بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر قرآن کریم 1395؛
جلسهی نوزدهم: 11/08/1395 ش.
عنوان:
استاد: روند بحث در این ایّام به این گونه بوده است که شاید آقایان [شاگردان] سه تا بحث را تا به حال مطرح فرموده باشند. یک بحث این بود که شما [یکی از شاگردان] فرمودید. خیلی کوتاه و مختصر بفرمایید.
شاگرد: عرض ما این بود این مطلبی که در مورد بعضی از قرائات فرمودید که اهلبیت علیهمالسلام نفی کردهاند، اگر ترادف و اشتراک نباشد، میتواند در فضای قرائات دیگر درست باشد. حالا چرا همین را در کلیّت روایت سبعة أحرف نگوییم؟
استاد: بله. تقریباً به این معنا باشد که سبعة أحرف یعنی همان تسهیل. تسهیل در اینکه شارع، نقل به معنا را حرام نکرده است. وقتی که بر بالای منبر، در مخاطبه، در نقل معنا، اگر آیه در یادش نیست، حرام است که مطلب را بگوید؟ خیر؛ مطلب را میگوید. حالا ممکن است که گاهی یک کلمه از آن را هم اشتباه بگوید. گاهی از همان قاعدهی عربی که بلد است، محتوا را میگوید، تا اینکه در ادامه ببیند آیه چیست. مقصود شما همین بود.
بنده عرض کردم که نسبت به این کار، فی حدّ نفسه، مشکلی نداریم. این کار، کار درستی است و بهتر است اینطور بگوییم که اصلاً سیرهی متدیّنین بر این بوده است. متدیّنین که این کار را حرام نمیدانند. امّا آیا وقتی روایت سبعة أحرف صادر شد، مقصود همین بوده است یا خیر؟ بر طبق شواهد و اسنادی که ارائه کردیم، عملاً فضای اهلسنت اینگونه بوده است و لذا به همین خاطر بوده است که اهلبیت علیهمالسلام این منش و روش ایشان را هم تکذیب کردهاند.1 اهلسنّت اصلاً اینگونه میدانستهاند و تلقّی آنها اینگونه بوده است. امّا اینکه آیا واقعاً مراد از سبعة أحرف، این است یا خیر، بازگشت آن به همان بحثهایی است که خدمت شما عرض شد.
استاد: فی حدّ نفسه مانعی ندارد. اگر مقصود از سبعة أحرف این باشد، آن چیزی است که اهلسنّت در آن فضا قائل بودهاند. امّا از قرن سوم به بعد شروع شده است. مخصوصاً ابتدای قرن چهارم، از زمان ابنمجاهد. ولی از قرن سوم، شروع شده است و یکی از کسانی که در این فضا نقش دارد، خود ابوعُبید: قاسم بن سلاّم است. اگر در این فضای بحثی، جایی دیدید که ابوعبید گفته شده است، همین قاسم بن سلاّم است. وفات او در سال دویست و بیست و سه قمری است. یعنی در همان اویل قرن سوم وفات کرده است و البته ایشان کتابهای باارزشی را هم نوشته است. او از کسانی است که در این جهت، نقش ایفاء کرده و کمکم جلو آمده است. به نقل طبری، ظاهراً اوّلین کتاب قرائت را هم ایشان نوشته است. او همینطور جلو آمده و این ذهنیّت، مدام کمرنگ شده است تا به نحوی که الآن تبدیل به کفر شده است. این لفظ "الآن" را که میگویم، یعنی حتی از زمان قرن پنجم. قرن پنجم با فاصلهی دو قرن، مثل ابنحزم آمده و مالک را تکفیر کرده است. حالا هر چقدر هم که جلوتر رفته، شدیدتر شده است. این توضیحات برای این جهت از بحث بود که خدمت شما عرض شد.
شاگرد: یعنی با توجه به اینکه فضای اهلسنت به این شکل بوده است، لذا أئمّه علیهمالسلام آمدند و این نظریهی آنها را تکذیب کردند؟
استاد: یعنی تلقّی بزرگان اهلسنت اینگونه بود که بر طبق سبعة أحرف، امر بر شما آسان است و شارع مقدّس، سختگیری نکرده است. حالا شما محتوای آیه را بگویید، امّا اگر دقیقاً عین الفاظ را بیان نکردید، اشکالی ندارد و کار حرامی را مرتکب نشدهاید، «وَلَوْ لَمْ يَكُنْ مَسْمُوعًا لَهُ»2. این «وَلَوْ»اش در آنجا به این صراحت نبود. ابنحجر گفته است. امّا از زمان ابنسلام به بعد، آمدند و مدام این فضا را تلطیف کردند. گفتند: «معلوم است آنهایی که میگفتند سبعة أحرف، یعنی هر چه که میخواهید بگویید، یعنی حتماً باید مسموع باشد». رفتهرفته آمدند و این قید را به آن اضافه کردند.
شاگرد: یعنی ولو آن نقل به معنا را، از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله گفته باشد؟
استاد: بله. اینها مترادف است. سبعة أحرف یعنی «سبعة مترادف»، امّا نه هر مترادفی. آن مترادفی را که حضرت صلّی اللّه علیه و آله فرموده باشند، نه اینکه خود شما بگویید. خُب، اینها آمدند و آن فضای قبلی را بر هم زندند و این فضا را ایجاد کردند. نتیجهاش این شد که آن فضای قبلی عوض شد. خُب، اگر این است که نباید مالک را تکفیر بکنند، ولی میبینید که ابنحزم میگوید. چون مقصود او روشن بود. فضا، فضای واضحی بود. مدام عوض شد که حالا الآن شما فرمودید طبری چه گفته است، به خدمت شما عرض میکنم.
مطلب دوم، مطلبی بود که شما [یکی از شاگردان] فرمودید. خلاصهای از آن را بفرمایید.
شاگرد: خلاصهی عرض بنده این بود، آن چیزی که شما مصحّح قرائت سبع فرمودید، فرمودید که تدوین تکوین است.
