بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه 118 16/2/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت سر رسم و تلاوت قرآن کریم بود. بین امت اسلامی هم تلاوت و هم رسم برای بقاء قرارداده است. نه میتوان تلاوت را از اصالت خودش انداخت و نه میتوان از رسم صرفنظر کرد. این بحث ما بود. نکتهای که به دنبالش بودیم، این بود: این رسم و تلاوت با هم محل ظهور آن حقیقت قرآن میشوند. اگر رسم مفردات و حروفی دارد، اگر تلاوت واژههایی دارد، اینها با هم قرآن را بین مسلمین نگاه میدارند، این دو با هم دارند یک واج اصلی را هم نشان میدهند. هر دو با هم کاشف از یک عناصر بسیطه ی اولیهای هستند که خدای متعال با آنها کتابش را تدوین فرموده است. این مطلب مهمی است.
روی این حساب ما بهدنبال این بودیم که در اطراف هم تلاوت و هم رسم مصحف و هم نگه داری اصل توسط این دو بحث کنیم. یکی از بحثهایی که مطرح شده بود، این بود: خصوصیت معجزه حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله دوامش است. یعنی مهمترین معجزه حضرت قرآن کریم است و به قرآن هم بهعنوان معجزه تحدی شده است. وقتی بهعنوان معجزه به آن تحدی شده، خصوصیت جذابش این است که از هویات شخصیتی پسین است. هویت شخصیتی پسین همه جا در دسترس همه بشر، در هر زمان و مکان است. این جور نیست که بگوییم حالا کجا است؟! بلکه به هویت آن تحدی شده و این هویت در دسترس همه قرار دارد، در هر زمان و مکان. این چیز کمی نیست. من این را مکرر عرض کرده بودم.
شاگرد: هویت شخصیتی را توضیح بفرمایید. چه چیزی این هویت را میسازد و چه چیزی باعث میشود که شخصیتی باشد؟
استاد: هویت داشتن یعنی یک محوریت و مجموعهی شئونات هم بسته با هم که میتوان نسبت به هر یک از شئوناتش بحث و بررسی کنیم. مثلاً یک بدن انسان را که میبینید، خود مجموعه روح و بدنش شخص انسان است. هر کدام از اینها چون یک هم بافته و یک نظام و یک اکوسیستم و هم بسته و یک پکیجی هستند، میتوان راجع به شئونات آن حرف زد و تحلیل کرد، لذا دارای هویت میشود. هویت به این معنایی است که در اینجا میگوییم. مراتب مختلفی دارد. اگر برای خدای متعال هویتی در نظر بگیرید که یلیق بجنابه، اسم اعظم او میشود. «هو» اسم اعظم او میشود. در آن روایت دارد که امیرالمؤمنین در روزی که ذوالفقار آمده بود چیزی را میخواندند که جبرئیل به ایشان تعلیم کرده بود. وقتی حضرت فرمودند یا علی آن چه که جبرئیل برای تو گفته را بخوان، بعد پیامبر فرمودند یا علی «علّمت اسم الاعظم». «یا هو یا من لیس هو الا هو…»1.
شخص، جزئی حقیقی متبلور در زمان و مکان است. مختصات زمانی و مکانی آن را میتوان داد. اما شخصیت اینطور نیست. مختصات محورهای چهارگانه را ندارد. این چهارتا مختصاتی هستند که شخص را معین میکنند. مختصات x و yوz و t هستند که این چهارتا شخص را معین میکنند. شخصیت اینها را ندارد. حال شخصیت اینها نیست، ولی درعینحال کلی هم نیست. مثال هایش را قبلاً عرض کردم.
شاگرد: چه مؤلفه ای هست که هنوز هویت است؟
استاد: شما اسم بچه را زید میگذارید. کدام زید اسم او است. زیدی که از دهان مادر در میآید؟ یا از دهان پدر در میآید؟ زیدی که مینویسید؟ کدام زید، اسم بچه است؟ هر کدام از اینها شخص زید است. یعنی آن چه که از دهان پدر میآید شخص است. آن چه که از دهان مادر در میآید شخص است. از دهان همسایه در میآید، یک شخص است. اما اسم این طفل زید است. این زید کدام یک از اینها است؟ هیچکدام از اینها. پدر و مادر روی طبیعی لفظ زید اسم میگذارند. همین را از عرف عام سؤال کنید، ببینید میفهمند؟ ولو لغت کلاسش را بلد نیستند تا بگویند طبیعی است. اما میگویند اسمش را زید گذاشت. میگوییم کدام زید؟ آن چه از دهان تو در میآید؟ میگوید هیچکدام.
خب حالا سؤال؛ الآن این زیدی که طبیعی زید است و آنها اسم گذاشتهاند، هویت دارد یا نه؟ شما که ذهنتان دنبالش هست، جواب من را بدهید. آن چه که اسم گذاشتهاند و آن چه که برای موضوع له، موضوع است، شخص لفظ زید است؟ نه. طبیعی لفظ زید است؟ این طبیعی هویت دارد یا ندارد؟ این هویتش به چه صورت است؟ اگر بگویید هویت ندارد، مگر چیزی بودن هویت میشود؟! اگر بگویید هویت ندارد، آدم میبیند که یک مؤلفه ای است. ولذا هویت زید با هویت زاد فرق دارد، با هویت زود فرق دارد. هویت دارد که شما اینها را از هم تمییز میدهید، اما شخصی نیست و طبیعی است. حالا الآن میگویید طبیعی زید است. خب سه حرف دارد یا ندارد؟ دارد. «ز» که مؤلفه زید است، شخص «ز» است که از دهان در میآید؟ یا طبیعی «ز» است؟ طبیعی «ز» است. طبیعی «ز»، طبیعی «ی» و طبیعی «د»، زید شده است.
