بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله درسگفتارهای شرح توحید شیخ صدوق در سال 1397؛
جلسهی سیزدهم: 21/9/1397 ش.
ادامهی شرح فقرهی «قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه»
تیار – فقه اللغة – عبارات چهارتایی در فرمایش امام علیه السلام – علامهی مجلسی
ذیل صفحهی هفتاد بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند:
«قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه، وتحيرت الأوهام عن إحاطة ذكر أزليته وحصرت الأفهام عن استشعار وصف قدرته، وغرقت الأذهان في لجج أفلاك ملكوته»1.
چهار جمله کنار هم ردیف شده بود. هفتهی قبل، فی الجمله، راجع به اینها صحبت شد.
شاگرد: از جملات سهتایی و چهارتایی صحبت شد. بعد هم صحبت از نماز شد. بحثی هم راجع به «قلب» فرمودید.
استاد: چه شد که بحث به قلب کشید؟
شاگرد: فرمودید: تنها کلمهای که در مورد ادراک خداوندمتعال به کار برده شده است، کلمهی قلب است.
استاد: بله؛ «ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان»2. گاهی شما بهترین جملهها را میگویید. من هم از باب اینکه معدّ باشم تا شما جملههای خوب را بگویید، یک چیزی میگویم. ولو آقایان میگویند طول نکشد. بنده هم موافق هستم که رفت و برگشت دو نفری نشود؛ اما اینکه کسی در ذهنش چیزی آمد، باید بگوید. گاهی در اذهان ما چیزی میآید که فضای بحث را زمین تا آسمان عوض میکند. اصل طرح اینها، خوب است. قوام مباحثهی طلبگی به همینها است. لذا هر چه به ذهنتان میآید را بفرمایید تا آنها اصل باشد.
مرحوم مجلسی، در دو جلد بحارالانوار، از این عبارت بحث کردهاند؛ در جلد چهارم در صفحهی دویست و بیست و شش، چند لغت از این عبارتی که ما خواندیم را، معنا کردهاند:
«وقال الجزري : التيار : موج البحر ولجته انتهى. وحصر الرجل كعلم : تعب، وحصرت صدورهم : ضاقت ، وكل من امتنع من شئ لم يقدر عليه فقد حصر عنه ذكرها الجوهري والاستشعار : لبس الشعار والثوب الذي يلي الجسد كناية عن ملازمة الوصف ، و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم والشعور والملكوت : الملك والعزة و السلطان. قوله: بالآلاء أي عليها ، والتملك : الملك قهرا ، وضمن معنى التسلط والاستيلاء وفي بعض نسخ التوحيد : مستملك»3.
«وقال الجزري : التيار : موج البحر ولجته انتهى. وحصر الرجل كعلم : تعب»؛ خسته شد، وامانده شد.
«وحصرت صدورهم : … و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم والشعور». «بالآلاء» هم که فقرات بعدی کلام حضرت علیه السلام است.
این سه سطر از بحارالانوار، توضیح این لغات است. در جلد نود، صفحهی دویست و بیست و هفت، فرمودهاند:
«والتيار مشددة موج البحر الذي ينضح ولجته، والحصر العي في المنطق وحسر البصر حسورا كل وانقطع من طول مدى، والاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور والعلم، ويقال استشعر فلان خوفا أضمره، واستشعر لبس الشعار وهو الثوب الملاصق للشعر، ولجة البحر معظمه، والملكوت كرهبوت العزة والسلطان و المملكة، وله ملكوت العراق أي ملكها، ويطلق غالبا على السماويات و الروحانيات»4.
«والتيار مشددة موج البحر الذي ينضح ولجته، والحصر العي»؛ «عی» بهمعنای خسته شدن است. «في المنطق»؛ در حرف زدن. «وحسر البصر حسورا كلّ»؛ یعنی وامانده شد. خسته شد. و انقطع من طول مدى». «والاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور والعلم…».
مرحوم مجلسی این چند لغت مهم را در اینجا توضیح دادهاند. بعداً بر میگردیم. چیزی که برای شروع این عبارت در ذهنم هست، کلمات چهارتایی در شروع کلام حضرت علیه السلام است. «ضلت، تحیّرت، حصرت، غرقت». چهار جمله است، چهار وصف حضرت علیه السلام فرمودهاند؛ عقول گم میشود، اوهام متحیر میشود، افهام وا میماند و اذهان غرق میشود. هر کدام از این وصفها، تناسبی با آن چیزهایی که حضرت علیه السلام فرمودهاند، دارد. اصلاً بلاغت کلام این است که غیر از مقتضای حال، تناسب بین الفاظ و معانی، در آن، مراعات شده باشد؛ فصاحت و بلاغت، بهمعنای اعم این است.
ضلالت – عقول – اشتقاق کبیر – معجم مقاییس اللغة – المنجد - فقه اللغة – ابن فارس – واژهی صدق
خب، حضرت علیه السلام، ضلالت را به عقول نسبت دادهاند: «قد ضلت العقول». اصل ضلالت چیست؟؛ ضلّ بهمعنای گم شدن است. شاید بتوانیم، بگوییم: تا زمانیکه راهی را فرض نگیریم، ضلالت معنا ندارد. هفتهی قبل، از کتاب لغت گفتم؟ در این مباحثه نگفتم. خب، الان اشارهای میکنم. از قدیم در فقه اللغه بحثهایی بوده است. یادگار همین مباحثهی معانی الاخبار بود. همینطور خودم مراجعه میکردم. کتاب دم دستی طلبگی المنجد بود. المنجد، شمارهگذاری میکند. یک ماده را میآورد و بعد شماره میگذارد. برای من مکرر پیش میآمد و میدیدم المنجد شماره گذاشته است، ولی این شمارهها، یک معنا است. خب در این فرض، چرا میگویید یک، دو؟! یک معنای روشن جامعی بین این یک و دو هست، اما شما میگویید یک و دو! گویا مشترک لفظی به حساب میآورید! یکی از مواردش واژهی صدق بود. در روایتی که بحث میکردیم، کلمهی صدق بود. من مواردش را نگاه کردم، به ذهنم آمد که اصل معنای «صدق»، استحکام است. «حجرٌ صَدق»؛ سنگ محکم. صدق یعنی چیز محکم و مستحکم. این را در مباحثه مطرح کردم و گفتم وقتی میگوییم «کلام صدق»، بهمعنای راست گفتن و مطابقت با واقع نیست. اینها لازمِ معنای صدق است. کلام صدق، یعنی کلام مستحکم. کلام مستحکم، یعنی تذبذب و تلون در آن نیست؛ کلامی نیست که امروز بفهمیم و فردا از بین رفته باشد. امر مستحکم، زوال ناپذیر است. پس صادق یعنی مستحکم. چون زوال ناپذیر است، این کلام هم صدق و محکم است.
فردای آن روز یکی از اعزه، گفتند این معنایی که برای صدق گفتی، ابنفارس هم در مقاییس گفته است. گفتم ابن فارس کیست؟! مقاییس کیست؟! تازه نوشته شده است؟! گفتند: خیر؛ این کتاب بیش از هزار سال است. ابن فارس، قبل از سال چهارصد هجری وفات کرده است. روز خوبی برای من بود. همان روز زحمت کشیدند و شش جلدی مقاییس را گرفتند. شاید شمارهی آخرش بود و چاپش تمام شده بود. شش جلد مقاییس را آوردند، دیدم هزار سال قبل، ابن فارس، کتابی به این خوبی نوشته است. اساس مقاییس بر این است که بگوید تا میتوانیم، هر مادهای را به یک معنا برگردانیم. یعنی تا میتوانیم، همین کاری که المنجد کرده است را نکنیم؛ مدام شماره میزند. لذا میگوید: «له اصل واحد». ولو میگوید من تکلف هم نمیکنم؛ کار من بافتنی نیست. اگر نشد، میگویم «له اصلان، له ثلاثة اصول». خیلی کار خوبی شد.
فقه اللغة – الخصائص – ابن جنی – اشتقاق کبیر – اشتقاق اکبر
فردای همان جلسه، یکی دیگر از آقایان فرمودند: ابنجنی، در خصائص، همین کار را میکند. گفتم عجب! ابنجنی خصائص دارد؟! گفتند: سه جلد است و من دارم. آن را آوردند و به من دادند. بنده به منزل بردم و نگاه کردم، دیدم ابن جنی، خیلی بیش از ابن فارس کار کرده و نبوغ به خرج داده است. ابن فارس به ماده کار دارد. ما میگفتیم: اشتقاق کبیر. اما کار ابن جنی اشتقاق اکبر است؛ در مادهی کلمه، ترتیب حروف را هم بر میدارد. شروع خصائص با این است. میگوید: قاف، واو، لام؛ قول، وقل، لقو و تمام موارد نُه گانهاش، معنایشان یکی است. در آن حرکت است. تقلقل است. دیدم خیلی کار کرده است. ولی همان وقت، در ذهنم آمد که با اینکه کار ابن جنی کار بسیار خوبی بوده است، اما متأسفانه ادامه پیدا نکرده است. چرا؟؛ شاید رمزش این است که او میخ مادهی سه تایی را کوبید. این اشتباه او بود. لذا اشتقاق اکبر او این بود که میگفت: چرا مدام مادهی لغت ق، ل، و را میگویید؟ بلکه دو حرف هم کافی است. نگو قول، بگو قاف و لام. واوش هم تغییر میکند. اشتراک در دو حرف کافی است تا در معنا، اشتراکٌ مّا داشته باشیم. این کار ابن جنی است. متأسفانه این کار او باعث شد تا هزار سال [متوقف] بماند. تا قرن بیستم آمد و متأسفانه بعد از او اصلاً کسی کاری نکرده است. هزار سال کم نیست. کاری نشد تا قرن بیستم. از آن طرفیها، خیزی گرفتند برای زبانشناسی و فنوتیک. خیلی مفصل است. از این طرف هم ظاهراً مصریها شروع کردهاند. فقه اللّغه و علم اللّغه را ظاهراً اول آن مصری نوشت. شروع به کار کردند. الآن بیش از صد سال میگذرد که در فقه اللّغه و علم لغت، کارهای جدید شده است.
اشتقاق کبیر – فقه اللغة - صبحی صالح – دراسات فی الفقه -
ما هم همینجا، کتاب صبحی صالح را مباحثه کردیم. نزدیک شصت-هفتاد سال است که نوشته شده است؛ «دراسات فی فقه اللّغه». جمعبندیهای خوبی کرده است. در آنجا دیدیم، حالا دیگر برای حروف و معانی حروف و ارتباط و اشتقاق کبیر و اشتقاق کبّار که نَحت5 بود. در اینجا بحثهای خیلی خوبی مطرح کرده بودند که صبحی صالح هم خلاصهی آنها را آورده بود. ولی هنوز کار خیلی کمی بود. ما در مباحثه می فهمیدیم که کار کمی شده بود. یعنی چقدر قواعد به ذهن میآمد که باید آنها را اعمال کنیم و کشف شود و پیشرفت بکند.
اشتقاق کبیر – المعجم الاشتقاقی الموصل – محمد حسن جبل
همینطور بود تا هفتهی قبل که آقا [یکی از حاضران] در کتابخانهی فیضیه، به کتابی برخورد میکنند به نام «المعجم الاشتقاقی الموصِل». «الموصِل» یعنی ریشهیاب. مقدمهی آن را زیراکس گرفتند و دادند. خیلی خوشحال شدم. یعنی این آقای مصری یکی از گام های بسیار مهم را در لغت و اشتقاق کبیر برداشتهاند. ما هم به خیالمان تازه دیدیم اما حدود هشت سال است که این کتاب چاپ شده است. در ویکی عبری وفاتش را ننوشته است. من خدمت آقایان گفتم؛ به خیالم که الآن هست. ولی دیدم در شرح حالش نیاوردهاند که وفات کرده است. ولی در سایت الشاملة، در شرح حالش آمده است. سه سال است که وفات کرده است. نویسنده محمد حسن جبل، استاد الازهر است. اصل مقصودش هم قرآن بوده است. میگوید: اصلاً مقصود من در الفاظ قرآن کریم است. شبیه مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن، مجمع البحرین است که تنها به الفاظ قرآن کریم عنایت داشته است. ایشان هم اصل عنایتش همین است، ولی توسعه هم دارد. سایر الفاظ را هم آوردهاند. خلاصه، [برای خودش] کتابی شده است! شما باید مقدمهی آن را مباحثه کنید. دو به دو، سه به سه مباحثه کنید. دیر نشود. بهخاطر اینکه این کتاب گام خوبی برداشته است؛ تاریخی میماند. البته اما باز هنوز هم خیلی نقص دارد. یعنی چیزهایی است که باید دست به دست هم بدهند تا مثل کتاب ابنجنی نشود. ایشان چیزهایی را پایهگذاری کرده است که اگر آنها بماسد، علم پیشرفت نمیکند. گمان بندهی طلبه، این است. نباید بگذارند. ایشان باید یک بخش کار را عهدهدار شده باشد، نه تمام بخش کار را. اگر تمام بخش بر عهدهی این کتاب افتاده باشد، دوباره علم میماند. بخشی از کار را آورده و خیلی خوب شده است.
فقه اللغة – اشتقاق کبیر – المعجم الاشتقاقی الموصل – حسن جبل – شیوهی کار حسن جبل – نقص کار حسن جبل - علامهی مصطفوی – التحقیق فی کلمات القرآن الکریم – معانی حروف بیست و هشتگانهی عربی -
اولاً: از جهتی شیوهی کار آقای حسن جبل با ابن فارس فرق دارد. خودش هم میگوید که ابن فارس میگوید: اگر دو معنا دارد، دو اصل است. اما ایشان میگوید: در کتاب من، هر مادهی لغوی، یک معنا دارد. نگویید دو اصل. همانطور که مرحوم مصطفوی در التحقیق [عمل کرده] بودند. در التحقیق میگوید: یک ماده، یک معنا. احتمال ندهید دو معنا داشته باشد. ایشان هم همینطور است. فقط تفاوتی که دارد، این است که التحقیق، اصلاً در آن فضا وارد نشده است.
آقای حسن جبل، اول میگوید در حروف بیست و هشتگانهی عربی، هر حرفی، خودش یک معنا دارد. معنای حروف بیست و هشتگانه را میگوید. میگوییم از کجا به دست آوردهاید؟ میگوید: از دو جا: یکی کلمات عرب را دیدم؛ رفتم و رفتم و مدام تجزیه و تحلیل کردم تا به اینجا رسیدم که آن حرف بما أنّه حرفٌ، چه معنایی را میرساند. دوم از نحوهی ادایش میگویم. یعنی هر صوتی اطباق دارد، استعلاء دارد، تفشی دارد. از صفات صوتی خود حرف، ارتباطش را با معنا کشف کردم. لذا میگویم بیست و هشت حرف عربی، بیست و هشت معنا دارد. اول هم در مقدمه، آنها را جمعآوری کرده است.
