بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله درسگفتارهای شرح توحید صدوق در سال 1397 ش؛
جلسهی نهم: 22/8/1397 ش.
به این عبارت از این خطبهی شریفه رسیدیم: «واحد لا من عدد ، ودائم لا بأمد، وقائم لا بعمد»1. در سه فقرهی بعدی فرمودند: «ليس بجنس فتعادله الأجناس ، و لا بشبح فتضارعه الأشباح ، ولا كالأشياء فتقع عليه الصفات».
نمیدانم راجع به «أمد» هم، بحث شد یا خیر. راجع به «واحد لا من عدد» بحث کردیم.
شاگرد: احتمال «لک وحدانیة العُدد» را مطرح کردیم، اما بحث نکردید.
استاد: «لَک یا إِلَهِی وَحْدَانِیةُ الْعُدَدِ، وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ»2. این از احتمالاتی است که فقط برای آبروریزی خوب است! گاهی آدم، وقتی مطالبی که از بزرگان علماء شنیده را میگوید، میگویند: چه حرفهای خوبی میزنی. ضبط صوت بود. یک چیزی از علماء شنیده بود و همه را پس میداد. اما وقتی خودش میخواهد یک کلمه بگوید، معلوم میشود که … . این احتمال برای همین خوب است. لذا بگذارید، بماند.
علی أیّ حال، «عُدّة» بهمعنای قُوة است؛ «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ»3. حاصل شدِ اعداد، عُدة میشود. عِدة، شمارهی زیاد است. عُدة، قوة و استعدادهای جمع شده است. چون بعدش داریم: «مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ».
اما راجع به کلمهی «أمد»؛ جلوتر عرض کرده بودم که این خطبهی شریف، در دو جای بحار الانوار، ذکر شده است و مرحوم مجلسی، پیرامون آن نکاتی فرمودهاند. در جلد چهارم بحار الانوار، صفحهی دویست و بیست و شش، فرمودهاند: «و الامد: الغاية»4. بنابراین «دائم لا بأمد»؛ یعنی خدای متعال دائم است و دوام دارد، «لا بغایة»؛ پایانی هم برایش نیست. «أمد»، یعنی غایت و پایان. پایانی برای او نیست. در اینجا از کتاب بحار، چیز دیگری نفرمودهاند.
در جلد نود، بر اساس چاپ اسلامیة، فرمودهاند:
«"لا بأمد" أي غاية فيكون بمعنى كثرة المدة أو امتداد زمان فإنه ليس بزماني، والعمد بفتحتين وضمتين جمع العماد وهو ما يعتمد عليه»5.
«"لا بأمد" أي غاية، فيكون»؛ این «فیکون» را که مرحوم مجلسی فرمودهاند، گویا برای این است که چطور معنا کنند. «دائمٌ»، یعنی خداوند متعال همیشگی است. «لا بأمد»، نهایت ندارد. خُب، خود دائم دارد این را میرساند. وقتی «دائم» میگوییم، «دائم» یعنی آنی که نهایت ندارد، دیگر معنا ندارد، بگوییم: «لا بأمد». مثل این میماند که بگوییم: «دائمٌ لابعدم دوام»! خُب، اینکه معلوم است. خود دوام یعنی همیشگی! میگویند: ممکن است بگوییم منظور کثرت مدت نیست. «لا بأمد»؛ یعنی مدت بسیار طولانی. اینطور نیست که خداوند دائم باشد و علی ای حال، بعد از یک مدت طولانی تمام شود. خیلی از جاها وقتی میگوییم دائم است، یعنی خیلی طولانی است. اگر هم یک وقتی تمام شود، ولی خیلی طولانی است. اما در مورد خداوند متعال اینطور نیست، یعنی به کثرت مدت، پایان پیدا نمیکند. این یک معنا است.
«فیکون بمعنى كثرة المدة»؛ یعنی دوام خدای متعال به این نیست که مدتش زیاد باشد، ولو پایان داشته باشد.
«أو امتداد زمان»؛ این خوب است. «دائم لا بأمد»؛ اینکه غایت ندارد، یعنی امتداد زمانی ندارد. «فإنّه ليس بزماني»؛ خداوند متعال که زمانی نیست.
این بیانی که ایشان فرمودند؛ اینکه خداوند متعال زمانی نیست، با سیاق عبارت و قبل و بعدش خیلی مناسبت دارد. این خیلی خوب است. «أمد»، اگر بهمعنای غایت باشد، غایت، پایان یک مبدأ زمانی است. اگر میگوییم غایت صد سال، یعنی از حالا تا انتها و زمانی بروید که صد سال تمام میشود. این بهمعنای غایت است. اما اگر به این صورت باشد، میگوییم: دائمٌ نه به پایان. «نه به پایان» حالت تکرار و تأکید میشود و حالت عرفی پیدا میکند.
اما اگر بگوییم «أمد» به معنای غایت، دو جور به کار میرود. معنای پایان کار یک استعمال آن است. گاهی أمد، بهمعنای خود فاصلهی زمانی به کار میرود. خطکش ده سانتی، سر ده سانت، غایت آن است یا خود ده سانت غایت است؟ هر دوی آن کاربرد دارد. «فَطَالَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَمَدُ فَقَسَتۡ قُلُوبُهُمۡ»6. «طال علیهم الأمد» یعنی آن نهایت کار؟! نقطهی پایان که طول ندارد. مثلاً بگوییم سر خطکش ده سانتی، خیلی طولانی است! برای سر ده سانتی که طول معنا ندارد. در «طال علیهم الأمد»، «أمد»، یعنی خود بازهی زمانی، خود این فاصله، خود این اندازهی زمانی. اگر به این صورت باشد، خیلی خوب میشود. «لا بأمد» ، «أمد» یعنی تصرم زمانی. نه یعنی پایان رسیدن یک زمان. خود بستر زمان مراد است. حضرت علیه السلام میفرمایند: خداوند متعال دائم است، اما نه به أمد. یعنی نه به این تصرم زمانیکه به یک جایی میرسد و از آن جا رد میشود. اصلاً به این صورت نیست. لذا در آن جلد بحارالانوار فرمودند: «فانّه لیس بزمانی».
شاگرد: یعنی امتداد زمانی بینهایت ندارد؟
استاد: بله؛ با این بیان مطلب خیلی مهم میشود. حضرت علیه السلام فرمودند: «واحد لا من عدد»، برای خداوند متعال، وصف وحدت به کار میبریم و توصیف میکنیم، اما اصلاً از سنخ وحدت عددی نیست. عین همین را در اینجا میگوییم: «و دائم»؛ خدای متعال دوام دارد، اما دوام به این معنا نیست که همیشه بوده و همیشه خواهد بود. اینکه أمد میشود. اینکه تصرم زمانی میشود. اصلاً اینطور نیست. اینکه میگوییم خدای متعال دوام دارد، یعنی فوق زمان است. برگذشته و آینده و … محیط است. دوامی است که ریختش، ریخت تصرم زمانی نیست. سیلان وجودی، حرکت جوهری و اصطلاحات کلاسی، برای دوام خداوند متعال نیست. دوام او، یعنی وجودی است که پخش نیست. وجودی است که بُعد چهارم ندارد که امروز و فردا و دیروز داشته باشد. اگر امروز و فردا و دیروز داشته باشد، میتوان زمانش را کم و زیاد کرد. تعبیر امام علیه السلام، در همین کتاب توحید صدوق بود: هرچه که بتواند زیاد شود، میتواند کم شود. زیاد و کم شدن، لازمهی امکان است. نقص است. دوام او، تصرم بردار نیست. نمیتوان آن را به قبل و بعد متجزی کنند. دوامی است که محیط بر همهی قبل و بعد است.
ازلیت خداوند متعال هم، همینطور است. نمیدانم در همین خطبه بود یا در قبل و بعدش. حضرت علیه السلام، ازل را به همین صورت معنا میفرمایند؛ ازل نه یعنی این که همیشه بوده است. تعبیر به این صورت بود: کسی که خداوند متعال را محدود کند، او را از ازل انداخته است. خداوند محدود میکند و میگوید ازلی نیست. اصلاً دقیقاً صفت با عدم ازلیت همراه است.
«لشهادة كل صفة أنّها غير الموصوف، وشهادة الموصوف أنّه غير الصفة، وشهادتهما جميعا على أنفسهما بالبينة الممتنع منها الأزل»7.
«الممتنع منها الازل»؛ دو چیزی که بینونت دارند، دیگر ازلی نخواهند بود. یعنی بینت، حد میآورد. حد او را از ازلیت میاندازد. و حال اینکه ازلیت بهمعنای چیزی است که همیشه بوده است. خُب، اینکه منافاتی ندارد؛ الف و باء از هم متباین هستند. همیشه هم بودهاند؛ فرض میگیریم. حضرت علیه السلام میفرمایند: خیر؛ این ازلی که برای خداوند متعال است، به این معنا نیست که همیشه بوده است. این ازل، یک ازلی است که اگر آن را محدود کردید، دیگر آن ازل معنا ندارد. در صفحه سی و پنج هم نزدیک همین عبارت آمده است. حضرت علیه السلام میفرمایند:
«لشهادة العقول أنّ كل صفة وموصوف مخلوق وشهادة كل مخلوق أنّ له خالقا ليس بصفة ولا موصوف، وشهادة كل صفة وموصوف بالاقتران، وشهادة الاقتران بالحدث، وشهادة الحدث بالامتناع من الأزل الممتنع من الحدث»8.
در این عبارت میگویند حدث باعث امتناع ازلیت میشود.
نکتهای که میخواستم عرض کنم، این بود: در اینجا برای اینکه کلام صرفاً حالت توضیحی پیدا نکند و با تعبیر «واحد من لا عدد» توافق سیاقی داشته باشد، «أمد» را بهمعنای غایت نمیگیریم. «أمد» را بهمعنای آن بستری که غایت، پایان آن است، میگیریم. خود آن فاصله، أمد است، نه غایت آن. آنچه که در لغت بهمعنای غایت گفتهاند را، وقتی نگاه کنید، میبینید غایت، معرِّف این فاصله است؛ نه خود غایت. خیلی میان این دو تفاوت است.
جملهی سوم «و قائم لا بعمد» است. خدای متعال دائم است، اما نه دوام زمانی و خلقی. واحد است، اما نه وحدت عددی، قائم است، اما نه به اتکاء به ستون. الآن زید قائم است. به چه چیزی قائم است؟، به عمد ستون فقراتش. اگر این ستون فقرات را نداشت، بدنش میافتاد. کما اینکه در آن روایت هست که روح انسان هم مثل ستون فقرات عمد دارد. حضرت علیه السلام فرمودند: «دِعَامَةُ اَلْمُؤْمِنِ عَقْلُهُ»9؛ ستون فقرات روح انسان، عقلش است. اگر عقلش را صدمه بزند و به کار نگیرد و ستون فقرات روحش ضعیف باشد، کارآمدی ندارد. هر چیزی، عمد دارد. «رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَا»10؛ خداوند متعال آسمانها را بدون ستون به پا داشته است. حالا یعنی ستونی نیست و ستونی هست و شما نمیبینید؟ هر دو را در کتابهای تفسیری مطرح کردهاند. «رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَا»؛ ستونی که شما ببینید ندارد، اما ستون دارد. یا خیر، «بغیر عمد»؛ اصلاً ستون ندارد، «ترونها»؛ میبینید که ستون ندارد. هر دوی این احتمالها، در آیه وجود دارد.
