بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_21_97_09_21

در ذیل صفحه ی 70 بودیم؛ حضرت فرمودند: قَدْ ضَلَّتِ الْعُقُولُ فِي أَمْوَاج تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ وَ حَصِرَتِ الْأَفْهَامُ عَنِ اسْتِشْعَارِ وَصْفِ قُدْرَتِهِ وَ غَرِقَتِ الْأَذْهَانُ فِي لُجَجِ أَفْلَاكِ مَلَكُوتِه

چهار تا جمله ای که کنار هم ردیف شده بود. هفته ی قبل فی الجمله راجع به اینها صحبت شد. [در اینجا مطالب حاشیه ای گفته شد، که نیازی به تایپ آنها نیست. و الطالب یراجع]

مرحوم مجلسی در دو جلد بحار، یکی جلد 4 صفحه 226، نصف بالای صفحه، چند تا لغت از این چهار تا عبارتی که خواندیم، معنا فرمودند: قال الجزري التيار موج البحر و لجته انتهى و حصر الرجل (برای اینجا که حصرت الافهام) كعلم تعب (خسته شد، وامانده شد) و حصرت صدورهم ضاقت و كل من امتنع من شي‏ء لم يقدر عليه فقد حصر عنه ذكرها الجوهري و (بعد استشعار وصف قدرته) الاستشعار لبس الشعار و الثوب الذي يلي الجسد كناية عن ملازمة الوصف و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم.... که بحثش [بحث یحتمل أن یکون...] را می کنیم انشاء الله. بعد هم «ملکوت، الملک و العزّة و السلطان» و بالآلاء که فقرات بعدی کلام حضرت است. این سه سطر از بحار، توضیح این لغات است.

در جلد 90 صفحه ی 227 [طبع اسلامیه] فرمودند: و التيار مشددة موج البحر الذي ينضح و لجته و الحصر العي (عی: خسته شدن، واماندن) في المنطق (حرف زدن) و حسر البصر حسورا كَلَّ (وامانده شد، خسته شد، از کار واماند) و انقطع من طول مدى و الاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور و العلم و يقال استشعر فلان خوفا أضمره و استشعر لبس الشعار و هو الثوب الملاصق للشعر و لجة البحر معظمه و الملكوت كرهبوت العزة و السلطان و المملكة و له ملكوت العراق أي مُلكها و يطلق غالبا على السماويات و الروحانيات. تا مقتدر بالآلاء که تمام شد. پس مرحوم مجلسی این چند تا لغت های مهم را در اینجا توضیح دادند، که بعدا انشاء الله یادمان باشد، برگردیم. 5:05

چیزی که من برای شروع این عبارت و آنچه که در ذهن قاصرم هست – که حالا زمینه ای باشد برای اینکه شما هم بفرمایید – کلماتی است چهارتایی، شروع کلام حضرت: ضَلَّتِ؛ تَحَيَّرَتِ؛ حَصِرَتِ؛ غَرِقَتِ؛ چهار تا جمله است، چهار تا شروع و وصف حضرت فرمودند. یکی عقول گم می شود. اوهام متحیر می شود. افهام وا می ماند. و اذهان غرق می شود. هر کدام از این بحث ها تناسبی با آن چیزهایی که حضرت فرمودند، دارد. اصلا بلاغت کلام این است که غیر از مقتضای حال، تناسبی بین الفاظ و معانی و.... در همه ی اینها فصاحت و بلاغت به معنای اعمش مراعات بشود. حضرت ضلالت را به عقول نسبت دادند. ضلت العقول. ضلالت اصلش چیست. ضلّ گم شدن است. شاید بتوانیم بگوییم تا راهی را فرض نگیریم، ضلالت معنا ندارد. این کتاب لغتی که – هفته ی گذشته نمی دانم گفتم یا نه – یک اشاره ای می کنم، بحث هایی در فقه اللغة از قدیم بوده است. و یادگار همین مباحثه ی معانی الاخبار بود که من همینطوری خودم مراجعه می کردم، کتاب دم دستی بنده همین المنجد بود. المنجد شماره گذاری می کند: 1، 2، 3 .... یک ماده را می آورد و شماره گذاری می کند. مکرر برای من پیش می آمد، می دیدم المنجد شماره گذاشته است اما این شماره یک معناست. آخر چرا می گویی 1، 2؟ یک معنای روشن جامع بین این 1 و 2 است. کأنّه مشترک لفظی حساب می کند. یکی از مواردش که شاید الآن هم در المنجد باشد، واژه ی صدق بود. در روایتی که بحث می کردیم، صدق در آن بود؛ من نگاه کردم موارد این را، به ذهنم آمد که اصل معنای صدق یعنی استحکام. حجرٌ صَدق: سنگ محکم. صدق یعنی چیز محکم، مستحکم. این را در مباحثه مطرح کردیم و گفتم هم که وقتی می گوییم کلام صدق، نه اینکه صدق یعنی راست گفتن، مطابقت با واقع. اینها لازمه ی معنای صدق اصلی است. کلام صدق یعنی کلام مستحکم. کلام مستحکم یعنی تذبذب و تلوّن و امروز بفهمیم و فردا از بین رفته باشد. امر مستحکم، زوال ناپذیر است. پس کلامٌ صدق، صادق یعنی مستحکم. واقع هم چون زوال ناپذیر است، این کلام هم صدق است و محکم. فردای آن روز [بحثی]، یکی از اعزه که در مباحثه تشریف می آوردند، آمدند گفتند که این معنایی که تو برای صدق گفتی، ابن فارس هم در مقاییس گفته است. گفتم: ابن فارس کیست؟ مقاییس چیست؟ تازه نوشته شده است؟ گفتند: نه این کتاب برای بیش از هزار سال. ابن فارس قبل از 400 وفات کرده است. روز خوبی بود برای این خاطره... همان روز رفتند و زحمت کشیدند و این شش جلدی مقاییس – شاید شماره ی آخرش بود، چاپش تمام شده بود – آوردند، به به هزار سال قبل کتاب به این خوبی را ابن فارس نوشته است. اساس مقاییس بر این است که بگوید هر ماده را تا می توانیم به یک معنا برگردانیم. این کاری که المنجد کرده است، تا می توانیم نکنیم. دائم شماره بگذاریم. لذا [ابن فارس] می گوید: له اصلٌ واحد. ولی می گوید من تکلف هم نمی کنم. بافتنی در کار من نیست. اگر نشد، می گویم له اصلان، له ثلاثة اصول. خیلی کار خوبی شد. بعد در فردای همان جلسه، یکی دیگر از آقایان فرمودند: ابن جنی هم در خصائص همین کار را کرده است. عجب! خصائص دارد ابن جنی.... گفتند بله من [خصائص] دارم؛ سه جلد بود ظاهرا. آوردند و دادند به من. آن هم خیلی خوب بود. بردم منزل و نگاه کردم دیدم ابن جنی خیلی بیش از ابن فارس.... یک نبوغ به خرج داده؛ ابن فارس کار دارد به ماده که ما به کار ابن فارس می گفتیم: اشتقاق کبیر. اما او اشتقاق اکبر است. می گوید: تمام ماده ی کلمه، ترتیب حروفش را هم بردار. خصائص شروعش با این است. می گوید: قاف، واو، لام؛ قول باشد یا وقل باشد، یا لقو.... هر 9 جورش، همه‌اش معنایش یک جور است. در آن حرکت است. تقلقل؛ تقلقل از ماده ی قاف و لام، نزدیک هم [قول] است. 10

