بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه 104 29/8/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
زیارت آل یاسین – تصحیف در سند – تحویل در سند
بحث ما در فرمایشات صاحب مفتاح الکرامه بود؛ مقام رابع، صفحه هفتم بودیم. ولی خب در ابتدای سال بهدنبال نکتهای بودیم؛ دو-سه جلسهای راجع به آن صحبت کنیم. به نظرم بحث تطبیقی نافعی باشد. فقط راجع به جلسه قبل نکاتی را عرض کنم. بحثهای خوبی راجع به قرائت «آل یاسین» شد؛ که قرائت نافع و اهل مدینه است. الحمد لله خیلی دلنشین بود. فقط خواستم نکتهای را عرض کنم؛ از سند زیارت آل یاسین، صحبت شد. فقط در احتجاج سند ندارد اما در المزار الکبیر ابن المشهدی سند هست ولی به گمانم سند یک اشکالی دارد. مجموع این دو-سه نکتهای که میگویم را سریع عرض میکنم. اگر به ذهن شما مطلبی آمد، مطرح نکنید و فقط یادداشت کنید و بعداً بفرمایید تا ما به بحث اصلی برسیم. اگر این نکات را نگویم میماند.
در مزار کبیر، در سند از خودشان شروع میکنند و به مفید ثانی میرسند. مفید ثانی پسر شیخ الطائفه است. مفید اول، مفید است. مفید ثانی پسر شیخ است؛ حسن بن محمد بن حسن. ایشان هم از والد مکرمشان مرحوم شیخ الطائفه نقل میکنند. از بعد از شیخ خیال میکنم یک اما و اگری در سند باشد. من سریع میخوانم و بعد هم آن چه که به ذهنم میآید را میخوانم. پی جوی از احتمالی که عرض میکنم با شما باشد.
به گمانم در نسخه مزار در سند یک سقطی صورت گرفته؛ مرحوم شیخ از استادشان حسن بن اشناس نقل میکنند که این استاد برای شیخ دو طریق نقل کرده است. طریق ها هم با دو واسطه به حمیری صاحب توقیع معروف میرسد. نسخه ای که در مزار بوده، ابتدا یک سقطی شده و همین جور هم مانده است. هر چه گشتم در سائر کتابها تذکری ندیدم. اصل عبارت مزار این است:
قال : حدثنا السيد السعيد الوالد أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي رضياللهعنه ، عن محمد بن إسماعيل ، عن محمد بن اشناس البزاز ، قال : أخبرنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن يحيى القمي ، قال : حدثنا محمد بن علي بن زنجويه القمي ، قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري ،
قال : قال أبو علي الحسن بن اشناس ، وأخبرنا أبو المفضل محمد بن عبد الله الشيباني ان أبا جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري اخبره وأجاز له جميع ما رواه ، انه خرج إليه من الناحية…1
«حدثنا السيد السعيد الوالد أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي رضياللهعنه، عن محمد بن إسماعيل، عن محمد بن اشناس البزاز، قال: أخبرنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن يحيى القمي، قال: حدثنا محمد بن علي بن زنجويه القمي ، قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري»؛ که صاحب توقیع است.
«قال»؛ یعنی شیخ طوسی. «قال أبو علي الحسن بن اشناس، وأخبرنا أبو المفضل محمد بن عبد الله الشيباني ان أبا جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري اخبره». نکتهای که میخواهم عرض کنم این است: در آن جا حسن بن اشناس میگوید «اخبرنا ابوالمفضل شیبانی» و شیبانی هم میگوید «اخبرنی حمیری». یعنی بین خود شیخ و استادشان حسن بن اشناس و حمیری یک واسطه میشود که آن هم شیبانی است. کسی که این قدر نزدیک است، آن جا چهار واسطه بخورد؟! عن محمد بن إسماعيل ، عن محمد بن اشناس البزاز ، قال : أخبرنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن يحيى القمي ، قال : حدثنا محمد بن علي بن زنجويه القمي، قال : حدثنا أبو جعفر الحمیری؟! لذا عبارت ایراد دارد. اصلاً محمد بن اسماعیل از اساتید شیخ نیست. سند به این صورت است. «قال : قال حدثنا أبو علي الحسن بن محمد»، یعنی این «ابن» تبدیل به «عن» شده. کما اینکه در جای دیگر هم «ابن» تبدیل به «عن» شده است. عبارت باید به این صورت باشد: حدثنا ابوعلی الحسن بن محمد بن اسماعیل بن محمد اشناس البزاز. اما اینکه محمد بن اسماعیل عن محمد بن اشناس باشد، درست نیست. ما که محمد بن اشناس نداریم. لذا باید «ابن» باشد. تمام این اسم بلند و بالا اسم استاد شیخ الطائفه است.
شاگرد: حسن بن محمد بن اسماعیل بن محمد بن اشناس بزار.
استاد: بله، ایشان از مشایخ شیخ هستند. پر تصنیف و مهم هستند. اسم ایشان در فدکیه هست، آن را آوردهام. مرحوم آسید محسن در اعیان الشیعه مفصل راجع به ایشان صحبت کردهاند.
بنابراین اگر سند به این صورت باشد، سند صاف میشود. شیخ از استادشان ابن اشناس نقل میکنند، او با دو واسطه قمیین به حمیری میرسد. از طریق دیگری هم از ابوالمفضل با یک واسطه به حمیری میرساند. استاد شیخ الطائفه دو طریق داشتهاند؛ یک طریق دو واسطه ای و یک طریق یک واسطه ای.
شاگرد: اولی یا دومی؟
استاد: اولی دو تایی است. «اخبرا ابوالحسین محمد بن احمد بن یحیی القمی، قال حدثنا محمد بن علی بن زنجویه القمی، قال حدیثا ابوجعفر محمد بن حمیری». سند بعدی این است؛ تحویل سند میشود؛ «قال»؛ یعنی والد که شیخ الطائفه است، «قال ابوعلی الحسن بن اشناس»؛ یعنی همان شیخ اول. «قال» یعنی شیخ طوسی، «قال» دوم یعنی ابوعلی الحسن بن اشناس که شیخ ایشان است.
شاگرد: واو در عبارت « وأخبرنا أبو المفضل محمد بن عبد الله الشيباني» هم قرینه بر دو طریق بودن است.
استاد: بله. ولی هیچ جا نیامده است. من دیدم نکته خوب و مهمی ذیل زیارت شریف آل یاسین در سند متصلی که ابن المشهدی دارند.
شاگرد: سند مشکلی ندارد؟
استاد: ابو المفضل محمد بن عبدالله شیبانی، مشکل ندارد، فقط چون سنش بالا رفته بوده دچار خلط شده بود. اگر هم «اخبرنا بجمیع کتبه» باشد، مشکلی نیست. نجاشی میگوید چون خلط کرده بود از او نقل نمیکنم ولی اگر از او با واسطه برای من نقل میکردند و آن واسطه معتبر بود، قبول میکردم. چون زمانیکه ما او را دیدیم مختلط شده بود و دیگر حافظهاش ضابط نبود، لذا خودم از او نقل نمیکنم. منظور مشکلی ندارد، آن هم اگر کتابش قبلاً باشد، در زمانیکه حافظهاش خوب بوده نوشته است.
(۹:۴۳) کذلک اوحینا الیک روحا – اسماء قرآن کریم – کلام ابوفاخته در حروف مقطعه – حروف مقطعه – واج – ام الکتاب – زبان عربی – لسان عربی – روح -
روح، اسمی از اسماء قرآن کریم
نکته دوم؛ راجع حرف ابوفاخته و ام الکتاب است. تازه تذکرش به ذهنم آمد. در چند آیه آخر سوره مبارکه شوری و سپس شروع سوره مبارکه زخرف، یک نظم بسیار جالب در این بحثهایی که داشتیم هست. آیه از اینجا شروع میشود:
«وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيم، وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَاءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰط مُّسۡتَقِيم»2
«… وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا»؛ نمیدانم در اسماء قرآن کریم -که اهل تفسیر از آیات، اسماء زیادی را میگویند- کلمه روح را گفته اند یا نه. من از این آیه شریفه این جور میفهمیم که یکی از اسماء قرآن کریم میتواند «روح» باشد. چون آیه قبل میفرماید «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا»، فرق این «وحیاً» با « يُرۡسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِ» چیست؟ در «یرسل رسولا»، وحی را واسطه میخواند. «یوحی» رسول است، اما در اولی واسطه نیست؛ «يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا»؛ آن وحی بلاواسطه است.
