بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_20_97_09_14

آن عالم سنی در کتابش گفته است که باید بر خلیفه اجماع بشود یا نه؟ می گوید: نه اجماع چه نیازی است. اهل حل و عقد باشند، کافی است؟ اهل حل و عقد کل بلاد؟ نه. چرا نه؟ می گوید: چون در مدینة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم بعد از حضرت که همه ی بلاد در سقیفه جمع نبودند. بعد [بحث] می رود جلوتر که جالب می شود. می گوید: اهل حل و عقد، آنهایی که در بلد هستند، باید اجماع کنند؟ می گوید: نه. چرا نه؟ می گوید: چون سیدنا ابوبکر را فقط سیدنا عمر با او بیعت کرد. یک نفر هم از اهل حل و عقد بیعت کند، کافی است.

شاگرد:؟؟؟؟ بچربد و بماسد. 1:17

استاد: واقعا می گوید یک نفر کافی است و او کرد و تمام شد..... شما صحیح بخاری را ببینید. بعضی روایات است که از کنارش همینطور رد شدیم..... در صحیح بخاری است، به نظرم از انس نقل می کند، در مسجد حاضر بوده است. وقتی که بیعت سقیفه شد، فردایش آمدند مسجد – حالا اگر ما بگوییم، می گویند اینها نقل شیعه هاست – چه کسی رفت منبر؟ اول عمر رفت منبر. خطبه ی مفصلی خواند و توضیح داد و امت را و اجتماع امت را. بعد آمد پایین و گفت: یا خلیفة رسول الله بفرمایید بالای منبر. [ابوبکر] نمی رفت. تا اینجا که می گوید: [عمر ابوبکر را] گرفت و با زور کشان کشان از پله های منبر او را بالا برد. حالا ما از دید یک سنی اگر بگوییم، می گوییم به خاطر تواضعش بود. نمی خواست و تواضع می کرد. اما از ناحیه دیگر...... علی أی حال این بود که نمی رفت و او با زور بالای منبر برد. در وقت منبر رفتنش هم همان او، یک نفر [همه]کاره بود.

شاگرد: همین جاست که می گوید نزدیک بود خلعش کنم خودم بروم بالا 3:13

استاد: در صحیح بخاری....

شاگرد: نه شیعه اینطور است.

استاد: ..... آن چیزی که ما مستند به کتاب آنها می گوییم، من همین اندازه یادم هست.

بسم الله الرحمن الرحیم

رسیدیم به اینجا که: لَيْسَ بِجِنْسٍ فَتُعَادِلَهُ الْأَجْنَاسُ وَ لَا بِشَبَحٍ فَتُضَارِعَهُ الْأَشْبَاحُ وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعَ عَلَيْهِ الصِّفَات‏

و لا کالاشیاءش خیلی از این حیث نزدیک می کند که مقصود اشیاء اینجا، افراد ناسوتی (مقابل ملکوتی) خارجی و عالم دنیاست که ما می گوییم فرد الطبائع، نزدیک می کند 4:52 اشیاء این است، پس اجناس، آن مرتبه ی تجرد بالا بالای آن اشیاء است، و شبح، آن تجرد برزخی است. احتمال این، از این ناحیه که کلمه ی اشیاء به کار رفته، نزدیک می شود. چون اگر جنس را به معنای ما له جنس بگیریم، خودش دوباره شیئ است، می شود تکرار؛ لیس بذی جنس. یادتان است که معنا کردیم. آن چیزی که جنس دارد. خب این خودش شیئٌ. شبح شیئٌ. پس چرا دوباره حضرت می فرمایند کالاشیاء. معلوم می شودکه آن شبح و آن جنس، این احتمال را کامل به ذهن القاء می کند که یک چیزی بود غیر «الاشیاءای» که حضرت در ادامه می فرمایند. این اشیاء یعنی همان فرد، فرد خارجی، به تعبیر ابجه. ابجه بود، آن چیزی که فرد آن کلی است. اما دستگاه بالاتر افراد که ساماندهی می کند تمام افراد را یعنی یک چیزهایی هست که خدای متعال از طریق آنها ابی الله أن یجری الامور الا باسبابها، اسباب مراتب خلقت قرار داده که چه بسا آن قبلی ها ناظر به آنها باشد. البته به عنوان احتمال و استظهار و ظهور اقوی و ظهور اضعف و اینطور چیزها عرض کردم. این تمام.

