بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله درسگفتارهای تفسیر قرآن کریم در سال 1395 ش؛
جلسهی بیست و سوم: 16/08/1395 ش.
استاد: عبارتی که در جلسهی قبل خواندیم، تمام نشد. مرحوم آقای خویی رحمهاللّه در تفسیر، پیرامون قرائت «مالک» و «ملک» - که به عنوان نمونه آورده بودند - فرمودند: «یا باید نماز تکرار بشود یا در خود سوره، هر دو قرائت خوانده بشود. یعنی یک بار قرائت "مالک" خوانده بشود و بار دیگر، قرائت "ملک"». بعد فرمودند: چرا چنین کاری لازم نیست؟؛ پاسخ دادند که چون تقریرِ قطعی از ناحیهی معصومین علیهمالسلام، برای این مسأله، شده است. امّا ایشان در کتاب فقه خودشان، که شرح بر عروه است، نسبتاً فنیتر و با تفصیلِ بیشتری وارد شدهاند و دیدگاهشان صبغهی فقه دارد، که بنده خلاصهاش را خدمت شما عرض میکنم. آدرس این مطلب چنین است: موسوعة الخویی، جلد چهاردهم، صفحهی چهارصد و سی و نه. اگر میخواهید در این نرم افرازهای موجود بهدنبال آن بگردید، در نرمافزار فقه وجود دارد و ذیل مسألهی پنجاهم عروة، مطرح شده است. سید یزدی رحمهاللّه، صاحب عروة، فرموده بودند: «ألاحوط القرائة بإحدی القرائات السبع و إن کان الأقوی عدم وجوبها، بل یکفی القرائة علی النهج العربیّ و إن کانت مخالفة لهم» با آن قُرّاء سبعه و قرائات سَبع «فی حرکة بنیة أو إعراب». همین نهج عربی باشد، کافی است. مرحوم آقای خویی، در شرح این عبارت چنین فرمودهاند: «قد فصّلنا الکلام حول القرائات فی مبحث التفسیر»؛ یعنی در "البیان". مراد همینهایی است که در جلسهی قبل خواندیم. ایشان میفرمایند که تفصیل مطلب را در آنجا گفتهایم «و مجمله: أنّه لا شکّ أنّ القُرّاءَ السبعة المعروفین الّذین أوّلهم نافع و آخرهم الکسائی، متأخّرون عن زمن النبی صلّیاللّهعلیهوآله»، در این مطلب که شکی نیست «و لم یدرکه واحد منهم» که این مطلب هم معلوم است «و إن کان قبلهم قُرّاء آخرون أدرکوه صلّیاللّهعلیهوآله کابن مسعود و ابن عباس و اُبَی و غیرهم أمّا هؤلاء فکانوا معاصرین للصادق علیهالسلام و أدرک بعضهم الباقر علیهالسلام أیضاً و بقی بعض آخر منهم إلی ما بعد الصادق علیهالسلام آخرهم الکسائی الّذی مات سنة 190 تقریباً»؛ هنوز سال دویست نشده بود، قُرّاء سبعه وفات کرده بودند و کسائی، آخرین آنهاست. از اینجا، دیگر دو فقره، مطالبی را دارند که ما قبلاً آنها را بحث کردهایم: «و علیه» چون اینها در زمان حضرت صلّیاللّهعلیهوآله نبودهاند و حضرت را درک نکردهاند «فلا ینبغی الریب فی عدم کون هذه القرائات متواترة عن النبی صلّیاللّهعلیهوآله، بل و لا مسندة إلیه حتی بالخبر الواحد».
شاگرد: عین همین جمله را، آقای تبریزی رحمهاللّه، به بنده فرمودند.
استاد: یعنی ما بگوییم اسناد به خبر واحد هم، در کار این قاریان، نبوده است. تعبیرشان این است: «لا ینبغی الریب فی…». خُب، آیا شهید اوّل را میشود دست کم گرفت؟ آن محیطی که ایشان کار میکرده است، فضای شیعه و سنی با هم، آن همه اطّلاعات، یک عمر …، شهید اوّل کسی نیست که فهم و وزن علمی ایشان و قوّهی درکشان کم باشد. نسبت به ایشان، شبههی اعلمیّت وجود دارد. در کل فقه معروف است دیگر. یکی از کسانی که برای کلّ تاریخ فقه، شبههی اعلمیّت داشته، شهید اول است؛ علاّمهی حلی رحمهاللّه می فرمایند: «قرائات هفتگانه، متواتر هستند»، شهید اول میفرمایند: «چرا قرائات هفتگانه؟؛ ده قرائت، متواتر هستند». یعنی کسی که میخواهد از هفت قرائت به ده قرائت ارتقاء بدهد، آن هم یک شخصی مثل شهید اوّل، آیا گتره و گزاف میگوید و این کار را انجام میدهد! اصلاً اینگونه نبوده است. حالا دیگر این عبارات از این بزرگواران جای تعجّب است. یعنی واقعاً جای تعجّب دارد.
استاد: بنده، سابقاً با براهین روشن عرض کردم که اگر به تواتر، به صورت صفر و یکی نگاه بکنیم، «یمتنع» و از این حرفها، بله معنا پیدا خواهد کرد. امّا اصلاً عنصر تواتر، عنصر دو ارزشی نیست و لذا اگر در خاطر شریفتان باشد، عرض کردم نه تنها قرائات متواتر است، بلکه از درجهی بالایی از تواتر، برخوردار است که توضیح آن را هم قبلاً خدمت شما گفتم. یادم هست که در حدود دو – سه جلسه، راجع به اینها بحث کردیم. قرائات، متواتر هستند و نسبت به آنها اشکالی وجود ندارد؛ شکّی که مطرح شده است، از قرن دوازدهم به بعد است که به وجود آمد و مدام در کلمات مطرح شده است. عدّهای هم قبلاً آن را مطرح میکردهاند و مدام به مشکلاتی برخورد میکردهاند و چون آنها در مواردی مستأصل میشدند و بعد هم، مجبور میشدند که از این واضحات دست بردارند و آنها را کنار بگذارند.
