بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_22_97_09_28

در این چهار تا جمله ای که حضرت ردیف فرمودند در این بخش از خطبه ی شریفه، فرمودند: قَدْ ضَلَّتِ الْعُقُولُ فِي أَمْوَاج تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ وَ حَصِرَتِ الْأَفْهَامُ عَنِ اسْتِشْعَارِ وَصْفِ قُدْرَتِهِ وَ غَرِقَتِ الْأَذْهَانُ فِي لُجَجِ أَفْلَاكِ مَلَكُوتِهِ

چهار تا جمله هست، یک فعل ابتدایش می آید، بعد یک فاعلی برای آن فعل هست، بعد یک اضافه ی سه تایی؛ أَمْوَاج تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ، إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ. ملاحظه می فرمایید که حضرت در اینجا در این عبارات، کامل با تمام تناسبی که بین واژه ها به کار رفته است، افاده فرمودند.

حالا ما ببینیم که چه اندازه می توانیم اینها را بفهمیم و از لغتش و ..... سر در بیاوریم.

شاگرد: [نکاتی را نسبت به جلسه ی قبل یادآوری کردند]

استاد: این تعبیر ضلّت العقول در روایات - نه ضلت بک الصفات – بلکه خصوص ضلت العقول.... در روایات ما یکی ضلت العقول داریم: در مقام ادارک خدای متعال. یکی دیگر هم دارد که ضلت العقول در ادراک مقام امام..... خیلی زیباست در درک مقام امام هم ضلّت العقول که خیلی مهم است. حضرت در آن تعبیر وقتی خدای متعال شروع می کنند که خدای متعال لایوصف، تا کجا می روند. واقعا ببینید این عبارات فقط از در خانه ی اهل بیت است که می تواتند از زبان و لسان آنها، این دهانی که خدای متعال به اولیاء خودش داده است، صادر شود. فرمودند که خدای متعال لایوصف. در ادامه اش وقتی توضیح می دادند، فرمودند: پیامبر او هم لایوصف. بعد فرمودند: امام هم لایوصف. بعد فرمودند: المؤمن لایوصف. خیلی عجیب است؛ المؤمن لایوصف. حضرت از لایوصف خدای متعال – نمی دانم در توحید صدوق هم هست این روایت: إنّ المؤمن لایوصف – یعنی اینقدر دستگاه عظیم است و بعد دستگاه خود انسان و خلقتش عظیم است که إنّ المؤمن لایوصف.

ظاهرا همین منظورم بود که ضلّت العقول در دو تا روایت به کار رفته است: یکی در اینجا و یکی هم راجع به درک مقام امام.....

شاگرد: هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَيَّرَتِ

استاد: ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ؛ اینجا بخواهم برسم، اصلا فضا یک فضایی است که همه چیز به هم می ریزد. طوری نیست که مردم بتوانند درک کنند آن مقام را. خیلی جالب است که ضلّت العقول در همین دو تا آمده است: خدای متعال و مقام امام.

اما ضلّت فیک الصفات، آن معنای ضلّت است که جایی می رسد که – آن روز عرض کردم ضلال به راه..... - دیگر راهی برای صفات نیست. همه ی صفات گم می شود. گم شدن، یکی به معنای خود کسی است که گم می شود؛ و یکی هم به معنای چیزی است که گم می شود. قالوا ضلّوا: گم شدن نه یعنی اینکه راه را خودشان گم کردند. یعنی از پیش چشم ما رفتند. الضالّة یعنی آن کسی که شما او راگم کردید. یا هادی الضالّة، رُدَّ الیَّ ضالتی. ای خدایی که هدایت می کنی کسی را که گم شده است، گم شده ی من را هم به من برگردان. ضالّتی هم می تواند بر بچه باشد، بر پدر و مادر باشد. کسی آمده بود می گفت یک پیر مردی الآن چند سال است که گم شده است. رفته است از خانه بیرون [و دیگر نیامده بود. و خانواده اش] خیلی ناراحت بود. خدا همه ی اینها که گم شده اند را به سلامت برگرداند.

به این شخص گفته می شود که راه را گم کرده، گمشده. جسمی، کتابی و چیزی هم که گم می شود، به آن هم ضالّة گفته می شود. مانعی ندارد. 5:38 انشاد الضالّة؛ در مسجد می گویید مکروه است. در عروه و ..... بود که انشاد الضوال. چیزی که گم شده در مسجد، داد بزنید، مکروه است. این برای ضلّت است که دیگر راهی به آنجا نیست برای صفات کلّاً.

