بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه 113 23/11/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
رسم مصحف - «فیضاعفه له اضعافا کثیرة » - اجتهاد در قرائات- تحمل قرائات مختلف در رسم المصحف – حالات اشخاص نسبت به قرائات – نفی تواتر قرائات –
همین امروز در مورد آیه شریفه پیش آمد، حالی است که برای من به عنوان طلبه تکرار می شود. گفتم قبل از مباحثه آن را عرض کنم. به گمانم برای نوع من خیلی زیاد تکرار می شود. آیه شریفه در سوره مبارکه بقره و حدید است؛«مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنا فَيُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥ أَضۡعَافا كَثِيرَة» . در مجمع البیان مرحوم طبرسی می فرمایند:
فيضاعفه فيه أربع قرائات: قرأ أبو عمرو ونافع وحمزة والكسائي: (فيضاعفه) بالألف والرفع. وقرأ عاصم بالألف والنصب. وقرأ ابن كثير وأبو جعفر: (فيضعفه) بالتشديد والرفع. وقرأ ابن عامر ويعقوب بالتشديد والنصب
همین را در سوره مبارکه حدید هم دارند؛ «مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنا فَيُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥ» . عاصم به تنهایی «فیُضاعِفَه» خوانده است. ابوعمرو و نافع و حمزه و کسائی «فیُضاعفُه» خواندهاند. دو قرائت دیگر هم هست؛ «فیُضعِّفُه» و «فیُضعِّفَه».
همین امروز به آیه شریفه که رسیدم، آن مصحفی که ده قرائت دارد را دیدم. خوبی این مصحف عشر قرائت این است که وقتی تلاوت می کنید در کنارش واضح است و نیازی به مراجعه ندارد. خیلی چیز خوبی است.
خب در رسم المصحفی که عثمان طه نوشته، «فَيُضَٰعِفَهُ» الف ندارد. بدون الف نوشته، چهار قرائت هم دارد. خب همان حالی که عرض کردم نوعا هست، پیش می آید. آدم در بسیاری از موارد وقتی اختلاف قرائت را میبیند بهطور واضح ذهنش به این سمت میرود که معلوم است چون الف نداشته یکی خوانده «فیضعّفه» و دیگری «یضاعفه» خوانده است. همانطوری که صاحب جواهر گفت «من مارس کلماتهم» میبیند همه آنها از اجتهاد است! چون الف ندارد او «فیضاعفه» خوانده یا «فیضعفه» خوانده است. همه هم ادیب و نحوی بودهاند. برای من خیلی پیش میآید. بینی و بین الله میگویم؛ یعنی این را دوباره بگوییم معلوم است که از اجتهادش است.
گفتم در چند لحظه اول کار این حالی که مکرر برای خود من پیش آمده را عرض کنم. ایشان چهارتا را میفرمایند و بعد توضیح میدهند. این حال هست. حالا چرا به این صورت است؟ ببینید مثل منی که از اول حافظ نبودهام. هر چه هم تلاوت صورت گرفته، انس ما با همان روایت حفص از عاصم بوده است. ما اصلاً در عمرمان غیر از قرائت عاصم نشنیده ایم. خودمان که خواندهایم یا شنیدهام، همین بوده است. خب چون حافظ نیستیم و انسمان تنها با یک قرائت است، وقتی به اینجا میرسد طبیعی است که بگوییم اینها اجتهاد کردهاند. یکی این جور خوانده و دیگری آن جور خوانده است. مسلمانها همه می خوانند « یضاعِفَه» میخواهم عرض کنم حال من با شرائطی که دارم -حافظ نبودم و انس من با یک قرائت بوده- طبیعی است که اینجور باشد. اما مطمئن باشید کسی که از اول عمرش حافظ باشد و انس او هم تنها با یک قرائت نبوده -همانی که شیخ بهائی در جامع عباسی فرمودند مستحب است اقتصار بر یک قرائت نکنید- در مواردیکه میآید اصلاً به ذهنش نمیآید که بگوید چون ادیب بودهاند یکی به رفع خوانده و دیگری به نصب خوانده است! کجا اینها سند دارند به اینکه پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند «فیضاعفَه» و «فیضاعفُه»، «فیضعّفَه» و «فیضعّفُه»؟! یک چیزی دور از ذهن است که یک کلمه را چهار جور بخوانند. خطی بوده که الف نداشتند، لذا این جور خواندهاند!
این حال من بود. زیاد برای من پیش آمده است. اگر شما هم مثل من حافظ نباشید و انستان هم تنها به یک قرائت باشد و تلاوت کم داشته باشید، این جور میشوید. حاج آقا حسن زاده میفرمودند تلاوت قرآن که سیره علماء بر ترکش است! این جور شوخی میکردند. از این شوخی ها ایشان زیاد داشتند.
شاگرد: آقای تبریزی میفرمودند سیره بر غلط خواندن است!
استاد: حالا این اندازه ما به سیره عمل کردیم! نه حافظ بودیم! و نه تلاوت درست و حسابی داشتیم. خب معلوم است اینها میآید. واقعاً طبیعی است.
(۶:۴۹) حاج آقا سید محمد شاهدی – فضای اقراء – ضابطهمندی اجازه قرائت – شروط اجازهی قرائات – گستره فضای مقرین در کشورهای آفریقایی – فضای مقرین در آفریقا - قرائت نافع – قرائت حفص – مهجوریت قرائت حفص در بعضی نقاط آفریقا – رواج قرائات مدنی در آفریقا – نقش سماع در قرائات
اما کسی که فضایش فضای ذهنی من نباشد، با اطمینان عرض میکنم که حال او حال ما نیست، اصلاً این حال برای او هجوم نمیکند. آن چه که صاحب جواهر فرمودند اصلاً برایش پیش نمیآید. چرا؟ دو نکته الآن عرض میکنم.
دیروز محضر حاج آقای آسید محمد شاهدی حفظه الله بودیم. اینجا تشریف آورده بودند. از ایشان خواهش کردم این اطلاعاتی که به چشم خودتان دیدهاید را ضبط کنید. صوتی و تصویری بگویید. خب ما قبلاً با هم بودیم. ایشان آمدند و به آفریقا رفتند. سالهای سال آن جا بودند. یعنی در کشورهایی که مرکز آفریقا و شمالش و … بودند. خیلی مشاهدات جالبی داشتند. ایشان خودشان شاگرد صاحب التمهید بودهاند. خب ایشان با مبنای استادشان که فقط حفص درست است و … به آن جا رفتند. یک دفعه با یک محیط عجیبی مواجه شدند! حالا خودشان باید تعریف کنند. ایشان چند مصاحبه داشتند. لذا ایشان از همین مشاهداتشان علاقهمند حسابی به قراءات شدند. الآن هم که یزد تشریف دارند یک کتابخانه مفصلی راجع به علوم قرآنی جمعآوری کردهاند. سایت دارند و برنامه حسابی در آنجا دارند. حالا من کاری به سائر فرمایشات ایشان ندارم. چیزی که پریروز گفتند و ظاهراً در آن مصاحبه ایشان نبود، برای من خیلی جالب بود. چرا؟ چون خود من به آن رسیدهام و در این مباحثه تکرار میکنم؛ ایشان فرمودند در یکی از کشورهای آفریقای مرکزی یا خود سودان بود، یک شیخ پیرمردی بود که نزدیک صد سالشان بود. ایشان مقری بود. این شیخ خیلی من را دوست داشت. پسرش هم فاضل بود و بسیار با من رفیق بود. چون من از سادات بودم ، آن جا بیشتر به سادات احترام میگذاشتند. حتی عراق که احترام عرفشان نسبت به سادات با ایران متفاوت است، این را در عراق ندیده ام. ایشان میگفت اگر دست بدهند نباید طوری بشود که دست کسی که سید نیست رو بیاید. میگوید ید ذریة الفاطمة الید العلیا. حتماً وقتی دست میدهند باید دست سید رو باشد. این شرطشان است. میگفت خیلی احترام میگذارند. ایشان میگفتند من با آقازاده این شیخ پیرمرد خیلی رفیق بودم و ایشان هم بهشدت به من احترام میگذاشت. پسرش به من گفت بیا برویم از پدرم برایت اجازه قرائت قراء عشر را بگیرم. گفت این پیرمرد هم چه احترامی به من میگذاشت! گفت وقتی رفتیم و گفتیم، او گفت هر چه به من بگویید به شما گوش میدهم، شما بالای سر من هستید، اما این نه! اگر میخواهید اجازه بدهم اول باید حافظ باشید، بعد که حافظ بودید بیایید، نزد من بنشینید کلمه به کلمه از اول تا آخر من بخوانم و شما بخوانید، بعد من اجازه میدهم.
شاگرد: تمام قرائات؟
استاد: حتی یک قرائتش . هر قرائتی اینطور بوده است.
واقعاً اینطور بوده است. ما از فضای قرائت برّانی شدهایم. دینش این است. او حاضر نیست چون احترام قائل است یا پسرش واسطه شده، همانطور که آن آقا گفت : این سندها تشریفاتی است، اصلا حاضر نیست همینطور اجازه بدهد. مثلاً بگوییم سند و اجازات تشریفاتی باشند! اصلاً این جور نبوده است. پارسال از یکی از شاگردان ایشان خواندم. گفته بودند ما سالها کار کردیم انصاف این است که بناء آنها بر سماع و استماع بوده است. نه اینکه بنائشان این بوده باشد که در جیبشان دست کنند و هر چه به ذهنشان آمد بخوانند. این گام مهمی بود. شاگرد آن استاد بگوید ما یک عمر حرف استاد را شنیدیم، اما بعد از اینکه یک عمر کار کردیم دیدیم اینطور نیست. ان شاءالله ایشان ضبط کنند و بماند. اینکه معلوم باشد قضیه اجازه دادن روی حساب کار در طول تاریخ بوده است. شما یک عبارت آوردید که «قال قرأته عند شیخی بالتحقیق حرفا بحرف»، تا آخری که میگوید «قرأته عند رسول الله صلیاللهعلیهوآله بالتحقیق»1. اینها مطالب مهمی است. حالا همینطور بخواهیم رد کنیم؟! اینها مانعی ندارد اما وقتی رفتید و انس گرفتید و تجربیاتی مثل حاج آقای شاهدی پیش آمد… . ایشان نماز خوانده بودند و بعد به ایشان گفته بودند سیدنا این چه قرائتی بود؟! گفت قرائت حفص بود. گفته بودند ما به کسی که قرائت حفص را میخواند اقتداء نمیکنیم. چون مالک گفته «قرائة النافع سنة». البته فتوایشان این نیست. ولی بهخاطر التزام به این صورت شدهاند. گفته بودند ما به کسی که قرائت حفص را میخواند اقتداء نمیکنیم.
شاگرد: شیعیان آنها؟
استاد: نه، اصلاً فرقی نمیکند. محیط آن جا قرائتشان این است. به ایشان گفتم حیف است، شما مشاهدات ذی قیمتی دارید. وقتی دیدید اینها را بگویید تا از شما ضبط بشود و بماند. بهعنوان یک طلبهای که از آن فضا هیچ خبر نداشته، یک دفعه وارد آن فضا شده و این همه تفاوت کار هست و علاقه شدیدی هم که دارند .
شاگرد: در اقتداء نکردن تلقی شرعی داشتند یا یک سنتی بین خودشان بوده است؟
استاد: نمیدانم آن چه که من میدانم مالک گفته «قرائة النافع سنة» اما اقتدا به قرائت دیگر را تجویز میکند. فتوایشان این است. فقط مالک گفته به کسی که قرائت شاذه مخالف مصحف عثمان میخواند اقتدا نکنید. و حال اینکه همان را هم از حیث حکم شرعی تجویز میکرد. این نکته مهمی برای مالک است. مالک از مجوزین قرائت مخالف با مصحف عثمان است. اما اجازه اقتدا به کسی که قرائت مخالف با مصحف را میخواند نمیدهد. ولی قرائاتی که موافق مصحف است را مشکلی نداشته است. قرائاتی که موافق مصحف زید و عثمان است که مالک مشکلی نداشته است. فقط گفته «قرائة النافع سنة». حالا آنها چه کار میکنند نمیدانم.
شاگرد: در خاطره شان این بود که ظاهراً نماز را میخوانند و بعد میگویند در اینجا این کار را نکن.
استاد: به نظرم ایشان گفته بودند که ما اقتدا نمیکنیم. فتوای علماء آن جا بهصورت است را نمیدانم. این زمینه تحقیق برای اذهان شریف شما است.