شاگرد: اگر لفظ و معنا را فانی در هم بگیریم نمیتوان اینجا شخص بگوییم. یعنی آن زیدی که با معنای این بچه یکی شدهاند، یک شخصی از لفظ میشود.
استاد: خود لفظ موضوع است. موضوع طبیعی ای دارد ولو مهمل باشد. «دیز» طبیعی دارد یا ندارد؟ دارد. شما دوباره یک چیزهایی را نیاورید که بحث اصلی ما خودش را نشان نمیدهد. من میخواهم عرض کنم هر صوتی یک طبیعی دارد. صوت «دیز» یک هویت دارد که این هویت را چه چیزی درست کرده؟ مؤلفههای آن درست کرده است. مؤلفههای آن طبیعی «د» و «ی» و «ز» است. همچنین طبیعی ترتیب هم مطرح است که اول دال آمده، بعد یاء و بعد زاء. بنابراین چون طبیعی است، شخصیت میشود. هویتی دارد که شخصیت است. درعینحال لفظ «دیز» کلی یا جزئی است؟ خب به تعبیراتی که در منطق خواندیم میگوییم کلی است و ابائی هم نداریم. چون مصادیق دارد.
تقسیم مفاهیم به کلی و جزئی، تقسیمی غیر مستوعب
اما مواردی هست که وقتی جلو میرویم ذهنمان گیر میکند که با آن کلی و جزئی ای که مانوس ما بود، خیلی هماهنگ نیست. الآن همین ابتدا به ساکن بگویند اولین قصیده دیوان حافظ، این کلی است یا جزئی؟
شاگرد: کدام دیوان؟
استاد: خب الآن چون سوالش در ذهن شما هست میگویید کلی است. و الا چون در کلاس منطق این سؤال را مطرح نکردید و بینشخصی و شخصیت جدا نکردید، بگویید چیست. مثلاً کتاب تذکره علامه کلی است یا جزئی؟ هیچکدام. چرا اینطور است؟ چون تقسیم به کلی و جزئی مستوعب نیست. در یک فضایی گفتم «المفهوم ان امتنع فرض صدقه علی کثیرین فجزئی و الا فکلی». با یک تقسیم ثنائی جلو رفتیم. لذا آن تقسیم مستوعب نیست. شبیه تقسیم حمل به اولی ذاتی و شایع صناعی است. میگفتیم اگر این است اولی است و اگر آن است شایع است. و حال اینکه همان جا تقسیم مستوعب نیست. چهارتا است. در ذهن من در مباحثه المنطق واضح شد. ابتدا به ساکن چهار جور حمل داریم. بزرگان منطق و حکمت گفته اند که دو تا است. حمل یا اولی است یا شایع صناعی است. بقیه موارد را هم با زور تحت یکی از اینها مندرج میکنند. الجزئی کلی ام جزئی؟ حالا به حمل شایع الجزئی کلیٌ؟ عبارات بدایه و نهایه فرق دارد. اساتید سعی میکردند بین آنها جمع کنند و یک دم و دستگاهی است. خب چرا این جور میشود؟ به این خاطر که ما چهار حمل داریم، ولی تقسیم ما ثنائی شده است. آن دو حملی که از حیث نفس الامری دو تا بود و در تقسیم نیامده بود را به زور تحت یکی از آنها میاندازیم. به اندک مناسبتی میگوییم «الجزئی کلی» یا تحت این است یا دیگری.
شاگرد2: اینجا هم میخواهید بگویید کلی نیست.
استاد: بله، الآن کتاب تذکره علامه را چه بگوییم؟ مفهومی است که «لایمتنع صدقه علی کثیرین»؟ یک جور نگاه میکنیم و میگوییم بله، لایمتنع. این کتاب و آن کتاب و نسخه نویسنده. از یک طرف دیگر تذکره علامه در ارتکاز نوع مردم جزئی است یا کلی است؟ کتاب کلی است. کتابی که شخص نوشته را چطور میخواهید بگویید کلی است؟
شاگرد: اگر از مفهوم خارج شویم که از کلی و جزئی خارج میشویم.
استاد: الآن تذکره علامه مفهوم دارد یا ندارد؟
شاگرد: دارد.
استاد: کلی یا جزئی است؟
شاگرد: مفهومش کلی است. ولی اگر از مفهوم خارج شویم، دیگر کلی و جزئی وصف مفهوم نیست و دیگر کلی و جزئی معنا ندارد.