در کتاب مبارک توحید صدوق حدیث بسیار عالی ای هست؛ میگوید چرا حال حضرت تغییر میکرد؟ حضرت میفرمایند: وقتی بود که بین او و خدا هیچ واسطه ای نبود. این جور تعبیری در توحید صدوق بود. در وحی های بی واسطه، حال حضرت حال دیگری میشد. خود حضرت هم وقتی این را گفتند، «اقبل متخشع»3. از امام صادق علیهالسلام است. بعد فرمودند « ذاك إذا لم يكن بينه وبين الله أحد». این حال، حال وحی بدون واسطه است؛ «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا»؛ یعنی «وحیا من الله سبحانه و تعالی» که «لم یکن بینه و بین الله احد». این برای اول آیه است. خب سؤال من این است: اگر «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولا» باشد که سه جور میشود، فوری در آیه بعدی میفرمایند: «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا»؛ خب این «اوحینا» یعنی «ارسلنا»؟! خیلی تفاوت است. «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا»، «فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِيّا»4. آیه نمی فرماید «وکذلک ارسلنا الیک روحا» که بگوییم آن روح واسطه است و روح القدس است. بلکه میفرماید «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا»؛ این مصداق کدام یک از آن سه تا است؟ مصداق اولی است. «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا». بنابراین روی این استیناس «روح» میتواند یکی از اسماء قرآن کریم باشد. «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ»، تا اینکه بعد از دو آیه شریفه میآید. وقتی که وحی را میفرماید، «أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا» را میفرماید، حالا در سوره بعدی میفرماید:
«بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، حم، وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ، إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ، وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»5
ببینید «حم»، حروف فواتح السور است. بعد میفرماید: «وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ، إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ»؛ یعنی ما این کتاب مبین و این قرآن کریم و این حروف عظیمه را «جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ». یعنی حروف مقطعه، در استخراجی که ابوفاخته به ما یاد داد، یک طریقش« قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا» است. به تعبیر که داشتم، گیت لسان است. «لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ»؛ شما باید از آن چیزی بفهمید و در تعقل جلو بروید. خب بعد چه؟ «وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛ یعنی با اینکه عربی ای است که تعقل میکنید اما «وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛ وصف حکیم را ببینید! یعنی «حم و الکتاب المبین»، لسان عربی مبین است که «تعقلون». اما «لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ». «احکمت» روی مبنای ابوفاخته یعنی چه؟ یعنی آن وقتی که هنوز در مبداء بساطت است که از آن «یستخرج القرآن». یعنی بدنه قرآن کریم و کلام الهی که انواع و اقسام مطالب تکوین را در کتابش تدوین فرموده، اصلش حکیم است. «وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛ یعنی اگر به موطن امّ الکتاب بروید، «لعلی حکیم» است. این هم نکته ای راجع به بحث قبلی بود؛ در ترتب این چند آیه شریفه ذیل سوره مبارکه شوری و شروع سوره مبارکه زخرف بود.
شاگرد: یعنی در مرحله امّ الکتاب هنوز عربی نبوده و صرفا واج بوده؟
استاد: هنوز واج هم نبوده. اصلا امّ الکتاب یک چیزی است که واج و بعد نوشتار و معانی و بسائط همه به آن بر می گردند.
شاگرد: ابوفاخته حروف مقطعه را امّ الکتاب گرفت.
استاد: از واج که قرآن استخراج نمی شود. واج، جزء لایتجزای صوت است. قرار شد اصطلاح را حفظ کنیم. از جزء لایتجزای صوت که قرآن در نمی آید. آن چه که «یستخرج منه القرآن» است، همان حروفی است که امام رضا در آن روایت فرمودند:
وكان أول إبداعه وإرادته ومشيته الحروف التي جعلها أصلا لكل شيء ودليلا على كل مدرك وفاصلا لكل مشكل...6
شاگرد: بنابراین این حروف، حروف عربی نیستند؟
استاد: اگر عربی را به معنای زبان عربی متداول می گیرید، درست است. اما اگر عربی را به معنای اظهار میگیرید؛ «اعرب ای اظهر»؛ در آیه داریم «بِلِسَانٍ عَرَبِيّ مُّبِين»7؛ «لسان عربی» یعنی «یعرب عن مفاده». اصلا «اعرب» یعنی قدرت این را دارد که باطنی را آشکار کند. هفت-هشت سال پیش مباحثه شد؛ یک زبان عربی داریم که در بحار هست، فرمودند «لسان اهل الجنة العربی»8، بعد فرمودند: هیچ پیامبری نشده، مگر این که اصل آن وحی به زبان عربی است و بعد به لسان قوم تغییر میکند. آن جور زبان عربی، فضایش فرق میکند. علی ای حال دستگاه این حروف به این صورت است؛ حروف اصلیه، حروف بسائط اولیه نفس الامر هستند، نه بسائط اصوات، نه بسائط مکتوبات، نه بسائط معقولات. بسائط اولیه نفس الامریه هستند که «اصلا لکل شیء» هستند.
(۱۸:۵۴) واج – واج گونه – اصول القرائات – فرش الحروف – نظریه ابن حاجب در تواتر قرائات – تواتر قرائات – زبانشناسی
اهمیت اصول القرائة و ضعف نظریه ابن حاجب مبنی بر انحصار تواتر در فرش الحروف
بحث ابتدای سال از این جا آغاز شد؛ می خواستم نکته ای را عرض کنم؛ یک وقتی همین جوری خودمان مراجعه می کنیم و یک مطالعه دو-سه ساعتی می کنیم. گاهی به کتب کسانی مراجعه می کنیم که در زمان ما اسمشان تحقیق گذاشته می شود. بینی و بین الله عرض می کنم؛ کسانی که با ما هستند، می دانند. کسی که دست به قلم می گیرد و فکر می کند و می نویسد، اصلا دأب من نیست که ذره ای با سبکی با صاحب قلم برخورد کنم. علی ای حال دارد فکر می کند. حالا اگر انگیزه او فاسد است، بله. و الا کسی که فکر می کند و قلم به دست می گیرد و می نویسد، مورد احترام است. چون علی ای حال دارد فکر می کند. اما حق هر چیزی محفوظ است. این جور نیست که علم القرائات که یک علم بسیار وسیع است -ما که ده سال مباحثه می کنیم تازه می فهمیم چه دم و دستگاهی دارد- همین جوری با چهارتا مطالعه یک چیزی بگوییم که به خیالمان کل علم القرائات را سامان بدهد. این قلم گرفتن، از جهت این که صاحب فکر و نوشتار است، احترامش محفوظ است، اما نمی توانیم بگوییم چون احترام دارد باید حرف ها را نزد! شما اگر فضای متخصصین یک فن را به دست بیاورید، بسیار اهمیت دارد.
خب اول سال ما از این جا شروع کردیم؛ عرض کردم ابن جزری که از بزرگ ترین متخصص های علم القرائات است، حرفی را به جناب ابن حاجب می گوید. همین یک کلمه او، مصداق «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» است. ابن جزری گفت در طول تاریخ قرائات، یک ابن حاجب پیدا شده که این حرف را زده!9 یعنی این قدر برای ابن جزری فضای مقرین در طول تاریخ قرائات و مشایخش واضح است که می گوید فقط یکی این حرف را گفته است! دقت کنید که چقدر اهمیت پیدا می کند. می گوید یک ابن حاجب پیدا شده که این حرف را زده. خب او چه گفته؟ ابن حاجب گفته همه قرائات سبع متواتر است، اما فرش الحروف آن. آن جایی که می گوییم «ملک/ مالک»، نه کیفیت اداء؛ مثلا بگوییم مدش سه حرف است یا دو حرف؟ اماله کرده یا نکرده؟ فقط کیفیة اداء متواتر نیست. ابن جزری ناراحت شد و گفت این چه حرفی است؟! در طول تاریخ یکی ابن حاجب است که این حرف را زده، و ای کاش که وارد نشده بود و این حرف را نگفته بود .
این یعنی ذهنیت ابن جزری به عنوان یک متخصص، در فضایی است که روی کسی انگشت می گذارد که برای ما هنوز خنده دار است! در قرائات دیگرش هنوز حرف است؛ او می گوید کیفیت ادائش هم متواتر است، چرا ابن حاجب این حرف را زده؟!
