بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_16_97_07_18

شاگرد: صبح ؟؟؟؟ اسرار مکنونه، مقدم می کند قضای نماز شب را یا نماز صبح را بخواند؟؟؟؟

استاد: آن چیزی که مشهور است، وقتی اذان شد، نماز صبح را بخواند، بعد صبر کند طلوع آفتاب شد و مقداری هم خورشید بالا آمد، آن وقت نماز شب را قضا کند.

شاگرد: ندارد در بین الطلوعین؟ قبل طلوع آفتاب مگر نیست؟ از اسرار مکنون ؟؟؟؟ آن را عرض می کنم.

استاد: آن روایتی که شما می گویید، مفتی به نیست. روایت هست ولی اگر فتوا بخواهید... یستحب وقتی که صبح شد. اما اصل خود مطلب، که وقتی اذان صبح گفتند، اگر چهار رکعت از نماز شب خوانده، مشکلی ندارد بقیه را می خواند اداءً. بقیه را اداءً می خواند. اما اگر چهار رکعت نخوانده، آیا می تواند قبل از اینکه نماز صبح را بخواند نافله های شب را بخواند 11 رکعت و بعد نافله ی صبح را بخواند و پس از آن نماز صبح را؟ تتبع فی وقت الفریضین هم به این جور. این محل اختلافه که آیا جایز است یا نه؟ و اینکه اساسا مرجوح هست یا نه؟

آن روایتی که شما می فرمایید این است که نماز صبح را بخواند و بین الطلوعین تا آفتاب نشده است نماز شب را بخواند.....

شاگرد: پس طبق آن روایت فتوا داده نشده است.

استاد: بله. تا آنجایی که من یادم هست. یک احتمالی که در فضای بحثی این روایت دارد این است که وقتی حضرت می فرمایند از مکنون است، یعنی اهل سنت بینشان خلاف این رایج است. یعنی از آن مواردی است که اهل سنت خیلی برخورد شدید با آن دارند و آنها خبر از این ندارند که این ممکن است و مسأله هم هست و تلقی آنها از روایت اشتباه بوده است. این فضای تقیه و اشاره به اینکه این از علومی است که نزد ما اهل بیت است نه از .......

اگر شک دارد که اذان شده یا نه، استصحابا للیل دو تا دو رکعت بخواند، بعدا - ولو قطع آمد برای طلوع فجر – بقیه اش را می تواند بخواند. لکن وقت فریض که شد، تخفیف بدهد بقیه را نه اینکه یک وتری بخواند و قنوتی بگیرد که طلوع آفتاب بشود..... در آن روایت وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُورا امام علیه السلام فرمودند: شب نشد، روز قضا کن. روز نشد، شب قضا کن. خلفه این است. اگر می خواهی یاد خدا کنی، شکر گذار باشی، شب و روز فرقی ندارد، جانشین هم هستند. فقط وقت طلوع آفتاب به خاطر اینکه روایات خاصی دارد، مکروه است.

اما اصل بحث: دقیقه ی 5

در صفحه ی 70 بودیم. در این سه فقره ای که حضرت فرمودند: وَاحِدٌ لَا مِنْ عَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد در بحث واحد لا من عدد یک صحبت هایی شد..... اشاره ای هم کردم قبلا به آن عبارتی که در صحیفه ی مبارکه ی سجادیه هست که لَكَ يَا إِلَهِي وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَد که علماء دو جور خوانده اند: به نصب وحدانیه و به رفع. در حالت نصب، اینطور می شود: لک یا الهی وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد مفعول مطلق به معنای نوع. یعنی خدایا تو یک وحدانیتی داری که از نوع وحدانیت عدد است. ولی عده ی دیگری مثل مرحوم ملا صالح مازندرانی تحقیقی را که معنایی خودشان ارائه داده اند، روشن است که لک یا الهی وحدانیةُ العدد بالرفع. مرحوم سید علی خان در ریاض السالکین که در شرح صحیفه هست و ماشاء الله سید هر کتابی دارند، در قله ی علوم و کمال و جامع بودند. در ریاض السالکین شاید 6 یا 7 وجه بیان می کنند برای این. خیلی افراد هم با ذوقیات خودشان، با مبانی علمی خودشان، آن کسی که گرایشات وحدت وجودی دارد، یک جور معنا کرده است و آن کسی که مخالف وحدت وجود است، یک جور دیگر معنا کرده است. ولی ظاهر امر این است که مرحوم سید علی خان هم اشاره می کنند، می گویند لیست مما نحن فیه. مما نحن فیه که ایشان می گویند لیس من المقام. مقصودشان این است که شما دعای 28 صحیفه را بخوانید. همین طور [بدون توجه] می گویید که امام فرموده اند: لک یا الهی وحدانیةُ العدد! و بعد شروع به بحث می کنید! [در حالی که] قبل و بعد عبارت را بخوانید و از قبل و بعدش بفهمید مقصود را. می فرمایند: لیس من المقام. مقام چی هست؟ امام علیه السلام دارند می گویند: خدایا همه چیز مال تو است. امکانات، خصوصیات، همه چیز..... غیر تو عاجزند، ضعیفند. من حاجت فقط پیش تو می آورم. چطور حاجت ببرم به مخلوقی که سر و پا عجز است. خودش هیچ چیزی ندارد. بین این حرفها که خیلی واضح است که حضرت می فرمایند همه محتاجند، مخلوقند، خودشان نیاز دارند، پس من حاجت پیش تو می آورم، بعد می فرمایند لک یا الهی وحدانیة العدد. [بعد عده ای] بروند در معارفی که مربوط به دقائق معارف وحدانیت الهی است. اساسا صحبت بر سر این مباحث نیست. و بعدش هم حضرت ادامه می دهند: وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ، آن قدرت بی نهایتی که سر و پا غنا است و به جایی وابسته نیست، مال تو است. وقتی صحبت قدرت و اینها است، قدرت الصمد و ملکة القدرت ذهن را دور می برد از – مرحوم سید علی خان می فرمایند – اینکه مقصود از اینجا، آن دقائق معارف باشد. ولی به گمانم این است که باز مختار ایشان آمده است در همین فضا.

شاگرد: درست است این مطلب؟ از سیاق دعا بگوییم که محتوا، آن مسائل دقیق نیست؟

استاد: من قبلا عرض کردم از چیزی که ما ممکن نیست از آن بگذریم حتی در کلام عرف معمولی، تا چه برسد به کلام اولیاء خدا و یا قرآن کریم، آن است که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است. و کلام، سیاق ها می تواند داشته باشد. یعنی متکلمی که در اوج تسلط بر کلام است – نحن امراء الکلام – وقتی کسی امیر الکلام است – فينا تنشّبت عروقه و علينا تهدّلت غصونه – وقتی اینطوری است، می تواند یک سیاقی را که سیاق فقط ترکیب صوری است، ده ها سیاق با قرائن مختلف برایش قرار بدهد. یعنی هر کسی با یک شرائط ذهنی، با یک قرائن مختلف یک چیزی بفهمد. این محال نیست. و همچنین تقطیع ها، مقطع ها که برای کلام ممکن است. این را هم من مشکلی ندارم.

10:30

اما ما در اینکه در ذهن عرف عام، عرف عامی که ذهنش وحدت گرا هست، ما یک محور داریم و نباید قیچی کنیم. چون قائلیم که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است، و قائلیم که می شود سیاق ها باشد، پس دیگر هیچ. نه، [اینچنین نیست.] در عین حالی که این حرفها درست است، ولی در مفاهمات عرفیه، ذهن عرف عام عقلاء چون وحدت گراست، می گردد یک چیزی را که اظهر است، آن چیزی را که احتمال می دهد در ذهن متکلم، مراد واحد او باشد، چون خودش هم وحدت گراست [؟]، این را پیدا می کند. و این یک ضوابطی دارد، ضوابط درست. و ما نباید از این غض نظر کنیم. یعنی وقتی یک کلامی در قرآن کریم است، در کلمات معصومین است، ولو می توانند معانی دیگر را قصد کرده باشند..... آن چیزی که خود حضرت هم فرمودند: القرآن علی اربعة اشیاء: العبارة للعوام یعنی قرآن واقعا یک عبارت دارد، عبارتی که عوام از آن استفاده می کنند، یک معنای اظهر آن را در متفاهمات خودشان می فهمند. ما اگر در فهم این کم بگذاریم اشتباه داریم می کنیم. معنای عرف عام را نخواهیم بفهمیم و بخواهیم دقائق را بفهمیم؟! این که نشد [بلکه باید] از همین پله و از همین ظاهر و فهم عرفی برویم به دقائق. العبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقائق للانبیاء. بنابراین در اینکه فقط یک جمله ی امام را بردارید، لک یا الهی وحدانیة العدد را بحث کنید، بنده مشکلی ندارم. یعنی نمی گویم این نمی شود و کار غلط است و اصلا دنبالش نباید رفت. [بلکه] عرض بنده این است که چون سیاق عرفی در یک دعا، مطلب نفس الامری با خودش دارد، محوریت مراد امام را سامان می دهد. ما نباید به صرف اینکه آن کار ممکن است، از این دست برداریم. اتفاقا نقطه ی انطلاق و شروع ما باید سیاق عرفی کل کلام باشد. این بعد از اینکه صاف شد و خاطر جمع شدیم که سیاق عبارت در نزد عرف عام این است، آن وقت حالا بریم تقطیع کنیم، اشارات دیگر، محتملات دیگر را پیجویی کنیم.