یادم میآید، سن بنده کم بود. کسانی که خیلی به تطبیق آیات بر مسائل علمی علاقه دارند، به مدرسه میآمدند و صحبت میکردند. خدا رحمت کند! «بغیر عمد ترونها» [را میگفتند] یعنی جاذبه. ستون دارد، اما جاذبه به چشم نمیآید. ایشان به این صورت معنا کردهاند. «بغیر عمد ترونها»؛ آسمانها به ستون بر پا است. آن ستون چیست؟؛ نیروی جاذبهای است که اینها را به هم نگه داشته است. اما این ستونی نیست که به چشم بیاید. «بعمد ترونها» نیست.
در اینجا «قائم» به چه معنا است؟
شاگرد: وقتی خداوند متعال، قائم به بعمد است، پس «ترونها» باید صفت «عمد» باشد نه صفت «سماوات».
استاد: وقتی رافعش را به خداوند متعال نسبت داده است، کافی است. «رفع السماوات»، پس رافع دارد. سماوات رافعی دارد که همان خداوند متعال است. پس متکی علیه، خداوند متعال میشود، بلا عمد. یعنی دیگر عمد، ثالث ندارد. حالا بحث آیهی شریفه جای خودش. نمیدانم در چند آیه، مادهی «عمد» آمده است. یکی که در سورهی مبارکهی «همزه» است: «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۭ»11. در این آیه، خیلی معنا وجود دارد. اینجا به کلمهی عَمَدی که قبلاً داشتیم، مربوط میشود.
خیلیها اشتقاق کبیر را قبول ندارند. شاید مسخره هم بکنند. خُب، هر کسی روی حساب استنتاجی که از حرفها دارند، رد میکند.
شاگرد: چهار مورد است: «خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَا»12 و «إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ»13.
استاد: کلمهی «عمد ممددة» نکتهای دارد که شاید به بحث ما، مربوط باشد. حضرت علیه السلام، در این عبارت، دو کلمه را کنار هم گذاشتهاند. از حیث قافیه، وزن، خصوصیات و حرف که یکی هستند. از حیث اشتقاق کبیر هم یکی هستند: «عمد» و «أمد». یکی با عین است و دیگری با همزه است. اگر اشتقاق کبیر درست باشد، باید «عمد» با «أمد»، ارتباطی داشته باشد؛ یک اشتراکی داشته باشند. «أمد»، بهمعنای یک غایت است؛ بهمعنای یک مدت زمانی است. «عمد» بهمعنای ستون است. خُب، ستون چه ربطی به «أمد» دارد؟! آیه را بخوانیم و ببینیم چیزی به ذهن میآید یا نه؟
«وَيۡل لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ، ٱلَّذِي جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُۥ، يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ، كَلَّاۖ لَيُنۢبَذَنَّ فِي ٱلۡحُطَمَةِ، وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡحُطَمَةُ، نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ، ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ، إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة، فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ»
«نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ، ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ»؛ نار اللّهی که تطلعش بر فواد است. «إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة»؛ این ناری که تطلعش بر فواد است، همراه و چسبیده و ملازم با آنها است. به چه صورت با آنها همراه است؟ «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ»؛ در یک ستون ممد طولانی. این «عمد ممد» چیست؟
شاگرد: ستونی است که آنها را تشکیل میدهد.
استاد: ایشان گفتند آیا این عمد ممد، همین هشتاد سالی است که در این دنیا زندگی کرده است؟ این عمد ممد است. هشتاد سال برای خودش آتش کسب کرده است، یا نه، چیز دیگری است؟ در روایت دارد صدایی آمد؛ حضرت صلّی اللّه علیه و آله، از جبرئیل علیه السلام سؤال کردند که صدای چه بود؟ گفت: کافری الآن مُرد. توضیح قبلش این بود: یک سنگی از لبهی جهنم رها شده بود، هفتاد سال طول کشید تا به ته جهنم رسید. جهنم و بالا و پایین و هفتاد سال.
بهعنوان احتمالی که میتوان روی آن فکر کرد، عرض میکنم؛ یادتان هست که راجع به آیهی شریفهی «وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ»14 بحث کردیم. زمین را چه طور میکشند؟ «مدّت» در این آیه به چه معنا است؟ دنبالهی آن میفرماید: «وَأَلۡقَتۡ مَا فِيهَا وَ تَخَلَّت»15. آیا یکی از وجوه «مدّت» میتواند این باشد که در صحنهی قیامت، از اول خلقت زمین تا آخر خلقتش، به صورت «عمد ممدد» حاضر میشود؟ چرا؟؛ چون که صحنهی قیامت، صحنهی احاطه بر همهی زمانها است. وقتی کسی به صحنهی قیامت وارد میشود، «اذا الارض مدّت» میشود. حالا دیگر به زمین بهعنوان سه بُعدی نگاه نمیکنید. به زمین نگاه میکند، بهعنوان یک هم بافته چهار بُعدی. طول و عرض و عمق و از اول تا آخر. یک ارض ممدود موجود است. البته اینها محتملاتی است برای فکر کردن. ببینیم آیا سر میرسد یا نمیرسد.
اگر اینجا این احتمال فی الجمله درست باشد که «أمد ممد» بهمعنای طول عمر او باشد که «إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة»، مثل بیان امام علیهالسلام میشود که فرمودند: «الصراط صراطان؛ صراط فی الدنیا و صراط فی الآخرة»16. اینجا هم همه روی صراط راه میروند. هر که در اینجا از صراط خوب رد میشود، آنجا هم رد میشود. وقتی در اینجا اهل «همزه و لمزه» است، اهل «يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ» است، در آنجا به چه صورت میشود؟ «نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ، ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ، إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة». آن هم آتش خدای متعال! همانطور که خدای متعال جنت دارد، نار هم دارد. «إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة»؛ آنها را رها نمیکند. «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ» همراه آنها است.
خُب، اگر این احتمال باشد، شاید به ذهن بیاید که باید یک رابطهای باشد. حتی «عمد» به یک نحوی با زمان و امتداد ربط دارد. ستون، یک نحو امتداد را میرساند. خُب، اگر اینطور باشد، هر دو یکی باشند. جلوتر میرویم. اگر «ع» در «عمد» را برداریم، الف در «امد» را بردایم، تهش «مد» میماند. «مد» بهمعنای کشش است. اشتقاق کبیر همین است؛ «مد» و «ممدود»، «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ». «ممدد» دو حرفی شد. «مد» خودش کشیده است؛ دوام است. «عمد» و «امد» میتواند در اصل امتداد، با هم شریک باشد. فقط تفاوتش به همزه و عین است.
این هم معلوم نیست سر برسد. قبلاً بهعنوان محتملات بحث کردهایم. هر کلمهای که همزه در آن بیاید، اگر به جای آن، عین بیاید، عین، همان معنا را، بهصورت محکمتر، غلیظتر، با یک درجهی بالاتری، اداء میکند. یعنی اگر «امد» بهمعنای مدت و امتداد است، «عمد» امتدادی محکمتر و با استحکام بیشتر و سفتتر است. خُب، روی این حساب معنای عرفی که مانعی ندارد. جای آن رفیقمان خالی است! اینها را که در مباحثه میگفتم، میخندید! خدا حفظش کند!
خُب، اگر «أمد» بهمعنای زمان باشد، مد است، اما مدی است که به چشم نمیآید. ستون هم مد است، اما مدی است که سفت است و جسم است؛ بهصورت کامل میتوانیم آن را ببینیم. خُب، اگر به این صورت باشد، تطبیق «عمد» بر ستون، تطبیق بر یک صغری و مصداق است؛ معنای «عمد»، دقیقاً بهمعنای ستون نیست. ستون از آن حیثی که یک امتداد محکم پا بر جایی را میرساند، «عمد» است و زمان از آن جایی که یک امتدادی را میرساند، امتدادی که متصرم است، سفت نیست، همهی اجزایش موجود نیست، کم متصل قارّ نیست، لذا «أمد» میشود.
«قائم لا بعمد»؛ الآن خیلی خوب شد. دوام خدای متعال زمانی نیست. قیام خدای متعال مکانی نیست. یعنی طوری نیست که ستون فقرات داشته باشد یا یک عصایی داشته باشد که بهآن تکیه بدهد. اساساً قیامی که با «عمد» است، بُعد دارد، امتداد دارد. «امد» و «عمد» در مد مشترک هستند. در میم و دال مشترک هستند. خدای متعال چیزهایی از دوام و قیام دارد که اصلاً ربطی به «مد» و امتداد ندارد. چه امتداد «امد» که زمانی است، چه امتداد «عمد» که ستونی است و مکانی است. ابعاد ثلاثهی مکانی ندارد، بُعد چهارم زمانی هم ندارد. ولی قیامش را دارد، دوامش را هم دارد. این زیباترین بیان است که امام علیهالسلام اوصاف الهی را از تشبیه تخلیه کردهاند. «دائم»؛ دوام دارد، اما «لا بأمد»؛ مد و کشیدن در آن نیست. مد خفیف متصرم زمانی ندارد. «قائم» سر و پا ایستاده است، اما نه ایستادن مکانی که سرش بالا و پایین و بُعد ببرد. «لا بعمد»؛ یک امتداد سفتی که مکانی باشد. ابعاد ثلاثه را به خودش بگیرد.
شاگرد: این سه قید با هم کل حالات کم را در بر میگیرد. کم متصل، کم منفصل، کم غیر قار.
استاد: بله؛ این هم نکتهی پایانی میشود. اول فرمودند: «واحد لا بالعدد»؛ کم منفصل نیست. خدای متعال واحد است اما نه وحدتی که کم منفصل است. دائم است اما نه به آن کمی که متصل غیر قار است و قائم است، نه به آن کم متصلی که قار است. بنابراین این سه فقره، تمام انواع عرض کم را از خداوند متعال برداشت و برای خداوند متعال، به تناسب هر کمی صفتی را ثابت کرد که تشبیه از جهت کم در آن نیست. وحدت غیر تشبیهی، دوام غیر تشبیهی و قیام غیر تشبیهی.
