بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر قرآن کریم 1395؛
جلسهی بیستم: 12/08/1395 ش.
عنوان:
استاد: در جلسهی قبل این مطلب را خدمت شما عرض کردم که یک کتابی به نام "نزول القرآن علی سبعة أحرف" وجود دارد که تألیف «منّاع بن خلیل القطّان» است و وی متوفای سال هزار و چهارصد و بیست قمری میباشد. عربها در گفتن نام شخص به همراه نام پدر، دیگر کلمهی «إبن» را حذف میکنند و مثلاً اینطور میگویند: «مناع خلیل القطّان» که یعنی «مناع بن خلیل القطّان».
شاگرد: این مصحف عثمان که قرائات مختلف دارد، ولی خُب، چند کلمه اختلاف دارد؟ کیفیّت اینکه چرا یک مصحف اینقدر اختلاف قرائت با این شدّت دارد را تا به حال فرموده بودید؟
استاد: نه، از چیزهایی است که میخواهیم به آن بپردازیم و فعلاً درگیر کلام طبری هستیم. همین فرمایش ... .
شاگرد: خدا نکند. چرا؟ ما هستیم.
استاد: شما به نفع او هستید. میدانم هستید. (خندهی استاد و حضار).
شاگرد: کتابت اسم ایشان به صورت همان مناع در آیهی «مَنَّاعٌ لِلْخَيْرِ»1 هست؟استاد: نه، مناع بهمعنای «مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ» نیست. مناع یعنی بسیار بلند طبع. حالا اینکه اسم ایشان تشدید دارد یا ندارد را دیگر نمیدانم. در هر حال ایشان این کتاب را با این عنوان نوشته و استاد دانشگاه سعودی بوده است. مطالب را آورده است و در انتهاء، مختارش را که همان مختار طبری بود، بیان نموده است. اگر در خاطر شریفتان باشد، سابقاً هم عرض کردم که حرف طبری تا به حال در فضای اهلسنّت طرفدار دارد و لذا آن عباراتی که داشت، برای بحثهای ما بسیار نافع است. امّا خُب، مثلاً به نظرم همان محقّق تفسیر طبری که شخصی به نام "شاکر" بود، خیلی خوشش نیامده است. هر کسی که میخواند، از نحوهی سؤال و جواب، یک فضای عجیبی را میبیند که طبری این مطلب را بگوید و تا به حال هم ... لذا معلوم است که شاکر از این قضیه ناراحت بوده است. میگوید: «من مدّتی در این فکر بودم، بعد یک چیزی به ذهنم آمد و خواستم بگویم. از بس که طولانی شد گفتم که کتاب جداگانهای باشد». حالا نمیدانم که کتاب ایشان باشد یا نباشد. البته تمایل داشتم که ببینم چه چیزی به ذهنش آمده است. مثلاً میگوید که خدا من را هدایت کرد و یک معنایی برای سبعة أحرف به ذهنم آمد که با آن چیزی که طبری میگوید فرق دارد. به نظرم یک وقتی که به دنبال آن رفتم، شاکرهای، محقق تفسیر، دو تا برادر هستند. فکر میکنم یکی از این دو برادر محمدشاکر و دیگر احمدشاکر است که اینها را تحقیق کردهاند. حالا نمیدانم که محقق تفسیر همان احمد شاکر است یا بردارش. اگر در بطاقة کتاب را ببینید، متوجه میشوید که کدامیک از این دو برادر حاشیه نوشتهاند. در هر حال این حرف طبری، میداندار آن است. در این رساله هم آقای مناع خلیل از این نظریه دفاع کرده است. شش نظر گفته است. آن شش نظر با آن شش تایی که ما در جلسات قبلی بهصورت درختی و شاخه شاخهای بیان کردیم، تفاوت میکند. اولاً او نظم درختی به آن نداده است. ثانیاً دو سه مورد از آن قولهایی که میآورد، اقوال دیگری است. مثلاً شاید قول چهارم آن، چیزی است که ما یک سال پیش صحبت کردیم که ابنجزری گفته بود: «خدا به من الهام کرد، بعد دیدم که همین حرف را ابنقُتیبه گفته است». اگر در خاطر شریفتان باشد این مطلب را آورده و خدمت شما خواندیم. شاید دو یا سه جلسه عبارت آنها را میخواندیم که مرحوم شیخ الطائفة هم در مقدّمهی تبیان فرمودند: «اگر بخواهد بهترین معنایی وجود داشته باشد، همین معنا خواهد بود». چون این روایت در نزد خاصّه نیست. اگر بخواهد معنایی داشته باشد، بهترین معنا، همین وجه چهارمی است که خلیل مناع میگوید و مرحوم شیخ در تفسیر تبیان بهعنوان وجه ششم گفتهاند. او اینها را گفته است. بعداً هم همه را جواب میدهد و رد میکند تا میرسد به آن چیزی که ... اول، سریع بگویم، بعد به حرف طبری برسیم. ایشان میگوید: «قول پنجم هم ظاهراً این است که سبعة یعنی "کثیر"». بعد این را رد میکنند. من این قول را هم اصلاً در آن تقسیمبندی ذکر نکردم. چرا؟ چون یک نحو معنا کردن "هفت" است. چون شما میگویید که "هفت" یعنی دقیقاً عدد هفت. گاهی هم میگویید که هفت یعنی خیلی زیاد. «علی سبعة أحرف»، یعنی «أحرف کثیرة». پس «سبعة» یعنی «کثیر». این حالا یک قول است. قول آخری که قول ششم بود و این آقا در این کتاب آورده است، قول خلیل است. ابتدایش میگوید: «نسبوا إلی الخلیل»2 به این معنا که سبعة أحرف یعنی «سبعة قرائات»، سپس رد میکند. میگوید: «این چه حرفی است! قرائات برای ابنمجاهد است. اصلاً ابنمجاهد اشتباه کرده است که هفت تا قرائت را حاکم کرد که همه با سبعة أحرف اشتباه بگیرند». من بر سر جای خودش عرض کردم که این، از زرنگیهای ابنمجاهد بوده است. اینها به عنوان ایراد بر او گرفتهاند. ابنمجاهد در جواب میگوید: «شما متوجه نیستید که چرا من این کار را کردهام. ولی خُب، دیگران به عنوان ایراد به حساب میآورند»؛ واقعاً جای تعجّب است. کسی که استاد دانشگاه سعودی است، اول میگوید این قول سبعة قرائات برای خلیل است. بعد وقتی که میخواهد آن را رد بکند، میگوید که فلانی گفت ... ابنمجاهد برای قرن چهارم است. خلیل برای قرن دوم است. دو قرن در بین اینها فاصله است. آن وقت خلیل میآید و قول ابنمجاهد را میگوید! بگوید: «"نزل القرآن علی سبعة أحرف"، یعنی آن کاری که ابنمجاهد کرده است، یعنی هفت تا قرائت»؛ خُب، واقعاً جای بسی تعجّب است. اول میگویند که این قول برای خلیل است، بعد هم آن را به این شکل رد میکنند! انسان وقتی که ردّ و نسبت را میبیند، تعجّب میکند. به نظرم وفات خلیل در حدود سال صد و شصت و پنج قمری بوده است و او بعد از سال صد و هفتاد قمری، حیات نداشته است. آن وقت خود کسائی که از قُرّاء سبعة است، در حدود سال دویست قمری است. یعنی خودشان متأخّر از خلیل هستند. پس معلوم میشود، خلیل که میگوید سبعة أحرف،[یعنی] قرائت، یک معنای بلندی را در نظرش دارد. حالا البته من به نظرم میرسد که حق با خلیل است. آن شش موردی را هم که من به صورت درختی خدمت شما عرض کردم، قول خلیل، خیلی معنای راقیای دارد. خُب، اگر میخواهد رد بکند، به هفت تا قرائت ارجاع میدهد و بعد میگوید که [هفت قرائت را که ابنمجاهد گفته است!] ... . اینکه رد نشد.حالا خلیل چه چیزی را میخواهد بگوید؟ یک مقداری که جلوتر برویم، روشنتر میشود. وقتی که مطلب طبری را خدمت شما عرض بکنم، مطلب برای شما روشنتر میشود که در این مراحل بعدی، حرف خلیل صحیح است یا نه. ردّ مناع خلیل که اصلاً بر او وارد نیست. حالا نگاه بفرمایید. حالا شاید من عبارت ایشان را آورده باشم.
شاگرد: اگر ممکن است یک قسمت از عبارت ایشان را بفرمایید.
استاد: کتاب را دارید؟
شاگرد: بله.
استاد: در فهرست کتاب، نِقاش وجه ششم را پیدا کنید. ایشان اول، وجوه را میگوید. میگوید: «الوجه السّادس».
شاگرد: همان «الترجیح و المناقشة»؟
استاد: بله؛ «مناقشة وجه السّادس».
شاگرد: بله. «الرأی السّادس».
استاد: بله، از همینجا شروع میکند. بله حالا اگر این مطلب را بخوانید، خوب است.
شاگرد: «و يُجَابُ عَنِ الرَّأىِ السَّادِس- اَلّذى يَرَى أَنَّ المُرَاد بِالأَحرُفِ السَّبعَةِ القِرَائاتِ السَّبع- بِأَنَّ القُرآنَ غَيرُ القِرَائاتِ، فَالقُرآنُ هُوَ الوَحىُ المُنزَلُ عَلَى نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم لِلبَيَانِ وَالإِعجَازِ المَنقُولِ إِلَينَا تَوَاتُرَاً، وَالقِرَائاتُ: جَمعُ قَرَائَة، وَهِىَ فِى اللُّغَةِ مَصدَرٌ سَمَاعِىٌّ لِفِعلِ "قَرَأَ"، وَهِىَ وَجهٌ مِن وُجُوهِ كِيفِيّةِ النُطقِ بِأَلفَاظِ الوَحىِ، "فَالقُرآنُ وَالقِرَائاتُ حَقيقَتَان مُتِغَايِرَتَانِ، القُرآنُ هُوَ الوَحىُ المُنزَّلُ عَلَى الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم الَّذى دَفَعَ بِهِ التَّحَدِّی وَ كَانَ الإِعجَاز، وَالقِرَائَاتُ هِىَ اختِلَافُ ألفَاظِ الوَحىِ المَذكُورِ فِى كِتَابَةِ الحُرُوفِ أَو كِيفِيّتِهَا مِن تَخفِيفٍ وَ تَثقِيلٍ وَغَيرِهَا". وَ عَرَّفَ ابنِ الجَزَرِی القِرَائَات بِقَولِهِ: "عِلمُ القِرَائَاتِ، عِلمٌ بِکِیفِیّةِ أَدَاءِ کَلَمَاتِ القُرآنِ وَ اختِلَافِهَا بِعَزوٍ النَاقِلَةِ وَ قَد نَقَلَ القُرآنَ إِلَینَا بِلَفظِهِ وَ نَصِّهِ کَمَا أَنزَلَهُ اللهُ عَلَی نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم نَقلَاً مُتَوَاتِرَاً وَ لَکِن کِیفِیَّةُ أَدَائِهِ قَد اختَلَفَ فِیهَا الرُّوَاةُ النَّاقِلُوُن، فَکُلٌّ مِنهُم یَعزُوُ مَا یَروِیهِ بِإِسنَادِهِ إِلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم وَ إِن لَم یَکُن مُتَوَاتِرَاً. قَالَ أَبُوشَامَة: "وَ قَد ظَنَّ جَمَاعَةٌ مِمَّن لَا خُبرَةَ لَهُ بِأُصُول».3استاد: ابوشامة «لَا خُبرَةَ لَهُ» را خلیل، قرار داده است. چون اوّل که وجه سادس را میگوید، از خلیل نقل میکند. ابوشامه چه گفته است؟ «من لا خبرة له». بعد چه کرده است؟
شاگرد: «قَالَ أَبُو شَامَة: "وَ قَد ظَنَّ جَمَاعَةٌ مِمَّن لَا خُبرَةَ لَهُ بِأُصُولِ هَذَا العِلمِ أَنَّ قَرَائَةَ هَؤُلَاءِ الأَئِمَّةِ السَّبعَةِ هِىَ الَّتِى عَبَّرَ عَنهَا النَّبِى صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم بِقَولِهِ: أَنزَلَ القُرآنَ عَلَى سَبعَةِ أَحرُف فَقَرَائَهُ کَلَّ وَاحِدٍ مِن هَؤُلَاءِ حَرفٌ مِن تِلکَ الأَحرُف وَ لَقَد أَخطَأَ مَن نَسَبَ إِلَی ابنِ مُجَاهِدِ أَنَّهُ قَالَ ذَلِکَ. وَ قَالَ الطَّبَرِیّ: "وَ أَمَّا مَا کَانَ مِن اختِلَافِ القَرَائَة فِی رَفعِ حَرفٍ وَ جَرِّهِ وَ نَصبِهِ ...».
استاد: حالا این عبارت طبری را الآن من در اینجا باید بخوانم؛ توجه بفرمایید. او چه کار کرد؟ حاصل کلامش چه بود؟ ابتداء گفت که وجه سادس، «قول الخلیل». اگر وجه سادس را بخوانید، وقتی که توضیح میدهد، در همان فهرست نگاه بیندازید، «بیان وجه السّادس».
شاگرد: «الرأی السادس».
استاد: بله. در آنجا صریحاً میگوید که برای خلیل است.
شاگرد: بله. البته تعبیر ایشان به صورت «حُکِیَ» است.
استاد: در "العین" هست.
شاگرد: «قَالَ جَمَاعَةٌ: "المُرَادُ بِالأحرُفِ السَّبعَةِ القِرَائَاتُ السَّبعِ وَ حُکِیَ هَذَا عَنِ الخَلِیلِ بنِ أَحمَد وَ أَنَّهُ فَسَّرَ الحَرفَ ...».
استاد: قرائات سبع یعنی قرائات ابنمجاهد؟ خلیل گفته است که حروف سبعة یعنی قرائات سبع، ابنمجاهد برای دویست سال بعد! آیا اصلاً یک چنین چیزی ممکن است؟ آن چیزی که خلیل در "العین" میگوید، اسم سبع نیست. شما "العین" را نگاه بیندازید. او میگوید: «حرف در اصطلاح، سبعة أحرف یعنی سبعة قرائات». مطلب راقی، سنگین و خوبی است که حالا توضیح آن را به خدمت شما عرض میکنم و آن چیزی هم که طبری میگوید، جواب خلیل نمیشود. امّا اینهایی که او گفت، چطور جواب خلیل را داد؟ گفت: «قرآن همین چیزی است که همه میدانند نازل شده است. سبعة أحرف که شما میگویید قرائت، قرائت آن چیزی است که شما در اینجا اماله بکنید و "علیهم" بگو و "علیهموا" بگو». یعنی فقط قرائت را در اصول برد. تفاوت در فرش را که سال گذشته عرض کردیم، کأنّه اختلاف نگرفته است. آیا این، جواب خلیل میشود! محور حرف خلیل، تفاوت قُرّاء در کجا است؟ در فرش است و آن هم فرشی که بهخصوص، مثل «مَلِک» و «مَالِک» اختلاف معنا میآورد. «عَجِبتُ» و «عَجِبتَ» که دیروز از طبری گفتیم. این بحث ما است. او رفته است و دارد ردّ خلیل میکند که به صرف اینکه این قاری حالا لهجهاش اینگونه است و علیه او میگوید و او علیه این میگوید، اینکه ربطی به سبعة أحرف ندارد. خلیل که نمیخواست این مطلب را بگوید. منظور این است که حرف خلیل حرف درستی است و از این کتابهایی که نویسندهاش استاد دانشگاه سعودی باشد، بعید است که حرف او را آنقدر سبک و خفیف رد بکند.
شاگرد: تعجّب نیست و از دانشگاه سعودی طبیعی است. (خندهی حضار).