شاگرد: بافتنی نشده است؟
استاد: اصلاً نمیشود که در اینها بافتنی نباشد. ولی واقعش بافتنی نیست. یعنی ما مجبور هستیم که این بافتنیها را به میدان بیاوریم و در آخر کار، غربال کنیم. نباید جلوی این بافتنیها را بگیریم. چند بار عرض کردهام که با آقایی بحث میکردیم، چند کتاب را بحث کردیم؛ البرهان، کنز الدقائق و … . ایشان ذوقش خیلی با اشتقاق کبیر نبود. همینطور که شما میفرمایید، اینها را بافتنی میدانست. من هم که میگفتم، لبخند میزد. اما گاهی مواردی میشد، ایشان میدید اصلاً نمیشود گفت غلط است. لذا میگفت: بافتنی است، اما بافتنی خیلی قشنگی است. این قشنگی آن، واقعاً بافتنی است. بیننا و بین اللّه، حوزههایی از این اشتقاق هست که بافتنی است و لذا دربارهی کتاب ایشان باید گفت که اگر حتی هشتاد درصدش هم بافتنی باشد، کاری که او کرده، کافی است تا بیست درصد واقعیاش را جلوی منظر ناظرین بگذارد. این خیلی مهم است.
نکتهی بعدی هم این است که این کتاب، حالت ریاضی پیدا کرده است. یعنی از اول میگوید بیست و هشت معنا، بعداً هم به هر کلمهای میرسد، میگوید ما حفاظت میکنیم؛ مثلاً «ضرب»، اول میبینیم معنای ضاد چیست، معنای راء و باء چیست و از استعمالات عرب هم کمک میگیرد. خوبی کار ایشان در این است. بین تتبع و استقرای کتب لغت و استعمالات عرب و تحلیل صوتی و معنوی جمع کرده است. بلکه اصطیاد کرده است.
خب، طولش نمیدهم. دنبال این کتاب بلند شوید، بحث کنید. کاری که ایشان کرده و پیشرفت مهمی است، این است: میگوید در معجم من، سه حرف را به این عنوان که برای خودشان فصلی داشته باشند، کنار گذاشتهام. «واو» و «الف» و «یاء» را کنار گذاشتهام. این سه حرف، مثل حرکات میمانند. اینها را کنار بگذارید. در معجم خودم، اینها را میآورم اما تطفلاً. واو و الف و یاء، سایر حروف را دستکاری میکند. برای آنها، معنا هم میگوید اما میگوید نقش آنها دست کار کردن است؛ اصیل نیستند. این حرف ایشان است. مثال میزند و میگوید: اگر شما در المنجد و لسان العرب و کتب دیگر بخواهید «اقام» را ببینید، فوری سراغ «قوم» میروید. ولی میگوید چون در معجم من واو نیست، شما باید سراغ قاف و میم بروید و در «قم» ببینید. هر مادهای که در آنها همزه و الف و واو و یاء هست، میگویند اینها را حذف کنید و در معجم من، به دنبال دو حرف باقیمانده بگردید. آن وقت کلماتی مثل «اوی» که کلش این سه حرف است، در آخر و تتمهی کتاب میآورد. یعنی کلماتی که تنها از همین حروف تشکیل شدهاند.
علی ای حال کار مهمی شده است. سه سال هم هست که ایشان وفات کرده است. ایشان این کتاب را عرضه کرده است. نباید طول بکشد و حوزه، بعد از پنجاه سال با این کتاب آشنا شود. این کتاب از کتبی است که حتماً باید بهعنوان بخشی از کار روی آن کار شود.
مطلبی که میخواستم الآن عرض کنم این است: در برخی از جاهای کتاب، ایشان نه تنها کارش بافتنی شده است، بلکه اصلاً خلاف ارتکاز واضح است. مثلاً دیشب میدیدم؛ خب، «بَطَل» بهمعنای شجاع است. «بطل» را که معنا میکند، میگوید اصل معنای «بَطَل» یک امر سنگین مهم و صاحب ارزشی که در یک جایی مخفی شود و خودش را نشان ندهد. خب، «باطل» این است؟! وقتی «باطل» میگویید، یعنی یک امر خیلی خوب و ارزشمند؟! حالا شاید من مقصود ایشان را نفهمیدهام. فعلاً برداشتی که بنده از این عبارت او داشتم و معنایی که کرده است، خلاف ارتکاز است.
مشکل کار ایشان همین است؛ میگوید: «الفصل المعجمی و المعنی المحوری»؛ یعنی آنچه که محور معنای یک کلمه است، حرف اول و دومش است و حال اینکه این قبول نیست. فرق میکند. شما یک چیز را اعمال کردهای، لذا بخش مهمی از زبان فوت میشود. مثل ابن جنی. اصلاً اینطور نیست که تنها قاعده این باشد که محور یک کلمه تنها حرف اول و دوم باشد، و حرف سوم مثلِّث آن باشد. ما جاهایی داریم که نقش محوری را حرف اول و آخر کلمه میزند. من بعضی از مصادیقش را بهعنوان طرح بحث میگویم. «حصر و حسر»، «قصم و قسم». ابن جنی، اینها را مطرح کرده است. اما در معجم ایشان اینها لوث میشود. یعنی فصل معجمی «قسم» و «قصم» در معجم ایشان چه میشود؟ «قسم» در «قسّ» میرود و «قصم»، در «قصّ» میرود. [در حالی که اینها] اصلاً دو باب هستند و حال اینکه ابن جنی میگوید: «قصم» و «قسم» معنای مشترکی دارند! با سین، مقداری خفیفتر است، چون ادایش خفیف است. اما «قصم» چون اطباق و غلظت دارد، همان «قسم» است اما شدیدتر، محکم تر، غلیظ تر. خب، این حرف ابن جنی، در معجم ایشان کلاً از بین میرود و محو میشود. ما نباید بگذاریم اینطور شود. یعنی مکمل کار ایشان، باید ضوابطی پیدا کنیم و در حوزهها محک بزنیم. موادی که معنای محوری است، گاهی حرف اول و آخر است. گاهی حرف دوم و سوم است و حرف اول مثلث است. من مفصل به چیزهایی برخورد کردهام. در تجربیاتی که در مباحثه داشتیم، دیدهام. یعنی برخی از جاها هست که میبینیم اشتقاق خیلی لذیذ میشود و میفهمیم که واقع است، به این خاطر است که دو حرف دوم و سوم را ثابت نگه میداریم و حرف اولش را تغییر میدهیم. میبینیم چقدر خوب جور درآمد. باز اینطور چیزها، در معجم ایشان لوث شده است. ولی علی ای حال، [با توجه به اصل کار ایشان] کار خوبی شده است. این اولین کتابی است که این دو جهت صوت و معانی حروف را دست به دست هم داده است. این کتاب چهار جلد است و اینها را سر و سامان داده است.
فقه اللغة – اشتقاق کبیر – ضلّ – ضلال – حسن جبل – الفصل المعجمی -
خلاصهی دیدگاه آقای حسن جبل در مادهی «ضلّ» را عرض میکنم.
«ضلّت العقول». «ضلال» به چه معنا است؟ ایشان «ضلّ» را به این صورت معنا کردهاند: «ضلّ الشیء خفی و غاب»6. در پاورقی نگاه کنید. میگوید: ضاد و لام داریم: «صوتیا، الضاد تعبر عن کثافة او غلظ مع ضغط ما و اللام عن امتداد مع استقلال. و الفصل منها یعبر عن غیاب شیء فی اثناء ما یکتنفه و یمسکه حتی یصیر کالشیء الواحد (استقلال). کما فی ضلال الماء فی اللبن». اول میگوید در ضاد، غلظت و فشار خوابیده است. در لام امتداد خوابیده است.
در قسمت «الفصل» میخواهد، بگوید دو حرف ترکیب شده است. مقصود او از فصل، جدا شدن نیست. مقصود از فصل، تشکیل یک مدخل در معجم است. «و الفصل منهما» یعنی بین این دو ترکیبی درست میکنید یک «الفصل المعجمی» و یک مدخلی در معجم ما درست شده است؛ «ضلّ». حالا تا «ضلع» و سایر مثلثهای آن را بیاورد که کم است.
خب، همینجا ایشان میگوید: «ضلّ» یعنی یک چیزی در چیز دیگری وارد شود، بهصورتیکه در آن محو شود. به «ضلّ الماء فی اللبن» مثال زده بود. در شیر آب میکنید؛ وقتی در شیر آب میکنید، گم میشود. او میگوید: گم شدن، یعنی آب از جنسی بود که در چیز دیگری وارد شده و محو شده است. از صوت آنها هم توضیح میدهد. ایشان خوب دستهبندی کرده است. میگوید من اول از عرب شاهد میآورم؛ از کتب لغت شاهد میآوردم. بعد معنای محوری را میگویم. معنای صوتی را آخر کار میگوید. میگوید آنها را آخر کار گذاشتهام تا کسی ذوقش را ندارد اصلاً مراجعه نکند. آنها را جدا کردهام تا مخلوط نشود.
گمان بنده این است که «ضلّ»، معنایی که ایشان گفته را ندارد. یکی از چیزهای خوبی هم که این معجم دارد، این است: ایشان کاری کرده که ترتیب حروف را محفوظ نگه داشته است. میگوید: فرق من با ابن فارس این است که او میگوید ممکن است دو تا اصل شوند اما من میگویم حتماً یکی است. بعد میگوید فرق من با ابن جنی این است: ابن جنی گفت هر کلمه سه حرف دارد که اگر ترتیب آنها را به هم بزنید، فرقی ندارند. اما من میگویم کامل فرق میکند. یعنی هر حرفی در هر جایی که قرار گرفته است، رتبهاش هم دارد نقش ایفاء میکند. بعد چند مثال میزند. یکی از آنها خیلی جالب است؛ «لزّ» و «زلّ». «زلّ» بهمعنای لغزیدن است. «زلزل» هم که تکرار است؛ دوبار لرزش است. او میگوید «زلّ» یعنی یک چیزی بلرزد و از موطن خودش جدا شود. وقتی همین را برعکس میکنید، معنای برعکس میدهد. «لزّ» یعنی جدا نشود و بچسبد. خب، پس ترتیب در زبان عرب دخالت دارد؛ «لزّ» با مثلِّثهایش «لزم»، «لزب»، «لزج» به این معنا است. «طِين لَّازِبِ»7، «لزج» که چسبناک است. «لزم» یعنی به آن چسبید. «لزّ» هم در لغت همینطور است. ایشان در این فضا این ترتیب را مهم میداند.
در عربی «لضّ» نداریم. به کار نرفته است. او هم نیاورده است. «ضلّ» را داریم. اول چیزهایی که خودمان بحث کردیم را عرض میکنم. آنچه که بنده عرض میکنم، این است: بعضی معانی است که با چیزهای دیگری خودش را نشان میدهد. خیال میکنیم «ضلالت» باید یک راه باشد. راه رفتنی باشد و از راه گم شود. «ضلّ الطریق» هم با سایر معانیای که او گفته، درست است، اصل گم شدن راه برای این است که قدیمها کاروان به بیابان میرفت؛ یک خط سفیدی در بیابان معلوم بود؛ آن جاده بود: «وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ»8؛ جاده آنی بود که قدم خورده بود و در بیابان این مسیر معلوم بود. اما وقتی طوفان میشد آنها به هم میریخت. میگفتیم: «ضلّ الطریق»؛ راه گم شد. یعنی آن چیزی که میگرفتیم و با خاطر جمعی خط سفید را میگرفتیم و میرفتیم، الآن دیگر نیست. به جایی میرسیم که راه دیگر محو میشود. میبینیم دیگر راه نیست. کجا برویم؟ متحیر میشویم.
ایشان در معنای «ضلّ» گفت: چیزی در چیزی محو میشود. الآن هم ریگها میآیند و راه را می پوشانند. آیا یک راه رفتنی در ضلالت هست یا نیست؟ یا نه، صرفاً گم شدن است؟ «قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا»9، در این آیه، آیا معنای راه هست یا نیست؟ «وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ»10؛ گم میشود. آیات شرک که خیلی جالب است؛ خدای متعال از آنها سؤال میکند، آنهایی که برای من شریک میآوردید، کجا هستند؟ «قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا»11؛ نمیدانیم، آنها گم شدهاند. به خیالمان آنها چیزهایی هستند که میتوانند کاری کنند، درحالیکه همه گم شدهاند. «ضَلُّواْ عَنَّا» را چندجا دارد. در یک جا میفرماید: «مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا بَل لَّمۡ نَكُن نَّدۡعُواْ مِن قَبۡلُ شَيۡـا»12. اطلاق «شیء» میکند.
آیا در «ضلالت» یک جور راه رفتن هست یا نه،صرف اینکه چیزی در چیزی محو شود کافی است؟ ایشان معنای راه رفتن را نگفته بودند.
شاگرد: مثلاً در بیابان، ریگها جادهای را می پوشانند، چیزی در چیزی میرود و گم میشود. وقتی «ضلّ الطریق» میگوییم یعنی طریق گم شده است.
استاد: طریق گم شده و او هم گم گشتهی راه است.
شاگرد 2: شاید «ضلّ عن الطریق» بوده است و منصوب به نزع خافض شده و «ضلّ الطریقَ» شده است. بعید میدانم «طریق» فاعل قرار بگیرد.
شاگرد: در این صورت، «ضلّ الماء» چه میشود؟
استاد: یعنی تا زمانیکه آب در دل شیر یک نفوذی نکند، محو شدنش ضلال است یا آن رفتن آب درجاییکه بعداً به جایی برسد که دیگر خودنمائی آن تمام شود؟ فقط بهعنوان طرح بحث عرض میکنم.
شاگرد: در «ضلّ الماء»، نوع تعدیه دخالت دارد. اگر «ضلّ» با «عن» یا «من» متعدی شود، در «ضلّ الماء» باب تضمین، یا لحاظ قابل بررسی است. یعنی چه بسا یک روح معنایی باشد و جلوههای دیگرش با تضمین و لحاظ وارد شود.
