بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه 116 26/1/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
برای اینکه یادمان نرود، مباحثه ما در فرعی از مفتاح الکرامه بود. صاحب مفتاح الکرامه این فرع ممتع و خوب را مطرح کردند. ایشان یک عبارتی داشتند که عنوان مقاله قرار دادیم. «تواتر نقل الاجماع علی تواتر القرائات السبع». عبارت جالبی که ایشان داشتند، این بود: «و لیعلم أنّ هذه السبع إن لم تکن متواترة إلینا کما ظنّ لکن قد تواتر إلینا نقل الإجماع علی تواترها فیحصل لنا بذلک القطع»1. این را عنوان مقاله گذاشتیم تا اینکه به مقام رابع رسیدیم؛ و بحثهایی که از پارسال تا حالا پی آن هستیم.
قبل از ماه مبارک در جلسه سؤالی مطرح شد، میخواستیم در جلسه قبل از آن بحث کنیم ولی من برای فرمایش شیخ در تهذیب تذکری را عرض کردم؛ در ذهن شیخ الطائفه فضای قرائات با فضای بحث فقهی دو تا بوده است. الآن در زمان ما است که اینها ملحق شدهاند. آمدم این را عرض کنم ولی افاداتی فرمودند.
حالا به سؤالی برگردیم که قبل از ماه مبارک مطرح کردیم. اصل بحث ما از اینجا شروع شد: قرآن کریم یک جوهره ای دارد که خداوند متعال آن را از عالم عرش و قدس به اینجا نازل فرموده، در عالم زمین و دنیا، چیزی که این کتاب خدا را بین بشر نگه میدارد، حتماً دو چیزی است که مثل پیچ و مهره هستند؛ آن هم رسم و تلاوت است. نه رسم تنها و نه تلاوت تنها. ما روی این تأکید میکنیم. این یک چیز واضحی است. هر کسی به دنبالش برود کمکم اینها برایش واضح میشود.
تأکید من در علوم قرآنی، روش ارائه مشترکات بین کل بشر است، نه اختصاصیات متدینین. یعنی ما معارف قرآنی را طوری ارائه بدهیم که برون دینی باشد. برای همه بشر باشد. این خیلی مهم است. حتی من مهمترین قرآن را باز به اصل موضوعی بر میگردانم تا یک آتئیست و دیگران هم بتوانند در بحث شرکت کنند. اصلاً میگوید من قرآن را قبول ندارم، خدا را قبول ندارم. اما بحث قرآن طوری مطرح میشود….؛ مثل جایی که دارد کلاس ریاضی برگزار میشود. یعنی میبینیم که علی المبنا روی فهم داریم جلو میرویم. یک ساختار منظم داریم ارائه میدهیم. ولو خدا را اصلاً قبول نداریم. این خیلی مهم است. ارائه این مطالب، نه صرفاً بهصورت نگاه تقدسی، البته آن برای مؤمنین خیلی خوب است، اما زمان ما شرائط فراهم است که این کار را بکنیم. مثلاً اگر قرآن کریم را در فایل ورد وارد کنید، وقتی میخواهید ببینید که در این سوره چند میم هست، میگویید اگر کمونیست و چینی و ژاپنی بشمارند، پنج تا میشود! اگر مسلمانان بشمارند ده تا میشود! این جور نیست. وقتی شما میخواهید بگویید در کل این فایل چند حرف هست، در دسترس همه هست که آن را بشمارند. ما هم همه این مطالب را میخواهیم به این صورت عرضه کنیم. تا اندازهای که من طلبه تجربه دارم، میگویم؛ به گمانم با حسن ظنی که به این خادم خودتان دارید، اگر ادامه بدهید، همراه میشوید. یعنی ما در زمانی هستیم که شرائط و امکانات عرضه معارف بلند قرآنی به این صورت فراهم است. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه ابتدا فرمودند: «وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ وَ فِیهِ تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَیْءٍ». بعد فرمودند: «لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه»2؛ این «لا تفنی» برای کسی که است که معتقد به قرآن است؟! خب معلوم است، خوشا به حالش! اینکه معلوم است. اما خدای متعال کاری کرده «لاتفنی عجائبه» برای کل بشر در مقاطع خاص. این عجیب است که ببینند. همین ها سبب هدایت خیلیها شده است و میشود.
شاگرد: منظورتان از قدم اول که برای کل بشر باشد، همان هویت شخصیتی پسین است؟
استاد: آن یکی از مبادی امر است. ان شاءالله مقاله هم بشود.
شاگرد2: اینکه فرمودید سبب هدایت میشود، با «هدی للمتقین» چطور جمع میشود؟
استاد: «هدی للمتقین» نکته مهمی است. «وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّة لِّلنَّاسِ»3؛ هدایت همه است، پس چطور «هدی للمتقین» است؟!
شاگرد: مراتب دارد.
استاد: مراتب دارد و نکته سر این است که معجزات قرآنی ابتدا شخص را به راه میآورد ولو اهل تقوا نباشد. اولی که ایمان آورد و در راه آمد، شروع میکند به اینکه از قبلی ها دست بردارد. هر چه از رفتار قبلی خودش دست بر میدارد درجه تقوای او دارد بالاتر میرود. استفاده او از قرآن و معنویات قرآن بالا میرود. در «هدی للمتقین» هم نکته ی دیگری هست که شاید عرض کرده بودم. اینکه دارد: «الٓم، ذلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدى لِّلۡمُتَّقِينَ». در اینجا نگاه ها مختلف میشود. اگر «ذلک الکتاب» را به کل قرآن بزنید، خیلی خب قرآن هادی متقین است. اما اگر با یک نگاه دقیقتر «ذلک» را به «الم» بزنیم، مثل سائر آیات دیگر مثل «الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُ»4 میشود. دیگر آن جا که «ذلک الکتاب» ندارد. اگر «ذلک» را اشاره به اینها بگیرید مطلب بالاتری میشود. یعنی این کتاب، «هدی للمتقین» است. این به حرف آخوند ملاصدرا در مفاتیح الغیب بر میگردد؛ گفته بودند کسانی که در معرفت الهی پیشرفت میکنند تمام قرآن برایشان حروف مقطعه میشود. یعنی ریخت قرآن طوری میشود که برای معرفت های بالا دیگر سراغ این ترتیب و توصیل لسانی نمیروند. آنها همان « الٓم، هُدى لِّلۡمُتَّقِينَ» را میفهمند. و حال اینکه من «الم» میفهمم.
