بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۷

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

تقریر سابق احتمالا آقای مجید در ذیل صفحه است


تقریر جدید:

توحید صدوق؛ جلسه: 13 19/2/1397

بسم الله الرحمن الرحيم

سلسله درس­گفتارهای شرح توحید صدوق در سال 1397؛

جلسه­ی پنجم: 19/2/1397 ش.

شرح فقره­ی «واحد لا من عدد ، ودائم لا بأمد ، وقائم لا بعمد»1

خلاصه­ی معارف در سه تعبیر معصوم علیه السلام

در این خطبه­ی شریفه، کلماتی به‌صورت سه­گانه ردیف شده بود. هر کدام برای مقاصدی که امام علیه‌السلام در این کلمات­شان تعبیه کرده بودند، چه دستگاهی به پا کرده بود. یکی دیگر از آن سه­گانه­ها را امروز می‌خوانیم: «واحد لا من عدد ، ودائم لا بأمد ، وقائم لا بعمد».

طلبگی داشتم فکر می‌کردم؛ همین سه­تایی که حضرت علیه السلام فرموده­اند، واقعاً می‌توان گفت که خلاصه­ی خلاصه­ی بسیاری از محکمات معارف دین است. یعنی اگر این سه­تایی که حضرت علیه السلام فرموده‌اند را متدینین در یک پرچم بنویسند ... - امروزه می‌گویند: مجازی! در پرچم مجازی بنویسند و در دستگاه مجازی پخشش کنند - اما یک پرچم باشد، بسیاری از حملاتی که آتئیست­ها علیه دین دارند، جواب داده می­شود و پاسخش همین است. یعنی اگر آتئیست­ها ببینند مبدأیی که انبیاء و اوصیاء علیهم السلام می‌گویند، چیست [خیلی مساله فرق می­کند]؛ شما یک خدای خیالی ساخته‌اید؛ آتئیست خیالی. بله، ضد خدایی هستید که بالاترین مبارزه انبیاء و اولیاء با همین خدای خیالی بوده است. حالا شما خیلی کار می‌کنید که با آن خداوند ضد هستید؟! خُب، آن‌ها که ضدتر از شما هستند. آن‌ها همه­ی عمرشان تلاش کرده­اند که خدای خیالی را دور بیاندازند. شما دل بدهید که آن‌ها می‌خواهند چه بگویند، اگر دل دادید که دیگر آتئیست نمی‌شوید. ممکن نیست انکارش کنید.

این جمله را در مباحثه مکرر عرض کرده بودم: «بعظمته و نوره عاداه الجاهلون»2. خطبه­ی امام کاظم علیه‌السلام بود. تازه دیدم در کلمات امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم هست. چیزی را که اولین بار می‌بینم، در ذهنم می‌ماند. به خیالم در آن­جا دیدم، اما قبلش هم در کافی، در توحید، در معانی انوار اربعه هست. منظور این‌که مبدأ متعال را به این وضوح معین می‌کنند. چرا چیزی را نفهمیده و درک نکرده، درصدد ردش هستید؟! اول باید بفهمید.

یکی از آن پرچم­ها که خلاصه­ی خلاصه­ی معارف مقصود انبیاء و اوصیاء علیهم‌السلام است، همین سه جمله است: «واحد لا من عدد، ودائم لا بأمد، وقائم لا بعمد»؛ ببینید در این سه جمله، چقدر مطلب هست! این «لا»ها خیلی مهم است. اصل توصیف برای این است که تعطیل نیست. همه مجاز هستید که بگویید «واحد». معلوم است که صحیح است. بگویید «دائمٌ»، معلوم است که صحیح است. بگویید «قائم»، معلوم است که صحیح است. اما آن «لا» مهم است. یعنی بدانید وقتی ما می‌گوییم: «دائم، واحد و …»، مقصود از آن «لا» چیست.

نخستین آن‌ها [این است]: خداوندِ یکی است؟ بله. توحید اساس دین است. اما «لا من عدد». اصلاً وحدت از سنخ وحدت عددی نیست. این «واحد لا من عدد» چقدر وجوه و معانی لطیف و ظریف دارد، خود حضرت علیه السلام می‌دانند که در این کلمه، چه دستگاهی است. «عدد» چیست؟ وحدت عددی کدام است؟ چون این‌ها را مکرر گفته‌ام، فقط یادآوری آن خوب است. آن‌هایی که نشنیده­اند که می‌شنوند. برای کسانی هم که شنیده‌اند، یادآوری است.

غرر روایات در ابتدا و انتهای برخی از کتب روایی

در کتب روایی، کتاب‌هایی هست که اولین روایات­شان خیلی زیبا است. از غرر روایات می‌شود. بعضی از کتاب‌ها آخرین روایتش از غرر است. بعضی هم متعارف است. بعضی هم اولش و هم آخرش، غرر است. جلوتر عرض کرده بودم. این را من عرض می‌کنم: کتابی که در اذهان مختلف اولین روایتش از غرر روایات است و آخرین روایتش هم از غرر روایات است، دلائل الامامة تالیف طبری است. اولین روایتش، هنگامه است. روایت از حضرت صدیقه­ی کبری سلام اللّه علیها است. از پدرشان روایتی را در حریری نوشته بودند. کسی آن را خواست. خواستند برای او بخوانند. این کنیز نمی‌دانست؛ به خیالش حریری بوده است که همین‌طور افتاده و آن را جاروب کرده بود. وقتی حضرت علیها السلام فرمودند: برو آن حریر را بیاور، او آن را پیدا نکرد، حضرت علیها السلام برآشفته شدند و فرمودند: «ویحک إنّها تعدل عندی حسنا و حسینا»3؛ این حریر کجا رفته است؟! این حریر نزد منِ فاطمه، معادل حسن و حسین است! خیلی عجیب است. صاحب مستدرک وقتی می‌خواهند از علم الحدیث تجلیل کنند، این حدیث را می‌آورند. می‌گویند: این علم شوخی نیست: «تعدل عندی حسنا و حسینا». این روایت چقدر زیبا است. واقعاً روایت زیبایی است. اولین روایت دلائل الامامة است. خود روایت، چقدر ظرافت­کاری دارد! یعنی لحن روایت طوری است که همسایه یکی از آن‌ها است: «لَيْسَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَمْ يَأْمَنْ جَارُهُ بَوَائِقَهُ‌»؛ ببینید چه تعبیری کرده‌اند!

آخرین روایت هم روایتی بود که در مورد سیصد و سیزده نفر از اصحاب حضرت بقیة الله عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بود: «كُلُّ وَاحِدٍ يَرَى نَفْسَهُ فِي ثَلَاثِمِائَةٍ»4؛ سیصد و سیزده نفر هستند که هر کدام خودش را در سیصد و سیزده نفر می‌بیند. یعنی چه سیصد و سیزده را می‌بیند؟ یعنی می‌فهمد که من از آن‌ها هستم؟ یا خیر، «یری فی ثلاثمائة»؟

علل الشرایعِ مرحوم صدوق، آخرین روایتش خیلی جالب است. آقای طباطبایی هم در المیزان آورده‌اند. می‌گویند: از غرر روایات است. برای اخبار ذر و میثاق است. عنوان خاصی داشت. «لحوق سیئات محبینا لأعدائنا». حضرت علیه السلام سؤال کردند: «ألیس ذلک من العدل»5؟! چون راوی مقصود حضرت علیه السلام را فرموده بود، گفت: بله این عدل است. یعنی بدی­های دیگران را دیگری بدهند و خوبی­های آن‌ها را به آن‌ها بدهند. این چطور عدل است؟! این یکی از زیباترین روایات درک معارف ذر و میثاق و سعادت و شقاوت بود. آخرین روایت علل بود.

آنچه که مربوط به بحث ما است که در آخر کار عرض کردم؛ اولین روایت خصال است. خصال هم برای مرحوم صدوق است. اولین روایتش مربوط به همین بحث ما است. روایت خیلی زیبایی است. خصال را که باز می‌کنید، صفحه­ی اول «بسم اللّه الرحمن الرحیم» است که این روایت را می‌بینید. از غرر روایات است. مربوط به بحث ما است: «واحد لا بالعدد». آن روایت چیست؟ البته در همین توحید صدوق هم هست. در باب سوم، حدیث سوم. ولی در خصال، اولین روایت شده است. مقصود من این بود. کتاب را که باز می‌کنید اولین روایتش این جور باشد. روایت معروفی است، همه هم شنیده‌ایم. اما مثل خود من که خدمت شما مکرر گفته‌ام، سر خجالتم زیر است که چه استفاده‌ای کردیم؟ تعبیر این است:

معرفت توحید، اولین علامت شیعه نزد اهل البیت علیهم‌السلام

«قَالَ: إِنَّ أَعْرَابِيّاً قَامَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ قَالَ فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَ قَالُوا يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَرَى مَا فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ تَقَسُّمِ الْقَلْبِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ ثُمَّ قَالَ يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَامٍ فَوَجْهَانِ مِنْهَا لَا يَجُوزَانِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ أَ مَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ إِنَّهُ‌ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ يُرِيدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّهُ تَشْبِيهٌ وَ جَلَّ رَبُّنَا وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ شِبْهٌ كَذَلِكَ رَبُّنَا وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ»6.

«قَالَ: إِنَّ أَعْرَابِيّاً قَامَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام»: در بحبوحه­ی جنگ جمل، یک اعرابی محضر حضرت علیه السلام آمد «فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ؟»؛ این چه سؤالی است؟! آن هم وسط میدان جنگ؟! همه­ی دین برای توحید آمده است. عجیب این است که می‌گوید «اعرابیاً». این چه اعرابی‌ای بود؟! شاید می‌خواهد بگوید نسبت به خود حضرت علیه السلام اعرابی بود! و الا یک دفعه می‌بینید مثل ابن سیناها و ملاصدراها بود! استاد همیشه می‌گفتند، آیه شریفه­ی می‌گوید: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ»7. می‌فرمودند: این «امّیّین» چه کسانی هستند؟ فارابی­ها، ابن­سیناها! این‌ها امی­هایی هستند که [پیامبری در میان­شان مبعوث شد که] به غمزه مسأله آموز هر مدرس شد.

این­جا هم اعرابی به این صورت گفت! خُب، این اعرابی نمی‌دانست اساس دین بر وحدانیت خداوند است؟! جنگ جمل بود! معلوم می‌شود که یک سؤالی در ذهنش بوده است. از کجا این را می‌گویم؟ هر سائلی، لیاقت هر جوابی را ندارد. شما از جواب امیرالمؤمنین علیه السلام می­فهمید که چطور اعرابی‌ای بود. حضرت علیه السلام جوابی دادند! وسط میدان جنگ، کلاس فلسفه به پا کردند، نظیر این را هنوز فلاسفه نمی­فهمند. هنوز آن‌طور که باید و شاید، جا نگرفته است. باید روی آن کار شود. وسط میدان جنگ می‌گوید: «أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ»؛ شما حاضر هستید که بگویید خداوند یکی است؟!

«فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَيْهِ»؛ به او حمله کردند. چرا؟ «وَ قَالُوا يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَرَى مَا فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام مِنْ تَقَسُّمِ الْقَلْبِ»؛ الآن که حضرت علیه السلام دل ندارند؛ وسط جنگ و کشته شدن هستند. «تقسّم» یعنی پاره پاره. دل حضرت علیه السلام الآن پاره پاره است؛ وسط جنگ هستند و حواس ندارند. سلیقه هم خوب چیزی است!