استاد: ما در همان مفهوم صحبت داریم. یکی از مشکلات آن مفهوم این بود که تقسیم مفهوم به کلی و جزئی بالدقه تقسیم الشیء علی نفسه و غیره بود. شما یک تقسیم بالعرض را میدادیم، خب وقتی بالعرض شد فضا باز است. شما آن را به وجود بند میکنید؟ یعنی به شخص بند میکنید. یا اینکه آن را به وجود ساری بند میکنید؟ یا نه، اصلاً آن را به وجود بند نمیکنید؟
شاگرد: اینکه میگوییم نه کلی و نه جزئی است را نفهمیدم. اما طبق تبیینی که علامه دارند، مفهوم تا زمانیکه مفهوم است کلی است. اصلاً جزئی نیست. اما اینکه تقسیم مستوعب نیست، منظور چیست؟
استاد: الآن میگوییم مفهوم تا مفهوم است، کلی است. وقتی هم کاربرد پیدا میکند کلی هست یا نه؟ مثلاً میگویید «هذا الکتاب». الآن از مفهوم بودن منسلخ شده یا هنوز مفهوم دارد؟
شاگرد: صرفاً یک مفهوم نیست. یعنی وقتی اشاره میکنیم گویا وجود را هم دخیل میکنیم.
استاد: خلاصه این مفهوم چیست؟ الآن مفهوم «هذا» در کاربرد کلی است یا جزئی؟
شاگرد: کلی است.
استاد: باز هم کلی است؟! ببینید میخواهید از حرفمان دست برنداریم. یک شعر میگوییم و میخواهیم قافیه را تا آخر ببریم. الآن که «هذا» در کاربرد باز کلی است؟!
شاگرد2: مفاهیم را از مصادیق میگیریم. ما که مفهوم خالی نداریم. همه آنها از مصادیق بیرونی است.
استاد: مفهوم تناقض را از چه چیزی گرفتید؟ بعد میگویید محال هم هست. آن را از چه چیزی گرفتید؟! هر چه در این فضا فکر کنید خوب است. حدود سال نود و یک مباحثه اصول داشتیم. اگر حوصله کردید فایل های آن را گوش بدهید، جلسات متعددی راجع به همین ها بحث کردیم. در بحثهای صحیح و اعم. بحث وضع و …. خیلی مفصل بود. آقایان هم فرمایشات و افادات خوبی داشتند. البته اگر فرمایشات آقایان هم بیاید. بخشی که مباحثه کرده بودیم، سؤالاتی که افاده شده بود نیامده است. ان شاءالله آن چه که آقایان هم گفته بودند بیاید.
شاگرد: چهار حملی که میفرمایید، منظورتان حمل حقیقت و رقیقت است؟
استاد: من به این صورت تقسیم کردم؛ حمل اولی ذاتی، حمل شایع صناعی، حمل منطقی و حمل فلسفی. اصلاً چهار حیث در کنار هم هستند. اگر بگویید «الانسان کیف نفسانی»، این چه قضیهای است؟ منطقی است؟ حمل شایع صناعی است؟
مرحوم آقا علی مدرس یک رسالهای دارند. آقا علی مدرس یکی از حکمای بسیار بزرگ هستند. حاج آقا میفرمودند استاد ما، یعنی مرحوم محقق اصفهانی، میگفت اگر آقا علی زنده بودند، من با اطلاعات الانم به درس ایشان میرفتم. خیلی تجلیل بالایی از مرحوم کمپانی برای مرحوم آقا علی مدرس بوده است. رسالههای خوبی هم دارند. ظاهراً در تهران مدرسه سپه سالار که وقف نامه دارد، میگویند باید اعلم باشند. ایشان یکی از اساتید مبرزی که استاد مسلم بودند. آقایشان هم ملا بودند. ملاعبدالله زنوزی رضواناللهعلیه. البته ملا عبدالله همراه آقا علی در اصفهان بودند. بعد آقا علی به تهران میآیند و دم و دستگاهی داشتند. آقا علی در معاد جسمانی از مبنای آخوند ملاصدرا فاصله گرفتند. چند رساله دیگر هم دارند. یکی از آنها این رساله حملیه است. رساله حملیه ایشان رساله خوبی است. ولی باز ایشان تقسیم ثنائی را محفوظ نگه داشته بودند. یعنی ایشان میگویند همان حمل اولی و شایع هست. بعد اینها را با یک تعریف و ظرائف حکیمانه ای مندرج میکنند. و حال اینکه اگر ابتدا ببینیم این چهار حیث را با زور داریم جمع میکنیم، اینطور نمیشود. اگر از همان ابتدا بدانیم که اینها چهار حیثیت هستند، چهار برادر هستند، نه اینکه دو برادر مندرج در چهار بحث باشند، اگر به این صورت تشخیص دادیم ذهن راحت است.
شاگرد: در جزئی و کلی شما حیثیت کاربرد را اضافه میکنید؟ یعنی میگوییم مفهوم در مفهوم بودنش کلی است اما حیث کاربرد وقتی اشاره به خارج میکند، جزئی میشود. و ….
