بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_18_97_08_30

لَيْسَ بِجِنْسٍ فَتُعَادِلُهُ (یا) فَتُعَادِلَهُ الْأَجْنَاسُ وَ لَا بِشَبَحٍ فَتُضَارِعُهُ فَتُضَارِعَهُ (یا) الْأَشْبَاحُ وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعُ [یا فَتَقَعَ] عَلَيْهِ الصِّفَات‏

ملاحظه می کنید که این هم باز از جملات سه گانه که حضرت علیه السلام از ابتدای خطبه، دائم سه تا سه تا بیان فرمودند به صورت سه تا مرتب، سه تا سه تا بیاناتی داشتند که این هم آخری هست؛ بعدی می شود چهارتایی، تا برسیم.

خدای متعال جنس نیست، پس جنس های دیگر معادل او مشابه او عِدل او بشوند. و خدای متعال شبه هم نیست تا باز تبارعه الاشباح، مبارعه همان مشابهه است. شبیه او بشوند اشباه. و خدای متعال مثل اشباه نیست فتقع علیه الصفات، صفات بر او واقع بشوند.

همه ی خطبه ها خصوصیات منحصر به فردی یا مشترکی دارد. [ولی] این خطبه بین همه ی خطبه های دیگر، کسی که کلاس رفته، کلاس منطق، حکمت، کلام و اینها را خوانده است، وقتی عبارات را می بیند دائم آن مطالب کلاسیک ناخود آگاه در ذهنش تداعی می شود. هم خود ریخت معنای هم واژه ها. و این خودش از عجائب این خطبه است که مدت ها من در ذهنم بوده است با عنایات خاصی بر می گشتم عبارات را نگاه می کردم. الآن اینجا ببینید: جنس و شبه و شیئ یا چند سطر بعد حضرت می فرمایند: مُسْتَشْهِدٌ بِكُلِّيَّةِ الْأَجْنَاسِ عَلَى رُبُوبِيَّتِه‏.... کلیة الاجناس.

در اینجا جنس یک معنای لغوی دارد. واژه هایی که اینجا حضرت به کار برده اند: جنس، معادله (عدل)، شبه، مبارعه و وقوع (فتقع علیه الصفات) صفات ؟؟؟؟؟ 2:44 اشیاء. همینطوری سه تا مطلب است. حضرت سه تا مطلبی را فرمودند، در عبارت ردیف شده است ولی سه تا مطلب منفرد. مثل سه تا کپسول که کنار هم بگذارند، ربطی به هم ندارند. هر کدام اندرونش یک چیزی است که گذاشته ایم کنار هم. مثل قفسه های کتاب است که ربطی به هم ندارند و این کتاب یک علم است و کتاب دیگر یک علم دیگری ولی گذاشته ایم کنار یکدیگر. حالا در خطبه هم مانعی ندارد، محال نیست که مطالب معرفتی منفرد را کنار هم بگوییم؛ اما آیا در این عبارت اینطوری است؟ یعنی ما سه جور چیز داریم: یکی جنس است، خدای متعال جنس نیست. یکی هم شبه است، خدای متعال شبه نیست. یکی هم اشیاء هستند که خدای متعال مثل اشیاء نیست. یعنی سه تا مطلب بیان شده است در سه تا عبارت. آیا این است یا نه [بلکه] این سه تا در این عبارت کمال ارتباط را دارند که اصلا حضرت دارند از تکوین و این تثلیثی که در تکوین هست، دارند می گویند. قبل از این که این را بررسی کنیم، لغاتش را مانعی ندارد، معمولا این لغات مبهم نیست، بهتر این است که قبل از اینکه بررسی لغوی کنیم، از حیث معنا جلو برویم و در زمانی که نیاز به معنا شد، لغتش را بررسی کنیم. 4:10

