بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_24_97_10_19

شاگرد: ؟؟؟؟ بعد صبر را که معنا می کند، جبرئیل به حضرت عرض می کند که تَصْبِرُ فِي الضَّرَّاءِ كَمَا تَصْبِرُ فِي السَّرَّاء؛ حالا سؤال این است که ظاهر عبارت ؟؟؟؟؟ معنا بشود که

استاد: صبر ؟؟؟؟؟ چی؟

شاگرد: یعنی همین؛ صبر در عافیت و صبر در غنا و صبر در ؟؟؟؟ سخت تر از صبر در آن ؟؟؟؟ حالا نمی دانم برداشتم درست است یا نه. که آن را مجبوری با فقر بسازی، مجبوری با مریضی بسازی، مجبوری با تنگ دستی بسازی، با ناراحتی بسازی اما آن را دیگر صبری در کار نیست. لذا شاید وجه ...... حالا ببینم شما چه می فرمایید.

استاد: یعنی دو جهت فرمودید. یکی وقتی که سراء است، وقت خوشی است؛ صبر معنا ندارد. صبر یعنی درنگ. در خوشی وقتی درنگ می کند، درنگی است که می خواهد بماند. فرار نمی خواهد بکند. و مهم تر آن که در وقت خوشی صبر طاعتش مشکل است. الآن که خوش است زمینه ی تعیش و میل به معصیت و ..... فراهم است. لذا صبر می کند در سراء بر عدم اقتحام در معصیت. لذا می گویند در ضراء همینطور باشد. خودت را به معصیت نینداز. همین طور که سراء آسانتر است زمینه اش، یا اینکه اصلا درنگ در سراء، خوشنودت است. دائم می خواهی این نرود. در ضراء هم طوری باش که برایت لذیذ باشد...... یعنی حالت اعتراض نداشته باش. حالت فرار نداشته باش. گاهی هم به مقابله، آن اشراب می شود در ...... می گویند اینجا نیاز به صبر است، آنجا چه کار می کنی؟ ولو موضوع صبر، این نحوی که اینجا هست، آنجا نباشد. ولی حکم او و نظیر کار او را اینجا.....

[اینجا مطالبی در مورد حاشیه کفایه و .... گفته شد که نیازی به تایپ نبود]

4:33

بسم الله الرحمن الرحیم

آخرین عبارتی که ما رسیدیم، این جمله ی حضرت بود که فرمودند: ِ وَ غَرِقَتِ الْأَذْهَانُ فِي لُجَجِ أَفْلَاكِ مَلَكُوتِه‏. ذهن ها غرق می شود در لجه های افلاک ملکوت خدای متعال. اول باری که ذهن من با انسی که با این واژه ها از قبل داشت، این عبارت را دیدم، ذهن من رفت سراغ اینکه چطور درستش کنم. آیا تشبیه در تشبیه است؟ تشبیه های تو در تو؟ طور دیگری است؟ به خاطر اینکه شما اصلا واژه ای که به کار می رود، آن استعاره و تشبیه و.... را کشفش می کنید. در این جمله، آن کلمات اصلیش پنج کلمه است: غرق (غرقت)، اذهان، لجج، افلاک، ملکوت. از کلمه ی غرق می فهمیم که امام علیه السلام در مقام تلطیف عبارت و استعاره گفتن، اذهان و محلشان، ملکوت را تشبیه کرده اند به غرق. کجا غرق صورت می گیرد؟ در دریا. تا حضرت می فرمایند غرقت، معلوم می شود یک تشبیهی انجام دادند به تناسب غرق. پس ملکوت را تشبیه کردند به دریا؛ فی لجج افلاک ملکوته. ملکوت خدای متعال دریاست، اقیانوس است؛ خب اذهان غرق می شود. از کلمه ی غرق می فهمیم ملکوت تشبیه شده است به دریا. شاهدش هم لجه است. فی بحرٍ لجیٍ. لجه مال چیست؟ مال آب است، معظم ماء البحر.