استاد: بله. فرمودند که اگر قرار باشد که قرآن تدوین تکوین باشد، باز در قرائات سبع، خیلی از این تدوین کم میآوریم. چون مثلاً آنها دو تا قرائت مختلف «غُلُف» و «غُلْف» را گفتهاند. خُب، حالا این دو تا قرائت، این را میرساند. امّا اگر این هفت تا قرائت، هزار تا قرائت هم که بشود، واقعیّات همه را نمیتواند بیان بکند. عرض کردم آن که ما گفتیم سبعة أحرف، به معنای تدوینِ تکوین است، اصلاً مقصود این نبود که در آن فضای تدوینِ تکوین، سبعة أحرف یعنی قرائاتی که ما الآن «غُلُف» و «غُلْف» میخوانیم. این نبود. اینکه فضای دلالت لسان زبان عرب است. اینجا الآن در دلالت زبان عرب، میگوییم که هفت تا قرائت با هفت تا محتوا است. امّا اگر بخواهیم تکوین را با حروف، از حروف مقطّعه شروع بکنیم و تدوین بکنیم، این دیگر دائر مدار چه چیزی است ... .
شاگرد: یک قرائت از همین کافی میشود. این چیزی که الآن شما میفرمایید، همین یک قرائت ... میتواند تدوین آن کلّ قرائت ... .
استاد: خیر؛ «فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة»3. در خاطر شریفتان هست که مثال به مرکز دایره زدم؟ گفتم که بسیطترین چیزی که شما میتوانید اسم آن را ببرید، "نقطه" بود. امّا همین چیز در فضای تکوین، بینهایت حیث دارد. این حیثیات، نفسالأمری هستند. فضای نفسالأمر و تکوین اینقدر غامض است. آن وقت شما میفرمایید که یک قرائت کفایت میکند؟ خیر. باید سبعة أحرف باشد. یعنی آن چیزی که میخواهد آن را نشان بدهد، مثل اینکه خود عناصر تکوین، ذوات چندین منظوره هستند. آن چیزی هم که در فضای نشانه میخواهد آن را نشان بدهد، آن نشانه هم باید مثل خودش باشد و لذا دو فضا است.
شاگرد: خُب، میتواند یکی باشد، امّا هفت تا معنا داشته باشد. چه اشکالی دارد؟ یعنی نیازی نیست که حتماً هفت تا قرائت باشد.
شاگرد 2: شما میخواهید بفرمایید که عدد هفت، ریشهی بینهایت است. یعنی به واسطهی این عدد هفت است که این بینهایت، قابل بیان کردن است.
استاد: بله. یعنی مثلاً یکی از آیات قرآن این است که خداوند متعال میفرماید «تِلْكَ آيَاتُ». آیات چه بودند؟ میگفتید: «الر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ»4. در روایت هم دارد که حضرت فرمودند: «من اینطور نمیگویم که "الم حَرْفٌ". "الف حَرْفٌ"». پس «الف، آیَةٌ»، «نَزَلَ عَلَی سَبْعَةِ أحرف»، نه اینکه دوباره بگوییم هفت تا حرف باشد. خود «الف» که بیش از یک حرف نیست «نَزَلَ عَلَی سَبْعَةِ أَحْرُف». یعنی خود «ألف»، همینطوری که عنصر تکوینی ذو وجوه است، «فَأَجْرَى عَلَى سَبْعَة»، اینجا هم اینگونه است که خود «ألف»، «نَزَلَ عَلَی سَبْعَة». در بطن این «الف»، هفت تا حرف و هفت تا وجه است.
شاگرد: وجه آن قرائت چه میشود؟ رابطهی هفت تا قرائت چه میشود؟ آن مطلبی که حضرتعالی فرمودید یک چیز دیگری شد.
استاد: خیر؛ بنده عرض کردم که اصل صدور، آن محور اصلی مقصود از «نَزَلَ عَلَی سَبْعَةِ أَحْرُف»، محوریّت قرآن است. جوهر قرآن چه است؟ تدوینِ تکوین است. پس «نَزَلَ عَلَی سَبْعَة»، این سبعة یعنی همان سبعهی تکوین، «أَجْرَی عَلَی سَبْعَة». این برای فضای اصلی. اگر بخواهیم از تعبیر آن روایت برای جمعه استفاده بکنیم، این اصلیاش است؛ حالا خود این سبعة أحرف از باب موارد کاربرد حوزههای متعدّد دیگر، غیر از این محور بحث، کاربرد دارد که یکیاش «سَبعَةِ قِرائات» است. وقتی که شما در فضای «سَبعَةِ قرائات» میآیید، این یکی از موارد آن است. اینکه مانعی ندارد. من از اول تا به حال ... الآن هم میخواهم از خلیل بن احمد دفاع بکنم که او گفته است: «سَبعَة أحرف» یعنی «سَبعَةِ قِرائات» که به زودی به خدمت شما عرض میکنم. من که عرض کردم "هفت تکوین"، در فضای تدوینِ تکوین، اصلاً ذهن شما به سراغ «مالِک» و «مَلِک» نرود. «مالِک» و «مَلِک»، فضای دلالت است، لفظ و معنا است، نه اینکه لفظ، نشانهی تکوین و تدوینِ تکوین باشد. دو فضا است. ولی در عینحال، یکی از وجوه سبعة أحرف است، نه وجه أعظم آن. آن وجه محوریای که بهخاطر آن، حضرت علیهالسلام دو لب مبارکشان را باز کردند و فرمودند: «نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُف»5. سابقاً عرض کردم کسی که تمامی علوم در نزد او است، وقتی که یک محوری را برای کلام خودش قرار میدهد، یک مساله است. بعد، از این کلام در موارد دیگر هم استفاده بشود، حرف دیگری است. این هم یک نکتهی خوب که لازم است بر آن تأکید بشود.
شاگرد: فرمودید یکی اینکه کاربرد آن در قرائات است.