آن چیزی که من می خواهم عرض کنم: سؤال این است: اینکه حضرت می فرمایند لیس بجنس الآن شما از سیاق عبارت حضرت چه می فهمید؟ که مقصود حضرت در اینجا چیست؟ خدای متعال جنس نیست. یعنی می خواهند بفرمایند که آن جنس کلی نیست یا نه [بلکه] فردی از جنس نیست؟ یک وقتی هست می گوییم خدای متعال یک فردی از یک جنسی نیست که فتعادله الاجناس. مثلا انسان، از یک جنسی است. جنسش چه هست؟ مثلا بگویید انسانیت، حیوانیت. فتعادله الاجناس. چیزهای دیگر هم یک فردی از یک جنسی هستند، با همدیگر می شوند مشابه. این یک جور بیان است. پس لیس الله سبحانه و تعالی فردا من جنس فتعادله الافراد الاُخر من اجناس اخر. مثل هم باشید. این را حضرت می خواهند بفرمایند؟ لذا و لا من الاشباح خدای متعال شبه هم نیست. یعنی یک فردی از اشباح نیست. یک فردی از اشباح نیست که با شبه های دیگر بشوند مثل هم. و لا کالاشیاء، مثل شیئ دیگر هم نیست. این را می خواهند بفرمایند یا نه. اگر اینطوری بود که بیان بیشتری می خواست. لیس بجنس حضرت نمی فرموند، خود خدا جنس نیست. باید بگویند فرد من الجنس. در آن روایت باب بعدی، باب معنى الواحد و التوحيد و الموحد، روایت سوم صفحه ی 83 در همین کتاب [توحید صدوق]؛ روایتی که مکرر صحبتش را کردیم در بحبوحه ی جنگ جمل، اعرابی آمد از حضرت پرسید: أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِد [استاد قدری متفاوت روایت را بیان کردند.6:15] حاضر هستید به خدای بگویید که یکی است؟ که حضرت فرمودند واحد چهار معنا دارد: دو تای آن را می گوییم که به آن دو تا معنا، خدا واحد است، دو تای آن را نمی گوییم. اولیش این بود که فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَاد دلیلش را هم فرمودند تا آنجا که وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ يُرِيدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْس‏ می خواهد بگوید.... واحد من، نوع من الجنس. یک کلی مشترک بین همه آنهاست، این هم یک جزئی اضافی یا جزئی حقیقی نسبت به آن کلی است. این هم لایجوز علی الله، این خوب است. ببینید یرید به النوع من الجنس؛ اینجا نمی شود بگویند که وقتی گفتیم النوع من الجنس یعنی لیس بجنس. فردی از جنس است. به خود خدای متعال نمی گوییم ؟؟؟؟؟؟7:15 لذا با استیناس از این عبارت، اینجا ذهن می رود سراغ اینکه نه، حضرت می خواهند بفرمایند: خود خدای متعال، خود جنس نیست نه اینکه فردی از جنس نیست. ولو آن معنا راحتتر درک می شود. حالا می گویند که جنس ؟؟؟؟؟ 7:36 کجا معنا دارد که بگوییم خدا خود جنس نیست. علاوه بر این می گویند فتعادله الاجناس، نمی گویند که فتعادله الافراد الاخر من اجناس اخر. فتعادله الاجناس، جنس ها برابر او باشند. جنس مگر چه هست؟ جنس که چیزی نیست. یک کلی است که ذهن انتزاع می کند. اگر برگردیم و بعضی از مطالبی که گفته اند، متفکرین حرفش را زدند و چه بسا خیلی هایش از همین بیانات گرفته اند و تدوین کرده اند، در کتاب های درسی ثنائی هستند و ثلاثی. در کتاب های حکمت و کلام و ...... مثلا می گویند: مادی و مجرد. متکلمین می گویند: لا مجرد سوی الله، همه ی مخلوقات هم مادی‌اند. این یک مبناست. حکماء مشاء می گویند: نه؛ مجرد داریم و مادی؛ مادی عالم ماده است، مجرد هم یکیش خدای متعال است، واجب الوجود و مجردات دیگر هم هستند. این هم مبنای معروف که مشاء دارند. آن چیزی که از زمان حکمت الاشراق شروع شد و تا الآن هم شما همین را می بینید در کلاس ها و جا گرفته است، می گویند: طبقات عالم ثلاثی است، سه گانه است. عالم تجرد تام، عالم مادیت تام، عام برزخ. عالم مثال، عالم عقل، عالم مُلک، عالم ماده. در اینها خیلی بحث شده است. کتابها و رساله ها نوشته شده است. عالم عقل چیست؟ عالم تجرد تام، کلیات محضه، کلی سعی، مجرداتی که محیط بر زمان و مکان، تجرد دارند از ماده و آثار ماده. اصطلاحات کلاسیکش اینها است. تجرد تام، مجرد است از ماده و آثار آن. مادی چیست؟ منغمر است در خود ماده و آثار ماده؛ صور نوعیه ی منطبعه. بینش چیست؟ تجرد برزخی، مثال. عالم مثال چیست؟ مجرد است از ماده، نه از آثار ماده. یعنی خواص ماده را دارد ولی خود ماده را ندارد. خواص ماده چیست؟ شکل، رنگ. شما در عالم مثال که وارده بشوید، میوه را می بینید که رنگ دارد، شکل دارد، طعم دارد اما با این حال مادی نیست. مادی نیست یعنی چه؟ یعنی اگر اینجا بماند، فاسد نمی شود؛ در دل آن امکان استعدادی فعال نیست. ماده هیولاست. صورتی که منطبع در هیولاست در دلش امکان استعدادی است. قابلیت دارد که بپوسد. اما یک سیب زیبایی که در قوه ی خیالتان تصور می کنید، فردا هم که دوباره این را بیاورید، کهنه نشده است. لازم نبود این سیب خیالی را بگذارید در یخچال تا مثلا کهنه نشود. چرا؟ چون صورت خیالی است، تجرد برزخی دارد. تجرد برزخی مانع از این است که هیولا داشته باشد و تصرم و زمان در او دخالت بکند. می گوییم دیروز تا امروز کهنه شده است، کهنه نشده است. این را می گوییم تجرد برزخی مثالی. مجرد است از ماده، امکان استعدادی، حرکت جوهری ولی مجرد از خواص و آثار ماده نیست. رنگ دارد، شکل دارد.

