که در دنباله اش میفرمایند و جالب است، این است:
و قد يستشكل بأنّ العذاب كيف يكون من النعم على العباد؟ فيقال: البلوغ في إحقاق الحقّ و الانتهاء في بسط العدل و إجراء الحكم و القانون و حفظ النظم: كلّها من الرحمة و النعمة و من الألى، كما في- وَ وَضَعَ الْمِيزانَ ...، وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ ...، سَنَفْرُغُ لَكُمْ ...، يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ ...، فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ ...، هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ...، فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي ...، فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.22
«و قد يستشكل بأنّ العذاب كيف يكون من النعم على العباد؟»؛ مثلاً آیه میفرماید: «هَٰذِهِ جَهَنَّمُ ٱلَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ، يَطُوفُونَ بَيۡنَهَا وَبَيۡنَ حَمِيمٍ ءَان، فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ»23؛ جهنم آلاء خیلی بزرگی است. اشکال میشود که چطور میشود؟
شاگرد: اصل اینکه هر کدام از اینها، تفریع بر آیه ی قبل است را ایشان قبول کردند؟ یا نه یک کلی هست که همه جا دارد تکرار میشود؟
استاد: ظاهر عبارت ایشان این است که این فاء را دنباله همان آیه ی قبلی خودش میدانند.
فرمودهاند: «فيقال: البلوغ في إحقاق الحقّ و الانتهاء في بسط العدل و إجراء الحكم و القانون و حفظ النظم: كلّها من الرحمة والنعمة»؛ وقتی کسی کار بدی انجام میدهد، کیفر دادن او، برای نظام نعمت نیست؟! کیفر دادنش برای کل نظام خلقت، اکمال او است. لذا «مِن النعم» است؛ نِعم است برای کل نظم. شخص کسی که کیفر میبیند را در نظر نگیرید؛ برای کل به این صورت فرمودهاند.
شاگرد: برای خودش هم نعمت است. شخص را که زندان میاندازیم، برای خودش نعمت است. در جهنم هم شناخت قهری خداست. او هم در جهنم، نسبت به خدای متعال شناخت پیدا میکند.
استاد: ولو بگوییم آیه دنباله قبل باشد، ولی میتوانیم طور دیگری بگوییم. یعنی خود انذار، نعمت بیان است. سوره الرحمن از عجائب سور است. عروس القرآن است؛ بهخاطر زیبایی اش و مطالبش. «هَٰذِهِ جَهَنَّمُ»؛ چقدر عجیب است. ما با این فاصلهای که از جهنم داریم، قشنگ میگوید «هذه جهنم»! یعنی وقتی به آن جا رفتیم؟! یا «هذه جهنم ٱلَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ»؛ «یکذّب» یعنی «کانوا یکذّبون»؟! اگر به آن صورت بود باید میفرمود «هذه جهنم التی کذّب بها المجرمون». «يَطُوفُونَ بَيۡنَهَا»؛ این طواف به چه وجهی است؟ عجائبی در این سوره هست. اگر فکر نمیکنیم تقصیر خودمان است. «يَطُوفُونَ بَيۡنَهَا وَبَيۡنَ حَمِيمٍ ءَان»؛ مدام در آتش میروند و برمیگردند و در آب داغ میروند. این چطور است؟ یک آب داغ داریم و یک آتش داریم؛ کار آنها به این صورت است؛ خودشان را سرگردان کردهاند. مدام در آتش میروند و برمیگردند؛ خب کار دیگری نیست؟! نور نیست؟! عالم نور نیست و مدام باید به آتش بروید و به آب داغ برگردید؟! «فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ»؛ برای شما توضیح میدهد که نار است، آب داغ است، نور هم هست. شما میتوانید به نور برسید. قبلش دارد:
«فَإِذَا ٱنشَقَّتِ ٱلسَّمَآءُ فَكَانَتۡ وَرۡدَة كَٱلدِّهَانِ، فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ، فَيَوۡمَئِذ لَّا يُسۡـَٔلُ عَن ذَنۢبِهِ إِنس وَلَا جَانّ، فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ، يُعۡرَفُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ بِسِيمَٰهُمۡ فَيُؤۡخَذُ بِٱلنَّوَٰصِي وَٱلۡأَقۡدَامِ»24
«فَيَوۡمَئِذ لَّا يُسۡـَٔلُ عَن ذَنۢبِهِ إِنس وَلَا جَانّ»؛ سؤال نمیشوند؟! خب خدا آورده تا سؤال کند! روز، روز سؤال است؛ چرا میفرماید «لَّا يُسۡـَٔلُ عَن ذَنۢبِهِ إِنس وَلَا جَانّ»؟! چون «يُعۡرَفُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ بِسِيمَٰهُم». وقتی به این صورت است همه چیز معلوم است. خیلی بیانات عجیب است.
خب اگر به این صورت است، حالا تتالی نعمت است؛ «فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ». گویا همه اینها، بیان اینها، انذار به اینها و تمام خلقت و مراتب اینها، تتالی آلاء میشود؛ بیانش، آمدنش و از این مسیر به بهشت رسیدنش. بعد از اینکه جهنم تمام میشود نوبت به بهشت میرسد. «وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ»25؛ «خاف مقام ربه» توجه به عالم نور و معرفت خداوند متعال است. «وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا»26؛ وارد جهنم شده بود، این «خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ» او را چه کار میکند؟ «ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ»27. همه وارد جهنم میشوند و همان برنامهها هم برای آنها هست، اما بعد بهخاطر «خاف مقام ربه»، نجات پیدا میکنند.
شاگرد: منظور از آب داغ و آتش چیست؟
استاد: وقتی رفتیم میبینیم! از چیزهای جالبی که حاج آقا یک کلمه جواب من را دادند؛ یعنی جوابی بود که دیگر نپرس؛ سؤال من این بود: عرض کردم بعض آیات شریفه هست که مطلب بسیار سنگین است، مفسرین هم در آن اختلاف دارند، فهمش هم سخت است، اما آیه بهصورت استفهام تقریری است؛ یعنی آیا به این صورت نیست؟! یا مطلبی است که این قدر واضح است. «أَلَمۡ تَرَوۡاْ كَيۡفَ خَلَقَ ٱللَّهُ سَبۡعَ سَمَٰوَٰت طِبَاقآ»28؛ ندیدید چطور هفت طبقه آفریده؟! «أَوَلَمۡ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ»29، «أَوَلَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقا فَفَتَقۡنَٰهُمَا»30.