استاد: بله. یعنی «نَزَلَ القُرآن عَلَى سَبْعَةِ قِرائات» که حالا «مَلِک» میخوانید یا «مالِک»، این یکی از موارد است. نه اینکه «مَلِک» و «مالِک»، آن محور اصلی است که وقتی ما گفتیم تکوین دارد به وسیلهی سبع، تدوین میشود، یعنی همین. خیر، این نیست.
شاگرد 2: یک بار دیگر فرمودند سورهی فاتحه که خلاصهی کلّ قرآن است، باید سبع مثانی باشد. حضرتعالی یک بار دیگر این مطلب را بر سر بحث هفت بودن سورهی فاتحه فرمودید.
استاد: آن مهم است و به تدوین مربوط میشود.
شاگرد: خود همین قرائات با قطع نظر از اینکه دالّ بر معنا هستند، یعنی به عنوان اینکه جلوهای از حقیقت قرآن هستند، آیا نمیتوانند در تدوینِ تکوین و سبعه أحرف دخیل باشند؟ یعنی وارد فضای دلالت نشویم. بلکه در این فضا برویم که حقیقت قرآن، دارد «مَا کَان وَ مَا یَکُون وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إلَی یَوْمِ القِیامَة» را تدوین میکند. خُب، حالا تدوین آن به نحو علامیّت است، نه به نحو علامیّت بر معنا. خُب، یک وجهه و یک بخشی از آن، همین «سبعة قرائات» است.
استاد: اینگونه که شما میفرمایید، بله. خاطر شریفتان هست که یک مرتبه راجع به قرآن صاعد و نازل صحبت میکردم. قرآن نازل شده است - نه بهمعنای دعا - و ملک وحی هم این قرآن نازل را آورده است و توسط رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به دست مردم رسیده است. تکتک اینها شروع به خواندن قرآن میکنند. الآن وقتی که از جان یک عبدی، قرآن تلاوت میشود، این دارد در وجود او فعالیّت انجام میدهد و آن را به بالا میبرد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»6. به یک معنا، به این، قرآن صاعد میگوییم. یعنی شما در نمازتان سورهی مبارکهی فاتحه الکتاب را میخوانید. ملائکه میآیند و این سورهی حمد شما را میگیرند و بالا میبرند. خود این سوره هم شما را از نظر معرفتی بالا میبرد. قرآن است. قرآنی که دارد بعد از نزول توسّط آحاد افراد برمیگردد که خود این قرآن صاعد، دستگاهی دارد. خُب، اگر در این فضا میخواهید بفرمایید، خُب، بله. دقیقاً معلوم است که نسبت به آن تدوین، کسی که «مَلِک» میخواند، چه میخواند و چه آثاری برای او دارد و چه لوازمی دارد، تا داخل بهشت. کسی که «مَالِک» میخواند، همچنین. کسی هم که تلفیق میکند، همچنین. اگر مقصود شما این است که درست است.
حالا اگر هم این نکات مبهم ماند، یادداشت بکنید. گاهی در مناسبتهای دیگر، بیشتر بر روی آن بحث میشود.
استاد: امّا فرمایش ایشان راجع به طبری که دیروز عرض کردم. قبل از اینکه حرف طبری را بخوانم، این مطلب را هم خدمت شما بگویم. خود طبری مجمل صحبت میکند. طبری خُب، معلوم است، اوائل بحث بوده است. حالا مانعی ندارد که من اوّل چند سطری از عبارت ایشان را بخوانم تا بعداً، آن مطلبی را که میخواهم، خدمت شما عرض بکنم. طبری [بر اساس] آن [چاپ] با تحقیق شاکر - تفسیر طبری، جلد یک، صفحه پنجاه و پنج به همراه تحقیق شاکر- میگوید: «قَالَ أبو جَعفَر: فَإِن قَالَ لَنَا قَائِل: فَإذْ كَانَ تَأويلُ قول النبي صلّى اللّه عليه وسلّم: "أَنزَلَ القُرآنَ عَلَى سَبْعَةِ أَحرُف" عِندَكَ، مَا وَصفت، بما عليه استشهدتَ، فَأوْجِدنا حَرفاً فِي كِتابِ اللّه مَقروئاً بِسَبعِ لُغات». میگوید خُب، بیا. یک آیه بیاور که هفت تا مترادف را نسبت به یک کلمه، در زیر هم نوشته باشند. مثلاً یکی بگو: «هَلُمَّ»، یکی بگو «تَعال»، یکی بگو کذا. میگوید اگر نمونهای دارید خُب، بیاورید. «فأوْجِدنا». «حَرفَاً فِی کِتابِ اللهِ مَقرُوئَاً بِسَبعِ لُغات. فَنُحَقِق بِذلك قَولَك». اگر آوردی، حرف شما صحیح است که سبعة أحرف یعنی سبعة لغات. امّا اگر نتوانستی بهعنوان شاهد عینی و خارجی، الآن که ما قرآن میخوانیم، یک آیه را بیاورید که هفت تا مرداف در یک آیه تکرار شده باشد، اگر نتوانستید بیاورید، مجبور هستید که یکی از دو قول دیگر را بپذیرید. طبری از صفحهی پنجاه و پنج وارد میشود در اینکه خودش را در بین سه تا قول میبیند. او یک مختار دارد و دو تا قول هم مقابل خودش هست که در جلسهی قبل، ساختار درختی آن را عرض کردم. آن دو قول چیست؟ میگوید: «اگر الآن یک آیه را آوردید که هفت تا مرادف در آن موجود باشد، خُب، حرف شما صحیح است. امّا اگر نتوانستید، چارهای نداریم جز اینکه در معنای سبعة أحرف، به سراغ دو قول دیگر برویم. حالا آن چه قولی است؟ برویم سراغ «صِحَةُ قَولِ مَن زَعَمَ أَنَّ تَأويلَ سَبْعَةِ أَحْرُف: أنّه نَزَلَ بِسَبْعَةِ مَعَانٍ، وَ هُوَ الأمرُ وَ النّهيُ وَ الوَعْدُ وَ الوَعيدُ وَ الجَدَلُ وَ القَصَصُ وَ المَثَلُ- وَ فَسادُ قَولِك». پس دیگر قول شما نشد. «أَو تَقولَ فِی ذَلِک» که قول ابوعبید که در جلسهی قبل خدمت شما عرض شد. یا بگویید: «إنّ الأحرف السَبعَةِ لُغاتٌ في القُرآن سَبعٌ، مُتِفَرّقةٌ فِي جَميعِه». از یک آیه که هفت تا مرادف نداریم. یک جا مثلاً داریم «هَلُمَّ» که فرضاً برای لغت "هُذَیل" است. یک جای دیگر در یک آیهی دیگر "تَعال" داریم که مرادف همان است امّا برای لغت قریش است. حرف ابوعبید همین بود دیگر. پس اگر یک آیهای را آوردید که هفت تا مرادف در آن، زیر هم نوشته شده بود، خُب، حرف شما درست است. اگر این را نیاورید، یا حرف ابوعبید درست است یا حرف آن کسانی که معانی گرفته بودند.
