بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

تقریر سابق آقای مجید در ذیل صفحه است

تقریر جدید هم دو نسخه مترتب دارد

تقریر جدید:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سلسله درس­گفتارهای شرح توحید شیخ صدوق در سال 1397 ش؛

جلسه­ی هشتم: 18/7/1397 ش.

بررسی دو تعبیر «واحد لا من عدد» و «لک یا الهی وحدانیة العدد»

معنای سید علی خان از «لک یا الهی وحدانیة العدد»؛ نفی تکثر از ذات در مقابل تکثر مخلوقات

در [حال شرح] صفحه­ی هفتاد بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند: «واحد لا من عدد، ودائم لا بأمد، وقائم لا بعمد»1. ذیل فقره­ی «واحد لا من عدد» صحبت‌هایی شد. نمی‌دانم! جلسه­ی قبلش بود یا خیر که اشاره‌ای کردم به عبارتی که در صحیفه­ی سجادیه آمده است: «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»2. البته علماء، دو جور این عبارت را خوانده‌اند. برخی «لک یا الهی وحدانیةَ العدد» خوانده‌اند. یعنی «لک یا الهی وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد»؛ مفعول مطلق نوعی شده است؛ یعنی خدایا تو وحدانیتی داری که از نوع وحدانیت عدد است. عده‌ای به این صورت معنا کرده‌اند. ولی عده‌ای دیگر، مثل مرحوم ملا صالح مازندرانی، «لک یا الهی وحدانیةُ العدد» خوانده‌اند. مرحوم سید علی­خان [هم]، در ریاض السالکین که شرح صحیفه است شاید شش-هفت وجه بیان می‌کنند ...؛ ما شاء اللّه! سید هر کتابی دارند، در قله­ی علو و کمال است. سید جامع بوده‌اند. رضوان ‌اللّه تعالی ‌علیه! در ریاض السالکین حدود هفت وجه بیان می­کنند.

خیلی از افراد هم با ذوقیات خودشان، با مبانی علمی خودشان، معنا کرده‌اند؛ مثلاً کسی که گرایش وحدت وجودی دارد، یک جور معنا کرده است. کسی که مخالف وحدت وجود است، طور دیگری معنا می‌کند. مانعی ندارد. ولی ظاهر امر همان‌طوری که مرحوم سید علی­خان اشاره می‌کنند، «لیس مما نحن فیه». یعنی «لیس من المقام». مقصودش این است که شما دعای بیست و هشتم صحیفه را بخوانید؛ همین‌طور می‌گویید امام علیه‌السلام در صحیفه فرموده‌اند: «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»؟! حالا بیایید بحث کنید. خُب، قبل و بعد از عبارت را نگاه کنید و مقصود را از آن‌ها را بفهمید. لذا ایشان می‌گویند: «لیس من المقام».

مقام چیست؟ امام علیه‌السلام دارند، می‌گویند: خدایا! همه چیز برای تو است. امکانات، خصوصیات و… برای تو است. غیر از تو، همه عاجز و ضعیف هستند. من حاجتم را تنها نزد تو می‌آورم. چطور حاجتم را نزد مخلوقی ببرم که سر و پا عجز است؟! او خودش هیچ چیزی ندارد. میان این حرف‌ها، که حرف‌های خیلی واضحی است – حضرت می‌گویند همه محتاج هستند و مخلوق هستند و خودشان نیاز دارند، پس حاجتم را نزد تو می‌آورم - بعد بگویند: «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»؟! در معارفی بروند که مربوط به دقایق وحدانیت الهی است؟! اصلاً صحبت سر آن نیست. بعدش هم ادامه می‌دهند: «وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ»؛ آن قدرت بی نهایتی که سر و پا غناست و به جایی وابسته نیست، برای تو است. وقتی صحبت از قدرت است، ذهن را دور می‌برد که مقصود از این­جا آن دقایق معارف باشد. ولی به گمانم باز مختار خودشان در این فضا آمده است.

لزوم موافقت معانی متعدده­ی کلام با معنای محوری در استظهار عرفی

شاگرد: این مطلب درست است که از سیاق دعا بگوییم مراد آن مطلب دقیق نیست؟

استاد: ببینید بنده پیشتر هم عرض کردم؛ چیزی که ممکن نیست از آن بگذریم - حتی در کلام عرف معمولی، چه برسد به کلام اولیای خدا یا قرآن کریم - این است که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا، جایز است و کلام می‌تواند سیاق­ها داشته باشد؛ یعنی متکلمی که در اوج تسلط بر کلام است: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلاَمِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ، عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»3. وقتی به این صورت است، او می‌تواند برای یک سیاقی که تنها ترکیب صوری است، ده‌ها سیاق با قرائن مختلف، قرار بدهد. یعنی هر کسی با شرایط ذهنی و با قرائن مختلف، یک چیزی بفهمد. این محال نیست. هم­چنین تقطیع­ها، مقطع­ها هم، برای کلام ممکن است. من در این جهات مشکلی ندارم. اما ما نباید وحدتی که در ذهن توحدگرای عرف عام هست را، قیچی کنیم. چون قائل هستیم که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است، چون قائلیم می‌شود سیاق­ها باشد، پس هیچی! نه، در عین ‌حالی که این حرف‌ها درست است، نباید از آن محور غافل شد. ولی در مفاهمات عرفیه، ذهن عرف عام عقلاء، چون وحدت­گرا است، می‌گردد چیزی که اظهر است، آنچه که احتمال می‌دهد که در ذهن متکلم مراد واحد او باشد را، پیدا می‌کند. این یک ضوابطی دارد؛ ضوابط درستی دارد. ما نباید از این چشم­پوشی کنیم. یعنی وقتی یک کلامی در قرآن کریم هست، وقتی در کلمات معصومین علیهم‌السلام هست، ولو آن‌ها می‌توانند معانی دیگری را قصد کرده باشند، نباید از آن غافل شویم. حضرت علیه السلام هم فرمودند:

«كتاب اللّه عزّ و جلّ على أربعة أشياء: على العبارة، و الإشارة، و اللطائف، و الحقائق، فالعبارة للعوام، و الإشارة للخواصّ، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء عليهم السّلام»4.

«فالعبارة للعوام»؛ یعنی قرآن واقعاً یک عبارت دارد. عبارتی که عوام از آن یک معنای اظهر آن را استفاده می‌کنند؛ در متفاهمات خودشان می‌فهمند. اگر در فهم این کم بگذاریم، داریم اشتباه می‌کنیم. خُب، شما معنای عرف عام را نمی‌خواهی، بفهمی و می‌خواهی دقایق را بفهمی؟! این‌که نشد. باید از همین ظاهر و فهم عرفی، به دقایق بروی. بعد هم دارد: «و الإشارة للخواصّ، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء».

بنابراین، این‌که شما تنها یک جمله­ی امام علیه السلام را بردارید و تنها از «لک یا الهی وحدانیة العدد» بحث کنید، بنده، با این، مشکلی ندارم؛ نمی‌گویم این ممکن نیست و کاری غلط است؛ بلکه عرض بنده این است که چون سیاق عرفی در یک دعا با خودش مطلب نفس الامری دارد، محوریت مراد امام علیه السلام را سامان می‌دهد، ما نباید به صرف این‌که آن کار ممکن است، از این دست برداریم. اتفاقا نقطه­ی انطلاق و شروع ما، باید سیاق عرفی کل کلام باشد. بعد از این‌که صاف شد و خاطر جمع شدیم که سیاق عبارت، نزد عرف عام این است، آن وقت تقطیع کنیم، اشارات دیگر، محتملات دیگر را هم پی­جویی کنیم.

شاگرد: اهل البیت علیهم‌السلام، مخصوصاً خود امام سجاد علیه السلام، مگر نمی­خواستند معارف را با دعا انتقال بدهند؟

استاد: بله.

شاگرد: لذا نمی‌توانیم بگوییم مقام، مقام دعا کردن و مقام اثبات حقائق بوده است.

استاد: منظور ایشان از مقام، سیاق این دعا است. کلام آسید علی­خان را ببینید. مقصودشان از مقام، مقام دعا نیست. چون کمالات خداوند متعال را که نمی‌گوییم، او خودش می‌داند.

شاگرد: ایشان می‌خواهند، بگویند بر اساس مبنای آسید علی­خان هم، اشکال وارد است. بالأخره مقام این ادعیه این بود که در پیشگاه الهی دعا می‌کنند، ولی شیعیان هم معارفی را کسب کنند.

استاد: بله؛ ولی مقام، یعنی مقام دعای بیست و هشتم [چنین است] که حضرت علیه السلام شروع می‌کنند و می‌گویند: خدایا ممکن نیست من حاجتم را نزد غیر تو ببرم. چرا؟؛ چون خودشان مخلوق عاجز هستند؛ من چاره‌ای ندارم جز این­که به در خانه­ی تو بیایم. چون همه­ی قدرت‌ها برای تو است. همه چیز، برای تو است. آن‌هایی هم که بخواهم سراغ­شان بروم، همه چیزشان به دست تو است. وقتی این‌ها را دارند، می‌گویند، بین عبارت بگویند: «لک یا الهی وحدانیة العدد»؟! جالب این است که بعد از این‌که این فقره تمام می‌شود، دارد: «وَ مَنْ سِوَاک مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ»؛ دوباره به همان چیزهایی که در ابتدای دعا فرمودند، بر می‌گردند. تو این‌طور هستی اما هر کسی که غیر از تو است، در سراسر عمرش محتاج رحمت تو است: «مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَی أَمْرِهِ»؛ خودش نمی‌تواند امور خودش را تدبیر کند. ببینید! دوباره بر می‌گردند. بنابراین، مقصود سید علی­خان از مقام، سیاق است. نه این‌که بگویند: مقام دعا، مقام معارف نیست، بلکه می‌گویند: این سیاق را که می‌بینید، می‌فهمید که حضرت علیه السلام می‌خواهند یک چیزی بگویند.

شاگرد: با توجه به قبل و بعد عبارتِ «لک یا الهی وحدانیة العدد»، مقصود از این عبارت چیست؟ در این مقام حضرت علیه السلام می‌خواهند چه بگویند که این تعبیر را می‌فرمایند؟

استاد: مرحوم سید علی­خان می‌گویند: دیگران و خلق، چرا این‌طور عاجز هستند؟؛ چون «فیهم تکثر العدد». این حاصل فرمایش ایشان است. البته بنده به صورت سریع نگاه کردم. حضرت علیه السلام می‌فرمایند که کسی سراغ من یا انسانی می‌رود، [در حالی که] من چه هستم؟؛ من سر و پا، تکثر العدد هستم. تکثر العدد به چه معنا است؟؛ یعنی این دستم، غیر از این دستم است. سرِ من، غیر از این سرم است. متجزی می‌شوم و می‌توانند من را تقطیع کنند. چشمم می‌بیند و گوشم نمی‌شوند. گوش نمی­شنود و چشم می‌بیند. وجود من همین‌طور متشتت و متکثر است. شئونات مختلفی دارد که من به همه­ی این‌ها نیاز دارم. خدای متعال، هر کدام از این‌ها را می‌تواند از من بگیرد و عاجز شوم. کسی که ذره به ذره، وجودش پخش است، در همه­ی این پخش­ها، به خداوند متعال محتاج است، اما «لک وحدانیة العدد»؛ همه­ی این تعددها و کمالات، در تو جمع شده است. یک وجودی هستی که همه­ی کثرات را در خودت به‌طور بسیط داری. بسیط الذات هستی، احدی الذات هستی. مثل سایر مخلوقات، متکثر الذات نیستی. خیلی معنای قشنگی است. سید، معنای زیبایی فرموده است. «لک وحدانیة العدد»، در مقابل دیگرانی که متعدد و متکثر العدد هستند، وحدانی نیستند. کثرانی العدد هستند؛ یعنی وجودشان، پخش است.

شاگرد: یعنی می‌خواهند به غنای متن برگردانند.

استاد: بله؛ چهار معنا بود که امیرالمؤمنین علیه السلام در روایت5 جنگ جمل فرمودند. یکی دو تا از آن‌ها را نمی‌توان گفت؛ یکی «فرد من جنس»، دیگری «واحد من باب الاعداد». دو تا را فرمودند که می‌توان گفت؛ یکی «احدی المعنی» بود. «احدی المعنی» یعنی ذات او بسیط است. دیگری هم که حضرت علیه السلام فرمودند: «هو واحد ليس له في الأشياء شبه، كذلك ربّنا». کنار کتابم واژه‌های فارسی متعدد نوشته­ام. می‌توان به یک معنا برای واحد، کلمه­ی «تک» را گفت. خدای متعال تک است، به این معنا که «لیس له فی الاشیاء نظیر». یکی هم «احدی المعنی» است. برای آن چندین لغت نوشته­ام.

شاگرد: کنار تک، یگانه را هم فرمودید.

استاد: تک است و یگانه. شاید چند لفظ دیگری هم بود. یک­جور، یک­بار، یک­سان، یکتا، تک، یگانه، یکلا، یک­رو. همه­ی محتملات را نوشته بودم تا بعداً هر کسی می‌تواند بیشتر فکر کند و ببیند این دو وحدتی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده­اند که برای خداوند متعال است، نزدیک­ترینِ واژه‌ها، برای بیان آن، چیست. یکی از آن‌ها «احدی المعنی» است. یعنی در ذات او تکثر، تبدل و تعدد نیست. بسیط الذات، به تمام معنا، است. یکی هم «لیس له فی الاشیاء نظیر» است. یعنی تک است، یگانه است، اصلاً نمی‌توانید مثل او چیزی پیدا کنید. «لَيۡسَ كَمِثۡلِهِ شَيۡء»6. این دو معنای واحد بودن را حضرت علیه السلام فرمودند.