پس نکته اول این فرمایش ایشان است که اینها چقدر ضابطه مند است .
(۱۵:۴۲) قرائات « یضاعف» در قرآن – تعدد قرائات – رسم المصحف – تحفظ قراء بر نقل و سماع – اجتهاد در قرائات – ضابطهمندی فضای قرائات – سماع در قرائات
نکته دوم این بود که همینجا مثل منی حافظ نبودم و انس به قرائات هم نداشتم، به ذهنم هجوم میکند که اینجا الف نداشته است لذا از جیبشان خواندهاند. همینجا را نگاه کنید. از مجمع البیان خواندم. ۹ مورد در قرآن کریم داریم که همین «یضاعف» بدون الف است. تمام ۹ موردش همه قراء با الف خواندهاند مگر دو مورد. چطور اگر کسی قرار بود اجتهاد کن و «یضعّف» بخواند، خب همان جا هم «یضعّف» میخواند. اگر به رسم مصحف است، در نه جا کلمه «مضاعفه» بدون الف آمده، چطور در هفت موردش همه با الف خواندهاند، ولی در دو موردش چهار قرائت هست؟! پس معلوم میشود اگر به صرف اجتهاد بود آن موارد هم باید یک نفر از قراء عشره به این صورت میخواند.
شاگرد: آنها اصلاً با الف مینوشتند؟
استاد: آنها در رسم عثمانی الف نمی گذاشتند. در تمام مصاحف الامصار یعنی مصحف کوفه، بصره، مکه، مدینه، شام، الف نگذاشتند.
شاگرد: فقط در «یضاعف» الف نگذاشته اند یا در جای دیگر هم همینطور است؟
استاد: قضیه الف مربوط به رسمالخط است و بحث سنگینی است. شما «یضعف» را میگویید یا الف را میگویید؟ خود الف بحث سنگینی است.
شاگرد: دو مورد هست که «یضعف» هست که «یضاعف» دارد و «یضعف» دارد. هفت مورد دیگر قرائتش فقط «یضاعف» است. آنها را هم همه را بدون الف نوشته اند. سؤال این است: جاهای دیگر قرآن کریم در سائر ترکیباتی که الف میآید، مثل همین «یضاعف» است که الف را ننوشته اند، بقیه این موارد را هم همین کار را می کنند و نمی نویسند؟
استاد: بقیه جاها یعنی همین ماده ضعف؟
شاگرد: نه، ماده دیگر.
استاد: همینی است که گفتم گسترده است. شش قاعده است که باید ملکه ذهن شریفتان بشود. چون الآن خدمت شما گفتم فی الجمله یادم هست. شش قاعده رسم چه بود؟ هفتمی آنها تعدد قرائت بود. اولی آنها حذف بود، دومی آنها اضافه بود، سومی آنها همزه بود و … . یکی از مواردیکه هست همین مسأله حذف الف و اضافه الف است. یعنی الف هم تحت قاعده حذف رسم میرود که بحث سنگینی دارد و هم موارد کلی دارد که استثناء است.
شاگرد: در خود «یضاعف» جایی که فقط با الف قرائت شده، چرا الف آن را ننوشته اند؟
استاد: در ذهنم نیست. عرض کردم متأسفانه درس آنکه خوانده نشده است. ان شاءالله حوزه برنامهای بگذارند؛ رسم المصحف یکی از علومی باشد که از همان اوائل طلبگی آن را بخوانند. در سن کم با اینها آشنا باشند. با کتابها و مطالبشان آشنا باشند.
شاگرد2: در خصوص «خطایاکم» در مجمع میفرماید چون تنها قرائت «خطایاکم» است، با الف نوشته شده است. ولی در «اعراف» و «نور» چون دو جور است، «خطایا» را بدون الف نوشته اند.
استاد: این شاهد حرف ابن جزری است که ناسخ مصحف تعمد داشته است.
(۲۰:۱۰) رسم المصحف – ضبط المصحف – المقنع فی رسم المصاحف – مختصر التبیین لهجاء التنزیل – معرفی کتب درسی رسم المصحف -
شاگرد: بهترین کتابی که برای رسم المصحف سراغ دارید چیست؟ در هر سه علم رسم و ضبط و قرائت اولین کتابی که به مبتدی تدریس میشود را بفرمایید.
استاد: کتابی که هم از حیث تاریخی شاخص باشد و هم از حیث اعتبار، تا اسم رسم المصحف را میگویند در ذهنتان «المقنع فی رسم المصاحف» دانی بیاید. هم شخصیت، شخصیت شناخته شده است. و هم کتاب قدیمی است. وفاتش 442 است. و هم اینکه بعداً شاطبی آن را به شعر درآورده است. همانطوری که التیسیر دانی را شاطبی به شعر درآورد و به حرز الامانی نام گذاری کرد و بعداً چقدر شروح برایش آمد، همینطور المقنع را خود شاطبی به شعر درآورد و شد «عقیلة اتراب القصائد». یکی دیگر هم ناظمة الزهر بود که در عد الآی بود. یکی هم تتمه حرز بود که سند و طرق تیسیر بود.
ولی اگر همین مصحف را نگاه کنید، کسانی که مصحف مدینه وسائر مصاحف را تنظیم کردهاند به این صورت توضیح دادهاند: گفته اند در رسم المصحف ما المقنع و مختصر التبیین لهجاء التنزیل ابو داود سلیمان بن نجاح را مراعات کردهایم. بعد هم این نکته را گفته که هر کجا بین مقنع و مختصر التبیین اختلاف شد، ما شاگرد دانی را مقدم میکنیم. ابو داود سلیمان بن نجاح شاگرد دانی است. کتابش هم کتاب خیلی خوبی است. آن جا میگویند هر وقت اختلاف شد ما این را ترجیح میدهیم. ولی هر دو اندلسی هستند. کتابهای اصلی که برای رسم المصحف نوشته شده، همه مغاربه هستند. در مشارقه رسم المصحف دارند یا نه، نمیدانم. خود ابن خلدون جزو مغاربه است. مطالبی هم که اطلاع میدهد بیشتر از آن جا است. اگر هم خواستید یادتان بماند در عنوان کتاب دانی کلمه رسم آمده، و در عنوان کتاب سلیمان بن نجاح کلمه هجاء آمده است. مختصر التبیین لهجاء التنزیل.
بنابراین اینکه اینکه در مواردی هجوم کند و شما بگویید معلوم است که دارند اجتهاد میکنند، کمی تأمل کنید. فضای ذهنی کسی که حافظ بوده و کلاس قرائت رفته را حاضر کنید، بعد هم مثل من وقتی به دنبالش بلند بشوید میبینید اگر به اجتهاد بود، در نه مورد همین «یضاعف» هست ولی تنها در مورد است که این چهار قرائت آمده است.
شاگرد: در رسم اولین کتاب المقنع شد، در ضبط اولین کتاب چیست؟
استاد: در فدکیه من عبارات توضیح مصحف را آوردهام. اگر الآن مصاحف را باز کنید، وقتی در صفحه آخر توضیح میدهد میگوید «رسم هذا المصحف الشریف بقرائة حفص عن عاصم» یا ده قرائت. میدانید در خود سعودی چند سال احتیاط کردند و تحقیقاتشان را تام کردند. الآن که مطمئن شدند، مطبع ملک فهد در عربستان ده مصحف به خط عثمان طه دارند. در سایت موجود است و میتوانید ببینید. عثمانطه مدام به قرائات مختلف مینویسد و پولش را میدهند و به بلاد مختلف اسلامی میفرستند. الآن که حاجیها میآیند، کسی که از الجزائر آمده به او مصحف ورش را میدهند. کسی که از سودان آمده مصحف دوری را به او میدهند. اگر از ایران هم باشد مصحف حفص را به او میدهند. این دیگر برایشان جا گرفته است. ولی مدتی سعودی ها معطل بودند. یعنی هم از آثارش و هم از تحقیق آنکه علماء مطمئن بشوند این کار بشود. ولی جزء واضحات بود، نزد کسانی که کار کردهاند مثل خورشید است.
شاگرد2: آفریقایی ها در مسجد الحرام مصحف های رایج را نمی خواندند. مصحف مخصوص خودشان را داشتند که به رسمالخط خاص خودشان بود. شاید به همین دلیل بوده که سعودی ها خواستند جا بیاندازند.
استاد: که آنها نخواهند با خودشان مصحف بیاورند. چاپ خانه آنها مفصل چاپ میکند. عرض میکنم که اصلاً فضای صنعت چاپ و حکومت عثمانی این چیزها را آورد. و الا قبل از اینها در زمان ابن جزری اصلاً فضا خیلی روشن بود. فقط میخواهد به دنبالش برویم و شواهد را جمعآوری کنیم و خودمان را در آن فضا حس کنیم. خب این اولین نکته بود؛ یعنی اگر این حالت هجوم آورد، وقتی به دنبالش بروید میبینید. شواهدی پیدا میکنید که این جور نیست.
(۲۷:۲۲) امسحوا برؤوسکم و ارجلکم – مساوات قرائت نصب و جر در « ارجلکم» - محاجة شیخ طوسی در آیه ارجلکم - شیخ طوسی و تواتر قرائات – احتجاج در قرائات – خبر واحد در قرائات – تساوی قرائات – قرائت بالمجاز - مسح رجلین – غسل رجلین – حکم مسح در ضو -
نکته دوم، عبارت مرحوم شیخ الطائفه بود که در جلسه قبل تمام شد. فقط آخر مباحثه نکاتی ذکر شد که یادآوری آنها خوب است. عرض کردیم شیخ الطائفه در تهذیب عبارتی دارند که وقتی آن را میخوانیم ظاهرش فضایی میشود که میگوییم ایشان حرف واحد و قرائت منزله و قرائت «و امسحوا برئوسکم و ارجلِکم» را ترجیح میدهند. من عرض کردم اساساً رویکردی که شیخ در تهذیب دارند رویکرد محاجه بسیار داغ بود. پنج-شش صفحه هم طولش دادهاند. آن بخشی که بحث ما بود، قبلش فرموده بودند: «فإن قيل فأين أنتم عن القراءة بنصب الأرجل و عليها أكثر القراء و هي موجبة للغسل»2؛ این قرائت میگوید در وضو پایت را بشور، «و لا يحتمل سواه»؛ اصلاً احتمال غیر غسل در قرائت نصب نیست.
ایشان ابتدا گفتند قرائت باید مجمع علیها باشد. چرا میگویید اکثر القراء؟! ما اصلاً این قرائت را مجمع علیه نمیدانیم. تحت ضابطه قرائت کم دارد. آن چیزی که در ذهنم بود را در جلسه قبل عرض کردم؛ در اینجا یک ملازمه گیری بود بین اختلاف در حکم و اختلاف در قرائات که مرحوم شیخ این را به آن سرایت داده بودند. در مقام محاجه این را فرموده بودند. حالا بعضی مناقشه فرمودید. فرمایش همه شما قبول است. من آن چه که احتمالش در ذهنم بود را عرض کردم.
نکتهای که آخر مباحثه مطرح شد، نکته ی مهمی بود. شاهد مهمی بود بر اینکه مرحوم شیخ در مقام محاجه هستند. اینکه عباراتی که میگویند عباراتی برای کوبیدن حرف او است. او محکم گفت «علیه اکثر القراء»، «موجبة للغسل و لایحتمل سواه»، کسی است که در مقابل فقه شیعه این جور حرف میزند، خب ایشان اول آمدهاند اصل القرائه را زیر سؤال بردهاند.
بعد فرمودهاند: «لو سلمنا أن القراءة بالجر مساوية للقراءة بالنصب من حيث قرأ بالجر من السبعة- ابن كثير و أبو عمرو و حمزة و في رواية أبي بكر عن عاصم و النصب قرأ به نافع و ابن عامر و الكسائي و في رواية حفص عن عاصم لكانت أيضا مقتضية للمسح»3؛ این قسمت دوم حرف او است که گفت فقط مسح لازم است.
سؤال من این است: اصلاً این عبارت شیخ سر میرسد؟ در قرینه داخلیه آن تهافت نیست؟ تهافت داخلی ندارد؟ عباراتی که طرف در محاجه میگوید، در محاجه میخواهد واژههایی به کار ببرد که از ابهت استدلال طرف مقابل بکاهد، لذا میگویند «لو سلّمنا». «لو سلّمنا» یعنی چه؟ یعنی خلاصه شما قبول دارید یا ندارد؟ «سلّمنا» را کجا به کار میبرند؟ یعنی اول که قبول نکردیم ولی حالا قبول میکنیم.
