بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه 117 2/2/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
جزوه مفتاح الکرامه بودیم. در مقام رابع بودیم. تا اینجا بحثها جلو آمد و مطالبی مطرح شد. اول سال که مباحثه شروع شد، تأکید کردم ای کاش ده سال پیش وقتی این مباحثه شروع میشد، تجربه الآن را داشتیم و از همان ده سال پیش از رسم المصحف شروع میکردیم. رسم المصحف با قرائات خیلی تفاوت دارد. زمینه اثبات قرائات خیلی کم است. یعنی میگویند گفته و اشتباه کرده. اما رسم المصحف اینطور نیست. رسم یک چیزی است که مکتوب است. ضمانت اثبات آن بیشتر است. پی جویی آن آسانتر است؛ هم قدیم و هم الآن به این صورت است. البته شیخ انصاری، مرحوم نوری و دیگران میگویند به ما گفته اند یا خودمان مثلاً در کتابخانه امام رضا علیهالسلام مصحفی را دیدهایم که به این صورت بوده است. خود دیدن یک مصحف مهم است. متأسفانه ابتدای کار این مباحثه این جور پیش آمد. ان شاءالله اگر خواستید بحث کنید و تحقیق کنید، هرگز از قرائات شروع نکنید. درست است که قرائات متعاضد هستند، ولی وقتی از رسم شروع کنید، هم بیشتر برای خودتان مقنع است و هم برای مخاطب. قابل اثبات است. میگویید مصحف مدینه این جور و مصحف کوفه اینطور. بعد تبیان و مجمع البیان را ببینید. المقنع دانی را ببینید. سائر کتب را ببینید. قابل پی جویی در مستندات است. فلذا از آن فرمایش ایشان ما سراغ این آمدیم که این تعاضد را دارند.
بعد از تعاضد هم بحثی را مطرح کردیم که اصول القرائات نزد قراء خیلی مهم است. خیلی به آن اهمیت میدهند. وقتی ابن حاجب در طول تاریخ قرائات گفت قرائات سبع متواتر است ولی اصولش متواتر نیست، یعنی اینکه مدش به چه صورت است، اینکه اماله دارد یا نه، ادغام کبیر و …. وقتی ابن حاجب گفت اصول القرائه متواتر نیست قراء ناراحت شدند. ابن جزری میگوید ای کاش اصلاً حرف نزده بود. این چه حرفی است؟! قراء نگاه قدسی به اصول دارند. اینها را به حضرت میرسانند و میگویند حضرت هر کدام از اینها را اقراء کردند.
از اینجا وارد شدیم این اصول القرائات که تراث عظیم اسلامی است ولی فعلاً بهصورت یک امر قدسی برای قرآن کریم و تلاوت است، چه بسا بعداً با دقت در بحثها یک رنگ دیگری هم پیدا بکند. بیش از یک امر قدسی مطرح بشود. اینها را در جلسه قبل هم مطرح کردیم. به اینجا رسیدیم که واج در عنوان تعریف امروزی به دقائق اصطلاحات از هم جدا شدهاند. قرار شد واج حتماً صوت باشد، هیچ ربطی به کتابت نداشته باشد، حتماً باید کلی باشد، طبیعی باشد. آن چه که از دهان بیرون میآید واج نیست. حتماً باید حامل معنا نباشد اما بتواند در زبان تغییر معنا بدهد. به خلاف تکواژ که کوچک ترین حامل معنا است. تکواژ نقش ایفا میکند و حامل معنا است. اما قید واج این است: با اینکه طبیعی و کلی است، با اینکه توانایی تغییر معنا در زبان را دارد، اما خودش حامل معنا نیست. شما میگویید الف و ب و ج، چه معنایی دارد؟ َ ُِ چه معنایی دارند؟ شش مصوت معنایی ندارند. اینها خصوصت واج است.
ذیل جلسه قبلی یک مطلبی را ارسال کردهاند. جلسه صد و شانزدهم. فرمودهاند:
بنابر فرمایش شما اصول قرائات دارای واجهایی هستند که از آن تکواژها و معانی نو پدید میآید. به همین دلیل است که اصول قرائات در وحی الهی به پیامبر اکرم ص القا شده. ممکن است اصول قرائات در تولید واحدهای معنایی دخالتی نداشته باشد؛ بلکه این اصول موسیقیهایی را به ظهور میرساند که خود آن موسیقیها، جلوهگاه حقایقی در عالم هستند. پس میتوان اصول قرائات را -در کنار واجها- پایههای موسیقایی قرآن کریم دانست که در قرائت قرآن لحنهای مختلف بر آن پایه استوار میشود. مکثها، کشش آواها، ادغام و تغییر آواها همگی موسیقی جدیدی را پدید میآورند. موسیقی به خودی خود تاثیری در شکل گیری واحدهای معنایی ندارد اما علاوه بر اثربخشی معنایی یا احساسی، ممکن است حامل معانی باشد که آن سنخ معانی در قالب الفاظ در نمیآید. بنابر این احتمال نیز وحی اصول قرائات و اهتمام بر حفظ آن موجه است.
«بنابر حرف شما اصول قرائات دارای واج هایی هستند که از آن تکواژها و معانی نو پدید میآیند. به همین دلیل است که اصول قرائات در وحی الهی به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله القاء شده است». ببینید من دقیقاً این جور عرض نکردم. اصول قرائات که دارای واج نیستند. فعلاً در زمان ما خصوصیت اصول قرائات این است که برای یک کلمه تکواژ گونه درست میکند. کلمهای که مدخلی در زبان دارد، برای بعضی از آنها درست است. ولی نسبت به بیان یک کلمه، واج گونه میشوند. کسره یک واج است. اما کسره مماله هم واج است؟! واج نیست. واج گونه است. چون در زبان عربی ما بیشتر از شش مصوت نداریم؛ َُِ، آ ای او. کسره مماله هفتمی است. یعنی یک چیزی است که از آن شش تا نیست. بنابراین واج گونه میشود. بسیاری از اصول قرائات از نوع واج نیستند، از نوع واج گونه هستند. پس از این ناحیه روشن باشد که فعلاً زبان عربی شش مصوت دارد. این چیزهایی که سر مصوت میآید غیر از حالت اصلیش همه واج گونه میشوند.