اینها در ذهن من بود؛ گفتم آقا چطور است؟! مطلب سنگین است! ایشان کوتاه فرمودند گویا میخواهد بفرماید بعضی از مطالب گفتنی نیست، باید خود طرف با اشاره بفهمد. خب پس معلوم میشود کسی مثل من که اهل فهم و اشاره نیستم، فایدهای ندارد. لذا من مثل منی باید بروم ببینم «حمیم» و «نار» چیست.
یک بار دیگر در مورد ذوالقرنین عرض کردم؛ «کذلک» عجیبی است؛ «ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا، حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَطۡلِعَ ٱلشَّمۡسِ وَجَدَهَا تَطۡلُعُ عَلَىٰ قَوۡم لَّمۡ نَجۡعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتۡرا، كَذَٰلِكَۖ وَقَدۡ أَحَطۡنَا بِمَا لَدَيۡهِ خُبۡرا»31؛ این از آن «کذلک»ها است. خیال میکنیم این از موارد حرف حاج آقا است. «لَّمۡ نَجۡعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتۡرا، كَذَٰلِكَ»؛ ما نمیدانیم «کذلک» به چه معنا است. در تفاسیر هم نگاه کنید. اینها مطالب یادداشت کردنی قرآن کریم است. از مواردی است که حضرت فرمودند:
إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ : عَلَى العِبارَةِ ، وَ الإشارَةِ ، وَ اللَّطائِفِ ، وَ الحَقائِقِ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ ، وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِياء32
معلوم میشود اینجا از اشاراتی است که ما نمی فهمیم. در آن خیلی چیز هست. مثلاً آیه شریفه از ضمیر تانیث به ضمر جمع مذکر میرود. «وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةِ»33؛ مرجع ضمیر «هم» کجا است؟ قبلش «ها» بود، اینجا شد «هم». خود «ها» دارد میگوید که من میخواهم یک چیزی بگویم. نظیر اینها خیلی هست.
این آیات به این صورت است. آقای طباطبایی هم فرمودند: این آیات طوری است که وقتی روز قیامت میشود، آیه میگوید «قَدْ صَارَتِ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةُ عِنْدَهُمْ وَاحِدَةً»34؛ دنیا و آخرت به هم وصل میشد. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمودند؛ در نهجالبلاغه چه عباراتی است! «حَقَّقَتِ الْقِیَامَهُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا»35؛ خداوند یک بندههایی دارد هر چه وعدههای قیامت هست، برای آنها انجام شده. من این جمله را نمی فهمم؛ شما معنا کنید. «حَقَّقَتِ الْقِیَامَهُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا»! حالا ما باید بحث کنیم حضرت علم به ظهور خودشان دارند یا ندارند! حضرت میگویند کسانی هستند که وعدههای قیامت برای آنها محقق است. خب قیامت که بعد از ظهور است! محیط بر رجعت هم هست. ظهور قبل از رجعت است و بعدش قیامت است. حضرت میفرمایند «حَقَّقَتِ الْقِیَامَهُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا». در جمله دیگر دارند: «أَسْفَرَتِ السَّاعَهُ عَنْ وَجْهِهَا»36؛ من نمی فهمم؛ شما معنا کنید.
شاگرد: یعنی وقتی به عالم بالا رسیده، مقهور زمان نیست.
شاگرد2: یعنی تا آخرش را رفته، آنجا رسیده، حالا ما داریم در این بستر زمان میبینیم.
استاد: مطلبش خیلی خوب است. و لذا من عرض کردم کلید فهم همه اینها، آن جملهای است که حضرت به جاثلیق گفتند. سؤال کرد که رابطه دنیا و آخرت چیست؟ در ارشاد القلوب بود. حضرت فرمودند: «الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ وَ الْآخِرَةُ مُحِيطَةٌ بِالدُّنْيَا»37. رابطه به این صورت است. وقتی اینطور شود، بالا میروند. به همان عالمی میروند که «الدنیا فیه». وقتی به آن جا میروند دیگر مشکلی ندارند. قشنگ به صورت برهانی میشود. در یک عبارت دیگر باز در نهج البلاغه هست؛ حضرت فرمودند: «فَهُم وَ الجَنّهُ کَمَن قَد رَآهَا فَهُم فِیهَا مُنَعّمُونَ»38.
آیۀ شریفه میفرماید: «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ»39. اینها را کنار هم بگذارید و ببینید چه دستگاهی به پا میشود! «یهدی بعضه الی بعض». شواهدی هستند برای یکدیگر. «ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ»40. «لترون الجحیم» یک جور است، «عین الیقین» هم یک جور دیگری.
چه شد به اینجا آمدیم؟
شاگرد: «آلاء» در «هذه جهنم» را بحث کردیم.
استاد: سورهی مبارکه الرحمن را در این هفته میتوانید هر روز بخوانید؛ انسان در آن تأمل کند. این اشکالی که ایشان فرمودند را حتماً باید از طریق جواب ایشان، جواب بدهیم یا نه، روی مجموع سوره ی مبارکه میشود یک جور دیگر هم جواب داد؟
شاگرد: الزامی هست که در هر فقره ای به این صورت نتیجه بگیریم؟
استاد: روی این حساب، گویا ترتب است. یعنی «بأیّ آلاء ربکما» به آیه قبلی مربوط میشود اما نه به خود آیه با محتوای تنهای آن؛ بگوییم جهنم است و جهنم چطور نعمت است؟! نه، جهنمی که به ترتیب از کل تا حالا آمده. شاید اینطور باشد.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلید: دنیا و آخرت، آخرت، رابطه دنیا و آخرت، رابطه حق و خلق، رابطه خالق و مخلوق، التحقیق فی کلمات القرآن، آلاء، معنای نعمت، عذاب، مبادی استظهار، تفسیر، حقیقت قرآن، جوهره قرآن، فقه اللغه
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 71
2 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 4 صفحه : 226
3 التکاثر 8
4 المائده 67
5 مصباح المتهجد نویسنده : الشيخ الطوسي جلد : 1 صفحه : 79
6 مناقب آل أبي طالب - ط المكتبة الحيدرية نویسنده : ابن شهرآشوب جلد : 2 صفحه : 260
7 الرحمن46
8 كتاب المعجم الاشتقاقي المؤصل ص41
9 همان ص36
10 الغاشیه 8
11 المطففین 24
12 مجمع البحرين، ج1، ص: 29
13 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 236
14 التوبه 10
15 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص: 109
16 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص: 122
17 همان
18 همان 123
19 همان
20 همان
21 همان124
22 همان
23 الرحمن43-45
24 الرحمن37-41
25 همان 46
26 مریم 71
27 مریم 72
28 نوح 15
29 الاعراف 185
30 الانبیاء 30
31 کهف 89-91
32 عوالم العلوم جلد۲۰, صفحه۷۸۹
33 البقره 31
34 إرشاد القلوب, جلد۱ , صفحه۱۹۹
35 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 343
36 همان ص156
37 إرشاد القلوب ج۲ ص۲۹۹
38 نهج البلاغه صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 303
39 التکاثر 5 و 6
40 همان 7
بسم الله الرحمن الرحیم
Tohid_25_97_10_26صفحه ی 71 بودیم. [از توحید صدوق]
مُقْتَدِرٌ بِالْآلَاءِ وَ مُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ وَ مُتَمَلِّكٌ عَلَى الْأَشْيَاءِ فَلَا دَهْرٌ يُخْلِقُهُ وَ لَا وَصْفٌ يُحِيطُ بِه.