شاگرد: ملاصدرا در کجا گفتند؟
استاد: در مفاتیح الغیب5. ایشان به کلمه مبارکه «محمد» صلیاللهعلیهوآله مثال میزنند. میگویند الآن ما «محمد رسول الله» میخوانیم، ولی وقتی در معرفت پیشرفت میکند «م ح م د» میخواند. من از حافظه میگویم. مثالی که ایشان میزند به همین کلمه است. میگویند او چهار حرف میبیند نه یکی.
شاگرد2: «وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارا»6 چه میشود؟
استاد: ظالم مادامی که در بستر ظلم است، بهرهمند نیست.
شاگرد2: در این عالم که همه متقی نیستند، شاید خیلی ها ظالم باشند.
استاد: تا مادامی که ظالم هستند این کتاب مزید خسارت است. چرا؟ چون بالفعل در بستر ظلم به این قرآن نگاه میکنند. در بستر ظلم که نگاه میکند، نگاهش نگاه عناد است، نگاه انکار است. نگاه مبارزه است. خب معلوم است که «وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارا». در جای دیگر آیه بالاتری هست؛ «يُضِلُّ بِهِۦ كَثِيرا وَيَهۡدِي بِهِۦ كَثِيراۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ»7، ریخت فاسق اینگونه است. مثال خوبی هست؛ یک ظرفی که محتوی چیزهای مطبوع هستند را منجمد کردیم، ظرفی هم که نجاسات متعفنی در آن هست یخ زده است، اینها را زیر آفتاب میگذاریم، آفتاب به هر دو میتابد، وقتی این دو گرم میشوند از اول بو و طعم خوبی بلند میشود، همان آفتاب وقتی به ظرف نجاست میتابد بوی گند از آن بلند میشود. چرا؟ آفتاب که تفاوتی ندارد. بستری که آفتاب در آن وارد میشود، چون بستر گندیده و رجس است، تأثیری که قرآن رویش میگذارد، بلند شدن بوی تعفن است. اینها نکات مهمی است. اولین بار از حاج آقا علاقه بند شنیدم؛ میفرمودند بعض علماء میگویند ضمیر «یشاء» در «یهدی من یشاء» به «من» بر میگردد. خدا رحمتشان کند. خب این هم چیزی است. آیا ضمیر «یشاء» به فاعل «یهدی» بر میگردد یا به «من» بر میگردد؟ «یشاء من» یا «یشاء الهادی»؟! قرآن است، هر دو محتمل است. چقدر هم لطیف! میگفتند علماء میفرمودند.
آن چه که من میخواهم عرض کنم، این است: بنابراین رسم و صوت با هم حافظ این کتاب خدا هستند که فعلاً در دار ناسوت آمده است. شما همین جور اگر مصحف را به دست کسی بدهید، «الم» را «ألَم» میخوانم. حتماً باید یک مسلمان و یک قاری سینه به سینه به او بگوید «ألَم» نخوان، «الف لام میم» بخوان. این واضح ترینش است. شما یک مصحفی سراغ ندارید که «الف لام میم» نوشته باشد. تمام رسم المصاحف الف تنها است؛ یعنی زبر الکلمات است، نه بینات. هر کسی «الف لام میم» میخواند؛ اگر «ألَم» بخواند، مسلمانان تکفیرش میکنند. قبول ندارند. این واضح ترینش است.
پس تلاوت و رسم با هم تعاضد دارند. هم دیگر را نگه میدارند و در آن عجائب هست. وقتی تلاوت این کار را انجام میدهد و رسم هم حفاظ خاص خودش را دارد، آیا یکی از آنها تابع است و دیگری اصل است؟ بحثهای تفسیری خوبی هست.
شاگرد: در اخذ وحی برای شخص پیامبر هم مسموع و هم مبصر بود؟
استاد: دو-سه جلسه قبل از این بحث کردیم. عرض کردم بحث سنگینی است. مواردی داریم «قل»، و مواردی داریم «اقرأ»، «اتل». حتی تصریحا دارد: «فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ»8. «مواقع نجوم» را همین جلسه عرض کردم. در روایت کافی دارد: «لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ»9. آیه میفرماید: «فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ، وَإِنَّهُۥ لَقَسَم لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ، إِنَّهُۥ لَقُرۡءَان كَرِيم»؛ قرآن اشاره به تلاوت و قرائت است. «إِنَّهُۥ لَقُرۡءَان كَرِيم، فِي كِتَٰب مَّكۡنُون»؛ عرض کردم جامع ترین آیهای که بین هر دو جمع کرده، همین آیه است. با این تعبیر شدید «وَإِنَّهُۥ لَقَسَم لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ» که این نجوم چیستند و چه کاری از آن میآید.
خب اصلش چیست؟ ما بهدنبال همین هستیم. سؤالی که مطرح کردم این بود: از اول سال عرض کردم که یکی از مهمترین تراث عظیم اسلامی در قرآن مسأله بخش خاص اصول القرائات است؛ نه فرش الحروف. فرش الحروف جای خودش است؛ شما النشر ابن جزری را هم که میبینید خیلی وقت ها میگوید: نزد او رفت «تعلم القرآن و الحروف». حروف یعنی فرش الحروف. القرائه یا القرآن یعنی اصول.
من به گمانم این بحث اصول القرائه که نزد قراء مهم است، در زمان ما مهمتر شده است. این یک سال توضیحش را عرض کردم. از کجا شروع کردیم؟ از مهمترین امری که در انقلاب دوم زبان شناسی شروع کردیم. انقلاب اول زبان شناسی، زبان شناسی در زمانی بود. تاریخ زبان بود. انقلاب دوم انقلاب همزمانی بود. مبنای ساختارگرائی که دوسوسور شروع کرد. ممیزه ی اصلی زبان شناسی انقلاب دوم، چه بود؟ چیزی بود که گفت مشروع کار من از اینجا بود. گفت وقتی میخواهید کتاب من را بفهمید، خودتان را یکی از این دو چیز فرض کنید. یا کور مادرزادی که تا به حال خط ندیده یا بچه دبستانی که هنوز الفبا نخوانده است. این خیلی مهم است. و الا اگر این حال برای شما پیش نیاید، درک نمیکنید که انقلاب دوم زبان شناسی چیست. اینها چیزهای کمی نیست. او گفت همین چیزی که نوعاً زبان شناس ها گرفتارش میشوند که در ذهنشان خط و صوت مخلوط میشود، همین چیز نکته انطلاق بحث ما است. ما میخواهیم از اینجا شروع کنیم.