شاگرد: از طرف دیگر خصوصا امام سجاد علیه السلام مگر نمی خواستند معارف را با دعا انتقال بدهند. پس نمی توانیم بگوییم مقام، مقام دعا کردن بوده و ....

استاد: نه. منظورشان از مقام، سیاق این دعا است. ببینید کلام سید علی خان را. شاگرد: همان مقامی که آن دعا در آن فضا بوده است. استاد: مقصودشان این نیست که مقام یعنی مقام دعا. پیش خدا که نمی آییم کمالات او را بگوییم، خودش می داند. نه مانعی .....

شاگرد: ظاهرا ایشان می خواهند بگویند با مبنای سید علی خان هم باز اشکال وارد است. که بالآخره مبنای امام در ادعیه این بوده که دعا در پیشگاه خدا می کنند ولی شیعیان که نقل می کنند معارفی را کسب کنند. ولو در موضع دعا باشد، فرقی نمی کند.

استاد: ولی مقام، یعنی مقام دعای بیست و هشتمی که حضرت شروع می کنند، می فرمایند: خدایا من ممکن نیست حاجتم را به غیر تو ببرم؛ چرا؟ چون خودشان مخلوق عاجز، هیچ چیز ندارند، من چاره ای ندارم بیایم در خانه ی تو. چون همه ی قدرتها مال تو است. همه چیز مال تو است. آنهایی که بخواهم سراغشان بروم، همه چیزشان دست تو است. وقتی که [حضرت] اینها را دارند می گویند، [در ادامه می گویند] لک یا الهی وحدانیة العدد. [نکته ی] جالب هم این است که بعد از اینکه این فقره تمام می شود، [می فرمایند] وَ مَنْ سِوَاكَ مَرْحُومٌ فِي عُمُرِه‏ .... دوباره بر می گردند به همان چیزهایی که ابتداء دعا فرمودند؛ تو اینطوری هستی اما هر کسی که غیر تو است، در سراسر عمرش محتاج رحمت تو است؛ مَرْحُومٌ فِي عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ خودش نمی تواند امور خودش را تدبیر کند.... ببینید دوباره [حضرت] بر می گردند. پس مقام، یعنی سیاق. مقصود سید علی خان این است. نه اینکه مقام دعا، مقام معارف نیست. می گویند سیاق را که می بینی، حضرت می خواهند یک چیزی بگویند.

شاگرد: نفهمیدیم، یعنی چی؟ چه چیزی را می خواهند بفرمایند؟ وحدانیة العدد یعنی چی؟ بالآخره حضرت چه می خواهند بفرمایند که این [عبارت وحدانیة العدد] را می گویند؟

استاد: مرحوم سید علی خان می فرمایند: دیگران، خلق چرا اینطور عاجزند؟ چون فیهم تکثر العدد....

شاگرد: فتبيّن أنّ المراد بقصر وحدانيّة العدد عليه تعالى هذا المعنى المخالف لصفات من سواه و حالاته، فإنّها كيفيّات نفسانيّة انفعاليّة و حالات متغيّرة [رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج‏4، ص: 297]

استاد: حضرت می فرمایند: شما می روید سراغ انسانی. کسی می آید سراغ من. من چی هستم؟ سر و پا تکثر العددم. تکثر العدد یعنی چی؟ یعنی این دستم غیر آن دستم هست، سر من غیر..... متجزی می شوم. می توانند مرا تقطیع کنند، چشم من می بیند [ولی] گوش من نمی شنود. گوش من می شنود [ولی] چشم من نمی بیند. همین جور وجود من متشطط است، متکثر است. شؤونات مختلفی دارد که من به همه ی اینها نیاز دارم. خدای متعال می تواند هر کدام از اینها را از من بگیرد و من بشوم عاجز. کسی که ذره به ذره، وجودش پخش است و در همه ی این پخش ها به خدای متعال محتاج است؛ اما لک وحدانیة العدد.... در همه ی این تعددها، کمالات تو جمع شده است؛ یک وجودی همه ی کثرات را به طور بسیط در خودت داری 17 بسیط الذات هستی، احدی الذات هستی. متکثر الذات نیستی مثل سایر مخلوقات. خیلی معنای قشنگی هست. سید معنای زیبایی اینجا فرمودند. وحدانیة العدد... مقابل چی؟ مقابل دیگران که متعدد العددند. متکثر العددند. وحدانی نیستند. کثرانی العددند. یعنی وجودشان پخش است. پنج شش تا قول دیگر می گویند ......