استاد: در اصول این بحث را داشتیم. باز فکر کنیم. انسان، وضع عام موضوع له عام است؟ یا وضع خاص و موضوع له خاص؟ میخواهم بگویم این کلی و جزئی را ببینید چقدر فضای وسیعی دارد. واقعاً به این صورت است؟ روی کلاس اصول چه میگویید؟ میگویید انسان، وضع عام و موضوع له عام است. اما وقتی به ارتکازتان مراجعه میکنید، وضع عام نیست. یعنی انسان را برای این افراد وضع نکردهاند. انسان برای آن ماهیت و طبیعتی که انسان است وضع شده و آن افراد را هم دارد. یعنی معنایی که واضع برای لفظ انسان در نظر میگیرد و این لفظ را وضع میکند، یک طبیعی است. طبیعی برای خودش یک تشخص دارد. الآن واضع نیاز ندارد همه زید و عمرو و بکر را ببیند، بعد هم بگویند انسانی که تو میگویی برای انسان یک میلیون سال بعد هم هست یا نه؟ میگوید بله. من همه را در نظر میگیرم! خب اگر میخواهی مرآت بگیری با وضع عام با موضوع له خاص چه فرقی میکند؟! یعنی فضا را یک جور تصور کنید، میبینید انسان را بهعنوان وضع خاص و موضوع له خاص میبینید. اما خاص یعنی شخص الطبیعة. این طبیعت در کنار طبیعت بقر است. ذهن اباء ندارد.
شاگرد: این فضای مفهومی که شما میروید، اصلاً مصداق معنا ندارد. یعنی توجه ما به مفهوم است و نباید این تقسیمبندی را انجام بدهیم. مد نظر شما این است؟
استاد: بله، یعنی وقتی ذهن ما به مفاهیم نگاه میکند، سر وکارش با نفس الطبایع است. اما اینکه در مفهوم چه میبیند، الآن کاری ندارد. همین تناقض را ببینید؛ وقتی شما میگویید تناقض محال است، یک مفهوم روشنی را درک میکنید. بعد میگویید شما ذیل این چه چیزهایی را دیدید؟ فانی در چیست؟ میگویید اصلاً ذهن به اینها نیاز ندارد. بهخصوص در احکام ریاضی که روشنتر است. کلاً ذهن ریاضی دان دم به دم با طبایع کار میکند. بحث هایش را سر میرساند. علوم بالاتر از ریاضی و مجردترش هم روشنتر است. حتی علوم پایین ترش هم همینطور است. یعنی این حرفها حتی فیزیک هم میآید.
شاگرد2: یعنی میخواهید بفرمایید ما در قبال آن جزئی و کلی یک شخصیت هم داریم. یعنی سوم آن شخصیت است که نه جزئی حقیقی است و نه کلی است.
استاد: بله، مقصودم این است که تعبیر کلی و جزئی ای که در کلاس بود، جای خودش است. اما ذهن ما باید با چیزی آشنا بشود که نه خیلی با آن جزئی حقیقی هماهنگ است و نه با آن کلی. مثل مثال تذکره علامه. الآن در شهود عرف، کتاب المیزان را کلی میبینند یا جزئی؟ اگر آن سؤالات مطرح بشود، که آیا این چاپش منظور است یا این کتاب منظور است، میگویند کلی است. چون ذهن او را با تقسیمبندی کلاس خط میدهیم. اما اگر اینها را نگوییم و همینطور ابتدا به ساکن بگوییم کتاب المیزان. سوره مبارکه «قل هو الله» جزئی است یا کلی است؟
شاگرد: جزئی است.
استاد: همین بحثها میآید. یعنی شخصیتی پسین است که باید از آن حرف بزنیم. ما در اصول مباحثه کردیم. بحثهای خیلی خوبی میشد.
شاگرد2: فرمودید قرآن شخصیتی پیشین است.
استاد: پسین است، ولی…
شاگرد2: فرمودید وقتی قاری میخواند یک هویت شخصیتی پسین پیدا میکند ولی کاشف از یک هویت شخصیتی پیشین است.
استاد: وقتی جناب جبرئیل قرآن را خواند؛ حالا یا از لوحی خواند یا همانطور که سید مرتضی فرمودند ایجاد صوتی کرده، یا در آن روایت بود که به پیشانی حضرت اسرافیل میزند، لذا در چنین شرائطی میبینید ریخت کلامی که خدای متعال نازل میفرماید، پسینی است. شما نمیتوانید بگویید قرآن پیشینی است. چرا؟ چون قرآن کلامی است که خدای متعال نازل فرموده و ریخت کلام ریخت پسینی است. یعنی اگر آن احداث الهی برای کلام نبود، آیه شریفه نبود. اما آن چه که به این اضافه کردم این بود: گفتیم تمام کلماتی که در یک زبان تولید میشوند هویت شخصیتی پسین هستند اما چون قرآن کریم بنابر ادله ای که خود قرآن بیان میکند تدوین تکوین است -با انواع تدوین؛ تدوین زبانی، تدوین نگاشتی و …- پس قرآن کریم بین پسین و پیشین جمع کرده است.
شاید به جدول ضرب مثال زدم. وقتی شما جدول ضرب را تدوین میکنید، این تدوین شما پسین است یا پیشین؟ اینجا بحث کردم؟
شاگرد: بحث صحیفه حضرت زهرا را فرمودید.