ما با این شروع جلو رفتیم و اصطلاحات فون، واج را بیان کردیم. جلسه آخری که خدمت شما بودیم، این سؤال را مطرح کردم. اینکه آیا واج های زبانها، شخصیتشان پسین است یا پیشین؟ آن وقت این را مطرح کردم. این سؤال خیلی مهمی است. واج چه بود؟ خصوصیت واج دو چیز بود؛ یکی اینکه اصلاً کاری با خط نداشته باشید. فقط صوت را ببینید. دوم؛ اصلاً کاری با صوتی که از دهان در میآید نداشته باشید. با فون کاری نداشته باشید. با طبیعتی که اینها افراد او هستند کار داشته باشید. یعنی وقتی شما میگویید طبیعی لفظ «زید»، نه لفظی است که از دهان من بیرون آمده، نه از دهان شما، و نه «زید»ی که اینجا نوشته اند. طبیعی لفظ «زید» برای خودش طبیعتی دارد. افرادش که با طبیعی فرق دارند. آیا حرف «ز» که در «زید» است، حرفی که اولین حرف لفظ «زید» است، یک فردی از «ز» است که از دهان من در میآید یا شما در کتاب مینویسید؟ یا «ز»ای که جزء طبیعت «زید» است، طبیعی «ز» است؟ به گمانم اگر کسی تصور کند، طبیعی «ز» است. این واج میشود. واج یعنی طبیعی یک صوت که بشر آن را بهعنوان یک حرف میشناسد، ولی میتواند آن را بگوید و بنویسد. این تعریف واج در زبان شناسی است. اینها اصطلاحاتی است که کاملاً از هم جدا شده است. یعنی اگر شما یک اصطلاح را جابهجا به کار ببرید، اهل زبان شناسی فوری میگویند اشتباه کردهاید. این را به جا به کار نبرده اید.
شاگرد: طبیعی «ز» ظاهراً خودش دو تا میشود؛ طبیعی ملفوظ و طبیعی مکتوب. یا اینکه میخواهید جامع فرض کنید؟ آیا میتوان جامعی را تصور کرد که اعم از ملفوظ و مکتوب است؟
استاد: مطلب خیلی خوبی است. در این فضایی که واج را گفتیم، چون گفتیم بچهای است که خط و الفبا نخوانده است، یا کور مادر زادی است که اصلاً نقش «ز» را در عمرش ندیده است، وقتی او فرق «ز» و «ر» و «ه» را میفهمد، تنها از طریق صوت است. نزد او طبیعی هست یا نیست؟ هست. خب کرهایی که مادرزادی چیزی نشنیده اند، با خط بریل کار میکنند، وقتی نقش «ز» را میبیند و فرقش را با «ر» میداند، الآن برای او نقش، ایفاء علامت میکند برای ذو النشانه؟! یا صوت؟ او که اصلاً صوت ندارد. پس نقش است. اما برای ما هر دو است. یعنی چون ذهن ما شرطی شده، هر دوی آنها به هم جوش خورده است. تمییز آنها برای ما خیلی سخت شده است. در چنین فضایی آیا خود «زید» یک مرتبهای ورای نقش و صوت دارد که نه صوت باشد و نه نقش باشد؟ یعنی «ز» باشد. چطور «ز» ای است که صوت نیست؟! این را دارد یا نه؟ این مطلب خیلی خوبی است. در روایات که مفصل راجع به اینها داریم. « ما من حرف إلا وهو اسم من أسماء الله عز وجل»10.
شاگرد: در روایت عمران صابی هست که حضرت فرمودند عالم حروف قبل از….
استاد: عبارت حضرت این بود: «وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ اَلْحُرُوفَ اَلَّتِي جَعَلَهَا أَصْلاً لِكُلِّ شَيْءٍ»11، بعداً سراغ…. تعبیرات خیلی عجیبی است. این بحث ما را خیلی اوج میدهد.
فعلاً با این سمع و بصری داریم و اینجا معاون هم هستند، سؤال ما این است…؛ تعریف واج چه شد؟ طبیعی یک صوتی است که شانیت تغییر معنا در یک زبان بین مردم را دارد. چون توضیح آن را عرض کردم دیگر تکرار نمیکنم. شانیت تغییر معنا را دارد، نه فعلیت. اسم آن چه که بالفعل در زبان نقش معنایی و زبانی ایفاء میکرد، تکواژ میگفتیم. واج که فقط شانیت دارد، سؤال ما این است: الآن در زبان ما «ل»، «م» واج هستند. شخصیت اینها پسین است یا پیشین است؟ یعنی اگر انسان هم نبود اینها برای خودشان یک طبایعی داشتند یا نه؟ مثلاً عدد دو، عدد یک، یا رابطههای هندسی، رابطه بین محیط دایره و قطرش سه و چهارده صدم است، چون انسانها هستند نسبت محیط به قطر عدد پی است؟! نه. اگر انسانها هم نبودند نسبت محیط به قطر همین بود. اصلاً ربطی به انسان ندارد. یک امر پیشین است. یعنی بند به یک امر مکانی و زمانی نیست. ربطی به خلق انسانها ندارد.
شاگرد: پیشین از چه چیزی؟
استاد: پیشین از یک واقعه و حادثهای در یک نقطهای از عالم فیزیکی. پسین و پیشین را به این صورت معنا کردیم.
شاگرد2: پیشین از فاعل شناسا مد نظرتان نیست؟
استاد: پسین و پیشین را به این صورت معنا کردیم: ما میگوییم قصیده اول دیوان حافظ. این جزئی حقیقی است یا کلی است؟ اگر بگوییم جزئی حقیقی است، میگوییم خب در این دیوان یا آن دیوان؟ چه زمانی؟ اولی که خود حافظ خواند؟ جزئی حقیقی که نیست. حالا اگر جزئی حقیقی نیست و میبینیم افرادی دارد که همه آن هستند، به این شخصیتی میگفتیم، نه شخص. قصیده اول دیوان حافظ یک شخص نیست، یک شخصیت است که خودش را نشان میدهد، اما پسین است. پسین یعنی چه؟ یعنی اگر حافظ نبود، آن هم نبود. اگر در یک زمان حافظ، این را ننوشته بود یا نگفته بود، نبود. در یک زمان و مکان خاص این کلام و این قصیده سروده شد، بعد از کار او شخصیت شد و از شخص بودن دررفت. حالا اگر هر کسی قصیده او را استنساخ کند، میگوید اولین قصیدهای که حافظ گفته. اینها چیزهای خیلی واضحی است. همه در درک آنها شریک هستند. این پسین شد.