استاد: سؤالی که در اینجا مطرح است، این است که راه چاره چیست؟؛ راه چاره این است که ما باید ابتدائاً آن واضحاتی که وجود دارد را ببینیم. بعد در آنجایی هم که مشکل داریم، مشکل را از راه خودش حل کنیم. نه اینکه به تعبیر حاج آقای علاقهبند [انسان راهی را برود که نتیجهاش این باشد که خودش را از چاله درآورده و به چاه بیندازد]. ایشان میفرمودند: «انسان نباید معلوماتش را به واسطهی مجهولات از دست بدهد»؛ چون یک مطلبی را نمیدانیم، از آنهایی هم که میدانیم، دست برداریم. خیلی این جمله، جملهی حکیمانهای بود که بنده در ابتدای راه طلبگی از ایشان شنیدم. خیلی جملهی کوتاه و پرباری هست؛ این راه، راه غلطی است. چون در یک جایی مستأصل میشویم، برگردیم و آن چیزهایی را هم که میدانیم واضح است، از آنها هم دست برداریم و شروع کنیم به خدشه کردن در آنها! اگر شما بخواهید در هر مطلب متواتری خدشه بکنید، آیا کار سختی است؟ مثلاً بگوییم آیا اصلاً جنگ جملی رخ داده یا نداده است؟ مدام به انحای مختلف و به شیوههای مختلف، در آن خدشه بکنیم. مثلاً بگوییم سند فلان کتاب که این مطلب را آورده است، اینگونه است و فلان مطلب، مخدوش است و در اینجا تناقض وجود دارد و … . به همین راحتی، این مطلب متواتر از بین رفت. مثلاً گفته بشود: «چه کسی گفته است که امّالمؤمنین عایشه، خروج کرده است؟؛ اینها دروغ است. یک عدهای، دشمن ایشان بودهاند و این مطالب را از پیش خودشان، ساختهاند». اینطور رفتار کردن که کاری ندارد. شاید چند بار عرض کردهام که کتابی در نمایشگاه با این عنوان دیدهام "تحقیقی در مورد دین یهود". این کتاب را خریدم. چون فضای ذهنیام بهگونهای بود که میخواستم ببینم چه چیزی در مورد این مسأله گفته شده است. شاید در حدود پنجاه صفحه که از این کتاب را خوانده بودم، دیدم خلاصهی سخن، در این کتاب، اینگونه است که اصلاً معلوم نیست حضرت موسایی [علی نبینا وآله و علیهالسلام] بر روی کرۀ زمین پدیده آمدهاند یا اصلاً یک شخصیّت افسانهای هستند. من بعد از ظهر رفتم و به آن فروشندهی کتاب گفتم که من این کتاب را نمیخواهم. تحقیقی که کرده است، برای خودش باشد. [اگر این سبک پیش گرفته بشود] بعد شایع میشود که تحقیق به این صورت انجام بشود که متواترات را بهراحتی زیر سؤال ببرند.
خلاصهی کلام این است کسی که در این فضا میآید، میبیند که بهراحتی از کنار متواترات عبور کردهاند و آنها را مخدوش و کنار گذاشتهاند.
استاد: حالا من بعد مطلب را بهصورت مفصّلتر به خدمت شما عرض میکنم. مثلاً حمزة الزیّات، یکی از قُرّاء سبعه است. ایشان برای خودش تشکیلات و دم و دستگاه مفصّلی داشته است. اهلسنّت و شیعه، سینه به سینه میگویند و در کتابهای مختلف آوردهاند و از قدیم تا به امروز این مطلب را آوردهاند که یکی از اساتیدی که مُقریء حمزه بوده است، امام صادق سلام اللّه علیه هستند. خودش گفته است و نام برده است. گفته است: «من در کلّ قرآن، فقط یازده مورد اختلاف با امام علیهالسلام دارم» حالا اینکه اختلاف چگونه بوده است، بماند برای جای خودش. ایشان دارد یازده مورد را نام میبرد. بنده که داشتم در نرمافزار مشکات جستوجو میکردم، به عبارت ایشان برخورد کردم. البته بهدنبال آن هم نبودم، امّا از باب جستوجو به چشمم آمد. دیدم که ایشان در این کتاب "التمهید" گفته است: سؤال پیش میآید که آیا امام صادق علیهالسلام با آن همه اشتغالاتشان بالإمامة الکبری، «من شأنه أن یشتغل بهکذا الأمور الصغیرة» مثلاً!!! حمزهی زیّات دارد میگوید که حضرت علیهالسلام برای من إقراء کردند، بعد ما بیاییم و به این تضعیف محتوایی بگوییم که حضرت علیهالسلام، مشتغل به مقام امامت کبری بودهاند، آیا فرصت میکردند که بیایند و در کنار حمزه زیّات بنشینند و به او قرائت قرآن را یاد بدهند؟ ما یک مطلبی را که سینه به سینه دارد میآید و متلقّی به قبول بوده است را، بیاییم و به این تضعیف محتوایی کنار بگذاریم! آیا این کار، سزاوار است؟
شاگرد: آیا امام علیهالسلام را با یک مرجع تقلید مقایسه کردهاند از جهت اینکه مثلاً اشتغالات ایشان زیاد است؟
استاد: حالا بنده خودم نمیدانم و تنها به این عبارات برخورد کردهام. من فقط میتوانم از دیدن این عبارات، یک کلمه عرض بکنم و بگویم «فقط تعجّب میکنم». حالا دیگر به اندازهی ذهن قاصر خودم است که دارم عرض میکنم. یعنی این عبارت با فضای واقعیّت، به هم ریختن است. یک مطالبی است روشن. یک وقتی هست که میخواهیم یک مبنایی را صاف بکنیم. بعد میآییم هر طوری که هست، همه چیز را میکوبیم تا اینکه مطلب صاف بشود؛ ما خُب، مجبور نیستیم هر طوری که هست، یک مبنایی را صاف بکنیم.