شاگرد: یعنی می خواهند برگردانند به ؟؟؟؟؟ 17:30

استاد: چهار تا معنا بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن روایت وسط جنگ جمل فرمودند. یکیش این بود که دو تا را نمی شود گفت: یکی فردٌ من جنسٍ، یکی هم واحد باب الاعداد که نمی شود گفت. دو تایش را می شود گفت: یکی احدی المعنی است. احدی المعنی همین بود یعنی ذات او بسیط است..... وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ شِبْهٌ كَذَلِكَ رَبُّنَا وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ. الخصال، ج‏1، ص: 2 من کنار کتابم واژه های فارسی متعدد نوشته ام. کلمه ی تک؛ به خدای متعال واحد می شود گفت به یک معنا؛ تک است به معنای لیس له فی الاشیاء نظیر. یکی هم احدی المعنی.؟؟؟؟؟ 18:58 تک است و یگانه. شاید چند تا لفظ دیگر هم بود: یک جور، یک بار، یکسان، یکتا، تک، یگانه، یک لا، یک رو.... اینها محتملاتی است که همه را نوشته بودم تا بعدا هر کس که می تواند بیشتر فکر بکند و ببیند این دو تا وحدتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند برای خدا هست، نزدیکترین واژه ها برای بیان او کدام است؛ یکیش احدی المعنی، یعنی در ذات او تبدد، تکثر، تعدد نیست. بسیط الذات است به تمام معنی. یکی هم لیس له فی الاشیاء نظیر؛ تک است، یگانه. اصلا چیزی مثل او نمی توانید پیدا کنید. لیس کمثله شیئ. این دو تا معنای واحد بودن را حضرت فرمودند. اینجا هم می فرمایند: لک وحدانیة العدد یعنی از حیث تعدد ذات، تبدد ذات، تشؤن شؤونات، بسیط هستی؛ وحدانی هستی یعنی بسیط الذات. چند تا معنای دیگر هم هست. مثلا بعضی ها گفتند که..... آن استاد یادم هست که سفارش می کردند که اینطور بخوانید: لک یا الهی وحدانیةَ العدد [بالنصب] ظاهرا در درس اسفارشان بود. وحدت عدد چطوری هست؟ یعنی یک واحدی داریم که یفعل بتکثره العدد. عدد پدید می آید اما هیچ نیازی نیست از اینکه از غیر واحد قرض بگیریم. آخوند ملا صدرا توضیح می دهد این را. مفصل در اسفار توضیح می دهد این را از باب مثل. می گوید شما یکی یک دارید، بسیار خوب. هیچ چی غیر یک را در کار نیاوررید. همین خود یک، تکرر پیدا می کند، عدد پدید می آید. بی نهایت عدد پدید می آید از واحدی که خودش هیچ چیز غیر او توی کار نیاورده ایم. [اشکال استاد به این بیان:] این مثال، مسامحه ی روشن دارد. من سر جایش شاید هم نوشته باشم. چاره ای نداریم که غیر واحد را توی کار بیاوریم. این مثال برای ذات خدای متعال و واقعیت معرفتی، مثال ناقصی است. ولی با این حال از مثالی هایی است که زده شده است که الواحد یفعل بتکرره العدد بدون اینکه هیچ چیزی را توی کار بیاوریم. این یک مثال

شاگرد: ؟؟؟؟؟؟ 21:32

استاد: عرض کردم، می گفتند.... خدای متعال وحدانیتی دارد که نحوه ی آن وحدانیت، نحوه ی وحدانیت عدد است. عدد چی هست؟ عدد این است که ولو کثرات هست، اما در دل این کثرات جز یک هیچ چیز نیست. همان یک هست که مرتب تکرار شده است.