خب اگر به این صورت است، ما وارد کیفیة الاداء و اصول القرائات شدیم، یعنی آیا صرفا یک امر مقدس، به این عنوان که سند به حضرت برسد که به این صورت اقراء کرده اند؟ یا نه، این یک تراث اسلامی نهفته در سر جای خودش است که بعدا وقتی علم اصوات و علم زبان و واج شناسی و فونوتیک، پیشرفت کرد، واج شناسی و فونوتیک تلفیق پیدا کردند. یادتان هست که عرض کردم علم فونوتیک و فونولوژی دو علم نزدیک هم هستند اما بسیار متفاوت. اگر اینها نزدیک شدند و تلفیق شدند، به این تراث متواتر اصول القرائات بر می گردند که مربوط به همین کیفیة الاداء است، بعد می بینند چه بخش مهمی در این تراث هست. عرض من این بود: آیا در آینده ممکن است این ها برگردند و ببینیم در فضای اصول القرائات، تا حالا ما این ها را واج گونه یا تکواژگونه می دیدیم، حالا با این دقتی که داشتند وقتی فضای بحث مقداری جلو رفت واج بشوند؟ یعنی واج گونه ها واج می شود و تکواژگونه ها تکواژ می شوند. این یک فضای بسیار مهمی را در همان امر ثبوتی شروع میکند.
امر ثبوتی این بود که خدای متعال کل نفس الامر را در کتاب مکنون تدوین کرده است. وقتی به صوت آمده -واج مربوط به صوت بود- در تلاوت هایی که هست یک جور ظهور کرده. وقتی در رسم المصحف می رود آن هم یک جور ظهور کرده. چرا؟ چون نقش است. همان کتاب مکنون که تدوین الهی است، وقتی در نقوش می آید تفاوت می کند.
(۲۴:۳۲) زبان های الفبایی – زبان های ابجدی – زبان فینیقی – حروف صامت – حروف مصوت
حالا با بحث هایی از واج که در ذهن شریفتان هست، می خواهم چند نکته به عنوان مقدمات بحث عرض کنم. نکات بسیار مهمی است. یکی این است: یک تقسیم بندی هست که عمرش خیلی نیست. به نظرم بین زبان شناس ها در دهه نود بود. تقسیم بندی خوبی کرده بود. می گوید زبان های الفبایی و زبان های ابجدی داریم. شروع زبان های الفبایی از یونانیان بود. می دانید که در الفبای اولیه در زبانهای فینقی که از کنعان بوده و بعد هم زبان آرامی و نبطی و ...، در الفبای اولیهشان حروف مصوت نداشتند. فقط صامت داشتند. اولین زبانی که در حروف الفبایش، حروف مصوت را آورده اند -الان انگلیسی همین طور است- زبان یونانی بوده. در این جا یک تقسیم بندی دارند. می گویند زبان های الفبایی؛ یعنی زبان هایی که حروف الفبا و نقوش رسمی و کتابتی آن ها طوری است که نمی توانند دو جور بخوانند. حروف مصوت می آید و سر و بر هم می گذارد؛ خودش اعراب را هم می گذارد. وقتی شما «cat» میگویید، کِت نمیخوانید، کَت میخوانید. چون خود این فتحه، حرکتش است. خود حرف، حرکت جزء کلام است. به اینها زبانهای الفبایی هستند.
زبانهای ابجدی هم که خیلی قدیمی است و الآن هم هستند، مثل عربی و فارسی ما هستند. در زبان ابجدی -ابجد، هوز، حطی…، ثخذ و ضظغ- حروف مصوت نبود؛ ـَـ، ــِـ، ــُـ ندارند. لذا او گفته بود حروف ابجدی. در عبری، در عربی، در سامی، در فینقی که اصل همه اینها بوده، در آرامی و نبطی، همه اینها ابجدی هستند. ابجدی یعنی حروف صامت را مینویسند ولی حرکات حروف مصوت را باید بگذاریم. در فارسی هم اگر «گل» بنویسند، شما نمیدانید «گُل» نوشته اند یا «گِل» نوشته اند. واقعاً نمیدانیم باید در سیاق بفهمیم. چرا؟ چون در حروف اصلی فارسی، الفبایی نیستیم. ما در زبان فارسی ابجدی هستیم. یعنی فقط حروف اصلی الفبایی و پایه حروف ما، حروف صامت است.
(۲۷:۴۷) زبان ابجدی – زبانشناسی همزمانی – زبانشناسی درزمانی – محور همنشینی – محور جانشینی – تفاوت گفتار و زبان -
حالا نکتهای که میخواهم عرض کنم، این است: وقتی یک زبانی ابجدی شد، در یک بستر زبان و در گسترش و ساختاری که یک زبان دارد، دخالت میکند. دقیقاً این خط ابجدی، در گسترش زبان و ساختار زبان دخالت میکند.
شاگرد: در چه چیزی دخالت میکند؟
استاد: باز مقدماتی را عرض میکنم. یادتان هست که عرض کردم انقلاب دوم زبان شناسی، زبان شناسی همزمانی بود. در زمانی انقلاب اول است و همزمانی انقلاب دوم است. یعنی در یک مقطعی که در زبان هیچ تغییری رخ نداده، موضوع تحقیق میگذارید و در دل این زبان یک ساختار کشف میکنید. دو واژهی مهمی که در کشف ساختار و در انقلاب دوم همزمانی مهم بود را عرض کردم. در کتاب دوسوسر هم بود. عرض کردم این کتاب را خودش ننوشته است. شاگردانش جمعآوری کرده بودند. ایشان میگوید محور نحوی و محور متداعی. جلسه قبل این را عرض کردم. الآن به «محور همنشینی و محور جانشینی» معروف شده است. چیزی که ایشان گفته برای ساختار زبان است، در بسط زبان و وقتی که میخواهید زبان را جلو ببرید، محور همنشینی و جانشینی که او گفت، در کدام فضا بود؟ فقط در فضای صوت بود. من از او نقل کردم؛ یعنی فقط مربوط به واج بود و اصلاً کاری با حروف نداشت. بلکه [تنها] بحثهایی کرد. ایشان فقط همنشینی و جانشینی را در اصوات قرارداد و بحثش را پیش برد.
الآن اگر شما جای این محور همنشینی و جانشینی را عوض کنید؛ مثلاً یک جمله بنویسید؛ «زید از تهران آمد». محور همنشینی چه بود؟ یک محور خطی بود که این اصوات پشت سر هم میآمدند. محور متداعی و محور جانشینی آن چه بود؟ زیر همه اینها یا ضدش یا بدلش را میتوانید بیاورید؛ به جای «از» میتوانید «که» و «از» و سائر حروف را بنویسید. یک حروف دیگری را میتوانید جای آن قرار بدهید. «تهران» هم جانشینی دارد و جزء اسماء است. به جای «تهران» میتوانید شهرها و سایر اسماء را بیاورید. «آمدن» محور فعل است؛ زیر فعل میتوانید «رفت»، «زد» و امثال آنها را قرار بدهید.
تفاوت گفتار و زبان
اگر یادتان باشد تفاوت بین زبان و گفتار را چندبار عرض کردم؛ تفاوتش در چه بود؟
شاگرد: گفتار مصداقی از زبان است.
استاد: وقتی من میگویم «زید از تهران آمد»، یک مصداقی از زبان فارسی است یا یک سخنی از زبان فارسی است؟ کدام یک از اینها است؟ شما به ارتکازتان مراجعه کنید. این مصداق زبان فارسی نیست. اگر میگویید مصداق است، با مسامحه میگویید. زبان فارسی یک چیزی است که در ذهن صاحب زبانها موجود است؛ یک ساختار است؛ یک نظم است. لغاتش را بلد هستند، گرامر آن را بلد هستند، مطالبش را بلد هستند، مجاز و استعاره اش را بلد هستند. زبان فارسی این است. کسی که در ذهنش این را دارد یک کارخانه دارد؛ کارخانه تولید سخن، کارخانه تولید گفتار. بنابراین زبان فارسی با سخن فارسی دو تا است. با گفتار فارسی دو تا است. گفتار فارسی، مصداق زبان فارسی نیست. بلکه یک خروجی تولید شده از کارخانه زبان است. این نکته خیلی خوب و ظریفی است. الآن در اینجا کار داریم.