استاد: خیر؛ حالا منظورم در فضای خودشان است. شما از بیرون میگویید. امّا اینها در فضای خودشان که میخواهند بگویند که اینها روی حساب جلو میرود، اینطور بگویند. آن هم نسبت به یک شخصی مثل خلیل و حالا این فضا هم یک فضای تحقیق علمی بوده است.
شاگرد: این نسبت به خلیل را از زَرَکشِی نقل میکند و خودش هم ادعا نمیکند.
شاگرد 2: خلیل در کتابش دارد.
شاگرد: نه خود زرکشی میگوید: «وَ حُکِیَ عَنِ الخَلِیل».
استاد: و بعد هم خود او، این را رد میکند.
شاگرد: یعنی خود زرکشی هم اشتباه میکند.
استاد: بله؛ من میگویم. از او بیشتر تعجّب کردم. همین مطلب را که دیدم، کار او دیگر عجیبتر بود. این چه حرفی است. یعنی او نمی دانسته است که خلیل نزدیک به دویست سال قبل از ابنمجاهد بوده است؟ حالا مطلب چیست؟ الآن خلیل در بحث ما چه میخواهد بگوید؟ دیروز عرض کردم که طبری آمد و در فضای ادلّهای که داشت، ادلّه را بهطور کامل به میان آورد. اوّلا در مقدمهی تفسیر خودش دو باب ایجاد کرد. یکی باب «نَزَلَ القُرآنَ عَلَی سَبعَةِ أَبوَابٍ» برای آن کسانی که می گفتند: «الأمرُ وَ النَّهیُ وَ القِصَصُ وَ الأَمثَال». او گفت: «این، ابواب است. اینکه سبعة أحرف نیست» و اینگونه بابش را جدا کرد. امّا گفت در ذیل حدیث سبعة أحرفی که به ادعای آنها متواتر است، ایشان گفت سبعة أحرف یعنی «سَبعَةِ أَحرُف مُتَرَادِفَاً». بعد شروع به بحث کردن نمود. گفت: «دو قول در مقابل شما است. یکی اینکه سبعة أحرف یعنی أمر و نهی و ... یعنی «سَبعَةُ مَعَانٍ، مُتِفَرّقَةٌ فِی مَجمُوعِ القُرآن». یکی هم قول ابوعبید: قاسم بن سلام بود که یعنی «سبعةِ لُغَاتٍ، اَمَّا مُتِفَرِّقَاتٌ فِی کَلِّ القُرآن»، نه اینکه در یک آیه، هفت تا لغت آمده باشد. طبری گفت هیچکدام از این دو قول درست نیست. شروع کرد به بحث کردن برای نفی این دو قول. مطالبی را گفت که حرف او هم درست است. گفت: «مثلاً عمر با هشام نزاع کردند. طبق نقل آنها، یقهی او را گرفت و او را کشان کشان آورد». خُب، آیا میشود که اینها در امر و نهی، در دو آیه نزاع بکنند؟ اینکه معنا ندارد. آیا میشود در دو لغتی که در دو آیهی جداگانه است، نزاع بکنند؟ این هم معنا ندارد. روایت را به صورت مفصّل میآورد و در این مرحله هم، حق با طبری است که البته در جلسهی قبل، این مطلب را توضیح دادم. یعنی ادلّهای را که خود آنها نقل کردهاند، بهوضوح نافی است. مجموع ادلّه نفی میکند که سبعة أحرف در آن روایات، در آن شأنی که وارد شده بود، بهمعنای «سبعةُ مَعَانٍ» باشد یا بهمعنای «سَبعَةُ لُغَاتٍ» به تفسیر ابن سلام باشد. اصلاً اینگونه، جور در نمیآید. در اینجا حق با طبری است. یعنی پس مفاد روایاتی که بود، یعنی «سَبعَةُ أَحرُفٍ فِی لُغَةٍ وَاحِدَةٍ، فِی آیَةٍ وَاحِدَةٍ»، امّا «سَبعَةُ أَحرُفٍ مُتَرَادِفَةٍ»؟ آیا این مقصود است یا نه؟ بحث ما این است. خلیل میگوید: «خیر؛ سَبعَةُ أَحرُفٍ فِی لُغَةٍ وَاحِدَةٍ فِی آیَةٍ وَاحِدَةٍ» امّا «بِقِرَائَاتٍ مُختَلِفَةٍ». لذا شما بر اساس حرف خلیل میتوانید بگویید که الآن در مصحف عثمان، ما در یک آیه، دو تا حرف داریم. چون دو تا قرائت داریم. «مَلِک» و «مَالِک» دو تا حرف از سبعة أحرف است. میتوانید بر اساس حرف او بگویید. امّا بر اساس حرف طبری اصلاً نمیتوانید بگویید. چرا؟؛ چون او میگوید: «تَعَال، هَلُّم، ...»، دقیقاً دو لفظ است که مترادف باشد. لذا طبری صریحاً چه گفت؟ گفت: «در مصحف عثمان از این هفت حرف، فعلاً فقط یک حرف است که وجود دارد. آن هم همان حرفی است که زید بن ثابت آورده است. شش تا حرف دیگر نیامده است». حالا اینکه چرا نیامده است را بهطور مفصّل توضیح داده و عذر آورده است. اعتذار یا حتی بالاتر از آن، از کار عثمان دفاع کرده است؛ حالا در همین تفسیر طبری به تحقیق شاکر، به صفحهی شصت و سه مراجعه میکنیم. خیلی جالب است. میگوید: «وَ أَمَّا مَا کَانَ مِن اختِلَافِ القَرَائَة» همین قرائتی که خود ما داریم. یعنی طبری الآن درمانده است که این اختلاف قرائات موجود را که همه قبول داریم، شما چه میگویید؟ میگوید: «این اختلاف قرائات، نه آن سبعة أبواب است و نه سبعة أحرف است. این، چیزی است که مسلمانان دارند و ائمه، مراء آن را کفر دانستهاند». یعنی یک چیزی است که کأنّه در ادلّهی او، جایی برای آن نیست. حالا من عبارت ایشان را برای شما بخوانم. ما در اینجا، حرفهای بسیاری را داریم. او همینطور به راحتی گفته و رد شده و رفته است. «وَ أَمَّا مَا کَانَ مِن اختِلَافِ القَرَائَة فِی رَفعِ حَرفٍ وَ جَرِّهِ وَ نَصبِهِ وَ تَسکِینِه حَرفٍ وَ تَحرِیکِه وَ نَقلِ حَرفٍ إِلَی آخَر مَعَ اتِّفَاقِ السُّورَة» یعنی از نظر رسم مصحف عثمانی، یکی است. «فَمِن مَعنَا قُولِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم "أُمِرتُ أَن أَقرَأَ القُرآنَ عَلَی سَبعَةِ أَحرُفٍ" بِمَعزِل». این، اصلاً ربطی به آن روایت ندارد. چرا؟ «لِأنَّهُ مَعلُومٌ أنَّهُ لَا حَرفَ مِن حُرُوفِ القَرآن مِمَّا اختُلِفَتِ القَرَائَةُ فِی قِرَائَتِهِ بِهَذَا المَعنَی یُوجِبُ المِرَاءَ بِهِ کُفرَ المُمَارِی فِی قُولِ أَحَدٍ مِن عُلَمَاءِ الأُمَّة». هیچ کسی از علماء نگفته است که وقتی «مَلِک» و «مَالِک» میخوانید، این کفر است یا اینکه بحث در آن کفر است. امّا روایت بود که «فَإِنَّ المِرَاءَ فِی القُرآنِ کُفرٌ». خُب، وقتی در فضای قرائات ما، مراء در آن موجب کفر نیست، آن روایت سبعة أحرف که تصریح میشود مراء در آن کفر است، معلوم میشود که ربطی به این ندارد. پس چه چیزی است؟ آن مترادفات است که الآن، شش تا از آنها در نزد ما نیست. این قرآن، حرف واحد است و مراء در آن هم کفر نیست. شش تا حرف حذف شده است که بر طبق آن روایت، مراء در آن، کفر بوده است. این حرف طبری است.
شاگرد: اینکه میفرمایید مراء در آن، کفر بوده است یعنی چه؟ یعنی کسی انکار بکند و بگوید بخشی از اینها قرآن نیست؟
استاد: بله؛ میگوید که این «کُفرُ المُمَارِی» است. «وَ قَد أَوجَبَ عَلَیهِ الصَّلَاةِ وَ السَّلَام بِالمِرَاءِ فِیهِ الکُفر مِنَ الوَجهِ الَّذی تَنَازَعَ فِیهِ المُتَنَازِعُون اِلَیهِ وَ تَظَاهَرَتْ عَنهُ بِذَلِکَ الرِّوَایَةِ عَلَی مَا قَد قَدَّمنَا ذِکرَها فِی أَوَّلِ هَذَا البَاب». آن وقت این استدلال بهگونهای است که از نظر بحثی، فضای سنگینی است. این را چه میگوید؟ بعداً مجبور شده است که چه مطالب میدانیای را حذف کرده و کنار بگذارد که ما باید مدام این مطلب را به رخ او بکشیم. از او سؤال کنیم که با اینها چه میکنید؟ آیا این، مصداق سبعة أحرف هست یا نیست؟ و سؤالاتی که حالا من الآن خدمت شما میآورم. توجه بفرمایید، آن واقعیّت این است که سبعة أحرف، اصل معنای صحیح آن و ثبوتش، یک فضایی را دارد. بعداً عدهای هم تلقّی غلط کردهاند که در روایات بود. ائمهی معصومین علیهمالسلام حرف اینها را تکذیب کردهاند و فرمودهاند: «کَذِبُوا»4 که یعنی این مطلب دروغ است. امّا آن معنایی را که طبری خواسته است به خصوص معنای مترادف بگیرد، فقط یک بخش کوچکی از سبعة أحرف است و بلکه تازه به یک معنای دقیقی، اصلاً حرف او «بِمَعزَلٍ» است. یعنی سبعة أحرفی که او گفته است، اصلاً با ما نحن فیه سازگار نیست و این مطلب را به این سؤالاتی که من الآن عرض میکنم متوجه میشویم؛ در روایاتی که او آورده و گفتهاند: "مراء کفر است"، میگویند که دو نفر با یکدیگر نزاع کردند. خلاصه با یکدیگر گلاویز شدند و سر و صدایی به پا شد. حتی أبیّ بن کعب میگوید: «وقتی که حضرت صلّی اللّه علیه و آله جواب دادند، هر دو را تصویب کردند، در دل من شک آمد، حضرت صلّی اللّه علیه و آله دست به سینهی من زدند. در روایت دیگر مثل این ماجرا برای عمر بن الخطّاب هم پیش آمده است. حضرت صلّی اللّه علیه و آله دست به سینهی عمر زدند و فرمودند: «إنفر شیطانٌ»5، به آن خصوصیّاتی که خود اهلسنّت نقل کردهاند. سؤال این است "اگر سبعة أحرف، حرف طبری است که هلّم و تعال و امثال اینها را میشود به جای یکدیگر آورد، آیا فضای آنها اینقدر سنگین بوده است که میگفتند چون شما هلّم گفتید، اینجا تعال است، به حدّ کفر بروند؟" اصلاً خود اختلاف در ترادف که