حالا عبارت بعدی را ببینید. اگر ما اینها را مباحثه میکنیم، اصل کار این است که شما چیزی بفرمایید. من پر گویی کنم بی ادبی است.
شاگرد: دوام زمانی داریم و غیر زمانی؟
استاد: این سؤال ماند. این سؤال، سؤال خوبی است. اگر این احتمال درست باشد که «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ» بهمعنای عمر است، عمر که قرار شد «امد» و زمان باشد، چرا آیهی شریفه، عمر او را با عین آورده است؟ باید «فی أمد» باشد. با این توضیحی که عرض کردم، خیلی قشنگ میشود. ببینید همین امدِ سست، امد متصرم زمان دنیا که موجود و معدوم میشود – دیروز رفت و تمام شد، فردا هم که هنوز نیامده است- امتدادی است که سست و متصرم است. همین امد در قیامت بهعنوان کم متصل قار، کلش موجود است. اول و آخرش موجود است. حالا دیگر متصرم نیست. اگر این احتمال درست باشد، قرآن کریم میفرماید این امد سست، این زمان دنیا که به این صورت میگذرد، وقتی در صحنهی قیامت وارد میشوید، دیگر امد نیست، بلکه «عمد» است. یعنی محکم است و همهاش موجود است. مثل یک ستونی که کل اجزای آن، دفعتا موجود است، کل عمر هشتاد ساله هم، دفعتا با هم موجود است. بنابراین در اینجا «قائم لا بعمد»، بهمعنای امتداد محکم شده که میخواهد ابعاد ثلاثه را نگه دارد. در آیهی شریفه هم، ولو زمان است، اما صبغهی تصرم زمانی اصلاً مقصود آیه نیست. صبغهی ثبات زمان، جهت باطن زمان که کلش موجود است، مقصود است.
شاگرد: دوامی که زمان نداشته باشد، در همه زمان موجود است.
استاد: برای خدای متعال؟
شاگرد: بله؛ دوامی است که یا اصلاً زمان ندارد یا زمانش موجود است.
استاد: بنده مثالی میزنم؛ «وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ»17. الآن شما میفرمایید: دو و دو، چهار میشود. این را بهعنوان یک مطلب خیلی واضح قبول دارید. دیروز دو و دو، چهار میشد و امروز هم؟ و فردا هم؟ دو و دو چهار میشود، دوام دارد یا ندارد؟ دوام دارد یعنی امروز هست، فردا هم هست؟ ریختش را نگاه کنید. مجموع ضلعهای مثلث قائم الزاویه برابر است با مربع وتر. این فرمول فیثاغورس است. این فرمول دوام دارد یا ندارد؟ شما جواب من را بدهید.
شاگرد: این شأنیت زمان ندارد که بعد بگوییم دارد یا ندارد. چیزی که شأنیت زمان داشته باشد، ولی میخواهیم بگوییم دائم است یعنی فوق زمان است.
استاد: شما جواب من را بدهید. قاعدهی فیثاغورس دوام دارد یا ندارد؟
شاگرد: دارد.
استاد: یعنی هر روزی که میرود، این دوامش به همراه زمان ادامه پیدا میکند؟ شما قضیه را درک کنید، آیا به این صورت است؟ اگر به این صورت بود که ممکن بود فردا تغییر کند. دوام زمانی به این صورت است. بلکه دوام زمانی ندارد، اما در عین حال شما میگویید دائم است. تلطیف ذهن کنید؛ الآن که جواب من را دادید و گفتید قاعدهی فیثاغورس دوام دارد، منظورتان از این دوام چیست؟ یعنی میگویید امر ثابت است. زمان برای حرکت است. اما قاعدهی فیثاغورس که دوام دارد، یعنی یک امر ثابت است.
شاگرد ٢: حالش دوام دارد. وضعیتش دوام دارد.
استاد: «حالَ، ای زال». خود حال، آنی است که تمام میشود.
شاگرد ٢: مثلاً شخصی به یک چیزی تکیه کرده است، حالت او ثابت است و منشأ ثباتش، همان چیزی است که به آن تکیه کرده است.
استاد: بعداً میتواند بیافتد. حالا در اینجا میتواند بیافتد یا نه؟
شاگرد: در اینجا نمیتواند بیافتد.
استاد: پس حال نشد.
شاگرد: میخواهد عمد را بگوید.
استاد: نه، ایشان نمیخواهند «عمد» را بگویند. ایشان میگویند دوامی که زمانی نباشد، اصلاً معنا ندارد. من به این صورت فهمیدم. مشکل ایشان، این است که میگویند دوام با زمان جوش خورده است. نمیشود دوام را بیاوریم ولی زمان را نیاوریم. من مثالم را برای همین عرض کردم. یعنی اینطور نیست. دوام خدای متعال که «یلیق بذاته». من مثال زدم که تمام حقایق ثابته، دوام دارند. بنده این چند سؤالی که کردم به این خاطر بود که ارتکاز شما معیت میکند که بگویید دوام دارد اما بعد از اینکه بر میگردید و تلطیف میکنید، میبینید مقصود شما این نبود که یعنی دیروز بود و فردا هم هست. اصلاً مقصود شما این نیست. بلکه مقصود از دوام، یعنی ثبات. یعنی تکان نمیخورد. دوام، تکان بخور نیست. تکان بخور از چه چیزی؟ از موضع حق. از موطن نفس الامریت و ثباتی که دارد، نمیتواند تکان بخورد. تازه خود این مثال، مسبوق به ذات الهی است. تمام حقایق، مسبوق به ذات او هستند. همه به او بر میگردند. او که سابق بر همه حقائق است، دوامی دارد که ریخت دوامش حتی با دوام این ثابتها فرق میکند. یک دوامی است که مختص خودش است. در تعبیرات مرحوم میرداماد «سرمد» است. ملک و دهر و سرمد. ملک، عالم حرکت است. دهر، وعای زمان است. همه زمان در آنجا هست. سرمد، وعای دهر است. یعنی انواع زمانها، هر وعائی برای آن تصور کنید، همهی آنها، نسبت به موطن سرمد که موطن مبدأ مطلق و خدای متعال است، همهی آنها آنجا است. لذا سرمد دوام دارد، دهر هم دوام دارد، این امور زمانی هم دوام دارد. خدای متعال دائم است، اما نه به دوام امد و نه حتی به دوام «عمد» که دهری باشد. بلکه به دوام سرمد که مختص خود خدای متعال است.
شاگرد: کتابی که مربوط به دلائل عصمت ائمه علیهمالسلام باشد، چیست؟
استاد: الالفین علامهی حلی که دو هزار دلیل برای عصمت میآورند. فخر المحققین که پسر علامهی حلی هستند، در وسط کتاب که داشتند کتاب پدرشان را استنساخ میکردند به جایی رسیدهاند؛ نوشتهاند من که به اینجا رسیدم، دیدم این دلیل پدر من برهان نیست و خطابه است، لذا ننوشتم و قلم را زمین گذاشتم. بعد میگویند همان شب پدرم به خوابم آمدند، در خواب برایم ثابت کردند که برهان است، نه خطابه.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
توحید، توحید شیخ صدوق، أمد، عَمَد، دنیا و آخرت، سرمد، دوام الهی، ازلی بودن خداوند متعال، ازلیت خداوند، ازلیت الهی، اشتقاق کبیر، فقه اللغه، قائم لا بعمد، دائم لا بأمد، وحدت عددی، وحدت غیر عددی، احد، واحد، کتاب الفین، عصمت معصومان علیهم السلام.
1. شيخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 70.
2. صحیفهی سجادیه، دعای بیست و هشتم.
3. الانفال، آیهی 60.
4. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ: دار احیاء التراث)، ج 4، ص 226.
5. همان، ج 97، ص 227.
6. الحدید، آیهی 16.
7. شيخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 57.
8. همان، ص 35.
9. علامهی مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج ۱، ص ۹۶.
10. الرعد، آیهی 2.
11. همزه، آیهی 9.
12. لقمان، آیهی 10.
13. الفجر، آیهی 7.
14. الانشقاق، آیهی 3.
15. همان، آیهی 4.
16. شیخ صدوق، معاني الأخبار، ج ۱، ص ۳۲.
17. النحل، آیهی ۶٠.
توحید صدوق؛ جلسه: 17 22/8/1397
بسم الله الرحمن الرحيم
به این عبارت از این خطبه شریفه رسیدیم؛ «واحد لا من عدد ، ودائم لا بأمد، وقائم لا بعمد»1. در سه فقره بعدی فرمودند: «ليس بجنس فتعادله الأجناس ، و لا بشبح فتضارعه الأشباح ، ولا كالأشياء فتقع عليه الصفات».
نمیدانم راجع به «امد» هم بحث شد یا نه. راجع به «واحد لا من عدد» بحث کردیم.
شاگرد: احتمال «لک وحدانیة العُدد» را مطرح کردیم اما بحث نکردید.
استاد: «لَک یا إِلَهِی وَحْدَانِیةُ الْعُدَدِ، وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ»2. این از احتمالاتی است که فقط برای آبرو ریزی خوب است! گاهی آدم وقتی مطالبی که از بزرگان علماء شنیده را میگوید، میگویند چه حرفهای خوبی میزنی. ضبط صوت بود. یک چیزی از علماء شنیده بود و همه را پس میداد. اما وقتی خودش میخواهد یک کلمه بگوید، معلوم میشود که … . این احتمال برای همین خوب است. لذا بگذارید بماند.
علی ای حال «عُدّة» بهمعنای قُوة است. «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ»3. حاصل شدِ اعداد، عُدة میشود. عِدة، شماره زیاد است. عُدة، قوة و استعدادهای جمع شده است. چون بعدش داریم «مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ».
اما راجع به کلمه «امد»؛ جلوتر عرض کرده بودم این خطبه شریف در دو جای بحارالانوار ذکر شده و مرحوم مجلسی پیرامون آن نکاتی فرمودهاند. در جلد چهارم بحارالانوار، صفحه دویست و بیست و شش، فرمودهاند: «و الامد: الغاية»4. بنابراین «دائم لا بأمد»؛ یعنی خدای متعال دائم است و دوام دارد، «لا بغایة»؛ پایانی هم برایش نیست. «امد»؛ یعنی غایت و پایان. پایانی برایش نیست. در اینجا چیز دیگری نفرموده اند.
