بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلسله درسگفتارهای شرح توحید شیخ صدوق در سال 1397 ش؛
جلسهی چهاردهم: 28/9/1397.
ادامۀ شرح فقرۀ «قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه»
فقه اللغة – ضلّ – ادراک خداوند متعال – ادراک مقام امام علیه السلام – المؤمن لا یوصف
در این چهار جملهای که حضرت علیه السلام در این بخش از خطبهی شریفه ردیف آوردهاند، فرمودند:
«قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه ، وتحيرت الأوهام عن إحاطة ذكر أزليته وحصرت الأفهام عن استشعار وصف قدرته ، وغرقت الأذهان في لجج أفلاك ملكوته»1.چهار جمله است که در ابتدای هر یک، فعلی میآید و بعد برای آن فعل، فاعلی هست. بعد یک اضافهی سهتایی است. «امواج تیار ادراکه، احاطة ذکر ازلیته». با تمام تناسبی که میان واژهها به کار رفته است، حضرت علیه السلام افاده فرمودند. ما ببینیم چه اندازه میتوانیم، بفهمیم و از لغتش سر در بیاوریم.
شاگرد: قرار شد «ضلّت» را توضیح بدهید.
استاد: خصوص تعبیر «ضلّت العقول» در روایات، یکی اینجا است که در ادراک خداوند متعال است. یکی دیگر در ادراک مقام امام علیه السلام است. میخواستم این را عرض کنم. خیلی زیبا است. در درک مقام امام علیهالسلام هم «ضلّت العقول» [آمده است]. این خیلی مهم است. در آن تعبیر، وقتی حضرت علیه السلام، از خدای متعال شروع میکنند که «لا یوصف» است، تا کجا میروند! این عبارت تنها از درب خانهی اهل البیت علیهم السلام میتواند بیرون بیاید؛ تنها از لسان آنها و دهانی که خدای متعال به اولیای خودش داده، صادر میشود. فرمودند: خداوند متعال «لا یوصف»، در ادامه، وقتی توضیح میدهند، فرمودند: پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله هم «لا یوصف». بعد فرمودند: امام علیه السلام هم «لا یوصف». بعد فرمودند: «المؤمن لا یوصف». خیلی است «المؤمن لا یوصف». حضرت علیه السلام از «لا یوصف» خدای متعال به اینجا میرسند. یعنی این قدر دستگاه عظیم است و بعد دستگاه انسان و خلقتش عظیم است که «انّ المؤمن لا یوصف».
ظاهراً منظورم همین بود که «ضلّت العقول» در دو روایت به کار رفته است؛ یکی در اینجا و یکی هم در درک مقام امام علیه السلام.
«فَمَنْ ذَا اَلَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ اَلْإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اِخْتِيَارُهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ اَلْعُقُولُ وَ تَاهَتِ اَلْحُلُومُ»2.اگر بخواهند به اینجا برسند، فضا، فضایی است که همه چیز به هم میریزد. طوری نیست که مردم بتوانند آن مقام را درک کنند. خیلی جالب است که «ضلّت العقول» در همین دو تا آمده است: خدای متعال و مقام امام.
فقه اللغة – اشتقاق کبیر – ضلّ – الضالة -
اما «ضلّت فیک الصفات» معنای «ضلّت» است. یعنی به جایی میرسد که دیگر راهی برای صفات نیست. همهی صفات گم میشوند. گم شدن یکی بهمعنای کسی است که گم میشود، یکی بهمعنای چیزی است که گم میشود: «قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا»3؛ گم شدن نه به این معنا که خودشان راه را گم کردهاند، یعنی از پیش چشم ما رفتند. «ضالة»، یعنی آنچه که شما گم کردهاید. «يَا هَادِيَ اَلضَّالَّةِ رُدَّ عَلَيَّ ضَالَّتِي»4؛ ببینید در هر دو به کار رفته است: ای خدایی که کسی که گم شده است را هدایت میکنی، گم شدهی من را به من برگردان. «ضالتی» هم میتواند بچه باشد، پدر باشد … . آمده بود میگفت پیرمردی چند سال است گم شده است. از خانه بیرون رفته است. بندهی خدا، خیلی راحت بود! به این شخص گفته میشود، راه را گم کرده و گم شده است. جسم یا کتابی هم که گم میشود، به آن هم ضالة گفته میشود. میگویید: انشاد الضالة در مسجد مکروه است. در عروة آمده بود. مکروه است چیزی را که گم شده، در مسجد داد بزنید. این در مورد «ضلت». دیگر برای صفات راهی به آنجا نیست.مطلبی که میخواهم عرض کنم، این است: چهار واژه است که نقش بدل را برای هم ایفاء کردهاند؛ «ضلت، تحیرت، حصرت، غرقت». به مناسبتی که دنبالش میآید، حضرت علیه السلام عبارت فرمودهاند. اولینش «ضلت العقول» است. یعنی عقل گم میشود. آیا در معنای ضلال، راه هست یا نیست؟ آن هفته عرض کردم. احتمال دارد که در معنای «ضلال»، راه باشد اما راه بهمعنای ارسال. صاحب معجم اشتقاقی هم یک نوع ارسال را گفته بود.
شاگرد: در مورد لام گفته بودند امتداد و ارسال دارد.
استاد: یعنی خود امتداد و ارسال، بدون راه تجریدی مطلق نمیشود. حتماً لازم نکرده راه، راه خاکی باشد.
شاگرد 2: گفته بود: ضاد ارسال دارد، ولی آن را اشکال گرفته بود و در تعریفش نیاورده بود.
استاد: علی ای حال، این «ضلّ» است.
خب، «ضلّت العقول» به چه معنا است؟ یعنی عقل گام بر میدارد. عقل میخواهد به یک مطلوب برسد اما «ضلّ». یک جایی میرسد و میبیند دیگر راه تمام شده است، راه محو شده است. راهی را که من را به مقصد برساند، محو شده است. این از خصوصیاتی است که در «ضلّت العقول» هست. عقلی که باید راه برود، از راه رفتن باز میماند و راه را گم میکند. دیگر راهی برای او باقی نمیماند.
فقه اللغة – اشتقاق کبیر – تیار – موج – گرداب – گردباد -
عقل در چه چیزی گم میشود؟ «في أمواج تيار إدراكه»؛ معنای موج که روشن است. تیّار هم که خودش یک نوع موج است؛ یا نزدیک بهمعنای موج است. اگر اضافهی لامیه باشد، یک جور میشود، اگر اضافهی بیانیه باشد، جور دیگری میشود. در کتب لغت به دو معنا برخورد کردم، چون هر دو جالب بود و یادداشت کردهام. زمخشری کتابی دارد به نام «مقدمة الادب». او میگوید تیّار یعنی گردآب. اگر تیار بهمعنای گردآب باشد، اضافهی لامیه میشود. «ضلّت العقول في أمواج تيار إدراكه»؛ یعنی حضرت علیه السلام، ادراک خداوند متعال را به گرداب تشبیه کردهاند. گردابی که موج هم دارد. موجی در گرداب. گرداب و موج از حیث تحقق دو تا هستند. لذا «امواج تیار ادراکه» اضافهی لامیه میشود. یعنی امواجی که برای گرداب ادراک است. اما اگر معنای فرهنگ ابجدی باشد، ایشان میگوید: «موج فراخ دریا». دریای بزرگی که امواج عظیمی دارد، تیاره میشود. خب، «امواج تیار ادراکه» دراینصورت بیانیه میشود. یعنی موجی که موج کوچک نیست. امواج تیار است. موجی است که از سنخ تیار ادراک است. یعنی امواج عظیم فراخ دریا یا فراخ موج؛ موجهای خیلی عظیم.
خود کلمهی «تیار» هم در اشتقاق کبیر با کلمهی «تارة»، «تارة اخری» یکی است. صاحب المعجم الاشتقاقی الموصل هم میگوید. «تارة»، «تور»، «تَیَر»، «تأرة» همه در اشتقاق به هم نزدیک هستند. شاید در «موج» یک نحو جمع شدن و رفت و برگشتش باشد. کُمّه و کُوّه شدن، رُکام شدن در معنای موج هست و هم حالت رفتش.
میخواهم عرض کنم که در موج، دو چیز هست: یکی بالا آمدن و گِرد شدنش است که در بخشی از آب خودش را نشان بدهد. بخشی از آب، مثل یک کرهی عظیم یا صخرهی عظیمی بالا میآید. این حیث در «تموج» هست، رفتش هم هست. یعنی همینطور اگر آب بالا بیاید، میگویند «موج». در «تموج» علاوه بر آن، رفتنش هم هست. «مجّ، یمجّ، ماج، یموج». اگر لغاتی که این مقصود را می رساند، بگویید.
شاگرد: «فَهُمۡ فِي أَمۡر مَّرِيجٍ»5.استاد: بله؛ «مرج» یک نحو اختلاط است. «مرج البحرین»6.شاگرد: … .
استاد: بله؛ خود تارةً هم دفعةً جدا میشود. اصلاً کلمهی «تارة»، همین است. یعنی یک چیزی منجاز میشود، مبان میشود، دسته جدا کند، از غیر خودش امتیاز پیدا کند. این «تارة» میشود. یعنی یک دفعه و آن هم دفعهی دیگر. در «ترّ» هم قطع است و «راء» آن ارسال است. میبینید در «تارة» هم همین هست. یعنی هم نمود پیدا میکند و تبلوری پیدا میکند از غیر خودش، منحاز و مبان میشود، و در عین حال ارتباط با دیگری و رفتن بهسوی دیگری هم در آن باقی باشد.
مثلاً اگر یک چیزی یک بار شود، نمیگوییم «تارة». بلکه «تارة، اخری». «تارة» در جایی به کار میرود که «اخری» هم دارد. وقتی میگوییم «ضربته مرة»، «مرة» بهمعنای یک دفعه است اما با «تارة» فرق میکند. «مرة» یک بار است. «تارة» هم یک بار است. اما یک باری که با غیر خودش رابطه دارد. از این به آن بروید؛ این «تارة» و دیگری «اخری».
علی ای حال، «تیّار» بهمعنای متلاطم شد. اگر اضافهی لامیه باشد، بهمعنای موج نیست، بلکه بهمعنای گرداب است. گرداب، موج نیست، بلکه وقتی است که آب شروع به چرخیدن به دور خودش میکند. حالا انواع چرخیدنهایی که گردابها دارند. گردابهای سطحی، گردابهای عمقی، گردابهای عمودی بهسوی آسمان که هر کدام از اینها، عجایبی است. گردبادهایی هست که گرداب درست میکند. یعنی در اقیانوس شروع میکند آب را به گرداب میآورد. اما چون خودش در آن گرداب تخلیه میشود، از درون خود آبها را بالا میکشد. هم در دریا گرداب ایجاد کرده است و هم وقتی خودش دور میگردد، آنها را در دل خودش بالا میکشد. مثلاً نقل شده است که گردبادهای اقیانوسی، ماهیهای بزرگ را بالا میکشد و صد کیلومتر به آسمان میبرد. عکسهایش هم وجود دارد. شهرهایی را گویا میخواسته از ریشه در بیاورد. هیچی از شهر نگذاشته است. هر چه وسائل در این شهر هست، صدها متر بالا میبرد و به جاهای دیگری پرتاب میکند.
شاگرد: ریح صرصر.
استاد: بله؛ شاید همین گردباد باشد.
این گردابهایی است که بالا میآید. گردابهایی هم است که برعکس، در خود دریا تولید میشود و عمقی میشود. اگر شما در این گرداب برسید، در ظرف چند لحظه، صدها متر ته دریا میروید. با سرعت شدید، به ته دریا میبرد. گردابهایی هم هست که میتواند حالت مکش به پایین یا بالا در آن نباشد.
شاگرد: در نیمکرهی شمالی، وقتی آب را میریزید، حتماً به نحو خاصی میچرخد. در نیمکرهی جنوبی، دقیقاً برعکس است. در مرز خط استوا، یک متر آن طرف تر از خط، آب به این صورت میچرخید و یک متر این طرفتر، به آن صورت میچرخید.
استاد: ظاهراً بهخاطر جاذبه است و به تبع آن حرکت وضعی زمین است. شاید به این صورت باشد.
شاگرد: هر چقدر هم فشار دهید، نمیتوانید آب را آن طرفی بچرخانید. هر چقدر هم تلاش کنید، به آن طرف دیگر نمیچرخد.
استاد: نکتهی خیلی خوبی است. وقتی آب را در سقوط آزاد قرار میدهید، خودش به چرخش در میآید. ظاهراً یکی از ادلهای که برای کرویت زمین و حرکت وضعی زمین بود، همین چیزها بود. در کتاب جغرافیای زمین که قبلاً معرفی کرده بودم، آمده بود. مراحلی طی شده است تا مطمئن شوند که جاذبیت هست و حرکت زمین هم طبق آن است. یک اصطلاحی داشت که حالا یادم نیست.