حالا واج ب، حروف الفبایی که بشر در زبانشان به کار میبرند، پسین است یا پیشین است؟ یعنی اگر بشر نبود اینها مثل عدد پی بودند؟ یا نه، حالا که بشر هستند با پیدایش زبان، اینها هویت شخصیتی پیدا کردند؟ این سؤالی بود که در آن جلسه مطرح کردیم. به نظر شما چه میآید؟
شاگرد: اینکه دارد حروف معجم معجزه حضرت آدم است و خداوند به حضرت آدم ششصد هزار لغت را آموخت، چه میشود؟ یعنی تا آدمی نبود، نمیشد.
استاد: از چیزهای جالبش این است: ابوهلال عسگری یک کتابی دارد به نام «الاوائل». خب هر کسی روی یک ذوقی جمع میکرده است. میگفت اول کذا و آخر کذا. اول ما نزل. او الاوائل را جمع کرده بود. یکی از چیزهایی که یادداشت داشتم، این بود: میگفت «اول وحی نزل من السماء حروف المعجم». بعد در توضیحش میگوید بهصورت یک قالب های نورانی این حروف بر قلب حضرت آدم جلوه کرد. قالب ها یعنی بهصورت مکتوبشان جلوه کردند یا یک قوالب ملکوتی که صوت و نقش، آن را نشان میدهند؟
بنابراین سؤال این است که این واج ها و حروف پیشین هستند یا پسین؟ ممکن است بگوییم اینها پیشین هستند. چون ب را که بشر خلق نکرده، حروف الفبا هستند. بشر تنها آنها را به کار گرفته است. تلفظ کرده است. او که در نیاورده است. موید این هم این است که طبیعی هستند. طبایع، آن هم طبایع بسیطه به این صورت هستند.
اما اشکال این حرف کلماتی مثل واو هستند. واو در عربی و فارسی و افغانستانی و تاجیکستان، وقتی واو را در کلمات به کار میبریم و یک نقش برایش داریم، یک واج است یا دو واج است؟ طبق دقیق اصطلاح واو در این زبانها یک واج است یا دو واج است؟ یعنی واو، توان تغییر یک معنا را دارد، آیا بهصورت دو تغییر در دو جا این توان را دارد؟ یا یک تغییر معنا؟ یعنی یک حرف است یا دو حرف است؟ به گمانم این واوی که ما میگوییم مشکلی نداریم که در زبان عربی و فارسی یک واج است. یعنی در ذهن عرب و فارس و … یک طبیعت نقش فعال دارد؛ یعنی میگویند واو و تمام.
اما همین واو، واج گونه و واج دارد. واج گونه آنی بود که بالدقه همان صوت اصلی در زبان معیار نبود اما ملحق به آن بود. مثالش؛ همین واو است؛ وقتی شما واو عربی یا افغانی را نگاه میکنید، وقتی واو را میگوید هرگز دندان ثنایای بالا به لبش نمی خورد. بلکه لبها را گرد میکند و در هوای دهان واو را میگوید. در فارسی برعکس است. دندان را به لب پایین میچسبانیم و واو را میگوییم. امام اگر شخص عربی کنار ما باشد دیگر مثل ما نمیگوید. وقتی به واو ما نگاه کند میگوید چه میگویی؟! این دو فون است. ولی در زبانهای چهارگانه ما یک واج است. یعنی صوت آن را دو جور اداء میکنیم اما میدانیم که یک حرف است. نقش زبانی آن برای تغییر معنا یکی است. اما همین دو تلفظ را در انگلیسی ببینید؛ اگر بخواهد دندانش را به لب بزند یک معنا میدهد، اگر نزند یک معنای دیگری میدهد. مثل «veal» و «weal» که یکی بهمعنای گوساله بود و دیگری بهمعنای سبزی خاصی بود. اصلاً ربطی به هم نداشت. ولی اگر در فارسی بخواهیم آنها را بنویسیم چطور بنویسیم؟! در انگلیسی وقتی با «v» مینویسید، میگویید «veal»، وقتی با «w» مینویسید میگویید «weal». وقتی در فارسی میخواهید بنویسید چطور مینویسید؟! نداریم. باید هر دو را ویل بنویسید. وقتی نداریم چطور بین این دو فرق میگذارید؟ مجبور هستید هر دو را ویل بنویسید و به طرف باید تلفظ آنها را بگویید. ولی ابزاری در زبان فارسی ندارید که به او بگویید این را در فضای دهان اداء کن و دیگری با لب اداء کن.
خب اگر به این صورت است، این اشکال پیش میآید که آیا واج پیشین است یا پسین است؟ این نقض پیشین بودن است.
شاگرد: این نقض پیشین بودن نیست بلکه نقص زبان است. این زبان آن واج ها را نیاورده است. والا اینطور نیست که پیشینی نباشد.
استاد: تعریف واج این بود که در یک زبان توانایی ایفاء نقش برای تغییر یک لغت را دارد. اما در اینجا تعریف بر آن صادق نیست. چون قید تعریف واج، پیاده شدن آن است. ولذا واج گونه را چطور معنا کردیم؟ گفتیم اگر بخواهید واج را تعیین کنید حتماً باید یک زبان معیار داشته باشید. ولذا در فارسی ما لهجه تهرانی معیار است. الآن زبان شناس ها میگویند لهجه تهرانیها زبان معیار است، اگر اصفهانی ها و یزدی ها و مشهدی ها و … لغتی ندارند، واج گونه میشود. اگر ما یک زبان معیار میخواهیم و این قید تعریف واج است، پسین میشود یا پیشین؟ پسین میشود. این مهم است. بحث دقیقی است. لوازم خوبی دارد.