بعد آمدند در کلمه ی افلاک؛ افلاک فلک مال کجاست؟ مال آسمان است. تا می گویند افلاک ملکوت، یعنی ملکوت تشبیه شده است به آسمان. اینجا بود که من ماندم که الآن حضرت تشبیه در تشبیه کردند؟ یعنی اول تشبیه کردند مثلا به آسمان و بعد آسمان را تشبیه کردند به دریا؟ یا نه [بلکه] اول تشبیه کردند به دریا، بعد دریا را به آسمان؟ تشبیه طولی. ذهن من به اینها مشغول شده بود که افلاک را چه کارش کنم. بعد بحمد الله رسیدم، دیدم این به خاطر اطلاعات کم ماست. اصلا خود فلک یکی از موارد کاربردش فلک آسمان است. معظم آبی که در دریا به صورت گرد در می آید، عرب به آن می گوید: فلک. در التحقیق که از کتاب های دیگر هم می آورند، الآن از لسان العرب در التحقیق نقل کردند. [التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏9، ص: 152] لسان العرب: الفلك: مدار النجوم، و الجمع أفلاك، و يجوز أن يجمع على فُعل ‏مثل أَسَد و أُسد. (این هم فَلَک، فُلک) و فلك كلّ شي‏ء: مُستداره و مُعظمه. و فلك البحر: موجه المستدير المتردّد.... فلک البحر را عرب به کار می برد. چقدر زیبا! پس اگر ملکوت تشبیه شده است به بحر، بحر در لسان عرب فلک دارد. عرب می گوید: فلک البحر. فلک البحر یعنی یک بخش عظیمی از دریا که به صورت مستدیر بالا بیاید. شاگرد: گرداب؟ استاد: نه. گرداب های عمودی که بیاید بالا. بله این مانعی ندارد. و به صورت ستون نباشد. گرد باشد، مثل قبه مانندی، گنبد مانندی باشد. اگر ستون باشد، ستون باز فرق می کند. عمود با فلک فرق می کند. فلک معمولا یک چیزی ....... آن موارد لغتش که مفصل هم گفته اند: فلكة المغزل‏، آن چرخی که زنها با آن ریسندگی انجام می دهند، آن چرخ را یک چیزی بالایش قرار بوده، خود این [چرخ] که دور می گشته، اینطوری دور می گشته. چیز گرد مانندی که...... شاگرد: چوب و فلک. استاد: چوب و فلک. بله. آن هم شاید چیزی بود که گرد بود و پا را در آن می بستند و برآمده بود و پا را در آن می گذاشتند که بتوانند به راحت به چوب ببندند و چوب را به کف پا بزنند. آن فلک، چوبش تازیانه اش بود. فلکش آن چیزی بود که پا را در آن می بستند. جفت می کردند که یک چیز گرد برآمده ای که می بستند..... شاگرد: تسمه داشت. پا را می انداختند داخل این، می پیچاندند، تسمه پا را نگه می داشت که دیگر نمی توانست بازی کند. دو طرفش را بچه ها می گرفتند..... استاد: مقاییس هم دارد. می گوید: أصل صحيح يدلّ على استدارة في شي‏ء. البته خود کلمه ی..... المعجم الاشتقاقی المؤصل یادتان هست عرض کردم. اینجا هم ایشان می آید و کلمه ی فلک و .... خیلی صاف و صریح جلو نرفته در بخش های آن. ولی علی أی حال «فَلَکَ» اصلش به ترتیبی که از حرف – ایشان که توضیح دادند – فلّ می آید؛ که اصل معنای فلک و فلّ؛ کافش استداره است. به گمانم کسی که در مواردی که کاف در لغت عرب به کار رفته است، تفحص وسیع انجام بدهد یک اطمینانٌ‌مایی، به یک ظن قوی می رسد که هر کلمه ای که کاف در آن است، یک جور استداره متناسب با خودش در [معنای] آن است. این هم که ابن فارس در مقاییس می گوید: فلک اصل صحیح یدل علی استدارة فی شیئ، استداره اش را درست می گوید؛ استداره اش زیر سر کاف است. اما فاء و لامش را حرفی درباره اش نزده است. فلّ هم داریم، فلک. این فاء و لام کار دارد انجام می دهد. فلّ مقابل لفّ است. لفیف و لفّ، پیچیده. فلّ، برعکس ملفوف کردن است. متفرق کردن است. از فاء به لام می آیید، متفرق می شوید؛ از لام به فاء می روید، به هم پیچیده می شوید. کافش هم استداره است. این که من اول رفتم سراغ فلک، می خواستم عرض کنم که...... پس در دورنمای عبارت شریفی که حضرت فرمودند: غرقت الاذهان، ما دیگر با هیچ مشکلی مواجه نیستیم؛ مبادا شما در ذهنتان از فلک، آسمان بفهمید. مثل ذهن ابتدایی که من، شما بروید در تشبیه تو در تو. نه. اصلا. تشبیهات طولی در این عبارت نیست؛ [بلکه فقط] یک تشبیه بسیار زیباست؛ اول تا آخرش سر می رسد. 12:50

شاگرد: برای تأیید فرمایش شما که به ؟؟؟؟؟ صحیفه سجادیه هست که عمیقات ملکوته.

