بسم الله الرحمن الرحیم

تعدد قراءات-مباحثه مفتاح الکرامة-تواتر نقل اجماع

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تعدد قرائات؛ جلسه 119 23/2/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

تعاضد رسم و قرائات پاسخی به ادعای «تواترها الی اصحابها»

بحث ما در جزوه مقتبس از مفتاح الکرامه بود. صفحه هفتم آن جزوه و مقام چهارم بودیم. در این مقام بحث ما اهمیت رسم مصحف رفت؛ برخی فرموده بودند تواتر قرآن الی اصحابها است. نه به پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله. من عرض کردم محکم‌ترین جواب به کسانی که می‌گویند تواتر به اصحابها است، مسأله رسم المصحف است. رسم المصحف و اختلاف مصاحف الامصار ربطی به قراء سبعه ندارد. اختلاف مصاحف الامصار برای زمان عثمان است. کسانی که می‌خواهند بگویند تواتر به قراء سبعه است، مربوط به قرن دوم است. این مطلب مهمی در جواب کسانی بود که گفته بودند «تواترها الی اصحابها»؛ یک قرائت عاصم متواتر است، اما از عاصم تا اقراء حضرت نه. این جواب مهمی بود که داشتیم. بحث ما سر تعاضد رسم و قرائت رفت. آن چه که عرض من بود، این شد: کتاب خدا که بین ما هست و ماندگار هست، هم رسم المصحف و هم تلاوت المصحف با هم هستند و پیچ و مهره هستند. این دو با هم آن جوهره و هویت اصلی کتاب خدا را نگاه می‌دارند. هر کدام را که بخواهیم حذف کنیم، مطلب خراب می‌شود. کسی هم که تأمل کند، می‌بیند راهی غیر از این نیست. این اصل بحث ما در این دو-سه جلسه بود.

تحدی قرآن به هویت آن؛ «القرآن»

شاگرد: فرمودید تحدی قرآن به وجه پیشینی آن است. می‌خواستم ببینم آیا تحدی نباید به یک بُعد ظاهری باشد که قابل فهم باشد؟ حرف ابوفاخته هم معلوم نیست علمش را داشته باشد و بتواند از قرآن استخراج کند، چه برسد به دیگران. چطور ممکن است که اگر مثلی برای قرآن آوردند، بگوییم تدوین تکوین نیست پس مثل قرآن نیست؟

استاد: جلسه قبل، بعد از این‌که مباحثه تمام شد، همین را مطرح کردند. دو-سه کلمه هم عرض کردم، ولی خود این بحث در جلساتی که مناظره شده مطرح شد. خلاصه اش این است: تا جایی که در ذهن من هست، در آیات شریفه حتی اشاره‌ای نداریم در این‌که خدای متعال می‌فرماید مثل قرآن بیاورید، بگوید از چه حیث می‌گویم؛ مثل این قرآن بیاورید، از باب فصاحت و بلاغت. در اعجاز علمی، در اعجاز عددی، در چه چیزی؟ حتی اشاره‌ای هم ندارد. بنابراین مهم‌ترین بحث ما این بود که تحدی به هویت قرآن است. حالا چرا؟ چون هویت، همه چیز را با خودش دارد. وقتی تحدی شما به هویت است، «أولئک آبائی فجئنی بمثلهم». لذا این‌ها هویات روشنی دارند. خب وقتی می‌آورند معلوم می‌شود.

مرحوم میرداماد در قبسات دارند. میرداماد اعجوبه‌ای بودند. ما شاءالله در حکمت و …! من از قبسات در حافظه ام مانده است. می‌گویند جد ما فرمودند «خلق الاشیاء لا من شیء»1، نفرمودند «من لاشیء». بعد شروع می‌کنند بین این دو تعبیر تفاوت می‌گذارند. می‌گوید ببینید وقتی گوینده می‌گوید «لا من شیء» با وقتی که «من لا شیء» می‌گوید، چقدر تفاوت است! بعد می‌گوید «أولئک آبائی فجئنی بمثلهم». یعنی این سخن معصومین علیهم‌السلام که اعجاز قولی دارد، نه فعلی.

خب این‌ها هویاتی هستند. قرآن کریم می‌فرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»2. خب فقط جن و انس زمان نزول قرآن را می‌گوید؟ یا جن و انس تا آخر و کل تاریخ را می‌گوید؟ «هذا القرآن» یعنی یک هویت دارد. در آیات دیگر اشاره‌ای که ما خیلی روی آن تأکید کردیم، این است. تا به حال یادم نمی‌آید این تأکید را در کلمات اساتید دیده باشم. وقتی با تحدی می‌فرماید که مثل آن را بیاورید، بعد می‌فرماید اگر نشد و نتوانستید، «فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ»3. یعنی پشتوانه این کتاب علم خدا است. تنها خدا است که می‌تواند چنین کتابی را داشته باشد و تدوین کند. جن و انس ظهیرا باشند، در طول تاریخ همه آن‌ها را جمع کنید، آن‌ها خدا هستند یا نیستند؟! نیستند. چون همه جمع می‌شوند باز خدا نیستند، نمی‌توانند بیاورند. چون ریخت این کتاب و پشتوانه آن علم خدا است. این خیلی نکته مهمی از این آیات است. پس تحدی به هویت است و رمز هویت هم پشتوانه علم الهی است. توضیحات آن هم داده شده؛ هم کیفی و هم کمی. قبلاً در مباحثه عرض کرده بودم.

جلسه قبل می‌خواستم مطالبی را عرض کنم، آقا بحث را سر توضیح هویت شخصی بردند. خب یک جلسه گذشت اما بحث‌هایی است که ده جلسه نیاز دارد. یعنی هر چه سؤالات آن بحث را بشورانید و پرورش بدهید جا دارد. چون مبادی بحث در ذهنتان روشن می‌شود. بعداً برای مخاطب خودتان هم می‌توانید توضیح بدهید. اگر مطلب برای شما پخته شود، حتی وقتی به دبستان وارد می‌شوید، می‌توانید برای آن مطلب را توضیح بدهید. ولو اگر یک استاد نمره بالا باشد و شما در دبستان درس می‌دهید، می‌گوید عجب! آن آقا دارد این مطلب مهم را به بیان ساده برای بچه‌ها می‌گوید!

