بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_17_97_08_23

بحث در این عبارت از خطبه ی شریفه بود: وَاحِدٌ لَا مِنْ عَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد

سه فقره ی بعدی: لَيْسَ بِجِنْسٍ فَتُعَادِلَهُ الْأَجْنَاسُ... فتعادلُه الاجناس وَ لَا بِشَبَحٍ فَتُضَارِعُهُ الْأَشْبَاحُ وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعُ عَلَيْهِ الصِّفَات‏

شاگرد: 1:10

استاد: لک وحدانیة العُدَد و ملکة القدرة الصمد. آن از آن چیزهایی بود که فقط برای آبروریزی خوب است. گاهی کسی چیزهایی که از بزرگان و علماء شنیده است، وقتی بیان می کند، [به او] می گویند که چه حرفهای خوبی می زنی. [اما] وقتی خودش می خواهد یک کلمه بگوید، می گویند که اینها همه اش ضبط صوت بود. یک چیزی شنیده بود از علماء، حرفهای خوب را پس می داد. [ولی] وقتی خودش می خواهد حرف می زند، معلوم می شود که بله...... لذا آن حرف هم [احتمالی که من دادم در وحدانیة العدد] برای این خوب است که بگذارید بماند..... عُدّه به معنای قوه هست؛ و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة. اعداد وقتی حاصل شد، می شود عُدّه.... عِدّه و عُدّه. عِدّه شماره ی زیاد است، عُدّه قوه و استعدادهای جمع شده است. حالا [این احتمالی که دادیم] ممکن است. چون بعدش دارد که ملکة القدرة الصمد....

[اما بحث بعدی] کلمه ی أمد، قبلا عرض کرده بودم که این خطبه ی شریفه را مرحوم مجلسی در دو جای بحار ذکر کرده اند و نکاتی را برایش فرموده اند؛ در جلد 4 صفحه ی 226 [بعد از اینکه] واحد لا من عدد را توضیح داده اند، می فرمایند: و الأمد الغاية تمام. پس و دائم لا بأمد. یعنی خدای متعال دائم است، دوام دارد و پایانی هم برایش نیست. أمد یعنی غایة، پایان. دیگر چیزی نفرمودند.

در جلد 90 چاپ اسلامیه، که برای چاپ بیروت سه جلد کمتر می شود: 87. صفحه ی 227. آنجا [منظور جلد 4] 226 بود، ولی اینجا 227 است. جلدش، جلد 90 است ولی صفحاتش پشت سر هم است. در اینجا می فرمایند: لا بأمد أي غاية (نهایت) فيكون (این فیکون را که مرحوم مجلسی فرموده اند، کأنّه دیده اند که چطور معنا کنیم؟ دائمٌ، خدا همیشگی است لا بأمد، نهایت ندارد. نهایت ندارد [را] که خود دائم می رساند؛ وقتی می گوییم دائم، دائم یعنی آن کسی که نهایت ندارد؟؟؟؟ 4:28 لا بأمد. مثل این می ماند که بگویند: دائم لا بعدم دوام. دائم لا بعدم دوام؟! [مسلماً] این معلوم است [و مطلب واضح و بدیهی است] خود دوام، یعنی همیشگی. ممکن است بگوییم، کثرت المدة نیست. لا بأمد. أمد یعنی مدت بسیار طولانی. [یعنی] اینطوری نیست که خدا دائم باشد و یک وقتی علی أی حال بعد از مدت طولانی تمام بشود. خیلی جاها که ما می گوییم دائم است، یعنی خیلی طولانی است حالا تا یک وقتی هم تمام بشود [ولی با این حال می گوییم] دائم است. [با این احتمال، منظور این می شود]نه؛ دائم لا بأمد، بکثرة المدة پایان پیدا نمی کند. این یک معنا) بمعنى كثرة المدة (یعنی دوام خدای متعال به این نیست که مدتش خیلی زیاد باشد ولو پایان داشته باشد) أو امتداد زمان (این قسمتش خیلی خوب است. دائم لا بأمد، غایت ندارد یعنی چی؟ یعنی امتداد زمانی ندارد، لا بأمد) فإنه ليس بزماني.... 5:35 خدا که زمانی نیست؛ این بیانی که فرمودند: لا بأمد به اینکه زمانی نیست، خیلی با سیاق عبارت و با قبل و بعدش مناسبت دارد. این خیلی خوب است. ببینید أمد اگر به معنای غایت باشد، [در این صورت] غایت پایان یک مقطع زمانی است. اگر می گوییم غایت صد سال، یعنی از حالا بروید تا انتها، آن وقتی که صد سال تمام می شود. این به معنای غایت.