علی ای حال، اگر «تیار» بهمعنای گرداب باشد، اضافه لامیه میشود. خود گرداب، موجی را ایجاد میکند. حضرت علیه السلام میفرمایند، عقل به این امواج میرسد و به خیالش همه جا آرام است و کشتی دارد، میرود. «في أمواج تيار إدراكه»؛ یعنی وقتی میخواهد سراغ درک ذات آن برود، به جایی میرسد که میبیند این دستگاه عقل به هم ریخت. در یک گردابی افتاد و چقدر بالا رفت تا به زمین بخورد، یا به پایین رفت تا بخواهد زیر دریا غرق شود. اگر «تیار» بهمعنای نوع خاصی از موج باشد، در دریاهای عظیم، موجهای بسیار وسیع و بلند. هم پهناور و هم بلند. اگر آن باشد که اضافه بیانیه است. امواج تیار ادراک؛ در ادراک خداوند متعال به جایی میرسد که با موجهایی مواجه میشود که عظیم و وسیع و رفیع است. با اینطور موجها، «ضلّت»؛ میبیند راه و کشتی و همه چیز گم شد.
ذات خداوند متعال – اسمای الهی – عقل – سلوک الی اللّه – تعمق در ذات خداوند – تعمق ممدوح – تعمق مذموم
شاگرد: قبل از ذات، مراحلی هست که پای عقل لنگ شود؟
استاد: مقصود شما از قبل از ذات، یعنی اسماء و صفات الهی؟
شاگرد: بله.
استاد: مانعی ندارد. یعنی حضرت علیه السلام نمیفرمایند که وقتی به درک ذات میرسد، اینطور میشود. ادراکه یعنی وقتی میخواهد از مسیر فکر خودش و با علم حصولی، سراغ دستگاه مبدأ مطلق برود.
شاگرد: شما اسم ذات بردید.
استاد: مقصودم شاید از باب مثال بوده است.
شاگرد 2: خود این هم بهمنزلهی معرفت هست؟
استاد: مقصودتان از خود این، یعنی وقتی جلو برود و برسد، است؟
شاگرد 2: بله.
استاد: این نکتهی خوبی است. گمان من این است؛ البته نمیگویم، درست است؛ در عبارات امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه و در اینجا هست؛ برای کسانی که اهل اینها هستند، رادع که نیست حتی مشوق هم هست. ظاهر اینها این است که این التراب و ربّ الارباب؟! میخواهی چه کار کنی؟! خودت را غرق میکنی! خب، این معلوم است. ظاهرش خیلی روشن است. اما باطنش این است که چنین فکرهایی هست؛ اوج میگیرد اما مطلب سنگین است.
شاگرد: مثل تعبیر «زدني فيك تحيّرا»7 است؟
استاد: آن روایت قضاء و قدر که خیلی روشنتر است. صاحب المیزان، مرحوم آقای طباطبایی، در کتابهای خودشان، چند بار این را شاهد میگیرند. میگویند راوی از امیرالمؤمنین علیه السلام، در مورد قضا و قدر سؤال میکند، حضرت علیه السلام میفرمایند دور شو!
«أَخْبِرْنِي عَنِ اَلْقَدَرِ فَقَالَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجْهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ اَلْقَدَرِ قَالَ طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكْهُ»8.
باز اصرار میکند؛ شاید حضرت علیه السلام برای بار دوم، جوابش را دادند. اما برای بار سوم، شروع به توضیح میدهند. آقای طباطبایی میگویند: خب، اگر این ممنوع بود که حضرت علیه السلام، خودشان اقدام نمیکردند. بلکه دارند هشدار میدهند که مطلب بالا است. دست کم نگیرید. دریاست. عمیق است. دریا نهنگ دارد و … .
علی ای حال، چه بسا این تعبیراتی که حضرت علیه السلام میفرمایند، برای کسانی که اهلش هستند و فکرش را میکنند، لذت دارد.
شاگرد: مثلاً اهل ریسک در این زمینه هستند؟
استاد: اینکه شما فرمودید، کمال است، من اینطور گفتم. کمال دو جور است. کسانی که ریسک میکنند، گاهی نتیجهی ریسک، هلاکت است. این خوب نیست. حضرت علیه السلام هم، هرگز تشویق نمیکنند. اما یک چیزی هست که اسم آن ریسک نیست. اسمش یک نحو تمرین است، تجربه است، بالا رفتن است. مثل طلبهای میماند که وقتی شب فقه میخواند میخواهد فتوا بدهد. نمیخواهد فتوایی بدهد که به درد خودش بخورد، چون میداند که مجتهد نیست. فتوا هم بدهم به درد خودم هم نمیخورد، چه برسد به مردم. اما با این حال فتوا میدهد. چرا میدهد؟؛ برای اینکه تا فتوا ندهد، مجتهد نمیشود. یعنی هم نهی میکنیم که مبادا فتوا بدهی؛ یعنی آنطور چیزی که هلاکت در آن باشد. اما از آن طرف باید درس خواند. یعنی در کار درس خواندن، فتوا دادنهای بین راه، رفتن و برگشتن، اشتباه کردن به کار است. هر چه در اینها جلوتر میرود، آن وقت عظمت این دستگاهی که حضرت علیه السلام فرمودند را درک میکند.
قبلاً هم داشتیم. همین نکته را در یکی از خطبههای قبلی حضرت علیه السلام، عرض کردم. حضرت علیه السلام فرمودند: «عمیقات». حضرت علیه السلام تعبیری داشتند که ذهن را سراغ این میبرد که درعینحالی که میگویند خیلی وامانده هستند، درعینحال یک نحو لسان مثبت و مدح در آن هست.
شاگرد: بنابراین نمیتوان گفت نهی در آن معنا دارد.
استاد: برای کسی که هلاکت هست، دارد.
شاگرد 2: هشدار است که حواست باشد کجا داری، میروی.
شاگرد: یک نوع هشدار است که به او بگوید بدان که به ته نمیرسی. هر چه هم بروی ته ندارد.
استاد: خیر؛ بالاتر از این است که بداند به ته و انتها نمیرسد. بدان که ریخت چیزی که تو به دنبالش هستی، ریخت رسیدن به این صورت نیست. وقتی به این صورت میروی، قوی میشوی، مطالب را باز میکنی و میگویی، اما خود اصل مطلبش، راهش این نیست. اینها معدّ است برای قلب تو. برای پیشرفت معرفت روحی تو.
شاگرد: پس نمیتوان همینطور جواب «نه» داد.
استاد: علی ای حال، آنچه که ظاهر کلام حضرت علیه السلام برای عرف عام است، از آن دست بر نمیداریم. یعنی وقتی عرف عام این را از حضرت علیه السلام میشنود، تشویق مباشری در آن نیست. ما از این دست بر نمیداریم. چون اگر حضرت علیه السلام میخواستند، آن طرفش را میگفتند. اینکه به عرف القاء کردهاند، از لطائف کلام است. با ظواهر کلام فرق میکند. ظهور کلام همینی است که میبینیم. هر کسی میشنود، دیگر عمل نمیکند. خودش را جم و جور میکند. مگر آن کسی که بعد از اینکه خودش جا آمد و فکری کرد، بگوید الآن در این تشکیلات باید یا موجستیزی کنم یا موجسواری کنم. در عین حال هم آخرش همین است. یعنی موج من را میبرد. نه اینکه بعد از اینکه موج سواری یا موج ستیزی کردم، کار تمام شود.
شاگرد: خودش میفهمد که نباید لازمهی کار تعطیل باشد.
استاد: بله؛ کسی که در این فضا کار کرده است، میفهمد. دیگران یا میخواهند اشکال کنند یا برایشان سؤال پیش میآید؛ چرا میگویند در معظلات معارف به متخصص مراجعه کنید؟ چون این سؤالی که برای تو پیش آمده او صد بار رفتوبرگشت کرده. کسی که صدبار رفتوبرگشت کرده حاضر و ناظر است که الآن ذهن شما چه کار میکند. از کجا شروع میکند، به کجا ختم میشود و به کجا بر میگردد. خب اینطور کسی کم است؟! خودش میداند که نرسیده اما متخصص در این است که چه حالاتی پیش میآید.
خدا رحمت کند؛ سنم کم بود. مرحوم علامه محمد تقی جعفری آمده بودند و این شعر را از ایشان شنیده بودم. خیلی هم زیبا میخواندند. برای همین افکاری که حضرت علیه السلام اشاره میکنند. میگفتند: «مغزهایی کز پریشانی به خود پیچیده اند*** گردباد دامن پاک بیابان تواند»9. خیلی شعر زیبایی است. یعنی از پریشانی میپیچد، اما آخرش تازه یک گربادی میشود که ابتدا و ختمی دارد و هیچی و تمام! شعر قشنگی است. نزدیک به این مطالب است.
شاگرد: در توحید صدوق دارد که احدی از کنه عظمت خداوند متعال سر در نمیآورد: «وَ بِعَظَمَتِكَ اَلَّتِي مَلَأَتْ كُلَّ شَيْءٍ»10 یا در تحف دارد که حضرت علیه السلام فرمودند: عقول شامخه، در شناخت ادنی ادانی توحید، ماندهاند.
استاد: اینها تعبیرات کمی نیست.
شاگرد: نسبت به ذات هم نیست.
استاد: بله؛ ایشان که فرمودند مربوط به ذات هست یا نیست، من عرض کردم اگر ذات را گفتم از باب مثال عرض کردم.
شاگرد: توحیدی که حضرت علیه السلام فرمودند، ظاهراً مربوط به ذات هم نیست.
استاد: تعبیر این بود:
«لأنّه اللطيف الذي إذا أرادت الأوهام أن تقع عليه في عميقات غيوب ملكه، وحاولت الفكر المبرأة من خطر الوسواس إدراك علم ذاته و تولهت القلوب إليه لتحوي منه مكيفا في صفاته وغمضت مداخل العقول من حيث لا تبلغه الصفات لتنال علم إلهيته ردعت خاسئة وهي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلصة إليه سبحانه رجعت إذ جبهت معترفة بأنه لا ينال بجوب الاعتساف كنه معرفته ولا يخطر ببال أولي الرويات خاطرة من تقدير جلال عزته لبعده من أن يكون في قوى المحدودين لأنه خلاف خلقه»11.
آدم وقتی این عبارات را میبیند، شائبهی مدح در آنها خیلی آشکار است.
«… ردعت خاسئة وهي تجوب»؛ خب، حالا ببینید نتیجهاش خوب است یا بد است؟ حضرت علیه السلام میفرمایند خیلی کار بدی کردهایی؟!؛ میفرمایند: «وهي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلصة إليه سبحانه»؛ میفرمایند کسی که به این صورت وامانده میشود، تازه یک نحو اتجاه و یک نحو انقطاع لطیف و زیبایی، برای او پیدا میشود. یعنی برای او، واضح میشود که دستگاه چه خبر است.
شاگرد: یعنی موج آنقدر میستیزد تا سوارش بشود.
استاد: تا به ورای موج برود. «متخلصة الیه سبحانه»؛ حضرت علیه السلام نمیگویند او هلاک میشود. میگوید این تفکرات او را به درجهی بالا میبرد. حاج آقا زیاد میگفتند. میگفتند خیلیها از طریق نظر و فکر به معرفت شهود قلبی رسیدند. یعنی گاهی از طریق عمل و مطالب اخلاقی است. میفرمودند نه؛ چه بسا لحن ایشان این بود که خیلی وقتها اینها بالاتر است. یعنی سالک عملی از طریق اعمال جوانحی و کار فکری به آن بقیه میرسد.
شاگرد: کتاب دفتر عقل و آیت عشق ادعایش این است که دو را سلوک داریم: یکی راه فکر و نظر است.
استاد: پس اینکه گفته «پای استدلالیان چوبین بود **** پای چوبین، سخت بیتمکین بود»12 به این معنا است که فقط در صغری و کبری بماند و الّا نظری که درست جلو برود، چوبین نیست و بی تمکین هم نیست. او را به این مرحله میرساند. اینها مطالب خیلی مهمی است.
بعد حضرت علیه السلام میفرمایند: «متخلصة إليه سبحانه»؛ چرا «رجعت إذ جبهت، معترفة»؛ این سه سطر را به این خاطر خواندم. «معترفة بأنّه لا ينال»؛ همهی اینها را که گفت، حالا اعتراف است. اعترافی از سر فهم و شهود است. دارد دستگاه را میبیند. «لاینال بجوب الاعتساف كنه معرفته».
شاگرد: حدیثی هم که مربوط به تعمیق در سوره «قل هو اللّه» است، ملاصدرا خیلی ذوق میکند؛ ولی معاصرین مقاله نوشتهاند که اصلاً کلمهی «متعمق» بار منفی دارد.