خب اگر قبول کنیم که بالجر مساوی هستند، بعد خودشان از آن چه که معروف بلاریب نزد فضای قرائات است، استفاده میکنند. تساوی را مثال میزنند. در یک طرف سه قاری از سبعه میگویند و یک راوی از عاصم، در آن طرف سه قاری از سبعه میگویند و یک راوی دیگر (حفص) از عاصم را میگویند. خب مساوی هست یا نیست؟ کسی در فضای قرائات در مساوات این روایات اختلاف دارد یا ندارد؟ اگر اختلاف بود که ایشان نمی گفتند. معلوم است؛ جا گرفته از قرن اول و دوم است. سؤال من این است: وقتی خود شما دارید مساوی را میگویید، خود شما در زمان چهارصد و شصت هستید؛ دانی در چهارصد و چهل و چهار تیسیر را نوشته، در سیصد و ده، یعنی صد و پنجاه سال قبل از شما ابن مجاهد السبعه را نوشته، همه اینها در آنها مضبوط است. یعنی چیز مبهمی نیست. خود شما دارید از آن کتابها هفت تا را میگویید. مساوی را دارید نشان میدهید، خب چرا «سلّمنا» میگویید؟! «سلّمنا» یعنی چه؟! میگویید «لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة». شما بگویید «سلّمنا» به چه معنا است؟! خب مساوی که هست. خودتان هم میفرمایید. این «سلّمنا» برای چیست؟
من میخواهم عرض کنم این «سلّمنا» یعنی این جور نباشد که تو پر طمطراق جلو بروی؛ فضا، فضای محاجه است که اول مجمع علیه بودن آن را خراب کردیم، این هم اگر قبول کنیم این جور است. یعنی این « اگر قبول کنیم» برای تضعیف استدلال طرف مقابل است. نه اینکه یعنی من این تساوی را قبول ندارم. این تساوی چیزی نیست که شیخ بخواهند بگویند من قبول ندارم. اگر قبول نداشتند که اشاره میکردند و اصلاً مورد اختلاف نیست. اگر از «سلمنا» به ذهن شما معنای دیگری میآید بفرمایید.
شاگرد: فضای حرف آنها را که قبول ندارند. با فکر وحدت قرائتی که الآن هست خیلی جور در میآید. آنها برای خودشان گفته اند، من که اصلاً قبول ندارم.
استاد: نه، «سلّمنا التساوی» میگویند. قاری ها را میگویند.
شاگرد: تساوی ای که مبتنیبر حرف آنها باشد را قبول ندارم. من میگویم روایت داریم. وقتی روایت داریم… .
شاگرد2: «من حیث» توضیح «سلّمنا» است یا توضیح «مساویة» است؟
استاد: ببینید اول گفتند مجمع علیه نیست. او گفت اکثر نصب است، میگویند اکثر تو که هیچ، اصلاً اسمی از اکثر نمیبرند. میگویند اکثر را بی خود گفتی. روی هوا حرف زدی. «لو سلّمنا» چه؟ لو سلّمنا القرائة؟ یا لو سلّمنا که اینها متساوی هستند؟ «لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة بالقرائة بالنصب لکان ایضا مقتضیة للمسح دون الغسل».
شاگرد: فرمایش شما جایی است که قبلاً تساوی را گفته بود، و بعد اشکال کرده بود. بعد الآن میگفت «ثم لو سلّمنا». آقایان میگویند چون قبلاً یک محتوایی بود که اصلاً آن را قبول نداریم، بعد با «سلّمنا» میخواهد بگوید بالأخره در علم قرائت یک تساوی که هست، به آن اعتناء کنیم.
شاگرد2: قبلاً فرمودند ما بهخاطر روایت نصب را قبول نداریم، اما «لو سلّمنا» یعنی اگر روایت را کنار بگذاریم و یک قدم پایین تر بیاییم، از حیث قرائات که مساوی هستند، باز هم حرف شما ثابت نمیشود.
شاگرد: یک تساوی غیر حجت داشتیم، حالا با «لو سلّمنا» گویا میخواهد حجیت تساوی بیاید.
استاد: سلّمنا چه چیزی را؟
شاگرد2: که دو قرائت مساوی هستند.
استاد: نه.
شاگرد: ما که مساوات را قبول نداریم.
استاد: مساوات را قبول ندارند؟!
شاگرد: ندارند. چون میگویند با توجه به روایاتمان جر را میپذیریم.
استاد: پس ما قرائت را قبول نداریم.
شاگرد: قبول نداریم.
استاد: ببینید قرائت را قبول نداریم یا مساوات قرائت را قبول نداریم؟ فرق میکنند. اول گفتند من قرائت را قبول ندارم، آن مختلف فیه است و دیگری مجمع علیه است، روایات هم بر جر داریم. پس قرائت را قبول ندارم. حالا سلّمنا که قرائت نصب را قبول کنم یا تساوی را قبول کنم؟
شاگرد: تساوی یعنی سلّمنا که روایت را کنار بگذاریم و فقط به قرائات نگاه کنیم، دراینصورت فقط تساوی میشود. باز هم حکم شما ثابت نیست.
شاگرد2: دراینصورت باید سلّمنا القرائه باشد.
استاد: اتفاقا میخواهم همین را عرض کنم. ظاهر عبارت «سلّمنا»یی است که تسلیم مطلب قبلی که خلافش هست. قبلی میگفتند من قرائت نصب را قبول ندارم، او هم میگفت با اینکه اکثر است. الآن میگویند «لو سلّمنا انّ القرائة بالجر مساویة»، یعنی الآن من میخواهم قرائت نصب را قبول کنم؟ یا مساوات را قبول کنم؟
شاگرد: طبیعتاً هر دویش میشود. یعنی ما اگر روایات را کنار بگذاریم و فقط به قرائات نگاه کنیم، حالا هر دویش را هم معتبر بدانیم و مساوی بدانیم. باز هم حرف شما ثابت نیست.
استاد: مقصود ایشان که نسبت به قبلش خیلی روشن است. یعنی سلّمنا قرائت نصب را. اما عبارت ایشان این نیست. در عبارت میگویند «لو سلّمنا انّ القرائة بالجر مساویة»، یعنی لو سلّمنا التساوی. خب ما چطور تساوی را میگوییم؟! در تساوی که تسلیم نیست، چون هم ما قبول داریم و هم شما قبول دارید. در تبیان هم فرمودهاند.
شاگرد: تا قبل از سلّمنا میخواهد بگوید تساوی نیست چون این طرف روایت دارد.
استاد: باز تساوی نیست؟!
شاگرد: نه.
استاد: تساوی چه چیزی؟ تساوی وزن قرائت؟ یا تساوی تعداد قراء؟
شاگرد: تساوی از نظر اعتبار است. یعنی یک وقت ما با توجه به روایتمان آن را در نظر میگیریم و میگوییم با توجه به روایاتمان اینها با هم مساوی نیستند. قرائت جر است که تأیید روائی دارد و چون قرائت نصب را روایات رد کردهاند پس تساوی نیست.
استاد: چه تساوی ای نیست؟ کیفی؟ یا تعداد قاری؟
شاگرد: از حیث اعتبار.
استاد: بسیار خب، کیفی منظورتان است.
شاگرد: اما لو سلّمنا که …
استاد: چه فرض میگیریم؟ مساوی کیفی هستند؟!
شاگرد: فرض میگیریم روایتی نداریم و تنها حیث قراء هستند.
استاد: پس مساوی فرق کرد. قبلاً میگفتید مساوی نیستند، یعنی از حیث اعتبار مساوی نیستند.
شاگرد: لو سلّمنا التساوی من حیث القراء. قبلاً میگفتند از حیث اعتبار تساوی ندارند. حالا میگویند آن را کنار بگذاریم و بگوییم از حیث قراء با هم تساوی دارند.
استاد: بگوییم تساوی دارند یا واقعاً دارند؟ از حیث قراء بگوییم تساوی دارند و سلّمنا که تساوی دارند؟
شاگرد: از آن حیث تساوی دارند، ولی لو سلمنا که از حرف قبلی خودمان که روایات است دست برداریم و یک قدم پایینتر بیاییم و تنها از حیث قراء به تساوی نگاه کنیم. نه حیث اعتبار.
استاد: تساوی که تسلیم نمیخواهد. خب سراغ تساوی آمدن، نیازی به تسلیم شدن ندارد!
شاگرد: مساوات یک معنای جامعی دارد یعنی این جور نیست که دو کفه مساوی باشند. چون یکی یک روایت موید دارد و دیگری ندارد. حالا لو سلّمنا مساوات درست کنیم و روایت را کنار بگذاریم و از حیث قراء نگاه کنیم.
استاد: من اصلاً در مراد شیخ مشکلی ندارم.
شاگرد2: لو سلّمنا القرائة بالجر مساویة للقرائة بالنصب فی الاعتبار، چون هر دو طرف مورد تأیید قراء هستند. اول میگویند در اعتبار مساوی نیستند. و فقط قرائت جر اعتبار دارد.
استاد: چرا؟ چون اولی که شروع کردند میگفتند باید قرائت مجمع علیه باشد. اینکه مختلف فیه است. این عبارتشان بود. کیفیت را توضیح دادند و گفتند چرا اینها مساوی کیفی نیستند؟ «لایجوز القرائة بالنصف».
شاگرد: سلّمنا که آن روایت را کنار میگذاریم و تنها قراء را نگاه میکنیم لذا با هم مساوی میشوند.
شاگرد2: شاید بتوان بهتر از این را هم گفت. قبلاً فرمودند قرائت جر مجمع علیه است. سلّمنا که از حیث اعتبار تساوی دارند بهخاطر اینکه قراء تساوی دارند.
استاد: اینکه سلّمنا نمیخواهد. تساوی دارند.
شاگرد2: قبلاً تساوی از حیث اعتبار را قبول نکردند. گفتند ما قبول نداریم که قرائت نصب اعتبار داشته باشد.
استاد: «من حیث» حیثیت تساوی را توضیح میدهد.
شاگرد2: حیثیت تساوی از جهت اعتبار را میگوید.
استاد: خب آن وقت همین حیث «سلّمنا» دارد یا ندارد؟ «سلّمنا ان القرائة مساویة».
شاگرد: چون قبلاً طبق روایت مشی کرده بودیم دیگر به آن ورود پیدا نمیکنیم یعنی قطع پیدا میکنیم به اشتباه بودن آنها. این سلّمنا میخواهد بگوید جر هم مثل نصب مجمع علیه نیست چون تساوی دارند. خب حالا چه کنیم.
استاد: من از حیث مراد شیخ مشکلی ندارم. توضیح هم دادم. شیخ اول میگویند ما اصلاً قرائت نصب را از حیث قرائت بودن قبول نداریم. حالا سلمنا که آن را قبول کنیم. منظور ایشان این است. طبق همین هم جلو میروند. این روشن است و مقصود ایشان است. اما چرا این را میگویم؟ چون ریخت عبارتشان طوری است که ولو سلّمنا را به تساوی میزنند، اما بهخاطر اینکه ابهت طرف مقابل را بشکنند سلّمنا میگویند و نمیخواهند استدلال طرف مقابل را محکم کنند. یعنی با واژههایی است که میخواهند استدلال کننده را کاملاً بکوبند. بهنحویکه خیال نکند دارد یک حرف مهمی میزند. ولی عبارت چه شده؟ نگفته اند سلّمنا که این دو در قبول مساوی باشند از حیث مساوات در اعتبار دو قرائت؛ خب اگر این دو مساوی هستند، لازمه آن سلّمنا در قبول است یا نیست؟ روی سائر مبانی دیگر که در تبیان گفتند، مگر مجمع علیه را نگفتند؟! خب وقتی گفتند مساوی عددی است مجموع علیهی که گفتند کجا میرود؟! ایشان قبول دارند این تعداد برابر هستند یا نه؟
شاگرد: بله.
استاد: خب اگر مساوی شدند آن استدلال قبلی ایشان باز میآید؟!
شاگرد: کانه یک اشکال نقضی برای خودشان می پذیرند .
شاگرد2: جواب خودتان نسبت به این سؤال چیست؟ وقتی بعد از سلّمنا با قبلش نمیسازد باید چه کنیم؟
استاد: من میگویم از حیث مراد ایشان سلّمنا روشن است. اما از حیث اینکه به مساوات سلّمنا میگویند معلوم میشود واژه سلّمنا برای این است که به طرف مقابل نگویند که من حرف تو را پذیرفتهام. من دارم در گام هایی جلو میروم که گام به گام میخواهم جوابت را بدهم. یکی از گام های استدلال تسلیم است.