فقه اللغة – حسن جبل – المعجم الاشتقاقی الموصل – المعنی المحوری – روح المعنی – میرزا مهدی آشتیانی – شرح منظومه -
استاد: این نکته را عرض کنم که آقای حسن جبل، در معجم میگویند: «المعنی المحوری». در کتب معارف ما و تفسیری خیلی میگویند که الفاظ، برای روح معنا وضع شده است. عدهای حسابی، این را میگویند. اینها با هم فرق میکنند. به این نکته توجه کنید؛ معنای محوریای که ایشان میگوید، با روح معنا متفاوت است. روح معنا این است: می گویند مثلاً الفاظی مانند «رأس»، «ید» مصداق معنای «ید» است. لفظ «ید» برای آن وضع نشده است. بلکه «ید» برای معنایی وضع شده که مجرد است و تجریدی است. روح اصلی آن است. یک مصداقش در عالم مادی این دست است و الا اصل معنا آن است.
شاگرد: ما یعمل به، ما یبطش به.
استاد: خیر؛ خود «بطش» هم همینطور است. کسانی که روح معنا را میگویند، میگویند وقتی میگوییم «ید اللّه»، خدا که «بطش» نمیکند. پس مجبورید باز «ید اللّه» را تاویل کنید. آنها میگویند ما که روح معنا میگوییم، اصلاً «ید» را طوری معنا میکنیم که راجع به خدای متعال هم محتاج تاویل نباشد. «ید» یعنی قدرت. مثلاً روح معنای «ید» اقتدار بر انجام کار است. مظهرش در بدن این دست است. «ید» یعنی این زور برای این است. این است که زور را به بروز میآورد. «وَٱلسَّمَاءَ بَنَيۡنَٰهَا بِأَيۡيْد»13؛ اید و ایدی، جمع ید است که در اشتقاق کبیر، همزه اضافه دارد. اید یعنی با دست؟! اصلاً شما ترجمه دست نمیکنید. «ایّدک اللّه» یعنی دست خداوند همراهت باشد؟! یعنی خدا تو را تاییدت کند. اید یعنی قوت. خیلی مثال دارد. من اولین باری که این را دیدم، از مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی بود. رحمة اللّه علیه. در حرم، نزدیک قبر پدر آقای صافی هستند. از حکمای بزرگ تهران بودند. جلیل القدر هستند. هم بر منطق منظومه حاشیه دارند و هم بر حکمت منظومه. هر دوی آنها چاپ شده است. آن وقتی که دنبالش بودم، به کتابخانهی مسجد اعظم رفتم و گرفتم. یادم هست. حاشیهی منطق ایشان را اولین بار آن جا دیدم. اولین باری که با این مطلب برخورد میکردم، در حاشیهی ایشان بود. خیلی حاشیهی خوبی دارند. من به کتابخانه رفتم؛ چون ایشان در شرح حکمت فرموده بودند توضیح معنای صلوات بر کسانی که استکمال بر آنها معنایی ندارد را در شرح منطق دادهام. کتاب هم نبود، چاپ هم نشده بود. همین مساله، من را به کتابخانه کشاند تا ببینم چه توضیحاتی دادهاند. توضیحات خوبی هم دادهاند. بعد که مطالعه کردم، چیزهای دیگرش را هم دیدیم. یکی از آنها همین بود. شاید ذیل حمد بود، یا کتاب یا کلام. به ظن قوی در کتاب نبود. یا ذیل حمد بود یا کلام بود. فرمودند کلام نه یعنی حرف زدن. این حرف زدن یکی از مصادیقش است. روح معنای کلام یعنی اظهار ما فی البطون؛ آنچه که در باطن است، اظهار شود و لذا، اضافه کرده بودند که وقتی خدای متعال خلق فرموده است، از کمالاتی که دارد اظهار کرده که خدا است و خالق این همه خلائق است و لذا خودش هم به چیزهایی که خلق فرموده است، کلمة اللّه میگوید. گویا معنای اصلی و روح معنا این است؛ اینها که حرف خدا نیستند. معلوم است. خداوند متعال آنها را ایجاد کرده است اما چون روح معنای کلام و کلمه، اظهار ما فی البطون است، این هم کلام و کلمه است. اینها را در آنجا فرموده بودند. حمد هم همینطور است.
شاگرد: مرحوم اصفهانی هم در حاشیهی خودشان، این مطلب را دارند. از این حرف هم دفاع میکنند.
استاد: بله؛ روح معنا خیلی طرفدار دارد. ولی «المعنی المحوری» که ایشان میگوید، با روح معنا فرق میکند. او نمیخواهد بگوید «معنی المحوری» یک معنای تجریدی سطح بالا است که موارد دیگرش مصادیقش شوند. ایشان در غالب موارد معنای محوری را پایین آورده و به محسوس ترین معنا، معنا کرده است. معنایی که عرف عام، از بچه و نساء و صبیان با آن سر و کار دارند. به این صورت سعی کرده است. لذا نظرتان باشد که اینها دو معنا هستند. روح معنا با معنای محوری فرق میکند.
فقه اللغة – ضلّ – ضلالت – بثّ – ثبّ -
آیا در «ضلّ» یک سیری هست یا نیست؟ ببینید خود ایشان میگوید «لام» بهمعنای امتداد و ارسال است. پس چرا شما از معنای لام صرفنظر میکنید؟ اگر شما میگویید «ضلّ» در لام معنای امتداد و استرسال خوابیده است، خود امتداد و استرسال یک نحو راه است. رفتن است؛ طول میکشید و باید برود. خب، ما هم که راه میگوییم مقصودم از راه دقیقاً این نیست که یعنی جاده خاکی. میخواهم بگویم در «ضلّ» باید یک نحو طیّ طریق باشد؛ به انحای طرق و به انجاء طیّ.
خب «ضلّ» چیست؟ «ضلّ» یعنی در ادامهی راه، با یک تفرق و تحیری مواجه میشود؛ با یک چیزی که از آن امتداد باز میماند. شبیه «بثّ» و «ثبّ» است. خود ایشان میگوید. اینها زیبا است. «ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡس وَٰحِدَة وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالا كَثِيرا وَنِسَاء»14. «بثّ» یعنی پراکنده کرد. اما ایشان در «ثبّ»، «ثوب»، «ثیب» و «ثیّب» میگوید، «ثوب» بهمعنای اشتمال و جمع شدن است. برعکس «ثبّ» است. چون «الباء للاصاق» است. «بزید دار». میگوید اصل معنای باء چسبیدن به یک چیزی است. جمع شدن با آن است. «بثّ» یعنی چیزهایی با هم جمع بودند و از یک چیز مجتمعی پراکنده شدند. اینجا از جاهای خیلی زیبا است. «بث» الصاقی است که پخش میشود. خاکها روی زمین به هم چسبیدهاند، یک دست محکم روی آن میزنید و پخش میشوند؛ «بثّ». گرد و غبار بالا میرود. «مبثوث» میشود. جمع بودند و به هم چسبیده بودند، به هم ملصق بودند، با تحریک شما «بثاث» شد. اما میگوید همین را برعکس کنید؛ «ثبّ» یعنی متفرق بودند و ملصق شدند؛ برگشتند و با هم جمع شدند. بعد هم مثالهای متعدد میزند. «ثوب» چیست؟ میگوید وقتی نخهایی که از هم باز بودند را قماش و پارچه میکنید، عرب «ثوب» میگوید. «ث» در «ثوب» یعنی نخهای پخش و پلا بودند، «ب» یعنی مجتمع شدند.
شاگرد: در «ثوب» حرف اول و سوم را محور قرار داده است.
استاد: قرار شد که واو نباشد. لذا در «ثوب»، از پخش شدن جمع شدند. بنابراین «ثبّ» یعنی یک متفرقی با هم مجتمع شدند و ملصق شدند.
فقه اللغة – اشتقاق کبیر – ضلّ – ضالّ - معنای مختار – حسن جبل -
خب، روی این معنا در «ضلّ»، اول ضاد است، بعد لام است. از مکان ضاد که یک نحو تفرق و عدم اجتماع است به استرسال وصل میکند. آقای حسن جبل میگوید که در «ضلّ الماء فی اللبن»، آب ابتدا به این صورت بود و بعد در دل آن پخش شد و استرسال پیدا کرد. خب، به این صورت معنا کنید و بگویید وقتی یک چیزی میخواهد ادامه پیدا کند … . البته موارد بیشتر ضاد باید بررسی شود. بیست و هشت معنایی که برای حروف ارائه داده است، تمامش قابل بحث است. یعنی چه بسا شما بهمعنای بهتری برسید.
علی ای حال، استرسالی که در ضاد هست، این احتمال را دارد. احتمالی که بنده عرض میکنم این است: یعنی یک نحو تشتتی در حال ادامه دادن باشد. ضالّ چه کسی است؟؛ کسی است که با اینکه جاده را نمیداند و راه دستش نیست، همینطور میرود. هائم علی وجهه است. ضالّ این است. لامش برای این است که ادامه میدهد، اما ضادش برای این است که یک محور روشنی هم ندارد. متشتت و متفرق است. در روایات، دو مورد از «ضلّت العقول» برخورد کردم. میخواستم آن را توضیح بدهم که نشد.
شاگرد: … .
استاد: آقای حسن جبل میگوید لام بهمعنای امتداد و استرسال و رها شدن و رفتن است. اینجا که میرسید، میبینید حرف ایشان مبهم است. هر کسی هم که بخواهد حرفش را به کرسی بنشاند، به بافندگی رو میآورد. ولی مآل این بافندگیها به این خاطر است که خیلی از قواعد را نمیداند. اگر مجموع قواعد دست کسی بیاید، سریع جواب میدهد.
این را هم عرض کنم؛ معجم ایشان از حرکات غض نظر کرده است. ما میخواهیم بگوییم حرکات هم دخالت دارد اما در معجم ایشان تنها حروف کار شده است. این هم یکی از نقص های معجم است؛ در معجم ایشان به حرکات عنایت نشده است و حال اینکه دخیل است.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
1. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 70.
2. همان، ص 108.
3. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ: دار احیاء التراث)، ج 4، ص 226.
4. همان، ج 90، ص 227.
5 مقرر: «نَحت» بهمعنای «واژ آمیزی» است.
6. حسن جبل، المعجم الاشتقاقی الموصل، ص 1296.
7. الصافات، آیهی 11.
8. نهجالبلاغه، خطبهی شانزدهم.
9. غافر، آیهی 74.
10. هود، آیهی 21.
11. الغافر، آیهی 74.
12. همان.
13. الذاریات، آیهی 47.
14. النساء، آیهی 1.
توحید صدوق؛ جلسه 21 21/9/1397
بسم الله الرحمن الرحیم
ذیل صفحه هفتاد بودیم. حضرت فرمودند:
قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه، وتحيرت الأوهام عن إحاطة ذكر أزليته وحصرت الأفهام عن استشعار وصف قدرته، وغرقت الأذهان في لجج أفلاك ملكوته1
چهار جمله کنار هم ردیف شده بود. هفته قبل فی الجمله راجع به اینها صحبت شد.
شاگرد: از جملات سه تایی و چهارتایی صحبت شد. بعد هم صحبت از نماز شد. بحثی هم راجع به قلب فرمودید.
استاد: چه شد که بحث سراغ قلب رفت؟
شاگرد: فرمودید تنها کلمهای که در مورد ادراک خداوندمتعال به کار برده شده، کلمه قلب است.
استاد: بله، «ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان»2. گاهی شما بهترین جملهها را میگویید. من هم از باب اینکه معدّ باشم تا شما جملههای خوب را بگویید، یک چیزی میگویم. ولو آقایان میگویند طول نکشد. من هم موافق هستم؛ رفتوبرگشت دو نفری نشود. اما اینکه کسی در ذهنش چیزی آمد بگوید. گاهی در اذهان ما چیزی میآید که فضای بحث را زمین تا آسمان عوض میکند. اصل طرح اینها خوب است. قوام مباحثه طلبگی به همین ها است. لذا هر چه به ذهنتان میآید را بفرمایید تا آنها اصل باشد.
مرحوم مجلسی در دو جلد بحارالانوار از این عبارت بحث کردهاند؛ در جلد چهارم صفحه دویست و بیست و شش، چند لغت از این عبارتی که ما خواندیم را معنا کردهاند.
وقال الجزري : التيار : موج البحر ولجته انتهى. وحصر الرجل كعلم : تعب، وحصرت صدورهم : ضاقت ، وكل من امتنع من شئ لم يقدر عليه فقد حصر عنه ذكرها الجوهري والاستشعار : لبس الشعار والثوب الذي يلي الجسد كناية عن ملازمة الوصف ، و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم والشعور والملكوت : الملك والعزة و السلطان. قوله: بالآلاء أي عليها ، والتملك : الملك قهرا ، وضمن معنى التسلط والاستيلاء وفي بعض نسخ التوحيد : مستملك3
«وقال الجزري : التيار : موج البحر ولجته انتهى. وحصر الرجل كعلم : تعب»؛ خسته شد، وامانده شد.
«وحصرت صدورهم : … و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم والشعور». «بالآلاء» هم که فقرات بعدی کلام حضرت است.
این سه سطر از بحارالانوار توضیح این لغات است. در جلد نود، صفحه دویست و بیست و هفت، فرمودهاند:
والتيار مشددة موج البحر الذي ينضح ولجته، والحصر العي في المنطق وحسر البصر حسورا كل وانقطع من طول مدى، والاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور والعلم، ويقال استشعر فلان خوفا أضمره، واستشعر لبس الشعار وهو الثوب الملاصق للشعر، ولجة البحر معظمه، والملكوت كرهبوت العزة والسلطان و المملكة، وله ملكوت العراق أي ملكها، ويطلق غالبا على السماويات و الروحانيات4
«والتيار مشددة موج البحر الذي ينضح ولجته، والحصر العي»؛ عی بهمعنای خسته شدن است. «في المنطق»؛ در حرف زدن. «وحسر البصر حسورا كلّ»؛ یعنی وامانده شد. خسته شد. و انقطع من طول مدى». «والاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور والعلم…».
مرحوم مجلسی این چند لغت مهم را در اینجا توضیح دادهاند. بعداً بر میگردیم. چیزی که برای شروع این عبارت در ذهنم هست، کلمات چهارتایی در شروع کلام حضرت است. «ضلت، تحیّرت، حصرت، غرقت». چهار جمله است، چهار وصف حضرت فرمودهاند؛ عقول گم میشود، اوهام متحیر میشود، افهام وا میماند و اذهان غرق میشود. هر کدام از این وصفها تناسبی با آن چیزهایی که حضرت فرمودند دارد. اصلاً بلاغت کلام این است که غیر از مقتضای حال، تناسب بین الفاظ و معانی در آن مراعات شده باشد؛ فصاحت و بلاغت بهمعنای اعم این است.