استاد: خیر؛ همه جا نیست. من این را جمعآوری کردهام. در روایات هر دوی آنها هست. مثلاً جایی هست که تعمق بهشدت مذمت شده است. از شعب کفر [شمرده شده] است.
«وَ الکُفرُ عَلَی أَربَعِ دَعَائِمَ عَلَی التّعَمّقِ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّیْغِ وَ الشِّقَاقِ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَی الْحَقِّ»13.
یعنی مئآلش به حق نیست. این در مذمت تعمق است. کما اینکه این روایت را عدهای به این صورت معنا کردهاند. اما خود این روایت خیلی جالب است. آخوند ملاصدرا در شرح اصول کافی میگوید: من این روایت را ندیده بودم. ولی وقتی سالها در مطالب معرفتی فکر میکردم، بی اختیار از این دو موضع در سورهی مبارکه توحید و اول سوره حشر لذت میبردم و ساعتها ذهنم مشغول این میشد. بعد که این روایت را دیدم، خوشحال شدم. یعنی تعمق ما مورد عنایت حضرت علیه السلام بوده است که فرمودند: خدای متعال از روز اول، این دو جا را برای اینها فرستاده است.
کسانی که به مذمت معنا میکنند، میگویند تعمق را مذمت میکند. عدهای در آخر زمان میآیند که متعمق هستند. به اینها بگویید بیشتر نروید.
«عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ قَالَ قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السلام عَنِ التَّوْحِيدِ؛ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ»14.
خدا آن استاد را حفظ کند. شرح کشف المراد میگفت. چند شاگرد بودند؛ گاهی ایشان عبارت را طوری سنگین و مشکلدار معنا میکرد که ما خیال میکردیم ایشان نمیخواهد این را بگوید. بعد رفت و برگشت میشد؛ سؤال و جواب و … میشد. بعد یک دفعه میدید این عبارت خیلی ساده است و مقصود هم خیلی واضح است، بعد یک جملهی خیلی قشنگی میگفت. میگفت: در مطالعه، دستم را ته جوب انداخته بودم! یعنی گاهی آدم که میخواهد آب بخورد، دستش را همینطور میبرد و آب برمیدارد و میخورد. اما گاهی دستش را زیر شنهای ته جوب میبرد و میخواهد از آن جا بالا بیاورد و بخورد. وقتی دست را ته جوب میاندازد، لجن و ریگ بالا میآید؛ اصلاً آب خراب میشود. خیلی جالب بود؛ وقتی واضح میشد، میفرمود: من دستم را ته جوب انداخته بودم. تعمق به این صورت واقعاً خراب است. آب هست، بردار بخور. میگوید ته جوب بنداز و آب خوب بالا بیاید. چه آب خوبی بالا بیاید؟! معلوم است که این تعمق، تعمقی نا به جا است. وضع الشیء فی غیر موضعه است.
من یادداشت دارم؛ روایاتی که در آنها معنای مثبت هست. یکی از آنها همین روایت است؛ «لأنّه اللطيف الذي إذا أرادت الأوهام أن تقع عليه في عميقات غيوب ملكه». این روایات چند تا است؛ یعنی تعمقی هست که به جا است. یعنی طرف تاب آن را دارد. عقلانیتش، وقتی اقتضای آن تعمق را دارد، مذموم نیست.
شاگرد: … .
استاد: یک کلمه عرض میکنم؛ قضاوتش با خودتان باشد. خدای متعال که پنج آیهی اول سورهی مبارکهی حدید را آورده است، سورهی مبارکهی توحید را آورده است، آیا مضامین آن آیات، مضامینی است که عرف عام درک میکنند؟ یا وقتی ریخت آیه را نگاه میکنید، مضامینی بلند دارد؟ کدام یک از این دو است؟. «هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ»15. این یکی از آیات است. عرف عام که نگاه میکند، میگوید چه مشکلی در فهم آن دارم؟! اگر به این صورت است، میفهمیم خدای متعال این آیات را آورده است تا به پیشانی متعمقین بزند و بگوید چه کار دارید. اما اگر سورهی مبارکهی توحید است؛ «قل هو اللّه احد، اللّه الصمد»؛ امام باقر علیهالسلام فرمودند من با «صاد» صمد، تمام مطالب و معارف دینی را منتشر میکنم. خب، اگر مضمون بلند است، بگوییم اهلبیت علیهم السلام گفتهاند «من رام وراء ذلک»؟! «رام وراء ذلک» یعنی بخواهد تعمقی کند و چیزهایی غیر از مسیر ببافد. ببینید چقدر تفاوت دارد! بافندگی از غیر این مسیر باشد. میفهمد از در این مسیر رفته است یا نه. تفکر شما به جایی ختم میشود که میگویید نمیشود یک چیزی هم اول باشد و هم آخر باشد. خب، این متفکر در مسیر این آیه نرفته است. «هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ». کسی میگوید محال است که خداوند ظاهر باشد. اگر خدا بخواهد خدا باشد، باید باطن باشد. خب چنین کسی مسیر این آیه را رفته یا نرفته؟! خروجی فکر و تعمق او ضد این آیه شده است. وقتی خروجی فکر او ضد این آیه است، این مسیر را نرفته است. به خلاف کسی که میبیند هر چه جلو میرود دارد از اینکه آیه را میخواند لذت میبرد. میبیند دارد از چیزی که قبلاً به ارتکاز تصور میکرد، سر در میآورد. بنابراین اینکه خود متفکر بفهمد، فقط یک شرط دارد؛ آن چه را که فهمیده به آیه تحمیل نکند. اگر اول تا آخر آن را محفوظ نگه دارد، خوب است و الا، اگر آن چه را که میفهمد به آیه تحمیل کند، خراب میشود. باید زانو بزنید و از خودت هیچ چیزی روی آیه نگذاری و بعد ببینی آیه چه میگوید. اگر به این صورت بود؛ «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ»16؛ اگر تدبر درست و حسابی بود و در محضر قرآن کریم زانو زده بود، مشکلی ندارد که بفهمد. خروجی آن هم معلوم میشود. خروجی آن مفاد این آیه است. اگر مفاد آیه را به غیر از معنای عرف عام معنا کند، باز اشتباه کرده است. باید مفاد آیه را طوری بفهمد که چوپان در بیابان میفهمد. اما به ارتکاز و به فطرت خودش. او هم این فطرت را تفصیل میدهد. اما اگر بین راه، چیزهایی را به آن بچسباند و از آن فاصله بگیرد باز خروجی یکی نخواهد بود.
قبلاً از «ادراکه» بحث کرده بودیم. معنای آن در اینجا مبهم نیست. مطلق پی جویی و فکر کردن و رفتن بهسوی ذات و اسماء و صفات مبداء مطلق است.
و الحمد للّه رب العالمین.
1. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 71.
2. شيخ كليني، الکافي، ج ۱، ص ۱۹۸.
3. الغافر، آیهی 74.
4. شيخ كليني، الکافي، ج ۲، ص ۶۲۴.
5. ق، آیهی 5.
6. الرحمن، آیهی 19.
7. صدرالدین قونوی، آفاق معرفت، ج 1، ص 29: «عين القضات در تمهيدات، ص 241، اين سخن را از ابوبكر ابن ابى قحافه دانسته و چنين نقل كرده است: «يا دليل المتحيرين زدنى تحيرا».
8. علامهی مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج ۵، ص ۱۱۰.
9. دیوان اشعار صائب تبریزی، غزل شمارهٔ ۲۴۶۹.
10. سید بن طاووس، إقبال الأعماللإ ج ۱، ص ۱۸۰.
11. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 51.
12. ملای رومی، مثنوی معنوی، دفتر اول.
13. نهج البلاغه (بر اساس نسخهی صبحی صالح، ج 1، ص 474.
14. شیخ کلینی، الكافی (بر اساس چاپ الاسلامية)، ج 1، ص 91 و شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 284.
15 الحدید 3
16 محمد 24
توحید صدوق؛ جلسه: 22 28/9/1397
بسم الله الرحمن الرحيم
در این چهار جملهای که حضرت در این بخش از خطبه شریفه ردیف فرمودند، فرمودند:
قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه ، وتحيرت الأوهام عن إحاطة ذكر أزليته وحصرت الأفهام عن استشعار وصف قدرته ، وغرقت الأذهان في لجج أفلاك ملكوته1
چهار جمله است که در ابتدایشان یک فعل میآید و بعد برای آن فعل، فاعلی هست. بعد یک اضافه سه تایی هست. «امواج تیار ادراکه، احاطة ذکر ازلیته». با تمام تناسبی که بین واژهها به کار رفته، حضرت افاده فرمودند. ما ببینیم چه اندازه میتوانیم بفهمیم و از لغتش سر در بیاوریم.
شاگرد: قرار شد «ضلّت» را توضیح بدهید.
استاد: خصوص تعبیر «ضلّت العقول» در روایات، یکی اینجا است که در ادراک خداوند متعال است. یکی دیگر در ادراک مقام امام است. میخواستم این را عرض کنم. خیلی زیبا است. در درک مقام امام علیهالسلام هم «ضلّت العقول». این خیلی مهم است. در آن تعبیر وقتی حضرت از خدای متعال شروع میکنند که «لایوصف» است، تا کجا میروند! این عبارت تنها از در خانه اهل البیت میتواند بیرون بیاید؛ تنها از لسان آنها و دهانی که خدای متعال به اولیاء خودش داده صادر میشود. فرمودند خداوند متعال «لایوصف»، در ادامه وقتی توضیح میدهند، فرمودند پیامبر خدا هم «لایوصف». بعد فرمودند امام هم «لایوصف». بعد فرمودند «المومن لایوصف». خیلی است «المومن لایوصف». حضرت از «لایوصف» خدای متعال به اینجا میرسند. یعنی این قدر دستگاه عظیم است؛ و بعد دستگاه انسان و خلقتش عظیم است که «ان المومن لایوصف».
ظاهراً منظورم همین بود که «ضلّت العقول» در دو روایت به کار رفته؛ یکی در اینجا و یکی هم در درک مقام امام.
فَمَنْ ذَا اَلَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ اَلْإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اِخْتِيَارُهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ اَلْعُقُولُ وَ تَاهَتِ اَلْحُلُومُ2
اگر بخواهند به اینجا برسند، فضا فضایی است که همه چیز به هم میریزد. طوری نیست که مردم بتوانند آن مقام را درک کنند. خیلی جالب است که «ضلّت العقول» در همین دو تا آمده است؛ خدای متعال و مقام امام.
اما «ضلّت فیک الصفات» معنای «ضلّت» است. یعنی به جایی میرسد که دیگر راهی برای صفات نیست. همه صفات گم میشوند. گم شدن یکی بهمعنای کسی است که گم میشود، یکی بهمعنای چیزی است که گم میشود. «قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا»3؛ گم شدن نه به این معنا که خودشان راه را گم کردهاند، یعنی از پیش چشم ما رفتند. «ضالة» یعنی آن چه که شما گم کردهاید. «يَا هَادِيَ اَلضَّالَّةِ رُدَّ عَلَيَّ ضَالَّتِي»4؛ ببینید در هر دو به کار رفته است؛ ای خدایی که کسی که گم شده را هدایت میکنی، گم شده من را به من برگردان. «ضالتی» هم میتواند بچه باشد، پدر باشد … . آمده بود میگفت پیر مردی چند سال است گم شده. از خانه بیرون رفته. بنده خدا خیلی راحت بود! به این شخص گفته میشود راه را گم کرده و گم شده. جسم یا کتابی هم که گم میشود به آن هم ضالة گفته میشود. میگویید انشاد الضالة در مسجد مکروه است. در عروه بود. مکروه است چیزی را که گم شده در مسجد داد بزنید. این در مورد «ضلت». دیگر برای صفات راهی به آن جا نیست.
مطلبی که میخواهم عرض کنم، این است: چهار واژه است که نقش بدل را برای هم ایفاء کردهاند؛ «ضلت، تحیرت، حصرت، غرقت». به مناسبتی که دنبالش میآید، حضرت عبارت فرمودهاند. اولینش «ضلت العقول» است. یعنی عقل گم میشود. آیا در معنای ضلال، راه هست یا نیست؟ آن هفته عرض کردم. احتمال دارد که در معنای «ضلال» راه باشد اما راه بهمعنای ارسال. صاحب معجم اشتقاقی هم یک نوع ارسال را گفته بود.
شاگرد: در مورد لام گفته بودند امتداد و ارسال دارد.
استاد: یعنی خود امتداد و ارسال بدون راه تجریدی مطلق نمیشود. حتماً لازم نکرده راه، راه خاکی باشد.
شاگرد2: گفته بود ضاد ارسال دارد ولی آن را اشکال گرفته بود و در تعریفش نیاورده بود.
