بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


************
تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحیم

سلسله درس­گفتارهای تفسیر قرآن کریم در سال 1395 ش؛

جلسه­ی بیست و یکم: 15/08/1395 ش؛

زمان جلسه: 00:38:46

مراد خلیل بن احمد فراهیدی از قرائات/حقیقت سبعة أحرف

استاد: در جلسه­ی قبل عرض کردم که این‌طور به خلیل نسبت داده شده است که منظور از سبعه أحرف، قرائت است و بعداً هم این مطلب را به‌عنوان یک حرف مردودی، رد کرده بودند و در کتاب البرهان فی علوم القرآن، تالیف زَرکشی این­طور می‌گوید: «وَالثَّانِي وَهُوَ أَضْعَفُهَا»1. یعنی اضعف وجوه، حرف خلیل است که گفته است سبعة أحرف، به‌معنای قرائت است. سؤالی که در این­جا مطرح می‌شود، این است که منظور خلیل از قرائات، چه بوده است؟ آن چیزی که بنده عرض می‌کنم و توضیح آن را بیان کردم، منظور خلیل از قرائات، همین چیزی بوده است که از صدر اول تا به حال موجود است. همه­ی متخصّصین فن، این معنا را می‌شناسند، امّا این­ها آمده‌اند و سبعة أحرف را در فضاهایی برده‌اند که وقتی به آن­ها می‌گوییم: «به ما معرّفی کنید و نشان بدهید»، می‌گویند: «برای آن زمان بوده است و نمی‌شود به شما نشان بدهیم» و حال آن­که اصل ماجرا این‌طور نیست. سبعة أحرف، مفادی دارد که ولو عثمان آمد و سایر مصاحف را به آتش کشید، با تمام این اتفاقات، صحنه­ی قرآن کریم، در بین مسلمین به‌گونه‌ای بوده و هست و خواهد بود که هر روز می‌توانند مثل خورشید، مفادّ سبعة أحرف را در فضای قرائات ببینند و چنین نیست که بگوییم دیگر تمام شده است. واقع مطلب این است که خلیل، درست گفته است. الآن مراد خود خلیل از قرائت، این قرائات هفت­گانه نبوده است. عرض کردم که او در سال صد و هفتاد پنج قمری، وفات کرده است. در هر حال، به نظر می‌رسد که خلیل، خیلی جلوتر بوده است و این حرفی که او می‌زند، ناظر به همان فضایی بوده که او می‌دیده است. اگر شما در کتاب "العین" او نگاه بکنید، موارد متعدّدی هست که خلیل می‌آید و بین دو قرائت قضاوت می‌کند و توضیح می‌دهد و تفاوت معنا را می‌گوید. به چه عنوان؟ به‌عنوان همان سبعة أحرف که أحرف به‌معنای قرائت باشد، براساس مبنای حقِّ تباین تنزیلی. یعنی معانی متباین هستند. خلیل می‌گوید: «این قرائت یعنی این». وقتی که نگاه می‌کنید، می‌بینید که کاملاً دو تا معنا است. اصلاً این دو تا معنا، ربطی به هم ندارند و به مانند «تَعَال» و «هَلُمَّ» نیست. خُب، خلیل که در "العین" در موارد متعدّد، دو قرائت را به‌معنای متباین توضیح می‌دهد، او وقتی که می‌گوید سبعة أحرف، یعنی این قرائات، یعنی چه؟ یعنی همین که مَلَکِ وحی، مترادف نیاورده است. او برای تسهیل نیاورده است و این صحبت‌ها نیست. اگر او آورده است، بر اساس یک حساب و کتابی که بوده، آورده است. این، کلام الهی بوده است و اگر هم ترادف می‌گوییم، گاهی مواردش به نظر عرف عام، مترداف می‌آید. امّا موارد بسیار زیادی وجود دارد که به‌صورت مترادف نیستند. بلاریب «مَلِک» و «مَالِک» مترادف نیستند؛ من دو سه مورد از "العین" یادداشت کرده­ام. الآن دیگر از حافظه­ام رفته است که چه بود. بعدا نگاه می‌کنم و خدمت شما عرض خواهم کرد. خود شما هم اگر مراجعه کنید، خواهید دید که خلیل به‌صورت متعدّد این مطلب را می‌گوید و قرائات متباین و معانی متباین را ذکر می‌کند. امّا خُب، عرض کردم که در کتاب "البرهان فی علوم القرآن" زرکشی، به‌وضوح می‌گوید که «وَالثَّانِي وَهُوَ أَضْعَفُهَا». اضعف اقوال همان چیزی است که «حُکِیَ عَنِ الخَلِیل» که یعنی مراد قرائات است؛ در حالی که این‌گونه نیست؛ حالا او البته با قول طبری و … نزدیک هم، یک گونه­ی خاصّی به‌صورت مسامحی عبور کرده است.صحت کلام خلیل، در یکی از وجوه معانی سبعة أحرف

استاد: در هر حال گمان بنده این است که این حرف خلیل، به‌عنوان یکی از وجوه سبعة أحرف، معنای درستی است و آنچه که ما الآن به‌دنبال آن هستیم، همین است که عرض بکنیم، کسانی که مدام در این فضا بحث می‌کنند، از یک واقعیّت موجودِ متواتر بحث می‌کنند که هر چقدر پیش بروید، الآن هم هست و قبلاً هم بوده است. آن­ها مدام می‌خواهند که از واقعیّت، غمض عین بکنند. چون این مطلب جا افتاده است، دیگر نمی‌توانند با آن هم کاری بکنند. این مطلب هست؛ خُب، شما همین مطلبی که هست را تحلیل بکنید. چرا این چیزی که هست را رها می‌کنید! شاید رمز مطلب این باشد که مطلب از نظر ثبوتی مشکل دارد.

شاهد مثال اول در بیان این­که فهم از سبعة أحرف، صحیح نبوده است

استاد: حالا برای این­که بنده، اشکال ثبوتی آن را خدمت شما توضیح بدهم، چند روز بود که می‌خواستم این مطلب را بخوانم. قبلاً هم خوانده‌ایم، امّا بعد از این بحث‌هایی که تا به حال شده است، این مطلب خودش را به زیبایی نشان می‌دهد. چون عبارت به‌صورت مفصّل بود، از این­جا برای شما می‌خوانم؛ در سه جا، از کتاب‌های فقهی یادداشت دارم که حالا اوّلین مورد آن‌که قبلاً هم گفته بودم، در شرح عروة است.