خب حضرت ضلالت را به عقول نسبت دادهاند؛ «قد ضلت العقول». اصل ضلالت چیست؟ ضلّ بهمعنای گم شدن است. شاید بتوانیم بگوییم تا زمانیکه راهی را فرض نگیریم، ضلالت معنا ندارد. هفته قبل از کتاب لغت گفتم؟ در این مباحثه نگفتم. اشارهای میکنم. از قدیم در فقه اللغه بحثهایی بوده. یادگار همین مباحثه معانی الاخبار بود. همینطور خودم مراجعه میکردم. کتاب دم دستی طلبگی المنجد بود. المنجد شماره گذاری میکند. یک ماده را میآورد و بعد شماره میگذارد. برای من مکرر پیش میآمد و میدیدم المنجد شماره گذاشته ولی این شمارهها یک معنا است. چرا میگویید یک، دو؟! یک معنای روشن جامعی بین این یک و دو هست، اما شما میگویید یک و دو! گویا مشترک لفظی به حساب میآورید! یکی از مواردش که واژه صدق بود. در روایتی که بحث میکردیم کلمه صدق بود. من مواردش را نگاه کردم، به ذهنم آمد که اصل معنای «صدق» استحکام است. «حجرٌ صَدق»؛ سنگ محکم. صدق یعنی چیز محکم و مستحکم. این را در مباحثه مطرح کردم و گفتم وقتی میگوییم «کلام صدق»، بهمعنای راست گفتن و مطابقت با واقع نیست. اینها لازم معنای صدق است. کلام صدق یعنی کلام مستحکم. کلام مستحکم یعنی تذبذب و تلون در آن نیست؛ کلامی نیست که امروز بفهمیم و فردا از بین رفته باشد. امر مستحکم، زوال ناپذیر است. پس صادق یعنی مستحکم. چون زوال ناپذیر است، این کلام هم صدق و محکم است.
فردای آن روز یکی از اعزه، گفتند این معنایی که برای صدق گفتی، ابن فارس هم در مقاییس هم گفته. گفتم ابن فارس کیست؟! مقاییس کیست؟! تازه نوشته شده؟! گفتند نه، این کتاب بیش از هزار سال است. ابن فارس قبل از چهارصد وفات کرده. روز خوبی برای من بود. همان روز زحمت کشیدند و شش جلدی مقاییس را گرفتند. شاید شماره آخرش بود و چاپش تمام شده بود. شش جلد مقاییس را آوردند، دیدم هزار سال قبل ابن فارس کتاب به این خوبی نوشته است. اساس مقاییس بر این است که بگوید تا میتوانیم هر مادهای را به یک معنا برگردانیم. یعنی تا میتوانیم همین کاری که المنجد کرده را نکنیم؛ مدام شماره میزند. لذا میگوید «له اصل واحد». ولو میگوید من تکلف هم نمیکنم؛ کار من بافتنی نیست. اگر نشد، میگویم «له اصلان، له ثلاثة اصول». خیلی کار خوبی شد.
در همان جلسه، فردایش یکی دیگر از آقایان فرمودند ابن جنی در خصائص همین کار را میکند. گفتم عجب! ابن جنی خصائص دارد؟! گفتند سه جلد است و من دارم. آن را آوردند و به من دادند. به منزل بردم و نگاه کردم ابن جنی خیلی بیش از ابن فارس کار کرده؛ نبوغ به خرج داده. ابن فارس به ماده کار دارد. ما میگفتیم اشتقاق کبیر. اما کار ابن جنی اشتقاق اکبر است؛ در ماده کلمه، ترتیب حروف را هم بر میدارد. شروع خصائص با این است. میگوید قاف، واو، لام؛ قول، وقل، لقو و تمام موارد نه گانه اش، معنایشان یکی است. در آن حرکت است. تقلقل است. دیدم خیلی کار کرده. ولی همان وقت در ذهنم آمد با اینکه کار ابن جنی کار بسیار خوبی بود، متأسفانه ادامه پیدا نکرد. چرا؟ شاید رمزش این است که او میخ ماده سه تایی را کوبید. این اشتباه او بود. لذا اشتقاق اکبر او این بود که میگفت چرا مدام ماده لغت ق، ل، و را میگویید؟ بلکه دو حرف هم کافی است. نگو قول، بگو قاف و لام. واوش هم تغییر میکند. اشتراک در دو حرف کافی است تا در معنا، اشتراکٌ مّا داشته باشیم. این کار ابن جنی است. متأسفانه این کار او باعث شد هزار سال بماند. تا قرن بیستم آمد و متأسفانه بعد از او اصلاً کسی کاری نکرده است. هزار سال کم نیست. کاری نشد نشد تا قرن بیستم. از آن طرفی ها خیزی گرفتند برای زبان شناسی و فنوتیک. خیلی مفصل است. از این طرف هم ظاهراً مصری ها شروع کردهاند. فقه اللغه و علم اللغه را ظاهراً اول آن مصری نوشت. شروع به کار کردند. الآن بیش از صد سال میگذرد که در فقه اللغه و علم لغت کارهای جدید شده است.
ما هم همینجا کتاب صبحی صالح را مباحثه کردیم. نزدیک شصت-هفتاد سال است که نوشته شده است؛ «دراسات فی فقه اللغه». جمعبندی های خوبی کرده است. در آن جا دیدیم، حالا دیگر برای حروف و معانی حروف و ارتباط و اشتقاق کبیر و اشتقاق کبّار که نَحت5 بود. در اینجا بحثهای خیلی خوبی مطرح کرده بودند که صبحی صالح هم خلاصه آنها را آورده بود. ولی هنوز کار خیلی کمی بود. ما در مباحثه می فهمدیم که کار کمی شده بود. یعنی چقدر قواعد به ذهن میآمد که باید آنها را اعمال کنیم و کشف شود و پیشرفت بکند.
همینطور بود تا هفته قبل که آقا در کتابخانه فیضیه به کتابی برخورد میکنند به نام «المعجم الاشتقاقی الموصِل». «الموصِل» یعنی ریشه یاب. مقدمه آن را زیراکس گرفتند و دادند. خیلی خوشحال شدم. یعنی این آقای مصری یکی از گام های بسیار مهم را در لغت و اشتقاق کبیر برداشتهاند. ما هم به خیالمان تازه دیدیم اما حدود هشت سال است که این کتاب چاپ شده است. در ویکی عبری وفاتش را ننوشته است. من خدمت آقایان گفتم؛ به خیالم که الآن هست. ولی دیدم در شرح حالش نیاورده اند که وفات کرده است. ولی در سایت الشامله، در شرح حالش هست. سه سال است که وفات کرده است. محمد حسن جبل. استاد الازهر است. اصل مقصودش هم قرآن بوده. میگوید اصلاً مقصود من در الفاظ قرآن کریم است. شبیه مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن، مجمع البحرین است که تنها به الفاظ قرآن کریم عنایت داشتهاند. ایشان هم اصل عنایتش همین است ولی توسعه هم دارد. سایر الفاظ را هم آوردهاند. خلاصه کتابی شده است! شما باید مقدمه آن را مباحثه کنید. دو به دو، سه به سه مباحثه کنید. دیر نشود. بهخاطر اینکه این کتاب گام خوبی برداشته است؛ تاریخی میماند. اما باز هنوز خیلی نقص دارد. یعنی چیزهایی است که باید دست به دست هم بدهند تا مثل کتاب ابن جنی نشود. ایشان چیزهایی را پایهگذاری کرده که اگر آنها بماسد علم پیشرفت نمیکند. گمان من طلبه این است. نباید بگذارند. ایشان باید یک بخش کار را عهدهدار شده باشد، نه تمام بخش کار را. اگر تمام بخش بر عهده این کتاب افتاده باشد، دوباره علم میماند. بخشی از کار را آورده و خیلی خوب شده است.
خلاصه آن را در ماده «ضلّ» عرض میکنم.
ایشان میگوید اولاً؛ این جهتش را ابن فارس فرق دارد. خودش هم میگوید ابن فارس میگوید اگر دو معنا دارد دو اصل است. ایشان میگوید در این کتاب من هر ماده لغوی یک معنا دارد. نگویید دو اصل. همانطور که مرحوم مصطفوی در التحقیق بودند. در التحقیق میگوید یک ماده، یک معنا. احتمال ندهید دو معنا داشته باشد. ایشان هم همینطور است. فقط تفاوتی که دارد این است که التحقیق اصلاً در آن فضا وارد نشده است؛ اول میگوید در حروف بیست و هشت گانه عربی، هر حرفی خودش یک معنا دارد. معنای حروف بیست و هشت گانه را میگوید. میگوییم از کجا به دست آوردهای؟ میگوید از دو جا. یکی کلمات عرب را دیدم؛ رفتم و رفتم و مدام تجزیه و تحلیل کردم تا به اینجا رسیدم که آن حرف بما انه حرف، چه معنایی را میرساند. دوم از نحوه اداءش میگویم. یعنی هر صوتی اطباق دارد، استعلاء دارد، تفشی دارد. از صفات صوتی خود حرف ارتباطش را با معنا کشف کردم. لذا میگویم بیست و هشت حرف عربی بیست و هشت معنا دارد. اول هم در مقدمه آنها را جمعآوری کرده است.
شاگرد: بافتنی نشده؟
استاد: اصلاً نمیشود که در اینها بافتنی نباشد. ولی واقعش بافتنی نیست. یعنی ما مجبور هستیم که این بافتنی ها را به میدان بیاوریم و در آخر کار غربال کنیم. نباید جلوی این بافتنیها را بگیریم. چندبار عرض کردم؛ با آقایی بحث میکردیم، چند کتاب را بحث کردیم؛ البرهان، کنز الدقائق و … . ایشان ذوقش خیلی با اشتقاق کبیر نبود. همینطور که شما میفرمایید اینها را بافتنی میدانست. من هم که میگفتم لبخند میزد. اما گاهی مواردی میشد ایشان میدید اصلاً نمیشود گفت غلط است. لذا میگفت بافتنی است اما بافتنی خیلی قشنگی است. این قشنگی آن واقعاً بافتنی است. بیننا و بین الله حوزههایی از این اشتقاق هست که بافتنی است. ولذا کتاب ایشان میگوید اگر حتی هشتاد درصدش هم بافتنی باشد، کاری که او کرده کافی است تا بیست درصد واقعیش را جلوی منظر ناظرین میگذارد. این خیلی مهم است. یکی هم این است که این کتاب حالت ریاضی پیدا کرده. یعنی از اول میگوید بیست و هشت معنا، بعداً هم به هر کلمهای میرسد میگوید ما حفاظ میکنیم؛ مثلاً «ضرب»، اول میبینیم معنای ضاد چیست، معنای راء و باء چیست. و از استعمالات عرب هم کمک میگیرد. خوبی کارش این است. بین تتبع و استقراء کتب لغت و استعمالات عرب، و تحلیل صوتی و معنوی جمع کرده است. بلکه اصطیاد کرده است.
خب طولش نمیدهم. دنبال این کتاب بلند شوید، بحث کنید. کاری که ایشان کرده و پیشرفت مهمی است، این است: میگوید در معجم من، سه حرف را به این عنوان که برای خودشان فصلی داشته باشند، کنار گذاشتهام. واو و الف و یاء را کنار گذاشتهام. این سه حرف مثل حرکات میمانند. اینها را کنار بگذارید. در معجمم اینها را میآورم اما تطفلاً. واو و الف و یاء، سائر حروف را دستکاری میکند. برای آنها معنا هم میگوید اما میگوید نقش آنها دست کار کردن است؛ اصیل نیستند. این حرف ایشان است. مثال میزند و میگوید اگر شما در المنجد و لسان العرب و کتب دیگر بخواهید «اقام» را ببینید، فوری سراغ «قوم» میروید. ولی میگوید چون در معجم من واو نیست، شما باید سراغ قاف و میم بروید و در «قم» ببینید. هر مادهای که در آنها همزه و الف و واو و یاء هست، میگویند اینها را حذف کنید و در معجم من به دنبال دو حرف باقیمانده بگردید. آن وقت کلماتی مثل «اوی» که کلش این سه حرف است، در آخر و تتمه کتاب میآورد. کلماتی که تنها از همین حروف تشکیل شدهاند.
علی ای حال کار مهمی شده است. سه سال هم هست که ایشان وفات کرده است. ایشان این کتاب را عرضه کرده است. نباید طول بکشد حوزه بعد از پنجاه سال با این کتاب آشنا شود. این کتاب از کتبی است که حتماً باید بهعنوان بخشی از کار روی آن کار شود.
مطلبی که میخواستم الآن عرض کنم؛ در برخی از جاها کتاب ایشان نه تنها بافتنی شده، بلکه اصلاً خلاف ارتکاز واضح است. مثلاً دیشب میدیدم؛ «بَطَل» بهمعنای شجاع است. «بطل» را که معنا میکند میگوید اصل معنای «بَطَل» یک امر سنگین مهم و صاحب ارزشی که در یک جایی مخفی شود و خودش را نشان ندهد. خب «باطل» این است؟! وقتی «باطل» میگویید یعنی یک امر خیلی خوب و ارزشمند؟! حالا شاید من مقصود ایشان را نفهمیدم. فعلاً برداشتی که من از عبارت او داشتم و معنایی که کرده خلاف ارتکاز است.
مشکل کار ایشان همین است؛ میگوید «الفصل المعجمی و المعنی المحوری»؛ یعنی آن چه که محور معنای یک کلمه است، حرف اول و دومش است. و حال اینکه این قبول نیست. فرق میکند. شما یک چیز را اعمال کردی لذا بخش مهمی از زبان فوت میشود. مثل ابن جنی. اصلاً اینطور نیست که تنها قاعده این باشد که محور یک کلمه تنها حرف اول و دوم باشد، و حرف سوم مثلِّث آن باشد. ما جاهایی داریم که نقش محوری را حرف اول و آخر کلمه میزند. من بعضی از مصادیقش را بهعنوان طرح بحث میگویم. «حصر و حسر»، «قصم و قسم». ابن جنی اینها را مطرح کرده است. اما در معجم ایشان اینها لوث میشود. یعنی فصل معجمی «قسم» و «قصم» در معجم ایشان چه میشود؟ «قسم» در «قسّ» میرود. و «قصم» در «قصّ» میرود. اصلاً دو باب هستند. و حال اینکه ابن جنی میگوید «قصم» و «قسم» معنای مشترکی دارند. با سین، مقداری خفیفتر است چون اداءش خفیف است. اما «قصم» چون اطباق و غلظت دارد، همان «قسم» است اما شدیدتر، محکم تر، غلیظ تر. خب این حرف ابن جنی در معجم ایشان کلاً از بین میرود و محو میشود. ما نباید بگذاریم اینطور شود. یعنی مکمل کار ایشان، باید ضوابطی پیدا کنیم و در حوزهها محک بزنیم. موادی که معنای محوری است، گاهی حرف اول و آخر است. گاهی حرف دوم و سوم است و حرف اول مثلث است. من مفصل به چیزهایی برخورد کردهام. در تجربیاتی که در مباحثه داشتیم دیدهام. یعنی برخی از جاها هست که میبینیم اشتقاق خیلی لذیذ میشود و میفهمیم که واقع است، به این خاطر است که دو حرف دوم و سوم را ثابت نگه میداریم و حرف اولش را تغییر میدهیم. میبینیم چقدر خوب جور درآمد. باز اینطور چیزها در معجم ایشان لوث شده است. ولی علی ای حال کار خوبی شده است. این اولین کتابی است که این دو جهت صوت و معانی حروف را دست به دست هم داده است. این کتاب چهار جلد است و اینها را سر و سامان داده است.