استاد: علی ای حال این «ضلّ» است.
خب «ضلّت العقول» به چه معنا است؟ یعنی عقل گام بر میدارد. عقل میخواهد به یک مطلوب برسد اما «ضلّ». یک جایی میرسد و میبیند دیگر راه تمام شده، راه محو شده. راهی را که من را به مقصد برساند محو شده. این از خصوصیاتی است که در «ضلّت العقول» هست. عقلی که باید راه برود، از راه رفتن باز میماند و راه را گم میکند. دیگر راهی برای او باقی نمیماند.
عقل در چه چیزی گم میشود؟ «في أمواج تيار إدراكه»؛ معنای موج که روشن است. تیّار هم که خودش یک نوع موج است؛ یا نزدیک بهمعنای موج است. اگر اضافه لامیه باشد یک جور میشود، اگر اضافه بیانیه باشد جور دیگری میشود. در کتب لغت به دو معنا برخورد کردم، چون هر دو جالب بود یادداشت کردم. زمخشری کتابی دارد به نام «مقدمة الادب». او میگوید تیّار یعنی گردآب. اگر تیار بهمعنای گردآب باشد اضافه لامیه میشود. «ضلّت العقول في أمواج تيار إدراكه»؛ یعنی حضرت ادراک خداوند متعال را به گرداب تشبیه کردهاند. گردابی که موج هم دارد. موجی در گرداب. گرداب و موج از حیث تحقق دو تا هستند. لذا «امواج تیار ادراکه» اضافه لامیه میشود. یعنی امواجی که برای گرداب ادراک است. اما اگر معنای فرهنگ ابجدی باشد، ایشان میگوید «موج فراخ دریا». دریای بزرگی که امواج عظیمی دارد تیاره میشود. خب «امواج تیار ادراکه» دراینصورت بیانیه میشود. یعنی موجی که موج کوچک نیست. امواج تیار است. موجی است که از سنخ تیار ادراک است. یعنی امواج عظیم فراخ دریا یا فراخ موج؛ موجهای خیلی عظیم.
خود کلمه «تیار» هم در اشتقاق کبیر با کلمه «تارة»، «تارة اخری» یکی است. صاحب المعجم الاشتقاقی الموصل هم میگوید. «تارة»، «تور»، «تَیَر»، «تأرة» همه در اشتقاق به هم نزدیک هستند. شاید در «موج» یک نحو جمع شدن و رفت و برگشتش باشد. کُمّه و کُوّه شدن، رُکام شدن در معنای موج هست و هم حالت رفتش.
میخواهم بگویم در موج، دو چیز هست. یکی بالا آمدن و گِرد شدنش است که در بخشی از آب خودش را نشان بدهد. بخشی از آب مثل یک کره عظیم یا صخره عظیمی بالا میآید. این حیث در «تموج» هست، رفتش هم هست. یعنی همینطور اگر آب بالا بیاید میگویند «موج». در «تموج» علاوهبر آن، رفتنش هم هست. «مجّ، یمجّ، ماج، یموج». اگر لغاتی که این مقصود را می رساند بگویید.
شاگرد: «فَهُمۡ فِيٓ أَمۡر مَّرِيجٍ»5.
استاد: بله، «مرج» یک نحو اختلاط است. «مرج البحرین»6.
شاگرد:…
استاد: بله، خود تارة هم دفعتا جدا میشود. اصلاً کلمه «تارة» همین است. یعنی یک چیزی منجاز میشود، مبان میشود، دسته جدا کند، از غیر خودش امتیاز پیدا کند. این «تارة» میشود. یعنی یک دفعه و آن هم دفعه دیگر. در «ترّ» هم قطع است و «راء» آن ارسال است. میبینید در «تارة» هم همین هست. یعنی هم نمود پیدا میکند و تبلوری پیدا میکند از غیر خودش، منحاز و مبان میشود، و درعینحال ارتباط با دیگری و رفتن بهسوی دیگری هم در آن باقی باشد.
مثلاً اگر یک چیزی یک بار شود، نمیگوییم «تارة». بلکه «تارة، اخری». «تارة» در جایی به کار میرود که «اخری» هم دارد. وقتی میگوییم «ضربته مرة»، «مرة» بهمعنای یک دفعه است اما با «تارة» فرق میکند. «مرة» یک بار است. «تارة» هم یک بار است. اما یک باری که با غیر خودش رابطه دارد. از این به آن بروید؛ این «تارة» و دیگری «اخری».
علی ای حال «تیّار» بهمعنای متلاطم شد. اگر اضافه لامیه باشد بهمعنای موج نیست، بلکه بهمعنای گرداب است. وقتی است که آب شروع به چرخیدن به دور خودش میکند. حالا انواع چرخیدن هایی که گرداب ها دارند. گرداب های سطحی، گرداب های عمقی، گرداب های عمودی بهسوی آسمان. هر کدام از اینها عجائبی است. گردبادی هست که گرداب درست میکند. یعنی در اقیانوس شروع میکند آب را به گرداب میآورد. اما چون خودش در آن گرداب تخلیه میشود، از درون خود آبها را بالا میکشد. هم در دریا گرداب ایجاد کرده و هم وقتی دور میگردانید آنها را در دل خودش بالا میکشد. مثلاً نقل شده که گرداب های اقیانوسها ماهیهای بزرگ را بالا میکشد و صد کیلومتر به آسمان میبرد. عکس هایش هست. شهرهایی را گویا می خواسته از ریشه در بیاورد. هیچی از شهر نگذاشته است. هر چه وسائل در این شهر هست، صدها متر بالا میبرد و به جاهای دیگری پرتاب میکند.
شاگرد: «فَهُمۡ فِيٓ أَمۡر مَّرِيجٍ»7.
استاد: شاید «مریج» بهمعنای گردباد باشد.
این گرداب هایی است که بالا میآید. گرداب هایی است که برعکس در خود دریا تولید میشود و عمقی میشود. اگر شما در این گرداب برسید در ظرف چند لحظه صدها متر ته دریا میروید. به سرعت به ته دریا میبرد. گرداب هایی هم هست که میتواند حالت مکش به پایین یا بالا در آن نباشد.
شاگرد: در نیم کره شمالی وقتی آب را میریزید حتماً به نحو خاصی میچرخد. در نیم کره جنوبی دقیقاً برعکس است. در مرز خط استوا، یک متر آن طرف ترش آب به این صورت میچرخید و یک متر این طرف ترش به آن صورت میچرخید.
استاد: ظاهراً بهخاطر جاذبه است، و به تبع آن حرکت وضعی زمین است. شاید به این صورت باشد.
شاگرد: هر چقدر هم فشار دهید نمی توانید آب را آن طرفی بچرخانید. هر چقدر هم تلاش کنید، به آن طرف دیگر نمی چرخد.
استاد: نکته خیلی خوبی است. وقتی آب را در سقوط آزاد قرار میدهید خودش به چرخش در میآید. ظاهراً یکی از ادله ای که برای کرویت زمین و حرکت وضعی زمین بود، همین چیزها بود. در کتاب جغرافیای زمین که قبلاً معرفی کرده بودم بود. مراحلی طی شده تا مطمئن شوند که جاذبیت هست و حرکت زمین هم طبق آن است. یک اصطلاحی داشت که حالا یادم نیست.
علی ای حال اگر «تیار» بهمعنای گرداب باشد، اضافه لامیه میشود. خود گرداب موجی را ایجاد میکند. حضرت میفرمایند عقل به این امواج میرسد و به خیالش همه جا آرام است و کشتی دارد میرود. «في أمواج تيار إدراكه»؛ یعنی وقتی میخواهد سراغ درک ذات آن برود، به جایی میرسد که میبیند این دستگاه عقل به هم ریخت. در یک گردابی افتاد و چقدر بالا رفت تا به زمین بخورد، یا به پایین رفت تا بخواهد زیر دریا غرق شود. اگر «تیار» بهمعنای نوع خاصی از موج باشد در دریاهای عظیم، موجهای بسیار وسیع و بلند. هم پهناور و هم بلند. اگر آن باشد که اضافه بیانیه است. امواج تیار ادراک؛ در ادراک خداوند متعال به جایی میرسد که با موج هایی مواجه میشود که عظیم و وسیع و رفیع است. با اینطور موجها «ضلّت»؛ میبیند راه و کشتی و همه چیز گم شد.
شاگرد: قبل از ذات مراحلی هست که پای عقل لنگ شود؟
استاد: مقصود شما قبل از ذات یعنی اسماء و صفات الهی؟
شاگرد: بله.
استاد: مانعی ندارد. یعنی حضرت نمی فرمایند وقتی به درک ذات میرسد اینطور میشود. ادراکه یعنی وقتی میخواهد از مسیر فکر خودش و با علم حصولی سراغ دستگاه مبداء مطلق برود.
شاگرد: شما اسم ذات بردید.
استاد: مقصودم شاید از باب مثال بوده.
شاگرد2: خود این هم بهمنزلۀ معرفت هست؟
استاد: مقصودتان از خود این، یعنی وقتی جلو برود و برسد؟
شاگرد2: بله.
استاد: این نکته خوبی است. گمان من این است؛ البته نمیگویم درست است؛ در عبارات امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه و در اینجا هست؛ برای کسانی که اهل اینها هستند رادع که نیست حتی مشوق هم هست. ظاهر اینها این است که این التراب و رب الارباب؟! میخواهی چه کار کنی؟! خودت را غرق میکنی! خب این معلوم است. ظاهرش خیلی روشن است. اما باطنش این است که چنین فکرهایی هست؛ اوج میگیرد اما مطلب سنگین است.
شاگرد: مثل تعبیر «زدني فيك تحيّرا»8 است؟
استاد: آن روایت قضاء و قدر که خیلی روشنتر است. صاحب المیزان مرحوم آقای طباطبایی در کتاب هایشان چندبار این را شاهد میگیرند. میگویند راوی از امیرالمؤمنین در مورد قضا و قدر سؤال میکند، حضرت میگویند دور شو!
أَخْبِرْنِي عَنِ اَلْقَدَرِ فَقَالَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجْهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ اَلْقَدَرِ قَالَ طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكْهُ9
باز اصرار میکند؛ شاید حضرت برای بار دوم جوابش را دادند. اما برای بار سوم شروع به توضیح میدهند. آقای طباطبایی میگویند خب اگر این ممنوع بود که حضرت خودشان اقدام نمی کردند. بلکه دارند هشدار میدهند که مطلب بالا است. دست کم نگیرید. دریا است. عمیق است. دریا نهنگ دارد و … . علی ای حال چه بسا این تعبیراتی که حضرت میفرمایند برای کسانی که اهلش هستند و فکرش را میکنند لذت دارد.
شاگرد: مثلاً اهل ریسک در این زمینه هستند؟
استاد: اینکه شما فرمودید کمال است، من اینطور گفتم. کمال دو جور است. کسانی که ریسک میکنند، گاهی نتیجه ریسک هلاکت است. این خوب نیست. حضرت هم هرگز تشویق نمیکنند. اما یک چیزی هست که اسم آن ریسک نیست. اسمش یک نحو تمرین است، تجربه است، بالا رفتن است. مثل طلبهای میماند که وقتی شب فقه میخواند میخواهد فتوا بدهد. نمیخواهد فتوایی بدهد که به درد خودش بخورد، چون میداند که مجتهد نیست. فتوا هم بدهم به درد خودم هم نمی خورد، چه برسد به مردم. اما بااینحال فتوا میدهد. چرا میدهد؟ برای اینکه تا فتوا ندهد، مجتهد نمیشود. یعنی هم نهی میکنیم که مبادا فتوا بدهی؛ یعنی آنطور چیزی که هلاکت در آن باشد. اما از آن طرف باید درس خواند. یعنی در کار درس خواندن، فتوا دادن های بین راه، رفتن و برگشتن، اشتباه کردن به کار است. هر چه در اینها جلوتر میرود آن وقت عظمت این دستگاهی که حضرت فرمودند را درک میکند.
قبلاً هم داشتیم. همین نکته را در یکی از خطبههای قبلی حضرت عرض کردم. حضرت فرمودند «عمیقات». حضرت تعبیری داشتند که ذهن را سراغ این میبرد که درعینحالی که میگویند خیلی وامانده هستند، درعینحال یک نحو لسان مثبت و مدح در آن هست.
شاگرد: بنابراین نمیتوان گفت نهی در آن معنا دارد.
استاد: برای کسی که هلاکت هست، دارد.
شاگرد2: هشدار است که حواست باشد کجا داری میروی.
شاگرد: یک نوع هشدار است که به او بگوید بدان که به ته نمیرسی. هر چه هم بروی ته ندارد.