قَدْ ضَلَّتِ الْعُقُولُ فِي أَمْوَاج تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ وَ حَصِرَتِ الْأَفْهَامُ عَنِ اسْتِشْعَارِ وَصْفِ قُدْرَتِهِ وَ غَرِقَتِ الْأَذْهَانُ فِي لُجَجِ أَفْلَاكِ مَلَكُوتِه‏

چهار تا جمله..... تا حالا همه سه تا سه تا بود. اینجا چهار تا شده است. نمی دانم به ذهن شریف هیچکدام شما می آید یک وجهی که چطور شد تا حالا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سه تا سه تا جمله ها را ردیف می کردند با مفاهیم سه گانه، اینجا چهار تا شد. من یه مقداری فکرش را کردم، یک چیز خیلی روشنی – اسراری است در کلمات و فرمایشات معصومین که اگر بپرسیم به زیبایی همه ی نکاتش را بیان می کنند. اما وقت سخن بیان نمی کنند که بگویند من اینها را دارم بیان می کنم. اعمال ظرافت کاری ها را باید شنونده خودش عاقل باشد. این هم که مثل من که محضر خطبه ی امیرالمؤمنین مستمع باشم، عاقل نیستم. این است که این ظرافت کاری ها برای ذهن من مخفی است. اگر شما به ذهنتان الان هست یا بین راه آمد، حتما بفرمایید. فقط یک وجه به ذهن من آمد و آن وجه این است که از اول خطبه تا حالا امام علیه السلام محور جمله را خود خدای متعال قرار می دهند و توصیف می کردند. اما از اینجا دیگر محور خود خدای متعال و توصیف او قرار ندادند. آمدند سراغ خود مخلوقی که می خواهد پی به خدا ببرد. اینجاست که روال را تغییر دادند، می خواهند بگویند الان فصل دیگری است فرق دارد با قبلی. آنجایی که خدای متعال محور کلام من بود و توصیف من به او بازگشت می کرد، سه تا سه تا. از اینجا چون مطلب تغییر کرده آن شماره هایی را که با همدیگر ردیف می شد، شده چهار تا؛ تا آن سبقه ی قبلی را نداشته باشد. حالا نکته ی جالب این است، همین چهار تایی که الآن حضرت در این چهار تا جمله می گویند: عقول، اوهام، افهام، اذهان. همین چهار تا در چند جلسه ی قبل، حضرت فرمودند. فرمودند: عَنِ الْأَوْهَامِ أَنْ تَكْتَنِهَهُ؛ عَنِ الْأَفْهَامِ أَنْ تَسْتَغْرِقَه؛ ‏عَنِ الْأَذْهَانِ أَنْ تُمَثِّلَهُ؛ طَوَامِحُ الْعُقُول‏؛ که آنجا بحث کردیم راجع به همین ها، این چهار تا و تفاوتشان. حضرت همان الفاظ را فرموده بودند، اما اینجا دوباره تکرار همانها: اوهام، عقول، اذهان و افهام. تفاوت چیست؟ جمله های قبلی را نگاه کنید. درست است که آنجا اسم ذهن و ..... برده، اما محور توصیف چه بود؟ خدای متعال. عبارت این بود: مُمْتَنِعٌ عَنِ الْأَوْهَام‏؛ ممتنع وصف کیست؟ وصف خدای متعال. خدا را دارند توصیف می کنند. خدای متعال ممتنع عن الاوهام، ممتنع عن الافهام، ممتنع عن الاذهان. اما اینجا نه [به این صورت نیست] می آیند سراغِ.... 9:57 البته قَدْ يَئِسَتْ مِنِ اسْتِنْبَاطِ الْإِحَاطَةِ بِهِ طَوَامِحُ الْعُقُولِ وَ نَضَبَت‏ آن حالت توصیف را نداشت، توصیف مستقیم. این عرض من برای آن جمله اش، دچار سؤال می شود. این تنها وجهی که در ذهن من قاصر آمد.

شاگرد: بعدا دو تایی هم دارد.

استاد: بعدا دو تایی هم دارد. قبلا دو تایی نبود. دو تایی بعدا داریم.

شاگرد: سه تایی، چهار تایی، سه تایی، دو تایی.

استاد: این مجالش باز است، فکرش بفرمایید هر چه به ذهنتان آمد که به جا باشد مناسب این کلمات نورانی امام علیه السلام باشد را حتما به ما هم بفرمایید استفاده کنیم.

شاگرد: یک وجهش هم این است که خدا فرد است، سه هم فرد است.