شاگرد: یعنی یک وحدانیةٌ در تقدیر است ؟؟؟؟؟ 21:58

استاد: بله مفعول مطلق است..... عرض کردم که وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد. یک معنای دیگر، مرحوم فیض دارند. می فرمایند: عدد یک نحو در ذات خودش دارد – بعدا هم مرحوم مجلسی در مرآت العقول همین را نقل می کنند؛ حالا یا نقل یا اینکه خودشان به عنوان اینکه قبول کردند – یک معنای دیگر هم مرحوم ملا صالح مازندرانی دارند. ایشان می گویند این لام، لام ملک است. یعنی همه چیز – با این بحث هایی که ما می کردیم دیدم خیلی وجه خوبی است. خیلی مباحثی هست که نفس الامریات را بند به خدا نمی کنند؛ مجموع اعداد طبیعی بی نهایت است. خدا باشد، مجموع اعداد طبیعی بی نهایت است. خدا هم نباشد، مجموع اعداد طبیعی بی نهایت است. ربطی ندارد به مسأله ی خدا بودن.... خیلی مبانی رایجی هست. عرض کردم آن آقا می گفت. اما روی آن چیزهایی که من عرض کردم، اصلا اینجوری نیست. تمام سیستم های صوری به فوق بی نهایت، همه مسبوقند.... این یکیش همین است که مرحوم ملا صالح فرمودند. فرمودند: حضرت چی می گویند؟ می گویند: خدایا کل نظام عدد، اصلا عدد سر و پا این همه تشکیلاتی که دارد، لک؛ این مال تو است. لک یا الهی وحدانیةُ العدد. عدد و یگانگیش و تمام نظام یگانگی که بر اعداد حاکم است، اینها همه اش ملک تو است. به نظرم اگر درست فهمیده باشم، ایشان اینطوری معنا کردند.... سید علی خان هم بعد از ملا صالح بودند. ظاهرا حرف ایشان را هم می آورند در ریاض السالکین.

حالا این اشاره ای بود به اینکه عبارتی در صحیفه بود که معنا شود.

شاگرد: آیا اینطوری نمی شود که این لک همان ملکیت را نشان می دهد ؟؟؟؟ 24:17 وحدانیت عددی مال تو است، اما در مورد خود تو قضاوت نمی کنیم اینجا اصلا که بگوید وحدانیت خودت هم عددی است یا ؟؟؟؟ یعنی وحدانیت های عددی ملک شما است؛ اما در جای دیگر می گویند که واحد لا بالعدد

استاد: این مطلبی را که شما گفتید، در ذهن خود من بود می خواستم بگویم که یادم رفته بود. ایشان نکته ی خوبی الآن فرمودند. آقای شعرانی حاشیه ی مفصلی دارند و دیگران هم دارند. می گویند از واضحات است هم از عقل و هم از روایات که وحدت خدا، عددی نیست. انسان خیلی تکان می خورد که یکدفعه در صحیفه برسد به این قسمت که لک یا الهی وحدانیة العدد. این واقعا چیز عجیبی است. شبیه این هم برای وجود بود: لم تمثل فتکون موجودا. خدایا تو موجود نیستی. خیلی عجیب است این. باید معنا کرد این را. لذا می فرمایند با آن واحد لا بالعدد هیچ منافاتی ندارد، با چه بیان؟ بیان ایشان اینطوری است: کل عدد و وحدانیتش و نیاز مال تو است. اما وحدت خود تو چی هست، ساکت است. باید برویم و از لا من عدد در بیاوریم.... آن نکته ای که یادم رفته بود و الآن یادم آمد این بود.... 25:51

شاگرد: آن چیزی که ملا صالح فرمودند با این چه تفاوتی کرد؟

استاد: فرقی نکرد. ایشان می فرماید که ساکت از وحدت خودش است. ما آن وحدت خودش را از جای دیگری در می آوریم.

شاگرد: فکر کردم که معنای دیگری است.

استاد: نه. معنای دیگر که نفرمودند. سکوتش را فقط..... تأکید کردند روی آن که از این عبارت..... به عبارت دیگر می خواستند بگویند که منافات ندارد، سکوت که حرف زدن نیست. حضرت می فرمایند که وحدانیت عدد مال تو و ملک تو است. خود وحدانیت چه جور است، جای دیگر. ساکت است نه اینکه بخواهد با مفهومش بگوید.

شاگرد: یعنی مسبوقیت عدد به تو را فقط می خواهد بگوید.