شاگرد: حالا که خیلی تعجّب میفرمایید، یک مطلبی را هم از قول اساتید عرض بکنم. اساتید می فرمایند وقتی که یک کسی از بزرگان، اشکالی را مطرح میکند، آنقدر به این اشکال بپردازید که انگار در فکر او میروید و از منظر ایشان به مسأله نگاه میکنید. چون محقق خویی رحمهاللّه، اصولیِ قویّای بودهاند، باید دید که ایشان چگونه فکر میکردهاند که به این باور و نتیجه از کار رسیدهاند. مقدمّات مطالب را چگونه در کنار هم قرار دادهاند که در نهایت به چنین خروجیای رسیدهاند؟
شاگرد 2: خُب، ایشان نسبت به ثبوتی مسأله، مشکل داشتهاند.
شاگرد 3: مبنای نتیجهگیری ایشان، مطابق مبنای فقه جواهری نیست دیگر.
استاد: بنده اصلاً میخواستم که عبارت را نخوانم.
شاگرد 4: الآن شما ... .
شاگرد: خیر؛ بنده میخواهم این مطلب را عرض بکنم که ایشان، با یک ذهنِ اصولی و مرتّب است که جلو میآید و به این مطلب میرسند.
استاد: عبارت محقق خویی رحمهاللّه اینگونه است که «اصلاً شکّی نیست در اینکه اینها، متواتر نیستند. چرا؟؛ چون اینها معاصر حضرت صلّی اللّه علیه و آله نبودهاند». بعد هم میگویند: «خُب، معاصر که نبودهاند».
شاگرد: خیر؛ آن مطلبی که فرمودید ... . چون فضای قرائت بهصورت سلسله روایتی است.
استاد: بله دیگر. این مطالب خیلی روشن است.
شاگرد: روایت در دست علماء است امّا قرائت در دست خیلی از افراد بوده است.
استاد: اصلاً فضای قرائت خیلی ... . مثلاً ببینید، ایشان الانی که میخواهند این مطلب را بکوبند ... .
شاگرد: میخواهم این مطلب را عرض بکنم که قرآن بهگونهای است که تمام مسلمانان با آن سر و کار داشتهاند و آن را میخواندهاند، امّا روایات فقط در دست علماء بوده و هست.
شاگرد 2: یعنی آنها در واقع، با این ذهنیّت روایات را دیدهاند. بهخاطر اینکه مثلاً دیدهاند بهطور خلاصه، راوی آن، بیش از سه نفر نیست. مثلاً یک نفر از آنها که از عامّه است، نفر دوّم آن هم که فلان اشکال را دارد. نفر سوم هم که فلان مشکل را دارد. برای همین، مردود است. ایشان می فرمایند که احتمالاً ذهنیّت مرحوم آقای خویی رحمهاللّه، به این شکل بوده است.
استاد: شما عبارت را ببینید: «بل و لا مسند إلی رسول اللّه صلّیاللّهعلیهوآله حتی بالخبر الواحد».
شاگرد: خیر؛ آن قبل که میگویند آنها، با اینها.
شاگرد 2: همین حرف قبلی و همان بیان را تکرار میکند که فقط مادّه است که متواتر است. لازمهی این مطلب، همین است دیگر. قرائت حفص متواتر نیست. قرائت عاصم متواتر نیست.
استاد: مادّه هم نیست. «نُنشِزُها» با «نُنشِرُها» دو ماده است. دهها مورد در قرائات قُرّاء سبعه هست که دو مادّه است. مادّهها مختلف هستند.
شاگرد: خیر؛ این حرف از آنجا نشأت میگیرد که میگوید: «أوّلهم نافع و آخرهم کسائی» ولی آنهای دیگر اینگونه نبودهاند.
استاد: «و لم یدّع ذلک أحدٌ منهم». احدی از آنها ادّعاء نکرده است که من دارم اسناد به پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله میدهم. الآن همین حمزه که شاگرد امام علیهالسلام بوده است، از خودشان بهصورت مکرر در کتب اینگونه وجود دارد که میگویند از خصوصیّات حمزه این بود که مکرر میگفت: «لم أقرأ فی عمری إلاّ بإسناد»1. یعنی همواره گفتهام که استادم این مطلب را گفته است تا اینکه برسد به شخص پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله؛ خُب، ما هم همین عبارت «لم یدّع ذلک أحد منهم» را بگوییم و برویم! الآن در همین کتابخانهی "الشاملة"، شاید بالغ بر صد کتاب، از قرن دوم و سوم تا به حال، کتاب قرائات وجود دارد. فقط یک کتاب که نبوده است. شما این مطالب را جمعآوری کنید، در کنار هم قرار بدهید، در کنار هم به تمام این مطالب نگاه کنید، خواهید دید که این مطالب را، سینه به سینه و استاد به استاد به یکدیگر میگفتهاند. تازه اینها مطالبی هست که به دست ما رسیده است. چقدر از کتابها هستند که اسم آنها وجود دارد و لکن خود آنها در دستها نیست، امّا مطالب آنها نقل شده است.
شاگرد: حالا آن چیزی که شهید، ادّعای تواتر آن را میکردهاند، چگونه است؟
استاد: به نظرم آن، "غایة النهایة فی طبقات القُرّاء" برای ابنجزری باشد. به احتمال زیاد همین است. چون نوهی شهید میگویند: «جدّ ما یعنی شهید ثانی فرمودهاند، من یک کتابی را دیدهام که در تمام طبقات اینطور آمده است که "إلی رسول اللّه صلّیاللّهعلیهوآله"». دقت بفرمایید! بیان این مطلب شوخی نیست که بگویند تمام طبقات قُرّاء تا پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله، همگی متواتر هستند. شهید فرمودهاند، صاحب مدارک از جدّشان نقل کردهاند. به احتمال زیاد، همین کتاب "غایة النهایة" است. ابنجزری مختصص کار است. فقط از عاصم، سی تا شاگرد را نقل کردهاند. ایشان اسم میبرند. میگوید اینها، شاگردان عاصم هستند. اینکه مطلب کمی نیست.