وقتی شما میگویید «زید آمد» یک محور همنشینی داریم. محور همنشینی یعنی کلمات نحوی که در کنار هم آمده است. بعد گفتیم یک محور جانشینی هم داریم. زیر اینها میتوانید چیزهایی بنویسید که معادل جمله را درست کنید. الآن که من همنشینی و جانشینی را گفتم، الآن این محور همنشینی در گفتار است یا در زبان فارسی است؟ زبان با آن نحوی که گفتم؛ زبانی که همه صاحب زبانها بلد هستند؛ محور همنشینی در کدام یک از اینها است؟ یعنی این محور در این سلسله گفتار همنشین هستند یا در زبان و ساختاری که دارد همنشین هستند؟
شاگرد: در زبان است.
استاد: یعنی در زبان فارسی ما «زید از تهران آمد» را داریم؟!
شاگرد: اصل اینکه فاعل و مفعول بیاید و فعل کجا بیاید، مربوط به زبان است. در هر دو میتواند محور همنشینی باشد.
استاد: وقتی ما گفتیم مقصود ما از محور همنشینی در زبان شناسی، یک سیر خطی اصوات است، این حرف شما نمیآید. چون در سیر اصوات دیگر ما فاعل نداریم. برای مرحله بعدش است.
استفاده از محور همنشینی در زبان برای محور همنشینی در گفتار
حالا این را بگویم؛ دیدید که میتوانید جدول ضرب را برعکس کنید؛ ردیف هایش را ستون کنید و ستون هایش را ردیف کنید. الآن اگر همین نظر را برعکس کنیم؛ یعنی شما یک جمله نوشته اید و میگویید در اصوات، محور همنشینی این است که «زید از تهران آمد»، زیرش ستونهایی را تشکیل دادهاید. این ستونها مربوط به محورهای جانشینی بود. حالا این را برگردانید. یعنی اصل این هایی که در محور جانشینی نوشته بودید، حالا همنشین بشوند. حالا با «رفتن» با «خوردن» با «زدن» همنشین بشود. تا میگویید اینها همنشین هستند، نظر به چه دارید؟ نظر به زبان فارسی دارید، نه به گفتار. در کدام محور هست که افعال همه در یک محور جمع میشوند؟ در ساختار زبان جمع میشوند. در کدام محور هست که حروف همه با هم جمع میشوند؟ در ساختار زبان است.
بنابراین این نکته قشنگی است: محورهای جانشینی در گفتار، خودشان در اصل بدنه زبان محور همنشینی هستند. یعنی شما که بر یک زبانی اطلاع دارید، در آن زبان، محورهای همنشینی دارید. همنشینی نه بهمعنای همنشینی در گفتار، یعنی همنشینی در قدرت ساختن گفتار. یعنی شما افعال را در یک محور همشینی در زبان بلد هستید، چون محور همنشینی زبان را بلد هستید، وقتی میخواهید گفتار را تولید کنید، یک جزء را از محور همنشینی افعال برای محور همنشینی گفتار انتخاب میکنید. این یک نکته خوبی است.
(۳۶:۵۶) زبان پیوندی – زبان قیاسی – تفاوت زبان الفبایی با ابجدی – حروف صامت – حروف مصوت – وزن – هیئت – پیوند خط و نوشتار – سببیت زبان ابجدی برای زبان قیاسی – وند – پسوند – پیشوند – تکواژ
وقتی شما اصوات یک زبان را در نظر میگیرید، کاملاً آن را بهصورت فونولوژی و فونوتیکش بررسی میکنید. فقط صوت و صوت و صوت است. بعد میآیید خط و نوشتار آن زبان را بررسی میکنید. حالا یا الفبایی است یا در خط، ابجدی است. یعنی سر و بر و اعراب را باید بگذارید. تا نگذارید جور و واجور خوانده میشود. وقتی خط و اصوات با هم رابطه برقرار میکنند، یک زبان خط دارد، در الفبای ابجدی و نوشتاری، یک نقش که سر و بر ندارد و اعراب ندارد، یک نقش و یک تکواژ با چند صوت میتواند مرتبط شود؟ صوتی که آن هم تکواژ است. تکواژ در فضای صوت است. با چندتا مرتبط میشود؟ در زبانهای الفبایی فقط با یکی مرتبط میشود. مثلاً همین «گل» که عرض کردم، اگر آن را به لاتین بنویسید، وقتی آن را «gel» بنویسید، دیگری کسی آن را «گُل» نمیخواند. اما در فارسی نمیدانید که چطور نوشته شده. معنایش این است که چون نقش گاف و لام چون ابجدی است، نه الفبایی، در زبان فارسی با دو صوت قابل مبادله است. هم میتواند «گُل» را بهعنوان یک صوت نشان بدهد، هم میتواند «گِل» را بهعنوان یک صوت نشان بدهد. بنابراین در بدنه زبانی که خطش ابجدی است، با اصواتی که دارد، یک تعاضدی صورت میگیرد که شما میتوانید بعداً با نقش، زبان را پر بار کنید، منعطفش کنید و گستردهاش کنید.
شما روی این فکر کنید و ببینید درست هست یا نه. زبانها را الآن به دو نوع زبان پیوندی و قیاسی تقسیم میکنیم. فارسی و انگلیسی همه وند وند هستند. دو چیز را به هم میچسبانید؛ وندها ، پسوند، پیشوند و میانوند. با این پیوندها زبان پدید میآید. اما زبان عربی، زبان پسوند و پیشوند و میان وند نیستند. وزن دارند، هیئت دارند؛ فاعل، ضرب، یضرب. در زبانهایی که هیئت دارند، من میخواهم عرض کنم اینها زبانهای تکاملیافته بعدی هستند که از وندها در مرحله جدیدی وارد شدهاند که آن مرحله جدید، پیدا شدن قیاس در زبان است؛ پیدا شدن هیئت در زبان است. این نکته مهمی است. یعنی زبانهای متکاملی هستند که در ردهی بالاتری از پیوند طبیعی زبانها هستند. زبانهای طبیعی از ابتدای بشر، وندی و پیوندی هستند. پس زبانهای قیاسی که میبینیم ساختار غامضی دارند، ابوابشان و …، از کجا آمدهاند؟ از اینکه زبان ابجدی بودهاند. یعنی اصواتشان فقط با نقوش صامت مرتبط میشدند، و مصوت ها در حروف الفبای آنها دخالت نداشتند. لذا شما میگویید «حسَن» و «حسِن»، «یحسَب» و «یحسِب»، وزنهای مختلفی دارند. حروفی هم که هیئت ها را پدید میآورد مرحله بعدیش است. این چیزی است که روی آن تأمل کنید. به گمانم مطلب خوبی باشد. اگر زبان شناس ها هم گفته اند به من بگویید. زبانهای قیاسی حاصل شدِ پیوند خط و نوشتار و صوت در زبانهای ابجدی هستند. یعنی هر زبانی که مصوت هایش در نوشتارش حذف شده بود، و خط و نوشتار با صوت تعاضد و قرن اکید و مواضعه پیدا کرده، حاصلش تولید زبانهای قیاسی است. یعنی بعداً این امکان را به صاحب زبان داده که هیئت درست کنند، وزن درست کنند، و معانی مختلف را با هیئات افاده کنند. این حاصل عرض من است. چند مطلب دیگر هم بود. ان شاءالله روی این تأمل کنید.
والحمد لله رب العالمین
1 المزار الكبير نویسنده : المشهدي، الشيخ أبو عبد الله جلد : 1 صفحه : 567
2 الشوری 51 و 52
3 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 115 ؛ «أبي رحمهالله ، قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، عن إبراهيم بن هاشم ، عن ابن أبي نجران ، عن محمد بن سنان ، عن إبراهيم والفضل ابني محمد الأشعريين عن عبيد بن زرارة ، عن أبيه ، قال : قلت لأبي عبد الله عليهالسلام : جعلت فداك الغشية التي كانت تصيب رسول الله صلىاللهعليهوآله إذا أنزل عليه الوحي؟ فقال : ذاك إذا لم يكن بينه وبين الله أحد ، ذاك إذا تجلى الله له ، قال : ثم قال : تلك النبوة يا زرارة ، واقبل متخشع».