استاد: یا بحار ملکوته. یعنی ملکوت تشبیه می شود به اقیانوس..... خب. پس ملکوت الآن مشبّه است. مشبّهٌ‌به چیست؟ بحر است. وقتی که بحر مشبهٌ‌به است، الآن ملکوت شده است دریا. حالا می خواهیم چیزهایی که در دریا صورت می گیرد را از باب تشبیه و استعاره بیاوریم برای ذهنی که می خواهد وارد این دریا بشود، می خواهیم به کار ببریم. می فرمایند یکی از چیزهایی که در دریا داریم، غرق شدن است. ذهنی که می خواهد وارد بحر ملکوت الهی بشود، غرق می شود. کجا غرق می شود؟ غرقت الاذهان فی لجج افلاک ملکوته. قرار شد افلاک مال آسمان نباشد. افلاک یعنی چه؟ تعبیر این بود: فلک البحر موجه المستدیر المتردد؛ یک موج دائره مانندی که دائما شتاب دارد و رفت و برگشت دارد. این را عرب می گوید: فلک البحر چون برآمده است. فرض بگیرید اگر شما فیلم برداری بکنید از سطح اقیانوس، می بینید یک گنبد بسیار بزرگی در حال ارتعاش است؛ در حال رفت و برگشت است. این می شود فلک البحر. فلک، برآمدگی اش است. البته مستدیر بودنش مهم است اما اینکه ترددش را چطوری حساب کنیم، حالا عرض می کنم. این مال فلک البحر. پس مستقیما استناد به او دارد.

لجج چیست؟ لجج افلاک ملکوته. لجج هم لغت باز قرآنی است. فی بحر لجّیٍ. لجّة البحر: معظم الماء. اما آیا به معنای معظم است یا نیست، معلوم نیست. معظم الماء، آن اصل عمق دریا را لجی نمی گویند. ببینید چه بسا این آیه ی شریفه: أَوْ كَظُلُماتٍ في‏ بَحْرٍ لُجِّيٍّ که لجی را دارد توضیح می دهد، نه اینکه یغشی روی لجی؛ نه. اصلا بحر لجی چیست؟ اقرب به ذهن این می آید که يَغْشاهُ توضیح بحر لجی بودن است. نه اینکه بحر لجی‌ای داریم که لجی هست، حالا یغشاه موجٌ که یک موجی هم روی لجی می آید. نه. خود بحر لجی این است؛ کی بحر مضطرب مواج است که يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ (بعد هم) مِنْ فَوْقِهِ سَحاب؛ من فوقه سحاب، این می شود زائد بر آن؛ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض. یکی هم این است که نه؛ بحر لجی یعنی معظم الماء، بعد این بحر لجی یک موجی روی آن می آید و روی آن موج، یک موج دیگری می آید.

شاگرد: یغشاه به آن شخص نمی خورد که در ظلمات است؟ أو کظلمات فی بحر.....

استاد: اصلا خود این شخص این اقیانوس تاریک است. مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ کفار این همه کار، یک عمر زحمت می کشند در دنیا طی می کنند. سرمایه را هدر می دهند، نتیجه اش چه می شود؟ مثل الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ؛ اعمالشان یک سراب است بقیعة؛

شاگرد: [آیه] و الَّذينَ كَفَرُوا [هست نه مثل اللذین]

استاد: نه دو تا آیه هست: يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِساب (39) أَوْ كَظُلُمات... یا کظلمات یعنی وجودشان و اعمالشان که طی شده است، کظلماتٍ. یک جای دیگر دارد که كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ في‏ يَوْمٍ عاصِف؛ کارهایشان مثل خاکستری می ماند که باد می آید می برد.

شاگرد: لَلَجُّوا في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُون

استاد: آن هم مال لجاج است. حالا لجاج مانده، عرض می کنم.

الآن کلمه ی لجه به معنای معظم البحر با معنای اصلی لجه، چطور جور در می آید؟ لجّ، لجاج به معنای یک نحو تردد است. شاگرد: ؟؟؟؟؟ استاد: لجاج، [به معنای] فرو رفتگی؟ نه. می گویند لجوج است، یعنی فرو رفتگی دارد؟ نه. لجوج، اصرار بر یک امری است. رفت و برگشت است. تردد است. رها نکردن کار است. لجّی هم همین است. یعنی یک چیزی است که مرتب.... تموّج چیست؟ دائم می رود، برمی گردد. تردد در رفت و برگشت دارد. لذا بحر لجی.... اگر یک آبی آرام باشد، لجی نیست. اگر حالت تموج در آن باشد، تردد و رفت و برگشت را می توانید لجی بگویید.