پس من عرض کردم اصول قرائات الآن در فضای مقرین واج گونه است، اما بعداً با طی مقدماتی واج گونهها میتواند به واج تبدیل شود. الآن در فضای اقراء و قرائات واج گونه است، اما با مقدماتی که بعداً میگوییم، از واج گونه بودن به واج سیر میکنیم. این حرف متفاوتی است. خب فرمودند: «اصول قرائات دارای واج هایی هستند»؛ اصول قرائات دارای واج هایی با واج گونههایی هستند. «که از آنها تکواژها و معانی نو پدید میآید»؛ این مرحله بعدی عرض من است. الآن در فضای اقراء چه واج باشند، چه واج گونه باشند، از حیث کلمات عرب تنها تکواژگونه درست میکنند. معانی ای پدید نمیآورند. یعنی با اینکه اصول قرائات یا واج هستند یا واج گونه، درست است که واج و واج گونه توانایی تغییر کلام را دارند اما در فضای قرائات تکواژگونه پدید میآورند. حتی تکواژ را تغییر میدهند. بله در حرف القرائه درست است. فرش الحروف تکواژ را عوض میکند و معنا را تغییر میدهد. قابلیت این را دارد. اما هر کجا در اصول القرائه شما پی آن را بگیرید، معنا هیچ فرقی نمیکند. چه اصل قرائتی که واج تفاوت داشته باشد و چه واج گونه. اصول القرائه تکواژ را تکواژگونه میکند. تکواژ گونه که در مدخل لغت و زبان، تغییر معنا ندارد. این اصطلاحات مهم و دقیقی است.
شاگرد: اصول القرائه، واج گونه هستند یا تکواژگونه.
استاد: عرض کردم اگر کسره را دیگری فتحه خوانده باشد، این واج میشود. چون شش مصوت داریم. اما اگر یک تلفظی داریم؛ مثلاً فتحه را اماله کرده، یا تقلیل کرده، یا تسهیل کرده، اینها واج گونه میشوند. چون جزء آن واج های مصوت و صامت نیست. واج گونه است. اما گاهی هم واقعاً واج است. این قاری با آن قاری دو واج را در این زبان به کار بردهاند. ولی علی ای حال چه واج باشد و چه واج گونه، در فضای قرائات، بالفعل نمیتواند نقش تغییر معنای آیه را داشته باشد. همانطوری که از ابن جزری خواندم، فقط تفاوت در تادیه و اداء یک کلمه است. معنای آن کلمه تفاوت نمیکند.
شاگرد: معنایی هم که در عالم بالا است، آن هم تغییر نمیکند؟
استاد: آن گام بعدی است. فعلاً عرض میکنم؛ یک دفعه من مطلبی را عرض میکنم و این جور تلقی میشود که در فضای قرائات اینچنین است. در فضای قرائات، اصول القرائه مشتمل بر واج و واج گونه در اداء است. فقط نقشی که دارد برای تکواژها، تکواژگونه درست میکند. یعنی تکواژ در کنار تکواژ دیگر سر سوزنی نمیتواند نقش دستوری ایفاء کنند. فقط نقش تکواژگونه ایفاء میکنند. یعنی مثلاً وقتی میگوید «علیهمُ»، این معنای «هم» را تغییر نمیدهد. واج تغییر کرد، «علیهِم» و «علیهُم» دو واج است، حتی واج گونه هم نیست، اما اصول القرائه است و معنا هیچ تغییر نکرده است. هر دو معنای ضمیر جمع دارند. «هم» یک تکواژ است. در زبان معیار، مثلاً قریش، «علیهِم» تکواژ میشود. نسبت به زبان معیار «علیهُم» تکواژگونه میشود. در تکواژگونه معنا تغییری پیدا نکرد. همان است. ضوابط اینها روشن است.
شاگرد: در این مباحث شما بهدنبال جواب به سؤال معروف هستید که این اماله ای که شما میخواهید به پیغمبر برسانید، فایدهاش چه بوده؟
استاد: اتفاقا در این انکارها اهلسنت جلوتر بودهاند. خیلی جالب است. زمخشری تواتر را انکار کرد، متقدم بود، ولی مقری نبود. درس قرائت نخوانده بود. در فضای اهلسنت زمخشری تواتر کل را منکر بود، و در انکار تواتر اصول، ظاهر ابن حاجب این بود. همینطور آمد و آمد، هیچکدام از علماء شیعه تواتر در اصول را منکر نبودند. حتی وحید بهبهانی چه تجلیلی داشتند. اولین کسی که من میدانم و گفتند در قرائات سبعه فرش الحروف متواتر است، ولی اصول و نحوه اداء غیر متواتر است، شیخ بهائی است. قبلاً هم کلمات ایشان را خواندیم. ایشان فرمودند این متواتر نیست. یعنی خیلی متأخر هستند؛ ایشان چندین قرن از ابن حاجب متأخر هستند. ولی قبل از شیخ بهائی احدی از علماء شیعه نگفته اند که اصول القرائه متواتر نیست. ایشان تصریح کردهاند. ولی تواتر اصل را قبول دارند.
شاگرد: من درست فهمیدم که شما بهدنبال پاسخ به این سؤال هستید؟ شما بهدنبال پاسخ به این سؤال هستید که ممکن نیست اماله و … به پیغمبر برسد.