استاد: یعنی عدد فرد است. چون فرد در خطب و روایات به کار می رود، فرد یعنی همان واحد. فرد یعنی تک؛ سه تک نیست. فرد است به معنای این که یعنی یک جفتی در آن هست و آخر کار یکی باقی می ماند. اصطلاح حساب. وتر است. در آن روایت مکرر بحثش شد: إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْر.... وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْر.... شفع و وتر، زوج و فردند. اما فرد در این اصطلاحات به معنای همان تک و منفرد.

شاگرد: رد که نمی خواهید بکنید؟ 11:35

استاد: رد نکردم. با کلمه ی فردش.... ایشان گفتند فرد، گفتیم تأویل می کنیم مثلا وتر، اوتِرُ. در روایات در فقه خیلی داریم. مثلا می خواهید سرمه بکشید، أوتِرُ. میل سرمه را وتر وتر بکشید: یا یکی، یا سه تا، یا پنج تا، یا هفت تا. زوج نباشد. خرما خوردن

شاگرد: تسبیحات نماز هم اینطوری است

استاد: تسبیحات نماز هم همینطور است. حالا یا افضل است یا..... ظاهرا افضل باشد، که در سبحان الله دو تا نخوانید. یا یکی یا سه تا یا پنج تا یا هفت تا.... اوتر، وتر مناسبت با این دارد.

شاگرد: آن دویی هم که آمده، اوصاف مخلوق است؛ لا ؟؟؟؟ و لا وصف ؟؟؟؟؟ 12:23

شاگرد 2: اینجا هم شاید بگوییم دو تا دو تاست.

استاد: می فرمایند اینجا هم چه بسا بگوییم دو تا دو تاست به جای چهار تا.

شاگرد: عقول و اوهام، افهام و اذهان.

استاد: حالا این وجوهی است که به ذهن هر کدام که آمد، یک تأملی بکنید اگر سر رسید رها نکنید، بفرمایید که استفاده کنیم.

شاگرد: این چهار تا قوای ادراکی‌ای نیست که ما طمع می کنیم خدای متعال را با آنها بشناسیم؟ فقط حس را نگفته است در اینجا. حس را یک وقت ما طمع نمی کنیم که با او خدا را بشناسیم. یا فهم است یا عقل است یا وهم است یا ذهن است. چیز دیگری داریم ما؟

شاگرد 2: قلب

شاگرد 3: ؟؟؟؟ با حس هم بوده، نبوده؟ 13:14

استاد: چیزهای دیگر را در آن جلساتی که قبلا صحبت شد، مقداریش ذکر شده بود. عقل و فهم و وهم و ذهن که اینجا آمده بود؛ لبّ، خاطر، هاجص، رویه، فکر، ادراک، تقدیر، تصویر (تصویره)، تکلیف، مشاعر، حواس، ضمائر اینها چیزهایی است که در روایات به کار رفته است، برای فکر کردن راجع به خدای متعال. تنها واژه ای که مشکلی ندارد در ارتباطش با خدای متعال، قلب است. دیگه آن خیلی جالب است روایات در این باب که قلب. رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان‏ دل یک دستگاه دیگری دارد. القلب حرم الله. لَا يَسَعُنِي أَرْضِي وَ لَا سَمَائِي‏. مرحوم مجلسی یک باب در بحار دارند: باب القلب و اوصافه نمی دانم یا باب القلب و سلامته و مرضه [باب 44 القلب و صلاحه و فساده و معنى السمع و البصر و النطق و الحياة الحقيقيات‏] یک اضافه ای دارند. خیلی باب جالبی است.

شاگرد: جلد 67 است.

استاد: در باب ایمان و کفر است. حتما مراجعه کنید. چه روایات نابی مرحوم مجلسی آورده اند برای قلب در آن باب.

شاگرد: قلب که می فرمایید مقابل عقل و وهم و .... اینها چون ادراکاتشان هر چه باشد، حصولی است. آن معلوم است اصلا سنخ ادراکش فرق دارد که مشکلی ندارد 14:30

استاد: سنخ ادراکش سنخِ......

شاگرد: سنخ وجدان و امثال اینهاست.