افلاک چیست؟ لجج افلاک چیست؟ اگر لجّه تموج بحر است.... به نظرم در چهار تا، شش تا مورد [در قرآن کریم] کلمه ی لج آمده است: لَجُّوا في‏ طُغْيانِهِم. شاگرد: قيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّة استاد: بلقیس هم آمده. قيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ (وارد این کاخ شوید) فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّة؛ لجة یعنی یک آب عمیق که معنا کرده اند. مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق می گویند که نه. اشتباه است آنهایی که گفته اند آب عمیق. ایشان می گویند اگر آب عمیق بود که پایش را بالا نمی زد. می ترسید برود خفه شود. اصلا معنای لجه، به معنای معظم الماء و آب عمیق نیست. سه چهار تا دلیل می آورند در اینجا. ایشان می گویند: - چهار تا دلیل می آورند – 1. أنّ اللّجة إذا كانت بمعنى العميق أو المعظم: يخالفه قوله تعالى- وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها، فانّ كشف الساق و التهيّؤ للورود فيها يدلّ على كونه غير عميق. پس اصلا لجه به معنای عمق نیست. به معنای معظم نیست. 2. وقوع اللجّة في الصرح يكشف عن فقدان العمق. در یک صرحی، در یک کاخی وقتی انسان لجه ببیند، یعنی اینجا عمیق است؟ متناسب نیست با خانه. 3. إذا كان اللجّىّ بمعنى العميق و العظيم: فلا يزداد خصوصية في مفهوم البحر، فانّ البحر هو الماء الكثير [في أرض متّسعة.] پس دیگر معنا ندارد بحر لجی. یعنی بحرٌ عمیقٌ. خود بحر یعنی عمیق. 4. إذا كان المراد عمق البحر و كثرة مائه: فلا يوجب ظلمة زائدة في موضوع البحريّة، بخلاف الاضطراب [و التموّج فيه‏....] ایشان می گویند که لجّ به معنای چیست؟ هو تكرار عمل و إدامته في مورد لا يوافق ميل من يقابله، [و يكون مخالفا لميله.] اصل لجّ را به معنای لجاج و عناد و اصرار بی خود می گیرند؛ بعد می گویند که آب هم همینطور است. أداموا و كرّروا.... بعد می گویند: يراد [ظهور] تموّج في الماء كرّة بعد كرّة. دائم تموج پیدا می کند، می رود و می آید. موج هم دو جور است. [توضیح] این هم برای اینکه به مقصود عبارت نزدیک بشویم. موج؛ یک تکرری دارد خودش. موج رفت و برگشت ندارد. اگر می گوییم رفت برگشت، برگشتی است فاز بعدی موج. شما یک سنگ بیندازید در آبی که راکد هست، یک شکم برمی دارد، این شکم می رود. پس می توانیم بگوییم که برمی گردد. یعنی آن شکمی که شروع شده بود، دارد ادامه پیدا می کند، در آن قبل خودش برمی گردد، بعدش هم می رود جلو. اما چه بسا آن چیزی که عبارت مقصود است افلاک، لجج دارند؛ نه لجج فلک ملکوته. اول افلاک در نظر بگیریم بعد برای افلاک، لجج در نظر بگیریم. این چه جور متصور است؟ من اینطوری تصور کردم: شما مثلا یک آب وسیعی را یک استخر بزرگی را در نظر بگیرید؛ یک سنگی بیندازید در این استخر. الآن یک موج پدید می آید، به طور منظم این موج می رود تا به دیوار استخر برسد. این یک موج است. اما فرض بگیرید در آن واحد در پنج قسمت این استخر، پنج تا سنگ با هم بیندازید. از نقطه ای که سنگ وارد می شود، یک موج حادث می شود. اما این موج ها می آیند و به همدیگر نزدیک می شوند، متداخل می شوند. هر موج گردی از آب را فرض بگیرید یک فلک است. هر تموج هر موجی، لجه است. لجج افلاک، یعنی ملکوت خدای متعال مستدیرها دارد. افلاک دارد. بحری است که افلاک دارد؛ خود هر کدام از این افلاک، لجه دارند؛ لجج این افلاک، متداخل می شوند. ذهن که می رسد در تداخل این لجه ها، غرق می شود. پس تشبیه از این زیباتر نمی شود برای ملکوت. یعنی ملکوت خدای متعال یک چیز صاف و ساده ای نیست که ذهن در آن آرام حرکت کند برسد به نهایت. ملکوت افلاک دارد، یعنی بخش بخش است به نحوی که وارد هر بخشی می شوید، برای خودش دستگاهی دارد. آن بخش هم یک بخش دیگری یک فلک دیگری دارد که آن فلک هم لجه دارد و تموج دارد. این تموج ها به هم می رسد، تداخل می کند. لجج افلاک....

شاگرد: همه ی اینها هم در سطح بحر است. حالا ؟؟؟؟؟ عمق.؟؟؟؟ انسان به عمقش که نمی رسد در همان سطحش غرق می کند. 23:40

استاد: در همان سطح، غرقش می کند. غرقش می کند یعنی نمی گذارد دیگر به آن مقصود خودش در آنجایی که می خواهد به اینها برسد؟؟؟؟؟

حالا آن آیه شریفه، هر کدام اینها را تصور کنیم، تصورات کمک می کند در ...... يَغْشاهُ مَوْجٌ یعنی چه؟ یک بحر لجی داریم. يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْج یعنی چه روی موج یک موج دیگر می آید؟ شاگرد:؟؟؟؟ استاد: هان همین. چند جور تصور داریم. این تصوری که الآن من عرض کردم، این می شود: ببینید. یک موجی دارد می آید. یغشاه موج؛ من فوقه موج چیست؟ یعنی از یک فلک دیگر؛ یک موج بزگتری از یک فلک البحر دیگری می آید یغشاه؛ می آید کاملا محیط می شود بر آن موج قبلی. یک موج، خود سطح دریا را آورده است بالاتر. موج ایجاد شده، تموج شکم کرده است. آب شکم کرده است آمده است بالا. اما از یک فلک دیگری فلک البحر – آن موج مستدیر بود - باز شکمی یک لجه ای یک موج بلندی دارد می آید؛ یغشاه موج؛ آن موج می رود زیر آن موج. آن موج دارد زیر او حرکت می کند و او بالای آن. پس ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض. یک ظلمت خود بحر بود. یک ظلمت آن موجی بود که از فلک داشت می آمد. ظلمت دیگر مال آن موجی که آمد روی او غلطید. این یک جور تصور برای بعضها فوق بعض. 25:23