استاد: بله. من مکرر عرض کردم قدسیت این، صرفاً یک قدسیت تعبدی صوری در فضای کتاب الله نیست. بعداً میبینیم یک تراث علمی است، نه تراث دینی و فرهنگی و تلاوتی. این خیلی اهمیت دارد.
شاگرد2: علمی بودن به چه معنا است؟
استاد: یعنی پشتوانه هایی به دنبالش در میآید.
شاگرد: واژه «یطهرن» و «یطّهرن» چه میشود؟
استاد:«یطّهرن» جزء فرش الحروف است. جزء اصول نیست. معنا تغییر میکند. ولی در اصول القرائات اینطور نیست.
شاگرد2: «ملک» و «مالک» هم فرش الحروف به حساب میآیند؟
استاد: بله. همه اینها فرش است.
شاگرد: در اصول چیزی نداریم که معنا عوض بشود؟
استاد: نه. چند بار خواندم. از جاهای خوب النشر بود. ایشان گفتند من سی سال و خرده ای روی معنای این سبعة احرف فکر کردم. بعد معنایی را ارائه داد که شیخ الطائفه فرموده بودند اصلح الوجوه است. جالب این است که بعد از قرنها ابن جزری میگوید خدا به من تفضل کرد، درحالیکه ابن قتیبه قبلاً گفته بود. البته شاید قبل از او هم باشد.
بنابراین اصول القرائه به این صورت است. اصول القرائه اصلاً تکواژ درست نمیکنند. اصلاً معنا را دستکاری نمیکنند. کجا؟ نه عالم بالا. در فضای اقراء و قرائتی که بین مسلمانان بوده است. در اینجا فقط تادیه لفظ تغییر میکند.
من برگردم عبارت ایشان را بخوانم. مطلب خوبی فرمودهاند و من هم میخواهم مطالبی را عرض کنم. اول گفته اند: «حرف شما این است که اصول القرائه دارای واج هایی هستند که از آن تکواژها و معانی نو پدید میآید». تا اینجا به این صورت نبود. اصول قرائات، واج یا واج گونههایی هستند که بههیچوجه از اصول القرائات، تکواژهای جدید پدید نمیآید. تمامش تکواژگونه است. بله، ما میخواهیم بگوییم بعداً در یک سطح بالاتری همه این تکواژگونه ها، همه این واج ها و واج گونه بر میگردند و یک رنگ دیگری پیدا میکنند. «و علی نجومه نجوم». ما به دنبالش هستیم تا مبادی آن صاف بشود. این سطر اول بود.
«ممکن است اصول قرائات…»؛ ایشان یک وجهی را ارائه میدهند که وجه خوبی است. الآن آن را با دو نکته ی مهمی که میخواهم زیرش بگویم عرض میکنم. دومی اصل مقصود من است. فرمودهاند چرا بگوییم اصول به این صورت هستند؟! «ممکن است گفته بشود اصول قرائات در تولید واحدهای معنایی دخالتی نداشته باشند، بلکه…»؛ ایشان میفرمایند درست است که اصول القرائات تادیه لفظ هستند و در واحدهای معنا…. واحد معنایی یعنی مدخل های قاموسی. یعنی اصول القرائات لفظ را عوض نمیکند. ابن جزری گفت «لایتغیر اللفظ و معناه» اما گفت «یتنوع اللفظ». لفظ تنوع پیدا میکند اما تغیر پیدا نمیکند. این هم همینطور است. پس «اصول قرائات در واحدهای معنایی دخالت ندارند»؛ تا اینجا خوب است. «بلکه این اصول، مثلاً خصوصیات صوتی، نغمه هایی را به ظهور می رساند که خود آن نغمه ها جلوه گاه حقائقی در عالم است. پس میتوان گفت اصول قرائات را در کنار واج ها پایههای این لحن ها و نغمه های موسیقیایی قرآن کریم دانست». اصول این جور است، پایههایی دارد که غیر قاموسی است. پایههایی دارد مبتنیبر لحن؛ «اقرء القرآن بالحان العرب» و …. ریختش به این صورت است که در قرائت قرآن لحن های مختلف بر آن پایه استوار میشوند. حالا که اینطور شد «پس میتوان اصول قرائات را -در کنار واجها- پایههای موسیقایی قرآن کریم دانست که در قرائت قرآن لحنهای مختلف بر آن پایه استوار میشود. مکثها، کشش آواها، ادغام و تغییر آواها همگی موسیقی جدیدی را پدید میآورند». همه این اصطلاحات امروز هست.
ایشان اشاره کردند به «زبرزنجیره». در اصطلاح زبان شناسی «زبر زنجیره» میگویند. اگر یادتان باشد در انقلاب دوم زبان شناسی عرض کردیم، پایه ساختار گرائی دو محور بود. محور همنشینی در گفتار و محور جانشینی. محور همنشینی زنجیره کلام را درست میکرد. آن هم فقط در اصوات. نقش را کنار بگذاریم. محور همنشینی اصوات پشت سر هم آمده است. در محور همنشینی تقسیمبندی خوبی دارند؛ «segmental» میگویند. قطعهای از زنجیره است. اگر گفتار را مثل حلقههای زنجیر ببینید، هر حلقهای برای زنجیر یک حلقه است. اما یک چیزی داریم فرا حلقه و یک چیزی داریم زیر حلقه. مثلاً «ضَرَب» یک حلقه صوت است. «ضرب» چند واج است؟ شش واج است. سه صامت و سه مصوت. چون زبان عربی هم از زبانهای «cv» است، نه «vcv». «cv» یعنی «vowel consonant». ما هیچ وقت با حرکت زبان را شروع نمیکنیم. در زبان عربی شروع با حرکت نیست. به اینها زبانهای «cv» میگویند؛ یعنی صامت-مصوت. زبانهایی داریم که اصلاً شروعش را مصوت است. میگویند مصوت-صامت-مصوت. در انگلیسی زیاد است. لذا معلمهای انگیسی خیلی سختشان است به بچه بگویند «student». ما میگویید استیودنت.