دیدم خیلی کار کرده است. ولی همان وقت من در ذهنم آمد: کار ابن جنی با اینکه کار بسیار خوبی بود، ادامه پیدا نکرد متأسفانه. چرا؟ شاید رمزش این بود: او ماده ی سه تایی را (قاف و لام و واو) میخش را کوبید. این اشتباه او بود. لذا اشتقاق اکبر از کبیر او، این بود که چرا دائم می گویید ماده ی لغت، قاف و واو و لام. بابا دو تا حرف هم کافی است. نگو قول، [بلکه] بگو قاف و لام، و واوش هم تغییر کند. اشتراک در دو تا حرف، کافی است برای اینکه اشتراکٌ‌ما در معنا داشته باشد. این کار ابن جنی تا آنجایی که من یادم هست – چون خصائصش را من آن وقت نگاه کردم – و متأسفانه این کار او هزار سال ماند و آمد تا قرن بیستم. و متأسفانه بیشتر اینکه بعد از او کس دیگری اصلا کاری نکرده است. هزار سال، کم نیست. کاری نشد نشد تا قرن بیستم. از آن طرفی ها [غربی ها] یک خیزی گرفتند برای زبان شناسی و فونوتیک و ...... خیلی مفصل. از این طرف هم مصری ها ظاهرا شروع کردند؛ فقه اللغة و علم اللغة را اول آن مصری نوشت. شروع کردند به کار و الآن بیش از صد سال است که می گذرد که حسابی در فقه اللغة و اشتقاق و ..... کارهای جدید شده است. ولی ما هم همینجا مباحثه کردیم محضر عده ای از عزیزان در آن کتاب صبحی صالح که آن هم نزدیک شصت هفتاد سال است که نوشته شده است: دراساتٌ فی فقه اللغة که جمع بندی خوبی کرده است. در آنجا دیدیم بله! برای حروف و معانی حروف و ارتباط و اشتقاق کبیر و اشتقاق کُبّار که نحت بود و ...... بحث های خوبی مطرح کرده بودند و صبحی صالح هم خلاصه اش را آورده بود. ولی خیلی هنوز کار کم بود. ما در مباحثه می فهمیدیم که کار کم بود. واقعا کم بود. چقدر قواعد به ذهن می آمد که باید اعمال بکنیم، کشف بشود و پیشرفت بکند. همین طور بودیم تا هفته ی قبل بود شاید، در کتابخانه ی فیضیه، یکی از آقایان برخورد می کنند به کتابی به نام المعجم الاشتقاقی المؤصل؛ با همزه، یعنی ریشه یاب. مقدمه اش را کپی گرفتند و زحمت کشیدند دادند، خیلی من خوشحال شدم. یعنی این آقای مصری یکی از گام های بسیار مهم را در لغت و اشتقاق گیری برداشته است. ما هم به خیالمان دیدیم تازه است، بعد فهمیدیم که هشت سال است که این کتاب چاپ شده است. در آن شرح نامه اش هم در ویکی [پدیا] عربی او، وفاتش را هم ننوشته است، من به آقایان گفتم، به خیالم که الآن هست، بعد دیدم در شرح حال او نیاورده اند که وفات کرده است. ولی در سایت الشامله اگر بروید در شرح حال او هست که سه سال است وفات کرده است. در نسخه ی قدیمی الشامله نیست ولی در سایتش هست و ترقیه ی حیّ هم بکنید، برایتان می آید. المعجم الاشتقاقی المؤصل نوشته ی محمد حسن جبل، استاد الازهر است. روحیه اش هم، اصل مقصودش قرآن بوده است. می گوید اصلا مقصود من الفاظ القرآن الکریم است؛ شبیه مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن، مجمع البحرین فقط عنایت داشتند به الفاظ. ایشان هم اصل عنایتش همین بوده است ولی توسعه داده است و سائر الفاظ را هم آورده است. خلاصه یک کتابی شده است که مقدمه اش را باید مباحثه کنید، و دیر نشود. این کتاب را مقدمه اش را بحث کنید. چرا عرض می کنم؟ چون این کتاب با این که گام خوبی برداشته است، تاریخی می ماند، باز هنوز خیلی نقص دارد. یعنی چیزهایی است که باید دست به دست هم بدهند و چیزهایی را..... که دوباره ایشان مثل ابن جنی نشود. ایشان باز یک چیزهایی را پایه گذاری کرده است، اگر اینها جابگیرد، علم پیشرفت نمی کند. گمان من به عنوان یک طلبه، این است. نبایست بگذارند..... ایشان یک بخش کار را عهده دار شده باشد نه تمام بخش کار. اگر تمام بخش افتاد به عهده ی این کتاب، دوباره علم در جا می زند. بخشی از کار را آورده است خیلی خیلی خوب شده است. حالا خلاصه اش را هم که عرض می کنم برای ضلّ که می خواستم بگویم، ایشان آمده می گوید که اولا هر لفظی [فقط یک معنا دارد]..... این جهتش با ابن فارس فرق می کند؛ خودش هم می گوید؛ می گوید: ابن فارس می گوید اگر دو تا معنا هم دارد، دو تا اصل دارد. ایشان می گوید در این کتاب من – به شوخی من، قسم خورده – هر ماده لغوی، یک معنا دارد؛ نگویید دو تا اصل و اینها. 15:03 همانطوری که مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق اینطوری هستند. در التحقیق قسم خوردنی است که یک ماده یک معنا. احتمال ندهید که دو معنا داشته باشد. ایشان [محمد حسن جبل] هم همینطوری هست. فقط تفاوتی که دارد - که التحقیق اصلا در آن فضا وارد نشده است، - این است که اول آمده می گوید که حروف بیست و هشت گانه ی عربی، هر حرفی خودش یک معنا دارد. بیست و هشت حرف را معنایش را می گوید. می گوییم از کجا به دست آوردی؟ می گوید از دو جا. یکی دائما کلمات عرب را دیده ام. رفتم رفتم و دائما تجزیه و تحلیل کردم تا رسیدم به اینکه آن حرف بما أنّه آن حرف، چه معنایی را می رساند. دوم از نحوه ی ادائش، یعنی هر صوتی اطباق دارد، استعلاء دارد، تفشی دارد؛ از صفات صوتی حرف، ارتباطش را با معنا کشف کردم. لذا می گویم بیست و هشت حرف عربی، بیست و هشت معنا. اول هم در مقدمه [کتاب، معنا را] دست شما می دهد.