استاد: حالا شوخی است الفاظی که می گویند. یک جور کارش کار آیینه و عکس برداری نیست. کار آنلاین است. قلب یک کار دیگری می کند. حضرت فرمودند دریا چهار موجه که می شود، آنجا دیگر عقل کار نمی کند که عقلش بگوید که حالا یک کسی هست که من را نجات بدهد. اصلا آنجا عقل تعطیل است. وهم تعطیل است. دریا چهار موجه الآن داری میروی، تمام شد کار. آنجا بخواهی بگویی..... تمام مشاعر و قوای او همه تعطیل می شود. دیگه همه هنگ می کنند. تمام است. چه چیزی آنجاست؟ آنجاست که قلب فعال می شود. آن قلبی که حالا دیگر وقتش است که دیگر ربطی به درک و اینها ندارد. قبلا عرض کردم: نمازی را که این شریعت ختمیه به دست مسلمانها داده است و هیچ هم قدرش را نمی دانیم – من به سهم خودم هیچ – این نماز کاری که می کند بالاتر از آن وقتی است که کشتی چهار موجه می شود. اینها را ما آن علماء بزرگی که دیدیم تأکید داشتند.... نماز را وقتی که می گویند: بایست [و بگو] الله اکبر. الله اکبر یعنی چه؟ مکرر عرض کردم: خدا بزرگتر است. حضرت فرمودند، شاید هم خود حضرت سؤال کردند: یعنی چه که خدا اکبر است؟ [راوی جواب داد] یعنی اکبر من کل شیئ. حضرت فرمودند: حدّدته. اینکه خدا نشد که می گویی از همه بزرگتر است. گفت پس چه بگویم؟ فرمودند: یعنی الله اکبر من أن یوصف. که اگر دقت کنید دقیقا معلوم است. یعنی الله اکبر من أن یوصف ولو یوصف بأنّه لا یوصف. یعنی موتور توصیف، نه نفی توصیف. الله اکبر من أن یوصف ولو یوصف بأنّه لا یوصف. اصلا می خواهد وصف نباشد، لا یوصف. وقتی می خواهی نماز بخوانی: الله اکبر. یعنی چه؟ یعنی یک موتوری خدای متعال در شما گذاشته است، موتور توصیف است. اینجا جای توصیف نیست. این موتور را خاموش کن، بگو الله. خب اگر موتور را خاموش کنم که تعطیل محض شد. توصیف را خاموش کنم؟ بله. حالا شاهدش را می خواهم بگویم. می گوید این موتور را خاموش کن، دو سه تا جمله که گفتی، معلوم می شود. الله اکبر، بعد چی؟ بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین. الرحمن الرحیم. مالک یوم الدین. ایاک.... این «ک» کیست؟ کاف کجا بود؟ شما که تعطیل کردید موتور توصیف را؟ توصیف را تعطیل کردید. اتفاقا تعطیل کردید تا بگویید: ایاک. آن توصیف که تعطیل شد، حالا اینجا، فضا فضای دیگری است. بعضی از قضایا حالا وسط مباحثه به ذهن می رسد. برای خود من پیش آمده، خیلی جالب است. اینکه می گویند فطرت سر جایش...... تازگی هم دیدم آمده بود، همین کسی [رئیس جمهور] که مال روسیه هست، جوانیش در کمونیستی بوده، اما از او در این انتخابات پرسیدند که نظر تو راجع به خدا چیست؟ یک چیزی گفت عجیب و مطابق واقع. گفت من معتقدم حتی آن کمونیستی ترین افراد، به موقع خدا را درک می کنند. بعد مثال زد. گفت زمانی که جنگ جهانی بود، همین کمونیست های دو آتشه وقتی از سنگرشان می خواستند تهاجم کنند، وقتی می خواست از سنگر برود بیرون و هجوم کند به دشمن و می دانست در معرض تیر است، آنجا خدا را همه می دیدند. تازگی این حرف را زده است.

شاگرد: پوتین؟

استاد: بله. در همین انتخابات اخیرش از او پرسید، پخش کردند. خیلی عالی است اینها. باید ثبت کنید. اینها حرفهای مهمی است. کسی که همه ی جوانیش در زمان کمونیستی طی شده است. او دارد می گوید من می بینم کمونیست دو آتیشه......

