بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر قرآن کریم: 1395
جلسهی هفدهم: 09/08/1395 ش.
عنوان:
استاد: اگر خاطر شریفتان باشد در جلسهی قبل در راستای محور بحث، صحبت از یک جدولی شد که متشکّل از سه ستون بود که بحث ما در این چند روز در مورد ستون وسط بود. همین ستون وسط، به اصطلاح یک پُلی بین حقیقت قرآن کریم با ظهور این حقیقت در مصاحف بود. آن چیزی که این نحوهی از ظهور را توضیح میداد، احادیثی از سنخ و توضیح «نَزَلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ»1 بود. نحوهی نزول را به نحو یکوجهیِ ضیّق قرار نمیداد، بلکه به صورت منعطف بازِ ذو وجوه قرار میداد. لذا در چنین فضایی عثمان آمده است و مصحفی را جمع کرده است که در دست همه است و در این کتاب خدا [مصحف کنونی] از آن ستّة أحرفی که گفتیم، ده تا را نقل میکردیم، هیچچیزی نیست. یعنی اینگونه به ذهنم آمد که دو تا مبنا برای ستّة أحرف قرار بدهیم. یعنی ستّة أحرف در مبنای ترادف تسهیل، به این معنا که مرادفآوری به دست خودت باشد و هر طور که میخواهی خودت مرادف کلمات را بیاور که این کار هم به جهت آسان گرفتن بر امّت باشد. خود همین «تسهیلاً» بر دو قسم است. یکی اینکه خود خدای متعال نازل فرموده است برای اینکه چند تا وجه داشته باشد و گفتن آن آسان باشد. یکی دیگر به این معناست که یعنی خدا فرموده است: خودتان بیایید و یک حرفی را از نزد خودتان به جای منِ خدا بگویید؛ این معنای دوّم از تسهیل باطل است. لذا میگویم: سبعة أحرف در مبنای کذبی که اهلالبیت علیهمالسلام آن را تکذیب کردهاند، سبعة أحرف در مبنای کذب ترادف تسهیلی. یک معنای دیگر از سبعة أحرف در مبنای حق است، بهمعنای تباین تنزیلی. این مبنا، حق است. یعنی قرآن کریم معانی متباینهای را در کنار هم بیان میفرماید: «أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ»2. سبعة أحرف در کنار این روایت وبا این خصوصیّات مورد پذیرش معصومین علیهمالسلام است.شاگرد: این سبعة وجوه که متناقضات نیست.
استاد: تناقض که خیر، ولی در هر حال «إنّ الأحادیثَ تختَلِف عَنکُم»3، اختلاف هست. میبیند که چندگونه است.شاگرد: این اختلاف بهمعنای تناقض نیست. یعنی دو گونه معنا میکردند.
استاد: منظور شما از تناقض چیست؟
شاگرد: یعنی دو معنای ناسازگار با هم که نبوده است. فرض کنید «تَفَثَ» را یکبار به یک معنایی ترجمه میکردند و یکبار بهمعنای دیگری.
استاد: چرا؟؛ چون خود «تَفَثَ» چند گونه معنا دارد. اینکه ربطی به بحث ما ندارد.
شاگرد: میدانم. بله؛ از آن جهتی که شما میخواهید، ربطی ندارد. من فقط از اینجهت مثال زدم که گاهی دو معنی است، امّا تناقضی با هم ندارند.
استاد: بله. اصلاً مقصود تناقض نیست. امام علیهالسلام که نمیخواهند بفرمایند: «هذا عَطاؤنا» یعنی عطای خدا این است که شما قائل به تناقض بشوید. معلوم است که این مقصود نیست. «هذا عَطاؤنا» یعنی سر در بیاور، عطای خدا این است که یعنی از وجوه قرآن و از معانی عالی قرآن و از معانیای که مانعة الجمع نیستند سر در میآورد. «یَهدی بَعضُه إلی بَعضٍ» است و امثال اینها.
شاگرد: گوناگون است و البته گاهی از اوقات میشود که متناقض هم هست. روایتی که قرائتهای تنزیلی حضرات را میگوید، یک شکل نیست.
استاد: توجه بفرمایید!؛ باز مقصود ایشان از متناقض، این نیست. یعنی باز تخالف میشود. مثالی که چند بار دیگر عرض کردم، در تفسیر برهان هست. البته صرفاً از حیث معنا میخواهم بگویم. آیهی شریفه میفرماید: «قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ»4: مرده باد این انسان! چقدر نسبت به نعمتهایی که به او داده شده است، کفران میورزد! در این روایت، حضرت علیهالسلام فرمودند که این انسان یعنی امیرالمؤمنین علیهالسلام. «قُتِل» هم یعنی شهید شدند. «مَا أَكْفَرَهُ» یعنی کافر نبودند. چه چیزی ایشان را کافر کرده بود؟ هیچچیز. این دو تا معنا به این تعبیر متناقض هستند. متناقض یعنی این معنا دارد میگوید که «مرده باد» و بد است و مذمّت است. این معنا نقیض آن معنای قبلی است و خوب است.
شاگرد: یعنی در دو فضا است.
استاد: امّا دو فضا است و تناقض نفسالأمری که ندارند. تناقض یعنی، نفس این کار هم در شخص زید ممدوح است و همین کار در شخص زید مذموم.
شاگرد: «یَطهُرنَ» و «یَطَّهرنَ» را چه کار کنیم؟
استاد: آن هم خیلی واضح است؛ «یَطهُرنَ» در انشای جواز در وقت حَرَج [است]. «یَطّهرنَ» در انشای ندب در وقت عدم حرج. خیلی روشن است. شاهد آن هم این است که «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ»5 است. «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ» شاهد برای درست بودن هر دو معناست. اگر نسبت به این چیزی که عرض کردم دقت کنید، خیلی زیبا است. «حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ»، دارد انشای جواز در موارد حرج میکند. اگر بگوییم «حَتَّىٰ يَطّهرْنَ»، انشای ... .