«و اما القراءة بالنصب كما في القرآن تبعا للقرّاء السبع أو العشر فلا وجه له لأنّ مدرك القول بأنّه يجب القراءة على طبق قرائتهم يكون مبنيا على إجماع لا أساس له كما سيأتي البحث فيه في باب الصلاة عند البحث عن القراءة و لذا يجب الاحتياط في صورة الشك في الصدور إذا لم يكن على مقتضى قواعد العربية و كان شيخنا الحائري (قده) يحتاط في سورة الحمد في كلمة «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» فيقرء تارة هكذا و اخرى يقرء «ملك يوم الدين» و ان كان هذا الاحتياط في صلاة واحدة لا يكفي عندي بل يجب أن يكون في صلاتين».2کتاب "المعالم المأثورة" تالیف آقا میرزا هاشم آملی رضوان‌اللّه‌علیه، جلد چهار، صفحه­ی دویست و پنجاه و دو. ایشان در آن­جا، در باب وضو، این مطلب را آورده‌اند که «فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إلخ»3. ایشان می‌فرمایند: «اگر در آیه به این صورت "وَأَرْجُلَكُمْ" باشد، یعنی "لَکُم" باشد معنا ندارد». «وَأَرْجُلِكُمْ»، روایت هم دارد که قرائت به‌صورت جرّی است. عبارت ایشان این‌گونه است: «بَل هِیَ عَلَی الخَفضِ. أَمَّا القَرَائَةُ بِالنَّصبِ کَمَا فِی القُرآنِ تَبَعَاً لِلقُرّاءِ السَّبعَةِ أَوِ العَشرِ فَلَا وَجهَ لَهُ». آقای آملی صریحاً می‌فرمایند: «فَلَا وَجهَ لَهُ». اصلاً ما قرائت نصب را نداریم. «لِأَنَّ مَدرَکَ القُولِ بِأَنَّه یَجِبُ القِرَائَة عَلَی طِبقِ قِرَائَتِهِم». چرا واجب است که بر طبق قرائت قُرّاء سبع بخوانیم؟ الآن شما که می‌خواهید در نمازتان بخوانید، آیا باید «وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ» بخوانید؟ چون سید فرمودند و در عروة بود، أحوط این است که از قرائات سبع، عدول نکنید. بله، «أَرْجُلِكُمْ» روایت دارد. امّا فعلاً که قرائت به این شکل وجود ندارد. پس أحوط این است که به این شکل خوانده نشود؛ ایشان می‌فرمایند: «خیر، چه کسی گفته است که به این قرائت خوانده نشود!». «مَدرَکَ القُولِ بِأَنَّهُ یَجِبُ القِرَائَة عَلَی طِبقِ قِرَائَتِهِم یَکُونُ مَبنِیَّاً عَلَی اِجمَاعٍ لَا أَسَاسَ لَهُ». انکار اجماع را ملاحظه می‌فرمایید! «مَبنِیَّاً عَلَی اِجمَاعٍ لَا أَسَاسَ لَهُ». بعداً می­فرمایند در بحث قرائات، آن را بحث می‌کنیم، ولی خُب، "معالم مأثوره"ای که در نرم‌افزار فقه است، بحث صلات و… را ندارد. حالا مثلاً از بیت ایشان پرسیده بشود که بخش صلات موجود است، امّا بخش اجماع را چه کار کرده‌اند؟ بنده که پیگری کردم تا ببینم به کجا رسانده­اند، دیگر دنباله­ی کتاب در نرم‌افزار نبود. حالا این مطلب در ذهن شریف شما باشد. می‌گویند: «کَمَا سَیَأتِی البَحثِ فِیهِ فِی بَابِ الصَلَاةِ عِندَ البَحثِ عَنِ القِرَائَةِ». چون در قرائت عروة، سید یزدی این‌طور می­فرمایند که احوط این است که از قرائات سبع، عدول نکنید. حالا نسبت به قرائات عشر را هم [صوت واضح نیست]. امّا میرزا هاشم آملی این‌طور می­فرمایند که «اِجمَاعٍ، لَا أَسَاسَ لَهُ». بعد از آن چه می‌فرمایند؟ این عبارات در این فضا، خیلی جالب است.

شاگرد: یعنی ایشان با هفت تا قرائت مشکل دارد؟

استاد: بله دیگر؛ خودشان دارند این‌طور می­فرمایند که «فَلَا وَجهَ لَه». می‌گویند چرا «أَرْجُلَكُمْ» می‌خوانید؟ حالا اگر صبر بفرمایید، بحث امروز ما جالب‌تر از این هم می‌شود. حالا در این زمانی‌که از کلاس باقی مانده است، عبارات را بخوانم. ایشان می‌فرمایند: «وَ لِذَا یَجِبُ الإِحتِیاطُ فِی صُورَةِ الشّکِّ فِی الصُّدُورِ». وقتی که نمی‌دانید کدامیک از این­ها قرآن هست، واجب است که احتیاط کنید. «إِذَا لَم یَکُن عَلَی مُقتَضَی قَوَاعِدِ العَرَبِیَّةِ وَ کَانَ شِیخُنَا الحَائِرِیّ قُدِسَ سِرّه یَحتَاطُ فِی سُورَةِ الحَمدِ فِی کَلِمَةِ "مَالِکِ یَومِ الدِّینِ". فَیَقرَأُ تَارَةً هَکَذَا وَ أُخرَی یَقرَأُ "مَلِکِ یَومِ الدِّینِ" وَ إِن کَانَ هَذَا الاِحتِیاطِ فِی صَلَاةٍ وَاحِدَةٍ لَا یَکفِی عِندِی بَل یَجِبُ أَن یَکُونَ فِی صَلَاتَینِ». یعنی باید دو بار نماز بخوانند. حمد و سوره­ای را که هر روز تمامی مسلمانان می­خوانده‌اند، حالا باید همه­ی این­ها در هر نوبت، به جای یک نماز، دو تا نماز بخوانند. به‌خاطر این­که معلوم نیست «مَلِک» است یا «مَالِک». بین خود قُرّاء سبع، اختلاف است. مدنیّین، «مَلِک» و عراقیّین، «مَالِک» می‌خواندند. چه کار کنند؟

شاگرد: مشکل این­که در یک نماز، هم ملک و هم مالک بخوانند، چه است؟

استاد: یعنی یا «مَلِک» قرآن است یا «مَالِک». او علم اجمالی دارد که یک کلمه‌ای را که غیرِ قرآن است، عمداً دارد می‌گوید.

شاگرد 2: ذکر هم که نیست.

استاد: بله؛ ذکر هم که نیست؛ حرف یک قاری است. حرف یک راوی است. شما به چه مجوّزی می‌خواهید حرف یک راوی را که غیرِ قرآن است، عمداً در نماز بگویید؟ اگر کسی به‌طور سهوی، کلمه‌ای را در نماز بگوید، سجده­ی سهو دارد. امّا اگر کلمه‌ای که مشتمل بر دو حرف است، عمداً در نماز گفته بشود، نماز شخص باطل است.

شاگرد: ذکر نیست؟

شاگرد 2: باید به نیت قرائت بخواند.

استاد: به‌عنوان قرآن دارد، می‌خواند.

شاگرد 3: و از طرفی هم علم ندارد که کدام­یک از این قرائات، قرآن است. هر دفعه هم که می‌خواند، به نیت قرآن می‌خواند.

شاگرد: یکی­ از این دو، وظیفه­ی فعلی اوست.

استاد: اشکال دیگری که وارد است، این است که باید قصد قرآنیّت بکند. الآن که دارد مثلاً «مَلِک» می‌گوید، قصد قرائت دارد یا ندارد؟ ندارد.

شاگرد: قصد اجمالی که دارد.

استاد: این­ها پاسخ مسأله است.

شاهد مثال دوم بحث

«٢ ـ جواز القراءة بها في الصلاة :

ذهب الجمهور من علماء الفريقين إلى جواز القراءة بكل واحدة من القراءات السبع في الصلاة ، بل ادعي على ذلك الاجماع في كلمات غير واحد منهم وجوز بعضهم القراءة بكل واحدة من العشر ، وقال بعضهم بجواز القراءة بكل قراءة وافقت العربية ولو بوجه ، ووافقت أحد المصاحف العثمانية ولو احتمالا ، وصح سندها ، ولم يحصرها في عدد معين.

والحق : ان الذي تقتضيه القاعدة الاولية ، هو عدم جواز القراءة في الصلاة بكل قراءة لم تثبت القراءة بها من النبي الاكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أو من أحد أوصيائه المعصومين عليهم‌السلام ، لان الواجب في الصلاة هو قراءة القرآن فلا يكفي قراءة شيء لم يحرز كونه قرآنا ، وقد استقل العقل بوجوب إحراز الفراغ اليقيني بعد العلم باشتغال الذمة ، وعلى ذلك فلا بد من تكرار الصلاة بعد القراءات المختلفة أو تكرار مورد الاختلاف في الصلاة الواحدة ، لاحراز الامتثال القطعي ، ففي سورة الفاتحة يجب الجمع بين قراءة مالك ، وقراءة ملك. أما السورة التامة التي تجب قراءتها بعد الحمد ـ بناء على الاظهر ـ فيجب لها إما اختيار سورة ليس فيها اختلاف في القراءة ، وإما التكرار على النحو المتقدم.

وأما بالنظر إلى ما ثبت قطعيا من تقرير المعصومين عليهم‌السلام شيعتهم على القراءة ، بأية واحدة من القراءات المعروفة في زمانهم ، فلا شك في كفاية كل واحدة منها. فقد كانت هذه القراءات معروفة في زمانهم ، ولم يرد عنهم أنهم ردعوا عن بعضها ، ولو ثبت الردع لوصل الينا بالتواتر ، ولا أقل من نقله بالآحاد ، بل ورد عنهم عليهم‌السلام إمضاء هذه القراءات بقولهم : إقرأ كما يقرأ الناس. إقرؤا كما علمتم وعلى ذلك فلا معنى لتخصيص ...»4.

استاد: در هر حال آقا میرزا هاشم آملی این‌طور می­فرمایند که نزد ما کافی نیست. حالا بیاییم ببینیم پیرامون همین بحثی که ایشان فرموده­اند، مرحوم آقای خویی رحمه ‌اللّه، در تفسیرشان و در فقه، چه می فرمایند. خیلی جالب است.