این چیزی که سریع می خواهم عرض بکنم و طول هم نکشد، چهار واژه است که آن نقش بدل برای همدیگر را ایفاء کرده اند در این عبارات: ضلّت، تحیّرت، حصرت، غرقت. به مناسبت آن که دنبالش می آید، حضرت عبارت فرمودند. اولش هست ضلّت العقول. عقل گم می شود؛ آیا در معنای ضلال راه هست یا نیست؟ آن هفته عرض کردم؛ احتمال دارد در معنای ضلال راه باشد اما راه به معنای که آن صاحب کتاب المعجم الاشتقاقی که گفتم، ایشان گفت ارسال....

شاگرد: در لام گفت که امتداد و ارسال است.

استاد: یعنی امتداد و ارسال یک نحو بدون راه نمی شود، راه تجریدی مطلق. راه حتما لازم نکرده است که راه خاکی باشد.

شاگرد: خود ارسال را نگرفتید در معنایش. گفتید ذاب شیئ فی اثناء شیئ آخر 7:07 این را آخر ضلّ تعریف کرد. شما گفتید که ضاد را گفته که استرسال دارد ولی این را اشکال گرفتید بر او که این را در تعریفش نیاورده است.

استاد: هر چه هست علی أی حال این ضل در آن باشد. عقل ضلّ؛ یعنی چه؟ یعنی عقل گام برمی دارد. عقل می خواهد برود به یک مطلوب برسد، ضلّ؛ یک جایی می رسد می بیند که دیگر راه تمام می شود. راه محو شد. راهی که من را به مقصد برساند، محو شد. این از خصوصیاتی که ضلّت العقول. عقلی که باید راه برود، ضلّ؛ از راه باز می ماند و راه را گم می کند و راهی دیگر برای او باقی نخواهد بود. در چه چیزی گم می شود؟ فی امواج تیار ادراکه. موج که معنایش روشن است؛ تیار هم باز خودش نوعی از موج است، یا نزدیک به معنای [موج]؛ اگر اضافه لامیه باشد، یک جور [معنا] می شود و اگر اضافه ی بیانیه باشد، یک جور دیگر. من به دو کتاب لغت برای معنایش برخورد کردم، جالب بود و هر دو را یادداشت کردم؛ یک کتاب زمخشری دارد به نام مقدمة الادب. حالا اگر اینطوری که من یادداشت کردم، درست دیده باشم، او می گوید: تیّار یعنی گرداب.... اگر تیار به معنای گرداب باشد، اضافه لامیه می شود. ضلّت العقول فی امواج تیار ادراکه: یعنی حضرت ادراک خدای متعال را اول تشبیه کردند به گرداب؛ گردابی که موج هم دارد. موجی در گرداب. گرداب با موج دو تاست از حیث تحققش. لذا امواج تیار ادراکه می شود اضافه ی لامیه. یعنی امواجی که برای گرداب ادراک اوست. اما اگر آن معنای [کتاب] فرهنگ ابجدی باشد که ایشان می گوید: موج فراخ؛ فراخ، دریا. دریای بزرگی که امواج عظیم دارد می شود تیار. [با این بیان] امواج تیار ادراکه، [اضافه] بد نیست که بیانیه باشد. یعنی موجی که موج های کوچک نیست؛ امواج تیار، موجی است که از سنخ تیار ادراک است. امواج عظیم فراخ دریا. فراخ، موج های بزرگ خیلی عظیم. خود کلمه ی تیار هم در اشتقاق کبیر با تارة؛ تارة اخری که می گوییم.... لغویین هم گفته اند؛ همین صاحب معجم اشتقاقی هم می گوید: تارة، طور، تَیَرَ، تَأَرَ، تَرَّ در اشتقاق با همدیگر نزدیکند. 10:05

تیار، موج. شاید در موج یک نحو جمع شدن و رفت و برگشت باشد. هم کُمّه شدن و هم کُوّه شدن، رُکام شدن در معنای موج است و هم آن حالت رفتش؛ تموّج، موج.

شاگرد: ؟؟؟؟؟ 10:30

استاد: کلمه ی موج، از ماج یموج تموّج.....

شاگرد: نه [منظور ایشان کلمات] کمّه، کوّه و رکام [بود]

استاد: موج را هم می خواهم بگویم دو چیز در آن است: یکی این بالا آمدنش و ؟؟؟؟ اینکه بخشی از آب بالا باید و خودش را نشان بدهد، مثل یک کُره ای فرض بگیرید. مثل یک صخره ی عظیم. می آید بالا خودش را نشان بدهد. این حیث در تموج هست؛ رفتش هم هست. همینطوری آب بیاید بالا، این را موج نمی گویند. در آن [موج] رفتن و اینطور چیزها هم هست. مَجَّ یمجّ، ماج یموج و یا لغاتی نزدیک به این که مقصود را بیشتر برساند.