اما اینطوری باشد، می گوییم دائم لا بپایان؛ لا بپایان می شود تأکید، تکرار. حالت عرفی پیدا می کند. اما اگر بگوییم أمد به معنای غایت، دو جور به کار می رود: اساسا أمد به معنای غایت، نه به معنای پایان کار. یک استعمالش است. گاهی أمد به کار می رود به معنای همان فاصله ی زمان. خود فاصله. خط کش ده سانتی، سر ده سانتش غایت است؟ یا نه [بلکه] خود ده سانتش غایت است؟ هر دو را کار دارد. فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُم‏. طال علیهم الأمد یعنی آن نهایت کار؟ نقطه ی پایان که طول ندارد. [مثل این است که بگوییم] خط کش ده سانتی، سر ده سانتش خیلی طولانی است. سر ده سانت که طول معنا ندارد! طال علیهم الامد، أمد یعنی چه؟ یعنی خود بازه زمان. خود این فاصله. خود این اندازه ی زمان. این [طور که معنا کنیم] خیلی خوب است. لا بأمد، أمد یعنی تصرم زمان، نه اینکه پایان و رسیدن یک زمان؛ خود بستر زمان. حضرت می فرمایند خدای متعال دائم است اما نه بأمد. یعنی به این تصرم زمانی که زمان درست می کند و یک جایی می رسد از آنجا رد می شود مثلا. اصلا اینطوری نیست. لذا در آن جلد [87] بحار می فرمایند: فأنه لیس بزمانیّ

شاگرد: یعنی خدا امتداد زمانی بی نهایت نیست.

استاد: از اینجا مطلب خیلی مهم می شود با این بیان: حضرت فرمودند واحد لا من عدد برای خدا وصف وحدت بکار می بریم، توصیف می کنیم اما اصلا از سنخ ابواب وحدت عددی نیست. عین همین جا [را] می آورند: و دائم.... خدای متعال دوام دارد اما دوام نه اینکه یعنی همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود. اینکه می شود أمد. می شود تصرم زمانی، همیشه بوده و خواهد بود. اصلا این نیست. اینکه ما می گوییم خدای متعال دوام دارد، فوق زمان است. بر گذشته و حال و آینده، همه ی اینها محیط است. دوام، ریختش ریخت تصرم زمانی نیست. سیلان وجودی و حرکت جوهری و آن اصطلاحات کلاسیک برای دوام خدا نیست. 8:48

دوام او، یعنی وجودی است که پخش نیست. وجودی است که بُعد ندارد، بُعد چهارم، که دیروز داشته باشد، فردا داشته باشد. اگر دیروز داشته باشد، فردا داشته باشد، می شود زمانش را کم و زیاد کرد. تعبیر امام ع در همین کتاب توحید صدوق می آید. هر چیزی را که بشود زیاد کرد، می شود کم بکنند. زیاد و کم شدن، لازمه ی امکان است، نقص است. دوام او، تصرم بردار نیست، نمی شود او را متجزی کنند به قبل و به بعد؛ دوامی است که محیط به قبل و بعد است. و لذا این کلمه ی به این کوتاهی می رساند که.... شبیه ازلیت خدای متعال هم همین جور است. روایت – نمی دانم در همین خطبه بود یا خطبه های قبل یا بعد – هست که ازل را همینطوری حضرت معنا می کنند. ازل نه اینکه همیشه بوده است..... کسی که خدا را محدود کند، او را از ازل انداخته است. خدا را محدود می کند دیگر ازلی نیست؟ اصلا دقیقا صفت با عدم ازلیت همراه است..... لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً عَلَى أَنْفُسِهِمَا بِالْبَيْنَةِ من بینه خواندم. - اینجا چند جور وجه گفتند – یعنی ؟؟؟؟؟10:40 مباینت الْمُمْتَنِعِ مِنْهَا الْأَزَل‏ ازل ممتنع است از اینکه بین دو چیز، بینونت که هست دیگر ازلی نخواهد بود. یعنی بینت حد می آورد، حد او را از ازلیت می اندازد. و حال آنکه ازلیت یعنی چیزی که همیشه بوده است، حال اینکه منافاتی ندارد. الف و باء متباین از همدیگر هستند و همیشه هم بوده اند. داریم فرض می گیریم. حضرت می فرمایند نه. این ازلی که برای خدا است نه اینکه همیشه بوده است. [بلکه] این ازل، یک ازلی است که اگر محدودش کردی، در این صورت دیگر این ازل آنجا معنا ندارد. در صفحه ی 35 [از توحید صدوق] هم هست..... حضرت می فرمایند: لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ .... آنجا می گفتند نفس این، حدوث را می آورد.