سه تا جمله را فرمودند با یک فاء تفریع؛ دو چیز بر آن متفرع کردند. تفرّع فاء تفریعش خیلی کار می برد؛ توضیحش، بیانش که آن سه تایی که حضرت اول فرمودند: مُقْتَدِرٌ بِالْآلَاءِ وَ مُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ وَ مُتَمَلِّكٌ عَلَى الْأَشْيَاءِ، فلا دهر یخلقه. تفرع این بر آن..... قبل ها این در ذهن من بود ولی نشد، امکانات حالا هم نبود. آن وقت ها یادم است نشاط جوانی بود که آدم مشغول بشود، باید با یک زحمتی در کتابها [می گشت؛ ولی] الان و این دستگاه های امروز سریع می شد، اگر نشاط آن زمان بود خیلی تفاوت می کرد. اینها را من عرض می کنم برای شما که الآن متمکن هستید و جوانی هم هست. یکی سؤال [که باید بررسی کرد این است:] آنجاهایی که معصومین یک مطالبی را به صورت کلی گفتند؛ کل کذا. یک نحو کلیات کلی در فرمایشات معصومین، رساله بشود. یا همچنین کبریاتی که در معارف؛ روایات معارف یک نحو حالت کلیت دارد. یکی دیگر آنهایی که حالت تعلیل دارد؛ لأنّ کل صفة کذا. تعلیل هایی که در کلمات معصومین است، تعلیل ها خودش یک رساله بشود. در معارف که به خصوص بحث های ما [هست]. این یکی. یکی دیگر این تفریع ها که تفریع ها خودش یکی از مصادیق همان تعلیل هست و کبریات و جزئیات که این در آن هست. این تفریعات را که شما جمع آوری می کنید، یکی از آنها همین است در اینجا: فلا دهر یخلقه. یادداشت بفرمایید انشاء الله برای جلسه ی بعد، ببینیم برای این فاء تفریع چه بگوییم. فعلا سه تا جمله ی اول را بررسی کنیم تا برسیم به آن فاء تفریع.
مقتدر بالالاء؛ مرحوم مجلسی و همچنین مرحوم آقای آسد هاشم که کتاب را تحقیق فرمودند، باء را به معنای علی گرفته اند؛ خدای متعال مقتدر است به نعمتها. مگر نعمت ها برای خدا اقتدار می آورد؟ این باء به معنای علی است، یعنی مقتدرٌ علی الالاء؛ خدای متعال قدرت دارد بر نعمت ها، بر نعمت دادن ها. نتوانستند اینجا باء را با اقتدار جمعش کنند، با معنای خود باء. و لذا گفتند علی الآلاء. حالا آیا شما هیچکدام با باء ذهنتان جور در می آید؟
شاگرد: باء الصاق اشکالی دارد؟
استاد: مقتدرٌ یعنی خدای متعال قدرت دارد به نعمت ها.
شاگرد: اقتدار صفت فعل است به وسیله ی همین نعمت ها هم معلوم می شود.
استاد: معلوم می شود، پس نه اینکه مقتدر است. معلوم شدن را مرحوم مجلسی احتمالش را داده اند. در جلد چهارم فرمودند: قوله ع بالآلاء أي عليها. تمام. باء فقط علی. بحار ج 4 ص 226. در اینجا فرمودند که باء فقط به معنای علی. اما در جلد 90 اسلامیه که 87 بیروت می شود، صفحه ی 227 اول فرمودند: مقتدر بالآلاء أي عليها (بعد فرمایش شما را فرمودند:) أو (می خواهند خود باء، معنا کنند) أظهر قدرته (مقتدر بودن خودش را به ظهور و بروز رسانده؛ به چی؟) بما أنعم على عباده (این قدر نعمت می دهد؛ ببینید! قدرت دارد که می تواند این قدر نعمت دهد. اگر عاجز بود از خلق و از نعمت دادن..... پس مرتب نعمت داده بما اظهر اقتدار)
شاگرد: سببیه گرفته است؟
استاد: مقتدرٌ یعنی به سبب آلاء یا به استعانت؛ استعانت شاید بهتر باشد. به استعانت نعمت ها، مقتدرٌ یعنی اظهر اقتداره؛ نه اینکه اقتدارش به اینهاست. ظهور اقتدارش به اینهاست. شما همین را می خواستید بفرمایید. 6:01
شاگرد: یک نحوه مجازی نیست، درست است. ارتکازاً به ذهن انسان می رسد که همین [است که] اظهار کرده است اقتدارش را با اینها، و لکن استعانت برای خدا، مجاز نیست؟! خدایا که ایاک نستعین، مستعان است.