خدا همه را رحمت کند! مرحوم حاج آقای علاقه بند که از اساتید مهم یزد بودند، در وصف استادشان و بزرگ علماء یزد مرحوم آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی این جور گفتند؛ می‌فرمودند حاج شیخ مسجد می‌آمدند و برای بازاری ها منبر می‌رفتند. همه هم از بیانات حاج شیخ کیف می‌کردند. می‌گفتند به به! لذت می‌بردند. حاج آقا می‌فرمودند کسی که اسفار و منظومه خوانده بود، می‌دید حاج شیخ دارند فلان جای منظومه یا اسفار را برای مردم توضیح می‌دهند. اما نه اصطلاح فلسفه را به کار می‌برند و نه چیزی. این یعنی حاج شیخ پخته در علم هستند. مطلب را هضم کرده بودند. آن مطلب را برای عوام می‌گفتند و آن‌ها هم لذت می‌بردند. کسی که خوانده بود می‌فهمید که حاج شیخ چه می‌گویند. لذا وقتی روی این هویات شخصیه فکر کنید، مثال‌ها و مبانی آن صاف شود، شما بعداً همین بحث‌ها را بیانات ساده برای دیگران می‌گویید، آن را می‌فهمند. استواری و قرص بودن آن را چه زمانی متوجه می‌شوند؟ بعد از این‌که رفت‌وبرگشت کنند. هر چه رفت‌وبرگشت می‌کنند می‌بینند متانت و علو مطلب بیشتر واضح شده است.

مسأله صرف و آزمون پذیری اعجاز قرآن

شاگرد: آزمون پذیر نیست.

استاد: خب آزمون پذیر هست یا نه؟ ببینید جایی که جایش باشد، هست. خدای متعال که فرموده مثلش را بیاورید، جایی که قرار شد کتاب او صدمه ببیند و بالفعل به آزمون پذیری نیاز است، خودش می‌داند چه کار کند. لذا عده‌ای به صرف قائل شدند. گفته‌اند وقتی وقتش شد خدا نمی‌گذارد. یکی از مبانی مهم در تحدی صرف است. سید مرتضی و خیلی از دیگران دارند. می‌گویند این جور نیست که محال باشد که در فصاحت مثلش بیاید؛ چون این‌ها حیثی است. می‌گویند خب کلمات فصیح و بلیغ خیلی هست، اما وقتی عده‌ای کاری کنند که مردم به اشتباه بیافتند، خدای متعال اوضاع آن‌ها را به هم می‌زند و نمی‌گذارد.

مفسرین و آقای طباطبایی در المیزان4 هم آورده‌اند. شاید ذیل آیه «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ»5 بود. می‌گویند آن‌ها گفتند فصحاء عرب را بیاوریم. گفتند خب قرآن می‌گوید مثلش را بیاوریم، چرا دعوا کنیم و شمشیر بکشیم و کشت و کشتار کنیم؟! گفتند فصحاء خودمان را جمع می‌کنیم و مثلش را می‌آوریم و می‌گوییم این هم مثل قرآن است. حالا دیگر تمام شد و کشت و کشتاری هم نیاز نیست. در مسجد الحرام جمع شدند. به گمانم چهل نفر بودند. المیزان در خاطرم هست و روایتش هم قدیمی است. وقتی جمع آن‌ها داشتند صحبت می‌کردند، یک نفر در همان جا بدون این‌که بداند خداوند او را برای چه کاری فرستاده، داشت قرآن تلاوت می‌کرد و ظاهراً همین آیه را خواند؛ «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ۖ وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ». آن‌ها به‌صورت هم زل زدند! صرف این است. خدا کسی را می‌فرستد و یک آیه را می‌خواند، چهل نفر از فصحاء در صورت هم نگاه می‌کردند و می‌گفتند ما جمع شده‌ایم مثل این بیاوریم؟! لذا پا شدند و رفتند. این مبنای قول صرف است. یعنی قرار شد جدی مثل بیاورند، این‌طور می‌شود. نه بچه بازی که خیلی هست. «فرقان الحق» را به آقا گفتم. الآن شاید بالای سی سال است که این «فرقان الحق» در اینترنت دست به دست می‌شود. الآن که نیست. مربوط به زمانی است که من مشغول بودم. الآن شاید دست به دست شدنی که آن زمان پانصد درصد زمان متعارف خودش بود، الآن به زیر یک درصد رسیده است. آمده بودند و می‌گفتند ما مثل قرآن آوردیم و پخش می‌کردند. یک چیز مبتذلی بود. جلوتر با همان زنادقه ای که بودند بحث می‌شد. گفتم حالا ببینید چند سال دیگر خود کسی که این را آورده مدافع آن هست یا نیست! فراموش می‌شود و می‌رود. ببینید این بچه بازی است. این‌که قرار نشد مثل قرآن باشد. در زبان فارسی مثل مثنوی، حافظ، شاه نامه، دیوان خیام مگر چه قدر آمده؟! زبانش هم فارسی است و مطبوع خود فارس‌ها است. اما ببینید! میدان جلوی چشم همه است. قرآن را ببینید، این‌ها را ببینید. ببینید این‌ها توانستند قرآن را از صحنه بیرون کنند یا نه؟!

جاذبیت قرآن وجه تحدی قرآن نزد آیت‌الله بهجت

البته آیت‌الله بهجت می‌فرمودند به نظر من وجه تحدی قرآن، جذابیت قرآن است. این فرمایش ایشان بود و زیاد هم تکرار می‌کردند. اما این‌که ایشان چه منظوری داشتند، خود ایشان بیشتر درک می‌کند. شاید گاهی هم به جاذبیت تعبیر می‌کردند. عجائب است. سر جایش معلوم می‌شود.

ولی آن چه که ما مباحثه می‌کنیم، با همه این‌ها تفاوت می‌کند. یعنی ما دنبال صرف و… نیستیم. ما دنبال این هستیم که از خود آیات شریفه وجهی را به دست بیاوریم، به‌صورتی‌که سر وقتش اثبات پذیر هم باشد.