شاگرد: مریج

استاد: فی امر مریج. مرج همین است. مرج، یک نحو اختلاط است. مرج البحرین. دو تا آب را اینطوری مرج.

شاگرد: تارة هم در همین تیار و .... اشتراک دارد. 11:52

استاد: هان. خود تارة هم.... دفعه چیست؟ یعنی از بعدی جدا می شود. اصلا کلمه ی تارة، همین است. یعنی یک چیزی منحاز بشود، مبان بشود، دسته جدا کند. امتیاز پیدا کند از غیر خودش؛ می شود تارة. یعنی این یک دفعه، آن هم دفعه ی دیگر. در تَرَّ هم قطع است و هم «راء»ش ارسال؛ همانطوری که آن آقا [محمد حسن جبل] گفت. می بینید که در تارةً هم باز همین هست؛ یعنی هم یک نحو.... - چطور عرض بکنم – نمود پیدا بکند، تبلوری پیدا بکند از غیر خودش، منحاز و مبان بشود و در عین حال ارتباط با دیگری و رفتن به سوی دیگری و .... در [معنایش] باشد. مثلا اگر چیزی یک بار باشد، نمی گوییم تارةً. تارةً، اخری. تارة در جایی به کار می رود که اخری هم دارد. اما اگر بگویید: ضربته مرةً، مرةً هم به معنای یک دفعه است اما با تارةً فرق می کند. مرةً یک بار است، تارةً هم یک بار هست، ولی [تارة] یک باری است که با غیر خودش رابطه دارد؛ از این بروید به آن، این تارة و آن اخری. یعنی یک چیزی که دنبالش بود. علی أی حال، امواج تیار ادراکه: تیار به معنای متلاطم. گرداب اگر اضافه لامیه باشد..... گرداب، موج نیست. وقتی است که آب شروع می کند دور خودش چرخیدن. انواع چرخیدن هایی که گردابها دارند: گردابهای سطحی، گردابهای عمقی، گردابهای عمودی به سوی آسمان. که هر کدام اینها، عجائبی است. گردبادهایی هست که گرداب درست می کند. یعنی در اقیانوس شروع می کند آب را به گرد آوردن. اما چون در آن گرداب، خودش تخلیه می شود؛ از درون خود گردباد هوا، در اندرون خودش آبها را به بالا می کشد. هم گرداب در دریا ایجاد کرده و هم وقتی مرتب دور می گرداند، اینها را در داخل خودش به سمت بالا می کشد. حتی ماهی های بزرگ، نقل شده است که این گردبادهای اقیانوسها، ماهی ها را می کشند به سمت بالا. می برد صد کیلومتر بالا در آسمان، با آن قدرتی که گردابها دارند. جاهای مختلف، عکسهایش هست که دیدم. شهرهایی را کأنّ می خواسته از ریشه در بیاورد. هیچ چیزی از شهر نگذاشته است. گردباد می آید و همه ی اینها، هر چه وسائل در این شهر است، صدها متر می برد بالا و جاهای دیگر پرت می کند.

شاگرد: ریح صرصر

استاد: شاید ریح صرصر به همین گردباد باشد.

شاگرد: آمریکای جنوبی، بارش ماهی...... 15:00

استاد: علی أی حال، این گردابها می آید بالا. گردابهایی است که برعکس [عمل می کند] که تولید می شود و عمقی می شود؛ یعنی شما اگر برسید به این گرداب، ظرف چند لحظه می روید صدها متر ته دریا. به سرعت می برد ته. گردابهایی هم که می تواند باشد که حالت مکش به پایین یا بالا در آن نباشد.

شاگرد: گرداب در نیمکره ی شمالی و نیمکره ی جنوبی.... آب را که می ریزید، مثلا اگر در ایران بریزید، حتما به نحو خاصی می چرخد، امکان ندارد طور دیگر بچرخد. در نیمکره ی جنوبی دقیقا بالعکس هست. در مرز نیمکره ها در خط استوا، یکی از رفقای ما که رفته بود، می دیدم یکی ایستاده بود، آب را که این طرف می ریخت، اینطوری می چرخید، یک متر آن طرف تر که می ریخت، آن طرفی می چرخید.....

استاد: ظاهرا ؟؟؟؟ 16:05 حرکت وضعی زمین، جاذبه، به تبعش حرکت وضعی زمین با جاذبه ای که دارد. مقصود ببینید چه دستگاهی که همه ی اینها با این دقت و حساب ....

شاگرد: ؟؟؟؟؟ گردابهایی که با ؟؟؟؟؟

شاگرد 2: شاید در اینجا نمی توانید آب را بریزید، هر چقدر هم فشار دهید نمی توانید آب را آن طرفی بچرخانید. هر چقدر هم آب را با فشار بزنید که آن طرفی بچرخد، خلاف یک حالت مشخص آب می چرخد. آب را که تخلیه می کنید، هر چقدر هم تلاش کنید، به آن طرف دیگر نمی چرخد.