استاد: به تعبیری که ایشان هم فرمودند، مقتدر را گاهی به معنای ذات می گیرید، می شود به فرمایش شما، مجاز. یعنی مقتدری که معنای ذاتٌ له القدرة و الاقتدار، بعد می خواهید بیایید بگویید یعنی اظهار؛ این می شود مجاز. اما اگر نه. واقعا مقتدر به معنای حقیقی، صفت فعل به کار می رود؛ وقتی شما می گویید خالق، یعنی ذات له شأنیة الخالقیة. این یک جور است. یک وقت هم هست که می گویید خالق، به معنای صفت فعل، یعنی الآن مخلوق دارد. برای او مخلوق، تحقق پیدا کرده است. این را می گوییم صفت فعل، که منتزع از مقام فعل هم هست. اگر اقتدار را صفت فعل گرفتیم به معنای «مقتدرٌ»ی که از مقام فعل داریم می گوییم مقتدرٌ؛ اینجا دیگه اظهار جزئش است. دیگر مجازیت لازمه اش نیست. مقتدرٌ، ببینید قدرتش همه جا را پر کرده به چی؟ بالآلاء. اینجا دیگه مجازیت لازمه اش نیست.
شاگرد: استعانت هم لازم نیست باشد. در این صورت، الصاق هم می شود باشد. (استاد: ملابست و الصاق.) ؟؟؟؟ اقتدارش به همین هاست.
استاد: کلمه ی باء با همان نحوی هم که [کتاب] المعجم الاشتقاقی المؤصل ایشان هم گفته بود، باء به معنای لصوق، اصل معنایش بعید نیست. کلا باء یک معنا دارد و آن هم لصوق. چسبیدن، الصاق، یک نحو ملازمت. مانعی ندارد. آن را باید بعد برسیم. من فعلا حرف مرحوم مجلسی را خواندم، این را هم عرض کردم.
حالا، اول ببینیم کلمه ی آلاء یعنی چه تا مقتدر بالآلاء باءش چطور معنا باید بشود.
الآلاء، جمع است. جمع افعال. از ماده ی «ألی»[به فتح الف، سکون لام] یا «ألی» [به فتح الف و لام] یا «إلی» [به کسر الف و فتح لام] به معنای نعمت. ابو هلال عسکری در فروق اللغه می گوید: آلاء با نعمت فرقش چیست. آلاء نعمتی است که پشت سر هم می آید. نعمت نعمت است. مطلق نعمت، نعمت است، اما نعمتی که پشت سر هم می آید، می شود آلاء.....
شاید در التحقیق بود یا جای دیگر؛ فرموده بودند که نعماء یعنی نعمت های باطنی، آلاء یعنی نعمت های صوری. پس مثلا چشم وگوش و سلامتی و غذا و امثال اینها می شود آلاء. نعماء چیزهای باطنی است. شاید این مقتبس از آن چیزی است که در المیزان هم تأکید دارند بر این که صراط اللذین انعمت علیهم، نعمت آن اصل کاری است که ولایت است؛ ایمان است. ایمان به توحید و مراتب مختلف که از شؤونات توحید است که نبوت و ولایت و همه ی اینها همراهش هست. لذا می گویند انعمت علیهم یعنی به نعمت ولایت آنها را متنعم کرد. شاهدش هم آن روایتی بود در ذیل سوره ی مبارکه ی لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم، امام علیه السلام فرمودند که خدای متعال اکرم و اجل است از اینکه یک شربت آبی به کسی داده، نعمت بوده اما بیاید و از او سؤال کند. فرمودند این نعیم، نعمت ولایت است. آن چیزی است که مهم بوده و برایش اولیاء او زحمت کشیده اند. خدای متعال بالاترین عنایت را به او داشته؛ شوخی است که تهدید کند پیامبرش را که وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه؛ این همه زحمت 23 سال، حالا آخر کار رسالت بعد از آن همه خون دل، إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه. یعنی اینقدر خدای متعال برایش مؤونه گذاشته است. روشن و آشکار هست نزد هر کسی. لذا نعیم این است. 10:40
شاگرد: اللَّهُمَّ لَا تَسْلُبْنِي مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ مِنْ وَلَايَتِك
استاد: ولایت خود خدای متعال و ولایت اولیاء او. اصلا ولایت طوری است که ما الآن به خاطر اختلافی که پیش می آید، متبلور شده است ولایت در امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. و الا اصل خود جوهره ی ولایت از خدای متعال شروع می شود. ولایت الله هست که ظهورش در ولایت پیامبر و سائر انبیاءست و در این شقاقی که در امت پدید آوردند، الآن متبلور می شود در وجود مبارک امیرالمؤمنین ع و ولایت امیرالمؤمنین ع. اینجاست که خداست. الحق مع علی و علی مع الحق. حق به تمام معنا، خدای متعال اینطوری است که حق را با ایشان قرار داده که محور حقانیتش هم ولایت خود خدای متعال است.
خب! حالا اگر اینطوری است، نعماء به معنای نعمت باطنی؛ شاید لغت نعمت به معنای نعمت باطنی نباشد.
شاگرد: آلاء هم همینطور. در سوره ی الرحمن فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان همه ی فرازها دارد از جمله وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ. آنجا اصلا دیگر نعمت ....... نیست.
استاد: یعنی اساسا من هم که رسیدم، در آلاء و نعماء، ظهور و بطون کردن، به ذهن می رسد با اصل معنا و .... تناسب ندارد. به فی الجمله ملاحظاتی این تقسیم صورت گرفته است. فی الجمله را عرض می کنم.
خود کلمه ی آلاء با این مقدمه ای که گفتم، ببینیم مبنایی که این آقای محمد حسن جبل در کتابش، لام را اینطوری معنا می کند در یک صفحه ای مختصر. مبنای ایشان هم که در این بحث ما خیلی خوب است. ایشان گفت ما وقتی می خواهیم ریشه یابی کلمه بکنیم، همزه و الف و واو و یاء را کنار می گذاریم. اصلا ما کار به اینها نداریم. جزء ماده ی کلمه نمی آوریم. در ما نحن فیه [کلمه ی آلاء]، تنها لام است. آلاء، الف است و واو و.... این دو تا می روند کنار. یعنی محوریت معنا در آلاء، به لام است. ایشان خودش لام را معنا می کند: تعلقٌ أو امتدادٌ مع استقلال أو تمیّز. اما وقتی دو صفحه قبلش خود لام را می خواهد با تفصیل بیشتری توضیح بدهد، ایشان می فرماید: تعبّر عن نوع من الامتداد من شیئ کالتعلق .... توضیح می دهد. این کلمه ی امتدادش – اندازه ای که ذهن قاصر طلبگی ما مشغول بوده است – خوب است. من اگر بخوام خلاصه بکنم و شما هم اینها را فعلا در ذهنتان به هم وصل کنید تا لبخند آن دوست ما بزند برای بعدش [شوخی بود] فعلا این را می خواهیم بگوییم که لام حرفی است که در آن یک نحو استمرار است. استمرار که من تعبیر فارسیاش را گفتم پیامد. از پی آمدن. استمرار هم باز فرق می کند. پی آمد اینطور به ذهن می رسد که از نظر فارسی دقیقتر باشد. پیامد. شما اگر لام را به معنای پی آمد بگیرید، استمرار هم یک جور پی آمد است. به خصوص معنای پیامد بگیرید می بینید بسیاری کلماتی که این..... و به خصوص ما نحن فیه حل می شود.