شاگرد: برای تفسیر را خواندید.

استاد: بله؛ برای تفسیر را خواندم. برای فقه ایشان را نخوانده بودم. این­ها را تازه پیدا کرده­ام که حالا با هم می‌خوانم. خیلی فضای جالبی ترسیم می‌شود در این­که ما، اهمیّت این بحث را و درک ثبوتی آن و لوازمش را ببینیم و دربیابیم که این بحث، چقدر پرفایده است. در کتاب "البیان فی تفسیر القرآن" صفحه­ی صد و شصت و شش، دو تا عنوان بحث دارند، عنوان دوم این است: «جَوَازُ القِرَائَةِ بِهَا فِی الصَّلَاه». آیا می‌شود این قرائات سبع را در نماز بخوانیم یا خیر؟ بعد می­گویند: «ذَهَبَ الجُمهَور مِن عُلَمَاءِ الفَرِیقِین إِلَى جَوَازِ القَرَائَةِ بِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنَ القِرَائَاتِ السَّبعِ فِي الصَّلَاة. بَل ادُّعِيَ عَلَى ذَلِك الاِجمَاع فِي كَلِمَاتِ غِيرِ وَاحِدٍ مِنهُم». ایشان تعبیر به فریقین می‌کنند. یعنی شیعه و سنی. البته همین‌طور هم هست. اصلاً در شیعه نسبت به این مسأله، مشکلی وجود ندارد. الآن این بحث‌ها مشکل شده است که این‌گونه مسائل دارد پیش می‌آید. فقهای سابق اصلاً نسبت به این مسأله، مشکلی نداشته‌اند. شما راجع به این مسأله، حتی یک شبهه هم در کتاب‌های قدیمی نمی‌بینید. البته تا آن­جایی که بنده بررسی و فحص کرده‌ام. «وَ جَوَّزَ بَعضُهُم القَرَائَة بِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنَ العَشر». این «بَعضُهُم» چه کسانی بوده­اند؟ مثل شهید اوّل رضوان ‌اللّه‌ علیه «وَ قَالَ بَعضُهُم بِجَوَازِ القِرَائَةِ بِكُلِّ قِرَائِةٍ وَافَقَةِ العَرَبِيَّةِ وَلُو بِوَجهٍ». این وجه را در شروح عروة هم خیلی تقویت کرده‌اند «وَ وَافَقَت أَحَدَ المَصَاحِفِ العُثمَانِيّةِ وَلُو اِحتِمَالَاً وَ صَحَّ سَنَدُهَا وَلَم يَحصُرهَا» یعنی آن آقا «فِي عَدَدٍ مُعَيّن». «وَالحَق»، حالا از این­جا راجع به بحث ما می‌شود: «وَالحَق: أَنَّ الَّذِي تَقتَضِيهِ القَاعِدَةُ الاَوَلِيَّة، هُوَ عَدَمُ جَوَازِ القَرَائَةِ فِي الصَّلاة بِكُلِّ قَرَائةٍ لَم تَثبُتِ القَرَائَةُ بِهَا مِنَ النَّبِيِّ الاَكرَم صَلَّى‌الله‌عَلَيهِ‌وَآلِهِ‌وَسَلَّم أَو مِن أَحَدِ أَوصِيَائِهِ المَعصُومِين عَلَيهِمُ‌ السَّلَام». هر چیزی که ثابت نشده است، قرائت به آن هم نمی‌شود کرد. «لِاَنَّ الوَاجِبَ فِي الصَّلَاة هُوَ قَرَائَةُ القُرآن». این هم که ثابت نیست قرائت قرآن باشد. «فَلَا يَكفِي قَرَائَةُ شَئٍ لَم يُحرَز كُونُه قُرآنَاً وَ قَدِ استَقَلَّ العَقلُ بِوُجُوبِ إِحرَازِ الفَرَاغِ اليَقينِي بَعدَ العِلمِ بِاشتِغَالِ الذِّمَةِ». نماز باید بخواند. باید فراغ یقینی حاصل کند. «وَعَلَى ذَلِک فَلَا بُدَّ مِن تَكرَارِ الصَّلاة»، در کجا؟ «بِعَدَدِ القَرَائَاتِ المُختَلِفَة». آقامیرزا هاشم آملی فرموده بودند که دو تا نماز بخواند. امّا این­جا گفته می‌شود که باید به تعداد قرائات، نماز بخواند. به نظرم در «مَلِک» و «مَالِک»، شاید سیزده وجه در اصل کلّی قرائات وجود داشته باشد. ایشان می­فرمایند که تمام این­ها را باید بخواند.

شاگرد: خودشان چه کار می‌کردند؟

استاد: حالا صبر بفرمایید. قاعده­ی اوّلیّه به این صورت است، بعد می­فرمایند: «وَ عَلَی ذَلِکَ فَلَا بُدَّ مِن تَکرَارِ الصَّلاة بِعَدَدِ القَرَائَاتِ المُختَلِفَةِ أو». آن چیزی را که آقای آمیرزا هاشم فرمودند: «لَا یَجُوزُ عِندِی»، ایشان به‌عنوان احتمال می‌آورند. «أو تَکرَارُ مَورِدُ الإختِلَافِ فَی الصَّلَاةِ الوَاحِدَة». همان­جایی که اختلافی است را مدام تکرار بکند «لِإحرَازِ الإمتِثَالِ القَطعِیّ». بعد هم مثالی ملموس برای بحث خودمان می­زنند: «فَفِی سُورَةِ الفَاتِحَةِ یَجِبُ الجَمعُ بَینِ قَرَائَةِ "مَالِک" و قرائة "مَلِک"». می­فرمایند: «یَجِبُ الجَمع». «وَ أمّا السُورَةُ التَامَّةِ الّتِی تَجِبُ قَرَائَتُهَا بَعدَ الحَمدِ -بَنَائَاً علی الأظهر-» که یعنی باید سوره­ی کامله باشد، «فَیَجِبُ لَهَا إِمَّا اِختِیَارُ سُورَةٍ لَیسَ فِیهَا اِختِلَافٌ بِالقَرَائَةِ»، سوره­ای را بخواند که در آن اختلاف قرائت، وجود نداشته باشد، «وَ إمَّا التَّکرَار». یعنی اگر می‌خواهد در نماز، یک سوره­ای را بخواند که اختلاف قرائت دارد، باید مثل «مَالِک» و «مَلِک»، این­ها را تکرار بکند «وَ إِمَّا التَّکرَار عَلَی النَّحوِ المُتِقَدِّم».

شاگرد: نماز را؟

استاد: یا نماز، یا آن [بخش اختلافی را]. ایشان فرمودند که اصل تکرار واجب است. حالا این است یا آن، به‌صورت تردید در تفسیرشان، این‌طور فرموده‌اند.

«وَ أَمَّا بِالنَّظَرِ إلَى مَا ثَبَتَ قَطعِيّاً». آنچه که تا به این­جا گفته شد، قاعده­ی اوّلیه بود، امّا از آن طرف، قطعاً ثابت است «مِن تَقرِيرِ المَعصُومِين عَلَيهِم‌ُ السَّلام شِيعَتَهُم عَلَى القَرَائَةِ». آیا این تقریر، ربطی به آن اجماعی که بیان شد دارد یا ندارد؟ که آقای آمیرزاهاشم چه گفتند؟، گفتند: «لَا أَسَاسَ لَه» [خنده استاد]. این‌گونه تقریری گفتند، دیگر می‌رود در این وادی که با یک کلمه، مطلب را تمام می‌کنند. ایشان باز در ادامه می­فرمایند: «وَ أَمَّا بِالنَّظَرِ إِلَی مَا ثَبَتَ قَطعِیَّاً مِن تَقرِیرِ المَعصُومِین عَلَیهِمُ ‌السَّلَام شِیعَتَهُم عَلَی القَرَائَةِ بِأَیَّةِ وَاحِدَةٍ مِنَ القَرَائَاتِ المَعرُوفَةِ فِی زَمَانِهِم، فَلَا شَکَّ فِی کِفَایَةِ کُلِّ وَاحِدَةٍ مِنهم»؛ هر کدام که باشد، کفایت می‌کند.

شاگرد: مثل اجماع؟ ... آمد پایین و قبول کرد.

شاگرد 2: خیر؛ تقریر است.

استاد: تقریر.