استاد: آن نکته ای را که می خواستم عرض کنم، این است: حتی نیاز به مراجعه غیرش هم نیست با ادبیاتی که اهل بیت علیهم السلام دارند. چند بار دیگر هم عرض کردم ولی خیلی نکته ی مهمی است. یعنی خلاف مطالب کلاسیک است. در روایات اهل البیت ع یکی دو تا هم نیست. وقتی ما سراغ یک اوصافی را می گیریم که می خواهیم آن را ببریم در خدای متعال و از آنجا با آن مشکلات عدیده ای که مفاهیم متقابله و طبایع دارند، مواجه می شوند، اهل البیت علیهم السلام با این چیزی که مختص خودشان است در این مطالب، مرتب تکرار می کنند، ذهن مخاطب خودشان را می آورند در این فضا، که وقتی راجع به خدا حرف می زنید، هر چه را مطرح کردید، او [یعنی خدا] این را از حیث اصل طبیعتش، این کرده است. می گوید خدا قبل دارد یا نه؟ خب می گوییم که لا قبل له، لیس قبله قبل و امثال اینها. این یک بیان است. اما آن عبارتی که حضرت فرمودند: هو قبّل القبل فلا قبل له نتیجه را ببینید؛ القبل.... نه افراد قبل؛ قبل الف، قبل باء. قبّل القبل. پس ذات او موطنی است که سبقت دارد بر اصل طبیعی «القبل» فلا قبل له. یعنی آنجایی که اوست، اصلا طبیعی قبل مطرح نیست. این خیلی مطلب است. هو حیّث الحیث. اگر یادتان باشد من از این حیّث خاطرات دارم.... قوام برهان قاعده ی الواحد این است که می گویند ذاتش یک حیث واحد است. چون ذات او حیثیت واحد است، تعدد حیث ندارد، پس نمی شود. این روایت می گوید چرا می گویید ذات او یک حیث بیشتر ندارد. هو حیّث الحیث؛ اصلا ذات او - اگر آن چیزی که ما انبیاء به شما می گوییم – رتبه ای است که تقدم دارد بر «الحیث»؛ الحیث متأخر از ذات او است، آن وقت شما می گویید که ذات او یک حیث دارد؟! یعنی شما دارید کاری می کنید که ...... مرحوم شیخ بهایی فرمودند که این روایت کمر اولیاء را می شکند که إنّ النمل الصغار تتخیل [تتوهّم] أنّ للَّه زبانتين‏ یا جناحتین. مورچه می گوید: مگر می شود خدایی کنم بدون دو تا شاخک؟! نمی تواند. عالم را می خواهد اداره کند. اگر شاخک ندارد چطور [می شود که عالم را اداره کند] یعنی دائما یک نحو قیاس است. این ادبیات اینجا نیست. که دائم ببرند به عرش طبائع، بعد بگویند او فوق [طبائع] است . باز تعبیر حضرت امام رضا [امیرالمؤمنین] علیه السلام: بِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَه‏....الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 139

لسان را ببینید. تجهیر جوهر.... کسی که مُجوهر الجوهر هست، تجهیر الجوهر کرده فلا جوهر له. ذاتی است که سبقت دارد بر اصل تجوهر، تجهیر جوهر کرده، می خواهید بگویید جوهرش چی هست؟!

من می خواستم این نکته را عرض کنم: در این روایت هم ادبیات اهل بیت ع است: می فرمایند لک.... لک چی؟ وحدانیة «العدد».... تو هستی که عدد و وحدانیتش را و نظامش را سر و سامان دادی.... [حالا که اینطور هست] می خواهد برای تو باشد؟! پس روایت دارد دقیقا حرف می زند راجع به خدای متعال؛ یعنی می گوید چون کل نظام طبیعی (نه وجود)، طبیعی وحدانیة العدد مال تو است، پس ذات تو سبقت دارد بر آن. پس محال است وحدانیة العدد بر تو باشد. 30:50

شاگرد: چرا «نه وجود»؟ وجودش هم همین طور است.