حضرت علیه السلام جمله‌ای گفتند که نه تنها برای آن زمانی­ها، بلکه برای الآن من طلبه که نسبت به این روایتی که سال‌ها دیده‌ام قدر نشناس بوده‌ام، برای همین الآنِ من، این جمله­ی حضرت علیه السلام حجت است. حضرت علیه السلام فرمودند:

«فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ»؛ این چیزی که این اعرابی به دنبالش هست، همان چیزی است که من علی علیه السلام از طرف مقابل یعنی طلحه، زبیر و ... می‌خواهم. در یک کلمه، چیزی که این اعرابی به دنبالش هست، من علی علیه السلام از معاویه و دیگران می‌خواهم. یعنی ای معاویه! اگر به‌دنبال علم و معارف و توحید باشی که با علی علیه السلام نمی­جنگی! ما از این‌ها می‌خواهیم به‌دنبال توحید و معرفت باشند. اگر معاویه برای معارف دق دل داشت، محال بود جلوی مخزن علم بایستد. می‌آمد زانو می‌زد و می‌گفت: به من حرف یاد بدهید. خیلی عجیب است. یعنی اگر ما در جنگ جمل داریم با دشمنان می‌جنگیم… .

الآن یادم آمد. این را زیاد عرض می‌کردم. یکی از بالاترین جملات کلیدی در این روایت تحف العقول است. شاید هفت - هشت بار این روایت را مفصل بحث کرده­ایم. مختصرش بماند. آن شخص محضر امام صادق علیه السلام آمد و حضرت علیه السلام فرمودند: چه کسی هستی؟ گفت: «من شیعتکم». حضرت علیه السلام فرمودند: شیعیان ما سه جور هستند. بعد از این‌که حضرت علیه السلام توضیح دادند، او گفت: من از آن بالاترین­ها هستم. فرمودند: «شیعتنا فی السرّ و العلن، شیعتنا فی السرّ دون العلن، شیعتنا فی العلن دون السرّ»8. بعد حضرت علیه السلام توضیح دادند. او گفت: من بالاترین آن‌ها هستم. حضرت علیه السلام فرمودند: بالاترین آن‌ها کسانی هستند که خداوند به‌خاطر این‌ها از آسمان آب می‌فرستد. حالا دیگر او چنین گفت. درعین‌حال من می‌گویم: خوب است که آن بنده­ی خدا در مقابل امام معصوم علیه السلام چنین ادعایی کرد، ولی برای ما هم خوب بود. چرا؟؛ تحریک خارجی کرد و حضرت علیه السلام یک جمله‌ای گفتند که چقدر عجیب است! حضرت فرمودند: همین‌طور نمی‌توانند ادعا کنند که شیعه­ی ما در سرّ و علن هستند. «تلک لهم خلال»؛ این‌ها علامت دارند. تا علامتش را نداشته باشند، چطور می‌توانند ادعا کنند؟! خُب، این‌ها مهم نیست. بعد سدیر می‌گوید: آقا علامت آن‌ها چیست؟

الآن یادم آمد؛ امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل، سر چه چیزی با دشمنان می‌جنگید؟ سر این‌که عثمان کشته شده و حضرت علیه السلام خلیفه­ی بر حق است. سر امامت و ولایت بود. این‌ها بود؟!، ببینید حضرت علیه السلام چه می‌گویند. در این روایت تحف العقول هم ببینید حضرت علیه السلام چه می‌گویند؟ علامت شیعه چیست؟ این‌ها کم نیست. فرمودند: اولین علامت شیعه­ی ما این است: «أنّهم عرفوا التوحيد حق معرفته وأحكموا علم توحيده».

اگر ما بودیم، همین‌طور می‌گفتیم که اولین علامت شیعه این است که می‌گفتیم در غدیر پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام را برای خلافت نصب کردند. این را می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟! امام اولِ تو، چه کسی است. مشکلی هم ندارد، اما امام صادق علیه السلام را ببینید؛ می‌فرمایند: شیعه­ی ما این‌چنین است؛ یعنی اول قدم تشیع، معرفت توحید است. بقیه ول معطل هستند. اول علامت آن‌ها که از بقیه جدا می‌شوند، این است. این‌ها کم است؟!

این­جا هم او می‌گوید: «أتقول انّ اللّه واحد؟!». حضرت علیه السلام می‌فرمایند: من از لشگر معاویه نمی‌خواهم بیایند راجع به خلافت و ولایت من صحبت کنند. اول چیزی که از آن‌ها می‌خواهم این است که این را یاد بگیرند. خیلی مهم است. اول از آن‌ها می‌خواهم بفهمند می‌توان «أتقول انّ اللّه واحد» گفت یا نه؟؛ یعنی اول، معارف توحید را جلو بیاندازند. اگر دنبال توحید بودند که جنگ جمل را به پا نمی­کردند. ولایت برای مرحله­ی بعدی­اش است. اصل نزاع من در جنگ جمل، سر توحید است. سر معرفت است. این‌ها دنبال توحید نیستند. اگر بودند که جنگ جمل به پا نمی‌شد. این‌ها خیلی ظریف است. «فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ» که فهم توحید است، «هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ». ممکن است بگویید به‌معنای درک معارف و دنبال علم بودن است. بنده حرفی ندارم. اما چرا صغرای آن را از دست بدهیم؟! یعنی غیر از طلب معارف که اعرابی به دنبالش هست، حتی خصوص همین توحید، خصوص معرفت توحید که این اعرابی به‌دنبال‌ آن است را، ما از آن‌ها می‌خواهیم که ندارند. اگر داشتند که جنگ جمل به پا نمی‌شد.

نفی توصیف، تخاطب خداوند متعال و بعد توصیف مخلصین

شاگرد: در ادامه­ی روایت این تعابیر هست:

«من زعم أنّه يعرف اللّه بتوهم القلوب فهو مشرك. ومن زعم أنّه يعرف اللّه بالاسم دون المعنى فقد أقرّ بالطعن، لأنّ الاسم محدث. من زعم أنّه يعبد الاسم والمعنى فقد جعل مع اللّه شريكا. ومن زعم أنّه يعبد [ المعنى ] بالصفة لا بالادراك فقد أحال على غايب. ومن زعم أنّه يعبد الصفة والموصوف فقد أبطل التوحيد لأنّ الصفة غير الموصوف. ومن زعم أنّه يضيف الموصوف إلى الصفة فقد صغر بالكبير وما قدروا اللّه حق قدره»9.

درحالی‌که ما روی منبر می‌گوییم: خدای مهربان، خدای عزیز و …، درصورتی‌که نمی‌توان طور دیگری حرف زد. این تعابیر خیلی کمرشکن است.

استاد: بله؛ دنباله­ی روایت خیلی مهم بود. یعنی به جایی رسید که خود آن‌ها بی­اختیار گفتند: آقا همه­ی راه‌ها را که بستید! «قيل له: فكيف سبيل التوحيد ؟ قال عليه السلام. باب البحث ممكن وطلب المخرج موجود».

علی أیّ حال، یادآوری این‌ها خوب است.

شاگرد: سؤال من ماند. وقتی ما می‌خواهیم خداوند متعال را توصیف کنیم، چطور به مردم بگوییم؟ خدای مهربان، خدای خالق، خدای رازق، چطور با تعبیر «صغر بالکبیر» جور در می‌آید؟

استاد: در ادامه، حضرت علیه السلام جواب می‌دهند. می­فرمایند: «إنّ معرفة عين الشاهد قبل صفته»؛ مردم را طوری به درِ خانه­ی خدا ببرید، که اوصافش را از او بفهمند. نه این‌که از اوصاف او را بفهمند. خیلی تفاوت است. عرض کرده بودم که این به‌عنوان اعجازی در شریعت اسلامی است. تناقضی است که کسی دین را فهمیده است، می‌فهمد تناقض نیست. گفته‌اند به پیشگاه خالق خودتان بیایید و با او صحبت کنید. وقتی می‌خواهید با او تماس بگیرید، چه می‌گویید؟ می‌گویید: «اللّه ‌اکبر». چند گزینه داشت؟ وقتی می‌خواستید به پیشگاه خدا بروید، چند گزینه داشت که بگویید؟ بگویید: «اللّه حقیقة الوجود»، «اللّه حقیقة الواقعیة»، «اللّه الوجود المطلق»، «اللّه حق»، «اللّه علیم»، «اللّه رحیم». این‌ها بود یا نبود؟! گزینه­هایش بی‌نهایت است. اما وقتی دین می‌خواهد شما را ببرد، می‌گوید با این‌ها کار نداشته باش. بگو: «اللّه ‌اکبر». بعد هم وقتی آن شخص می‌گوید: یعنی «اکبر من کل شیء»، امام علیه السلام می‌فرمایند: «حدّدته»؛ ما که نگفتیم: «اکبر من کل شیء»؛ بلکه «اکبر من أن یوصف».

بنابراین وقتی درخانه­ی خداوند می‌روید، اول موتور توصیف تعطیل است. موتور توصیف را خاموش کن و سوییچش را هم بیرون بیاور! توصیف تعطیل است. «اللّه ‌اکبر». این‌ها خیلی مهم است. خُب، توصیف تعطیل شد. خُب، خداوند متعال را نباید هیچ وصفی کرد و پشت کوه قاف می‌رود؟! وصفش هم نکن. خُب، حالا ادامه بده؛ با فاصله­ی سه ثانیه هم نمی‌شود، چه می‌گویید؟ «ایّاک نعبد». خدایی که پشت کوه قاف رفت که نباید او را توصیف کرد، «ک» از کجا آمد؟! «ایاک». می‌گوید حاضر است، داری او را خطاب می‌کنی. یعنی چه؟ یعنی آن تعطیل شدن توصیف است که شما را به خدایی می‌رساند که اول می‌گویی «ایاک»، بعد اگر وصفش کردی وصفی است که بعد از مخاطبه است. اول سراغ خودش برو، بعد اگر او را وصف می‌کنی؛ « سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»10. پس این تناقضی است که کسی که اهل دین می‌شود، می‌فهمد تناقض نیست. نزد خدای توصیف کردنی نرو. نزد خدایی برو که حاضر است و همه جا هست. بعد از این‌که با او تماس گرفتی، توصیف درست و حسابی هم می‌کنی. این بار که می‌گوییم مهربان است، می‌فهمی چه می‌گویی.

شاگرد: در تسبیحات اربعه می‌گوییم: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه ‌اکبر». یعنی خدا از همه­ی این‌ها بالاتر است.

استاد: از معانی‌ای است که دلالتش، در این‌که در تسبیحات اربعه، تکبیر در آخر قرار گرفته، خوب است. در ابتدای نهج‌البلاغه هم آمده است.

شاگرد ٢: از شنبه تا سه‌شنبه غیر توحید را می‌خوانید و فقط چهارشنبه توحید می‌خوانید؟!

استاد: به‌خاطر این است که قدر این روایت را بدانند. اول عرض کردم. ولی خُب، همین چهارشنبه هم برای مثل من زیاد است. از باب پیازی است که چندبار عرض کردم. بهانه­ای است که در این­جا می‌نشینیم تا در ذهن شریف شما مطرح شود و فکرش را کنید.

سیر تبیین واحدیت خدای متعال در کلاس

خُب، این اعرابی سؤال کرد: «أ تقول انّ اللّه واحد»، حضرت علیه السلام فرمودند: «دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ»؛ بگذارید حرف بزنیم. جنگ را رها می‌کنیم تا با او مطالبی را بگویم. آن هم چه مطالبی! چه دسته‌بندی‌هایی!