شاگرد: طبری یک چیزی مثل همان ابنحجر و ابنعیینه میخواهد بگوید؟
استاد: خیر؛ الآن عرض میکنم. پس طبری فعلاً میخواهد چه کار بکند؟ بیش از سه گزینه وجود ندارد. میگوید یا ترداف بگویید یا بگویید که هفت تا لغت مترادف، امّا در کلّ قرآن پخش میباشد و یا سبع معانی بگویید. میخواهد این دو را دفع بکند. ادّله را به میدان میآورد برای اینکه بگوید: «سَبعَةُ مَعانٍ» نیست. حرف ابوعبید هم نیست. نکتهی جالب کلام او این است که وقتی ادلّه را به میدان میآورد، میبینم که این ادلّه با یکدیگر فرق میکنند. یعنی بالدّقه، ریخت دلیل و محتوای دلیل با یکدیگر فرق دارد، ولی محتوای مجموع ادلّه چیست؟ این است که آن دو تا قول مقصود نیست؛ مثلا ده تا دلیل و روایت میآورد برای چه؟ هر ده تا دلیل دارند اینطور میگویند که نه «سَبعَةُ مَعانٍ» و نه سبعهی متفرّقه، بلکه سبعهی؟ تا حالا ببینم کدام سبعة مراد است. پس طبری چنین کاری را کرده است و لذا است که بعداً [شیوهی تعامل خود طبری با قرائات جالب میشود]. حالا من تقریباً در کلّ یک فصل مُشْبِهی، در تفسیر خودش جستوجو کردم، شاید سیصد مورد بشود. مواردی که طبری میآید و قرائات را مطرح میکند، خیلی جالب است. مواضعش را ترجیح میدهد. مواضع متعدّدی که شاید پنجاه مورد بشود. پنجاه مورد کم نیست. میگوید که هر دو تا قرائت خیلی خوب است. هر کدام که دوست دارید را بخوانید، مصیب هستید. شاید بیش از پنجاه مورد هم بشود که اسم از مصیب بودن میبرد. یعنی خودش این را در فضای قرائات میگوید که اینها مترادف هستند. تعبیر او اینگونه است: «متقاربة المعنی» یا «متقاربات المعانی» یا «متقارب المعانی». یک چنین تعبیری میکند. میگوید که تمام اینها جایز است. حالا عبارت آن را در جلسهی بعدی خدمت شما میآورم که در ذیل آیهی شریفهی «بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ»7 که قرائت دارد «بَلْ عَجِبْتُ وَيَسْخَرُونَ». طبری اینجا وارد میشود. یک عبارتی دارد که خیلی مربوط به بحث ما است. یک «إن قلت» و «قلت» میکند. میگوید: «إن قلت» که «بل عَجِبْتَ» و «عَجِبْتُ» که دو تا معنا است. میدانید چرا در آنجا جالب شده است؟ چون طبری در کلّ تفسیرش، همه جا سعی میکند و مدام میگوید یا معنا یکی است و مترادف هستند، یا اینکه متقارب المعنی هستند. یعنی معنای آنها نزدیک به هم هستند. پس همان حرفی را که ما اوّل زدیم، سبعة أحرف و لو حالا الآن به متناقض فرمایش شما [یکی از شاگردان] میرسم. ولی خُب، در اینجا گیر میکند. میگوید که دو تا معنا است. اصلاً نمیشود که بگویند نزدیک است. خدای متعال دارد «عَجِبْتُ» را به خودش نسبت میدهد. امّا «بَل عَجِبْتَ» یعنی تعجّب را دارد به پیامبرش نسبت میدهد. بین این دو تا خیلی فرق است. اینجا مجبور میشود که بگوید کدامیک از اینها است؟ اینجا میگوید که هر دوی اینهاست. میگوید که هر دوی اینها تنزیل است. جلوتر که میرود، ثبوتی کار مشکل دارد. یک دفعه یک جملهای را میگوید که خیلی جالب است. میگوید: «خُب، یعنی مَلَک وحی دوبار خوانده است؟». میگوید: «خیر». در اینجا میگوید: خیر. میگوید: «مَلَک، دو گونه نخوانده است. مَلَک یک گونه آورده است. امّا پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله اجازه دادهاند که دو گونه بخوانید». یعنی این را منسوب به اجازهی حضرت صلّی اللّه علیه و آله میکند که «أَجَازَ قِرَائَتَین». اول میگوید که دو تا تنزیل است. بعد که از او سؤال میکنید: «آیا یعنی مَلَک، دو بار این را خوانده است؟». میگوید: «مَلَک که دوبار نمیخواند». آن بحثهایی که انجام دادیم و شاید چندین ماه به طول انجامید، در عالم ثبوتی آن بحث میکردیم که آیا میشود ملک دوبار بخواند یا نمیشود؟ بحث ثبوتی آن مدّتی طول کشید.