شاگرد: بافتنی نشده؟

استاد: اصلا نمی شود که بافتنی داخل اینها نشود. ولی واقعش، بافتنی نیست. یعنی ما مجبوریم این بافتنی ها را در میدان [بحث] بیاوریم، آخر کار غربال کنیم. نباید جلوی بافتنی را بگیریم. بافتنی ها بیاید اما ...... چند بار عرض کردم؛ با آقایی بحث می کردیم [کتابهای] البرهان، کنز الدقائق؛ ایشان با این اشتقاق کبیر و ..... خیلی ذوق و علاقه ای نداشت. همچنان اینها را بافتنی می دانست. من هم که می گفتم، لبخند می زد..... اما واقعا اینطوری است که گاهی مواردی می شد که ایشان می دید اینهایی که من دائم دارم می گویم، می دید که درست است نمی شود [انکار کرد] فلذا می گفت: بافتنی است اما بافتنی قشنگی است.... بیننا و بین الله حوزه هایی از این اشتقاق است که واقعا بافتنی نیست. و لذا کتاب ایشان اگر حتی هشتاد درصش هم بافتنی باشد، بس است کاری که او کرده برای اینکه آن بیست درصد واقعیش را می گذارد جلوی منظر ناظرین. این خیلی مهم است.

نکته ی دیگر [این کتاب] این است که حالت ریاضی پیدا کرده است. یعنی از اول می گوید بیست و هشت تا معنا، بعدا هم کلمه ای که می رسد، می گوید ما حفاظ می کنیم؛ کلمه ی ضرب: ضاد چه بود؟ راء چه بود؟ باء چه بود؟ و از استعمالات عرب هم کمک می گیرد. خوبی کار او، این است. جمع کرده است بین تتبع و استقراء کتب لغت، استعمالات عرب، و تحلیل صوتی و معنوی. بلکه اصطیاد کرده؛ خودش هم می گوید. زیاد طول ندهم. شما هم دنبالش بلند شوید، مقدمه اش را بحث کنید. ایشان کاری که کرده است، این است و این یک پیشرفت مهمی است. می گوید: در لغت و معجم من، سه تا حرف را به عنوان حرف اصیل – الفصل المعجمی – [که بخواهد] در معجم برای خودش یک فصلی باز بکند، اینها را کنار گذاشته ام: واو، الف، یاء. اینها مثل حرکات می مانند. اینها را باید کنار گذاشت. در معجم من، اینها را می آوردم اما تطفّلاً. اینها، سائر حروف را دستکاری می کنند. معنا هم برای اینها می گوید، اما نقش معنایشان، دستکاری کردن است، اصیل نیستند. این حرف ایشان است. لذا مثال می زند، می گوید اگر شما المنجد، لسان العرب و سائر کتب لغت را ببینید، [لغتی مثل] «اقام» را ببینید، فوری سراغ «قوم» می روید. ولی چون در معجم من، واو نیست، باید بروید سراغ «قم». هر ماده ی لغوی که در آن همزه، الف، واو، یاء هست، اینها را حذف کنید، آن دو [حرف] باقیمانده اش را در معجم من دنبالش بگردید. حالا مواردی مثل «اوی» که کلش، این سه تا حرف است، آخر کار در تتمه ی کتاب، می آورد. کلماتی که فقط از همین حروف تشکیل شده اند..... علی أی حال کار مهمی شده است..... این کتاب از آن کتابهایی است که حتما باید سریع روی آن کاری بشود - و نباید بعدها حوزه 50 سال طول بکشد – به عنوان بخشی از کار. 19:55

حالا این چیزی که می خواستم عرض کنم: در بعضی از جاهای این کتاب، نه تنها بافتنی شده بلکه اساسا خلاف ارتکاز واضح است. مثلا – دیشب می دیدم – حق و باطل؛ بطل را وقتی معنا می کند، می گوید اصل معنای – از بَطَل یعنی شجاع – یعنی یک امر سنگین مهم صاحب ارزشی در یک جایی مخفی بشود و خودش را نشان ندهد. خب! آیا باطل این است؟! باطل یعنی یک چیز خیلی خوب ارزشمندی که ...... حالا یا من نفهمیدم مقصود ایشان را اینجا..... فعلا چیزی که من از مقصود ایشان فهمیدم، خلاف ارتکاز است. معنای بط، چیزهای دیگری است. ایشان مشکل کارش همین است که می گوید: الفصل المعجمی، یعنی آن چیزی که محور است، و المعنی المحوری، آن چیزی که محور کلمه هست، حرف اول و دوم است؛ حال آنکه این مطلب قبول نیست. فرق می کند. شما یک چیز را اعمال کردی، لذا بخش مهمی از زبان را فوت می کنی. مثل ابن جنی. اصلا اینطور نیست که تنها قاعده این باشد که محور یک کلمه، فقط حرف اول و دوم باشد [و] حرف سوم، مُثلِّث او باشد. نه. ما جاهایی داریم که نقش محوری را حرف اول و آخر کلمه دارد. می فهمیم [این مطلب را]. حالا من بعضی از مثال هایش را می گویم به عنوان طرح بحث: حصر و حسر؛ قسم و قصم. اینها را ابن جنی مطرح کرده است. در معجم ایشان [محمد حسن جبل] این ها لوث می شود. یعنی ایشان در قسم و قصم، فصل معجمی اش در معجم او چه می شود؟ قس و قص، و میمش هم مثلث است. و دو معنی و دو باب می شود. و حال آنکه ابن جنی می گوید: نه بابا. قسم و قصم، معنای مشترک دارند. سین‌اش یک کم خفیف تر است، چون ادائش خفیف تر است. قصم چون اطباق دارد، غلظت دارد، استعلاء دارد، همان قسم است اما شدیدتر، محکمتر، غلیظتر. این حرف ابن جنی متأسفانه کلا در معجم ایشان [از بین] می رود، محو می شود. ما نباید بگذاریم اینطور بشود. یعنی باید مکمل این کار ایشان، ضوابطی پیدا کنیم در حوزه ها، محک بزنیم، و آن موادی که محوریت در معنا، حرف اول است و آخر. گاهی حرف دوم است و سوم و حرف اول مثلث است. من این را مفصل برخورد کردم چیزهایی که در تجربیاتی که در لغت و مباحثه داشتیم، دیدم؛ یعنی بعضی جاهاست که می بینید اشتقاق خیلی لذیذ می شود، جلو می رود و می بینید که واقع است، به خاطر این است که دو تا حرف دوم و سوم ثابت نگه می دارید، حرف اولش را دائما تغییر می دهید. می بینید چقدر خوب جور در آمد. و باز اینطور چیزها در معجم ایشان لوث شده است. ولی علی أی حال، کار خوبی [در معجم ایشان] شده است. این اولین کتابی است که این دو جهت را صوت و معانی و حروف و همه ی اینها را دست به دست هم داده است - و چهار جلد است - و اینها را سر و سامان داده است.