خب حالا به «ضلّ» بیاییم؛ «ضلّت العقول». «ضلال» به چه معنا است؟ ایشان «ضلّ» را به این صورت معنا کردهاند: «ضلّ الشیء خفی و غاب»6. در پاورقی نگاه کنید. میگوید ضاد و لام داریم؛ «صوتیا، الضاد تعبر عن کثافة او غلظ مع ضغط ما و اللام عن امتداد مع استقلال. و الفصل منها یعبر عن غیاب شیء فی اثناء ما یکتنفه و یمسکه حتی یصیر کالشیء الواحد (استقلال). کما فی ضلال الماء فی اللبن». اول میگوید در ضاد، غلظت و فشار خوابیده است. در لام امتداد خوابیده است.
در قسمت «الفصل» میخواهد بگوید دو حرف ترکیب شده است. مقصود او از فصل، جدا شدن نیست. مقصود از فصل، تشکیل یک مدخل در معجم است. «و الفصل منهما» یعنی بین این دو ترکیبی درست میکنید یک «الفصل المعجمی» و یک مدخلی در معجم ما درست شده؛ «ضلّ». حالا تا «ضلع» و سایر مثلث های آن را بیاورد که کم است.
خب همینجا ایشان میگوید «ضلّ» یعنی یک چیزی در چیز دیگری وارد شود، بهصورتیکه در آن محو شود. به «ضلّ الماء فی اللبن» مثال زده بود. در شیر آب میکنید؛ وقتی در شیر آب میکنید گم میشود. او میگوید گم شدن یعنی آب از جنسی بود که در چیز دیگری وارد شده و محو شده است. از صوت آنها هم توضیح میدهد. ایشان خوب دستهبندی کرده است. میگوید من اول از عرب شاهد میآورم؛ از کتب لغت شاهد میآوردم. بعد معنای محوری را میگویم. معنای صوتی را آخر کار میگوید. میگوید آنها را آخر کار گذاشتهام تا کسی ذوقش را ندارد اصلاً مراجعه نکند. آنها را جدا کردهام تا مخلوط نشود.
گمان من این است که «ضلّ» معنایی که ایشان گفته نیست. یکی از چیزهای خوبی هم که این معجم دارد، این است: ایشان کاری کرده که ترتیب حروف را محفوظ نگه داشته است. میگوید فرق من با ابن فارس این است که او میگوید ممکن است دو تا اصل شوند اما من میگویم حتماً یکی است. بعد میگوید فرق من با ابن جنی این است: ابن جنی گفت هر کلمه سه حرف دارد که اگر ترتیب آنها را به هم بزنید فرقی ندارند. اما من میگویم کامل فرق میکند. یعنی هر حرفی در هر جایی که قرار گرفته، رتبهاش هم دارد نقش ایفاء میکند. بعد چند مثال میزند. یکی از آنها خیلی جالب است؛ «لزّ» و «زلّ». «زلّ» بهمعنای لغزیدن است. «زلزل» هم که تکرار است؛ دوبار لرزش است. او میگوید «زلّ» یعنی یک چیزی بلرزد و از موطن خودش جدا شود. وقتی همین را برعکس میکنید، معنای برعکس میدهد. «لزّ» یعنی جدا نشود و بچسبد. خب پس ترتیب در زبان عرب دخالت دارد؛ «لزّ» با مثلِّثهایش «لزم»، «لزب»، «لزج» به این معنا است. «طِين لَّازِبِ»7، «لزج» که چسبناک است. «لزم» یعنی به آن چسبید. «لزّ» هم در لغت همینطور است. ایشان در این فضا این ترتیب را مهم میداند.
در عربی «لضّ» نداریم. به کار نرفته است. او هم نیاورده است. «ضلّ» را داریم. اول چیزهایی که خودمان بحث کردیم را عرض میکنم. آن چه که من عرض میکنم، این است: بعضی معانی است که با چیزهای دیگری خودش را نشان میدهد. خیال میکنیم «ضلالت» باید یک راه باشد. راه رفتنی باشد و از راه گم شود. «ضلّ الطریق» هم با سائر معانیای که او گفته درست است، اصل گم شدن راه برای این است که قدیم ها کاروان به بیابان میرفت؛ یک خط سفیدی در بیابان معلوم بود؛ آن جاده بود. «وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ»8؛ جاده آنی بود که قدم خورده بود و در بیابان این مسیر معلوم بود. اما وقتی طوفان میشد آنها به هم میریخت. میگفتیم «ضلّ الطریق»؛ راه گم شد. یعنی آن چیزی که میگرفتیم و با خاطر جمعی خط سفید را میگرفتیم و میرفتیم الآن دیگر نیست. به جایی میرسیم که راه دیگر محو میشود. میبینیم دیگر راه نیست. کجا برویم؟ متحیر میشویم.
ایشان در معنای «ضلّ» گفت چیزی در چیزی محو میشود. الآن هم ریگها میآیند و راه را می پوشانند. آیا یک راه رفتنی در ضلالت هست یا نیست؟ یا نه، صرفاً گم شدن است؟ «قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا»9، در این آیه آیا معنای راه هست یا نیست؟ «وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ»10؛ گم میشود. آیات شرک که خیلی جالب است؛ خدای متعال از آنها سؤال میکند، آن هایی که برای من شریک میآوردید کجا هستند؟ «قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا»11؛ نمیدانیم، آنها گم شدهاند. به خیالمان آنها چیزهایی هستند که میتوانند کاری کنند، درحالیکه همه گم شدهاند. «ضَلُّواْ عَنَّا» را چندجا دارد. در یک جا میفرماید: «مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا بَل لَّمۡ نَكُن نَّدۡعُواْ مِن قَبۡلُ شَيۡـا»12. اطلاق «شیء» میکند.
آیا در «ضلالت» یک جور راه رفتن هست یا نه،صرف اینکه چیزی در چیزی محو شود کافی است؟ ایشان معنای راه رفتن را نگفته بودند.
شاگرد: مثلاً در بیابان ریگها جادهای را می پوشانند، چیزی در چیزی میرود و گم میشود. وقتی «ضلّ الطریق» میگوییم یعنی طریق گم شده.
استاد: طریق گم شده و او هم گم گشته راه است.
شاگرد2: شاید «ضلّ عن الطریق» بوده و منصوب به نزع خافض شده و شده «ضلّ الطریقَ». بعید میدانم «طریق» فاعل قرار بگیرد.
شاگرد: دراینصورت «ضلّ الماء» چه میشود؟
استاد: یعنی تا زمانیکه آب در دل شیر یک نفوذی نکند، محو شدنش ضلال است یا آن رفتن آب درجاییکه بعداً به جایی برسد که دیگر خودنمائی آن تمام شود؟ فقط بهعنوان طرح بحث عرض میکنم.
شاگرد: در «ضلّ الماء» نوع تعدیه دخالت دارد. اگر «ضلّ» با «عن» یا «من» متعدی شود، در «ضلّ الماء» باب تضمین، یا لحاظ قابل بررسی است. یعنی چه بسا یک روح معنایی باشد و جلوههای دیگرش با تضمین و لحاظ وارد شود.
استاد: کلمه روح معنا را فرمودند، این نکته را عرض کنم؛ ایشان در این معجم میفرمایند «المعنی المحوری». در کتب معارف ما و تفسیری خیلی میگویند که الفاظ برای روح معنا وضع شده است. عدهای حسابی، این را میگویند. اینها با هم فرق میکنند. به این نکته توجه کنید؛ معنای محوری ای که ایشان میگوید با روح معنا متفاوت است. روح معنا این است: می گویند مثلاً الفاظی مانند «رأس»، «ید» مصداق معنای «ید» است. لفظ «ید» برای آن وضع نشده است. بلکه «ید» برای معنایی وضع شده که مجرد است و تجریدی است. روح اصلی آن است. یک مصداقش در عالم مادی این دست است. و الا اصل معنا آن است.
شاگرد: ما یعمل به، ما یبطش به.
استاد: نه، خود «بطش» هم همینطور است. کسانی که روح معنا را میگویند، میگویند وقتی میگوییم «ید الله»، خدا که «بطش» نمیکند. پس مجبورید باز «یدالله» را تاویل کنید. آنها میگویند ما که روح معنا میگوییم اصلاً «ید» را طوری معنا میکنیم که راجع به خدای متعال هم محتاج تاویل نباشد. «ید» یعنی قدرت. مثلاً روح معنای «ید» اقتدار بر انجام کار است. مظهرش در بدن این دست است. «ید» یعنی این زور برای این است. این است که زور را به بروز میآورد. «وَٱلسَّمَاءَ بَنَيۡنَٰهَا بِأَيۡيْد»13؛ اید و ایدی جمع ید است که در اشتقاق کبیر همزه اضافه دارد. اید یعنی با دست؟! اصلاً شما ترجمه دست نمیکنید. «ایّدک الله» یعنی دست خدا همراهت باشد؟! یعنی خدا تو را تاییدت کند. اید یعنی قوت. خیلی مثال دارد. من اولین باری که این را دیدم، از مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی بود. رحمت الله علیه. در حرم نزدیک قبر پدر آقا صافی هستند. از حکماء بزرگ تهران بودند. جلیل القدر هستند. هم بر منطق منظومه حاشیه دارند و هم بر حکمت منظومه. هر دوی آنها چاپ شده است. آن وقتی که دنبالش بودم به کتابخانه مسجد اعظم رفتم و گرفتم. یادم هست. حاشیه منطق ایشان را اولین بار آن جا دیدم. اولین باری که با این مطلب برخورد میکردم در حاشیه ایشان بود. خیلی حاشیه خوبی دارند. آن فرموده بودند. من به کتابخانه رفتم چون ایشان در شرح حکمت فرموده بودند توضیح معنای صلوات بر کسانی که استکمال بر آنها معنایی ندارد را در شرح منطق دادهام. کتاب هم نبود، چاپ هم نشده بود. همین من را به کتابخانه کشاند تا ببینم چه توضیحاتی دادهاند. توضیحات خوبی هم دادهاند. بعد که مطالعه کردم چیزهای دیگرش را هم دیدیم. یکی از آنها همین بود. شاید ذیل حمد بود، یا کتاب یا کلام. به ظن قوی در کتاب نبود. یا ذیل حمد بود یا کلام بود. فرمودند کلام نه یعنی حرف زدن. این حرف زدن یکی از مصادیقش است. روح معنای کلام یعنی اظهار ما فی البطون؛ آن چه که در باطن است اظهار شود. و لذا اضافه کرده بودند که وقتی خدای متعال خلق فرموده، از کمالاتی که دارد اظهار کرده که خدا است و خالق این همه خلائق است. و لذا خودش هم به چیزهایی که خلق فرموده کلمة الله میگوید. گویا معنای اصلی و روح معنا این است؛ اینها که حرف خدا نیستند. معلوم است. خداوند متعال آنها را ایجاد کرده است اما چون روح معنای کلام و کلمه، اظهار ما فی البطون است، این هم کلام و کلمه است. اینها را در آن جا فرموده بودند. حمد هم همینطور است.
شاگرد: مرحوم اصفهانی هم در حاشیه خود این مطلب را دارند. از این حرف هم دفاع میکنند.
استاد: بله، روح معنا خیلی طرفدار دارد. ولی «المعنی المحوری» که ایشان میگوید با روح معنا فرق میکند. او نمیخواهد بگوید «معنی المحوری» یک معنای تجریدی سطح بالا است که موارد دیگرش مصادیقش شوند. ایشان در غالب موارد معنای محوری را پایین آورده و به محسوس ترین معنا، معنا کرده. معنایی که عرف عام، از بچه و نساء و صبیان با آن سر و کار دارند. به این صورت سعی کرده است. لذا نظرتان باشد که اینها دو معنا هستند. روح معنا با معنای محوری فرق میکند.
خب برگردیم؛ آیا در «ضلّ» یک سیری هست یا نیست؟ ببینید خود ایشان میگوید «لام» بهمعنای امتداد و ارسال است. پس چرا شما از معنای لام صرفنظر میکنید؟ اگر شما میگویید «ضلّ» در لام معنای امتداد و استرسال خوابیده، خود امتداد و استرسال یک نحو راه است. رفتن است؛ طول میکشید و باید برود. خب ما هم که راه میگوییم مقصودم از راه دقیقاً این نیست که یعنی جاده خاکی. میخواهم بگویم در «ضلّ» باید یک نحو طیّ طریق باشد؛ به انحاء طرق و به انجاء طیّ.
خب «ضلّ» چیست؟ «ضلّ» یعنی در ادامه راه با یک تفرق و تحیری مواجه میشود؛ با یک چیزی که از آن امتداد باز میماند. شبیه «بثّ» و «ثبّ» است. خود ایشان میگوید. اینها زیبا است. «ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡس وَٰحِدَة وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالا كَثِيرا وَنِسَاء»14. «بثّ» یعنی پراکنده کرد. اما ایشان در «ثبّ»، «ثوب»، «ثیب» و «ثیّب» میگوید، «ثوب» بهمعنای اشتمال و جمع شدن است. برعکس «ثبّ» است. چون «الباء للاصاق». «بزید دار». میگوید اصل معنای باء چسبیدن به یک چیزی است. جمع شدن با آن است. «بثّ» یعنی چیزهایی با هم جمع بودند و از یک چیز مجتمعی پراکنده شدند. اینجا از جاهای خیلی زیبا است. «بث» الصاقی است که پخش میشود. خاک ها روی زمین به هم چسبیده اند، یک دسته محکم روی آن میزنید و پخش میشوند؛ «بثّ». گرد و غبار بالا میرود. «مبثوث» میشود. جمع بودند و به هم چسبیده بودند، به هم ملصق بودند، با تحریک شما «بثاث» شد. اما میگوید همین را برعکس کنید؛ «ثبّ» یعنی متفرق بودند و ملصق شدند؛ برگشتند و با هم جمع شدند. بعد هم مثالهای متعدد میزند. «ثوب» چیست؟ میگوید وقتی نخ هایی که از هم باز بودند را قماش و پارچه میکنید، عرب «ثوب» میگوید. «ث» در «ثوب» یهنی نخ های پخش و پلا بودند، «ب» یعنی مجتمع شدند.
