بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه: 15 11/7/1397

بسم الله الرحمن الرحيم

صفحه هفتادم بودیم. در این قسمت از عبارت خطبه شریفه فقراتی سه گانه بود. امام علیه‌السلام این سه جملات را ردیف فرموده بودند. فرمودند:

قد يئست من استنباط الإحاطة به طوامح العقول ، ونضبت عن الإشارة إليه بالاكتناه بحار العلوم ، ورجعت بالصغر عن السمو إلى وصف قدرته لطائف الخصوم واحد لا من عدد ، ودائم لا بأمد ، وقائم لا بعمد

در «لطائف الخصوم» احتمالی مطرح شد، نمی‌دانم در کلمات علماء برای آن تأییدی پیدا کردید یا نه. «خصوم» را به‌معنای وهم گرفته بودند. احتمالی را عرض کردم که اصلاً خصوم به‌معنای بیانات علمیه. «خصام» یعنی بیان. «وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»1، یعنی …. . اتفاقا این‌که می‌گویند خصومت دارد یعنی دعوا می‌کند و حرف هایش را می‌زند. حالا هر چه که هست صحبتش شد. خود کلمه «لطائف» خیلی مهم است. یعنی حضرت برای وهم و برای جهل و برای دشمن کلام، می‌گویند «لطائف»؟! آدم برای این‌که از تعبیر «لطیف» استفاده نمی‌کند. «لطیف» را برای چه کسی می‌گویند؟ برای بیانات علمیه گفته می‌شود. «لطائف الخصوم» یعنی البیانات الطیفه العلمیه. نه دشمن های لطیف که وهم است. وهم خیلی لطیف! وقتی وهم دشمن است که خلاف فصاحت است بگوییم دشمنی لطیف است. باید بگوییم دشمنی دغل؛ دشمنی مضر. «دشمن» و «لطیف» با هم تناسب ندارد. نمی‌خواهم آن فرمایش را رد کنم. احتمالی داده بودیم. طبق قاعده دیروز بود. می‌خواهم نسبت به وجه قبلی محسنات آن را جلوه بدهیم. علی ای حال این احتمال هست که مقصود از «خصوم»، بیانات لطیفه باشد.

شاگرد: در مورد «خصیم مبین» روایت هم داریم که به‌معنای ناطق و بلیغ می‌دهد.

استاد: بله، چون من آن روایت را ذیل آیه شریفه دیده بودم، گفتم در ذهنم آمد «لطائف الخصوم». وقتی حضرت «لطیف» می‌گویند مقصودشان از «خصم» دشمنی کردن نیست. می‌توان گفت یعنی دشمنی های خیلی ظریف و ناقلا، اما کلمه «لطیف» با یک نحو دشمنی [تناسب ندارد]. خلاصه این احتمال صفر نیست. بلکه در اذهان شریفه علماء این احتمال بوده. «لطائف الحیل» را برای دشمنی که ضرر می‌زند به کار می‌بریم یا نه؟ «لطائف الحیل» برای حیله های درست است. مثلاً در جواهر می‌بینید «من الحیل الشرعیه». بحث هم می‌کنند که حیل شرعیه درست است یا نه. خُب به این حیل شرعیه نمی‌توانند بگویند حیل بد. فقها دارند بحث می‌کنند. این لطائف الحیل می‌شود. یعنی حیله های لطیف. این خوب است. اما گاهی است که می‌گویند برای دزدی حیله زده است. عرف بلیغ؛ نه عرفی که لفظ ندارد، عرف بلیغ بگوید دزدی آمده و با لطائف الحیل پول من را برده است. اینجا می‌گویند خُب چه لطافتی در کسی است که می‌خواهد دزدی کند؟! شما کلمه لطیف را که بار مثبت ارزشی دارد، دارید برای دزدی‌ای به کار می‌برید که سر و پایش منفی است! این‌ها را برای تقویت احتمالی که گفتم عرض می‌کنم. ولی اگر در کلمات علماء پیدا شود که خیلی بهتر است.

شاگرد: در همین تعبیر شما می‌خواهد «خصوم» را به وسیله «لطائف» معنا کنید… .

استاد: اینجا از جاهایی است که قرینه داخلیه هست. یعنی حتی قطع نظر از بیرون، خود این ترکیب را در نظر می‌گیریم؛ نه از باب صرف لسان –اضافه که اضافه است- بلکه از باب محتوای لسان در نظر می‌گیریم. یعنی وقتی معنا دهی شد؛ وقتی زبان از نشانه به مرحله معنا دهی آمد، آن وقت است که این قرینه داخلیه معنا پیدا می‌کند. یعنی معنایی که از «لطیف» داریم با معنایی که از دشمنی داریم، ببینیم در اینجا کدام انسب است.