علی ای حال، نکته را که می خواستم عرض کنم – هر چند طولانی شد – أمد را ما در اینجا برای اینکه کلام صرفا حالت توضیحی و عرفی پیدا نکند و با قبلش – که واحد لا من عدد – توافق کامل داشته باشد از حیث سیاق، أمد را به معنای غایت نمی گیریم. [بلکه] أمد را به معنای آن بستری که غایت پایانش است می گیریم. خود آن فاصله، أمد است نه غایتش. بنابراین در لغت آن چه را که برای معنای غایت گفته اند، وقتی نگاه کنید می بینید غایت معرّف این فاصله است. نه اینکه خود غایت به معنای غایت یک فاصله. خیلی بین این دو تا تفاوت می کند.

وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد.... جمله ی سوم. خدی متعال دائم است اما نه دوام زمانی، خلقی. واحد است نه وحدت عددی و قائم است نه به اتکاء به ستونی و چیزی. الآن زید قائم است؛ به چه چیزی؟ به أمد، أمد چی هست؟ ستون فقرات است. اگر این ستون فقرات را نداشت، می افتاد روی زمین. کما اینکه در آن روایت – روح انسان هم عمود دارد مثل ستون فقرات – حضرت فرمودند دعامة الرجل عقله. روح انسان هم، ستون فقراتش، عقلش است. اگر عقلش را صدمه بزند، به کار نگیرد، ضعیف باشد، ستون فقرات روحش کار آمد ندارد. هر چیزی أمد دارد. رفع السماوات بغیر عمد. اما آسمان ها را خدای متعال به پا داشته است بدون ستون. حالا یعنی ستونی نیست یا ستونی هست و شما نمی بینید؟ هر دو تا را در کتاب های تفسیر مطرح کرده اند. رفع السماوات بغیر عمد ترونها.... ستونی که شما ببینید ندارد ولی ستون دارد. یا نه، [بلکه] بغیر عمد، ستون ندارد [و] می بینید که ستون ندارد. این هر دو [احتمال] در آیه هست. یادم می آید که سن ما کم بود؛ آن کسانی که خیلی علاقه دارند در این تطبیق آیات با آن چیزهایی که در علم پیش می آید، خدا رحمت کند می آمدند در مدرسه و صحبت می کردند، آیه را تطبیق می دادند با جاذبه ی زمین. ستون دارد اما جاذبه به چشم نمی آید. ایشان اینطوری معنا می کردند. آسمان ها بپاست به ستون. آن ستون ها چی هست؟ نیروی جاذبه ای که اینها را به یکدیگر [متصل می کند] اما این ستون، ستونی است که مثل ستون ساختمان به چشم نمی آید؛ بعمد ترونها نیست.