شاگرد: این خودش یک تعریف جانانه است. همان چیزی که به ما نسبت میدهند.
استاد: خیر. اصل چیزی را که او دارد میگوید، دیگران هم قبول دارند. میخواهد ثبوتی آن را توجیه و تحلیل بکند. لذا درمیماند. حالا من عبارت را نیاوردم تا بخوانیم.
شاگرد 2: صفحه بیست و دو و بیست و سه.
شاگرد: به هر حال این توجیه را ... .
استاد: خُب، این توجیه او غلط است. امّا غیر از این است که دیگران، با مقصود او موافق نباشند. بلکه فقط تحلیل او را قبول ندارند. ولی اصل اینکه «بَل عَجِبْتَ» و «عَجِبْتُ» دو تا قرائتی هستند که مسلمانان خواندهاند و قرائت به آن هم حرام نیست و یکی از محامل سبعة أحرف است، دیگران با او در این مقصد، مشکلی ندارند. امّا در اینکه سؤال و جواب بکنید و درمانده شده است و بعد بگویید ... .
شاگرد 2: تفسیر طبری، جلد بیست و یک، صفحات بیست و دو و بیست و سه. همان چاپ شاکر: «فَإِن قَالَ قَائِلٌ: وَكَيفَ يَكُونُ مُصِيبَاً القَارِئ بِهِمَا مَعَ اخْتِلافِ مَعْنِيَيهِمَا؟ قِيْلَ: إِنّهُمَا وَإِن اخْتَلَفَ مَعْنِيَاهُمَا فَكُلُّ وَاحِدٍ مِنْ مَعْنِيَيهِ صَحِيحٌ».
استاد: دو تا معنا است، امّا هر دو صحیح است.
شاگرد: «قَد عَجَبَ مُحمد مِمّا أَعطاهُ اللهُ مِنَ الفَضلِ، وَسَخرَ مِنهُ أهلُ الشِركِ بِاللّهِ، وَقَد عَجبَ رَبنَا مِن عَظيمِ مَا قَالَهُ المُشرِكُونَ فِي اللّهِ، وَسَخِر المَشرِكُونَ بِمَا قَالُوه. فِإن قَالَ: أَ كَانَ التَّنزِيلُ بِإحدَاهُمَا أَو بِكِلتَيهِمَا؟».
استاد: منظور من از همینجا بود. حالا قائل چه میگوید؟ «أَکَانَ التَنزِیلُ بِإحدَاهُمَا أَو بِکِلتَیهِمَا؟».
شاگرد: «قِيلَ: التَّنزيلُ بِكِلتَيهِمَا».
استاد: «التَّنزِیلُ بِکِلتَیهِمَا».
شاگرد: «فَإن قَالَ: وَكَيفَ يَكُونُ تَنزِيلَ حَرفُ مَرّتَينِ؟».
استاد: «تَنزِیلُ حَرفَ مَرّتَین؟». چون میشود این، هم «عَجِبتَ» و هم «عَجِبتُ» باشد. چطور میشود که یک حرف، دو تا تنزیل داشته باشد؟ او در اینجا در توضیح ثبوتی این درمیماند. بعد چه میگوید؟
شاگرد: «قِيلَ: إِنّه لَم يُنَزّل مَرَّتَينِ».
استاد: میگوید «لَم یُنَزّل مَرَّتَینِ». میگوید تنزیل متعددّ «بِکِلتَیهِمَا». بعد میگوید «لَم یُنَزَّل». بعد چه میگوید؟
شاگرد: «إِنّمَا أُنزِلَ مَرَّةٌ، وَلَكِنَّه أَمَرَ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّم أن يُقرَأ بِالقِرَائَتَينِ كِلتَيهِمَا».
استاد: بله، تا همینجا است. «أَن یُقرَاء بِالقِرَائَتَینِ کِلتَیهِمَا». «إنَّما أنزِلَ مَرَّة»، این دیگر یک حرف عجیب است.
شاگرد: او میگوید که بعداً توضیح میدهم. «وَ لِهَذَا مَوضِعٌ سَنَستَقصِي إِن شَاءَ اللهُ فِيهِ البَيَانِ عَنهُ بِمَا فِيهِ الكِفَايَة».
استاد: تا آنجایی که ممکن بود جستجو کردم، من که پیدا نکردم. میگوید: «مفصّل در یک جای دیگری گفتهام». در هر حال در ثبوتی قضیّه درمانده است. ولی اصل این حرف و درمانده شدن او در فضای بحثی ما خیلی خوب است. اینکه درمانده شده است، در فضای بحثی ما خیلی کمک میکند.
شاگرد: خیلی جالب است. این نرمافزار قرآنیای که من دارم که اغلب صوتها و تفاسیر را دارد، به اینجای از تفسیر طبری که رسیده است، دیگر نیاورده است. بعد از «بَل عَجِبتَ» را دیگر نیاورده است. همهی قبل و بعدش را دارد، امّا این یکی را نیاورده است.
استاد: یعنی صفحه را؟
شاگرد: محتوای طبری را کلاً حذف کردهاند. اینجا که طبری در حرفش تناقض دارد را حذف کردهاند. خیلی جالب است.