شاگرد: یعنی شهید، از ابنجزری نقل میکنند؟
استاد: خیر؛ میگویند صاحب مدارک از پدربزرگ خودشان که "شهید ثانی" هستند، اینطور نقل میکنند که پدربزرگِ ما، فرمودند: «من یک کتابی دیدم که به تازگی نوشته شده است». شهید و ابنجزری، تقریباً معاصر با هم بودهاند و یک مقدار کمی از نظر زمانی با هم تفاوت داشتهاند. ابنجزری در بین اساتید فنّ قرائت، جایگاه مهمّی را دارد.
شاگرد: شما تطبیق میکنید بر ابنجزری.
استاد: احتمال میدهم که مقصود شهید، این کتاب "غایة النهایة" بوده است. در هر حال، تمام اینها حرف زدهاند. بعد ما بهراحتی بگوییم: «لم یدّع ذلک أحد منهم». دیگر بگوییم فقط تعجب است از اینکه ... .
استاد: مثلاً ببینید، این مطلب، مشکل اهلسنّت است. اینها میخواهند اینها را بکوبند؛ حفص یکی از شخصیّتهای محلّ اشکال اهلسنت است که آنها نسبت به آن مستأصل هستند. مهمترین راوی عاصم که الآن قرآن مسلمین و سلفیهاست، همین حفص است. در حدیث میگویند که او، دروغگو است و در حدیث، ضعیف است. اگر در سایتهای سلفیها و اهلسنّت ببینید، این مشکل را دارند. میگویند: «یعنی چه! راوی قرآن باشد، امّا از آن طرف در نقل حدیث ضعیف است!». آیا این مطلب معنا دارد؟ در نقل حدیث که میآید دروغ میگوید، امّا وقتی که میخواهد کلام خداوند را از استادش نقل بکند، حالا دیگر عابد و مسلمان است! خودشان بحث میکنند، میگویند «مانعی ندارد. در نقل قرآن صادق است و دروغ نمیگوید، امّا در نقل حدیث صادق نیست و دروغ میگوید». چرا در حدیث دروغ میگوید؟؛ چون یک مطالبی میگوید که به مذاق عدّهای خوش نمیآید. مثلاً به بعضی از صحابه یک چیزهایی را نسبت میدهد که نباید نسبت بدهد. خُب، اگر اینچنین باشد، معلوم است که کذّاب است. اگر یک چیزی بگوید که خوشایند من نباشد، خُب، معلوم است که کذّاب است، امّا در نقل قرآن که دیگر کذّاب نیست. آنها با حفص اینگونه برخورد میکنند. ایشان [محقق خویی] آمدند و همین حفص را چگونه [تضعیف می کنند]. عبارتشان در مورد حفص، خیلی عجیب است: «علی أنّ بعض هؤلاء التلامیذ معروفون بالفسق و الکذب کحفص الراوی لقرائة عاصم علی ما صرّح به فی ترجمته»2. خُب، بله. در ترجمهاش میگویند در نقل حدیث ضعیف است، امّا باید ببینیم چه گفته است که آنها در مورد او، اینگونه گفتهاند که کذّاب است! شاگرد دیگر عاصم چه کسی بوده است؟ "ابوبکر بن عیّاش"، یا همان "شعبة بن عیّاش". اسم او در کافی آمده است. روایِ کافی چه گفت؟؛ اگر در خاطر شریفتان باشد، مطلب را آوردیم و خواندیم. میگوید: «گفتم پیش چه کسی برویم که قضاوت کند؟ گفت: برویم پیش بن عیّاش». یک شیعه حاضر میشود که نزد چه کسی برود؟؛ نزد راوی از عاصم. بعد میگوید: «وقتی که سوالمان را پرسیدیم، ابنعیّاش گفت: میخواهی به فتوای چه کسی به شما جواب بدهم؟ آیا به فتوای «صاحبک»؟ یعنی آیا میخواهی که فتوای امام صادق علیهالسلام را برای شما بگویم؟». خُب، کسانی که اینگونه هستند، معلوم است که اگر یک چیزی گفت که به مذاقشان [عامه] خوش نیاید، میگویند که کذّاب و دروغگو است یا میگویند: «فیه تشیّعٌ» و میل به تشیّع دارد. کسی که «فیه تشیّعٌ»، آنها حاضر نیستند که همهی روایات او را بپذیرند، امّا در مورد قرآن دارد نقل میکند و هیچ مشکلی هم ندارد. آن وقت، چیزی را که آنها در آن فضا و بهخاطر آن جهاتی که معلوم است آمدند و تضعیفش کردهاند، ما بیاییم و برای اینکه این تواتر را زیر سؤال ببریم، بگوییم که کذّاب است و فاسق است! در هر حال من نمیدانم و هیچ عرضی راجع به عباراتی که ایشان فرمودهاند، ندارم.شاگرد: سابقاً راجع به سید نعمت اللّه جزائری هم نقل کردید که ایشان هم با همین بحث قرائات مشکل دارند.
شاگرد 2: اصلاً مشکل از ناحیهی ایشان شروع شد.
استاد: بله؛ از ایشان شروع شد.
شاگرد 2: بله امّا تواتر را قبول میکند و میگوید: «علمای ما قائل به تواتر هستند».