استاد: نه، آن بحث دیگری است. ببینید بعضی از چیزها که پشتوانه تکوین دارد، درعینحالی که پسین است، ارتباط تنگاتنگی با پیشین دارد. مثال جدول ضرب را بگویم. این جدول ضرب هویت دارد یا ندارد؟ جدول ضرب کلی است یا جزئی؟ حالا سؤال این است: جدول ضرب پیشین یا پسین است؟ یعنی در اثر یک واقعهای حدوث پیدا کرده که بعد از آن یک شخصیت دارد؟ یا نه، خودش قبلاً شخصیتی داشته؟ مثل دو دو تا چهارتا پسین است؟ جدول ضرب کدام یک از اینها است؟ اگر ضرب را بگویید، ضرب پیشین است. میگویید اصل عملیة الضرب میتواند پیشین باشد و ذهن ما آن را کشف کند. جدول ضرب چطور است؟ این جدول ضرب با این نظم و خصوصیاتی که دارد پیشین است یا پسین است؟ ببینید ریخت جدول با نحوی که الآن هست، پسین است. یعنی در جدول ضرب به جای یک تا ده، میتوانید جدولی درست کنید از شانزده تا نود و شش. تا ردیف و ستون را تعیین کنید، یک جدول ضرب پسین پدید میآید. اما حالا پسین است؟ شما آن را کشف کردهاید. شما دارید بخشی از آن را به ظهور میآورید. یعنی همین هم بهصورت جدول پسین است اما آن چیزی که اصلش است، پیشین بودن است.
بعداً که جلو بروید، در اوصافی که خدای متعال برای کتاب خودش فرموده میبینید، هویت شخصیت پسینی است. ولذا کسانی که میگفتند کلام الله قدیم است…؛ کلام نفسی که اشعری آورده بود …، میبینید ذهنشان در یک فضاهایی توجیه میکردند. نه مثل کسی که گفته بود کلام الله قدیم است، حتی الجلد و الغلاف! از دست بخاری خیلی ناراحت هستند. با اینکه از محدثین بزرگ است. صحیح نوشته است. میگویند او گفته کلام اللهی که عبد میگوید حادث است. ناراحت هستند! به نظرم راجع به بخاری میگویند صحیح العقیده نیست. در شرح حالش نگاه کنید. فرار هم کرد و رفت. احساس خطر کرد و رفت. به نظرم او گفت آیهای که از دهان عبد بیرون میآید حادث است. همین را نپذیرفتند. تا این اندازه!
شاگرد: ثمره پسین و پیشین بودنش چه میشود؟
استاد: ثمره آن این است: بهعنوان شخصیتی که زمان نزول قرآن در مکه و مدینه بوده، از این حیث پسین است. لذا از همین حیث پسینی بودنش با تعاضد رسم و قرائات محل تحدی قرار میگیرد. آن وقت آن جهت تکوینش که پشتوانه تکوین است، پشتوانه این تحدی میشود. یعنی تحدی به شخصیت پسین است اما چرا این تحدی به انجاز میرسد و کسی نمیتواند مثلش را بیاورد؟ چون این تدوین آن تکوین است، به علم الله تعالی؛ «فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ»2.
شاگرد: هویت پسینی آن واضح است، پیشینی بودنش را توضیح بدهید.
استاد: روایات مفصلی دارد؛ خدای متعال در قرآن کریم هر چه نفس الامر و هر چه حکمت کتاب هست….
شاگرد2: روایت را پیدا کردم.
استاد: «فَإِذَا تَكَلَّمَ اَلرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِالْوَحْيِ ضَرَبَ اَللَّوْحُ جَبِينَهُ فَنَظَرَ فِيهِ، ثُمَّ يُلْقِيهِ إِلَيْنَا فَنَسْعَى بِهِ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ»3. ببینید میگوید «ضَرَبَ اَللَّوْحُ جَبِينَهُ فَنَظَرَ فِيهِ»، یعنی تکلم او طوری است که این لوح به پیشانی اسرافیل میخورد و در آن لوح میبیند. زیبایی این روایت در این است که هم «تکلم» دارد که از سنخ کلام است، و هم از حیث لوح است. یعنی از اول کار نقش و لوح و نوشته و کتاب، با تکلم و حرف با هم هستند. فقط باید درکش کرد. بعداً بهدنبال اینها هستیم.
شاگرد: هویت پیشینی را میفرمودید.
استاد: ببینید قرآن کریم یک وقتی یک لفظی است که معنا دارد. این شخصیتی پسین است. لذا شما میتوانید تلاوت به معنا کنید. کما اینکه در قرن اول و قرن دوم تلاوت به معنا مستنکر نبود. مالک تلاوت -نه در نماز- را اجازه میداد. ابن حزم دویست سال بعد از مالک گفت، مالک متوجه حرفش نبوده است و الا کافر است. ببینید نقص از ابن حزم است. چون اصلاً فضای قرن اول و دوم که تلاوت به معنا مستنکر نبود را نمیدانست. همان فضا است که الآن ما هم «نزل علی حرف واحد» را به این صورت معنا میکنیم؛ میگوییم حرف واحد، در مقابل دو قرائت و … است. درحالیکه اینطور نیست. آن زمان وقتی میگفتند «کذبوا اعداء الله ان الناس یقولون ان القران نزل علی سبعة احرف»، منظور حرف ابوحنیفه بود که میگفت قرآن را به فارسی هم بخوانید، چون «نزل علی سبعة احرف». سفیان بن عیینه گفت این قرائات «ملک» و «مالک» از سبعة احرف هستند؟ محکم گفت نه، همه اینها حرف واحد است. آن چه که سبعة احرف است، «ان تقول تعال، هلم، اقبل، ایّ ذلک قلت اجزأک». یعنی اهلسنت در قرن اول و دوم، سبعة احرف را به اینطور معنا میکردند. مفصل بحث کردیم. ولذا از سال دویست تا سیصد در تفسیر «سبعة احرف» نزد اهلسنت یک خلأای بود. ابن قتیبه که در دویست و هفتاد نظری داد و مرحوم شیخ طوسی فرمودند اصلح وجوه است، به این دلیل به ذهن ابن قتیبه آمده که او بین دویست و سیصد در خلأ تفسیر مقبول نزد عرف بود. اما قبل از آن خلأ نبود. همه اینها روشن است. منابعش موجود است. قبلاً هم عرض کردم.