استاد: در هر حال، اینجا از جاهای مهم تفسیر است؛ حالا چیزی را که ایشان فرمودند، میخواستم بگویم. طبری در مقدّمه میگوید که سبعة أحرف یعنی چه؟ آن دو تا قول را رد میکند و ادلّهای را هم که میآورد، فقط میخواهد بگوید که به دنبال آن دو قول نروید. سبعة أحرف نه یعنی «سبعة معانی». میگوییم: «جناب طبری، شما "سبعة معانی" را اصلاً قبول ندارید؟». میگوید: «بهعنوان "سبعة أبواب" قبول دارم». اگر در مقدّمه ببینید، یک بابی بعد از آن میآورد. میگوید: «"نَزَلَ القُرآنَ عَلَی سَبْعَةِ أبوابٍ". ابواب یعنی اقسام. یعنی امر و نهی و … را میپذیرد». میگوید: «روایت سبعة أحرف، نه یعنی "سبعة معانی". آن، ابواب است». بعد میگوید: «قول ابوعبید را هم نگویید. چرا نگویید؟ که بگویید "سبعة لغات"، مترادفات. امّا در کلّ قرآن پخش است». میگوید: «نه. منظور من در یک آیه است». از او سؤال میکنیم چرا؟ میگوید: «اینها ادّلهی آن است». شروع میکند بهدلیل آوردن. عمدهی دلیلهای طبری هم برای ردّ همان ابوعبید است. ابوعبید شخصیّت مهمّی در این فضا هم بوده است. شروع به ردّ کردن او می نماید. از همین جایی که الآن من عبارت را خواندم، میگوید: «یا باید آن قول را بگویید، یا آیهای را به ما نشان بدهید که هفت تا مترادف در آن باشد». «ذَلِک أنَّ الأخبار…. کذا» تا اینکه به حدود صفحهی پنجاه و هفت و هشت میرسد. میگوید: «"قیل له"، اگر به من اشکال بکند و بگوید که شما یک آیهی اینگونهای به من نشان بدهید، "لَيسَ القَولُ فِي ذَلِكَ بِوَاحِدٍ مِنَ الوَجهَينِ اللَّذَينِ وَصَفتَ". شما خاطر جمع باشید که آن دو تا قول که اشتباه است. امّا اینگونه نیست که چون آن دو تا قول اشتباه است، پس به عهدهی من بگذارید که باید یک آیهای به شما نشان بدهم که در آن آیه، هفت تا مرادف در کنار هم آمده باشند. چنین لازمهای ندارد». بعد شروع میکند به حرف زدن. «"بَلِ الأَحرُفِ السَّبعَةِ الّتي أَنزَلَ اللّهُ بِهَا القُرآن، هُنّ لُغَات سَبع فِی حَرفٍ وَاحِد وَ کَلِمَة وَاحِدَة". دقیقاً هفت تا در یک کلمه است، امّا "بِاختِلافِ الألفاظِ وَ اتِّفَاقِ المَعَانِی». لفظها مختلف است، امّا معنا یکی بوده و مترادف هستند. "كَقَولِ القَائِلِ: هَلُّمَ، وَأَقبِل، وَتَعَال، وَإلَيَّ، وَقَصدِي، وَنَحوِي، وَقُربِي، وَنَحوِ ذَلِك». ببینید چقدر مترادف میآورد! میگوید: «همینها است و سبعة أحرف یعنی همینها». بعد میگوید: «مَمَّا تَختَلِفُ فِیهِ الأَلفاظ بِضُرُوب مِنَ المَنطِقِ وَ تَتَّفِقُ فِیهِ المَعَانِی وَ إِن اختلفت بِالبَیَانِ بِه الألسُنِ کَالَّذِی رَوَینَا آنِفَاً عَن رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلِه وَسَلَّم وَ عَمَّن رَوَینَا ذَلِکَ عَنهُ مِنَ الصَحَابَة" که همه اینگونه گفته بودند. "أنَّ ذَلِکَ بِمَنزِلَةِ قَولِکَ: هَلُمَّ وَ تَعَالَ وَ أَقبِل". بعد میگوید: "فَإِن قَال"». تا به اینجا که میرسد، حالا اشکال مطرح میکند. میگوید: «خُب، اگر اینگونه است پس نشان بده. "فَإِن قَالَ: فَفِی أَیِّ کِتَابِ اللّهِ نَجِدُ حَرفَاً وَاحِدَاً مَقرُوئاً بِلُغَات سَبع"، خُب، بیاور "مُختَلِفات الألفاظ، مُتَّفِقَاتِ المَعنَی، فَنسلم لَکَ صِحَةُ مَا ادُّعیت مِن التَأوِیلِ فِی ذَلِکَ؟"». اینگونه جواب میدهد: «قیل: إنّا لم ندّع أنّ ذلک موجود الیوم". ما که نگفتیم الآن در مصحف عثمان یک چنین چیزی است. آن زمان بوده است. عثمان شش تا را حذف کرده است». بعد در صفحهی پنجاه هشت، در آن بحثهایی که قبلاً گفتهام وارد میشود.