خب در ما نحن فیه اگر این را بگوییم یعنی ذهن شروع می کند یک چیزی را از ملکوت درک می کند. فلکی از آن بحر ملکوت می آید او را می اندازد به تموج؛ تکانش می دهد. بعد یک موج دیگری از یک فلک دیگری می آید و او را می برد.... آن موج این را تکانش داد، موج بعدی آمد او را برد در قعر آن چیزی که او در آن به اضطراب آمده بود. لذا بین لجه هایی که از افلاک مختلف می آید، غرق می شود. محاط می شود به جمیع چیزهایی که او را به غلق و اضطراب و عدم آرامش می رساند..... در مقاییس .... لجه: أصل صحيح يدلّ على تردّد الشي‏ء بعضه على بعض، و ترديد الشي‏ء، و من ذلك الْلَّجَاج. آن یک لغت دیگری بود در مقاییس.

پس غرقت الاذهان فی للج افلاک ملکوته.

حالا ملکوت چیست؟

مرحوم مجلسی این لغاتی را که ما داشتیم، معنا نکرد. اما ملکوت و لجه را معنا کرده بودند. فرمودند: لجة البحر معظمه. معلوم نیست که لجه به معنای معظم باشد. اصل معنای لج که به معنای رفت و برگشت بود و لجاج و تردد و رها نکردن کار بود، با تموج بحر مناسب است. شاید به این حساب. اگر یک دریایی داشته باشیم آرام، معظم این دریای آرام را عرب به آن لجه نمی گوید. چرا؟ چون روح معنای لجّ، اصرار کردن، رها نکردن در این نیست. بله آب بسیار زیاد است اما آرام آرام است. لجه نیست. یعنی روح معنای لجاج در این دریای بسیار آرام نخوابیده است. لجاج برای یک نحو تموج، رفت و برگشت و تکرر در آن باشد. لذا در کلمات لغویین گفتند، اما با اصل معنای لجاج جور در نمی آید.

حالا ملکوت چیست؟ فرمودند: و الملكوت كرهبوت العزة و السلطان و المملكة [و له ملكوت العراق أي ملكها] و يطلق غالبا (ملکوت) على السماويات و الروحانيات. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏87، ص: 227

شاگرد: رهبوت چیست؟

استاد: الآن عرض می کنم.... در جلد 4 ص 226 بحار اینطوری دارند: و الملكوت الملك و العزة و السلطان‏.

حالا رهبوت و ملکوت چیست؟ به احتمال زیاد در بسیاری از زبان هایی که از ریشه ی عربی هستند، مثل عبری و سُیانی و .... که ریشه شان یکی است، این واو و تاء در همه شان کاربرد داشته به خصوص در آن زبان ها که بیشتر بوده برای مبالغه. «واو» و «تاء» پسوندی است برای مبالغه. ملک، قدرت است، سیطره است، سلطنت است. وقتی می خواهند بگویند سیطره بسیار بالا، مبالغه ی در مُلک و مَلکیت، سلطنت و سیطره، [می گویند] ملکوت؛ مثل رهبوت. رهبة خوف است. ترس است. سرزمینی که بسیار خوف انگیز است را می گوییم رهبوت. مبالغه ی در رهبت است. مثل برهوت؛ برهوت خوف نیست. بره و برأ، دور شدن است. برهوت مبالغه ی در دوری از رحمت است. یعنی خیلی پرت است از رحمت و آبادانی و عمران به روح و قلب و امثال اینها و یا آبادانی مادی. و لذا جبروت؛ ناسوت؛ ناسوت یعنی چه؟ در نوسان حرکت است. ناسوت مبالغه ی در ناس بودن است. ناس، از چه حیث ناس‌اند؟ از آن حیثی که نوسان دارند، حرکت دارند. وقتی می آیید در محض عالم حرکت، سیلان محض، حرکت محض، تجدد محض؛ می شود ناسوت. ناسوت یعنی عالم حرکت عالم ملک. مبالغه ی در نوسان. عالم بشریت محضه. جبروت مبالغه ی در عظمت است. جبّاریت. عظموت هم داریم. در روایات هم داریم. عظموت مبالغه ی در ...... کما اینکه پسوند «اوس» هم همینطوری است: قاموس، ناقوس...... طالوت، جالوت و تابوت.