استاد: نه، بالاتر از این است که بداند به ته نمیرسد. بدان که ریخت چیزی که تو به دنبالش هستی، ریخت رسیدن به این صورت نیست. وقتی به این صورت میروی قوی میشوی، مطالب را باز میکنی و میگویی، اما خود اصل مطلبش، راهش این نیست. اینها معدّ است برای قلب تو. برای پیشرفت معرفت روحی تو.
شاگرد: پس نمیتوان همینطور جواب نه داد.
استاد: علی ای حال آن چه که ظاهر کلام حضرت برای عرف عام است، از آن دست بر نمیداریم. یعنی وقتی عرف عام این را از حضرت میشنود، تشویق مباشری در آن نیست. ما از این دست بر نمیداریم. چون اگر حضرت میخواستند که آن طرفش را میگفتند. اینکه به عرف القاء کردهاند لطائف کلام است. با ظواهر کلام فرق میکند. ظهور کلام همینی است که میبینیم. هر کسی میشنود دیگر عمل نمیکند. خودش را جم و جور میکند. مگر آنی که بعد از اینکه خودش جا آمد و فکری کرد، بگوید الآن در این تشکیلات باید یا موج ستیزی کنم یا موج سواری کنم. درعینحال هم آخرش همین است. یعنی موج من را میبرد. نه اینکه بعد از اینکه موج سواری یا موج ستیزی کردم کار تمام شود.
شاگرد: خودش میفهمد که نباید لازمه کار تعطیل باشد.
استاد: بله، کسی که در این فضا کار کرده میفهمد. دیگران یا میخواهند اشکال کنند یا برایشان سؤال پیش میآید؛ چرا میگویند در معظلات معارف به متخصص مراجعه کنید؟ چون این سؤالی که برای تو پیش آمده او صد بار رفتوبرگشت کرده. کسی که صدبار رفتوبرگشت کرده حاضر و ناظر است که الآن ذهن شما چه کار میکند. از کجا شروع میکند، به کجا ختم میشود و به کجا بر میگردد. خب اینطور کسی کم است؟! خودش میداند که نرسیده اما متخصص در این است که چه حالاتی پیش میآید.
خدا رحمت کند؛ سنم کم بود. مرحوم علامه محمد تقی جعفری آمده بودند و این شعر را از ایشان شنیده بودم. خیلی هم زیبا میخواندند. برای همین افکاری که حضرت اشاره میکنند. میگفتند: «مغزهایی کز پریشانی به خود پیچیده اند*** گردباد دامن پاک بیابان تواند»10. خیلی شعر زیبایی است. یعنی از پریشانی می پیجد اما آخرش تازه یک گربادی میشود که ابتدا و ختمی دارد و هیچی و تمام! شعر قشنگی است. نزدیک به این مطالب است.
شاگرد: در توحید صدوق دارد که احدی از کنه عظمت خداوند سر در نمیآورد. «وَ بِعَظَمَتِكَ اَلَّتِي مَلَأَتْ كُلَّ شَيْءٍ»11 یا در تحف دارد که حضرت فرمودند عقول شامخه در شناخت ادنی ادانی توحید ماندهاند.
استاد: اینها تعبیرات کمی نیست.
شاگرد: نسبت به ذات هم نیست.
استاد: بله، ایشان که فرمودند مربوط به ذات هست یا نیست، من عرض کردم اگر ذات را گفتم از باب مثال عرض کردم.
شاگرد: توحیدی که حضرت فرمودند ظاهراً مربوط به ذات هم نیست.
استاد: تعبیر این بود:
لأنه اللطيف الذي إذا أرادت الأوهام أن تقع عليه في عميقات غيوب ملكه، وحاولت الفكر المبرأة من خطر الوسواس إدراك علم ذاته و تولهت القلوب إليه لتحوي منه مكيفا في صفاته وغمضت مداخل العقول من حيث لا تبلغه الصفات لتنال علم إلهيته ردعت خاسئة وهي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلصة إليه سبحانه رجعت إذ جبهت معترفة بأنه لا ينال بجوب الاعتساف كنه معرفته ولا يخطر ببال أولي الرويات خاطرة من تقدير جلال عزته لبعده من أن يكون في قوى المحدودين لأنه خلاف خلقه 12
آدم وقتی این عبارات را میبیند شائبه مدح در آنها خیلی آشکار است.
«… ردعت خاسئة وهي تجوب»؛ خب حالا ببینید نتیجه اش خوب است یا بد است؟ حضرت میفرمایند خیلی کار بدی کردی؟! میفرمایند: «وهي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلصة إليه سبحانه»؛ میفرمایند کسی که به این صورت وامانده میشود، تازه یک نحو اتجاه و یک نحو انقطاع لطیف و زیبایی برایش پیدا میشود. یعنی برایش واضح میشود که دستگاه چه خبر است.
شاگرد: یعنی موج آنقدر می ستیزد تا سوارش بشود.
استاد: تا به ورای موج برود. «متخلصة الیه سبحانه»؛ حضرت نمیگویند او هلاک میشود. میگوید این تفکرات او را به درجه بالا میبرد. حاج آقا زیاد میگفتند. میگفتند خیلی ها از طریق نظر و فکر به معرفت شهود قلبی رسیدند. یعنی گاهی از طریق عمل و مطالب اخلاقی است. میفرمودند نه؛ چه بسا لحن ایشان این بود که خیلی وقت ها اینها بالاتر است. یعنی سالک عملی از طریق اعمال جوانحی و کار فکری به آن بقیه میرسد.
شاگرد: کتاب دفتر عقل و آیت عشق ادعایش این است که دو را سلوک داریم؛ یکی راه فکر و نظر است.
استاد: پس اینکه گفته «پای استدلالیان چوبین بود****پای چوبین سخت بیتمکین بود»13 به این معنا است که فقط در صغری و کبری بماند. و الّا نظری که درست جلو برود، چوبین نیست و بی تمکین هم نیست. او را به این مرحله می رساند. اینها مطالب خیلی مهمی است.
بعد حضرت میفرمایند: «متخلصة إليه سبحانه»؛ چرا «رجعت إذ جبهت، معترفة»؛ این سه سطر را به این خاطر خواندم. «معترفة بأنه لا ينال»؛ همه اینها را که گفت، حالا اعتراف است. اعترافی از سر فهم و شهود است. دارد دستگاه را میبیند. «لاینال بجوب الاعتساف كنه معرفته».
شاگرد: حدیثی هم که مربوط به تعمیق در سوره «قل هو الله» است، ملاصدرا خیلی ذوق میکند ولی معاصرین مقاله نوشته اند که اصلاً کلمه «متعمق» بار منفی دارد.
استاد: نه، همه جا نیست. من این را جمعآوری کردم. در روایات هر دویش هست. مثلاً جایی هست که تعمق بهشدت مذمت شده. از شعب کفر است.
وَ الکُفرُ عَلَی أَربَعِ دَعَائِمَ عَلَی التّعَمّقِ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّیْغِ وَ الشِّقَاقِ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَی الْحَقِّ14
یعنی مآلش به حق نیست. این در مذمت تعمق است. کما اینکه این روایت را عدهای به این صورت معنا کردهاند. اما خود این روایت خیلی جالب است. آخوند ملاصدرا در شرح اصول کافی میگوید من این روایت را ندیده بودم. ولی وقتی سالها در مطالب معرفتی فکر میکردم، بی اختیار از این دو موضع در سوره مبارکه توحید و اول سوره حشر لذت میبردم و ساعتها ذهنم مشغول این میشد. بعد که این روایت را دیدم خوشحال شدم. یعنی تعمق ما مورد عنایت حضرت بوده که فرمودند خدای متعال از روز اول این دو جا را برای اینها فرستاده است.
کسانی که به مذمت معنا میکنند، میگویند تعمق را مذمت میکند. عدهای در آخر زمان میآیند که متعمق هستند. به اینها بگویید بیشتر نروید.
عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ قَالَ قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع عَنِ التَّوْحِيدِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ.15
خدا آن استاد را حفظ کند. شرح کشف المراد میگفت. چند شاگرد بودند؛ گاهی ایشان عبارت را طوری سنگین و مشکل دار معنا میکرد که ما خیال میکردیم ایشان نمیخواهد این را بگوید. بعد رفتوبرگشت میشد؛ سؤال و جواب و …. بعد یک دفعه میدید این عبارت خیلی ساده است و مقصود هم خیلی واضح است، بعد یک جمله خیلی قشنگی میگفت. میگفت در مطالعه دستم را ته جوب انداخته بودم! یعنی گاهی آدم که میخواهد آب بخورد دستش را همینطور میبرد و آب برمیدارد و میخورد. اما گاهی دستش را زیر شنهای ته جوب میبرد و میخواهد از آن جا بالا بیاورد و بخورد. وقتی دست را ته جوب میاندازد، لجن و ریگ بالا میآید؛ اصلاً آب خراب میشود. خیلی جالب بود؛ وقتی واضح میشد میفرمود من دستم را ته جوب انداخته بودم. تعمق به این صورت واقعاً خراب است. آب هست، بردار بخور. میگوید ته جوب بنداز و آب خوب بالا بیاید. چه آب خوبی بالا بیاید؟! معلوم است که این تعمق، تعمقی نا به جا است. وضع الشیء فی غیر موضعه است.
من یادداشت دارم؛ روایاتی که در آنها معنای مثبت هست. یکی از آنها همین روایت است؛ «لأنه اللطيف الذي إذا أرادت الأوهام أن تقع عليه في عميقات غيوب ملكه». این روایات چندتا است؛ یعنی تعمقی هست که به جا است. یعنی طرف تاب آن را دارد. عقلانیتش وقتی اقتضاء آن تعمق را دارد، مذموم نیست.
شاگرد:…
استاد: یک کلمه عرض میکنم؛ قضاوتش با خودتان باشد. خدای متعال که پنج آیه اول سوره مبارکه حدید را آورده، سوره مبارکه توحید را آورده، آیا مضامین آن آیات، مضامینی است که عرف عام درک میکنند؟ یا وقتی ریخت آیه را نگاه میکنید مضامینی بلند دارد؟ کدام یک از اینها است؟ «هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ»16. این یکی از آیات است. عرف عام که نگاه میکند میگوید چه مشکلی در فهم آن دارم؟! اگر به این صورت است میفهمیم خدای متعال این آیات را آورده تا به پیشانی متعمقین بزند و بگوید چه کار دارید. اما اگر سوره مبارکه توحید است؛ «قل هو الله احد، الله الصمد»؛ امام باقر علیهالسلام فرمودند من با صاد صمد تمام مطالب و معارف دینی را منتشر میکنم. خب اگر مضمون بلند است، بگوییم اهلبیت گفتهاند «من رام وراء ذلک»؟! «رام وراء ذلک» یعنی بخواهد تعمقی کند و چیزهایی غیر از مسیر ببافد. ببینید چقدر تفاوت دارد! بافندگی از غیر این مسیر باشد. میفهمد از در این مسیر رفته یا نه. تفکر شما به جایی ختم میشود که میگویید نمیشود یک چیزی هم اول باشد و هم آخر باشد. خب این متفکر در مسیر این آیه نرفته است. «هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ». کسی میگوید محال است که خداوند ظاهر باشد. اگر خدا بخواهد خدا باشد، باید باطن باشد. خب چنین کسی مسیر این آیه را رفته یا نرفته؟! خروجی فکر و تعمق او ضد این آیه شده. وقتی خروجی فکر او ضد این آیه است، این مسیر را نرفته است. به خلاف کسی که میبیند هر چه جلو میرود دارد از اینکه آیه را میخواند لذت میبرد. میبیند دارد از چیزی که قبلاً به ارتکاز تصور میکرد، سر در میآورد. بنابراین اینکه خود متفکر بفهمد، فقط یک شرط دارد؛ آن چه را که فهمیده به آیه تحمیل نکند. اگر اول تا آخر آن را محفوظ نگه دارد خوب است. و الا اگر آن چه را که میفهمد به آیه تحمیل کند، خراب میشود. باید زانو بزنید و از خودت هیچ چیزی روی آیه نگذاری و بعد ببینی آیه چه میگوید. اگر به این صورت بود؛ «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ»17؛ اگر تدبر درست و حسابی بود و در محضر قرآن کریم زانو زده بود، مشکلی ندارد که بفهمد. خروجی آن هم معلوم میشود. خروجی آن مفاد این آیه است. اگر مفاد آیه را بهغیراز معنای عرف عام معنا کند، باز اشتباه کرده است. باید مفاد آیه را طوری بفهمد که چوپان در بیابان میفهمد. اما به ارتکاز و به فطرت خودش. او هم این فطرت را تفصیل میدهد. اما اگر بین راه، چیزهایی را به آن بچسباند و از آن فاصله بگیرد باز خروجی یکی نخواهد بود.