در این­جا هم می‌فرمایند: «لک وحدانیة العدد». یعنی از حیث تعدد ذات، تبدل ذات، تشأن شئونات بسیط هستی. وحدانی هستی. چند معنای دیگر هم هست.

قول ملاصدرا در عبارت «لک یا الهی وحدانیه العدد»؛ الواحد یفعل بتکرره العدد

آن استاد سفارش می‌کردند که «وحدانیةَ العدد» بخوانید. ظاهراً در درس اسفار بود. می‌گفتند: «وحدانیةَ العدد» بخوانید. ایشان این معنا را می‌فرمودند؛ وحدانیة العدد به چه صورت است؟؛ یعنی یک واحدی داریم که «یفعل بتکثره العدد». عدد پدید می‌آید اما هیچ نیازی نیست که از غیر واحد قرض بگیریم. آخوند ملاصدرا، این را، توضیح می‌دهد. در اسفار از باب مثل مفصل توضیح می‌دهد. می‌گوید شما یک دارید؛ هیچ چیزی غیر از یک را به کار نیاورید. خود همین یک، تکرر پیدا می‌کند و عدد پدید می‌آید. بی‌نهایت عدد پدید می‌آید از واحدی که غیر از آن چیزی به کار نیاورده­اید. خُب، این مثال، مسامحه­ی روشنی دارد. شاید هم نوشته باشم. در این­جا چاره‌ای نداریم غیر واحد را به کار بیاوریم. یعنی این مثال برای ذات خدای متعال و واقعیت معرفتی مثال ناقصی است. ولی از مثال‌هایی است که زده شده است. «الواحد یفعل بتکرره العدد» بدون این‌که چیزی را به کار بیاوریم. این یک مثال است.

شاگرد: در این بیان، چرا به این صورت می‌خواندند؟

استاد: می‌فرمودند: خدای متعال وحدانیتی دارد که نحوه­­ی آن وحدانیت، نحوه­ی وحدانیت عدد است. عدد چیست؟؛ عدد این است: ولو کثرات هست اما در دل این کثرات، جز یک چیزی نیست. همان یک است که تکرار شده است.

شاگرد: یک «وحدانیةٌ» در تقدیر می‌گیرند که این، مفعول مطلق آن می‌شود.

استاد: بله. اول این را گفتم. یعنی «وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد». به این صورت می‌خواندند.

معنای ملاصالح مازندرانی از «لک یا الهی وحدانیة العدد»؛ «لام ملکیت»

مرحوم فیض، معنای دیگری دارند. مرحوم فیض، این معنا را در وافی، می‌گویند. مرحوم مجلسی هم در مرآة العقول، همین را نقل می‌کنند. یا نقل می‌کنند یا به این عنوان که خودشان قبول کرده‌اند. یک معنای دیگری را هم، مرحوم ملاصالح مازندرانی دارند. ایشان می‌گویند: این «لام»، لام ملک است. با این بحث‌هایی که ما می‌کردیم، دیدم وجه خوبی است. مباحثی هست که نفس الامریات را به خداوند متعال بند نمی‌کنند. خُب، مجموع اعداد طبیعی بی‌نهایت است. خداوند باشد، مجموع اعداد طبیعی بی‌نهایت است. [می­گویند:] خداوند متعال هم نباشد، مجموعه­ی اعداد طبیعی بی‌نهایت است. به مسأله­ی بودن یا نبودن نبودن ربطی ندارد. این‌ها خیلی مبانی رایجی است. عرض کردم آن آقا می‌گفت. اما بر اساس آن مطالبی که عرض کردم، اصلاً به این صورت نیست. تمام سیستم­های صوری، فوق بی‌نهایت و …، همه مسبوق به ذات او هستند. یکی از آن‌ها همینی است که مرحوم ملا صالح فرموده‌اند. فرمودند: حضرت علیه السلام می‌فرمایند: خدایا کل نظام عدد، این همه تشکیلاتی که عدد دارد، برای تو است. «لک یا الهی وحدانیة العدد»؛ عدد و یگانگی آن، تمام نظام یگانه­ای که بر اعداد حاکم است، همه­ی آن‌ها ملک تو است. به نظرم اگر درست فهمیده باشم، ایشان به این صورت معنا کرده‌اند. سید علی­خان، ظاهراً بعد از ملاصالح بوده‌اند. ظاهراً در ریاض السالکین، حرف ایشان را هم می‌آورند.

خلاصه، اشاره‌ای بود که آن عبارت صحیفه معنا شود.

معنای علامه­ی شعرانی از تعبیر «لک یا الهی وحدانیة العدد»؛ لام ملکیت و سکوت کیفیت وحدت ذات الهی

شاگرد: در این­جا می‌توان گفت: «لک»، همان ملکیت را نشان می‌دهد، بعد می‌گویند: وحدانیت عددی، برای تو است. اما در مورد خود تو، در این­جا، قضاوت نمی‌کنم که بگویم وحدانیت خودت عددی است یا غیر آن. یعنی وحدانیت عددی، ملک تو است اما در جای دیگر می‌گویند: «واحد لا بالعدد».

استاد: بله؛ این در ذهن بنده بود. می‌خواستم [همین را] بگویم. آقای شعرانی، حاشیه­ی مفصلی دارند. دیگران هم دارند. می‌گویند: این جزو واضحات عقل و روایات است که وحدت خداوند متعال، عددی نیست. آدم خیلی تکان می‌خورد که یک دفعه، در صحیفه برسد به تعبیر «لک یا الهی وحدانیة العدد»! واقعاً این چیز عجیبی است. شبیه آن برای وجود بود: «لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً»7؛ خدایا تو موجود نیستی! خیلی عجیب است. انسان باید [این را] معنا کند. لذا می‌فرمایند با «واحد لا من عدد» هیچ منافاتی ندارد. با چه بیانی؟؛ بیان ایشان این است: می‌گویند کل عدد و وحدانیتش برای تو است اما از این ساکت است که وحدت خود تو چیست. باید از «لا من عدد» در بیاوریم. آن نکته‌ای که می‌خواستم عرض کنم و یادم رفته بود، همین بود … .

شاگرد: با بیان ملاصالح، چه فرقی کرد؟

استاد: فرقی نکرد. ایشان می‌فرمایند: ساکت از وحدت خودش است. لذا ما وحدت خودش را از جای دیگری به دست می‌آوریم. به عبارت دیگر می‌خواستم، بگویم منافاتی ندارد. سکوت که حرف زدن نیست. حضرت علیه السلام می‌گویند: وحدانیت عدد برای تو است، ملک تو است. اما این را که وحدت خودت، به چه صورت است، در جای دیگر باید پی­جویی کنیم. ساکت است. نه این‌که بخواهد، با مفهومش، مطلبی را بگوید.

معنای مختار در تعبیر «لک یا الهی وحدانیة العدد»؛ لام ملکیت و نفی وحدت عددی از ذات به جهت سبقت ذات بر آن

آن نکته‌ای که می‌خواستم عرض کنم، این است: با ادبیاتی که اهل­البیت علیهم‌السلام دارند، حتی نیازی به مراجعه به غیرش هم نیست. این را چند بار دیگر هم عرض کرده بودم. ولی خیلی نکته­ی مهمی است. یعنی خلاف مطالب کلاسیک است. در روایات اهل البیت علیهم السلام، یکی-دو تا هم نیست. وقتی سراغ یک اوصافی را می‌گیریم که می‌خواهیم در خدای متعال ببریم و از آن­جا با مشکلات عدیده‌ای که مفاهیم متقابله و طبایع دارند مواجه می‌شویم، اهل­البیت علیهم السلام، با چیزی که مختص خودشان است و مرتب تکرار می‌کنند، ذهن مخاطب خودشان را در این فضا می‌آورند که وقتی راجع به خداوند حرف می‌زنید، هر چه را مطرح می‌کنید، او است که اصل طبیعتش را این کرده است. می‌گوید خدا قبل دارد یا ندارد؟؛ خُب، می‌گوییم: «لا قبل له»، «لیس قبله قبل». این یک بیان است، اما آن عبارتی که حضرت علیه السلام فرمودند که «هو قبّل القبل فلا قبل له»، بیان دیگری است. نتیجه را ببینید. «القبل»، نه افراد قبل. افراد قبل، مثل قبل الف، قبل ب، مراد این‌ها نیست. می‌گوید: «قبّل القبل». پس ذات او موطنی است که بر اصل طبیعی القبل، سبقت دارد. یعنی جایی که او است اصلاً طبیعی قبل مطرح نیست. این مطلب خیلی مهمی است. «هو حیّث الحیث فلا حیث له». اگر یادتان باشد همین «حیّث» را بحث کردیم. من از این خاطراتی دارم.

وحدت غیر عددی ذات و نقد قاعده الواحد

جلوتر هم عرض کردم که قوام قاعدة الواحد این است که می‌گویند ذاتش یک حیث واحد است. چون ذات او حیثیت واحدة است و تعدد حیث ندارد، پس نمی‌شود غیر واحد از او صادر شود. این روایت می‌گوید: چرا می‌گویید ذات او یک حیث بیشتر ندارد؟! «هو حیّث الحیث». بر اساس آنچه که ما انبیاء به شما می‌گوییم، ذات او رتبه‌ای است که بر الحیث، تقدم دارد. الحیث، متأخر از ذات او است. آن وقت شما می‌گویید: ذات او یک حیث دارد؟! همان روایتی است که مرحوم شیخ بهایی فرمودند: این روایت، کمر اولیاء را می‌شکند: «لعل النمل الصغار تتوهم أنّ للّه تعالى زبانتين»8؛ مورچه می‌گوید: مگر می‌شود بدون دو شاخک، خدایی کند؟! نمی‌تواند! می‌خواهد عالم را اداره کند، اگر شاخک ندارد، چطور اداره کند؟! یعنی یک نحو قیاس است. این ادبیات در این­جا نیست - شما اگر در این­جا پیدا کردید، بگویید - یعنی به عرش طبایع ببرند و بعد بگویند او فوق این‌ها است. باز در تعبیر امام رضا علیه‌السلام چنین آمده است: «و بتجهيره الجواهر عرف أن لا جوهر له»9. لسان را ببینید. تجهیر جوهر! خُب، کسی که مجوهر الجوهر است، تجهیر الجوهر کرده است: «فلا جوهر له». ذاتی است که بر اصل تجوهر سبقت دارد. تجهیر جوهر کرده است، می‌خواهید بگویید جوهرش چیست؟!

بنده می‌خواستم این نکته را بگویم، این ادبیات اهل­البیت علیهم السلام است. می‌گویند: «لک وحدانیة العدد»؛ تو هستی که عدد و وحدانیت آن و نظامش را سر و سامان داده‌ای؛ خُب می‌خواهی برای خود تو باشد؟! پس روایت دقیقاً دارد راجع به خداوند متعال حرف می‌زند. یعنی می‌گوید: چون کل نظام طبیعی - نه وجود - وحدانیت العدد برای تو است، پس ذات تو بر آن سبقت دارد. پس محال است که وحدانیة العدد برای تو باشد.

سبقت ذات الهی بر طبایع، وجود و حتی استحاله­ی تناقض

شاگرد: چرا نباشد؟؛ خُب، وجودش هم همین‌طور است.

استاد: طبیعت سابق بر وجود است. ما که می‌گوییم لوح نفس الامر اوسع از وجود است، زیاد دیدم به این صورت تلقی می‌کنند که یعنی نفس­الامر، غیر از وجود است. اوسع غیر از غیریت است. ما که نمی‌گوییم: نفس الامر غیر از وجود است. هر چه شما در لوح وجود می‌بینید، این نفس الامر است. حوزه‌ای از نفس­الامر است. نگویید نفس­الامر یعنی آنچه که غیر از وجود است! ما نمی‌گوییم غیر از وجود است. تمام چیزهایی که تا به حال در مطالب کلاسیک خوانده‌ایم، همه­اش نفس­الامر است. نه این‌که چون وجود شد، دیگر نفس الامر نیست. وجود هم یکی از حوزه‌های مهم آن است. ولی نفس الامر حوزه‌هایی دارد که از این حوزه وجود و عدم مقابلی، اوسع است. بنابراین شما نکته­ی خوبی فرمودید. می‌خواستم این را بگویم، یادم رفته بود.

بنابراین، «لک یا الهی وحدانیة العدد»، یعنی ذات تو است که بر آن‌ها سبقت دارد. حتی صرف و مخلوط هم همین است؛ طبیعی و فرد. می‌گوییم: خداوند طبیعت است یا فرد است؟ شخص است یا کلی است؟ وقتی اهل­البیت علیهم السلام، این ادبیات را ده جا گفته‌اند، دیگر دوباره نباید همین را تکرار کنیم و بگوییم این­جا که نفرموده­اند. خداوند طبیعی است یا فرد است؟ کدامش است؟

شاگرد: خداوند است که کلی طبیعی را خلق کرده است.

استاد: احسنت؛ عبارت امام علیه‌السلام این بود: «و بمضادته بين الأشياء عرف أن لا ضد له»10؛ اصل ضدیت، مضادة، تفرقه بین طبیعی و فرد. این معنای خیلی مهمی است. اگر ذهن انسان برود، می‌بیند چه فضایی است. مبدأ متعال، بر تمام حقایق، سبقت دارد. حتی بر استحاله­ی تناقض. این چیزی است که مرتب می‌گویند.

کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ نفَی ُ الصّفَاتِ عَنهُ

شاگرد ٢: در مورد وحدت هم می‌توان همین را گفت؟؛ یعنی «هو الذی وحّد الوحدة». وحدتی که حضرت علیه السلام برای خداوند متعال، اثبات می‌کند در نهایت به «نفی الصفات عنه» می‌رسد. چون اموری است که مانوس ذهن ما است.

استاد: بله؛ حضرت علیه السلام نفی صفات را کجا گذاشتند؟ جالب است که بعدش دیگر مقامی نگفته­اند. فرمودند:

«أَوّلُ الدّینِ مَعرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعرِفَتِهِ التّصدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التّصدِیقِ بِهِ تَوحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوحِیدِهِ الإِخلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ نفَی ُ الصّفَاتِ عَنهُ لِشَهَادَهِ کُلّ صِفَهٍ أَنّهَا غَیرُ المَوصُوفِ وَ شَهَادَهِ کُلّ مَوصُوفٍ أَنّهُ غَیرُ الصّفَهِ»11.

«… کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ نفَی ُ الصّفَاتِ عَنهُ»؛ ببینید در آخر کار این را می‌گویند. معلوم می‌شود یک مقصود مهمی در آن هست.

شاگرد: خلاصه­ی فرمایش شما این شد که ذات خداوند، وحدت عددی ندارد و ذاتش بالاتر از این حرف‌ها است. این‌که باید از جای دیگر دنبالش باشیم بی­خود است.

سبقت ذات از اسم عزیز؛ «و كان عزيزا ولا عزّ لأنّه كان قبل عزّه»

استاد: عرض بنده این بود: نیازی نیست که به سایر روایات برگردیم. از ادبیات اهل­البیت علیهم السلام که از جای دیگر می‌دانیم، می‌فهمیم این‌که امام علیه‌السلام می‌گویند این برای تو است … .

باز هم یادم آمد. ببینید چقدر روایات به هم وصل می‌شود! در توحید صدوق هست. حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «للّه العزة» با «انّ اللّه عزیز» فرق دارد. معصومین علیهم السلام چه نکاتی را می‌فرمایند. می‌گویند شما نگویید: خدا عزیز است. خدا اجلّ از این است که با عزت عزیز شود؛ به‌عنوان موصوف عزیز باشد. کل العزة، چه فردش و چه طبیعی آن، برای خداوند متعال است.

«أخبرك أن اللّه علا ذكره كان ولا شيء غيره ، وكان عزيزا ولا عز لأنه كان قبل عزه و ذلك قوله: (سبحان ربك رب العزة عما يصفون)»12.

«و كان عزيزا ولا عزّ»؛ این عزتی که برای ذات به کار می‌بریم، اصلاً با عزت مقابلی فرق دارد. «لأنّه كان قبل عزه»؛ عزةٍ یا عزّه. قبلاً بحث شد. این­جا مهم بود: «و ذلك قوله: (سبحان ربّك ربّ العزة عمّا يصفون؛ می‌فرماید: «ربّ العزة». آن هم «العزة علیهماالسلام یصفون». البته در روایت دیگر «للّه العزة» هست.

«عن أبي عبد اللّه عليه‌السلام ، قال : اللّه غاية من غياه ، والمغيى ، غير الغاية ، توحد بالربوبية ، ووصف نفسه بغير محدودية ، فالذاكر اللّه غير اللّه ، واللّه غير أسمائه و كل شيء وقع عليه اسم شيء سواه فهو خلوق ألا ترى قوله : (العزة لله ، العظمة لله) ، وقال : (ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها) وقال : (قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن أياما تدعوا فله الأسماء الحسنى) فالأسماء مضافة إليه ، وهو التوحيد الخالص»13.

«… و كل شيء»؛ حتی اگر اسم اللّه باشد، «وقع عليه اسم شيء سواه فهو مخلوق». بعد می‌گویند عزت مخلوق است.

«ألا ترى قوله: (العزة للّه ، العظمة للّه؛ هر چه اسم بگذارید، بگذارید عزت، بگذارید عظمت، همه وصف هستند و مال او هستند.

«وقال : (ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها؛ پس اسماء، غیر از ذات هستند. اسماء، همه مخلوق هستند و مال او هستند. این بیانات هیچ کجا نیست. شما صدها کتاب کلاسیک ببینید، اثری در آثار از این بیانات در آن‌ها نمی‌بینید.

معارف روایی، منبعی برای رد آتئیست­ها

این بیانات دارد مظلوم واقع می‌شود. یعنی اگر ذهن­مان را برهانی کنیم و برای بیان کلاسیک دقیق، این‌ها را پایه­ریزی کنیم، دیگر آتئیست­ها و بحث‌هایی که دارند، حرفی ندارند که بزنند. این را از روی تعصب عرض نمی‌کنم؛ بیان آن‌ها رنگ می‌بازد. فقط حرفش زده نشده است. کلاسیک نشده است. دقیق و به جا بتوانیم حرف‌هایی که زده شده را، توضیح بدهیم. ولذا اگر «الیه یرجع الامر کله» توضیح داده شود، می‌بینید حرفشان هیچ است.

دو نفری که در تلوزیون آمریکا مناظره کردند، داوکینز زیست‌شناس با کالینز بودند. آن یکی که خداوند متعال را قبول نداشت، کلامش را به این ختم کرد؛ گفت: من می‌دانم اگر خدایی هم باشد، اینی که این ادیان می‌گویند، نیست. یعنی در ذهن این فرد، آنچه که ادیان می‌گویند، همانی است که مسیحیت می‌گویند؛ یعنی خدا خر دارد و پایین آمد و کشتی گرفت. به قول خودشان خدای شخص­وار. همانی که مجسمینِ ما می‌گویند. خدای شخص­وار است که او می‌گوید اگر خدایی باشد این نیست. به اینشتین هم­چنین چیزی را نسبت می‌دهند. چون این‌ها در محیط حرف‌های خودشان هستند. گفته است: آن خدایی که من می‌فهمم، نباید این‌طور باشد. خُب، معلوم است. ما می‌گوییم مجسمی­ها کافر هستند. لذا دیدم آن سال‌های اولی که این‌ها مناظره کرده بودند، دانشجویی فوری به فارسی ترجمه کرده بود و در وبلاگ خودش گذاشته بود و زیرش نوشته بود: اگر من بخواهم این حرف این داوکینز که می‌گوید «اگر خدایی باشد این‌ها نیست» را خلاصه کنم، در یک کلمه می‌گویم: «سبحان اللّه»! خیلی خوب گفته بود. آن‌هایی که خداوند را می‌گویند، می‌گویند هرچه می‌گویی دنبالش بگو «سبحان اللّه». خیلی جالب است. رکوع می‌رود و می‌خواهد تعظیم کند، می‌گوید: «سبحان ربّی العظیم». «سبحان» گفته است ولی می‌گوید: «اللّه ‌اکبر». جالبش این است که چیزی نگفته که بگوید «اللّه‌اکبر»، بلکه تسبیح کرده است، ولی باز می‌گوید: «اللّه ‌اکبر». نماد دین که انبیاء و اوصیاء هستند، این را به ما گفته‌اند. اما ما آن‌ها را طور دیگری جلوه بدهیم.

فقط تعبیر «و دائم لا بأمد» می‌ماند. اشاره­ای می‌کنم؛ تا برای هفته­ی بعد مراجعه کنید. لغویین «أمد» را به‌معنای غایت گرفته‌اند. غایت یعنی نهایت. اگر غایت به‌معنای نهایت باشد، عبارت را باید چطور معنا کنیم؟ «دائم لابغایة». این‌طور می‌توان معنا کرد یا نه؟

بررسی احتمال کلمه­ی «عُدَد» در تعبیر «لک یا الهی وحدانیه العُدد»

بنده­ی نکته­ا­ی طلبگی را عرض کنم. خداوند، آن هم­بحثیِ ما را رحمت کند. می‌گفت: شما فوری دست می‌برید. شما در صدر و ذیل عبارت فکر کنید. آیا می‌توانیم، بخوانیم به این صورت بخوانیم: «لک یا الهی وحدانیة العُدد»؟ چرا؟؛ شاهدش هم «وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ» است. «عُدد» یعنی قُوی؛ عِدة و عُدة. «وحدانیة العُدد» یعنی همه­ی قواها در تو به‌طور واحد جمع هستند. هم­چنین در ادامه، وقتی می‌خواهند قدرت را بگویند، می‌گویند: «و ملکة القدرة». وحدانیت عُدد و ملکه­ی قدرت.

شاگرد: با این بیانی که فرمودید، از متفاهم عرفی فاصله نگرفتید؟ یعنی با ادبیات اهل­البیت علیهم السلام، در جای دیگر فرمودید در این­جا منظور از وحدانیت این‌طور است.

استاد: خیر؛ چون لام در این­جا، «لام» ملک است. خیلی قشنگ است.

شاگرد: با بیان شما، «خالق کل شیء» هم معنای خاصی پیدا کرد؟

استاد: بله؛ به یک معنای بسیار وسیع است.

شاگرد ٢: این‌که ملا صدرا می‌گوید: «مشیّء الاشیاء» به همین اشاره ندارد؟

استاد: بله؛ اگر منظور را طبایع اشیاء بگیریم، همین می‌شود.

شاگرد ٢: این حرف بزرگ‌تر از حرکت جوهری است.

استاد: بله؛ مشأن الشئون، مفرّق بین شأن و ذو الشأن.

و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

کلیدواژگان:

توحید، توحید شیخ صدوق، نفس الامر، اوسعیت نفس الامر، وجود، استحاله­ی تناقض، رابطه­ی خلق و خالق، رابطه­ی خالق و مخلوق، استحاله­ی اجتماع نقیضین، بسیط الحقیقه، صرف الطبیعة، صرف الشیء، اسماء و صفات الهی، حیث الحیث، قبّل القبل، الیه یرجع الامر، وحدت عددی، احدیت، واحدیت، وحدت خداوند، قاعدة الواحد، آتئیست.

1. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 70.

2. صحیفه­ی مبارکه­ی سجادیه، دعای بیست و هفتم.

3. نهج البلاغه (نسخه­ی صبحی صالح)، ج 1، ص 354.

4. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۲۰، ص ۷۸۹.

5. شيخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 83.

6. الشوری، آیه­ی ١١.

7. صحیفه­ی کامله­ی سجادیه، ج ۱، ص ۲۱۰.

8. شيخ بهايی، الكشكول، ج 2، ص 93.

9. شيخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 37.

10. همان.

11. نهج البلاغة (نسخه­ی صبحی صالح)، ج 1، ص 39.

12. شيخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 67.

13. همان، ص ۵٨.






توحید صدوق؛ جلسه: 16 18/7/1397

بسم الله الرحمن الرحيم

بررسی دو تعبیر «واحد لا من عدد» و «لک یا الهی وحدانیة العدد»

معنای سید علی خان از «لک یا الهی وحدانیه العدد»؛ نفی تکثر از ذات در مقابل تکثر مخلوقات

در صفحه هفتادم بودیم. حضرت فرمودند: «واحد لا من عدد، ودائم لا بأمد، وقائم لا بعمد»1. ذیل فقره «واحد لا من عدد» صحبت‌هایی شد. نمی‌دانم جلسه قبلش بود یا نه، اشاره‌ای کردم به عبارتی که در صحیفه سجادیه هست؛ «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»2. البته علماء دو جور این عبارت را خوانده‌اند. برخی «لک یا الهی وحدانیةَ العدد» خوانده‌اند. یعنی «لک یا الهی وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد»؛ مفعول مطلق نوعی شده. خدایا تو وحدانیتی داری که از نوع وحدانیت عدد است. عده‌ای به این صورت معنا کرده‌اند. ولی عده‌ای دیگر مثل مرحوم ملاصالح مازندرانی «لک یا الهی وحدانیةُ العدد» خوانده‌اند. مرحوم سید علی خان در ریاض السالکین که شرح صحیفه است…؛ ماشاء الله سید هر کتابی دارند در قله علو و کمال است. سید جامع بوده‌اند. رضوان‌الله‌علیه! در ریاض السالکین شاید شش-هفت وجه بیان می‌کنند. خیلی از افراد هم با ذوقیات خودشان، با مبانی علمی خودشان معنا کرده‌اند؛ مثلاً کسی که گرایش وحدت وجودی دارد یک جور معنا کرده است. کسی که مخالف وحدت وجود است طور دیگری معنا می‌کند. مانعی ندارد. ولی ظاهر امر همان‌طوری که مرحوم سید علی خان اشاره می‌کنند، «لیس مما نحن فیه». یعنی «لیس من المقام». مقصودش این است که شما دعای بیست و هشتم صحیفه را بخوانید؛ همین‌طور می‌گویید امام علیه‌السلام در صحیفه فرموده‌اند «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»؟! حالا بیایید بحث کنید. خُب قبل و بعد از عبارت را نگاه کنید و مقصود را از آن‌ها بفهمید. لذا ایشان می‌گویند «لیس من المقام».