حالا اینکه او گفت، من خودم یک [مصداق] دیگر دیدم. حدود شاید 30 سالگی بود. مجلسی نشسته بودم، عده ای از این پیرمردهای زمان رضا خان و توده و اینها بودند که داشتند حرف می زدند. شاید غالبشان هم گرایششان توده ای و کمونیستی و ..... بود. من هم آنجا نشسته بودم فقط مستمع بودم و اینها هم با همدیگر حرف می زدند. یکی از آنهایی که سنّش بالا بود و در سن پیری بود ولی گرایش های توده ای و بی خدایی داشت و روشن هم بود و حرفش را می زد – در همان مجلس هم چقدر بی خدایی ها کرد – بعد این را گفت.... خیلی جالب است، داشت توضیح می داد برای رفیقش که سوار ماشین بودم – یک پیکانی داشت – تنها داشتم از یک دهی بر می گشتم از حومه یزد به طرف یزد بیایم. گفت از یک گردنه ای از آنجا سرازیر می شوند – که آنجا پلنگ و گرگ و ..... معروف است که زیاد دارد – من هم ساعت یازده شب بود و جاده خلوت بود. به من نمی گفتند، من مستمع بودم بلکه به آن رفیقش می گفت. گفت: آمدم از گردنه و افتادم در دشت و آنجایی که محل خطر است و بیابان هم تاریک و خلوت. گفت یک دفعه دیدم ماشین دارد به این طرف آن طرف می رود. گفتم: خدایا این وقت شب. این «خدایا» را او نگفت، من دارم توضیح می دهم. گفت مجبور شدم ایستادم. در ماشین را که باز کردم، دیدم چرخ ماشین من پنچر است. گفتم ای خدا.... چنان ای خدایی گفت، همینطور عادی؛ عرفی نبود. یک وقت است که می گوییم عرفی می گوید، یک وقتی هم هست که کاملا..... حالش این بود. ای خدا الآن گرگ و من هم اینجا دستم به هیچ چیز بند نیست. یک ای خدای بسیار فطری. من خودم از گوش کسی که می گفت من کمونیستم، شنیدم. استدلال می کرد که خدا نیست. اما اینجا که می رسد.....21:20

علی أی حال شما فرمودید مشاعر ادراکی و قلب....، حرف به اینجا رفت.

واقعا در روایات، قلب و اینکه خدای متعال با قلب بنده اش چه کار می کند، این قلوب چطور با خالق خودش تماس می گیرد، عجائبی است که باید حساب جدا برایش باز کرد. اما وقتی توصیف ......

شاگرد: در بیان کلاسیک قلب را به چه چیزی ترجمه می کنند؟ بحث علمی حوزه؟ 21:47

استاد: ترجمه ی فارسی منظورتان است؟

شاگرد: نه؛ در بیان کلاسیک چه می گویند؟

شاگرد 2: کدام مرتبه از روح و نفس است؟

استاد: یعنی وقتی که مثلا می خواهند داعی را بگویند در نیت، فقه منظورتان است؟

شاگرد: نه، فلسفه و عرفان.

استاد: من نمی دانم. این از چیزهایی است که از متخصصین باید بپرسند. واقعا بعضی از چیزها، جایش و تعیین جای آن مهم است. مثلا اول تا آخر نهایه نمی دانم کلمه ی قلب آمده است یا نه. ذکر شده یا نه. در بعضی از کتاب ها هم که می گویند: روح و قلب و ...... جایش شناور است. مرحوم صدوق در خصال دارند در باب هفتگانه: الذکر مقسوم علی سبعة [اعضاء] که یکی آنجا شاید قلب را می آورند، کنارش روح را هم می آورند؛ ولی مستند به معصوم نیست. از آن روایت های خصال که به غیر معصوم می رسد، همین روایت است. حالا آنها چطور معنا می کنند، باید ازشان پرسید.

شاگرد: یعنی می خواهم بگویم که این بحث قلب، در بحث ها نیست. 23

استاد: یعنی به عنوان..... آنها می گویند قلب مخزن ادراک است، محور ادراک است، جوهره ی روح است. اما به عنوان یک بحث فلسفی بگویند، من یادم نمی آید. آنهایی که کار کرده اند، تدریس دارند، تدرس دارند، اگر چیزی یادتان است که قلب را به عنوان یک چیزی...... آنها وقتی می گویند که نفس مجرد است، دیگر می گویند تمام؛ بدن و آن نفس مجرد. نهایتا می گویند مرتبه تجرد برزخی، بدن مثالی. کلاسیک، همین سه تا است.

شاگرد: در فرمایشات عرفا و .... یک بیانی دارند نفس و قلب و روح؛ می گویند کلا.... 23: 40

استاد: هفت تا: خفی و اخفی .....

شاگرد: آن روح را تقسیم می کنند به ؟؟؟؟؟ و خفی؛ اصلش این است که می گویند: نفس پایین تر مرتبه ی باطنی، قلب وسطی، و روح مرتبه ی بالاتر؛ و اینها را تطبیق می کنند به سه مرحله در قرآن: می گویند صدر و قلب و فؤاد. یعنی مرتبه ی پایینی، باطنی انسان؛ صدر؛ مرتبه ی وسطی، قلب؛ و مرتبه بالاتر، فؤاد....

استاد: اینها ذوقیات است. یعنی کلاسیک نیست. اینها یک تطبیقات ذوقی است و لذا متفق درش نیست.