شاگرد: ناموس مبالغه ی چه چیزی بود؟

استاد: مبالغه ی در نَوَمَ بگیریم یا در نام بگیریم. اگر لغت ها، همه را به هم وصل بکنیم، بعید نیست که ناموس یعنی چیزی که اسماء بسیار زیادی در آن نوشته شده است.

شاگرد: یعنی فارسی است؟

استاد: نه. فعلا ما در فارسی از نام ریشه اصلی...... خیلی لغات است که در لغاتی که قبلا همه با هم بوده اند، ریشه دارد. در هر قبیله ای، یکیش را جلوه می دهند. یعنی الآن نام یک ریشه ای دارد در آن لغات اصلی؛ آنجا در فارسی باقی مانده است به عنوان اسم. اما در یک لغت دیگر از آن صحنه ی استعمال خارج می شود. نمی دانم. از کجا این را عرض کردم؟ از جلوترها، آن چیزی که در ذهن قاصرم آمده، راوی می گوید - در بحار هست – حضرت فرمودند: شما شیعیان، تک تک‌تان نزد ما معلوم هستید. لَا يَزِيدُ فِيهِمْ وَاحِدٌ وَ لَا يَنْقُصُ مِنْهُمْ وَاحِد بعد فرمودند اسم همه ی شما نزد ماست. می دانید آن چیزی که اسم شما در آن هست، چیست؟ اسمش هست ناموس. چیزی که همه ی نام ها در آن است. فیه اسماء کل شیعة. یسمی الناموس. بعد می گوید: گفتم یا بن رسول الله اسم من در آن هست؟ حضرت فرمودند بله هست. حالا می خواست نقدا ..... به خادم فرمودند برو آنجا، یک پارچه ای هست که می گوید وقتی آورد با زحمت می آورد به اندازه ی یک ران شتر بزرگی بغل کرده بود. پارچه ای بود، پیچیده شده بود. می گوید: تمامش فقط اسم بود. روایت عجیبی است. می گوید: حضرت باز کردند کردند، یک جای از آن را انگشت مبارک را گذاشتند، گفتند اینجا چیست؟ می گوید نگاه کردم دیدم اسم خودم هست. حضرت فرمودند: اسم این ناموس است. من نمی دانم چرا، واقعش وجه تسمیه چی هست. چیزی که حضرت می گویند این ناموس است و چیزی نیست جز اسماء، آیا وجهی دارد یا نه؟ نمی دانم. [روایتی که بنده شبیه به این قضیه پیدا کردم، این بود: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ لِيَ ابْنَ أَخٍ وَ هُوَ يَعْرِفُ فَضْلَكُمْ وَ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تُعْلِمَنِي أَ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَالَ وَ مَا اسْمُهُ قَالَتْ قُلْتُ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ قَالَتْ فَقَالَ يَا فُلَانَةُ هَاتِ النَّامُوسَ فَجَاءَتْ بِصَحِيفَةٍ تَحْمِلُهَا كَبِيرَةٍ فَنَشَرَهَا ثُمَّ نَظَرَ فِيهَا فَقَالَ نَعَمْ هُوَ ذَا اسْمُهُ وَ اسْمُ أَبِيهِ هَاهُنَا]

شاگرد: نام عربی است؟

استاد: نه فارسی است. ولی زبان های فارسی با عربی و.... – می گویند هند و اروپایی – اینها یک ریشه های اصلی دارند. دور نیست که می بینید آن ریشه اینجا در فارسی جا باز کرده است. تا حالا مانده است. name با نام نزدیک هم است. خیلی نزدیک هستند. اما در عربی و عبری و..... نه. آیا نَوَم داریم یا نداریم؟ باید تفحص بیشتری بشود.

شاگرد: ظاهرا در مورد پیغمبر اکرم ص داریم که فرشته ای که مواظبشان بوده، ناموس اکبر می گفتند.

استاد: به آن فرشته می گفتند ناموس؟ باز با تناسب حکم و موضوع ببینیم آنجا چرا به فرشته ناموس می گویند. اینجا من نمی دانم، حدس زدم.

شاگرد: خدیجه هست که وحی شد – حالا اگر روایتش اصل داشته باشد – که خدیجه سؤال کرد که ؟؟؟؟؟ برقه گفت که ناموس اکبر 35:02

استاد: ولی در «واو» و «تاء» ملکوته، مثل تابوت. تابوت خیلی جالب است. واو و تائی است نسبت به «تاب». تاب أی رجع، آبَ. مآب؛ اینها همه به معنای رجوع است، برگشت است. تابوت: یعنی یک رجوع بسیار مبالغه آمیز که دیگر تمام شد. این احتمالش خیلی خوب است. طالوت و جالوت هم همینطور است. جالوت: چه بود؟ مبالغه ی در جولان دادن بود. اما طالوت، زاده بسطة فی العلم و الجسم. طالوت خیلی رشید بود قدش. اینها حالا محتملاتی است....

شاگرد: طالوت 70 ذراع در 70 ذراع بود ظاهرا.