شاگرد: هر چه که باشد حداقل یک همزه در آنها هست.
استاد: نه، نکته همین است. معلمهای انگلیسی میدانند. با چه زحمتی به بچه میگویند که اینطور بگو. اتفاقا یکی از مشکلات معلمهای زبان انگلیسی در زبانهای «cv» همین است. یعنی حتماً باید یک صامت اول بیاید تا پشت سر آن مصوت بیاید. ولی زبانهای «cv» این جور نیستند.
بنابراین «ضرب» چند واج است؟ شش واج است. خب در این شش واج نگاه کنید؛ وقتی این زنجیره را نگاه میکنید، این زنجیره شش حلقه دارد. هر حلقهای را قطعهای از این زنجیره میگویند.
شاگرد: خود «ضرب» را یک زنجیره میگیرید؟
استاد: بله، شش تا است. این شش تا یک زنجیره درست میکند. هر حلقهای از آن «segmental» است؛ قطعه است. «ض» یک قطعه است، فتحه آن یک قطعه است، همینطور تا شش تا. در همین «ضرب» ما یک چیزی داریم « Suprasegmental» میگویند؛ زبرزنجیری است. اگر در دستور زبان ببینید، فرا زنجیره میگویند که آقا اشاره کردند. این مطلبی که از ایشان خواندم در اصطلاح زبرزنجیره میگویند. یعنی شش قطعه «ضرب» را در نظر بگیرید، بعد میگویید «ضرب» را گفت ولی لحنش استفهامی بود. لحن استفهامی در کدام یک از این حلقهها بود؟! همه اش. فرازنجیری است. بالاتر از زنجیره است. شش تا مورد از زبرزنجیره است.
شاگرد: «زبر» یعنی ابد؟
استاد: یعنی فرا. یعنی در زنجیره نیست. فرازنجیره است. بعضیها هم هست که «subsegmental» هستند؛ زیرزنجیره هستند. زیرزنجیره بحثهای فنی دقیقی دارد. یعنی بسیاری از این واج هایی که میگوییم، در عربی شش مصوت و بیست و چهار صامت داریم، یک فروزنجیره داریم. فروزنجیره یک دقت ها و ظرافت کاری هایی است که از نظر دستگاه تولید نطق در انسان که خدای متعال در انسان قرارداده، همانی که به آن واج میگوییم در نحو تولیدش یک دقائقی به کار میرود.
شاگرد: منظور همین موسیقی کلام است؟
استاد: نه، موسیقی کلام همان زبر میشود. آهنگ و فشار و استرس و تن صدا همه زبر است. «subsegmental» دقیق است. در زبانهای ما خیلی محل ابتلاء نیست. در زبانهای کرهای و بهخصوص هندی میگویند حتماً در میان دو حرف، اول باید هوا بیرون بیاید و بعد تلفظ بشود و حرف دیگر شروع آن هوا را ندارد. به اینها حالت زیرواج است. یعنی دقائقی در تولید آن واج به کار میرود که آن دقائق زیر زجیره است. یعنی در زجیره کلام خودش را نشان نمیدهد. حالا ما فعلاً به این زیر کاری نداریم. در آینده بحثهای ما فایده دارد.
تا اینجا اگر یک زنجیره اصوات که فعلاً تلاوت کلام خدا میشود، زنجیره نقوش که رسم کتاب خدا میشود، و یک زنجیرهای از بسائط واقعی کلام خدا که «فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ، وَإِنَّهُۥ لَقَسَم لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ، إِنَّهُۥ لَقُرۡءَان كَرِيم، فِي كِتَٰب مَّكۡنُون»1. حالا آن دستگاه دیگری دارد، تا ببینیم شواهد دیگری از روایات پیدا میکنیم. شواهدش را هم هفته قبل آورده بودم. جایش هست که بگویم. کتاب توحید صدوق هست. ببینید در مسائل زبان شناسی مطالبی گفته شده است اما در روایتی که امام معصوم یک کلمه بگویند و روی این مسأله تأکید کنند، طور دیگری است. من به حدیث فقط اشاره میکنم. مرحوم صدوق در باب چهارم کتابشان، «باب تفسیر قل هو الله احد»، روایاتی میآورند. روایت اول که مطالب خوبی دارد. من فعلاً با آنها کاری ندارم. آن چه که با آن کار دارم صفحه نود و دوم است؛ حدیث ششم.