اشباه.... خود کلمه ی شبه الآن، یک شبه داریم با ه هوّز، یک شبه داریم با ح حطّی؛ اینها نزدیک یکدیگرند در اشتقاق کبیر و قبلا هم بحثش شده بود اگر این قواعد سر برسد. ما همه ی قواعد اشتقاق کبیر را بیننا و بین الله علی الفرض می رویم جلو. یعنی یک فرضی را می گیریم و می رویم جلو تا ببینیم به کجا سر برسد. یکی از قواعد اشتقاق کبیر این بود که مثلا هر کجا یک کلمه ی الف هست همزه، در یک کلمه دیگر دقیقا جای همزه، عین [باشد در این صورت] می گفتیم معنا همان معناست [منتها] یک مقداری غلیظتر؛ چرا؟ چون عین تلفظش با همزه تفاوت می کند. همزه راحت تر ادا می شود ولی عین حرف حلقی است و با غلظت و شدت ادا می شود. اینها را ابن جنی در الخصائص هم دارد. هاء و حاء؛ هاء هوّز راحت ادا می شود، [و] معانی‌ای را که افاده می کند، سست است: [مثل] هوا، هم واوش و هم الفش همه‌اش هوا، کاملا تناسب دارد با مسمّی. هاوی. اما اگر همین هاء هوّز تبدیل شود به حاء حطّی.... حاء حطّی حرف حلق است با شدت اداء می شود، تناسب دارد با معنای شدیدتر. حالا پیدا کنید آیا این قاعده سر می رسد یا نمی رسد، درست است یا نیست، لغویین گفته اند. ابن جنی در الخصائص مثالهای قشنگی می زند.....