«ثُمَّ قَالَ يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَامٍ»: وقتی واحد می‌گویی، ما چهار جور واحد داریم. دو تا از آن‌ها را نمی‌توان در مورد خداوند متعال گفت و دو تا از آن‌ها را می‌توان گفت. حضرت علیه السلام ادامه می‌دهند. خودتان بقیه­ی آن را می‌خوانید. یکی از آن‌ها که به بحث ما مربوط است را می‌خوانم. حضرت علیه السلام فرمودند:

«فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ أَ مَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ إِنَّهُ‌ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ يُرِيدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ»؛ یکی که حضرت علیه السلام می‌فرمایند که وحدت خداوند آن نحو از وحدت نیست، وحدت عددی است. خُب، مگر عدد چیست؟ اصل این‌که حضرت علیه السلام وحدت عددی را برداشتند، خودش مطلب بسیار مهمی است. اما حضرت علیه السلام آن را از جهات مختلفی توضیح می‌دهند. ریخت عدد به چه صورت است؟ ریخت عدد ریختی است که شمارش است. می‌گوییم یک، دو. دو دارد. آنچه که دو ندارد، پس عدد نیست. در باب اعداد نیست. سؤالی که به ذهن می‌آید، این است که هر چه دو ندارد، یک نیست؟ یک عددی نیست؟ در منطق می‌گفتید: کلی یعنی «ما لایمتنع فرض صدقه علی کثیرین»، اما می‌گفتیم: «لایمتنع». نه این‌که حتماً هم باید بر کثیرین صدق کند. منطقیین مثال می‌زدند. می‌گفتند: بعضی کلی­هایی داریم که «لیس له الا فرد واحد». مثال به شمس می‌زدند. در فضای عادی وقتی می‌گویید: «شمس»، کلی است یا جزیی؟ می‌گفتید کلی است. چند فرد دارد؟ یکی. ممتنع نیست دو خورشید داشته باشیم. «لایمتنع فرض صدقه»؛ نه این‌که حتماً هم باید چند فرد داشته باشد. کلی‌ای داریم که یک فرد بیشتر ندارد.

بعد می‌گفتند: کلی‌ای داریم که فرد دومش، ممکن است، ولی نیست. کلی‌ای هم داریم که فرد دومش محال است، مثل واجب الوجود. کلی­ای هم داریم که فرد داشتن، اصلاً برای او محال است. مثل شریک الباری. شریک الباری کلی‌ای است که فردش هم محال است. خُب، اگر فرض بگیریم شریک الباری یکی است، این عدد هست یا نیست؟ واجب الوجوب کلی است، یک فرد هم بیشتر ندارد. خُب، فرد دوم محال است که باشد. ولی خلاصه یکی است یا نیست؟ این­جا سؤال دقیق می‌شود. «ما لا ثانی له، لایدخل فی باب الاعداد». چرا «لایدخل»؟ چه مانعی دارد ما واحدهایی داشته باشیم که دومی ندارد، ولی یکِ عددی باشد؟! از این­جا معلوم می‌شود آن «لاثانی» که حضرت علیه السلام می‌فرمایند را باید با سایر کلمات نهج‌البلاغه که این «لاثانی» را می‌فرمایند، معنا کنیم. این­جا مهم است.

شاید بیش از چهل سال پیش دیدم. مرحوم آقای مطهری کتابی دارند به نام سیری در نهج‌البلاغه. سن من کم بود که این کتاب چاپ شد. همان وقت‌ها هم شاید دیدم. یادم هست که ایشان گفته بودند در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام کلمه‌ای بود که همین‌طور ماند و ماند اما کسی نفهمید، تا زمانی‌که آخوند ملاصدرا آن را فهمید و برای دیگران بیان کرد. من فقط نقل می‌کنم. ایشان می‌خواستند چه بگویند؟ می‌خواستند بگویند: وحدت غیر عددی به صرف این نیست که حاشیه­ی ملاعبدالله و خواجه نصیر و منطقیین قبلی گفته‌اند. یعنی این‌که بگوییم: «لا ثانی له»، شمس هم «لا ثانی له». دومین آن ممکن است اما واقعی نیست. دومی اصلاً محال است. معلوم می‌شود حضرت علیه السلام می‌خواهند چیز دیگری را بگویند. «لا ثانی له»، مخصوص است. البته روی فرمایش ایشان است. حالا جلو می‌رویم.

برای اهمیت بحث این را عرض می‌کنم. باز از اساتید معقول بودند. ما که طلبه بودیم، حرفهای ایشان را شنیده‌ایم. این را زیاد می‌گفتند. خدمت شما هم زیاد گفته‌ام. ایشان می‌گفتند: مرحوم حاج آقا حسین خوانساری - پدر حاج آقا جمال؛ استاد الکل فی الکل؛ خیلی بزرگ هستند - فرموده بودند: اگر کسی آمد و گفت من صاحب الزمان صلوات الله علیه هستم، می‌گویم برای من شبهه­ی ابن کمونه را حل کن، آن وقت است که می‌فهمم صاحب الزمانی! یعنی چه؟ یعنی حاج آقا حسین با آن علمیت­شان می‌گفتند که این شبهه سنگین است. باید حجت خدا بیاید تا آن را حل کند. ایشان معاصر آخوند ملاصدرا بودند. می‌گفتند: قرار نیست امثال من و آخوند ملاصدرا آن را حل کنند. ولی آن استاد معقول، چون روی مبنای آخوند ملاصدرا جلو می‌رفتند، خیلی از حاج آقا حسین خوانساری تجلیل می‌کردند اما می‌گفتند این‌طور نیست که وقتی محضر حجت خدا برسید، بگویید شبهه­ی ابن کمونه را حل کند. شبهه­ی ابن کمونه را نزد من طلبه بیایید تا برای شما حل کنم! نزد حضرت که رسیدید، چیزهای بالاتری را بخواهید.

همان وقت من یادم هست؛ در ذهن من این بود که دو مبنا است. شما روی مبنایی جلو می‌روید و می‌گویید بیا تا برای شما حل کنم، ایشان اگر مبنای شما را قبول نداشته باشد، نمی‌توانید این‌طور بگویید. چون مبنا را قبول ندارند. باید دوباره در مبنا بحث کنیم. بحث بنائی خوب است. یعنی اگر حاج آقا حسین روی مبنای شما جلو بیایند، شما برای ایشان حل می‌کنید. راست هم می‌گویند؛ بنائی خیلی خوب می‌توانند حل کنند. یعنی طبق این مبنا، می‌بینیم حل می‌شود و شبهه­ی ابن­کمونه کنار می‌رود. اما اگر در آن مبانی دوباره حرف پیش بیاید، اول الکلام است. این نکته‌، نکته‌ای نیست که با یک کلمه بگوییم که من طلبه برای شما حل می‌کنم. خُب، آن مبنا، مسلم شده است یا نه؟ تا الآن هنگامه است. برای همه که واضح نیست. تا الآن چقدر اختلاف در آن هست! این‌طور نیست که بگوییم بیایید تا برای شما حل کنیم. این قدر آمدند و در کرسی بحث نشستند و گفتند، هنوز فضای بحث به‌شدت باقی است. یعنی اتفاق نظر بر آن نشده است. ولو کسی که این مبنا را قائل است، بگوید آن‌ها حرف من را نمی فهمند. مانعی ندارد بگو نمی­فهمند، اما علی أی حال، در خارج اتفاق نظر نشده است.

می‌خواهم این را عرض کنم. ادعای این طرفی است؛ شبهه­ی ابن­کمونه؛ اگر این فرمایش حضرت علیه السلام که فرمودند: «واحد لا من عدد» را فهمیدیم، شبهه­ی ابن­کمونه کنار می‌رود. چرا؟؛ چون مبنای شبهه­ی ابن­کمونه بر این است که می‌گویند چیزی است که دومی آن محال است، مگر غیر از این است؟! ابن­کمونه هم می­آید [و روی همین مبنا] شبهه­ای را ایجاد می‌کند و طبق مبانی فلسفی می‌گوید که خیر، دومی آن ممکن است. پس دومی­اش محال است با شبهه­ی ابن­کمونه که می‌گوید: دومی­اش ممکن است، فضای بحث به پا می‌شود. یک وقتی هم است که می‌گویند: شما جلو بیا، دومی فرض ندارد؛ نه این‌که دومی آن محال است که موجود شود. خیلی تفاوت می‌کند. شما به فضایی بیایید که مبدأ الحقائق را طوری بفهمی که دومی برایش فرض ندارد، نه این‌که تحقق دوم برای او محال است. در کلاس می‌گویید: واجب الوجود یک فرد دارد که تحقق فرد دوم برای او محال است. حالا شبهه­ی ابن­کمونه را وسط می‌گذارد. می‌گوید: حالا بیا جواب بده. حاج آقا حسین هم می‌گویند باید حضرت علیه السلام بیایند و جوابش را بدهند. اما اگر راهی را رفتیم، می‌گویید: اساس شبهه­ی ابن­کمونه سر این است که درک شما از وحدت، وحدت عددی است. می‌گویید: یکی­اش که هست، برای دومی برهان می‌آوریم که محال است. اصلاً وقتی می‌گویید: برای دومی برهان می‌آوریم که محال است، یعنی وحدت عددی بود. لذا است که از طریق وحدت عددی رفتید، محال است شبهه­ی ابن­کمونه جواب پیدا کند. این هم خودش یک جور محال است!

شاگرد: یک و دو و سه واقعیات نفس الامریه هستند، از طرفی «هو الذی عیّن العین فلا عین له» است.

استاد: مطالب خیلی خوبی است.

فراتربودنِ معنای واحدیت خداوند متعال در روایات، از معنای کلاسی

علی أیّ حال، چیزی که می‌خواهم در بزنگاه حرف جا بیاندازم، این است: مبنایی که در کتاب سیری در نهج‌البلاغه می‌گویند که آخوند گفته است، تازه مورد مناقشات مبنایی هست؛ یعنی «لا من عدد»ی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند، بالاتر از این است. یعنی آخوند در تبیین این‌ها، سعی و تلاش کرده است اما واقع مطلب به آن نحوی که در آخر کار خودش را نشان بدهد، از این‌ها بالاتر است. به عبارت دیگر این جور نیست که حتی بگوییم فرض دوم ندارد. بعد بگویید فرض محال که محال نیست. نمی‌خواهیم به این صورت بگوییم. اگر شما بگویید فرض دوم ندارد، بعد بگویید فرض محال که محال نیست، باز معلوم می‌شود هنوز بحث نشده است. فرض دوم ندارد، نه یعنی فرض محال است تا بعد بگویید فرض محال، محال نیست. خود فرض دوم ندارد، یعنی فرض دومش یک چیز پوچ است. نه این‌که فرض محال است. یعنی این فرض نمی‌تواند محقق شود. سرجایش شما می‌گویید فرض محال، محال نیست. یعنی فرض محال ممکن است. اما در مورد «لا من عدد»، اصلاً خود فرض نمی‌شود. الفرض المحال. چرا؟ باید به دنبالش برویم.