نکته پسینی بودنش این است: در کلام میتوانند تلاوت به معنا کنند. این برای ریخت زبان است. اما قرآن این جور نیست. قرآن تدوین تکوین است، ورای صرف زبان است که شما بگویید من به معنا تلاوت کردم. تمام حروف قرآن جای خودش را دارد و نمیتوانید تکانش بدهید. چرا؟ چون غیر از اینکه یک زبانی است که معنایی را میرساند، خدای متعال کل نقش نفس الامر و همه حقائق را به نگاشت تدوین کرده است. نگاشتن غیر از زبان است که حرف بزنند. مثلاً اگر شما بگویید قم پنج محله دارد، با زبان محلات قم را توضیح دادهاید. اما اگر نقشه قم را باز کنید و بگویید ببین. حرف نزده اید. زبان به کار نبرده اید. اینجا به زبان نیاز ندارید. شما منطقههای قم را روی یک لوحی نگاشت کردهاید. نقطه به نقطه نگاشته اید. لذا هر کدام از نقطه های روی نقشه قم معادلی در قم دارد. قرآن کریم با تمام بسطی که دارد به این صورت است. ولذا «کلها کاف و شاف» است. حضرت فرمودند «نزل علی سبعة احرف کلها کاف شاف». یعنی اگر شما یک حرف از قرآن را داشته باشید، از دل آن میتوانید بقیه را هم دربیاورید. حتی «کاف» برای کل سبعة احرف باقیمانده. ولذا اینکه سعید بن علاقه گفت «منها یستخرج القرآن» یعنی شما که حروف مقطعه دارید، اگر علمش را داشته باشید و درب خانه علماء قرآن بروید، میبینید کل قرآن از حروف مقطعه در میآید. «یستخرج القرآن»، به چه نحوی؟ بهنحویکه نمیتوانید یک واو را این طرف و آن طرف کنید. چون نگاشت تکوین است. نه اینکه کلام باشد. در دستور زبان زایشی در زمان ما میگوید: هر آیه قرآن یک زیرساخت دارد و روساختش را هم با گشتارها درست میکنیم. تلاوت به معنا این است. درحالیکه وجه زبانی قرآن یکی از مظاهر است. ریخت قرآن کریم تدوین تکوین است، به نحو ورای زبان است. تا بگوییم من تلاوت را هم تغییر میدهم و تلاوت به معنا میکنم! لذا عرض میکنم وقتی قرآن را به این صورت نگاه میکنید هویت شخصیتی پیشین یا پسین است؟ الآن هویت این نقشه قم پسین یا پیشین است؟ پسین است از این باب که نقشه است. پیشین است از این باب که این از خودش چیزی ندارد و نگاشت آن است.
شاگرد: اعجاز قرآن هم وابسته به همین است؟
استاد: احسنت. رمز تحدی قرآن کریم همین تدوین تکوین است. لذا آیاتش را نگاه کنید. فوری میفرماید اگر نتوانستید مثلش را بیاورید بدانید از علم خدا است4. ولذا «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»5؛ در چه زمانی؟ در طول تاریخ. اول خلقت تا آخر خلقت هر چه جن و انس هستند؛ حالا هم که هوش مصنوعی و ابر هوش آمده است، اگر همه اینها دست به دست هم بدهند، «عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ». «هذا القران» میگوید. دیگر سوره هم نیست. «لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»؛ این در کل تاریخ من البدو الی الختم است. چرا؟ چون اگر همه دست به دست هم بدهند خدا نمیشوند. فقط خالق است که میتواند کل نفس الامر را تدوین کند. او مبدأ است. پس علم قرآن کریم تبلور علم الهی است. تبلور علم الهی است که تدوین شده است. هیچکدام از آنها که خدا نمیشوند.
شاگرد: پس این فرق کلام معمولی زبان با قرآن است. در خاطرم رسید که در زبان هم فرمودید پسینی و پیشینی دارد. اما گویا پسینی آن طوری نیست که تحفظش لازم باشد. هر کلامی پسینی و پیشینی دارد. آن ساختاری که در زبان هست، پیشینی است و آن زبانی که ما میگوییم پسینی است. ولی فرق قرآن این است که چون پسینش تدوین آن پیشینش است، دیگر نمیتواند دستکاری بشود. چون دیگر آن نیست.