4 مریم 17
5 زخرف 1-3
6 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 435
7 الشعرا 195
8 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء (العلامة المجلسي) ، جلد : 11 ، صفحه :56
9 النشر في القراءات العشر ج۱ ص ۳۰ : (والثاني) ما اختلف لفظه ومعناه نحو (قال رب) وقل رب ولنبوئنهم و (لنثوينهم) ويخدعون و (يخادعون) و (يكذبون ويكذبون) و (اتخذوا) واتخذوا وكذبوا و (كذبوا) ولتزول و (لتزول) . وبقي ما اتحد لفظه ومعناه مما يتنوع صفة النطق به كالمدات وتخفيف الهمزات والإظهار والإدغام والروم والإشمام وترقيق الراءات وتفخيم اللامات، ونحو ذلك مما يعبر عنه القراء بالأصول، فهذا عندنا ليس من الاختلاف الذي يتنوع فيه اللفظ، أو المعنى ; لأن هذه الصفات المتنوعة في أدائه لا تخرجه عن أن يكون لفظا واحدا وهو الذي أشار إليه أبو عمرو بن الحاجب بقوله: والسبعة متواترة فيما ليس من قبيل الأداء: كالمد، والإمالة، وتخفيف الهمز ونحوه، وهو وإن أصاب في تفرقته بين الخلافين في ذلك كما ذكرناه فهو واهم في تفرقته بين الحالتين نقله وقطعه بتواتر الاختلاف اللفظي دون الأدائي، بل هما في نقلهما واحد وإذا ثبت تواتر ذلك كان تواتر هذا من باب أولى، إذ اللفظ لا يقوم إلا به، أو لا يصح إلا بوجوده وقد نص على تواتر ذلك كله أئمة الأصول كالقاضي أبي بكر بن الطيب الباقلاني في كتابه الانتصار وغيره، ولا نعلم أحدا تقدم ابن الحاجب إلى ذلك والله أعلم. نعم هذا النوع من الاختلاف هو دخل في الأحرف السبعة لا أنه واحد منها.
تعدد قرائات؛ جلسه 104 29/8/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در فرمایشات صاحب مفتاح الکرامه بود؛ مقام رابع، صفحه هفتم بودیم. ولی خب در ابتدای سال بهدنبال نکتهای بودیم؛ دو-سه جلسهای راجع به آن صحبت کنیم. به نظرم بحث تطبیقی نافعی باشد. فقط راجع به جلسه قبل نکاتی را عرض کنم. بحثهای خوبی راجع به قرائت «آل یاسین» شد؛ که قرائت نافع و اهل مدینه است. الحمد لله خیلی دلنشین بود. فقط خواستم نکتهای را عرض کنم؛ از سند زیارت آل یاسین، صحبت شد. فقط در احتجاج سند ندارد اما در المزار الکبیر ابن المشهدی سند هست ولی به گمانم سند یک اشکالی دارد. مجموع این دو-سه نکتهای که میگویم را سریع عرض میکنم. اگر به ذهن شما مطلبی آمد، مطرح نکنید و فقط یادداشت کنید و بعداً بفرمایید تا ما به بحث اصلی برسیم. اگر این نکات را نگویم میماند.
در مزار کبیر، در سند از خودشان شروع میکنند و به مفید ثانی میرسند. مفید ثانی پسر شیخ الطائفه است. مفید اول، مفید است. مفید ثانی پسر شیخ است؛ حسن بن محمد بن حسن. ایشان هم از والد مکرمشان مرحوم شیخ الطائفه نقل میکنند. از بعد از شیخ خیال میکنم یک اما و اگری در سند باشد. من سریع میخوانم و بعد هم آن چه که به ذهنم میآید را میخوانم. پی جوی از احتمالی که عرض میکنم با شما باشد.
به گمانم در نسخه مزار در سند یک سقطی صورت گرفته؛ مرحوم شیخ از استادشان حسن بن اشناس نقل میکنند که این استاد برای شیخ دو طریق نقل کرده است. طریق ها هم با دو واسطه به حمیری صاحب توقیع معروف میرسد. نسخه ای که در مزار بوده، ابتدا یک سقطی شده و همین جور هم مانده است. هر چه گشتم در سائر کتابها تذکری ندیدم. اصل عبارت مزار این است:
قال : حدثنا السيد السعيد الوالد أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي رضياللهعنه ، عن محمد بن إسماعيل ، عن محمد بن اشناس البزاز ، قال : أخبرنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن يحيى القمي ، قال : حدثنا محمد بن علي بن زنجويه القمي ، قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري ،
قال : قال أبو علي الحسن بن اشناس ، وأخبرنا أبو المفضل محمد بن عبد الله الشيباني ان أبا جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري اخبره وأجاز له جميع ما رواه ، انه خرج إليه من الناحية…1
«حدثنا السيد السعيد الوالد أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي رضياللهعنه، عن محمد بن إسماعيل، عن محمد بن اشناس البزاز، قال: أخبرنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن يحيى القمي، قال: حدثنا محمد بن علي بن زنجويه القمي ، قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري»؛ که صاحب توقیع است.
«قال»؛ یعنی شیخ طوسی. «قال أبو علي الحسن بن اشناس، وأخبرنا أبو المفضل محمد بن عبد الله الشيباني ان أبا جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري اخبره». نکتهای که میخواهم عرض کنم این است: در آن جا حسن بن اشناس میگوید «اخبرنا ابوالمفضل شیبانی» و شیبانی هم میگوید «اخبرنی حمیری». یعنی بین خود شیخ و استادشان حسن بن اشناس و حمیری یک واسطه میشود که آن هم شیبانی است. کسی که این قدر نزدیک است، آن جا چهار واسطه بخورد؟! عن محمد بن إسماعيل ، عن محمد بن اشناس البزاز ، قال : أخبرنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن يحيى القمي ، قال : حدثنا محمد بن علي بن زنجويه القمي، قال : حدثنا أبو جعفر الحمیری؟! لذا عبارت ایراد دارد. اصلاً محمد بن اسماعیل از اساتید شیخ نیست. سند به این صورت است. «قال : قال أبو علي الحسن بن محمد»، یعنی این «ابن» تبدیل به «عن» شده. کما اینکه در جای دیگر هم «ابن» تبدیل به «عن» شده است. عبارت باید به این صورت باشد: حدثنا ابوعلی الحسن بن محمد بن اسماعیل بن محمد اشناس البزاز. اما اینکه محمد بن اسماعیل عن محمد بن اشناس باشد، درست نیست. ما که محمد بن اشناس نداریم. لذا باید «ابن» باشد. تمام این اسم بلند و بالا اسم استاد شیخ الطائفه است.
شاگرد: حسن بن محمد بن اسماعیل بن محمد بن اشناس بزار.
استاد: بله، ایشان از مشایخ شیخ هستند. پر تصنیف و مهم هستند. اسم ایشان در فدکیه هست، آن را آوردهام. مرحوم آسید محسن در اعیان الشیعه مفصل راجع به ایشان صحبت کردهاند.
بنابراین اگر سند به این صورت باشد، سند صاف میشود. شیخ از استادشان ابن اشناس نقل میکنند، او با دو واسطه قمیین به حمیری میرسد. از طریق دیگری هم از ابوالمفضل با یک واسطه به حمیری میرساند. استاد شیخ الطائفه دو طریق داشتهاند؛ یک طریق دو واسطه ای و یک طریق یک واسطه ای.
شاگرد: اولی یا دومی؟
استاد: اولی دو تایی است. «اخبرا ابوالحسین محمد بن احمد بن یحیی القمی، قال حدثنا محمد بن علی بن زنجویه القمی، قال حدیثا ابوجعفر محمد بن حمیری». سند بعدی این است؛ تحویل سند میشود؛ «قال»؛ یعنی والد که شیخ الطائفه است، «قال ابوعلی الحسن بن اشناس»؛ یعنی همان شیخ اول. «قال» یعنی شیخ طوسی، «قال» دوم یعنی ابوعلی الحسن بن اشناس که شیخ ایشان است.
شاگرد: واو در عبارت « وأخبرنا أبو المفضل محمد بن عبد الله الشيباني» هم قرینه بر دو طریق بودن است.
استاد: بله. ولی هیچ جا نیامده است. من دیدم نکته خوب و مهمی ذیل زیارت شریف آل یاسین در سند متصلی که ابن المشهدی دارند.
شاگرد: سند مشکلی ندارد؟
استاد: ابو المفضل محمد بن عبدالله شیبانی، مشکل ندارد، فقط چون سنش بالا رفته بوده دچار خلط شده بود. اگر هم «اخبرنا بجمیع کتبه» باشد، مشکلی نیست. نجاشی میگوید چون خلط کرده بود از او نقل نمیکنم ولی اگر از او با واسطه برای من نقل میکردند و آن واسطه معتبر بود، قبول میکردم. چون زمانیکه ما او را دیدیم مختلط شده بود و دیگر حافظهاش ضابط نبود، لذا خودم از او نقل نمیکنم. منظور مشکلی ندارد، آن هم اگر کتابش قبلاً باشد، در زمانیکه حافظهاش خوب بوده نوشته است.