شاگرد: عرض من این است که وقتی معنای هر دو را از خارج می‌دانیم و بعد وقتی در کنار هم قرار گرفتند معنای مناسبش پیدا شود. اما گاهی هم به این صورت است که معنای یک لفظ را می‌دانیم اما اطلاع چندانی از معنای لفظ کناری نداریم، یا مردد بین چند معنا است ولی نمی‌دانیم کدام یک از آن‌ها است، اگر معنای آن را از لفظ کناری به دست بیاوریم صحیح است؟

استاد: می‌توانیم از رابطه به دست بیاوریم. از تناسب حکم و موضوع. واقعاً در فضای فهم عقلاء، فقه و همه علوم، تناسب حکم و موضوع حرف اول را می‌زند. یعنی شما یک مطلبی را می‌گویید و یک محمولی را برای آن می‌آورید. منظورم از حکم، حکم به‌معنای وسیع است. موضوع و محمولش؛ حکم و موضوعش؛ وقتی می‌بینید که این حکم را برای چه می‌آوریم، به محض این‌که اطلاعات و درکی از موضوع و حکم دارید را می‌خواهید جفت و جور کنید و پیچ ومهره کنید، فوری می‌فهمید که باید آن را معنا کنید. این پیچ، پیچ این مهره هست یا نیست؟ این مهره برای این پیچ هست یا نه؟

شاگرد٢: همنشینی است. همنشین یک و … . مثل زبان است.

استاد: بله، چه بحث‌هایی دارد.

بعد به عبارتی رسیدیم که حضرت فرمودند: «واحد لا من عدد». یادم نیست پارسال چه بحث‌هایی کردیم. جلسه قبل هم عرض کردم. مطلبی را جلسه قبل گفتم و می‌خواستم رد شوم، ولی نکاتی را فرمودند، آن را هم تذکر بدهم.

ببینید آن هفته عبارت مرحوم مجلسی در بحارالانوار را خواندیم که فرمودند «واحد لا من عدد» یعنی «لاثانی له من جنسه». من این حرف را رد نکردم. یک وقتی می‌خواهم بگویم مردود است و یک وقتی می‌خواهم بگویم ممکن است در بحث نکته‌ای باشد که بحث پیش برود. نه این‌که اشکال به آن باشد یا رد آن باشد. لذا اول توضیح دادم و گفتم «واحد لا من جنسه» یعنی نه خدا جنس دارد؛ فقط دوم ندارد. خدا جنس دارد فقط «لاثانی له من جنسه». جنس که دارد اما جنسی است که دو ندارد! یادتان هست عرض کردم؟ گفتم مقصود ایشان اصلاً این نیست. لا ثانی له من جنسه؛ یعنی از باب این‌که خداوند جنس ندارد، ثانی ندارد. مفاسد این حرف‌ها که معلوم است. من اصلاً ایرادی به آن‌ها نداشتم. می‌خواستم نکته‌ای را عرض کنم که اگر آن نکته جا بگیرد بحث پیش می‌رود. فضای جدیدی می‌شود.

نکته این است: در شمارش مجبورید که بگویید دو میوه، دو کتاب، دو گردو. حالا من آن را توضیح بدهم تا لطیف و الطف را هم بگوییم. اگر سر نرسید که هیچ! در این فضا وقتی می‌گویید دو میوه، دو کتاب، دو مرد، تا این دو مضاف الیه نداشته باشد می‌توانید بگویید دو؟! دو، معدود می‌خواهد. این قبول هست یا نیست؟ پس ما چطور گفتیم که وحدت نمی‌خواهد و صرف تمایز کافی است؟ صرف تمایز که برای ما مضاف الیه درست نمی‌کند. خُب لااقل می‌گوییم دو شیئ! آن «شیء» مضاف الیه «واحد» می‌شود. این یک حرف است.

حرف دیگر این است که اگر مطلق تمایز کافی است، خُب خود روایت شریفه فرمود «توحیده تمییزه عن خلقه»؛ اصل تمییز که آمده؛ حکم التمییز بینونة صفة لا بینونة عزلة. اگر این‌طور است وقتی تمییز آمد کافی است؛ می‌گوییم خالق و مخلوق. امتیاز آمد. باز نمی‌توانید بگویید عدد نیامد. لذا در باب اعداد می‌رود. پس برای این‌که خداوند از باب اعداد نباشد باید مطلق التمایز را میزان قرار ندهیم. فرمایش مرحوم مجلسی باید مطلق باشد. لاثانی له من جنسه، که در او ملحوظ است.