شاگرد2: در یک زبانی واج اختصاصی هست که در زبان دیگری نیست. آیا این میتواند شاهد این باشد که اصیل باشند و شاهد پیشین بودنشان باشد؟
استاد: آن مانع میشود که بگوییم واج اختصاصی آنها در زبانهای دیگر نیست. آن واج آنها پیشین بوده ولی اینها به کارش نگرفته اند. یعنی فرمایش شما فقط عدم به کار گیری آنها میشود. این خیلی دلالت ندارد که پیشین هست یا نیست. اما این بیان و اشکالی که عرض کردم، پا برجاست. یعنی اشکال میشود که ریخت واج از علوم انسانی است. بند به انسان است. ذهن انسان باید یک انتزاعی صورت بدهد و یک طبیعی را در یک طیفی ببیند. الآن ذهن ما در زبانها فارسی و عربی و افغانی و تاجیک، برای «v» و «w» طیفی از فون ها قرارداده است. میگوییم طبیعی واو چیست؟ طبیعی واو همین است که وقتی «v» گفتی همان است و وقتی «w» گفتی همان است. یعنی طبیعی واو یک طیف تشکیل میدهد؛ طیفی که هم شامل این فون است و هم شامل آن فون. ولذا است که این جور طبیعی مبتنیبر دخالت و تجرید یک انسان است.
شاگرد2: از قید سوم واج استدلال نمیشود که شانیت تغییر معنا دارد؟ چون اگر انسان نباشد آن صوت قابلیت تحقق برای غیر انسان دارد اما معنا چطور میخواهد محقق بشود؟ مخصوصاً اگر منظورمان از معنا، یک معنای مرکب در زبان باشد.
استاد: اینکه در تعریف واج میگوییم شانیت تغییر معنا دارد، درک معنا و تبادل و رفت و برگشتش به انسان و زبان او است. انسان است که وقتی پدیدآمده زبان آمده، و تبادل معنا آمده. ولذا واج شانیت دستکاری این معنا را دارد که در زبان آمده است. این مطلب خوبی است. اما این نکته را قائل شدیم که در دستگاه نفس الامری الهی بین طبیعی یک صوت با طبیعی یک معنا تناسب هست، آن وقت پیشین است یا پسین است؟ این تناسب نفس الامری است. شما میگویید صوت شین، ریخت این صوت و آگوستیک فیزیکی آن، طوری است که با معنای تفرق و تشتت و تفشی رابطه طبعی دارد. بشر باشد یا نباشد. اگر این را گفتید، پیشین است یا پسین است؟ تناسب های نفس الامری است.
شاگرد2: عرض کردم مخصوصاً نسبت به تغییر معنا. ممکن است وقتی ب از دهان یک گوسفند هم خارج بشود بگویید رابطه طبعی را دارد. اما معنایی که ذهن انسان ترکیبی از معانی درست میکند، این کار ذهن است. اینکه شانیت تغییر معنا میگوییم بسترش معانی مرکبی است که در زبان درست میشود. نه آن معانی بسیطی که برای حروف هستند و رابطه طبعی دارند.
استاد: شما میگویید ذهن بشر معانی را ترکیب میکند. مثل «جبل من ذهب». کوه را دیده، طلا را دیده، اینها را ترکیب میکند و میگوید کوهی از طلا. این یک جور از ترکیب است. اما یک وقت میگویید «ز» با یک معنا تناسب دارد، «ی» با یک معنا تناسب دارد و «د» هم با یک معنا تناسب دارد. خود ترتیب هم نقش ایفاء میکند. حالا بشر میگوید «ز ی د». خروجی این ترتیب و آن معانی، بهصورت ریاضی این معنا میشود. این پیشین است یا پسین است؟
شاگرد2: میتواند پسین باشد. تا زمانیکه بشر دستکاری نکرده بود و ترتیب نداده بود معنای زید حاصل میشد؟!
استاد: خود ترتیب که طبیعی دارد. اول بودن طبیعی دارد. نقش اول بودن را هم که بشر قرارداد نکرده است. اگر قرارداد کرد بحث ما نیست. ما داریم فضای غیر قرارداد را بحث میکنیم. حسن جبل گفت، شما میگویید «بث» و «ثب». خیلی مثال قشنگی بود. باء للالصاق و ثاء للتکثر. پس «بث» میگوید یک جمعی ملصق بود و به تفرق رسید. لذا «بث» یعنی متفرق شد. باء للالصاق، اول واقع شده، پس اول جمع است. «بث» یعنی این جمع و الصاق متفرق میشود. اما برعکس میکنیم و اول «ث» را میگوییم. ترتیب تکوینی است. شما اول ث را میگویید، یعنی تفرقی هست. بعد «ثب» است. لذا برعکس میشود. یعنی یک تفرق و یک سیلان و یک چیزی که جمعیت ندارد، ملصق میشود و قرار میگیرد. مثل «ثبت».
شاگرد2: با این بیان نقض به پیشین بودن نمیشود.
استاد: من همه اینها را مقدمه میکنم تا آن نقض را از ساحت قرآن برداریم. از اول هدف گیری من این است که با توضیح اینها پیشینی بشود. وقتی به فضای کتاب خدا میرویم، اینکه خدای متعال میگوید من تکوین را تدوین کردهام، در دستگاه او جوهره قرآن همه دستگاه پیشینی است. بله، بعداً در نزولش به دنیا…؛ حدوث و قدم کلام الله فضای خاص خودش را دارد. روی همین مبنا حادث هم هست ولی منافاتی با آن ندارد.
شاگرد: شانیت تغییر را تبدیل به توانایی کردید. یعنی شانیت گویا تبدیل به فعلیت شد. شانیت ایجاد تغییر را توضیح بدهید. چون اگر شانیت صرفاً قوه باشد حتی واو عربی، شانیت این را در زبان فارسی دارد که تغییر لغت بدهد.
استاد: واج در زبان معیار و مقصد شانیت تغییر معنا را دارد، در بستر زبان مقصد. یعنی واو در یک جا توانایی دارد معنای دو کلمه را تغییر بدهد، به این صورت که یکی «v» و دیگری «w» است. این را نداریم. ولذا زبان شناسان میگویند حروف الفبای فارسی سی و دو تا است اما غیر از شش مصوتی که داریم واج چندتا داریم؟ بیست و سه تا. یعنی در زبان فارسی «ط» و «ت» یکی هستند. «ص» و «س» و «ث» یکی هستند. «ز» و «ظ» و «ض» یکی هستند. همه اینها در زبان فارسی یک واج هستند.