نکته دوم؛ راجع حرف ابوفاخته و ام الکتاب است. تازه تذکرش به ذهنم آمد. در چند آیه سوره مبارکه شوری و سپس شروع سوره مبارکه زخرف، یک نظم بسیار جالب در این بحثهایی که داشتیم هست. آیه از اینجا شروع میشود:
«وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيم، وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَاءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰط مُّسۡتَقِيم»2
«… وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا»؛ نمیدانم در اسماء قرآن کریم -که اهل تفسیر از آیات، اسماء زیادی را میگویند- کلمه روح را گفته اند یا نه. من از این آیه شریفه این جور میفهمیم که یکی از اسماء قرآن کریم میتواند «روح» باشد. چون آیه قبل میفرماید «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا»، فرق این «وحیاً» با « يُرۡسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِ» چیست؟ در «یرسل رسولا»، وحی را واسطه میخواند. «یوحی» رسول است، اما در اولی واسطه نیست؛ «يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا»؛ آن وحی بلاواسطه است.
در کتاب مبارک توحید صدوق حدیث بسیار عالی ای هست؛ میگوید چرا حال حضرت تغییر میکرد؟ حضرت میفرمایند: وقتی بود که بین او و خدا هیچ واسطه ای نبود. این جور تعبیری در توحید صدوق بود. در وحی های بی واسطه، حال حضرت حال دیگری میشد. خود حضرت هم وقتی این را گفتند، «اقبل متخشع»3. از امام صادق علیهالسلام است. بعد فرمودند « ذاك إذا لم يكن بينه وبين الله أحد». این حال، حال وحی بدون واسطه است؛ «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا»؛ یعنی «وحیا من الله سبحانه و تعالی» که «لم یکن بینه و بین الله احد». این برای اول آیه است. خب سؤال من این است: اگر «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولا» باشد که سه جور میشود، فوری در آیه بعدی میفرمایند: «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا»؛ خب این «اوحینا» یعنی «ارسلنا»؟! خیلی تفاوت است. «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا»، «فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِيّا»4. آیه نمی فرماید «وکذلک ارسلنا الیک روحا» که بگوییم آن روح واسطه است و روح القدس است. بلکه میفرماید «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا»؛ این مصداق کدام یک از آن سه تا است؟ مصداق اولی است. «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا». بنابراین روی این استیناس «روح» میتواند یکی از اسماء قرآن کریم باشد. «وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ»، تا اینکه بعد از دو آیه شریفه میآید. وقتی که وحی را میفرماید، «أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحا مِّنۡ أَمۡرِنَا» را میفرماید، حالا در سوره بعدی میفرماید:
«بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، حم، وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ، إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ، وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»5
ببینید «حم»، حروف فواتح السور است. بعد میفرماید: «وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ، إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ»؛ یعنی ما این کتاب مبین و این قرآن کریم و این حروف عظیمه را «جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ». یعنی حروف مقطعه، در استخراجی که ابوفاخته به ما یاد داد، یک طریقش« قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّا» است. به تعبیر که داشتم، گیت لسان است. «لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ»؛ شما باید از آن چیزی بفهمید و در تعقل جلو بروید. خب بعد چه؟ «وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛ یعنی با اینکه عربی ای است که تعقل میکنید اما «وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛ وصف حکیم را ببینید! یعنی «حم و الکتاب المبین»، لسان عربی مبین است که «تعقلون». اما «لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ». «احکمت» روی مبنای ابوفاخته یعنی چه؟ یعنی آن وقتی که هنوز در مبداء بساطت است که از آن «یستخرج القرآن». یعنی بدنه قرآن کریم و کلام الهی که انواع و اقسام مطالب تکوین را در کتابش تدوین فرموده، اصلش حکیم است. «وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛ یعنی اگر به موطن امّ الکتاب بروید، «لعلی حکیم» است. این هم نکته ای راجع به بحث قبلی بود؛ در ترتب این چند آیه شریفه ذیل سوره مبارکه شوری و شروع سوره مبارکه زخرف بود.
شاگرد: یعنی در مرحله امّ الکتاب هنوز عربی نبوده و صرفا واج بوده؟
استاد: هنوز واج هم نبوده. اصلا امّ الکتاب یک چیزی است که واج و بعد نوشتار و معانی و بسائط همه به آن برمی گردند.
شاگرد: ابوفاخته حروف مقطعه را امّ الکتاب گرفت.
استاد: از واج که قرآن استخراج نمی شود. واج، جزء لایتجزای صوت است. قرار شد اصطلاح را حفظ کنیم. از جزء لایتجزای صوت که قرآن در نمی آید. آن چه که «یستخرج منه القرآن» است، همان حروفی است که امام رضا در آن روایت فرمودند:
وكان أول إبداعه وإرادته ومشيته الحروف التي جعلها أصلا لكل شيء ودليلا على كل مدرك وفاصلا لكل مشكل...6
شاگرد: بنابراین این حروف، حروف عربی نیستند؟
استاد: اگر عربی را به معنای زبان عربی متداول می گیرید، درست است. اما اگر عربی را به معنای اظهار میگیرید؛ «اعرب ای اظهر»؛ در آیه داریم «بِلِسَانٍ عَرَبِيّ مُّبِين»7؛ «لسان عربی» یعنی «یعرب عن مفاده». اصلا «اعرب» یعنی قدرت این را دارد که باطنی را آشکار کند. هفت-هشت سال پیش مباحثه شد؛ یک زبان عربی داریم که در بحار هست، فرمودند «لسان اهل الجنة العربی»8، بعد فرمودند: هیچ پیامبری نشده، مگر این که اصل آن وحی به زبان عربی است و بعد به لسان قوم تغییر میکند. آن جور زبان عربی، فضایش فرق میکند. علی ای حال دستگاه این حروف به این صورت است؛ حروف اصلیه، حروف بسائط اولیه نفس الامر هستند، نه بسائط اصوات، نه بسائط مکتوبات، نه بسائط معقولات. بسائط اولیه نفس الامریه هستند که «اصلا لکل شیء» هستند.
بحث ابتدای سال از این جا آغاز شد؛ می خواستم نکته ای را عرض کنم؛ یک وقتی همین جوری خودمان مراجعه می کنیم و یک مطالعه دو-سه ساعتی می کنیم. گاهی به کتب کسانی مراجعه می کنیم که در زمان ما اسمشان تحقیق گذاشته می شود. بینی و بین الله عرض می کنم؛ کسانی که با ما هستند، می دانند. کسی که دست به قلم می گیرد و فکر می کند و می نویسد، اصلا دأب من نیست که ذره ای با صاحب قلم برخورد کنم. علی ای حال دارد فکر می کند. حالا اگر انگیزه او فاسد است، بله. و الا کسی که فکر می کند و قلم به دست می گیرد و می نویسد، مورد احترام است. چون علی ای حال دارد فکر می کند. اما حق هر چیزی محفوظ است. این جور نیست که علم القرائات که یک علم بسیار وسیع است -ما که ده سال مباحثه می کنیم تازه می فهمیم چه دم و دستگاهی دارد- همین جوری با چهارتا مطالعه یک چیزی بگوییم که به خیالمان کل علم القرائات را سامان بدهد. این قلم گرفتن، از جهت این که صاحب فکر و نوشتار است، احترامش محفوظ است، اما نمی توانیم بگوییم چون احترام دارد باید حرف ها را نزد! شما اگر فضای متخصصین یک فن را به دست بیاورید، بسیار اهمیت دارد.
خب اول سال ما از این جا شروع کردیم؛ عرض کردم ابن جزری که از بزرگ ترین متخصص های علم القرائات است، حرفی را به جناب ابن حاجب می گوید. همین یک کلمه او، مصداق «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» است. ابن جزری گفت در طول تاریخ قرائات، یک ابن حاجب پیدا شده که این حرف را زده! یعنی این قدر برای ابن جزری فضای مقرین در طول تاریخ قرائات و مشایخش واضح است که می گوید فقط یکی این حرف را گفته است! دقت کنید که چقدر اهمیت پیدا می کند. می گوید یک ابن حاجب پیدا شده که این حرف را زده. خب او چه گفته؟ ابن حاجب گفته همه قرائات سبع متواتر است، اما فرش الحروف آن. آن جایی که می گوییم «ملک/ مالک»، نه کیفیت اداء؛ مثلا بگوییم مدش سه حرف است یا دو حرف؟ اماله کرده یا نکرده؟ فقط کیفیة اداء متواتر نیست. ابن جزری ناراحت شد و گفت این چه حرفی است؟! در طول تاریخ یکی ابن حاجب است که این حرف را زده، و ای کاش که این حرف را نگفته بود و وارد نشده بود.