قدم وفد من أهل فلسطين على الباقر عليهالسلام فسألوه عن مسائل فأجابهم ، ثم سألوه عن الصمد ، فقال : تفسيره فيه ، الصمد خمسة أحرف : فالألف دليل على إنيته وهو قوله عزوجل : ( شهد الله أنه لا إله إلا هو ) وذلك تنبيه وإشارة إلى الغائب عن درك الحواس ، واللام دليل على إلهيته بأنه هو الله ، والألف واللام مدغمان لا يظهران على اللسان ولا يقعان في السمع ويظهران في الكتابة دليلان على أن إلهيته بلطفه خافية لا تدرك بالحواس ولا تقع في لسان واصف ، ولا أذن سامع ، لأن تفسير الإله هو الذي إله الخلق عن درك ماهيته وكيفيته بحس أو بوهم ، لا بل هو مبدع الأوهام وخالق الحواس ، وإنما يظهر ذلك عند الكتابة دليل على أن الله سبحانه أظهر ربوبيته في إبداع الخلق وتركيب أرواحهم اللطيفة في أجسادهم الكثيفة ، فإذا نظر عبد إلى نفسه لم ير روحه كما أن لام الصمد لا تتبين ولا تدخل في حاسة من الحواس الخمسة ، فإذا نظر إلى الكتابة ظهر له ما خفي ولطف ، فمتى تفكر العبد في ماهية البارئ وكيفيته أله فيه وتحير ولم تحط فكرته بشيء يتصور له لأنه عزوجل خالق الصور ، فإذا نظر إلى خلقه ثبت له أنه عزوجل خالقهم ومركب أرواحهم في أجسادهم. وأما الصاد فدليل على أنه عزوجل صادق وقوله صدق وكلامه صدق ودعا عباده إلى اتباع الصدق بالصدق ووعد بالصدق دار الصدق وأما الميم فدليل على ملكه وأنه الملك الحق لم يزل ولا يزال ولا يزول ملكه. وأما الدال فدليل على دوام ملكه وأنه عزوجل دائم تعالى عن الكون والزوال بل هو عزوجل يكون الكائنات ، الذي كان بتكوينه كل كائن ، ثم قال عليهالسلام : لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عزوجل حملة لنشرت التوحيد والإسلام والإيمان والدين والشرائع من الصمد ، وكيف لي بذلك ولم يجد جدي أمير المؤمنين عليهالسلام حملة لعلمه حتى كان يتنفس الصعداء ويقول على المنبر : ( سلوني قبل أن تفقدوني فإن بين الجوانح مني علما جما ، هاه هاه إلا لا أجد من يحمله ، ألا وإني عليكم من الله الحجة البالغة فلا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الآخرة كما يئس الكفار من أصحاب القبور ).2
«قدم وفد من أهل فلسطين على الباقر عليهالسلام»؛ گروهی از اهل فلسطین بر حضرت وارد شدند. «فسألوه عن مسائل فأجابهم، ثم سألوه عن الصمد»؛ گفتند یابن رسول الله «صمد» به چه معنا است؟ یکی از زیباترین مسائلی که ما به دنبالش بودیم، تعاضد الرسم و التلاوه بود؛ گفتیم در کتاب خدا نه تلاوت اصل است و نه رسم و کتابت. بلکه با هم پیچ و مهره هستند. مکمل هم هستند. حضرت یکی از بهترین جلوه هایش را در اینجا بیان فرمودند.
«فقال: تفسيره فيه»؛ به من میگویید صمد به چه معنا است؟ درحالیکه تفسیرش در خودش است. «الصمد خمسة أحرف»؛ پنج حرف در تلاوت است یا در کتابت؟ در کتابت. «فالألف دليل على إنيته وهو قوله عزوجل: ( شهد الله أنه لا إله إلا هو ) وذلك تنبيه وإشارة إلى الغائب عن درك الحواس، واللام دليل على إلهيته بأنه هو الله»؛ خب لام را که نخواندیم! اگر واقعاً کسی در نمازش بخواند «الله ال صمد»، شما میگویید درست خوانده یا نه؟! یا بگوید «و ال شمس و ضحاها». چرا شما این قدر لام را از کتاب خدا میاندازید؟! به چه مجوزی؟! همانطوری که نون یرملون را از بین میبرید، چه کسی به شما گفته حروف قمری و شمسی…؟! چه عجائبی است؟! درست هم عددها نصف و نصف است. مرحوم ملافتح الله در ابتدای سوره مبارکه بقره دارند؛ از جاهای زیبای منهج الصادقین است. میگویند این حروف مقطعه را نگاه کنید، تقسیمبندی ها همه نصف و نصف است. خود حروف مقطعه چهارده تا است، حروف ظلمانی هم چهارده تا است. جهریه آنها چهارده تا، همسیه هم چهارده تا است. میگوید الآن هم این یکیش است؛ حروف قمری و حروف شمسی؛ حروف قمری چهارده تا و حروف شمسی هم چهارده تا. چهارده تا متقارب و متجانس هستند که «الشمس» میگویید. چهارده تا را هم «القمر» میگویید. خب چه کار کنیم؟ این لام که در تلاوت رفت؟! حضرت میفرمایند: «والألف واللام مدغمان لا يظهران على اللسان ولا يقعان في السمع ويظهران في الكتابة دليلان على أن إلهيته بلطفه…».
بعد از اینکه حضرت در یک صفحه این را توضیح میدهند، میفرمایند: «لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عزوجل حملة لنشرت التوحيد والإسلام والإيمان والدين والشرائع من الصمد»؛ خب وقتی شروع کنم بگویم…؛ الآن من با یک زحمتی، آن هم از زحمات بشر به اینجا رسیده، واج و … را سوا کردیم و دیدیم درست هم هست. اصطلاحات که دقیق شده اینها با هم فرق دارند. خب وقتی اینها در ذهن ما منحاز نیست، امام چه بگویند؟! «لو وجدت حملة»، اول باید حامل بفهمد و درک کند.
علی ای حال وقتی در این زنجیره نگاه میکنید، شما یک بالا دارید، پایین دارید.
شاگرد: فرمودید سه زنجیره هست که یکی مکتوب هست و یکی ملفوظ است و یکی هم عندالله است.