حالا در اینجا، شبه و شبح؛ آیا آن قاعده در اینجا هست یا نیست؟ نمی دانیم. با احتمال می رویم جلو. احتمال دارد که آن قاعده اینجا هم باشد. شبه با هاء چه معنایی را می رساند؟ دو چیز مثل یکدیگرند. می گوییم رجل شجاع مثل اسد است. راست هم می گوییم. الرجل الشجاع شبیهٌ بالاسد. ؟؟؟؟؟ 14 حالا واقعا رجل شجاع مثل اسد است؟ پس چنگالش کجاست؟ دمش کجاست؟ اصلا ربطی به یکدیگر ندارند. اصلا عکسش را به یک بچه ای نشان بدهند [می گوید] این ربطی به هم ندارند. شبه، هاء است. اندک شباهتی بس است؛ آن شجاع است این هم شجاع. از شبه، شباهت خیلی زیاد قوی نخواسته باش. اندک شباهت، هاء برای او بس است. اما وقتی که شد شبح، حالا دیگر اندک شباهت کافی نیست. شبح الشیئ یشاکله فی الصورة. اگر یک درخت را بگویید این شبح درخت است، یعنی فقط این نیست که مثلا در رنگ سبزی مثل او باشد. نه. شبح، یک شباهت اکید است..... لذا در لغتش هم دارد. اتفاقا هر چیزی که امتداد داشته باشد، شبح اصل آن امتداد ...... 15 یعنی در بُعد، در ابعاد، در شکل باید مثل هم باشند. شبح با ذو الشبح ..... و لذا از امام علیه السلام سؤال کرد حضرت فرمودند عالَم الاشباح. عرض کرد: و ما الاشباح.... فرمودند که ظل الشیء [البته در روایت اینطور هست: قُلْتُ: وَ مَا الْأَشْبَاحُ؟ قَالَ: ظِلُّ النُّور] سایه. سایه شبح است. سایه خیلی فرق دارد با رجل شجاع و اسد. کاملا شکل و قواره و خصوصیات آن ذو الظل را دارد نشان می دهد. حالا این درست است یا نه؟ من فقط احتمالات را عرض می کنم.

شاگرد: با این تحلیلات، به ذهن یک جورایی کاملا بر عکس می آید. به این شکل که در تلفظ فارسی ما با هاء مأنوسیم و برایمان ثقیل التلفظ نیست. ولی در هاء عربی اینطوری است که در قواعد تجویدی هاء از آخر حلق اداء می شود ولی حاء از اول حلق. پس هاء که عقب تر است قوّتش از حاء که جلوتر است، بیشتر است.

استاد: حروف دو نوع تقسیم بندی دارند بلکه چند نوع که البته دو نوعش مقصود من است: یکی تقسیم بندی مکانی نسبت به جهاز تکلم؛ یکی هم تقسیم بندی وصفی، صفات. آن چیزی که اهل تجوید تقسیم بندی می کنند، یک تقسیم بندی‌اش این است......

شاگرد: در تجوید هم همینطوری تقسیم بندی می کنند: هاء و همزه ابتدای حلق است، حاء و عین وسط است، غین و خاء آخر است. اینطوری نیست که برعکس باشد.

استاد: ؟؟؟؟؟؟ 17

شاگرد: [تکرار حرف کرد.....]

استاد: نه اینطوری نیست. از چیزهایی که من جلوتر هم گفته ام، اساتیدی که در کلاس - ما کوچک بودیم – می خواستند تجوید یاد بدهند، تفاوت همزه یا حاء را، می گفتند من اقصی الحلق یعنی از ته پایین شکم. لذا استاد می گفت که اگر می خواهید ببینید همزه را درست اداء می کنید، دست را بر ناف بگذارید همزه را که می گویید باید ناف تکان بخورد؛ بعدا هم یک وسواسی می شد. بعد می گفتند اهدنا که می گویید، آن اِ اهدنا، ناف باید تکان بخورد. هاء و [اِ] هر دو... دائما تکرار به خاطر اینکه خوب اداء نکردم. آخر اینها چه حرفی است! این باعث وسواس می شود.

شاگرد: ؟؟؟؟ غنّه 18:10

استاد: اهدنا، این دو حرف اولش هیچ ربطی به غنّه ندارد. چون مخرج این دو تا اقصی الحلق است. غنّه برای خیشوم است. مکاناً از یکدیگر فاصله دارند. بنابراین دو نوع تقسیم بندی داریم: تقسیم بندی مکانی، اصلا ربطی به تقسیم بندی اوصاف ندارد. از اقصی الحلق شروع می شود که اول همزه است، بعدش هاء است و بعد می آید مرحله ی بعد حاء و غین....