«لامن عدد» چطور می‌شود؟ قبلاً در معانی الاخبار شاید مباحثه داشتیم. البته آن وقت ضبط نبود. این‌ها خیلی جالب است. روی آن تأمل کنید. به این عنوان عرض می‌کنم که دنباله­ی آن را بگیرید. آن طوری که در آن کتاب‌ها گفته می‌شود، می‌گویند فقط یک واحد غیر عددی داریم. آن هم خدای متعال است. وقتی از واجب الوجود به بستر خلق آمدید، همه­ی واحدها، واحد عددی است؛ برای آن‌که فرد ممکن است. تنها برای خدا است که فرد ممکن نیست. لذا می‌گویید در واجب الوجود، برهان توحید می‌آید. این از جاهایی است که رهزن می‌شود.

وحدت غیر عددی متناسب با خداوند متعال و تصویر وحدت غیر عددی در بسیاری از امور

وحدت غیر عددی، به‌نحوی‌که مختص ذات خدای متعال است، تک است. یعنی خود وحدت غیر عددی انواعی است. وحدت عددی که عددی است؛ قوامش به عدد است. وحدت غیر عددی هم انواعی دارد. یکی از آن‌ها است که مختص ذات واجب الوجود است که اصلاً در جایی پیدا نمی‌شود. اما یک جور وحدت های غیر عددی داریم که در غیر خدای متعال هم پیدا می‌شود. به چه معنا؟ به همان معنای الفرض المحال. یعنی اصلاً دومی آن‌ فرض ندارد. نه این‌که می‌توانید فرض کنید اما فقط دومی­اش محال باشد. وقتی در این­جا راه می‌افتید، عجایب می‌شود. می‌بینید اول می‌گفتیم هر چه واحد می‌بینیم، عددی است. یکی خدا است غیر واحد عددی است. بعد که یکی - دو مورد پیدا کردیم، خوشحال می‌شویم. اما بعد می‌بینیم که اقیانوس، اقیانوس وحدت­های غیر عددی داریم. اگر با این‌ها مانوس شویم، آن وقت می‌فهمیم وحدت­های غیر عددی‌ای که برای خدای متعال بود، آن یک وحدت غیرعددیِ مختص به خودش است. غیر عددی مختص به خودش.

از بحث‌هایی هم که در این­جا مطرح می‌شود، این جمله­ی صحیفه است: «لک یا الهی وحدانیة العدد»11. این هم خیلی زیبا است. از غرر عبارات صحیفه­ی سجادیه است. علما راجع به این عبارت چه بحث‌هایی کرده‌اند. یادم آمد و گفتم چون روایت است، تذکر هر روایت خوب است. اگر نشنیده بودید، در ذهن شریف­تان باشد. اگر خواستید بحث را ادامه بدهید.

وحدت غیر عددی طبایع صرفه

یکی از چیزهایی که فراوان است و وحدتش هم غیر عددی است، صرف است. فقط باید تلطیف ذهن کنید تا طبایع صرفه را درک کنید. اگر تلطیف کردید و فهمیدید چطور صرف الوجود لایتثنی و لایتکرر، می‌گویید: «لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ»12. خدای متعال چقدر برای ما وحدت­های غیر عددی را مثل خودش قرار داده است! اما بله، یک وحدت غیر عددی دارد که مختص خودش است. اصلاً حساب آن جدا است. ولی در اصل غیر عددی بودن، وحدات خیلی زیاد است. یکی از آن‌ها همین صرف الشیء است. هر چه شما تلطیف کنید، ذهن ما خیلی با صرف، انس دارد. فقط چون از یک طرف انس ما با افراد طبایع است و از زمانی‌که در شکم مادر بودیم، با عالم خاک و محسوسات بیشتر انس گرفته‌ایم، این انس فطری ما با طبایع، محجوب انس ما به افراد طبایع است.

تا می‌گویند: انسان، ذهن شما سراغ چه کسی می‌گردد؟ سراغ زید و عمرو می‌گردد. مقداری که درس خواند، می‌بیند وقتی انسان می‌گفت، بچه هم می‌فهمد انسان به چه معنا است. فقط چون انس او با افراد است، می‌خواهد تطبیق بدهد. قوه­ی این‌که طبیعت را بدون این‌که بخواهد فردی را همراه او بیاورد، هنوز ندارد. ضعیف است و الا درک اصلی­اش را به یک نحو ابهام دارد. همه­ی طبایع به این صورت هستند. ذهن ما سر در می‌آورد.

خُب، حالا به چند مثال بیایید. مثال‌های ساده.

شاگرد: وحدت غیر عددی خداوند متعال را می‌توان با علم حصولی درک کرد؟

استاد: خیر؛ از نظر عقلی می‌توانیم بفهمیم که غیر از این‌ها است و به چه صورت است، به‌عنوان روشن کردن ممیزه­ی صفت متعالی او. اما این‌که آن وحدت غیر عددی را درک کنیم، خیر. همان‌طوری که نمی‌توانیم ذات او را درک کنیم، این جور وحدت غیر عددی را هم نمی‌توانیم درک کنیم. بحث آن جدا است. ولی این‌که چطور است که غیر عددی است و وحدت عددی برای ذات او محال است را، درک می‌کنیم. برهان می‌آوریم و کاملاً این‌ها را درک می‌کنیم. یعنی نفی تشبیهش را کاملاً درک می‌کنیم که وحدت خدا عددی نیست. اما این‌که حالا آن وحدتی که برای ذات او است، به چه صورت است، آن کیفیت را درک نمی‌کنیم.

وحدت غیر عددی اعداد

من یک مثال عرض می‌کنم. یک عدد داریم؛ مثلاً عدد دو. این مثال را زیاد زده‌ام. اگر مقصودم را با این جملات کوتاه رساندم، خوشحال می‌شوم. می‌گوییم: دو. دو یعنی چه؟ دو تا واحد؛ دو تا گردو؛ دو تا کتاب؛ دو تا دو، چند تا می‌شود؟ می‌شود چهار. دو تا پنج، می‌شود ده. این چیز مبهمی نیست. خُب، حالا شما خود عدد دو را در نظر بگیرید. این عدد دو، دو تا عدد دو می‌شود؟ خود عدد دو، دوتای خودش می‌شود؟

شاگرد: صرف دو است.

استاد: بله؛ دو تا نمی‌شود. اگر ذهن شما این لطیفه را گرفت، درست ذهن شما، طبیعت صرف را بما انّه الصرف، درک کرده است. اگر درک کنید، می‌بینید به این معنا نیست که محال است عدد دو، دو داشته باشد. خود طبیعی است. خود طبیعی، لایتثنی و لو به فرض. حتی به فرض محال. می‌گوییم: خُب، برای دو، به فرض محال دو را فرض می‌گیریم! می‌گوییم اگر درکش کنی، خنده‌دار است، لایتثنی. اگر ذهن شما این را درک کرد، وقتی راه می‌افتید، می‌بینید چقدر مثال داریم از واحدهایی که ریخت­شان عددی نیست. پس یک متفکر، این قدر وحشت نمی‌کند در این‌که شما دارید سراغ یک چیز موهوم می‌روید؛ وحدت غیر عددی! نه ذهن شما با وحدت غیر عددی خیلی انس دارد. فقط باید بفهمید. وقتی فهمیدید، می‌گویید: «فله الوحدة غیر العددیه اما کما یلیق بجنابه». «لکل طبیعة وحدة غیر عددیة». «وحدة صرفة تلیق بطبیعتها». همین صنف از وحدت غیر عددی، برای خداوند متعال هست، اما به‌نحوی‌که یلیق بجنابه. در همین وحدت غیر عددی، نمی‌خواهیم تشبیه کنیم. روشن است.

شاگرد: طبیعت ذهنی است، در خارج که طبیعت صرفه نیست ... .

استاد: در خارج ما فقط فرد داریم. در موطن عین.

شاگرد: ... .

استاد: خُب، حالا ذهن هست یا نیست ...، فرمایشی است که شما ده‌ها بار تکرار کردید. عرض ما این است که طبایع فقط برای ذهن ما نیست و لذا می‌گویند: اعیان ثابته برای علم ... . جمله­ی نهایه را بارها گفته‌ام. آقای طباطبایی در نهایه با یک کلمه، اعیان ثابته را رد می‌کنند. می‌گویند: اعیان ثابته مردود است. چرا؟؛ «تردّها اصالة الوجود و اعتباریة الماهیة». آن­جا ما چقدر بحث کردیم که آیا رد می‌شود یا خیر. اصالة الوجود نمی‌تواند اعیان ثابته را رد کند. خودمان را بکشیم! طلبگی می‌گویم! اگر خودمان را بکشیم، اصالة الوجود با این بردی که از حیث برهان دارد، نمی‌تواند آن را رد کند. در جلسات مباحثه­ی قبلی، یک ماه سر همین­ها بحث کردیم.

لذا من پایه‌ای را عرض می‌کردم. آقای صدر هم در بحوث به آن رسیده بودند. ده بار تکرار کرده بودند: «لوح الواقع اوسع من لوح الوجود». ایشان از کجا گیر افتادند؟ در اتصاف ماهیت به وصف امکان. وقتی می‌گویید: ماهیت ممکن است؛ الانسان ممکن الوجود، ماهیت موجوده ممکن است؟ یا قبل الوجود ممکن است؟ آقای صدر در این­جا گیر افتاده‌اند. فرمودند: واقعاً ظرفی است نفس الامری که ماهیت قبل الوجود، ممکن است. اتصاف ماهیت به امکان، برای ذاتش است. نه برای بعد الوجود. مدام ادامه دادند. اما ایشان بحث را تا آخر نبرده­اند. منظور این‌که فرمایش شما سر دراز دارد. ان شاء اللّه خداوند متعال، بر توفیقات همه بیافزاید. ما مرده و زنده، ان شاء اللّه خودتان جلو ببرید. پر حرفی کردم تا سرنخی باشد که خودتان بحث را جلو ببرید.

شاگرد: پای استدلالیان چوبین بود!

استاد: اما نه استدلالات اهل البیت علیهم‌السلام. استدلالاتی که امیرالمؤمنین علیه السلام دارند از چوب که هیچ! از سرب که هیچ! از همه­ی این‌ها بالاتر است. یک وقتی می‌خواستم جمع‌آوری کنم «الکبریات فی کلام المعصومین علیهم السلام». یعنی استدلالاتی که معصومین علیهم السلام می‌کنند و کبریاتی را به دست ما می‌دهند. کبرایی که امام علیه السلام بگویند را، باید قدرشان را بدانیم. غیر از کبرایی است که سایر بشر می‌گویند.

شاگرد: … چون که عدد دو در کنار عدد سه، هر کدام عدد هستند.

استاد: آن‌ها فردی هستند از کلی مفهوم. طبیعی مفهوم صرافت دارد. از حیثی که فردی برای مفهوم است.

شاگرد: یعنی می‌خواهم بگویم وحدت غیر عددی حیثی است.

استاد: بله. اگر راه بیافتید، همه­ی این‌ها باز می‌شود. اگر فکر کنید، می‌بینید ذهن شما در نفس­الامر جلو می‌رود. به ‌نحوی ‌که برای شما، خود واقع واضح می‌شود.

و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلیدواژگان: توحید، توحید صدوق، وحدت غیر عددی، وحدت عددی، وحدت صرف طبیعت، موطن عین، اعیان ثابتة، اصالة الوجود، صفات سلبیه، ایّاک نعبد، شبهه­ی ابن­کمونه، وحدت طبایع، شناخت خداوند، پرسش اعرابی در جنگ جمل، انواع تشیع در بیان امام صادق علیه السلام، خدای موهوم مفروض آتئیست­ها، علامه­ی طباطبایی، حاج آقا حسین خوانساری، آخوند ملاصدرا، شهید مطهری، سیری در نهج البلاغة، نهایة الحکمة، دلائل الامامه­ی طبری، خصال شیخ صدوق.