شاگرد: اگر بالفعل این جور هست، به آن شانیت میگوییم.
استاد: شانیت با تکواژ فرق میکند. آقای باطنی کتابی دارد به نام «ساختمان دستوری زبان فارسی» که اولین کتابی است که دستور زبان بعد از انقلاب دوم را توضیح داده است. کتابی قدیمی است. همین ایشان بود که کتاب «اجازه بدهید غلط بنویسیم» را نوشتند. خیلی جالب بود. شخصی کتابی نوشته بود به نام «غلط ننویسیم»، ایشان ناراحت شده بود. بهعنوان زبان شناس مهم ایران فوری ردیه بر آن نوشتند که «اجازه بدهید غلط بنویسیم». توصیفی بودن زبان شناسی در زمان ما یکی از فوائد این مباحث است. البته در جای خودش باشد. یعنی نحو گرائی خشک، بسیاری از ارتکازاتی که خداوند به بشر داده را لوث میکند. همه را میکوبد. زیر چرخ و دندههای ضوابط دستوری خودش نرم میکند. همه آنها را از بین میبرد. این زبان شناس ها میگویند نه، ما توصیفی رفتار میکنیم. هر چه میگویند مهم است. ما میگوییم این جور میگوید. شما میگویید غلط گفت، خب غلط گفت یا نگفت ما فعلاً میگوییم یک فارس زبان این جور گفت. عاقل هم هست. مثلاً درس میرود و میبیند جملهای که مرجع گفت غلط گفت. چرا؟ بهخاطر اینکه دستور زبان معیاری داریم که طبق آن غلط گفت. اما او گفت. حالا واقعاً اگر به خودش برگردد میگوید واقعاً غلط گفتم؟! یا نه، روی ارتکازات گفتم و مشکلی نداشت. به این توصیفی میگوییم. یعنی از آن چیزهایی که اهل زبان از توانایی خود بر ایجاد زبان استفاده میکنند، ما از پیش نمیگوییم غلط گفتی یا درست گفتی. فقط میگوییم تو چه گفتی. تو طبق این زبان چه گفتی. توصیف محض است. بعد هم ببینیم درست است یا غلط است. این نهضت خیلی نافعی است. ایشان صریحاً کتاب نوشت که «اجازه بدهید غلط بنویسیم».
عرض من این است: واج ها طبایعی هستند که در محدوده صوت هایی که در زبان متداول بین بشر رایج است، پسنیی هستند. این جای اشکال من سر رسید. اما این واج ها که در صوت بشر و زبانهای متداول پسینی هستند یک لایه زیرین دقیقی دارند که اگر آن لایه را پیگیری کنیم و جلو برویم، یک طبیعتی وراء اینها هست که پیشین است. در آن لایه پیشین واج ها و واج گونهها در عرض هم هستند. چرا؟ چون واج گونه چه چیزی بود؟ یک زبان معیاری قرار دادیم و گفتیم طبق این زبان واج این است. خب پس هر چه شبیه این است، واجگونه است. خب اگر همه زبانها اصل بشوند، چرا شما تهرانی را پایه قرار میدهید؟! اصفهانی را قرار بدهید. مشهدی را قرار بدهید. همه اصل باشند. اگر همه اصل باشند یک طیف عظیمی از واج گونهها به واج برمیگردند. همه آنها واج میشوند. در چنین فضایی اگر همه اینها واج شدند، سؤال این است که حالا این پسینی ها و این تعددهایی که آمد، آن تراث قراء که مواظبت تامه داشتند -ابن جزری گفت از یک کلمه نمی گذشتند- یعنی میخواستند به معدن وحی برسانند؛ آن هم در اصول القرائه. اصول القرائه واج هست یا نیست؟ این سؤال ما است. واج است یا واج گونه است؟ واج گونه ای در یک زبان با واج گونه ای در دو زبان.
این را بهعنوان مقدمه جلسه بعدی عرض میکنم؛ واج گونهها دو جور نقش ایفاء میکنند؛ گاهی در دو زبان واج گونه است. الآن مثالش را زدیم. در زبان عربی و افغانی «w» میگویند و در زبان فارسی «v» میگوییم. ولی یک واج است. یک نقش صوتی دارد. مکرر گفتم آقای مصری واج های زبان عربی را از بیست و هشت تا سی تا کرده است. لام مفخمه با لام مرققه. راء مخفمه با راء مرققه را دو واج کرده است. یعنی به زبان عربی دو واج افزوده است. با اینکه پایان نامه ایشان است و تخصص ایشان است، به گمانم سر نرسد. شما هم روی این تأمل کنید و ببینید حرف ایشان سر میرسد یا نه.
علی ای حال اگر دو زبان است، در واج گونه مشکلی نداریم. اما اگر در یک زبان است، یعنی یکی از آنها برای اهل زبان اصل است و از دیگری هم همان قبلی را میفهمند. مثالش را در قرائت زدم. «مالک یَوم الدین» که زبان اصل است، اما خیلی ها میگویند «مالک یُوم الدین». اگر به لب او توجه کنید، نمیگوید «یَ»، میگوید «یُ». خب ضمه دادی که! اما در زبان عربی این «یُ» همان «یَ» است. برای آن مصوت واج گونه است. چرا؟ چون در زبان عربی قدرت تغییر معنا ندارد. اگر میخواست تغییر بدهد باید میگفتیم «یُو». اگر «ی» قبل از «و» ضمه داشت عرب میگفت «یُو»، نمی گفت «یُ». پس ضمه روی «ی» واج گونه ای برای فتحه است اما صرفاً واج گونه است. واج گونه قدرت و امکان تغییر معنا در آن زبان را ندارد. اما «او» دارد. وقتی «یُ» تبدیل به «یُو» شد، الآن دیگر واج در کار آمد. نه واج گونه.
خب در اصول القرائات که قراء انجام میدهند و این قدر هم به آن مقید هستند…؛ گفتم روش ما روشی باشد که همه عرف عام در علوم قرآنی با ما معیت کنند. میخواستم این را بگویم که شما این را انگشت گذاری کنید و بشمارید و یادداشت کنید. اختصاصیات قرآن کریم بین تمام کتب بشر چیست. الآن عصر اطلاعات است. اطلاعات میلیاردها کتاب در طول تاریخ در دست است. مبهم ترین کتابی که در زبان چینی نوشته شده، شما با یک انگشت زدن پیدایش میکنید و میگویید این کتاب مثلاً در دو قرن قبل از میلاد نوشته شده است. این قدر بحمدالله اطلاعات زیاد شده.