اینجا قائم به چه معناست؟

شاگرد: آیا اینجا شاهد نمی شودکه این آیه معنایش غلط است؟ که خدا قائم لا بعمد است پس بغیر عمد ترونها، ترونها باید صفت عمد باشد نه صفت سماوات؟ 15:03

استاد: اما رافعش را که به خدای متعال نسبت داده است، بس است. رفع السموات، پس - شاگرد: عمدش خود خداست - استاد: رافع دارد. سماوات رافع دارد که خدای متعال است. پس متکی علیه خدای متعال می شود بلا عمد یعنی خود این دیگر یک عمد ثالث ندارد. حالا آیه ی شریفه بحثش جای خود دارد. نمی دانم که در چند تا از آیات ماده ی عمد آمده است. یکی در سوره مبارکه ی همزه هست: فی عمد ممددة. آنکه خیلی معناست. که در اینجا هم باز به آن کلمه ی عمدی که قبلا داشتیم مربوط می شود. در بحث اشتقاق کبیر، کسانی که قبول دارند، بسیاری اشتقاق کبیر را قبول ندارند، شاید مسخره هم بکنند......

شاگرد: چهار [مورد عمد در قرآن پیدا شد] 16:15

استاد: خلق السموات، رفع السموات، عماد، فی عمد ممددة

کلمه ی عمد ممددة - یک نکته ای که شاید به بحث ما مربوط می شود – حضرت صلوات الله علیه دو کلمه را کنار هم گذاشتند در این عبارت؛ از حیث قافیه و وزن و خصوصیات و حرف که یکی هستند، از حیث اشتقاق کبیر هم هستند: أمد، عمد. یکی عین است و دیگری همزه. اگر مطالبی که در اشتقاق کبیر مطرح می شود، درست باشد، باید أمد با عمد یک ارتباط و اشتراکی داشته باشد. أمد اگر به معنای غایت و مدت زمانی باشد [و] عمد به معنای ستون است، [در این صورت] ستون چه ربطی دارد به أمد؟ آیا می تواند فرقی داشته باشد یا نه؟ آیه ی عمد ممده را بخوانیم، ببینیم آیا چیزی به ذهن می رسد یا نه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1)

الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2)

يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3)

كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5)

نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6)

الَّتي‏ تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) نار اللهی که تتطلُعش بر کجاست؟ بر فؤاد است

إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) این ناری که تتطلعش بر فؤاد است، مؤصد و همراه و چسبیده و ملازم اینهاست؛ چطوری با آنها همراه است؟

في‏ عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9) در یک ستون ممدد طولانی. این عمد ممدد چی هست؟..... فعلا دارم سؤالش را مطرح می کنم. شاگرد: ؟؟؟؟؟ 18:50 استاد: تشکیل می دهد آنها را. ایشان گفتند آیا این عمد ممدد همان هشتاد سالی است که در دنیا زندگی کرده است؟ هشتاد سال برای خودش آتش کسب کرده است؛ یا چیز دیگری است. روایت دارد که صدایی آمد، حضرت سؤال کردند از جبرئیل که چه بود؟ گفت کافری الآن مرد. توضیح قبلش این بود که یک سنگی از لب جهنم رها شده بود، هفتاد سال طول کشید تا رسید به ته جهنم.... جهنم و بالا و پایین و هفتاد سال....