مقام چیست؟ امام علیه‌السلام دارند می‌گویند خدایا همه چیز برای تو است. امکانات، خصوصیات و… برای تو است. همه غیر از تو عاجز و ضعیف هستند. من حاجتم را تنها نزد تو می‌آورم. چطور حاجتم را نزد مخلوقی ببرم که سر و پا عجز است؟! او خودش هیچ چیزی ندارد. بین این حرف‌ها که حرف‌های خیلی واضحی است –حضرت می‌گویند همه محتاج هستند و مخلوق هستند و خودشان نیاز دارند، پس حاجتم را نزد تو می‌آورم- بعد بگویند «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»؟! در معارفی بروند که مربوط به دقائق وحدانیت الهی است؟! اصلاً صحبت سر آن نیست. بعدش هم ادامه می‌دهند؛ «وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ»؛ آن قدرت بی نهایتی که سر و پا غناست و به جایی وابسته نیست، برای تو است. وقتی صحبت از قدرت است، ذهن را دور می‌برد که مقصود از اینجا آن دقائق معارف باشد. ولی به گمانم باز مختار خودشان در این فضا آمده است.

لزوم موافقت معانی متعدده کلام با معنای محوری در استظهار عرفی

شاگرد: این مطلب درست است که از سیاق دعا بگوییم مراد آن مطلب دقیق نیست؟

استاد: ببینید من جلوتر عرض کردم؛ چیزی که ممکن نیست از آن بگذریم حتی در کلام عرف معمولی، چه برسد به کلام اولیاء خدا یا قرآن کریم؛ این است که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است. و کلام می‌تواند سیاق ها داشته باشد. یعنی متکلمی که در اوج تسلط بر کلام است؛ «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلاَمِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ، عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»3. وقتی به این صورت است او می‌تواند برای یک سیاقی که تنها ترکیب صوری است، ده‌ها سیاق با قرائن مختلف قرار بدهد. یعنی هر کسی با شرائط ذهنی و با قرائن مختلف یک چیزی بفهمد. این محال نیست. همچنین تقطیع ها، مقطع ها هم برای کلام ممکن است. من در این جهات مشکلی ندارم. اما ما نباید وحدتی که در ذهن توحدگرای عرف عام هست را قیچی کنیم. چون قائل هستیم استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است، چون قائلیم می‌شود سیاق ها باشد، پس هیچی! نه، درعین‌حالی که این حرف‌ها درست است نباید از آن محور غافل شد. ولی در مفاهمات عرفیه، ذهن عرف عام عقلاء چون وحدت گرا است، می‌گردد چیزی که اظهر است، آن چه که احتمال می‌دهد که در ذهن متکلم مراد واحد او باشد را پیدا می‌کند. این یک ضوابطی دارد؛ ضوابط درستی دارد. ما نباید از این غض نظر کنیم. یعنی وقتی یک کلامی در قرآن کریم هست، وقتی در کلمات معصومین علیهم‌السلام هست، ولو آن‌ها می‌توانند معانی دیگری را قصد کرده باشند، نباید از آن غافل شویم. حضرت هم فرمودند:

كتاب اللّه عزّ و جلّ على أربعة أشياء: على العبارة، و الإشارة، و اللطائف، و الحقائق، فالعبارة للعوام، و الإشارة للخواصّ، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء عليهم السّلام 4

«فالعبارة للعوام»؛ یعنی قرآن واقعاً یک عبارت دارد. عبارتی که عوام از آن یک معنای اظهر آن را استفاده می‌کنند؛ در متفاهمات خودشان می‌فهمند. اگر در فهم این کم بگذاریم داریم اشتباه می‌کنیم. خُب شما معنای عرف عام را نمی‌خواهی بفهمی و می‌خواهی دقائق را بفهمی؟! این‌که نشد. باید از همین ظاهر و فهم عرفی به دقائق بروی. بعد هم دارد: «و الإشارة للخواصّ، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء».

بنابراین این‌که شما تنها یک جمله امام را بردارید و تنها از «لک یا الهی وحدانیة العدد» بحث کنید من مشکلی ندارم. نمی‌گویم این ممکن نیست و کاری غلط است. عرض من این است که چون سیاق عرفی در یک دعا با خودش مطلب نفس الامری دارد، محوریت مراد امام را سامان می‌دهد، ما نباید به صرف این‌که آن کار ممکن است از این دست برداریم. اتفاقا نقطه انطلاق و شروع ما باید سیاق عرفی کل کلام باشد. بعد از این‌که صاف شد و خاطر جمع شدیم که سیاق عبارت، نزد عرف عام این است، آن وقت تقطیع کنیم، اشارات دیگر، محتملات دیگر را هم پی جویی کنیم.

شاگرد: اهل البیت علیهم‌السلام، مخصوصاً خود امام سجاد مگر نمی خواستند معارف را با دعا انتقال بدهند؟

استاد: بله.

شاگرد: لذا نمی‌توانیم بگوییم مقام، مقام دعا کردن و مقام اثبات حقائق بوده.

استاد: منظور ایشان از مقام، سیاق این دعا است. کلام آسید علی خان را ببینید. مقصودشان از مقام، مقام دعا نیست. چون کمالات خدا را که نمی‌گوییم، او خودش می‌داند.

شاگرد: ایشان می‌خواهند بگویند اشکال با مبنای آسید علی خان هم وارد است. بالأخره مقام این ادعیه این بود که در پیشگاه الهی دعا می‌کنند ولی شیعیان هم معارفی را کسب کنند.

استاد: بله ولی مقام، یعنی مقام دعای بیست و هشتمی که حضرت شروع می‌کنند و می‌گویند خدایا ممکن نیست من حاجتم را نزد غیر تو ببرم. چرا؟ چون خودشان مخلوق عاجز هستند؛ من چاره‌ای ندارم به در خانه تو بیایم. چون همه قدرت‌ها برای تو است. همه چیز برای تو است. آن‌هایی هم که بخواهم سراغشان بروم، همه چیزشان به دست تو است. وقتی این‌ها را دارند می‌گویند، بین عبارت بگویند «لک یا الهی وحدانیة العدد»؟! جالب این است که بعد از این‌که این فقره تمام می‌شود، دارد: «وَ مَنْ سِوَاک مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ»؛ دوباره به همان چیزهایی که در ابتدای دعا فرمودند بر می‌گردند. تو این‌طور هستی اما هر کسی که غیر از تو است در سراسر عمرش محتاج رحمت تو است. «مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَی أَمْرِهِ»؛ خودش نمی‌تواند امور خودش را تدبیر کند. ببینید دوباره بر می‌گردند. بنابراین مقصود سید علی خان از مقام، سیاق است. نه این‌که بگویند مقام دعا مقام معارف نیست. می‌گویند این سیاق را که می‌بینید، می‌فهمید حضرت می‌خواهند یک چیزی بگویند.

شاگرد: با توجه به قبل و بعد عبارت «لک یا الهی وحدانیة العدد» مقصود از این عبارت چیست؟ در این مقام حضرت می‌خواهند چه بگویند که این تعبیر را می‌فرمایند؟

استاد: مرحوم سید علی خان می‌گویند دیگران و خلق چرا این‌طور عاجز هستند؟ چون «فیهم تکثر العدد». این حاصل فرمایش ایشان است. البته سریع نگاه کردم. حضرت می‌گویند کسی سراغ من یا انسانی می‌رود. من چه هستم؟ من سر و پا تکثر العدد هستم. تکثر العدد به چه معنا است؟ یعنی این دستم غیر از این دستم است. سر من غیر از این سرم است. متجزی می‌شوم و می‌توانند من را تقطیع کنند. چشمم می‌بیند و گوشم نمی‌شوند. گوش نمی شنود و چشم می‌بیند. وجود من همین‌طور متشتت و متکثر است. شئونات مختلفی دارد که من به همه این‌ها نیاز دارم. خدای متعال هر کدام از این‌ها را می‌تواند از من بگیرد و عاجز شوم. کسی که ذره به ذره وجودش پخش است، در همه این پخش ها به خدا محتاج است، اما «لک وحدانیة العدد»؛ همه این تعددها و کمالات در تو جمع شده است. یک وجودی هستی که همه کثرات را در خودت به‌طور بسیط داری. بسیط الذات هستی، احدی الذات هستی. مثل سائر مخلوقات متکثر الذات نیستی. خیلی معنای قشنگی است. سید معنای زیبایی فرمودند. «لک وحدانیة العدد»، در مقابل دیگرانی که متعدد و متکثر العدد هستند، وحدانی نیستند. کثرانی العدد هستند. یعنی وجودشان پخش است.

شاگرد: یعنی می‌خواهند به غناء متن برگردانند.

استاد: بله، چهار معنا بود که امیرالمؤمنین در روایت5 جنگ جمل فرمودند. یکی دو تا از آن‌ها را نمی‌توان گفت؛ یکی «فرد من جنس»، دیگری «واحد من باب الاعداد». دو تا را فرمودند که می‌توان گفت؛ یکی «احدی المعنی» بود. «احدی المعنی» یعنی ذات او بسیط است. دیگری هم که حضرت فرمودند «هو واحد ليس له في الأشياء شبه، كذلك ربنا». کنار کتابم واژه‌های فارسی متعدد نوشته ام. می‌توان به یک معنا برای واحد، کلمه «تک» را گفت. خدای متعال تک است، به این معنا که «لیس له فی الاشیاء نظیر». یکی هم «احدی المعنی» است. برای آن چندین لغت نوشته ام.

شاگرد: کنار تک، یگانه را هم فرمودید.

استاد: تک است و یگانه. شاید چند لفظ دیگری هم بود. یک جور، یک بار، یکسان، یکتا، تک، یگانه، یکلا، یک رو. همه محتملات را نوشته بودم تا بعداً هر کسی می‌تواند بیشتر فکر کند ببیند این دو وحدتی که امیرالمؤمنین فرمودند برای خدا هست، نزدیک ترین واژه‌ها برای بیان آن چیست. یکی از آن‌ها «احدی المعنی» است. یعنی در ذات او تکثر، تبدل، تعدد نیست. بسیط الذات به تمام معنا است. یکی هم «لیس له فی الاشیاء نظیر» است. یعنی تک است، یگانه است، اصلاً نمی‌توانید مثل او چیزی پیدا کنید. «لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡء»6. این دو معنای واحد بودن را حضرت فرمودند.

در اینجا هم می‌فرمایند «لک وحدانیة العدد». یعنی از حیث تعدد ذات، تبدل ذات، تشأن شئونات بسیط هستی. وحدانی هستی. چند معنای دیگر هم هست.

قول صدرا در عبارت «لک یا الهی وحدانیه العدد»؛ الواحد یفعل بتکرره العدد

آن استاد سفارش می‌کردند که «وحدانیةَ العدد» بخوانید. ظاهراً در درس اسفار بود. می‌گفتند «وحدانیةَ العدد» بخوانید. ایشان این معنا را می‌فرمودند؛ وحدانیة العدد به چه صورت است؟ یعنی یک واحدی داریم که «یفعل بتکثره العدد». عدد پدید می‌آید اما هیچ نیازی نیست که از غیر واحد قرض بگیریم. آخوند ملاصدرا این را توضیح می‌دهد. در اسفار از باب مثل مفصل توضیح می‌دهد. می‌گوید شما یک دارید؛ هیچ چیزی غیر از یک را به کار نیاورید. خود همین یک تکرر پیدا می‌کند و عدد پدید می‌آید. بی‌نهایت عدد پدید می‌آید از واحدی که غیر از آن چیزی به کار نیاورده اید. خُب این مثال مسامحه روشنی دارد. شاید هم نوشته باشم. در اینجا چاره‌ای نداریم غیر واحد را به کار بیاوریم. یعنی این مثال برای ذات خدای متعال و واقعیت معرفتی مثال ناقصی است. ولی از مثال‌هایی است که زده شده است. «الواحد یفعل بتکرره العدد» بدون این‌که چیزی را به کار بیاوریم. این یک مثال است.

شاگرد: در این بیان چرا به این صورت می‌خواندند؟

استاد: می‌فرمودند خدای متعال وحدانیتی دارد که نحوه آن وحدانیت، نحوه وحدانیت عدد است. عدد چیست؟ عدد این است: ولو کثرات هست اما در دل این کثرات جز یک چیزی نیست. همان یک است که تکرار شده است.

شاگرد: یک «وحدانیةٌ» در تقدیر می‌گیرند که این مفعول مطلق آن می‌شود.

استاد: بله. اول این را گفتم. یعنی «وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد». به این صورت می‌خواندند.

معنای ملاصالح مازندرانی از «لک یا الهی وحدانیه العدد»؛ لام ملکیت

مرحوم فیض معنای دیگری دارند. مرحوم فیض در وافی می‌گویند. مرحوم مجلسی هم در مرآة العقول همین را نقل می‌کنند. یا نقل می‌کنند یا به این عنوان که خودشان قبول کرده‌اند. یک معنای دیگر هم مرحوم ملاصالح مازندرانی دارند. ایشان می‌گویند این «لام»، لام ملک است. با این بحث‌هایی که ما می‌کردیم دیدم وجه خوبی است. مباحثی هست که نفس الامریات را به خداوند بند نمی‌کنند. خُب مجموع اعداد طبیعی بی‌نهایت است. خدا باشد، مجموع اعداد طبیعی بی‌نهایت است. خدا هم نباشد مجموعه اعداد طبیعی بی‌نهایت است. به مسأله بودن خدا یا نبودن آن ربطی ندارد. این‌ها خیلی مبانی رایجی است. عرض کردم آن آقا می‌گفت. اما روی آن مطالبی که عرض کردم اصلاً به این صورت نیست. تمام سیستم های صوری، فوق بی‌نهایت و …، همه مسبوق به ذات او هستند. یکی از آن‌ها همینی است که مرحوم ملا صالح فرموده‌اند. فرمودند حضرت می‌فرمایند خدایا کل نظام عدد، این هم تشکیلاتی که عدد دارد، برای تو است. «لک یا الهی وحدانیة العدد»؛ عدد و یگانگی آن، تمام نظام یگانه ای که بر اعداد حاکم است، همه آن‌ها ملک تو است. به نظرم اگر درست فهمیده باشم ایشان به این صورت معنا کرده‌اند. سید علی خان ظاهراً بعد از ملاصالح بوده‌اند. ظاهراً در ریاض السالکین حرف ایشان را هم می‌آورند.