شاگرد: حرج هم نباشد، آن «حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ»، انشای جواز است.
شاگرد 2: حتی بدون حرج.
شاگرد 3: نه در حالت حرج.
شاگرد 2: ولی مرجوح.
استاد: لذا تعبیر به ندب کردم. اگر حرج را بیاوریم، آن وقت دو تا الزامی را هم میتوانیم بیاوریم. دیگر تناقض هم نیست.
شاگرد: آن وقت آن بعدیاش هم ندب نیست، آن هم الزام است.
استاد: «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ»؟
شاگرد: بله دیگر. اگر میگویید که این الزام است و برای موقع حرج است. اگر آن یکی هم حرج نباشد، باز الزام است.
استاد: خیر؛ دو تا قرائت هست دیگر. قرار بر این شد که هر دو قرائت را هم ملک وحی خوانده است. هر کدام از این دو قرائت هم دارد یک انشائی را انجام میدهد. «حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ»، انشای جواز در حرج است. «حَتَّىٰ يَطَّهَرْنَ»، انشای عدم جواز در زمان عدم حرج.
شاگرد: اشکال ما از اینجا ناشی شد که شما چند لحظه قبل استحباب فرمودید.
استاد: استحباب هم یک گونهی دیگری میشود. دارم عرض میکنم دیگر. یعنی همهی این صحبتها، بیانهایی است که دارد عدم تناقض را توضیح میدهد که «يَطْهُرْنَ» با «يَطّهَرْنَ» میتواند متناقض نباشد. چگونه متناقض نباشند؟ به این بیان که با تغییر موضوع، انشاءهایی صورت بگیرد که در نفسالأمر با هم جمع میشوند. اگر شما بیایید و با تغییر موضوع، قید حرج بزنید یا یکی را ندب قرار بدهید و یکی را وجوب، به هر نحوی که در واقع میتواند متناقض نباشد.
شاگرد: اینطوری که شما میفرمایید، مثل بحث نسخ و محکم و متشابه است. ممکن است که یک ذهنی متناقض ببیند و ذهن دیگر اینگونه نبیند. یک کسی ممکن است که یک آیهای را متشابه ببیند و یک کسی ممکن است که اینطور نبیند. درواقع نسبی است.
استاد: خیر؛ این چیزی که من الآن عرض کردم، نسبی نبود.
شاگرد: خیر؛ نسبت به بقیهی آیات میگویم.
استاد: چطور؟
شاگرد: چون بعضی از اوقات حضرات فرمودهاند: اینطوری که میخوانند، نیست و آنطوری است: «هَٰذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ». یعنی روایت صراحت دارد. میگوید اینگونه نیست «يُنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ»6. یعنی یک قرائتی را ردّ میکنند ... .
شاگرد 2: بعضی از اوقات ردّ یک قرائت هم دو وجه دارد. یکی ردّ مطلق است. یکی هم ردّ، در این مقامی است که حالا من میخواهم توضیح بدهم. این هم یک وجهی است.
استاد: توجه بفرمایید. اصلاً آن عنوان مهمّ بحث اصولی که آیا استعمال در اکثر از معنا، جایز است یا نیست، قید آن، استقلال آن است. حتماً باید دو تا معنا در دو خانهی جداگانه، بهصورت مستقل باشند. دو فضا است. وقتی که در خانهی دیگری هستید، صحیح است که بگوییم آن خانه نیست و آن خانه در اینجا نیست. بالدّقة درست هم هست و دقیقاً نفی آن صحیح است و لذا وقتی اذهانی هم که قدرت «لا یشغله شأنٌ عن شأن» را ندارند و معمولاً «یشغله شأنٌ عن شأن» هستند، وقتی وارد یک شأن میشوند، به هم نمیزنند. همان شأن را برای او توضیح میدهند. اقتضای معرفت صحیح و تمرکز بدوی همین است. اگر برای کودکان، ابتدائاً بخواهید چند تا مساله را بگویید، هیچ چیزی را نمیفهمند. شما باید یک مساله را بگیرید و با چیزهای دیگر هم مخلوط نکنید. قشنگ برای بچه توضیح بدهید. بعد که جان این بچّه، مطلب معرفتی و کلاس درس را خوب یاد گرفت و درک آن قوی شد، بگویید خُب، حالا بیا امروز یک مطلب دیگری را به تو یاد بدهم و بر مطلب دیروز اضافه بکنم.
شاگرد: از نحوهی این سؤالات استفاده میشود که ذهنیّت سائل این بوده است که فقط یک قرائت درست است. حضرت علیهالسلام با این ذهنیّت میفرمایند که قرائت درست آن چیزی نیست که شما میگویید. بلکه آن چیزی است که من میگویم.
شاگرد 2: خیر؛ معمولاً میگویند که مردم اینگونه میخوانند.
شاگرد: ذهنیّت اینگونه است که یک قرائت است. مثلاً اینگونه نازل نشده و آنگونه نازل شده است. وقتی که اینطور باشد، بنده نسبت به اغرای به جهل نمیتوانم حرفی بزنم و بگویم که اغرای به جهل صورت میگیرد. امّا آیا یک تثبیت اعتقاد باطلی در مخاطب نمیشود که حضرت علیهالسلام در عمل دارند یک قرائتی را نفی میکنند؟ این مطلبی که شما میفرمایید به این معناست که یعنی آن معنا در سر جای خودش درست است، این معنایی هم که من میگویم، اینجا درست است. یعنی این قرائتی که من میگویم، در این بستر درست است و آن قرائت دیگر در این بستر درست نیست. ولی خروجی و نتیجهی نهایی آن، اینگونه میشود که اصلاً آن قرائتی که شما میگویید، درست نیست.