شاگرد2: با اینکه مرحوم شیخ تساوی را کاملاً قبول دارند ولی صرفاً بهخاطر اینکه ایشان را سر جایش بنشانند، میگویند قرائت نصب مساوی نیست. خب دراینصورت طرف مقابل میگویند چطور میگویی من قبول ندارم ولی میگویی مساوی هستند؟ با اینکه چند نفر از قراء بزرگ خواندهاند.
استاد: میگویند من که سلّمنا میگویم در مقابل حرف تو است که گفتی «اکثر القراء»، آن هم فقط موجب غسل است. من گام به گام جلو میآیم. یعنی گام اول که جلو آمدم تنها حرف من بود. گام دوم یعنی مع غض النظر از گام اول. این محتوای سلّمنا است.
شاگرد: ذهنیت من به این صورت است: آنها دفعه اول گفتند اکثر این است. شیخ میگویند من قبول ندارم بهخاطر اینکه مجمع علیه نیست. بعد سلّمنا به اکثر میخورد. به این معنا که تو میگویی اکثر این است، اما اکثر که نیست ولی اگر بخواهم چیزی را قبول کنم تساوی است و روی تساوی هم حرف تو سر نمیرسد. یعنی اگر بخواهم چیزی را قبول کنم تساوی است که همه قبول دارند و نه اکثر.
استاد: عبارت از نظر ادبی معنای روشن دارد شما با عبارت بخوانید. «لکانت» خبر «لو» است. مفعول «سلّمنا» «انّ» است. شما اهل عبارت و ادبیات هستید، این را معنا کنید. «ثم لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة».
شاگرد3: تنزیل از مساوات نیست، تنزیل از حرف قبل است.
استاد: شما الآن دوباره سراغ محتوا رفتید. من که عرض کردم شما باید عبارت را معنا کنید. عبارت را چه معنایی میکنید؟
شاگرد: اگر بپذیریم که قرائت به جر مساوی با قرائت به نصب، از این حیث مساوی است که… .
استاد: این را هم باید بپذیریم.
شاگرد: آن توضیح مساوات است، نه سلّمنا. «من حیث» بیان مساوات است، نه بیان «سلّمنا».
استاد: خیلی خب مساواتی است که سرش لو آمده است. میگویند لو سلّمنا این را از این حیث.
شاگرد: سلّمنا تنها سر مساوات میآید.
استاد: خب باز هم سلّمنا هست یا نه؟! این مساوات از حیث قراء را تسلیم بشویم یا قبول کنیم؟
شاگرد2: به نظر میرسد در قسمت اول شیخ اعتبار را میزنند، در لو سلّمنا اعتبار را میپذیرند. ولی وجه پذیرش اعتبارش این است که … .
استاد: شما دوباره محتوا را میگویید. ولی باید عبارت را معنا کنید. من که در مقصود شیخ مشکلی ندارم. من میخواهم عبارت ادبی طوری نظم پیدا کرده که باعث این میشود که استدلال کننده، در استدلالش توهم نکند که خیلی حرفش قدرت استدلالی دارد.
شاگرد2: در وجه اول مستدل استدلال کرد که اکثر قراء بر نصب هستند. مرحوم شیخ با روایت جواب دادند و گفتند اینکه اکثر بر آن باشند را نمیپذیریم. اگر اعتبار قرائت نصب را بپذیریم که با قرائت جر مساوی باشد، چرا تسلم میکنم؟ از این حیث که تعداد قرائی که قرائت میکنند مساوی هستند. من ازاینجهت اعتبار را میپذیرم. یعنی میپذیرم به اندازهای که قرائت جر اعتبار دارد قرائت نصب هم اعتبار داشته باشد. وجه تسلم چیست؟ ازاینجهت که تعداد قراء مساوی هستند. یعنی «من حیث» به مساوی بخورد و نه به «لو سلّمنا». بلکه وجه تسلم است.
استاد: علی ای حال من فرمایشات آقایان را قبول دارم. از این حیث که مراد شیخ مشکلی نیست. منظورشان هم معلوم است. اگر «لو سلّمنا» هم فرمایشات شما باشد حرفی نیست. من از این باب عرض میکنم که ظاهر عبارت طوری است که لو سلّمنا به مساوات میخورد، قبلش هم که اصلاً مساوات را مطرح نکرده بودند. چرا؟ چون مساوات ظهور در کم دارد، نه در کیف. وقتی میگویند مساوی هستند منظور در کم است. لذا قبلش فرمودند مجمع علیه، نفرمودند غیر مساویة. فرمودند مجمع علیه است و دیگری مختلف فیه است. یعنی تعبیرشان کیفی بود.
شاگرد: التساوی من حیث الاعتبار لایشترط فیه العدد؛ الشیخ فی البدایه قال لایوجود توافق من حیث العدد لان روایة الامام الباقر علیهالسلام ترجح من حیث العدد. یکون اربع فی مقابل ثلالثه. ثم یقول لو سلمنا من حیث الاعتبار للتساوی. لانه التساوی من حیث العدد لایشترط. فی الاعتبار لایشترط العدد. فممکن ان یقول القائل انه متساویان و ان کان اربع فی قبال ثلاثه.
استاد: تساوی دوم الآن در فرمایش شما تساوی اعتباری است؟
شاگرد: بله، فی ناحیة الاعتبار لایکون مشکلة ولا یتنزل الاختلاف فی العدد. هناک اربعه فی مقابل ثلاثه. الامام الباقر علیهالسلام هو الرابع فی القرائه، فی مقابل ثلاثة. ثم یقول لو سلّمنا التساوی من حیث الاعتبار. من حیث الاعتبار لایشترط فیه العدد. لانه قد یکون ثلاثا من حیث الوجاهة اکثر من اربعة . فیقول نحن لو قبلنا بالتساوی و ان کان ثلاثة فی مقابل اربعة، ان قبلنا بالتساوی .
استاد: همین فرمایش شما را مرحوم مجلسی در ملاذ الاخیار به نحو یک ایرادی به شیخ وارد کردند. فرمودند شما با یک خبر واحد که در کتب روائی یک سند دارد، میخواهید قرائت قرآنی را به امام ثابت فرض کنید؟! و بعد بگویید قرائت امام علیهالسلام در کنار قراء است؟! قرائت قرآن که باید متواتر باشد. باید مشهور باشد. نه یک خبر واحد. علامه مجلسی فرمودند ممکن نیست این قرائتی که اجماع شیعه بر جوازش هست یک روایت بیاورید و بعد بگویید فعلی هذا لایجوز القرائة بالنصب. علامه مجلسی فرمودند شیخنا خلاف اجماع است!
شاگرد: بحث الحرمة و الجواز هذا آخر. هو یتکلم الشیخ من حیث العدد.
استاد: نه، شیخ تصریح فرمودند فعلی هذا لایجوز القرائة بالنصب.
شاگرد: نعم، هذا من ناحیة الحکمیة هو یفتی هکذا، طبق الروایة. لکن فی المرحله الثانیه تنزل و یقول ان غضینا النظر عن هذه الفتوا و الروایه. من ناحیة العدد هناک قرائة للامام الباقر معروفة و ان لم لعله تسجل و لکن معروف من امام باقر القرائة . الآن قد لا تکون متواترة لکن موجودة فی اخبار الآحاد فهو یقول من ناحیة العدد فی هذه الآیة الشهرة من اهل البیت یقرئون بالجر سواء من امام الباقر ع او غیره . ان هذا علی مبنی اهل البیت ع یقرئون بالجر . هنا تکون من ناحیة العدد کثرة للجر و لو تنزلنا و قلنا بالتساوی.
استاد: الآن قرائت ما قرائت حفص است. قرائت حفص «و امسحوا بروسکم و ارجلَکم» است. سند حفص به چه کسی میرسد؟ عاصم از ابی عبدالرحمن سلمی عن امیرالمؤمنین ع. خب قرائت نصب بین اهل البیت نبوده؟! قرائت حفص از عاصم عن امیرالمؤمنین در بین اهل البیت نبوده؟!
شاگرد: از لحاظ تجویز اهل البیت بوده. لیس فی هذا المورد فقط. هناک الموارد العدیدة الشیخ الطوسی و فی المجمع یذکرون قرائات للامام الباقر ع. هذا من احد المواضع.
استاد: امام به قرائت مشهوره خوانده؟ یک روایت از امام باقر علیهالسلام است. باید تعداد وسیعی به نحو شهرت نقل کنند. ولی یک روایت با یک سند آمده است که «بالنصب هی ام بالخفض؟ قال علیهالسلام بل بالخفض».
شاگرد: الشیخ یعتمد علی هذه الروایة فی اثبات القرائة. الآن نحن بغض النظر عن اشکال.
استاد: همه این است که متفرع میکنند پس قرائت نصب جایز نیست. همینجا است که علامه مجلسی میگویند اجماع شیعه است که قرائت به نصب جایز است، شما با یک حدیث میخواهید بگویید این اصلاً جایز نیست! البته طبق بیانی که من گفتم اشکال علامه به ایشان وارد نمیشد.
شاگرد: و هکذا شیخنا مبناه ان الشیخ یقول لو سلمنا هو یعنی لا یتراجع عن مبناه ان اربعة فی مقابل ثلاث ...
استاد: شیخ در تبیان غیر از ذیل «لو وجدوا اختلافا کثیرا»، فرمودند «وجوه القرائات ما تلائم فی الحسن کله صواب و کله حق». الآن اگر بگویند متساوی است یعنی لایجوز القرائة؟! بهخاطر یک روایت!
شاگرد: هذا حسب فتواه الفقهیه. لکن من حیث القرائات کانّ الشیخ یتبنی انّ هذه القرائة صحیحة. ثبتت هذه القرائه عن الامام الباقر علیهالسلام ولو بهذه الروایه.
استاد: ایشان در تهذیب ذکر کردهاند. سند آوردهاند. گفته اند دلیل بر اینکه جایز نیست، همین روایت است. در گام اول شیخ میفرمایند چون از اهل البیت علیهمالسلام حدیث داریم، پس قرائت نصب را کنار میگذاریم. این از حیث بحث فقهی است. سلمنا که قرائت نصب را کنار نگذاریم. این مقصود شیخ است و روشن است.
شاگرد: یعنی از بحث فقهی دور بشویم و وارد بحث قرائت بشویم.
استاد: وقتی بپذیریم تازه دلالت بر غسل ندارد. قرائت نصب هم باز دال بر مسح است. مقصود شیخ در اینجا روشن است. اما صحبت سر این است که وقتی میگویند اگر قرائت نصب را بپذیریم، عبارتشان این است: «لو سلمنا ان القرائة بالجر مساویة للقرائة بالنصب من حیث قرأ». این سلّمنا به چه چیزی میخورد؟ به تساوی میخورد. «من حیث» به چه چیزی میخورد؟ حیث همین تساوی است. پس سلّمنا سر همه اینها در میآید. شما میگویید برای اینکه عبارت درست بشود و تهافت نباشد میگوییم لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة.
(۵۸:۵۵) امسحوا برؤوسکم و ارجلکم – شیخ طوسی و تواتر قرائات – احتجاج در قرائات – خبر واحد در قرائات – تساوی قرائات – قرائت مجاز –
شاگرد: من حیث الاعتبار لا یشترط فیه التساوی العددی
استاد: الآن به ذهنم میآید که اگر میخواستند این را بگویند باید برعکس میگفتند. لو سلمنا ان القرائة بالنصب مساویة للجر. چرا؟ چون ایشان که جر را پذیرفتهاند. اصلاً نصب را رد کردهاند. باید بگویند لو سلّمنا ان القرائة بالنصب که من قبول نکردم، مساویة. ولی برعکس گفته اند. یعنی معلوم میشود نظر ایشان از «من حیث» به همین تساوی عددی بوده است. ولذا عبارت جور در نمیآید. لو سلمنا ان القرائة بالجر مساویة للنصب من حیث التساوی». مساوی را هم میآورند. مساوی ای که خودشان قبول دارند و مورد اجماع همه است. این مساوات که سلّمنا نیست.
شاگرد: من حیث الاعتبار.