خلاصه اشاره‌ای بود که آن عبارت صحیفه معنا شود.

معنای علامه شعرانی از تعبیر «لک یا الهی وحدانیه العدد»؛ لام ملکیت و سکوت کیفیت وحدت ذات الهی

شاگرد: در اینجا می‌توان گفت «لک» همان ملکیت را نشان می‌دهد، بعد می‌گویند وحدانیت عددی برای تو است. اما در مورد خود تو در اینجا قضاوت نمی‌کنم که بگویم وحدانیت خودت عددی است یا غیر آن. یعنی وحدانیت عددی ملک تو است اما در جای دیگر می‌گویند «واحد لا بالعدد».

استاد: بله. این در ذهن من بود. می‌خواستم بگویم. آقای شعرانی حاشیه مفصلی دارند. دیگران هم دارند. می‌گویند این جز واضحات عقل و روایات است که وحدت خداوند عددی نیست. آدم خیلی تکان می‌خورد که یک دفعه در صحیفه برسد به تعبیر «لک یا الهی وحدانیة العدد»! واقعاً این چیز عجیبی است. شبیه آن برای وجود بود؛ «لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً»7؛ خدایا تو موجود نیستی! خیلی عجیب است. انسان باید معنا کند. لذا می‌فرمایند با «واحد لا من عدد» هیچ منافاتی ندارد. با چه بیانی؟ بیان ایشان این است: می‌گویند کل عدد و وحدانیتش برای تو است اما از این ساکت است که وحدت خود تو چیست. باید از «لا من عدد» در بیاوریم. آن نکته‌ای که می‌خواستم عرض کنم و یادم رفته بود، این بود… .

شاگرد: با بیان ملاصالح چه فرقی کرد؟

استاد: فرقی نکرد. ایشان می‌فرمایند ساکت از وحدت خودش است. لذا ما وحدت خودش را از جای دیگری به دست می‌آوریم. به عبارت دیگر می‌خواستم بگویم منافاتی ندارد. سکوت که حرف زدن نیست. حضرت می‌گویند وحدانیت عدد برای تو است، ملک تو است. اما وحدت خودت به چه صورت است؟ در جای دیگر باید پی جویی کنیم. ساکت است. نه این‌که بخواهد با مفهومش مطلبی را بگوید.

معنای مختار در تعبیر «لک یا الهی وحدانیه العدد»؛ لام ملکیت و نفی وحدت عددی از ذات به جهت سبقت ذات بر آن

آن نکته‌ای که می‌خواستم عرض کنم، این است: با ادبیاتی که اهل البیت علیهم‌السلام دارند حتی نیازی به مراجعه به غیرش هم نیست. این را چند بار دیگر هم عرض کرده بودم. ولی خیلی نکته مهمی است. یعنی خلاف مطالب کلاسیک است. در روایات اهل البیت یکی-دو تا هم نیست. وقتی سراغ یک اوصافی را می‌گیریم که می‌خواهیم در خدای متعال ببریم و از آن جا با مشکلات عدیده‌ای که مفاهیم متقابله و طبایع دارند مواجه می‌شویم، اهل البیت با چیزی که مختص خودشان است و مرتب تکرار می‌کنند، ذهن مخاطب خودشان را در این فضا می‌آورند که وقتی راجع به خدا حرف می‌زنید، هر چه را مطرح می‌کنید او است که اصل طبیعتش را این کرده. می‌گوید خدا قبل دارد یا ندارد؟ خُب می‌گوییم «لا قبل له»، «لیس قبله قبل». این یک بیان است، اما آن عبارتی که حضرت فرمودند «هو قبّل القبل فلا قبل له»، بیان دیگری است. نتیجه را ببینید. «القبل»، نه افراد قبل. افراد قبل مثل قبل الف، قبل ب، مراد این‌ها نیست. می‌گوید «قبّل القبل». پس ذات او موطنی است که بر اصل طبیعی القبل سبقت دارد. یعنی جایی که او است اصلاً طبیعی قبل مطرح نیست. این مطلب خیلی مهمی است. «هو حیّث الحیث فلا حیث له». اگر یادتان باشد همین «حیّث» را بحث کردیم. من از این خاطراتی دارم.

وحدت غیر عددی ذات و نقد قاعده الواحد

جلوتر هم عرض کردم قوام قاعده الواحد این است که می‌گویند ذاتش یک حیث واحد است. چون ذات او حیثیت واحده است و تعدد حیث ندارد، پس نمی‌شود غیر واحد از او صادر شود. این روایت می‌گوید چرا می‌گویید ذات او یک حیث بیشتر ندارد؟! «هو حیّث الحیث». طبق آن چه که ما انبیاء به شما می‌گوییم ذات او رتبه‌ای است که بر الحیث، تقدم دارد. الحیث متأخر از ذات او است. آن وقت شما می‌گویید ذات او یک حیث دارد؟! همان روایتی است که مرحوم شیخ بهائی فرمودند این روایت کمر اولیاء را می‌شکند؛ «لعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانتين»8؛ مورچه می‌گوید مگر می‌شود بدون دو شاخک خدایی کند؟! نمی‌تواند! می‌خواهد عالم را اداره کند، اگر شاخک ندارد چطور اداره کند؟! یعنی یک نحو قیاس است. این ادبیات در اینجا نیست -شما اگر در اینجا پیدا کردید بگویید- یعنی به عرش طبایع ببرند و بعد بگویند او فوق این‌ها است. باز در تعبیر امام رضا علیه‌السلام هست؛ «و بتجهيره الجواهر عرف أن لا جوهر له»9. لسان را ببینید. تجهیر جوهر! خُب کسی که مجوهر الجوهر است، تجهیر الجوهر کرده، «فلاجوهر له». ذاتی است که بر اصل تجوهر سبقت دارد. تجهیر جوهر کرده، می‌خواهید بگویید جوهرش چیست؟!

من می‌خواستم این نکته را بگویم، این ادبیات اهل البیت است. می‌گویند «لک وحدانیة العدد»؛ تو هستی که عدد و وحدانیت آن و نظامش را سر و سامان داده‌ای؛ خُب می‌خواهی برای خود تو باشد؟! پس روایت دقیقاً دارد راجع به خداوند متعال حرف می‌زند. یعنی می‌گوید چون کل نظام طبیعی –نه وجود- وحدانیت العدد برای تو است، پس ذات تو بر آن سبقت دارد. پس محال است که وحدانیة العدد برای تو باشد.

سبقت ذات الهی بر طبایع، وجود و حتی استحاله تناقض

شاگرد: چرا نباشد؟ خُب وجودش هم همین‌طور است.

استاد: طبیعت سابق بر وجود است. ما که می‌گوییم لوح نفس الامر اوسع از وجود است، زیاد دیدم به این صورت تلقی می‌کنند که یعنی نفس الامر غیر از وجود است. اوسع غیر از غیریت است. ما که نمی‌گوییم نفس الامر غیر از وجود است. هر چه شما در لوح وجود می‌بینید، این نفس الامر است. حوزه‌ای از نفس الامر است. نگویید نفس الامر یعنی آن چه که غیر از وجود است! ما نمی‌گوییم غیر از وجود است. تمام چیزهایی که تا به حال در مطالب کلاسیک خوانده‌ایم همه اش نفس الامر است. نه این‌که چون وجود شد دیگر نفس الامر نیست. وجود هم یکی از حوزه‌های مهم آن است. ولی نفس الامر حوزه‌هایی دارد که از این حوزه وجود و عدم مقابلی اوسع است. بنابراین شما نکته خوبی فرمودید. می‌خواستم این را بگویم، یادم رفته بود.

بنابراین «لک یا الهی وحدانیة العدد»، یعنی ذات تو است که بر آن‌ها سبقت دارد. حتی صرف و مخلوط هم همین است؛ طبیعی و فرد. می‌گوییم خدا طبیعت است یا فرد است؟ شخص است یا کلی است؟ وقتی اهل البیت این ادبیات را ده جا گفته‌اند، دیگر دوباره نباید همین را تکرار کنیم و بگوییم اینجا که نفرموده اند. خدا طبیعی است یا فرد است؟ کدامش است؟

شاگرد: خدا است که کلی طبیعی را خلق کرده است.

استاد: احسنت، عبارت امام علیه‌السلام این بود: «و بمضادته بين الأشياء عرف أن لا ضد له»10؛ اصل ضدیت، مضادة، تفرقه بین طبیعی و فرد. این معنای خیلی مهمی است. اگر ذهن انسان برود، می‌بیند چه فضایی است. مبداء متعال بر تمام حقائق سبقت دارد. حتی استحاله تناقض. این چیزی است که مرتب می‌گویند.

کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ نفَی ُ الصّفَاتِ عَنهُ

شاگرد٢: در مورد وحدت هم می‌توان همین را گفت؟ یعنی «هو الذی وحّد الوحدة». وحدتی که حضرت برای خداوند اثبات می‌کند در نهایت به «نفی الصفات عنه» می‌رسد. چون اموری است که مانوس ذهن ما است.

استاد: بله، حضرت نفی صفات را کجا گذاشتند؟ جالب است که بعدش دیگر مقامی نگفته اند. فرمودند:

أَوّلُ الدّینِ مَعرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعرِفَتِهِ التّصدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التّصدِیقِ بِهِ تَوحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوحِیدِهِ الإِخلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ نفَی ُ الصّفَاتِ عَنهُ لِشَهَادَهِ کُلّ صِفَهٍ أَنّهَا غَیرُ المَوصُوفِ وَ شَهَادَهِ کُلّ مَوصُوفٍ أَنّهُ غَیرُ الصّفَهِ11

«… کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ نفَی ُ الصّفَاتِ عَنهُ»؛ ببینید در آخر کار این را می‌گویند. معلوم می‌شود یک مقصود مهمی در آن هست.

شاگرد: خلاصه فرمایش شما این شد که ذات خداوند وحدت عددی ندارد و ذاتش بالاتر از این حرف‌ها است. این‌که باید از جای دیگر دنبالش باشیم بی خود است.

سبقت ذات از اسم عزیز؛ «و كان عزيزا ولا عز لأنه كان قبل عزه»

استاد: عرض من این بود: نیازی نیست به سائر روایات برگردیم. از ادبیات اهل البیت که از جای دیگر می‌دانیم، می‌فهمیم این‌که امام علیه‌السلام می‌گویند این برای تو است… . باز هم یادم آمد. ببینید چقدر روایات به هم وصل می‌شود! در توحید صدوق هست. حضرت می‌فرمایند «لله العزة» با «انّ الله عزیز» فرق دارد. معصومین چه نکاتی را می‌فرمایند. می‌گویند شما نگویید خدا عزیز است. خدا اجلّ از این است که با عزت عزیز شود؛ به‌عنوان موصوف عزیز باشد. کل العزة، چه فردش و چه طبیعی آن برای خدا است.

أخبرك أن الله علا ذكره كان ولا شيء غيره ، وكان عزيزا ولا عز لأنه كان قبل عزه و ذلك قوله: (سبحان ربك رب العزة عما يصفون)12

«و كان عزيزا ولا عز»؛ این عزتی که برای ذات به کار می‌بریم اصلاً با عزت مقابلی فرق دارد. «لأنه كان قبل عزه»؛ عزةٍ یا عزّه. قبلاً بحث شد. اینجا مهم بود: «و ذلك قوله: (سبحان ربك رب العزة عما يصفون؛ می‌فرماید «رب العزة». آن هم «العزة علیهماالسلام یصفون». البته در روایت دیگر «لله العزة» هست.

عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، قال : الله غاية من غياه ، والمغيى ، غير الغاية ، توحد بالربوبية ، ووصف نفسه بغير محدودية ، فالذاكر الله غير الله ، والله غير أسمائه و كل شيء وقع عليه اسم شيء سواه فهو خلوق ألا ترى قوله : (العزة لله ، العظمة لله) ، وقال : (ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها) وقال : (قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أياما تدعوا فله الأسماء الحسنى) فالأسماء مضافة إليه ، وهو التوحيد الخالص13

«… و كل شيء»؛ حتی اگر اسم الله باشد، «وقع عليه اسم شيء سواه فهو مخلوق». بعد می‌گویند عزت مخلوق است.

«ألا ترى قوله: (العزة لله ، العظمة لله؛ هر چه اسم بگذارید، بگذارید عزت، بگذارید عظمت، همه وصف هستند و مال او هستند.

«وقال : (ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها؛ پس اسماء غیر از ذات هستند. اسماء همه مخلوق هستند و مال او هستند. این بیانات هیچ کجا نیست. شما صدها کتاب کلاسیک ببینید، اثری در آثار از این بیانات در آن‌ها نمی‌بینید.

معارف روائی منبعی برای رد آتئیست ها

این بیانات دارد مظلوم واقع می‌شود. یعنی اگر ذهنمان را برهانی کنیم و برای بیان کلاسیک دقیق، این‌ها را پایه ریزی کنیم، دیگر آتئیست ها و بحث‌هایی که دارند حرفی ندارند که بزنند. این را از روی تعصب عرض نمی‌کنم؛ بیان آن‌ها رنگ می‌بازد. فقط حرفش زده نشده. کلاسیک نشده. دقیق و به جا بتوانیم حرف‌هایی که زده شده را توضیح بدهیم. ولذا اگر «الیه یرجع الامر کله» توضیح داده شود، می‌بینید حرفشان هیچ است.