شاگرد: تقریر! اجماع باید ثابت بشود. می‌گوید: قطعاً ثابت شود. خُب، با چه چیزی ثابت شد؟ غیر از اجماع، با چه چیزی ثابت شد؟ با روایت؟

استاد: حالا یکی - دو روایت، در بحث فقهی­اش، می‌آورند. با یکی دو روایت که با سند نقل شده است، می‌خواهند قطعیّت را ثابت بکنند. البته حالا نه. من در این­جا دو سه کلمه‌ای را نوشته­ام. ایشان می­فرمایند: «ثبت قطعیّاً من تقریرهم»؛ خود ایشان می­فرمایند که نزد شیعه واضح است. معصومین علیهم‌السلام راجع به سبعة أحرف چه فرموده‌اند؟ «إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ‏ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد»5. وقتی که حرف آن را می‌زنند، می‌گویند: «عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ». معصومین علیهم‌السلام می‌گویند: «دروغ گفته­اند، بی­خود گفته­اند. یک حرف واحد است». به لسان معصوم علیه‌السلام، آن­ها را تکذیب می‌کند. بعد در عمل، شیعه را تقریر می‌کنند و آن­ها را بر کذب می نامند. با این فرض، مساله درست می‌شود؟ خُب، آن­ها [الناس] که دروغ گفته­اند، تکلیف ما چه است؟ خُب، ما هم به همراه دروغ آن­ها بمانیم؟ خُب، اصلاً با عقل جور در نمی­آید، بلکه اگر این­طور بود، باید به شیعه می‌گفتند: «حالا که آن­ها دروغ گفته­اند، شما راه دروغ آن­ها را ادامه ندهید و فقط پیش ما اهل‌بیت علیهم السلام بیایید و فقط "مَالِک" بخوانید یا فقط "مَلِک" بخوانید». عبارت جالبی دارند. ایشان می‌فرمایند: «حتی یک روایت ضعیف نیست که معصومین علیهم‌السلام یکی از این قرائات را تعیین کرده باشند. حتی یک روایت ضعیف هم وجود ندارد که به شیعه بگویند «مَالِک» بخوان نه «مَلِک». یا «مَلِک» بخوان و نه «مَالِک». چطور «کَذَبُوا»، بعداً «یقرّرهم بتقریر القطعی» شیعه را تقریر می­کنند بر دروغ این روات؟ اصلاً با هم نمی‌سازد. فضای بحث و آن چیزی که بنده، خواستار آن هستم که توسعه پیدا بکند و باز بشود، همین است. فضای بحث آن‌قدر واضح و روشن است که در وضوح به مانند خورشید می‌درخشد و این مطلب را می‌رساند که این استدلالات به این خاطر است که ما ثبوتاً مشکل داریم. ما اگر نسبت به درک ثبوتیِ بحث جلو برویم و برای ما واضح بشود، تمام این مسائل به‌راحتی حل می‌شود. اصلاً این‌گونه نیست که باید نماز را تکرار کنید یا این­که گفته بشود، قاعده این است و تقریر کرده‌اند. تقریر به حق شده است. یعنی آن چیزی که معصومین علیهم السلام، آن را تکذیب کرده‌اند، ترادف­گویی [در الفاظ قرآن] بوده است. مبنایِ کذبِ باطلِ ترادف­گویی را تکذیب کرده­اند. قبلا ده تا شاهد از عصر معصومین علیهم‌السلام آورده‌ایم که برخی صحابه، تابعین و علمای اهل­سنت، در آن، به‌وضوح می‌گفتند: «أیَّ ذَلِکَ قُلتَ أَجزَأَکَ»6؛ «یعنی به جای واژگان قرآن، هر چه که می‌خواهی بگویی، بگو»؛ ائمه علیهم السلام، این را تکذیب کرده­اند. امّا از این طرف، این تقریر آشکار، سبعة أحرف بر مبنای آنچه که مَلَک با معانیِ متباین و نه مترادف، نازل کرده است، به‌طوری‌که «لِکُلِّ وَجهٍ مَحمِلٌ وَ مَخرَجٌ»، حساب و دستگاه خاص خودش را دارد. چون وقتی که این، ثبوتاً درست باشد، دیگر اصلاً مشکلی پیش نخواهد آمد.

«هَل یُمکِن تَقرِیرُهُم عَلَیهِمُ‌ السَّلَام شِیعَتَهُم عَلَی الکِذبِ وَ قَد قَالُوا حَسَبَ المَعنَی المُتَلَقَّی المَشهُور مِنَ الرِّوَایَةِ "کَذِبُوا إنَّمَا هُوَ حَرفٌ وَاحِدٌ نَزَلَ مِن عِندِ وَاحِد"؟ فَأَیُّ مَانِعٍ فِی اِعلَامِ الشِّیعَةِ بِقَرَائَةِ خُصُوصِ "مَالِک" أو "مَلِک"؟»؛ چه مانعی در این بوده است؟ ده‌ها بار عرض کرده‌ام، در مسأله­ی وضو یا این­که پا را مسح کنید، چه مانعی در این بوده است؟ «وَ المَفرُوضُ أَنَّ أَحَدَهُمَا فَقَط مِن کَلَامِ مَلَکِ الوَحیِ عَلَیهِ‌ السَّلَام»؛ او آورده است، معصومین علیهم‌السلام هم دارند، می‌گویند که بقیه دروغ گفته­اند. شما می‌گویید که تقریر قطعی کرده‌اند. «و سُورَةُ الحَمدِ لَا صَلَاةَ إلاَّ بِهَا لَا بُدَّ مِن قِرَائَتِهَا مَرَّات کُلَّ یَومٍ. فَکَیفَ یُبَیِّنُونَ عَلَیهِمُ‌ السَّلامِ لِلشِّیعَةِ أَن یَمسَحَ رِجلَهُ، أن یُغسِل یَدَیهِ، أَن لَا یَقُولِ "آمِین"، أَن یَقُولَ "حَیِّ عَلَی خَیرِ العَمَلِ" وَ مَا إِلَی ذَلِکَ مِنَ المُستَحَبَّاتِ وَ الوَاجِبَاتِ فِی الصَّلَاةِ بِحَیثُ تُعرَفُ الشِّیعَةُ بِهَا»، اصلاً کاری کرده‌اند که همه­ی مسلمانان می‌دانند که شخصی که این کارها را انجام می‌دهد، شیعه است. این‌ها را انجام داده‌اند «وَ تَکُونُ مِمَّا یُثِیرُ غَیظَ العَامَّةِ عَلَی الشِّیعَةِ»؛ چون بر علیه آن­ها است، اصلاً از دست شیعه به‌خاطر این کارهایش ناراحت می‌شوند. «کَیفَ یُبَیِّنُون» این­ها را برای شیعه؟ امّا «وَ لَا یُبَیِّنُونَ اِحدَی قَرَائَةِ "مَالِک" و "مَلِک"» و حال آن­که می‌گویند: «کَذِبُوا» و یکی از این­ها دروغ است. حالا بر اساس تلقّی مشهور دارم عرض می‌کنم، معلوم می‌شود که این «کَذِبُوا» برای این­جا نیست. «وَ هِیَ لَا تُهَیِّج»؛ یعنی به شیعه بگویند که شما فقط قرائت «مَالِک» را بخوانید. «أیّ تَهییجٍ فِیهِ لِلسُّنَةِ ...»؛ هیچ تهییجی ندارد. «وَ هِیَ لَا تُهَیِّج وَ لَا تُثِیر أَیَ حَسَّاسِیَّةٍ لِقُلُوبِ العَامَّةِ. لِأَنَّهُم أَنفُسَهُم یَقرَئُونَ کِلتَا القَرَائَتِین»؛ می‌گویند: «خُب، شیعه "مَالِک" می‌خوانند. بخشی از ما هم "مَالِک" می‌خوانیم، امّا قرائت "مَلِک" را هم جایز می‌دانیم»؛ اصلاً معلوم می‌شود که فضای "مَلِک" و "مَالِک"، فضای «کَذِبوا إنَّمَا هُوَ حَرفٌ وَاحِدٌ» نیست و باید این­ها را جمع بکنیم. در هر حال ایشان، این‌گونه فرموده است.

شاگرد: این اشکال را دارند برای چه کسی مطرح می‌کنند؟

استاد: این را ایشان نفرمودند. من پامنبری کرده بودم.

شاگرد: چون دیدم که با حرف ایشان نمی‌سازد.