استاد: اجازه بدهید برای تبیین مطلب، یک مثالی را خدمت شما عرض بکنم. به نظرم این مطلب در "المیزان" هست. همانطوری که میدانید در مورد قرائت «مالِک» و «مَلِک» حرفهایی زده شده بود. من یادداشتهایی از کتابهای فقهی هم دارم. عدّهای میگویند: قرائت «مالِک» أولی است و عدّهی دیگری، قرائت «ملِک» را أولی میدانند. اگر نگاه بکنید، در کتابهای فقهیای که به فاصلهی پنجاه سال آمده است، عدّهای قرائت «ملِک» را أولی میدانند و عدهای قرائت «مالِک» را. مثلاً در متن "وسیله"، آسید ابوالحسن اینطور میفرمایند که قرائت «ملِک» أولی است؛ یک استدلال هم "المیزان" راجع به «مالِک» و «ملِک» میکنند و میگویند که «ملِک» بهتر است. چرا؟ آیا شما میتوانید جواب این را بدهید؟
شاگرد: از حیث اذهان و ادوار که ایشان [یکی از شاگردان] گفتند.
استاد: اضافهی به «یوم». میگویند: «هیچ وقت نمیگوییم صاحب یک روز، امّا تعبیر به مَلِک فلان زمان داریم. مَلِک فلان دهر گفته میشود». پس مالک یوم یک اضافهای است که اصلاً با متعارف لغات جور در نمیآید. چرا شما «مالک یوم» میخوانید؟ مالکِ دار میگویید، مالک یک چیزی میگویید، امّا تعبیر به مالکِ یک زمان نمیکنید. لذا میگویند که قرائت درست، «ملِک» است.
شاگرد: خُب، مالک زمان به غیر از خداوند متعال نداریم.
استاد: و لذا میگویند که اگر «لِمَنِ المِلک» بگویید غلط است. تعبیر «لِمَن المِلک الیَوم» غلط است. امروز مِلک برای چه کسی است؟ ملک که معنا ندارد. وقتی که «الیوم» میگویید، بعد از آن میگویید: «لمن المُلک». این را در المیزان میفرمایند7. حالا وقت مُلک است و نه مِلک. چرا؟ چون صحبت از «الیوم» است. خُب، وقتی که صحبت از «الیوم» است، پس «لمن المُلک». پس این هم «مَلِک یوم الدّین» است دیگر؛ این حرفها را میزنند و برای ترجیح «مَلِک»، استدلال میکنند. در این فضا دارند نفی میکنند. میگویند: «مالک» نه. شما هم نسبت به «مَلِک» قانع شدید. امّا در فضای دیگر، آنهایی که در طرف دیگری هستند، به عکس شروع به استدلال میکنند. خُب، شما وقتی دارید یک کسی را نفی میکنید، اگر تک ذهنی هستید که مانعی ندارد. چرا؟ چون «کُلُها شافٍ کافٍ»8. راه دوری نرفتهاید. اگر هم تمام جوانب را نگاه میکنید که خُب، حضرت امروز فرمودند آن نیست، آن نیست. فردا میبینید که خود حضرت دارند قرائت را میخوانند. اگر هم از ایشان سؤال بکنید، جواب شما را میدهند. پس چه شد؟ شما میگویید که آن نفی برای چه بود؟ در همان فضایی بود که غیر آن را نفی کنند، نه اینکه نفی مطلق بوده باشد. حالا همانجا در المیزان که فرمودند، طرف مقابل چه میگوید؟ ... روز هم داریم. شما میگویید که «يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا ۖ وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»9. چه چیزی «لَا تَمْلِكُ»؟شاگرد: «يَوْمَ».
استاد: خُب، در سورهی حمد هم که «يَوْمَ» است دیگر. «يَوْمَ لَا تَمْلِكُ»، روزی است که «لَا تَمْلِكُ» ... «وَالْأَمْرُ» یعنی «المِلکُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ».
شاگرد: در آنجا ظرف نیست؟
استاد: در هر حال «يَوْمَ» است.
شاگرد: ظرف است و «شیئاً» مفعول است.
شاگرد 2: یعنی مالکیّت یوم نیست، بلکه مالکیّت شئ است.
استاد: مراد از «وَالْأَمْرُ» در آیهی شریفه چه است؟ آیا مراد از آن، «مُلک» است یا «مِلک»؟ «يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا ۖ وَالْأَمْرُ»، مراد از این «وَالْأَمْرُ» چه است؟ «مُلک» است یا «مِلک»؟
شاگرد: باز هم «مِلک» است، ولی مِلک یوم نیست.
استاد: «والمِلکُ للّه»، «یَومَئِذٍ للّه». یعنی «مِلک» برای او است و او «مالک» است.
شاگرد: چرا امر را به معنای «مِلک» میگیرید؟ خُب، امر را در اینجا بهمعنای فرمانروایی بگیرید، چطور است؟
استاد: امر به معنای فرمانروایی چه مناسبتی با «لَا تَمْلِكُ» دارد؟ نفی ملکیّت میشود، بعد اثبات سلطنت؟
شاگرد: دلیل نمیشود که «المِلکُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» باشد و از آن طرف هم «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»10 باشد. میشود اینطور گفت که «يَوْمَئِذٍ» مِلک جمیع اشیاء برای خداوند متعال است. آن چیزی که مشکل دارم «مَالِكِ يَوْمِ» است.شاگرد 2: از کجا معلوم میشود در این آیهی شریفه که میفرماید: «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»، این «یوم» متعلَق ملکیّت است؟ شاید بشود گفت که ظرف تحقّق مالکیّت خدا در آن «يَوْمِ الدِّينِ» است.