قبلاً از «ادراکه» بحث کرده بودیم. معنای آن در اینجا مبهم نیست. مطلق پی جویی و فکر کردن و رفتن بهسوی ذات و اسماء و صفات مبداء مطلق است.
والحمد لله رب العالمین
کلید: تعمق، تفکر در ذات، اقوام متعمقون، تدبر در قرآن، تدبر در اسماء، ادراک خداوند، علم حصولی به خدا، معرفت الهی، شهود خداوند، معرفت قلبی، ضلّت العقول،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 71
2 الکافي، جلد۱، صفحه۱۹۸
3 الغافر 74
4 الکافي , جلد۲ , صفحه۶۲۴
5 ق 5
6 الرحمن 19
7 الحاقه 6
8 آفاق معرفت نویسنده : صدر الدين قونوي، محمد بن اسحاق جلد : 1 صفحه : 29؛ «عين القضات در تمهيدات، ص 241، اين سخن را از ابوبكر ابن ابى قحافه دانسته و چنين نقل كرده است:« يا دليل المتحيرين زدنى تحيرا».
9 بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۵ , صفحه۱۱۰
10 دیوان اشعار صائب تبریزی، غزل شمارهٔ ۲۴۶۹
11 إقبال الأعمال , جلد۱ , صفحه۱۸۰
12 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 51
13 مثنوی معنوی دفتر اول.
14 نهج البلاغه صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 474
15 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 91 و التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 284
16 الحدید 3
17 محمد 24
بسم الله الرحمن الرحیم
Tohid_22_97_09_28در این چهار تا جمله ای که حضرت ردیف فرمودند در این بخش از خطبه ی شریفه، فرمودند: قَدْ ضَلَّتِ الْعُقُولُ فِي أَمْوَاج تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ وَ حَصِرَتِ الْأَفْهَامُ عَنِ اسْتِشْعَارِ وَصْفِ قُدْرَتِهِ وَ غَرِقَتِ الْأَذْهَانُ فِي لُجَجِ أَفْلَاكِ مَلَكُوتِهِ
چهار تا جمله هست، یک فعل ابتدایش می آید، بعد یک فاعلی برای آن فعل هست، بعد یک اضافه ی سه تایی؛ أَمْوَاج تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ، إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ. ملاحظه می فرمایید که حضرت در اینجا در این عبارات، کامل با تمام تناسبی که بین واژه ها به کار رفته است، افاده فرمودند.
حالا ما ببینیم که چه اندازه می توانیم اینها را بفهمیم و از لغتش و ..... سر در بیاوریم.
شاگرد: [نکاتی را نسبت به جلسه ی قبل یادآوری کردند]
استاد: این تعبیر ضلّت العقول در روایات - نه ضلت بک الصفات – بلکه خصوص ضلت العقول.... در روایات ما یکی ضلت العقول داریم: در مقام ادارک خدای متعال. یکی دیگر هم دارد که ضلت العقول در ادراک مقام امام..... خیلی زیباست در درک مقام امام هم ضلّت العقول که خیلی مهم است. حضرت در آن تعبیر وقتی خدای متعال شروع می کنند که خدای متعال لایوصف، تا کجا می روند. واقعا ببینید این عبارات فقط از در خانه ی اهل بیت است که می تواتند از زبان و لسان آنها، این دهانی که خدای متعال به اولیاء خودش داده است، صادر شود. فرمودند که خدای متعال لایوصف. در ادامه اش وقتی توضیح می دادند، فرمودند: پیامبر او هم لایوصف. بعد فرمودند: امام هم لایوصف. بعد فرمودند: المؤمن لایوصف. خیلی عجیب است؛ المؤمن لایوصف. حضرت از لایوصف خدای متعال – نمی دانم در توحید صدوق هم هست این روایت: إنّ المؤمن لایوصف – یعنی اینقدر دستگاه عظیم است و بعد دستگاه خود انسان و خلقتش عظیم است که إنّ المؤمن لایوصف.
ظاهرا همین منظورم بود که ضلّت العقول در دو تا روایت به کار رفته است: یکی در اینجا و یکی هم راجع به درک مقام امام.....
شاگرد: هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَيَّرَتِ
استاد: ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ؛ اینجا بخواهم برسم، اصلا فضا یک فضایی است که همه چیز به هم می ریزد. طوری نیست که مردم بتوانند درک کنند آن مقام را. خیلی جالب است که ضلّت العقول در همین دو تا آمده است: خدای متعال و مقام امام.
اما ضلّت فیک الصفات، آن معنای ضلّت است که جایی می رسد که – آن روز عرض کردم ضلال به راه..... - دیگر راهی برای صفات نیست. همه ی صفات گم می شود. گم شدن، یکی به معنای خود کسی است که گم می شود؛ و یکی هم به معنای چیزی است که گم می شود. قالوا ضلّوا: گم شدن نه یعنی اینکه راه را خودشان گم کردند. یعنی از پیش چشم ما رفتند. الضالّة یعنی آن کسی که شما او راگم کردید. یا هادی الضالّة، رُدَّ الیَّ ضالتی. ای خدایی که هدایت می کنی کسی را که گم شده است، گم شده ی من را هم به من برگردان. ضالّتی هم می تواند بر بچه باشد، بر پدر و مادر باشد. کسی آمده بود می گفت یک پیر مردی الآن چند سال است که گم شده است. رفته است از خانه بیرون [و دیگر نیامده بود. و خانواده اش] خیلی ناراحت بود. خدا همه ی اینها که گم شده اند را به سلامت برگرداند.
به این شخص گفته می شود که راه را گم کرده، گمشده. جسمی، کتابی و چیزی هم که گم می شود، به آن هم ضالّة گفته می شود. مانعی ندارد. 5:38 انشاد الضالّة؛ در مسجد می گویید مکروه است. در عروه و ..... بود که انشاد الضوال. چیزی که گم شده در مسجد، داد بزنید، مکروه است. این برای ضلّت است که دیگر راهی به آنجا نیست برای صفات کلّاً.
این چیزی که سریع می خواهم عرض بکنم و طول هم نکشد، چهار واژه است که آن نقش بدل برای همدیگر را ایفاء کرده اند در این عبارات: ضلّت، تحیّرت، حصرت، غرقت. به مناسبت آن که دنبالش می آید، حضرت عبارت فرمودند. اولش هست ضلّت العقول. عقل گم می شود؛ آیا در معنای ضلال راه هست یا نیست؟ آن هفته عرض کردم؛ احتمال دارد در معنای ضلال راه باشد اما راه به معنای که آن صاحب کتاب المعجم الاشتقاقی که گفتم، ایشان گفت ارسال....
شاگرد: در لام گفت که امتداد و ارسال است.
استاد: یعنی امتداد و ارسال یک نحو بدون راه نمی شود، راه تجریدی مطلق. راه حتما لازم نکرده است که راه خاکی باشد.
شاگرد: خود ارسال را نگرفتید در معنایش. گفتید ذاب شیئ فی اثناء شیئ آخر 7:07 این را آخر ضلّ تعریف کرد. شما گفتید که ضاد را گفته که استرسال دارد ولی این را اشکال گرفتید بر او که این را در تعریفش نیاورده است.
استاد: هر چه هست علی أی حال این ضل در آن باشد. عقل ضلّ؛ یعنی چه؟ یعنی عقل گام برمی دارد. عقل می خواهد برود به یک مطلوب برسد، ضلّ؛ یک جایی می رسد می بیند که دیگر راه تمام می شود. راه محو شد. راهی که من را به مقصد برساند، محو شد. این از خصوصیاتی که ضلّت العقول. عقلی که باید راه برود، ضلّ؛ از راه باز می ماند و راه را گم می کند و راهی دیگر برای او باقی نخواهد بود. در چه چیزی گم می شود؟ فی امواج تیار ادراکه. موج که معنایش روشن است؛ تیار هم باز خودش نوعی از موج است، یا نزدیک به معنای [موج]؛ اگر اضافه لامیه باشد، یک جور [معنا] می شود و اگر اضافه ی بیانیه باشد، یک جور دیگر. من به دو کتاب لغت برای معنایش برخورد کردم، جالب بود و هر دو را یادداشت کردم؛ یک کتاب زمخشری دارد به نام مقدمة الادب. حالا اگر اینطوری که من یادداشت کردم، درست دیده باشم، او می گوید: تیّار یعنی گرداب.... اگر تیار به معنای گرداب باشد، اضافه لامیه می شود. ضلّت العقول فی امواج تیار ادراکه: یعنی حضرت ادراک خدای متعال را اول تشبیه کردند به گرداب؛ گردابی که موج هم دارد. موجی در گرداب. گرداب با موج دو تاست از حیث تحققش. لذا امواج تیار ادراکه می شود اضافه ی لامیه. یعنی امواجی که برای گرداب ادراک اوست. اما اگر آن معنای [کتاب] فرهنگ ابجدی باشد که ایشان می گوید: موج فراخ؛ فراخ، دریا. دریای بزرگی که امواج عظیم دارد می شود تیار. [با این بیان] امواج تیار ادراکه، [اضافه] بد نیست که بیانیه باشد. یعنی موجی که موج های کوچک نیست؛ امواج تیار، موجی است که از سنخ تیار ادراک است. امواج عظیم فراخ دریا. فراخ، موج های بزرگ خیلی عظیم. خود کلمه ی تیار هم در اشتقاق کبیر با تارة؛ تارة اخری که می گوییم.... لغویین هم گفته اند؛ همین صاحب معجم اشتقاقی هم می گوید: تارة، طور، تَیَرَ، تَأَرَ، تَرَّ در اشتقاق با همدیگر نزدیکند. 10:05
تیار، موج. شاید در موج یک نحو جمع شدن و رفت و برگشت باشد. هم کُمّه شدن و هم کُوّه شدن، رُکام شدن در معنای موج است و هم آن حالت رفتش؛ تموّج، موج.
شاگرد: ؟؟؟؟؟ 10:30
استاد: کلمه ی موج، از ماج یموج تموّج.....
شاگرد: نه [منظور ایشان کلمات] کمّه، کوّه و رکام [بود]
استاد: موج را هم می خواهم بگویم دو چیز در آن است: یکی این بالا آمدنش و ؟؟؟؟ اینکه بخشی از آب بالا باید و خودش را نشان بدهد، مثل یک کُره ای فرض بگیرید. مثل یک صخره ی عظیم. می آید بالا خودش را نشان بدهد. این حیث در تموج هست؛ رفتش هم هست. همینطوری آب بیاید بالا، این را موج نمی گویند. در آن [موج] رفتن و اینطور چیزها هم هست. مَجَّ یمجّ، ماج یموج و یا لغاتی نزدیک به این که مقصود را بیشتر برساند.
شاگرد: مریج
استاد: فی امر مریج. مرج همین است. مرج، یک نحو اختلاط است. مرج البحرین. دو تا آب را اینطوری مرج.
شاگرد: تارة هم در همین تیار و .... اشتراک دارد. 11:52
استاد: هان. خود تارة هم.... دفعه چیست؟ یعنی از بعدی جدا می شود. اصلا کلمه ی تارة، همین است. یعنی یک چیزی منحاز بشود، مبان بشود، دسته جدا کند. امتیاز پیدا کند از غیر خودش؛ می شود تارة. یعنی این یک دفعه، آن هم دفعه ی دیگر. در تَرَّ هم قطع است و هم «راء»ش ارسال؛ همانطوری که آن آقا [محمد حسن جبل] گفت. می بینید که در تارةً هم باز همین هست؛ یعنی هم یک نحو.... - چطور عرض بکنم – نمود پیدا بکند، تبلوری پیدا بکند از غیر خودش، منحاز و مبان بشود و در عین حال ارتباط با دیگری و رفتن به سوی دیگری و .... در [معنایش] باشد. مثلا اگر چیزی یک بار باشد، نمی گوییم تارةً. تارةً، اخری. تارة در جایی به کار می رود که اخری هم دارد. اما اگر بگویید: ضربته مرةً، مرةً هم به معنای یک دفعه است اما با تارةً فرق می کند. مرةً یک بار است، تارةً هم یک بار هست، ولی [تارة] یک باری است که با غیر خودش رابطه دارد؛ از این بروید به آن، این تارة و آن اخری. یعنی یک چیزی که دنبالش بود. علی أی حال، امواج تیار ادراکه: تیار به معنای متلاطم. گرداب اگر اضافه لامیه باشد..... گرداب، موج نیست. وقتی است که آب شروع می کند دور خودش چرخیدن. انواع چرخیدن هایی که گردابها دارند: گردابهای سطحی، گردابهای عمقی، گردابهای عمودی به سوی آسمان. که هر کدام اینها، عجائبی است. گردبادهایی هست که گرداب درست می کند. یعنی در اقیانوس شروع می کند آب را به گرد آوردن. اما چون در آن گرداب، خودش تخلیه می شود؛ از درون خود گردباد هوا، در اندرون خودش آبها را به بالا می کشد. هم گرداب در دریا ایجاد کرده و هم وقتی مرتب دور می گرداند، اینها را در داخل خودش به سمت بالا می کشد. حتی ماهی های بزرگ، نقل شده است که این گردبادهای اقیانوسها، ماهی ها را می کشند به سمت بالا. می برد صد کیلومتر بالا در آسمان، با آن قدرتی که گردابها دارند. جاهای مختلف، عکسهایش هست که دیدم. شهرهایی را کأنّ می خواسته از ریشه در بیاورد. هیچ چیزی از شهر نگذاشته است. گردباد می آید و همه ی اینها، هر چه وسائل در این شهر است، صدها متر می برد بالا و جاهای دیگر پرت می کند.