تصدیق ابر هوش مصنوعی به اعجاز قرآن؛ «بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»

شاگرد: الآن با زبان طبیعی و هوش مصنوعی، فرمایش شما چطور می‌شود. در خاطرم هست که می‌فرمودید در بلاغت هم تحدی هست. الآن دقیقاً اگر فرض کنید با این زبان درست کنند، چه می‌شود؟

استاد: برای بالاتر از هوش مصنوعی پیش‌بینی هم کرده‌اند؛ ابرهوش مصنوعی. برای دوهزار و سی و پنج، چهل و پنج یا پنجاه گفته‌اند. ابر هوش یعنی از حیث استدلال و درک و پیشرفت از کل بشر بالاتر می‌شود. اسم این را ابرهوش گذاشته‌اند. یعنی از بشر جلو می‌زند. آن جاسوس را گفتم که در مغزش چیزهایی گذاشته بودند. حافظ قرآن بود. خانم جاسوسی نبود که قرآن را حفظ کرده باشد. با اینپلنتی که تراشه ها را در مغز او قرار داده بودند، حافظ قرآن بود و بین داعشی ها به‌عنوان یک مومنه خیلی متدین و حافظ قرآن او را می‌پذیرفتند. می‌گفتند قرآن را بلد است و می‌خواند. بعد هم در سوریه کشته شد. رفتند جسد او را در آوردند، به این خاطر که تراشه هایی که در بدن او بود خیلی قیمت داشت. جسد او را درآوردند تا آن تراشه ها را بردارند. خب این فعلاً برای جاسازی در بدن است. اما خود این هوش مصنوعی….

شاگرد: با تراشه حفظ قرآن اتفاق افتاده بود؟

استاد: بله، در تراشه اطلاعات هست. آن را با حافظه مغز هماهنگ می‌کنند. از آن دریافت می‌کند. در جلسه مباحثه پنج شنبه آن را توضیح دادم.

شاگرد: به این مضمون رمان خواندم.

استاد: نه رمان نیست. در سوریه کشته شد. اگر هم این باشد، رمان نیست، ولی به‌صورت ادبیات رمان نوشته اند.

شاگرد2: به‌عنوان داعشی کشته شد؟

استاد: بله، آن جا دفن شد و بعد رفتند جسدش را پیدا کردند.

شاگرد2: جاسوس خودشان را کشتند؟

استاد: در جنگ کشته شد. الآن اسمش یادم نیست. اگر بزنید می‌آید.

شاگرد: رمان حیفا است.

استاد: به نظرم در خبرها شنیدم، بعد در رفرنس ها عمومی مثل ویکی پدیا دیدم. اسمش هست. اسمش آمنه است. این کارها دارد می‌شود.

شاگرد2: می‌گویند ایلان ماسک در تراشه ها دارد تلاش می‌کند که این کار را بکند. هنوز نتوانسته‌اند.

شاگرد: شرکت الینک؟

استاد: نه، تفاوت دارند. الینک برای جایی است که کارهای بدنی هم انجام بدهد. ببیند، حرکت کند.

شاگرد2: همان تراشه ای که به مغز وصل می‌شود را می‌گویند هنوز نتوانسته‌اند.

استاد: جلسه‌ای که مباحثه کردیم را ببینید. اگر نبود به من بگویید. چون وقتی شنیدم رفتم دیدم که واقعیت است و این کار مهم را انجام داده‌اند. آن چه که شما می‌فرمایید مراتبی دارد. بخشی از آن انجام شده است.

ببینید زمانی می‌رسد که ابر هوش می‌شود؛ ابرهوش یعنی از فهم کل بشر زودتر انجام می‌دهد. دیروز در خبرهای دنیا آمد؛ یک مریضی‌ای که دکترها تشخیص نداده بودند را هوش مصنوعی تشخیص داد و بعد همه آن را تصدیق کردند. تشخیص او را همه تأیید کردند و مریض را از مرگ نجات دادند. همه این‌ها مرتب می‌آید؛ زمانی که سعه اطلاعات و فهم و استدلال قوی است.

شاگرد: براساس ساختار قرآن، فصاحت و بلاغت مربوط به ادبیات است. یک چیزی باشد که وقتی به مردم عرضه می‌شود، نتواند تشخیص بدهد که آیه قرآن است.

استاد: به گمانم این مباحثی که طول می‌دهم، مبادی این بحث‌ها را فراهم می‌کند. زمانی‌که ابرهوش آمد، قرآن می‌گوید: «وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»6. مگر بشر و هوش مصنوعی نمی‌توانند ظهیر باشند؟! می‌فرماید باز نمی‌توانند خدا باشند. علم هوش مصنوعی هم علم خدا نیست. می‌فرمایند نمی‌توانید مثل آن را بیاورید. چرا؟ این مباحثی که الآن داریم، مبادی آن بحث است. الآن واج و زبان شناسی و خط و … مبادی بحث را در ذهن شریفتان فراهم می‌کند تا بدانید چرا نمی‌توانند.