شاگرد: اصلا کلا در حرفهای فلسفی نیست. یعنی بیشتر همین حرف های عرفانی است. 24:20

استاد: شما مقصودتان ذوقیات بود یا نه؟

شاگرد: با هر چه که می شود پیگیریش کرد.

استاد: قلب را در کتب ذوقی مفصل برایش دارند. دسته بندی هایی و مراتبی را... روح را دسته بندی می کنند: هفت تا، پنج تا؛ اینها را دارند. قلب را هم نام می برند – تا اندازه ای که در خاطرم هست – در بعضی از تقسیماتش اصلا اسمی از قلب نیست. در بعضی هایش هست. علی أی حال در اینکه اخفی هفتمی‌اش هست، اینها مشترکند؛ خفی و اخفی. آن هم مقتبس از آیه ی شریفه است: فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى یک واسطه می گویند سرّ و خفیّ و اخفی. اینها اقتباساتی است ذوقی. کلاسیکش همین است که من عرض کردم در می آید به برهان: بدن، تجرد برزخی که بعدا اضافه شده است – که باز هم در مشاء نبوده است – و تجرد. روح است که مجرد است، مرتبه ی خیال منفصل و برزخ است که مال واسطه است، تجرد میانه است؛ و بدن که مادی محض است. این کلاسیکش است که آمده است. اما واقعا از حیث خود استدلالات، بیش از این می شود حرف زد. خیلی بیشتر از اینها می شود حرف زد.

شاگرد: این مراتب، همان هایی که ما الآن در صددش هستیم؟ یعنی سنخ دریافت خدای متعال؟

استاد: نه. قلب به این معنایی که الآن صحبت شد، به این معنایی که گفته می شود نیست؛ قلب. حضرت فرمودند: سمّی القلب قلبا لأنّه یتقلّب به نظرم روایت دارد. [من بررسی کردم، روایتی پیدا نکردم] قلب، یعنی از حالی به حالی می رود. یقلّبه کیف یشاء که در آن دارد. از این حال به آن حال می شود. این مال قلب است. علی أی حال یک مخزن مهمی است، یک شأن مهمی است از روح که عمده ی فعالیتش و رشدش و حالاتش در اثر نزولش است در دار دنیا، که اگر فرض بگیریم به عالم فعلیت تامه برود، به این صورت دیگر قلب نخواهیم داشت در فعلیت تامه.

شاگرد: ؟؟؟؟ بین انگشت، بین اصبع 26:40

استاد: یقلّبه همین است. در بحار هم هست. من ذیل عبارت را خواندم. یقلّبه کیف یشاء.

شاگرد: قلب، کار عمده اش درک است؟

استاد: همین صحبت بود که الآن ایشان گفتند، من به اینجا رفتم؛ فهم و عقل و..... کارشان درک است؛ ولی درک یک لغتی است که چند جور قصد می کنیم؛ لفظ یکی است ولی چند جور قصد می کنیم. قلب هم درک می کند اما سنخ درکی که قلب دارد با سنخ درکی که عقل و فهم و .... دارد، فرق می کند. سنخ درک قلب، درک همان حضور است، علم حضوری است که در منطق می گفتند. اما درکی که عقل و فهم و .... دارند، حصولی است. خود عقل به معنای یک شأن مهم از قلب، بله آن معنا را دارد، علم حضوری هم دارد. عقل مدرکات حضوری دارد که آن ........ در یکی از مباحثات بود که راجع به سر رساندن مطالب نفس الامری و یقینیات، راجع به علم حضوری عقل و تفاوتش با علم حضوری نفس یک بحث هایی قبلا شد. استحاله ی تناقض را، عقل به علم حضوری درک می کند ولی نفس به علم حضوری درک نمی کند. مقابلش، نفس به علم حضوری محبت را، گرسنگی را، تشنگی را و امثال اینها را درک می کند. علم حضوری نفس به حالات نفس مثل گرسنگی و تشنگی، با علم حضوری نفس نسبت به یقینیاتی که نفس واصل به نفس مطابَق معقول است، دو نوع علم حضوری است. در کتابها، این طور تقسیم بندی را من یادم نمی آید که باشد. ولی فکر می کنم که این تقسیم بندی نیاز است. نیاز کلاسیک است و تا جدا نکنیم خیلی از بحث ها حل نمی شود. نحوه ی تفاوت گذاشتن دو تا علم حضوری.

شاگرد: فرمودید کجا؟ من آن بحث نبودم 28:40

استاد: آن وقتی که عرض می کردیم که رمز اینکه بدیهیات قابل تشکیک نیست و ما به [آنها] واصل می شویم، با شبهه ی مهم شناخت، چطوری حل می شود.