استاد: این نکته مهمی است. درست است که یک کلام خودش از یک زبان تولید شده؛ زبان چیزی نیست که کلام باشد. با هم فرق دارند. آن پیشین است. اما صحبت سر این است که وقتی زبان، پیشین دارد، ساختار زبان هم پیشین دارد؟ اگر پیشین دارد پس چطور پویا است و تغییر میکند؟! زبان بهعنوان یک امر دارای ساختار هویت پسینی یا پیشینی است؟ یعنی اگر انسانها نبودند، در نفس الامر یک زبان بود یا نه؟ اگر یادتان باشد، زبانی که میگویند «لسان اهل الجنة العربیة»6 دارد. از تناسب اصوات با معانی است. رابطه و تناسب طبعی دارند. این خوب است. اما این زبانهایی که ما داریم آنها نیست.
شاگرد: یعنی قبول نمیکنید که در همین زبانها طبعی داشته باشند؟
استاد: نه، زبانهای عرف عام ندارند. چرا؟ بهخاطر اینکه گسترش زبانها از وقایع خارجی است. مثلاً اینجا یک واقعهای رخ داده و اسم گذاشتهاند. بعداً هم در زبان گسترش پیدا میکند. یعنی زبان فقط متفرع بر تناسب اصوات با معانی نیست. پیدایش اولیه زبانها اینچنین است. زبانهایی که الآن هست، نسبت به کلام یک پیشینی دارد اما خودش باز پسین است. راجع به لغات و واجها همین را عرض کردم.
شاگرد: یعنی آن ساختار میتوانست غیر از اینی که الآن هست باشد.
استاد: پویا است و تغییر میکند. یکی از چیزهایی که زبان شناس ها میگویند؛ دسوسور هم داشت؛ میگوید مهمترین ارکان زبان شناسی ای که ابداع کردم و ساختارگرائی به دنبالش آمد، دو چیز است. اولی این بود که رابطه بین لفظ و معنا قراردادی است. تکوینی نیست. جوش خوردگی بیرون از انسان نیست. انسان است که با قرارداد و ذهن خودش بین این لفظ و معنا قرارداد کرده است.
شاگرد2: حضرت آدم به چه زبانی تکلم میکرد؟
استاد: آیا قبل از حضرت آدم زبانی بود یا ایشان ابتدا به ساکن زبان آوردند؟
شاگرد2: اولین انسانی بود که آمد.
استاد: جواهر، کتاب الحج را باز کنید. اول کتاب الحج جواهر روایتی را در فضیلت حج میآورند. شاید زراره است، به امام عرض میکنم یابن رسول الله این حج چقدر عجیب است! چهل سال است دارم از شما راجع به احکامش میپرسم ولی هنوز تمام نشده! حضرت فرمودند چرا میخواهی تمام بشود؟! «يا زرارة بيت يحج قبل آدم ع بألفي عام»7. حضرت فرمودند خانهای که قبل از حضرت آدم حج می شده، میخواهی زودی تمام بشود؟!
شاگرد2: وقتی حضرت آدم خلق شد به چه زبانی حمد خدا را کرد؟ عربی که نبود.
استاد: در روایت دارد: «ما أنزل الله تعالى كتابا و لا وحيا إلا بالعربية فكان يقع في مسامع الأنبياء ع بألسنة قومهم»8.
شاگرد2: روایتی که میگوید «اول من تکلم بالعربیه هو اسماعیل بن ابراهیم» چیست؟
استاد: یعنی عربیت بعد بود. «العرب مستعربه»9 میگویند. یعنی عربیت بعد از آن. نه عربیتی که «لسان اهل الجنه» است که اصل زبان عربی را تشکیل میداد.
شاگرد: ارتباط طبعی ای که بین لفظ و معنا در کتاب حسن جبل آمده، برای چیست؟
استاد: آن ارتباط برای همه زبانها هست.
شاگرد: پس منظور از ساختاری که پویا است و عوض میشود چیست؟
استاد: یعنی زبانی که با آن محاوره میشود یک ساختاری دارد. این ساختار ثابت نیست و در بستر زبان تغییر میکند. هم قواعد دستوری آن و هم نحوه آن تغییر میکند. هم از زبانی به زبان دیگری میرود. بله، اصل خود زبان یک واقعیت ثبوتی دارد که همه اینها از او است. زبان شناسهای امروزی میگویند همه آنها از ژنتیک انسان است. یا از فطرتش است. ولی امر بالاتر از اینها است. یعنی با این مسألهای که عرض شد، زبان خیلی گستردهتر از اینها است. ولی فضای ساختاری که این زبانهای دارای معنا که با آنها محاوره میشود، فضای زبان است. پسین به این معنا است.
شاگرد: آثار تکوینی آیات قرآن برای هویت پسینی است یا پیشینی؟ مثلاً سوره حمد برای شفاء است، این برای علم امام است که حاصل بشود یا برای همین الفاظ هم هست؟
استاد: اتفاقا «هذا القرآن» را برای همین گفتم. هویت قرآن چیزی از شئونات قرآن کم ندارد. وقتی شما «زید» میگویید یعنی «زید».
شاگرد: اینکه بعضی وقت ها حاصل نمیشود یعنی مانع هست؟
استاد: بله، یعنی همان جا شرائطی هست؛ اگر همه شرائط باشند کار خودش را انجام میدهد. ولی میبینید در یک بستری با مجموعهای از چیزها است که نمیشود.