نمی دانم، این به عنوان محتملاتی که می شود روی آن فکر کرد. اگر عمد ممدد مثل ..... یادتان هست راجع به آیه ی شریفه بحث کردیم: وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3)، زمین را چطور می کشند؟ مدت آنجا به چه معناست؟ ادامه اش هم می فرماید: وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ (4) آیا یکی از وجوه مدت می تواند همان چیزی باشد که در صحنه ی قیامت، کل زمین از اول خلقتش تا آخر خلقتش به صورت عمد ممدد حاضر می شود؛ چرا؟ چون صحنه ی قیامت، صحنه ی احاطه بر همه ی زمانهاست. وقتی کسی وارد می شود در صحنه ی قیامت – اذا الارض مدّت – حالا دیگر به زمین نگاه نمی کند به عنوان سه بعدی، [بلکه] به زمین نگاه می کند به عنوان هم بافته ی چهار بعدی: طول و عرض و عمق و از اول تا آخر با هم؛ همه یک ارض ممدود، موجود است. اینها البته محتملاتی است برای فکر که آیا سر می رسد یا نه. اگر اینجا این احتمال فی الجمله درست باشد که عمد ممدد به معنای آن طول عمر او است، که مؤصده، فی عمد ممدده که ظهور این است که.... مثل اینکه امام علیه السلام فرمودند که الصراط صراطان: صراط فی الدنیا و صراط فی الآخرة؛ اینجا هم همه دارند روی صراط راه می روند. هر کس اینجا روی صراط خوب رد می شود شبانه روزی، آنجا هم رد می شود. اینجا وقتی اهل همزه و لمزه است، یحسب أن ماله اخلده است، چه می شود؟ با آتشی که مؤصدة. نار الله، آتش خدای متعال. همانطوری که خدای متعال جنت دارد، نار هم دارد. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتي‏ تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) رهایشان نمی کند في‏ عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9) همراهشان هست. اگر این احتمال باشد، شاید به ذهن می رسد که پس باید یک رابطه ای باشد. حتی عمد هم، یک نحو با زمان، امتداد و اینها، معنا دارد. ستون یک نحو امتداد است. حال اگر اینطور است، پس هر دو تا، یکی باشند. برویم جلوتر، اگر عین عمد را برداریم، و الف أمد را برداریم، [حرف] مد باقی می ماند؛ مد یعنی چه؟ یعنی کشش. اشتقاق کبیر همین است. مد و ممدود فی أمد ممدد. ممدد دو تا حرفش را دارد. مد خودش کشیدن است، دوام. عمد و أمد می تواند در اصل امتداد با هم شریک باشند؛ فقط تفاوتشان به همزه است و عین. این هم باز معلوم نیست که سر برسد بلکه به عنوان محتملات قبلا هم بحثش را کردیم که هر کلمه یا که همزه در آن بیاید، [اگر] به جای آن، حرف عین بیاید، [در این صورت] عین همان معنا را به صورت محکم تر، غلیظ تر و با یک درجه ای بالاتر، ادا می کند. یعنی اگر أمد به معنای مدت و امتداد است، عمد امتدادی است اما محکم تر، با استحکام بیشتر و سفت تر. معنای عرفی اش روی این حساب، مانعی که ندارد. - جای آن رفیق ما خالی است که اینها را که در مباحثه می گفتم، می خندید. – الآن أمد اگر به معنای زمان باشد، زمان مدّ است، مدّی که به چشم نمی آید. اما ستون هم مدّ است، اما مدّی که سفت و است، جسم است، کامل می شود آن را دید. اگر اینطور باشد، تطبیق عمد بر ستون، تطبیق بر یک صغری و مصداق است. [پس] دقیقا معنای عمد، به معنای ستون نیست. ستون از آن حیثی که یک امتداد محکم پا بر جایی را می رساند، عمد است. و زمان از آن لحاظی که امتدادی را می رساند اما امتدادی که متصرم است، سفت نیست و موجود نیست همه اجزائش، کمّ متصل قارّ نیست، می شود أمد.....

پس قائم لا بعمد. الآن خیلی خوب شد. دوام خدای متعال، زمانی نیست. قیام خدای متعال مکانی نیست. یعنی به گونه ای نیست که ستون فقرات داشته باشد. یا یک عصایی داشته باشد که به آن تکیه داده باشد. اساسا قیامی که با عَمَد است، بُعد دارد، امتداد دارد. أمد و عمد مشترکند: در میم و دال. خدای متعال چیزهایی دارد از دوام و از قیام که اصلا ربطی به مدّ و امتداد ندارد؛ چه امتداد أمد که زمانی است و چه امتداد عمد که مکانی است. ابعاد ثلاثه ی مکانی ندارد، بعد چهارم زمانی هم ندارد. ولی قیامش را دارد، دوامش را هم دارد. این زیباترین بیان در اینکه امام علیه السلام اوصاف الهی را از تشبیه تخلیه کرده است؛ دائمٌ: دوام دارد اما لا بأمد؛ مدّ و کشیدن و اینها در او نیست؛ مدّ خفیف متصرّم، زمانی. قائمٌ: سر پا ایستاده اما نه ایستادن مکانی که سرش بالا پایین، بُعد ببرد لا بعمد یک امتداد سفتی که مکانی باشد ابعاد ثلاثه را به خودش [اختصاص دهد]25:40