شاگرد: در کجا گفتید؟ در اصول؟ 29

[اینجا یک شوخی بود که از تایپش صرف نظر شد ولی خیلی جالب بود.]

شاگرد: علم حضوری عقل و علم حضوری نفس

استاد: قوه ی درّاکه عاقله، وقتی حاضر می شود در متن نفس الامر، می یابد مُدرَک را در متن نفس الامر به علم حضوری؛ حالا آن هم به نحو فناء است که درست هم گفته اند فرق می کند با مشاعر ما که درک می کند شؤونات و حالا خودش را

شاگرد: این تعدد با بساطت نفس تضاد ندارد؟

استاد: نه هیچ تضادی ندارد.

شاگرد: چون جنبه ی تعدد لحاظ می شود، چون اگر مُدرَکتان مثلا بسیط است..... 30:20

استاد: حیثیات نفس الامریه، وحدت یک وجود واحد را منثلم نمی کند. مثل یک نقطه ای که – مثالش را هم نقطه عرض می کنم – مرکز دائره است و هیچ جزء هم ندارد؛ فرض نقطه بودن به این است که هیچ جزئی نداشته باشد، اما همین نقطه ای که مرکز دائره است چند تا قطر می توانید از آن رد کنید؟ بی نهایت آیا همه این خط ها (قطرهای دائره) از این مرکز رد می شود یا نه؟ آیا این مرکز نسبتی با هر کدام از این قطرها دارد یا ندارد؟ نسبتی که با این قطر دارد، دقیقا همان نسبتی است که با آن قطر دارد؟ نه. پس همین نقطه ای که بسیط است می تواند با بی نهایت اشیاء، بی نهایت تحیّث های مختلف، رابطه برقرار بکند. به این حیثی که رابطه برقرار می کند، دقیقا عین آن حیث نیست. مانعی ندارد.

شاگرد: از حیث تعدد حیثیت؟؟؟؟ 31:25

استاد: تعدد حیثیات نفس الامریه. نه حیثیات فرضیه. حیثیاتی که در متن نفس الامر، حق است درست است و ثابت است و عقل ما هم درکش می کند.

شاگرد: این قلب صنوبری مادی که به او قلب می گوییم، صرف یک تسمیه است یا نکته ای دارد؟

استاد: ظاهر مشابهتش که هست؛ آن شأنی از روح که یتقلّب، با ضربان قلبی هم که الآن دارد کار می کند این هم یتقلّب، ضربان. عجیب ترین عضو است. همه ی بدن ما آرام است و او زیر ثانیه می بینید که چقدر هم باید کار عظیمی انجام بدهد. شوخی نیست، زیر ثانیه. در یک دقیقه (60 ثانیه) قلب معمولی چند بار باید بزند؟ 70 بار یا 80 بار. یعنی در یک ثانیه، یک بار زد و کار بعدیش را هم شروع کرد. یک و نیم بار زد مثلا. خیلی عجیب است، زیر ثانیه. همین یک بار زدن چقدر کار باید انجام بدهد. چند تا دریچه باید ببندد، باز کند، از این مسیر بفرستد به ریه. از آن مسیر بفرستد به مغز. شما تشکیلات قلب را که می بینید، زیر ثانیه اینقدر دستگاه عظیم؛ یتقلّب..... آن وقت این یتقلّبی که شما برای قلب فرض می گیرید که مشهود است برای آن قلبی که یتقلّب در عالم ملکوت، رابطه ای با این دارد یا ندارد؟ این چیزی که فعلا گفتیم – و کارمان در رفت – صرف مشابهت است، یک نحو استعاره است و تشابه. اما ظاهرا واقعیت این است که – ولو الآن دکترها خوششان نیاید – اما واقعا آن قلبی که مخزن ادراکات و احساسات است، با همین قلب ارتباط دارد ولو از طریق دماغ باشد منافاتی ندارد. ظهورش اینجاست. که گفته اند و مثال هایش