استاد: نکته ی خوبی در صبّ الماء، وقتی آب را در سقوط آزاد قرار می دهید، خودش به چرخش می آید. ظاهرا یکی از ادله ای هم که برای کرویت زمین و حرکت وضعی زمین بود، همین طور مطالب بود. اسمی هم در آن کتاب جغرافیای زمین – که قبلا معرفی کردم – داشت. مراحلی طی شده مطمئن بشوند جاذبیت هست و حرکت زمین هم طبق آن هست. یک اصطلاحی داشت که حالا [یادم نیست]. 17:37

علی أی حال تیّار اگر به معنای گرداب باشد، می شود اضافه ی لامیه. گرداب خودش موجی ایجاد می کند و این امواجی که ایجاد می شود، حضرت می فرمایند: عقل می رسد، به خیالش که همه جا کشتی است و آرام دارد می رود. یک دفعه در «ادراکه» یعنی وقتی می خواهد سراغ درک ذات او برود، یک جایی می رسد می بیند این دستگاه عقل به هم ریخت. افتاد در یک گردابی که به قدری بالا رفت که به زمین بخورد یا رفت پایی که بخواهد در زیر دریا غرق بشود. اگر تیار به معنای گرداب باشد.

و اگر تیار به معنای نوع خاصی از موج باشد در دریاهای عظیم، موج های بسیار وسیع بلند هم پهناور هم بلند، اضافه بیانیه است. امواج تیار ادراکه؛ جایی می رسد در ادراک خدای متعال، با موج هایی مواجه می شود عظیم، رفیع، وسیع. با این طور موج ها ضلّت؛ دیگر می بیند که راه و کشتی و همه چیز گم شد. همه چیز تمام شد.

شاگرد: این می تواند اشاره باشد به حتی درک و معرفت قبل از ذات؟ قبل از ذات یک مراتبی هست که عقل باز دوباره پایش بند بشود؟

استاد: مقصود شما از قبل از ذات، یعنی - مثلا - اسماء و صفات الهی؟ همین منظور شماست دیگه؟ بله. مانعی ندارد یعنی حضرت نمی فرمایند وقتی می رسد به درک ذات، اینطور می شود. اصلا ادراکه، وقتی می خواهد سر در بیاورد، از داخل مسیر فکر خودش با علم تحصیلی و حصولی می خواهد برود سراغ دستگاه مبدأ مطلق.

شاگرد: چون شما اسم ذات را بردید شاید ؟؟؟؟؟ 19:40

استاد: نه نه. مقصود من شاید از باب مثال بود.

شاگرد: خود این هم منزله ای از معرفت هست؟

استاد: یعنی خودش بفهمد؟ منظورتان از خود این، یعنی خود این برود جلو و به این حال برسد؟ .... 20:00 این نکته ی خوبی است. من گمانم این است که – حالا نمی گویم درست است – در عبارات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه در نهج البلاغه چه در اینجا، هست که یک نحو برای آنها که اهل اینها هستند، حتی رادع که نیست [بلکه] مشوق است. ظاهرا اینها این است که که بابا کجا؟ أین التراب و ربّ ؟؟؟؟؟ 20:22 چه کار می خواهی بکنی؟ می روی و خودت را غرق می کنی. این معلوم است، ظاهرش خیلی روشن است. اما باطنش این است که چنین فکرهایی هست، اوج می گیرد اما مطلب سنگین است.

شاگرد: مثل آن ربّ زدنی فیک حیرا

استاد: حیرة یا تحیرا.... یا آن روایت قضا و قدر که دیگر خیلی روشن است. صاحب المیزان مرحوم آقای طباطبایی چند بار دیدم در کتابهایشان این را شاهد می گیرند. می گویند: ببینید راوی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سؤال می کند از قضا و قدر. حضرت می گویند: برو، دور شو. بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجُوه. دریا[ست] غرق می شوی. واردش نشو. نهی هم می کنند. طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُكُوه؛ این راه راهی نیست که شما راه بیفتید و بروید. [راوی با این حال] رها نمی کند، نمی دانم هم چه می گوید. یک چیزی اصرار می کند. باز حضرت برای بار دوم دوباره جوابش را نمی دهند. برای بار سوم شروع می کنند به توضیح دادن؛ که آقای طباطبایی می گویند که اگر این ممنوع بود که حضرت خودشان اقدام نمی کردند. [بلکه] دارند هشدار می دهند که مطلب بالاست. دست کم نگیری. دریاست عمیق است. دریا، دریاست، نهنگ دارد تا...... علی أی حال چه بسا این تعبیراتی که حضرت می فرمایند یک نحو به این است که لذت دارد برای کسانی که عقلشان، فکرشان.....