استاد: بله؛ شیخ انصاری در فرائد اینگونه می فرمایند. البته یادم هست که یک بار دیگر هم این مطلب را خدمت دوستان عرض کرده بودم. تکرار این مطلب برای آن کسانی که سابقاً حضور داشتند و همچنین شنیدن این مطلب برای کسانی که در آن جلسه حضور نداشتند، مفید بوده و خالی از لطف نیست. فرائد، جلد اول، صفحهی صد و پنجاه و هفت. شیخ یک عبارت متینی را مطرح میکنند و این عبارت بهگونهای است که دارد فضا را منعکس میکند. می فرمایند: «الثانی: أنه اذا اختلفت القرائه فی الکتاب علی وجهین مختلفین فی المؤدّی کما فی قوله تعالی "حتّی یطهرن". حیث قرئ بالتّشدید و بالتخفیف. فلا یخلو: إمّا أن نقول بتواتر القرائات کلّها کما هو المشهور». مشهور این مطلب را میگویند. همان «جمهور المجتهدین من اصحابنا».«خصوصاً فی ما کان الاختلاف فی المادة» که اصلاً در مادّهی کلمه، اختلاف قرائت وجود دارد «و إمّا أن لا نقول» که بگوییم متواتر نیست «کما هو مذهب جماعة». آن جماعتی هم که اشکال کردهاند، گفتم اگر شروع به اشکال کردن بکنید، کاری آسان است. به این شکل که مستشکل، فقط چند دقیقهای را فکر بکند. چند لحظهای هم یک منابعی را مناسب کار خودش در بیاورد. آن وقت بیاید و در واضحترین متواترات، خدشه بکند. اینکه کار سختی نیست. بعد شیخ می فرمایند: «فعلی الأول»، مشهور که میگویند متواتر است، وقتی که دو تا قرائت است، چگونه با آن مواجه بشویم؟ میگویند: «مثل دو تا آیهی قرآن». چرا؟ چون هر دوی اینها را ملک وحی آورده است و متواتر شده است. ما هستیم که در این موارد، تعارض میبینیم. ایشان می فرمایند: «در اینگونه از موارد جمع میکنیم». «فعلی الأول: فهما بمنزلة آیتین تعارضتا». دو تا آیهاند. «لا بدّ من الجمع بینهما بحمل الظاهر علی النص أو علی الأظهر». اگر هم نتوانستیم «لا بدّ من الحکم بالتّوقف». یعنی بنابر مشهور، ایشان با دو تا قرائت چگونه تعامل میکنند؟ معاملهی دو آیهای را میکنند که ملک وحی آورده است. اگر توانستیم، جمع میکنیم. امّا اگر نتوانیستم، توقّف میکنیم تا جمع آن برای ما روشن بشود. بعد «علی الثانی» هم مطلب را ادامه میدهند. یک مورد دیگر هم در صفحهی دویست و بیست و هشت بود. قبلاً عرض کرده بودم که در آنجا، مرحوم شیخ یک بحث خیلی ظریف و دقیقی را مطرح کردهاند. هر چقدر که در فهم عبارت دقت بکنید، جا دارد. ایشان در صفحهی دویست و بیست و هشت می فرمایند: «الثانی، الحکم بثبوت تواتر الخبر المذکور لیترتب علی ذلک الخبر، آثار المتواتر». بعد میفرمایند: «و من هنا یعلم: أنّ الحکم بوجوب القرائة فی الصلاة إن کان منوطاً بکون المقروء، قرآناً واقعیّاً قرأه النبی صلّیاللّهعلیهوآله، فلا اشکال فی جواز الاعتماد علی اخبار الشهید» یعنی شهید اول، «بتواتر القرائات الثلاث». یعنی سه قرائت زائد بر سبع؛ من که مطلب ایشان را نگاه کردم، خیلی مطلب خوبی است و تا آخر هم به همین شکل، دقیق است. شاید لازم باشد که یکی دو جلسه راجع به این مطلب شیخ بالتّفصیل توضیح بدهم که واضح بشود ایشان تا به آخر چه مطلبی را میخواهند، بفرمایند. خیلی مطلب دقیق و خوبی است. همین که مرحوم شیخ رحمهاللّه در این فضاء صحبت کردهاند، خیلی خوب است.
شاگرد: به نظر میرسد که انگار بعضی از این علوم مزاحم است. الآن شیخ رحمهاللّه، معروف است که مثلاً در علم رجال، [چیرگی و تسلّط عمیقی] نداشته است. معروف است که مرحوم آقای خویی رحمهاللّه، رجالی متبحّری بودهاند. مثل اینکه این علوم، مزاحم است.
استاد: عنایت داشته باشید، علم اینگونه نیست که مزاحم باشد. حالا من نسبت به نسبت به مرحوم آقای خویی رحمهاللّه، در همین اندازه هم زیادهگویی کردم. در واقع آنچه که بنده عرض کردم، ذهن خودم را به محضر شما عرضه کردم و مطالب ایشان در این زمینه بهگونهای است که بینی و بین اللّه، برای انسان تعجّب میآورد که مثلاً چطور شده است که ایشان این مطلب را فرمودهاند! همین اندازهای هم که عرض کردم، زیادهگویی و بیادبی است که مثلِ منِ طلبهی نافهم، به محضرِ علاّمهای مثل مرحوم آقای خویی [اینگونه اشکال کنم]. این مطلب در جایگاه خودش. امّا اینکه شما میفرمایید بعضی از علوم مزاحم است، آن مطلبی که به ذهن من میآید این است که علم بما هو علم، مزاحم نیست. تدوین علم در فضای کلاسیک و کلاسیککردن یک علم، این مزاحمتها را میآورد. چرا؟؛ چون «معانی هرگز اندر حرف ناید*** که بهر قُلزُم اندر ظرف ناید»3.
وقتی که یک علمی را کلاسیک میکنید، ذهن بر طبق کلاسیکشدن آن، خراب میشود. باز امروز هم از حاج آقای علاقهبند یاد کردم. یکی از مطالب زیبایی که ایشان در تعریف حکمت میگفتند، این بود. میگفتند: «حکیم واقعی کسی است که هر چیزی را که آن چوپانِ در بیابان دارد، آن حکیم هم مثل آن چوپان در بیابان شده است. فقط تفاوت این دو در این است که آن چوپان، علمی که دارد را بالاجمال دارد و خودش هم از این مطلب، با خبر نیست، امّا این حکیم، همان علم را تفصیلاً دارد». یعنی حکیم واقعی آن کسی است که به فطرت اوّلی خودش بازگشته است. پس اگر کسی حکیم شده است و بین راه، در کتابها درمانده است، او حکیمِ کلاس فلسفه شده است. کلاس، در اینجا به درد نمی خورد. حکمت برای درک حقایق است نه برای حفظ عبارات کلاس.
شاگرد: یعنی اگر فهمیدی، دیگر کنار بگذار. درست است؟
استاد: به تعبیر یکی از اساتید معقول: «وقتی که کتاب را خواندی، پس از آن سرت را از کتاب بردار [و از بالا و بیرون به مطالب نگاه بکن و] ببین که چه شد». سرت را از کتاب بلند کن. اگر تا به آخر کار، سرت در کتاب باشد، ذهن را خراب میکند؛ بله، با این دید و با این نگاه، اینگونه است که بعضی از علوم، مزاحم هستند. امّا اگر شخص بعد از خواندن آن علم، سرش را بلند کرد، دیگر مزاحمتی نخواهد داشت.