در جلد نود چاپ اسلامیه فرمودهاند:
" لا بأمد " أي غاية فيكون بمعنى كثرة المدة أو امتداد زمان فإنه ليس بزماني، والعمد بفتحتين وضمتين جمع العماد وهو ما يعتمد عليه5
«" لا بأمد " أي غاية، فيكون»؛ این «فیکون» را که مرحوم مجلسی فرمودهاند گویا برای این است که چطور معنا کنند. «دائمٌ» یعنی خدا همیشگی است. «لابامد»؛ نهایت ندارد. خب خود دائم دارد این را میرساند. وقتی «دائم» میگوییم، «دائم» یعنی آنی که نهایت ندارد، دیگر معنا ندارد بگوییم «لابامد». مثل این میماند که بگوییم «دائمٌ لابعدم دوام»! خب اینکه معلوم است. خود دوام یعنی همیشگی! میگویند ممکن است بگوییم منظور کثرت مدت نیست. «لابامد» یعنی مدت بسیار طولانی. اینطور نیست که خداوند دائم باشد و علی ای حال بعد از یک مدت طولانی تمام شود. خیلی از جاها وقتی میگوییم دائم است یعنی خیلی طولانی است؛ اگر هم یک وقتی تمام شود ولی خیلی طولانی است. اما در مورد خداوند اینطور نیست یعنی به کثرت مدت، پایان پیدا نمیکند. این یک معنا است.
«فیکون بمعنى كثرة المدة»؛ یعنی دوام خدای متعال به این نیست که مدتش زیاد باشد ولو پایان داشته باشد.
«أو امتداد زمان»؛ این خوب است. «دائم لا بامد»؛ اینکه غایت ندارد یعنی امتداد زمانی ندارد. «فإنه ليس بزماني»؛ خداوند که زمانی نیست.
این بیانی که ایشان فرمودند؛ اینکه خداوند زمانی نیست، با سیاق عبارت و قبل و بعدش خیلی مناسبت دارد. این خیلی خوب است. «امد» اگر بهمعنای غایت باشد، غایت، پایان یک مبداء زمانی است. اگر میگوییم غایت صد سال، یعنی از حالا تا انتهاء و زمانی بروید که صد سال تمام میشود. این بهمعنای غایت است. اما اگر به این صورت باشد، میگوییم: دائمٌ نه به پایان. «نه به پایان» حالت تکرار و تأکید میشود و حالت عرفی پیدا میکند.
اما اگر بگوییم «امد» بهمعنای غایت دو جور به کار میرود. معنای پایان کار یک استعمالش است. گاهی امد بهمعنای خود فاصله زمانی به کار میرود. خطکش ده سانتی، سر ده سانتش غایت است یا نه، خود ده سانت غایت است؟ هر دویش کاربرد دارد. «فَطَالَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَمَدُ فَقَسَتۡ قُلُوبُهُمۡ»6. «طال علیهم الامد» یعنی آن نهایت کار؟! نقطه پایان که طول ندارد. مثلاً بگوییم سر خطکش ده سانتی خیلی طولانی است! برای سر ده سانتی که طول معنا ندارد. در «طال علیهم الامد»، «امد» یعنی خود بازه زمانی، خود این فاصله، خود این اندازه زمانی. اگر به این صورت باشد خیلی خوب میشود. «لا بامد» ، «امد» یعنی تصرم زمانی. نه یعنی پایان رسیدن یک زمان. خود بستر زمان مراد است. حضرت میفرمایند خداوند متعال دائم است، اما نه به امد. یعنی نه به این تصرم زمانیکه به یک جایی میرسد و از آن جا رد میشود. اصلاً به این صورت نیست. لذا در آن جلد بحارالانوار فرمودند «فانه لیس بزمانی».
شاگرد: یعنی امتداد زمانی بینهایت ندارد؟
استاد: بله، با این بیان مطلب خیلی مهم میشود. حضرت فرمودند «واحد لا من عدد»، برای خداوند وصف وحدت به کار میبریم و توصیف میکنیم اما اصلاً از سنخ وحدت عددی نیست. عین همین را در اینجا میگوییم؛ «و دائم»؛ خدای متعال دوام دارد، اما دوام به این معنا نیست که همیشه بوده و همیشه خواهد بود. اینکه امد میشود. اینکه تصرم زمانی میشود. اصلاً اینطور نیست. اینکه میگوییم خدای متعال دوام دارد، یعنی فوق زمان است. برگذشته و آینده و … محیط است. دوامی است که ریختش، ریخت تصرم زمانی نیست. سیلان وجودی، حرکت جوهری و اصطلاحات کلاسی برای دوام خدا نیست. دوام او یعنی وجودی است که پخش نیست. وجودی است که بُعد چهارم ندارد که امروز و فردا و دیروز داشته باشد. اگر امروز و فردا و دیروز داشته باشد میتوان زمانش را کم و زیاد کرد. تعبیر امام در همین کتاب توحید صدوق بود: هرچه که بتوان زیاد شود، میتواند کم شود. زیاد و کم شدن لازمه امکان است. نقص است. دوام او تصرم بردار نیست. نمیتوان آن را به قبل و بعد متجزی کنند. دوامی است که محیط بر همه قبل و بعد است.
ازلیت خداوند متعال هم همینطور است. نمیدانم در همین خطبه بود یا در قبل و بعدش. حضرت ازل را به همین صورت معنا میفرمایند؛ ازل نه یعنی همیشه بوده. تعبیر به این صورت بود: کسی که خدا را محدود کند او را از ازل انداخته است. خدا محدود میکند و میگوید ازلی نیست. اصلاً دقیقاً صفت با عدم ازلیت همراه است.
لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف، وشهادة الموصوف أنه غير الصفة، وشهادتهما جميعا على أنفسهما بالبينة الممتنع منها الأزل7
«الممتنع منها الازل»؛ دو چیزی که بینونت دارند، دیگر ازلی نخواهند بود. یعنی بینت، حد میآورد. حد او را از ازلیت میاندازد. و حال اینکه ازلیت بهمعنای چیزی است که همیشه بوده. خب اینکه منافاتی ندارد؛ الف و باء از هم متباین هستند. همیشه هم بودهاند؛ فرض میگیریم. حضرت میفرمایند نه، این ازلی که برای خداوند متعال است، به این معنا نیست که همیشه بوده. این ازل، یک ازلی است که اگر آن را محدود کردید دیگر آن ازل معنا ندارد. در صفحه سی و پنج هم نزدیک همین عبارت هست. حضرت میفرمایند:
لشهادة العقول أن كل صفة وموصوف مخلوق وشهادة كل مخلوق أن له خالقا ليس بصفة ولا موصوف، وشهادة كل صفة وموصوف بالاقتران، وشهادة الاقتران بالحدث، وشهادة الحدث بالامتناع من الأزل الممتنع من الحدث8
در این عبارت میگویند حدث باعث امتناع ازلیت میشود.
نکتهای که میخواستم عرض کنم، این بود: در اینجا برای اینکه کلام صرفاً حالت توضیحی پیدا نکند و با تعبیر «واحد من لاعدد» توافق سیاقی داشته باشد، «امد» را بهمعنای غایت نمیگیریم. «امد» را بهمعنای آن بستری که غایت، پایانش است میگیریم. خود آن فاصله، امد است، نه غایتش. آن چه که در لغت بهمعنای غایت گفته اند را وقتی نگاه کنید، میبینید غایت، معرِّف این فاصله است. نه خود غایت. خیلی بین این دو تفاوت میکند.
جمله سوم؛ «و قائم لا بعمد». خدای متعال دائم است، اما نه دوام زمانی و خلقی. واحد است اما نه وحدت عددی، قام است اما نه به اتکاء به ستون. الآن زید قائم است. به چه چیزی قائم است؟ به عمد ستون فقراتش. اگر این ستون فقرات را نداشت، بدنش میافتاد. کما اینکه در آن روایت هست که روح انسان هم مثل ستون فقرات عمد دارد. حضرت فرمودند: «دِعَامَةُ اَلْمُؤْمِنِ عَقْلُهُ»9؛ ستون فقرات روح انسان، عقلش است. اگر عقلش را صدمه بزند و به کار نگیرد و ستون فقرات روحش ضعیف باشد، کارآمدی ندارد. هر چیزی عمد دارد. «رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَا»10؛ خداوند متعال آسمانها را بدون ستون به پا داشته است. حالا یعنی ستونی نیست و ستونی هست و شما نمیبینید؟ هر دو را در کتابهای تفسیری مطرح کردهاند. «رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَا»؛ ستونی که شما ببینید ندارد اما ستون دارد. یا نه، «بغیر عمد»؛ اصلاً ستون ندارد، «ترونها»؛ میبینید که ستون ندارد. هر دوی این احتمال ها در آیه هست.
یادم میآید سنم کم بود. کسانی که خیلی به تطبیق آیات بر مسائل علمی علاقه دارند، به مدرسه میآمدند و صحبت میکردند. خدا رحمت کند! «بغیر عمد ترونها» یعنی جاذبه. ستون دارد اما جاذبه به چشم نمیآید. ایشان به این صورت معنا کردهاند. «بغیر عمد ترونها»؛ آسمانها به ستون برپا است. آن ستون چیست؟ نیروی جاذبه ای است که اینها را به هم نگه داشته. اما این ستونی نیست که به چشم بیاید. «بعمد ترونها» نیست.
در اینجا «قائم» به چه معنا است؟
شاگرد: وقتی خداوند قائم به بعمد است، پس «ترونها» باید صفت «عمد» باشد نه صفت «سماوات».
استاد: وقتی رافعش را به خداوند متعال نسبت داده کافی است. «رفع السماوات»، پس رافع دارد. سماوات رافع دارد که خداوند متعال است. پس متکی علیه خداوند متعال میشود، بلا عمد. یعنی دیگر عمد ثالث ندارد. حالا بحث آیه شریفه جای خودش. نمیدانم در چند آیه ماده «عمد» آمده است. یکی که در سوره مبارکه «همزه» است؛ «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۭ»11. در این آیه خیلی معنا هست. اینجا به کلمهای که «عمد»ای که قبلاً داشتیم مربوط میشود.
خیلی ها اشتقاق کبیر را قبول ندارند. شاید مسخره هم بکنند. خب هر کسی روی حساب استنتاجی که از حرفها دارند، رد میکنند.
شاگرد: چهار مورد است. «خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَا»12. «إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ»13.
استاد: کلمه «عمد ممددة» نکتهای دارد که شاید به بحث ما مربوط باشد. حضرت در این عبارت دو کلمه را کنار هم گذاشتهاند. از حیث قافیه، وزن ، خصوصیات و حرف که یکی هستند. از حیث اشتقاق کبیر هم یکی هستند؛ «عمد» و «امد». یکی با عین است و دیگری با همزه است. اگر اشتقاق کبیر درست باشد، باید «عمد» با «امد» ارتباطی داشته باشند؛ یک اشتراکی داشته باشند. «امد» بهمعنای یک غایت است؛ بهمعنای یک مدت زمانی است. «عمد» بهمعنای ستون است. خب ستون چه ربطی به «امد» دارد؟! آیه را بخوانیم و ببینیم چیزی به ذهن میآید یا نه؟
«وَيۡل لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ، ٱلَّذِي جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُۥ، يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ، كَلَّاۖ لَيُنۢبَذَنَّ فِي ٱلۡحُطَمَةِ، وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡحُطَمَةُ، نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ، ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ، إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة، فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ»
«نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ، ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ»؛ نار اللهای که تطلعش بر فواد است. «إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة»؛ این ناری که تطلعش بر فواد است، همراه و چسبیده و ملازم با آنها است. به چه صورت با آنها همراه است؟ «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ»؛ در یک ستون ممد طولانی. این «عمد ممد» چیست؟
شاگرد: ستونی است که آنها را تشکیل میدهد.