حالا بیاییم در ضلّ؛

ضلّت العقول. ضلال یعنی چه؟ .......

شاگرد: ذیاب الشیئ فی اثناء شیئ لا تمیزها

استاد: ایشان در پاورقی می گوید ضاد داریم و لام. ضاد به معنای چی هست؟

شاگرد: صوتیا گفته: ؟؟؟ کثافا أو قد غلظ مع وقتٍ ما و اللام عن امتداد مع استقلال. و الفصل عنها....

استاد: ضلّ؛ ضاد چیست؟ می گوید در ضاد، غلظت خوابیده، فشار خوابیده است. اینطور چیزها در ضاد است. نحوه ی صوتی‌اش را هم توضیح دادم. در لام چه چیزی خوابیده است؟ استرسال خوابیده است، امتداد خوابیده است. بعد می گوید ضلّ یعنی چه؟ یعنی معنای محوریش ....... الفصل المعجم، که می گوید می خواهد بگوید این دو تا که حالا ترکیب شد. مقصود او از فصل، جدا شدن نیست. مقصود از فصل این است که یک مدخل در معجم تشکیل می دهم. و الفصل عنهما، یعنی وقتی از این دو تا ترکیب درست می کنید، یک مدخل در معجم ما درست شد که ضلّ است. حالا تا برویم ضَلَعَ.... مثلث هایش را هم بعدا بیاورد که کم هم هست. 25:15

همینجا الآن ایشان می گوید که ضلّ یعنی یک چیزی وارد بشود در یک چیز دیگری به صورتی که در او محو بشود. مثال زده بود به ضلّ الماءُ فی اللبن. آب در شیر می کنیم. آب گم شد در لبن. او می گوید گم شدن یعنی چه؟ می گوید: آب از جنسی بود وارد شد در چیز دیگری و محو شد در دل او. از صوتش و ..... قرض می گیرد و توضیح می دهد. کالماء فی اللبن. چیزهای خوبی دسته بندی کرده است. می گوید من اول شاهد می آورم از عرب وکتب لغت؛ بعد معنای محوری را می گویم، بعد مآلاً آن معنای صوتی و ..... – که آخر کار می گوید – می گوید آخر گذاشتم که اگر کسی ذوقش را ندارد، اصلا مراجعه نکند. جدا کردم تا اینها مخلوط نشود.

من گمانم این است که این معنایی که ایشان برای ضلّ گفته اند، درست نیست.

یک کار خوبی هم که ایشان کرده است، این است که ترتیب حروف را محفوظ نگه داشته است. می گوید: فرق من با ابن فارس این است که ابن فارس می گوید ممکن است دو تا. ولی من می گویم حتما یکی. بعد می گوید فرق من با ابن جنی این است که ابن جنی گفت: کلمه که سه تا حرف دارد و می شود ترتیبش را به هم بزنی فرقی ندارد، من می گویم نه. کامل فرق می کند. هر حرفی در هر جایی که قرار گرفته است، رتبه اش هم دارد نقش ایفاء می کند. بعد چند تا مثال می زند، یکیش که خیلی جالب است: لزّ؛ زلّ. زلّ لغزیدن است که فکر می کنم زلزل هم تکرار آن است؛ دوبار لغزش است. او می گوید زلّ یعنی چیزی که بلغزد و از موطن خودش جدا شود. همین را وقتی برعکسش می کنی، [معنایش] برعکسش می شود؛ لزّ یعنی جدا نشود، بچسبد. پس ترتیب در زبان عرب، دخالت دارد. لَزِمَ، لَزِجَ، لَزِبَ با مثلث هایش. طین لازب؛ لزج چسبناک است. لزم یعنی به او چسبید. این ترتیب را ایشان در این فضا، مهم می داند. اینجا الآن در عربی لضّ نداریم، به کار نرفته است. ضلّ را داریم. ما برگردیم به آن چیزهایی که قبلا خودمان داشتیم. - پس ایشان ترتیب را مهم می داند، این هم نکته ای است در این معجم.- حالا ضلّ چیست؟ آن چیزی که من عرض می کنم، این است که بعضی از معانی است با یک چیزهای دیگر خودش را نشان می دهد. ضلالت به نظر می آید که راه باید باشد. راه رفتنی باشد، از راه گم بشود. ضلّ الطریق هم با سائر معانی هم که او گفته است، درست است. اصل راه که گم می شود، به خاطر این است که در گذشته کاروان می رفت در بیابان. یک خط سفیدی در بیابان می دیدی که معلوم بود. و السبیل الوسطی هی الجادة. جاده آن چیزی بود که قدم خورده بود، معلوم بود که در بیابان این مسیر بود. اما وقتی طوفان می شد، اینها دیگر به هم می ریخت. می گفتیم: ضلّ الطریقُ راه گم شد. گم شد یعنی دیگر آن چیزی که می گرفتیم و با دل خاطر جمع از آن خط سفید می رفتیم، دیگر الآن نیست. می رسیم جایی که راه دیگر محو شد. این دیگر راه نیست. کجا برویم؟ متحیر می شویم. آیا در مفهوم ضلّ که به معنای گم شدن است، ایشان گفت که همان صرف اینکه چیزی در یک چیز دیگر محو بشود، - الآن هم ریگ ها می آید و راه را می پوشاند – آیا راه رفتنی در این ضلالت هست یا نه [بلکه] صرفا گم شدن است؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا در این آیه آیا راه هست یا نیست؟ و ضلّ عنهم ما کانوا یعملون [البته آیه به این صورت پیدا نکردم: وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُون] گم می شود. آیات شرک که خیلی جالب است. خدای متعال در آیه شریفه، آنجا از ایشان سؤال می کند: کجایند آنهایی که شرک به من می آوردید؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا. ما نمی دانیم، گم شدند. به خیالمان اینها، چیزهایی‌اند که می توانند کار بکنند، همه گم شدند. 30:04