شاگرد: اهل ریسک در این زمینه اند مثلا.....

استاد: آخر همین که شما گفتید خودش کمال است، من این را ..... کمال دو جور است: کسانی که ریسک می کنند، ریسک می کنند که نتیجه ی ریسک هلاکت است. آن خوب نیست و حضرت هم هرگز تشویق نمی کنند. اما یک چیزهایی هست که اسمش ریسک نیست، اسمش یک نحو تمرین است، تجربه، بالا رفتن است. مثل طلبه ای می ماند که شب فقه می خواند، می خواهد فتوا بدهد. نمی خواهد فتوا بدهد که حتی به درد خودش هم بخورد؛ چون می داند من که مجتهد نیستم. فتوا هم بدهم، به درد خودم هم نمی خورد. اما [فتوا] می دهد. چرا؟ برای اینکه تا فتوا اینطوری در مطالعه ندهد که مجتهد نمی شود. یعنی هم نهی می کنیم که مبادا فتوا بدهی. یعنی آن طور چیزی که هلاکت در آن باشد. اما از آن طرف، می گوییم که باید درس خواند. یعنی در کار درس خواندن، فتوا دادن هایی بین راه رفتن، برگشتن، اشتباه کردن، اینها در کار است. و هر چه در اینها جلوتر می رود، آن وقت عظمت این دستگاهی را که حضرت فرمودند.... و قبلا هم داشتیم، همین نکته را قبلا در یکی از خطبات قبلی حضرت عرض کردم؛ که حضرت فرمودند: عمیقات غیوب.... کلمه ی عمیقات بود که آنجا هم همین را عرض کردم، که حضرت تعبیری داشتند که ذهن را می برد سراغ اینکه در عین حالی که دارند می گوید این خیلی وامانده اند، در عین حال یک نحو لسان مثبت و مدح در آن است. که اینطوری هست اما خب چه کار کنند که.....

شاگرد: یعنی پس نمی شود بگوییم که نهی به آن معنا در آن هست.

استاد: برای کسی که هلاکت هست، چرا [بله هست]

شاگرد: هشدار است که حواست باشد کجا داری می روی.

شاگرد 2: ولی از یک طرف دیگر این هشدار است که بدان به ته نمی رسی؛ هر چه هم بروی، ته ندارد.

استاد: نه. بالاتر از اینکه بدانی به ته نمی رسی. بدان ریخت چیزی که تو به دنبالش هستی.... ریخت رسیدن اینطوری نیست. اینطور می روی، قوی می شوی، مطالب را باز می کنی، می گویی؛ ولی ریخت اصل مطلبش، راهش این نیست. اینها معدّ هست برای قلب تو برای پیشرفت معرفت روحی.....

شاگرد: پس جواب را همینطوری نمی شود یک جواب داد که: نه.

استاد: ما علی أی حال آن چیزی که ظاهر کلام حضرت هست برای عرف عام، دست از آن برنمی داریم. عرف عام وقتی این را می شنوند از حضرت، تشویق مباشری در آن نیست. ما از این دست برنمی داریم. چرا؟ به خاطر اینکه اگر حضرت می خواستند، آن طرفش را می گفتند. اینکه القاء کردند به عرف، لطائف کلام با ظواهر کلام فرق می کند. ظهور کلام، همین چیزی است که داریم می بینیم، که هر که می شنود، دیگر رغبت نمی کند. خودش را جمع و جور می کند. کی [است که ادامه می دهد]؟ مگر آن کسی که می گوید: خب. بعد از اینکه خودش جا آمد و فکری کرد، می گوید: الآن در این تشکیلات، من باید یا موج ستیزی کنم یا موج سواری و در عین حال هم آخرش هم همین است، یعنی موج من را می برد. نه اینکه بعد از این که موج سواری کردم یا موج ستیزی کردم، تمام شد کار. 25:32

شاگرد: یعنی عقلش خودش می فهمد که تعطیل هم نباید لازم بیاید.