«"قیل: إنّا لم ندّع أنّ ذلک موجود الیوم و إنّما اَخبرنا" یا "اُخبِرنا"». اگر «اَخبرنا» بخوانید، درستش این است «"أنّ معنا قوله صلّی اللّه علیه و آله وسلّم اُنزل القرآن علی سَبْعَة أحرف، علی نحو ما جائت به الأخبار التّی تقدّم ذکرناها و هو ما وصفنا، دون ما ادّعاه مخالفونا" آن دو تا قول که ابوعبید و … باشند "فی ذلک، للعلل التّی قد بَیَّنا. فإن قال: فما بال الأحرف الأخَرِ الستة غیر موجودة». از اینجاست که آن اشکال به طبری، شروع به خودنمایی کردن میکند. طبری میگوید: سبعة أحرف یعنی «سَبعَةُ مُتَرادِف». بعد صریحاً میگوید که از آن مترادفها، فعلاً یکی موجود است و شش تا وجود ندارد. کلمهی شش را میآورد. خُب، بعد در تفسیرش تا آخر، قرائات زیادی را میآورد که میگوید اینها مترادف هستند یا قریب المعنی هستند. خُب، اگر در قرائات مصحف عثمان، شاید بالای دویست مورد میگویید که اینها مترادف المعنی هستند، پس چرا میگویید که شش تا از این هفت تا حرف وجود ندارد!؟ چرا شش تای از این حروف نیست؟ لاأقل مثل ابنجزری بگویید. نظریّهی ابنجزری کاملتر شده است. او میگوید که هفت تا حرف در مصحف عثمان نیست. امّا بعضی از آن هفت حرف در مصحف عثمان وجود دارد. یعنی مقیّد به یک حرف نیستیم. طبری میگوید که شش تا از این حروف نیست. عملاً در تفسیر خودش، خیلی از جاها نشان میدهد که یک آیه قرائت شده است بهنحویکه خود قرائت، حالت ترادف را دارد. ترادف لفظی – لغوی. یعنی تباین اللفظ؟ یا تباین هِیَوِی؟ هَیَئَات متباین هستند، امّا مادّه در پیکرهی لفظ یکی است و معانی متقارب را میآورد. پس عملاً خود طبری در تفسیرش با آن چیزی که در مقدمه میگوید، موافق نیست. اوّل هم که در مقدمه میگوید، در فضایی است که حرف کسانی که در مقابلش قرار گرفتهاند را ردّ بکند. ادلّهای هم که میآورد با آن مختار خودش، بالدّقه موافقت نمیکند. مختار خودش چیست؟ مختار خودش اقتصار بر سمع است. در تفسیر ردّ میکند. یعنی میگوید: «اگر یک روایت و قرائتی بیاورید که متواتر و مشهور نباشد، ولو مترادف هم باشد، قبول نمیکنیم». همین هم هست. یعنی مدام قوی شد. کدام مسلمانی همانطوری که ابنحزم گفت ... اصلاً این ارتکازش میآورد که شما هر چه خواستید، آیه را تبدیل به مترادف بکنید، ولی ادلّهای که طبری میآورد مقیّد به سماع نیست. ابنحجر درست گفت که اینگونه واضح میشود بعضی از صحابه حاضر بودند مرادف بیاورند: «وَلَوْ لَمْ يَكُنْ مَسْمُوعًا لَهُ»8 ولی طبری این را نمیگوید. طبری فقط میگوید که قول سوم این است که «نَزَلَ القُرآنُ عَلَی سَبْعَةِ أَحرُف» یعنی «سَبعَةِ مُتَرَادِف» در حرف واحد، ولی باید مسموع باشد. این مترداف را باید منبع وحی فرموده باشند نه هر کسی از پیش خودش بگوید.
شاگرد: که آن، عِدل قول ابن عیینه و ... است؟ یعنی در کنار آن. یعنی آن دوتایی که در کنار هم هستند و از شاخهها هستند؟
استاد: بله؛ منظور شما عِدل فرد است. بله درست است؛ پس طبری در فضای تفسیر خودش یک چنین کاری را انجام میدهد. حالا از چیزهایی که جالب است این است که گفتم «بَل عَجِبتَ» فقط یک نحو انحصار داشت، هر کجایی که دو تا معنا میشود طبری به سراغ اولی القرائتین میرود. هر کجا که متقارب هستند و میبیند که ظاهراً مشکلی ندارد و معانی به هم نزدیک هستند، میگوید که هر دوی این قرائات مصیب است و هر کدام را که میخواهید، مخیّرید که بخوانید و فرقی هم نمیکند. هر کجا که دو تا معنا است، با مبنای خودش در مقدّمه جور در نمیآید. مبنای او در مقدّمه این بود که میگفت: سبعة أحرف یعنی «سَبعَةُ مُتَرَادِف». خُب، به یک جایی میرسیم که متباین هستند. وقتی که متباین هستند، در اینجا طبری بین دو چیز محذور پیدا میکند. خیلی جالب است. یکی اینکه مبنای خودش این بود که سبعة أحرف یعنی اینکه باید مترادف باشد. مثلاً اینجا که دو تا معنا هست و متباین هستند! از یک طرف میبیند که قرائت، معروف است و همه خواندهاند و آوردهاند. قبول میکند، ولی به یکی از این دو تا اولویّت میدهد تا آن مترادف، دست نخورد؛ مثلاً به «مَلِک» و «مَالِک» که میرسد، مفصّل بحث میکند که أولی القرائتین کدام است؟ «مَلِک» است. خود او قرائت «مَالِک» را نمیپذیرد. چرا؟ چون «مَالِک» و «مَلِک» دو معنای متباین هستند. ما گفتیم مترادف. پس کأنّه اینجا، جای سبعة أحرف نیست. فقط جایی که در کلّ تفسیر پیدا کردیم و جالب است، در جلد بیست و یکم بود که میرسد به «بَل عَجِبتَ» و «بَل عَجِبتُ» که دیگر به سمت این وادی میرود که معنا دو تا است. حالا باید با آن چه کار بکنیم؟ مترادف هم نیستند. بعد با آن سؤال و جواب؛ از آن سؤال و جواب و اینها، معلوم میشود که فضای بحث طبری، خام است و خیلی از چیزها را سربسته رها کرده و رفته است. او فقط در مقدّمه اثبات کرده است و این اثبات، اثبات خوبی است. اثبات نفیای است. یعنی ادلّهای را آورده است که سبعة أحرف نمیتواند به معنای حرف ابوعبید باشد. این خوب است. برای جهت نفیای خیلی خوب است. امّا این ادلّهای که آورده است، میتواند حرف او را اثبات بکند که سبعة أحرف یعنی «سبعة مترادف». ابداً یک چنین چیزی نیست. در این فضا، قول خلیل خوب است که حالا فردا عرض میکنم. ضمن اینکه یکی از اساتید دانشگاه سعودی به نام "منّاع خلیل القطّان" کتابی با عنوان "سبعة أحرف" دارد که در کتابخانهی "الشاملة" موجود هست و در مشکاتالأنوار [از سری نرمافزارهای موسسهی] نور هم وجود دارد. ایشان در حدود پانزده سال است که وفات کرده است. این آقای "منّاع خلیل القطّان" آمده است و خلیل را رد میکند. وقتی که من این مطلب را از او که یک استاد دانشگاه است دیدم، تعجّب کردم. او همین حرف طبری و ... را به همین نحو تقویت میکند و میگوید: «همین حرف، حرف خوبی است» و در همین فضا، حرف را تقویت میکند و حرف خلیل را با یک ردیههایی که انسان تعجّب میکند، رد میکند. خود خلیل که همزمان با قُرّاء سبعة بوده است. آیا مثلاً خلیل دارد برای قرن چهارم، قُرّاء سبعة میگوید! یک مطالب عجیبی میگوید. حالا ان شاء اللّه در جلسهی بعد این مطلب را بیشتر توضیح میدهم که حرف خلیل معنای خوبی دارد و خیلی عالی است و بهتر از ابوعبید صحبت کرده است. ابوعبید متوفای دویست و بیست و پنج قمری است، امّا خلیل متوفای سال صد و شصت قمری است. خلیل در حدود هفتاد سال قبل از ابوعبید وفات کرده است. یک حرف جانانهای میزند که حالا ان شاء اللّه در جلسهی بعد خواهیم گفت.