یک آیه ی شریفه «ضلوا عنا» چند جا دارد. در یک جا می فرماید: بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئا. اطلاق شیئ هم دارد. آیا ضلالت در اینجا یک جور رفتن و راه در آن هست، یا نه [بلکه] صرف اینکه چیزی در چیزی محو بشود، ضلّ خوب است؟ دیدید که ایشان راه را نگفت.

شاگرد: ؟؟؟؟ ضلّ سواء السبیل قرینه دارد؟ 30:31

استاد: بله. مثلا چون در راه دارند می روند.

شاگرد: آنجا هم در واقع طریق است که گم می شود.

استاد: طریق گم شده، آن هم گم گشده ی راه است.

شاگرد: مثلا یک جاده ای؟؟؟؟؟ یک دفعه ریگها می آیند و می پوشانند. جاده گم شد در بیابان. یعنی در یک چیز دیگری فرو رفته و گم شده است. اینجا در واقع، طریق است که ضالٌّ. البته ما در واقع می گوییم خود شخص ضالّ است ولی اینجا که می گوییم ظلّ الطریق، طریق گم شد.

استاد: طریق گم شده، او هم گم گشده ای راه است.

شاگرد: شاید ضلّ الطریقَ باشد، نه ضلّ الطریقُ. چون ضلّ عن الطریق.... ضلّ الطریقَ منصوب به نزع خافض باشد. بعید می دانم که طریق در استعمال عرب، فاعل قرار بگیرد.

شاگرد 2: در این صورت ضلّ الماء چه می شود؟

استاد: ضلّ الماء؛ یعنی الآن تا یک نفوذی آب نکند در دل شیر، محو شدنش ضلال است؟ یعنی آن رفتن آب است در جایی که بعدا برسد به خود نمایی او و ادامه ی سیر او تمام بشود؟

شاگرد: حالا این ضلّ الماء را که می فرمایند مثلا اگر این بحث تعدیه یک چیزی است که در مبالغه دخیل است، بحث نوع تعدیه است. مثلا اگر ضلّ با «عن» متعدی بشود، با «مِن» متعدی بشود، ما بتوانیم اصل را پیدا کنیم که ضلّ نوع تعدیه اش چطوری است، این ضلّ فی الماء و امثال اینها از باب تضمین یا لحاظ یا نوع دیگر ادبی، قابل بررسی است. یعنی چه بسا یک روح معنایی باشد، بعد آن یکی جلوه های دیگرش هست که با تضمین و لحاظ و اینطور چیزهایی قابل حل باشد.

شاگرد: این روشی که ایشان دارند می گویند، «إنّ» است؛ ولی آن چیزی که شما دنبالش هستید، «لمّ» است.

استاد: حالا کلمه ی روح معنا که ایشان فرمودند، نکته اش را عرض کنم. ایشان (محمد حسن جبل) در این معجم می گوید: المعنی المحوری. در کتب معارف ما، تفسیر و غیره می گویند الفاظ وضع شده برای روح معنا. عده ی حسابی اینها را می گویند. این با همدیگر فرق می کند. معنای محوری که ایشان می گوید با روح معنا فرق می کند. آنهایی که می گویند روح معنا، می گویند این الفاظی که ما می بینیم اگر شما به عنوان مثال می گویید رأس، ید؛ این رأس و ید ظاهری، مصداقش هست و لفظ، برای این وضع نشده است. بلکه ید وضع شده است برای یک معنایی که مجرد است، تجریدی است و روح اصلی آن است، [بلکه] یک مصداقش در عالم فیزیکی و مادی، این دست است. و الا اصل معنا، آن است.

شاگرد: ؟؟؟؟؟ ما یعمل به، ما یبطش به؛ برای آن وضع شده است.

استاد: نه نه. خود بطش هم همین است.