شاگرد: دماغ یا دماء؟33:30

استاد: دماغ، یعنی مخ، مغز. می تواند، یعنی منافاتی ندارد. اینها را گفته اند. مثلا کسی که یک دفعه احساس می کند که دزد در خانه آمده است، به شدت می ترسد؛ آیا هیچ وقت شده است که دست بگذارد روی سرش و بگوید ای وای؟ [بلکه] می گذارد روی سینه. سینه است که ترسیده، ناراحت شده است. قلب شروع کرده به زدن. امروزه هم اینها را توضیح می دهند که چرا. مغز درک می کند، فشار بالا می رود، برای بالا رفتن فشار باید ضربان قلب بالا برود؛ چیزهای طبی‌اش همه روشن است. اما اینکه آن ادراک با این دستگاه بدن، ظهور هر کدام کجاست، منافاتی ندارد. مهمتر اینکه هنوز تازه بشر چه می داند که خدا در این قلب چه قرار داده است. فعلا آن شناسایی که بشر...... شما ببیند، می گویند کبد 20 تا 50 تا 100 تا کار انجام می دهد. برای قلب – تا آنجا که من می دانم – فعلا بشر می گوید قلب پمپ است، فقط همین. ماهیچه هایی است که پمپ خون است. کبد را می گوید که چقدر نقش ایفاء می کند؛ متحیر است بشر در نقش هایی که کبد انجام می دهد. اما برای قلب ولو ساختمان قلب عجیب است، اما نقش یعنی آن کاری که انجام می دهد، می گویند پمپ بدن است. آن وقتی هم که زیاد می زند و ...... می خواهد فشار برود بالا چون یک چیزی را مغز درک کرده است، آیا اینطوری است؟

شاگرد: یکی از اساتید امروز مطابق فرمایش ما می فرمودند که یک مقاله ای اخیرا خواندند که این قوه ی درک اصلی، دارک اصلی، همین قلب است و به وسیله مغز این درک دارد صورت می گیرد. حالا بحث مرگ مغزی و .... بودند، - طبق همین فرمایش – گفتند بعضی از محققین متخصص به این رسیده اند که....

استاد: این باید مستند ذکر بشود

شاگرد: اما من یک سؤالی از ایشان پرسیدم که اگر قلب بخواهد درک کند، ما قلب مصنوعی داریم، یک تکه آهن است [ولی با این حال] درک هم صورت می گیرد. ایشان گفت: من نمی دانم..... حالا من این را از شما سؤال می کنم.

استاد: نه. این اندازه نمی شود [این مطلب را گفت] باید مستند باشد. تا الآن آن چیزی که مستند است و به هر کتابی مراجعه کنید، می گویند اینکه قلب می زند به خاطر مخچه ی انسان است. یک بخشی از مخ هست که خدای متعال سیستم مستقل قرار داده است. ربطی به فهم و اراده ی ما ندارد. و آن مخچه، ضربان قلب را تنظیم می کند که در ساقه ی مغز است نزدیک نخاع. شروع نخاع از آنجاست. اینها را اول شما باید مطلع بشوید بعد از طریق فن خودشان با مثلا یک کشفیات علمی جدید به زبان خودشان جواب بدهید. این را ما نیاز داریم. و الا الآن از واضحات است که قلب ضربانش تمام می شود اگر شما در مخچه اش دستکاری بکنید؛ قلب شما ریتمش و ضربانش همه تغییر می کند. چون دستور اینکه قلب چطوری بزند، مربوط به مخچه است..... اینها را باید عوض بکنیم.

شاگرد: علامه طباطبایی در المیزان جلد 2 صفحه ی 222 [البته صفحه 223 هست] (كلام في معنى القلب في القرآن، خیلی مفصل هست و فقط همین قسمت را می خواهم عرض کنم که خلاف بحث های کلاسیک است؛ می فرمایند: و قد رجح الشيخ أبو علي بن سينا كون الإدراك للقلب بمعنى أن دخالة الدماغ فيه دخالة الآلة فللقلب الإدراك و للدماغ الوساطة.... یعنی خلاف بحث های کلاسیک است. اینهایی که می گویند مغز درک می کند... ایشان البته استشهاد به آیات هم می کنند و بحث را خیلی مفصل وارد نمی شوند، ولی می گویند قلبی که درک می کند، مغز ابزار قلب است. با آیات شریفه هم تناسب دارد.

استاد: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُور..... لهم قلوب لا یعقلون بها [البته آیه چنین است: فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها؛ و همچنین این آیه: لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها] ..... لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد. مطالب آیات شریفه راجع به قلب یک بحث تفسیری بسیار زیبا و گسترده در ذیل خودش دارد.

علی أی حال – بحث به اینجا رفت – این چهار تایی که اینجا حضرت فرمودند، توصیف است و لذا حضرت می فرمایند توصیف مطلقا راجع به خدای متعال، علم حصولی، ادراکات و توصیفات حصولی محال است. و اصلا راه ندارد.

حالا ما بحث های لغوی داشتیم که همه‌اش ماند.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

تایپیست: مجید