شاگرد 3: مثلاً اینطور بگوییم که «مالِکُ الأشیاءِ فی یَومِ الدّین».
استاد: اضافهی ظرفیّه.
شاگرد 4: این مطلب مؤیّد این است که میشود «مالِک» خواند.
استاد: شما میگوید که «مالِک» به «یَوم» اضافه نمیشود. پانزده قرن است که دارند این را میخوانند و معنا میکنند و همه میفهمند، در نماز قصد میکنند، شما میگویید که نمیشود! خُب، چرا نمیشود؟ من میخواهم این را عرض بکنم. شما برای تقریر آن قرائت، یک چیزی میگویید که اصلاً مالک را نفی میکنید. منظور من این بود. شما استدلال میکنید که «مالِک» اصلاً نمیشود. شما چیزی را میگویید نمیشود، که پانزده قرن است همه دارند آن را میخوانند و میفهمند و مشکلی هم با معنای آن ندارند. امّا با استدلال گفتید که نمیشود. امّا شما میگویید: چطور امام میگویند که نمیشود، من میخواستم این را توضیح بدهم.
شاگرد: با آن نگاهی که بخواهیم بگوییم آن چیزی که به «مالِک» اضافه شده است، دقیقاً مملوک آن است، نمیشود.
استاد: بله؛ وقتی که «مَلِک یوم الدّین» میخوانیم، یک نحوهی اضافهای در «مُلک» هست که آن نحو اضافه در «مالِک» نیست. نفی در همین اندازه خوب است. امّا نفی مطلق که بگوییم اصلاً دیگر قرائت «مالِک» به کنار رفت؛ این یک نکتهی بسیار مهمّی است که نظیر این را زیاد در روایات داریم که حضرت علیه السلام میفرمایند: «آن نیست». یعنی در این دیدی که در اینجا هست، در این فضایی که اینجا هست، آن تعبیر و عبارت و آن قرائت اصلاً معنا ندارد. اگر عوض بشود و در حرف دیگری بروید و در فضایی که آن فضا، فضای خاص و حرف خاصّ آیهی شریفه است، میبینید که معنا دارد و درست هم هست.
شاگرد: برخی از جاها میگویند که اصلاً تعبیر روایت با این شروع میشود، میفرمایند: «لکن غیّروه و حرّفوه»11. این دو تا کلمه را به تازگی دیدهام.استاد: بله. بعد از اینکه این بحثهای ما تمام شد، باید یک فضای باز ایجاد بکنیم. فضای نقل مستندی که به صحیح بودن و اعتبار یا به تواتر به منبع وحی برسد، آن وقت یک اعتبار و حسابی دارد. امّا هیچ کسی نگفته است که سبعة أحرف میگوید که در طول تاریخ و در گذر زمان، هیچ قاریای اجتهاد نکرده و هیچ کسی اشتباه نکرده است و هیچ کسی مترداف و غلط نیاورده است. اینگونه از موارد که زیاد پیش آمده است.
شاگرد: خیر؛ اتفاقاً بر اساس قرائت رایج، همین را میگویند. در برخی از روایاتی که خلاف قرائت رایج است، حضرت علیهالسلام میفرمایند: «لکن غیّروه و حرّفوه». بعد یک قول جدیدی را میگویند.
شاگرد 2: راجع به این مطلبی که شما میفرماید، شاید بشود گفت که یعنی حضرت علیه السلام میفرمایند: «این قرائت را نگفتهاند».
شاگرد: خير؛ نسبت به قرائت موجود، یک کسی این را قرائت میکند. حضرت علیه السلام میفرمایند که این نیست، اشتباه کردهاید.
استاد: اگر میخواهند فتح بابی برای معنای دیگری بکنند، مانعی ندارد.
شاگرد: یعنی «غیّروه و حرّفوه» به این معنا که همین که آن را منحصر در یک قرائت کردهاند، به نوعی آن را «غیّروه و حرّفوه».