استاد: اگر منظور اعتبار بود که باید اول نصب را میآوردند. لو سلّمنا انّ القرائة بالنصب من حیث الاعتبار مساویة للجر که ما گفتیم حتما معتبر است . نه اینکه لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة للنصب. آن باید مساوی این بشود. نه اینکه جر مساوی آن بشود. البته مراد شیخ همینی است که شما میفرمایید. ولی عرض من این است که این کلمه سلّمنا که به مساویة میخورد، این مساوی کاشف از این است که لفظ سلّمنا در این فضا برای تضعیف هیمنه استدلال خصم است. نه برای اینکه خود مساوات و اعتبار را تسلیم بشود. لذا ایراد علامه مجلسی وارد نیست. چون بلاریب شیخ طوسی نمیخواهند بگویند لایجوز القرائة بالنصب الی النهایة. چون خلاف اجماع میشود. خودشان در تبیان فرمودهاند «اجمعت الطائفة» بر اینکه قرائات متداوله مجاز هستند. شیعه میگوید «یجوز القرائة بها و کرهوا تجرید القرائة المفردة». یعنی کره الشیعه اینکه فقط به جر بخوانید. خودشان اجماع را فرمودهاند. علامه مجلسی هم همین را فرمودهاند و گفته اند حرف شما خلاف اجماع میشود. با این توضیحی که من عرض میکنم ایشان اصلاً نمیخواهند خلاف اجماع بگویند. میخواهند در مقام محاجه از واژههایی استفاده کنند که هیمنه استدلال خصم را میکوبد. و الا فرمایش شما کاملاً درست است که مراد و مقصود شیخ همین است. به خلاف ریخت ادبیات عبارت در مقام محاجه که مقصودی وراء آن هست.
والحمد لله رب العالمین
کلید: تواتر قرائات، قرائت به خبر واحد، شیخ طوسی و تعدد قرائات، آیه وضو، مسح رجلین، غسل رجلین، فضای قرائات، سماع در قرائات،
1 قریب به این مضمون را ببینید در : « المبسوط في القراءات العشر لابن مهران ص ۶۰»
2 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج1 ؛ ص70
3 همان
تعدد قرائات؛ جلسه 113 23/11/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
همین امروز در مورد آیه شریفه پیش آمد، حالی است که برای من به عنوان طلبه تکرار می شود. گفتم قبل از مباحثه آن را عرض کنم. به گمانم برای نوع من خیلی زیاد تکرار می شود. آیه شریفه در سوره مبارکه بقره و حدید است؛«مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنا فَيُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥ أَضۡعَافا كَثِيرَة» . در مجمع البیان مرحوم طبرسی می فرمایند:
فيضاعفه فيه أربع قرائات: قرأ أبو عمرو ونافع وحمزة والكسائي: (فيضاعفه) بالألف والرفع. وقرأ عاصم بالألف والنصب. وقرأ ابن كثير وأبو جعفر: (فيضعفه) بالتشديد والرفع. وقرأ ابن عامر ويعقوب بالتشديد والنصب
همین را در سوره مبارکه حدید هم دارند؛ «مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنا فَيُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥ» . عاصم به تنهایی «فیُضاعِفَه» خوانده است. ابوعمرو و نافع و حمزه و کسائی «فیُضاعفُه» خوانده اند. دو قرائت دیگر هم هست؛ «فیُضعّفُه» و «فیُضعّفَه».
همین امروز به آیه شریفه که رسیدم، آن مصحفی که ده قرائت دارد را دیدم. خوبی این مصحف عشر قرائت این است که وقتی تلاوت می کنید در کنارش واضح است و نیازی به مراجعه ندارد. خیلی چیز خوبی است.
خب در رسم المصحفی که عثمان طه نوشته، «فَيُضَٰعِفَهُ» الف ندارد. بودن الف نوشته، چهار قرائت هم دارد. خب همان حالی که عرض کردم نوعا هست، پیش می آید. آدم در بسیاری از موارد وقتی اختلاف قرائت را میبیند بهطور واضح ذهنش به این سمت میرود که معلوم است به چون الف نداشته او «فیضعّفه» یا «یضاعفه» خوانده است. همانطوری که صاحب جواهر گفت «من مارس کلماتهم» میبیند همه آنها از اجتهاد است! چون الف ندارد او «فیضاعفه» خوانده یا «فیضعفه» خوانده است. همه هم ادیب و نحوی بودهاند. برای من خیلی پیش میآید. بینی و بین الله میگویم؛ یعنی این را دوباره بگوییم معلوم است که از اجتهادش است.
گفتم در چند لحظه اول کار این حالی که مکرر برای خود من پیش آمده را عرض کنم. ایشان چهارتا را میفرمایند و بعد توضیح میدهند. این حال هست. حالا چرا به این صورت است؟ ببینید مثل منی که از اول حافظ نبوده ام. هر چه هم تلاوت صورت گرفته، انس ما با همان روایت حفص از عاصم بوده است. ما اصلاً در عمرمان غیر از قرائت عاصم نشنیده ایم. خودمان که خواندهایم یا شنیدهام، همین بوده است. خب چون حافظ نیستیم و انسمان تنها با یک قرائت است، وقتی به اینجا میرسد طبیعی است که بگوییم اینها اجتهاد کردهاند. یکی این جور خوانده و دیگری آن جور خوانده است. میخواهم عرض کنم حال من با شرائطی که دارم -حافظ نبودم و انس من با یک قرائت بوده- طبیعی است که اینجور باشد. اما مطمئن باشید کسی که از اول عمرش حافظ باشد و انس او هم تنها با یک قرائت نبوده -همانی که شیخ بهائی در جامع عباسی فرمودند مستحب است اقتصار بر یک قرائت نکنید- در مواردیکه میآید اصلاً به ذهنش نمیآید که بگوید چون ادیب بودهاند یکی به رفع خوانده و دیگری به نصب خوانده است! کجا اینها سند دارند به اینکه پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند «فیضاعفَه» و «فیضاعفُه»، «فیضعّفَه» و «فیضعّفُه»؟! یک چیزی دور از ذهن است که یک کلمه را چهار جور بخوانند. خطی داشتند که الف نداشتند، لذا این جور خواندهاند!
این حال من بود. زیاد برای من پیش آمده است. اگر شما هم مثل من حافظ نباشید و انستان هم تنها به یک قرائت باشد و تلاوت کم داشته باشید، این جور میشوید. حاج آقا حسن زاده میفرمودند تلاوت قرآن که سیره علماء بر ترکش است! این جور شوخی میکردند. از این شوخی ها ایشان زیاد داشتند.
شاگرد: آقای تبریزی میفرمودند سیره بر غلط خواندن است!
استاد: حالا این اندازه ما به سیره عمل کردیم! نه حافظ بودیم! و نه تلاوت داشتیم. خب معلوم است اینها میآید. واقعاً طبیعی است. اما کسی که فضایش فضای ذهنی من نباشد، با اطمینان عرض میکنم که حال او حال ما نیست اصلاً این حال برای او هجوم نمیکند. آن چه که صاحب جواهر فرمودند اصلاً برایش پیش نمیآید. چرا؟ دو نکته الآن عرض میکنم.
دیروز محضر حاج آقای آسید محمد شاهدی حفظه الله بودیم. اینجا تشریف آورده بودند. از ایشان خواهش کردم این اطلاعاتی که به چشم خودتان دیدهاید را ضبط کنید. صوتی و تصویری بگویید. خب ما قبلاً با هم بودیم. ایشان آمدند و به آفریقا رفتند. سالهای سال آن جا بودند. یعنی در کشورهایی که مرکز آفریقا و شمالش و … بودند. خیلی مشاهدات جالبی داشتند. ایشان خودشان شاگرد صاحب التمهید بودهاند. خب ایشان با مبنای استادشان که فقط حفص درست است و … به آن جا رفتند. یک دفعه با یک محیط عجیبی مواجه شدند! حالا خودشان باید تعریف کنند. ایشان چند مصاحبه داشتند. لذا ایشان از همین مشاهداتشان علاقهمند حسابی به قراءات شدند. الآن هم که یزد تشریف دارند یک کتابخانه مفصلی راجع به علوم قرآنی جمعآوری کردهاند. حالا من کاری به سائر فرمایشات ایشان ندارم. چیزی که پریروز گفتند و ظاهراً در آن مصاحبه ایشان نبود، برای من خیلی جالب بود. چرا؟ چون خود من به آن رسیدهام و در این مباحثه تکرار میکنم؛ ایشان فرمودند در یکی از کشورهای آفریقای مرکزی یا خود سودان بود، یک شیخ پیرمردی بود که نزدیک صد سالشان بود. ایشان مقری بود. این شیخ خیلی من را دوست داشت. پسرش هم فاضل بود و بسیار با من رفیق بود. چون من از سادات بودند آن جا بیشتر به سادات احترام میگذاشتند. حتی عراق که احترام عرفشان نسبت به سادات با ایران متفاوت است، این را در عراق ندیده ام. ایشان میگفت اگر دست بدهند نباید طوری بشود که دست کسی که سید نیست رو بیاید. میگوید ید ذریة الفاطمة الید العلیا. حتماً وقتی دست میدهند باید دست سید رو باشد. این شرطشان است. خیلی احترام میگذارند. ایشان میگفتند من با آقازاده این شیخ پیرمرد خیلی رفیق بودم و ایشان هم بهشدت به من احترام میگذاشت. پسرش به من گفت بیا برویم از پدرم برایت اجازه قرائت بگیرم. گفت این پیرمرد هم چه احترامی به من میگذاشت! گفت وقتی رفتیم و گفتیم، او گفت هر چه به من بگویید به شما گوش میدهم، شما بالای سر من هستید، اما این نه! اگر میخواهید اجازه بدهم اول باید حافظ باشید، بعد نزد من بنشینید کلمه به کلمه از اول تا آخر من بخوانم و شما بخوانید، بعد من اجازه میدهم.
شاگرد: تمام قرائات؟
استاد: حتی یک قرائتش.
واقعاً اینطور بوده است. ما از فضای قرائت برّانی شدهایم. دینش این است. او حاضر نیست چون احترام قائل است یا پسرش واسطه شده، همینطور اجازه بدهد. یا مثلاً بگوییم سند و اجازات تشریفاتی باشند! اصلاً این جور نبوده است. پارسال از یکی از شاگردان ایشان خواندم. گفته بودند ما سالها کار کردیم انصاف این است که بناء آنها بر سماع و استماع بوده است. نه اینکه بنائشان این بوده باشد که در جیبشان دست کنند و هر چه به ذهنشان آمد بخوانند. این گام مهمی بود. شاگرد آن استاد بگوید ما یک عمر حرف استاد را شنیدیم، اما بعد از اینکه یک عمر کار کردیم دیدیم اینطور نیست. ان شاءالله ایشان ضبط کنند و بماند. اینکه معلوم باشد قضیه اجازه دادن روی حساب کار در طول تاریخ بوده است. شما یک عبارت آوردید که «قال قرأته عند شیخی بالتحقیق حرفا بحرف»، تا آخری که میگوید «قرأته عند رسول الله صلیاللهعلیهوآله بالتحقیق». اینها مطالب مهمی است. حالا همینطور بخواهیم رد کنیم؟! اینها مانعی ندارد اما وقتی رفتید و انس گرفتید و تجربیاتی مثل حاج آقای شاهدی پیدا کردید… . ایشان نماز خوانده بودند و بعد به ایشان گفته بودند سیدنا این چه قرائتی بود؟! گفت قرائت حفص بود. گفته بودند ما به کسی که قرائت حفص را میخواند اقتداء نمیکنیم. چون مالک گفته «قرائة النافع سنة». البته فتوایشان این نیست. ولی بهخاطر التزام به این صورت شدهاند. گفته بودند ما به کسی که قرائت حفص را میخوانند اقتداء نمیکنیم.
شاگرد: شیعیان آنها؟
استاد: نه، اصلاً فرقی نمیکند. محیط آن جا قرائتشان این است. یه ایشان گفتم حیف است شما مشاهدات ذی قیمتی دارید. وقتی دیدید اینها را بگویید تا از شما ضبط بشود و بماند. بهعنوان یک طلبهای که از آن فضا هیچ خبر نداشته، یک دفعه وارد آن فضا شده و این همه تفاوت کار هست!