شاگرد: در «ثوب» حرف اول و سوم را محور قرارداد.
استاد: قرار شد که واو نباشد. لذا در «ثوب» از پخش شدن جمع شدند. بنابراین «ثبّ» یعنی یک متفرقی با هم مجتمع شدند و ملصق شدند.
خب روی این معنا در «ضلّ»، اول ضاد است، بعد لام است. از مکان ضاد که یک نحو تفرق و عدم اجتماع است به استرسال وصل میکند. ایشان میگوید در «ضلّ الماء فی اللبن»، آب ابتدا به این صورت بود و بعد در دل آن پخش شد و استرسال پیدا کرد. خب به این صورت معنا کنید و بگویید وقتی یک چیزی میخواهد ادامه پیدا کند… . البته موارد بیشتر ضاد باید بررسی شود. بیست و هشت معنایی که برای حروف ارائه داده، تمامش قابل بحث است. یعنی چه بسا شما بهمعنای بهتری برسید.
علی ای حال استرسالی که در ضاد هست، این احتمال را دارد. احتمالی که من عرض میکنم این است: یعنی یک نحو تشتتی در حال ادامه دادن باشد. ضال چه کسی است؟ کسی است که با اینکه جاده را نمیداند و راه دستش نیست، همینطور میرود. هائم علی وجهه است. ضال این است. لامش برای این است که ادامه میدهد اما ضادش برای این است که یک محور روشنی هم ندارد. متشتت و متفرق است. در روایات، دو مورد از «ضلّت العقول» برخورد کردم. میخواستم آن را توضیح بدهم که نشد.
شاگرد:…
استاد: ایشان میگوید لام بهمعنای امتداد و استرسال و رها شدن و رفتن است. اینجا که میرسید میبینید حرف ایشان مبهم است. هر کسی هم که بخواهد حرفش را به کرسی بنشاند، به بافندگی رو میآورد. ولی مآل این بافندگی ها به این خاطر است که خیلی از قواعد را نمیداند. اگر مجموع قواعد دست کسی بیاید سریع جواب میدهد.
این را هم عرض کنم؛ معجم ایشان از حرکات غض نظر کرده است. ما میخواهیم بگوییم حرکات هم دخالت دارد اما در معجم ایشان تنها حروف کار شده است. این هم یکی از نقص های معجم است؛ در معجم ایشان به حرکات عنایت نشده و حال اینکه دخیل است.
والحمد لله رب العالمین
کلید: فقه اللغه، حسن جبل، المعجم الاشتقاقی الموصل، آوا شناسی، ابن جنی، خصائص، اشتقاق کبیر، اشتقاق اکبر، اشتقاق کبّار، روح معنا، تاریخ لغت، التحقیق فی کلمات القرآن، مقاییس،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 70
2 همان 108
3 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 4 صفحه : 226
4 همان ج90، ص227
5 مقرر: «نَحت» بهمعنای «واژ آمیزی» است.
6 المعجم الاشتقاقی الموصل، 1296
7 الصافات 11
8 نهجالبلاغه خطبه شانزدهم
9 غافر 74
10 هود 21
11 الغافر 74
12 همان
13 الذاریات 47
14 النساء1
بسم الله الرحمن الرحیم
Tohid_21_97_09_21در ذیل صفحه ی 70 بودیم؛ حضرت فرمودند: قَدْ ضَلَّتِ الْعُقُولُ فِي أَمْوَاج تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ وَ حَصِرَتِ الْأَفْهَامُ عَنِ اسْتِشْعَارِ وَصْفِ قُدْرَتِهِ وَ غَرِقَتِ الْأَذْهَانُ فِي لُجَجِ أَفْلَاكِ مَلَكُوتِه
چهار تا جمله ای که کنار هم ردیف شده بود. هفته ی قبل فی الجمله راجع به اینها صحبت شد. [در اینجا مطالب حاشیه ای گفته شد، که نیازی به تایپ آنها نیست. و الطالب یراجع]
مرحوم مجلسی در دو جلد بحار، یکی جلد 4 صفحه 226، نصف بالای صفحه، چند تا لغت از این چهار تا عبارتی که خواندیم، معنا فرمودند: قال الجزري التيار موج البحر و لجته انتهى و حصر الرجل (برای اینجا که حصرت الافهام) كعلم تعب (خسته شد، وامانده شد) و حصرت صدورهم ضاقت و كل من امتنع من شيء لم يقدر عليه فقد حصر عنه ذكرها الجوهري و (بعد استشعار وصف قدرته) الاستشعار لبس الشعار و الثوب الذي يلي الجسد كناية عن ملازمة الوصف و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم.... که بحثش [بحث یحتمل أن یکون...] را می کنیم انشاء الله. بعد هم «ملکوت، الملک و العزّة و السلطان» و بالآلاء که فقرات بعدی کلام حضرت است. این سه سطر از بحار، توضیح این لغات است.
در جلد 90 صفحه ی 227 [طبع اسلامیه] فرمودند: و التيار مشددة موج البحر الذي ينضح و لجته و الحصر العي (عی: خسته شدن، واماندن) في المنطق (حرف زدن) و حسر البصر حسورا كَلَّ (وامانده شد، خسته شد، از کار واماند) و انقطع من طول مدى و الاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور و العلم و يقال استشعر فلان خوفا أضمره و استشعر لبس الشعار و هو الثوب الملاصق للشعر و لجة البحر معظمه و الملكوت كرهبوت العزة و السلطان و المملكة و له ملكوت العراق أي مُلكها و يطلق غالبا على السماويات و الروحانيات. تا مقتدر بالآلاء که تمام شد. پس مرحوم مجلسی این چند تا لغت های مهم را در اینجا توضیح دادند، که بعدا انشاء الله یادمان باشد، برگردیم. 5:05
چیزی که من برای شروع این عبارت و آنچه که در ذهن قاصرم هست – که حالا زمینه ای باشد برای اینکه شما هم بفرمایید – کلماتی است چهارتایی، شروع کلام حضرت: ضَلَّتِ؛ تَحَيَّرَتِ؛ حَصِرَتِ؛ غَرِقَتِ؛ چهار تا جمله است، چهار تا شروع و وصف حضرت فرمودند. یکی عقول گم می شود. اوهام متحیر می شود. افهام وا می ماند. و اذهان غرق می شود. هر کدام از این بحث ها تناسبی با آن چیزهایی که حضرت فرمودند، دارد. اصلا بلاغت کلام این است که غیر از مقتضای حال، تناسبی بین الفاظ و معانی و.... در همه ی اینها فصاحت و بلاغت به معنای اعمش مراعات بشود. حضرت ضلالت را به عقول نسبت دادند. ضلت العقول. ضلالت اصلش چیست. ضلّ گم شدن است. شاید بتوانیم بگوییم تا راهی را فرض نگیریم، ضلالت معنا ندارد. این کتاب لغتی که – هفته ی گذشته نمی دانم گفتم یا نه – یک اشاره ای می کنم، بحث هایی در فقه اللغة از قدیم بوده است. و یادگار همین مباحثه ی معانی الاخبار بود که من همینطوری خودم مراجعه می کردم، کتاب دم دستی بنده همین المنجد بود. المنجد شماره گذاری می کند: 1، 2، 3 .... یک ماده را می آورد و شماره گذاری می کند. مکرر برای من پیش می آمد، می دیدم المنجد شماره گذاشته است اما این شماره یک معناست. آخر چرا می گویی 1، 2؟ یک معنای روشن جامع بین این 1 و 2 است. کأنّه مشترک لفظی حساب می کند. یکی از مواردش که شاید الآن هم در المنجد باشد، واژه ی صدق بود. در روایتی که بحث می کردیم، صدق در آن بود؛ من نگاه کردم موارد این را، به ذهنم آمد که اصل معنای صدق یعنی استحکام. حجرٌ صَدق: سنگ محکم. صدق یعنی چیز محکم، مستحکم. این را در مباحثه مطرح کردیم و گفتم هم که وقتی می گوییم کلام صدق، نه اینکه صدق یعنی راست گفتن، مطابقت با واقع. اینها لازمه ی معنای صدق اصلی است. کلام صدق یعنی کلام مستحکم. کلام مستحکم یعنی تذبذب و تلوّن و امروز بفهمیم و فردا از بین رفته باشد. امر مستحکم، زوال ناپذیر است. پس کلامٌ صدق، صادق یعنی مستحکم. واقع هم چون زوال ناپذیر است، این کلام هم صدق است و محکم. فردای آن روز [بحثی]، یکی از اعزه که در مباحثه تشریف می آوردند، آمدند گفتند که این معنایی که تو برای صدق گفتی، ابن فارس هم در مقاییس گفته است. گفتم: ابن فارس کیست؟ مقاییس چیست؟ تازه نوشته شده است؟ گفتند: نه این کتاب برای بیش از هزار سال. ابن فارس قبل از 400 وفات کرده است. روز خوبی بود برای این خاطره... همان روز رفتند و زحمت کشیدند و این شش جلدی مقاییس – شاید شماره ی آخرش بود، چاپش تمام شده بود – آوردند، به به هزار سال قبل کتاب به این خوبی را ابن فارس نوشته است. اساس مقاییس بر این است که بگوید هر ماده را تا می توانیم به یک معنا برگردانیم. این کاری که المنجد کرده است، تا می توانیم نکنیم. دائم شماره بگذاریم. لذا [ابن فارس] می گوید: له اصلٌ واحد. ولی می گوید من تکلف هم نمی کنم. بافتنی در کار من نیست. اگر نشد، می گویم له اصلان، له ثلاثة اصول. خیلی کار خوبی شد. بعد در فردای همان جلسه، یکی دیگر از آقایان فرمودند: ابن جنی هم در خصائص همین کار را کرده است. عجب! خصائص دارد ابن جنی.... گفتند بله من [خصائص] دارم؛ سه جلد بود ظاهرا. آوردند و دادند به من. آن هم خیلی خوب بود. بردم منزل و نگاه کردم دیدم ابن جنی خیلی بیش از ابن فارس.... یک نبوغ به خرج داده؛ ابن فارس کار دارد به ماده که ما به کار ابن فارس می گفتیم: اشتقاق کبیر. اما او اشتقاق اکبر است. می گوید: تمام ماده ی کلمه، ترتیب حروفش را هم بردار. خصائص شروعش با این است. می گوید: قاف، واو، لام؛ قول باشد یا وقل باشد، یا لقو.... هر 9 جورش، همهاش معنایش یک جور است. در آن حرکت است. تقلقل؛ تقلقل از ماده ی قاف و لام، نزدیک هم [قول] است. 10
دیدم خیلی کار کرده است. ولی همان وقت من در ذهنم آمد: کار ابن جنی با اینکه کار بسیار خوبی بود، ادامه پیدا نکرد متأسفانه. چرا؟ شاید رمزش این بود: او ماده ی سه تایی را (قاف و لام و واو) میخش را کوبید. این اشتباه او بود. لذا اشتقاق اکبر از کبیر او، این بود که چرا دائم می گویید ماده ی لغت، قاف و واو و لام. بابا دو تا حرف هم کافی است. نگو قول، [بلکه] بگو قاف و لام، و واوش هم تغییر کند. اشتراک در دو تا حرف، کافی است برای اینکه اشتراکٌما در معنا داشته باشد. این کار ابن جنی تا آنجایی که من یادم هست – چون خصائصش را من آن وقت نگاه کردم – و متأسفانه این کار او هزار سال ماند و آمد تا قرن بیستم. و متأسفانه بیشتر اینکه بعد از او کس دیگری اصلا کاری نکرده است. هزار سال، کم نیست. کاری نشد نشد تا قرن بیستم. از آن طرفی ها [غربی ها] یک خیزی گرفتند برای زبان شناسی و فونوتیک و ...... خیلی مفصل. از این طرف هم مصری ها ظاهرا شروع کردند؛ فقه اللغة و علم اللغة را اول آن مصری نوشت. شروع کردند به کار و الآن بیش از صد سال است که می گذرد که حسابی در فقه اللغة و اشتقاق و ..... کارهای جدید شده است. ولی ما هم همینجا مباحثه کردیم محضر عده ای از عزیزان در آن کتاب صبحی صالح که آن هم نزدیک شصت هفتاد سال است که نوشته شده است: دراساتٌ فی فقه اللغة که جمع بندی خوبی کرده است. در آنجا دیدیم بله! برای حروف و معانی حروف و ارتباط و اشتقاق کبیر و اشتقاق کُبّار که نحت بود و ...... بحث های خوبی مطرح کرده بودند و صبحی صالح هم خلاصه اش را آورده بود. ولی خیلی هنوز کار کم بود. ما در مباحثه می فهمیدیم که کار کم بود. واقعا کم بود. چقدر قواعد به ذهن می آمد که باید اعمال بکنیم، کشف بشود و پیشرفت بکند. همین طور بودیم تا هفته ی قبل بود شاید، در کتابخانه ی فیضیه، یکی از آقایان برخورد می کنند به کتابی به نام المعجم الاشتقاقی المؤصل؛ با همزه، یعنی ریشه یاب. مقدمه اش را کپی گرفتند و زحمت کشیدند دادند، خیلی من خوشحال شدم. یعنی این آقای مصری یکی از گام های بسیار مهم را در لغت و اشتقاق گیری برداشته است. ما هم به خیالمان دیدیم تازه است، بعد فهمیدیم که هشت سال است که این کتاب چاپ شده است. در آن شرح نامه اش هم در ویکی [پدیا] عربی او، وفاتش را هم ننوشته است، من به آقایان گفتم، به خیالم که الآن هست، بعد دیدم در شرح حال او نیاورده اند که وفات کرده است. ولی در سایت الشامله اگر بروید در شرح حال او هست که سه سال است وفات کرده است. در نسخه ی قدیمی الشامله نیست ولی در سایتش هست و ترقیه ی حیّ هم بکنید، برایتان می آید. المعجم الاشتقاقی المؤصل نوشته ی محمد حسن جبل، استاد الازهر است. روحیه اش هم، اصل مقصودش قرآن بوده است. می گوید اصلا مقصود من الفاظ القرآن الکریم است؛ شبیه مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن، مجمع البحرین فقط عنایت داشتند به الفاظ. ایشان هم اصل عنایتش همین بوده است ولی توسعه داده است و سائر الفاظ را هم آورده است. خلاصه یک کتابی شده است که مقدمه اش را باید مباحثه کنید، و دیر نشود. این کتاب را مقدمه اش را بحث کنید. چرا عرض می کنم؟ چون این کتاب با این که گام خوبی برداشته است، تاریخی می ماند، باز هنوز خیلی نقص دارد. یعنی چیزهایی است که باید دست به دست هم بدهند و چیزهایی را..... که دوباره ایشان مثل ابن جنی نشود. ایشان باز یک چیزهایی را پایه گذاری کرده است، اگر اینها جابگیرد، علم پیشرفت نمی کند. گمان من به عنوان یک طلبه، این است. نبایست بگذارند..... ایشان یک بخش کار را عهده دار شده باشد نه تمام بخش کار. اگر تمام بخش افتاد به عهده ی این کتاب، دوباره علم در جا می زند. بخشی از کار را آورده است خیلی خیلی خوب شده است. حالا خلاصه اش را هم که عرض می کنم برای ضلّ که می خواستم بگویم، ایشان آمده می گوید که اولا هر لفظی [فقط یک معنا دارد]..... این جهتش با ابن فارس فرق می کند؛ خودش هم می گوید؛ می گوید: ابن فارس می گوید اگر دو تا معنا هم دارد، دو تا اصل دارد. ایشان می گوید در این کتاب من – به شوخی من، قسم خورده – هر ماده لغوی، یک معنا دارد؛ نگویید دو تا اصل و اینها. 15:03 همانطوری که مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق اینطوری هستند. در التحقیق قسم خوردنی است که یک ماده یک معنا. احتمال ندهید که دو معنا داشته باشد. ایشان [محمد حسن جبل] هم همینطوری هست. فقط تفاوتی که دارد - که التحقیق اصلا در آن فضا وارد نشده است، - این است که اول آمده می گوید که حروف بیست و هشت گانه ی عربی، هر حرفی خودش یک معنا دارد. بیست و هشت حرف را معنایش را می گوید. می گوییم از کجا به دست آوردی؟ می گوید از دو جا. یکی دائما کلمات عرب را دیده ام. رفتم رفتم و دائما تجزیه و تحلیل کردم تا رسیدم به اینکه آن حرف بما أنّه آن حرف، چه معنایی را می رساند. دوم از نحوه ی ادائش، یعنی هر صوتی اطباق دارد، استعلاء دارد، تفشی دارد؛ از صفات صوتی حرف، ارتباطش را با معنا کشف کردم. لذا می گویم بیست و هشت حرف عربی، بیست و هشت معنا. اول هم در مقدمه [کتاب، معنا را] دست شما می دهد.