استاد: احسنت. «غیّروه» یعنی [برای مثال] گفتهاند که فقط «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»12؛ اگر یادتان باشد دو تا حدیث بود که میگفتیم حدیث صحیح است. اُبیّ بن کعب میگوید: «و منهم من بدّل تبدیلاً»13. خیلی عظمت در این «تبدیلاً» آن هست. «و مِنهم مَن» یعنی از همان اشخاص، «مِنهم مَن بَدّل تَبدیلاً». یعنی خیلی کار عظیمی کرده است. شما میگویید: خیر؛ فقط «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» [وجود دارد]. خُب، اگر اینطور بگویید، خود این انحصار، از آن چیزی که اصلی بوده است [یک نوع تغییر و تحریف به شمار میاید]. [در اینجا به کار بردن تعبیر تحریف و تغییر] مانعی ندارد. خلاصهی کلام این است که مانعی ندارد. فقط باید ببینند که امام علیه السلام در چه مقامی دارند میفرمایند. اگر تخطئهی یک اجتهاد و یک مطلب غلط و چیزهایی از این موارد است، خُب، در جای خودش بهخوبی توضیح میدهیم. آیه را هم میبینیم و بررسی میکنیم. امّا اگر تخطئهی یک چیزی است که ... . مثلاً عاصم دارد به واسطهی ابوعبدالرحمن سلمی از قرائت امیرالمؤمنین علیه السلام برای ما نقل میکند. آیا نسبت به این هم بگوییم «غیّروه»؟ وقتی که سند به خود امیرالمؤمنین علیهالسلام برسد، سندی که علمای شیعه هم دارند؟ اگر یادتان باشد سندی را که علمای شیعه داشتند که به قُرّاء سبعة میرسید، آوردیم و در همینجا خواندیم. علاّمهی حلّی، دیگران، مرحوم مجلسی رحمهم اللّه أجمعین، مفصّل آوردهاند. سندهایی که خود علمای شیعه دارند به اصل مطلب دارند تا همه به نحو تواتر جلو برود. منظور این است که این «غیّروه و بدّلوه» خیلی مهم است در اینکه در کجاست و چه چیزی را دارند تخطئه میکنند. البته گاهی «غیّروه» به یک قرائتی اصابه میکند که در حدیث، ناسخ آن را تغییر داده است. یعنی اصل آن آیه، یک چیزی بوده است که ناسخ، همان آیهای که بلد بوده است را نوشته است. امام علیه السلام «غیّروه» را به یک چیزی گفتهاند که آن ... در کتابهای "درّ المنثور" هم خیلی نظیر دارد که میخواهند بگویند فلان شخص اینگونه خوانده است، امّا خواندنی است که کاملاً با قرآن تفاوت دارد. آن کسی که نوشته است، همان آیهی خودمان را نوشته است که اصلاً دیگر بعداً سرگردان میشویم که این چیزی که او خوانده است، چه بوده است. من بهطور مکرّر به این مساله برخورد کردهام.شاگرد: در نرمافزار جامع التفاسیر اینگونه است که اصلاً اِعراب آیه را اینطرفی میگوید. بعد که به آیه میرسید، کاملاً اِعراب برعکس گذاشته است؛ یعنی شما میفرمایید که این حالت در اصل نسخهها رخ داده است؟
استاد: احتمالش هست که مثلاً یک شخصی یک چیزی را نزد امام علیه السلام خواندهاند. ای بسا اصلاً بلد نبوده است که درست بخواند. ای بسا آیهی مأنوس خودش را، که حالا آن را غلط هم نوشته بوده است، نزد امام علیهالسلام خوانده است. بعد هم این عبارتی که امام علیه السلام فرمودهاند: «غیّروه» را به اصل آیهی قرآن کریم زده است. شاید اینگونه بوده باشد. این مساله، خیلی مسالهی مهمی است که تمام جوانب در آن سنجیده بشود. اینکه میفرمایید در یک حدیثی به این شکل آمده است که حضرت علیهالسلام میفرمایند: «غیّروه»، باید قبل و بعد و خصوصیّات و تمام اینها را بررسی بکنیم و نمیشود که الآن یک چیز کلّی به خدمت شما عرض بکنم.
ادامهی ارائهی شواهدی از حمل کردن سبعة أحرف بر معنای نادرست
استاد: قرار بود که ده نفر از افراد قدیمی را خدمت شما عرض کنم که از عباراتشان بر میآمد که سبعة أحرف را اینطور معنا میکردند که خود شما از ناحیهی خودتان نقل به معنا بکنید و مرادف بگویید.
شاگرد: یک حدیثی را دیشب در خصال دیدم که شاید به بحث ما کمک بکند. در این حدیث اینطور آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمودهاند: «يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي»14.استاد: همان باب خصال، دو تا روایت بود. این روایت ضعیف است. مرحوم صدوق در خصال یک باب دارند، [در] خصال هفتگانه. «بابُ نَزَلَ القُرآن عَلَی سَبعَةِ أَحرُف» که در ذیل آن دو تا روایت آوردهاند. یک روایت اینطور است که «يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي» که سند آن ضعیف است و راویهای حدیث از مجاهیل هستند و بحث خاصّ خودش را دارد. روایت دیگر از نظر سندی معتبر و خوب است که حالا یا صحیح یا کالصّحیح است: «إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ، قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوه. ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب».
شاگرد: معنای این فقره از روایت که میفرماید: «أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوه» چیست؟
استاد: یعنی امام علیه السلام «سَبْعَةِ وُجُوه» را خبر دارند و مفاد «سَبْعَةِ وُجُوه» خیلی گسترده است. اگر بخواهیم پایینترین مرتبهی آن را برای شما بگوییم، این است که در یک فضایی، امام علیه السلام میتواند هفت گونه فتوا بدهد، هفت نوع فتوا بدهد، امّا نه بهطور متناقض.
شاگرد: مثل همین «یَطَّهرنَ» و «یَطهُرنَ» که الآن صحبت شد.
استاد: بله؛ در یک موضوع. لذا در بحار الانوار بود. شاید علی بن حمزه بود. علی بن حمزه میگوید ... برادر زراره است. عبدالأعلی برادر داشت؟
شاگرد: عبدالأعلی بن أعین.