شاگرد: پیامد که استمرار نیست؛ پیاپی استمرار هست. پیامد می آید، تمام می شود. پیاپی درست است، دائم پشت سر هم می آید. 14:45
استاد: آمد من [در پی آمد] مقصود من فعل ماضی نبوده که آمد و تمام شد. یعنی پی آمدن به معنای اسم مصدری و .... نه خصوصِ آمد و تمام شد. اگر شما اینطوری بگیرید، پی در پی هم بگیرید من حرفی ندارم. فعلا ما کلی آن مقصود و مفهوم، خودش را نشان بدهد تا ظرافت کاری هایش..... پی در پی یا استمرار. استمرار هم خوب است. یا پی آمد.
خب! لام اگر به این معنا باشد، الآن آن معنایی که ابو هلال عسکری گفت، خودش را خیلی خوب نشان می دهد. نعمت معنایش یعنی یک چیز ملایم. هر چیزی که نرم است، عرب می گوید: ناعم. روی این تشک می نشینید، می گوید ببین چه تشک ناعمی است، نرم و ملایم. وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَة. پوستی که خشک باشد، استخوانی باشد، فایده ای ندارد. نرم نیست. ملایم نیست. اما پوستی که آب انداخته باشد، فربه باشد ناعم است. تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيم. نضرة بشاشیت است. نعیم هم قرار شد نعمتی باشد که آن اصل نعمت است که ظهورش در صورت بهشتی ها خودش را نشان بدهد. می بینید چقدر از این صورت، نعمت می بارد. تعرف فی وجوههم نضرة النعیم. هنیئا لارباب النعیم، نعیمهم. خوشا به حالشان.
خب! اگر اینطوری است، پس معنای نعمت، این می شود. هر چیزی که ملایم است. ملایمت در نعمت خوابیده است. نقمت، قاف در آن است. عین، قاف. قاف یک جور مناسبت دارد با آن، خشونت و ناسازگاری. در خود تلفظ قاف، آن سفتی و خشونت را می بینید.... اما نعمت، نه [اینطوری نیست]. آن همزه است [در] نأم و عین [در] نعم هست، که اینها آن معنا در آنها هست. با نعمت فعلا کاری نداریم. اما آلاء، ابو هلال گفت: نعمتی که پشت سر هم می آید. دقیقا استمرار را پشت سر هم آمدن را تلو او را، در [معنای] آن هست. خود مسأله ی تلو، تلو یعنی پشت سر او؛ یتلوه. تلاوت. اگر یک کلمه را بگویید، تلاوت نیست. تلاوت یعنی باید پشت سر هم کلمات بیاید. تلواً بعد تلو. می بینید لام در آن است. خود ولایت؛ ولیه یلیه، یلی هذا الامر. یعنی پشت سرش در می آید. آن کسی که سوار اسب می شود، آن کسی که پشت سرش هست، یلیه. پشت سرش می آید.
شاگرد: علی بن ابی طالب ع که لام دارد. علی
استاد: بله آن هم لام [دارد]. علی أی حال، لام به معنای استمرار موارد حسابی دارد. حالا، آلاء چیست؟
شاگرد: تالی تلو
استاد: آن لغت ها بماند. در ما نحن فیه لام به معنای استمرار است. اگر اینطور باشد، خیلی خوب است. ألی [به فتح همزه و سکون لام] و ألیً [به فتح همزه و لام] جوهری می گوید ألیً، و إلی [به کسر همزه و فتح لام] این جمع بسته می شود بر الآلاء. ألی یعنی نعمت. نعمتی که پشت سر هم می آید. بنابراین در چند تا لغت دیگر اینجا کلماتش مطرح می شود. من فقط بعضی از چیزها را از مجمع البحرین بخوانم. عبارات خوبی ایشان در ما نحن فیه دارند. قوله تعالى: آلاءَ اللَّهِ أي نعمه، واحدها" ألَى" بالقصر و الفتح، و قد تُكسَر الهمزة. (صحاح هم می گوید یعنی إِلی) و في الغريب: واحدها" أُلى" بالحركات الثلاث.(در ناحیه ی همزه و سکون در ناحیه ی لام؛ یا فتحه در ناحیه ی لام؛ که نتیجتا شش حالت می شود) و قيل:" الآلَاء" هي النعم الظاهرة، و" النَّعْمَاء" هي النعم الباطنة. (ایشان می گویند قیل؛ معلوم می شود که خود ایشان هم خیلی.....) و منه الْحَدِيثُ:" تَفَكَرُّوا فِي آلَاءِ اللَّهِ وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِي اللَّهِ". (تفسیر الف هم مفصل، روایات دارد. الالف آلاء الله و الباء بهاء الله) قوله تعالى: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ أي يحلفون (اینجا نمی دانم چطور شده که ایشان...... دیگه اینها نزدیک به هم است. يُؤْلُونَ از ماده ی ألو هست نه ألی. ألو به معنای کوتاه آمدن است. أیلاء) 20:36
در التحقیق، این دو تا را پشت سر هم آورده اند. اول عرض بکنم، در التحقیق چند تا ماده ی لغوی را مراجعه کنید، مجموعش چیزهای خوبی است. به ترتیب کتاب که جلد اول هم اتفاقا آمده است، یکی ألّ، یعنی ألل. لایرغبون فیکم إلّاً و لا ذمةً. الآن می بینید که اساس إلّ به چیست؟ به لام است، لام مضاعف. إلّ یعنی عهد و پیمان. عهد و پیمان با ذمه فرقش چیست؟ شاید در خود التحقیق است. فرمودند که إلّ یک نحو پیمان های تکوینی است. یک چیزی هایی است که به ذمه..... ذمّه پیمان های حقوقی است، اعتباری است. باید پیمان ببندند تا ذمه پدید بیاید. اما آن إلّ، رسومات تکوینی است که بین افراد هست. پس ألل را بحثش را کرده اند در صفحه ی 94 کتاب خطی که من دارم. در نرم افزارها، جلد 1 صفحه 109. این توضیح را قبلا عرض کرده بودم. مرحوم آقای مصطفوی می گویند این که من کتابم را نمی دهم چاپ کنند، [به این خاطر است] که ماشین نویسی و ...... ممکن نیست در این کتاب ما آن طوری که من می خواهم. خیلی همت بوده که تا شش جلد این کتاب را با دست خط خودشان نوشتند. لذا چاپ قدیم، شش جلدش به خط خودشان است که کاملا سعی کردند دقیق بنویسند. این را که می بینید، خط خود ایشان است. بعد نمی دانم شرائط چه شده بود که حاضر شدند که چاپ را حروفی بکنند. از جلد هفتم دیگر دست خط نیست. چاپ حروفی است. بعدا دیگر شاید از طرف ارشاد کلش را از جلد اول تا آخر که در نرم افزارها آمده، شاید حروفی چاپ شده. نمی دانم حروفی چاپ شده یا نه. فقط در نرم افزار حروفی است یا نه [بلکه] بیرون هم هست؟ شاگردان: بله هست. بعد از حیاتشان به صورت حروفی چاپ شده است.