علم رجال، درست است یا غلط است؟؛ درست است امّا در محدودهی خودش. گاهی میشود شخصی که این علم را میخواند، محور را و همه چیز را متوقّف بر سندمحوری میکند. خُب، فطرت بشری بر سندمحوری نبوده و نیست و نخواهد بود، ولی خُب، این دیدگاهها وجود دارد.
در همینجا هم من اگر یک ذرّه حالت بیادبی به محضر ایشان داشتم، از محضر ایشان معذرتخواهی میکنم. ولی دیگر ایشان عبارات تندی را آوردهاند.
شاگرد: اگر همین الآن، آقای خویی رحمهاللّه، حتی فضای قُرّاء مصریِ زمان خودشان را میدیدند، چنین مطلبی را نمیفرمودند.
استاد: بله. این مطالب در ذهن من هم آمده است. یعنی واقعاً ایشان اصلاً وارد بعضی از فضاها و محافل نشدهاند. به نظرم میرسد که ایشان بعضی از این فضاها را ندیدهاند. یعنی این مطالب، در نزد دیگران، واضح است. ما راجع به حمزهی زیّات بگوییم که چطور امام صادق علیهالسلام فرصت داشتند برای ایشان قرائت بکنند! چون این مطالب سینه به سینه نقل شده است و از قدیم، صدها کتاب نوشته شده است و اساتید برای شاگردان نقل کردهاند. چند تا استاد برای حمزه میگویند. الآن اگر مقدّمهی مجمع البیان را نگاه بکنید، این مطلب وجود دارد. طبرسی میفرماید: «و أمّا حمزه فقرأ علی جعفر بن محمد الصادق علیهالسلام و قرأ أیضاً علی الأعمش». خود حمزه میگوید و یازده مورد را اسم میبرد و میگوید: «در محضر امام علیهالسلام، یازده مورد بود که عنوان شد». حالا نمیدانم که آیا به ایشان نسبت دادهاند یا خیر که گفته است: «من مثل امام علیهالسلام نخواندم». یعنی مختاری برای خودش داشته است که البته من یک احتمال دیگری را در عبارت دادهام که حالا آن احتمال در جای خودش باید بررسی بشود.
منظور بنده این است که با وجود اینکه خود حمزه دارد این مطالب را میگوید، ما بیاییم و در اینجا بگوییم: «شأن امام علیهالسلام خیلی أجلّ بوده است از اینکه بیایند در کنار حمزه بنشینند و این مطالب در بین امام علیهالسلام و او ردّ و بدل بشود»!؛ حمزه، استاد کسائی است و همین حمزه، از قُرّاء سبعه، قرائتِ «مَلِک» را خوانده است. تنها دو نفر از قُرّاء سبعه بودهاند که «مالک» خواندهاند. یکی عاصم و دیگری کسائی.
شاگرد: هم در روایتش و هم در قرائتش «ملک» خوانده است.
استاد: بله؛ کسائی که باز خودش عنوان میکند که سندش به ائمه علیهمالسلام میرسد، «مالک» خوانده است. جالب اینجاست که خود مرحوم آقای خویی رحمهاللّه، در تفسیر البیان دارند. وقتی که شرح حال حمزه را میگویند، از کتاب نام میبرند. البته فقط از یکی از کتابها نام میبرند. به نظرم رسید که فقط در همین یک کتاب است، وقتی که "البیان" ایشان را دیدم. بعد رفتم و مراجعه کردم، دیدم که دهها کتاب وجود دارد که وقتی صحبت از حمزه شده است، اسم امام علیهالسلام هم برده شده است. او از قرّاء سبعه است و مطلب کوچکی نیست. تا اسم ایشان را میبرند، اسم امام علیهالسلام را هم میبرند.
شاگرد: در "البیان" آقای خویی؟
استاد: بله؛ در همین "البیان"، شرح حال حمزه را دارند. البیان، در صفحهی صد و سی و شش. میگویند: «حمزة الکوفی، هو کذا. أخذ القرائة عرضاً عن سلیمان الأعمش، و حمران بن أعین». حمران بن أعین!!! اهلسنّت به حمران که میرسند، میگویند از مقریهای مهم است. استاد این قرّاء سبعه است، ولی شیعه است.
شاگرد: «أبان» هم هست.
استاد: بله؛ «أبان» در جای خودش. أبان را از اساتید او حساب کردهاند، امّا حمران از نظر قرائتی، در این فضاء قویتر است. خود ابنمجاهد بهعنوان استاد حمزه، او را مطرح میکند. ابنمجاهد، در کتابی که اساس این هفت تا هست، اسم او را میآورد، بعد آقای خویی رحمهاللّه در مورد حمزه می فرمایند: «و فی کتاب الکفایة الکبری و التیسیر عن محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی و طلحة بن مصرف و فی کتاب التیسیر عن مغیره بن مقسم و منصور و لیت ابن أبی سلیم و فی کتاب التیسیر و المستنیر عن جعفر بن محمد الصادق علیهالسلام»4.شاگرد: پس چگونه است که در اینجا انکار میکنند؟
استاد: عرض میکنم، اگر شما در فضای این کتابها بروید، میگویند یک خبر «و لم یدّع أحدٌ منهم». اتفاقاً در افتخارات این حمزه، مدام نقل کردهاند که او میگفت: «من در طول عمرم، فکر و اجتهاد خودم را اعمال نکردم. هر چه خواندم، فقط نقل[هایی بوده است که از اساتیدم شنیده و ضبط کرده بودم است]. اما [مرحوم آقای خویی] می فرمایند «لم یدّع أحد منهم أنّه» مسند بوده است؛ حالا من دیگر واقعاً نمیدانم. عاصم میگوید: «آنچه را که برای ابنعیّاش گفتم، از طریق ابنمسعود بود. آنچه که برای حفص گفتم، از او بود». اصلاً یکی دو مورد نیست.