فصاحت شأنی از شئونات هویت قرآن؛ اعجاز ادبی قرآن

کلی بحث این است: تحدی به هویت است. وقتی به هویت شد، یک هویتی را می‌آورند و مقابل آن می‌گذارند و می‌گویند این مثل این است. اگر تحدی به فصاحت باشد، می‌گویند ببینید این کلام کلام فصیحی است، افصح از آن است. العرف ببابکم؛ مسیحی و یهودی و کمونیست و عرب هم هستند، این‌ها دو کلام را کنار هم می‌گذارند و می‌گویند بی‌طرفانه شما بگویید این افصح است یا دیگری؟ این نزاع می‌شود. اما وقتی می‌گوییم تحدی به هویت است، کجا است که اثبات پذیر می‌باشد و بعد می‌گوییم مثلش را نیاورده اند؟! آن جا نظائری دارد. جلسه قبل هم خدمت آقا عرض کردم. وقتی جدی پیش آمد، آن وقت است که تازه فرمایش امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه روشن می‌شود. حضرت فرمودند: «لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ»7. آن وقت است که وقتی می‌گویند این مثل آن است، تازه کسانی که عالم به قرآن هستند، زوایای کمی از این کتاب رو می‌کنند که می‌بینند مثلش نیست. حاج آقا زیاد می‌فرمودند، آیه می‌فرماید: «وَلَوۡ أَنَّ قُرۡءَانا سُيِّرَتۡ بِهِ ٱلۡجِبَالُ أَوۡ قُطِّعَتۡ بِهِ ٱلۡأَرۡضُ أَوۡ كُلِّمَ بِهِ ٱلۡمَوۡتَىٰ»8؛ «قرآناً»، نه «القرآن». حالا می‌گویید مثل آن فصیح است؟ می‌گویند بله. قرآن فصیح است. آن چه هم که شما با زحمت آوردید را به عرف عرضه کنید، می‌گویند هر دو فصیح است. ولی این فصیحی که وقتی کسی آن را با فلان خصوصیت می‌خواند طی الارض می‌کند. وقتی جدی است، از اینجا به طرفة العینی به تهران رفت. این هویت می‌شود. یعنی این کلام هویتی دارد که فقط فصاحتش نیست، فصاحت شأنی از آن است. شئونات دیگری هم دارد که وقتی قرار شد مثل این هویت را بیاورید، آن وقت در مماثلث سائر شئونات آن خودش را جلوه می‌دهد. خود صرف هم یک امر ساده‌ای است؛ صرف برای آن است که خدا نگذارد مثلش را بیاورند؛ آن هم به‌صورت جدی. اما این‌که ما عرض می‌کنیم، خیلی مهم‌تر است. «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»9 در کافی شریف چه بود؟ «لتعجبتم» یکی از رموز بسیار مهم همین بیان تحدی است. حضرت فرمودند «فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ». همه این‌ها در قرآن کریم هست. «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ تعجب، یعنی چه؟ مثلاً امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند من امام از آیه سوره حمد می‌فهمم که در خیابان یک تصادفی شده است. ما تعجب می‌کنیم؟! تعجبی ندارد. می‌گوییم خب بسم الله است، امام علیه‌السلام است و علم غیبی که از قرآن می‌دانند. لذا این واقعه را خبر دادند. این تعجب ندارد. تعجب زمانی است که می‌گوییم عجب! این در اینجا موجود است. «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ این یعنی صرف؟! «لتعجبتم» یعنی خدا نمی‌گذارد مثلش را بیاورید؟! خدا می‌گوید اولیائی که علم کتاب من را دارند…؛ چقدر حدیث است؛ نگاه کنید. حضرت فرمودند: «قد ولدني رسول الله ص و علمت كتاب الله و فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء بدء الخلق و أمر السماء و أمر الأرض و أمر الأولين و أمر الآخرين و أمر ما كان و أمر ما يكون كأني أنظر إلى ذلك نصب عيني»10. اگر شما هم جلو بیایید، همان جور که من از کتاب می‌دانم، وقتی شما ببینید، تعجب می‌کنید. وقتی به هویت آن تحدی می‌شود، این هویت چقدر ظرفیت و پتانسیل دارد تا در صحنه‌های مختلف بماند؛ که «لاتفنی عجائبه». بنابراین در زمان ابرهوش هم، همین‌طور است. خود ابرهوش وقتی در بررسی وسعت قرآن کریم وارد می‌شود، آن وقت است که تراث‌هایی که مسلمانان سینه به سینه نگه داشته‌اند، قدرش معلوم می‌شود. یعنی آن ابر هوش چیزهایی می‌فهمد و به ما می‌گوید و می‌توانیم به دنبالش برویم و ببینیم درست گفته است. آن‌ها را که می‌بینیم، تازه حضرت فرمودند «لافنی عجائبه». هوش مصنوعی نمی‌تواند کاری کند که عجائب کتاب «فنیت». باز هم «لا تفنی» هست. ولی مبادی آن مهم است. من تأکید دارم جلسه به جلسه این مبادی مطرح شود و سرنخی باشد تا شما پی آن را بگیرید و حتماً این‌ها را گسترش بدهید.

شاگرد: در فرمایش شما نسبت به بلاغت و فصاحت قرآن، تحدی هست یا نه؟

استاد: تحدی به آن‌ها هست ولی به‌عنوان یکی از شئونات قرآن.

شاگرد: اگر امثال هوش مصنوعی همان بلاغت و فصاحت را هم آوردند، دیگر آن شأن کنار می‌رود؟

استاد: نه، اگر مثلش را بیاورند، باید مثل قرآن باشد. خدا رحمت کند! یک آشیخی در یکی از قرای یزد منبر می‌رفت. من از ایشان شنیدم. منبری خوبی بود. خوش ذوق بود. ولی زیاد در حوزه نمانده بود و به همان ده خودشان برگشته بود. مجلس ختمی بود و من هم در مجلس نشسته بودم. یک جوری به مخاطبینش گفت؛ گفت به شما بگویم؛ فردا که حضرت بقیة الله سلام الله علیه تشریف می‌آورند، این خارجی ها زودتر از من و شما به ایشان ایمان می‌آورند. گفت چون شما که سوادی ندارید. حضرت وقتی یک چیزی بگویند تا از دستگاه حضرت سر در بیاوریم، به اندازه ظرف خودمان است. اما این‌ها خیلی کار کرده‌اند. خیلی چیزها را دیده‌اند. بلد هستند. از نزدیک می‌دانند. لذا وقتی آقا چیزهایی بیاورند، آن‌ها می‌فهمند که چه خبر است. لذا می‌گفت آن‌ها زودتر از من و شما مطمئن می‌شوند. می‌خواهم عرض کنم ابرهوش خیلی زودتر از هوش فعلی مطمئن می‌شود که نمی‌شود مثل قرآن بیاید.

شاگرد: حتی از جهات فصاحت و بلاغت؟

استاد: فصاحت و بلاغت به‌عنوان این کلام از قرآن. قرآن که جهات را جدا نکرد. نگفت در فصاحت و بلاغت نمی‌توانید مثل من بیاورید. می‌گوید در این آیه فصیح نمی‌توانید مثلش را بیاورید؛ این آیه! هویت دارد.

شاگرد2: فرمایش شما این است از نظر ظاهری شاید شبیه این آیه شود ولی دیگر اثرات آن آیه را ندارد؟

استاد: بله.

مجالی مختلف حروف مقطعه؛ تمثیل به گیت‌های فرودگاه

شاگرد: این تحدی طوری است که فقط برای خودمان باید توضیح بدهیم که به خدا اعتقاد داریم. ولی فرض این است که اصلاً بلاغتش را طرف نفهمید.

استاد: هنوز صحبت فرمایش شما نشده است. اگر از خود آیات و روایات توضیح بدهیم که این تحدی، مشتمل بر دو کیفیت و کمیتی است که تصورش برای کل بشر قابل درک است. اینجا دیگر نمی‌گویند قابل اثبات نیست. کیفی آن این است: اختصاصی قرآن در تمام بشر است…؛ این خیلی مهم است؛ در جلسه قبل گفتم که باید اختصاصیات قرآن را ردیف کنیم. یکی از اختصاصیات قرآن که در هیچ کتابی از بشر نیست، حروف مقطعه است. آقا هم در مورد حروف مقطعه تحقیق کرده‌اند؛ چه وجوه گسترده‌ای است. آخرش هم حرف ابوفاخته را نیاورده‌اند.

شاگرد: در کتب آسمانی سابق هم نیست؟

استاد: نه، اتفاقا برعکس است؛ در کتب آسمانی سابق بشارت داده‌اند. شیعه و سنی نقل کرده‌اند که پیامبران پیشین می‌گفتند خصوصیت رسول ختمی مرتبت این است که «یاتی بکتاب بالحروف المقطعه». اگر شواهدی پیدا کردید بگویید.