این یعنی ذهنیت ابن جزری به عنوان یک متخصص، در فضایی است که روی کسی انگشت می گذارد که برای ما هنوز خنده دار است! او می گوید کیفیت ادائش هم متواتر است، چرا ابن حاجب این حرف را زده؟!
خب اگر به این صورت است، ما وارد کیفیة الاداء و اصول القرائات شدیم، یعنی آیا صرفا یک امر مقدس، به این عنوان که سند به حضرت برسد که به این صورت اقراء کرده اند؟ یا نه، این یک تراث اسلامی نهفته در سر جای خودش است که بعدا وقتی علم اصوات و علم زبان و واج شناسی و فونوتیک، پیشرفت کرد، خودش را نشان می دهد. یادتان هست که عرض کردم علم فونوتیک و فونولوژی دو علم نزدیک هم هستند اما بسیار متفاوت. اگر اینها نزدیک شدند و تلفیق شدند، به این تراث متواتر اصول القرائات بر می گردند که مربوط به همین کیفیة الاداء است، بعد می بینند چه بخش مهمی در این تراث هست. عرض من این بود: آیا در آینده ممکن است این ها برگردند و ببینیم در فضای اصول القرائات، تا حالا ما این ها را واج گونه یا تکواژگونه می دیدیم، حالا با این دقتی که داشتند وقتی فضای بحث مقداری جلو رفت واج بشوند؟ یعنی واج گونه ها واج می شود و تکواژگونه ها تکواژ می شوند. این یک فضای بسیار مهمی را در همان امر ثبوتی شروع میکند.
امر ثبوتی این بود که خدای متعال کل نفس الامر را در کتاب مکنون تدوین کرده است. وقتی به صوت آمده -واج مربوط به صوت بود- در تلاوت هایی که هست یک جور ظهور کرده. وقتی در رسم المصحف می رود آن هم یک جور ظهور کرده. چرا؟ چون نقش است. همان کتاب مکنون که تدوین الهی است، وقتی در نقوش می آید تفاوت می کند.
حالا با بحث هایی از واج که در ذهن شریفتان هست، می خواهم چند نکته به عنوان مقدمات بحث عرض کنم. نکات بسیار مهمی است. یکی این است: یک تقسیم بندی هست که عمرش خیلی نیست. به نظرم بین زبان شناس ها در دهه نود بود. تقسیم بندی خوبی کرده بود. می گوید زبان های الفبایی و زبان های ابجدی داریم. شروع زبان های الفبایی از یونانیان بود. می دانید که در الفبای اولیه در زبانهای فینقی که از کنعان بوده و بعد هم زبان آرامی و نبطی و ...، حروف مصوت نداشتند. فقط صامت داشتند. اولین زبانی که در حروف الفبایش، حروف مصوت را آورده اند -الان انگلیسی همین طور است- زبان یونانی بوده. در این جا یک تقسیم بندی دارند. می گویند زبان های الفبایی؛ یعنی زبان هایی که حروف الفبا و نقوش رسمی و کتابتی آن ها طوری است که نمی توانند دو جور بخوانند. حروف مصوت می آید و سر و بر هم می گذارد؛ خودش اعراب را هم می گذارد. وقتی شما «cat» میگویید، کِت نمیخوانید، کَت میخوانید. چون خود این فتحه، حرکتش است. خود حرف، حرکت جزء کلام است. به اینها زبانهای الفبایی هستند.
زبانهای ابجدی هم که خیلی قدیمی است و الآن هم هستند، مثل عربی و فارسی ما هستند. در زبان ابجدی -ابجد، هوز، حطی…، ثخذ و ضظغ- حروف مصوت نبود؛ ـَـ، ــِـ، ــُـ ندارند. لذا او گفته بود حروف ابجدی. در عبری، در عربی، در سامی، در فینقی که اصل همه اینها بوده، در آرامی و نبطی، همه اینها ابجدی هستند. ابجدی یعنی حروف صامت را مینویسند ولی حرکات حروف مصوت را باید بگذاریم. در فارسی هم اگر «گل» بنویسند، شما نمیدانید «گُل» نوشته اند یا «گِل» نوشته اند. واقعاً نمیدانیم باید در سیاق بفهمیم. چرا؟ چون در حروف اصلی فارسی، الفبایی نیستیم. ما در زبان فارسی ابجدی هستیم. یعنی فقط حروف اصلی الفبایی و پایه حروف ما، حروف صامت است.
حالا نکتهای که میخواهم عرض کنم، این است: وقتی یک زبانی ابجدی شد، در یک بستر زبان و در گسترش و ساختاری که یک زبان دارد، دخالت میکند. دقیقاً این خط ابجدی، در گسترش زبان و ساختار زبان دخالت میکند.
شاگرد: در چه چیزی دخالت میکند؟
استاد: باز مقدماتی را عرض میکنم. یادتان هست که عرض کردم انقلاب دوم زبان شناسی، زبان شناسی همزمانی بود. در زمانی انقلاب اول است و همزمانی انقلاب دوم است. یعنی در یک مقطعی که در زبان هیچ تغییری رخ نداده، موضوع تحقیق میگذارید و در دل این زبان یک ساختار کشف میکنید. دو واژهی مهمی که در کشف ساختار و در انقلاب دوم همزمانی مهم بود را عرض کردم. در کتاب دوسوسر هم بود. عرض کردم این کتاب را خودش ننوشته است. شاگردانش جمعآوری کرده بودند. ایشان میگوید محور نحوی و محور متداعی. جلسه قبل این را عرض کردم. الآن به «محور همنشینی و محور جانشینی» معروف شده است. چیزی که ایشان گفته برای ساختار زبان است، در بسط زبان و وقتی که میخواهید زبان را جلو ببرید، محور همنشینی و جانشینی که او گفت، در کدام فضا بود؟ فقط در فضای صوت بود. من از او نقل کردم؛ یعنی فقط مربوط به واج بود و اصلاً کاری با حروف نداشت. بلکه بحثهایی کرد. ایشان فقط همنشینی و جانشینی را در اصوات قرارداد و بحثش را پیش برد.
الآن اگر شما جای این محور همنشینی و جانشینی را عوض کنید؛ مثلاً یک جمله بنویسید؛ «زید از تهران آمد». محور همنشینی چه بود؟ یک محور خطی بود که این اصوات پشت سر هم میآمدند. محور متداعی و محور جانشینی آن چه بود؟ زیر همه اینها یا ضدش یا بدلش را میتوانید بیاورید؛ به جای «از» میتوانید «که» و «از» و سائر حروف را بنویسید. یک حروف دیگری را میتوانید جای آن قرار بدهید. «تهران» هم جانشینی دارد و جزء اسماء است. به جای «تهران» میتوانید شهرها و سایر اسماء را بیاورید. «آمدن» محور فعل است؛ زیر فعل میتوانید «رفت»، «زد» و امثال آنها را قرار بدهید.
تفاوت گفتار و زبان
اگر یادتان باشد تفاوت بین زبان و گفتار را چندبار عرض کردم؛ تفاوتش در چه بود؟
شاگرد: گفتار مصداقی از زبان است.
استاد: وقتی من میگویم «زید از تهران آمد»، یک مصداقی از زبان فارسی است یا یک سخنی از زبان فارسی است؟ کدام یک از اینها است؟ شما به ارتکازتان مراجعه کنید. این مصداق زبان فارسی نیست. اگر میگویید مصداق است، با مسامحه میگویید. زبان فارسی یک چیزی است که در ذهن صاحب زبانها موجود است؛ یک ساختار است؛ یک نظم است. لغاتش را بلد هستند، گرامر آن را بلد هستند، مطالبش را بلد هستند، مجاز و استعاره اش را بلد هستند. زبان فارسی این است. کسی که در ذهنش این را دارد یک کارخانه دارد؛ کارخانه تولید سخن، کارخانه تولید گفتار. بنابراین زبان فارسی با سخن فارسی دو تا است. با گفتار فارسی دو تا است. گفتار فارسی، مصداق زبان فارسی نیست. بلکه یک خروجی تولید شده از کارخانه زبان است. این نکته خیلی خوب و ظریفی است. الآن در اینجا کار داریم.