استاد: بله، ابن أعین. او میگوید با علی بن حمزه به محضر امام صادق سلام اللّه علیه رفتیم. در آنجا میگوید که علی بن حمزه یک سؤال از امام صادق علیه السلام پرسید. این روایت خیلی جالب است. از حضرت سؤال پرسید و حضرت جواب دادند. بعد سائل یک قید از سؤال را عوض کرد و اینطور پرسید که «فَإِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا» جواب چه میشود؟ حضرت یک جواب دیگری دادند. دوباره یک قید دیگری از سؤال را عوض کرد. گفت: «فَإِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا» چه میشود؟ حضرت علیه السلام یک جواب دیگری دادند. یعنی به خیال خودش داشت زرنگی میکرد. به خیالش با سه چهار تا «فَإِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا» از حضرت تناقض به دست آورد. مثلاً حضرت علیه السلام چهارگونه جواب دادند. بعد از آن رو کرد به این برادر زراره و گفت: «هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ». یعنی حضرت را گیر انداختیم. یعنی کاری کردیم که حضرت علیه السلام سه - چهارگونه جواب بدهند. البته او که کار بدی انجام داد، امّا حضرت علیه السلام خیلی با ملایمت جوابش را دادند. حضرت رو کردند و فرمودند: «لَا تَقُلْ هَكَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّكَ رَجُلٌ وَرِعٌ»15. تو نباید اینگونه حرف بزنی که نسبت به ما اینطور بگویی که «هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ» که یعنی حضرت را گیر انداختم. بعد حضرت علیه السلام فرمودند: «إِنَّ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءَ مُضَيَّقَةً لَيْسَ تَجْرِي إِلَّا عَلَى وَجْهٍ وَاحِدٍ». یعنی جا دارد. یک جایی هست که فقط «لَيْسَ تَجْرِي إِلَّا عَلَى وَجْهٍ وَاحِدٍ». اصلاً در آنجا تناقض میشود. به قول ما، فضا یک فضای دو ارزشی است. امّا بعد در ادامه می فرمایند: «مِنْهَا وَقْتُ الْجُمُعَةِ لَيْسَ لِوَقْتِهَا إِلَّا حَدٌّ وَاحِدٌ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ وَ مِنَ الْأَشْيَاءِ مُوَسَّعَةً تَجْرِي عَلَى وُجُوهٍ كَثِيرَةٍ وَ هَذَا مِنْهَا وَاللَّهِ إِنَّ لَهُ عِنْدِي لَسَبْعِينَ وَجْها». در عینحال یک مواردی هستند که موسّع هستند. وقتی که موسّع است، شمای مستشکل دیگر نمیتوانید بگویید امام علیه السلام چهار گونه حرف زدند. یک مقداری که قید را عوض بکنید، مطلب عوض میشود. حضرت می فرمایند: «وَاللَّهِ إِنَّ لَهُ عِنْدِي لَسَبْعِينَ وَجْها». حالا اگر چهار وجه آن را به شمای سائل گفتم، هفتاد وجه هست که شما از آن مطّلع نیستی و به صرف شنیدن چهار وجه، نسبت به ما اینطور صحبت میکنی که «هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ»!
مذمّت اظهار نظر در فضای عدم معرفت نسبت به مسأله
یادم میآید که یک آقایی بود که اصلاً درس طلبگی نخوانده بود و از عوام الناس بود. امّا در درس بعضی از مراجع میآمد و مینشست. گاهی میشود که یک عدّهای بر علیه یک عالمی صحبت میکنند. آن شخصی هم که عامّی بود، در آن مجلس حضور داشت که دیده بود مثلاً یک طلبه دارد بر علیه آن مرجع یک مطلبی را میگوید. این هم یک دفعه آن چیزی که در دلش آمده بود را گفته بود. وقتی که این مطلب را برای من نقل کردند، برایم خیلی جالب بود. این شخص عامی در آن مجلس گفته بود: «بله، من هم که به درس ایشان آمدم و درس ایشان را گوش کردم، دیدم معلوم است که دارد اشتباه میگوید». (خندهی حضّار). حالا این درس چطور درسی بوده است؟ ظاهراً درسی بوده است که سنگینترین بیانات در این درس بوده است و حتی افرادی هم که مطالعه کرده بودند، به خوبی متوجهی مطالب استاد نمیشدند که این آقا چه فرمود. این شخص عوام اینطور گفته بود که این استاد یک چیزهایی گفت که واضح بود باطل است. اصلاً متوجّه نمیشد که این استاد چه میگوید، امّا میگفت واضح است که باطل است.
شاگرد: از برکت این روایت یک مطلبی هم حل شد و آن این که تمام حواشی کفایه دارند، یا خیلی از آنها که هفتاد بطن روایت ندارد، در حالی که روایتش همین است. مرحوم صاحب کفایه این مطلب را به این شکل آوردهاند که در روایات، هفت بطن و هفتاد بطن آمده است. یک عدّه از محشّین اینطور میفرمایند: «اصلاً روایت هفتاد بطن وجود ندارد»؛ به نظر میرسد که مقصود از این هفتاد بطنی که صاحب کفایه فرمودهاند، ناظر به همین روایتی باشد که میفرماید: «وَاللَّهِ إِنَّ لَهُ عِنْدِي لَسَبْعِينَ وَجْها».
استاد: بله، هفتاد وجه برای یک مساله و مطلب میتواند باشد که تا به این اندازه پیش برود. منظور این است که این شخص نمیتواند به حساب اینکه حضرت علیه السلام دو - سه حالت مختلف یک مساله را فرمودند، اینطور استفاده بکند که حضرت تناقض گفتهاند.