شاگرد: در کتاب العین میگوید؟
استاد: بله. در همان "العین" هست که «الحرفُ القرائة لقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم "نزل القرآن علی سَبْعَة أحرف". الأحرف القرائات»؛ آن وقت اینها میگویند که این حرف باطل است و باید ببینید که چه ردّی هم میکنند.
شاگرد: یعنی طبری میگوید که قرائت «مَالِک» نداریم و مقصود از نداریم یعنی اینکه میگوید به عنوان قرائت نیست؟
استاد: خیر؛ اصلاً نمیتواند این حرف را بزند. ولی چون مبنای او اینگونه است که سبعة أحرف برای ترادف است، اینجا در محذوریّت قرار میگیرد. لذا مجبور میشود که از عبارت «أولی» استفاده بکند و یکی از دو قرائت را ترجیح بدهد.
شاگرد: أولی یعنی چه؟
استاد: او در مورد قرائات مترادف اینگونه صحبت میکند که اگر به هر یک از قرائات تمسّک بکنید، مصیب هستید. امّا در مواردیکه به قرائات متباینه برخورد میکند، میخواهد قضیه را به یک شکلی سر و سامان بدهد و میگوید: قاری باید در اینجا، یک مختار داشته باشد. مثل اینکه شما در فقه میگویید که مجتهد باید فتوا بدهد، ولو در آخر کار از عباراتی مثل "اظهر" و "اقوی" استفاده میکند و بهصورت جزمی نمیگوید که حکم خدا این است، ولی خُب، اقوی را باید بگوید. شما هم وقتی که به نظائر قرائات "مَالِک" و "مَلِک" میرسید، باید یک مختار در اینجا داشته باشید. حالا یا "مَلِک" و یا "مَالِک". بر خلاف ابنجزری که او میگفت: «هر دو قرائت را بخوان».
شاگرد: بنابراین در یک نماز، نمیتواند هر دو قرائت را بیاورد؟
استاد: این را نفی نمیکند. چون اصلاً نمیتواند نفی بکند. نفی او نیست، ولی خُب، حالا باید بگردیم. من جستوجو کردم. شاید در حدود سیصد مورد در تفسیر طبری باشد که بعداً باید اینها را یکی یکی نگاه بکنیم که انجام این کار هم خیلی زمان میخواهد. من هم یک بخش زیادی از این موارد را بهصورت مروری نگاه کردم که اگر اینها را جمعآوری بکنید، میبینید آنجایی که معنا متفاوت است یا یک ضوابطی دارد، از «أولی» استفاده میکند. آن جایی که معانی قرائات به هم نزدیک است، از عبارت مصیب استفاده میکند. آنجایی هم که أولی میگوید، بنایش بر این نیست که نفی بکند. چرا؟؛ چون وارد است و اهل کار بوده است و خودش کتابهای قرائات نوشته است. میبیند که نمیشود از یک قرائت دیگر صرفنظر کرد.
شاگرد: اگر بخواهد اینگونه جواب بدهد، طفره رفتن از جواب دادن است.
استاد: خیر؛ طبق اصطلاح جلو رفتن است. یعنی میگوید که مختار من این است، ولو که آن هم اشکالی ندارد. گاهی دیدهاید که شخصی میگوید فتوای من این است، امّا أحوط آن است. ولی این در فضایی است که نیاز به تحقیق گستردهای دارد. حالا عبارت آن را ببینید و جمعبندی بکنید. إن شاء اللّه ادامهی مطلب را در جلسهی بعد عرض خواهم کرد.
والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
سَبْعَة أحرف، برداشت نادرست از سَبْعَة أحرف، برداشت درست از سبعة أحرف، تکذیب اهلبیت علیهم السلام نسبت به تفسیر غلط سَبْعَة أحرف، اقرار اهلبیت علیهم السلام به حقیقت و واقعیّت سَبْعَة أحرف، سبع مثانی. فأجری الأشیاء علی سبع. رابطۀ بین سَبْعَة أحرف و تکوین و تدوین عالم، طبری، تفسیر طبری، مبنای طبری در سبعة أحرف، تناقضات طبری در سبعة أحرف، ابنحجر عسقلانی، ابنجزری، منّاع خلیل القطّان.
1. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص 630، ح 13. «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد».
2. فتح الباری، ج 9، ص 27: «لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له ومن ثم أنكر عمر على بن مسعود قراءته حتى حين أي حتى حين وكتب إليه إن القرآن لم ينزل بلغة هذيل فأقرئ الناس بلغة قريش ولا تقرئهم بلغة هذيل وكان ذلك قبل أن يجمع عثمان الناس على قراءة واحدة ...».
3. الغارات (ط - القديمة)، ج 1، ص 109.
4. سورهی یونس، آیهی 1: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ».
5. الخصال، ج 2، ص 358، باب نزل القرآن علی سبعة أحرف، ح 43: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».
6. سورهی فاطر، آیهی 9: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا ۚ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ۖ وَمَكْرُ أُولَٰئِكَ هُوَ يَبُورُ».
7. سورهی صافّات، آیهی 12: «بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ».
8. فتح الباری، ج 9، ص 27.