شاگرد: ؟؟؟؟؟؟ 18:55

استاد: این ترتیبش است.

شاگرد: روایت پیدا شد: يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِينَ فَكَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ قُلْتُ وَ مَا الْأَشْبَاحُ قَالَ ظِلُّ النُّورِ أَبْدَانٌ نُورَانِيَّة

استاد: ابدانی بود چهارده تا بدن ولی روحش یکی بود. نه چهارده تا بدن چهارده تا روح. خیلی این روایت زیباست. بعد هم اشباح؛ اشباح طوری است که می تواند این خصوصیت را ایفاء کند.....

پس این مطلب مهمی بود که تقسیم بندی حروف از حیث اوصاف صوت، فرق می کند با تقسیم بندی آنها از مکان خروج صوت. وقتی شما می گویید یک لفظی نَبر دارد یا می گویید غنّه دارد، اینها به مکان مربوط است. اما اگر بگویید مثلا .... 20 اطباق و استعلاء باز هم به مکان مربوط می شود....

شاگرد: خلاصه می خواهید بفرمایید که شبح، غلظت صفتی دارد.

استاد: آن چیزی که می خواهم عرض کنم این است که هاء را در صفات وقتی تقسیم بندی می کنند، وقتی هاء را با حاء تفاوتش را ببینید، می بینید که وقتی متکلم می خواهد از آن حیث خصوصیات ایجاد صوت، نیرو اعمال کند ولو عرب است و عادی است برای او، با این حال مزاج او نیروی بیشتری صرف می کند برای اداء حاء از حیث ماهیچه هایی که می خواهد صوت را تولید بکند.21

..... فُرمَنت می گفتند.... فرمنت آن درجه ی فشاری بود که هر حرفی داشت. مشخص اصلی هر حرفی، فرمنت آن است. اساسا فرمنت در قرن بیستم کشف شده است، برای بشر از حیث زبان شناسی. اگر این فرمنت هم کشف نشده بود، زبان ماشین و تشخیص زبان و اینها ممکن نبود. اینکه پیدا شد الآن می توانند زبان های کامپیوتری هم تشخیص بدهند هم ایجاد کنند. فرمنت حاء را اگر نگاه بکنید با فرمنت هاء وقتی تلفظ می کنید، تفاوت می کند؛ آن درجه ی شدت و نیرویی بود که برای چیز بکار می برد. 21:42 در آن مباحثه مفصل راجع به آن صحبت شده است. بنابراین این جهتش منافاتی ندارد که اقصی الحلق اداء می شود، اما آن زوری [فشاری] که جهاز نطق می زند برای تولید ؟؟؟؟ بسیار پایین تر است. کمتر نیرو مصرف می کند از آن نیرویی که جهاز نطق مصرف می کند برای اینکه حاء را ایجاد بکند ولو بالاتر است. بنابراین شبح این است با شبه که هاء هوّز است....

شاگرد: جنس همان معنی ؟؟؟؟؟ همان معنی است؟ ؟؟؟؟؟ 22:20

استاد: آیا منطقیین نقل از معنای لغوی داده اند یا ارتجال؟ منطقیین گفته اند نوع و جنس؛ آیا از همان معنای لغوی نقل پیدا کرده است به مراد آنها یا نه [بلکه] ارتجال است بدون مناسبت؟ انسان را گفته اند نوع و حیوان را گفته اند جنس؟ [اگر] بر عکس هم گفته بودند، مانعی نداشت. می گفتند: انسان جنس است و حیوان نوعش است. آیا این هست یا نیست؟ من گمانم این است که نه؛ منقول است یعنی مناسبت معنای لغوی در آن ملاحظه شده است. چرا؟ جَنَسَ مجانسه، ولو ابن عراقی گفته در عرب نداریم، چرا [اتفاقا] در روایت هم زیاد داریم؛ جانَسَه أی شابَهَه 23