شاگرد: پس از حیث لفظ فرقی ندارند؟ یعنی اگر حضرت امیر یک لفظی از قرآن را بگویند، اثرش با اینکه کسی مثل من بگوید، فرقی ندارد؟
استاد: وقتی میگوییم قرآن کریم هویت شخصیتی دارد، معنایش این نیست که فرد ندارد. لذا در جلساتی صحبت شد پیرامون قرآن نازل و قرآن صاعد. علماء میگوید قرآن صاعد ادعیه است. منظور این اصطلاح مرحوم میرزا جواد آقا ملکی نیست. در جلسات متعددی راجع به قرآن صاعد صحبت کردیم. قرآن صاعد یعنی همان قرآنی که هویت شخصیتی پسین است و در دنیا نازل شده، هر نفری که آن را میخواند دارد واقعاً یک فردی از آن را ایجاد میکند. این ما به التوسل صعود او است. «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»10. یکی از معانی همین کلم الطیب، قرآن کریم است. کدام کلام طیبی بالاتر از قرآن کریم است؟! «الیه یصعد». این قرآن صاعد در این اصطلاح میشود. خب قرآن صاعد خصوصیات خاص خودش مزید بر هویت شخصی نازل را ندارد؟! دارد. چون کسی دارد آن را ایجاد میکند. الآن فردی است که با وجود تولید کننده همراه است. اگر کافر این را میخواند «یزیده بُعدا»؛ «وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ»11. لذا منافاتی ندارد وقتی ما در مقام نزول آن میگوییم شخصیتی پسین است یا مرتبه پیشین دارد، اینکه تمام آثاری که در قرآن صاعد میخواهد بار بشود، قرآنی که امیرالمؤمنین میخواند با قرآنی که من میخوانم تفاوت داشته باشد.
شاگرد: اگر اعجاز وابسته به پیشینی است، فصاحت و بلاغتش اعجاز بما هو پسینی نیست؟ یعنی چیزهایی که پسینی است، قابل آوردن است. این لازمه حرف شما است؟
استاد: اتفاقا یکی از مشکلاتی که مطرح میکنند، همین است. آیا اعجاز را میتوان در فصاحت و بلاغت آورد یا نه؟ آیا همه ایات قرآن در یک رده هستند یا نه؟ این سؤالاتی است. این طوری که من عرض کردم مورد تحدی تنها فصاحت و بلاغت نیست. هویت یک کلامی است که فصاحت هم دارد. و لذا یک آیه پیدا نمیکنید وقتی میگوید ده سوره بیاورید، کوچک ترین اشاره نمیکند که در چه جهتی بیاورید. سوره ای مثلش بیاورید در زیبایی! در اعجاز عددی! در فصاحت و بلاغت! اصلاً در قرآن نداریم. اصلاً اشارهای هم به آن نیست.
شاگرد: تحدی به عرف عرضه شده است.
استاد: لذا برخی سراغ صرف رفتهاند.
شاگرد: عرف وقتی میآورد، میگوییم یک باطن و یک تکوینی و تدوینی دارد.
استاد: یک مقالهای هست که زحمت کشیدهاند. همین مطلب بسیار مهمی است. یعنی ادعای تحدی، ما به التحدی، رمز تحدی چیست، و همچنین ضمانت اجرای آن چیست. به عبارت دیگری مثلیت به چیست؟ ضابطه مثلیت چیست؟ چه کسی داوری کند؟ اینها در آن مقالات مفصل بحث شده است. هر چه روی این کار شود خوب است. الآن کتابهایی نوشته شده ولی هنوز بیرون نیامده است. اشکالات سنگینی وارد کردهاند. مرتبط به حوزه هم چاپ شده است. میخواستم در مباحثه بگویم ولی چون هنوز منتشر نشده چیزی نگفته ام. اشکالات آنها را نمیتوان با این مطالب متداول داد. اما با این بیاناتی که عرض میکنم ریاضی وار پاسخ داده میشود و همه فهم است. آقای سوزنچی با یک آقایی در تلگرام مناظرهای کردند. او علیه قرآن کتاب نوشته بود. بعد آمده بود و گفته بود بیا مناظره کنیم. اول میگفت این مناظره من و تو برای تاریخ عبرتی میشود. تا هشت-نه جلسه آمد. بعد از اینکه برخی از این مبادی برای او واضح شد، از شماره ده و یازده دیگر حاضر نشد جواب بدهد. ولی میگفت که چرا ادامه نمیدهند؟! مبادی آن همین بحثهایی است که کردیم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: اعجاز قرآن، تحدی قرآن، اعجاز بلاغی، هویت شخصیتی، هویت شخصی، هویت شخصیتی پسین، هویت شخصیتی پیشین، تدوین تکوین، واج، تدوین نگاشتی، آقای علی مدرس، زبان، قرآن صاعد، حمل اولی، حمل شایع صناعی، کلی و جزئی، انواع حمل، نظام طبایع، طبایع طولی، زبان عربی، عربی مبین،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 89
2 هود 14
3 البرهان في تفسير القرآن , جلد۳ , صفحه۵۹۴
4 هود 14
5 الاسراء88
6 بحار الأنوار (ط - بيروت) ج11 56
7 من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 519
8 علل الشرائع ؛ ج1 ؛ ص126
9 روح البيان (7/ 281)
10 الفاطر 10
11 البقره 26