دو نفری که در تلوزیون آمریکا مناظره کردند، داوکینز زیست‌شناس با کالینز بودند. آنی که خدا را قبول نداشت کلامش را به این ختم کرد؛ گفت من می‌دانم اگر خدایی هم باشد، اینی که این ادیان می‌گویند نیست. آن چه که ادیان می‌گویند در ذهنش همانی است که مسیحیت می‌گویند خدا خر دارد و پایین آمد و کشتی گرفت. به قول خودشان خدای شخص وار. همانی که مجسمینِ ما می‌گویند. خدای شخص وار است که او می‌گوید اگر خدایی باشد این نیست. به اینشتین همچنین چیزی را نسبت می‌دهند. چون این‌ها در محیط حرف‌های خودشان هستند. گفته آن خدایی که من می‌فهمم نباید این‌طور باشد. خُب معلوم است. ما می‌گوییم مجسمی ها کافر هستند. لذا دیدم آن سال‌های اولی که این‌ها مناظره کرده بودند دانشجویی فوری به فارسی ترجمه کرده بود و در وبلاگ خودش گذاشته بود و زیرش نوشته بود: اگر من بخواهم این حرف این داوکینز که می‌گوید «اگر خدایی باشد این‌ها نیست» را خلاصه کنم، در یک کلمه می‌گویم «سبحان الله»! خیلی خوب گفته بود. آن‌هایی که خدا را می‌گویند، می‌گویند هرچه می‌گویی دنبالش بگو «سبحان الله». خیلی جالب است. رکوع می‌رود و می‌خواهد تعظیم کند، می‌گوید «سبحان ربی العظیم». «سبحان» گفته ولی می‌گوید «الله‌اکبر». جالبش این است که چیزی نگفته که بگوید «الله‌اکبر»، بلکه تسبیح کرده ولی باز می‌گوید «الله‌اکبر». نماد دین که انبیاء و اوصیاء هستند، این را به ما گفته‌اند. اما ما آن‌ها را طور دیگری جلوه بدهیم.

فقط تعبیر «و دائم لا بأمد» می‌ماند. اشاره می‌کنم تا برای هفته بعد مراجعه کنید. لغویین «امد» را به‌معنای غایت گرفته‌اند. غایت یعنی نهایت. اگر غایت به‌معنای نهایت باشد، عبارت را باید چطور معنا کنیم؟ «دائم لابغایة». این‌طور می‌توان معنا کرد یا نه؟

بررسی احتمال کلمه «عُدَد» در تعبیر «لک یا الهی وحدانیه العُدد»

من نکته طلبگی را عرض کنم. خدا آن هم بحث ما را رحمت کند. می‌گفت شما فوری دست می‌برید. شما در صدر و ذیل عبارت فکر کنید. آیا می‌توانیم بخوانیم به این صورت بخوانیم: «لک یا الهی وحدانیة العُدد»؟ چرا؟ شاهدش هم «وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ» است. «عُدد» یعنی قُوی؛ عِدة و عُدة. «وحدانیة العُدد» یعنی همه قواها در تو به‌طور واحد جمع هستند. همچنین در ادامه وقتی می‌خواهند قدرت را بگویند، می‌گویند «و ملکة القدرة». وحدانیت عُدد و ملکه قدرت.

شاگرد: با این بیانی که فرمودید از متفاهم عرفی فاصله نگرفتید؟ یعنی با ادبیات اهل البیت در جای دیگر فرمودید در اینجا منظور از وحدانیت این‌طور است.

استاد: نه، چون لام در اینجا لام ملک است. خیلی قشنگ است.

شاگرد: با بیان شما «خالق کل شیء» هم معنای خاصی پیدا کرد؟

استاد: بله. به یک معنای بسیار وسیع است.

شاگرد٢: این‌که صدرا می‌گوید «مشیّء الاشیاء» به همین اشاره ندارد؟

استاد: بله، اگر منظور را طبایع اشیاء بگیریم همین می‌شود.

شاگرد٢: این حرف بزرگ‌تر از حرکت جوهری است.

استاد: بله، مشأن الشئون، مفرّق بین شأن و ذو الشأن.

والحمد لله رب العالمین

کلید: نفس الامر، اوسعیت نفس الامر، رابطه خلق و خالق، رابطه خالق و مخلوق، استحاله اجتماع نقیضین، بسیط الحقیقه، صرف الطبیعة، صرف الشیء، اسماء و صفات الهی، حیث الحیث، قبل القبل، الیه یرجع الامر، وحدت عددی، احدیت، واحدیت، وحدت خداوند، قاعده الواحد، آتئیست،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 70

2 صحیفه سجادیه، دعای ٢٧

3 نهج البلاغه صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 354

4 عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال , جلد۲۰ , صفحه۷۸۹

5 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 83

6 الشوری ١١

7 صحیفه کامله سجادیه , جلد۱ , صفحه۲۱۰

8 الكشكول نویسنده : الشيخ البهائي جلد : 2 صفحه : 93

9 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 37

10 همان

11 نهج البلاغه صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 39

12 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 67

13 همان ۵٨





*****************
تقریر مجید:

بسم الله الرحمن الرحیم

Tohid_16_97_07_18

شاگرد: صبح ؟؟؟؟ اسرار مکنونه، مقدم می کند قضای نماز شب را یا نماز صبح را بخواند؟؟؟؟

استاد: آن چیزی که مشهور است، وقتی اذان شد، نماز صبح را بخواند، بعد صبر کند طلوع آفتاب شد و مقداری هم خورشید بالا آمد، آن وقت نماز شب را قضا کند.

شاگرد: ندارد در بین الطلوعین؟ قبل طلوع آفتاب مگر نیست؟ از اسرار مکنون ؟؟؟؟ آن را عرض می کنم.

استاد: آن روایتی که شما می گویید، مفتی به نیست. روایت هست ولی اگر فتوا بخواهید... یستحب وقتی که صبح شد. اما اصل خود مطلب، که وقتی اذان صبح گفتند، اگر چهار رکعت از نماز شب خوانده، مشکلی ندارد بقیه را می خواند اداءً. بقیه را اداءً می خواند. اما اگر چهار رکعت نخوانده، آیا می تواند قبل از اینکه نماز صبح را بخواند نافله های شب را بخواند 11 رکعت و بعد نافله ی صبح را بخواند و پس از آن نماز صبح را؟ تتبع فی وقت الفریضین هم به این جور. این محل اختلافه که آیا جایز است یا نه؟ و اینکه اساسا مرجوح هست یا نه؟

آن روایتی که شما می فرمایید این است که نماز صبح را بخواند و بین الطلوعین تا آفتاب نشده است نماز شب را بخواند.....

شاگرد: پس طبق آن روایت فتوا داده نشده است.

استاد: بله. تا آنجایی که من یادم هست. یک احتمالی که در فضای بحثی این روایت دارد این است که وقتی حضرت می فرمایند از مکنون است، یعنی اهل سنت بینشان خلاف این رایج است. یعنی از آن مواردی است که اهل سنت خیلی برخورد شدید با آن دارند و آنها خبر از این ندارند که این ممکن است و مسأله هم هست و تلقی آنها از روایت اشتباه بوده است. این فضای تقیه و اشاره به اینکه این از علومی است که نزد ما اهل بیت است نه از .......

اگر شک دارد که اذان شده یا نه، استصحابا للیل دو تا دو رکعت بخواند، بعدا - ولو قطع آمد برای طلوع فجر – بقیه اش را می تواند بخواند. لکن وقت فریض که شد، تخفیف بدهد بقیه را نه اینکه یک وتری بخواند و قنوتی بگیرد که طلوع آفتاب بشود..... در آن روایت وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُورا امام علیه السلام فرمودند: شب نشد، روز قضا کن. روز نشد، شب قضا کن. خلفه این است. اگر می خواهی یاد خدا کنی، شکر گذار باشی، شب و روز فرقی ندارد، جانشین هم هستند. فقط وقت طلوع آفتاب به خاطر اینکه روایات خاصی دارد، مکروه است.

اما اصل بحث: دقیقه ی 5

در صفحه ی 70 بودیم. در این سه فقره ای که حضرت فرمودند: وَاحِدٌ لَا مِنْ عَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد در بحث واحد لا من عدد یک صحبت هایی شد..... اشاره ای هم کردم قبلا به آن عبارتی که در صحیفه ی مبارکه ی سجادیه هست که لَكَ يَا إِلَهِي وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَد که علماء دو جور خوانده اند: به نصب وحدانیه و به رفع. در حالت نصب، اینطور می شود: لک یا الهی وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد مفعول مطلق به معنای نوع. یعنی خدایا تو یک وحدانیتی داری که از نوع وحدانیت عدد است. ولی عده ی دیگری مثل مرحوم ملا صالح مازندرانی تحقیقی را که معنایی خودشان ارائه داده اند، روشن است که لک یا الهی وحدانیةُ العدد بالرفع. مرحوم سید علی خان در ریاض السالکین که در شرح صحیفه هست و ماشاء الله سید هر کتابی دارند، در قله ی علوم و کمال و جامع بودند. در ریاض السالکین شاید 6 یا 7 وجه بیان می کنند برای این. خیلی افراد هم با ذوقیات خودشان، با مبانی علمی خودشان، آن کسی که گرایشات وحدت وجودی دارد، یک جور معنا کرده است و آن کسی که مخالف وحدت وجود است، یک جور دیگر معنا کرده است. ولی ظاهر امر این است که مرحوم سید علی خان هم اشاره می کنند، می گویند لیست مما نحن فیه. مما نحن فیه که ایشان می گویند لیس من المقام. مقصودشان این است که شما دعای 28 صحیفه را بخوانید. همین طور [بدون توجه] می گویید که امام فرموده اند: لک یا الهی وحدانیةُ العدد! و بعد شروع به بحث می کنید! [در حالی که] قبل و بعد عبارت را بخوانید و از قبل و بعدش بفهمید مقصود را. می فرمایند: لیس من المقام. مقام چی هست؟ امام علیه السلام دارند می گویند: خدایا همه چیز مال تو است. امکانات، خصوصیات، همه چیز..... غیر تو عاجزند، ضعیفند. من حاجت فقط پیش تو می آورم. چطور حاجت ببرم به مخلوقی که سر و پا عجز است. خودش هیچ چیزی ندارد. بین این حرفها که خیلی واضح است که حضرت می فرمایند همه محتاجند، مخلوقند، خودشان نیاز دارند، پس من حاجت پیش تو می آورم، بعد می فرمایند لک یا الهی وحدانیة العدد. [بعد عده ای] بروند در معارفی که مربوط به دقائق معارف وحدانیت الهی است. اساسا صحبت بر سر این مباحث نیست. و بعدش هم حضرت ادامه می دهند: وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ، آن قدرت بی نهایتی که سر و پا غنا است و به جایی وابسته نیست، مال تو است. وقتی صحبت قدرت و اینها است، قدرت الصمد و ملکة القدرت ذهن را دور می برد از – مرحوم سید علی خان می فرمایند – اینکه مقصود از اینجا، آن دقائق معارف باشد. ولی به گمانم این است که باز مختار ایشان آمده است در همین فضا.

شاگرد: درست است این مطلب؟ از سیاق دعا بگوییم که محتوا، آن مسائل دقیق نیست؟

استاد: من قبلا عرض کردم از چیزی که ما ممکن نیست از آن بگذریم حتی در کلام عرف معمولی، تا چه برسد به کلام اولیاء خدا و یا قرآن کریم، آن است که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است. و کلام، سیاق ها می تواند داشته باشد. یعنی متکلمی که در اوج تسلط بر کلام است – نحن امراء الکلام – وقتی کسی امیر الکلام است – فينا تنشّبت عروقه و علينا تهدّلت غصونه – وقتی اینطوری است، می تواند یک سیاقی را که سیاق فقط ترکیب صوری است، ده ها سیاق با قرائن مختلف برایش قرار بدهد. یعنی هر کسی با یک شرائط ذهنی، با یک قرائن مختلف یک چیزی بفهمد. این محال نیست. و همچنین تقطیع ها، مقطع ها که برای کلام ممکن است. این را هم من مشکلی ندارم.