شاگرد2: روایتی هست که می‌فرماید: «أَمَّا حم‌ فَهُوَ مُحَمَّدٌ ص وَ هُوَ فِي كِتَابِ هُودٍ الَّذِي أُنْزِلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ…»11، منظور از منقوص الحروف، حروف مقطعه نیست؟ می‌گوید حم در کتاب هود آمده بود.

استاد: روایت یک وجهی دارد. حروف مقطعه محل خروج های بسیارهایی دارد. یکی از تعبیرهای آن در تشبیه به فرودگاه، گیت است. شما در یک سالن هستید، گیت ها دارید و به هر هواپیمایی سوار می‌شوید، یکی به نجف مشرف می‌شوید و از یکی به مشهد مشرف می‌شوید. هر دری که خارج شدید یک مسیری دارد. این روایتی که شما می‌گویید یکی از درهای خروجی است. می‌گوید «حم» نام مبارک حضرت است که به لغت آن در آن صحف هست. مانعی هم ندارد.

شاگرد2: حروف مقطعه است که در کتاب هود آمده است.

استاد: نه، «حم» که آن جا بوده مقطعه نبوده است. اسم مبارک محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است. اسم مبارک منقوصا خیلی فرق دارد با «حم» که مقطعه است. لذا آن روایتی که شما می‌خوانید یکی از آن گیت ها است. یک فضای دیگرش از فراء است. در معانی الاخبار فراء هست. فراء از اهل‌سنت است، کتابش در الشامله موجود است. فراء می‌گوید یکی از تاویلات و معانی حروف مقطعه، وقایعی است که می‌آید. در اینجا دیگر اسم نیست. دارد از ملاحن و وقایع خبر می‌دهد. بعد می‌گوید آن مواردی‌که امیرالمؤمنین علیه‌السلام از ملاحن خبر داده‌اند و بین همه مسلمین پخش بود، «کان یعلمه من الحروف المقطعه»12.

شاگرد2: روایت دارد که «علم كلّ شيء في عسق»13.

استاد: در تفسیر قمی است. منظور این است که حروف مقطعه را هیچ کتابی ندارد. یکی از گیت‌های این حروف مقطعه عدد است. آن اموی با حالت مسخره گفت، «المص» چیست؟! حضرت به او نهیب زدند. اولی که به او نهیب زدند، «ویحک» نفرمودند. به نظرم چیز دیگری فرمودند. در تفسیر عیاشی است. به تعبیر من که یک وقتی شوخی کردم یعنی «خفه شو»! بعد حضرت چه فرمودند؟ سراغ اسماء الله نرفتند؛ مثلاً بگویند «انا الله الممد…». بلکه سراغ عدد رفتند و فرمودند بشمار الف چند است؟ لام چند است؟ میم چند است؟ صاد چند است؟ این‌ها را جمع کن، ملک شما در این سال زائل می‌شود.

شاگرد: در روایت «امسک ویحک»14 دارد.

استاد: شاید یک روایت دیگر از امام باقر علیه‌السلام باشد که قبل از «امسک» حضرت یک جمله‌ای گفتند.

ببینید تا حضرت می‌فرمایند الف چند است؟ یعنی حروف مقطعه ای که فواتح سور قرآن است، الآن که می‌گویم الف چند است، نباید ذهنت را به این سمت ببری که الف یعنی «آلاءالله». یا «انا الله الملک». بلکه ذهنت را در عدد ببر. در فضای عدد برو. این یک در خروجی است. یعنی تا امام می‌فرمایند الف چند است، یعنی الآن گفتم حروف مقطعه در قرآن است، اما از کدام گیت می‌خواهی خارج شوی؟ کدام هواپیما را می‌خواهی سوار بشوی؟ کجا می‌خواهی بروی؟ من تو را از این در بیرون می‌برم و هواپیمای عدد سوار شو. برو ببین چه دم و دستگاهی از حروف مقطعه پیدا می‌شود.

شروع تکوین عالم از بسائط و طبیعی ترین معنا برای حروف مقطعه

شاگرد2: این مدل اعجاز برای خواص است. ولی در فضای عموم شاید قابل تحدی نباشد.

استاد: این جور که عرض کردم قابل تحدی می‌شود. یعنی بعداً ولو در هر محدوده‌ای کمی و کیفی باشد.

شاگرد: کیفی را فرمودید، کمی چطور است؟

استاد: کیفی این بود که قرآن حروف مقطعه دارد و از ناحیه خدای متعال می‌آید که من چه کار کردم؟ تکوین را از بسائط شروع کردم. با بسائط، عالم مرکبات را خلق کردم. حالا می‌خواهم تکوین را تدوین کنم، از بسائط شروع می‌کنم؛ «الم». اول سوره مبارکه ق، جلسات مفصلی راجع به ق بحث کردیم. بهترین و طبیعی ترین معنا را برای حروف مقطعه، طبیعی حرف عرض کردم. بقیه اش همه خروجی است. اصل خود حروف فواتح سور، نفسش است. هر کجا می‌روید مجالی او است. اگر می‌گویید «ق» یعنی «الله قهار»، چون در کلمه «قهار»، ق نقش ایفاء می‌کند، «قهار» به آن مربوط است. والا خود ق این نیست. لذا بین اعلی الوجوه و ایسر الوجوه و ابده الوجوه با طبیعی ترین وجوه فرق گذاشتیم. این‌ها مطالب مهمی بود. طبیعی ترین قول آنی است که هیچ دستکاری ای در آن نیست. هیچی روی آن نمی‌گذاریم. ق به چه معنا است؟ یعنی خودش؛ ق. حضرت فرمودند «اسمٌ من اسماء الله». فرمودند: «ما من حرف إلا وهو اسم من أسماء الله»15؛ یعنی خودش. خب حالا که خودش است، هر کجا این طبیعی ق بیاید، نقش این طبیعی در آن جا فعال است. در قهار باشد، در قهر باشد، در جبل قاف باشد. هر کجا بروید این طبیعی به سهم خودش دارد نقش ایفاء می‌کند.

این‌ها مقدماتی بود. ان شاءالله اقسامی که در جلسه قبل صحبت شد مرور کنید. هویات، مفاهیم کلی و جزئی، دال و مدلول، مصداق. تفاوت‌های آن‌ها چیست. تفاوت‌هایی که در کلاس گذاشته‌اند چیست؟ رموزی که هنوز در اینجا باقی است، چیست؟ این‌ها ان شاءالله مبادی این بحث باشد.