استاد: ایشان گفتند آیا این عمد ممد، همین هشتاد سالی است که در این دنیا زندگی کرده؟ این عمد ممد است. هشتاد سال برای خودش آتش کسب کرده، یا نه، چیز دیگری است؟ در روایت دارد صدایی آمد؛ حضرت از جبرئیل سؤال کردند که صدای چه بود؟ گفت کافری الآن مرد. توضیح قبلش این بود: یک سنگی از لبه جهنم رها شده بود، هفتاد سال طول کشید تا به ته جهنم رسید. جهنم و بالا و پایین و هفتاد سال.
بهعنوان احتمالی که میتوان روی آن فکر کرد، عرض میکنم؛ یادتان هست که راجع به آیه شریفه «وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ»14 بحث کردیم. زمین را چه طور میکشند؟ «مدّت» در این آیه به چه معنا است؟ دنباله آن میفرماید: «وَأَلۡقَتۡ مَا فِيهَا وَتَخَلَّت»15. آیا یکی از وجوه «مدّت» میتواند این باشد که در صحنه قیامت از اول خلقت زمین تا آخر خلقتش بهصورت «عمد ممدد» حاضر میشود؟ چرا؟ چون صحنه قیامت، صحنه احاطه بر همه زمانها است. وقتی کسی به صحنه قیامت وارد میشود، «اذا الارض مدّت» میشود. حالا دیگر به زمین بهعنوان سه بُعدی نگاه نمیکنید. به زمین نگاه میکند بهعنوان یک هم بافته چهار بُعدی. طول و عرض و عمق و از اول تا آخر. یک ارض ممدود موجود است. البته اینها محتملاتی است برای فکر کردن. ببینیم آیا سر میرسد یا نمیرسد.
اگر اینجا این احتمال فی الجمله درست باشد که «امد ممد» بهمعنای طول عمر او باشد که «إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة»، مثل بیان امام علیهالسلام میشود که فرمودند «الصراط صراطان؛ صراط فی الدنیا و صراط فی الآخرة»16. اینجا هم همه روی صراط راه میروند. هر که در اینجا از صراط خوب رد میشود، آن جا هم رد میشود. وقتی در اینجا اهل «همزه و لمزه» است، اهل «يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ» است، در آن جا به چه صورت میشود؟ «نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ، ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ، إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة». آن هم آتش خدای متعال! همانطور که خدای متعال جنت دارد، نار هم دارد. «إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَة»؛ آنها را رها نمیکند. «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ» همراه آنها است.
خُب اگر این احتمال باشد، شاید به ذهن بیاید که باید یک رابطهای باشد. حتی «عمد» یک نحو با زمان و امتداد ربط دارد. ستون، یک نحو امتداد را میرساند. خُب اگر اینطور باشد هر دو یکی باشند. جلوتر میرویم. اگر ع در «عمد» را برداریم، الف در «امد» را بردایم، تهش «مد» میماند. «مد» بهمعنای کشش است. اشتقاق کبیر همین است؛ «مد» و «ممدود»، «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ». «ممدد» دو حرفی شد. «مد» خودش کشیده است؛ دوام است. «عمد» و «امد» میتواند در اصل امتداد با هم شریک باشند. فقط تفاوتش به همزه و عین است.
این هم معلوم نیست سر برسد. قبلاً بهعنوان محتملات بحث کردهایم. هر کلمهای که همزه در آن بیاید، اگر به جای آن، عین بیاید، عین همان معنا را بهصورت محکم تر، غلیظ تر، با یک درجه بالاتری اداء میکند. یعنی اگر «امد» بهمعنای مدت و امتداد است، «عمد» امتدادی محکم تر و با استحکام بیشتر و سفت تر است. خُب روی این حساب معنای عرفی که مانعی ندارد. جای آن رفیقمان خالی است! اینها را که در مباحثه میگفتم میخندید! خدا حفظش کند!
خُب اگر «امد» بهمعنای زمان باشد، مد است، اما مدی است که به چشم نمیآید. ستون هم مد است، اما مدی است که سفت است و جسم است؛ بهصورت کامل میتوانیم آن را ببینیم. خُب اگر به این صورت باشد، تطبیق «عمد» بر ستون، تطبیق بر یک صغری و مصداق است؛ معنای «عمد» دقیقاً بهمعنای ستون نیست. ستون از آن حیثی که یک امتداد محکم پا برجایی را میرساند، «عمد» است. و زمان از آن جایی که یک امتدادی را میرساند، امتدادی که متصرم است، سفت نیست، همه اجزائش موجود نیست، کم متصل قار نیست، لذا «امد» میشود.
«قائم لا بعمد»؛ الآن خیلی خوب شد. دوام خدای متعال زمانی نیست. قیام خدای متعال مکانی نیست. یعنی طوری نیست که ستون فقرات داشته باشد. یا یک عصایی داشته باشد که بهآن تکیه بدهد. اساساً قیامی که با «عمد» است، بُعد دارد، امتداد دارد. «امد» و «عمد» در مد مشترک هستند. در میم و دال مشترک هستند. خدای متعال چیزهایی از دوام و قیام دارد که اصلاً ربطی به «مد» و امتداد ندارد. چه امتداد «امد» که زمانی است، چه امتداد «عمد» که ستونی است و مکانی است. ابعاد ثلاثه مکانی ندارد، بُعد چهارم زمانی هم ندارد. ولی قیامش را دارد، دوامش را هم دارد. این زیباترین بیان است که امام علیهالسلام اوصاف الهی را از تشبیه تخلیه کردهاند. «دائم»؛ دوام دارد، اما «لابامد»؛ مد و کشیدن در آن نیست. مد خفیف متصرم زمانی ندارد. «قائم»؛ سر و پا ایستاده است، اما نه ایستادن مکانی که سرش بالا و پایین و بُعد ببرد. «لابعمد»؛ یک امتداد سفتی که مکانی باشد. ابعاد ثلاثه را به خودش بگیرد.
شاگرد: این سه قید با هم کل حالات کم را در بر میگیرد. کم متصل، کم منفصل، کم غیر قار.
استاد: بله، این هم نکته پایانی میشود. اول فرمودند «واحد لابالعدد»؛ کم منفصل نیست. خدای متعال واحد است اما نه وحدتی که کم منفصل است. دائم است اما نه به آن کمی که متصل غیر قار است. و قائم است نه به آن کم متصلی که قار است. بنابراین این سه فقره تمام انواع عرض کم را از خداوند متعال برداشت، و برای خداوند متعال به تناسب هر کمی صفتی را ثابت کرد که تشبیه از جهت کم در آن نیست. وحدت غیر تشبیهی، دوام غیر تشبیهی و قیام غیر تشبیهی.
حالا عبارت بعدی را ببینید. اگر ما اینها را مباحثه میکنیم اصل کار این است که شما چیزی بفرمایید. من پر گویی کنم بی ادبی است.
شاگرد: دوام زمانی داریم و غیر زمانی؟
استاد: این سؤال ماند. این سؤال، سؤال خوبی است. اگر این احتمال درست باشد که «فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِ» بهمعنای عمر است، عمر که قرار شد «امد» و زمان باشد، چرا آیه شریفه عمر او را با عین آورده است؟ باید «فی امد» باشد. با این توضیحی که عرض کردم خیلی قشنگ میشود. ببینید همین امدِ سست، امد متصرم زمان دنیا که موجود و معدوم میشود –دیروز رفت و تمام شد، فردا هم که هنوز نیامده- امتدادی است که سست و متصرم است. همین امد در قیامت بهعنوان کم متصل قار، کلش موجود است. اول و آخرش موجود است. حالا دیگر متصرم نیست. اگر این احتمال درست باشد، قرآن کریم میفرماید این امد سست، این زمان دنیا که به این صورت میگذرد، وقتی در صحنه قیامت وارد میشوید دیگر امد نیست، بلکه «عمد» است. یعنی محکم است و همهاش موجود است. مثل یک ستونی که کل اجزائش دفعتا موجود است، کل عمر هشتاد ساله هم دفعتا با هم موجود است. بنابراین در اینجا «قائم لا بعمد» بهمعنای امتداد محکم شده که میخواهد ابعاد ثلاثه را نگه دارد. در آیه شریفه هم ولو زمان است، اما صبغه تصرم زمانی اصلاً مقصود آیه نیست. صبغه ثبات زمان، جهت باطن زمان که کلش موجود است، مقصود است.
شاگرد: دوامی که زمان نداشته باشد، در همه زمان موجود است.
استاد: برای خدای متعال؟
شاگرد: بله. دوامی است که یا اصلاً زمان ندارد یا زمانش موجود است.
استاد: من مثالی میزنم؛ «وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ»17. الآن شما میفرمایید دو و دو، چهار میشود. این را بهعنوان یک مطلب خیلی واضح قبول دارید. دیروز دو و دو، چهار میشد و امروز هم؟ و فردا هم؟ دو و دو چهار میشود، دوام دارد یا ندارد؟ دوام دارد یعنی امروز هست، فردا هم هست؟ ریختش را نگاه کنید. مجموع ضلع های مثلث قائم الزاویه برابر است با مربع وتر. این فرمول فیثاغورس است. این فرمول دوام دارد یا ندارد؟ شما جواب من را بدهید.
شاگرد: این شأنیت زمان ندارد که بعد بگوییم دارد یا ندارد. چیزی که شأنیت زمان داشته باشد ولی میخواهیم بگوییم دائم است یعنی فوق زمان است.
استاد: شما جواب من را بدهید. قاعده فیثاغورس دوام دارد یا ندارد؟
شاگرد: دارد.
استاد: یعنی هر روزی که میرود این دوامش به همراه زمان ادامه پیدا میکند؟ شما قضیه را درک کنید، آیا به این صورت است؟ اگر به این صورت بود که ممکن بود فردا تغییر کند. دوام زمانی به این صورت است. دوام زمانی ندارد اما درعین حال شما میگویید دائم است. تلطیف ذهن کنید؛ الآن که جواب من را دادید و گفتید قاعده فیثاغورس دوام دارد، منظورتان از این دوام چیست؟ یعنی میگویید امر ثابت است. زمان برای حرکت است. اما قاعده فیثاغورس که دوام دارد یعنی یک امر ثابت است.
شاگرد٢: حالش دوام دارد. وضعیتش دوام دارد.