شاگرد: میزان، ما ؟؟؟؟ به 33:47

استاد: آنهایی که اینطوری می گویند، می گویند وقتی می گوییم ید الله..... شما وقتی می گویید ما یبطش به؛ خدا که بطش نمی کند. پس باز مجبورید که باز ید الله را تأویل کنید. آنهایی که می گویند روح معنا، اساسا ید را طوری معنا می کنیم که راجع به خدای متعال هم تأویل نباشد.ید یعنی چه؟ اگر می گویید یعنی همین قدرت مثلا. روح معنایش، اقتدار بر انجام کار [و] مظهرش در بدن، این دست است؛ ید، یعنی زور برای این [دست] است. این است که روز را به ظهور و بروز می آورد..... وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْد. أید با أیدی که جمعش هست و در اشتقاق کبیر، همزه اضافه دارد. أید در آنجا یعنی چه؟ یعنی دست. اصلا شما در آنجا، ترجمه ی دست هم نمی کنید. دقیقا می گوید أید یعنی چه؟ [مثلا می گویید] أَیَّدَک الله یعنی نه اینکه دست خدا همراهت باشد. [بلکه] یعنی خدا تأییدت کند، تقویت کند تو را. 35:01 اصلا أید یعنی قوت. مثال خیلی دارد. من اول دفعه که این را دیدم..... مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی رحمت الله علیه در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها سنگ قبر هم دارند، نزدیک قبر مرحوم پدر آقای صافی، از حکمای بزرگ تهران بودند، جلیل القدرند، حاشیه دارند هم بر منطق منظومه و هم بر حکمت منظومه؛ هر دوتایش هم چاپ شده است. آن وقتی که من دنبالش بودم، رفتم کتابخانه ی مسجد اعظم گرفتم. حاشیه ی منطق ایشان را اول بار آنجا دیدم. اول باری که من با این مطلب برخورد می کردم، در حاشیه ی ایشان بود. خیلی حاشیه های خوبی دارند. آنجا فرموده بودند...

شاگرد: ......

استاد: البته من به این خاطر کتابخانه رفتم که ایشان در شرح حکمت فرموده بودند که صلوات برای کسانی می فرستیم که معنا ندارد استکمال برایشان، وجودشان چی می شود؟ ایشان می گوید من شرحش را در منطق دادم، کتاب هم نبود، چاپ هم نشده بود. همین نکته من را به کتابخانه کشانید که بروم و ببینم که ایشان چه توضیحی می دهند. اتفاقا توضیحات خوبی هم دادند. بعد که مطالعه کردم، چیزهای دیگرش را هم دیدم، که یکی از آنها همین بود که در ذیل شاید حمد بود یا کتاب یا کلام؛ کتاب به ظن قوی، من آنجا ندیدم. یا در ذیل حمد بود یا کلام بود. که فرمودند کلام نه اینکه یعنی حرف زدن. این حرف زدن یکی از مصادیقش هست. روح معنای کلام یعنی اظهار ما فی البطون. آن چیزی که در باطن است، اظهار شود. و لذا این نکته را اضافه کرده بودند: که ببینید به راحتی خدای متعال وقتی خلق فرموده، از کمالاتی که دارد اظهار کرده: که خداست خالق این همه خلائق است. و لذا خودش هم به چیزهایی که خلق فرموده، می گوید: کلمة الله؛ کأنّ معنای اصلی آن – اینها که حرف خدا نیستند؛ معلوم است. خدای متعال ایجادشان کرده است. اما چون که کلمه و کلام، روح معنایش یعنی اظهار ما فی البطون [بنابراین] این هم کلمه و کلام است. این مطالب را ایشان آنجا فرموده بودند.

حمد هم همچنین؛

شاگرد: مرحوم اصفهانی هم در حاشیه شان فصل اینها را دارند. شاید دفاع هم می کنند از این مطلب.

استاد: روح معنا خیلی طرفدار دارد. ولی المعنی المحوری که در این [معجم محمد حسن جبل] می گوید، با این فرق دارد. او نمی خواهد بگوید معنای محوری، یعنی یک معنای تجریدی سطح بالا که همه ی موارد دیگر، مصادیق او بشوند. ایشان اتفاقا غالب موارد، المعنی المحوری را آورده پایین پایین، محسوس ترین معنا که عرف عام از بچه، نساء، صبیان و عوام با آن سر و کار دارند، معنای محوری را به آنها برگردانده است. لذا در نظر داشته باشید که این دو تا مبنا می شود. لذا روح معنا با معنای محوری فرق می کند.