شاگرد: بافتنی نشده؟
استاد: اصلا نمی شود که بافتنی داخل اینها نشود. ولی واقعش، بافتنی نیست. یعنی ما مجبوریم این بافتنی ها را در میدان [بحث] بیاوریم، آخر کار غربال کنیم. نباید جلوی بافتنی را بگیریم. بافتنی ها بیاید اما ...... چند بار عرض کردم؛ با آقایی بحث می کردیم [کتابهای] البرهان، کنز الدقائق؛ ایشان با این اشتقاق کبیر و ..... خیلی ذوق و علاقه ای نداشت. همچنان اینها را بافتنی می دانست. من هم که می گفتم، لبخند می زد..... اما واقعا اینطوری است که گاهی مواردی می شد که ایشان می دید اینهایی که من دائم دارم می گویم، می دید که درست است نمی شود [انکار کرد] فلذا می گفت: بافتنی است اما بافتنی قشنگی است.... بیننا و بین الله حوزه هایی از این اشتقاق است که واقعا بافتنی نیست. و لذا کتاب ایشان اگر حتی هشتاد درصش هم بافتنی باشد، بس است کاری که او کرده برای اینکه آن بیست درصد واقعیش را می گذارد جلوی منظر ناظرین. این خیلی مهم است.
نکته ی دیگر [این کتاب] این است که حالت ریاضی پیدا کرده است. یعنی از اول می گوید بیست و هشت تا معنا، بعدا هم کلمه ای که می رسد، می گوید ما حفاظ می کنیم؛ کلمه ی ضرب: ضاد چه بود؟ راء چه بود؟ باء چه بود؟ و از استعمالات عرب هم کمک می گیرد. خوبی کار او، این است. جمع کرده است بین تتبع و استقراء کتب لغت، استعمالات عرب، و تحلیل صوتی و معنوی. بلکه اصطیاد کرده؛ خودش هم می گوید. زیاد طول ندهم. شما هم دنبالش بلند شوید، مقدمه اش را بحث کنید. ایشان کاری که کرده است، این است و این یک پیشرفت مهمی است. می گوید: در لغت و معجم من، سه تا حرف را به عنوان حرف اصیل – الفصل المعجمی – [که بخواهد] در معجم برای خودش یک فصلی باز بکند، اینها را کنار گذاشته ام: واو، الف، یاء. اینها مثل حرکات می مانند. اینها را باید کنار گذاشت. در معجم من، اینها را می آوردم اما تطفّلاً. اینها، سائر حروف را دستکاری می کنند. معنا هم برای اینها می گوید، اما نقش معنایشان، دستکاری کردن است، اصیل نیستند. این حرف ایشان است. لذا مثال می زند، می گوید اگر شما المنجد، لسان العرب و سائر کتب لغت را ببینید، [لغتی مثل] «اقام» را ببینید، فوری سراغ «قوم» می روید. ولی چون در معجم من، واو نیست، باید بروید سراغ «قم». هر ماده ی لغوی که در آن همزه، الف، واو، یاء هست، اینها را حذف کنید، آن دو [حرف] باقیمانده اش را در معجم من دنبالش بگردید. حالا مواردی مثل «اوی» که کلش، این سه تا حرف است، آخر کار در تتمه ی کتاب، می آورد. کلماتی که فقط از همین حروف تشکیل شده اند..... علی أی حال کار مهمی شده است..... این کتاب از آن کتابهایی است که حتما باید سریع روی آن کاری بشود - و نباید بعدها حوزه 50 سال طول بکشد – به عنوان بخشی از کار. 19:55
حالا این چیزی که می خواستم عرض کنم: در بعضی از جاهای این کتاب، نه تنها بافتنی شده بلکه اساسا خلاف ارتکاز واضح است. مثلا – دیشب می دیدم – حق و باطل؛ بطل را وقتی معنا می کند، می گوید اصل معنای – از بَطَل یعنی شجاع – یعنی یک امر سنگین مهم صاحب ارزشی در یک جایی مخفی بشود و خودش را نشان ندهد. خب! آیا باطل این است؟! باطل یعنی یک چیز خیلی خوب ارزشمندی که ...... حالا یا من نفهمیدم مقصود ایشان را اینجا..... فعلا چیزی که من از مقصود ایشان فهمیدم، خلاف ارتکاز است. معنای بط، چیزهای دیگری است. ایشان مشکل کارش همین است که می گوید: الفصل المعجمی، یعنی آن چیزی که محور است، و المعنی المحوری، آن چیزی که محور کلمه هست، حرف اول و دوم است؛ حال آنکه این مطلب قبول نیست. فرق می کند. شما یک چیز را اعمال کردی، لذا بخش مهمی از زبان را فوت می کنی. مثل ابن جنی. اصلا اینطور نیست که تنها قاعده این باشد که محور یک کلمه، فقط حرف اول و دوم باشد [و] حرف سوم، مُثلِّث او باشد. نه. ما جاهایی داریم که نقش محوری را حرف اول و آخر کلمه دارد. می فهمیم [این مطلب را]. حالا من بعضی از مثال هایش را می گویم به عنوان طرح بحث: حصر و حسر؛ قسم و قصم. اینها را ابن جنی مطرح کرده است. در معجم ایشان [محمد حسن جبل] این ها لوث می شود. یعنی ایشان در قسم و قصم، فصل معجمی اش در معجم او چه می شود؟ قس و قص، و میمش هم مثلث است. و دو معنی و دو باب می شود. و حال آنکه ابن جنی می گوید: نه بابا. قسم و قصم، معنای مشترک دارند. سیناش یک کم خفیف تر است، چون ادائش خفیف تر است. قصم چون اطباق دارد، غلظت دارد، استعلاء دارد، همان قسم است اما شدیدتر، محکمتر، غلیظتر. این حرف ابن جنی متأسفانه کلا در معجم ایشان [از بین] می رود، محو می شود. ما نباید بگذاریم اینطور بشود. یعنی باید مکمل این کار ایشان، ضوابطی پیدا کنیم در حوزه ها، محک بزنیم، و آن موادی که محوریت در معنا، حرف اول است و آخر. گاهی حرف دوم است و سوم و حرف اول مثلث است. من این را مفصل برخورد کردم چیزهایی که در تجربیاتی که در لغت و مباحثه داشتیم، دیدم؛ یعنی بعضی جاهاست که می بینید اشتقاق خیلی لذیذ می شود، جلو می رود و می بینید که واقع است، به خاطر این است که دو تا حرف دوم و سوم ثابت نگه می دارید، حرف اولش را دائما تغییر می دهید. می بینید چقدر خوب جور در آمد. و باز اینطور چیزها در معجم ایشان لوث شده است. ولی علی أی حال، کار خوبی [در معجم ایشان] شده است. این اولین کتابی است که این دو جهت را صوت و معانی و حروف و همه ی اینها را دست به دست هم داده است - و چهار جلد است - و اینها را سر و سامان داده است.
حالا بیاییم در ضلّ؛
ضلّت العقول. ضلال یعنی چه؟ .......
شاگرد: ذیاب الشیئ فی اثناء شیئ لا تمیزها
استاد: ایشان در پاورقی می گوید ضاد داریم و لام. ضاد به معنای چی هست؟
شاگرد: صوتیا گفته: ؟؟؟ کثافا أو قد غلظ مع وقتٍ ما و اللام عن امتداد مع استقلال. و الفصل عنها....
استاد: ضلّ؛ ضاد چیست؟ می گوید در ضاد، غلظت خوابیده، فشار خوابیده است. اینطور چیزها در ضاد است. نحوه ی صوتیاش را هم توضیح دادم. در لام چه چیزی خوابیده است؟ استرسال خوابیده است، امتداد خوابیده است. بعد می گوید ضلّ یعنی چه؟ یعنی معنای محوریش ....... الفصل المعجم، که می گوید می خواهد بگوید این دو تا که حالا ترکیب شد. مقصود او از فصل، جدا شدن نیست. مقصود از فصل این است که یک مدخل در معجم تشکیل می دهم. و الفصل عنهما، یعنی وقتی از این دو تا ترکیب درست می کنید، یک مدخل در معجم ما درست شد که ضلّ است. حالا تا برویم ضَلَعَ.... مثلث هایش را هم بعدا بیاورد که کم هم هست. 25:15
همینجا الآن ایشان می گوید که ضلّ یعنی یک چیزی وارد بشود در یک چیز دیگری به صورتی که در او محو بشود. مثال زده بود به ضلّ الماءُ فی اللبن. آب در شیر می کنیم. آب گم شد در لبن. او می گوید گم شدن یعنی چه؟ می گوید: آب از جنسی بود وارد شد در چیز دیگری و محو شد در دل او. از صوتش و ..... قرض می گیرد و توضیح می دهد. کالماء فی اللبن. چیزهای خوبی دسته بندی کرده است. می گوید من اول شاهد می آورم از عرب وکتب لغت؛ بعد معنای محوری را می گویم، بعد مآلاً آن معنای صوتی و ..... – که آخر کار می گوید – می گوید آخر گذاشتم که اگر کسی ذوقش را ندارد، اصلا مراجعه نکند. جدا کردم تا اینها مخلوط نشود.
من گمانم این است که این معنایی که ایشان برای ضلّ گفته اند، درست نیست.
یک کار خوبی هم که ایشان کرده است، این است که ترتیب حروف را محفوظ نگه داشته است. می گوید: فرق من با ابن فارس این است که ابن فارس می گوید ممکن است دو تا. ولی من می گویم حتما یکی. بعد می گوید فرق من با ابن جنی این است که ابن جنی گفت: کلمه که سه تا حرف دارد و می شود ترتیبش را به هم بزنی فرقی ندارد، من می گویم نه. کامل فرق می کند. هر حرفی در هر جایی که قرار گرفته است، رتبه اش هم دارد نقش ایفاء می کند. بعد چند تا مثال می زند، یکیش که خیلی جالب است: لزّ؛ زلّ. زلّ لغزیدن است که فکر می کنم زلزل هم تکرار آن است؛ دوبار لغزش است. او می گوید زلّ یعنی چیزی که بلغزد و از موطن خودش جدا شود. همین را وقتی برعکسش می کنی، [معنایش] برعکسش می شود؛ لزّ یعنی جدا نشود، بچسبد. پس ترتیب در زبان عرب، دخالت دارد. لَزِمَ، لَزِجَ، لَزِبَ با مثلث هایش. طین لازب؛ لزج چسبناک است. لزم یعنی به او چسبید. این ترتیب را ایشان در این فضا، مهم می داند. اینجا الآن در عربی لضّ نداریم، به کار نرفته است. ضلّ را داریم. ما برگردیم به آن چیزهایی که قبلا خودمان داشتیم. - پس ایشان ترتیب را مهم می داند، این هم نکته ای است در این معجم.- حالا ضلّ چیست؟ آن چیزی که من عرض می کنم، این است که بعضی از معانی است با یک چیزهای دیگر خودش را نشان می دهد. ضلالت به نظر می آید که راه باید باشد. راه رفتنی باشد، از راه گم بشود. ضلّ الطریق هم با سائر معانی هم که او گفته است، درست است. اصل راه که گم می شود، به خاطر این است که در گذشته کاروان می رفت در بیابان. یک خط سفیدی در بیابان می دیدی که معلوم بود. و السبیل الوسطی هی الجادة. جاده آن چیزی بود که قدم خورده بود، معلوم بود که در بیابان این مسیر بود. اما وقتی طوفان می شد، اینها دیگر به هم می ریخت. می گفتیم: ضلّ الطریقُ راه گم شد. گم شد یعنی دیگر آن چیزی که می گرفتیم و با دل خاطر جمع از آن خط سفید می رفتیم، دیگر الآن نیست. می رسیم جایی که راه دیگر محو شد. این دیگر راه نیست. کجا برویم؟ متحیر می شویم. آیا در مفهوم ضلّ که به معنای گم شدن است، ایشان گفت که همان صرف اینکه چیزی در یک چیز دیگر محو بشود، - الآن هم ریگ ها می آید و راه را می پوشاند – آیا راه رفتنی در این ضلالت هست یا نه [بلکه] صرفا گم شدن است؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا در این آیه آیا راه هست یا نیست؟ و ضلّ عنهم ما کانوا یعملون [البته آیه به این صورت پیدا نکردم: وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُون] گم می شود. آیات شرک که خیلی جالب است. خدای متعال در آیه شریفه، آنجا از ایشان سؤال می کند: کجایند آنهایی که شرک به من می آوردید؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا. ما نمی دانیم، گم شدند. به خیالمان اینها، چیزهاییاند که می توانند کار بکنند، همه گم شدند. 30:04
یک آیه ی شریفه «ضلوا عنا» چند جا دارد. در یک جا می فرماید: بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئا. اطلاق شیئ هم دارد. آیا ضلالت در اینجا یک جور رفتن و راه در آن هست، یا نه [بلکه] صرف اینکه چیزی در چیزی محو بشود، ضلّ خوب است؟ دیدید که ایشان راه را نگفت.