اصلا روح معنای مجانست یعنی مشابهت. اما نوع دقیقا برعکس است؛ تَنَوَّع، نوع، ؟؟؟؟ 23:17 تمام ریشه های نزدیک دور شدن است. و لذا ظرافتی که اینجا دارد این است، انسان از آن حیثی که از بقر دور می شود، فاصله می گیرد می شود نوع. اساسا نوع، قوامش به عدم مشابهت است. به مباینت است. انسان نوعٌ یعنی مباینٌ لِبقر. پس در کلمه نوع، دور شدن خوابیده است. اما در کلمه ی جنس، ما به الاشتراک است. جنس یعنی یوجد الاشتراک، یوجد المشابهة پس کلمه ی نوع را منطقیین در نوع به کار برده اند؟ چون می خواستند آنجایی که دو چیز از یکدیگر جدا می شوند و مشابه نیستند، را بیان کنند. آنجا گفتند نوع است. الانسان نوع در قبالی. اما آنجایی که می خواستند بگویند جنس است، جنس یعنی مشابهت ایجاد می کند.....

شاگرد: ؟؟؟؟؟ 24:15

استاد: نه. آن وقتی که می خواهند به افراد بگویند؛ می گویند: النوع مقول علی الاشیاء المتفقة الحقیقة اما الجنس مقول علی الاشیاء المختلفة الحقیقة. این تفاوتی که می گذارند این است. ولی [با این حال] نوع اضافی هم دارند. یعنی به جنس متوسط، هم نوع متوسط اطلاق می کنند که نوع اضافی است و هم جنس می گویند. حالا اینها اصطلاحاتی است.

شاگرد: آن سه مبنا را داشتید می فرمودید

استاد: سه مبنای بسیار مهمی بود که شده عوالم سه گانه: عوالم کلیات، تجرد تام؛ عوالم تجرد برزخی؛ عوالم مُلک و مَلَک. امام علیه السلام کأنّه دارند یک کلامی می فرمایند که مطلب حِکمی، منطقی، کلامی و کلاسیک است. بعدها می فرمایند. حضرت می فرمایند خدای متعال نه از سنخ عقول است که تجرد تام دارند. نه از سنخ عالم مثال است که تجرد بزرخی دارند. نه از سنخ اشیاء است که عالم مُلک است، که مادیت محض اند و منغمر در ماده اند. هیچ کدام اینها، خدای متعال نیست. اعلی است از مجردات عقلیه؛ اعلی است از مجردات مثالیه؛ اعلی است از مادیات منغمر در ماده، غیر مجردات. اگر این طور باشد حالا نبایست بگوییم لیس بجنس یعنی لیس فرداً من الجنس، این مقصود حضرت نیست. یعنی همان خود جنس ؟؟؟؟؟؟ 25:54 به ذات خدای متعال است. همه ی اجناس محتاج او هستند. لذا بعد حضرت می فرمایند مُسْتَشْهِدٌ بِكُلِّيَّةِ الْأَجْنَاسِ عَلَى رُبُوبِيَّتِهِ اینجا رسیدیم انشاء الله باید این را مفصل بحث کنیم. کلیت یعنی چه؟ یعنی هر؛ همه.... انشاء الله برسیم.

شاگرد: جمله ی اول چطوری نافی عالم عقول است؟ یعنی از عالم عقول نیست؟

استاد: الآن روی این حساب، جنس چه چیزی شد؟ یعنی ما به الاشتراک یک عده‌ای از مختلفات؛ یک امر کلی‌ای که می تواند سامان بدهد اشتراک مختلفاتی را در ما به الاشتراک‌شان. جنس همین است. می گویند خدای متعال ما به الاشتراک مختلفات نیست. خدا یک چیزی نیست که بگوییم مشترکات ایجاد اشتراک می کند بین مختلفات، خودش، ما به الاشتراک ابدا. بلکه خداست که بین مشترک و مختلف فرق می گذارد؛ بین جنس و نوع فرق می گذارد؛ بین فرد و کلی طبیعی فرق می گذارد. خودش نه کلی است نه جزئی. هو الذی فرّق بین الکلی و الجزئی، بین الجنس و الفرد و الشَبَه