استاد: بله می دانم. ولی طبیعت سابق بر وجود است...... زیاد دیده ام آقایانی - که ما بحث کرده ایم و می گوییم نفس الامر لوحش اوسع از وجود است - اینجوری تلقی می کنند که نفس الامر غیر از وجود است. اوسع، غیر از غیریت است. ما که نمی گوییم نفس الامر غیر از وجود است. هر چه که شما در لوح وجود می بینید، این نفس الامر است. حوزه ای از نفس الامر است. نگویید که نفس الامر یعنی آن چیزی که غیر وجود است. ما نمی گوییم که غیر وجود است. تمام چیزهایی که تا حالا خوانده ایم در مطالب کلاسیک، همه اش نفس الامر است. نه اینکه چون وجود شد، دیگر نفس الامر نیست. وجود هم یکی از حوزه های مهم آن است. ولی نفس الامر، حوزه هایی دارد که اوسع است از این حوزه ی وجود و عدم مقابلی. پس لک یا الهی وحدانیة العدد، یعنی حضرت دارند می گویند که ذات تو است که سبقت دارد بر آن. حتی صرف و مخلوط هم همین است. طبیعی و فرد. می گوییم: خدا طبیعت است یا فرد، شخص است یا کلی.... وقتی این ادبیات را ده جا اهل البیت علیهم السلام گفتند که ما نباید مرتب تکرار کنیم و بگوییم اینجا که نفرموده اند. خدا طبیعی است یا فرد؟ کدامش هست؟ شاگرد: خالق طبیعت است. استاد: عبارت امام علیه السلام بود: َ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الامور [الْأَشْيَاءِ] عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَه‏.... اصل ضدیت، مضادّه، تفرقه ی بین طبیعی و فرد، این خیلی معنای مهمی است. اگر انسان ذهنش را [در این وادی] ببرد می بیند که چه فضایی است. 33

مبدأ متعال، سبقت دارد بر تمام حقائق حتی استحاله ی تناقض. این چیزی است که مرتب دارند می گویند.

شاگرد: این را در وحدت هم می شود گفت؛ هو الذی وحّد الوحدة. یعنی وحدتی که تمام اذهان را با آن ؟؟؟؟؟؟33:11 حضرت در ؟؟؟؟ وحدتی که برای خدا اثبات می کنند، در آخر به نفی الصفات عنه می رسند که آن چیزهایی که مأنوس ذهن ما هست وحّد الوحدة

استاد: فلذا من عرض کردم، نفی الصفات را حضرت کجا گذاشتند؟ و جالب است که هیچ چیز دیگری بعدش، مقامی نگفتند؛ أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه‏.... دائما کمال.... آن آخر کار..... خیلی معنا معلوم می شود که یک مقصود مهمی در این است.

شاگرد: خلاصه ی فرمایش شما این شد که خدای متعال وحدانیة العدد برای خودش ندارد. ذاتش بالاتر از این حرفهاست..... ما در جای دیگر دنبالش باشیم، اشتباه کرده ایم....