استاد: «حالَ، ای زال». خود حال آنی است که تمام میشود.
شاگرد٢: مثلاً شخصی به یک چیزی تکیه کرده، حالت او ثابت است و منشأ ثباتش، همان چیزی است که به آن تکیه کرده است.
استاد: بعداً میتواند بیافتد. حالا در اینجا میتواند بیافتد یا نه؟
شاگرد: در اینجا نمیتواند بیافتد.
استاد: پس حال نشد.
شاگرد: میخواهد عمد را بگوید.
استاد: نه، ایشان نمیخواهند «عمد» را بگویند. ایشان میگویند دوامی که زمانی نباشد، اصلاً معنا ندارد. من به این صورت فهمیدم. مشکل ایشان این است که میگویند دوام با زمان جوش خورده است. نمیشود دوام را بیاوریم ولی زمان را نیاوریم. من مثالم را برای همین عرض کردم. یعنی اینطور نیست. دوام خدای متعال که «یلیق بذاته». من مثال زدم که تمام حقائق ثابته، دوام دارند. من این چند سؤالی که کردم به این خاطر بود که ارتکاز شما معیت میکند که بگویید دوام دارد اما بعد از اینکه بر میگردید و تلطیف میکنید میبینید مقصود شما این نبود که یعنی دیروز بود و فردا هم هست. اصلاً مقصود شما این نیست. بلکه مقصود از دوام یعنی ثبات. یعنی تکان نمیخورد. دوام، تکان بخور نیست. تکان بخور از چه چیزی؟ از موضع حق. از موطن نفس الامریت و ثباتی که دارد نمیتواند تکان بخورد. تازه خود این مثال، مسبوق به ذات الهی است. تمام حقائق مسبوق به ذات او هستند. همه به او بر میگردند. او که سابق بر همه حقائق است، دوامی دارد که ریخت دوامش حتی با دوام این ثابت ها فرق میکند. یک دوامی است که مختص خودش است. در تعبیرات مرحوم میرداماد «سرمد» است. ملک و دهر و سرمد. ملک، عالم حرکت است. دهر، وعاء زمان است. همه زمان در آن جا هست. سرمد، وعاء دهر است. یعنی انواع زمانها، هر وعائی برای آن تصور کنید، همه آنها نسبت به موطن سرمد که موطن مبداء مطلق و خدای متعال است، همه آنها آن جا است. لذا سرمد دوام دارد، دهر هم دوام دارد، این امور زمانی هم دوام دارد. خدای متعال دائم است، اما نه به دوام امد، و نه حتی به دوام «عمد» که دهری باشد. بلکه به دوام سرمد که مختص خود خدای متعال است.
شاگرد: کتابی که مربوط به دلائل عصمت ائمه علیهمالسلام باشد، چیست؟
استاد: الالفین علامه حلی که دو هزار دلیل برای عصمت میآورند. فخر المحققین که پسر علامه حلی هستند، در وسط کتاب که داشتند کتاب آقایشان را استنساخ میکردند به جایی رسیدهاند؛ نوشتهاند من که به اینجا رسیدم دیدم این دلیل پدر من برهان نیست و خطابه است، لذا ننوشتم و قلم را زمین گذاشتم. بعد میگویند همان شب پدرم به خوابم آمدند، در خواب برایم ثابت کردند که برهان است، نه خطابه.
والحمد لله رب العالمین
کلید: دنیا و آخرت، امد، سرمد، عَمد، دوام الهی، ازلی بودن خداوند، ازلیت خدا، ازلیت الهی، اشتقاق کبیر، فقه اللغه، قائم لابعمد، دائم لابامد، وحدت عددی، وحدت غیر عددی، احد، واحد،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 70
2 صحیفه سجادیه دعای بیست و هشتم
3 الانفال 60
4 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 4 صفحه : 226
5 همان ج97، ص227
6 الحدید 16
7 التّوحيد نویسنده: الشيخ الصدوق جلد: 1 صفحه: 57
8 همان 35
9 بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۱ , صفحه۹۶
10 الرعد 2
11 همزه 9
12 لقمان 10
13 الفجر 7
14 الانشقاق 3
15 همان 4
16 معاني الأخبار , جلد۱ , صفحه۳۲
17 النحل ۶٠
بسم الله الرحمن الرحیم
Tohid_17_97_08_23بحث در این عبارت از خطبه ی شریفه بود: وَاحِدٌ لَا مِنْ عَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد
سه فقره ی بعدی: لَيْسَ بِجِنْسٍ فَتُعَادِلَهُ الْأَجْنَاسُ... فتعادلُه الاجناس وَ لَا بِشَبَحٍ فَتُضَارِعُهُ الْأَشْبَاحُ وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعُ عَلَيْهِ الصِّفَات
شاگرد: 1:10
استاد: لک وحدانیة العُدَد و ملکة القدرة الصمد. آن از آن چیزهایی بود که فقط برای آبروریزی خوب است. گاهی کسی چیزهایی که از بزرگان و علماء شنیده است، وقتی بیان می کند، [به او] می گویند که چه حرفهای خوبی می زنی. [اما] وقتی خودش می خواهد یک کلمه بگوید، می گویند که اینها همه اش ضبط صوت بود. یک چیزی شنیده بود از علماء، حرفهای خوب را پس می داد. [ولی] وقتی خودش می خواهد حرف می زند، معلوم می شود که بله...... لذا آن حرف هم [احتمالی که من دادم در وحدانیة العدد] برای این خوب است که بگذارید بماند..... عُدّه به معنای قوه هست؛ و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة. اعداد وقتی حاصل شد، می شود عُدّه.... عِدّه و عُدّه. عِدّه شماره ی زیاد است، عُدّه قوه و استعدادهای جمع شده است. حالا [این احتمالی که دادیم] ممکن است. چون بعدش دارد که ملکة القدرة الصمد....
[اما بحث بعدی] کلمه ی أمد، قبلا عرض کرده بودم که این خطبه ی شریفه را مرحوم مجلسی در دو جای بحار ذکر کرده اند و نکاتی را برایش فرموده اند؛ در جلد 4 صفحه ی 226 [بعد از اینکه] واحد لا من عدد را توضیح داده اند، می فرمایند: و الأمد الغاية تمام. پس و دائم لا بأمد. یعنی خدای متعال دائم است، دوام دارد و پایانی هم برایش نیست. أمد یعنی غایة، پایان. دیگر چیزی نفرمودند.
در جلد 90 چاپ اسلامیه، که برای چاپ بیروت سه جلد کمتر می شود: 87. صفحه ی 227. آنجا [منظور جلد 4] 226 بود، ولی اینجا 227 است. جلدش، جلد 90 است ولی صفحاتش پشت سر هم است. در اینجا می فرمایند: لا بأمد أي غاية (نهایت) فيكون (این فیکون را که مرحوم مجلسی فرموده اند، کأنّه دیده اند که چطور معنا کنیم؟ دائمٌ، خدا همیشگی است لا بأمد، نهایت ندارد. نهایت ندارد [را] که خود دائم می رساند؛ وقتی می گوییم دائم، دائم یعنی آن کسی که نهایت ندارد؟؟؟؟ 4:28 لا بأمد. مثل این می ماند که بگویند: دائم لا بعدم دوام. دائم لا بعدم دوام؟! [مسلماً] این معلوم است [و مطلب واضح و بدیهی است] خود دوام، یعنی همیشگی. ممکن است بگوییم، کثرت المدة نیست. لا بأمد. أمد یعنی مدت بسیار طولانی. [یعنی] اینطوری نیست که خدا دائم باشد و یک وقتی علی أی حال بعد از مدت طولانی تمام بشود. خیلی جاها که ما می گوییم دائم است، یعنی خیلی طولانی است حالا تا یک وقتی هم تمام بشود [ولی با این حال می گوییم] دائم است. [با این احتمال، منظور این می شود]نه؛ دائم لا بأمد، بکثرة المدة پایان پیدا نمی کند. این یک معنا) بمعنى كثرة المدة (یعنی دوام خدای متعال به این نیست که مدتش خیلی زیاد باشد ولو پایان داشته باشد) أو امتداد زمان (این قسمتش خیلی خوب است. دائم لا بأمد، غایت ندارد یعنی چی؟ یعنی امتداد زمانی ندارد، لا بأمد) فإنه ليس بزماني.... 5:35 خدا که زمانی نیست؛ این بیانی که فرمودند: لا بأمد به اینکه زمانی نیست، خیلی با سیاق عبارت و با قبل و بعدش مناسبت دارد. این خیلی خوب است. ببینید أمد اگر به معنای غایت باشد، [در این صورت] غایت پایان یک مقطع زمانی است. اگر می گوییم غایت صد سال، یعنی از حالا بروید تا انتها، آن وقتی که صد سال تمام می شود. این به معنای غایت.
اما اینطوری باشد، می گوییم دائم لا بپایان؛ لا بپایان می شود تأکید، تکرار. حالت عرفی پیدا می کند. اما اگر بگوییم أمد به معنای غایت، دو جور به کار می رود: اساسا أمد به معنای غایت، نه به معنای پایان کار. یک استعمالش است. گاهی أمد به کار می رود به معنای همان فاصله ی زمان. خود فاصله. خط کش ده سانتی، سر ده سانتش غایت است؟ یا نه [بلکه] خود ده سانتش غایت است؟ هر دو را کار دارد. فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُم. طال علیهم الأمد یعنی آن نهایت کار؟ نقطه ی پایان که طول ندارد. [مثل این است که بگوییم] خط کش ده سانتی، سر ده سانتش خیلی طولانی است. سر ده سانت که طول معنا ندارد! طال علیهم الامد، أمد یعنی چه؟ یعنی خود بازه زمان. خود این فاصله. خود این اندازه ی زمان. این [طور که معنا کنیم] خیلی خوب است. لا بأمد، أمد یعنی تصرم زمان، نه اینکه پایان و رسیدن یک زمان؛ خود بستر زمان. حضرت می فرمایند خدای متعال دائم است اما نه بأمد. یعنی به این تصرم زمانی که زمان درست می کند و یک جایی می رسد از آنجا رد می شود مثلا. اصلا اینطوری نیست. لذا در آن جلد [87] بحار می فرمایند: فأنه لیس بزمانیّ
شاگرد: یعنی خدا امتداد زمانی بی نهایت نیست.