استاد: بله، این مطلب مهمی است که بعداً میآییم. من اول فرمایش ایشان را سر برسانم. ایشان فرمودند این اصول، زبرزنجیره ای را در کلام افاده میکند، مکث ها و سکت ها، کشش آواها و مد، ادغام، تغییر آواها، لحن، فشار، همگی آن نغمه جدید را پدید میآورند. این نغمه چیست؟ تغییر قاموسی و لفظی به کلام نمیدهد اما معانی تغییر میکند. شما استفهام کنید یا خبر بدهید؛ کسی کنار دکتر می نشیند و به او میگوید، خوبی، یک بار هم میگوید خوبی؟! به قول اینها یکی را زیر میگوید و یکی را بم میگوید. وقتی زیر میگوید استفهام میشود و وقتی بم میگوید خبر میشود. چشم مریض به دهن دکتر است، وقتی میگوید «خوبی»، خبر است اما وقتی میگوید «خوبی؟!» یعنی میخواهد ببیند حالت چطور است. با یک لحن ساده، چقدر تفاوت میکند! کلمه هم همان است و تغییری نکرده است. ولی معنا، یعنی مدلول تصدیقی و آن چه که متکلم با لحن خودش مقصدش تغییر کرده است. خیلی تفاوت است بین مقصود استفهامی با مقصود اخباری. تفاوت دارند. اما واژه «خوبی» در عرف لغت یکی است. اینکه برایش چه علامتی بگذاریم برای مراحل بالاتر و زبرزنجیری میماند. فرمودند اینها در اینجا پدید میآید. بنابراین قراء خیلی کار خوبی کردند که اصول را حفظ کردند. «بنابر این احتمال نیز وحی اصول قرائات و اهتمام بر حفظ آن موجه است». مطلب خیلی خوبی است.
شاگرد: در اصول القرائات این کار را میکنند؟ مثل استفهام که نیست.
استاد: حتی کسانی که خیلی در قرائات تخصص ندارند، برخی از کسانی که بعضی از قرائات را تشویق میکردند، میگفتند آن حرف جناب آصف که گفت: «قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ ۖ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ، قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»3…. خب ورشی که الآن معروف است، ورش تیسیر است و از طریق ازرق است. و حال آنکه ورش طرق دیگری هم دارد. حتی برخی به این طریق ورش اشکال میکردند ولی الآن مفصل متداول است. او نمیگوید «انا آتیک». میگوید «انآتیک». باید هم بکشد. مثل «آل یاسین» است که مد بدل دارد. ورش میگوید «سلام علی» که میکشید و بعد «آل» هم مد بدل دارد. چون همزه است. حتماً باید مد بدل ثلاثه بدهید. یعنی مد بدلی که سه تا کشیده بشود. در قرائت ورش از ازرق میخوانند. الآن در الجزائر به این صورت میخوانند.
شاگرد: «آتیک» را هم به همین صورت میخواند؟
استاد: اگر همزه باشد، بله.
شاگرد2: هم «انا» و هم «آتیک» را میکشد.
استاد: ولذا چون دو تا است، میگوید «انآتیک». در اینجا گفته اند قرائت ورش در این اصول، یک گردن کشی و ناز کردن به کار خودش را افاده میکند. دیدید کسی میخواهد کاری بکند، به ارائه هنر خودش، با ناز و عشوه حرف میزند. لذا «انآتیک» این را افاده میکند. یک وقت دیگر همین را گفتم و عرض کردم ورش و قراء اصلاً کاری به اینها ندارند. میگوید مقری من اینطور گفت. این فضای قرائت خیلی جالب است. وقتی آدم وارد میشود میبیند برای خودش هنگامه ای است.
شاگرد: وقف و ابتداء هم جزء همین اصول القرائات میرود؟
استاد: نه، وقف و ابتداء در معانی دخالت میکند. بیست و پنج علم علوم قرآنی را سیوطی در مقدمه الاتقان میآورد. یکی از آنها وقف و ابتداء است. یکی از آنها فصل و وصل است. اینها علوم مختلفی است.
شاگرد2: استفهام و خبر هم در معنای تغییر ایجاد میکند. خصوصیات زبرزنجیری هم درمعنا تغییر ایجاد میکند.
استاد: در اینکه وقف و ابتدا را در کلاس جزء اصول حساب میکنند، نمیدانم. من کلاس نرفته ام. طلبگی مطالعهای میکنم و خدمت شما یک چیزی میگویم. باید از کسانی که اهل هستند بپرسیم که آیا مسأله وقف و ابتداء جزء اصول هست یا نه. مرحوم سید رضی در تفسیرشان ذیل آیه «وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّـٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ»4 فرمودند، وقف بکنیم یا نه. سید رضی فرمودند هر دوی آنها کلام خدا است، هر دوی آنها نازل شده و مثل قرائات است. سید رضی مطلب بلندی را فرمودند.
شاگرد: وقف و ابتداء اصلاً در واج و واج گونه وارد نمیشود.
استاد: در زبرزنجیره میشود. اتفاقا خود سکت ها معنا دارد. در زبر زنجیره وقف معنا دارد. یعنی وقتی یک کلامی زنجیره تشکیل میدهد، وقف در زنجیره بهعنوان صوت نیست، یعنی وقف نه مصوت است و نه صامت است.
شاگرد: یا آخر زنجیره و اول زنجیره را معین میکند. داخل زنجیره نیست.
استاد: زبر است. یعنی اول و آخر یک زنجیره را میگوید. در زنجیره نیست که مصوت یا صامت باشد ولی …. اینها چیزهایی است که وقتی فکرش کنید چه بسا برخی از آنها اصطلاح جدا میخواهند.