استاد: کاملا مناسب است. یعنی الاسماء تنزل من السماء، یکی از وجوهش که بخشی‌ش را ما سر در می آوریم – بعضی‌ش را ما سر در می آوریم – نود در صد این روایت – اگر روایت باشد یا مشهور است که ممکن است اصل مأثوری داشته باشد الاسماء تنزل من السماء – را ما نمی فهمیم؛ ولی بخشی‌ش را می فهمیم که یکی از مواردش همین است: طالوت و جالوت و امثال اینها.

پسوند «اوس» در قرآن داریم؟ مثل قاموس و ناموس؟ در قرآن نداریم.

شاگرد: این دو تا پسوند فرقشان چیست؟

استاد: من نمی دانم اما اگر.....

شاگرد: قاموس در روایت داریم......

استاد: در قرآن فردوس داریم. [البته] آن فردَوس است. اگر آن اصلش هم پردیس، پردوس و فردوس و .... باشد که حالا به فتح خواندند، آن حرف دیگری است. ممکن است که.... چون فَردُوس، پردیس اینها همه ریشه های نزدیکی دارد که مفسرین بحثش کردند. ولی با ضم واو نیست. حالا قرائت دارد یا نه، نمی دانم. ظاهرا نداریم. پسوند «اوس» در قرآن نداریم.

شاگرد: قدّوس

استاد: قدوس از ماده ی - فُعّول است - قدس است. پسوند نیست....

شاگرد: ناموس را از نمس گرفته اند در لغت. اساس البلاغه: اتخذ ناموساً: قُتْرةً. و هو ناموسُ الأمير: صاحب سِرّه، [و نامَستُه: ساررتُه، و ما أشوقني إلى مُناسمتِك و مُنامَستِك.] و يقال لجبريل، صلوات اللّه تعالى عليه: النّاموس الأكبر.

استاد: اگر نمس باشد از بحث های ما از پسوند می رود بیرون. مثلا قاموس را از قمس گرفته باشند. ممکن است فاعول، واوش برای مبالغه باشد..... در بحث های انحاء اشتقاق خیلی مهم است. زبان های مثل عربی که اشتقاق قیاسی داریم؛ سر و کار ما با هیئات است، این یک فضای دیگری به پا می کند. الآن می بینید: در دیدگاه هیئات، ناموس می شود نمس. فاعول. اما در دیدگاه زبان هایی که اصلا هیئت ندارند، فقط پیشوند، میانوند، پسوند دارند، این طور زبان ها اصلا دید ما و نگاه ما که به کلمه می کنیم، دائم تفکیک پسوند، پیشوند، میانوند می کند. در زبان فارسی اصلا اینطوری است. ما در زبان فارسی هر چه هیئت داریم از ...... داریم. هیئت ها کم است. معمولا پیشرفت فارسی به پسوند است.

[اینجا یک شوخی بین آقای نائینی با استاد شد، که نیازی به تایپ آن نبود]

اگر خود «واو» و «سین» یک رابطه ی طبعی یا یک معنای طبعی دارد – بحثش قبلا شد – احتمال دارد حروف، یک طبیعتی دارند که طبیعت خودشان تکوینا با یک معنا تناسب دارد؛ تناسب طبعی. اگر آن باشد، می شود گفت: ناموس و ملکوت و.... فرقش چیست.

شاگرد: مجوس که احتمالا نیست از اینطور چیزها

استاد: مَجَسَ در لغت های عربی از مجس می گیرند. اما اگر مَجَّ بگیرید و «اوس»ش را پسوند بگیرید، بله ممکن است. 40:02

علی أی حال؛ خود کلمه ی «ت» یکی از معانی که دارد به معنای قطع است. شما اگر «ت» را در کلام در لغت مراجعه کنید، سریعا به این نتیجه می رسید که تاء دو نقطه یک جور معنای قطع در آن هست. بَتَّ، تَبَّ.... قبلا این ها را عرض کردم که معنای قطع درشان هست. حالا اگر تاء اینجا با واو به تاء ختم بشود، شاید می خواهد بگوید: ملکوت؛ ملک قدرت است. سلطنت و سیطره هست. سیطره را ببرید به نهایت خودش که دیگر قطع شود. تمام شود. یعنی دیگر بالاترین حدّ متصور برای سیطره و ملک. اگر تاء به این معنا باشد، شاید این بی مناسبت نباشد. یعنی ملکوت بالاتر از این دیگر فرض ندارد از حیث قدرت. نهایت – نهایت تمام شده است – انقطاع ملک. می شود ملکوت. آن آخر کار است.

حالا سین چیست؟

شاگرد: اینها که قیاسی نیست؟ واو و تاء برای ...... ظاهرا سماعی است. برای مبالغه .....

استاد: قیاسی و سماعی و ...... اگر سماع های ما، یک ریشه ی طبیعی داشته باشد، نسبت به آن ریشه ی اصلی می تواند قیاسی باشد. ولو الآن نسبت به آن چیزی که ما به کار می بریم، سماعی باشد. می تواند. یعنی قیاس و سماع دست به دست هم می دهند و یک زبان را درست می کنند.