شاگرد: این سه تا با همدیگر کل حالات کمّ را با هم چیز می کند: کمّ متصل، کمّ منفصل، کمّ غیر قارّ

استاد: بله، این هم نکته ی پایانیش است. اول فرمودند که واحدٌ لا من عدد، [خدا] کمّ منفصل نیست؛ خدای متعال واحد است اما نه آن وحدتی که کمّ منفصل است. دائم است اما نه به آن کمّی که متصل غیر قارّ است؛ و قائم است اما نه آن کمّ متصلی که قارّ است.

پس با این سه فقره تمام انواع کمّ را و عَرَض کمّ را از خدای متعال برداشتند و ثابت کردند برای خدای متعال به تناسب هر کمّی، صفتی را که تشبیه از آن جهت کمّ در او نیست: وحدت غیر تشبیهی، دوام غیر تشبیهی و قیام غیر تشبیهی.......

شاگرد: ؟؟؟؟؟ قیام، أمدی زمانی و غیر زمانی، دوام زمانی داریم و غیر زمانی 27:25

استاد: این سؤال باقی ماند. سؤال خوبی است: اگر فی عمدٍ ممددة، آن احتمال درست باشد که به معنای عمر است – عمر که قرار شد أمد باشد، زمان است – چرا آیه ی شریفه برای عمر او تعبیر به عمد کرده است و با عین آورده است؟ بلکه باید با أمد با الف باشد؟ با این توضیحی که عرض کردم درست و قشنگ می شود. همین أمد سست متصرم زمان دنیا که یوجد و ینعدم، دیروز رفت و تمام شد و فردا هم که هنوز نیامده است، أمدی است که امتداد است ولی سست است، متصرم است، همین أمد وقتی در قیامت به عنوان کمّ متصل قارّ، کلش موجود است اولش و آخرش، حالا که دیگر متصرم نیست. قرآن کریم – روی این احتمال اگر واقعیت داشته باشد و درست باشد – می فرماید: این أمد سست، این زمان دنیا که اینطوری می گذرد، وقتی که در صحنه ی قیامت وارد می شوید، دیگر أمد نیست. عمد است. محکم و همه اش موجود است. مثل یک ستونی که کل اجزائش دفعتا با هم موجود است، کل عمر هشتاد ساله، دفعتا با هم موجود است. بنابراین در اینجا قائم لا بعمد، معنای امتداد شده، امتدادی محکم که می خواهد ابعاد ثلاثه را نگه دارد؛ در آیه ی شریفه هم ولو زمان است، ولی سبقه ی تصرم زمان اصلا مقصود آیه نیست؛ سبقه ی ثبات زمان، آن جهت باطن زمان که کلش موجود است، مقصود است.

شاگرد: دوامی که زمان نداشته باشد ؟؟؟؟؟ 29:28

استاد: من مثال بزنم..... الآن شما می فرمایید: 2 و 2، چهار می شود. این را به عنوان یک مطلب خیلی واضح قبول دارید. دیروز 2 و 2، چهار می شود و امروز هم و فردا هم یا نه؟ این 2 و 2 که می شود چهار، دوام دارد یا ندارد؟ دوام دارد یعنی اینکه دیروز بود و امروز هم و فردا هم؟ ریختش را نگاه کنید. مجموع مربع ضلع های مثلث قائم الزاویه برابر است با مربع وتر، این فرمول که می گفتیم فرمول فیثاغورث. این فرمول دوام دارد یا ندارد؟

شاگرد: این شأنیت زمان ندارد که بگوییم دوام دارد یا ندارد. آن چیزی که شأنیت زمان داشته باشد ولی می خواهیم بگوییم که دائم است یعنی فوق زمان است.