شاگرد: در اقتداء نکردن تلقی شرعی داشتند یا یک سنتی بین خودشان بوده است؟
استاد: نمیدانم آن چه که من میدانم مالک گفته «قرائة النافع سنة» اما اقتدا به قرائت دیگر را تجویز میکند. فتوایشان این است. فقط مالک گفته به کسی که قرائت شاذه مخالف مصحف عثمان میخواند اقتدا نکنید. و حال اینکه همان را هم از حیث حکم شرعی تجویز میکردند. این نکته مهمی برای مالک است. مالک از مجوزین قرائت مخالف با مصحف عثمان است. اما اجازه اقتدا به کسی که قرائت مخالف با مصحف را میخواند نمیدهد. ولی قرائاتی که موافق مصحف است را مشکلی نداشته است. قرائاتی که موافق مصحف زید و عثمان است که مالک مشکلی نداشته است. فقط گفته «قرائة النافع سنة». حالا آنها چه کار میکنند نمیدانم.
شاگرد: در خاطره شان این بود که ظاهراً نماز را میخوانند و بعد میگویند در اینجا این کار را نکن.
استاد: به نظرم ایشان گفته بودند که ما اقتدا نمیکنیم. فتوای علماء آن جا بهصورت است را نمیدانم. این زمینه تحقیق برای اذهان شریف شما است.
پس نکته اول این فرمایش ایشان است. نکته دوم این بود همینجا که مثل منی حافظ نبودم و انس به قرائات هم نداشتم، به ذهنم هجوم میکند که اینجا الف نداشته است لذا از جیبشان خواندهاند. همینجا را نگاه کنید. از مجمع البیان خواندم. نه مورد در قرآن کریم داریم که همین «یضاعف» بدون الف است. تمام نه موردش همه قراء با الف خواندهاند مگر دو مورد. چطور اگر کسی قرار بود اجتهاد کن و «یضعّف» بخواند، خب همان جا هم «یضعّف» میخواند. اگر به رسم مصحف است، در نه جا کلمه «یضاعف» بودن الف آمده، چطور در هفت موردش همه با الف خواندهاند ولی در دو موردش چهار قرائت هست؟! پس معلوم میشود اگر به صرف اجتهاد بود باید یک نفر از قراء عشره با این صورت میخواند.
شاگرد: آنها اصلاً با الف مینوشتند؟
استاد: آنها در رسم عثمانی الف نمی گذاشتند. در تمام مصاحف الامصار یعنی مصحف کوفه، بصره، مکه، مدینه، شام الف نگذاشتند.
شاگرد: فقط در «یضاعف» الف نگذاشته اند یا در جای دیگر هم همینطور است؟
استاد: قضیه الف مربوط به رسمالخط است و بحث سنگینی است. شما «یضعف» را میگویید یا الف را میگویید؟ خود الف بحث سنگینی است.
شاگرد: دو مورد هست که «یضعف» هست که «یضاعف» دارد و «یضعف» دارد. هفت مورد دیگر قرائتش فقط «یضاعف» است. آنها را هم همه را بدون الف نوشته اند. سؤال این است: جاهای دیگر قرآن کریم در سائر ترکیباتی که الف میآید، مثل همین «یضاعف» است که الف را ننوشته اند؟
استاد: بقیه جاها یعنی همین ماده ضعف؟
شاگرد: نه، ماده دیگر.
استاد: همینی است که گفتم گسترده است. شش قاعده است که باید ملکه ذهن شریفتان بشود. چون الآن خدمت شما گفتم فی الجمله یادم هست. شش قاعده رسم چه بود؟ هفتمی آنها تعدد قرائت بود. اولی آنها حذف بود، دومی آنها اضافه بود، سومی آنها همزه بود و … . یکی از مواردیکه هست همین مسأله حذف الف و اضافه الف است. یعنی الف هم تحت قاعده حذف رسم میرود که بحث سنگینی دارد و هم موارد کلی دارد که استثناء است.
شاگرد: در خود «یضاعف» جایی که با الف قرائت شده، چرا الف آن را ننوشته اند؟
استاد: در ذهنم نیست. عرض کردم متأسفانه درس آنکه خوانده نشده است. ان شاءالله حوزه برنامهای بگذارند؛ رسم المصحف یکی از علومی باشد که از همان اوائل طلبگی آن را بخوانند. در سن کم با اینها آشنا باشند. با کتابها و مطالبشان آشنا باشند.
شاگرد2: در خصوص «خطایا» در مجمع میفرماید چون تنها قرائت «خطایاکم» است، با الف نوشته شده است. ولی در «اعراف» و «نور» چون دو جور است، «خطایا» را بدون الف نوشته اند.
استاد: این شاهد حرف ابن جزری است که ناسخ مصحف تعمد داشته است.
شاگرد: بهترین کتابی که برای رسم المصحف سراغ دارید چیست؟ در هر سه علم رسم و ضبط و قرائت اولین کتابی که به مبتدی تدریس میشود را بفرمایید.
استاد: کتابی که هم از حیث تاریخی شاخص باشد و هم از حیث اعتبار، تا اسم رسم المصحف را میگویند در ذهنتان «المقنع فی رسم المصاحف» دانی بیاید. هم شخصیت، شخصیت شناخته شده است. و هم کتاب قدیمی است. وفاتش 442 است. و هم اینکه بعداً شاطبی آن را به شعر درآورده است. همانطوری که التیسیر دانی را شاطبی به شعر درآورد و به حرز الامانی نام گذاری کرد و بعداً چقدر شروح برایش آمد، همینطور المقنع را خود شاطبی به شعر درآورد و شد «عقیلة اتراب القصائد». یکی دیگر هم ناظمة الزهر بود که در عد الآی بود. یکی هم تتمه حرز بود که سند و طرق تیسیر بود.
ولی اگر همین مصحف را نگاه کنید، کسانی که مصحف مدینه را تنظیم کردهاند به این صورت توضیح دادهاند: گفته اند در رسم المصحف ما المقنع و مختصر التبیین لهجاء التنزیل ابو داود سلیمان بن نجاح را مراعات کردهایم. بعد هم این نکته را گفته که هر کجا بین مقنع و مختصر التبیین اختلاف شد، ما شاگرد دانی را مقدم میکنیم. ابو داود سلیمان بن نجاح شاگرد دانی است. کتابش هم کتاب خیلی خوبی است. آن جا میگویند هر وقت اختلاف شد ما این را ترجیح میدهیم. ولی هر دو اندلسی هستند. کتابهای اصلی که برای رسم المصحف نوشته شده، همه مغاربه هستند. در مشارقه رسم المصحف دارند یا نه، نمیدانم. خود ابن خلدون جزو مغاربه است. مطالبی هم که اطلاع میدهد بیشتر از آن جا است. اگر هم خواستید یادتان بماند در عنوان کتاب دانی کلمه رسم آمده، و در عنوان کتاب سلیمان بن نجاح کلمه هجاء آمده است. مختصر التبیین لهجاء التنزیل.
بنابراین اینکه اینکه در مواردی هجوم کند و شما بگویید معلوم است که دارند اجتهاد میکنند، کمی تأمل کنید. فضای ذهنی کسی که حافظ بوده و کلاس قرائت رفته را حاضر کنید، بعد هم مثل من وقتی به دنبالش بلند بشوید میبینید اگر به اجتهاد بود، در نه مورد همین «یضاعف» هست ولی تنها در مورد است که این چهار قرائت آمده است.
شاگرد: در رسم اولین کتاب المقنع شد، در ضبط اولین کتاب چیست؟
استاد: در فدکیه من عبارات توضیح مصحف را آوردهام. اگر الآن مصاحف را باز کنید، وقتی در صفحه آخر توضیح میدهد میگوید «رسم هذا المصحف الشریف بقرائة حفص عن عاصم» یا ده قرائت. میدانید در خود سعودی چند سال احتیاط کردند و تحقیقاتشان را تام کردند. الآن که مطمئن شدند، مطبع ملک فهد در عربستان ده مصحف به خط عثمان طه دارند. در سایت موجود است و میتوانید ببینید. مدام به قرائات مختلف مینویسند و پولش را میدهند به بلاد مختلف اسلامی میفرستند. الآن که حاجی ها میآیند، کسی که از الجزائر آمده به او مصحف ورش را میدهند. کسی که از سودان آمده مصحف دوری را به او میدهند. اگر از ایران هم باشد مصحف حفص را به او میدهند. این دیگر برایشان جا گرفته است. ولی مدتی سعودی ها معطل بودند. یعنی هم از آثارش و هم از تحقیق آنکه علماء مطمئن بشوند این کار بشود. ولی جزء واضحات بود، نزد کسانی که کار کردهاند مثل خورشید است.
شاگرد2: آفریقایی ها در مسجد الحرام مصحف های رایج را نمی خواندند. مصحف مخصوص خودشان را داشتند که به رسمالخط خاص خودشان بود. شاید به همین دلیل بوده که سعودی ها خواستند جا بیاندازند.
استاد: که آنها نخواهند با خودشان مصحف بیاورند. چاپ خانه آنها مفصل چاپ میکند. عرض میکنم که اصلاً فضای چاپ و حکومت عثمانی این چیزها را آورد. و الا قبل از اینها در زمان ابن جزری اصلاً فضا خیلی روشن بود. فقط میخواهد به دنبالش برویم و شواهد را جمعآوری کنیم و خودمان را در آن فضا حس کنیم. خب این اولین نکته بود؛ یعنی اگر این حالت هجوم آورد، وقتی به دنبالش بروید میبینید. شواهدی پیدا میکنید که این جور نیست.
نکته دوم، عبارت مرحوم شیخ الطائفه بود که در جلسه قبل تمام شد. فقط آخر مباحثه نکاتی ذکر شد که یادآوری آنها خوب است. عرض کردیم شیخ الطائفه در تهذیب عبارتی دارند که وقتی آن را میخوانیم ظاهرش فضایی میشود که میگوییم ایشان حرف واحد و قرائت منزله و قرائت «و امسحوا برئوسکم و ارجلِکم» را ترجیح میدهند. من عرض کردم اساساً رویکردی که شیخ در تهذیب دارند رویکرد محاجه بسیار داغ بود. پنج-شش صفحه هم طولش دادهاند. آن بخشی که بحث ما بود، قبلش فرموده بودند: «فإن قيل فأين أنتم عن القراءة بنصب الأرجل و عليها أكثر القراء و هي موجبة للغسل»1؛ این قرائت میگوید در وضو پایت را بشور، «و لا يحتمل سواه»؛ اصلاً احتمال غیر غسل در قرائت نصب نیست.
ایشان ابتدا گفتند قرائت باید مجمع علیها باشد. چرا میگویید اکثر القراء؟! ما اصلاً این قرائت را مجمع علیه نمیدانیم. تحت ضابطه قرائت کم دارد. آن چیزی که در ذهنم بود را در جلسه قبل عرض کردم؛ در اینجا یک ملازمه گیری بود بین اختلاف در حکم و اختلاف در قرائات که مرحوم شیخ این را به آن سرایت داده بودند. در محاجه این را فرموده بودند. حالا بعضی مناقشه فرمودید. فرمایش همه شما قبول است. من آن چه که احتمالش در ذهنم بود را عرض کردم.
نکتهای که آخر مباحثه مطرح شد، نکته ی مهمی بود. شاهد مهمی بود بر اینکه مرحوم شیخ در مقام محاجه هستند. اینکه عباراتی که میگویند عباراتی برای کوبیدن حرف او است. او محکم گفت «علیه اکثر القراء»، «موجبة للغسل و لایحتمل سواه»، کسی است که در مقابل فقه شیعه این جور حرف میزند، خب ایشان اول آمدهاند اصل القرائه را زیر سؤال بردهاند.
بعد فرمودهاند: «لو سلمنا أن القراءة بالجر مساوية للقراءة بالنصب من حيث قرأ بالجر من السبعة- ابن كثير و أبو عمرو و حمزة و في رواية أبي بكر عن عاصم و النصب قرأ به نافع و ابن عامر و الكسائي و في رواية حفص عن عاصم لكانت أيضا مقتضية للمسح»2؛ این قسمت دوم حرف او است که گفت فقط مسح لازم است.
سؤال من این است: اصلاً این عبارت شیخ سر میرسد؟ در قرینه داخلیه آن تهافت نیست؟ تهافت داخلی ندارد؟ عباراتی که طرف در محاجه میگوید، در محاجه میخواهد واژههایی به کار ببرد که از ابهت استدلال طرف مقابل بکاهد، لذا میگویند «لو سلّمنا». «لو سلّمنا» یعنی چه؟ یعنی خلاصه شما قبول دارید یا ندارد؟ «سلّمنا» را کجا به کار میبرند؟ یعنی اول که قبول نکردیم ولی حالا قبول میکنیم.