1. شیخ صدوق، التوحید، ص 70.

2. علامه­ی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ دارالاحیاء التراث)، ج 30، ص 70.

3 دلائل الإمامة - ط مؤسسة البعثة، الطبري‌ الصغير، محمد بن جرير جلد : 1 صفحه : 65

4 همان ۵٧۵

5 علل الشرائع، الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 606؛ أَ فَتَرَى هَاهُنَا ظُلْماً أَوْ عُدْوَاناً قُلْتُ لَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ هَذَا وَ اللَّهِ الْقَضَاءُ الْفَاصِلُ وَ الْحُكْمُ الْقَاطِعُ وَ الْعَدْلُ الْبَيِّنُ

6 الخصال، الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 2

7 الجمعه ٢

8. ابن شعبه­ی بحرانی، تحف العقول، ج 1، ص 325: « …دخل عليه رجلا فقال عليه السلام له: ممن الرجل ؟ فقال من محبيكم ومواليكم، فقال له جعفر عليه السلام: لا يحب اللّه عبد حتى يتولاه. ولا يتولاه حتى يوجب له الجنة. ثم قال له: من أي محبينا أنت ؟ فسكت الرجل فقال له سدير: وكم محبوكم يا ابن رسول اللّه ؟ فقال: على ثلاث طبقات: طبقة أحبونا في العلانية ولم يحبونا في السرّ. وطبقة يحبونا في السرّ ولم يحبونا في العلانية. وطبقة يحبونا في السرّ والعلانية ...».

9. همان، ص 326.

10. سوره­ی صافات، آیات 159 و 160.

11. صحیفه­ی سجادیه، دعای بیست و هفتم.

12. سوره­ی نحل، آیه­ی ۶٠.




*****************
تقریر مجید:

بسم الله الرّحمن الرّحیم


توحید صدوق

جلسه 13؛ تاریخ 19/2/97


... به دنیا چسبیدیم که نه احساس مرگی... چسبیدیم به خاک. دلتان جمع باشد. آن کسی هم که می شنود، روحیه چسبندگی ما به خاک در او اثر می گذارد. خوب، با اجازه از محضرتان.

در این خطبه شریفه عرض شد که کلماتی به صورت سه گانه، ردیف شد هر کدام چه دستگاهی به پا می کرد برای مقاصدی که امام علیه السّلام در این کلمات خودشان تعبیه فرمودند. حالا یکی دیگر از آن سه تایی ها را امروز فرمودند وَاحِدٌ لَا مِنْ‏ عَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد.

من همین طوری طلبگی فکر می کردم، این سه تایی که حضرت فرمودند الان، واقعا می توان گفت خلاصه خلاصه بسیاری از محکمات معارف دینی است. یعنی اگر این سه تایی که حضرت فرمودند، متدینین روی پرچم بنویسند ـ امروزه می گویند مجازی، مجازی ـ روی پرچم مجازی بنویسند و در دستگاه مجازی پخشش کنند. اما یک پرچم باشد. بسیاری از حملاتی که آتئیست ها علیه دین دارند این جوابش است. یعنی آتئیست ها اگر ببینند انبیا و اوصیا علیهم السّلام آن مبدأی که می گویند، چه می گویند. شما یک خدای خیالی آتئیست خیالی(02:15). ضد آن خدایی هستید که انبیا و اولیا از بالاترین مبارزاتشان، مبارزه با آن خدای خیالی بوده است. حالا شما خیلی کار می کنید که با آن خدای خیالی ضد هستید؟! آن ها ضد تر شما هستند. آن ها همه عمرشان تلاششان بوده که این خدای خیالی را دور بریزند. شما دل بدهید آن ها چی می خواهند بگویند؛ اگر دل دادید آن وقت آتئیست نمی شوید که. ممکن نیست انکارش بکنید. این جمله را من مکرر در مباحثه عرض کرده بودم بنوره عاداه الجاهلون از خطبه بود یا نامه امام کاظم سلام الله علیه. تازگی ها دیدم در فرمایشات امیرالمؤمنین هست.

ح: در معنای عرشی هم است آقا در کافی.

استاد: بله. در معنای عرش. چون من چیزهایی که اول بار می بینم آن در ذهن من می ماند. به خیالم هم آن جاست اما نه، قبلش هم در کافی، در توحید، در معانی انوار اربعه این ها هست. منظور که به این وضوح مبدأ متعال را معین می کنند. چرا بی خود چیزی را نفهمیده و درک نکرده، در صدد ردش برمی آیی. اول بفهم.

خوب، حالا یکی از آن پرچم ها که خلاصه خلاصه خلاصه معارف مقصود انبیا و اوصیا علیهم السّلام بر آن است، همین جمله سه تایی است. وَاحِدٌ لَا مِنْ‏ عَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَد. ببینید یک سه تایی چقدر مطلب در آن است. این «لا» ها خیلی مهم است. اصل توصیف برای این که تعطیل نیست. همه بگویید، مجاز هستید. بگویید واحد معلوم است که صحیح است. بگویید دائم معلوم است که صحیح است. بگویید قائم معلوم است که صحیح است. اما آن «لا»ی آن هم مهم است که بدانید وقتی ما می گوییم دائم، واحد، این ها مقصود من از آن «لا»ی آن چیست.

حالا اولیش، خدا یکی است؟ بله توحید اساس دین است اما لَا مِنْ‏ عَدَدٍ. اصلا وحدت از سنخ وحدت عددی نیست. این وَاحِدٌ لَا مِنْ‏ عَدَدٍ چقدر وجوه و معانی ظریف و لطیف در آن است، خود حضرت می دانند که چه دستگاهی است در این کلمه. وَاحِدٌ لَا مِنْ‏ عَدَدٍ، عدد چیست؟ وحدت عددی کدام است؟ این ها را چون مکرر گفتم، فقط به صورت اشاره، یادآوری آن خوب است. آن هایی که نشنیدند که می شنوند، آن هایی هم که بالای صد بار برایشان یادآوری است. کتاب هایی است مثلا کتب روایی ـ می شود، پیش می آید دیگر ـ اولین روایتش خیلی زیباست. از غرر روایات می شود. بعضی کتاب ها آخرین روایتش از غرر است. بعضی ها هم نه، متعارف است. بعضی هم، هم اولش و هم آخرش. این را جلوترها عرض کرده بودم. کتابی که اتفاقی وقتی آدم مراجعه می کند، ؟؟؟(05:32) اولین روایتش از غرر روایات است، آخرین روایتش هم از غرر روایات است دلائل الإمامۀ طبری. اولین روایتش هنگامه است. روایت از صدیقه کبری سلام الله علیها روایتی را از پدرشان در حریری نوشته بودند، کسی خواست، خواستند برایش بخوانند، کنیز نمی دانسته بود به خیالش این همین طور حریری است این جا افتاده، رفته بود جارو کرده بود. وقتی حضرت فرموده بودند برو آن حریر را بیاور، پیدا نکرد، حضرت برآشفته شدند، فرمودند وَيْحَكِ اطْلُبِيهَا، فَإِنَّهَا تَعْدِلُ‏ عِنْدِي‏ حَسَناً وَ حُسَيْناً. آخر کجا رفته است این حریر؟ این حریر نزد من فاطمه، معادل حسن و حسینم است. خیلی عجیب است. مرحوم صاحب مستدرک وقتی می خواهند تجلیل کنند از علم و علم الحدیث، این حدیث را می آورند. می گویند شوخی نیست این علم تَعْدِلُ‏ عِنْدِي‏ حَسَناً وَ حُسَيْناً. چقدر این روایت زیباست. واقعا این روایت... و اولین روایت دلائل الإمامۀ است.

ح: روایت در مورد همسایه است.

استاد: محتوا نه، خود روایت چقدر ضرافت کاری دارد یعنی لحن روایت طوری است که همسایه، یکی از آن است. ظاهرش است. نگاه کنید مَنْ لَمْ يَأْمَنْ جَارُهُ بَوَائِقَه‏ چه تعبیری کرده است. آخری آن هم روایتی است که سیصد و سیزده نفر اصحاب حضرت بقیۀ الله كُلُ‏ وَاحِدٍ يَرَى‏ نَفْسَهُ‏ فِي ثَلَاثِمِائَة سیصد و سیزده تا هستند، هر کدام خودش را در سیصد و سیزده تا می بیند. یعنی چی سیصد و سیزده تا می بیند؟ یعنی می فهمد من از آن ها هستم یا نه، يَرَى‏ فِي ثَلَاثِمِائَة؟ این برای این.

علل الشرائع صدوق رضوان الله علیه آخرین روایتش خیلی... آن روایت که در المیزان هم آقای طباطبایی آورده اند و می گویند از غرر روایات است. برای اخبار ذر و میثاق. یک عنوان خاصی داشت لحوق سیئات محبینا لأعدائنا أ لیس ذلک من العدل؟ این قسمتش جالب بود و راوی هم چون مقصود را فهمیده بود، گفت بله این عدل است. این عدل است که بدی های دیگران را بچسبانند به دیگران، خوبی های دیگران را بدهند به آن ها؟ این چطور عدل است؟ این یکی از زیباترین روایات درک معارف ذر و میثاق و سعادت و شقاوت و این ها بود. آخرین روایت علل. این هم از این.

حالا آن که مربوط به بحث ماست که آخر کار عرض کردم اولین روایت خصال مرحوم صدوق. خیلی روایت زیباست. همین که خصال را باز می کنید، صفحه اول بسم الله الرّحمن الرّحیم این روایت به این زیبایی که می بینید که از غرر روایات است که مربوط به بحث ماست وَاحِدٌ لَا مِنْ‏ عَدَدٍ. آن روایت چیست؟ در همین توحید صدوق هم هست در باب معنی الواحد و الأحد. بله در باب سوم. یعنی همین باب وقتی تمام نشد؛ باب توحید هستیم باب دوم هستیم. باب سوم که تمام شد، باب سوم، حدیث سوم. ولی در خصال، اولین روایت شده است. این مقصود من بود. کتابی را که باز می کنید، اولین روایتش این باشد. روایت معروف، همه هم شنیده اید. همه شنیدیم اما خوب مثل من که این جا خدمت شما این ها را مکرر گفته ام، سر خجالتم زیر است که چه استفاده ای؟ تعبیر این است. می گوید إِنَ‏ أَعْرَابِيّاً قَامَ‏ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صلوات الله علیه در بحبوحه جنگ جمل یک اعرابی آمد محضر حضرت در میدان جنگ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِد شما می گویید خدا یکی است؟ آخر چه سوالی است؟! این هم وسط میدان جنگ! آخر همه دین آمده برای توحید و خدا و این ها. عجیب هم این است که می گویند أعرابیاً. این چه اعرابی ای بود؟ شاید می خواهد بگوید نسبت به خود حضرت، اعرابی بود. و الا یک دفعه می بینی مثل ابن سیناها، ملاصدراها... استاد همیشه می گفتند آیه شریفه می گوید که «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ» می گفتند این امیین چه کسانی هستند؟ فارابی ها، ابن سیناها. این ها امیینی هستند که به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد.