خب اگر به اینطور هست، کاری کنیم؛ چیزهایی را در قرآن ارائه بدهیم که میتوانند ببینند، برگردیم در کل بشر ببینیم نظیر دارد یا ندارد. اینها را باید یادداشت برداری کنیم. یکی از آنها اصول القرائات است. یعنی یک حجم عظیمی از اصول القرائات بین مسلمانان هست! یک کلیپی را برایم فرستادند که جالب بود. نمیدانم در مغرب است یا الجزائر. هفت-هشت نفر از قراء آیه مبارکه نور را طبق قرائات عشر هم خوانی میکنند. یادتان هست که برای جمع خوانی آن مصری کتاب نوشته بود که حرام است؟! حالا فتوای اینها این است که جایز است و همینطور خواندهاند. جالب هم هست. جالبی است که از ذهن های ما دور میآید. ولی خب اینطور خواندهاند. یک استادی دارند که وسط نشسته و همه با هم میخوانند. خیلی جالب است. کل آیه نور را با قرائت عشر به ترتیب میخوانند. از قالون با یک راوی او شروع میکنند و بعد به ورش میرسند. ورش را هم طبق همان سبکی که شاطبیه دارد و ابن جزری در النشر رمزگذاری کرده میخوانند. شما اگر این کلیپ را ببینید از اول تا آخرش مطالب تخصصی است. یعنی هر کسی کلاسش رفته میفهمد که دارند چه کار میکنند. از چه کسی شروع کردهاند و به چه کسی ختم میکنند.
این الآن موجود است. ابن جزری هم از آن دفاع کرد. ابن حاجب هم که در کل تاریخ گفته بود این اصول متواتر نیست، ابن جزری گفت ای کاش حرف نزده بود. چرا این را گفته است؟! بلکه اصول هم متواتر است. حالا سؤال این است که این اصول القرائات آیا در میان کتب بشر نظیر دارد یا نه؟ یعنی یک کتابی باشد با این حجم عظیم، و این همه اطلاعات پشتوانه چطور خواندن آن باشد. این حرفها کم نیست که ابو علی فارسی بگوید «ملک» و «مالک» دو قرائت هستند اما هر کس «مالک» خواند اجازه ندارد الف آن را اماله کند. بعد میگوییم جایز نیست؟ میگوید در عربی که جایز است و طبق ضوابط مشکلی نداریم. اما چون حدیث نداریم؛ چون روات به سند متصل در قرائات سبعه از پیامبر خدا نقل نکردهاند مجاز نیست. ببینید چقدر دقت است! یعنی حتی اماله ای که عرب اجازه میدهد را ابوعلی فارسی میگوید حق ندارید الف «مالک» را در قرائات سبع اماله کنید. چون سند است. «انما القرائة سنة متبعة». دوم؛ آیا کتابی داریم که حروف مقطعه داشته باشد؟ به این نحو که در قرآن کریم آمده است. اینها قابل عرضه به کل بشر است. در همین کلیپ، هر کسی به دنبالش برود میگوید اینها دارند چه کار میکنند؟! یک آیه را با بیست راوی میخوانند. قراء عشره بیست راوی دارند. اینها با بیست راوی میخوانند. وقتی هم به دنبالش میروند میبیند همه اینها ثبت دقیق تاریخی شده است. یعنی طریق هایش معلوم است. اگر دو مد میدهد، چه کسی دو مد داده است. همه آنها مشخص و معین است. آیا کتابی این چنینی داریم یا نه؟
حالا که این از اختصاصیات کتاب خدا است …؛ که گمانم نمیکنم پیدا بشود؛ حتی در کتب قدیمی مانند برهمائی ها، کتب چین و هند و اوستای زردشتی ها، تورات و انجیل- این همه کتابها مقدس هست، آیا اینطور چیزی داریم که با این دقت تمام بگوید اماله صغیره، اماله کبیره، هر کدامش هم معین. آن هم با چه حفاظی. الآن این اصول دخالتی در واج گونهها دارد یا ندارد؟ این همان چیزی بود که در جلسات قبل عرض کردم. اگر با بحثهای امروز مبادی آن صاف بشود، اختلاف قرائات در اصول که اصلاً از نظر زبان شناسی واج نیست، به واج ها منقلب میشود. این است که اهتمام مسلمانان به اینها را توسعه میدهد. یعنی یک مسلمان به اصول القرائه ای که واج نیست، نگاه قدسی داشتند. نگاه الهی و ملک وحی داشتند. در ادامه میبینند در این نگاه قدسی پشتوانه واج بالاتر از سطح زبان تعبیه شده است. یعنی این اصول ولو در سطح محاوره الآن واج نیستند اما این نگاه قدسی کاشف از این است که همین در سطح بالاتری از خود قرآن و درجه اعلائی از قرآن، همه اینها نقش واج را دارند. ولذا ملک وحی آورده است. ولذا حضرت هم اقراء کردند و لذا مسلمانان اهتمام کردند که لحظه به لحظه آنها را تا به حال ثبت کردهاند.
شاگرد:…
استاد: ترکیب جمله پسینی است. بعد سؤال مطرح کردم که کلماتش چطور است؟ پیشینی است یا پسینی است؟ اینطور جواب دادیم که کلمات قصیده حافظ پسینی نیستند. قبلاً بودهاند. خب قبل از زبان شعری که حافظ دیوانش را به آن زبان گفته، قبل از آن زبان این کلمه بوده یا نبود؟ یعنی کلمات یک زبان پیشین یا پسین هستند؟ ما گفتیم کلمات یک زبان که در قاموس یک زبان و در دیکشنری میآیند، پیشین هستند یا پسین؟ ما این جور سر رساندیم که پسین هستند. این درست است که نسبت به کار حافظ پسین نیست. اما نسبت به کل بشر و پیدا شدن زبانشان پسین هست. بعد سر حروف رفتیم. گفتیم کلمات پسین هستند اما آیا حروف هم پسین هستند یا نه؟ وقت مباحثه تمام شد و برای این جلسه ماند. اینها سؤالات خیلی خوبی است.