10:30

اما ما در اینکه در ذهن عرف عام، عرف عامی که ذهنش وحدت گرا هست، ما یک محور داریم و نباید قیچی کنیم. چون قائلیم که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است، و قائلیم که می شود سیاق ها باشد، پس دیگر هیچ. نه، [اینچنین نیست.] در عین حالی که این حرفها درست است، ولی در مفاهمات عرفیه، ذهن عرف عام عقلاء چون وحدت گراست، می گردد یک چیزی را که اظهر است، آن چیزی را که احتمال می دهد در ذهن متکلم، مراد واحد او باشد، چون خودش هم وحدت گراست [؟]، این را پیدا می کند. و این یک ضوابطی دارد، ضوابط درست. و ما نباید از این غض نظر کنیم. یعنی وقتی یک کلامی در قرآن کریم است، در کلمات معصومین است، ولو می توانند معانی دیگر را قصد کرده باشند..... آن چیزی که خود حضرت هم فرمودند: القرآن علی اربعة اشیاء: العبارة للعوام یعنی قرآن واقعا یک عبارت دارد، عبارتی که عوام از آن استفاده می کنند، یک معنای اظهر آن را در متفاهمات خودشان می فهمند. ما اگر در فهم این کم بگذاریم اشتباه داریم می کنیم. معنای عرف عام را نخواهیم بفهمیم و بخواهیم دقائق را بفهمیم؟! این که نشد [بلکه باید] از همین پله و از همین ظاهر و فهم عرفی برویم به دقائق. العبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقائق للانبیاء. بنابراین در اینکه فقط یک جمله ی امام را بردارید، لک یا الهی وحدانیة العدد را بحث کنید، بنده مشکلی ندارم. یعنی نمی گویم این نمی شود و کار غلط است و اصلا دنبالش نباید رفت. [بلکه] عرض بنده این است که چون سیاق عرفی در یک دعا، مطلب نفس الامری با خودش دارد، محوریت مراد امام را سامان می دهد. ما نباید به صرف اینکه آن کار ممکن است، از این دست برداریم. اتفاقا نقطه ی انطلاق و شروع ما باید سیاق عرفی کل کلام باشد. این بعد از اینکه صاف شد و خاطر جمع شدیم که سیاق عبارت در نزد عرف عام این است، آن وقت حالا بریم تقطیع کنیم، اشارات دیگر، محتملات دیگر را پیجویی کنیم.

شاگرد: از طرف دیگر خصوصا امام سجاد علیه السلام مگر نمی خواستند معارف را با دعا انتقال بدهند. پس نمی توانیم بگوییم مقام، مقام دعا کردن بوده و ....

استاد: نه. منظورشان از مقام، سیاق این دعا است. ببینید کلام سید علی خان را. شاگرد: همان مقامی که آن دعا در آن فضا بوده است. استاد: مقصودشان این نیست که مقام یعنی مقام دعا. پیش خدا که نمی آییم کمالات او را بگوییم، خودش می داند. نه مانعی .....

شاگرد: ظاهرا ایشان می خواهند بگویند با مبنای سید علی خان هم باز اشکال وارد است. که بالآخره مبنای امام در ادعیه این بوده که دعا در پیشگاه خدا می کنند ولی شیعیان که نقل می کنند معارفی را کسب کنند. ولو در موضع دعا باشد، فرقی نمی کند.

استاد: ولی مقام، یعنی مقام دعای بیست و هشتمی که حضرت شروع می کنند، می فرمایند: خدایا من ممکن نیست حاجتم را به غیر تو ببرم؛ چرا؟ چون خودشان مخلوق عاجز، هیچ چیز ندارند، من چاره ای ندارم بیایم در خانه ی تو. چون همه ی قدرتها مال تو است. همه چیز مال تو است. آنهایی که بخواهم سراغشان بروم، همه چیزشان دست تو است. وقتی که [حضرت] اینها را دارند می گویند، [در ادامه می گویند] لک یا الهی وحدانیة العدد. [نکته ی] جالب هم این است که بعد از اینکه این فقره تمام می شود، [می فرمایند] وَ مَنْ سِوَاكَ مَرْحُومٌ فِي عُمُرِه‏ .... دوباره بر می گردند به همان چیزهایی که ابتداء دعا فرمودند؛ تو اینطوری هستی اما هر کسی که غیر تو است، در سراسر عمرش محتاج رحمت تو است؛ مَرْحُومٌ فِي عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ خودش نمی تواند امور خودش را تدبیر کند.... ببینید دوباره [حضرت] بر می گردند. پس مقام، یعنی سیاق. مقصود سید علی خان این است. نه اینکه مقام دعا، مقام معارف نیست. می گویند سیاق را که می بینی، حضرت می خواهند یک چیزی بگویند.

شاگرد: نفهمیدیم، یعنی چی؟ چه چیزی را می خواهند بفرمایند؟ وحدانیة العدد یعنی چی؟ بالآخره حضرت چه می خواهند بفرمایند که این [عبارت وحدانیة العدد] را می گویند؟

استاد: مرحوم سید علی خان می فرمایند: دیگران، خلق چرا اینطور عاجزند؟ چون فیهم تکثر العدد....

شاگرد: فتبيّن أنّ المراد بقصر وحدانيّة العدد عليه تعالى هذا المعنى المخالف لصفات من سواه و حالاته، فإنّها كيفيّات نفسانيّة انفعاليّة و حالات متغيّرة [رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج‏4، ص: 297]

استاد: حضرت می فرمایند: شما می روید سراغ انسانی. کسی می آید سراغ من. من چی هستم؟ سر و پا تکثر العددم. تکثر العدد یعنی چی؟ یعنی این دستم غیر آن دستم هست، سر من غیر..... متجزی می شوم. می توانند مرا تقطیع کنند، چشم من می بیند [ولی] گوش من نمی شنود. گوش من می شنود [ولی] چشم من نمی بیند. همین جور وجود من متشطط است، متکثر است. شؤونات مختلفی دارد که من به همه ی اینها نیاز دارم. خدای متعال می تواند هر کدام از اینها را از من بگیرد و من بشوم عاجز. کسی که ذره به ذره، وجودش پخش است و در همه ی این پخش ها به خدای متعال محتاج است؛ اما لک وحدانیة العدد.... در همه ی این تعددها، کمالات تو جمع شده است؛ یک وجودی همه ی کثرات را به طور بسیط در خودت داری 17 بسیط الذات هستی، احدی الذات هستی. متکثر الذات نیستی مثل سایر مخلوقات. خیلی معنای قشنگی هست. سید معنای زیبایی اینجا فرمودند. وحدانیة العدد... مقابل چی؟ مقابل دیگران که متعدد العددند. متکثر العددند. وحدانی نیستند. کثرانی العددند. یعنی وجودشان پخش است. پنج شش تا قول دیگر می گویند ......

شاگرد: یعنی می خواهند برگردانند به ؟؟؟؟؟ 17:30

استاد: چهار تا معنا بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن روایت وسط جنگ جمل فرمودند. یکیش این بود که دو تا را نمی شود گفت: یکی فردٌ من جنسٍ، یکی هم واحد باب الاعداد که نمی شود گفت. دو تایش را می شود گفت: یکی احدی المعنی است. احدی المعنی همین بود یعنی ذات او بسیط است..... وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ شِبْهٌ كَذَلِكَ رَبُّنَا وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ. الخصال، ج‏1، ص: 2 من کنار کتابم واژه های فارسی متعدد نوشته ام. کلمه ی تک؛ به خدای متعال واحد می شود گفت به یک معنا؛ تک است به معنای لیس له فی الاشیاء نظیر. یکی هم احدی المعنی.؟؟؟؟؟ 18:58 تک است و یگانه. شاید چند تا لفظ دیگر هم بود: یک جور، یک بار، یکسان، یکتا، تک، یگانه، یک لا، یک رو.... اینها محتملاتی است که همه را نوشته بودم تا بعدا هر کس که می تواند بیشتر فکر بکند و ببیند این دو تا وحدتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند برای خدا هست، نزدیکترین واژه ها برای بیان او کدام است؛ یکیش احدی المعنی، یعنی در ذات او تبدد، تکثر، تعدد نیست. بسیط الذات است به تمام معنی. یکی هم لیس له فی الاشیاء نظیر؛ تک است، یگانه. اصلا چیزی مثل او نمی توانید پیدا کنید. لیس کمثله شیئ. این دو تا معنای واحد بودن را حضرت فرمودند. اینجا هم می فرمایند: لک وحدانیة العدد یعنی از حیث تعدد ذات، تبدد ذات، تشؤن شؤونات، بسیط هستی؛ وحدانی هستی یعنی بسیط الذات. چند تا معنای دیگر هم هست. مثلا بعضی ها گفتند که..... آن استاد یادم هست که سفارش می کردند که اینطور بخوانید: لک یا الهی وحدانیةَ العدد [بالنصب] ظاهرا در درس اسفارشان بود. وحدت عدد چطوری هست؟ یعنی یک واحدی داریم که یفعل بتکثره العدد. عدد پدید می آید اما هیچ نیازی نیست از اینکه از غیر واحد قرض بگیریم. آخوند ملا صدرا توضیح می دهد این را. مفصل در اسفار توضیح می دهد این را از باب مثل. می گوید شما یکی یک دارید، بسیار خوب. هیچ چی غیر یک را در کار نیاوررید. همین خود یک، تکرر پیدا می کند، عدد پدید می آید. بی نهایت عدد پدید می آید از واحدی که خودش هیچ چیز غیر او توی کار نیاورده ایم. [اشکال استاد به این بیان:] این مثال، مسامحه ی روشن دارد. من سر جایش شاید هم نوشته باشم. چاره ای نداریم که غیر واحد را توی کار بیاوریم. این مثال برای ذات خدای متعال و واقعیت معرفتی، مثال ناقصی است. ولی با این حال از مثالی هایی است که زده شده است که الواحد یفعل بتکرره العدد بدون اینکه هیچ چیزی را توی کار بیاوریم. این یک مثال

شاگرد: ؟؟؟؟؟؟ 21:32

استاد: عرض کردم، می گفتند.... خدای متعال وحدانیتی دارد که نحوه ی آن وحدانیت، نحوه ی وحدانیت عدد است. عدد چی هست؟ عدد این است که ولو کثرات هست، اما در دل این کثرات جز یک هیچ چیز نیست. همان یک هست که مرتب تکرار شده است.

شاگرد: یعنی یک وحدانیةٌ در تقدیر است ؟؟؟؟؟ 21:58

استاد: بله مفعول مطلق است..... عرض کردم که وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد. یک معنای دیگر، مرحوم فیض دارند. می فرمایند: عدد یک نحو در ذات خودش دارد – بعدا هم مرحوم مجلسی در مرآت العقول همین را نقل می کنند؛ حالا یا نقل یا اینکه خودشان به عنوان اینکه قبول کردند – یک معنای دیگر هم مرحوم ملا صالح مازندرانی دارند. ایشان می گویند این لام، لام ملک است. یعنی همه چیز – با این بحث هایی که ما می کردیم دیدم خیلی وجه خوبی است. خیلی مباحثی هست که نفس الامریات را بند به خدا نمی کنند؛ مجموع اعداد طبیعی بی نهایت است. خدا باشد، مجموع اعداد طبیعی بی نهایت است. خدا هم نباشد، مجموع اعداد طبیعی بی نهایت است. ربطی ندارد به مسأله ی خدا بودن.... خیلی مبانی رایجی هست. عرض کردم آن آقا می گفت. اما روی آن چیزهایی که من عرض کردم، اصلا اینجوری نیست. تمام سیستم های صوری به فوق بی نهایت، همه مسبوقند.... این یکیش همین است که مرحوم ملا صالح فرمودند. فرمودند: حضرت چی می گویند؟ می گویند: خدایا کل نظام عدد، اصلا عدد سر و پا این همه تشکیلاتی که دارد، لک؛ این مال تو است. لک یا الهی وحدانیةُ العدد. عدد و یگانگیش و تمام نظام یگانگی که بر اعداد حاکم است، اینها همه اش ملک تو است. به نظرم اگر درست فهمیده باشم، ایشان اینطوری معنا کردند.... سید علی خان هم بعد از ملا صالح بودند. ظاهرا حرف ایشان را هم می آورند در ریاض السالکین.

حالا این اشاره ای بود به اینکه عبارتی در صحیفه بود که معنا شود.

شاگرد: آیا اینطوری نمی شود که این لک همان ملکیت را نشان می دهد ؟؟؟؟ 24:17 وحدانیت عددی مال تو است، اما در مورد خود تو قضاوت نمی کنیم اینجا اصلا که بگوید وحدانیت خودت هم عددی است یا ؟؟؟؟ یعنی وحدانیت های عددی ملک شما است؛ اما در جای دیگر می گویند که واحد لا بالعدد

استاد: این مطلبی را که شما گفتید، در ذهن خود من بود می خواستم بگویم که یادم رفته بود. ایشان نکته ی خوبی الآن فرمودند. آقای شعرانی حاشیه ی مفصلی دارند و دیگران هم دارند. می گویند از واضحات است هم از عقل و هم از روایات که وحدت خدا، عددی نیست. انسان خیلی تکان می خورد که یکدفعه در صحیفه برسد به این قسمت که لک یا الهی وحدانیة العدد. این واقعا چیز عجیبی است. شبیه این هم برای وجود بود: لم تمثل فتکون موجودا. خدایا تو موجود نیستی. خیلی عجیب است این. باید معنا کرد این را. لذا می فرمایند با آن واحد لا بالعدد هیچ منافاتی ندارد، با چه بیان؟ بیان ایشان اینطوری است: کل عدد و وحدانیتش و نیاز مال تو است. اما وحدت خود تو چی هست، ساکت است. باید برویم و از لا من عدد در بیاوریم.... آن نکته ای که یادم رفته بود و الآن یادم آمد این بود.... 25:51

شاگرد: آن چیزی که ملا صالح فرمودند با این چه تفاوتی کرد؟

استاد: فرقی نکرد. ایشان می فرماید که ساکت از وحدت خودش است. ما آن وحدت خودش را از جای دیگری در می آوریم.

شاگرد: فکر کردم که معنای دیگری است.

استاد: نه. معنای دیگر که نفرمودند. سکوتش را فقط..... تأکید کردند روی آن که از این عبارت..... به عبارت دیگر می خواستند بگویند که منافات ندارد، سکوت که حرف زدن نیست. حضرت می فرمایند که وحدانیت عدد مال تو و ملک تو است. خود وحدانیت چه جور است، جای دیگر. ساکت است نه اینکه بخواهد با مفهومش بگوید.