استاد: در هر حال فرمودند: «وَ أمَّا بِالنَّظَرِ إِلَی مَا ثَبَتَ قَطعِیَاً مِن تَقرِیرِ المَعصُومِین عَلَیهِم‌ السَّلَامِ شِیعَتَهُم عَلَی القَرَائَةِ بِأَیّةِ وَاحِدَةٍ مِنَ القَرَائَاتِ المَعرُوفِ فَلَا شَکَّ فِی کِفَایَةِ کُلِّ وَاحِدَةٍ مِنهُم، فَقَط کَانَت هَذِهِ القَرَائَات مَعرُوفَةً فِی زَمَانِهِم وَ لَم یَرِد عَنهُم أَنَّهُم رَدَعُوا عَن بَعضِهَا». می­فرمایند: «لَم یَرِد». در جای دیگر می‌گویند: حتی یک روایت ضعیف هم نداریم. «وَ لَم یَرِد عَنهُم أَنَّهُم رَدَعُوا وَلُو ثَبَتَ الرَّدعُ لَوَصَلَ إلَینَا بِالتَّوَاتُرِ». واقعاً این حرف، حرف درستی است. شیعیان هر روز نماز می‌خوانده‌اند و این قرائت «مَالِک» و «مَلِک» در بین مردم بود. اگر معصومین علیهم‌السلام می‌فرمودند که یکی از این دو قرائت را بخوانید، بالتّواتر انگیزه­ی زیادی وجود داشت «وَ لَا أَقَلَّ مِن نَقلِه بِالآحَادِ»؛ حداقل در خبر واحدی نقل می­شد، در حالی که، هیچ چیزی از این مطلب نقل نشده است. «بَل وَرَدَ عَنهُم عَلَیهِمُ ‌السَّلَام إِمضَاءُ هَذِهِ القَرَائَاتِ بِقُولِهِم» - که روایاتش باشد برای فرصتی دیگر - تا آن­جا که می­فرمایند: قرائات شاذّه هم چه، «موضوعه» هم کذا، تا به آخر «وَ صَفوَةُ القُولِ أنَّهُ تَجُوزُ القَرَائَةِ فِی الصَّلاةِ بِکُلِّ قَرَائَةٍ کَانَت مُتَعَارِفَةٍ فِی زَمَانِ اَهلِ البَیتِ عَلَیهِمُ‌ السَّلَام».

شاگرد: فقط با یک تعبّد، آن را درست کرده­اند؟

استاد: بله؛ با تعبّد به تقریر معصومین علیهم‌السلام. آن تقریری که اصلاً از نظر ثبوتی، مشکلش بالاتر از ثبوت سبعة أحرف است. در آن­جا است که باید راجع به ثبوتی مطلب، فکر صورت بگیرد. ثبوت این­که خودشان می­فرمایند: «کَذِبُوا». بعد می‌گویند همین کذب را شما هم مجاز هستید. هر کدام از این قرائات را که می‌خواهید، می‌توانید، بخوانید.

شاگرد: در قرائت؟

استاد: در نماز؟ کدام­یک از این­ها را بخوانیم؟

شاگرد: ... چه مانعی دارد؟

استاد: مانعش این است که «کَذِبُوا» می‌گوید یکی از این دو، دروغ است. شما هم اشتغال یقینی دارید و نیاز به برائت یقینی هم دارید. چطور می‌خواهید کذب را به عنوآن قرآن بخوانید؟

شاگرد: به‌خاطر این­که تعیین موقف عملیّه است.

استاد: علم اجمالی، موقف عِلمیّه ندارد. برائت و … هم برای شک در اصل تکلیف است.

شاگرد: در موردی که مثلاً فرض بفرمایید دو تا روایت صادر شده است. کار شما به جایی رسید که این دو روایت با هم تکافؤ کردند. در این ‌صورت شما یکی از این دو روایت را اختیار کردید. می‌دانید که فقط یکی از این دو روایت است که صادر شده است. امّا کاملاً با هم تضادّ پیدا کرده‌اند. می‌دانید که حتماً یکی از این دو است که صادر شده است. شما در مقام عمل، تنها یکی از این دو روایت را اختیار می‌کنید.

استاد: آقای آسید احمد خوانساری در حاشیه­ی عروة می‌فرمایند: «اگر هم تخییر در این قرائات هست، او باید از اوّل یکی از این­ها را انتخاب بکند و تخییر، بدوی است».

شاگرد: مرحوم آقای خویی رحمه‌اللّه معیّن می‌کند که کدام­یک از این‌ها حق است. یعنی برای ایشان به این صورت نیست که مجمل باشد. مثلاً می‌گویند که قرائت حفص است که قرائت حق است و آن‌های دیگر نیست.

شاگرد 2: آقای خویی که تمام این­ها را قبول ندارد. ایشان می­فرمایند ماده­ی فعل درست است و می­فرمایند که هیچ‌کدام از این­ها متواتر نیست.

استاد: حالا آسید احمد خوانساری که می­فرمایند تخییر ابتدایی. فرمایش شما به‌گونه‌ای است که رفتید به سراغ گام بعدی از عرض من. ما سراغ این مطلب رفتیم که چرا تقریر کرده­اند؟

شاگرد: چرا تقریر کردن ناظر به …

استاد: مگر خودشان نفرمودند که یکی از این قرائات دروغ است؟

شاگرد: اشکال ندارد؟

استاد: تعیین حق در بین دو تا قرائت، چه مانعی داشته است؟

شاگرد: بلکه حتی ممکن است که هر دو قرائت دروغ بوده باشد.

استاد: دیگر بهتر. حالا حرفی نیست.

شاگرد: عرض بنده این است که موقف عملی ایشان این است.

استاد: موقف عملی برای معصوم علیه السلام؟ آن هم برای شیعه!

شاگرد: خیر؛ برای شیعه.

استاد: پس چرا گفته­اند که دروغ است؟

شاگرد: چرا به شیعه گفته­اند که دروغ است؟ برای این­که شخص نیاید و بر این اساس، مسائل مهمّه و مثلاً مسائل اعتقادی­اش را بر خلاف فرمایش معصومین علیهم ‌السلام سامان بدهد. مثلاً فرض کنید که اگر «أرجُلَکُم» باشد و هیچ راهی هم وجود نداشته باشد که مسح از آن استفاده بشود، آن وقت بیاید و بگوید چون قرآن این‌گونه گفته است، پس من هم این‌گونه عمل می‌کنم.

استاد: نسبت به همان «مَلِک» و «مَالِک» بگوییم و از واضحات رد نشویم. یکی از دو قرائت مَلِک و مَالِک دروغ است و این مطلب را گفته­اند. الآن می‌گویند که دو تا قرائت به شما رسیده است. خُب، خودشان دارند می‌گویند که یکی از این قرائات به دروغ رسیده است. آیا بعد از آن می‌گویند که هر کدام از این قرائات را که می‌خواهی بخوان؟!

شاگرد: عیبی ندارد.

استاد: نسبت به معصوم علیه السلام دارم عرض می‌کنم. عیبی ندارد؟!

شاگرد 2: این­که اغرای به جهل می‌شود.

شاگرد: ... راهِ عمل است. عمل است. می‌خواهد لفظ را بگوید. او هم اصلش چه است؟

استاد: این­جا، جای برائت نیست. شما باید سوره­ی حمدی را که ملک وحی آورده است، بخوانید.

شاگرد: چون حد توان شما همین است.

استاد: خودشان هم، هر دو را می‌خوانده‌اند.

شاگرد: قصد عدم امتثال که نداریم. قصد امتثال داریم.

استاد: امتثالی که خود شارع تصریحاً گفته است که یکی از آن­ها دروغ است! نمی‌شود.

شاگرد 2: برای ما مشکوک است. روایت ... برای ما مشکوک است نه یک جایی که خودشان می‌گویند این­جا محل بحث است. در آن­جایی که تزاحم است، یعنی ما روایت را نمی‌دانیم که واقعاً این روایت از معصوم علیه‌السلام است یا نیست. کلاً درجایی‌که نمی‌دانیم، باید به یکی از این دو روایت عمل کنیم. امّا در این­جا خودشان گفته­اند که هر دوی این قرائت­ها، حق است. این­جا که دیگر اغرای به جهل نمی‌شود.

استاد: خودشان خوانده‌اند و در تفسیر عیّاشی هست.

شاگرد: بله، خوانده‌اند. جواز آن را تقریر کرده‌اند.