فهم تشکیکی فصاحت قرآن در بستر حیثیات لایتناهی؛ تمثیل به انواع ترازو

شاگرد: اگر تحدی تنها به فصاحت و بلاغت باشد، فردا اگر ابرهوش مصنوعی آمد، می‌تواند یک فصاحت و بلاغتی مثل این بیاورد؟ یعنی این شأن از قرآن کریم گرفته شود ولو ده شأن دیگر دارد.

استاد: اگر بخواهید واقع ذهنم را عرض کنم، نه. در فصاحتش هم نمی‌تواند بیاورد. چرا؟ به‌خاطر این‌که اول باید فصاحت را معنا کنیم، بلاغت را معنا کنیم، بعد مثلیت را ببینیم. تعریفی که برای فصاحت و بلاغت ارائه دادیم، قابل شدت و ضعف است؛ ذو مراتب است. یعنی فصاحت یک سقف ندارد که بگوییم این سقفش است و قرآن به سقف رسیده است. هوش مصنوعی هم به این سقف می‌رود و می‌گوید ببین مثلش را آوردم. تعریف فصاحت و بلاغت ذو شئون و ابعادی است که از لایتناهی سر در می‌آورد. وقتی می‌گویید از حیث فصاحت آوردیم، می‌گوییم ما ترید من الفصاحه؟! بعد از این‌که ارائه دادید، آن وقت است که بحث‌های لفظی را مطرح می‌کنیم. لذا حتی اگر شما بخواهید از حیث فصاحت بگویید، چون حیثیات نفس الامریه دخیله در فصاحت و قابل شدت و ضعف است، آن‌ها هم هر کلام فصیحی بیاورند، مثل نیست. تفاوتش این است که ترازوی آن‌ها چه می‌شود؟ اول ترازوی کیلویی بود. یعنی تلرانسش یک کیلو است. من در یزد دیده بودم. در مغازه‌های علف فروشی دیده‌ بودم. بار علف خالی می‌کردند و مغازه از علف پر می‌شد. یک ترازوی بزرگی با طناب‌هایی بود که دو کشوی بزرگ داشت. در یکی از آن‌ها سنگی گذاشته بود، در دیگری هم علف ها را بغل می‌زد و در کفه می‌ریخت. همین‌طور می‌ریخت تا تکان می‌خورد. وقتی تکان می‌خورد برمی‌داشت و می‌گفت بگیر. خب اگر بعداً بالدقه حساب می‌کردید می‌دیدید یک کیلو این طرف و آن طرف است. درصد خطای آن یک کیلو بود. این در اصطلاح آن عالم، ترازوهای کیلویی بود. یعنی یک کیلو هم این طرف و آن طرف باشد، مشکلی ندارند. می‌گوید رفتم این قدر علف گرفتم. یک کیلو هم مهم نیست. به تعبیر ایشان وقتی دقیق‌تر می‌شویم، ترازوها گرمی می‌شوند. در طلا فروشی که می‌روید مثل علف نمی‌توانید از آن ترازو استفاده کنید. ترازوی گرمی می‌شود. یعنی ترازوی دقیقی است که یک گرم را هم حساب می‌کند. اما وقتی زیر گرم رفت، مثلاً یک دهم گرم، دیگر کاری با آن ندارند و مسامحه می‌کنند. الآن ترازوی الکترونیکی می‌شود. یا الکترونی که از الکترونیکی بالاتر است. اگر ترازو به این صورت شد، دیگر با آن ترازوی گرمی خیلی تفات می‌کند. گرم یعنی نخود. گرم در لغت فرانسه به‌معنای نخود است. ما می‌گوییم یک نخود، دو نخود و …، آن‌ها می‌گویند گرم؛ غرام.

لذا هر چه درجه فصاحت و بلاغت بالاتر رفت، ترازوی آن تفاوت می‌کند. اگر ترازوی کیلویی بود، در بحث عمومی مطرح می‌شود. اگر دقیق‌تر شد، ترازوی گرمی می‌شود. اگر دقیق‌تر شد ترازوی اکترونیکی یا الکترونی می‌شود که دقائق را حساب می‌کند. یعنی وقتی عدد می‌اندازد نشان می‌دهد که یک هزارم گرم، یکی بالاتر از دیگری است. مثلاً این هفت هزارم گرم است و دیگری هشت هزارم گرم است.

شاگرد: وقتی فهمش کیلویی است، مماثل را تشخیص می‌دهد که با این تفاوت دارد؟ یعنی مثلیت عرفی در آن وجود ندارد را تشخیص می‌دهد؟

استاد: در هر فضایی بله. این ترازوهای دقیقی که آمده، برخی هایش هست که وقتی پف کنید نشان می‌دهد. اگر پف کنید عددش از یک، تبدیل به دو می‌شود. کدام عرفی هست که این را تشخیص ندهد؟! همه می‌فهمند. ولو خیلی دقیق است اما وقتی فضا، فضای دقت شد موازینی می‌آید که برای عرف عام قابل سنجش است. این جور نیست که متحیر بمانند.

شاگرد2: حتی اگر ضوابط را نیاورند، ارتکازا متوجه می‌شوند.

استاد: بله.

شاگرد3: در آن زمان فصاحت و بلاغت زیادی به اندازه معلقات سبع نمی‌دانستند. خواصی که در مقابل قرآن خاضع می‌شدند، بقیه هم می‌گفتند درست است. یعنی لازم نیست حتماً عموم مردم همه چیز را بفهمند. اگر خواصی در مقابل آن کوتاه بیایند، آن‌ها هم قبول می‌کنند.

استاد: درست است. یکی از بحث‌هایی که در مناظره هست، همین است. در تحدی اعجاز و قرآن کریم به‌عنوان سخن، همین مطلب مهمی است. از چیزهایی که سبب پیروزی مطلق عصای حضرت موسی شد، چه بود؟ این بود که خود سحره و متخصصین فن گفتند «فَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سُجَّدا»16. بقیه کسانی که سحر بلد نبودند، وقتی دیدند این‌ها قبول کردند، آن‌ها به طریق اولی تابع می‌شدند. الآن هم همین است. اتفاقا وقتی ابرهوش آمد، زمانی‌که نوابغ آن زمان می‌بینند این ابرهوش می‌گوید نمی‌شود؛ آن اطلاعاتی که من از این کتاب دارم –با آن مبادی ای که ما به دنبالش هستیم- نمی‌شود. حتی در فصاحت و مبادی فصاحت. با تدقیق در تعریف فصاحت.