شاگرد: یعنی مسبوقیت عدد به تو را فقط می خواهد بگوید.

استاد: آن نکته ای را که می خواستم عرض کنم، این است: حتی نیاز به مراجعه غیرش هم نیست با ادبیاتی که اهل بیت علیهم السلام دارند. چند بار دیگر هم عرض کردم ولی خیلی نکته ی مهمی است. یعنی خلاف مطالب کلاسیک است. در روایات اهل البیت ع یکی دو تا هم نیست. وقتی ما سراغ یک اوصافی را می گیریم که می خواهیم آن را ببریم در خدای متعال و از آنجا با آن مشکلات عدیده ای که مفاهیم متقابله و طبایع دارند، مواجه می شوند، اهل البیت علیهم السلام با این چیزی که مختص خودشان است در این مطالب، مرتب تکرار می کنند، ذهن مخاطب خودشان را می آورند در این فضا، که وقتی راجع به خدا حرف می زنید، هر چه را مطرح کردید، او [یعنی خدا] این را از حیث اصل طبیعتش، این کرده است. می گوید خدا قبل دارد یا نه؟ خب می گوییم که لا قبل له، لیس قبله قبل و امثال اینها. این یک بیان است. اما آن عبارتی که حضرت فرمودند: هو قبّل القبل فلا قبل له نتیجه را ببینید؛ القبل.... نه افراد قبل؛ قبل الف، قبل باء. قبّل القبل. پس ذات او موطنی است که سبقت دارد بر اصل طبیعی «القبل» فلا قبل له. یعنی آنجایی که اوست، اصلا طبیعی قبل مطرح نیست. این خیلی مطلب است. هو حیّث الحیث. اگر یادتان باشد من از این حیّث خاطرات دارم.... قوام برهان قاعده ی الواحد این است که می گویند ذاتش یک حیث واحد است. چون ذات او حیثیت واحد است، تعدد حیث ندارد، پس نمی شود. این روایت می گوید چرا می گویید ذات او یک حیث بیشتر ندارد. هو حیّث الحیث؛ اصلا ذات او - اگر آن چیزی که ما انبیاء به شما می گوییم – رتبه ای است که تقدم دارد بر «الحیث»؛ الحیث متأخر از ذات او است، آن وقت شما می گویید که ذات او یک حیث دارد؟! یعنی شما دارید کاری می کنید که ...... مرحوم شیخ بهایی فرمودند که این روایت کمر اولیاء را می شکند که إنّ النمل الصغار تتخیل [تتوهّم] أنّ للَّه زبانتين‏ یا جناحتین. مورچه می گوید: مگر می شود خدایی کنم بدون دو تا شاخک؟! نمی تواند. عالم را می خواهد اداره کند. اگر شاخک ندارد چطور [می شود که عالم را اداره کند] یعنی دائما یک نحو قیاس است. این ادبیات اینجا نیست. که دائم ببرند به عرش طبائع، بعد بگویند او فوق [طبائع] است . باز تعبیر حضرت امام رضا [امیرالمؤمنین] علیه السلام: بِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَه‏....الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 139

لسان را ببینید. تجهیر جوهر.... کسی که مُجوهر الجوهر هست، تجهیر الجوهر کرده فلا جوهر له. ذاتی است که سبقت دارد بر اصل تجوهر، تجهیر جوهر کرده، می خواهید بگویید جوهرش چی هست؟!

من می خواستم این نکته را عرض کنم: در این روایت هم ادبیات اهل بیت ع است: می فرمایند لک.... لک چی؟ وحدانیة «العدد».... تو هستی که عدد و وحدانیتش را و نظامش را سر و سامان دادی.... [حالا که اینطور هست] می خواهد برای تو باشد؟! پس روایت دارد دقیقا حرف می زند راجع به خدای متعال؛ یعنی می گوید چون کل نظام طبیعی (نه وجود)، طبیعی وحدانیة العدد مال تو است، پس ذات تو سبقت دارد بر آن. پس محال است وحدانیة العدد بر تو باشد. 30:50

شاگرد: چرا «نه وجود»؟ وجودش هم همین طور است.

استاد: بله می دانم. ولی طبیعت سابق بر وجود است...... زیاد دیده ام آقایانی - که ما بحث کرده ایم و می گوییم نفس الامر لوحش اوسع از وجود است - اینجوری تلقی می کنند که نفس الامر غیر از وجود است. اوسع، غیر از غیریت است. ما که نمی گوییم نفس الامر غیر از وجود است. هر چه که شما در لوح وجود می بینید، این نفس الامر است. حوزه ای از نفس الامر است. نگویید که نفس الامر یعنی آن چیزی که غیر وجود است. ما نمی گوییم که غیر وجود است. تمام چیزهایی که تا حالا خوانده ایم در مطالب کلاسیک، همه اش نفس الامر است. نه اینکه چون وجود شد، دیگر نفس الامر نیست. وجود هم یکی از حوزه های مهم آن است. ولی نفس الامر، حوزه هایی دارد که اوسع است از این حوزه ی وجود و عدم مقابلی. پس لک یا الهی وحدانیة العدد، یعنی حضرت دارند می گویند که ذات تو است که سبقت دارد بر آن. حتی صرف و مخلوط هم همین است. طبیعی و فرد. می گوییم: خدا طبیعت است یا فرد، شخص است یا کلی.... وقتی این ادبیات را ده جا اهل البیت علیهم السلام گفتند که ما نباید مرتب تکرار کنیم و بگوییم اینجا که نفرموده اند. خدا طبیعی است یا فرد؟ کدامش هست؟ شاگرد: خالق طبیعت است. استاد: عبارت امام علیه السلام بود: َ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الامور [الْأَشْيَاءِ] عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَه‏.... اصل ضدیت، مضادّه، تفرقه ی بین طبیعی و فرد، این خیلی معنای مهمی است. اگر انسان ذهنش را [در این وادی] ببرد می بیند که چه فضایی است. 33

مبدأ متعال، سبقت دارد بر تمام حقائق حتی استحاله ی تناقض. این چیزی است که مرتب دارند می گویند.

شاگرد: این را در وحدت هم می شود گفت؛ هو الذی وحّد الوحدة. یعنی وحدتی که تمام اذهان را با آن ؟؟؟؟؟؟33:11 حضرت در ؟؟؟؟ وحدتی که برای خدا اثبات می کنند، در آخر به نفی الصفات عنه می رسند که آن چیزهایی که مأنوس ذهن ما هست وحّد الوحدة

استاد: فلذا من عرض کردم، نفی الصفات را حضرت کجا گذاشتند؟ و جالب است که هیچ چیز دیگری بعدش، مقامی نگفتند؛ أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه‏.... دائما کمال.... آن آخر کار..... خیلی معنا معلوم می شود که یک مقصود مهمی در این است.

شاگرد: خلاصه ی فرمایش شما این شد که خدای متعال وحدانیة العدد برای خودش ندارد. ذاتش بالاتر از این حرفهاست..... ما در جای دیگر دنبالش باشیم، اشتباه کرده ایم....

استاد: عرض من همین بود که نیاز نیست به سایر روایات برگردیم؛ ادبیات اهل البیت ع که از جای دیگر می دانیم، می فهمیم که امام علیه السلام که دارند می گویند این مال تو است....... باز هم یادم آمد – اینها چقدر به هم وصل می شوند – در توحید صدوق هست؛ حضرت می فرمایند لله العزّة فرق دارد با ان الله عزیز..... چه نکاتی را معصومین می فرمایند. می گویند شما نگویید خدا عزیز است. خدا اجل از این است که با عزت، عزیز باشد به عنوان موصوف 34:50 کل «العزه» چه فردش و چه طبیعیش، لله..... وَ كَانَ عَزِيزاً وَ لَا عِزَّ این عزتی که برای ذات به کار می بریم، اساسا فرق دارد با عزت مقابلی... لِأَنَّهُ كَانَ قَبْلَ عزة یا عِزِّهِ [که تفاوت بین عزة و عزه] که سر جای خودش بحث دارد وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ این قسمتش مهم است سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُون‏؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 67 رب العزة... آن هم چی؟ عما یصفون.... العزه عما یصفون. البته در یک روایت دیگر، لله العزة هست. ِ وَ اللَّهُ غَيْرُ أَسْمَائِهِ - اسم الله غیر الله - وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ - که حتی اسم الله باشد - وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ سِوَاهُ فَهُو مَخْلُوقٌ – بعد می فرمایند عزت مخلوق است - أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِهِ الْعِزَّةَ لِلَّهِ الْعَظَمَةُ لِلَّهِ – هر چی را که اسم چیزی روی آن بگذارید: بگذارید عزت، عظمت؛ همه مسبوقند، همه مال او هستند - وَ قَالَ وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى – پس اسماء غیر ذاتند، اسماء همه مخلوقند و مال او هستند.... این بیانات هیچ جا. شما بروید صدها کتاب کلاسیک ببینید، اثر از آثار این بیانات در آنها نمی بینید. این بیانات، مظلوم واقع می شود واقعا. یعنی اگر ما ذهنمان را اینطور برهانی کنیم و بفهمیم، بیان کلاسیک دقیق برایش پایه ریزی کنیم، در این صورت دیگر آت ایست ها و آن بحث هایی که دارند – خدا شاهد است که تعصبی نمی گویم – اصلا بیاناتشان رنگ می بازد. فقط حرفش زده نشده است. کلاسیک نشده است. دقیق و به جا می توانیم آن حرفهایی که زده می شود را توضیح بدهیم. و لذا اگر توضیح داده بشود: الیه یرجع الامر کله ...... دیگر هیچ [و مسأله تمام و حل شده است]. آن دو نفری که در تلویزیون شبکه ی آمریکایی مناظره می کردند، کی بودند؟ داوزکین بود و نفر دیگری که متخصص ژنتیک بود... شاگرد: هاولینز بود 38:38 استاد: بله... آن نفری که خدا را قبول نداشت، ختم کرد با این.... گفت من می دانم اگر خدایی هم باشد، این چیزی که ادیان می گویند، نیست. – آن چیزی که ادیان می گویند در ذهن او کی هست؟ همان چیزی مسیحی ها می گویند که خدا خر دارد و آمد پایین و کشتی گرفت و ..... خدای به قول خودشان شخص وار. همانی که مجسمه ی ما می گویند – اگر هم خدایی باشد، این نیست. به انیشتین هم چنین چیزی نسبت می دهند چون اینها در محیط های حرفهای خودشان هستند. گفته بود این خدایی که من می فهمم، اینطوری ها نباید باشد. معلوم است.... مجسمه را هم ما می گوییم کافرند. لذا دانشجویی که آن زمان این مناظره را ترجمه کرده بود و در وبلاگ خودش گذاشته بود، زیرش نوشته بود: اگر من مسلمان بخواهم حرف این داوکینز را خلاصه کنم -که گفته اگر خدایی باشد، این چیزها نیست – یک کلمه، سبحان الله.... خیلی خوب گفته بود. آنهایی که می گویند خدا را، می گویند هر چه می گویی، دنبالش بگو سبحان الله. خیلی جالب است، می خواهد برود رکوع تعظیم کند، می گویند سبحان الله، سبحان ربی. گفته سبحان، بعد دوباره می گوید الله اکبر. جالب این است که یک چیزی نگفته تا بگوید الله اکبر. تسبیح کرده [ولی با این حال] می گوید الله اکبر. نماد دین، انبیاء و اوصیاء به ما گفتند؛ بعد ما بخواهیم طور دیگری جلوه اش بدهیم.

این نکته ای بود که می خواستم اشاره کنم برای واحد لا من عدد، وحدانیة العدد

وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَد....

توضیح: أمد را لغویین به معنای غایت گرفته اند. غایت یعنی نهایت. [در این صورت] عبارت را چطور باید معنا کنیم؟ دائم لا بغایة. می شود معنا کرد یا نه؟ انشاء الله توضیح در جلسه ی بعد

یک نکته: [در بحث وحدانیة العدد] با صدر و بعد عبارت، آیا نمی توانیم بخوانیم: لک یا الهی وحدانیة العُدَد؟ چرا؟ چون شاهدش هم عبارت وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَد... عُدَد یعنی قوا؛ عِدّه و عُدّه. [طبق این معنا] وحدانیة العدد یعنی چی؟ یعنی همه ی قواها در تو به طور واحد جمعند. وحدانیت عُدَد و ملکه ی قدرت....

شاگرد: با این معنای آخری که فرمودید، از متفاهم عرفی و از لفظ فاصله نگرفته ایم؟ فرمودید با ادبیات خود اهل بیت ع از جاهای دیگر می فهمیم که اینجا این وحدانیت ؟؟؟؟؟ 42:20

استاد: اتفاقا این ؟؟؟؟؟ چون لام، لام ملک است. لام ملک خیلی قشنگ است......

شاگرد:؟؟؟؟؟

شاگرد دوم: خالق کل شیئ با این تفاسیر شما، یک معنای خاصی پیدا کرد. به یک معنای بسیار وسیعی

استاد: بله

شاگرد سوم: این مُشَیِئ الاشیاء به همین اشاره ندارد؟ در ؟؟؟؟ می گوید: إن الله محقق الحقائق و مشیئ الاشیاء....

استاد: بله مشیئ الاشیاء، اگر طبایع اشیاء بگیریم، همین می شود..... مُشَئِن الشؤون، مفرّق بین شأن و ذو الشأن و امثال اینها است.

تایپیست: مجید