استاد: آیا جواز کذب قطعی را تقریر کرده‌اند؟ اصلاً سؤال ما همین است. می‌دانند که دروغ راوی است. با این وجود، امام علیه السلام می‌خوانند؟ برای این­که کذب را تقریر بکنند! شما چطور ثبوتیِ این مطلب را تصوّر می‌کنید؟ کسی که نمی‌داند، علم اجمالی دارم که دروغ است. امّا خودشان می‌گویند بدان که دروغ است. ما این‌گونه دروغ را معنا کردیم. امّا من که عرض می‌کنم اصلاً منظور از دروغ، این نیست. امّا اگر فرض گرفتیم که خودشان دارند می‌گویند یکی از این دو قرائت «مَالِک» و «مَلِک» دروغ است. جالب ماجرا این­جاست که الآن آقای خویی رحمه‌اللّه یک مطلبی را می‌فرمایند. حتی در یک روایت ضعیف و در خفاء و به صورت پنهانی، به یک نفر نگویند که مثلاً صد سال بعد، این خبر برای شیعه بماند که این دروغ است و حقیقت مطلب این است! هیچ روایتی نیست.

شاگرد: لابد یک حکمتی داشته است و ما نمی‌دانیم. بنده می‌خواهم از نگاه آقای خویی رحمه‌اللّه به این مسأله نگاه کنم.

استاد: پس نباید آن را تکذیب هم بکنند. آیا تکذیب آن، حکمت داشته است؟

شاگرد: آن را ازاین‌جهت تکذیب می‌کنند که قابل روایات ... .

استاد: خُب، بنده عرض می‌کنم که حکمت آن چه بوده است. حکمت آن، این بوده است که امروز مثل آقامیرزا هاشم آملی و مثل آقای خویی رحمها اللّه را در فضایی انداخته‌اند که می‌گویند هفت تا نماز بخوانید. حکمتش همین است [خنده­ی حضار].

شاگرد: نه دیگر، هفت تا نماز را، درست کرده­اند.

استاد: یعنی الآن شما می‌بینید که فضای فقه، صاف نیست. شما می‌فرمایید که حکمت داشته است! اوّل صریحاً گفته­اند که کذب است. بعد از این که فرموده­اند کذب است، می‌دانیم که اشتغال یقینی داریم و باید یک نمازی را هم بخوانیم. یکی از این دو، کذب است. حالا کدام­یک از این دو است؟ شما می‌فرمایید تقریر کرده‌اند که تمام این­ها را بخوانید. آن­ها می‌گویند تقریر برای آن­جایی نیست که من قطع دارم یکی از این دو قرائت، کذب است. وقتی که من می‌دانم اشتغال یقینی دارم و مردّد بین دو مورد هستم، علم اجمالی چه می‌گوید؟ آیا می‌گوید هر کدام را که می‌خواهی اختیار کن؟ نه دیگر. شبهه­ی محصوره است و علم اجمالی است و تکلیف هم برای شما به‌صورت منجّز است. قواعد می‌گوید که شما باید احتیاط کنید.

شاگرد: محصوره نیست.

شاگرد 2: دو تا است.

شاگرد: دو تا نیست.

شاگرد 3: هفت تا است.

شاگرد: خیلی بیشتر از این حرف‌ها است. شما باید ... تمام این­ها را بخوانید. چرا؟؛ چون شما نمی‌دانید که حتماً آن چیزی که «مَا أَنزَلَ اللّه» است، در قالب یکی از این قرائات بوده است.

شاگرد 2: محصور که هست.

شاگرد: خیر؛ معلوم نیست.

شاگرد 2: موارد محصور که داریم.

شاگرد 3: در هر موردی، محصور است. در هر موردی برای خودش محصور است.

شاگرد: من دارم ترکیب آن را عرض می‌کنم.

استاد: «مَالِک» و «مَلِک» برای قُرّاء سبع، متواتر است. شخص، چه کار بکند؟ عرض کردم الآن در غرب آفریقا، مصحفِ وَرش دارند و به‌صورت «مَلِک» هم می‌خوانند. این­جا هم مصحف حفص دارند و به‌صورت «مَالِک» می‌خوانند. حالا شما کدام­یک از این­ها را می‌خوانید؟

شاگرد: هر کدام را که خواستیم.

استاد: شما می‌دانید که یکی از این دو قرائت، بنابر این تلقّی، دروغ است.

شاگرد: عیب ندارد.

استاد: چرا ثبوتاً عیب ندارد؟ به سراغ کار معصوم علیه‌السلام رفتیم. چرا معصوم علیه‌السلام تخییر ایجاد کرده­ است؟

شاگرد: چون عمل است. در فضای عبادیّات ... .

استاد: کدام­یک از این عبارات ... برای ائتلاف امت و ... چطور در آن چیزهایی که چقدر اختلاف می‌آورد و نزاع­ها بر سر آن می‌شود، آن‌ها را فرموده‌اند و شیعیان ممتاز شده‌اند، امّا یک کلمه که «مَالِک» بخوانند یا «مَلِک»، این را نگفته­اند، چون در این موارد، اختلاف پیش می‌آید؟!

شاگرد: تنظیری که ایشان کرده‌اند، کاش آن­ها ... .

استاد: کدام تنظیرها؟

شاگرد: تنظیر به دو روایت که می‌دانیم یکی از این دو روایت، دروغ است.

استاد: روایتی که مختلف آمده است، یا معصومین بعدی، حقّ آن را تعیین کرده‌اند. در یک شرایطی بوده است که دو تا روایت به‌صورت متعارض می‌آمده است. شیعیان نزد معصومین علیهم‌السلام می‌آمدند و می‌پرسیدند. آن­ها هم پاسخ می­دادند که این مطلب دروغ بوده است و در شرایط تقیّه بوده است و این روایت است که درست بوده است. ده‌ها مورد داریم که دیده‌اید تقیّه، روشن می­شده است. مهم‌تر این است که در دو روایتی که می‌آمده است، خود معصومین علیهم‌السلام که، بر طبق هر دو روایت عمل نمی کرده‌اند. شرایط، شرایط تقیّه بوده است. این دو تا روایت مختلفی که پیش می‌آمد، برای دیگران بود که می‌گوییم شما مختار هستید. همان­جا اگر دوران بین تکلیف بشود، شما در همان جا باید احتیاط بکنید. نسبت به برائت ذمه عرض می‌کنم. یعنی دو تا روایت آمده است و مهم‌تر این‌ است که حتی اگر امام معصوم علیه‌السلام در یک شرایطی، خودشان هم مجبور بوده‌اند، برای آیندگان، آن روایتی که به‌صورت قطعی، کذب بوده است را روشن می‌کرده‌اند. یک وقتی است که مقصود این است که «أَنَا أَوقَعتُ الخِلَافَ بَینَکُم، کَی لَا تُعرَفُوا فَتُؤخَذُوا»7. خُب، آن مقصود، این‌گونه بوده است که نامعلوم باشد. امّا یک وقتی هست که یکی از دو روایت، کذب بوده است، آن هم کذبی که از ناحیه­ی روات عامه آمده است، کذب آن­ها است و آمده است، در چنین فرضی نمی­توان گفت که بعد هم معصومین علیهم‌السلام هیچ تذکّری در قبال آن ندهند!

شاگرد: چون اگر بیایند و تذکّر بدهند، آن­ها هم می‌آیند و آن روایت را از بین می‌برند.

شاگرد 2: جزو متواترات آن­ها است.

استاد: هر دو روایت را خود آن­ها قبول دارند.

شاگرد: آن­ها بعداً بالتّواتر و …

استاد: خیر؛ هرگز این‌گونه نیست.

شاگرد: ابن­مجاهد و این­ها ... .

استاد: خود ابن­مجاهد می‌گوید و در کتاب "الأحرفِ" او وجود دارد که هم قرائت «مَالِک» و هم قرائت «مَلِک»، هر دوی این­ها به پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌رسد.

شاگرد: درست است. عرض بنده این است که اگر حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌آمدند و دست بر روی یکی از این روایات می‌گذاشتند، مثل آن ملعون که گفت چون من نمی‌دانم حضرت علیه‌السلام در موقع نماز، چشم­شان را باز می‌گذارند یا می‌بندند، من یکی از دو چشمم را باز و دیگری را می‌بندم تا حتماً مخالفت کرده باشم، آن­جا هم می‌آمدند و همین کار را می‌کردند.