استاد: از اینجا مطلب خیلی مهم می شود با این بیان: حضرت فرمودند واحد لا من عدد برای خدا وصف وحدت بکار می بریم، توصیف می کنیم اما اصلا از سنخ ابواب وحدت عددی نیست. عین همین جا [را] می آورند: و دائم.... خدای متعال دوام دارد اما دوام نه اینکه یعنی همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود. اینکه می شود أمد. می شود تصرم زمانی، همیشه بوده و خواهد بود. اصلا این نیست. اینکه ما می گوییم خدای متعال دوام دارد، فوق زمان است. بر گذشته و حال و آینده، همه ی اینها محیط است. دوام، ریختش ریخت تصرم زمانی نیست. سیلان وجودی و حرکت جوهری و آن اصطلاحات کلاسیک برای دوام خدا نیست. 8:48
دوام او، یعنی وجودی است که پخش نیست. وجودی است که بُعد ندارد، بُعد چهارم، که دیروز داشته باشد، فردا داشته باشد. اگر دیروز داشته باشد، فردا داشته باشد، می شود زمانش را کم و زیاد کرد. تعبیر امام ع در همین کتاب توحید صدوق می آید. هر چیزی را که بشود زیاد کرد، می شود کم بکنند. زیاد و کم شدن، لازمه ی امکان است، نقص است. دوام او، تصرم بردار نیست، نمی شود او را متجزی کنند به قبل و به بعد؛ دوامی است که محیط به قبل و بعد است. و لذا این کلمه ی به این کوتاهی می رساند که.... شبیه ازلیت خدای متعال هم همین جور است. روایت – نمی دانم در همین خطبه بود یا خطبه های قبل یا بعد – هست که ازل را همینطوری حضرت معنا می کنند. ازل نه اینکه همیشه بوده است..... کسی که خدا را محدود کند، او را از ازل انداخته است. خدا را محدود می کند دیگر ازلی نیست؟ اصلا دقیقا صفت با عدم ازلیت همراه است..... لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً عَلَى أَنْفُسِهِمَا بِالْبَيْنَةِ من بینه خواندم. - اینجا چند جور وجه گفتند – یعنی ؟؟؟؟؟10:40 مباینت الْمُمْتَنِعِ مِنْهَا الْأَزَل ازل ممتنع است از اینکه بین دو چیز، بینونت که هست دیگر ازلی نخواهد بود. یعنی بینت حد می آورد، حد او را از ازلیت می اندازد. و حال آنکه ازلیت یعنی چیزی که همیشه بوده است، حال اینکه منافاتی ندارد. الف و باء متباین از همدیگر هستند و همیشه هم بوده اند. داریم فرض می گیریم. حضرت می فرمایند نه. این ازلی که برای خدا است نه اینکه همیشه بوده است. [بلکه] این ازل، یک ازلی است که اگر محدودش کردی، در این صورت دیگر این ازل آنجا معنا ندارد. در صفحه ی 35 [از توحید صدوق] هم هست..... حضرت می فرمایند: لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ .... آنجا می گفتند نفس این، حدوث را می آورد.
علی ای حال، نکته را که می خواستم عرض کنم – هر چند طولانی شد – أمد را ما در اینجا برای اینکه کلام صرفا حالت توضیحی و عرفی پیدا نکند و با قبلش – که واحد لا من عدد – توافق کامل داشته باشد از حیث سیاق، أمد را به معنای غایت نمی گیریم. [بلکه] أمد را به معنای آن بستری که غایت پایانش است می گیریم. خود آن فاصله، أمد است نه غایتش. بنابراین در لغت آن چه را که برای معنای غایت گفته اند، وقتی نگاه کنید می بینید غایت معرّف این فاصله است. نه اینکه خود غایت به معنای غایت یک فاصله. خیلی بین این دو تا تفاوت می کند.
وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد.... جمله ی سوم. خدی متعال دائم است اما نه دوام زمانی، خلقی. واحد است نه وحدت عددی و قائم است نه به اتکاء به ستونی و چیزی. الآن زید قائم است؛ به چه چیزی؟ به أمد، أمد چی هست؟ ستون فقرات است. اگر این ستون فقرات را نداشت، می افتاد روی زمین. کما اینکه در آن روایت – روح انسان هم عمود دارد مثل ستون فقرات – حضرت فرمودند دعامة الرجل عقله. روح انسان هم، ستون فقراتش، عقلش است. اگر عقلش را صدمه بزند، به کار نگیرد، ضعیف باشد، ستون فقرات روحش کار آمد ندارد. هر چیزی أمد دارد. رفع السماوات بغیر عمد. اما آسمان ها را خدای متعال به پا داشته است بدون ستون. حالا یعنی ستونی نیست یا ستونی هست و شما نمی بینید؟ هر دو تا را در کتاب های تفسیر مطرح کرده اند. رفع السماوات بغیر عمد ترونها.... ستونی که شما ببینید ندارد ولی ستون دارد. یا نه، [بلکه] بغیر عمد، ستون ندارد [و] می بینید که ستون ندارد. این هر دو [احتمال] در آیه هست. یادم می آید که سن ما کم بود؛ آن کسانی که خیلی علاقه دارند در این تطبیق آیات با آن چیزهایی که در علم پیش می آید، خدا رحمت کند می آمدند در مدرسه و صحبت می کردند، آیه را تطبیق می دادند با جاذبه ی زمین. ستون دارد اما جاذبه به چشم نمی آید. ایشان اینطوری معنا می کردند. آسمان ها بپاست به ستون. آن ستون ها چی هست؟ نیروی جاذبه ای که اینها را به یکدیگر [متصل می کند] اما این ستون، ستونی است که مثل ستون ساختمان به چشم نمی آید؛ بعمد ترونها نیست.
اینجا قائم به چه معناست؟
شاگرد: آیا اینجا شاهد نمی شودکه این آیه معنایش غلط است؟ که خدا قائم لا بعمد است پس بغیر عمد ترونها، ترونها باید صفت عمد باشد نه صفت سماوات؟ 15:03
استاد: اما رافعش را که به خدای متعال نسبت داده است، بس است. رفع السموات، پس - شاگرد: عمدش خود خداست - استاد: رافع دارد. سماوات رافع دارد که خدای متعال است. پس متکی علیه خدای متعال می شود بلا عمد یعنی خود این دیگر یک عمد ثالث ندارد. حالا آیه ی شریفه بحثش جای خود دارد. نمی دانم که در چند تا از آیات ماده ی عمد آمده است. یکی در سوره مبارکه ی همزه هست: فی عمد ممددة. آنکه خیلی معناست. که در اینجا هم باز به آن کلمه ی عمدی که قبلا داشتیم مربوط می شود. در بحث اشتقاق کبیر، کسانی که قبول دارند، بسیاری اشتقاق کبیر را قبول ندارند، شاید مسخره هم بکنند......
شاگرد: چهار [مورد عمد در قرآن پیدا شد] 16:15
استاد: خلق السموات، رفع السموات، عماد، فی عمد ممددة
کلمه ی عمد ممددة - یک نکته ای که شاید به بحث ما مربوط می شود – حضرت صلوات الله علیه دو کلمه را کنار هم گذاشتند در این عبارت؛ از حیث قافیه و وزن و خصوصیات و حرف که یکی هستند، از حیث اشتقاق کبیر هم هستند: أمد، عمد. یکی عین است و دیگری همزه. اگر مطالبی که در اشتقاق کبیر مطرح می شود، درست باشد، باید أمد با عمد یک ارتباط و اشتراکی داشته باشد. أمد اگر به معنای غایت و مدت زمانی باشد [و] عمد به معنای ستون است، [در این صورت] ستون چه ربطی دارد به أمد؟ آیا می تواند فرقی داشته باشد یا نه؟ آیه ی عمد ممده را بخوانیم، ببینیم آیا چیزی به ذهن می رسد یا نه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1)
الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2)
يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3)
كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)
وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5)
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6)
الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) نار اللهی که تتطلُعش بر کجاست؟ بر فؤاد است
إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) این ناری که تتطلعش بر فؤاد است، مؤصد و همراه و چسبیده و ملازم اینهاست؛ چطوری با آنها همراه است؟
في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9) در یک ستون ممدد طولانی. این عمد ممدد چی هست؟..... فعلا دارم سؤالش را مطرح می کنم. شاگرد: ؟؟؟؟؟ 18:50 استاد: تشکیل می دهد آنها را. ایشان گفتند آیا این عمد ممدد همان هشتاد سالی است که در دنیا زندگی کرده است؟ هشتاد سال برای خودش آتش کسب کرده است؛ یا چیز دیگری است. روایت دارد که صدایی آمد، حضرت سؤال کردند از جبرئیل که چه بود؟ گفت کافری الآن مرد. توضیح قبلش این بود که یک سنگی از لب جهنم رها شده بود، هفتاد سال طول کشید تا رسید به ته جهنم.... جهنم و بالا و پایین و هفتاد سال....
نمی دانم، این به عنوان محتملاتی که می شود روی آن فکر کرد. اگر عمد ممدد مثل ..... یادتان هست راجع به آیه ی شریفه بحث کردیم: وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3)، زمین را چطور می کشند؟ مدت آنجا به چه معناست؟ ادامه اش هم می فرماید: وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ (4) آیا یکی از وجوه مدت می تواند همان چیزی باشد که در صحنه ی قیامت، کل زمین از اول خلقتش تا آخر خلقتش به صورت عمد ممدد حاضر می شود؛ چرا؟ چون صحنه ی قیامت، صحنه ی احاطه بر همه ی زمانهاست. وقتی کسی وارد می شود در صحنه ی قیامت – اذا الارض مدّت – حالا دیگر به زمین نگاه نمی کند به عنوان سه بعدی، [بلکه] به زمین نگاه می کند به عنوان هم بافته ی چهار بعدی: طول و عرض و عمق و از اول تا آخر با هم؛ همه یک ارض ممدود، موجود است. اینها البته محتملاتی است برای فکر که آیا سر می رسد یا نه. اگر اینجا این احتمال فی الجمله درست باشد که عمد ممدد به معنای آن طول عمر او است، که مؤصده، فی عمد ممدده که ظهور این است که.... مثل اینکه امام علیه السلام فرمودند که الصراط صراطان: صراط فی الدنیا و صراط فی الآخرة؛ اینجا هم همه دارند روی صراط راه می روند. هر کس اینجا روی صراط خوب رد می شود شبانه روزی، آنجا هم رد می شود. اینجا وقتی اهل همزه و لمزه است، یحسب أن ماله اخلده است، چه می شود؟ با آتشی که مؤصدة. نار الله، آتش خدای متعال. همانطوری که خدای متعال جنت دارد، نار هم دارد. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) رهایشان نمی کند في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9) همراهشان هست. اگر این احتمال باشد، شاید به ذهن می رسد که پس باید یک رابطه ای باشد. حتی عمد هم، یک نحو با زمان، امتداد و اینها، معنا دارد. ستون یک نحو امتداد است. حال اگر اینطور است، پس هر دو تا، یکی باشند. برویم جلوتر، اگر عین عمد را برداریم، و الف أمد را برداریم، [حرف] مد باقی می ماند؛ مد یعنی چه؟ یعنی کشش. اشتقاق کبیر همین است. مد و ممدود فی أمد ممدد. ممدد دو تا حرفش را دارد. مد خودش کشیدن است، دوام. عمد و أمد می تواند در اصل امتداد با هم شریک باشند؛ فقط تفاوتشان به همزه است و عین. این هم باز معلوم نیست که سر برسد بلکه به عنوان محتملات قبلا هم بحثش را کردیم که هر کلمه یا که همزه در آن بیاید، [اگر] به جای آن، حرف عین بیاید، [در این صورت] عین همان معنا را به صورت محکم تر، غلیظ تر و با یک درجه ای بالاتر، ادا می کند. یعنی اگر أمد به معنای مدت و امتداد است، عمد امتدادی است اما محکم تر، با استحکام بیشتر و سفت تر. معنای عرفی اش روی این حساب، مانعی که ندارد. - جای آن رفیق ما خالی است که اینها را که در مباحثه می گفتم، می خندید. – الآن أمد اگر به معنای زمان باشد، زمان مدّ است، مدّی که به چشم نمی آید. اما ستون هم مدّ است، اما مدّی که سفت و است، جسم است، کامل می شود آن را دید. اگر اینطور باشد، تطبیق عمد بر ستون، تطبیق بر یک صغری و مصداق است. [پس] دقیقا معنای عمد، به معنای ستون نیست. ستون از آن حیثی که یک امتداد محکم پا بر جایی را می رساند، عمد است. و زمان از آن لحاظی که امتدادی را می رساند اما امتدادی که متصرم است، سفت نیست و موجود نیست همه اجزائش، کمّ متصل قارّ نیست، می شود أمد.....