استاد: عرض من همین بود که نیاز نیست به سایر روایات برگردیم؛ ادبیات اهل البیت ع که از جای دیگر می دانیم، می فهمیم که امام علیه السلام که دارند می گویند این مال تو است....... باز هم یادم آمد – اینها چقدر به هم وصل می شوند – در توحید صدوق هست؛ حضرت می فرمایند لله العزّة فرق دارد با ان الله عزیز..... چه نکاتی را معصومین می فرمایند. می گویند شما نگویید خدا عزیز است. خدا اجل از این است که با عزت، عزیز باشد به عنوان موصوف 34:50 کل «العزه» چه فردش و چه طبیعیش، لله..... وَ كَانَ عَزِيزاً وَ لَا عِزَّ این عزتی که برای ذات به کار می بریم، اساسا فرق دارد با عزت مقابلی... لِأَنَّهُ كَانَ قَبْلَ عزة یا عِزِّهِ [که تفاوت بین عزة و عزه] که سر جای خودش بحث دارد وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ این قسمتش مهم است سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُون‏؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 67 رب العزة... آن هم چی؟ عما یصفون.... العزه عما یصفون. البته در یک روایت دیگر، لله العزة هست. ِ وَ اللَّهُ غَيْرُ أَسْمَائِهِ - اسم الله غیر الله - وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ - که حتی اسم الله باشد - وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ سِوَاهُ فَهُو مَخْلُوقٌ – بعد می فرمایند عزت مخلوق است - أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِهِ الْعِزَّةَ لِلَّهِ الْعَظَمَةُ لِلَّهِ – هر چی را که اسم چیزی روی آن بگذارید: بگذارید عزت، عظمت؛ همه مسبوقند، همه مال او هستند - وَ قَالَ وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى – پس اسماء غیر ذاتند، اسماء همه مخلوقند و مال او هستند.... این بیانات هیچ جا. شما بروید صدها کتاب کلاسیک ببینید، اثر از آثار این بیانات در آنها نمی بینید. این بیانات، مظلوم واقع می شود واقعا. یعنی اگر ما ذهنمان را اینطور برهانی کنیم و بفهمیم، بیان کلاسیک دقیق برایش پایه ریزی کنیم، در این صورت دیگر آت ایست ها و آن بحث هایی که دارند – خدا شاهد است که تعصبی نمی گویم – اصلا بیاناتشان رنگ می بازد. فقط حرفش زده نشده است. کلاسیک نشده است. دقیق و به جا می توانیم آن حرفهایی که زده می شود را توضیح بدهیم. و لذا اگر توضیح داده بشود: الیه یرجع الامر کله ...... دیگر هیچ [و مسأله تمام و حل شده است]. آن دو نفری که در تلویزیون شبکه ی آمریکایی مناظره می کردند، کی بودند؟ داوزکین بود و نفر دیگری که متخصص ژنتیک بود... شاگرد: هاولینز بود 38:38 استاد: بله... آن نفری که خدا را قبول نداشت، ختم کرد با این.... گفت من می دانم اگر خدایی هم باشد، این چیزی که ادیان می گویند، نیست. – آن چیزی که ادیان می گویند در ذهن او کی هست؟ همان چیزی مسیحی ها می گویند که خدا خر دارد و آمد پایین و کشتی گرفت و ..... خدای به قول خودشان شخص وار. همانی که مجسمه ی ما می گویند – اگر هم خدایی باشد، این نیست. به انیشتین هم چنین چیزی نسبت می دهند چون اینها در محیط های حرفهای خودشان هستند. گفته بود این خدایی که من می فهمم، اینطوری ها نباید باشد. معلوم است.... مجسمه را هم ما می گوییم کافرند. لذا دانشجویی که آن زمان این مناظره را ترجمه کرده بود و در وبلاگ خودش گذاشته بود، زیرش نوشته بود: اگر من مسلمان بخواهم حرف این داوکینز را خلاصه کنم -که گفته اگر خدایی باشد، این چیزها نیست – یک کلمه، سبحان الله.... خیلی خوب گفته بود. آنهایی که می گویند خدا را، می گویند هر چه می گویی، دنبالش بگو سبحان الله. خیلی جالب است، می خواهد برود رکوع تعظیم کند، می گویند سبحان الله، سبحان ربی. گفته سبحان، بعد دوباره می گوید الله اکبر. جالب این است که یک چیزی نگفته تا بگوید الله اکبر. تسبیح کرده [ولی با این حال] می گوید الله اکبر. نماد دین، انبیاء و اوصیاء به ما گفتند؛ بعد ما بخواهیم طور دیگری جلوه اش بدهیم.

این نکته ای بود که می خواستم اشاره کنم برای واحد لا من عدد، وحدانیة العدد

وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَد....

توضیح: أمد را لغویین به معنای غایت گرفته اند. غایت یعنی نهایت. [در این صورت] عبارت را چطور باید معنا کنیم؟ دائم لا بغایة. می شود معنا کرد یا نه؟ انشاء الله توضیح در جلسه ی بعد

یک نکته: [در بحث وحدانیة العدد] با صدر و بعد عبارت، آیا نمی توانیم بخوانیم: لک یا الهی وحدانیة العُدَد؟ چرا؟ چون شاهدش هم عبارت وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَد... عُدَد یعنی قوا؛ عِدّه و عُدّه. [طبق این معنا] وحدانیة العدد یعنی چی؟ یعنی همه ی قواها در تو به طور واحد جمعند. وحدانیت عُدَد و ملکه ی قدرت....

شاگرد: با این معنای آخری که فرمودید، از متفاهم عرفی و از لفظ فاصله نگرفته ایم؟ فرمودید با ادبیات خود اهل بیت ع از جاهای دیگر می فهمیم که اینجا این وحدانیت ؟؟؟؟؟ 42:20

استاد: اتفاقا این ؟؟؟؟؟ چون لام، لام ملک است. لام ملک خیلی قشنگ است......

شاگرد:؟؟؟؟؟

شاگرد دوم: خالق کل شیئ با این تفاسیر شما، یک معنای خاصی پیدا کرد. به یک معنای بسیار وسیعی

استاد: بله

شاگرد سوم: این مُشَیِئ الاشیاء به همین اشاره ندارد؟ در ؟؟؟؟ می گوید: إن الله محقق الحقائق و مشیئ الاشیاء....

استاد: بله مشیئ الاشیاء، اگر طبایع اشیاء بگیریم، همین می شود..... مُشَئِن الشؤون، مفرّق بین شأن و ذو الشأن و امثال اینها است.

تایپیست: مجید