حالا این جا هم اعرابی این جور... آخر اعرابی نمی دانست اساس دین و... جنگ جمل بود. اساس دین بر وحدانیت خداست. معلوم می شود که یک سوالی در ذهنش بود. از کجا این را می گویم؟ آقا! هر سائلی، لیاقت هر جوابی را ندارد. شما از جواب امیرالمؤمنین بفهمید که چه جور اعرابی ای بود. جوابی حضرت دادند که... وسط میدان جنگ یک کلاس فلسفه به پا کردند، نظیر این هنوز فلاسفه نمی فهمند. حالا بخوانید، ببینید. هنوز این طوری که باید و شاید این طور جا نگرفته است. باید روی آن کار بشود. وسط میدان جنگ می گوید أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِد شما حاضرید بگویید خدا یکی است؟ فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَيْهِ حمله کردند به او. چرا؟ قَالُوا يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَرَى مَا فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ تَقَسُّمِ الْقَلْب‏؟ حضرت الان دل ندارند که. وسط جنگ است، کشته شدن است. تقسم یعنی پاره پاره. حضرت الان دلشان پاره پاره است. وسط جنگ است، حواس ندارند به قول خودمان. آخر این، سلیقه هم خوب چیزی است. حضرت چه گفتند؟ یک جمله ای گفتند که نه تنها برای آن زمانی ها، برای الان من طلبه که عرض کردم قدر ناشناس بودم نسبت به همین روایتی که سال ها دیدم، همین الان جمله حضرت برای من حجت است. تمام شد. حضرت فرمودند دَعُوهُ رهایش کنید فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْم‏. این چیزی که این اعرابی به دنبالش است، همان چیزی است که من علی از معاویه می خواهم. یعنی چه؟ یعنی ای معاویه! اگر به دنبال توحید، علم، معارف باشی که نمی آیی با علی بجنگی. ما از این ها می خواهیم دنبال توحید باشند، معرفت باشند. اگر معاویه دق دل داشت برای معارف، محال بود که جلوی مخزن علم بایستد. می آمد زانو می زد، می گفت به من حرف یاد بدهید. حرف در حرف می آید، ببخشید. یادتون است من زیاد این را عرض می کردم، یکی از بالاترین جملات کلیدی در روایت تحف العقول است که هفت، هشت، ده بار هم شاید خود این روایت را همین جا مفصل بحث کردیم، مختصرهایش بماند که آن شخص آمد محضر امام صادق. حضرت فرمودند که هستی؟ گفت مِن شیعَتِکُم. حضرت فرمودند شیعیان ما سه جورند. بعد از آن که حضرت توضیح دادند، گفت آن بالاترین هایش من هستم. یادتان است یا نه؟ من یادم است. چندین بار بحثش کردیم. گفت من آن سومی هستم. فرمودند شیعتنا فی العلن دون السر بعد حضرت توضیح دادند، او گفت من بالاترین های آن هستم. بالاترین هایی که حضرت فرمودند خدا از آسمان، آب می فرستد به خاطر این هاست. در عین حال من می گویم خوب است حالا. این بنده خدا مقابل امام معصوم چنین ادعایی کرد ولی برای ما خوب بود، چرا؟ چون جمله ای گفت، حضرت یک جمله گفتند چقدر عجیب! حضرت فرمودند همین جور نمی شود ادعا کنند که شیعه ما هستند فی السر و العلن. تلک لهم الخلال این ها علامت دارند. تا علامتش را نداشته باشند چطور می شود ادعا کنند؟ خوب، این ها مهم نیست. بعد سدیر می گوید آقا! علامتشان چیست؟ همه ما وقتی فکرش کنیم که الان یادم آمد. امیرالمؤمنین در جنگ جمل با معاویه بر سر چه می جنگیدند؟ سر این که خوب، عثمان کشته شده، حضرت خلیفه بر حق هستند، سر خلافت بود، امامت بود، ولایت بود این ها بود (آیا این جمله سوالی است؟؟؟ 15:12) ببینید حضرت چه می فرمایند. این جا هم امام صادق در حدیث تحف العقول، چه می گویند. علامت شیعه چیست؟ کم نیست این ها آقا! می فرمایند اولین علامت شیعه ما این است که أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ حَقَ‏ مَعْرِفَتِه‏. حالا اگر ما همین طور بود، می گفتیم اولین علامت شیعه این است که در غدیر پیامبر خدا امیرالمؤمنین را برای خلافت نصب کردند. می گوییم یا نمی گوییم؟ اولین علامت، امام اولت کیست؟ مشکلی هم ندارد اما امام صادق را ببینید. می فرمایند اول قدم تشیع معرفت توحید است، بقیه ول معطلند. اول علامت آن ها که جدا می شود این است. آخر این ها کم است؟! این جا هم حضرت می فرمایند بابا! او دارد می گوید أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِد؟ من از معاویه و لشکر معاویه نمی خواهم که بیایند راجع به ولایت من، خلافت من صحبت کنند. اول چیزی که از آن ها می خواهم، این را یاد بگیرند. خیلی مهم است ها! اول از آن ها می خواهم بفهمند أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِد می شود گفت یا نه؟ یعنی معارف توحید را اول جلو بیندازند. اگر دنبال توحید بودند که جنگ جمل را به پا نمی کردند. ولایت و نزاع ؟؟؟(16:26) برای مرحله بعدش است. اصل نزاع من در جنگ جمل با مقابل من بر سر توحید است. سر معرفت است. این ها دنبال توحید نیستند. اگر بودند جنگ جمل به پا نمی شد. این ها خیلی ظریف است ها! فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ که فهم توحید است هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْم‏. بله، ممکن است بگویید یعنی درک معارف، دنبال علم بودن. من حرفی هم ندارم اما چرا صغرایش را از دست بدهیم؟ یعنی غیر از طلب معارف که اعرابی دنبالش است، هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْم، نه حتی خصوص همین توحید، خصوص معرفت توحید که این اعرابی دنبالش است، ما از این ها می خواهیم که ندارند که اگر داشتند، جنگ جمل به پا نمی شد.

ح: همان روایت هم ادامه اش هر چه انسان فکر می کند، چون قبلا بحثش را کردیم و از شما هم سوال شده... آخر روایت دارد هر کس موصوف را اضافه کند به صفت فقد صغّر کبیراً. خوب ما هر کدام حرف می زنیم بالای منبر یا پایین منبر می گوییم خدای مهربان خدای عزیز و... اصلا جور دیگری نمی شود از خدا حرف زد.

استاد: دنباله روایت خیلی مهم بود. یعنی جایی رسید که خود این ها بی اختیار همه گفتند آقا همه راه ها را که بستید فکیف المخرج؟ یا فأین المخرج؟ که حضرت فرمودند طلبُ المخرج موجود تا ادامه روایت. علی أی حال حالا در هم... ولی خوبه، روایت یادآوریش هم خودش فضایی دارد.

ح: سوال من این بود که ما وقتی می خواهیم خدا را توصیف کنیم، چطور با مردم بگوییم؟ یک کسی می گوید خدای مهربان، خدای رحیم، خدای رحمان، خدای خالق، خدای رازق صغر کبیرا اضافه کند موصوف را به صفت.

استاد: خوب حضرت جوابش را فرمودند. فرمودند: إِنَّ‏ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِه‏. طوری مردم را به درِ خانه خدا ببرید که از او اوصافش را بفهمند، نه از اوصاف او را بفهمند. خیلی تفاوت دارد. ببینید، این را عرض کرده بودم به عنوان یک اعجازی است در شریعت اسلامیه. تناقضی است که کسی دین را فهمیده، دنبال هم ؟؟؟(18:47) می بیند تناقض نیست. به شما گفته اند بیایید در پیشگاه خدای متعال، خالق خودتان، با او صحبت کنید. می خواهید با او تماس بگیرید چه می گویید؟ می گویید الله اکبر. چند تا گزینه داشت؟ این را مکرر عرض کرده ام. الان می خواهید بروید در پیشگاه خدا، چند تا گزینه داشت؟ بگویید الله حقیقۀ الوجود، الله حقیقۀ الواقعیۀ، الله الوجود المطلق، الله حقٌّ، الله علیمٌ، الله رحیمٌ. این ها بود یا نبود؟ بی نهایت است گزینه هایش. اما دین وقتی می خواهد شما را ببرد، می گوید با این ها کار نداشته باش، الله اکبر. بعدش هم وقتی آن طرف می گوید اکبر من کلّ شیء، امام می گویند حدّدتَه. ما که نگفتیم بگو اکبر من کلّ شیء. (بگو) اکبر من أن یوصَف. درست شد؟ اول در خانه خدا می روی، موتور توصیف تعطیل. موتور توصیف را خاموش کن، سوییچ آن را هم بیاور بیرون. توصیف تعطیل. الله اکبر خیلی مهم است این ها! خوب، توصیف تعطیل شد، حالا بلا تشبیه خدا هیچ وصفش نکن، رفت پشت کوه قاف. وصفش هم نکن. خوب، حالا ادامه بده بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ با فاصله سه ثانیه هم نمی شود، پنج ثانیه هم نمی شود إِيَّاكَ نَعْبُدُ. خدایی که رفت پشت کوه قاف، توصیفش هم نکن، کاخش کجا بود؟ إِيَّاكَ، إِيَّاكَ حاضر است، داری خطابش می کنی یعنی چی؟ یعنی آن تعطیل شدن توصیف است که شما را می رساند به خدایی که اول می گویی إِيَّاكَ، بعد اگر وصفش کردی، وصفی کردی بعد از مخاطبه. اول برو سراغ خودش، بعد اگر وصف می کنی سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ. پس این یک تناقضی است که کسی که اهل دین می شود، می فهمد که تناقض نیست. خدای توصیف کردنی را نرو پیشش. خدای حاضری که همه جا هست برو پیشش، بعد از آن که با او تماس گرفتی، توصیف درست و حسابی هم می کنی از او. این بار که می گویی مهربان است، می فهمی چه داری می گویی.

ح: آقا! حالا من یک چیزی بچه گانه، خیلی ساده می گویم. مثلا همین تسبیحات اربعه سبحان الله والحمد لله ولا إله إلاّ الله بعد خدا از همه این ها بالاتر است والله أکبر. یعنی از سبحان الله والحمد لله ولا إله إلاّ الله... حالا درست به ذهنم می رسد یا غلط چه می دانم...

استاد: بله، این از معانی ای است که کاملا دلالتش خوب است برای این که در تسبیحات اربعه، تکبیر آخر کار قرار گرفته است. منظور، در خصوصیات اول نهج البلاغه هم آمده است. علی أی حال، حالا که طولانی شد، می گویم به عنوان گعده طلبگی.

ح: ببخشید اگر این طوری است چرا از شنبه تا سه شنبه اصول می خوانند، چهارشنبه توحید؟

استاد: به خاطر همین که قدر این روایت را بدانند دیگر؛ عرض کردم اولش. ولی خوب، همین چهارشنبه اش هم برای مثل من زیادی است. من فقط از باب آن پیاز بود که چند بار قضیه اش را هم عرض کردم. بهانه ای است که بنشینیم این جا، مطرح بشود، انشاء الله برای ذهن شریف شما که فکرش کنید و الا...