شاگرد: در سوره مبارکه الرحمن «خلق الانسان» را بین «علّم القرآن» و «علّم البیان» گذاشته است.
استاد: آقای حسن زاده این را خیلی تکرار میکردند. میفرمودند در این سوره مبارکه انسان بین دو تعلیم قرار گرفته است.
شاگرد: میخواهم بگویم هم پیشینی دارد و هم پسینی.
استاد: خب «بیان» در روایات لغت بسیار مهمی است. مرحوم آقای انصاری که ترجه غرر الحکم را دارند؛ ایشان در ترجه خود این را آوردهاند: که بیان یعنی علم به کل شیء. ولذا میگویند مصداق «علّمه البیان» امیرالمؤمنین است. ظاهر تفسیر که روشن است؛ «علّمه البیان» یعنی حرف میزند. اما میگویند که این بیان معنای عرف عام است. بیان یعنی «بیان کل شیء» که این مختص امام است که مبیّن حقائق اسماء است.
شاگرد: در روایت دیگر هم دارد «علّمه اسم الله الاعظم».
استاد: در روایتی که آقای انصاری آوردهاند…؛ آن چه که جالب است این است، حضرت میفرمایند:«أتدری ما المعرفه یا جابر؟». بعد از اینکه حضرت تکان مختصری به خیط دادند، کل شهر مدینه زلزله شد. بعد پایین آمدند و دیدند که شهر به هم ریخته است. گفت «الحمد لله الذی منّ علیّ بمعرفتکم». مثل جابر بن یزید جعفی میگوید. از اصحاب سرّ است. حضرت فرمودند: «أتدری ما المعرفه یا جابر؟!». «المعرفة إثبات التوحيد أولا ثم معرفة المعاني ثانيا ثم معرفة الابواب ثالثا ثم معرفة الانام[٥] رابعا ثم معرفة الاركان خامسا ثم معرفة النقباء سادسا ثم معرفة النجباء سابعا»12. در ذهنم هست، غیر از آن چه که آقای انصاری فرمودند حضرت در اینجا هم یک «بیان» دارند. در بخش معانی دارد، «المعانی و البیان». اینکه علم معانی و بیان میگویند قبلاً ریشه وحیانی داشته است. علماء از چیزی که در روایت بوده علم معانی و بیان گفته اند.
شاگرد: در روایت هم دارد «نحن المعانی».
استاد: حضرت فرمودند: «عن أبي جعفر (عليه السلام) أنه قال: يا جابر عليك بالبيان و المعاني، قال: فقلت: و ما البيان و المعاني؟ فقال (عليه السلام): أمّا البيان فهو أن تعرف أن اللّه سبحانه ليس كمثله شيء فتعبده و لا تشرك به شيئا، و أما المعاني فنحن معانيه و نحن جنبه و أمره و حكمه، و كلمته و علمه و حقّه، و إذا شئنا شاء اللّه، و يريد اللّه ما نريده، و نحن المثاني التي أعطى اللّه نبيّنا…»13. اینها را برای شاهد روایت جابر یادداشت کردهام. این یکی است که بیان را در کنارش معنا میکنند.
شاگرد2: ترتیب هم طبیعت دارد اما از جهت ایجاد مقتضی است. میتوانیم آن را به نحو پسینی کنیم که میتواند ایجاد مانع کند.
استاد: احسنت. این نکته مهمی است. زبانی که در بشر است، درست است که بین الفاظ با طبایع معانی ارتباط هست اما بعد که در دست بشر آمد چون ذهن بشر خلاق است و تجزیه و ترکیب میکند، زبانی بعداً خروجی آن است و به کار میگیرد، همه اش این جور نیست که از روابط نفس الامریه گرفته شده باشد. حتماً وقایع و ترکیبات دخالت دارد. لذا از آن حیث ها در بستر زبان به وفور پسینی هست. این نکته مهمی است. چندین سال گذشت تا همین نکتهای که فرمودید در ذهنم باز شد. قبلش در فضای طلبگی مثل آقای حسن جبل متمحض در این بودم که لغت را همان جور ریاضی وار بفهمیم. ولی به مواردی برخورد کردم که دیدم اشتباه است. حتماً باید هم تاریخ زبان و هم ضوابط دقیق صوتی را با هم در نظر بگیریم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: واج، واج گونه، تکواژ، هویت شخصیتی پسین، هویت شخصیتی پیشین، هویت شخصیتی پیشین واج، فقه اللغه، رابطه صوت و معنا، آگوستیک صوت، فهم برون دینی معارف، بیان در روایات، زبان شناسی، انقلاب دوم زبان شناسی، دوسوسور، زبان شناسی توصیفی،
1 مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) نویسنده : الحسيني العاملي، السید جواد جلد : 7 صفحه : 212
2 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 61
3 سبأ 28
4 هود1
5 مفاتیح الغیب، ص ١۵-١۶)
6 الاسراء82
7 البقره 26
8 الواقعه 75
9 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 2 صفحه : 599
10 بحار الأنوار , جلد۲ , صفحه۳۱۹
11 بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۵۴ , صفحه۴۷
12 بحارالانوار نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 26 صفحه : 13
13 مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين(ع) نویسنده : حافظ رجب البرسي جلد : 1 صفحه : 286
بنابر فرمایش شما اصول قرائات دارای واجهایی هستند که از آن تکواژها و معانی نو پدید میآید. به همین دلیل است که اصول قرائات در وحی الهی به پیامبر اکرم ص القا شده.
ممکن است اصول قرائات در تولید واحدهای معنایی دخالتی نداشته باشد؛ بلکه این اصول موسیقیهایی را به ظهور میرساند که خود آن موسیقیها، جلوهگاه حقایقی در عالم هستند. پس میتوان اصول قرائات را -در کنار واجها- پایههای موسیقایی قرآن کریم دانست که در قرائت قرآن لحنهای مختلف بر آن پایه استوار میشود.
مکثها، کشش آواها، ادغام و تغییر آواها همگی موسیقی جدیدی را پدید میآورند. موسیقی به خودی خود تاثیری در شکل گیری واحدهای معنایی ندارد اما علاوه بر اثربخشی معنایی یا احساسی، ممکن است حامل معانی باشد که آن سنخ معانی در قالب الفاظ در نمیآید.
بنابر این احتمال نیز وحی اصول قرائات و اهتمام بر حفظ آن موجه است.