این فرمایش ایشان بود؛ در اینکه اینها ایجاد میشوند حرفی نیست؛ قبول است که اینچنین معانی را ایجاد میکند. اما نکته ی دومی که از اول سال به دنبالش هستم، این است: اینکه عرض میکنم اگر نظر ما دقیق شود واج گونههای در اصول به واج بر میگردد، تکواژگونه ها به تکواژ برگردد، یعنی الآن فضای اقراء و قرائات فضای زبان محاوره عرف عرب است اما وقتی با دقتهای بیشتر و با اشارات آیات و روایات جلو رفتیم، بعداً با یک سطح جدیدی از زبان فراتر مواجه میشویم. یعنی گویا اصلاً زبان جدیدی است. نه اینکه همین زبان باشد و با احساسات و استفهام و … بخواهیم آن را دستکاری کنیم. خب بگویید اینکه نشد! قرار نشد زبان عربی زبان دیگری بشود! اینکه آیا زبان عربی سطح بالاتری دارد یا نه، بماند. این محال نیست. ولی آن چه که گفتم خیلی میخواهم روی آن تأکید کنم، این است: اگر یادتان باشد در این چند سال مکرر بحث کردیم و گفتیم رمز تحدی قرآن کریم این است که خدای متعال فرموده این کتاب من تدوین تکوین است. تدوین هم انواعی داشت. این اصول القرائه، این زبان، تازه یک وجه از ساماندهی حروف مقطعه است که ابوفاخته گفت «منها یستخرج القرآن». یعنی از حروف مقطعه یک جور استخراج قرآن میشود که زبان محاوره است و خدای متعال با بندگانش صحبت کرده است. اما از همین فواتح السور، چیزی هم استخراج میشود که جبرئیل محضر حضرت صدیقه س آورد؛ مصحف فاطمه س. فرمودند «لیس من قرآنکم فیه شیء»، اما بعد حضرت فرمودند همین آیه در مصحفه فاطمه به این صورت است. چطور «لیس من قرآنکم فیه شیء» و حال اینکه این آیه در مصحف فاطمه به این صورت است؟! از اینها بحث کردیم.
حالا اگر ما سراغ این حیثیت رفتیم که قرآن کریم فقط تدوین زبانی و معنا نیست، بلکه این یک بخش کار است. بخش مهمی از تحدی قرآن کریم که خدای متعال سر جایش ابراز میکند که «لاتفنی عجائبه»، آن حیث تدوین نگاشتی تکوین است. مثالهایش را عرض کردم. ان شاءالله اگر یک مقالهای بشود توضیح بیشتر آن هم عرض میکنم.
اگر در اصول قرائات واج گونه به واج تبدیل شد، ما از اینها برای یک نگاشت استفادههایی میکنیم که بسیار فراتر از احساسات و امور زبان است. آن جا دیگر زبان نیست تا بگوییم اصول القرائه در کلام چیزی مثل استفهام و … را القاء کرد. یعنی بعداً این اصول، ابزار نگاشت را توسعه میدهد. یعنی میبینیم خدای متعال که کتابش را تدوین نگاشتی تکوین قرارداده، در کتاب خودش ابزار بسیار بالاتری از این زبان متعارف قرارداده است. آنها کجا به ما القاء میشود؟ در همین اصول القرائات. عجب! این اصول القرائتی که مسلمانان این قدر روی آن اهتمام کردند، بعداً میبینیم هر قرائت متفاوتی، دقیقاً ورای زبان نقش نگاشت ایفاء میکند. این عرض دوم من بود که خیلی مهم است. ما بهدنبال این هستیم.
شاگرد: یعنی همین اصول میتواند یک رمزی از عالم تکوین باشد؟
استاد: بله. ان شاءالله جلسه بعدی.
دیروز کتابی را به من دادند. کتاب خوب و دلنشینی است که فضای جدیدی را ایجاد کرده است. عنوان کتاب این است «از آل یاسین تا الیاسین». ایشان میگویند اصلاً در قرن اول هیچیک از مسلمانان «الیاسین» نمی خوانده است. «الیاسین» در قرن دوم درآمده است. البته این کتاب برای کسانی که محکم قرائت «آل یاسین» را رد میکنند و میگویند قرائت متواتر حفص از عاصم است، خوب است و یک دیگر را تعدیل میکنند. ایشان شواهد مفصلی آورده است. ولی خب پیشنهاد من این است؛ در ذهن من مثل خورشید است که عنوان درست این کتاب این است: «از آل یاسین و ال یاسین تا آل یاسین و ال یاسین». این شکی ندارد. ایشان میگوید ائمه چه کار کردند؟ «امامان شیعه در کنار التزام به قرآن موجود در جامعه اسلامی و معتبر دانستن و به رسمیت شناختن آن در مواردی با اشاره به قرائت صحیح از متن قرآن انحرافها و خطاها را جلوگیری میکردند». همانی که صاحب حدائق هم فرمودند که این قرائات تقیه است. درحالیکه کجا تقیه بود؟! جلوتر هم عرض کردم که آیا این تقیه است که «کذبوا اعداء الله»؟! این تقیه است که بگویند «ما لهم قاتلهم الله عمدوا الی اعظم آیة فی کتاب الله»؟! این تقیه است که شیخ الطائفه بگویند مشهور از مذهب امامیه این است که «ان القرآن نزل علی حرف واحد»؟! این چه تقیه ای است که از روز اول بین شیعه مشهور بوده است؟! بحث تقیه را قبلاً عرض کرده بودم.