شاگرد: الآن کلی ذهنی را رد می فرمایید یا کلی سِعی را؟

استاد: عبارت حضرت با این بیان ناظر شد به کلی سعی. یعنی حتی کلی ذهنی را هم افلاطون چه می گوید؟ روی مبنای افلاطونی اینها دیگر خیلی راحت تر معنا می شود. ارسطو می گوید: کلی، آن چیزی که ما داریم، فرد است. ذهن ما از جزئیات، تجرید می کند مفهوم کلی را. افلاطون می گوید: نه. کلیات، خودشان یک موطنی دارند در عالم عقل [و] نفس هم با آنجا مرتبط است [ولی] خبر ندارد. وقتی فرد آن کلی را می بیند، یادش می افتد.... این فردی، رقیقه‌ی آن است. لذا گفته اند افلاطون می گفت: معلم معلم نیست [بلکه] مُذَکِّر است. یعنی معلم کاری می کند که یادت می آید که آنجا خبرها بود؟؟؟؟ 28 هست. آنجا تشکیلاتی داریم. یاد می آید. معلم مذکر است. بنابراین حتی آن کسانی هم که روی مبنای تجرید کلیات را قائلند، اگر بروند جلو – این بحثش قبلا شده است – ..... همان تجرید افلاطونی است......، بیاییم بگویم که مثلا ذهن ما تجرید کرد یک مفهومی را، مشاء از این مفاهیم کلی یک تجرد عقلانی نتیجه می گرفتند، ما می خواهیم نتیجه بگیریم حتی کلی سعی را؛ یعنی به این معنا – تلطیف هم که بکنیم، سریع هر کسی می فهمد – معانی کلیه ای که ذهن ما تجرید می کند، [آیا] برای شخص ذهن مُجَرِّد است یا نه [بلکه] یک چیزی است مشترک بین همه ی انسان ها؛ وقتی شما می گویید سفیدی.... یک مفهوم کلی است. عدد یک، عدد پنج را در نظر بگیرید، یک مفهوم است. تجرید کردید از مصادیق. سفیدی را تجرید کردید از برف و گچ و .... حالا که می گویید سفیدی، سفیدی که شما تجرید کردید برای شخص ذهن شماست؛ ربطی ندارد به آن چیزی که من [تجرید کردم]. من هم یک معنایی (سفیدی) تجرید می کنم برای خودم، اضافه ی اشراقیه دارد به نفس من. معلول نفس است. هیچ ربطی هم به یکدیگر ندارد. یا نه [بلکه] بعد از اینکه تجرید کردیم، تازه می بینیم که مشترکیم با هم. ذهن ما معنا را انشاء نکرده است. هر دو ذهن من و شما رفته است سراغ یک چیزی، درکش کرده است. پس تجرید در حقیقت، به جای اینکه انشاء باشد، درک است؛ کشف است؛ نیل است.... به نظرم هر کس این را تلطیف کند، تصدیق می کند. اصلا دیگر آرام می شود که مفاهیم و طبائع بین المللی‌اند. بین الاذهانی‌اند؛ نه موجودات مجرّده‌ی قائم به شخص اذهان که او خودش تجرید کرده است. پس بچه ای که ابتدای طفولیتش تجرید می کند، تجرید او مُعدّ است برای میل نفس او که درک کند آن طبیعتی را که مشترک است بین همه ی اذهان است. این مطلب خیلی خوب و جالبی است. 30:18

شاگرد: ؟؟؟؟؟؟ همه ی حالت هایش محال است....

استاد: پس مشترک است....