استاد: پس در حیاتشان باز این شش جلد به خط خودشان بوده است. 23:06
علی أی حال، نسخه های خط خودشان را داشته باشید، خوب است. آخر جلد اول، دو سه تا فهرست خیلی خوب دارند. یکی فرمودند: فی معانی الهیئات و الصیغ؛ خیلی قدر این فهرستشان را بدانید. آدرس دادند صیغ ها را، معنایش را می گویند خیلی خوب. یعنی از چیزهای خوب التحقیق است که بعضی وقت ها ابتکاراتی دارند که جاهای دیگر یا خیلی معروف نیست یا شاید اصلا نباشد. یک بخش هم آن کتب منقول را می گویند که آن متعدد است رموزش را. یک جدولی هم دارند در این دست خطشان جلد اول که نمی دانم در آن مطبوع [کتاب چاپی ایشان] آمده یا نه: الفباء فی اللغات. این هم به خط خودشان هست، در چند تا لغت.... در هفت تا لغت: فرانسیة، عربیة، سُریانیة که ایشان سِریانیة ضبط کردند، عبریه، لاتینیة، یونانیة، رومیة؛ یعنی ایشان تمام حرف های عربی را معادلش را در عبری و سریانی و فرانسوی و لاتین، یونان و رومی؛ همه را شاید در این جدول در دو صفحه هست که بخواهید همیشه داشته باشید، اگر در ؟؟؟؟؟ 24:33 یک عکس بگیرید از این دو صفحه، همیشه با خودتان دارید. معادل او از حروف الفباء که این دست خط خودشان هم هست. آدرسی که من می خواستم بگویم از جلد اول دست خط خودشان است نه جلد اول نرم افزار. صفحه ی 94: ألّ..... بعد از آن، صفحه ی 96: إلّا؛ بحث های خوبی دارند. الّا برای استثناء است؛ یک مبنایی برای خودشان دارد که استثناء منقطع ما اصلا نداریم. استثناء منقطع را قبول ندارند. می گویند الّا برای استثناء است مطلقا و انقطاع را چون مستثنی از مستثنی منه را موضوع گرفته اند، گفته اند مستثنی منقطع است. چون دیده اند مستثنی در مستثنی منه داخل نیست، گفته اند استثناء منقطع. ایشان می گویند اساسا استثناء، لازم نکرده از مستثنی منه باشد بلکه استثناء، استثناء از حکم است. چون استثناء، استثناء از حکم است شما در استثناء منقطع هم وقتی به حکم نگاه کنید، می بینید که استثناء درست است. این هم مبنای ایشان در الّا که به ما نحن فیه مربوط است. الّا هم فقط لام دارد. حالا الّا چطور لامش دال بر استمرار است؟ این باید وجهش را خودتان فکر کنید. آیا الّا، «إن لا» است؟ لامش برای «لا» است نه برای..... یا نه خود «الّا» است که بحث های جای خودش دارد ربطی به بحث ما ندارد.
لغت بعدی که الآن مربوط به بحث ماست، در کتاب [التحقیق] ما صفحه ی 109 و 110 است: علو و علی؛ این دو تا را پشت سر هم آورده اند که بحث های خوبی کرده اند که مباشرةً مربوط به بحث ما هست. إلی به عنوان حرف جرّ هم بعد از این دو تا بحث کرده اند، صفحه ی 112. «ألا» حرف تنبیه را هم بعدش بحث کردند، صفحه ی 113. می رود دو تا لغت آخر: أول و آل که ایشان آل را از أول می گیرند. این دو تا را هم در صفحه ی 160 و 162 بحث می کنند. بنابراین در ما نحن فیه، چند تا لغت شد که ایشان بحثش کردند؟ هشت تا. هشت تا واژه را در التحقیق بحث کرده اند که در قرآن کریم آمده، ارتباطات اینها و بحث های ایشان را مراجعه می کنید. آن چیزی که مربوط به بحث ما است، آن صفحه ی 110 است از دست خط؛ که ألی و ألو باشد. حالا من بخوانم. فی الجمله، همه را نمی خوانم. آن قسمتی که مربوط است می خوانم.
ایشان فرمودند: ألو از صحاح، مفردات، لسان العرب آوردند: فظهر [أنّ الأصل] في هذه المادّة: هو التواني و التسامح الموجب [للتقصير] الی التقصیر و التأخير في العمل و قضاء الأمر. (اگر سستی کنی تا هی برود برود، تقصیر کنی تا کار از کار بگذرد، این می شود ریشه ی ماده ی ألو هست؛ بعد شروع می کنند از آیات شریفه:)
لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا
وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ
لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ اینکه در مجمع البحرین بود را ببینید. ایشان « يُؤْلُونَ» را در ذیل ألو آوردند.