ببینید اول باید فرقی بگذاریم؛ آن هفته روی کلمه شمردن تأکید کردم. اگر فایل آن گوش بدهید بالای بیست بار گفتم شمردن. چرا؟ به‌خاطر این‌که در عدد، ما یک عدد اصلی داریم و یک عدد ترتیبی. ما یک شمردن داریم و یک اعدادی که معدود دارند؛ کم منفصل. کم منفصل غیر از شمردن و عدد ترتیبی است. دو کتاب کنار هم هست، می‌گویید دو کتاب. این دو، کدام یک از این‌ها است؟ هر دویش با هم. دو کتاب؛ مضاف الیه دارد. این عدد اصلی است. اما دو کتاب در اینجا هست و می‌خواهید بشمارید، می‌گویید یک، دو. دو، کدام یک از آن‌ها است؟ دومی است. اولی که دیگر دو نیست. من تأکید کردم درست است که دو، عدد است اما عدد اصلی است. آن چه که عدد اصلی را به ما داده، ناتج از شمردن بوده؛ عدّ، شمردن است. می‌خواهیم ببینیم قوام عدّ به چیست. عدّ، محتاج به یک وحدتی است؛ می‌گوییم دو کتاب. این مضاف الیه در عدّ هم نیاز هست یا نیست؟ پس این معلوم باشد که مقصود من دو کتاب نبود. عملیة العدّ و شمردن مقصود من بود. عملیة العدّ هل هی محتاجة الی وحدة ما ام لا؟ این قدم اول است.

حالا سر عملیة العدّ برویم. خُب می‌شماریم و می‌گوییم خالق و مخلوق. این امتیاز است. اگر قرار شد وحدت هم نخواهد؛ هیچ وحدة ما و رابطه و جنسیتی بین خالق و مخلوق نیست، اما تمایز که هست؛ می‌گوییم خالق و مخلوق. آن چه که من عرض کردم و استشهاد هم کردم این بود: وقتی مقام صفت و موصوف و اسم و مسمی پیش می‌آید درست است؛ خالق و مخلوق. اما آن هفته جمله صحیفه سجادیه را گفتم. حضرت به یک مقامی اشاره می‌کنند که جور دیگری است. و الا در خود صحیفه هست «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»2 یا «وحدانیةَ العدد». چون علماء خیلی روی این جمله بحث کرده‌اند. بخوانیم «لک یا الهی وحدانیةَ العدد» یا «وحدانیةُ العدد»؟ بحثش هم کرده‌اند. مراجعه کنید به ریاض السالکین مرحوم آسید علی خان رضوان‌الله‌علیه و امثال ایشان. در کتب اساتید هم هست.

این‌که ما بگوییم حضرت در همین صحیفه می‌فرمایند «وَ اسْتَعْلَی مُلْکک عَلُوّاً سَقَطَتِ الْأَشْیاءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ»3؛ «سقطت الاشیاء دون بلوغ امده» یعنی اشیاء نمی‌توانند خدا شوند؟ نمی‌توانند به خدا برسند؟ معنایش این است؟! یا نه، «دون بلوغ امده» یعنی اگر اشیاء بخواهند به موطنی بروند که اصل هویت غیبیه الهیه و ذات خداوند متعال است، محوِ طرحی می‌شوند. یعنی وقتی می‌خواهند بالا بروند اصلاً موضوعیت آن‌ها از باب این‌که شیء باشند، محو می‌شود. «لایمکن طرحه». هفته قبل مثال زدم برای آن جایی که فرضِ محال می‌کنیم و برای جایی که خود فرض، محال است و فقط لفظ آن را می‌گوییم؛ نه این‌که فقط یک محالی را فرض می‌کنیم. فرض محال که محال نیست. اما یک وقتی است که خود فرض، محال است. اینجا با جاهای دیگر خیلی تفاوت دارد. در اینجا اگر این حرف سر برسد خیلی کارساز است؛ ما می‌گوییم عدّ به چه معنا است؟ یعنی این آن نیست. شما از همین‌جا هم سراغ قاعده بسیط الحقیقه رفتید. می‌گویم این آن نیست. خُب وقتی این آن نیست، یک و دو هست. اما اگر فرض گرفتیم «سقطت الاشیاء»، «کفوا احد»، وقتی کفو نیست چه می‌شود؟ قابلیت طرح ندارد که بگوییم آن نیست. خُب بعد حرف ایشان می‌آید که فرمودند بسیط الحقیقه. در بسیط الحقیقه، گام های منطقی بر می‌دارند. لذا من گفتم در گام های بعدی باید توقف کنیم. از اول نمی‌توانیم چک سفید امضا بدهیم و تا آخر برویم. هر گامی که برداشته می‌شود در یک استدلال علمی و فلسفی باید ملازمه آن برای ما ثابت شود. در مانحن فیه می‌گوید وراء او نیست، چون نیست عدّ مصحح دارد.لذا عرض کردم حضرت فرمودند «من عدّه فقد حده». همین که او را محدود می‌کنید می‌بینید این آن نیست. محدود که کردی شمردن به کار می‌آید. نیازی ندارد که حتماً بین این دو اشتراکٌ­مایی را فرض بگیریم. عملیة العدّ بین دو چیزی که می‌خواهید بشمارید نیاز به اشتراک ندارد؛ همین اندازه که اولی دومی نیست کافی است. مصحح عملیة العدّ است. نه عدد اصلی.1524

1 النحل ۴

2 صحیفه سجادیه، دعای ٢٧

3 همان دعای ٣٢