استاد: حالا این ده نفری را که شروع کرده بودیم و معتقدات آنها را میگفتیم، نفر دهم ایشان محمد بن ادریس شافعی، امام فرقهی شافعیّه، است که از جمله بزرگان اهلسنت بوده که متوفای سال 204 قمری است. ایشان شاگرد همان مالک بن انس است که قبلاً راجع به او صحبت کردیم. از ایشان در این سایت اصلی "الشاملة" و در نرمافزارهای منابع اهلسنت، چند تا کتاب موجود است که من حالا میخواهم به دو تا از کتابهای ایشان آدرس بدهم. یکی "الرّسالة"، یکی هم کتاب "اختلاف الحدیث" است. اختلاف الحدیث هم برای او است «و متبوعٌ ملحقاً بالأمّ للشّافعی». کتاب "الأمّ" شافعی که خیلی معروف است. فقها زیاد از آن اسم میبرند که از جملهی این فقهاء، صاحب جواهر هستند که در کتاب جواهر خودشان از این کتاب اسم میبرند. در انتهای کتاب "الأمّ" شافعی، کتاب "اختلاف الحدیث" چاپ شده است. من دو تا عبارت از این کتابهای ایشان یادداشت کردهام که برای شما میخوانم تا ببینید لحن شافعی در زمانیکه معصومین علیهم السلام بودهاند و ترادف را تکذیب کردهاند، چگونه بوده است. الرّسالة للشّافعی، جلد یک، صفحهی دویست و هفتاد: «قال: فغذا كان اللّه لِرَأْفته بخلْقِه أنزل كتابَه على سبْعة أحْرف، معرفةً منه سبحانه بأنَّ الحفْظَ قدْ يَزِلُّ»: خدای متعال بهخاطر مهربانیای که نسبت به خلق خودش داشته است، قرآن را بر هفت حرف نازل کرده است. میدانسته است که گاهی میشود كه در حافظهی مردم لغزش و خطا و نسیان پیش میآید. «لِيُحِلَّ لهم قرائته»: [تا] قرائت قرآن را برای آنها حلال بکند. «وإنْ اختلف اللفظُ فيه»: قرائت قرآن برای آنها حلال باشد ولو لفظی که میخوانند با آن چیزی که خدای متعال میخواند، مختلف باشد. «ما لَم يَكُن في اختلافهم إحالةُ معنى»: مادامی که معنا عوض نشود. «إحالة» یعنی إزاله. یعنی معنا از بین نرود و زائل نشود. اگر معنا تغییر نکند، مانعی ندارد. «كان»، وقتی که خدای متعال، کتاب را اینگونه قرار داده است، مادامی که احالهی معنا نشده است، در حالیکه لفظ دچار اختلاف شده است، مانعی ندارد. «کان ما سِوَى كتابِ الله أوْلَى أنْ يَجوزَ فيه اختلاف اللَفظ ما لَم يُحِلْ مَعناه». میخواهد بگوید غیر از کتاب خدا، نقل به معنا در حدیث جایز است. اگر تشهّد هم چند گونه باشد، جایز است. «و كُلّ ما لَم يَكُن فيه حُكْمٌ، فَاختلافُ اللّفظِ فيه لا يَحيلُ معناه». هر چیزی که حکم شرعی در آن نباشد، اختلاف لفظ سبب تغییر معنا نمیشود. امّا مطلب نسبت به حکم اینگونه نیست. اگر یک کلمه عوض بشود، حکم هم عوض میشود، امّا آن چیزی که حکم ندارد، این مشکل را ندارد. «وَ قَد قَال بَعضُ التّابِعین: لَقِيتُ أُناساً مِن أصحابِ رَسول اللّه، فَاجتَمَعوا في المعنى واختَلَفوا عليَّ في اللفظ». همان یک جملهی حضرت صلّی اللّه علیه و آله را میگفتند، امّا جملات با هم فرق میکرد و نقل به معنا میکردند. «فقلْتُ لبعضهم ذلك»، گفتم: «چرا حرف حضرت صلّی اللّه علیه و آله را دو جور برای من میگویید؟». آنها گفتند: «اینکه دو جور نیست. مقصود یکی است». «فقالَ: لا بأس ما لمْ يُحِيلِ المعنى». گفتند: «مادامی که معنا عوض نشود، اشکالی ندارد».
عبارت بعدی او که در "ملحق الأمّ" چاپ شده است و در کتابخانه "الشّاملة" هم وجود دارد، "رسالة إختلاف الحدیث للشّافعی" است. در جلد هشت، صفحهی ششصد: «بابٌ فی التّشهّد». حالا دیگر من عبارت ایشان را نمیخوانم. ایشان میگوید: «تشهّد، الفاظ مختلفی دارد. همهی اینها هم صحیح است و مانعی ندارد که حضرت صلّی اللّه علیه و آله تمام اینها را تعلیم داده باشند». عبارت میرسد به اینجا که «و احتمل مثلاً أن تکون کلّها ثابتة و أن یکون رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم یُعلّم الجماعة والمنفردین التّشهّد فیحفظ أحدهم علی لفظٍ و یحفظ الأخر علی لفظ یخالفه». میگوید: حضرت صلّی اللّه علیه و آله تعلیم داده بودند ... «لا یختلفان فی معنی». معنا یکی بود. هر کدام این معانی را به یک شکلی از الفاظ حفظ میکردند. «أنّه إنّما یرید به تعظیم اللّه جلّ ثنائه وذکره والتّشهّد والصلاة علی النبیّ»؛ مقصود از تمام اینها این است. «فیُقِرّ النّبیّ کُلاً علی ما حفظ». منظور این است که حضرت صلّی اللّه علیه و آله فرمودهاند: هر آنچه را که فهمیدی خوب است «و إن زَادَ بَعضُهُم عَلَی بَعض أو لفظها بغیر لفظ. لأنّه ذکرٌ». بعد حالا میخواهد برای بحث ما شاهد بیاورد. میگوید: «و قد إختلف بعض أصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی بعض لفظ القرآن عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لم یختلفوا فی معناه فأقرّهم و قال: هکذا اُنزل إنّ هذا القرآن أنزل علی سبعة أحرف». طبق تعریف ایشان، سبعه أحرف یعنی هر چه که شما گفتید و معنا زائل نشد، درست است. «فأقرئوا ما تیسّر منه». حالا که قرآن اینگونه است، «فما سوی القرآن من الذکر أولی أن یتّسعها فیه إذا لم یختلف المعنی». اصلاً حرف و لحن او اینگونه است که میگوید سبعه أحرف یعنی هر طوری که حفظ کردی و هر طوری که نقل کردی «ضلّ حفظک»، اگر یک کلمهی دیگری به جای آن قرار دادی، مادامی که معنا دچار تغییر نشده است، حدیث شامل آن میشود؛ لذا در چنین فضایی، باید روایت کافی را به میدان آورد. «کَذِبوا». این حرفهایی که میگویند، دروغ است. اینکه بگوییم سبعة أحرف یعنی چه؟ یعنی «ما لم یحیل المعنی که حالا اگر یک لفظی را به صورت مترداف نسبت به یک کلمه از قرآن آوردید، صحیح باشد و مانعی ندارد. خداوند متعال در کتاب خودش آسان گرفته است، چه برسد به کتابهای دیگر.