خوب، این اعرابی سوال کرد أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِد؟ حضرت فرمودند دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْم‏. بگذارید حرف بزنیم، جنگ را رها می کنیم بنشینیم با او مطالب بگوییم؛ آن هم چه مطالبی! چه دسته بندی هایی! حضرت فرمودند ِ ثُمَّ قَالَ يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَة أَقْسَام‏. اصلا وقتی می گویی واحد، چهار جور ما واحد داریم. چهار جور واحد. دوتایش را نمی شود برای خدا گفت، دو تایش را می شود گفت که ادامه دادند حضرت. چون ما همین کتاب را مشغولیم دیگر حالا ما مرده، شما خودتان ادامه بدهید، می رسید به این روایت. بقیه اش را من کار...

یکی اش را که مربوط به کار ما است را می خوانم. حضرت فرمودند فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ أَ مَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ‏ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ يُرِيدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ. یکی اش را که حضرت می فرمایند وحدت خدا آن نحو وحدت نیست، وحدت عددی است. مگر عدد چیست؟ اصل این که حضرت وحدت عددی را برداشتند، خودش مطلب بسیار مهمی است، اما توضیحش، از جهات مختلف توضیحش می دهند حضرت. از جهات مختلف. ریخت عدد چه جوری است؟ ریخت عدد، ریختی است که شمارش است دیگر. می گوییم یک، دو. یک، دو. دو دارد. خوب، آن که دو ندارد، پس عدد نیست. در باب اعداد نیست. سوالی که به ذهن می آید این است که هر چه دو ندارد، یک نیست؟ یک عدد ها! شما الان در منطق می گفتید که شمس ـ در حاشیه، المنطق هر کس خوانده می داند ـ می گفتید کلی یعنی چه؟ یعنی ما لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین. اما می گفتیم لا یمتنع، نه این که حتما باید صدق بر کثیرین هم بکند. بعد منطقیین مثال می زدند، می گفتند بعضی کلی هایی داریم که لیس له الا فرد واحد. کلی است ولی... مثال می زدند مثل چی؟ مثل شمس. خورشید در فضای عادی عرف وقتی می گویید شمس، کلی است یا جزیی؟ می گفتید کلی است. چند تا فرد دارد؟ یکی. ممتنع نیست دو تا خورشید داشته باشیم. لا یمتنع فرض صدقه، نه این که حتما باید چند تا فرد داشته باشد. کلی ای داریم که یک فرد بیشتر ندارد. خوب، بعد می گفتند کلی ای داریم که فرد دومش ممکن است ولی نیست. کلی ای داریم که فرد دومش محال است، مثل چی؟ مثل واجب الوجود. کلی ای داریم که اصلا فرد برای او محال است، مثل شریک الباری. شریک الباری کلی است و فردش هم محال است. درست شد؟ خوب، آیا شریک الباری اگر فرض بگیریم یکی، این عدد است یا نیست؟ واجب الوجود کلی است و یک فرد هم بیشتر ندارد، خوب فرد دوم محال است باشد ولی خلاصه یکی است یا نیست؟ این جا سوال دارد دقیق می شود مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ. چرا لا یدخل؟ چه مانعی دارد ما واحدهایی داشته باشیم که دومی ندارد، ولی خوب یک عددی باشد؟ از این جا معلوم می شود که آن لا ثانی که حضرت می فرمایند، باید با سایر کلمات نهج البلاغه و جاهای دیگر که حضرت لا ثانی را توضیح داده اند، معنا کنیم. این جاست که مهم است که شاید دیدم آن ـ خیلی سال پیش شاید چهل سال پیش شاید بیش از چهل سال ـ آن یک کتاب دارند مرحوم آقای مطهری، سیری در نهج البلاغه. سن من کم بوده، این چاپ شده است. همان وقت ها هم شاید دیدم. یادم است ایشان گفته بودند کلمه ای بود در فرمایشات امیرالمؤمنین، ماند و ماند و ماند هیچ کس نفهمید تا زمانی که آخوند ملا صدرا این را فهمید و برای دیگران بیان کرد. حالا من فقط دارم نقل می کنم. ایشان چه می خواستند بگویند؟ می خواستند بگویند وحدت غیر عددی به صرف این است که حاشیه ملا عبدالله و خواجه نصیر و منطقیین قبل هم گفتند که بگوییم لا ثانی له، شمس هم لا ثانی له. دومیش ممکن است، واقع نیست. دومیش اصلا محال است. معلوم می شود حضرت چیز دیگری می خواهند بگویند. لا ثانی له، لا ثانی مخصوصی است؛ البته روی فرمایش ایشان. حالا می رویم جلو. برای اهمیت این بحث، این را عرض بکنم. باز آن اساتید معقول، ما حرف هایشان را شنیده ایم، طلبه بودیم. یکی دیگر از اساتید معقول زیاد این را می گفتند. این جا هم خدمت شما من زیاد گفته ام. ایشان می گفتند مرحوم حاج آقا حسین خوانساری ـ پدر حاج آقا جمال استاد الکل فی الکل خیلی بزرگند رضوان الله علیهما ـ ایشان فرموده بودند که اگر یک کسی آمد گفت من صاحب الزمان صلوات الله علیه هستم، می گویم برای من شبهه ابن کمونه را حل کن، می فهمم صاحب الزمان هستی. این یعنی چه؟ یعنی حاج آقا حسین با آن علمیتشان می گفتند این شبهه سنگین است و باید حجت خدا بیایند حلش کنند. آخوند ملا صدرا ـ ایشان معاصر هم بودند ـ قرار نیست امثال من و ملا صدرا بیایند حلش کنند ولی خوب، آن استاد معقول چون روی مبنای خود آخوند ملا صدرا جلو می رفتند، ایشان می گفتند مثلا خیلی تجلیل می کردند از آقای خوانساری بعد می گفتند این نیست که شما محضر حجت خدا می رسید بگویید شبهه ابن کمونه برایتان حل کنند. شبهه ابن کمونه را بیایید پیش من طلبه، برایتان حل می کنم. پیش حضرت رسیدید چیزهای بالاتر بخواهید. خوب، همان وقت من یادم است، در ذهن من این بود که دو تا مبناست. شما روی یک مبنایی جلو می روید، می گویید بیایید برای شما حل می کنم. ایشان اگر مبنای شما را قبول نداشته باشند، نمی توانید بگویید بیایید... مبنا را قبول ندارند. درست شد؟ دوباره باید در مبنا بحث کنید. بنایی خوب است یعنی اگر حاج آقا حسین مبنای شما را بیایند جلو، شما برایشان حل می کنید. راست هم می گویند، درست هم است. بنایی، خیلی خوب می شود حل کنند. یعنی طبق این مبنا حل شد، شبهه ابن کمونه رفت کنار. اما اگر در آن مبانی دوباره حرف پیش بیاید، دوباره اول الکلام است. این نکته، نکته ای نیست که با یک کلمه بشود بگوییم که ما طلبه برای شما حل کنم. خوب، مبنا مسلم شده است یا نه؟ إلی الانش هنگامه است، برای همه واضح نیست که. إلی الانش چقدر اختلاف است. دیگر این جور نیست که بیایید برایتان حل کنیم. این قدر گفته اند و آمده اند و نشسته اند در کرسی بحث، هنوز فضا فضای بحث به شدت هست یعنی اتفاق نظر بر آن نشده است و لو آن کسی که به این مبنا قائل است بگوید آن ها نمی فهمند حرف من را. مانعی ندارد بگوید آن ها نمی فهمند اما علی أی حال در خارج اتفاق نظر نشده است. خوب، این را می خواهم عرض کنم که آن چه که این ها می گفتند شبهه ابن کمونه ـ ادعای این طرفی ـ اگر فهمیدیم که حضرت چه فرمودند وَاحِدٌ لَا مِنْ‏ عَدَدٍ شبهه ابن کمونه می رود کنار. چرا؟ چون شبهه ابن کمونه مبنایش بر این است که می گوید یک چیزی است که دومیش محال است، دومیش محال است. مگر غیر از این است؟ او هم می آید یک شبهه ای ایجاد می کند، طبق مبانی فلسفی می گوید نه، دومیش ممکن است. پس دومیش محال است با شبهه ابن کمونه می گوید دومیش ممکن است، فضای بحث به پا می شود. یک وقتی است می آییم می گوییم نه، شما بیا جلو، دومی فرض ندارد، نه این که دومیش محال است موجود بشود. خیلی تفاوت می کند ها! شما بیا در یک فضایی، یک چیزی را، مبدأ الحقایق را طوری بفهم آن جوری که هست که دومی برایش فرض ندارد، نه این که دومی، تحقق دوم برای آن محال است. واجب الوجود در کلاس می گویی دومی... یک فرد دارد تحقق فرد دوم برای او محال است و شبهه ابن کمونه را هم می گذارد وسط می گویند حالا بیا جواب بده. حاج آقا حسین هم می گویند باید حضرت بیایند جوابش را بدهند. اما اگر یک راهی رفتیم، می گویید اساس شبهه ابن کمونه بر سر این است که درک شما از وحدت، وحدت عددی است. می گویید یکی اش که هست، دومیش برهان می آوریم محال است. اصلا وقتی می گویید دومیش داریم برهان می آوریم محال است، یعنی چه؟ یعنی وحدت، عددی بود. لذاست که اگر از طریق وحدت عددی رفتید، محال است شبهه ابن کمونه جواب پیدا کند. این هم خودش یک جور محال است.

ح: ؟؟؟ اعداد، یک دو سه چهار همین طور برویم جلو ؟؟؟ یک دو سه و... این ها به عنوان واقعیات نفس الامری ؟؟؟(32:30)

استاد: ببینید مطالب خیلی خوبی است. بله، علی أی حال آن چیزی را که من بزنگاه حرفم را جا بیندازم این است که تازه همان کسی که ایشان در کتاب سیری در نهج البلاغه آقای مطهری گفت آن مبنایی که می گویند آخوند گفته، تازه مورد مناقشات مبنایی است که آن لا من عددی که امیرالمؤمنین فرمودند بالاتر از آن است یعنی باز آخوند تلاش کرده در سعی تبیین این ها اما واقع مطلب به آن نحوی که آخر کار خودش را نشان بدهد، هنوز از این ها بالاتر است. به عبارت دیگر این جور نیست که ما حتی بگوییم فرض دوم ندارد، بعد بگویید که خوب، فرض دوم یعنی فرض محال که محال نیست که. این جوری نمی خواهیم بگوییم. اگر شما بگویید فرض دوم ندارد بعد بگویید فرض محال که محال نیست، باز معلوم می شود هنوز بحث نشده است. لا من عدد یعنی فرض دوم ندارد، نه یعنی فرضش محال است بعد بگویید فرض محال که محال نیست، خود فرض دوم ندارد یعنی فرضش یک چیز پوچ است. نه فرض محال است ها! یعنی این فرض نمی تواند محقق بشود. شما سر جایش می گویید فرض محال، محال نیست یعنی فرض محال ممکن است، اما در مورد لا من عدد اصلا این فرض، خود فرض نمی شود.

ح: الفرض المحال.