استاد: شما جواب من را بدهید. قاعده ی فیثاغورث دوام دارد یا ندارد؟ یعنی هر روزی که می رود، این دوامش همراه زمان دارد ادامه پیدا می کند؟ شما درک کنید قضیه را. اینطوری است؟ اگر اینطوری بود یک دفعه ممکن بود که فردا تغییر پیدا کند. دوام اینطوری است؛ دوام زمانی.... دوامی ندارد زمانی ولی در عین حال شما می گویید که دائم است. تلطیف ذهن بکنید، بگویید الآن که جواب من را دادید که بله بله قاعده ی فیثاغورث دوام دارد، ما تقصد من هذا الدوام؟ یعنی می گویید که امر ثابت است. زمان مال حرکت است. دیروز امروز فردا. اما قاعده ی فیثاغورث که دوام دارد یعنی یک امر ثابت است. شاگرد: دوام الحال یعنی وضعیتش دوام دارد. استاد: خود حالَ أی زال. اصلا حال یعنی آن چیزی است که تمام می شود. شاگرد: ؟؟؟؟؟ 32 شخص به چیزی تکیه کرده است، حالت او ثابت است و منشأ ثباتش همان چیزی است که به آن تکیه کرده است. بعدا می تواند بیفتد. استاد: حالا این [قاعده ی فیثاغورث] می تواند بیفتد یا نه؟ شاگرد: نه استاد: پس حال نشد شاگرد: می خواهیم أمد را بفهمیم. استاد: ایشان نمی خواهند أمد را بگویند. می گویند دوامی که بدون زمانی باشد اصلا معنا ندارد. مشکل ایشان این است که می گویند دوام جوش خورده است با زمان؛ یعنی نمی شود که دوام را بیاوریم ولی زمان را نیاوریم. من هم مثال را برای همین آوردم که نه اینطوری نیست. ما دوامی داریم – حالا دوام خدای متعال که یلیق بذاته – من مثال زدم؛ در تمام ثابتات، حقائق ثابته، دوام دارند – من چند بار سؤال کردم برای اینکه ارتکاز شما قشنگ معیت می کند که بگویید دوام دارد، اما بعد از اینکه بر می گردید و تلطیف می کنید، مقصود شما این نبود که دیروز بود و فردا هم هست. مقصود شما اصلا این نیست. مقصود شما از دوام یعنی ثبات، یعنی تکان نمی خورد؛ دوام، تکان بخور نیست. تکان بخور از موضع حق. از آن موطن نفس الامری در ثباتی که دارد نمی تواند تکان بخورد. این تازه مسبوق به ذات الهی است؛ تمام حقائق مسبوق به ذات او هستند. همه به او بر می گردند. او که سابق بر همه ی حقائق است، دوامی دارد که ریخت دوامش حتی با دوام این ثابتات فرق می کند. یک دوامی است مختص خودش؛ در تعبیرات مرحوم میرداماد، سرمد می گویند. مُلک و دهر و سرمد؛ ملک، عالم حرکت است. دهر، وعاء زمان است. همه ی زمان آنجا هست. سرمد، وعاء دهر است. یعنی انواع زمانها، هر وعائی که برایش تصور کنید، همه اینها نسبت به موطن سرمد که موطن مبدأ مطلق و خدای متعال است، همه اش اینطوری است. لذا سرمد دوام دارد. دهر هم دوام دارد و این چیزهای زمانی هم دوام دارد. خدای متعال دائم است، نه به دوام أمد، نه حتی به آن دوام عمد که یعنی دهری باشد؛ بلکه به دوام سرمد که نوع مختص خود خدای متعال است.

شاگرد: کتابی که برای عصمت ائمه باشد استدلالی محکم باشد؟

استاد: الألفین علامه حلی، دو هزار دلیل است برای عصمت. فخر المحققین که پسر علامه حلی هستند، در وسط کتاب که مشغول استنساخ بودند، رسیدند به جایی که نوشته اند: من رسیدم به جایی که دیدم این دلیل پدر من برهان نیست، خطابه است. قلم را کنار گذاشتم و ننوشتم. بعد همان شب پدرم آمدند به خوابم و ثابت کردند که این برهان است و خطابه نیست.

شاگرد: ؟؟؟؟؟
استاد: برای اختصاصی عصمت شاید باشد، من الآن یادم نیست. ولی الألفین مخصوص اثبات عصمت است.

تایپیست: مجید