استاد: یعنی ببینید کسی که مثلا در این فضا کار کرده است، دیگران تا می آیند یک اشکال کنند، یا سؤال برایشان پیش می آید... چرا می گویند در معضلات معارف، به متخصص مراجعه کنید؟ چون او، این چیزی که شما برایتان سؤال پیش آمده، صد بار رفت و برگشت کرده است. کسی که صد بار رفت و برگشت کرده، حاضر و ناظر که ذهن شما الآن چه کار می کند. از کجا شروع می کند، کجا ختم می شود و کجا برمی گردد. خب اینطور کسی، کم است؟ می داند که خودش نرسیده است اما اینکه متخصص در این است که چه حالاتی پیش می آید. آن شعر را خدا رحمت کند - سنم هم کم بود - مرحوم آقای علامه محمد تقی جعفری، ایشان آمده بودند یزد؛ این شعر را از ایشان شنیدم، خیلی هم زیبا می خواندند، برای اینطور افکاری که حضرت اشاره می کنند. می گفتند: ذهن هایی که از پریشانی به خود پیچیده اند، گردباد دامن پاک بیابان تو اند..... خیلی شعر زیبا. یعنی می پیچد از پریشانی، آخرش تازه یک گردبادی می شود که ابتدایی دارد و ختمی و تمام. خیلی شعر قشنگی است نزدیک به این مطالب.

شاگرد: ..... اینجا، توحید صدوق دارد که احدی از کنه عظمت خدا سر در نمی آورد؛ و بعظمتک التی ملأت کل شیئ. یا در تحف دارد حضرت امیر علیه السلام فرمود: عقول شامخه در شناخت ادنی ادانی توحید مانده اند. نسبت ذات هم نیست.

استاد: اینها تعبیرهای کمی هم نیست. ایشان هم که فرمودند مربوط به ذات هست یا نیست، عرض کردم من ممکن است اگر ذات هم گفتم، از باب مثال عرض کردم.

شاگرد: توحیدی هم که عرض کردم حضرت فرمود، مربوط به ذات هم نیست؛ ادنی ادانی توحید

استاد: فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مُلْكِه....

شاگرد: این درست است این عبارت در اسماء و صفات هم می آید؟

شاگرد 2: در صحیفه هست: این عمیقات غیوب ملکوته

استاد: نه. در همین مباحثه ی ما هم به نظرم گذاشته..... بله پیدایش کردم. در همین کتاب [توحید صدوق] صفحه ی 51 و 52، حضرت شروع می فرمایند: لِأَنَّهُ اللَّطِيفُ الَّذِي إِذَا أَرَادَتِ الْأَوْهَامُ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مُلْكِهِ وَ حَاوَلَتِ الْفِكَرُ الْمُبَرَّأَةُ مِنْ خَطَرِ الْوَسْوَاس. چه تعبیراتی که وقتی انسان تعبیرات را می بیند، شائبه ی مدح در آن خیلی آشکار است. حَاوَلَتِ الْفِكَرُ الْمُبَرَّأَةُ مِنْ خَطَرِ الْوَسْوَاسِ إِدْرَاكَ عِلْمِ ذَاتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَحْوِيَ مِنْهُ مُكَيَّفاً فِي صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ مِنْ حَيْثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَالَ عِلْمَ إِلَهِيَّتِهِ رُدِعَتْ خَاسِئَةً وَ هِيَ تَجُوب‏. حالا ببینید نتیجه اش خوب است یا بد است؛ حضرت می گویند خیلی کار بدی کردی، این کارها را کردی؟ می فرمایند: وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ الْغُيُوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَه می گویند کسی که اینطوری وامانده می شود در اینها، تازه یک نحو التجاء یک نحو انقطاع لطیف و زیبایی برایش پیدا می شود الی المبدأ. یعنی برایش واضح می شود که دستگاه چه خبر است و .....

شاگرد: یعنی آنقدر موج می ستیزد تا سوارش بشود.

استاد: تا برود وراء موج..... مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَه. حضرت نمی گویند: این هلاک می شود. [بلکه] می گویند: این تفکرات او را به آن درجه ی بالا متخلصة..... عباراتی از علماء یادم می آید.... حاج آقا [آیت الله بهجت ره] زیاد می گفتند: خیلی ها به معرفت شهود قلبی رسیدند، از طریق نظر و فکر. گاهی از طریق عمل و مطالب اخلاقی، ایشان می گفتند: نه. چه بسا لحنشان این بود که اینها [از طریق نظر و فکر] خیلی اوقات، بالاتر است. که یعنی به آن بُقیه‌ی آن سالک عملی می رسد از طریق اعمال جوانحی، کار فکری. 30:13

شاگرد: آقای ؟؟؟؟؟ یک کتاب دارد ؟؟؟؟ دفتر عقل و روایت عشقش، مدعایش این است: ؟؟؟؟ دو تا در عالم داریم؛ یکی ؟؟؟؟ عمل، یکی ؟؟؟؟ فکر و نظر است؛ این دومی را شرح می دهد.

استاد: فکر و نظر.....، این که پس گفته پای استدلالیان چوبین بود، سخت بی تمکین بود، آن همین است که فقط بماند در صغری و کبری. و الا نظری که درست جلو برود، نه [اینطور نیست]؛ چوبین نیست، بی تمکین هم نیست. ؟؟؟؟ می رساندش به ...... اینها مطالب خیلی مهمی است.