حالا اگر در «سین» هم این مطلب احتمالش درست باشد که سین به معنای یک نحو آن حالت اعتدال، وسط، مغز، لبّ و جوهره ی چیزی باشد – سین به این معنا – پسوند واو و سین آن [معنایی] را که اشراب می کند در ماده ی کلمه، به معنای آن است که بروید در مرکز او، در مغز او در آن وسط او. سین این حالت را دارد. مثلا کلمه ی سواء، آن محوریت معنایش با حرف سین است. بقیه اش واو است و الف... اما سواء، - سَوء به معنای بدی چرا آمده؟ آن جای خودش – لذا آن حالت وسط که خود «وسط» سین وسطش قرار گرفته!.... می گویند که زُبُر و بیّناتش هم برابر است. هر حرفی زبر دارد، بینات دارد؛ زبرش که همین خودش است که اول است، بیناتش آن چیزی است که دنبالش می آید. می گویند: «سین» اعدل الحروف است. یعنی چه؟ یعنی زبرش با بیناتش، عددش برابر است. سین: 60 است، یاء و نون هم 60 است. نون: 50، یاء: 10. و لذا می گویند هیچ حرفی مثل «سین» نداریم که دو لنگه طرفینش با همدیگر مساوی باشند. اعدل الحروف. اعتدال در سین کاملا رعایت شده است. و سین در بسم الله بعد از باء، دستگاهی دارد.

شاگرد: حضرت امیر ع فرمودند: انا باطن السین

استاد: بله در آن نقل ؟؟؟؟؟؟ آمده 44:33. أنا باطن السین. علی أی حال، اگر اینطور باشد آن وقت آن چیزی که با واو و سین ختم می شود، مبالغه‌اش این نیست که برود تا نهایت؛ یعنی بیاید در معظمش، در وسطش، در مرکزش. لذا قاموس اگر می گویید یعنی چه؟ برای اقیانوس به کار می برید. خود اقیانوس همینطور است. دقیانوس، در قدیم این کلمات را زیاد به کار می بردند. قاموس: قام آن تبلور یک شیئ است به شکل معظمش؛ آن وقت قاموس یعنی آن معظم اصلی دل دریا. نهایت دریا مقصود نیست. قاموس کجاست؟ آن مغز دریا؛ آن اصلی ترین جای دریا به عنایت به «سین». چرا؟ چون سین یعنی بروید آن مغز، آن اصل. آنجایی که معظم شیئ در آن جمع شده است.....

شاگرد: ؟؟؟؟؟ الفباء آن 29 حرف 45:45

استاد: یعنی 30 تا که باشد..... وسط قرار می گیرد. آن هم هست. عجائب اسراری است در این حروف و نظم های مختلفشان و هر کدام که بعضی هایش در روایات آمده؛ روایاتی که راجع به حروف است، دم و دستگاهی دارد. خیلی مفصل است. خود جمع آوری روایات، ذهن را می برد به این که اهل البیت علیهم السلام راضی بودند که شما این فکرها را بکنید. تشویق می کردند. اصلا من گفتم شما یک رساله ای بنویسید: رساله ی تشویق معصومین به اشتقاق اکبر، اشتقاق کبیر. ببینید چقدر روایت پیدا می کنید. بخشی‌ش را من قبلا نوشتم. اصلا تشویق می کنند به این که شما به یک چیزی اینطوری نگاه نکنید. شما چرا اینطوری..... مثلا می گویند که نمیر اهلنا.... سُمِّيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. کی دارد این روایت را می گوید؟ یک کسی که رئیس العرب است. چرا امیر امیر است؟ یأمر. امیر فعیل از أَمَرَ است. حضرت به جای اینکه امیر را طبق رائج از أمر بگیرند و از فعیل بگیرند، از «مار یمیر» می گیرند. لِأَنَّهُ يَمِيرُهُمْ الْعِلْم‏ و بک یمتارون. مار العلم یعنی چه؟ یعنی آذوقه بردن. یعنی رزق و روزی ارواحی که همه محتاج به علم هستند، لحظه به لحظه امیرالمؤمنین هستند که یمیرهم العلم. يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ أَنَا أَفْتَحُه‏. یمیرهم العلم. ببینید چقدر زیبا. یعنی می گویند: امیر را نگاه می کنید، هم از أمر می خواهید بگیرید که گرفتید؛ اما یک جور دیگر از مار هم بگیرید. آنجا هم ربطش بدهید. نظیر اینها خیلی است.

شاگرد: ؟؟؟؟؟

استاد: اتفاقا من در همین کتاب نوشتم. اگر خواستید عکس بگیرید. من شماره گذاشتم، حدود 40 مورد که.... 40 تا روایت می شود که اشاره ای به اینکه در اشتقاق کبیر روایات تحریک کردند ذهن را در مورد اینها فکر بکنید......

شاگرد: آقای سوزنچی عکس بگیرند.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

تایپ: مجید