شاگرد: عاصم، معاصر امام باقر و امام صادق سلام اللّه علیهما بوده است. خود عاصم می‌گوید این که می‌گویم «مَالِک»، می‌رسد به عبدالرحمن سلمی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام می­رسد. آن‌که می‌گویم «مَلِک»، برای نافع است. برای نافعی که قرائت مدنی بود. کوفیین کلاً «مَالِک» خوانده‌اند. می‌گوید آن اختلافی که در قرائت این دو تا بوده است، یکی به ابن­مسعود می‌رسد، یکی هم به امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌رسد. خودش این مطلب را می‌گوید. یعنی آن زمان، اصلاً قابل محو شدن نبوده است که شما بگویید وقتی که ائمه علیهم‌السلام، یکی از این دو را تعیین می‌کردند، ممکن بوده است که عامه هم بیایند و آن را از بین ببرند. خُب، معصومین علیهم‌السلام در خفاء می‌آمدند و مثلاً یکی از این دو قرائت را تعیین می‌کردند، آن وقت با گذر زمان، بعدها معلوم می‌شد. در بین اهل­سنّت جا افتاده بود. اصلاً این فرمایش شما در فضای قرائت، مساله­ای هست که امکان نداشتن تحقق آن روشن است.

شاگرد: خُب، اگر همین کار را می‌کردند، برای آن بازه­ی زمانی‌که در خفاء باقی می‌ماند، چه توجیهی داشتید؟

استاد: آن را از باب خوف می‌گفتیم. کذب قطعی تا آخر بماند، آن هم در نمازی که باید هر روز بخوانند!

شاگرد: در کنار حقّ قطعی، برای این­که اثرات مسائل اعتقادی­اش خیلی بیش از این حرف‌ها خواهد بود.

استاد: اثرات مسائل اعتقادی آن چه است؟ مثلاً «حَیِّ عَلَی خَیرِ العَمَل»، مگر در اذان مستحب نیست؟ «حَیِ عَلَی خَیرِ العَمَل» را شیعه می‌گوید. ابن­کثیر، در البدایة می‌گوید: «هر وقت که شیعیان در یک شهری حاکم می‌شدند، در اذان­شان "حَیِّ عَلَی خَیرِ العَمَل" می‌گفتند.

شاگرد: به‌خاطر این­که حالت شعار پیدا کرده بود. این مسأله خیلی فرق می‌کند با یک آیه‌ای که صغرویّاً خودش دارد مصداق یک قرائتی می‌شود که قرائت، جزئی از صلات است.

شاگرد 2: خُب، آن هم شعار می‌شد. آن هم مثل اذان، حالت شعاری پیدا می‌کرد.

استاد: اگر دستانش را موقع نماز بیندازد، چه است؟ این هم شعار است؟ همه، شیعه را می‌شناسند به این­که شیعیان در هنگام خواندن نماز، دستان­شان را آزاد می‌گذارند و بر روی هم نمی‌گذارند.

شاگرد: به‌خاطر این­که این مسأله یک بدعتی بوده است و باید با آن مقابله می‌کرده‌اند. هر کدام از این موارد ممکن است که برای خودشان یک دلیلی را داشته باشند.

استاد: [خُب در این­جا هم مفروض این است که] بحث کذب مطرح است. همین را دارم عرض می‌کنم. خودشان تصریح می‌کنند برای شیعه که این، کذب است. بعد اسم نمی برند. جالب­تر این است که شیعیان هم نمی­پرسند. می‌خواهم عرض بکنم آیا یک روایت ضعیف هم نبود که بیاید و بگوید من از معصوم علیه‌السلام پرسیدم که قرائت «مَلِک» درست است یا «مَالِک»؟ حضرت علیه‌السلام بگویند که حالا فعلاً کاری نداشته باشید به این مطلب؛ چرا نمی پرسیدند؟

شاگرد: این فرمایش شما خوب است که چرا داعی نداشتند، وقتی که حضرت علیه‌السلام می‌فرمودند «کَذِبُوا»، چرا نمی­آمدند بپرسند؟

استاد: احسنت. یعنی تلقّی امروزی ما، از «کَذِبُوا» اشتباه است. آن راویانی که در زمان معصومین علیهم‌السلام بوده‌اند، نسبت به «مَلِک» و «مَالِک» که مشکلی نداشته‌اند. مشکل در مترادفات بود که نسبت به مترادفات هم فرموده­اند: «کَذِبُوا».

شاگرد: این­ها را قبول داریم و ما با شما همراه هستیم، منتها داشتم با دید ایشان توضیح می‌دادم. می‌خواستم بگویم که حرف ایشان هم این­قدر به دور از آبادی نیست. چون فرمایش شما این بود، چطور است که این­ها را با هم… ما عرض کردیم که شاید به این شکل بشود توفیق داد.

استاد: توفیق چه؟ که می­فرمایند «کَذِبُوا» و در ذهن شیعه، «کَذِبُوا» را می‌اندازند. یک نفر هم نمی‌آید سؤال کند که کدام­یک از این­ها راست است و کدام­یک از این­ها دروغ! ثبوتاً چطور تقریری است؟ خُب، اول باید این تقریر را تصوّر کنیم. آیا این تقریر صحیح است که حتی یک نفر هم سؤال نمی‌کند که کدام­یک از این دو قرائت صحیح است و دیگری کذب است؟

شاگرد: من جوابی ندارم، ولی نمی‌دانم جواب مرحوم آقای خویی رحمه‌اللّه چه است.

استاد: حالا فردا عبارت ایشان در فقه را هم می‌خوانیم. ایشان روایات طرفین را می‌آورند. بعد می‌آیند و تصریح می‌کنند که حتی یک روایت ضعیف نیامده است که بگوید این، راست و دروغش کدام است.

شاگرد: سند جمع برای آن می‌آورید یا این­که جمع عرفی است؟

شاگرد 2: این قرائنی که آوردید که ... .

استاد: بنده از ده نفر از کسانی که معاصر معصومین علیهم‌السلام بوده‌اند، دقیقاً همان زمان صدور این­ها، مطلب آوردم که می‌گفتند سبعة أحرف، یعنی خودت هر چه که دلت می‌خواهد به عنوان مرادف بیاور.

شاگرد: دارند جمع می‌کنند. این چه جمعی است؟

استاد: ما این‌گونه جمع کردیم و گفتیم که آن مُقریء …

شاگرد: اصطلاحاً اسم این جمع، چه نوع جمعی است؟

استاد: جمع بین چه و چه؟

شاگرد: روایت سبعة أحرف و روایتی که می‌گفت قرآن واحد است و «نَزَلَ مِن عِندِ وَاحِد» و «کَذِبُوا» و ... .

استاد: یعنی سبعة أحرف، مفادّ خودش را دارد. تلقّی اشتباهی از آن شده بوده است. اهل‌بیت علیهم‌السلام آمدند و آن تلقی اشتباه را تکذیب کردند. گفتند آن طوری که مردم، روایات سبعة أحرف را فهمیده­اند، دروغ است. این معنا، مقصود شارع و جدّ ما نبوده است.

شاگرد: پس نحوه­ی جمع شما، یک جمع عرفی است دیگر؟

شاگرد 2: اصطلاحاً این نحوه­ی جمع کردن شما، جمع عرفی به حساب می‌آید یا تبرّعی با سند است؟

استاد: خیر؛ این جمع ما که اصلاً تبرّعی نیست.

شاگرد: یعنی شما به عرف عرضه می‌کنید. هر کسی که به آن عرضه می‌شود، می‌فهمد که این­ها قابل جمع هستند.

استاد: اگر در خاطر شریف­تان باشد، سابقا [فرق میان] جمع ظهور عرفی با استظهار عرفی را عرض می­کردم. این یک نحوه استظهار عرفی است. یعنی با قرائنی که از … .

شاگرد: قرائن داخلیّه هم داشت، «عَلَی نَبِیٍّ وَاحِدٍ»، در خود همان روایت.