وقتی شما میگویید «زید آمد» یک محور همنشینی داریم. محور همنشینی یعنی کلمات نحوی که در کنار هم آمده است. بعد گفتیم یک محور جانشینی هم داریم. زیر اینها میتوانید چیزهایی بنویسید که جمله را درست کنید. الآن که من همنشینی و جانشینی را گفتم، الآن این محور همنشینی در گفتار است یا در زبان فارسی است؟ زبان با آن نحوی که گفتم؛ زبانی که همه صاحب زبانها بلد هستند؛ محور همنشینی در کدام یک از اینها است؟ یعنی این محور در این سلسله گفتار همنشین هستند یا در زبان و ساختاری که دارد همنشین هستند؟
شاگرد: در زبان است.
استاد: یعنی در زبان فارسی ما «زید از تهران آمد» را داریم؟!
شاگرد: اصل اینکه فاعل و مفعول بیاید و فعل کجا بیاید، مربوط به زبان است. در هر دو میتواند محور همنشینی باشد.
استاد: وقتی ما گفتیم مقصود ما از محور همنشینی در زبان شناسی، یک سیر خطی اصوات است، این حرف شما نمیآید. چون در سیر اصوات دیگر ما فاعل نداریم. برای مرحله بعدش است.
حالا این را بگویم؛ دیدید که میتوانید جدول ضرب را برعکس کنید؛ ردیف هایش را ستون کنید و ستون هایش را ردیف کنید. الآن اگر همین نظر را برعکس کنیم؛ یعنی شما یک جمله نوشته اید و میگویید در اصوات، محور همنشینی این است که «زید از تهران آمد»، زیرش ستونهایی را تشکیل دادهاید. این ستونها مربوط به محورهای جانشینی بود. حالا این را برگردانید. یعنی اصل این هایی که در محور جانشینی نوشته بودید، حالا همنشین بشوند. حالا با «رفتن» با «خوردن» با «زدن» همنشین بشود. تا میگویید اینها همنشین هستند، نظر به چه دارید؟ نظر به زبان فارسی دارید، نه به گفتار. در کدام محور هست که افعال همه در یک محور جمع میشوند؟ در ساختار زبان جمع میشوند. در کدام محور هست که حروف همه با هم جمع میشوند؟ در ساختار زبان است.
بنابراین این نکته قشنگی است: محورهای جانشینی در گفتار، در اصل بدنه زبان محور جانشینی هستند. یعنی شما که بر یک زبانی اطلاع دارید، در آن زبان، محورهای همنشینی دارید. همنشینی نه بهمعنای همنشینی در گفتار، یعنی همنشینی در قدرت ساختن گفتار. یعنی شما افعال را در یک محور همشینی در زبان بلد هستید، چون محور همنشینی زبان را بلد هستید، وقتی میخواهید گفتار را تولید کنید، یک جزء را از محور همنشینی افعال برای محور همنشینی گفتار انتخاب میکنید. این یک نکته خوبی است.
وقتی شما اصوات یک زبان را در نظر میگیرید، کاملاً آن را بهصورت فونولوژی و فونوتیکش بررسی میکنید. فقط صوت و صوت و صوت است. بعد میآیید خط و نوشتار آن زبان را بررسی میکنید. حالا یا الفبایی است یا در خط ابجدی است. یعنی سر و بر و اعراب را باید بگذارید. تا نگذارید جور و واجور خوانده میشود. وقتی خط و اصوات با هم رابطه برقرار میکنند، یک زبان خط دارد، در الفبای ابجدی و نوشتاری، یک نقش که سر و بر ندارد و اعراب ندارد، یک نقش و یک تکواژ با چند صوت میتواند مرتبط شود؟ صوتی که آن هم تکواژ است. تکواژ در فضای صوت است. با چندتا مرتبط میشود؟ در زبانهای الفبایی فقط با یکی مرتبط میشود. مثلاً همین «گل» که عرض کردم، اگر آن را به لاتین بنویسید، وقتی آن را «gel» بنویسید، دیگری کسی آن را «گُل» نمیخواند. اما در فارسی نمیدانید که چطور نوشته شده. معنایش این است که چون نقش گاف و لام چون ابجدی است، نه الفبایی، در زبان فارسی با دو صوت قابل مبادله است. هم میتواند «گُل» را بهعنوان یک صوت نشان بدهد، هم میتواند «گِل» را بهعنوان یک صوت نشان بدهد. بنابراین در بدنه زبانی که خطش ابجدی است، با اصواتی که دارد، یک تعاضدی صورت میگیرد که شما میتوانید بعداً با نقش، زبان را پر بار کنید، منعطفش کنید و گستردهاش کنید.
شما روی این فکر کنید و ببینید درست هست یا نه. زبانها را الآن به دو نوع زبان پیوندی و قیاسی تقسیم میکنیم. فارسی و انگلیسی همه وند وند هستند. دو چیز را به هم میچسبانید؛ پسوند، پیشوند و میانوند. با این پیوندها زبان پدید میآید. اما زبان عربی، زبان پسوند و پیشوند و میان وند نیستند. وزن دارند، هیئت دارند؛ فاعل، ضرب، یضرب. در زبانهایی که هیئت دارند، من میخواهم عرض کنم اینها زبانهای تکاملیافته بعدی هستند که از وندها در مرحله جدیدی وارد شدهاند که آن مرحله جدید، پیدا شدن قیاس در زبان است؛ پیدا شدن هیئت در زبان است. این نکته مهمی است. یعنی زبانهای متکاملی هستند که در ردهی بالاتری از پیوند طبیعی زبانها هستند. زبانهای طبیعی از ابتدای بشر، وندی و پیوندی هستند. پس زبانهای قیاسی که میبینیم ساختار غامضی دارند، ابوابشان و …، از کجا آمدهاند؟ از اینکه زبان ابجدی بودهاند. یعنی اصواتشان فقط با نقوش صامت مرتبط میشدند، و مصوت ها در حروف الفبای آنها دخالت نداشتند. لذا شما میگویید «حسَن» و «حسِن»، «یحسَب» و «یحسِب»، وزنهای مختلفی دارند. حروفی هم که هیئت ها را پدید میآورد مرحله بعدیش است. این چیزی است که روی آن تأمل کنید. به گمانم مطلب خوبی باشد. اگر زبان شناس ها هم گفته اند به من بگویید. زبانهای قیاسی حاصل شد، پیوند خط و نوشتار و صوت در زبانهای ابجدی هستند. یعنی هر زبانی که مصوت های در نوشتارش حذف شده بود، و خط و نوشتار با صوت تعاضد و قرن اکید و مواضعه دارد، حاصلش تولید زبانهای قیاسی است. یعنی بعداً این امکان را به صاحب زبان داده که هیئت درست کنند، وزن درست کنند، و معانی مختلف را با هیئات افاده کنند. این حاصل عرض من است. چند مطلب دیگر هم بود. ان شاءالله روی این تأمل کنید.
والحمد لله رب العالمین
کلید: زبان پیوندی، زبان قیاسی، تعاضد رسم و صوت، تعاضد رسم و قرائات، زبان ابجدی، زبان الفبایی، اصول القرائات، واج، تکواژ، واج گونه، محور همنشینی، محور جانشینی، ام الکتاب، ابوفاخته، روح، اسماء قرآن
1 المزار الكبير نویسنده : المشهدي، الشيخ أبو عبد الله جلد : 1 صفحه : 567
2 الشوری 51 و 52
3 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 115 ؛ «أبي رحمهالله ، قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، عن إبراهيم بن هاشم ، عن ابن أبي نجران ، عن محمد بن سنان ، عن إبراهيم والفضل ابني محمد الأشعريين عن عبيد بن زرارة ، عن أبيه ، قال : قلت لأبي عبد الله عليهالسلام : جعلت فداك الغشية التي كانت تصيب رسول الله صلىاللهعليهوآله إذا أنزل عليه الوحي؟ فقال : ذاك إذا لم يكن بينه وبين الله أحد ، ذاك إذا تجلى الله له ، قال : ثم قال : تلك النبوة يا زرارة ، واقبل متخشع».
4 مریم 17
5 زخرف 1-3
6 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 435
7 الشعرا 195
8 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء (العلامة المجلسي) ، جلد : 11 ، صفحه :56