شاگرد: از رُوات، کسی بوده است که گفته است: «أکثر من أن یحصی» من شنیدهام که امام صادق علیهالسلام، «ملک» خوانده است.
استاد: در تفسیر عیّاشی هست. "خواندن" خیر، در نماز را عرض میکنم.
شاگرد: این مطلب در بحارالانوار است. دارم در نماز را عرض میکنم.
استاد: بله، این مطلب از مرحوم مجلسی رحمهاللّه هست. سابقاً از بحارالانوار این مطلب را آوردم و خواندم. مرحوم مجلسی فرمودند: «ثابت است که اهلبیت علیهمالسلام اینها را می خواندهاند». سپس شروع کردند به ترجیح دادن و اتفاقاً در کتابهای معاصر ما، الآن منهاجهای امروز را ببینید. "منهاج"، "وسیلة"، این کتابها را نگاه کنید. مدام میگویند که مرحوم آسید ابوالحسن فرمودند: «و الأرجح» به نظرم «الثانی». یعنی قرائت «ملک»، ارجح است. کتاب منهاج را در نرمافزار میدیدم، خیلیها میگویند: «و الأرجح الأوّل». یعنی الآن هم «ملک» و «مالک» یجوز. یک رجحانی هم بین آن میدهند؛ ابنجزری، در شرح منظومهی خودشان، که به نظرم نام آن "طیّبة النشر" باشد، میگوید: «إنی أحبّ القرائة بکلیهما فی کلّ رکعة»5. چرا؟؛ «لأنّهما متواتران عن رسول الله صلّیاللّهعلیهوآله». میگوید وقتی که متواتر است، دیگر حرف غلطی است که ما بیايیم و بگوییم این قرائت بهتر است یا آن قرائت. هر دوی اینها به مانند دو حبّهی قند است. فرقی نمیکند. ابن جزری میگوید: «من خودم در نماز خودم این کار را انجام میدهم». منظور این که، این فضا، فضایی است که بعضی از عبارات، سازگاری ندارد و اصلاً جور در نمیآید.
شاگرد: تعجّب بیشتر این است که مرحوم آقای خویی رحمهاللّه به تمام مباحث قرائات و کتابها و قائلین و مسائلی از این قبیل، آشنا بوده است.
استاد: مراجعهای است. اگر در یک مقطعی باشد که دارند تفسیر مینویسند، [برای استفادهی در محافل علمی] فایدهای ندارد. گاهی هست که عالمی میخواهد یک کتاب تفسیری را بنویسد، مراجعه میکند. امّا این مسأله، غیر از این است که یک عمر [در آن عرصه و زمینه، به اصطلاح معروف "استخوان خورد کرده باشد".]
شاگرد: تخصص ایشان، این نبوده است.
استاد: عرض کردم، مثلاً در زمان ما کتاب نوشته میشود، بعد میگویند آن چیزی که واضح است، فقط قرائت «مالک» است که از پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله متواتر است و بقیه، همگی دروغ است!. آیا ما به همین سادگی بیاییم و بگوییم چون در مصاحف ما «مالک» است، پس بقیهی قرائات، همگی دروغ است! بعد نسبت به قرائتی که در غرب آفریقا مرسوم است، چه باید گفت؟! خُب، خبر ندارد. وقتی که کسی در این فضا نبوده است، فقط استناد به مصحف موجود میکند که قرائتش، قرائت «مالک» است.
یادم هست که در نرمافزار فقه میدیدم. شرح یکی از این فتاوای امروز بود. وقتی که دیدم، خیلی به نظرم جالب آمد. آن شارح کتاب گفته بود: «مصنّف ما گفته است "و الراجح الأول"» یعنی «مالک». ایشان هم گفته بود: «لوجوده فی مصاحفنا». [خندهی استاد] بعد گفته بود: «در مصحف "ورش"، قرائت «ملک» هست»؛ [آیا این حرف، حرف درستی است که بگوییم] این قرائت «مالک»، ارجح است، چون فعلاً در مصاحف ما این قرائت موجود است! بعد هم [دیگری آمده بود و این مطلب را] اضافه کرده بود که در مصاحف فلان، قرائت «ملک» است.
شاگرد: این، موجب یک حالت وجوب کفایی در امثال ما نمیشود که پیرامون این بحث قرائات، یک نفر بیاید و بحث را بسط بدهد و کتاب چاپ بکند و این مسأله را بررسی نماید؟! ... .
استاد: اگر میخواهید بنده بهصورت مختصر، خدمت شما، عرض بکنم. راهی به غیر از این ندارد که اوّلین قدمی که باید در فنّ قرائت برداشته بشود، بحث کتابشناسی است. شما باید بدانید که از قرن اول تا به الآن، چند تا کتاب بوده است و چند تا از این کتابها در دست ما هست و چند تا از آنها الآن موجود نیست. انسان باید ابتداء، کتاب را بشناسد.
شاگرد: خُب، ما که این حجم از وقت را گذاشتهایم، یک روز هم شما به این مسأله بپردازید.
استاد: حرف خوبی است. بنده هم موافقم.
شاگرد: خُب، فرمودید که گام اوّل، کتابشناسی است. بعد چه؟
استاد: ان شاء اللّه در جلسات بعدی خدمت شما عرض میکنم. در هر حال بینی و بین اللّه خود بنده که طلبه بودم، اینها را نمیدانستم. نه یکی دو سال، بلکه سالها. وقتی که انسان به دنبال آن میرود، میبیند که این فضا، فضایی است که ما از آن خبر نداریم. وقتی که خبردار شدیم و دیدیم که این کتابها معلوم است و بزرگانی در این فن هستند که سالیان سال در این زمینه کار کردهاند و متخصّصین آنها در قرون مختلف زحمات فراوانی کشیدهاند [مطلب بدین شکل برایمان واضح میشود].