ایشان جدول هایی را ارائه میدهند و میگویند این جداولی را که آوردهام نگاه کنید. قرن اول، دوم. بعد از این جدول ها به این صورت نتیجه میگیرند؛ میفرمایند: «همانگونه که در جدول دو دیدهایم در قرن اول یا بیشتر قرن اول، قرائت رایج بهصورت «آل یاسین» بوده است. و از قرن دوم یا انتهای قرن دوم قرائت «ال یاسین» مطرح شد». بلاریب اگر ایشان به کلاس قرائت رفته بودند اصلاً این مطالب را نمی فرمودند. جدول یک و دو چیست؟ جدولی که برای قرن اول آوردند، قرائت «آل یاسین» را از خلیفه دوم، امیرالمؤمنین علیهالسلام و … تا ده نفر آوردهاند. در قرن اول جدول «ال یاسین» خالی است. هیچ کسی قرائت نکرده است. حالا درقرن دوم قرائت بهصورت «آل یاسین»، از حسن بصری، ابن عامر و … است. در قرن دوم قرائت «ال یاسین» که پیدا شده اولین نفر از ابن کثیر مکی متوفی صد و بیست است. ابن کثیری که متوفی قرن دوم است، «ال یاسین» دارد. خب پس «ال یاسین» از قرن دوم آمده؟! عزیز من! چون ابن کثیر در صد و بیست وفات کرده، «ال یاسین» در قرن دوم پیدا شده؟! ابن کثیر از قراء مهم مکی است. چهل و پنج تولدش بوده، عمده جوانی او در قرن اول طی شده است. قبلاً عرض کردم ابن مجاهد و همه قراء راجع به او میگویند «قرأ ابن کثیر بقرائة اهل مکة». یعنی اصل اهل مکه است. ابن کثیر آن را قرائت میکند. لذا اگر یادتان باشد، او که یک کلمه را از عراق به مکه آورده بود، تا خواند «او من وراء جدر»، عبدالله بن زبیر صدا زد «اقرأ قرائة قومک»! یعنی چرا به قرائت مکه نمی خوانی؟! ابن کثیر کاره ای نبود. ابن کثیر آن چه که مکی ها میخواندند بهعنوان یک مقری بزرگ برای امت اسلامیه باقی گذاشت. اصل اهل مکه کسی «آل یاسین» نمی خواند. مدینه همه «آل یاسین» میخواندند و در مکه همه «ال یاسین» میخواندند. شهر کوفه هم اصلاً تفاوتهایی دارد. لذا ابن مجاهد از کوفه سه قاری میآورد. ولی در مکه اینطور نبود. حالا بگوییم ابن کثیر متوفای صد و بیست است، لذا «ال یاسین» برای قرن دوم است! این نحوه ارائه تحقیق درست نیست. کسی هم نگاه میکند میگوید جدول است و منظم است و قرائت را ارائه داده، پس قرن اول قبول است. اظهر من الشمس است که قبل از اینکه عثمان پنج مصحف را بفرستد، در بدنه مسلمین هم «ال یاسین» بود و هم «آل یاسین». اظهر من الشمس است. پس چرا همه مصاحف جدا نوشتند؟ قبلاً بحث کردیم. ابن جزری و دیگران گفتند. اگر در مصحف متصل مینوشتند، قرائت اهل مدینه و «آل یاسین» محو میشد. یعنی در آینده و تاریخ همه میگفتند از کجا «آل یاسین» میخوانی؟! درحالیکه «ال یاسین» است. حتماً در مصحف جدا نوشتند تا یحتمله. ابن جزری اینها را مفصل توضیح داد. همه اینها را جدا نوشتند تا کسی که «آل یاسین» میخواند، همینطور بخواند. کسی هم که «ال یاسین» میخواند، فصل و وصل در مصحف زیاد است. «فَمَالِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ قِبَلَكَ مُهۡطِعِينَ»5. نظیر اینها در فصل و وصل زیاد است. اینجا هم که «ال یاسین» مینویسند، از مواردی است که «رسم منفصلا و یقرأ متصلا». «یحتمله» یعنی رسم طوری است قرائات را تحمل کند. عاصم در صد و بیست و هفت وفات کرده است. قرن دوم میشود. پس عاصمی که «ال یاسین» خوانده و ما در حفص «ال یاسین» میخوانیم برای قرن دوم است! عاصم از سلمی گرفته و معلوم است که ابوعبدالرحمن سلمی نزد او «ال یاسین» خوانده. عاصم که از جیبش در نیاورده. عمده عمر عاصم در قرن اول بوده است. ما بگوییم این قرائت برای قرن دوم است؟! ولذا عرض کردم که عنوان باید «از آل یاسین و ال یاسین تا آل یاسین و ال یاسین» باشد. تردیدی در این نیست. فقط میخواهد پی این را بگیرید و به این چیزی که من عرض میکنم برسید.
شاگرد: خصوصیت زبرزنجیری در معنا تغییر ایجاد میکند.
استاد: عرض کردم معنای قاموسی. در معنای قاموسی تغییری ایجاد نمیکند ولی در معنای مدلول تصدیقی تغییر ایجاد میکند.
شاگرد: فرمودید اگر از زبان معیار خارج بشود، هر کدام از این لهجهها و گویش ها را یک زبان معیار قرار بدهیم….
استاد: برای آنها واج میشود و برای اینها واج گونه میشود.
شاگرد: همین خصوصت زبرزنجیری مثل مد، یک واج میشود یا نه؟ چون مد از اصول ما هست ولی چون خصوصیت زبرزنجیری است….
استاد: نشد من از این حرف شما بحث کنم. خصوصیت زبرزنجیری دو جور است، بعضی هایش لیاقت تبدیل شدن از واج گونگی به واج را دارد، و ریخت بعض دیگر طوری است که جور دیگری برایش حرف میزنند. شبیه آن در ترتیب کلمات است. «زید» را عرض میکردم. ز طبیعی است و ی و د هم طبیعی است. اما طبیعی فاء الفعل بودن، عین الفعل بودن هم طبیعی است. اما نمیتوان گفت یک حرف است و یک واج است. عنصر زبانی است. کار هم میتواند بکند ولی ریختش فرق میکند. لذا بعضی از زبرزنجیری ها به این صورت هستند.
والحمد لله رب العالمین
کلید: تحدی، تدوین تکوین، تدوین نگاشتی، زبرزنجیری، زبرزنجیره، اصول القرائة، محور همنشینی، واج، واج گونه، تکواژ، تکواژگونه، آل یاسین، ال یاسین،
1 الواقعه 75-78
2 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 93
3 النمل 39 و40
4 آل عمران 7
5 المعارج 36