بعد حضرت می فرمایند: مُتَخَلِّصَةً إِلَيْه چرا؟ رَجَعَتْ إِذْ جُبِهَت‏ مُعْتَرِفَةً من این دو سه سطر را خواندم برای این کلمه مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا يُنَال‏. همه این ها را کشید، حالا اعتراف؛ اعترافی از سر فهم، شهود، دارد می بیند دستگاه را. مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا يُنَالُ بِجَوْبِ الِاعْتِسَاف‏ ِكُنْهُ مَعْرِفَتِه..... که قبلا بحثش شده بود.

شاگرد: آن حدیثی هم که برای سوره ی قل هو الله هست که می فرماید متعمّقین آخر الزمان می فهمند، خود ملاصدرا خیلی برای این روایت ذوق می کند ولی این معاصرین هم – نمی دانم دیدید یا نه – مقاله نوشته اند: خیلی چیز کردند که کلمه ی متعمق در روایات، خیلی بار منفی دارد.....

استاد: نه، همه جا نیست. من این را جمع آوری کردم چون مطرح شده بود؛ اگر خواستید بعدا می آورم. در روایات هر دو تایش هست. مثلا جایی هست که به شدت تعمق مذمت شده است، از شعب نفاق است؛ امّا النفاق است نمی دانم یا اما الکفر. یکیش علی التعمق، من تعمق فقد کذا، چه بود عبارت حضرت؟ لم ینل الی الحق یعنی مآل و مرجعش به حق نیست. این در مذمتش. کما اینکه این روایت را هم عده ای اینطور معنا کرده اند. اما خود این روایت خیلی جالب است و مضمونی دارد که ..... آخوند ملاصدرا در شرح اصول کافی است شاید، همین جا می گوید. می گوید من این روایت را ندیده بودم ولی خود من وقتی سالها فکر مطالب معرفتی می کردم، از این دو موضع در آیات شریفه سوره ی مبارکه ی توحید و اول سوره ...... بی اختیار لذت می بردم. و ساعت ها ذهن من مشغول این می شد. بعد این را دیدم، خوشحال شدم که تعمق ما مورد عنایت حضرت بوده و گفتند خدای متعال از روز اول اصلا این طور جا را برای اینها فرستاده.... آنهایی که مذمت می کنند می گویند: نه اصلا دارد مذمت می کند تعمق را. عده ای می آیند در آخر الزمان که متعمقّ‌اند. به اینها بگویید که همین جا دیگر بیشتر نروید. من رام وراء ذلک. ظاهر همین است؛ اگر تعمق آن طوری انجام بدهید، شما بدانید که دارید اشتباه می کنید. خدا حفظ کند آن استاد را؛ کشف المراد می گفت. گاهی وقتی چند تا شاگرد بودند، عبارت را ایشان طوری سنگین و مشکل دار معنا می کرد که ما دائم نگاه می کردیم – اوائل کار هم بود – فکر می کنی که این را نمی خواهد بگوید این چیزی که استاد می گوید. بعد همینطور رفت و برگشت می شد و سؤال و جواب و .... یک دفعه می دید این عبارت ساده و مقصود هم واضح است. بعد خیلی جمله ی قشنگی می گفت: هان! من در مطالعه دست را خیلی ته جوی انداخته بودم! یعنی گاهی اوقات که آدم می خواهد آب بخورد، دستش را می برد آب برمی دارد و می خورد. گاهی دستش را می برد زیر شن های ته جوی، از آنجا می خواهد بیاور بالا و آب بخورد. دست را که می اندازی ته جوی که لجن و ریگ و ..... آب خراب می شود اصلا..... حالا تعمق اینطوری واقعا خراب است. کسی می گوید: آب را بردار و بخور. می گوید نه، بینداز ته جوی تا آب خوب بالا بیاید. چه آب خوبی بالا می آید؟! این تعمق معلوم است، تعمقی است نا به جا. وضع الشیئ فی غیر موضعه. اما اگر نه..... من باز الآن یادم نیست، چون شما فرمودید؛ یادداشت دارم از روایاتی که در آنها معنای..... یکی از این روایات همین است: عمیقات غیوب.... نظیر اینها، چند تا است که من یادداشت دارم و جمع آوری کردم که نه! تعمقی که به جا باشد. طرف تابش [و تحملش] را دارد، عقلانیتش اقتضاء آن تعمق را دارد، مذموم نیست. 35:05