بنابراین اگر اینطور باشد، حضرت در اینجا دارند چه کار می کنند؟ یک تقسیم بندی تکوینی است، اینطوری نیست که سه چیز منفرد را کنار هم گذاشته باشند. می فرمایند تمام دستگاه خلقت قابل یک دسته بندی است؛ جنس، یعنی کلیاتی که رنگ آثار ماده ندارد. وقتی شما می گویید مثلا حیوان.... حیوان چه شکلی است؟ حیوان که شکل ندارد. بعد هم ببینیم شکل گاو باشد، شتر باشد بلکه یک پشه ای باشد؛ شکل که ندارد، چون کلی است. در کلی، شبه نیست. تجرد، تام است. مجرد است از ماده و آثار ماده، از شکل و رنگ و بُعد و ...... حضرت می فرمایند: عالم سه بخش است: آن عالم تجردی که ..... [عالم] وسطی هست که تجرد مثالی دارد؛ مجرد است از ماده، نه از آثار ماده. بهشتی که بهشت صوری است به اصطلاح ما. بهشت صوری که جزء واضحات شرع است، همین است. بهشتی است که میوه هایش فاسد نمی شود اما رنگ دارد، بو دارد، مزه دارد، مزه های مختلف دارد. این هم یک عالم است. یک عالم هم که عالم مُلک است که منغمر در ماده و حرکت و آثار و ..... حضرت می فرمایند: خدای متعال هیچ کدام از اینها نیست. لیس بجنس و لا بشبه و لا کالأشیاء. جالبش این است که اینجا دقیقا اشیاء می شود مقابل او. می شود اشیاء یعنی همین چیزهای مادی که شما به معنای اُبجه باهاش سر و کار دارید. یعنی نه کلی طبیعی، نه صورت ضمنی او در عالم تجرد برزخی و نه مصداق آن کلی طبیعی که ما می گوییم کلی فرد. پس خدای متعال از سنخ هیچکدام از اینها نیست. نه کلی است در عالم تجرد تام، نه شبه دارد در عالم تجرد و نه مصداق، مصداق کلی. لا کلی و لا مصداق کلی. بل هو الذی فرّق بین الکلی و فرده. خداست که کلی را کلی کرده است و فرد را فرد کرده است و بین اینها فرق گذاشته است. پس خودش چی است؟ تازگی یک روایتی دیدم ......

شاگرد: کلی سعی بودنش که نفی نشد... 33

استاد: لیس بجنس فتعادله .... کلی سعی معادل دارد، مشابه دارد. کلی های سعی، همه سعی‌اند

شاگرد: ؟؟؟؟؟ با این بیان، هر دو تا نفی می شود؟

استاد: یعنی کلی سعی بودن نفی بشود؟ در کلی سعی باز [همچنان] تعدد هنوز برقرار است. تعادله الاجناس. مگر جنس، یک جنس دیگر ندارد؟ حیوان، می گویید معادلش جماد. این دو تا جنس.... خدای متعال اگر قرار بود که جنس باشد، همانطوری که جنس یک معادلی دارد – که حالا راجع به معادلش نشد صحبت کنم – کذب العادلون بالله (در نهج البلاغه)، ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُون‏.... کلمه ی عدل را بحثش را نرسیدیم. انشاء الله هفته ی بعد. منظور اینکه فرمایش شما را نگه دارید برای هفته بعد تکرار کنید.

یک روایت هم تازه دیدم در همین بحث هایی که داشتیم اگر پیدا شود.....

چند تا دیگر یادداشت هم دارم که یادم رفت بگویم.... فطر اجناس البدائع انشاء الله هفته آینده تذکر بدهید، یادم رفت بیان کنم.... فقط آن [روایتی] که جالب است، حضرت فرمودند: لِأَنَّهُ خَلَقَ الْمَاهِيَّة. خدای متعال اصل الماهیة را – نه ماهیت موجوده، فردش نه – شبیه همان بیاناتی که عرض می کردم فقط در بیانات اهل بیت ع هست و در کلاس ها پیدا نمی شود، یکی از مواردش را تازه پیدا کردم؛ فرمودند: أیّن الأین، کَیَّف الکیف این را دارند. نظیرش [روایت جدید:] أیّن الأینونیة [أَيَّنَ الْأَيْنِيَّة]. اصل أینونیة، مکان مند بودن، مکان وند بودن، مکانی بودن؛ همه ی تشؤنات مکانی أیّن. بعد دنبالش فرمودند خلق الماهیة. خلق الماهیة از آن چیزهایی است که خیلی جالب است در این فضا.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

تایپیست: مجید