پس قائم لا بعمد. الآن خیلی خوب شد. دوام خدای متعال، زمانی نیست. قیام خدای متعال مکانی نیست. یعنی به گونه ای نیست که ستون فقرات داشته باشد. یا یک عصایی داشته باشد که به آن تکیه داده باشد. اساسا قیامی که با عَمَد است، بُعد دارد، امتداد دارد. أمد و عمد مشترکند: در میم و دال. خدای متعال چیزهایی دارد از دوام و از قیام که اصلا ربطی به مدّ و امتداد ندارد؛ چه امتداد أمد که زمانی است و چه امتداد عمد که مکانی است. ابعاد ثلاثه ی مکانی ندارد، بعد چهارم زمانی هم ندارد. ولی قیامش را دارد، دوامش را هم دارد. این زیباترین بیان در اینکه امام علیه السلام اوصاف الهی را از تشبیه تخلیه کرده است؛ دائمٌ: دوام دارد اما لا بأمد؛ مدّ و کشیدن و اینها در او نیست؛ مدّ خفیف متصرّم، زمانی. قائمٌ: سر پا ایستاده اما نه ایستادن مکانی که سرش بالا پایین، بُعد ببرد لا بعمد یک امتداد سفتی که مکانی باشد ابعاد ثلاثه را به خودش [اختصاص دهد]25:40
شاگرد: این سه تا با همدیگر کل حالات کمّ را با هم چیز می کند: کمّ متصل، کمّ منفصل، کمّ غیر قارّ
استاد: بله، این هم نکته ی پایانیش است. اول فرمودند که واحدٌ لا من عدد، [خدا] کمّ منفصل نیست؛ خدای متعال واحد است اما نه آن وحدتی که کمّ منفصل است. دائم است اما نه به آن کمّی که متصل غیر قارّ است؛ و قائم است اما نه آن کمّ متصلی که قارّ است.
پس با این سه فقره تمام انواع کمّ را و عَرَض کمّ را از خدای متعال برداشتند و ثابت کردند برای خدای متعال به تناسب هر کمّی، صفتی را که تشبیه از آن جهت کمّ در او نیست: وحدت غیر تشبیهی، دوام غیر تشبیهی و قیام غیر تشبیهی.......
شاگرد: ؟؟؟؟؟ قیام، أمدی زمانی و غیر زمانی، دوام زمانی داریم و غیر زمانی 27:25
استاد: این سؤال باقی ماند. سؤال خوبی است: اگر فی عمدٍ ممددة، آن احتمال درست باشد که به معنای عمر است – عمر که قرار شد أمد باشد، زمان است – چرا آیه ی شریفه برای عمر او تعبیر به عمد کرده است و با عین آورده است؟ بلکه باید با أمد با الف باشد؟ با این توضیحی که عرض کردم درست و قشنگ می شود. همین أمد سست متصرم زمان دنیا که یوجد و ینعدم، دیروز رفت و تمام شد و فردا هم که هنوز نیامده است، أمدی است که امتداد است ولی سست است، متصرم است، همین أمد وقتی در قیامت به عنوان کمّ متصل قارّ، کلش موجود است اولش و آخرش، حالا که دیگر متصرم نیست. قرآن کریم – روی این احتمال اگر واقعیت داشته باشد و درست باشد – می فرماید: این أمد سست، این زمان دنیا که اینطوری می گذرد، وقتی که در صحنه ی قیامت وارد می شوید، دیگر أمد نیست. عمد است. محکم و همه اش موجود است. مثل یک ستونی که کل اجزائش دفعتا با هم موجود است، کل عمر هشتاد ساله، دفعتا با هم موجود است. بنابراین در اینجا قائم لا بعمد، معنای امتداد شده، امتدادی محکم که می خواهد ابعاد ثلاثه را نگه دارد؛ در آیه ی شریفه هم ولو زمان است، ولی سبقه ی تصرم زمان اصلا مقصود آیه نیست؛ سبقه ی ثبات زمان، آن جهت باطن زمان که کلش موجود است، مقصود است.
شاگرد: دوامی که زمان نداشته باشد ؟؟؟؟؟ 29:28
استاد: من مثال بزنم..... الآن شما می فرمایید: 2 و 2، چهار می شود. این را به عنوان یک مطلب خیلی واضح قبول دارید. دیروز 2 و 2، چهار می شود و امروز هم و فردا هم یا نه؟ این 2 و 2 که می شود چهار، دوام دارد یا ندارد؟ دوام دارد یعنی اینکه دیروز بود و امروز هم و فردا هم؟ ریختش را نگاه کنید. مجموع مربع ضلع های مثلث قائم الزاویه برابر است با مربع وتر، این فرمول که می گفتیم فرمول فیثاغورث. این فرمول دوام دارد یا ندارد؟
شاگرد: این شأنیت زمان ندارد که بگوییم دوام دارد یا ندارد. آن چیزی که شأنیت زمان داشته باشد ولی می خواهیم بگوییم که دائم است یعنی فوق زمان است.
استاد: شما جواب من را بدهید. قاعده ی فیثاغورث دوام دارد یا ندارد؟ یعنی هر روزی که می رود، این دوامش همراه زمان دارد ادامه پیدا می کند؟ شما درک کنید قضیه را. اینطوری است؟ اگر اینطوری بود یک دفعه ممکن بود که فردا تغییر پیدا کند. دوام اینطوری است؛ دوام زمانی.... دوامی ندارد زمانی ولی در عین حال شما می گویید که دائم است. تلطیف ذهن بکنید، بگویید الآن که جواب من را دادید که بله بله قاعده ی فیثاغورث دوام دارد، ما تقصد من هذا الدوام؟ یعنی می گویید که امر ثابت است. زمان مال حرکت است. دیروز امروز فردا. اما قاعده ی فیثاغورث که دوام دارد یعنی یک امر ثابت است. شاگرد: دوام الحال یعنی وضعیتش دوام دارد. استاد: خود حالَ أی زال. اصلا حال یعنی آن چیزی است که تمام می شود. شاگرد: ؟؟؟؟؟ 32 شخص به چیزی تکیه کرده است، حالت او ثابت است و منشأ ثباتش همان چیزی است که به آن تکیه کرده است. بعدا می تواند بیفتد. استاد: حالا این [قاعده ی فیثاغورث] می تواند بیفتد یا نه؟ شاگرد: نه استاد: پس حال نشد شاگرد: می خواهیم أمد را بفهمیم. استاد: ایشان نمی خواهند أمد را بگویند. می گویند دوامی که بدون زمانی باشد اصلا معنا ندارد. مشکل ایشان این است که می گویند دوام جوش خورده است با زمان؛ یعنی نمی شود که دوام را بیاوریم ولی زمان را نیاوریم. من هم مثال را برای همین آوردم که نه اینطوری نیست. ما دوامی داریم – حالا دوام خدای متعال که یلیق بذاته – من مثال زدم؛ در تمام ثابتات، حقائق ثابته، دوام دارند – من چند بار سؤال کردم برای اینکه ارتکاز شما قشنگ معیت می کند که بگویید دوام دارد، اما بعد از اینکه بر می گردید و تلطیف می کنید، مقصود شما این نبود که دیروز بود و فردا هم هست. مقصود شما اصلا این نیست. مقصود شما از دوام یعنی ثبات، یعنی تکان نمی خورد؛ دوام، تکان بخور نیست. تکان بخور از موضع حق. از آن موطن نفس الامری در ثباتی که دارد نمی تواند تکان بخورد. این تازه مسبوق به ذات الهی است؛ تمام حقائق مسبوق به ذات او هستند. همه به او بر می گردند. او که سابق بر همه ی حقائق است، دوامی دارد که ریخت دوامش حتی با دوام این ثابتات فرق می کند. یک دوامی است مختص خودش؛ در تعبیرات مرحوم میرداماد، سرمد می گویند. مُلک و دهر و سرمد؛ ملک، عالم حرکت است. دهر، وعاء زمان است. همه ی زمان آنجا هست. سرمد، وعاء دهر است. یعنی انواع زمانها، هر وعائی که برایش تصور کنید، همه اینها نسبت به موطن سرمد که موطن مبدأ مطلق و خدای متعال است، همه اش اینطوری است. لذا سرمد دوام دارد. دهر هم دوام دارد و این چیزهای زمانی هم دوام دارد. خدای متعال دائم است، نه به دوام أمد، نه حتی به آن دوام عمد که یعنی دهری باشد؛ بلکه به دوام سرمد که نوع مختص خود خدای متعال است.
شاگرد: کتابی که برای عصمت ائمه باشد استدلالی محکم باشد؟
استاد: الألفین علامه حلی، دو هزار دلیل است برای عصمت. فخر المحققین که پسر علامه حلی هستند، در وسط کتاب که مشغول استنساخ بودند، رسیدند به جایی که نوشته اند: من رسیدم به جایی که دیدم این دلیل پدر من برهان نیست، خطابه است. قلم را کنار گذاشتم و ننوشتم. بعد همان شب پدرم آمدند به خوابم و ثابت کردند که این برهان است و خطابه نیست.
شاگرد: ؟؟؟؟؟
استاد: برای اختصاصی عصمت شاید باشد، من الآن یادم نیست. ولی الألفین مخصوص اثبات عصمت است.
تایپیست: مجید