شاگرد: این فرمایش شما یعنی دوباره هویت جمعی قرآن را در نظر گرفتید. یعنی فصاحت و بلاغت را نمی‌توانیم تنها در نظر بگیریم. یعنی دوباره باید هویت قرآن را لحاظ کنیم، لذا تحدی از نظر کل قرآن می‌شود.

استاد: البته خود حیث هم چون حیث سختی نیست…؛ عرض کردم دیتای سخت و نرم داریم. اگر سخت باشد، می‌شود؛ یعنی شما می‌گویید این فصاحت و این هم حیثیاتش است، تام شد؛ همه متغیرهای فصاحت را اشباع کردیم و با یک مقدار ثابت روشن تمام شد. اما وقتی تعریف فصاحت، یک تعریف سخت نیست، ریاضی وار نیست، نرم و قابل انعطاف است، روی مراتب است، وقتی این‌طور شد، شما در درجاتش هم باز به یک سقفی نمی‌رسید که بگویید حالا از حیث فصاحت مجبور می‌شویم سراغ هویت برویم.

شاگرد: قابلیت سنجش نیست. چون هویتش یک هویتی است که به‌معنای نامحدود متصل است، هر کاری هم بکند نمی‌تواند مثل آن بیاورد. یعنی در فصاحت و بلاغت اصلاً امکانش نیست.

حیثیات نامتناهی قرآن و معنای «آیاتٌ بیّنات»

استاد: درست است. ولی آن چه مقصود ما از تأکید روی هویت این است که وقتی کیف و کم مطلب با توضیح خود روایت درست شد، بعد قابل پی جویی است. قابل پی جویی بودن خیلی مهم است. علامه بزرگوار در «آیات بینات» یک فرمایشی داشتند؛ در فرمایش ایشان در ذهن من خیلی سؤالاتی مطرح بود. ایشان فرموده بودند «بینات» یعنی «ظاهر الدلاله»؛ یعنی مبهم نیست و دلالتش ظاهر است. من عرض کردم اصلاً بینات ربطی به ظهور دلالت ندارد. شاید بیست جا از المیزان آوردم، یعنی با این‌که بحث سنگین تفسیری کرده‌اند اما باز مطلب مانده است. پس چطور می‌گویید «بیّن» یعنی ظاهر الدلاله که در تفسیر شما به جاهایی می‌رسیم که می‌گویید مراد معلوم نیست؟! «بیّانت» به چه معنا است؟ یعنی طوری است که ابتدا یک شمائی از خودش به شما نشان می‌دهد، هر چه سراغش می‌روید بیشتر می‌بینید که هنوز بطن و دل دارد. به شما مدام فضا می‌دهد که بیایید. حضرت امام رضا علیه‌السلام در روایت صفات الامام چه فرمودند؟ فرمودند مقام امام علیه‌السلام به‌منزلۀ ستاره است؛ «وَ هُوَ بِحَيْثُ اَلنَّجْمُ مِنْ أَيْدِي اَلْمُتَنَاوِلِينَ»17. همه ستاره را می‌بینیم اما حالا می‌خواهیم دست ببریم و ستاره را بگیریم! شروع کار است، خب یاالله! الآن قدم کوتاه است، یک نردبان می‌آورم و بالای آن می‌روم و دست می‌زنم و ستاره را می‌گیرم! باز می‌بینید دارم ادامه می‌دهم. می‌گوییم خب نردبان که نشد، یک تپه و کوهی پیدا کنم، سر قبله کوه می‌روم و دست می‌زنم ستاره و خورشید و ماه را می‌گیرم. این یعنی در مسیر این هستم که بروم آن را بگیرم. ولی هر چه جلوتر می‌روم می‌بینم آبروی کارهای قبلی خودم نزد خودم می‌رود. چه کاری بود که نردبان می‌گذاشتم؟! فرعون گفت: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ، أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَىٰ إِلَٰهِ مُوسَىٰ»18. خب حالا این «صرح» است، می‌خواهد بالای مناره برود و دست بزند خورشید را بگیرد. واقعاً بدو کار همین است. ما الآن اطلاع داریم لبخند می‌زنیم. و الّا کسی که خبر ندارد همین‌طور است. وقتی یک ستاره می‌بیند می‌گوید سر کوه می‌روم و آن جا می‌گیرم. مدام بالاتر می‌روم. هر چه بالاتر می‌رود، می‌بیند دم و دستگاهی است! «بیّنات» به این معنا است. یعنی هر چه به‌دنبال آن می‌روید برایتان حقائقی واضح و آشکار می‌شود که قبلش نبود و باز هم می‌بینید هنوز راه دارد؛ «لاتفنی عجائبه».

هویت شخصیتی پسین در روایت «کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ نَاطِقٌ»

جلسه قبل می‌خواستم بگویم؛ امیرالمؤمنین در وصف قرآن کریم در نهج‌البلاغه جمله‌ای دارند؛ یک تعبیرشان این است که قرآن صامت است، «فاستنطقوه»19، اما یک تعبیر دیگری دارند که برای بحث تحدی و هویتی که جلسه قبل صحبت کردیم، خیلی عالی است. حضرت فرمودند: «کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ نَاطِقٌ لاَ یَعْیَا لِسَانُهُ وَ بَیْتٌ لاَ تُهْدَمُ أَرْکَانُهُ وَ عِزٌّ لاَ تُهْزَمُ أَعْوَانُهُ»20. خیلی عالی است. این را باید یادداشت کنید. تعجب است، شاید از اولین حدیث‌هایی که در دبستان حفظ کردم همین بود. این قدر هم مباحثه علوم قرآنی کردیم تا جلسه قبل یادم نیامده بود که شما این حدیث را چرا برای بحث هویت شخصیتی پسین نمی‌آورید؟! تفاوت عصای موسی با کتاب الله که رسول ختمی مرتبت آورده‌اند، در چه بود؟ در شخص بود؟! در شخصیت بود. ببینید امام علیه‌السلام چقدر قشنگ بفرمودند. «کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ»؛ صامت است؟ «نَاطِقٌ لاَ یَعْیَا لِسَانُهُ»؛ کتاب الله مثل عصای موسی نیست که یک وقتی بود و تمام شد و رفت. همه به کتاب الله دسترسی دارید، «بین اظهرکم». «ناطق»؛ مرتب دارد حرف می‌زند. چه جور حرف می‌زند؟ «لاَ یَعْیَا لِسَانُهُ»؛ زبانی دارد که این زبان خسته بشو نیست. چرا؟ زبانی است که وقتی حرف می‌زند تموج فیزیکی ایجاد نمی‌کند. ناطقی است که زبانش خسته نمی‌شود. کجا زبان خسته می‌شود؟ آن جایی که زبان می‌خواهد با حرکت موج فیزیکی ایجاد کند. قرآن کریم چون در دسترس همه است و شخصیتی پسین است، زبانش زبان فیزیکی نیست که «عی» در آن بیاید. «لاَ یَعْیَا لِسَانُهُ». این روایت خیلی عالی است. عرض کردم ما در دبستان این را حفظ کرده بودیم. چون طفل بودم و حفظ کردم این روایت یادم نمی‌رود. این حدیث برای نشان‌دادن تمایز قرآن از سائر معجزات خیلی زیبا است. «وَ بَیْتٌ لاَ تُهْدَمُ أَرْکَانُهُ وَ عِزٌّ لاَ تُهْزَمُ أَعْوَانُهُ»؛ اگر شما در اعوان قرآن باشید، در یک عزّ هستید. عزّ یعنی استحکام؛ حجر عزیز، یعنی صلب. هزم هم یعنی شکست خوردن.