این ده تا شاهد مثال تمام شد. حالا دو سه موضوع دیگر باقی میماند که آنها هم مهم هستند إن شاء اللّه به شرط حیات در جلسات بعدی مطرح خواهیم کرد.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلیدواژگان:
سبعة أحرف، برداشت نادرست از سبعة أحرف، مراد از مخالفت اهلبیت علیهم السلام با سبعة أحرف، تفسیر و تأویل غلط اهلسنت از سبعة أحرف، مالک یوم الدین، ملک یوم الدین، یطهُرن، یطّهرن، عبدالاعلی بن أعین، شافعی.
1. الخصال، ج2، ص 358: «حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال : حدثنا محمد ابن الحسن الصفار ، عن العباس بن معروف ، عن محمد بن يحيى الصيرفي ، عن حماد ابن عثمان قال : قلت لابي عبد الله عليه السلام : إن الاحاديث تختلف عنكم قال : فقال : إن القرآن نزل على سبعة أحرف وأدنى ما للامام أن يفتي على سبعة وجوه ، ثم قال : هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب».
2. همان.
3. همان.
4. سورهی عبس، آیهی 17.
5. سورهی بقره، آیهی 222: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ ۖ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ».
6. الکافی، ج 7، ص 70: «سهل بن زياد، عن محمد بن سليمان الديلمي المصري، عن أبيه، عن أبي بصير، عن أبي عبداللّه علیه السلام قال: قلت له قول الله عزوجل: "هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق" قال: فقال: إنّ الكتاب لم ينطق ولن ينطق ولكن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله هو الناطق بالكتاب قال اللّه عزوجل: "هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق" قال: قلت: جعلت فداك إنا لا نقرؤها هكذا، فقال: هكذا واللّه نزل به جبرئيل على محمد صلّى اللّه عليه وآله ولكن فيما حرف من كتاب الله».
7. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 11: «و قد ذكر لكل من القرائتين، ملك و مالك وجوه من التأييد غير أن المعنيين من السلطنة ثابتان في حقه تعالى، و الذي تعرفه اللغة و العرف أن الملك بضم الميم هو المنسوب إلى الزمان يقال: ملك العصر الفلاني، و لا يقال مالك العصر الفلاني إلا بعناية بعيدة، و قد قال تعالى: ملك يوم الدين فنسبه إلى اليوم، و قال أيضا: "لمن الملك اليوم لله الواحد القهار"».
8.بحار الأنوار (طبعة مؤسسة الوفاء)، ج 90، ص 97: «وجدت رسالة قديمة مفتتحها هكذا: حدثنا جعفر بن محمد بن قولويه القمي رحمه الله قال: حدثنى سعد الاشعري القمي أبو القاسم رحمه الله وهو مصنفه : الحمد لله ذي النعماء والآلاء، والمجد والعز والكبرياء، وصلى الله على محمد سيد الانبياء، وعلى آله البررة الاتقياء، روى مشايخنا عن أصحابنا، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين صلوات الله عليه: أنزل القرآن على سبعة أحرف كلها شاف كاف: أمر، وزجر، وترغيب، وترهيب، وجدل، وقصص، ومثل».
نیز این حدیث، با طرق گوناگونی، توسط اهلسنت نقل شده است. شیخ طوسی در التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 6 در این زمینه مینویسد: «وروى المخالفون لنا عن النبي صلّى اللّه عليه وآله انّه قال: نزل القرآن على سبعة احرف كلها شاف كاف».
9. سورهی انفطار، آیهی 19.
10. سورهی فاتحه، آیهی 4.
11. با اين واژگان یافت نشد.
12. سورهی احزاب، آیهی 23.
13. تفسير ابن عطية، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص 378.
14. خصال، ج 2، ص358.
15. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 2، ص 243: «سن، المحاسن عَلِيُّ بْنُ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: سَأَلَ عَلِيُّ بْنُ حَنْظَلَةَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ مَسْأَلَةٍ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَأَجَابَهُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ فَإِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا فَأَجَابَهُ بِوَجْهٍ آخَرَ حَتَّى أَجَابَهُ بِأَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ حَنْظَلَةَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ فَسَمِعَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ لَا تَقُلْ هَكَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّكَ رَجُلٌ وَرِعٌ إِنَّ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءَ مُضَيَّقَةً لَيْسَ تَجْرِي إِلَّا عَلَى وَجْهٍ وَاحِدٍ مِنْهَا وَقْتُ الْجُمُعَةِ لَيْسَ لِوَقْتِهَا إِلَّا حَدٌّ وَاحِدٌ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ وَ مِنَ الْأَشْيَاءِ مُوَسَّعَةً تَجْرِي عَلَى وُجُوهٍ كَثِيرَةٍ وَ هَذَا مِنْهَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ عِنْدِي لَسَبْعِينَ وَجْها».