کفر نمیآورد. اگر مراء، کفر میآورد برای این بود که سبب اختلاف بود و به یکدیگر نسبت ناروا میدادند که آنچه را که تو میخوانی، قرآن نیست و به خدای متعال تهمت زدهای. این بود که موجب کفر بود و لذا اگر قرائاتی را داشتند که مراء در آنها نمیآید و اینگونه معتقد بودند که همهی اینها، «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِین عَلَی قَلبِ سَیِّدِ المُرسَلِین صلوات اللّه علیه» به تعبیری که شهید ثانی رحمه اللّه داشتند که شاید در "مسالک" بود. البته اینطور در ذهنم هست که در "المقاصد العلیّة فی شرح الألفیّه" این تعبیر وجود داشت و من از آنجا در ذهنم هست. خُب، در چنین فضایی اگر مراء نباشد و تمام این اختلاف قرائات را از ملک وحی بدانند، در چنین فضایی، سبعة أحرف، همین قرائات میشود. همین قرائاتی هم که الآن هست. لازم نیست که حتماً سبعة أحرف باید مرادف باشد. آن وقت، زمانی که مرادف شد، مراء در آن، کفر باشد و اگر مرادف نبودند، حتی اگر در آن، مراء هم صورت بگیرد، کفر نیست. خُب، اینکه بدتر است. شما میخواهید بگویید اگر دو کلمهای که مرادف هستند مراء کنید، خدای متعال فرموده: «تَعَال». شما چرا به جای اینکه «تَعَال» بگویید، به جای آن «هَلُمّ» میآورید؟ شما کافر شدهاید. امّا خدای متعال «مَلِک» فرموده است. شما «مَالِک» میگویید. یعنی لغتی را عوض میکنید که اصلاً معنای آن هم فرق دارد و مرادفْ هم نیست. شما أبداً در اینجا کافر نشدهاید؛ اگر اینطور گفته بشود که خیلی حرف عجیب و غریبی است؛ جالبتر از این، مطلبی است که دیروز از خود طبری خواندیم «عَجِبتُ» و «عَجِبتَ». خیلیها اصلاً ثبوتاً نسبت به «عَجِبتُ» اشکال دارند. میگویند: «خدای متعال که تعجّب نمیکند». از این مطلب در مجمع البیان هم بحث شده بود. لذا بعد ... . [برخی هم] حکایت حال حضرت صلّی اللّه علیه و آله گرفتهاند که آن هم وجه بسیار خوبی است؛ خلاصهی کلام این است که بر اساس این حساب، طبری مدام ابوعبید و ... را رد میکند. میگوید: «مراء باید موجب کفر باشد». اصلاً در «سبعة أقسام»، مرائی پیش نمیآید و موجب کفر هم نمیشود. بعد جواب میدهد مراء در اختلاف قرائات و به سبب آن، در بیان ائمه که کفر نیست. سؤال ما این است: این اختلاف قرائاتی که گفتید مراء در آن نزد ائمه کفر نیست، از دو حال خارج نیست. یا میگویید هر دوی این قرائات، کلام خدای متعال هست. مثل اینکه خود طبری در سبعة أحرف مترادف گفته است. طبری در چند جا تصریح کرده است. میگوید: «آن سبعه أحرفی که مترادف بودند و روایت میگفت که الآن شش تا از آن در نزد ما نیست، همگی آنها کلام خدای متعال بوده است». او تصریح کرد و لذا درمانده شد که چطور عثمان، امت را از آن شش قرائت دیگر محروم کرد و داشت جواب میداد. پس آن شش تا، حرف خدای متعال بود. حالا ما، عین همین سؤال را از او داریم. اینکه میگویید: «وَ أَمَّا مَا کَانَ مِن اختِلَافِ القَرَائَة»، یکی از آنها «مَلِک» و «مَالِک» است. یکی از آنها «عَجِبتُ» و «عَجِبتَ» است که خود شما در تفسیرتان آوردهاید. آیا هر دوی اینها را خدای متعال نازل فرموده است یا نه؟ از دو حال خارج نیست. اگر میگویید که خدای متعال نازل نکرده است، اصل وجودش کفر است. یعنی عدّهای دارند چیزی را که خدای متعال نازل نکرده است، [به عنوان قرآن] میخوانند، در حالی که شما میگویید که جایز است و حال آنکه مکرّر در تفسیر او بود و عرض کردم که میگوید: «نه. همهی مسلمین خواندهاند و متواتراً به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله میرسد». خُب، اگر هر دوی اینها کلام خدای متعال است، باز مراء در آن، مثل ستة أحرفی که شما میگفتید، سبب کفر میشود. چه فرقی میکند! حرف ما این است که اگر مراء بکنند، یعنی یک نفر بیاید بگوید: «مَالِک»، با اینکه ملک وحی آورده است، بگوید کلام خدا نیست. آن هم کفر میشود. یعنی این روایت «المِرَاءُ فِی القُرآنِ کُفرٌ»6 از حیث ضابطه، این است که یا اینکه هر دوی اینها کلام خدای متعال بوده است و مراء هم موجب کفر بوده است یا نبوده است. در اینجا، هر دوی این سؤالات در بحث اختلاف قرائات میآید. شما در اینجا باید صحبت کرده و مطلب را تبیین کنید. آنها یک استدلال عجیب و غریب و خندهدار در اینجا میآورند. میگویند: «استدلالٌ بَعدَ الوُقُوع». چون ائمه، الآن مراء را کفر به حساب نمیآورند، پس سبعة أحرف نیست. خُب، از اول شروع کنید. میگوید: «بمعزلٍ». چرا؟ «لِأَنَّه مَعلُومٌ أَنّهُ لَا حَرفَ مِن حُرُوفِ القُرآنِ مِمَّا اختَلَفَت القِرَائَة فِی قِرَائَتِه بِهَذَا المَعنَی» که الآن محل ابتلای ما هست، «یُوجِبُ المِرَاءُ بِهِ کُفرَ المُمَارِی». خُب، این حرف چطور ممکن است! همان دلیلی که در آنجا کفر میشد، با اینجا چه فرقی میکند؟! چرا در ستة أحرف مترادف که اسهل بود، کفر میشد؟ شما بگویید؟ شما این همه دلیل آوردید دیگر. گفتید که ستة أحرف آن نیست. کفر میشد. چرا کفر میشد؟ چطور آنجا کفر میشد، ولی اینجا نمیشود؟ میگویند: «أئمه گفتهاند که کفر نیست». ائمه بعد از اینکه اختلاف شده است و این، در بین مسلمانان بوده است، میگویند که این، کفر نیست. اولِ ماجرا را بگویید. معلوم میشود که شما از اول دارید اشتباه میگویید. حرف خلیل درست است.
شاگرد: ایشان ظاهراً این اختلاف قرائات را به معنی اختلاف لهجهها و اینطور چیزها گرفتهاند.
استاد: خیر؛ صریحاً میگوید: «فِی لُغَةٍ وَاحِدَةٍ». این مطلب را میگوید که البته در جلسهی قبل هم عرض کردیم.
شاگرد: خیر. همان لهجههایی که مثلاً فرض کنید ... .
استاد: خیر؛ صحبت بر سر مترادفات است. ترادف غیر از لهجه است.
شاگرد: بنده اختلاف قرائت را عرض میکنم. ایشان اختلاف قرائت را بهمعنای «رَفعُ حَرفٍ، جَرِّهِ، نَصبِهِ، تَسکینُ حَرفٍ، تَحرِیکُ حَرفٍ…». اگر اینها باشد که فقط لهجه شد.
استاد: من عرض کردم که نزدیک به پانصد مورد از تفسیر طبری بود که خودش دارد میگوید: معنا فرق میکند. سپس شروع میکند به اولویّتبندی کردن.
شاگرد: ولی به هر حال، در اینجا دارد به این شکل برخورد میکند.
شاگرد 2: اینجا هم نکرده است. اینجا هم «عَجِبتُ» و «عَجِبتَ» را مگر خودش نمیگوید؟ اینکه دیگر لهجه نیست.
استاد: ضمّه و فتحه است دیگر.
شاگرد: بله، ضمّه و فتحه است. امّا آن مطلبی را که در اینجا دارد میگوید و آن را نفی میکند، ظاهراً به حدّ اختلاف لهجه است که اشکالی ندارد که من مثلاً اماله بکنم یا نکنم.
استاد: ایشان اسمی از اماله نمیبرد.
شاگرد: بله؛ نیاورده است.
استاد: نکته این است که اتفاقاً اماله، غیر از مطلبی است که او میگوید. خودش متخصص فنّ قرائات است. یکی از بهترین کتب قرائات را طبری نوشته است. متأسفانه عمومی نشده و بیرون نیامده و موجود نیست. خیلی کتاب مفصّلی در بحث قرائات است.
شاگرد: مگر «عَجِبتُ» و «عَجِبتَ» را نگفته است؟
شاگرد 2: «عَجِبتُ» و «عَجِبتَ» بله، کسره و فتحه است و موجب اختلاف معنا میشود، امّا در خیلی از کلمات، ضبط کلمات به اشکال مختلفی شده است.
استاد: من عرض کردم، یکی از چیزهایی که داریم «مَلِک» و «مَالِک» است. چرا؟ بهخاطر اینکه «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَاب»7. هر مسلمانی، چه باسواد و چه بیسواد، حدأقل در طول شبانهروز باید ده بار این سوره را بخواند و بعد سؤال این است که آیا «مَلِک» خوانده میشود یا «مَالِک»؟ همین الآن در غرب آفریقا به قرائت مدنیِ ورْشْ و قالون «مَلِک» میخوانند که البته در مصحفشان هم موجود است. امّا در بلاد ما که از قرن یازدهم به بعد زیر سلطۀ عثمانی بوده است، «مَالِک» میخوانیم. اگر در خاطر شریفتان باشد، از کتاب "منهج الصّادقین" برای شما خواندم. صاحب منهج چه گفت؟ اصلاً نگفتند که قرائت "حفص" معروف است. گفتند آن چیزی که در بین ما فارسها معروف است، قرائت "شُعبَه"، هم کلاسی حفص بود. این مطلب را صریحاً فرمودند. این قرائت حفصٍ عن عاصم در حدود سیصد - چهارصد سال است که رایج شده است، آن هم بهخاطر کاری که عثمانیها کردند. با این توضیح، الآن «مَلِک» و «مَالِک» که بالفعل دو قرائت موجود است، طبری نسبت به آن چه میگوید؟
شاگرد: چیزی نمیتواند بگوید. باید بگوید که اینجا اختلاف قرائت نیست.