شاگرد: ؟؟؟؟ ضلّ سواء السبیل قرینه دارد؟ 30:31
استاد: بله. مثلا چون در راه دارند می روند.
شاگرد: آنجا هم در واقع طریق است که گم می شود.
استاد: طریق گم شده، آن هم گم گشده ی راه است.
شاگرد: مثلا یک جاده ای؟؟؟؟؟ یک دفعه ریگها می آیند و می پوشانند. جاده گم شد در بیابان. یعنی در یک چیز دیگری فرو رفته و گم شده است. اینجا در واقع، طریق است که ضالٌّ. البته ما در واقع می گوییم خود شخص ضالّ است ولی اینجا که می گوییم ظلّ الطریق، طریق گم شد.
استاد: طریق گم شده، او هم گم گشده ای راه است.
شاگرد: شاید ضلّ الطریقَ باشد، نه ضلّ الطریقُ. چون ضلّ عن الطریق.... ضلّ الطریقَ منصوب به نزع خافض باشد. بعید می دانم که طریق در استعمال عرب، فاعل قرار بگیرد.
شاگرد 2: در این صورت ضلّ الماء چه می شود؟
استاد: ضلّ الماء؛ یعنی الآن تا یک نفوذی آب نکند در دل شیر، محو شدنش ضلال است؟ یعنی آن رفتن آب است در جایی که بعدا برسد به خود نمایی او و ادامه ی سیر او تمام بشود؟
شاگرد: حالا این ضلّ الماء را که می فرمایند مثلا اگر این بحث تعدیه یک چیزی است که در مبالغه دخیل است، بحث نوع تعدیه است. مثلا اگر ضلّ با «عن» متعدی بشود، با «مِن» متعدی بشود، ما بتوانیم اصل را پیدا کنیم که ضلّ نوع تعدیه اش چطوری است، این ضلّ فی الماء و امثال اینها از باب تضمین یا لحاظ یا نوع دیگر ادبی، قابل بررسی است. یعنی چه بسا یک روح معنایی باشد، بعد آن یکی جلوه های دیگرش هست که با تضمین و لحاظ و اینطور چیزهایی قابل حل باشد.
شاگرد: این روشی که ایشان دارند می گویند، «إنّ» است؛ ولی آن چیزی که شما دنبالش هستید، «لمّ» است.
استاد: حالا کلمه ی روح معنا که ایشان فرمودند، نکته اش را عرض کنم. ایشان (محمد حسن جبل) در این معجم می گوید: المعنی المحوری. در کتب معارف ما، تفسیر و غیره می گویند الفاظ وضع شده برای روح معنا. عده ی حسابی اینها را می گویند. این با همدیگر فرق می کند. معنای محوری که ایشان می گوید با روح معنا فرق می کند. آنهایی که می گویند روح معنا، می گویند این الفاظی که ما می بینیم اگر شما به عنوان مثال می گویید رأس، ید؛ این رأس و ید ظاهری، مصداقش هست و لفظ، برای این وضع نشده است. بلکه ید وضع شده است برای یک معنایی که مجرد است، تجریدی است و روح اصلی آن است، [بلکه] یک مصداقش در عالم فیزیکی و مادی، این دست است. و الا اصل معنا، آن است.
شاگرد: ؟؟؟؟؟ ما یعمل به، ما یبطش به؛ برای آن وضع شده است.
استاد: نه نه. خود بطش هم همین است.
شاگرد: میزان، ما ؟؟؟؟ به 33:47
استاد: آنهایی که اینطوری می گویند، می گویند وقتی می گوییم ید الله..... شما وقتی می گویید ما یبطش به؛ خدا که بطش نمی کند. پس باز مجبورید که باز ید الله را تأویل کنید. آنهایی که می گویند روح معنا، اساسا ید را طوری معنا می کنیم که راجع به خدای متعال هم تأویل نباشد.ید یعنی چه؟ اگر می گویید یعنی همین قدرت مثلا. روح معنایش، اقتدار بر انجام کار [و] مظهرش در بدن، این دست است؛ ید، یعنی زور برای این [دست] است. این است که روز را به ظهور و بروز می آورد..... وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْد. أید با أیدی که جمعش هست و در اشتقاق کبیر، همزه اضافه دارد. أید در آنجا یعنی چه؟ یعنی دست. اصلا شما در آنجا، ترجمه ی دست هم نمی کنید. دقیقا می گوید أید یعنی چه؟ [مثلا می گویید] أَیَّدَک الله یعنی نه اینکه دست خدا همراهت باشد. [بلکه] یعنی خدا تأییدت کند، تقویت کند تو را. 35:01 اصلا أید یعنی قوت. مثال خیلی دارد. من اول دفعه که این را دیدم..... مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی رحمت الله علیه در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها سنگ قبر هم دارند، نزدیک قبر مرحوم پدر آقای صافی، از حکمای بزرگ تهران بودند، جلیل القدرند، حاشیه دارند هم بر منطق منظومه و هم بر حکمت منظومه؛ هر دوتایش هم چاپ شده است. آن وقتی که من دنبالش بودم، رفتم کتابخانه ی مسجد اعظم گرفتم. حاشیه ی منطق ایشان را اول بار آنجا دیدم. اول باری که من با این مطلب برخورد می کردم، در حاشیه ی ایشان بود. خیلی حاشیه های خوبی دارند. آنجا فرموده بودند...
شاگرد: ......
استاد: البته من به این خاطر کتابخانه رفتم که ایشان در شرح حکمت فرموده بودند که صلوات برای کسانی می فرستیم که معنا ندارد استکمال برایشان، وجودشان چی می شود؟ ایشان می گوید من شرحش را در منطق دادم، کتاب هم نبود، چاپ هم نشده بود. همین نکته من را به کتابخانه کشانید که بروم و ببینم که ایشان چه توضیحی می دهند. اتفاقا توضیحات خوبی هم دادند. بعد که مطالعه کردم، چیزهای دیگرش را هم دیدم، که یکی از آنها همین بود که در ذیل شاید حمد بود یا کتاب یا کلام؛ کتاب به ظن قوی، من آنجا ندیدم. یا در ذیل حمد بود یا کلام بود. که فرمودند کلام نه اینکه یعنی حرف زدن. این حرف زدن یکی از مصادیقش هست. روح معنای کلام یعنی اظهار ما فی البطون. آن چیزی که در باطن است، اظهار شود. و لذا این نکته را اضافه کرده بودند: که ببینید به راحتی خدای متعال وقتی خلق فرموده، از کمالاتی که دارد اظهار کرده: که خداست خالق این همه خلائق است. و لذا خودش هم به چیزهایی که خلق فرموده، می گوید: کلمة الله؛ کأنّ معنای اصلی آن – اینها که حرف خدا نیستند؛ معلوم است. خدای متعال ایجادشان کرده است. اما چون که کلمه و کلام، روح معنایش یعنی اظهار ما فی البطون [بنابراین] این هم کلمه و کلام است. این مطالب را ایشان آنجا فرموده بودند.
حمد هم همچنین؛
شاگرد: مرحوم اصفهانی هم در حاشیه شان فصل اینها را دارند. شاید دفاع هم می کنند از این مطلب.
استاد: روح معنا خیلی طرفدار دارد. ولی المعنی المحوری که در این [معجم محمد حسن جبل] می گوید، با این فرق دارد. او نمی خواهد بگوید معنای محوری، یعنی یک معنای تجریدی سطح بالا که همه ی موارد دیگر، مصادیق او بشوند. ایشان اتفاقا غالب موارد، المعنی المحوری را آورده پایین پایین، محسوس ترین معنا که عرف عام از بچه، نساء، صبیان و عوام با آن سر و کار دارند، معنای محوری را به آنها برگردانده است. لذا در نظر داشته باشید که این دو تا مبنا می شود. لذا روح معنا با معنای محوری فرق می کند.
حالا برگردیم به ضلّ؛ آیا یک سیری در معنای این هست یا نیست. خود ایشان می گوید: لام به معنای امتداد و استرسال یا ارسال است. پس شما چرا معنای لام را صرف نظر می کنید؟ اگر شما می گویید: ضلّ، [و] در لام، امتداد و استرسال خوابیده است، خود امتداد و استرسال یک نحو راه است؛ رفتن است، باید طول بکشد، باید برود. ما هم که می گوییم راه، که مقصودمان از راه، دقیقا این نیست که راه یعنی آن جاده خاکی بیرونی. من می خواهم بگویم که ضلّ یک نحو طی طریق در آن باشد، به انحاء طرق و انحاء طی. آن وقت، ضلّ چیست؟ ضلّ این است که در ادامه ی راه، آن ادامه ای است که با یک تفرّقی، یک تحیّری، با یک چیزی که از آن امتداد، باز می ماند. پس شبیه آن بثّ و ثبّ. خود ایشان هم می گوید، اینها هم زیباست. خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيرا.... بثّ یعنی چه؟ شاگردان: پراکنده، بخش استاد: پراکنده کردن. بثّ منهما. اما ثوب و ثیّب و امثال اینها را ایشان می گوید: ثوب یعنی اشتمال، جمع شدن. پس برعکس است. چرا؟ می گوید: الباء للالصاق، بزید دار. می گوید اصل معنای باء، چسبیدن به چیزی و جمع شدن با او است. بثّ، یعنی یک چیزهایی با هم جمع بودند، از یک چیز مجتمعی، پراکنده شدند. ؟؟؟؟؟ 40:05 ایشان می گوید – از جاهای زیباست – الصاقی است که پخش می شود. خاک ها به هم چسبیده اند روی زمین، یک دست محکمی می زنید در آن [می گویند] بثّ. گرد و غبار بالا می رود. مبثوث. جمع بودند، به هم چسبیده بودند، ملصق بودند؛ تحریک شما: بثّ. بثاث شد. می گوید: اما [اگر] برعکسش بکنید، می گویید:ثبّ، یعنی متفرق بودند، ملصق شدند. برگشتند و به هم جمع شدند. بعد مثال می زند: ثوب و مثالهای متعدد. ثوب چیست؟ می گوید: نخ هایی که از هم باز بودند، وقتی قماش می کنید، پارچه می کنید، عرب می گوید: ثوب. ثاء، نخ های پخش بودند، باء، [با هم الصاق شدند]
شاگرد: از حرف اول و سوم محور ؟؟؟؟؟ 40:55
استاد: واو قرار شد که نباشد. واو را می گوید: هیچ..... می گوید: ثوب، از پخش آمدند و جمع شدند. پس ثبّ یعنی یک متفرقی که مجتمع شد. ملصق به هم شدند. روی این معنا، الآن ضلّ اگر اینطور باشد، اولش ضاد است، بعد لام است. دارد وصل می کند از مکان ضاد که یک نحو تفرّق و عدم اجتماع، به استرسال.
شاگرد: عدم اجتماع [هست نه اجتماع]؟؟؟؟
شاگرد 2: ضاد غلظت است؟؟؟؟ کثافت
استاد: کثافت یعنی چه؟ فشردگی، زیادی، تراکم. ایشان هم همین را می گوید. اول آب اینطوری بود بعد رفت در دل او و پخش شد. بعد استرسال پیدا کرد. خب اینطوری معنا کنید: بگویید یک چیزی وقتی می خواهد ادامه پیدا کند..... ضاد باید در سایر مواردش بیشتر بررسی بشود..... در معانیش هم خدمت ایشان گفتم: 28 معنایی که برای حروف ارائه داده است، تمام اینها قابل بحث است. [زیرا] یک معنای بهتری را چه بسا شما به آن برسید. حالا او اینطوری اصطیاد کرده است. علی أی حال، استرسالی که در ضاد هست، این احتمال را دارد که ضلّ
شاگرد: خلاصه چه شد از ضاد به لام؟
استاد: از ضاد به لام، احتمالی که من عرض می کنم این است: یعنی یک نحو تشططی در حال ادامه دادن. ضالّ کیست؟ آن کسی است که با اینکه جاده را نمی داند، راه دستش نیست، همین طور می رود. هائم علی وجهه. ضالّ، راه گم را همینطوری می رود. لامش برای این است که ادامه می دهد، اما ضادش برای این است که یک محور روشنی هم ندارد. متشطط و متفرق از آن است..... ضلت العقول دو تا موارد در روایات برخورد کردم و دیدم، می خواستم توضیح آن را بدهم که این لغت و فصل معجمی می ارزد که در فضای طلبگی انشاء الله مراجعه کنید، کتابی است که با این چیزهایی که عرض کردم.....
شاگرد: ؟؟؟؟ ضال، گم کرده ای که ایستاده نیست، در حال حرکت است و در همان راه هم گم می شود ؟؟؟؟43:20
استاد: ضاد را به معنای گم کرده، نگفتم.
شاگرد: لامش را؟
استاد: آهان. این را فعلا از ایشان گرفتیم. ایشان می گوید لام به معنای امتداد و استرسال و رها شدن و رفتن است. اینجا که می رسد، می بینید که یک مقدار مبهم است. هر کسی هم که بخواهد حرفش را به کرسی بنشاند، به بافندگی رو می آورد. ولی این بافندگی ها، مآلش به خاطر این است که بسیاری از قواعد را هم نمی داند. اگر مجموع قواعد در دست کسی بیاید، سریع جواب می دهد و می گوید: نه! اینجا داری اشتباه می کنی..... مقدمه ی کار است که انشاء الله خدای متعال توفیق بدهد که سر برسد.
و الحمد لله رب العالمین .....
شاگرد:؟؟؟؟؟
استاد: این چیزی که ایشان می گوید، اصل ترتیب را بله.... حتی این را هم عرض بکنم: معجم ایشان حرکات را باز هم غض نظر کرده است. ما می خواهیم بگوییم که حرکات هم دخالت دارد که در معجم ایشان، فقط حروف کار شده است؛ این هم یکی دیگر از نقص های معجم ایشان است. بنویسیم که یادمان نرود: به حرکات در معجم ایشان، عنایت نشده است و حال آن که دخیل است.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.