استاد: بله. آن­ها را که می‌دیدیم، قرائن داخلیّه آن زنده می‌شد. یعنی شما با در نظر گرفتن عصری که آن زمان بود، آن­ها را که جلوی چشم هر بیننده‌ای قرار بدهید، به او گفته بشود که این مطالب را ببین. معاصرین معصومین علیهم‌السلام این مطالب را می‌گفته‌اند. به این کار استظهار می‌گوییم. همین‌طور که می‌خوانید، می‌گویید که این، «حَرفٌ وَاحِدٌ»، امّا این‌ها را که در کنار آن فضا قرار می‌دهید، بعد می‌گویند: «کَذِبوا». بعد می‌گویید خود او می‌گوید که قرائت مدنی به‌صورت «مَلِک» است، قرائت عراقی به‌صورت «مَالِک» بود، «حرفٌ واحدٌ، نَزَلَ مِن عِندِ وَاحِدٍ». خُب، این‌که دو تا هست. چطور می‌شود گفت که «حَرفٌ وَاحِدٌ»؟ می‌گویید: «هر دوی این­ها قرائتی است که از خود پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله رسیده است و کسی مرادف آن را نیاورده است». این مطلب به‌صورت دقیق روشن شد. حضرت علیه السلام هم می‌فرمایند: «حَرفٌ وَاحِدٌ». پس سبعة أحرفی که یعنی دیگران بیایند و مرادف بیاورند، این کذب است: «کَذِبُوا».

اسم این، استظهار عرفی است. استظهار یعنی این­که ما چند چیز را در منظر عرف قرار می‌دهیم و همین‌طوری نمی‌گوییم که «إنَّمَا هُوَ حَرفٌ وَاحِدٌ». بعد می‌گوییم حالا این مطلب «کَذِبُوا» را هم ببینم، سبعة أحرف را هم نگاه کن. بعد خود شما ببین که جمع این­ها در نهایت چه خواهد شد. جمع آن به این صورت می‌شود که یعنی «حَرفٌ وَاحِدٌ». یعنی «حَرفٌ وَاحِدٌ» در مقابل این­که دیگری، حرفی را از پیش خودش، به‌صورت مترادف، بیاورد.

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

کلیدواژگان:

قرآن کریم، تفسیر قرآن، سبعة أحرف، قرائات سبعة، حرف واحد، باور به جواز ترادف در واژگان قرآنی، مدیریت فرهنگی اهل­بیت علیهم السلام، جمع عرفی، استظهار عرفی، تبیین معنای تکذیب معصومین علیهم‌السلام نسبت به سبعة أحرف، تفسیر شیعی از سبعة أحرف، «ملک یوم الدین»، «مالک یوم الدین»، قرائت عاصم، قرائت نافع، قرائت مدنیین، قرائت عراقیین.

1. البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص214: «وَالثَّانِي وَهُوَ أَضْعَفُهَا أَنَّ الْمُرَادَ سَبْعُ قِرَاءَاتٍ وَحُكِيَ عَنِ الْخَلِيلِ بْنِ أَحْمَدَ وَالْحَرْفُ هَاهُنَا الْقِرَاءَةُ وَقَدْ بَيَّنَ الطَّبَرِيُّ فِي كِتَابِ الْبَيَانِ وَغَيْرِهِ أَنَّ اخْتِلَافَ الْقُرَّاءِ إِنَّمَا هُوَ كُلُّهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ مِنَ الْأَحْرُفِ السَّبْعَةِ الَّتِي نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَهُوَ الْحَرْفُ الَّذِي كَتَبَ عُثْمَانُ عَلَيْهِ الْمُصْحَفَ».

2. میرزا هاشم آملی، المعالم المأثورة، ج 4، ص 252.

3. المائدة، آیه­ی 6: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ۚ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا ۚ وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَىٰ أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ مِنْهُ ۚ مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».

4. آیت الله خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص 168.

5. شیخ کلینی، الكافي (چاپ الإسلامية)، ج ‏2، ص 630، ح 13.

6. ابن عبدالبرّ، الاستذکار، ج 2، ص 483.

7. جواهر الكلام في ثوبه الجديد، ج 4، ص 53.







************
تقریر آقای صراف:
شنبه 15/8/1395

· اگرچه قول خلیل را زرکشی به عنوان قول دوم آورده و آن را اضعف اقوال دانسته اما منظور خلیل از قراءات همان چیزی بوده که در آن زمان مرسوم بوده و مفادی دارد که ولو عثمان مصاحف را آتش زد، اما در فضای قراءات قابل درک بوده است. مقصود خلیل از قرائت همان قراءات سبع نبوده و ناظر به فضایی است که می‌دیده. در جاهای متعددی در العین، بین دو قرائت توضیح می‌دهد و هر کدام را معنا می‌کند.

· در چند جا در کتب فقهی ما مطالب مهمی هست. در المعالم المأثورة که شرح عروه است مرحوم میرزا هاشم آملی دارند:

المعالم المأثورة؛ ج‌4، ص: 252
و اما القراءة بالنصب كما في القرآن تبعا للقراء السبع أو العشر فلا وجه له لان مدرك القول بأنه يجب القراءة على طبق قرائتهم يكون مبنيا على إجماع لا أساس له كما سيأتي البحث فيه في باب الصلاة عند البحث عن القراءة و لذا يجب الاحتياط في صورة الشك في الصدور إذا لم يكن على مقتضى قواعد العربية و كان شيخنا الحائري (قده) يحتاط في سورة الحمد في كلمة «مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» فيقرء تارة هكذا و اخرى يقرء «ملك يوم الدين» و ان كان هذا الاحتياط في صلاة واحدة لا يكفي عندي بل يجب ان يكون في صلوتين.

· در البیان ص166:

البيان في تفسير القرآن 166 2 - جواز القراءة بها في الصلاة: ..... ص : 166
2- جواز القراءة بها في الصلاة:
ذهب الجمهور من علماء الفريقين إلى جواز القراءة بكل واحدة من القراءات السبع في الصلاة، بل ادعي على ذلك الإجماع في كلمات غير واحد منهم، و جوّز بعضهم القراءة بكل واحدة من العشر، و قال بعضهم بجواز القراءة بكل قراءة وافقت العربية و لو بوجه، و وافقت أحد المصاحف العثمانية و لو احتمالا، و صحّ سندها، و لم يحصرها في عدد معين.
و الحق: ان الذي تقتضيه القاعدة الأولية، هو عدم جواز القراءة في الصلاة بكل قراءة لم تثبت القراءة بها من النبي الأكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أو من أحد أوصيائه المعصومين عليهم السّلام لأن الواجب في الصلاة هو قراءة القرآن فلا يكفي قراءة شى‏ء لم يحرز كونه قرآنا، و قد استقلّ العقل بوجوب إحراز الفراغ اليقيني بعد العلم باشتغال الذمة، و على ذلك فلا بدّ من تكرار الصلاة بعدد القراءات المختلفة أو تكرار مورد الاختلاف في الصلاة الواحدة، لإحراز الامتثال القطعي، ففي سورة الفاتحة يجب الجمع بين قراءة «مالك»، و قراءة «ملك». أما السورة التامة التي تجب قراءتها بعد الحمد- بناء على الأظهر- فيجب لها إما اختيار سورة ليس فيها اختلاف في القراءة، و إما التكرار على النحو المتقدم.
و أما بالنظر إلى ما ثبت قطعيا من تقرير المعصومين- عليهم السّلام- شيعتهم على القراءة، بأيّة واحدة من القراءات المعروفة في زمانهم، فلا شك في كفاية كل واحدة منها. فقد كانت هذه القراءات معروفة في زمانهم، و لم يرد عنهم أنهم ردعوا عن بعضها، و لو ثبت الردع لوصل إلينا بالتواتر[توجه شود که شیعه هر روز چند بار نماز می‌خواندند و داعی بر نقل آن زیاد بود]، و لا أقل من نقله بالآحاد، بل ورد عنهم عليهم السّلام إمضاء هذه القراءات بقولهم: «اقرأ كما يقرأ الناس» «1». «اقرءوا كما علّمتم» «2». و على ذلك فلا معنى لتخصيص الجواز بالقراءات السبع أو العشر، نعم يعتبر في الجواز أن لا تكون القراءة شاذة، غير ثابتة بنقل الثقات عند علماء أهل السنة، و لا موضوعة، أما الشاذة فمثالها قراءة، ملك يوم الدين بصيغة الماضي و نصب يوم، و أما الموضوعة فمثالها قراءة إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ برفع كلمة اللّه و نصب كلمة العلماء على قراءة الخزاعي عن أبي حنيفة.
و صفوة القول: أنه تجوز القراءة في الصلاة بكل قراءة كانت متعارفة في زمان أهل البيت عليهم السّلام.

· خود ایشان تکذیب معصومین(ع) را مطرح کردند، اما به عمل دارند تقریر می‌کنند شیعه را بر کذب!