خب اگر قبول کنیم که بالجر مساوی هستند، بعد خودشان از آن چه که معروف بلاریب نزد فضای قرائات است، استفاده میکنند. تساوی را مثال میزنند. در یک طرف سه قاری از سبعه میگویند و یک راوی از عاصم، در آن طرف سه قاری از سبعه میگویند و یک راوی دیگر (حفص) از عاصم را میگویند. خب مساوی هست یا نیست؟ کسی در فضای قرائات در مساوات این روایات اختلاف دارد یا ندارد؟ اگر اختلاف بود که ایشان نمی گفتند. معلوم است؛ جا گرفته از قرن اول و دوم است. سؤال من این است: وقتی خود شما دارید مساوی را میگویید، خود شما در زمان چهارصد و شصت هستید؛ دانی در چهارصد و چهل و چهار تیسیر را نوشته، در سیصد و ده، یعنی صد و پنجاه سال قبل از شما ابن مجاهد السبعه را نوشته، همه اینها در آنها مضبوط است. یعنی چیز مبهمی نیست. خود شما دارید از آن کتابها هفت تا را میگویید. مساوی را دارید نشان میدهید، خب چرا «سلّمنا» میگویید؟! «سلّمنا» یعنی چه؟! میگویید «لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة». شما بگویید «سلّمنا» به چه معنا است؟! خب مساوی که هست. خودتان هم میفرمایید. این «سلّمنا» برای چیست؟
من میخواهم عرض کنم این «سلّمنا» یعنی این جور نباشد که تو پر طمطراق جلو بروی؛ فضا، فضای محاجه است که اول مجمع علیه بودن آن را خراب کردیم، این هم اگر قبول کنیم این جور است. یعنی برای تضعیف استدلال طرف مقابل است. نه اینکه یعنی من این تساوی را قبول ندارم. این تساوی چیزی نیست که شیخ بخواهند بگویند من قبول ندارم. اگر قبول نداشتند که اشاره میکردند. و اصلاً مورد اختلاف نیست. اگر به ذهن شما معنای دیگری میآید بفرمایید.
شاگرد: فضای حرف آنها را که قبول ندارند. با فکر وحدت قرائتی که الآن هست خیلی جور در میآید. آنها برای خودشان گفته اند، من که اصلاً قبول ندارم.
استاد: نه، «سلّمنا التساوی» میگویند. قاری ها را میگویند.
شاگرد: تساوی ای که مبتنیبر حرف آنها باشد را قبول ندارم. من میگویم روایت داریم. وقتی روایت داریم… .
شاگرد2: «من حیث» توضیح «سلّمنا» است یا توضیح «مساویة» است؟
استاد: ببینید اول گفتند مجمع علیه نیست. او گفت اکثر نصب است، میگویند اکثر تو که هیچ، اصلاً اسمی از اکثر نمی برند. میگویند اکثر را بی خود گفتی. روی هوا حرف زدی. «لو سلّمنا» چه؟ لو سلّمنا القرائة؟ یا لو سلّمنا که اینها متساوی هستند؟ «لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة بالقرائة بالنصب لکان ایضا مقتضیة للمسح دون الغسل».
شاگرد: فرمایش شما جایی است که قبلاً تساوی را گفته بود، و بعد اشکال کرده بود. بعد الآن میگفت «ثم لو سلّمنا». آقایان میگویند چون قبلاً یک محتوایی بود که اصلاً آن را قبول نداریم، بعد با «سلّمنا» میخواهد بگوید بالأخره در علم قرائت یک تساوی که هست، به آن اعتناء کنیم.
شاگرد2: قبلاً فرمودند ما بهخاطر روایت نصب را قبول نداریم، اما «لو سلّمنا» یعنی اگر روایت را کنار بگذاریم و یک قدم پایین تر بیاییم، از حیث قرائات که مساوی هستند، باز هم حرف شما ثابت نمیشود.
شاگرد: یک تساوی غیر حجت داشتیم، حالا با «لو سلّمنا» گویا میخواهد حجیت تساوی بیاید.
استاد: سلّمنا چه چیزی را؟
شاگرد2: که دو قرائت مساوی هستند.
استاد: نه.
شاگرد: ما که مساوات را قبول نداریم.
استاد: مساوات را قبول ندارند؟!
شاگرد: ندارند. چون میگویند با توجه به روایاتمان جر را میپذیریم.
استاد: پس ما قرائت را قبول نداریم.
شاگرد: قبول نداریم.
استاد: ببینید قرائت را قبول نداریم یا مساوات قرائت را قبول نداریم؟ فرق میکنند. اول گفتند من قرائت را قبول ندارم، آن مختلف فیه است و دیگری مجمع علیه است، روایات هم بر جر داریم. پس قرائت را قبول ندارم. حالا سلّمنا که قرائت نصب را قبول کنم یا تساوی را قبول کنم؟
شاگرد: تساوی یعنی سلّمنا که روایت را کنار بگذاریم و فقط به قرائات نگاه کنیم، دراینصورت فقط تساوی میشود. باز هم حکم شما ثابت نیست.
شاگرد2: دراینصورت باید سلّمنا القرائه باشد.
استاد: اتفاقا میخواهم همین را عرض کنم. ظاهر عبارت «سلّمنا»یی است که تسلیم مطلب قبلی خلافش هست. قبلی میگفتند من قرائت نصب را قبول ندارم، او هم میگفت با اینکه اکثر است. الآن میگویند «لو سلّمنا انّ القرائة بالجر مساویة»، یعنی الآن من میخواهم قرائت نصب را قبول کنم؟ یا مساوات را قبول کنم؟
شاگرد: طبیعتاً هر دویش میشود. یعنی ما اگر روایات را کنار بگذاریم و فقط به قرائات نگاه کنیم، حالا هر دویش را هم معتبر بدانیم و مساوی بدانیم. باز هم حرف شما ثابت نیست.
استاد: مقصود ایشان که نسبت به قبلش خیلی روشن است. یعنی سلّمنا قرائت نصب را. اما عبارت ایشان این نیست. در عبارت میگویند «لو سلّمنا انّ القرائة بالجر مساویة»، یعنی لو سلّمنا التساوی. خب ما چطور تساوی را میگوییم؟! در تساوی که تسلیم نیست، چون هم ما قبول داریم و هم شما قبول دارید. در تبیان هم فرمودهاند.
شاگرد: تا قبل از سلّمنا میخواهد بگوید تساوی نیست چون این طرف روایت دارد.
استاد: باز تساوی نیست؟!
شاگرد: نه.
استاد: تساوی چه چیزی؟ تساوی وزن قرائت؟ یا تساوی تعداد قراء؟
شاگرد: تساوی از نظر اعتبار است. یعنی یک وقت ما با توجه به روایتمان آن را در نظر میگیریم و میگوییم با توجه به روایاتمان اینها با هم مساوی نیستند. قرائت جر است که تأیید روائی دارد و چون قرائت نصب را روایات رد کردهاند پس تساوی نیست.
استاد: چه تساوی ای نیست؟ کیفی؟ یا تعداد قاری؟
شاگرد: از حیث اعتبار.
استاد: بسیار خب، کیفی منظورتان است.
شاگرد: اما لو سلّمنا که …
استاد: چه فرض میگیریم؟ مساوی کیفی هستند؟!
شاگرد: فرض میگیریم روایتی نداریم و تنها حیث قراء هستند.
استاد: پس مساوی فرق کرد. قبلاً میگفتید مساوی نیستند، یعنی از حیث اعتبار مساوی نیستند.
شاگرد: لو سلّمنا التساوی من حیث القراء. قبلاً میگفتند از حیث اعتبار تساوی ندارند. حالا میگویند آن را کنار بگذاریم و بگوییم از حیث قراء با هم تساوی دارند.
استاد: بگوییم تساوی دارند یا واقعاً دارند؟ از حیث قراء بگوییم تساوی دارند و سلّمنا که تساوی دارند؟
شاگرد: از آن حیث تساوی دارند، ولی لو سلمنا که از حرف قبلی خودمان که روایات است دست برداریم و یک قدم پایینتر بیاییم و تنها از حیث قراء به تساوی نگاه کنیم. نه حیث اعتبار.
استاد: تساوی که تسلیم نمیخواهد. خب سراغ تساوی آمدن، نیازی به تسلیم شدن ندارد!
شاگرد: مساوات یک معنای جامعی دارد یعنی این جور نیست که دو کفه مساوی باشند. چون یکی یک روایت موید دارد و دیگری ندارد. حالا لو سلّمنا مساوات درست کنیم و روایت را کنار بگذاریم و از حیث قراء نگاه کنیم.
استاد: من اصلاً در مراد شیخ مشکلی ندارم.
شاگرد2: لو سلّمنا القرائة بالجر مساویة للقرائة بالنصب فی الاعتبار، چون هر دو طرف مورد تأیید قراء هستند. اول میگویند در اعتبار مساوی نیستند. و فقط قرائت جر اعتبار دارد.
استاد: چرا؟ چون اولی که شروع کردند میگفتند باید قرائت مجمع علیه باشد. اینکه مختلف فیه است. این عبارتشان بود. کیفیت را توضیح دادند و گفتند چرا اینها مساوی کیفی نیستند؟ «لایجوز القرائة بالنصف».
شاگرد: سلّمنا که آن روایت را کنار میگذاریم و تنها قراء را نگاه میکنیم لذا با هم مساوی میشوند.
شاگرد2: شاید بتوان بهتر از این را هم گفت. قبلاً فرمودند قرائت جر مجمع علیه است. سلّمنا که از حیث اعتبار تساوی دارند بهخاطر اینکه قراء تساوی دارند.
استاد: اینکه سلّمنا نمیخواهد. تساوی دارند.
شاگرد2: قبلاً تساوی از حیث اعتبار را قبول نکردند. گفتند ما قبول نداریم که قرائت نصب اعتبار داشته باشد.
استاد: «من حیث» حیثیت تساوی را توضیح میدهد.
شاگرد2: حیثیت تساوی از جهت اعتبار را میگوید.
استاد: خب آن وقت همین حیث «سلّمنا» دارد یا ندارد؟ «سلّمنا ان القرائة مساویة».
شاگرد: چون قبلاً طبق روایت مشی کرده بودیم دیگر به آن ورود پیدا نمیکنیم یعنی قطع پیدا میکنیم به اشتباه بودن آنها. این سلّمنا میخواهد بگوید جر هم مثل نصب مجمع علیه نیست چون تساوی دارند. خب حالا چه کنیم.
استاد: من از حیث مراد شیخ مشکلی ندارم. توضیح هم دادم. شیخ اول میگویند ما اصلاً قرائت نصب را از حیث قرائت بودن قبول نداریم. حالا سلمنا که آن را قبول کنیم. منظور ایشان این است. طبق همین هم جلو میروند. این روشن است و مقصود ایشان است. اما چرا این را میگویم؟ چون ریخت عبارتشان طوری است که ولو سلّمنا را به تساوی میزنند، اما بهخاطر اینکه ابهت طرف مقابل را بشکنند سلّمنا میگویند و نمیخواهند استدلال طرف مقابل را محکم کنند. یعنی با واژههایی است که میخواهند استدلال کننده را کاملاً بکوبند. بهنحویکه خیال نکند دارد یک حرف مهمی میزند. ولی عبارت چه شده؟ نگفته اند سلّمنا که این دو در قبول مساوی باشند. خب اگر این دو مساوی هستند، لازمه آن سلّمنا در قبول است. روی سائر مبائی دیگر در تبیان مگر مجمع علیه را نگفتند؟! خب وقتی گفتند مساوی عددی است مجموع علیهی که گفتند کجا میرود؟! ایشان قبول دارند این تعداد برابر هستند یا نه؟
شاگرد: بله.
استاد: خب اگر مساوی شدند آن استدلال قبلی ایشان باز میآید؟!
شاگرد2: جواب خودتان نسبت به این سؤال چیست؟ وقتی بعد از سلّمنا با قبلش نمیسازد باید چه کنیم؟
استاد: من میگویم از حیث مراد ایشان سلّمنا روشن است. اما از حیث اینکه به مساوات سلّمنا میگویند معلوم میشود واژه سلّمنا برای این است که به طرف مقابل نگویند که من حرف تو را پذیرفتهام. من دارم در گام هایی جلو میروم که گام به گام میخواهم جوابت را بدهم. یکی از گام های استدلال تسلیم است.
شاگرد2: با اینکه مرحوم شیخ تساوی را کاملاً قبول دارند ولی صرفاً بهخاطر اینکه ایشان را سر جایش بنشانند، میگویند قرائت نصب مساوی نیست. خب دراینصورت طرف مقابل میگویند چطور میگویی من قبول ندارم ولی میگویی مساوی هستند؟ با اینکه چند نفر از قراء بزرگ خواندهاند.