بعد می آیند [سراغ] «ألی»؛ از مقاییس می آورند. مقاییس هر دو تا را جمع کرده است. «ألو و ألی»: أصلان متباعدان؛ دو تا اصلاند که از همدیگر کاملا فاصله دارند. تحقیق آقای مصطفوی هم همین می شود. می فرمایند: و الذی یقوی فی النفس أنّ الأَلْوَ بمعنى التواني و التقصير. و الألى بمعنى البلوغ و ظهور القدرة. و هذان المعنيان متقابلان می فرمایند اتفاقا ضد هم هستند. حالت ضدیت دارند. او قصور و توانی و نرسیدن است، «ألی» رسیدن و بلوغ و کمال است. عبارت مقاییس هم نزدیک به عبارت ایشان است؛ أصلان متباعدان: أحدهما (که ألی باشد) الاجتهاد و المبالغة، و الآخر (که ألو باشد) التقصير. و الثاني خلاف الأوّل. آلَى يُولِي إیلاء: إذا حلف.
از مصباح هم می آورند، از صحاح هم می آورند. صحاح می گوید: الْآلَاءُ: النعم واحدها ألا بالفتح و قد يُكسَر (که إلی؛ صحاح ضبط کرده است: ألیً. واحدها ألیً)، و يكتب بالياء، مثاله معى و أمعاء (آن امعاء واحشاء که می گوییم؛ أمعاء جمعش است)
بعد دنباله اش یک بحث های مفصلی دارند که بناء بر خواندش نیست، خودتان مراجعه کنید.
30:21
بعد فرمودند: و تبيّن أنّ مفهوم الأَلَى: ليس مرادفا للنعمة، بل كلّ ما يعدّ من مصاديق الإكمال في الرحمة و البلوغ في العطوفة، سواء كان بالأمر أو بالتقدير أو بالخلق أو بتهيّة الأسباب أو [بالنظم أو] بالنعم العموميّة، ظاهرة أو باطنة، دنيويّة أو اخرويّة (همه ی اینها می شود ألی) و هذا المعنى يظهر عند التدبّر في مصاديق الآلاء في سورة الرحمن؛ این که شما گفتید، ایشان اینجا وارد می شوند. از سوره ی الرحمن استفاده های خوبی می کنند. می گویند شما سیاق آیات را ببینید. هی آیات چیزهایی را می فرماید، بعد دنبالش می فرماید: فبأی آلاء ربکما تکذبان. آن چیزی که جالب است در دنباله اش می فرمایند: و قد يستشكل بأنّ العذاب كيف يكون من النعم على العباد؟ (مثلا آیه می فرماید: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45) آلاء خیلی بزرگی است جهنم. یستشکل که چطور می شود؟)
شاگرد: اصل اینکه هر کدام از اینها، تفریع بر آیه ی قبل است را ایشان قبول کردند؟ یا نه [بلکه] یک کلی هست که همه جا دارد تکرار می شود؟
استاد: ظاهر عبارت ایشان این است که این فاء را فاء دنبال همان آیه ی قبلی خودش می دانند.
فيقال: البلوغ في إحقاق الحقّ و الانتهاء في بسط العدل و إجراء الحكم و القانون و حفظ النظم: كلّها من [الرحمة و] النعمة.... وقتی یک کسی کار بد انجام می دهد، کیفر دادن او، نعمت نیست برای نظام؟ برای کل نظام خلقت؟ کیفر دادنش، اکمال او است. مِن النعم است؛ نعم است برای کل نظم. شخص این که کیفر می بیند، در نظر نگیرید.
شاگرد: برای خودش هم [نعمت] هست. شخص را که زندان می اندازیم، برای خودش نعمت نیست؟ در جهنم هم شناخت قهری خداست. او هم در جهنم، شناخت پیدا می کند نسبت به خدای متعال.
استاد: استشکال ایشان ولو بگیریم که دنبال سر او باشد، یک طور دیگری ممکن است بگوییم؛ که نعمت بیان خود انذار. ببینید اول سوره ی الرحمن – از عجائب سور است، عروس قرآن است به زیبایی اش و از مطالبش. – هذه جهنم، چقدر عجیب است. آخر ما با این فاصله ای که از جهنم داریم، قشنگ [می گوید] هذه جهنم؛ یعنی وقتی رفتیم آنجا؟ اینطور؟ یا هذه جهنم التی یکذب بها المجرمون. یکذب یعنی کانوا یکذبون؟ یا یکذب؟ اگر آن حال بود باید چه بفرماید؟ هذه جهنم التی کذّب بها..... [اما این در حالی است که می فرماید:] یکذّب. یطوفون؛ این طوافش چقدر عجیب است. اصلا عجائب است در این سوره؛ اگر ما خودمان فکر سوره را نمی کنیم، این دیگر تقصیر خودمان هست؛ یطوفون بینها: دائم می روند در آتش، برمی گردند می آید در آب داغ؛ بَيْنَ حَميمٍ آن. چطور چیزی است؟ یک آب داغ داریم، یک آتش داریم. این کارشان است؛ خودشان را سرگردان..... هی می روند در آتش.... جای دیگر نیست؟ نور نیست؟ عالم نور نیست؟ هی باید بروید در نار و برگردید در آب داغ؟ شما اگر فکرش را بکنید.... فبأی آلاء.... بیان اینها که دارد برای شما توضیح می دهد که شما.... اینطوری است که نار است و آب داغ است و نور هم هست..... قبلش هست: فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37)
فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38)
فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39)
فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40)
يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ
لا یسئل چرا؟ سؤال نمی شود از ..... خدا پس آورده است آنها را چه کار؟ می خواهد سؤال کند دیگه. روز روز سؤال است. چرا لا یسئل عن ذنبه انس و لا جان. یعرف المجرمون بسیماهم، دیگر همه چیز معلوم است. خیلی بیانات عجیب است. اگر اینطوری است، حالا تتالی نعمت.... فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ
36:05
کأنّه همه ی اینها، بیان اینها، انذار اینها و تمام خلقت و مراتب و اینها، می شود تتالی آلاء. بیانش، آمدنش و از این مسیر به بهشت رسیدنش برای آن کسانی که..... بعد از اینکه جهنم تمام می شود، نوبت بهشت می رسد. وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان. خاف مقام توجه به عالم نور است و معرفت خدای متعال و این چیزهاست. جنتان شروع می شود که او را از همان..... وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها که وارد جهنم شده بود، این خاف مقام ربه چه کارش می کند؟ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا همه وارد جهنم می شوند، همان برنامه ها هم برایشان هست، بعد نجات پیدا می کنند به خاطر خاف مقام ربه.