شاگرد: ریح صرصر
استاد: شاید ریح صرصر به همین گردباد باشد.
شاگرد: آمریکای جنوبی، بارش ماهی...... 15:00
استاد: علی أی حال، این گردابها می آید بالا. گردابهایی است که برعکس [عمل می کند] که تولید می شود و عمقی می شود؛ یعنی شما اگر برسید به این گرداب، ظرف چند لحظه می روید صدها متر ته دریا. به سرعت می برد ته. گردابهایی هم که می تواند باشد که حالت مکش به پایین یا بالا در آن نباشد.
شاگرد: گرداب در نیمکره ی شمالی و نیمکره ی جنوبی.... آب را که می ریزید، مثلا اگر در ایران بریزید، حتما به نحو خاصی می چرخد، امکان ندارد طور دیگر بچرخد. در نیمکره ی جنوبی دقیقا بالعکس هست. در مرز نیمکره ها در خط استوا، یکی از رفقای ما که رفته بود، می دیدم یکی ایستاده بود، آب را که این طرف می ریخت، اینطوری می چرخید، یک متر آن طرف تر که می ریخت، آن طرفی می چرخید.....
استاد: ظاهرا ؟؟؟؟ 16:05 حرکت وضعی زمین، جاذبه، به تبعش حرکت وضعی زمین با جاذبه ای که دارد. مقصود ببینید چه دستگاهی که همه ی اینها با این دقت و حساب ....
شاگرد: ؟؟؟؟؟ گردابهایی که با ؟؟؟؟؟
شاگرد 2: شاید در اینجا نمی توانید آب را بریزید، هر چقدر هم فشار دهید نمی توانید آب را آن طرفی بچرخانید. هر چقدر هم آب را با فشار بزنید که آن طرفی بچرخد، خلاف یک حالت مشخص آب می چرخد. آب را که تخلیه می کنید، هر چقدر هم تلاش کنید، به آن طرف دیگر نمی چرخد.
استاد: نکته ی خوبی در صبّ الماء، وقتی آب را در سقوط آزاد قرار می دهید، خودش به چرخش می آید. ظاهرا یکی از ادله ای هم که برای کرویت زمین و حرکت وضعی زمین بود، همین طور مطالب بود. اسمی هم در آن کتاب جغرافیای زمین – که قبلا معرفی کردم – داشت. مراحلی طی شده مطمئن بشوند جاذبیت هست و حرکت زمین هم طبق آن هست. یک اصطلاحی داشت که حالا [یادم نیست]. 17:37
علی أی حال تیّار اگر به معنای گرداب باشد، می شود اضافه ی لامیه. گرداب خودش موجی ایجاد می کند و این امواجی که ایجاد می شود، حضرت می فرمایند: عقل می رسد، به خیالش که همه جا کشتی است و آرام دارد می رود. یک دفعه در «ادراکه» یعنی وقتی می خواهد سراغ درک ذات او برود، یک جایی می رسد می بیند این دستگاه عقل به هم ریخت. افتاد در یک گردابی که به قدری بالا رفت که به زمین بخورد یا رفت پایی که بخواهد در زیر دریا غرق بشود. اگر تیار به معنای گرداب باشد.
و اگر تیار به معنای نوع خاصی از موج باشد در دریاهای عظیم، موج های بسیار وسیع بلند هم پهناور هم بلند، اضافه بیانیه است. امواج تیار ادراکه؛ جایی می رسد در ادراک خدای متعال، با موج هایی مواجه می شود عظیم، رفیع، وسیع. با این طور موج ها ضلّت؛ دیگر می بیند که راه و کشتی و همه چیز گم شد. همه چیز تمام شد.
شاگرد: این می تواند اشاره باشد به حتی درک و معرفت قبل از ذات؟ قبل از ذات یک مراتبی هست که عقل باز دوباره پایش بند بشود؟
استاد: مقصود شما از قبل از ذات، یعنی - مثلا - اسماء و صفات الهی؟ همین منظور شماست دیگه؟ بله. مانعی ندارد یعنی حضرت نمی فرمایند وقتی می رسد به درک ذات، اینطور می شود. اصلا ادراکه، وقتی می خواهد سر در بیاورد، از داخل مسیر فکر خودش با علم تحصیلی و حصولی می خواهد برود سراغ دستگاه مبدأ مطلق.
شاگرد: چون شما اسم ذات را بردید شاید ؟؟؟؟؟ 19:40
استاد: نه نه. مقصود من شاید از باب مثال بود.
شاگرد: خود این هم منزله ای از معرفت هست؟
استاد: یعنی خودش بفهمد؟ منظورتان از خود این، یعنی خود این برود جلو و به این حال برسد؟ .... 20:00 این نکته ی خوبی است. من گمانم این است که – حالا نمی گویم درست است – در عبارات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه در نهج البلاغه چه در اینجا، هست که یک نحو برای آنها که اهل اینها هستند، حتی رادع که نیست [بلکه] مشوق است. ظاهرا اینها این است که که بابا کجا؟ أین التراب و ربّ ؟؟؟؟؟ 20:22 چه کار می خواهی بکنی؟ می روی و خودت را غرق می کنی. این معلوم است، ظاهرش خیلی روشن است. اما باطنش این است که چنین فکرهایی هست، اوج می گیرد اما مطلب سنگین است.
شاگرد: مثل آن ربّ زدنی فیک حیرا
استاد: حیرة یا تحیرا.... یا آن روایت قضا و قدر که دیگر خیلی روشن است. صاحب المیزان مرحوم آقای طباطبایی چند بار دیدم در کتابهایشان این را شاهد می گیرند. می گویند: ببینید راوی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سؤال می کند از قضا و قدر. حضرت می گویند: برو، دور شو. بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجُوه. دریا[ست] غرق می شوی. واردش نشو. نهی هم می کنند. طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُكُوه؛ این راه راهی نیست که شما راه بیفتید و بروید. [راوی با این حال] رها نمی کند، نمی دانم هم چه می گوید. یک چیزی اصرار می کند. باز حضرت برای بار دوم دوباره جوابش را نمی دهند. برای بار سوم شروع می کنند به توضیح دادن؛ که آقای طباطبایی می گویند که اگر این ممنوع بود که حضرت خودشان اقدام نمی کردند. [بلکه] دارند هشدار می دهند که مطلب بالاست. دست کم نگیری. دریاست عمیق است. دریا، دریاست، نهنگ دارد تا...... علی أی حال چه بسا این تعبیراتی که حضرت می فرمایند یک نحو به این است که لذت دارد برای کسانی که عقلشان، فکرشان.....
شاگرد: اهل ریسک در این زمینه اند مثلا.....
استاد: آخر همین که شما گفتید خودش کمال است، من این را ..... کمال دو جور است: کسانی که ریسک می کنند، ریسک می کنند که نتیجه ی ریسک هلاکت است. آن خوب نیست و حضرت هم هرگز تشویق نمی کنند. اما یک چیزهایی هست که اسمش ریسک نیست، اسمش یک نحو تمرین است، تجربه، بالا رفتن است. مثل طلبه ای می ماند که شب فقه می خواند، می خواهد فتوا بدهد. نمی خواهد فتوا بدهد که حتی به درد خودش هم بخورد؛ چون می داند من که مجتهد نیستم. فتوا هم بدهم، به درد خودم هم نمی خورد. اما [فتوا] می دهد. چرا؟ برای اینکه تا فتوا اینطوری در مطالعه ندهد که مجتهد نمی شود. یعنی هم نهی می کنیم که مبادا فتوا بدهی. یعنی آن طور چیزی که هلاکت در آن باشد. اما از آن طرف، می گوییم که باید درس خواند. یعنی در کار درس خواندن، فتوا دادن هایی بین راه رفتن، برگشتن، اشتباه کردن، اینها در کار است. و هر چه در اینها جلوتر می رود، آن وقت عظمت این دستگاهی را که حضرت فرمودند.... و قبلا هم داشتیم، همین نکته را قبلا در یکی از خطبات قبلی حضرت عرض کردم؛ که حضرت فرمودند: عمیقات غیوب.... کلمه ی عمیقات بود که آنجا هم همین را عرض کردم، که حضرت تعبیری داشتند که ذهن را می برد سراغ اینکه در عین حالی که دارند می گوید این خیلی وامانده اند، در عین حال یک نحو لسان مثبت و مدح در آن است. که اینطوری هست اما خب چه کار کنند که.....
شاگرد: یعنی پس نمی شود بگوییم که نهی به آن معنا در آن هست.
استاد: برای کسی که هلاکت هست، چرا [بله هست]
شاگرد: هشدار است که حواست باشد کجا داری می روی.
شاگرد 2: ولی از یک طرف دیگر این هشدار است که بدان به ته نمی رسی؛ هر چه هم بروی، ته ندارد.
استاد: نه. بالاتر از اینکه بدانی به ته نمی رسی. بدان ریخت چیزی که تو به دنبالش هستی.... ریخت رسیدن اینطوری نیست. اینطور می روی، قوی می شوی، مطالب را باز می کنی، می گویی؛ ولی ریخت اصل مطلبش، راهش این نیست. اینها معدّ هست برای قلب تو برای پیشرفت معرفت روحی.....
شاگرد: پس جواب را همینطوری نمی شود یک جواب داد که: نه.
استاد: ما علی أی حال آن چیزی که ظاهر کلام حضرت هست برای عرف عام، دست از آن برنمی داریم. عرف عام وقتی این را می شنوند از حضرت، تشویق مباشری در آن نیست. ما از این دست برنمی داریم. چرا؟ به خاطر اینکه اگر حضرت می خواستند، آن طرفش را می گفتند. اینکه القاء کردند به عرف، لطائف کلام با ظواهر کلام فرق می کند. ظهور کلام، همین چیزی است که داریم می بینیم، که هر که می شنود، دیگر رغبت نمی کند. خودش را جمع و جور می کند. کی [است که ادامه می دهد]؟ مگر آن کسی که می گوید: خب. بعد از اینکه خودش جا آمد و فکری کرد، می گوید: الآن در این تشکیلات، من باید یا موج ستیزی کنم یا موج سواری و در عین حال هم آخرش هم همین است، یعنی موج من را می برد. نه اینکه بعد از این که موج سواری کردم یا موج ستیزی کردم، تمام شد کار. 25:32
شاگرد: یعنی عقلش خودش می فهمد که تعطیل هم نباید لازم بیاید.
استاد: یعنی ببینید کسی که مثلا در این فضا کار کرده است، دیگران تا می آیند یک اشکال کنند، یا سؤال برایشان پیش می آید... چرا می گویند در معضلات معارف، به متخصص مراجعه کنید؟ چون او، این چیزی که شما برایتان سؤال پیش آمده، صد بار رفت و برگشت کرده است. کسی که صد بار رفت و برگشت کرده، حاضر و ناظر که ذهن شما الآن چه کار می کند. از کجا شروع می کند، کجا ختم می شود و کجا برمی گردد. خب اینطور کسی، کم است؟ می داند که خودش نرسیده است اما اینکه متخصص در این است که چه حالاتی پیش می آید. آن شعر را خدا رحمت کند - سنم هم کم بود - مرحوم آقای علامه محمد تقی جعفری، ایشان آمده بودند یزد؛ این شعر را از ایشان شنیدم، خیلی هم زیبا می خواندند، برای اینطور افکاری که حضرت اشاره می کنند. می گفتند: ذهن هایی که از پریشانی به خود پیچیده اند، گردباد دامن پاک بیابان تو اند..... خیلی شعر زیبا. یعنی می پیچد از پریشانی، آخرش تازه یک گردبادی می شود که ابتدایی دارد و ختمی و تمام. خیلی شعر قشنگی است نزدیک به این مطالب.
شاگرد: ..... اینجا، توحید صدوق دارد که احدی از کنه عظمت خدا سر در نمی آورد؛ و بعظمتک التی ملأت کل شیئ. یا در تحف دارد حضرت امیر علیه السلام فرمود: عقول شامخه در شناخت ادنی ادانی توحید مانده اند. نسبت ذات هم نیست.