استاد: میگویند من که سلّمنا میگویم در مقابل حرف تو است که گفتی «اکثر القراء»، آن هم موجب غسل است. من گام به گام جلو میآیم. یعنی گام اول که جلو آمدم تنها حرف من بود. گام دوم یعنی مع غض النظر از گام اول. این محتوای سلّمنا است.
شاگرد: ذهنیت من به این صورت است: آنها دفعه اول گفتند اکثر این است. شیخ میگویند من قبول ندارم بهخاطر اینکه مجمع علیه نیست. بعد سلّمنا به اکثر میخورد. به این معنا که تو میگویی اکثر این است، اما اکثر که نیست ولی اگر بخواهم چیزی را قبول کنم تساوی است و روی تساوی هم حرف تو سر نمیرسد. یعنی اگر بخواهم چیزی را قبول کنم تساوی است نه اکثر.
استاد: عبارت که اینطور نیست. از نظر ادبی معنای روشن عبارت با بخوانید. «لکانت» خبر «لو» است. مفعول «سلّمنا» «انّ» است. شما اهل عبارت و ادبیات هستید، این را معنا کنید. «ثم لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة».
شاگرد3: تنزیل از مساوات نیست، تنزیل از حرف قبل است.
استاد: شما الآن دوباره سراغ محتوا رفتید. من که عرض کردم شما باید عبارت را معنا کنید. عبارت را چه معنایی میکنید؟
شاگرد: اگر بپذیریم که قرائت به جر مساوی با قرائت به نصب، از این حیث مساوی است که… .
استاد: این را هم باید بپذیریم.
شاگرد: آن توضیح مساوات است، نه سلّمنا. «من حیث» بیان مساوات است، نه بیان «سلّمنا».
استاد: خیلی خب مساواتی است که سرش لو آمده است. میگویند لو سلّمنا این را از این حیث.
شاگرد: سلّمنا تنها سر مساوات میآید.
استاد: خب باز هم سلّمنا هست یا نه؟! این مساوات از حیث قراء را تسلیم بشویم یا قبول کنیم؟
شاگرد2: به نظر میرسد در قسمت اول شیخ اعتبار را میزنند، در لو سلّمنا اعتبار را میپذیرند. ولی وجه پذیرش اعتبارش این است که … .
استاد: شما دوباره محتوا را میگویید. ولی باید عبارت را معنا کنید. من که در مقصود شیخ مشکلی ندارم. من میخواهم عبارت ادبی طوری نظم پیدا کرده که باعث این میشود که استدلال کننده، در استدلالش توهم نکند که خیلی حرفش قدرت استدلالی دارد.
شاگرد2: در وجه اول مستدل استدلال کرد که اکثر قراء بر نصب هستند. مرحوم شیخ با روایت جواب دادند و گفتند اینکه اکثر بر آن باشند را نمیپذیریم. اگر اعتبار قرائت نصب را بپذیریم که با قرائت جر مساوی باشد، چرا تسلم میکنم؟ از این حیث که تعداد قرائی که قرائت میکنند مساوی هستند. من ازاینجهت اعتبار را میپذیرم. یعنی میپذیرم به اندازهای که قرائت جر اعتبار دارد قرائت نصب هم اعتبار داشته باشد. وجه تسلم چیست؟ ازاینجهت که تعداد قراء مساوی هستند. یعنی «من حیث» به مساوی بخورد و نه به «لو سلّمنا». بلکه وجه تسلم است.
استاد: علی ای حال من فرمایشات آقایان را قبول دارم. از این حیث که مراد شیخ مشکلی نیست. منظورشان هم معلوم است. اگر «لو سلّمنا» هم فرمایشات شما باشد حرفی نیست. من از این باب عرض میکنم که ظاهر عبارت طوری است که لو سلّمنا به مساوات میخورد، قبلش هم که اصلاً مساوات را مطرح نکرده بودند. چرا؟ چون مساوات ظهور در کم دارد، نه در کیف. وقتی میگویند مساوی هستند منظور در کم است. لذا قبلش فرمودند مجمع علیه، نفرمودند غیر مساویة. فرمودند مجمع علیه است و دیگری مختلف فیه است. یعنی تعبیرشان کیفی بود.
شاگرد: التساوی من حیث الاعتبار لایشترط فیه العدد؛ الشیخ فی البدایه قال لایوجود توافق من حیث العدد لان روایة الامام الباقر علیهالسلام ترجح من حیث العدد. یکون اربع فی مقابل ثلالثه. ثم یقول لو سلمنا من حیث الاعتبار للتساوی. لانه التساوی من حیث العدد لایشترط. فی الاعتبار لایشترط العدد. فممکن ان یقول القائل انه متساویان و ان کان اربع فی قبال ثلاثه.
استاد: الآن در فرمایش شما تساوی اعتباری است؟
شاگرد: بله، فی ناحیة الاعتبار لایکون مشکلة ولا یتنزل الاختلاف فی العدد. هناک اربعه فی مقابل ثلاثه. الامام الباقر علیهالسلام هو الرابع فی القرائه، فی مقابل ثلاثة. ثم یقول لو سلّمنا التساوی من حیث الاعتبار. من حیث الاعتبار لایشترط فیه العدد.
استاد: همین فرمایش شما را مرحوم مجلسی در ملاذ الاخیار به نحو یک ایرادی به شیخ وارد کردند. فرمودند شما با یک خبر واحد که در کتب روائی یک سند دارد، میخواهید قرائت قرآنی را ثابت فرض کنید؟! و بعد بگویید قرائت امام علیهالسلام در کنار قراء است؟! قرائت قرآن که باید متواتر باشد. باید مشهور باشد. نه یک خبر واحد. علامه مجلسی فرمودند ممکن نیست این قرائتی که اجماع شیعه بر جوازش هست یک روایت بیاورید و بعد بگویید فعلی هذا لایجوز القرائة بالنصب. علامه مجلسی فرمودند شیخنا خلاف اجماع است!
شاگرد: بحث الحرمة و الجواز هذا آخر. هو یتکلم الشیخ من حیث العدد.
استاد: نه، شیخ تصریح فرمودند فعلی هذا لایجوز القرائة بالنصب.
شاگرد: نعم، هو من حیث الحکمی. هو یفتی هکذا، طبق الروایة. لکن فی المرحله الثانیه تنزل و یقول ان غضینا النظر عن هذه الفتوا و الروایه.
استاد: الآن قرائت ما قرائت حفص است. قرائت حفص «و امسحوا بروسکم و ارجلَکم» است. سند حفص به چه کسی میرسد؟ عاصم از ابی عبدالرحمن سلمی عن امیرالمؤمنین ع. خب قرائت نصب بین اهل البیت نبوده؟! قرائت حفص از عاصم عن امیرالمؤمنین در بین اهل البیت نبوده؟!
شاگرد: از لحاظ تجویز اهل البیت بوده. لیس فی هذا لمورد فقط. هناک الموارد العدیدة الشیخ الطوسی و فی المجمع یذکرون قرائات للامام الباقر ع. هذا من احد المواضع.
استاد: امام به قرائت مشهوره خوانده؟ یک روایت از امام باقر علیهالسلام است. باید تعداد وسیعی به نحو شهرت نقل کنند. ولی یک روایت با یک سند آمده است که «بالنصب ام بالجر؟ قال علیهالسلام بل بالخفض».
شاگرد: الشیخ یعتمد علی هذه الروایة فی اثبات القرائة. الآن نحن بغض النظر عن اشکال.
استاد: همه این است که متفرع میکنند پس قرائت نصب جایز نیست. همینجا است که علامه مجلسی میگویند اجماع شیعه است که قرائت به نصب جایز است، شما با یک حدیث میخواهید بگویید این اصلاً جایز نیست! البته طبق بیانی که من گفتم اشکال علامه به ایشان وارد نمیشد.
شاگرد:…
استاد: شیخ در تبیان غیر از ذیل «لو وجدوا اختلافا کثیرا»، فرمودند «وجوه القرائات ما تلائم فی الحسن کله صواب و کله حق». الآن اگر بگویند متساوی است یعنی لایجوز القرائة؟! بهخاطر یک روایت!
شاگرد: هذا حسب فتواه الفقهیه. لکن من حیث القرائات کانّ الشیخ بتبنی انّ هذه القرائة صحیحة. ثبتت هذه القرائه عن الامام الباقر علیهالسلام ولو بهذه الروایه.
استاد: ایشان در تهذیب ذکر کردهاند. سند آوردهاند. گفته اند دلیل بر اینکه جایز نیست، همین روایت است. در گام اول شیخ میفرمایند چون از اهل البیت علیهمالسلام قرائت داریم، پس قرائت نصب را کنار میگذاریم. این از حیث بحث فقهی است. سلمنا که قرائت نصب را کنار نگذاریم. این مقصود شیخ است و روشن است.
شاگرد: یعنی از بحث فقهی دور بشویم و وارد بحث قرائت بشویم.
استاد: وقتی بپذیریم تازه دلالت بر غسل ندارد. قرائت نصب هم باز دال بر نصب است. مقصود شیخ در اینجا روشن است. اما صحبت سر این است که وقتی میگویند اگر قرائت نصب را بپذیریم، عبارتشان این است: «لو سلمنا ان القرائة بالجر مساویة للقرائة بالنصب من حیث قرأ». این سلّمنا به چه چیزی میخورد؟ به تساوی میخورد. «من حیث» به چه چیزی میخورد؟ حیث همین تساوی است. پس سلّمنا سر همه اینها در میآید. شما میگویید برای اینکه عبارت درست بشود و تهافت نباشد میگوییم لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة.
شاگرد: من حیث الاعتبار.
استاد: الآن به ذهنم میآید که اگر میخواستند این را بگویند باید برعکس میگفتند. لو سلمنا ان القرائة بالنصب مساویة للجر. چرا؟ چون ایشان که جر را پذیرفتهاند. اصلاً نصب را رد کردهاند. باید بگویند لو سلّمنا ان القرائة بالنصب که من قبول نکردم، مساویة. ولی برعکس گفته اند. یعنی معلوم میشود نظر ایشان از «من حیث» به همین تساوی عددی بوده است. ولذا عبارت جور در نمیآید. لو سلمنا ان القرائة بالجر مساویة للنصب من حیث التساوی». مساوی را هم میآورند. مساوی ای که خودشان قبول دارند و مورد اجماع همه است. این مساوات که سلّمنا نیست.
شاگرد: من حیث الاعتبار.
استاد: اگر منظور اعتبار بود که باید اول نصب را میآوردند. لو سلّمنا انّ القرائة بالنصب من حیث الاعتبار مساویة للجر. نه اینکه لو سلّمنا ان القرائة بالجر مساویة للنصب. آن باید مساوی این بشود. نه اینکه جر مساوی آن بشود. البته مراد شیخ همینی است که شما میفرمایید. ولی عرض من این است که این کلمه سلّمنا که به مساویة میخورد، این مساوی کاشف از این است که لفظ سلّمنا در این فضا برای تضعیف هیمنه استدلال خصم است. نه برای اینکه خود مساوات و اعتبار را تسلیم بشود. لذا ایراد علامه مجلسی وارد نیست. چون بلاریب شیخ طوسی نمیخواهند بگویند لایجوز القرائة بالنصب الی النهایة. چون خلاف اجماع میشود. خودشان در تبیان فرمودهاند «اجمعت الطائفة» بر اینکه قرائات متداوله مجاز هستند. شیعه میگوید «یجوز القرائة بها و کرهوا تجرید القرائة المفردة». یعنی کره الشیعه اینکه فقط به جر بخوانید. خودشان اجماع را فرمودهاند. علامه مجلسی هم همین را فرمودهاند و گفته اند حرف شما خلاف اجماع میشود. با این توضیحی که من عرض میکنم ایشان اصلاً نمیخواهند خلاف اجماع بگویند. میخواهند در مقام محاجه از واژههایی استفاده کنند که هیمنه استدلال خصم را میکوبد. و الا فرمایش شما کاملاً درست است که مراد و مقصود شیخ همین است. به خلاف ریخت ادبیات عبارت در مقام محاجه که مقصودی وراء آن هست.
والحمد لله رب العالمین
کلید: تواتر قرائات، قرائت به خبر واحد، شیخ طوسی و تعدد قرائات، آیه وضو، مسح رجلین، غسل رجلین، فضای قرائات، سماع در قرائات،
1 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج1 ؛ ص70
2 همان