امّا گام دوم بعد از کتابشناسی، این است که قرائات سبعه از ابنمجاهد، نفرِ بعدی در قرن پنجم، از دانی و معاصر ایشان شروع شد و تا زمان ابنجزری ادامه پیدا کرد. میخ هفت قرائت را بعد از ابنمجاهد، به محکمی کوبیدند. ابنجزری آمد و هفت قرائت را به ده قرائت توسعه داد و لذا ابنجزری یک شخص [کم مایهای] نبود. شهید اوّل که معاصر او، بلکه قبل از او بود، تمام مطالبی را که او بلد بود، ایشان هم بلد بودند. او میدید که نسبت به ابنجزری، کمکاری شده است. چرا ابنمجاهد هفت قرائت قرار داد؟؛ چون متخصّص بود، آمد و این کتاب را نوشت که "النشر فی قرائات العشر". همان چیزی که شهید گفتند. از سر خبرویّت و اینکه میدید ابنمجاهد در اینجا درست عمل نکرده است. منظور این که اینها، کار علمی برده است و چندین قرن روی این هفت قرائت کار شده است. آمده و "شاطبیّة" را نوشته است. چقدر شعر گفته است. قرّاء چقدر منظومه برای هم حفظ میکردند. مثلاً یک منظومهای را به مانند "الفیة" حفظ میکردند. هر کجا که میگفتند قرائت فلان چه است، شعر آن را برای سائل میخواندند.
شاگرد: ... .
استاد: الآن یکی از موارد کتابشناسی همین است. خود کتاب "طیّبة النشر"، شعر است. ابنجزری آن را به شعر در آورده است. "شاطبیّة" شعر است. اینها را مثل "الفیه" حفظ میکردند.
شاگرد: دقیقاً مثل الفیه است. «بتا فعلت و أتت»6، ما میگوییم قُرّاء سبعه …استاد: الفیه در حوزههای ما بوده است، خُب، ما هم با آن مأنوس بودهایم. حالا اگر الفیه در حوزه نبود، به گوش یک طلبه هم نخورده بود که الفیهای هم هست.
شاگرد: مثلاً «حز فز»7 یکی از قرائات است. مثل «بتا فعلت و أتت».شاگرد 2: اگر موافق باشید یک گروهی تشکیل شود. بعد شما موظّف بفرمایید که هر نفر، یک بخشی را قبول زحمت کند. بعد از آن هم یک جمعبندیای صورت بگیرد و به نتیجه برسیم ان شاء اللّه.
استاد: شما همین الآن بنده را موظّف بفرمایید که یک چیزی را مطالعه کنم و فردا خدمت شما عرض کنم. من این اندازه حاضر هستم. خدایی، عرض میکنم! شما به بنده بفرمایید: «برو این مطالب را نگاه بکن، فردا بیا برای ما بگو». بقیهی کار، دیگر به عهدهی خود شما.
شاگرد: یعنی منظور بنده این هست که یک برنامهریزیای صورت بگیرد و طی یکی-دو سال، یک گروه مشخّص، متخصّص در این باب، هر کسی یک بخشی را بگیرد و جمعآوری کند. بعد یک جمعبندیای انجام بشود و کارشناسی هم بشود و بعد از آن هم به تألیف در بیاید و در نهایت یک کار تخصّصی در بحث قرائت، منتشر بشود.
استاد: بله؛ حتماً نیاز است. ان شاء اللّه خداوند متعال، توفیق آن را بدهد8.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
قرآن کریم، تفسیر قرآن، قرائات سبعة، قرائات عشرة، سبعة أحرف، کتابشناسی در حوزهی قرائات، سیرهی قرائات در طول تاریخ، حمزه شاگرد امام صادق علیه السلام، حمزة الزیات، عاصم، حفص، شیخ انصاری، محقق خویی، سید یزدی.
1. ابنمجاهد، السبعة فی القرائات، ج 1، ص 75: «حدثني ابن أبي الدنيا قال حدثنا الطيب بن إسماعيل عن شعيب بن حرب قال سمعت حمزة يقول : ما قرأت حرفا قط إلا بأثر».
2. مثنوی گلشن راز، قسمت سوم.
2. محقق خویی، کتاب الصلاة، ج 3، ص 474.
32. مثنوی گلشن راز.
4. محقق خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 136.
5. شمسالدین بن الجزری، شرح طیبة النشر فی القراءات، ج 1، ص 49: «... فإنّ کل واحد منهما ثبت متواترا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم وقرأ به جماعة من الصحابة والتابعین وأنا أحبّ القراءة بکل منهما فی کل رکعة ...».
6. اشعار الفیه: «بتا فعلت و أتت و یا افعلی و نون اقبلن فعلن ینجلی».
7. شمس الدین ابنالجزری، طیبة النشر، ج 1، ص 41، بیت شمارهی 149.
8. سوالی پس از پایان جلسه: «شاگرد: آیا شما در مورد نحوست ماه صفر، مطلبی را از حاج آقای بهجت رحمهاللّه شنیده بودید؟
استاد: خیر؛ از ایشان که در این زمینه چیزی را نشنیدم، امّا معروف هست و به گمانم، به غیر از آن مطالبی که میگویند، مهمترین آنها، همان رحلت پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله است. از روزی که آسمانها و زمین خلق شده است، اوّل شخص عالم وجود، از ابتدای خلقت که «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» (التوبه، آیهی 36) ، از همان روز، در این دوازده ماه، ماه صفر آن بوده است که رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام در آن اتّفاق افتاده است و بالاترین مصیبت است که شهادت و رحلت پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله بوده است. این اوّل و آخر، خودش یک نحوه به هم مربوط است. هم مطابق با اعتبار است و هم شواهدی در روایات دارد، در دعا خواندن و دعاهایی که وارد شده و امثال اینها. امّا بهمعنای منفیِ نحوست، خیر. نباید آنگونه معنا بشود.
شاگرد: یعنی میفرمایید افراد، برنامههایی که داشتهاند را همچنان داشته باشند؟ مثل کارها و سفرها و امثال ذلک.
استاد: بله؛ ماه، ماه مصیبتهای اهلبیت علیهمالسلام است. روز اوّل ماه صفر بود که آن ملعون از بنیامیّه، اهلبیت علیهمالسلام را نگه داشت تا ماه، نو بشود و روز اوّل وارد شام بکنند».