شاگرد: می شود بفرمایید این آتش و آب داغ یعنی چی؟ چیست؟
استاد: وقتی رفتیم، می بینیم! [اینجا شوخی اتفاق افتاد.] از چیزهای جالبی که حاج آقا [آیت الله بهجت ره] یک کلمه جواب ما را دادند، جوابی بود که یعنی دیگر نپرس.... عرض کردم بعض آیات شریفه هست که مطلب بسیار سنگین است، مفسرین هم در آن اختلاف دارند؛ فهمش هم سخت است؛ اما آیه به صورت استفهام تقریری [بیان می کند]؛ استفهام تقریری....که یعنی اینطور نیست! اینطوری! اینقدر واضح! أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) ندیدید چطور هفت تا طبقه؟! أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض. أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقا. خیلی جالب است این بیاناتی که..... و این در ذهن من بود که چطور است مطلب که سنگین است، آیه به این طور [بیان دارد]. ایشان اینطوری فرمودند، جمله ی کوتاهی. کأنّ می خواهد بفرماید بعض مطالب گفتنی نیست. با اشاره باید خود طرف بفهمد. پس معلوم می شود [اینکه] شما می گویید چیست، مثل من که اهل فهم آن اشاره نیستم، اشاره هم بکند، فایده ندارد. لذا اینطوری است که مثل من باید بروم ببینم حمیم آن و نار چیست. اما آیه برای آن کسانی که......
این «کذلک» را یک بار دیگر هم عرض کردم در ذو القرنین. چه کذلک عجیبی بود. رسیدیم به قومی که چه بود؟ حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (90) كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً (91) این کذلک یعنی چه؟ این از آن کذلک هاست. خیال می کنی که این همان حرف حاج آقاست. نمی دانیم کذلک یعنی چی. تفسیرها را هم نگاه کنید. اینها یک چیزهای یادداشت کردنی قرآن کریم است. یعنی آن جاهایی است که آیات.... 40:25
همان که فرمودند: القرآن علی اربعة اقسام: [كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ [عَلَى] أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ:
عَلَى الْعِبَارَةِ، وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ] فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ، وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ، وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ، وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاء. اینجا معلوم می شود که یک جایی هست که آدم می فهمد که این، آن اشاراتی است که ما نمی فهمیم. خیلی چیز در آن است. مثلا آیه ی شریفه از ضمیر تأنیث، می رود به ضمیر جمع مذکر. عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ. مرجع ضمیر این «هم» کجاست؟ اصلا خود آیه دارد می گوید که من می خواهم یک چیزی بگویم.... و نظیر اینها خیلی است. منظور..... این آیات هم همینطور است. آقای طباطبایی هم فرمودند: این آیات طوری است وقتی روز قیامت می شود آیه می فرماید اگر دنبال حرف من را می گرفتی، قَدْ صَارَتِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُمْ وَاحِدَة. دنیا و آخرت به هم وصل می شد. امیرالمؤمنین ع در نهج البلاغه فرمودند – چه عباراتی در نهج البلاغه هست - : حَقَّقَتِ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا. خدا یک بنده هایی دارد، هر چه وعده های قیامت است، برای اینها انجام شده است. شما این جمله را معنا کنید، من نمی فهمم. حَقَّقَتِ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا. هر چه وعده ی قیامت است..... حالا ما دیروز باید بحث کنیم که حضرت علم به ظهور خودشان دارند یا ندارند. حضرت می گویند یک کسانی هستند وعده های قیامت برای آنها محقق است. آخه قیامت که بعد از ظهور است! اولی است. محیط بر رجعت هم هست. ظهور قبل از رجعت است. رجعت بعدش است. بعدش قیامت است. حضرت می فرمایند: حَقَّقَتِ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا. در جمله ی دیگر نهج البلاغه هست که أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا؛ شما ترجمه کنید!
شاگرد: این به عالم بالاییاش که رسیده، مقهور زمان که نبوده است. یعنی تا آخرش را رفته، آنجا رسیده، حالا ما داریم در این بستر زمان می بینیم.
استاد: مطلبش خیلی خوب است. و لذا من عرض کردم کلید فهم همه ی اینها، آن جمله ای است که حضرت به جاثلیق گفتند. وقتی سؤال کرد که دنیا و آخرت رابطه شان چیست؟ - در ارشاد القلوب [این روایت هست] – حضرت فرمودند: الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ وَ الْآخِرَةُ مُحِيطَةٌ بِالدُّنْيَا. اینطوری است رابطه. وقتی آن طور بشود، حَقَّقَتِ می روند بالا. می روند همان عالمی که الدنیا فیه. وقتی می روند آنجا، دیگر اصلا مشکلی ندارند. قشنگ، برهانی..... در یک عبارت دیگر باز در نهج البلاغه هست. حضرت فرمودند: فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ (اینجا به حساب درجهشان) كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا متنعمون [مُنَعَّمُون]
شاگرد: کَ و قَد... نفرموده کمن رآها [اشاره به تأکید]
استاد: آیه ی شریفه می فرماید: كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ (6) آخه اینها را کنار هم بگذارید، ببینید چه دستگاهی می شود! هی یهدی بعضه الی بعض. شواهدی هستند برای یکدیگر. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ (7) لترون الجحیم یک جور است، عین الیقین هم یک جور دیگر....
چه شد رسیدیم به اینجا؟
شاگردان: آلاء در هذه جهنم چرا آلاء [آمده است].....
استاد: سوره ی مبارکه الرحمن را همین هفته ای که هست، می توانید بخوانید. تأمل کند انسان در آن برای اینکه این اشکالی که ایشان در آن فرمودند، اشکال واقعا استشکالی است که باید از طریق جواب ایشان، جواب بدهیم یا نه [بلکه] کل مجموع سوره ی مبارکه را می شود یک جور دیگر هم جواب داد.
شاگرد: الزامی هم به این هست که هر فقره ای را این نتیجه را بگیریم یا نه؟ الزامی نیست.
استاد: روی این حساب، ترتب است کأنّه. یعنی بأی آلاء ربکما، مربوط به آیه ی قبلی می شود اما نه به خود آیه با محتوای تنها تنهای او. بگوییم جهنم است و جهنم چطور نعمت است. نه. جهنم که از کل تا حالا آمده به ترتیب؛ شاید اینطور باشد.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
تایپ: مجید