شاگرد: ؟؟؟؟؟؟

استاد: در اینکه.... من فقط یک کلمه عرض می کنم، بقیه اش، قضاوت با خودتان. خدای متعال که اول سوره ی مبارکه ی حدید را، پنج تا آیه اش را آورده است، سوره ی مبارکه ی توحید را آورده است، سؤال: مضامین این آیات، مضامینی است که عرف عام، واضح درک می کنند؟ یا وقتی ریخت آیه را نگاه می کنید، مضامین بلند است؟ این کدامش است؟ خودتان قضاوت کنید. هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن این یکی از آن آیات است. عرف که نگاه می کند [می گوید] بله بله. چه مشکلی داریم. اگر اینطوری است، می فهمیم که خدای متعال آورده [است برای اینکه] بزند به پیشانی متعمد؛ چه کار دارید شما! هو الاول و الآخر.... اما اگر سوره ی مبارکه ی توحید است: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَد که امام باقر سلام الله علیه فرمودند: من اگر بخواهم فقط با صاد صمد تمام مطالب را منتشر می کنم، معارف دین را. خب اگر مضمون بلند است، گفتند: من رام وراء ذلک.

شاگرد: پس کی خبری هست که آدم می تواند رام بشود.

استاد: خود اینها را..... کار این است که اینها را.... رام وراء ذلک یعنی بخواهد تعمقی بکند که یک چیزهایی ببافد به غیر از این مسیر. این چقدر تفاوت دارد. (شاگرد:؟؟؟؟) بافندگی از غیر این مسیر. خب می فهمد که در این مسیر رفته است یا نه. تفکر شما ختم می شود به جایی که می گویید که نمی شود یک چیزی هم اول باشد هم آخر. فرض می گیریم. خب این متفکر نرفته است مسیر این آیه. هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن. یک کسی می گوید: خدا، محال است که ظاهر باشد، اگر خدا خدا بخواهد باشد، حتما باید باطن باشد. خب این رفته مسیر این آیه؟ یا نرفته؟ خروجی فکر او تعمق او ضد این آیه است. وقتی خروجی فکر او ضد این آیه است، نرفته است این مسیر. اما به خلاف کسی که می بیند هر چه دارد می رود جلو، دارد لذت می برد از اینکه این آیه را می خواند. می بیند دارد سر در می آورد از چیزی که قبلا به ارتکاز تصور می کرد و می رفت [و] حالا دارد سر در می آورد. پس [اینکه شاگرد سؤال کرد که] چطور خود متفکر بفهمد به این که فقط یک شرط دارد: آنچه را فهمیده، به آیه تحمیل نکند. اگر اول تا آخر این [شرط] را محفوظ نگه دارد، این خوب است. و الّا اگر آنچه را می فهمد به آیه تحمیل کند، خراب شده است. نشد. باید زانو بزنی، هیچ چیز از خودت روی آیه نگذاری، ببینی آیه چه می گوید. اگر اینطوری شد و فکر و تدبر – افلا یتدبرون القرآن – درست و حسابی بود، زانو زده بود محضر خود قرآن کریم، این بفهمد..... و خروجیش هم معلوم می شود؛ خروجیش مفاد این آیه است. اگر مفاد آیه را از عرف عام، باز یک چیز دیگری معنا کند، باز اشتباه کرده است. باید طوری بفهمد مفاد آیه را که با همان چیزی که یک چوپان در بیابان عرب باشد یا برایش ترجمه کنند، او هم همین را می فهمد؛ اما به ارتکاز، به فطرت خودش. این هم این فطرتش تفصیلی باشد. اما اگر یک چیزهای دیگر بین راه به آن بچسباند که از این فاصله بگیرد، باز دوباره خروجی یکی نخواهد بود ولو صورتش یکی باشد.

پس تحیّرت الاوهام را دیگر انشاء الله برای جلسه ی بعد

پس فی امواج تیار ادراکه؛ ادراکه را قبلا بحثش را کرده بودیم، معنایش هم اینجا مبهم نیست، مطلق پی جویی، فکر کردن، رفتن سوی ذات و اسماء و صفات مبدأ مطلق است. انشاء الله خدای متعال منت بگذارد بر شماها و طفیل شماها بنده، این انواری که در این کلمات است را عنایت فرماید ولو شعایش را

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد: عرض بنده هم سؤالی بود که عقول شامخه که در ادراک ادنی ادانی توحید بودند یعنی خدا را به وقت شناختن بوده، مؤید فرمایش شما که فرمودید روایت خصال را؟؟؟؟ نتوانسته معنایش را بفهمد. ذهنم همینطوری به هم چسبانید. ؟؟؟؟ خدا را به وحدانیت شناختن؟؟؟؟

استاد: یعنی خود اینکه اصل درک وحدانیت و مبدئیت او با همه ی اینها، همانی است که روایاتی هم که این را توضیح می دهند، می بینید خود تصورش چقدر مشکل است....

تایپیست: مجید