استاد: اینها تعبیرهای کمی هم نیست. ایشان هم که فرمودند مربوط به ذات هست یا نیست، عرض کردم من ممکن است اگر ذات هم گفتم، از باب مثال عرض کردم.
شاگرد: توحیدی هم که عرض کردم حضرت فرمود، مربوط به ذات هم نیست؛ ادنی ادانی توحید
استاد: فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مُلْكِه....
شاگرد: این درست است این عبارت در اسماء و صفات هم می آید؟
شاگرد 2: در صحیفه هست: این عمیقات غیوب ملکوته
استاد: نه. در همین مباحثه ی ما هم به نظرم گذاشته..... بله پیدایش کردم. در همین کتاب [توحید صدوق] صفحه ی 51 و 52، حضرت شروع می فرمایند: لِأَنَّهُ اللَّطِيفُ الَّذِي إِذَا أَرَادَتِ الْأَوْهَامُ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مُلْكِهِ وَ حَاوَلَتِ الْفِكَرُ الْمُبَرَّأَةُ مِنْ خَطَرِ الْوَسْوَاس. چه تعبیراتی که وقتی انسان تعبیرات را می بیند، شائبه ی مدح در آن خیلی آشکار است. حَاوَلَتِ الْفِكَرُ الْمُبَرَّأَةُ مِنْ خَطَرِ الْوَسْوَاسِ إِدْرَاكَ عِلْمِ ذَاتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَحْوِيَ مِنْهُ مُكَيَّفاً فِي صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ مِنْ حَيْثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَالَ عِلْمَ إِلَهِيَّتِهِ رُدِعَتْ خَاسِئَةً وَ هِيَ تَجُوب. حالا ببینید نتیجه اش خوب است یا بد است؛ حضرت می گویند خیلی کار بدی کردی، این کارها را کردی؟ می فرمایند: وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ الْغُيُوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَه می گویند کسی که اینطوری وامانده می شود در اینها، تازه یک نحو التجاء یک نحو انقطاع لطیف و زیبایی برایش پیدا می شود الی المبدأ. یعنی برایش واضح می شود که دستگاه چه خبر است و .....
شاگرد: یعنی آنقدر موج می ستیزد تا سوارش بشود.
استاد: تا برود وراء موج..... مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَه. حضرت نمی گویند: این هلاک می شود. [بلکه] می گویند: این تفکرات او را به آن درجه ی بالا متخلصة..... عباراتی از علماء یادم می آید.... حاج آقا [آیت الله بهجت ره] زیاد می گفتند: خیلی ها به معرفت شهود قلبی رسیدند، از طریق نظر و فکر. گاهی از طریق عمل و مطالب اخلاقی، ایشان می گفتند: نه. چه بسا لحنشان این بود که اینها [از طریق نظر و فکر] خیلی اوقات، بالاتر است. که یعنی به آن بُقیهی آن سالک عملی می رسد از طریق اعمال جوانحی، کار فکری. 30:13
شاگرد: آقای ؟؟؟؟؟ یک کتاب دارد ؟؟؟؟ دفتر عقل و روایت عشقش، مدعایش این است: ؟؟؟؟ دو تا در عالم داریم؛ یکی ؟؟؟؟ عمل، یکی ؟؟؟؟ فکر و نظر است؛ این دومی را شرح می دهد.
استاد: فکر و نظر.....، این که پس گفته پای استدلالیان چوبین بود، سخت بی تمکین بود، آن همین است که فقط بماند در صغری و کبری. و الا نظری که درست جلو برود، نه [اینطور نیست]؛ چوبین نیست، بی تمکین هم نیست. ؟؟؟؟ می رساندش به ...... اینها مطالب خیلی مهمی است.
بعد حضرت می فرمایند: مُتَخَلِّصَةً إِلَيْه چرا؟ رَجَعَتْ إِذْ جُبِهَت مُعْتَرِفَةً من این دو سه سطر را خواندم برای این کلمه مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا يُنَال. همه این ها را کشید، حالا اعتراف؛ اعترافی از سر فهم، شهود، دارد می بیند دستگاه را. مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا يُنَالُ بِجَوْبِ الِاعْتِسَاف ِكُنْهُ مَعْرِفَتِه..... که قبلا بحثش شده بود.
شاگرد: آن حدیثی هم که برای سوره ی قل هو الله هست که می فرماید متعمّقین آخر الزمان می فهمند، خود ملاصدرا خیلی برای این روایت ذوق می کند ولی این معاصرین هم – نمی دانم دیدید یا نه – مقاله نوشته اند: خیلی چیز کردند که کلمه ی متعمق در روایات، خیلی بار منفی دارد.....
استاد: نه، همه جا نیست. من این را جمع آوری کردم چون مطرح شده بود؛ اگر خواستید بعدا می آورم. در روایات هر دو تایش هست. مثلا جایی هست که به شدت تعمق مذمت شده است، از شعب نفاق است؛ امّا النفاق است نمی دانم یا اما الکفر. یکیش علی التعمق، من تعمق فقد کذا، چه بود عبارت حضرت؟ لم ینل الی الحق یعنی مآل و مرجعش به حق نیست. این در مذمتش. کما اینکه این روایت را هم عده ای اینطور معنا کرده اند. اما خود این روایت خیلی جالب است و مضمونی دارد که ..... آخوند ملاصدرا در شرح اصول کافی است شاید، همین جا می گوید. می گوید من این روایت را ندیده بودم ولی خود من وقتی سالها فکر مطالب معرفتی می کردم، از این دو موضع در آیات شریفه سوره ی مبارکه ی توحید و اول سوره ...... بی اختیار لذت می بردم. و ساعت ها ذهن من مشغول این می شد. بعد این را دیدم، خوشحال شدم که تعمق ما مورد عنایت حضرت بوده و گفتند خدای متعال از روز اول اصلا این طور جا را برای اینها فرستاده.... آنهایی که مذمت می کنند می گویند: نه اصلا دارد مذمت می کند تعمق را. عده ای می آیند در آخر الزمان که متعمقّاند. به اینها بگویید که همین جا دیگر بیشتر نروید. من رام وراء ذلک. ظاهر همین است؛ اگر تعمق آن طوری انجام بدهید، شما بدانید که دارید اشتباه می کنید. خدا حفظ کند آن استاد را؛ کشف المراد می گفت. گاهی وقتی چند تا شاگرد بودند، عبارت را ایشان طوری سنگین و مشکل دار معنا می کرد که ما دائم نگاه می کردیم – اوائل کار هم بود – فکر می کنی که این را نمی خواهد بگوید این چیزی که استاد می گوید. بعد همینطور رفت و برگشت می شد و سؤال و جواب و .... یک دفعه می دید این عبارت ساده و مقصود هم واضح است. بعد خیلی جمله ی قشنگی می گفت: هان! من در مطالعه دست را خیلی ته جوی انداخته بودم! یعنی گاهی اوقات که آدم می خواهد آب بخورد، دستش را می برد آب برمی دارد و می خورد. گاهی دستش را می برد زیر شن های ته جوی، از آنجا می خواهد بیاور بالا و آب بخورد. دست را که می اندازی ته جوی که لجن و ریگ و ..... آب خراب می شود اصلا..... حالا تعمق اینطوری واقعا خراب است. کسی می گوید: آب را بردار و بخور. می گوید نه، بینداز ته جوی تا آب خوب بالا بیاید. چه آب خوبی بالا می آید؟! این تعمق معلوم است، تعمقی است نا به جا. وضع الشیئ فی غیر موضعه. اما اگر نه..... من باز الآن یادم نیست، چون شما فرمودید؛ یادداشت دارم از روایاتی که در آنها معنای..... یکی از این روایات همین است: عمیقات غیوب.... نظیر اینها، چند تا است که من یادداشت دارم و جمع آوری کردم که نه! تعمقی که به جا باشد. طرف تابش [و تحملش] را دارد، عقلانیتش اقتضاء آن تعمق را دارد، مذموم نیست. 35:05
شاگرد: ؟؟؟؟؟؟
استاد: در اینکه.... من فقط یک کلمه عرض می کنم، بقیه اش، قضاوت با خودتان. خدای متعال که اول سوره ی مبارکه ی حدید را، پنج تا آیه اش را آورده است، سوره ی مبارکه ی توحید را آورده است، سؤال: مضامین این آیات، مضامینی است که عرف عام، واضح درک می کنند؟ یا وقتی ریخت آیه را نگاه می کنید، مضامین بلند است؟ این کدامش است؟ خودتان قضاوت کنید. هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن این یکی از آن آیات است. عرف که نگاه می کند [می گوید] بله بله. چه مشکلی داریم. اگر اینطوری است، می فهمیم که خدای متعال آورده [است برای اینکه] بزند به پیشانی متعمد؛ چه کار دارید شما! هو الاول و الآخر.... اما اگر سوره ی مبارکه ی توحید است: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَد که امام باقر سلام الله علیه فرمودند: من اگر بخواهم فقط با صاد صمد تمام مطالب را منتشر می کنم، معارف دین را. خب اگر مضمون بلند است، گفتند: من رام وراء ذلک.
شاگرد: پس کی خبری هست که آدم می تواند رام بشود.
استاد: خود اینها را..... کار این است که اینها را.... رام وراء ذلک یعنی بخواهد تعمقی بکند که یک چیزهایی ببافد به غیر از این مسیر. این چقدر تفاوت دارد. (شاگرد:؟؟؟؟) بافندگی از غیر این مسیر. خب می فهمد که در این مسیر رفته است یا نه. تفکر شما ختم می شود به جایی که می گویید که نمی شود یک چیزی هم اول باشد هم آخر. فرض می گیریم. خب این متفکر نرفته است مسیر این آیه. هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن. یک کسی می گوید: خدا، محال است که ظاهر باشد، اگر خدا خدا بخواهد باشد، حتما باید باطن باشد. خب این رفته مسیر این آیه؟ یا نرفته؟ خروجی فکر او تعمق او ضد این آیه است. وقتی خروجی فکر او ضد این آیه است، نرفته است این مسیر. اما به خلاف کسی که می بیند هر چه دارد می رود جلو، دارد لذت می برد از اینکه این آیه را می خواند. می بیند دارد سر در می آورد از چیزی که قبلا به ارتکاز تصور می کرد و می رفت [و] حالا دارد سر در می آورد. پس [اینکه شاگرد سؤال کرد که] چطور خود متفکر بفهمد به این که فقط یک شرط دارد: آنچه را فهمیده، به آیه تحمیل نکند. اگر اول تا آخر این [شرط] را محفوظ نگه دارد، این خوب است. و الّا اگر آنچه را می فهمد به آیه تحمیل کند، خراب شده است. نشد. باید زانو بزنی، هیچ چیز از خودت روی آیه نگذاری، ببینی آیه چه می گوید. اگر اینطوری شد و فکر و تدبر – افلا یتدبرون القرآن – درست و حسابی بود، زانو زده بود محضر خود قرآن کریم، این بفهمد..... و خروجیش هم معلوم می شود؛ خروجیش مفاد این آیه است. اگر مفاد آیه را از عرف عام، باز یک چیز دیگری معنا کند، باز اشتباه کرده است. باید طوری بفهمد مفاد آیه را که با همان چیزی که یک چوپان در بیابان عرب باشد یا برایش ترجمه کنند، او هم همین را می فهمد؛ اما به ارتکاز، به فطرت خودش. این هم این فطرتش تفصیلی باشد. اما اگر یک چیزهای دیگر بین راه به آن بچسباند که از این فاصله بگیرد، باز دوباره خروجی یکی نخواهد بود ولو صورتش یکی باشد.
پس تحیّرت الاوهام را دیگر انشاء الله برای جلسه ی بعد
پس فی امواج تیار ادراکه؛ ادراکه را قبلا بحثش را کرده بودیم، معنایش هم اینجا مبهم نیست، مطلق پی جویی، فکر کردن، رفتن سوی ذات و اسماء و صفات مبدأ مطلق است. انشاء الله خدای متعال منت بگذارد بر شماها و طفیل شماها بنده، این انواری که در این کلمات است را عنایت فرماید ولو شعایش را
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
شاگرد: عرض بنده هم سؤالی بود که عقول شامخه که در ادراک ادنی ادانی توحید بودند یعنی خدا را به وقت شناختن بوده، مؤید فرمایش شما که فرمودید روایت خصال را؟؟؟؟ نتوانسته معنایش را بفهمد. ذهنم همینطوری به هم چسبانید. ؟؟؟؟ خدا را به وحدانیت شناختن؟؟؟؟
استاد: یعنی خود اینکه اصل درک وحدانیت و مبدئیت او با همه ی اینها، همانی است که روایاتی هم که این را توضیح می دهند، می بینید خود تصورش چقدر مشکل است....
تایپیست: مجید