استاد: الفرض المحال. چرا؟ حالا باید همین، برویم دنبالش. لا من عدد، چه جوری می شود؟ قبلا در معانی الأخبار شاید مباحثه داشتیم البته آن وقت ها، وقت ضبط و این ها نبود که بگوییم فایلش هست. خیلی این ها جالب است ها! روی این تأمل کنید، من فقط به عنوان یک چیزی عرض می کنم دنباله اش را بگیرید. آن طوری که در آن کتاب ها گفته می شود و بحث هایش هم بود، می گویند فقط یک واحد غیر عددی داریم، یک واحد غیر عددی و آن هم خدای متعال است. وقتی از واجب الوجود آمدید در بستر خلق، همه واحدها واحد عددی است. فرض که برایش ممکن است. خداست که فرض برایش ممکن... و لذا می گویی واجب الوجود، برهان توحید در آن می آید. این از همان جاهایی است که این جا رهزن می شود. وحدت غیر عددی به آن نحوی که مختص ذات خدای متعال است، تک است. یعنی خود وحدت غیر عددی انواعی است. وحدت عددی که عددی است، قوامش به عدد است. وحدت غیر عددی هم انواعی است. یکی اش است که تک، مختص ذات واجب الوجود است که اصلا پیدا نمی شود هیچ جا. درست؟ اما یک جور وحدت های غیر عددی داریم که در غیر خدای متعال هم پیدا می شود. به چه معنا؟ یعنی به همان معنایی که الفرض المحال. یعنی اصلا دومیش فرض ندارد. نه این که فرض می توانید بکنید، فقط فرض محال، ممکن است، دومیش محال باشد. وقتی این جا راه میفتید، عجایب می شود آقایون! می بینید ما اول می گفتیم هر چه واحد ما می بینیم، عددی است، یکی خداست که غیر واحد است. بعد یکی دو تا هم که پیدا می کنیم، خوشحال می شویم. بعد می آییم می بینیم اقیانوس اقیانوس، ما وحدت های غیر عددی داریم، اقیانوس اقیانوس. اگر این ها را ما به آن مأنوس بشویم، آن وقت دیگر می فهمیم که وحدت های غیر عددی که برای خدای متعال بود، آن یک وحدت غیر عددیِ مختص خودش است، غیر عددیِ مختص خودش. از بحث هایی هم که این جا مطرح می شود، جمله صحیفه است که لَكَ‏ يَا إِلَهِي وَحْدَانِيَّة الْعَدَد. آن هم در همین مباحثه شاید بحثش کردیم یا در آن مباحثه قبلی. آن هم خیلی زیباست. از غرر عبارات است در صحیفه سجادیه لَكَ‏ يَا إِلَهِي‏ وَحْدَانِيَّة الْعَدَد که علما چه بحث هایی کرده اند راجع به این.

خوب، یادم آمد گفتم چون روایات است دیگر. تذکر هر روایت خوب است که یک دفعه نشنیدید، در ذهن شریفتان باشد. بحث را می خواهید ادامه بدهید، خودتان ادامه اش بدهید.

خوب، حالا این جا یکی از چیزهایی که فراوان است و وحدتش هم غیر عددی است، ؟؟؟ (37:13). طبایع صرفه، فقط باید تلطیف ذهن بکنید، درکش بکنید. اگر تلطیف کردید طبایع صرفه را فهمیدید چه طور صرف الوجود لا یتثنی و لا یتکرر، می گویید وای! لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی. وحدت غیر عددی هم خدای متعال چقدر وحدت غیر عددی برای ما مَثَل خودش قرار داده است. خدای متعال چه... اما بله، یک وحدت غیر عددی دارد فقط مختص خودش است. آن اصلا حسابش جداست. ولی در اصل غیر عددی بودن، وَحَدات خیلی است، یکی اش همین است صرف الشیء. شما هر چه تلطیف کنید، بعدا هم هر وقت خلوت هستید، تفکر بکنید. خیلی ذهن ما با صرف انس دارد. فقط چون از یک طرف انس ما با افراد طبایع است و با عالم خاک و محسوسات خودمان از شکم مادر بیشتر انس گرفتیم، این انس فطری ما با طبایع، محجوب به انس ماست به افراد طبایع. تا می گویند انسان، ذهن شما سراغ چه کسی می گردد؟ سراغ زید و عمرو. یک خرده که درس می خوانیم، بابا! ما انسان می گفتیم، همان بچه هم انسان می فهمد یعنی چه. فقط چون انسش با افراد است، می خواهد مرتب تطبیق بدهد. قوه این که طبیعت را درک کند، بدون این که مرتب بخواهد یک فردی را همراهش در ذهن بیاورد، ندارد هنوز و ضعیف است و الا درک اصلیش را دارد به یک نحو ابهام.

ح: تمام طبایع همین طور است.

استاد: همه طبایع این طور است. ذهن ما... خوب حالا بیایید چند تا مثالش؛ مثال های ساده.

ح: می شود فهمید وحدت غیر عددی خدا را اصلا با علم حصولی؟

استاد: نه. نه. آن اصلا آن وحدتی است که آن سنخ وحدتش می توانیم از نظر عقلی بفهمیم غیر این ها است و چه جوری است به عنوان روشن کردن ممیزه صفت متعالی او، اما این که درک آن وحدت او نه. همین طوری که ذات او را نمی توانیم درک کنیم، این جور وحدت غیر عددی او را هم نمی توانیم درک کنیم. آن حالا بحثش جداست. ولی این که چه جوری است که غیر عددی است و وحدت عددی برای ذات او محال است، این ها را چرا. برهان می آوریم، این ها را کامل درک می کنیم. یعنی نفی تشبیه اش را. نفی تشبیه اش را کامل درک می کنیم که وحدت خدا عددی نیست. اما این که حالا آن وحدتی که برای ذات اوست، چه جوری است، آن کیفیت را نه.

خوب، من یک مثال عرض کنم ببینم سر می رسد یا نه. وقت که رفت. حالا من یک مثال عرض می کنم تمام است. ببینید یک عدد داریم مثلا می گوییم عدد دو. من این مثال را زیاد زدم، اگر مقصودم را با این جملات کوتاه رساندم، دیگر من خوشحالم. می گوییم دو. دو یعنی چه؟ یعنی دو تا واحد، دو تا گردو، دو تا کتاب، دو تا کذا، دو تا دو حتی. دو تا دو می شود چند؟ می شود چهار. دو تا پنج می شود ده. این چیز مبهمی نیست. خوب، حالا شما بیایید خود عدد دو، خود عدد دو ها! این عدد دو، دو تا عدد دو. می شود؟ خود عدد دو ها! دو تایش. صرف دو. عدد دو یعنی چی؟ اگر این لطیفه را ذهن شما گرفت، درست ذهن شما برگشته طبیعت صرف را بما أنه صرف درک کرده است. خوب، اگر درک کنید، می بینید عدد دو، نه این که من می گویم محال است یکی دیگر دو داشته باشد، خود طبیعی است. خود طبیعی لا یتثنی و لو به فرض حتی به فرض محال. آخر فرض محال می گوید آن دو را خوب، فرض بگیر به فرض محال دو. آخر بابا! اگر درکش کنی، خنده دار است. اگر این را گرفت ذهن شما، وقتی راه می افتید، چقدر مثال دارید از واحدهایی که ریختشان عددی نیست. پس دیگر این قدر وحشت نمی کند یک متفکر در این که بگوید شما دارید می برید سراغ یک چیز موهوم، وحدت غیر عددی. نه بابا! ذهن شما وَحَدات غیر عددی را خیلی با آن انس دارد فقط باید بفهمید. وقتی فهمیدید می گویید فله الوحدۀ الغیر العددیۀ اما کما یلیق بجنابه. لکل طبیعۀ وحدۀ غیر عددیۀ. وحدۀ صرفۀ تلیق بها، بطبیعتها. درست؟ همین صنف، وحدت غیر عددی برای خدای متعال هست به نحوی که یلیق بجنابه که نمی شود، در همین وحدت غیر عددی نمی خواهیم تشبیه کنیم ها! روشن است دیگر؟

ح: این وحدت ذهنی است دیگر. در خارج که نداریم طبیعت صرفه این جوری.

استاد: در خارج ما فقط فرد داریم، موطن عین. در موطن عین...

ح: ؟؟؟(42:26) خود ذهن است.

استاد: حالا ذهن است یا نیست این مبانی ای است که... شما فرمایشتان پنج شش سال در این مباحثه، ده ها بار تکرار شده است. عرض ما این است که طبایع فقط برای ذهن ما نیست و لذا هم می گویند اعیان ثابته برای علم... اگر ذهن ما بود، همان جمله نهایه را من بارها گفتم، آقای طباطبایی در نهایه که می رسند، با یک کلمه اعیان ثابته را رد می کنند. می گویند اعیان ثابته مردود است چرا؟ تَرُدُّها أصالۀ الوجود و إعتباریۀ الماهیۀ. که آن جا ما چقدر بحث کردیم بر سر آن که آیا این رد، رد می شود یا نمی شود؟ اعیان ثابته را اصلا نمی توانی ردش کنی. خودمان را بکشیم ـ من بی ادبی نمی کنم، دارم طلبگی می گویم ـ خودمان را بکشیم اصالت وجود با این بردی که دارد از حیث برهانی، نمی تواند آن را رد کند. ما در همین جلسات مباحثه قبلی بود، شاید یک ماه طول کشید بر سر همین ها بحث کردیم. منظور این جور نیست که ما بگوییم... و لذا من یک پایه ای عرض می کردم، آقای صدر هم در بحوث به این رسیده بودند، ده بار تکرار کردند، ده بار در بحوث که لوح الواقع أوسع من لوح الوجود. واقع... و لذا ایشان هم از کجا گیر افتادند؟ در اتصاف ماهیت به وصف امکان. وقتی می گویید ماهیۀ ممکنۀ، الإنسان ممکن الوجود، ماهیت موجوده، ممکن است یا قبل الوجود، ممکن است؟ ایشان، آقای صدر این جا گیر افتادند. گفتند نه، واقعا این یک ظرفی است این نفس الامری که ماهیت، قبل الوجود ممکن است. اتصاف ماهیت به امکان، برای ذاتش است، نه برای بعد الوجود. همین طور ادامه دادند، که حالا من عرض کردم ایشان بحث را تا آخر نبردند. منظور، فرمایش شما سر دراز دارد.

انشاء الله خدای متعال بر توفیقات همه بیفزاید، ما مرده زنده، شما ادامه این ها را خودتان... من اگر پر حرفی کردم برای این بود که سر نخی باشد که انشاء الله خودتان جلو ببرید.

و الحمد لله ربّ العالمین.

ح: پای استدلالیان هم چوبین بود.

استاد: بله آقا؟ بله اما نه استدلال اهل البیت. استدلالاتی که امیرالمؤمنین دارند، از چوب که هیچی، از فولاد که هیچی، از سرب که هیچی، از همه این ها بالاتر است. واقعا عرض می کنم. من یک وقتی می خواستم جمع آوری کنم کبریات فی کلام المعصومین. کبریات معصومین یعنی استدلالاتی که معصومین می کنند، کبراهایی به دست ما می دهند. کبرایی که امام بگویند، باید قدرش را بدانیم، غیر کبرایی است که سایر بشر بگویند.

و الحمد لله ربّ العالمین.

ح: طبایع خودش حیثی است؟؟؟(45:11) چون که این ها خودشان مثلا عدد دو در کنار عدد سه. این ها خودشان هر کدام عددند.

استاد: آن ها فردی هستند از کلی مفهوم. باز طبیعیِ مفهوم، صرافت دارد از حیثی که فردی است برای مفهوم.

ح: یعنی می گویم حیثی است وحدت برای عدد.(45:33)

استاد: بله. بله. مفصل آن قبل ها... اگر راه بیفتید این ها همه آن جا واضحات است(45:37) یعنی این چیزی که الان شما می گویید، نباید سوال از آن مطرح بشود؟؟؟(45:42) این را اگر خودتان فکرش کنید، ذهن شما در نفس الامر دارد می رود جلو به نحوی که واضح می شود برایتان خود واقع.