حالا برگردیم به ضلّ؛ آیا یک سیری در معنای این هست یا نیست. خود ایشان می گوید: لام به معنای امتداد و استرسال یا ارسال است. پس شما چرا معنای لام را صرف نظر می کنید؟ اگر شما می گویید: ضلّ، [و] در لام، امتداد و استرسال خوابیده است، خود امتداد و استرسال یک نحو راه است؛ رفتن است، باید طول بکشد، باید برود. ما هم که می گوییم راه، که مقصودمان از راه، دقیقا این نیست که راه یعنی آن جاده خاکی بیرونی. من می خواهم بگویم که ضلّ یک نحو طی طریق در آن باشد، به انحاء طرق و انحاء طی. آن وقت، ضلّ چیست؟ ضلّ این است که در ادامه ی راه، آن ادامه ای است که با یک تفرّقی، یک تحیّری، با یک چیزی که از آن امتداد، باز می ماند. پس شبیه آن بثّ و ثبّ. خود ایشان هم می گوید، اینها هم زیباست. خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيرا.... بثّ یعنی چه؟ شاگردان: پراکنده، بخش استاد: پراکنده کردن. بثّ منهما. اما ثوب و ثیّب و امثال اینها را ایشان می گوید: ثوب یعنی اشتمال، جمع شدن. پس برعکس است. چرا؟ می گوید: الباء للالصاق، بزید دار. می گوید اصل معنای باء، چسبیدن به چیزی و جمع شدن با او است. بثّ، یعنی یک چیزهایی با هم جمع بودند، از یک چیز مجتمعی، پراکنده شدند. ؟؟؟؟؟ 40:05 ایشان می گوید – از جاهای زیباست – الصاقی است که پخش می شود. خاک ها به هم چسبیده اند روی زمین، یک دست محکمی می زنید در آن [می گویند] بثّ. گرد و غبار بالا می رود. مبثوث. جمع بودند، به هم چسبیده بودند، ملصق بودند؛ تحریک شما: بثّ. بثاث شد. می گوید: اما [اگر] برعکسش بکنید، می گویید:ثبّ، یعنی متفرق بودند، ملصق شدند. برگشتند و به هم جمع شدند. بعد مثال می زند: ثوب و مثالهای متعدد. ثوب چیست؟ می گوید: نخ هایی که از هم باز بودند، وقتی قماش می کنید، پارچه می کنید، عرب می گوید: ثوب. ثاء، نخ های پخش بودند، باء، [با هم الصاق شدند]

شاگرد: از حرف اول و سوم محور ؟؟؟؟؟ 40:55

استاد: واو قرار شد که نباشد. واو را می گوید: هیچ..... می گوید: ثوب، از پخش آمدند و جمع شدند. پس ثبّ یعنی یک متفرقی که مجتمع شد. ملصق به هم شدند. روی این معنا، الآن ضلّ اگر اینطور باشد، اولش ضاد است، بعد لام است. دارد وصل می کند از مکان ضاد که یک نحو تفرّق و عدم اجتماع، به استرسال.

شاگرد: عدم اجتماع [هست نه اجتماع]؟؟؟؟

شاگرد 2: ضاد غلظت است؟؟؟؟ کثافت

استاد: کثافت یعنی چه؟ فشردگی، زیادی، تراکم. ایشان هم همین را می گوید. اول آب اینطوری بود بعد رفت در دل او و پخش شد. بعد استرسال پیدا کرد. خب اینطوری معنا کنید: بگویید یک چیزی وقتی می خواهد ادامه پیدا کند..... ضاد باید در سایر مواردش بیشتر بررسی بشود..... در معانیش هم خدمت ایشان گفتم: 28 معنایی که برای حروف ارائه داده است، تمام اینها قابل بحث است. [زیرا] یک معنای بهتری را چه بسا شما به آن برسید. حالا او اینطوری اصطیاد کرده است. علی أی حال، استرسالی که در ضاد هست، این احتمال را دارد که ضلّ

شاگرد: خلاصه چه شد از ضاد به لام؟

استاد: از ضاد به لام، احتمالی که من عرض می کنم این است: یعنی یک نحو تشططی در حال ادامه دادن. ضالّ کیست؟ آن کسی است که با اینکه جاده را نمی داند، راه دستش نیست، همین طور می رود. هائم علی وجهه. ضالّ، راه گم را همینطوری می رود. لامش برای این است که ادامه می دهد، اما ضادش برای این است که یک محور روشنی هم ندارد. متشطط و متفرق از آن است..... ضلت العقول دو تا موارد در روایات برخورد کردم و دیدم، می خواستم توضیح آن را بدهم که این لغت و فصل معجمی می ارزد که در فضای طلبگی انشاء الله مراجعه کنید، کتابی است که با این چیزهایی که عرض کردم.....

شاگرد: ؟؟؟؟ ضال، گم کرده ای که ایستاده نیست، در حال حرکت است و در همان راه هم گم می شود ؟؟؟؟43:20

استاد: ضاد را به معنای گم کرده، نگفتم.

شاگرد: لامش را؟

استاد: آهان. این را فعلا از ایشان گرفتیم. ایشان می گوید لام به معنای امتداد و استرسال و رها شدن و رفتن است. اینجا که می رسد، می بینید که یک مقدار مبهم است. هر کسی هم که بخواهد حرفش را به کرسی بنشاند، به بافندگی رو می آورد. ولی این بافندگی ها، مآلش به خاطر این است که بسیاری از قواعد را هم نمی داند. اگر مجموع قواعد در دست کسی بیاید، سریع جواب می دهد و می گوید: نه! اینجا داری اشتباه می کنی..... مقدمه ی کار است که انشاء الله خدای متعال توفیق بدهد که سر برسد.

و الحمد لله رب العالمین .....

شاگرد:؟؟؟؟؟

استاد: این چیزی که ایشان می گوید، اصل ترتیب را بله.... حتی این را هم عرض بکنم: معجم ایشان حرکات را باز هم غض نظر کرده است. ما می خواهیم بگوییم که حرکات هم دخالت دارد که در معجم ایشان، فقط حروف کار شده است؛ این هم یکی دیگر از نقص های معجم ایشان است. بنویسیم که یادمان نرود: به حرکات در معجم ایشان، عنایت نشده است و حال آن که دخیل است.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.