یک مفهوم در دو آیه و افصحیت هر کدام در بافت خود

شاگرد: در موضوعات داستان‌های قرآنی هم می‌توان گفت موضوعات بی نظیری هستند؟

استاد: اگر بخواهید اشکال کنید؛ خدای متعال برای نقل یک داستان دو جور عبارت می‌آورد. واقعه یک چیز است. زیر ساخت یک عبارت یک چیز است ولی رو ساخت و عباراتی که برای آن می‌آورد فرق می‌کند، کدام یک از این‌ها افضل است؟ به‌عنوان اشکال عرض می‌کنم؛ خلاصه یکی با دیگری فرق می‌کند. پس چون آیات قرآن یک مطلب را با دو بیان فرموده می‌توانند در فصاحت تفاوت کنند. این اشکال است. جواب دارد؛ همان جا هم که دو تا می‌آورد، اگر شما در کل بافت سوره نگاه کنید، در یک بافت یکی افصح است و دیگری در این بافت افصح است. یعنی باید برای فصاحت تعریف ارائه بدهیم. یکی از مؤلفه‌هایی که در فصاحت دخالت می‌کند…؛ در مختصر می‌گفتند. علم معانی بیان را مقتضای حال می‌گفتند. مقتضای حال چقدر وسیع است. در فصاحت هم خلو از تقیید است. کلام و تقیید مراتب دارد. خود کلام و بافتش و بسترش در این‌ها دخالت دارد. لذا می‌توانیم بگوییم این آیه با این بیان در اینجا افصح است و دیگری در ریختی که سوره دارد برای خودش افصح حساب می‌شود. مانعی ندارد.

شاگرد: در روایت «بین اظهرکم» آمده، چرا «بین ایدکم» نیامده؟

استاد: کلمه «ظهر» به‌معنای پشت به کار می‌رود. این یکی از کاربردهایش است. وقتی می‌گویید «ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ»21، یعنی پشت؟! لذا عرض می‌کنم اینجا که حضرت می‌فرمایند «بین اظهرکم» یعنی «بین ایدیکم». کاربرد دارد. حالا چرا «ظهر» به هر دو معنا به کار می‌رود، تحقیق فقه اللغه جای خودش است. آیا از اضداد است؟ باید بحث اضداد را ببینیم. یا نه، خود «ظهر» یک معنای جامعی دارد که صغرویا یک جا به‌معنای پشت می‌شود و یک جا به‌معنای ظهور می‌شود. آیه شریفه «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»22، می‌تواند به‌معنای پشت باشد، یعنی بالاتر می‌رود.

شاگرد2: ذیل «عسق» روایت دارد که «عسق‌ أَعْدَادُ سِنِي الْقَائِمِ»، محاسبه کردم و سال شروع غیبت کبری است که سیصد و بیست و نه می‌شود. آیا می‌توان کلام حضرت را به غیبت تطبیق کرد؟ یا حضرت ظهور را می‌فرمایند؟

استاد: ذیل «المر» یا «الر» هم هست؛ اشاره هست که آیا غیبت کبری است یا نه. حاج آقای بهجت می‌فرمودند در روایت لبید قرائن لبیه بسیار زیادی نیاز است. بعد فرمودند زمان‌هایی که حالش بود، نشستم و محاسبه کردم، چون یک مقداری دور بود گفتم ای وای! بعد یادداشت هم نکردم. در این‌که جمع می‌زنید، مشکلی ندارد. اما این‌که سائر وجوهش چیست…. در آن روایت حضرت فرمودند «یقوم». روایت لبید است؛ حضرت فرمودند: «ان فی حروف القرآن لعلما جما»23.

والحمد لله رب العالمین

کلید: تحدی قرآن، رمز تحدی، تدوین تکوین، هویت شخصیتی پسین، هویت شخصیتی پیشین، اعجاز قرآن، اعجاز ادبی، اعجاز بلاغی، جاذبیت قرآن، حروف مقطعه، مجالی حروف مقطعه، آیات بینات، مسأله صرف، ابرهوش مصنوعی،

1 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 134

2 الاسراء 88

3 هود 14

4 الميزان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 247

5 هود 44

6 الاسراء 88

7 نهج البلاغه (صبحي صالح) ، جلد : 1 ، صفحه :61

8 الرعد31

9 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 2 صفحه : 599؛ «عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‌ إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ».

10 همان ج2 ص223

11 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 479

12 معاني القرآن للفراء (3/ 21)؛ «(حم عسق) يقال: إنها أوحيت إلى كل نبي، كما أوحيت إلى محمد صلى الله عليه. قال ابن عباس: وبها كان علي بن أبي طالب يعلم الفتن.».

13 تفسير القمي قمی، علی بن ابراهیم, جلد 2, صفحه 267

14 البرهان في تفسير القرآن بحرانی، هاشم بن سلیمان, جلد 2, صفحه 518

15 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 235

16 طه 70

17عيون أخبار الرضا عليه السلام , جلد۱ , صفحه۲۱۶

18 الغافر 36 و37

19 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 223

20 همان191

21 التوبه 48

22 التوبه 33

23 البرهان في تفسير القرآن

بحرانی، هاشم بن سلیمان, جلد 3, صفحه 223