استاد: میخواهم این را عرض بکنم که الآن فی المجلس، یک چیزی را داریم که ایشان باید نسبت به آن صحبت کرده و مطلب را تنقیح کند؛ آیا بر اساس تفسیر او، قرائت «مَلِک» و «مَالِک»، سبعة أحرف هست یا نیست؟ براساس تفسیر او، سبعة أحرف نیست. چون او میگفت: «"سبعة أحرف" یعنی "سبعة مترادف" که تازه شش تا از آن هم نیست». او این حرف را میزند. خُب، قرائت «مَلِک» و «مَالِک» چه است؟ میگوید: امّا این اختلاف قرائات «بِمَعزِلٍ». خُب، بالأخره چه است؟ سبعة أبواب است؟ اگر سبعة أبواب است باید در آیههای مختلف باشد. اگر حرف أبوعبید است، باید در آیههای مختلف باشد. حرف چه کسی است؟ او در اینجا درمیماند، به نحوی که اصلاً نمیتواند حرفی بزند و حال آنکه حرف خلیل درست است. حرف خلیل اینگونه است که میگوید: «اتفاقا سبعة أحرف بهمعنای مترادف نیست و تمام این قرائات را هم شامل میشود. نه قرائاتی که ابنمجاهد در قرن چهارم آورده است». قرائاتی که در زمان خود خلیل بوده است و قُرّاء سبعة هم با خود خلیل، معاصر بودهاند. میگوید سبعة أحرف یعنی این قرائات. یک وجه صحیحی دارد که ان شاء اللّه در جلسهی بعد، به شرط حیات، خدمت شما خواهم گفت.
شاگرد: یک کتابی هم خود سنّیها بر علیه طبری نوشتهاند به نام "القرائات المتواترة التي أنكرها ابنجرير الطبري والردّ علیه".
استاد: به ذهنم رسید که حرف طبری را ... .
شاگرد 2: خیر؛ خود اصل قرائات را دارد میگوید.
استاد: یعنی رفته قرائات ابنمجاهد را ... .
شاگرد: بله. یعنی قرائات بعدی را.
استاد: اگر اینگونه باشد که دیگر ردّ بر انکار طبری نیست. انکار نکرده است.
شاگرد: یعنی طبری عملاً وقتی میآید یکی را ترجیح میدهد، دارد یکی از قرائات بعدی را منکر میشود.
استاد: من عرض کردم که بالغ بر صد مورد پیدا میکنید. در تفسیر طبری، کلمهی «مصیبنا» را بزنید. میگوید: «بأیّهما قرأتَ فمصیب»8. چرا؟ چون هر دو حق است، یا متقارب المعنی است که خیلی از آنها را گفت، تا اینکه رسید به «عَجِبتَ» و «عَجِبتُ» با اینکه مختلف المعنی بودند، باز گفت «مصیب». گفت چون هر دوی اینها درست هستند. نسبت به هر دوی اینها اینطور گفت: «التنزیل بکلتیهما»9. صریحاً گفت که هر دو قرائت نازل شده است.
شاگرد: این موارد را آوردهاند که طبری یک جایی هست که گفته «و لا نصیبه».
استاد: بله، این درست است.
شاگرد: «و لا نصیبه» درحالیکه کسائی، آن را خوانده است.
استاد: بله، اگر موردی بود، این درست است. عدهای بحث کردهاند و گفتهاند که اصلاً طبری، اطلاعی از قرائت حفص که ما امروزه میخوانیم، نداشته است. یعنی در آنجایی که «تفرّد به الحفص»، توضیحی از آن در تفسیری طبری نمیبینید. چرا؟؛ چون حفص به آن متفرّد است. الآن هم ما به قرائت حفص قرائت میکنیم. تفسیر طبری را هم که میبینیم، کأنّه دارد راجع به یک قرآن دیگری صحبت میکند. چرا؟ چون طبری، قرائت حفص را نداشته است. حالا قرائتی که در دسترس او بوده است یا قرائت شعبه است و یا برای دیگران. اگر منظور شما این است، بله درست است.
والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
سبعة أحرف، برداشت نادرست از سبعة أحرف، موضعگیری ائمه معصومین علیهم السلام نسبت به برداشت نادرست از سبعة أحرف، طبری، خلیل بن احمد، مناع خلیل قطان، نزول القرآن علی سبعة أحرف، «بل عجبت و یسخرون»، مالک، ملک.
1. سورهی قلم، آیهی 12: «مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ».
2. نزول القرآن علی سبعة أحرف، ص 72: «قال جماعة إنّ المراد بالأحرف السبعة القراءات السبع، وحکی هذا عن الخلیل بن أحمد وأنّه فسّر الحرف بالقراءة».
3. نزول القرآن علی سبعة أحرف، ج 1، ص 90.
4. الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص630، ح 13.
5. تاریخ واسط، ج 1، ص 107.
6. مجمع البحرين، ج 1، ص 390.
7. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 4، ص 158.
8. تفسیر طبری، ج 18، ص 171. همان، ج 14، ص 244.
9. تفسير طبری، ج 21، ص 23: «فإن قال: أكان التنزيل بإحداهما أو بكلتيهما؟ قيل: التنزيل بكلتيهما».